بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 9, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Almiza01 -
     Almiza02 -
     Almiza03 -
     Almiza04 -
     Almiza05 -
     Almiza06 -
     Almiza07 -
     Almiza08 -
     Almiza09 -
     Almiza10 -
     Almiza11 -
     Almiza12 -
     Almiza13 -
     Almiza14 -
     Almiza15 -
     Almiza16 -
     Almiza17 -
     Almiza18 -
     Almiza19 -
     Almiza20 -
     Almiza21 -
     Almiza22 -
     Almiza23 -
     Almiza24 -
     Almiza25 -
     Almiza26 -
     Almiza27 -
     Almiza28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

كسى هم كه به جنگ رفته ، و با دشمن روبرو شده ، و مى داند كه در جنگ خونها ريختهمى شود، و دست و پاها قطع مى گردد و خلاصه به منظور رسيدن به هدف بايد از خودگذشتگى كرد و پيه همه ناملايمات را به خود ماليد، چنين كسى فكرش همه متوجهپيروزى و رسيدن به هدف و غلبه بر دشمنى است كه او را به مرگ و فنا تهديد مىكند، و كسى كه حالش اين و فكر و ذكرش اين است ذكر خدايش هم ذكرى است كه با حالتو فكرش تناسب دارد. و اين خود بهترين قرينه است بر اينكه منظور از (اذكروا اللهكثيرا) اين است كه مومن ، متذكر آن معارفى باشد كه مربوط به اين شان و اين حالتاست ، و آن اين است كه خداى تعالى معبود او و پروردگار او است ، و آن كسى است كه مرگو حيات به دست او است ، و مى تواند او را در اينحال يارى كند، و او سرپرست اوست و چه سرپرست و ياور خوبى است ، چنين كسى بااينكه پروردگارش وعده نصرت داده و فرموده : (ان تنصروا الله ينصركم و يثبتاقدامكم ) و مى داند كه خداوند اجر كسى را كهعمل نيكى انجام دهد ضايع نمى كند يقينا به نصرت پروردگارش اطمينان داشته و مىداند كه سرانجام كارش به يكى از دو وجه است كه هر دو نيك است ، چون يا بر دشمنغلبه پيدا مى كند كه در اين صورت رايت دين را بلند كرده و محيط را براى سعادتمندشدن خود و ديگران مساعد كرده است ، و يا كشته مى شود كه در اين فرض به جواراولياء مقربين درگاه پروردگارش شتافته است ، اين گونه معارف حقيقى است كهمربوط به حالت يك نفر مجاهد است ، و سرانجامش را به سعادت واقعى و كرامت دائمىمنتهى مى كند.
و اگر در جمله مورد بحث (ذكر) را مقيد به (كثير) كرد براى اين است كه درميدانهاى جنگ هر لحظه صحنه هايى كه انسان را به دوستى زندگى فانى و شيرينىزخارف دنيوى وادار ساخته و شيطان هم با القاء وسوسه خود آن را تاييد كند تكرار مىشود، و لذا فرموده : خدا را زياد ياد كنيد تا بدين وسيله روح تقوا در دلها هر لحظهتجديد و زنده تر شود.
(و اطيعوا الله و رسوله ) - ظاهر سياق اين است كه منظور از (اطاعت ) اطاعتدستوراتى است كه از ناحيه خدا و رسول راجع به امر جهاد و دفاع از حريم دين و بيضهاسلام صادر مى شود، و آيات جهاد و دستورات نبوىمشتمل بر آن است ، مثل اينكه بايد اول تمام حجت كنند، و در حين جنگ متعرض زن و فرزنددشمن نشوند و بدون اطلاع دشمن بر ايشان شبيخون نزنند و همچنين احكام ديگر جهاد.
(و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم ) - يعنى با نزاع و كشمكش در ميان خود ايجاداختلاف نكنيد، و در نتيجه خود را دچار ضعف اراده مسازيد و عزت و دولت و يا غلبه بردشمن را از دست مدهيد، چون اختلاف ، وحدت كلمه و شوكت و نيروى شما را از بين مى برد.
(و اصبروا ان الله مع الصابرين ) يعنى همواره در برابر مصائب و ناملايمات جنگىكه دشمن به وسيله آن تهديدتان مى كند ملازم خويشتن دارى و اكثرا در ذكر خدا و اطاعت اوو رسولش بوده باشيد، و حوادث و سنگينى بار اطاعت شما را از جاى نكند و از پادرنياورد، و لذت معصيت و عجب و تكبر شما را گمراه نسازد.
و اگر امر به صبر را با جمله (ان الله مع الصابرين ) تاكيد فرمود براى اين استكه صبر قوى ترين ياورى است كه در شدائد، و محكم ترين ركنى است در برابر تلوندر عزم و سرعت تحول در اراده .
و همين صبر است كه به انسان فرصت تفكر صحيح داده و به منزله خلوتى است كه درهنگام هجوم افكار پريشان و صحنه هاى هول انگيز و مصائبى كه از هر طرف رو مى آوردبه انسان فرصت مى دهد كه صحيح فكر نموده و راى مطمئن و صد در صد اتخاذ كند، پسخداى سبحان با مردم صابر است .
(و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاء الناس ...) - نهى از اتخاذطريقه مشركين رياكار و مغرور و جلوگيران از راه خدا است ، و بطورى كه از سياق كلاماستفاده مى شود مقصود از آنان مشركين قريش است ، و چون داراى اوصاف مذكور بودنديعنى مغرور و رياكار و سد راه خدا بودند مؤ منين را از اينكهمثل آنان شوند نهى كرده ، و اين معنا هم از سياق استفاده مى شود، و هم جمله (و الله بمايعملون ) محيط بر آن دلالت دارد، چون مى فرمايد خداوند به كردار ايشان احاطه وسلطنت دارد، مالك كارهاى ايشان است ، و معلوم است كه لازمه اين معنا اين است كهاعمال ايشان داخل در قضاى خدا و جارى به اذن و مشيت او باشد، و با اينحال اين فعاليت ها خدا را عاجز و ناتوان نمى كند. بنابراين مى توان گفت جمله مزبوربه منزله كنايه از مطلبى است كه در چند آيه بعد به آن تصريح كرده و فرموده است :و لايحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لا يعجزون .
و نيز معلوم است كه قيود سه گانه (بطرا) و (رئاء الناس ) و (يصدون عنسبيل الله ) را در كلام اخذ كردن باعث مى شود كه نهى به همانها تعلق بگيرد، وتقدير چنين شود: شما (مانند كفار) با خودنمائى و خودآرائى به تجملات دنيوى بهسوى جنگ با دشمنان دين از ديار خود بيرون نشويد، و مردم را با گفتار و كردار ناپسندخود به ترك تقوا و فرو رفتن در گناهان و خروج از اطاعت اوامر و دستورات او دعوتمكنيد، و بدين وسيله سد راه خدا مباشيد، كه اگر چنين كنيد زحماتتان بى اثر گشته ونور ايمان در دلهايتان خاموش مى گردد و آثار ايمان از اجتماع شما رخت برمى بندد، پساگر بخواهيد زحماتتان ثمربخش باشد و در نتيجه شما را به مقصد و غرض برساندجز صراط مستقيمى كه دين قويم آن را برايتان فراهم نموده و ملت فطرى هموارش كردهراه ديگرى نداريد و خداوند مردم فاسق را به سوى ايده هاى فاسدشان راهنمائى نمىكند.
پس روى هم رفته اين سه آيه مشتمل بر شش امر است كه خداوند رعايت آن را در جنگهاىاسلامى در هنگامى كه مسلمين با لشكر دشمن بر مى خورند واجب كرده : 1 - ثبات ، 2 -بسيار خدا را ذكر كردن ، 3 - خدا و رسول را اطاعت نمودن ، 4 - نزاع نكردن ، 5 -اينكه با غرور و شادمانى و خودنمائى به سوى جنگ بيرون نشوند، 6 - از راه خداجلوگيرى نكنند.
و مجموع اين امور شش گانه دستور جنگى جامعى است كه هيچ دستور مهم جنگى از آنبيرون نيست ، و اگر انسان در جزئيات وقايع تاريخى جنگهاى اسلامى كه در زمانرسول خدا(صلى الله عليه و آله ) اتفاق افتاده ازقبيل جنگ بدر، احد، خندق و حنين و غير آن دقت كامل بهعمل آورد اين معنا برايش روشن مى گردد كه سر غلبه مسلمين در آنجا كه غالب شدندرعايت مواد اين دستورات بوده ، و رمز شكست خوردنشان هر جا كه شكست خوردند رعايتنكردن و سهل انگارى در آنها بوده است .
توضيح در مورد زينت دادن شيطان ، اعمال مشركين راو تحريك آنها به جنگ با مسلمينوسپس تنها گذاشتن آنانرا


و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم و قال لا غالب لكم اليوم ...


زينت دادن شيطانعمل آدمى را به اين است كه بوسيله تهييج عواطف درونى مربوط به آنعمل ، در دل آدمى القاء مى كند كه عمل بسيار خوبى است ، و در نتيجه انسان ازعمل خود لذت مى برد و قلبا آن را دوست مى دارد، و آنقدر قلب متوجه آن مى شود كه ديگرفرصتى برايش نمى ماند تا در عواقب وخيم و آثار سوء و شوم آن تعقلى كند.
و بعيد نيست كه جمله (و قال لا غالب لكم اليوم ...) تفسير و يا به منزله تفسير همينزينت دادن شيطان باشد، و اين در صورتى است كه منظور ازاعمال ، نتيجه مادى آن باشد كه همان نيرو، اسلحه ، نفرات ، غلامان و ابزار طرب وشرابهايى بوده كه تهيه ديده بودند و شترانى كه با خود مى راندند، و ممكن هم هستمقصود خود اعمال باشد، و آن انواع لجاجت و اصرارى بوده كه در گمراهى خود و دردشمنى با خدا و رسول مى ورزيده و آن بى بند و بارى كه در ظلم و فسق داشته اند، ودر اين صورت جمله (لا غالب لكم اليوم من الناس ) تفسير زينت دادن شيطان نيست ،بلكه تتميم آن است ، و خلاصه اينكه شيطان با گفتن اين جمله كفار را در آنچه كهتصميم گرفته اند يعنى در قتال با مسلمين تشويق وخوشدل ساخته و در تكميل اين غرض گفت : (و انى جار لكم ).
و كلمه (جار) از (جوار) است ، و جوار از سنت هاى عهد جاهليت عرب است كه زندگىقبيله اى داشته ، و از احكام جوار (پناهندگى ) يكى اين بوده كه صاحب جار پناهنده خود رادر هنگام سوء قصد دشمن يارى كند، و البته آثار مختلف ديگرى به حسب سنن جارى درمجتمعات بشرى داشته است .
(فلما تراءت الفئتان نكص على عقبيه ) - (نكوص ) به معناى خوددارى از چيزىاست ، و (على عقبيه ) حال و كلمه (عقب ) به معناى پاشنه است ، و معناى جمله اين استكه : وقتى دو طايفه به هم برخوردند از ترس به عقب برگشته و فرار كردند.
(انى ارى ما لا ترون ...) - اين جمله تعليل است براى جمله انى برى ء منكم و شايداشاره باشد به نزول ملائكه مردفين كه خداوند با آنان مسلمين را يارى و كمك نموده ، وهمچنين جمله (انى اخاف الله و الله شديد العقاب )تعليل جمله (انى برى ء منكم ) و مفسر تعليل سابق است .
و معنايش اين است كه : روز فرقان آن روزى بود كه شيطان رفتارى را كه مشركين دردشمنى با خدا و رسول و جنگ با مسلمين داشتند و آن رفتار را در آمادگى براى خاموشكردن نور خدا اعمال مى كردند در نظر ايشان جلوه داده و براى تشويق وخوشدل ساختن آنان مى گفت : (لا غالب لكم اليوم من الناس ) هيچ كس امروز نمىتواند بر شما غلبه كند، و من هم خود پناه شمايم ، و دشمن شما را از شما دفع مى دهم ،ولى وقتى دو فريق با هم روبرو شدند مشركين مؤ منين را و مؤ منين مشركين را ديدند او(شيطان ) شكست خورده و فرارى به عقب برگشت و به مشركين گفت : من چيرهايى مى بينمكه شما نمى بينيد، من ملائكه را مى بينم كه براى كمك مؤ منين با عذابهايى كه شما راتهديد مى كند نازل مى شوند، من از عذاب خدا مى ترسم ، و خدا شديد العقاب است .
و اين معنا بطورى كه ملاحظه مى كنيد، با وسوسه شيطان دردل مشركين و تهييج و تشجيع آنان بر جنگ با مؤ منين و تشويقشان در آماده شدن ودگرگونى افكار ايشان بعد از روبرو شدن با لشكر اسلام ونزول كمك براى مؤ منين و دچار شدن ايشان به رعب ، و اينكه آرزوى فتح و تصميم برغالب شدنشان جاى خود را به ترس و نوميدى داد،قابل انطباق است .
و نيز معنايى است كه ممكن است با احتمال زير هم منطبق شود، و آناحتمال اينكه يك تصور شيطانى آنچنان حواس مشركين را به خود جلب كرده باشد كه درنظرشان به صورت يك انسانى درآمده و بطورى كه خداوند حكايت كرده به ايشان گفتهباشد: (لا غالب لكم اليوم من الناس و انى جار لكم ) و اين تصور درونى با القاءهمين حرف ايشان را گمراه كرده و به راه انداخته و به ميدان جنگ كشانده باشد، تا آنكههر دو لشكر يكديگر را برخورد نموده و چون وضع را بر خلاف آنچه آرزو و طمع داشتمشاهده كرد پا به فرار گذاشته و گفته باشد: (انى برى ء منكم انى ارى ما لا ترونمن نزول ملائكه ) را به كمك مؤ منين مى بينم (انى اخاف الله و الله شديد العقاب )؛روايات راجع به اين داستان هم كه از طريق شيعه و سنى وارد شده ايناحتمال را تاييد مى كند.
و مضمون اين روايات اين است كه : شيطان در نظر مشركين به صورت سراقه بن مالكبن جشعم كنانى مدلجى كه از اشراف كنانه بوده مجسم شده و به ايشان گفت آنچه را كهگفت ، و حتى پرچمشان را هم بلند كرد تا بالاخره آنان را به ميدان جنگ آورد، و وقتى دولشكر روبرو شدند خودش پا به فرار گذاشت ، و گفت : (انى برى ء منكم انى ارى مالا ترون ) تا آخر آن كلماتى كه خداوند از وى حكايت كرده ، و اين روايت به زودى دربحث روايتى همين آيات خواهد آمد - ان شاء الله .
بعضى از مفسرين اصرار كرده اند بر اينكه معناى آيه با وجهاول منطبق است ، و وجه دوم را بخاطر ضعف سند روايات و بى اعتبارى مدارك تاريخى آنضعيف دانسته ، و ليكن هر چند روايات مزبور متواتر و يا همراه با قرائن قطعى و موجباطمينان تام نيست اما اصل احتمال محال نيست تا باعقل سليم موافق نباشد، و نيز از قصه هايى نيست كه آثار صحيح مخالف آن است ، و هيچمانعى ندارد كه شيطان در نظر مشركين مجسم شده و ايشان را به سوى ضلالت كشانيدهباشد و بعد از اينكه كار خود را كرده ايشان را در هلاكتشان تنها گذاشته باشد و يابعد از آنكه عذاب الهى را مشاهده كرده پا به فرار گذاشته باشد.
علاوه بر اينكه سياق آيه كريمه ، مخصوصا با در نظر داشتن جملات : (و انى جار لكم) و (حتى اذا تراءت الفئتان نكص على عقبيه ) و (انى ارى ما لا ترون ) به افادهمعناى دوم نزديك تر است تا افاده معناى اول ، براى اينكه برگشت دادن معناى (انى ارى...) را به خاطرات درونى مستلزم نوعى عنايت استعارى است كه خود خيلى بعيد به نظرمى رسد.
سخن منافقين و بيمار دلانى كه در ميان اصحاب بدر بودند، درباره مسلمانمجاهد


اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض غر هولاء دينهم ...



منافقين يعنى آنان كه ايمان را اظهار و كفر را دردل پنهان مى داشتند و آن كسانى كه در دلهايشان مرض بود سست ايمانهايى كه دلهايشانخالى از شك و ترديد نبود - در حالى كه به مؤ منين اشاره مى كردند و آنان راذليل و حقير مى شمردند - گفتند: دين اينان مغرورشان كرده ، چون اگر غرور دينيشاننبود به چنين خطر واضحى اقدام ننموده ، و با اينكه عده كمى هستند و قوا و نفراتىندارند هرگز حاضر نمى شدند با قريش نيرومند و داراى قوت و شوكت مصاف شوند.
(و من يتوكل على الله فان الله عزيز حكيم ) - در اين جمله در مقام جواب گفتار منافقينمى فرمايد: خود ايشان دچار غرورند، و جمله (فان الله عزيز حكيم ) در حقيقت سببىاست كه در جاى مسبب به كار رفته ، و معنايش اين است كه : اين منافقين و بيمار دلان درگفتار خود اشتباه كرده اند، راى اينكه مؤ منين بر خداى تعالىتوكل كرده اند، و حقيقت هر تاثيرى را به او نسبت داده اند و خود را به نيروى خدا وحول و قوه او تكيه داده اند و معلوم است كسى كه در امور خود بر خداتوكل كند خداوند كفايتش مى كند، چون او عزيز است ، و هر كس كه از او يارى جويد ياريشمى كند او حكيم است ، و در نهادن هر امرى را در جاى خود به خطا نمى رود. از اين آيهاستفاده مى شود كه جمعى از منافقين و سست ايمانها در جنگ بدر در ميان مؤ منين بوده اند.
چون كسى را منافق گويند كه اظهار اسلام كند ولى در باطن كافر باشد، و معنا ندارد كهچنين كسانى در بين لشكر كفار باشند، پس ‍ لاجرم در ميان مسلمين بوده اند، و عمده اينجاستكه با نفاق درونى در آن روز كه روز سختى بود ايستادگى كردند، و بايد ديدعامل اين ثبات و ايستادگى چه بوده .
و اما سست ايمانها و يا آنهايى كه در باره حقانيت اسلام شك داشته اند هم بودنشان ميان مؤمنين تصور مى شود و هم بودنشان در ميان مشركين ، بعضى ها هم گفته اند كه طايفه اىاز قريش بودند كه در مكه مسلمان شده و پدرانشان ايشان را از اينكه به مسلمين ملحقشوند مانع بودند و در جنگ بدر مجبور شدند كه با مشركين قريش به جنگ بدر بيايند،و وقتى در بدر كمى و ذلت مسلمين را ديدند گفتند: اين بيچاره ها دينشان مغرورشان كرده ،و اين قول در بحث روايتى آينده به زودى خواهد آمد - ان شاء الله .
و به هر حال بايد در پيرامون مفاد اين آيه به دقت بحث كرد، و ديد كه به چه سبب اينمنافقين و آن سست ايمانها در اين صحنه حاضر شدند، و چه شد كه خود را به چنين موقفخطرناك درآوردند، چون شركت در اينگونه مواقف تنها كار مردان حقيقت است كه خدادلهايشان را براى ايمان آزموده و شركت منافقين با اسباب عادى معمولى جور نمى آيد،خلاصه اينكه منافقين چرا در اين صحنه حاضر شدند؟ و به چه منظورى تا آخرين لحظهبا مسلمانان صابر صبر كردند؟ شايد در ذيل آيات راجع به منافقين و بيماردلان كهبزودى در سوره توبه خواهد آمد - ان شاء الله - تا اندازه اى بحث كنيم .


و لو ترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكه ...



كلمه (توفى ) به معناى گرفتن تمامى حق است ، و در كلام الهى بيشتر به معناىقبض روح استعمال مى شود، و در اين آيه آن را به ملائكه نسبت داده ، و در برخى آيات آنرا به ملك - الموت منسوب كرده ، مانند آيه(قل يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم ) و در برخى ديگر بخود خداى سبحان نسبتداده شده مانند، (الله يتوفى الانفس حين موتها) و اين خوددليل بر اين است كه قبض ‍ روح كار ملك الموت است و ملك الموت كاركنانى دارد كه بهاذن او و به امرش جانها را مى گيرند، و خود او به اذن خدا و به امر اوعمل مى كند و به همين جهت هم صحيح است گرفتن ارواح را به ملائكه نسبت داد و هم به ملكالموت منسوب كرد و هم به خداى سبحان .
(يضربون وجوههم و ادبارهم ) - از ظاهر اين جمله برمى آيد كه ملائكه هم از جلوكفار را مى زدند و هم از پشت سر، و اين كنايه است از احاطه و تسلط ملائكه و اينكه آنانرا از همه طرف مى زدند. بعضى از مفسرين گفته اند: (ادبار) كنايه از نشيمنگاهها است، و منظور از (وجوه ) جلو سرهاى ايشان است ، و زدن به نشيمنگاهها و رويها معنايشخوار و ذليل كردن ايشان است .
(و ذوقوا عذاب الحريق ) - ملائكه به ايشان گفتند: عذاب سوزان را بچشيد؛ و منظوراز آن عذاب آتش است .
(ذلك بما قدمت ايديكم ) - اين جمله تتمه گفتارى است كه خداوند از ملائكه حكايتكرده ، و يا اشاره است به مجموع گفتار ملائكه با مشركين و مجموعافعال آنها با ايشان ، و معنايش اين است كه : اين عذاب سوزان را به شما مى چشانيمبخاطر آن رفتارى كه مى كرديد. و يا معنايش اين است : از همه طرف شما را مى زنيم وعذاب حريق را هم به شما مى چشانيم بخاطر آن رفتارى كه مى كرديد.
(و ان الله ليس بظلام للعبيد) - اين جمله عطف است برمحل (ما قدمت ) و معنايش اين است كه : اين بدان ملاك است كه خداوند احدى از بندگانخود را ظلم نمى كند، چون خداى تعالى صراطش مستقيم ، و در فعلش خلف و اختلاف نيست ،اگر به يك نفر ظلم كند به همه ظلم مى كند، و اگر ظالم باشد ظلام (بسيار ستمگر) همخواهد بود - دقت فرماييد.
سياق آيات دلالت دارد بر اينكه منظور از آنهايى كه خداوند سبحان در وصفشان فرمودهكه ملائكه جانهايشان را مى گيرند و عذابشان مى كنند همان مشركينى هستند كه در جنگبدر كشته شدند.


كداب آل فرعون و الذين من قبلهم كفروا بايات الله ...



كلمه (داءب ) و همچنين (ديدن ) به معناى عادت است ، و عادت عبارت است از عملى كهبطور مداوم از انسان سرزند و طريقه و مشى آدمى شمرده شود. و معناى آيه اين است كهكفر اين مردم شبيه به كفر فرعونيان و امتهاى كافرقبل از فرعونيان است كه به آيات خدا كفر ورزيده ، و از اين راه خدا را عصيان كرده اند، وخداوند آنان را به گناهانشان بگرفت ، چون خداى تعالى قويى است كه هرگز ازگرفتن آنان ضعيف نمى شود، و وقتى هم بگيرد شديد العقاب است .
تبدل نعمت به نقمت و عذاب هنگامى است كه صاحبان نعمت استعداد درونى خود را ازدستداده مستعد عقاب شده باشند.


ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمه انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم ...



يعنى عقابى كه خداوند معاقبين را با آن عذاب مى كند هميشه بهدنبال نعمت الهى اى است كه خداوند قبل از آن عقاب ارزانى داشته ، به اين طريق كه نعمترا برداشته عذاب را به جايش مى گذارد و هيچ نعمتى از نعمتهاى الهى به نقمت و عذابمبدل نمى شود مگر بعد از تبدل محلش كه همان نفوس انسانى است ، پس نعمتى كه خداوندآن را بر قومى ارزانى داشته وقتى به آن قوم افاضه مى شود كه در نفوسشان استعدادآن را پيدا كنند و وقتى از ايشان سلب گشته ومبدل به نقمت و عقاب مى شود كه استعداد درونيشان را از دست داده و نفوسشان مستعد عقابشده باشد.
و اين خود يك قاعده كليى است در تبديل نعمت به نقمت و عقاب ، و از اين جامع تر آيهشريفه (ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم ) است (چون اين آيهشامل تغيير نعمت و نقمت هر دو است ) گو اينكه آيه مورد بحث درتبدل نعمت به نقمت روشن تر است .
و به هر حال ، پس اينكه فرمود: (ذلك بان الله لم يك مغيرا...)، ازقبيل تعليل به امرى عام و تطبيق آن بر موردى خاص است ، و معنايش اين است كه مشركينقريش را به گناهانشان گرفتن و ايشان را به اين عقاب شديد معاقب كردن و نعمتخدايشان به عقاب شديد مبدل گشتن فرعى است از فروع سنت جارى الهى ، و آن سنت ايناست كه خداوند نعمتى را كه به قومى بدهد تغييرش ‍ نمى دهد مگر آنكه آن قوم آنچه راكه در نفوس دارند تغيير دهند.
و اينكه فرمود: (و ان الله سميع عليم )تعليل ديگرى است بعد از آن تعليل ، و ظاهرش - بطورى كه سياق به آن اشعار دارد- اين است كه منظور از آن : (و ذلك بان الله سميع عليم ) بوده و معنايش اين است كهمشركين را به كيفر گناهانشان گرفتن براى اين بود كه خدا دعاهاى شما را مى شنيد، وبه حوائج شما دانا و به استغاثه شما شنوا است ، لذا دعاى شما را مستجاب نمود ودشمنان شما را كه به آيات خدا كفر مى ورزيدند عذاب كرد.
احتمال هم دارد كه منظور از آن اين باشد كه اين عذاب براى اين بود كه خدا گفتار مشركينرا مى شنيد و به كردار ايشان دانا بود، لذا به كيفر آن عذابشان كرد. ممكن هم هست كه هردو احتمال مقصود باشد.


كداب آل فرعون و الذين من قبلهم كذبوا بايات ربهم فاهلكناهم بذنوبهم ...



اين آيه همان تشبيه سابق را تكرار مى كند، چون هر دو فرض شبيه به هم اند. پساينكه در آيه قبلى فرمود: (كداب آل فرعون ...) مثالى بود براى جمله (ذلك بماقدمت ايديكم و ان الله ليس بظلام للعبيد) همچنانكه در آيه مورد بحث ، جمله (كدابآل فرعون ) تا جمله (و كل كانوا ظالمين ) مثالى است براى جمله (ذلك بان الله لميك مغيرا نعمه ...)
چيزى كه هست مثال دوم مشتمل بر نوعى التفات هم هست ، چون بجاى اينكه مانند آيه قبلىبفرمايد: (فاخذهم الله بذنوبهم ) فرمود: (فاهلكناهم بذنوبهم ) و وجه اينالتفات شايد اين باشد كه تشبيه در اين آيه مسبوق به اين معنا بود كه خداوند نعمتها رابر بندگان خود افاضه نموده و آن را تغيير نمى دهد مگر بعد از آنكه مردم آنچه را كهدر نفوس خود دارند تغيير دهند و اين خود از شؤ ون پروردگار نسبت به بندگان است .
و همين سابقه اقتضا مى كند كه مشركين را بندگانى خارج از رسوم بندگى بداند، وبه همين جهت سياق تشبيه را تغيير داده و با اينكه در آيهاول فرموده بود: (كفروا بايات الله ) در اينجا فرمود: (كذبوا بايات ربهم ) واين سياق را نيز كه سياق غيبت است به سياق تكلم با غير (ما) تغيير داده و فرموده :(فاهلكناهم بذنوبهم ) تا دلالت كند بر اينكه خداى سبحان پروردگار ايشان و هلاككننده ايشان است ، و اگر فرمود (هلاك كرديم ) و نفرمود (هلاك كردم ) براى دلالتبر عظمت شان و جلالت مقام بود و نيز براى اين بود كه بفهماند وسايطى هستند كه بهامر او عمل نموده و مجرى مشيت او هستند.
و اگر در جمله (و اغرقنا آل فرعون ) مفعول را به اسم ظاهر آورد و نفرمود: (واغرقناهم ) براى اين بود كه اگر به ضمير مى آورد باعث اشتباه مى شد، و خوانندهخيال مى كرد ضمير، هم به آل فرعون برمى گردد و هم به (الذين من قبلهم ).
و معناى جمله (و كل كانوا ظالمين ) اين است كه همه اين اقوامى كه به عذاب خدا گرفتارشدند چه كفار قريش و چه آل فرعون و چه آنها كهقبل از فرعونيان بودند همه ستمگر و نسبت به خداى تعالى ظالم بودند.
و از اين بيان اين نكته نيز استفاده مى شود كه خداى سبحان هيچ وقت كسى را به عقاب خودگرفتار نكرده و نعمتش را مبدل به نقمت نمى كند مگر وقتى كه ظالم شمرده شود و ظلمكفران نعمت و كفر به آيات خدا را مرتكب گردد، پس خداوند جز مستحقين را به عذاب خودمعذب نمى سازد.
بحث روايتى
رواياتى در مورد خمس و مستحقيقن آن در ذيل آيه شريفه : (واعملوا انما غنمتم من...)
در كافى بسند خود از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از حسين بن عثمان ازسماعه روايت كرده كه گفت : از امام ابى الحسن (عليه السلام ) از مساله خمس سؤال كردم ؛ حضرت فرمود: خمس در هر فائده اى كه مردم مى برند چه كم و چه زياد واجباست .
و نيز از على بن ابراهيم از پدرش از حماد بن عيسى از اصحاب ما (راويان شيعه ) از عبدصالح (موسى بن جعفر - (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خمس در پنج چيز واجباست : در غنيمتها، غوص ، گنجها، معادن و كشتى رانى ، از همه اين چند صنف خمس ‍ گرفتهمى شود، و در مصارفى كه خدا معلوم كرده تقسيم مى شود، و چهار پنجم ديگر اگر غنيمتاست در ميان لشكريان تقسيم و اگر غير آن است به صاحبش رد مى شود، و در ميان آنانبه شش سهم تقسيم مى شود: سهمى براى خدا، سهمى براىرسول خدا (صلى الله عليه و آله )، سهمى براى ذى القربى ، سهمى براى يتيمان ،سهمى براى مسكينان و سهمى براى درماندگان در سفر، آنگاه سهم خدا ورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را به وراثت به جانشين او مى دهند. پس زمامدارى كهجانشين پيغمبر است سه سهم مى برد دو سهم از خدا و رسولش و يك سهم از خودش ، پسبه اين حساب نصف تمامى خمس به او مى رسد، و نصف ديگر آن طبق كتاب و سنت در مياناهل بيت او سهمى به يتيمان و سهمى به مسكينان ايشان و سهمى به سادات درمانده درسفر داده مى شود، آنقدر كه كفاف مخارج يكسال ايشان بكند. و اگر چيزى باقى ماند آننيز به والى داده مى شود، و اگر به همه آنان نرسيد و يا اگر رسيد كفاف مخارجيكسال ايشان را نكرد والى (زمامدار) بايد از خودش بدهد تا همه براىيكسال بى نياز شوند. و اگر گفتيم : بايد از خودش بدهد براى اين است كه اگر زيادمى آمد او مى برد. و اينكه خداوند خمس را مخصوصاهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كرد و به مسكينان و درماندگان در سفر از غيرسادات نداد براى اين است كه عوض خمس به آنان صدقات را داد، چون خداوند مى خواهدكه آل محمد (صلى الله عليه و آله ) بخاطر قرابتى كه با آن حضرت دارند منره و محترمباشند، و به چرك (زكات ) مردم محتاج نشوند، لذا خمس را تا حدى كه رفع نيازشان رابكند براى آنان قرار داد تا به ذلت و مسكنت نيفتند، و اما صدقه دادن خود سادات بهيكديگر عيبى ندارد.
و اين كسانى كه خداوند خمس را برايشان قرار داده خويشاوندانرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و همانهايند كه در آيه (و انذر عشيرتك الاقربين )از آنان ياد كرده ، و ايشان فرزندان عبد المطلب از ذكور و اناث مى باشند، و احدى ازخاندانهاى قريش و ساير تيره هاى عرب جزو آنان نيستند. و همچنين موالىاهل بيت (عليهم السلام ) نيز در اين خمس سهمى ندارند، صدقات مردم براى موالى ايشانحلال است ، و موالى با ساير مردم يكسانند.
و كسى كه مادرش از بنى هاشم و پدرش از ساير دودمانهاى قريش باشد زكات و سايرصدقات بر او حلال است ، و از خمس چيزى به او نمى رسد، براى اينكه خداى تعالى مىفرمايد: (ادعوهم لابائهم (ايشان را به نام پدرانشان بخوانيد)).
و در تهذيب به سند خود از على بن مهزيار روايت كرده كه گفت : على بن راشد برايمگفت كه خدمت امام (عليه السلام ) عرض كردم : شما مرا امر فرمودى كه به امرت قيامنموده و حقت را بگيرم ، و من اين معنا را نزد ارادتمندانت اعلام كردم ، بعضى از ايشان به منگفتند كه حق امام چيست ؟ من نفهميدم كه جواب چه بگويم . حضرت فرمود: خمس برايشانواجب است . پرسيدم در چه چيز؟ فرمود: در متاع و باغاتشان . پرسيدم : آيا تاجر وصنعتگر هم بايد بدهد؟ فرمود: البته وقتى كه مخارج خود راتحصيل كردند و توانستند خمس بدهند بايد بدهند.
و نيز تهذيب به سند خود از زكريا بن مالك جعفى از امام صادق (عليه السلام ) روايتكرده كه شخصى از آن حضرت از معناى آيه (و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسهو للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابنالسبيل ) سؤ ال كرد، حضرت فرمود: خمس خداى عز وجل و خمس رسول و خمس ذى القربى كه به ملاك خويشاوندىرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى بردند همه براى امام است . و اما يتيمان و مسكينان ودرماندگان در سفر از ذى القربى سهم هيچ يك ايشان به غير ايشان داده نمى شود.
و نيز تهذيب به سند خود از احمد بن محمد بن ابى نصر از ابى عبد الله (عليه السلام )روايت كرده كه ابراهيم بن ابى البلاد به آن حضرت عرض كرد: آيا زكات بر تو واجبمى شود ؟ (گويا منظورش اين بوده كه آيا درآمد شما به حد زكات مى رسد) فرمود: نه ،و ليكن زياد مى آيد و همينطور مى دهيم ، و نيز ازقول خداى عز و جل كه فرموده : (و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه وللرسول ولذى القربى ) پرسش كرد و شخصى عرض كرد سهم خدا را به چه كسىبايد داد؟ فرمود: به رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، و سهمرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را هم به امام بايد داد. عرض شد: اگر يكى ازاصناف مصرف خمس از ساير اصناف بيشتر و صنف ديگرى كمتر شد چه بايد كرد؟فرمود: اختيار و تشخيص تكليف در اين موارد با امام است . شخصى پرسيد: آيا مى دانيدرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در اين گونه موارد چه مى كرده ؟ فرمود: به هرصنفى هر مقدارى را كه مصلحت مى ديد مى داد و امام هم اين چنين مى كند.
مؤ لف : اخبارى كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده متواتر است در اينكه خمس مختصبه خدا و رسول و امام از اهل بيت و يتيمان و مسكينان و ابنسبيل سادات است ، و به غير ايشان داده نمى شود. و اينكه خمس به شش سهم به هماننحوى كه در روايات بالا آمده تقسيم مى شود. و اينكه خمس مختص به غنائم جنگى نيست ،بلكه هر چيزى را كه در لغت غنيمت شمرده شودشامل مى شود، مانند سود كسب و گنج و استخراج مرواريد از دريا و معدنها و كشتى رانى .و در روايات ائمه - همانطور كه گذشت - آمده كه خمس موهبتى است از ناحيه خدا براىاهل بيت كه بدين وسيله زكات و صدقات را بر ايشان حرام كرد.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه به وجهى و ابن منذر به وجهى ديگر از ابنعباس (رضى الله عنه ) نقل كرده اند كه نجده حرورى اشخاصى را نزد او فرستاد و ازسهم ذى القربى كه خداوند در قرآن ذكر كرده پرسيد، ابن عباس در جوابش نوشت : مامعتقد بوديم كه ذى القربى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مائيم ، ليكن قوم ما، مارا از اين حرف منع كردند. گفتند: او مى پرسد به عقيده تو از آن كيست ؟ ابن عباس(رضى الله عنه ) گفت : اين سهم مال اقرباىرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در ميانايشان تقسيم كرد.
و اما عمر خمس را بر ما عرضه كرد و ما آن را كمتر از حق خود ديديم لذاقبول نكرده و به او برگردانديم و به اهل بيت پيشنهاد كرده بود كه تنها كسانى را كهزن مى گيرند كمك كند و قرض مقروضين را ادا كند و به فقر ايشان بدهد و به بيشتر ازآن حاضر نشد.
مؤ لف : اينكه در روايت داشت : گفتند او مى پرسد به عقيده تو از آن كيست معنايش اين استكه آن اشخاصى كه نجده آنها را نزد ابن عباس فرستاده بود گفتند: نجده مى گويد،يعنى مى پرسد فتواى تو در مصرف خمس چيست ؟
و اينكه ابن عباس در جواب گفت : (اين سهممال اقرباى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ...) ظاهر در اين است كه خواستهاست ذى القربى را به اقرباى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تفسير كند. و ظاهرروايات سابق كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام )نقل كرديم اين است كه ائمه (عليهم السلام ) ذى القربى را به امامان ازاهل بيت تفسير كرده اند. و ظاهر آيه شريفه هم همين معنا را تاييد مى كند، چون از (ذىالقربى ) به لفظ مفرد تعبير كرده و نفرموده (ذوى القربى ).
و نيز در الدر المنثور است كه ابن منذر از عبد الرحمان بن ابى ليلى روايت كرده كه گفت: از على (رضى الله عنه ) پرسيدم و عرض ‍ كردم : يا اميرالمومنين ! مرا خبر ده از اينكهرفتار ابى بكر و عمر در سهم شما از خمس چگونه بود؟ فرمود و اما ابو بكر درروزگار حكومتش خمسى در بيت المال نداشت . و اما عمر، او همواره از هر خمسى سهم ذىالقربى را به من مى داد، حتى خمس شوش و جنديشاپور را كه آوردند من نزد او بودم بهمن گفت : اين سهم اهل بيت است از خمس و ليكن بعضى از مسلمانان احتياج شديدى دارند وگرفتارند، من گفتم : بله . عباس بن عبد المطلب از جاى جست و گفت : سهم ما را نبايد بهديگرى بدهى ، من گفتم آيا ما از هر كس به مسلمانان مهربان تر نيستيم ؟ امير المؤ منين(عمر) هم شفاعت كرد پس عمر خمس را گرفت و به خدا سوگند ما در عهد وى بعد از اينجريان خمس را نگرفتيم . و در عهد عثمان به آن دست نيافتيم .
آنگاه على (عليه السلام ) شروع كرد به حرف زدن و فرمود: خداوند صدقه را بررسول خود حرام كرد و در عوض آنچه حرام كرد، سهمى از خمس را برايش قرار داد وهمچنين در ميان همه مسلمين صدقه را تنها بر اهل بيت پيغمبرش حرام كرده و در عوض آنچهحرام كرده سهمى با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برايشان تعيين نمود.
و نيز مى نويسد ابن ابى حاتم از ابن عباس (رضى الله عنهما) روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: من آب چركين دست مردم را براى شما(اهل بيت ) نپسنديدم ، چون يك پنجم خمس شما را بى نياز مى كند، و براى شما بس است .
مؤ لف : اينكه فرمود: (يك پنجم خمس ) مبنى بر اين است كه سهماهل بيت تنها همان سهم ذى القربى باشد.
و نيز مى نويسد: ابن ابى شيبه از جبير بن مطعم روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) سهم ذى القربى را ميان بنى هاشم و بنى عبدالمطلب تقسيم كرد، آنگاه گفت : من و عثمان بن عفان به راه افتاده و شرفياب حضورششديم و عرض كرديم : يا رسول الله ! اينها برادران تو هستند از بنى هاشم ،فضل آنها به جهت موقعيتى كه خداوند از ميان آنان به تو دادهقابل انكار نيست ، آيا به برادران ما از بنى مطلب مى دهى و به ما نمى دهى ، با اينكه ماو ايشان از جهت خويشاوندى در يك رتبه هستيم ؟ فرمود: آنان در جاهليت و هم در اسلامهرگز از ما جدا نبودند.
و نيز مى نويسد ابن مردويه از زيد بن ارقم روايت كرده كه گفت :آل محمد كه خمس به ايشان مى رسد عبارتند از:آل على ، آل عباس ، آل جعفر و آل عقيل .
مؤ لف : روايات در اين باب از طريق شيعه و سنى زياد است ، و آن رواياتى كهعمل و رفتار رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را حكايت مى كند، و از طرق عامه رسيدهاست از جهت مضمون مختلفند، مضمون بعضى از آنها اين است كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خمس را به چهار سهم تقسيم مى كرده و در برخىديگر اين است كه آن حضرت به پنج سهم تقسيم مى كرده است .
چيزى كه هست اگر مسلم نباشد نزديك به مسلم است كه در اين روايات يكى از سهامچهارگانه و يا پنجگانه مختص به قرابت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، ومقصود از ذى القربى در قرآن در آيه خمس هم ايشانند، و اين مخالف با رواياتى است كهاز ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده .
و نيز نزديك به مسلم در اين روايات است كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تا چندى كه زنده بود خمس را ميان دودمان عبد المطلبتقسيم مى كرد، و در زمان خلفاى سه گانه از ايشان منقطع گرديد، و باز بعد از ايشانهمچنان از ايشان بريده شد.
و باز از مسلمات اين روايات است كه خمس مختص به غنيمتهاى جنگى است ، و اين نيز باروايات وارده از طرق ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) مخالف است ، زيرااهل سنت روايات خمس را در غنيمتهاى ديگرى كه به حسب لغت غنيمت شمرده مى شود واجب نمىداند، و ليكن اين روايات در آنها نيز واجب مى داند.
مطالبى كه از نظر بحث تفسيرى بايد در باره آيه مورد بحث گفته شود گفته شد، والبته در ذيل اين آيه مباحث ديگرى از نظر كلام و از نظر فقه هست كه چون مربوط بهغرض تفسيرى ما نيست ايراد نمى شود. و در اينجا نيز بحثى از نظر حقوق و اينكه خمسچه اثرى در مجتمع اسلامى داشته و دارد بايد شود كه - ان شاء الله - در ضمن گفتاردر پيرامون زكات ايراد مى گردد.
باقى مى ماند بحث در اينكه روايات داشت : خداى سبحان غرضش از تشريع خمس احتراماهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و دودمان او بوده و خواسته است تا محترم تراز آن باشند كه چرك اموال مردم را بگيرند. و ظاهر اين روايات اين است كه نكته مذكور رااز آيه زكات كه خطاب به پيغمبرش مى فرمايد: (خذ من اموالهم صدقه تطهرهم وتزكيهم بها و صل عليهم ان صلوتك سكن لهم ) گرفته شده باشد، چون تطهير وتزكيه (پاكيزه كردن ) هميشه در چيرهايى است كه چرك و آلودگى و مانند آن داشتهباشند، و گر نه اگر اين معنا در آيه زكات نبود و از آنجا گرفته نمى شد در خود آيهخمس چنين معنايى وجود ندارد تا بگوييم از خود آيه گرفته شده است .
رواياتى در ذيل آيات مربوط به جنگ بدر
و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق و ابن جرير از عروه بن زبير (رضى الله عنه )روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در چند آيه قرآن ماءمور بهجنگيدن و قتال با كفار شده ، و اولين صحنه اى كه آن حضرت در آن حاضر شد بدربود، و رئيس ‍ مشركين در آن روز عتبه بن ربيعه بن عبد شمس بود، و در روز جمعهشانزدهم رمضان بود كه در بدو دو لشكر با هم تلاقى كردند، اصحابرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) سيصد و اندى نفر بودند، و مشركين بين نهصد و هزارنفر، روز فرقان همين روز بود كه خدا ميان حق وباطل جدائى انداخت ، و اولين كشته در آن روز مهجع غلام عمر و مردى از انصار بود.خداوند در آن روز مشركين را شكست داد و بيشتر از هفتاد نفر از ايشان كشته شد و همين مقداراز ايشان اسير شدند.
و نيز مى نويسد ابن مردويه از على بن ابيطالب (رضى الله عنه ) روايت كرده كهفرمود: شب فرقان كه صبحش روز تلاقى فريقين بود شب جمعه هفدهم ماه رمضان بود.
مؤ لف : الدر المنثور نظير اين روايت را از ابن جرير از حسن بن على و از ابن ابى شيبهاز جعفر از پدرش و نيز از جعفر از ابى بكر بن عبد الرحمن بن هشام ، و نيز از جعفر ازعامر بن ربيعه بدرى نقل كرده و ليكن در آن دارد: روز بدر روز دوشنبه هفدهم ماه رمضانبود.
و بسا در بعضى از اخبار وارده از طرق ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) به روز نوزدهمرمضان (يوم يلتقى الجمعان ) اطلاق شده ، چون در روايات ايشان شب نوزدهم شب قدرخوانده شده ، و اين معناى ديگرى و غير آن معنا است كه در آيه اراده شده ، مثلا در تفسيرعياشى از اسحاق بن عمار از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: درنوزدهم ماه رمضان تلاقى جمعان مى شود، پرسيدم معناى كلام خداى تعالى كه مىفرمايد: (يلتقى الجمعان ) چيست ؟ فرمود: روزيست كه در آن روز همه آنچه اراده كردهمقدم بدارد و آنچه كه اراده كرده مؤ خر بدارد و اراده و قضائش اجتماع مى كنند.
و در تفسير عياشى از محمد بن يحيى از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه درتفسير جمله و الركب اسفل منكم فرمود: مقصود ابو سفيان و اصحاب او است .
و در تفسير قمى دارد كه امام در ذيل جمله (ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه) فرمود: يعنى تا آنكه باقى ماندگان بدانند خداوند پيغمبر را يارى كرد.
و در الدر المنثور در تفسير جمله (و اذ يريكموهم اذ التقيتم ) مى گويد كه ابن ابىشيبه و ابن جرير و ابو الشيخ و ابن مردويه از ابن مسعود روايت كرده اند كه گفت :لشكر كفار در روز بدر به نظر ما كم آمدند، حتى من به يك نفر كه پهلويم بود گفتمبه نظر تو هفتاد نفر هستند؟ گفت : نه بلكه صد نفر مى شوند.
و نيز در تفسير جمله (يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم ...) دارد كه حاكم - وى روايت راصحيح دانسته - از ابى موسى روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آواز را در جنگ كراهت مى داشت .
و نيز مى نويسد: ابن ابى شيبه از نعمان بن مقرن روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى كه جنگ مى شد دراول روز، جنگ نمى كرد، و جنگ را تا موقع ظهر تاءخير مى انداخت ، و وقتىمشغول مى شد بادها مى وزيد و نصرت خدا نازل مى شد.
و در تفسير برهان در ذيل آيه (و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم ...) به سند خود ازيحيى بن حسن بن فرات روايت كرده كه گفت : ابو المقدم ثعلبه بن زيد انصارى براىما حديث كرد و گفت : من از جابر بن عبد الله بن حرام انصارى (رحمه الله عليه ) شنيدمكه مى گفت : شيطان در چهار صورت مجسم شد: در روز جنگ بدر به صورت سراقه بنمالك بن جشعم مدلجى درآمد و به قريش گفت : (لا غالب لكم اليوم من الناس و انى جارلكم فلما تراءت الفئتان نكص على عقبيه و قال انى برى ء منكم ).
و در روز عقبه به صورت منبه بن حجاج مجسم شده و ندا در داد كه : محمد و بى دينانىكه همراه اوييد در عقبه هستند بشتابيد و به آنان برسيد.رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به انصار فرمود: نترسيد كه صداى ابليس ازخودش تجاوز نمى كند و كسى آن را نمى شنود.
و در روزى كه قريش در دارالندوه اجتماع كرده بودند به صورت پيرى ازاهل نجد درآمد و در كار ايشان كمك فكرى كرد، و خداوند اين آيه را در حقشنازل فرمود: (و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون ويمكر الله و الله خير الماكرين ).
و در روزى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از دنيا رحلت كرد به صورت مغيرهبن شعبه مجسم شد و گفت : اى مردم دين خدا را مانند امپراطورى كسرى و قيصر موروثىنكنيد، شما امروز آن را توسعه دهيد قهرا براى هميشه توسعه پيدا مى كند. بنا بر اين ،زمامدارى آن را به بنى هاشم ندهيد كه فردا منتظر زنان حامله شويد تا بزايند وفرزندشان زمامدارتان شود.
و در مجمع البيان مى گويد: بعضى گفته اند: در جنگ بدر وقتى دو فريق روبرو شدندابليس در صف مشركين بود، و حارث بن هشام دست او را گرفته بود، وقتى مى خواستفرار كند حارث گفت : سراقه كجا مى روى ؟ مى خواهى ما را در اين حالت تنها بگذارى ؟گفت : (انى ارى ما لا ترون (من مى بينم آنچه را كه شما نمى بينيد)) گفت : به خداقسم ما جز عذره هايى از مدينه چيزى نمى بينيم ابليس به سينه حارث زد و خود را رهاكرد و گريخت ، و به دنبالش لشكر كفار شكست خورد.
بعد از آنكه لشكر به مكه برگشت همه گفتند سراقه لشكر ما را شكست داد، اين معنا بهگوش سراقه رسيد، گفت به خدا قسم كه من اصلا از رفتن شما به جنگ اطلاع نداشتم ،تا اينكه از فرار كردن شما مطلع شدم . گفتند: تو در فلان روز نزد ما آمدى . قسم خوردكه چنين چيزى نيست ، وقتى مسلمان شدند فهميدند كه در آن روز شيطان بوده كه بهصورت سراقه مجسم شده است ، آنگاه صاحب مجمع البيان اضافه كرده است كه اينروايت از ابى عفر و ابى عبد الله (عليه السلام ) نيز رسيده است .
مؤ لف : نظير اين روايت را ابن شهراشوب از آن دو بزرگوارنقل كرده ، و در معناى اين دو روايت روايات بسيارى از طرقاهل سنت از ابن عباس و غير او نقل شده است .
اشاره به اينكه تجسم شيطان در صورتهاى انسانى ، امر محالى نيست تااستعبادشود
و در بيان سابق ما گذشت كه بعضى از مفسرين اين معنا را استبعاد كرده و رواياتى كهمتضمن آن است ضعيف دانسته اند، و حال آنكه گفتيم : اين روايات امر ممكنى را اثبات مى كندنه امر محالى را، و در مباحث علمى صرف استبعاددليل شمرده نمى شود، و تجسم هاى برزخى هم خيلى نادر و نوظهور نيست ، پس هيچموجبى براى اينكه در انكار آن اصرار بورزيم نيست . البته در اثبات آن هم نمى شوداصرار كرد و ليكن ظاهر آيه با اثبات آن بهتر مى سازد.
و در الدر المنثور در ذيل جمله (و اذ زين لهم الشيطان ...) مى نويسد: ابن ابى حاتم ازابن اسحاق روايت كرده كه در تفسير جمله (اذيقول المنافقون و الذين فى قلوبهم ) مرض گفته است : آنان عده اى بودند كه باقريش به بدر آمده بودند، و پدران ايشان آنان را حبس كرده بودند، آمدند در حالى كه دردل ترديد داشتند، و وقتى كمى نفرات اصحابرسول الله را ديدند گفتند: اين گروه دينشان مغرورشان كرده و با كمى نفرات وبسيارى دشمنان به جنگ اقدام كرده اند.
و اين عده از قريش به پنج نفر معروف شدند، و آنها عبارت بودند از قيس بن وليد بنمغيره و ابو قيس بن فاكه بن مغيره كه هر دو مخزومى بودند، و حارث بن زمعه ، على بناميه بن خلف ، و عاصى بن منبه .
مؤ لف : اين روايت تنها با جمله (و الذين فى قلوبهم مرض ) آنهم به بعضى از وجوهقابل انطباق است ، و در بعضى از تفاسير آمده كه گوينده جمله (غر هولاء دينهم ) هممنافقين بودند و هم آن افرادى كه از اهل مدينه بوده و دردل مرض داشتند و با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به جنگ نيامدند. وحال آنكه سياق آيه ظاهر در اين است كه صاحبان اين كلام حاضر در جنگ بوده و در موقعبرخورد فريقين اين حرف را زده اند.
و در روايت ابى هريره - بطورى كه الدر المنثور آن را از كتاب اوسط طبرانى از اونقل كرده - چنين دارد: عتبه بن ربيعه در روز بدر با جمعى از مشركين كه همراهش بودندگفتند: (غر هولاء دينهم ) و لذا خداوند آيه (اذيقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض ‍ غر هولاء دينهم ) رانازل كرد. و ليكن كلام ابى هريره نيز به هيچ وجه با آيه منطبق نيست ، چون قرآن كريمكفار مشرك را منافق نمى نامد و همچنين عبارت (و الذين فى قلوبهم مرض ) را در حقآنان اطلاق نمى كند.
و در تفسير عياشى از ابى على محمودى از پدرش بطور رفع روايت كرده كه امام (عليهالسلام ) در تفسير جمله (يضربون وجوههم و ادبارهم ) فرمود: مقصود نشيمنگاههاىايشان است ، و خداوند بخاطر كرامتش تصريح به اينگونه كلمات نمى كند بلكه آن رابطور كنايه اداء مى نمايد.
و در تفسير صافى از كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:خداوند پيغمبرى از پيغمبران خود را به سوى قومش مبعوث كرد و به او وحى فرستاد كه: به مردمت بگو هيچ مردمى و اهل قريه اى نبودند كه در راه اطاعت من بوده و در نتيجه بهفراخى نعمت رسيدند، و در اثر فراخى نعمت وضع خود را از آن صورت كه من مى خواستمبه صورتى كه من كراهت داشتم نگرداندند مگر اينكه من هم وضع ايشان را از آنصورتى كه دوست داشتند به صورتى كه كراهت داشتند برگرداندم . و همچنين هيچاهل قريه و خاندانى نبود كه در مسير معصيت من قرار داشتند و من ايشان را به بلا مبتلاكردم و در نتيجه ايشان وضع خود را از آن صورتى كه من كراهت مى داشتم به وضعى كهمورد رضايت من بود برگرداندند مگر اينكه من هم وضع ايشان را از آن صورتى كهكراهت داشتند به صورتى كه دوست داشتند برگرداندم . و نيز از همان جناب روايت كردهكه فرمود: پدرم هميشه مى فرمود: خداى عز وجل اين قضاء را بطور حتم رانده كه اگر نعمتى به بنده اش مى دهد آن را از او سلب نكندمگر وقتى كه بنده گناهى مرتكب شود كه با ارتكاب آن مستحق نقمت گردد.
سوره انفال ، آيات 55 - 66
آيات 66 - 55 سوره انفال 145


ان شر الدواب عند الله الذين كفروا فهم لا يومنون (55)
الذين عهدت منهم ثم ينقضونعهدهم فى كل مره و هم لا يتقون (56)
فاما تثقفنهم فى الحرب فشرد بهم من خلفهم لعلهميذكرون (57)
و اما تخافن من قوم خيانه فانبذ اليهم على سواء ان الله لا يحب الخائنين(58)
و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لا يعجزون (59)
و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه ومن رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم و آخرين من دونهم لا تعلمونهم الله يعلمهم وماتنفقوا من شى ء فى سبيل الله يوف اليكم و انتم لا تظلمون (60)
و ان جنحوا للسلمفاجنح لها و توكل على الله انه هو السميع العليم (61)
و ان يريدوا ان يخدعوك فانحسبك الله هو الذى ايدك بنصره و بالمومنين (62)
و الف بين قلوبهم لو انفقت ما فىالارض جميعا ما الفت بين قلوبهم و لكن الله الف بينهم انه عزيز حكيم (63)
يا ايهاالنبى حسبك الله و من اتبعك من المومنين (64)
يا ايها النبى حرض المؤ منين علىالقتال ان يكن منكم عشرون صبرون يغلبوا مائتين و ان يكن منكم مائه يغلبوا الفا من الذينكفروا بانهم قوم لا يفقهون (65)
الن خفف الله عنكم و علم ان فيكم ضعفا فان يكن منكم مائهصابره يغلبوا مائتين و ان يكن منكم الف يغلبوا الفين باذن الله و الله مع الصابرين(66)



ترجمه آيات
همانا بدترين جنبندگان نزد خدا كسانيند كه كفر ورزيدند، پس آنان ايمان نمى آورند(55)
آنانكه تو با ايشان پيمان بستى آنگاه ايشان در هر بار عهد خود را مى شكنند، و ايشاننمى پرهيزند (56)
پس هر گاه در جنگ بر ايشان دست يافتى (چنان بر ايشان بتاز كه ) به وسيله آنانتارومار شود هر كه پشت سر ايشان است ، بلكه متذكر شوند (57)
و اگر بيم داشتى از قومى (مبادا) خيانتى را (مرتكب شوند) پس بيفكن به سويشان(عهدشان را) بطور مساوى كه خدا دوست نمى دارد خيانت كاران را (58)
و كسانى كه كافر شدند به هيچ وجه نپندارند كه پيشدستى (و زرنگى ) كرده اند (نه )ايشان خدا را به عجز درنمى آورند (59)

next page

fehrest page

back page