بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 21, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page


سوره زخرف


مقدمه
ايـن سـوره در مـكـه نـازلشده و 89 آيه است
محتواى سوره زخرف :
سـوره زخـرف از سـوره هـاى مـكـى اسـت تـنـهـا در مـورد آيه 45 اين سوره جمعى از مفسرانگـفـتـگـو كـرده ، آن را مـدنـى دانـسـتـه انـد، شـايـد بـه ايـندليـل كـه بـحث آن بيشتر مربوط به اهل كتاب است ، و يا مربوط به داستان معراج ، و هركـدام از ايـن دو بـاشـد مـتناسب با مدينه است ، و به خواست خدا در تفسير اين آيه مطلب راروشن خواهيم كرد.
به هر حال طبيعت سوره هاى مكى كه بيشتر بر محور اعتقادات اساسى اسلامى دور مى زندو از مبداء و معاد و نبوت و قرآن و انذار و بشارت بحث مى كند در آن منعكس است .
مـبـاحـث ايـن سـوره را بـه طـور فـشـرده مـى تـوان در هـفـت بـخـش ‍ خـلاصـه كـرد: بـخـشاول : سـرآغـاز سـوره است كه از اهميت قرآن مجيد و نبوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) و برخورد نامطلوب افراد نادان در برابر اين كتاب آسمانى سخن مى گويد.
بـخـش دوم : قـسمتى از دلائل توحيد را در (آفاق ) و نعمتهاى گوناگون خداوند را برانسانها برمى شمرد.
بخش سوم : همين حقيقت را از طريق مبارزه با شرك و نفى نسبتهاى ناروا به خداوند و مبارزهبـا تـقـليـدهـاى كوركورانه ، و خرافاتى همچون تنفر از دختران يا ملائكه را دختران خداپنداشتند تكميل مى كند.
در بـخـش چـهـارم : بـراى مجسم ساختن اين حقايق قسمتى از سرگذشت انبياى پيشين و اقوامآنها را نقل مى كند، و مخصوصا روى زندگى ابراهيم (عليه السلام )
و موسى (عليه السلام ) و عيسى (عليه السلام ) تكيه مى كند.
در بـخـش پـنـجـم : مـسـاءله مـعـاد و پـاداش مـؤ منان و سرنوشت شوم كفار مطرح شده و باتهديدها و انذارهاى قوى مجرمان را هشدار مى دهد.
بخش ششم : اين سوره كه از مهمترين بخشهاى آن است ناظر به ارزشهاى باطلى است كهحـاكـم بـر افـكـار افـراد بى ايمان بوده و هست كه به خاطر اين ارزشهاى بى اساس درارزيـابـى خـود دربـاره مـسـائل مهم زندگى گرفتار انواع اشتباه مى شوند، تا آنجا كهانـتـظـار دارنـد قـرآن مـجـيـد نـيـز بـر يـك مـرد ثـروتـمـنـدنازل شده باشد، چرا كه شخصيت را در ثروت مى شمردند، قرآن مجيد در آيات متعددى ازايـن سـوره ايـن تـفـكـر احـمـقانه را درهم مى كوبد، و ارزشهاى والاى اسلامى و انسانى رامشخص مى كند.
بـخش هفتم : كه در غالب سوره ها وجود دارد بخشى است از مواعظ و اندرزهاى مؤ ثر و پربـار بـراى تكميل كردن بخشهاى ديگر، تا مجموع آيات سوره را به صورت معجون شفابخش ‍ كامل در آورد و نيرومندترين تاءثير را در شنونده بگذارد.
نـام سـوره از آيـه 35 سوره گرفته شده كه از ارزشهاى مادى و زخرف (طلا و مانند آن )سخن مى گويد.
فضيلت تلاوت سوره
در احـاديـث اسـلامى در كتب مختلف تفسير و حديث فضيلت بسيارى براى تلاوت اين سورهذكـر شده ، از جمله : در حديثى از پيامبر اسلام مى خوانيم : من قرء سورة الزخرف كان ممنيـقـال له يـوم القـيـامـة يـا عـباد لا خوف عليكم اليوم و لا انتم تحزنون ادخلوا الجنة بغيرحـسـاب : (كـسـى كـه سـوره زخـرف را تـلاوت كـند از كسانى است كه روز قيامت به اينخطاب مخاطب مى شود:
اى بـنـدگـان مـن ! امـروز نـه تـرسـى بر شما است ، و نه غمى ، بدون حساب وارد بهشتشويد).
البـتـه خـطـاب يـا عباد لا خوف عليكم اليوم و لا انتم تحزنون همان چيزى است كه در آيه68 ايـن سـوره آمـده ، و جـمـله (ادخـلوا الجـنة ) از آيه 70 گرفته شده ، و جمله (بغيرحساب ) از لوازم كلام و آيات ديگر قرآن است .
در هر صورت اين بشارت بزرگ و فضيلت بى حساب تنها با تلاوت خالى از انديشهو ايـمـان و عـمـل حـاصـل نمى شود، چرا كه تلاوت مقدمه اى است براى انديشه ، و ايمان و(عمل ) ثمره اى از آن است .
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


حم(1)
و الكتب المبين(2)
إ نا جعلنه قرءنا عربيا لعلكم تعقلون(3)
و إ نه فى اءم الكتب لدينا لعلى حكيم(4)
اء فنضرب عنكم الذكر صفحا اءن كنتم قوما مسرفين(5)
و كم اءرسلنا من نبى فى الا ولين(6)
و ما ياءتيهم من نبى إ لا كانوا به يستهزءون(7)
فاءهلكنا اءشد منهم بطشا و مضى مثل الاولين(8)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - حم .
2 - سوگند به اين كتابى كه حقايقش آشكار است .
3 - كه ما آن را قرآنى فصيح و عربى قرار داديم تا شما آن را درك كنيد.
4 - و آن در كتاب اصلى (لوح محفوظ) نزد ما است كه بلند پايه و حكمت آموز است .
5 - آيا اين ذكر(قرآن ) را از شما بازگيريم به خاطر اينكه قومى اسرافكاريد؟
6 - چه بسيار از پيامبران را كه (براى هدايت ) در اقوام پيشين فرستاديم .
7 - ولى هيچ پيامبرى به سراغشان نمى آمد مگر اينكه او را استهزا مى كردند.
8 - مـا كـسـانـى را كـه نـيـرومـنـدتر از اينها بودند هلاك كرديم ، و داستان پيشينيان قبلاگذشت .
تفسير:
گناه شما مانع رحمت ما نيست !
در آغاز اين سوره باز با حروف مقطعه (حم ) روبرو مى شويم ، اين چهارمين سوره اى استكـه بـا (حـم ) آغـاز شـده ، سـه سـوره ديـگـر نيز با همين دو حرف شروع مى شود كهمـجـمـوعـا ايـن هـفت سوره (خانواده حم ) را تشكيل مى دهد كه به ترتيب مؤ من - فصلت -شورى - زخرف - دخان - جاثيه ، و احقاف است .
دربـاره (حـروف مـقـطـعـه ) قـبـلا بـطـور مـشـروح بـحـث كـرده ايـم (بـه جـلداول آغـاز سـوره بـقـره ، جـلد دوم اول آل عـمـران ، جـلد شـشـماول اعراف و جلد بيستم آغاز سوره فصلت در مورد حم مراجعه فرمائيد).
در دومـيـن آيـه به قرآن مجيد سوگند ياد كرده مى فرمايد: (قسم به اين كتاب آشكار)(و الكتاب المبين ).
سـوگـنـد بـه ايـن كـتـابـى كـه حـقـايـقـش آشـكـار، و مـفـاهـيـمـش روشـن ، ودلائل صدقش نمايان ، و راههاى هدايتش واضح و مبين است .
كـه (مـا آن را قـرآنـى عـربـى قـرار داديـم تـا شـما آن را درك كنيد) (انا جعلناه قرآناعربيا لعلكم تعقلون ).
عـربـى بـودن قـرآن يـا بـه مـعـنـى نـزول آن بـه زبـان عرب است كه از گسترده ترينزبانهاى جهان براى بيان حقايق مى باشد، و به خوبى مى تواند ريزه كاريهاى مطالبرا با ظرافت تمام منعكس سازد.
و يا به معنى (فصاحت ) آن است (چرا كه يكى از معانى عربى همان (فصيح ) است) اشاره به اين كه آن را در نهايت فصاحت قرار داديم تا حقايق خوبى از لابلاى كلمات وجمله هايش ظاهر گردد، و همگان آن را به خوبى درك كنند.
جـالب ايـنكه در اينجا قسم و جواب قسم هر دو يك چيز است ، به قرآن سوگند ياد مى كندكـه اين كتاب عربى قرار داده شده تا همگان به محتوايش پى برند شايد اشاره به ايناست كه چيزى والاتر از قرآن نبود كه به آن سوگند ياد شود، والاتر از قرآن خود قرآناست چرا كه كلام خدا است و كلام خدا بيانگر ذات پاك او است .
تـعـبير به (لعل ) (شايد، و به اين اميد...) نه بخاطر اين است كه خداوند در تاءثيرقـرآن تـرديـدى داشـتـه ، يـا سـخـن از امـيـد و آرزوئى در مـيـان بـاشـد كه رسيدن به آنمشكل است ، نه ، اين تعبير اشاره به تفاوت زمينه هاى فكرى و اخلاقى شنوندگان آياتقـرآن اسـت و اشـاره بـه ايـن اسـت كـه نـفـوذ قـرآن شـرايـطـى دارد كـه بـا كـلمـه(لعـل ) اجـمـالا بـه آن اشـاره شـده (شـرح بـيـشـتـر ايـن مـعـنـى را در جـلد سـومذيل آيه 200 آل عمران گفته ايم ).
سـپس به بيان اوصاف سه گانه ديگرى درباره اين كتاب آسمانى پرداخته مى گويد:(و آن در كـتـاب اصـلى ، در لوح محفوظ نزد ما است كه بلند پايه و والا مقام و حكمت آموزاست ) (و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ).
در نـخـسـتـيـن تـوصـيـف اشـاره بـه ايـن مـى كـنـد كه قرآن مجيد در (ام الكتاب ) در نزدپـروردگـار ثـبـت و ضـبـط اسـت ، چنانكه در آيه 22 سوره (بروج ) نيز مى خوانيم :بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ: (آن قرآن مجيد است كه در لوح محفوظ قرار دارد).
اكنون به بينيم منظور از (ام الكتاب ) يا لوح محفوظ چيست ؟
واژه (ام ) در لغـت بـه مـعـنى اصل و اساس هر چيزى است و اينكه عرب به مادر (ام )مـى گـويـد بـخـاطـر آن اسـت كه ريشه خانواده و پناهگاه فرزندان است ، بنابراين (امالكـتـاب ) (كـتـاب مـادر) بـه مـعـنـى كـتـابـى اسـت كـهاصـل و اسـاس هـمه كتب آسمانى مى باشد، و همان لوحى است كه نزد خداوند از هر گونهتـغـيير و تبديل و تحريفى محفوظ است ، اين همان كتاب (علم پروردگار) است كه نزداو اسـت و هـمه حقايق عالم و همه حوادث آينده و گذشته و همه كتب آسمانى در آن درج است وهيچكس به آن راه ندارد جز آنچه را كه خدا بخواهد افشا كند.
ايـن تـوصـيـف بـزرگـى اسـت بـراى قرآن كه از علم بى پايان حق سرچشمه گرفته واصل و اساسش نزد او است .
و به همين دليل در توصيف دوم مى گويد: (اين كتابى است والامقام ) (لعلى ).
و در توصيف سوم مى فرمايد: (حكمت آموز و مستحكم و متين و حساب شده است ) (حكيم ).
چيزى كه از علم بى پايان حق سرچشمه گيرد بايد واجد اين اوصاف باشد.
بـعـضـى والا بـودن و عـلو مـقـام قـرآن را از اين نظر دانسته اند كه بر تمام كتب آسمانىپيشى گرفته ، و همه را نسخ كرده ، و در بالاترين مرحله اعجاز است .
بـعـضـى ديـگـر مـشـتمل بودن قرآن را بر حقايقى كه از دسترس افكار بشر بيرون است(علاوه بر حقايقى كه همه كس از ظاهر آن مى فهمد) مفهوم ديگرى از علو قرآن شمرده اند.
اين مفاهيم تضادى با هم ندارد و همه آنها در مفهوم (على )والامقام ) جمع است .
ايـن نـكـتـه نيز قابل توجه است كه (حكيم ) معمولا وصف براى شخص است ، نه براىكـتاب ، اما چون اين كتاب آسمانى خود معلمى بزرگ و حكمت آموز است اين تعبير در مورد آنبسيار بجا است .
البـته (حكيم ) به معنى مستحكم و خلل ناپذير نيز آمده است ، و جميع اين مفاهيم در واژهمـزبور جمع است و در مورد قرآن صادق مى باشد، چرا كه قرآن حكيم به تمام اين معانىاست .
در آيه بعد، منكران ، و اعراض كنندگان از قرآن ، را مخاطب ساخته مى گويد: (آيا ما اينقـرآن را كـه مـايه بيدارى و يادآورى شما است از شما باز گيريم به خاطر اينكه قومىاسرافكار و افراطى هستيد)؟! (ا فنضرب عنكم الذكر صفحا ان كنتم قوما مسرفين ).
درسـت اسـت كه شما در دشمنى و مخالفت با حق ، چيزى فروگذار نكرده ايد، و مخالفت رابـه حـد افراط و اسراف رسانده ايد ولى لطف و رحمت خداوند به قدرى وسيع و گستردهاسـت كـه ايـنـهـا را مانع بر سر راه خود نمى بيند، باز هم اين كتاب بيدارگر آسمانى وآيـات حـيـاتـبـخـش آن را پـى در پـى بـر شما نازل مى كند، تا دلهائى كه اندك آمادگىدارنـد، تـكـان بـخورند و به راه آيند، و اين است مقام رحمت عامه و رحمانيت پروردگار كهدوست و دشمن را در برمى گيرد.
جمله (افنضرب عنكم ) به معنى (افنضرب عنكم ) (آيا از شما باز داريم و منصرفسـازيـم ) آمـده اسـت ، چـرا كـه وقتى سوار مى خواهد مركبش را از طريقى به جانب ديگرىبـبـرد، آنـرا بـا شـلاق مـى زنـد، و لذا كـلمـه (ضـرب ) در ايـن گـونـه مـوارد بـجاى(صرف ) (منصرف ساختن ) به كار مى رود.
(صـفـح ) در اصـل بـه معنى جانب و طرف چيزى است ، و به معنى عرض و پهنا نيز مىآيد، و در آيه مورد بحث به معنى اول است ، يعنى آيا ما اين قرآن را كه مايه يادآورى استاز سوى شما به جانب ديگرى متمايل سازيم ؟
(مـسـرف ) از ماده (اسراف ) به معنى تجاوز از حد است ، اشاره به اينكه مشركان ودشمنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مخالفت و عداوت خود، هيچ حد و مرزى رابه رسميت نمى شناختند.
سپس به عنوان شاهد و گواه بر آنچه گفته شد، و هم تسلى و دلدارى پيامبر (صلى اللّهعـليه و آله و سلّم )، و در ضمن تهديدى براى منكران لجوج در عبارتى كوتاه و محكم مىفـرمايد: (چه بسيار از پيامبران را كه براى هدايت در اقوام پيشين فرستاديم ) (و كمارسلنا من نبى فى الاولين ).
(ولى هـيـچ پـيامبرى به سراغشان نمى آمد مگر اينكه او را به باد استهزاء و مسخره مىگرفتند) (و ما ياتيهم من نبى الا كانوا به يستهزئون ).
ايـن مـخـالفـتـهـا و سـخـريـه هـا هـرگـز مـانـع لطـف الهـى نـبـود، ايـن فـيضى است كه ازازل تـا بـه ابـد ادامـه يـافته ، وجودى است كه بر همه بندگان مى كند، و اصلا آنها رابراى رحمت آفريده است و لذلك خلقهم (هود - 119).
بـه همين دليل اعراض و لجاجت شما هرگز مانع لطف او نخواهد بود، و پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) و مؤ منان راستين هم نبايد دلسرد شوند كه اين اعراض از حق و پيروىاز شهوات و هوى و هوس نيز سابقه طولانى دارد!
امـا بـراى ايـنـكه تصور نكنند كه لطف بى حساب خداوند مانع مجازات آنها در پايان كارخواهد شد كه مجازات نيز خود، مقتضاى حكمت او است ، در آيه بعد مى افزايد: (ما كسانىرا كه نيرومندتر از اينها بودند هلاك و نابود كرديم ) (فاهلكنا اشد منهم بطشا).
(و داسـتـان پـيـشـيـنـيـان قـبـلا گـذشـت ) (و مـضـىمثل الاولين ).
در آيـاتـى كـه قـبـلا بـر تـو نـازل كـرده ايـم ، نمونه هاى زيادى از اين اقوام سركش وطـغـيـانـگـر مـطـرح شـده انـد، و شـرح حـال آنـهـا از طـريق وحى ، بى كم و كاست بر تونازل گرديده ، در ميان آنها اقوامى بودند كه از مشركان عرب بسيار نيرومندتر بودند،بـا امـكـانـات و ثـروت و نـفـرات و لشـگـر و اسـتـعداد فراوان ، اقوامى همچون فرعون وفـرعـونـيـان ، زورمـندانى همچون قوم عاد و ثمود، اما برويد ويرانه هاى شهرهاى آنها رابـبـيـنـيـد، و سـرگـذشـت آنـهـا را در تـاريخ بخوانيد، و از همه روشنتر آنچه را در قرآندربـاره آنـهـا نـازل شـده است بررسى كنيد تا بدانيد شما طاغيان لجوج از عذاب دردناكالهى هرگز در امان نيستيد.
(بـطـش ) (بـر وزن فـرش ) چـنـانـكه (راغب ) در (مفردات ) مى گويد: به معنى(گرفتن چيزى است با قدرت ) و در اينجا با كلمه (اشد) نيز همراه شده كه نشانهقدرت و نيروى بيشترى است .
ضـمـيـر در (مـنـهـم ) بـه مـشـركـان عـرب بـازمـى گـردد كـه در آيـاتقـبـل مـخـاطـب بـودنـد، اما در اينجا به صورت غائب از آنها ياد مى شود، چرا كه لايق ادامهخطاب الهى نيستند.
بـعـضـى از مـفـسـران بـزرگ جـمله (مضى مثل الاولين ) (سرانجام كار اقوام پيشين قبلاگـذشـت ) را اشـاره بـه مـطـالبـى دانـسـتـه انـد كـه در سـورهقـبـل (سـوره شورى ) پيرامون گروهى از آنها آمده است ، ولى هيچ دليلى بر اين محدوديتدر دسـت نـيـسـت ، بـخـصـوص ايـنـكه در سوره شورى كمتر اشاره اى به سرگذشت اقوامپيشين شده ، در حالى كه در سوره هاى ديگر قرآن بحثهاى مشروحى پيرامون آنها آمده است.
بـه هـر حال اين آيه شبيه چيزى است كه در آيه 78 سوره قصص ‍ گذشت : او لم يعلم انالله قـد اهـلك مـن قـبله من القرون من هو اشد منه قوة و اكثر جمعا: (آيا قارون نميدانست كهخداوند اقوامى را پيش از او نابود كرد كه از او نيرومندتر و ثروتمندتر بودند)؟!
و يا آنچه در آيه 21 سوره (مؤ من ) گذشت در آنجا كه به مشركان عرب هشدار داده مىگـويـد: او لم يـسـيروا فى الارض ‍ فينظروا كيف كان عاقبة الذين كانوا من قبلهم كانوا هماشـد مـنـهـم قـوة و آثـارا فـى الارض فاخذهم الله بذنوبهم و ما كان لهم من الله من واق :(آيـا در زمـيـن سـيـر نـكـردنـد تـا بـبـيـنـنـد پـايـان كـار كـسـانـى كـهقـبل از آنها بودند چه شد؟ آنها از اينان نيرومندتر و مؤ ثرتر در زمين بودند، اما خداوندآنها را به گناهشان گرفت و كسى نبود كه آنانرا از عذاب الهى نگهدارد).
آيه و ترجمه


و لئن ساءلتهم من خلق السموت و الا رض ليقولن خلقهن العزيز العليم(9)
الذى جعل لكم الا رض مهدا و جعل لكم فيها سبلا لعلكم تهتدون(10)
و الذى نزل من السماء ماء بقدر فاءنشرنا به بلدة ميتا كذلك تخرجون(11)
و الذى خلق الا زوج كلها و جعل لكم من الفلك و الا نعم ما تركبون(12)
لتـستوا على ظهوره ثم تذكروا نعمة ربكم إ ذا استويتم عليه و تقولوا سبحن الذى سخرلنا هذا و ما كنا له مقرنين(13)
و إ نا إ لى ربنا لمنقلبون(14)


ترجمه :

9 - هـرگـاه از آنـهـا سـؤ ال كـنـى چـه كـسى آسمانها و زمين را آفريده ؟ مسلما مى گويند:خداوند قادر و دانا آنها را آفريده است .
10 - هـمـان كسى كه زمين را گاهواره و محل آرامش شما قرار داد و براى شما در آن راههائىآفريد تا هدايت شويد (و به مقصد رسيد).
11 - و آن كسى كه از آسمان آبى فرستاد به مقدار معين ، و به وسيله آن سرزمين مرده راحيات بخشيديم ، و همينگونه در قيامت زنده مى شويد!
12 - و همان كسى كه همه زوجها را آفريد، و براى شما از كشتيها و چهارپايان مركبهائىقرار داد كه بر آن سوار شويد.
13 - تـا بر پشت آنها به خوبى قرار گيريد، سپس نعمت پروردگارتان را هنگامى كهبـر آنـهـا سـوار شـديـد متذكر شويد، و بگوئيد پاك و منزه است كسى كه اين را مسخر ماساخت و گرنه ما توانائى آن را نداشتيم .
14 - و ما به سوى پروردگارمان باز مى گرديم .
تفسير:
بخشى از دلائل توحيد
از ايـنـجـا بـحـث پـيـرامـون توحيد و شرك شروع مى شود، نخست از فطرت و سرشت آنهابـراى اثـبـات تـوحـيـد كـمك مى گيرد، و بعد از دلائل موجود در نظام عالم هستى ، و ضمنبـيان پنج نمونه از مواهب پروردگار، حس شكرگزارى آنها را برمى انگيزد، و بعد بهابطال اعتقاد خرافى آنها پيرامون بتها و انواع شرك مى پردازد.
در قـسـمـت اول مـى فـرمـايـد: (هـر گـاه از آنـهـا سـؤال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده مسلما در پاسخ مى گويند خداوند عزيز و عليم) (و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض ليقولن خلقهن العزيز العليم ).
ايـن تـعـبـير كه در چهار آيه از آيات قرآن مجيد با تفاوت مختصرى آمده است (عنكبوت آيه61، لقـمـان آيـه 25، زمـر آيـه 38، و زخـرف آيـه مـورد بـحـث ) از يـكـسـودليل بر فطرى بودن خداشناسى و تجلى نور الهى در سرشت انسانها است .
و از سـوى ديـگـر دليل بر اين است كه مشركان به اين حقيقت كه خالق آسمانها و زمين خدااسـت مـعـتـرف بـودنـد، و جـز در مـوارد نـادرى بـراى مـعـبـودان خـود خـالقـيـتقائل نبودند.
و از سـوى سـوم ايـن اعـتـراف پـايـه اى اسـت بـراىابـطـال عـبـوديت بتها، چرا كه شايسته عبادت كسى است كه خالق و مدبر عالم باشد، نهمـوجـوداتـى كـه هـيـچ سـهمى در اين قسمت ندارند، بنابراين اعتراف آنها به خالقيت اللهدليل دندان شكنى بر بطلان مذهب فاسدشان بود.
تـعـبـير به (عزيز و حكيم ) كه بيانگر قدرت مطلقه پروردگار و علم و حكمت او استگر چه يك تعبير قرآنى است ولى مطلبى نبوده كه مشركان منكر آن باشند، چرا كه لازمهاعـتـراف بـه خـالقـيت الله نسبت به آسمان و زمين ، وجود اين دو صفت براى خدا است ، آنهاحتى براى بتهايشان علم و قدرت قائل بودند تا چه رسد به خداوند كه بتها را واسطهميان خود و او مى دانستند.
سپس به پنج قسمت از نعمتهاى بزرگ خدا كه هر يك نمونه اى از نظام آفرينش و آيتى ازآيات خدا است اشاره مى كند.
نـخـسـت از زمين شروع كرده مى فرمايد: (همان خداوندى كه زمين را براى شما گاهواره ومحل آرامش قرار داد) (الذى جعل لكم الارض مهدا).
واژه هـاى (مـهـد و مهاد) هر دو به معنى محلى است كه براى نشستن و خوابيدن و استراحتآمـاده شـده اسـت ، و در اصـل بـه محلى گفته مى شود كه كودك را در آن مى خوابانند، خواهگاهواره باشد يا غير آن .
آرى خداوند زمين را گاهواره انسان قرار داد، و در حالى كه چندين نوع حركت دارد در پرتوقـانـون جـاذبـه ، و قـشـر عـظـيـم هـوائى كـه آن را از هـر سـو فـرا گـرفـتـه ، وعوامل گوناگون ديگر، چنان آرام است كه ساكنان آن كمترين ناراحتى احساس نمى كنند، ومـى دانـيم نعمت آرامش و امنيت پايه اصلى بهره گيرى از نعمتهاى ديگر است ، بديهى استاگر اين عوامل مختلف دست به دست هم نمى دادند هرگز اين آرامش وجود نداشت .
و بـراى بـيـان نـعـمـت دوم مـى افزايد: (او براى شما در زمين راههائى قرار داد تا هدايتشويد و به مقصد برسيد) (و جعل لكم فيها سبلا لعلكم تهتدون ).
ايـن نـعـمـت كـه بارها در قرآن مجيد به آن اشاره شده است (سوره طه آيه 53، سوره انبياآيـه 31، و سـوره نـحل آيه 15) از نعمتهائى است كه بسيار از آن غافلند، زيرا مى دانيمتقريبا سراسر خشكيها را چين خوردگيهاى بسيار فراگرفته و كوههاى بزرگ و كوچك وتـپـه هـاى مـخـتـلف آن را پـوشـانـده اسـت ، و جـالب ايـنـكـه در مـيـان بـزرگترين سلسلهجـبال دنيا غالبا بريدگيهائى وجود دارد كه انسان مى تواند راه خود را از ميان آنها پيداكـنـد، و كـمـتـر اتـفـاق مـى افـتـد كـه ايـن كوهها به كلى مايه جدائى بخشهاى مختلف زمينگردند، و اين يكى از اسرار نظام آفرينش و از مواهب الهى بر بندگان است .
از ايـن گـذشته بسيارى از قسمتهاى زمين بوسيله راههاى دريائى به يكديگر مربوط مىشوند كه اين خود نيز در عموميت مفهوم آيه وارد است .
از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از جمله (لعلكم تهتدون ) هدايت يافتن به مقصود وپـيـدا كـردن مـنـاطـق مـخـتـلف زمـين است ، هر چند بعضى آن را اشاره به هدايت يافتن در امرتوحيد و خداشناسى دانسته اند (البته جمع ميان هر دو معنى نيز بى مانع است ).
سـومـيـن مـوهـبت را كه مساءاله نزول آب باران و احياء زمينهاى مرده است در آيه بعد به اينصـورت مـطـرح مـى كـند (همان خدائى كه از آسمان آبى فرستاد به اندازه معينى ) (والذى نزل من السماء ماء بقدر).
(و به وسيله آن سرزمين مردهاى را حيات بخشيديم ) (فانشرنا به بلدة ميتا).
(و همينگونه كه زمينهاى مرده با نزول باران زنده مى شوند شما نيز بعد از مرگ زنده، و از قبرها خارج خواهيد شد) (كذلك تخرجون ).
تـعـبـيـر بـه (قـدر) اشـاره لطـيـفـى اسـت بـه نـظـام خـاصـى كـه بـرنزول باران حكمفرما است به اندازه اى مى بارد كه مفيد و ثمر بخش ‍ است و زيانبار نيست.
درسـت اسـت كه گاهى سيلابها براه مى افتد و زمينهائى را ويران مى كند اما اين از حالاتاستثنائى است و جنبه هشدار دارد، ولى اكثريت قريب باتفاق بارانها سودمند و مفيد و سودبـخش است ، اصولا پرورش تمام درختان و گياهان و گلها و مزارع پر ثمر از بركت هميننزول به اندازه باران است ، و اگر نزول باران نظامى نداشت اينهمه بركات عائد نمىشد.
در قسمت دوم آيه روى جمله (انشرنا) كه از ماده (نشور) به معنى گستردن است تكيهشـده كـه رسـتاخيز جهان نباتات را مجسم مى سازد: زمينهاى خشكيده كه بذرهاى گياهان راهـمـچـون اجـسـاد مـردگـان در قـبـرهـا در دل خـود پـنـهـان داشـتـه ، بـا نـفـخـه صـورنـزول بـاران بـه حـركت درمى آيند، تكانى مى خورند و مردگان گياه سر از خاك برمىدارنـد و محشرى برپا مى شود كه خود نمونه اى است از رستاخيز انسانها كه در آخر همينآيه و در آيات متعدد ديگرى از قرآن مجيد به آن اشاره شده است .
در چـهـارمـيـن مـرحـله بـعـد از ذكر نزول باران و حيات گياهان به آفرينش انواع حيواناتاشاره كرده مى گويد: (آن خدائى كه همه زوجها را آفريد) (و الذى خلق الازواج كلها).
تـعـبـيـر بـه (زوجـهـا) كـنايه از انواع حيوانات است ، به قرينه گياهان كه در آياتقبل آمد، هر چند بعضى از مفسران آنرا اشاره به تمام انواع موجودات اعم از حيوان و گياه وجماد دانسته اند، چرا كه قانون زوجيت در همه آنها حاكم است ، و هر يك جنس ‍ مخالفى دارد،آسـمان و زمين ، شب و روز، نور و ظلمت ، شور و شيرين ، خشك و تر، خورشيد و ماه ، بهشتو دوزخ ، جز ذات خداوند پاك كه يگانه و يكتا است ، و هيچگونه دوگانگى در ذات مقدسشراه ندارد.
ولى همانگونه كه گفتيم قرائن موجود نشان مى دهد كه منظور (ازواج حيوانات ) است ،و مـى دانـيم قانون زوجيت قانون حيات در همه جانداران مى باشد و افراد نادر و استثنائىمانع از كليت قانون نيست .
بـعـضـى نـيز (ازواج ) را به معنى اصناف حيوانات گرفته اند، همچون پرندگان وچهارپايان و آبزيان و حشرات و غير آنها.
در پـنـجمين مرحله كه آخرين نعمت را در اين سلسله بيان مى كند سخن از مركبهائى است كهخـداونـد براى پيمودن راههاى دريائى و خشكى در اختيار بشر گذارده ، مى فرمايد: (اوبـراى شـمـا از كـشـتـيـهـا و چـهـارپـايان مركبهائى قرار داد كه بر آن سوار شويد) (وجعل لكم من الفلك و الانعام ما تركبون ).
اين يكى از مواهب و اكرامهاى خداوند نسبت به نوع بشر است كه در انواع ديگر از موجوداتزنـده ديـده نـمـى شـود كـه خـداونـد انـسـان را بـر مـركـبـهـائىحمل كرده ، كه در سفرهاى دريا و صحرا به او كمك مى كنند.
هـمـان گـونـه كـه در آيـه 70 سوره اسراء آمده است : و لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فىالبـر و البـحـر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا: (ما بنىآدم را گـرامـى داشـتـيـم و آنـهـا را در خـشـكـى و دريـا (بـر مـركـبـهـاى راهـوار)حـمـل كـرديـم ، و از انـواع روزيـهـاى پـاكيزه به آنها روزى داديم ، و بر ساير خلق خودبرترى بخشيديم ).
و بـه راسـتـى وجود اين مركبها فعاليت انسان و گسترش زندگى او را چندين برابر مىكند، و حتى مركبهاى سريع السير امروز كه با استفاده از خواص موجودات مختلف در اختيارانسان قرار گرفته نيز از الطاف آشكار خدا است ، وسائلى كه چهره حيات او را به كلىدگرگون ساخته و به همه چيز سرعت بخشيده ، و براى او همه گونه آسايش به ارمغانآورده است .
آيـه بعد هدف نهائى آفرينش اين مراكب را چنين بازگو مى كند: (منظور اين است كه برپـشـت ايـن مـركبها به خوبى قرار گيريد، سپس نعمت پروردگارتان را متذكر شويد، وبگوئيد پاك و منزه است خدائى كه اينها را مسخر ما ساخت ، و گرنه ما توانائى نگهدارىآن را نداشتيم ) (لتستووا على ظهوره ثم تذكروا نعمة ربكم اذا استويتم عليه و تقولواسبحان الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين ).
جـمله (لتستووا على ظهوره ) اشاره به اين است كه اين مراكب را به گونه اى آفريدهاست كه شما مى توانيد به خوبى بر آنها سوار شويد و به راحتى به مقصد برسيد.
در ايـن آيـه دو هـدف بـراى آفـريـنـش اين مركبهاى دريائى و صحرائى بيان شده : نخستيادآورى نعمتهاى پروردگار به هنگام استقرار بر آنها، و ديگر منزه شمردن خداوندى كهايـنـهـا را مـسـخـر فـرمـان انسان ساخته ، كشتيها را چنان آفريده كه بتواند سينه امواج رابشكافد و به سوى مقصد حركت كند، و چهارپايان را رام و تسليم در برابر انسان قرارداده است .
(مقرنين ) از ماده (اقران ) به معنى قدرت و توانائى داشتن بر چيزى است ، بعضىاز ارباب لغت نيز گفته اند به معنى (ضبط كردن ) و نگهدارى چيزى مى باشد، و دراصل به معنى قرين چيزى واقع شدن بوده كه لازمه آن توانائى بر نگهدارى و ضبط آناست .
بنابراين جمله (و ما كنا له مقرنين ) مفهومش اين است كه اگر لطف پروردگار و مواهب اونبود ما هرگز توانائى بر ضبط و نگهدارى اين مركبها نداشتيم ، بادهاى مخالف كشتيهارا دائمـا واژگـون مـى سـاخـت ، و مـا را از رسـيـدن بـهسـاحـل نـجـات بـاز مـى داشـت ، و ايـن حـيوانات نيرومند كه قدرت آنها به مراتب از انسانبـيـشـتـر اسـت اگـر روح تـسـليـم بر آنها حاكم نمى شد هرگز انسان نمى توانست حتىنـزديـك آنـهـا بـرود، بـه هـمين دليل گهگاهى كه يكى از اين حيوانات خشمگين شده ، روحتـسـليـم را از دسـت مـى دهند مبدل به موجودات خطرناكى مى گردند كه چندين نفر قدرتمـقـابـله با آنها را ندارد، در صورتى كه در حال دعاى ممكن است دهها يا صدها راس از آنهارا بـه ريـسـمانى ببندند و دست بچه اى بسپارند تا (برد هر جا كه خاطر خواه او است).
گـوئى خـداونـد بـا ايـن حـالات اسـتـثـنـائى چـهـارپـايـان مـى خـواهـد نـعـمـتحال عادى آنها را روشن سازد.
در آخـريـن آيـه مورد بحث گفتار مؤ منان راستين را به هنگام سوار شدن بر مركب اينگونهتـكميل مى كند: (و ما به هر حال به سوى پروردگارمان باز مى گرديم ) (و انا الىربنا لمنقلبون ).
ايـن جـمـله اشـاره اى به مساءله معاد است بعد از بحثهائى كه پيرامون توحيد در اين آياتگذشت چرا كه هميشه توجه به آفريدگار و مبداء انسان را متوجه معاد نيز مى سازد.
و نيز اشاره اى است به اين معنى كه مبادا هنگام سوار شدن و تسلط بر اين مركبهاى راهوارمـغـرور شـويـد، و در زرق و بـرق دنـيـا فـرو رويـد، بـايـد بـه هـرحال به ياد آخرت باشيد، چرا كه حالت غرور مخصوصا در اين موقع فراوان دست مى دهدو كـسـانى كه مركبهاى خود را وسيله برترى جوئى و تكبر بر ديگران قرار مى دهند كمنيستند.
و از سـوى سـوم سـوار شـدن بـر مـركـب و انـتـقـال از جـائى بـه جـاى ديـگـر مـا را بـهانـتـقـال بزرگمان از اين جهان به جهان ديگر متوجه مى سازد، آرى ما سرانجام به سوىخدا مى رويم .
نكته :
ياد خدا به هنگام بهره گيرى از نعمتها
از نـكـات جـالبـى كـه در آيـات قـرآن بـه چشم مى خورد اين است كه دعاهائى به مؤ منانتـعـليـم داده كـه بـه هـنـگـام بـهره گيرى از مواهب الهى بخوانند، دعاهائى كه با محتواىسازنده اش روح و جان انسان را مى سازد و آثار غرور و غفلت را مى زدايد.
بـه نـوح دسـتـور مـى دهـد: فـاذا اسـتـويـت انـت و مـن مـعـك عـلى الفـلكفقل الحمد لله الذى نجانا من القوم الظالمين : (هنگامى كه تو و كسانى كه با تو هستندبر كشتى سوار شديد بگو: ستايش خدائى را كه ما را از قوم ستمگر نجات بخشيد) (مؤمنون - 28).
و نـيـز بـه او دسـتـور مـى دهـد كـه بـراى تـقـاضـاىنـزول در مـنـزلگـاه پـر بـركـت بـگـويـد: رب انزلنى منزلا مباركا و انت خير المنزلين :(پـروردگـارا! مرا در منزلگاهى پر بركت فرود آر، و تو بهترين فرود آورندگانى) (مؤ منون - 29).
و در آيات مورد بحث نيز خوانديم كه دستور شكر نعمتهاى پروردگار و تسبيح او را بههنگام قرار گرفتن بر مركبها مى دهد.
و هـر گـاه ايـن خـلق و خـوى انسان گردد كه به هنگام بهره گيرى از هر نعمتى بياد منعمحـقـيـقـى و مـبـداء آن نـعمت باشد، نه در ظلمت غفلت فرو مى رود و نه در پرتگاه غرور مىافتد، بلكه مواهب مادى براى او پلى مى شوند به سوى خدا!.
در حالات پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است كه هر گاه پاى خود را درركاب مى گذارد مى فرمود: (بسم الله )، و هنگامى كه بر مركب استقرار مى يافت مىفـرمـود: الحـمـد لله عـلى كـل حال ، سبحان الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين و انا الىربنا لمنقلبون .
در روايت ديگرى از امام مجتبى حسن بن على (عليه االسلام ) آمده است كه مردى در حضور آنحـضـرت بـه هـنـگـام سـوار شـدن بـر مركب گفت : سبحان الذى سخر لنا هذا، امام فرمود:ايـنـچـنين به تو دستور داده نشده است ، دستور اين است كه بگوئى الحمد لله الذى هداناللاسـلام ، الحـمـد لله الذى مـن عـليـنا بمحمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و الحمد للهالذى جعلنا من خير امة اخرجت للناس ، ثم تقول : سبحان الذى سخر لنا هذا.
اشـاره بـه اينكه در آيه تنها دستور به گفتن سبحان الذى سخر لنا هذا داده نشده بلكهقـبـلا دسـتـور تـذكر و يادآورى نعمتهاى بزرگتر خداوند داده شده : نعمت هدايت به سوىاسـلام ، نـعـمـت نـبـوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، نعمت قرار گرفتن در زمرهبهترين امتها، سپس تسبيح خداوند بر تسخير اين مركب !
قـابـل تـوجه اينكه از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه هر كس ‍ اين جمله را (سبحانالذى سـخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين و انا الى ربنا لمنقلبون ) به هنگام سوار شدن برمركب بگويد به فرمان خدا آسيبى به او نخواهد رسيد!.
ايـن مـطـلب در حـديـثـى در كـتـاب كـافـى از ائمـه اهـل بـيـت (عـليـه السـلام )نقل شده است .
چـقـدر تـفاوت است ميان اين تعليمات سازنده اسلام با آنچه از گروهى هوسران و مغرورديده مى شود كه مركبهاى خود را وسيله خودنمائى و فخرفروشى و گاه وسيله اى براىانـواع گـنـاهـان قـرار مـى دهـنـد، چـنـانـكـه (زمـخشرى ) در كشاف از بعضى از سلاطيننـقـل مـى كـنـد كه او سوار بر مركب مخصوصش ‍ شده بود، و از شهرى به شهر ديگر مىرفـت ، و يـكماه در ميان آن دو فاصله بود، آنقدر شراب مى خورد كه هرگز پيمودن راه رامتوجه نشد، تنها هنگامى از مستى به هوش آمد كه به مقصد رسيده بود!
آيه و ترجمه


و جعلوا له من عباده جزءا إ ن الانسن لكفور مبين(15)
اءم اتخذ مما يخلق بنات و اءصفئكم بالبنين(16)
و إ ذا بشر اءحدهم بما ضرب للرحمن مثلا ظل وجهه مسودا و هو كظيم(17)
اء و من ينشؤ ا فى الحلية و هو فى الخصام غير مبين(18)
و جعلوا الملئكة الذين هم عبد الرحمن إ نثا اء شهدوا خلقهم ستكتب شهدتهم و يسلون(19)


ترجمه :

15 - آنـهـا بـراى خـداونـد از مـيـان بـنـدگـانش جزئى قرار دادند (و ملائكه را دختران خداخواندند) انسان كفران كننده آشكارى است !
16 - آيا از ميان مخلوقاتش دختران را براى خود انتخاب كرده ، و پسران را براى شما؟!
17 - در حـالى كـه هـر گـاه يـكـى از آنـها را به همان چيزى كه براى خداوند رحمن شبيهقـرار داده (بـه تـولد دختر) بشارت دهند صورتش از فرط ناراحتى سياه مى شود، و مملواز خشم مى گردد!
18 - آيـا كـسـى را كـه در لابـلاى زيـنـتـهـا پـرورش مـى يـابـد و بـه هـنـگـامجدال قادر به تبيين مقصود خود نيست (فرزند خدا مى خوانيد)؟!
19 - آنـهـا فـرشـتـگان را كه بندگان خدايند مؤ نث پنداشتند، آيا به هنگام آفرينش آنهاشاهد و حاضر بودند؟ اين گواهى آنها نوشته مى شود و از آن بازخواست خواهند شد!
تفسير:
چگونه ملائكه را دختران خدا مى خوانيد؟!
بـعـد از تـحـكـيم پايه هاى توحيد از طريق برشمردن نشانه هاى خداوند در نظام هستى ونـعـمـتـهـا و مـواهـب او، در آيـات مـورد بـحـث بـه نـقـطـهمـقـابـل آن يـعـنـى مـبـارزه بـا شـرك و پـرسـتش غير خدا پرداخته نخست به سراغ يكى ازشـاخههاى آن يعنى پرستش ‍ فرشتگان مى رود و مى فرمايد: (آنها براى خداوند از ميانبندگانش جزئى قرار دادند) (و جعلوا له من عباده جزءا).
فرشتگان را دختران خدا و معبودان خود پنداشتند، خرافه زشتى كه در ميان بسيارى از بتپرستان رواج داشت .
تـعـبير به (جزء) هم بيانگر اين است كه آنها فرشتگان را فرزندان خدا مى شمردندزيـرا هـمـيشه فرزند جزئى از وجود پدر و مادر است كه به صورت نطفه از آنها جدا مىشود، و با هم تركيب مى گردد، و هسته بندى فرزند از آن آغاز مى شود.
و نـيـز بـيـان كـنـنـده پـذيـرش عبوديت آنها است چرا كه فرشتگان را جزئى از معبودان درمقابل خداوند تصور مى كردند.
اين تعبير در ضمن يك استدلال روشن بر بطلان اعتقاد خرافى مشركان است ، چرا كه اگرفرشتگان فرزندان خدا باشند لازمه اش ‍ اين است كه خداوند جزء داشته باشد، و نتيجهآن تـركـيـب ذات پـاك خـدا اسـت ، در حـالى كه دلائل عقلى و نقلى گواه بر بساطت و احديتوجود او است ، چرا كه جزء مخصوص به موجودات امكانيه است .
سپس مى افزايد: (انسان كفران كننده آشكارى است ) (ان الانسان لكفور مبين ).
ايـن هـمـه نـعـمـتـهاى الهى سراسر وجود او را احاطه كرده كه پنج بخش آن در آيات پيشينگـذشـت بـا ايـنـحـال بجاى اينكه سر بر آستان خالق و ولى نعمت خود بسايد راه كفرانپيش گرفته به سراغ مخلوقاتش مى رود.
در آيـه بـعـد بـراى محكوم كردن اين تفكر خرافى از ذهنيات و مسلمات خود آنها استفاده مىكـنـد، چـرا كـه آنـهـا جـنـس مـرد را بـر زن تـرجـيح مى دادند، و اصولا دختر را ننگ خود مىشمردند، مى فرمايد: (آيا از ميان مخلوقاتش دختران را براى خود انتخاب كرده و پسرانرا براى شما)؟! (ام اتخذ مما يخلق بنات و اصفاكم بالبنين ).
بـه پـندار شما مقام دختر پائينتر است ، چگونه خود را بر خدا ترجيح مى دهيد؟ سهم او رادختر، و سهم خود را پسر مى پنداريد؟!
درسـت اسـت كـه زن و مـرد در پـيـشـگـاه خـدا در ارزشهاى والاى انسانى يكسانند، ولى گاهاسـتـدلال بـه ذهـنـيات مخاطب تاءثيرى در فكر او مى گذارد كه وادار به تجديد نظر مىشود.
بـاز هـمـين مطلب را به بيان ديگرى تعقيب كرده مى گويد: (هر گاه يكى از آنها را بههمان چيزى كه براى خداوند رحمن شبيه قرار داده بشارت دهند صورتش از فرط ناراحتىسياه مى شود، و مملو از خشم و غضب مى گردد)!
(و اذا بشر احدهم بما ضرب للرحمن مثلا ظل وجهه مسودا و هو كظيم ).
مـنـظـور از (بـمـا ضـرب للرحمن مثلا) همان فرشتگانى است كه آنها را دختران خدا مىدانستند، و در عين حال معبود خود قرار مى دادند، و شبيه و مانند او!
واژه (كـظـيـم ) از مـاده (كـظـم ) (بر وزن نظم ) به معنى گلوگاه است ، و به معنىبستن گلوى مشك آب بعد از پر شدن نيز آمده ، و لذا اين كلمه در مورد كسى كه قلبش مملواز خشم يا غم و اندوه است به كار مى رود.
ايـن تـعـبـير به خوبى حاكى از تفكر خرافى مشركان ابله در عصر جاهليت در مورد تولدفـرزنـد دخـتـر اسـت كـه چـگـونـه از شـنـيـدن خـبـر ولادت دخـتـر نـاراحـت مـى شـدند در عينحال فرشتگان را دختران خدا مى دانستند!
بـاز در ادامه اين سخن مى افزايد: (آيا كسى را كه در لابلاى زينتها پرورش مى يابد،و بـه هـنـگـام گفتگو و كشمكش در بحث و مجادله نمى تواند مقصود خود را بخوبى اثباتكـنـد فـرزنـد خدا مى دانيد و پسران را فرزند خود)؟! (او من ينشؤ فى الحلية و هو فىالخصام غير مبين ).
در ايـنـجا قرآن دو صفت از صفات زنان را كه در غالب آنها ديده مى شود و از جنبه عاطفىآنـان سـرچـشـمه مى گيرد مورد بحث قرار داده ، نخست علاقه شديد آنها به زينت آلات ، وديگر عدم قدرت كافى بر اثبات مقصود خود به هنگام مخاصمه و جر و بحث بخاطر حيا وشرم .
بـدون شـك زنـانـى هستند كه تمايل چندانى به زينت ندارند، و نيز بدون شك علاقه بهزينت در (حد اعتدال ) عيبى براى زنان محسوب نمى شود،
بـلكه در اسلام روى آن تاءكيد شده است ، منظور اكثريتى است كه در غالب جوامع بشرىعـادت بـه تـزيـيـن افـراطـى دارنـد گوئى در ميان زينت به وجود مى آيند و پرورش مىيابند.
و نـيـز بـدون شـك در مـيـان زنـان افـرادى پـيـدا مى شوند كه از نظر قدرت منطق و بيانبـسـيـار قـوى هـسـتـنـد، ولى نمى توان انكار كرد كه اكثريت آنها به خاطر شرم و حيا درمقايسه با مردان به هنگام بحث و مخاصمه و جدال قدرت كمترى دارند.
هـدف بيان اين حقيقت است كه چگونه شما دختران را فرزند خدا مى پنداريد و پسران را ازآن خود مى شمريد؟!
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث مـطلب را با صراحت بيشترى مطرح كرده ، مى فرمايد: (آنهافـرشتگان را كه بندگان خدايند مؤ نث پنداشتند)و دختران خدا معرفى كردند) (و جعلواالملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا).
آرى آنها بندگان خدا هستند، سر بر فرمان او دارند، و تسليم اراده اويند، چنانكه در آيه26 و 27 سـوره حـج نـيـز آمـده اسـت : بـل عـبـاد مـكـرمـون لا يـسـبـقـونـهبالقول و هم بامره يعملون : (آنها بندگان شايسته خدا هستند كه هرگز در سخن بر اوپيشى نمى گيرند و همواره به فرمان او عمل مى كنند).
تـعبير به (عباد) در واقع جواب پندار آنها است ، زيرا اگر مؤ نث بودند بايد عباداتگـفـته شود، ولى بايد توجه داشت كه (عباد) هم جمع مذكر است ، و هم به موجودهائىكـه خـارج از مـذكـر و مـؤ نـث باشند مانند فرشتگان نيز اطلاق مى شود، همانگونه كه درمورد خداوند نيز ضميرهاى مفرد مذكر به كار مى رود در حالى كه مافوق همه اينها است .
قابلتوجه اينكه در اين جمله (عباد) به (الرحمن ) اضافه شده ، اين
تـعـبـير ممكن است اشاره به اين باشد كه غالب فرشتگان مجريان رحمت خداوند و تدبيركنندگان نظامات عالم هستى كه سراسر رحمت است مى باشند.
امـا چـرا ايـن خـرافـه در مـيان عرب جاهلى پيدا شد؟ و چرا هم اكنون رسوبات آن در مغزهاىگـروهـى بـاقـيمانده ، تا آنجا كه فرشتگان را به صورت زن و دختر ترسيم مى كنند،حتى به اصطلاح (فرشته آزادى ) را وقتى مجسم مى سازند در چهره زنى با قيافه وموهاى فراوان ترسيم مى كنند!
ايـن پـنـدار مـمـكـن است از اينجا سرچشمه گرفته باشد كه فرشتگان از نظر مستورند وزنان نيز غالبا مستور بوده اند، حتى در مورد بعضى از مؤ نثهاى مجازى در لغت عرب نيزايـن مـعـنى ديده مى شود كه خورشيد را مؤ نث مجازى مى دانند، و ماه را مذكر.چرا كه قرصخـورشـيـد مـعـمولا در ميان امواج نور خود پوشيده است و نگاه كردن به آن به آسانى ممكننيست ، ولى قرص ماه چنين نمى باشد.
يـا ايـنـكـه لطـافـت وجـود فرشتگان سبب شده كه آنها را همجنس ‍ زنان كه نسبت به مردانمـوجـودات لطـيـفـتـرى هـسـتند بدانند، و عجب اينكه بعد از اينهمه مبارزه اسلام با اين تفكرخـرافـى بـاز هـم هـنگامى كه مى خواهند زنى را به خوبى توصيف كنند مى گويند او يكفـرشـتـه اسـت ، ولى در مـورد مردان كمتر اين تعبير به كار مى رود، كلمه (فرشته )نيز نامى است كه براى زنان انتخاب مى كنند!
سـپـس بـه صـورت اسـتـفـهـام انكارى در پاسخ آنها مى فرمايد: (آيا به هنگام آفرينشفـرشـتـگـان حـاضر بودند و از طريق حضور خود به اين امر پى برده اند)؟! (ا شهدواخلقهم ).
و در پايان آيه مى افزايد: (گواهى آنها بر اين عقيده بى اساس در نامه هاى اعمالشانثبت مى شود، و روز قيامت مورد سؤ ال قرار مى گيرند) (ستكتب شهادتهم و يسئلون ).
آنـچـه در آيـات فـوق خـوانـديـم بـه صـورت ديـگـرى در سـورهنحل (آيات 57
تـا 59) نـيـز آمـده اسـت ، و ما در آنجا بحثهاى مشروحى پيرامون عقائد عرب جاهلى در موردمـسـاءله (وئاد) (زنـده بـه گـور كردن دختران ) و اصولا عقيده آنها پيرامون جنس زن ونـيـز نـقـش ‍ اسـلام در احـيـا و شـخـصـيت و ارزش مقام زن آورده ايم (جلد 11 صفحه 269 تا277).
آيه و ترجمه


و قالوا لو شاء الرحمن ما عبدنهم ما لهم بذلك من علم إ ن هم إ لا يخرصون(20)
اءم ءاتينهم كتبا من قبله فهم به مستمسكون(21)
بل قالوا إ نا وجدنا ءاباءنا على اءمة و إ نا على ءاثرهم مهتدون(22)


ترجمه :

20 - آنـان گـفـتـنـد اگـر خدا مى خواست ما آنها را پرستش ‍ نمى كرديم ، ولى به اين امريقين ندارند، و جز دروغ چيزى نمى گويند.
21 - يا اينكه ما كتابى پيش از اين به آنها داده ايم و آنها به آن تمسك ميجويند؟
22 - بلكه آنها مى گويند ما نياكان خود را بر مذهبى يافتيم و ما نيز به آثار آنها هدايتشده ايم .
تفسير:
آنها دليلى جز تقليد از نياكان جاهل ندارند؟
در آيـات گـذشـتـه نـخستين پاسخ منطقى به عقيده خرافى بت پرستان كه فرشتگان رادخـتـران خـدا مـى پـنـداشـتـنـد داده شـد، و آن ايـنـكـه بـراى اثـبـات يـك ادعـاقـبـل از هـر چـيـز مـشـاهـده و رؤ يـت و حـضـور در صحنه لازم است ، در حالى كه هيچيك از بتپـرسـتـان هرگز نمى توانند مدعى شوند كه به هنگام آفرينش فرشتگان در آن صحنهشاهد و ناظر بوده اند.
آيـات مـورد بـحـث هـمـيـن مـعـنـى را پـيـگـيـرى كـرده ، بـهابـطـال ايـن خـرافـه زشـت از طـرق ديـگـرى مـى پـردازد، نـخـسـت يـكـى ازدلائل واهـى آنـهـا را بـه طـور فـشـرده هـمـراه بـا جـواب آننقل كرده مى گويد: آنان گفتند: اگر خدا مى خواست ما آنها را هرگز پرستش نمى كرديمايـن خواست او بوده است كه ما به پرستش آنان پرداخته ايم ! (و قالوا لو شاء الرحمن ماعبدناهم ).
اين تعبير ممكن است به اين معنى باشد كه آنها معتقد به جبر بودند، و مى گفتند هر چه ازما صادر مى شود به اراده خداوند است ، و هر كارى انجام مى دهيم مورد رضايت او است .
يـا ايـنـكه اگر اعمال و عقائد ما مورد رضاى او نبود بايد از آن نهى مى كرد، و چون نهىنكرده است دليل بر خشنودى او است !
در حقيقت آنها براى توجيه عقائد فاسد و خرافى خود دست به خرافات ديگرى مى زدند،و بـراى پـنـدارهاى دروغين خود دروغهاى ديگرى به هم مى بافتند در حالى كه هر كدام ازدو احتمال بالا مقصود آنها باشد فاسد و بى اساس است .
درسـت اسـت كـه در عـالم هـسـتى چيزى بى اراده خدا واقع نمى شود ولى اين به معنى جبرنـيـسـت ، زيرا نبايد فراموش كرد كه خدا خواسته است ما مختار و صاحب آزادى اراده باشيمتا ما را بيازمايد، و پرورش دهد.
و درست است كه خدا بايد اعمال بندگان را مورد نقد قرار دهد، ولى نمى توان انكار كردكه همه انبياى الهى هرگونه شرك و دوگانه پرستى را نفى كردند.
از ايـن گـذشـتـه عـقـل سـليـم انـسـان نـيـز ايـن خـرافـات را انـكـار مـى كـنـد، مـگـرعقل ، پيامبر خداوند در درون وجود انسان نيست ؟
و در پـايـان ايـن آيـه بـا ايـن جـمـله كـوتـاه بـه ايـناسـتـدلال واهـى بـت پـرسـتـان پـاسـخ مى گويد: آنها به چنين چيزى كه ادعا مى كنند علمندارند، و جز دروغ چيزى
نمى گويند (ما لهم بذلك من علم ان هم الا يخرصون ).
آنها حتى به مساءله جبر و يا رضايت خداوند به اعمالشان علم و ايمان ندارند بلكه مانندبـسـيـارى از هـواپـرستان و مجرمان ديگر هستند كه براى تبرئه خويشتن از گناه و فسادموضوع جبر را پيش مى كشند و مى گويند: دست تقدير ما را به اين راه كشانيده !
در حـالى كـه خـودشـان نـيز مى دانند دروغ مى گويند، و اينها بهانه اى بيش نيست ، ولذااگـر كـسى حقوقى از آنها را پايمال كند هرگز حاضر نيستند از مجازات او چشم بپوشندبه اين عنوان كه او در كار خود مجبور بوده است !
(يـخـرصـون ) از مـاده (خـرص ) (بـر وزن غـرس ) دراصل به معنى تخمين زدن است .
نخست در مورد تخمين مقدار ميوه بر درختان ، سپس به هر گونه حدس و تخمين اطلاق شده ،و از آنـجـا كـه حدس و تخمين گاه نادرست از آب درمى آيد اين واژه به معنى دروغ نيز بهكار رفته ، و در آيه مورد بحث از همين قبيل است .
بـه هـر حـال از آيـات متعددى از قرآن مجيد برمى آيد كه بت پرستان براى توجيه عقائدخـرافى خود كرارا به مساءله مشيت الهى استدلال مى كردند، از جمله اينكه آنها اشيائى راحرام و اشيائى را بر خود حلال كرده بودند، و آن را به خدا نسبت مى دادند، چنانكه در آيه148 انعام آمده است : سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا آبائنا و لا حرمنا منشـى ء: (بـه زودى مـشـركـان مى گويند اگر خدا مى خواست نه ما مشرك مى شديم و نهنياكان ما، و چيزى را تحريم نمى كرديم ).
در آيـه 35 نـحـل نـيـز هـمـيـن مـعـنـى تـكـرار شـده اسـت : وقـال الذيـن اشـركـوا لو شـاء الله مـا عـبدنا من دونه من شى ء نحن و لا آبائنا و لا حرمنا مندونه من شى ء.
قـرآن مـجـيـد در ذيل آيه سوره انعام آنها را تكذيب كرده ، مى فرمايد: كذلك كذب الذين منقبلهم حتى ذاقوا باسنا: (اينگونه كسانى كه پيش از آنها بودند دروغ گفتند و طعم كيفرمـا را چـشـيـدنـد) و در ذيـل آيـه سـوره نـحـل تـصـريـح مـى كـنـدفهل على الرسل الا البلاغ : (مگر بر رسولان الهى جز ابلاغ رسالت چيزى هست )؟!
و در ذيـل آيـه مـورد بـحـث نـيـز چنانكه ديديم آنها را به تخمين دروغين نسبت مى دهد كه درحقيقت همه به يك ريشه بازمى گردد.
در آيـه بـعـد بـه دليـل ديـگـرى كـه مـمـكـن اسـت آنـهـا بـه آناسـتدلال كنند اشاره كرده ، مى گويد: يا اينكه ما كتابى را پيش از اين كتاب به آنها دادهايم و آنها به آن تمسك مى جويند)؟! (ام آتيناهم كتابا من قبله فهم به مستمسكون ).
يـعـنـى آنـهـا بـراى اثـبـات ايـن ادعـا بـايـد يـا بـهدليـل عـقـل مـتـمـسـك شـونـد، يـا بـه نـقـل ، در حـالى كـه نـه دليـلى ازعقل دارند، و نه دليلى از نقل ، تمام دلائل عقلى دعوت به توحيد مى كند، و همه انبيا و كتبآسمانى نيز دعوت به توحيد كردند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحث به بهانه اصلى آنان اشاره كرده كه آنهم در واقع خرافه اىبـيـش نـيـسـت كـه پـايـه خـرافه ديگرى شده است ، مى فرمايد: بلكه آنها مى گويند: مانـيـاكـان خـود را بـر مـذهـبـى يـافـتـيـم و مـا نـيـز بـه آثـار آنـهـا هـدايـت شـده ايـم(بل قالوا انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مهتدون ).
در حقيقت آنها دليلى جز تقليد كوركورانه از پدران و نياكان خود
نـداشـتـنـد، و عـجـب ايـنكه خود را با اين تقليد هدايت يافته مى پنداشتند، در حالى كه درمـسـائل اعتقادى و زيربناى فكرى هيچ انسان فهميده و آزاده اى نمى تواند متكى بر تقليدبـاشـد آنـهـم بـه صـورت تـقـليـد جاهل از جاهل چرا كه مى دانيم نياكان آنها نيز هيچ علم ودانـشـى نـداشـتـنـد، مـغـزهـاى آنـهـا مـمـلو از خـرافـات و اوهـام بـود، وجـهـل حـاكـم بر افكار و اجتماعشان ، چنانكه قرآن در آيه 170 بقره مى گويد: او لو كانآبـائهـم لايـعقلون شيئا و لايهتدون : (آيا نه اينست كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند وهدايتى نداشتند)؟!

next page

fehrest page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation