بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح نهج البلاغه بخش 3, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     501 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     502 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     503 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     504 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     505 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     506 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     507 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     508 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     509 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     510 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     511 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     512 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     513 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     514 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     515 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     516 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     517 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     518 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     519 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     520 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     521 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     522 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     523 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     524 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     525 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     526 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     527 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     528 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     529 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     530 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     531 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     532 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     533 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     534 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     535 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     fehrest - فهرست مطالب
 

 

 
 

 

[248]

   پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : «إنْ استُجيْبَ لَكَ اُهْرِيْقَ دَمَكَ فِي سَبِيْلِ اللهِ; هرگاه دعاى تو مستجاب شود در راه خدا شهيد خواهى شد»(1).

   در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : «ما مِنْ أحَد يَدْخُلُ الْجَنَّةَ فَيَتَمَنّى أنْ يَخْرُجَ مِنْهَا إلاّ الشَّهِيْدُ فَإنَّهُ يَتَمَنّى أَنْ يَرْجِعَ فَيُقْتَلُ عَشْرَ مَرّات مِمّا يَرى مِنْ كَرامَةِ اللهِ; هيچ كس وارد بهشت نمى شود كه آرزو كند از آن خارج شود، مگر شهيد كه آرزو مى كند باز گردد و دوباره در راه خدا شهيد شود، به خاطر اين كه الطاف الهى را نسبت به خود بسيار زياد مى بيند»(2).

   آرى مقام شهدا، در فرهنگ اسلام فوق العاده زياد است و همانها بودند كه در هنگام خطر، اسلام را بيمه كردند، و اگر فداكاريهاى شهدايى همچون شهداى «بدر» و «اُحد» يا «شهيدان كربلا» نبود، شايد امروز خبرى از اسلام نبود.

   امروز نيز دشمنان اسلام بيشترين وحشت را از فرهنگ شهادت وشهادت طلبى دارند چرا كه گاه يكى از شهادت طلبان نقشه هاى پيچده وپر خرج آنها را نقش برآب مى كند، اين در حالى است كه آنها توان مقابله به مثل، نسبت به فرهنگ شهادت را ندارند وسلاحى كه بتوان از آن در برابر اين فرهنگ دفاع كرد در خود نمى بينند.

   شنيده شد كه اخيراً به خاطر عاجز ماندن در برابر قيام مردم فلسطين وعجز اشغالگران در مقابل آنها تأكيد كرده اند بايد ريشه فرهنگ شهادت طلبى خشكانده شود،بايد واژه شهادت از كتب درسى دبستانها ودبيرستانها حذف گردد، بايد در كتب دروس دينى آيات مربوط به جهاد وشهادت درج نشود ومؤكداً كشورهاى دست نشانده خود را كه متأسفانه در ممالك اسلامى كم


1. مستدرك الوسائل، جلد 11، صفحه 13، حديث 21.
2. همان مدرك، حديث 20.

[249]

نيستند به اين امر توصيه كرده اند وبراى ايجاد نفرت نسبت به آن، شهادت طلبى را انتحار وخود كشى مى نامند وشهادت طلبان را تروريست.

   اما خوشبختانه اين فرهنگ آن چنان گسترش يافته وريشه دوانيده كه بااين گونه تبليغات نمى توان جلو آن را گرفت وجوانان ونوجوانان اعم از پسر ودختر وارد اين صحنه شده اند واين بلاى وحشتناكى است براى دشمنان اسلام، اميدواريم كه مسلمين جهان روز به روز به اين فرهنگ پر افتخار آشناتر شوند وراه شهيدان روز به روز پر رهروتر گردد.

* * *

 

 

 

 

[250]

 

[251]

 

بخش دوّم

   ومنه : وَكَأَنِّي أَنْظُرُ إلَيْكُمْ تَكِشُّونَ كَشِيشَ الضِّبَابِ : لاَ تَأْخُذُونَ حَقًّا، وَلاَ تَمْنَعُونَ ضَيْماً. قَدْ خُلِّيتُمْ وَالطَّرِيقَ، فَالنَّجَاةُ لِلْمُقْتَحِمِ، وَالْهَلَكَةُ لِلْمُتَلَوِّمِ.

 

ترجمه

   گويا مى بينم (در آينده نه چندان دور) در صحنه نبرد از برابر دشمن فرار مى كنيد، و صداى همهمه شما هنگام فرار، همچون صداى سوسماران به هنگام حركت است، نه قادر بر گرفتن حقى هستيد، و نه توان جلوگيرى از ظلم و ستمى داريد، اين شما و اين راه راست، نجات براى كسى است كه خودرا به ميدان افكند (و از حوادث نترسد) و هلاكت و بدبختى نصيب كسى است كه سستى و تنبلى كند.

 

شرح و تفسير

آينده شما تاريك است !

   اين بخش از خطبه، به عقيده جمعى از شارحان «نهج البلاغه» كلام مستقلى است، و به همين دليل تحت شماره مستقلى آن را ذكر كرده اند و به عقيده بعضى ديگر، دنباله گفتار سابق است. آنها كه آن را جدا شمرده اند تصورشان اين است كه پيوند آشكارى ميان اين بخش و بخش سابق نيست چه اين كه، در بخش سابق امام (عليه السلام) اصحاب و ياران خود را تشويق به جهاد و پيكار شجاعانه كرده است در حالى كه در اين بخش، سخن از شكست و فرار است و اين دو با يكديگر هماهنگ نيست ولى با توجه به اين كه اين بخش، از آينده

[252]

خبر مى دهد همان آينده اى كه امام (عليه السلام) در ميان آنها وجود ندارد و آنان گرفتار تفرقه و پراكندگى و ضعف و زبونى مى شوند، بنابراين ارتباط اين بخش، با بخش سابق نيز امكان پذير است.

   ولى به هر حال، چه بخش مستقلى باشد و چه بخش مرتبطى، كلام امام (عليه السلام)است و خبر از آينده تلخ كسانى مى دهد كه عافيت طلبى را بر جهاد مقدّم مى شمرند مى فرمايد : «گويا مى بنيم كه در صحنه نبرد از برابر دشمن فرار مى كنيد و صداى همهمه شما هنگام فرار همچون صداى ازدحام سوسماران به هنگام حركت است !» (وَكَأَنِّي أَنْظُرُ إلَيْكُمْ تَكِشُّونَ كَشِيشَ الضِّبَابِ)(1).

   اين تعبير، ممكن است اشاره به اين باشد كه سوسمارها هنگامى كه به طور گروهى حركت مى كنند به هم مى خورند و از برخورد آنها به يكديگر صدايى بر مى خيزد، يعنى هنگام فرار آن چنان دستپاچه و وحشت زده ايد كه بى اختيار به هم مى خوريد و صداى به هم خوردن شما به گوش مى رسد.

   سپس مى افزايد : «نه قادر بر گرفتن حقى هستيد و نه توان داريد از ظلم و ستمى جلوگيرى كنيد» (لاَ تَأْخُذُونَ حَقًّا وَلاَ تَمْنَعُونَ ضَيْماً)(2).

   چه حالى از اين بدتر كه انسان به قدرى ضعيف و ناتوان گردد كه نتواند از حق خود يا دوستان و بستگان و برادران دينى دفاع كند و نه در برابر ظلم و ستم نسبت به خويش و ديگران، بايستد و چنين حالتى به راستى دردناك و ذلت بار است.


1. «كشيش» به معنى صدايى است كه زياد بلند نباشد، و به صداى «قورباغه» و «سوسمار» و صداى آهسته شتر اطلاق مى شود و «ضباب» جمع «ضب» (بر وزن ضد) به معنى سوسمار است.
2. «ضيم» به معنى ظلم و كم گذاردن حق است.

[253]

   و در پايان مى فرمايد : «اين شما و اين راه راست، نجات براى كسى است كه خودرا به ميدان افكند (و از حوادث نترسد) و هلاكت و بدبختى نصيب كسى است كه سستى و تنبلى كند» (قَدْ خُلِّيتُمْ وَالطَّرِيقَ، فَالنَّجَاةُ لِلْمُقْتَحِمِ. وَالْهَلَكَةُ لِلْمُتَلَوِّمِ)(1).

   جمله «قَدْ خُلِّيتُمْ وَالطَّرِيقَ»، اشاره به اتمام حجت كامل است، چرا كه جاده روشن به سوى مقصد از طرف رهبرى آگاه نشان داده شده، و موانع پيمودن آن از ميان رفته با اين حال اگر در پيمودن راه كوتاهى كنند، عذر و بهانه اى ندارند. لذا رهروان اين راه را به سعادت و نجات نويد مى دهد و كندروان و منحرفان را به هلاكت تهديد مى كند.

* * *

 


1. «متلوم» از مادّه «تلوم» به معنى انتظار كشيدن و امروز و فردا كردن، و سستى نمودن است.

[254]

 

[255]

 

 

خطبه124(1)

 

 

 

وَمِنْ كلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ

 

في حثّ أصحابه على القتال

   از سخنان امام (عليه السلام) كه در تشويق يارانش به جهاد ايراد فرموده

 

خطبه در يك نگاه

   اين خطبه همان گونه كه در عنوان آن آمده است به منظور تشويق ياران امام (عليه السلام) به مسأله جهاد ايراد شده است زيرا به تصريح شارحان «نهج البلاغه» اين خطبه قبل از جنگ «صفين» بيان گرديده، به همين دليل به چند نكته مهم در اين خصوص، اشاره شده است :

   1 ـ در آغاز خطبه، مطالب دقيق و حساب شده اى در مورد روش هاى جنگى و انتخاب بهترين روشها و طرز برخورد با دشمن به گونه اى كه با كمترين ضايعات بيشترين نتيجه گرفته شود، ذكر فرموده است.


1. «سند خطبه»
از كسانى كه اين خطبه را نقل كرده اند «نصر بن مزاحم» (متوفاى 202 قمرى) در كتاب «صفين» است. مورخ مشهور «طبرى» نيز در تاريخ خود آن را در حوادث سال 37 هجرى از «ابو مخنف» نقل مى كند. اين خطبه در كتاب «الجهاد كافى» و كتاب «الفتوح ابن اعثم كوفى» نيز آمده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 277).

[256]

   2 ـ در بخش ديگرى از اين خطبه امام (عليه السلام) ضمن تعريف و تمجيد رزمندگان سپاهش، آنها را از پذيرفتن ننگ فرار بر حذر مى دارد و مقامات شهدا و افتخارات آنها را يادآور مى شود.

   3 ـ در بخش سوّم به دشمنان لجوج و خيره سر، نفرين مى كند و دل هاى دوستان مجاهد را از اين طريق نيز تقويت مى بخشد.

* * *

 

[257]

 

بخش اوّل

   فَقَدِّمُوا الدَّارِعَ، وَأَخِّرُوا الْحَاسِرَ، وَعَضُّوا عَلَى الاَْضْرَاسِ، فَإِنَّهُ أَنْبَى لِلسُّيُوفِ عَنِ الْهَامِ; وَالْتَوُوا فِي أَطْرَافِ الرِّمَاحِ، فَإنّهُ أَمْوَرُ لِلاَْسِنَّةِ; وَغُضُّوا الاَْبْصَارَ فَإنَّهُ أَرْبَطُ لِلْجَأْشِ، وَأَسْكَنُ لِلْقُلْوبِ; وَأَمِيتُوا الاَْصْوَاتَ، فَإِنَّهُ أَطْرَدُ لِلْفَشَلِ. وَرَايَتَكُمْ فَلاَ تُمِيلُوهَا وَلاَ تُخِلُّوهَا، وَلاَ تَجْعَلُوهَا إلاَّ بِأَيْدِي شُجْعَانِكُمْ، وَالمَانِعِينَ الذِّمَارَ مِنْكُمْ، فَإنَّ الصَّابِرِينَ عَلَى نُزُولِ الْحَقَائِقِ هُمُ الَّذِينَ يَحُفُّونَ برَايَاتِهمْ، وَيَكْتَنِفُونَهَا : حفَافَيْهَا، وَوَرَاءَها، وَأَمَامَها; لاَ يَتَأَخَّرُونَ عَنْهَا فَيُسْلِمُوهَا، وَلاَ يَتَقَدَّمُونَ عَلََيْهَا فَيُفْرِدُوهَا. أجْزَأَ امْرُؤٌ قِرْنَهُ، وَآسَى أخَاهُ بِنَفْسِهِ، وَلَمْ يَكِلْ قِرْنَهُ إلَى أَخِيهِ فَيَجْتَمِعَ عَلَيْهِ قِرْنُهُ وَقِرْنُ أخِيهِ.

 

ترجمه

   (در ميدان نبرد) كسانى را كه زره بر تن دارند پيشاپيش صفوف قرار دهيد و آنها كه زره ندارند پشت سر آنان قرار گيرند، دندانها را روى هم بفشاريد كه اين كار تأثير شمشير را بر سر كمتر مى كند.

   و در برابر نيزه هاى دشمن در پيچ و خم باشيد كه براى منحرف كردن نيزه ها مؤثرتر است.

   نگاه چشمها را پايين بياوريد (و به انبوه و آخر دشمن نگاه نكنيد) چرا كه براى قوّت و قدرت قلب، بهتر و مايه آرامش بيشتر دل هاست. صدها را خاموش كنيد (و كمتر سخن بگوييد) چرا كه سستى را دور مى سازد.

   از پرچم خود به خوبى پاسدارى كنيد و آن را به اين طرف و آن طرف مايل نسازيد و اطراف آن را خالى نكنيد و جز به دست دلاوران و مدافعان

[258]

سرسخت خود، نسپاريد، زيرا آنان كه در حوادث سخت در برابر مشكلات ايستادگى مى كنند همانها هستند كه از پرچمشان به خوبى پاسدارى مى نمايند، گرداگرد آن را مى گيرند و از چپ و راست و از پيش و پس مراقب آن هستند، نه از آن عقب مى مانند كه تسليم دشمنش كنند و نه از آن پيشى مى گيرند كه رهايش سازند.

   هر كس بايد در برابر حريف خود بايستد و با برادر هم رزمش مواسات كند و هرگز حريف خودرا به او وامگذارد كه او در برابر دو حريف قرار گيرد حريف خودش و حريف برادرش.

 

شرح و تفسير

آموزش فنون جنگ ـ هفت دستور مهم !

   به گفته بعضى از محدّثان بزرگ اين خطبه سرآغازى به اين شرح داشته است : «إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ دَلَّكُمْ عَلَى تِجارَة تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابِ أليْمِ وَتُشْفِي بِكُمْ عَلَى الْخَيْرِ الإيْمَانُ باللهِ وَالْجِهَادُ فِي سَبِيْلِ اللهِ وَجَعَلَ ثَوابَهُ مَغْفِرَةً لِلذنبِ وَمَسْاكِنَ طَيِّبَة فِي جَنّاتِ عَدْن وَقَالَ عَزَّوَجَلَّ إنَّ اللهَ يُحِبُّ الَّذِيْنَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبْيِلهِ صَفّاً كَاَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ فَسَوُّوا صُفُوفَكُمْ كَالْبُنْيانِ الْمَرْصُوصِ فَقَدِّمُوا الدّارِعَ...;

   خداوند متعال شما را به تجارتى دعوت كرده است كه سبب نجاتتان از عذاب دردناك الهى و نزديك شدن به خير و سعادت مى گردد و آن عبارت است از «ايمان به خدا» و«جهاد» در راهش و پاداش آن را آمرزش گناهان و قصرها و مسكن هايى پاكيزه در بهشت جاويدان قرار داده است و نيز فرموده : خداوند كسانى را دوست مى دارد كه در راه او پيكار مى كنند در صفى، همچون بنيانى آهنين بنابراين صفوف خودرا مرتب كنيد همچون بنيانى آهنين و آنها را كه

[259]

زره  به تن دارند مقدّم داريد...»(1).

   سپس در ادامه اين سخن به هفت دستور مهم جنگى اشاره مى فرمايد; دستوراتى كه مى تواند ضايعات را به حدّ اقل برساند و پيروزيها را به حدّ أكثر.

   نخست مى فرمايد : «كسانى را كه زره بر تن دارند پيشاپيش (صفوف) قرار دهيد و آنها كه زره ندارند پشت سر آنان قرار گيرند» (فَقَدِّمُوا الدَّارِعَ(2)وَأَخِّرُوا الْحَاسِرَ(3)).

   بديهى است آنها كه زره بر تن دارند آسيب كمترى از تير و نيزه و شمشير مى بينند و به همين دليل، سلطه دشمن بر آنها كمتر خواهد بود و گروه بى زره مى توانند از پشت سر آنها به حملات خود ادامه دهند.

   از اين تعبير، استفاده مى شود كه گروهى در ميدان جنگ زره نداشتند يا به خاطر كمبودها و مشكلات جامعه اسلامى و يا به خاطر اين كه پوشيدن زره براى بعضى سخت و سنگين و مانع تحرّك بوده و زره را افراد نيرومندتر مى پوشيدند.

   در دوّمين دستور مى فرمايد : «دندانها را روى هم بفشاريد كه اين كار تأثير شمشير را بر سر كمتر مى كند» (وَعَضُّوا عَلَى الاَْضْرَاسِ(4). فَإنَّهُ أَنْبَى(5)لِلسُّيُوفِ عَنِ الْهَامِ(6) ).


1. كافى، جلد 5، صفحه 39، حديث 4.
2. «دارع» به معنى كسى است كه زره پوشيده، از مادّه «درع» (بر وزن فعل) به معنى زره گرفته شده است.
3. «حاسر» به معنى كسى است زره ندارد از مادّه «حسر» (بر وزن عصر) به معنى برهنگى گرفته شده است.
4. «اضراس» جمع «ضرس» (بر وزن حرص) گاه به معنى دندان و گاه به معنى خصوص دندانهاى آسيابى يا دندان عقل آمده است.
5. «انبى» از مادّه «نبو» (بر وزن عفو) به معنى كارگر نشدن و پيشرفت نكردن است.
6. «هام» جمع «هامه» (بر وزن قامه) به معنى سر انسان يا سر هر موجود ذى روحى است.

[260]

   همان گونه كه در شرح خطبه يازدهم گفتيم اين خطبه دو فايده دارد، نخست اين كه : ترس و وحشت را زايل مى كند يا به حدّ اقل مى رساند از همين رو انسان هنگامى كه از ترس مى لرزد اگر دندانها را محكم بر هم بفشارد لزرش او كمتر يا ساكت مى شود، ديگر اين كه استخوانهاى سر را محكم نگه مى دارد و در برابر ضربات دشمن آسيب كمترى مى بيند.

   در سوّمين دستور مى فرمايد : «در برابر نيزه هاى دشمن در پيچ و خم باشيد چرا كه براى منحرف كردن نيزه ها مؤثّرتر است» (وَالْتَوُوا(1) فِي أَطْرَافِ الرِّمَاحِ. فَإنّهُ أَمْوَرُ(2) لِلاَْسِنَّةِ).

   اين دستور شبيه چيزى است كه امروز مى گويند : هنگامى كه كسى مى خواهد به سوى شما تيراندازى كند به چپ و راست حركت كنيد و به اصطلاح به صورت «زيگ زاگ» جاى خودرا پيوسته تغيير دهيد تا دشمن نتواند درست نشانه گيرى كند.

   قابل توجه اين كه بعضى از شارحان «نهج البلاغه» چنين پنداشته اند كه منظور استفاده از پيچ و خم خوردن، هنگام حمله با نيزه به دشمن است كه فشار نيزه را بر بدن دشمن بيشتر مى كند ولى با توجه به اين كه دستورات قبل از اين دستور و بعد از اين دستور فنون دفاع را بيان مى كند معنى اوّل بسيار مناسب تر است، مخصوصاً تعبير به «فى» چندان تناسبى با معنى دوّم ندارد و تعبير به «امور» از مادّه «مور» به معنى اضطراب نيز تناسب با همين معنا دارد (دقّت بفرماييد).


1. «التووا» از مادّه «التواء» به معنى پيچيدن يا به اين طرف و آن طرف مايل شدن است.
2. «امور» از مادّه «مور» (بر وزن غور) كه گاه به معنى جريان سريع و گاه به معنى رفت و آمد واضطراب و تموّج است گرفته شده، و در خطبه بالا معنى دوّم منظور است.

[261]

   در چهارمين دستور مى فرمايد : «نگاه چشمها را پايين بياوريد (و به انبوه و آخر لشكر دشمن نگاه نكنيد) چرا كه براى قوت و قدرت قلب بهتر و مايه آرامش بيشتر دل هاست» (وَغُضُّوا الاَْبْصَارَ فَإنَّهُ أَرْبَطُ لِلْجَأْشِ(1)، وَأَسْكَنُ لِلْقُلْوبِ).

   اين دستور، بر خلاف دستورات پيش جنبه روانى دارد و مى دانيم هر قدر روحيه سربازان در سطح بالاترى باشد، اميد به پيروزى بيشتر است به همين دليل امام (عليه السلام) بارها بر اين معنى تأكيد مى فرمود، كه نمونه هاى آن در خطبه هاى 11 و 66 گذشت.

   در پنجمين دستور مى فرمايد : «صداها را خاموش كنيد (و كمتر سخن بگوييد) چرا كه سستى را دور مى سازد» (وَأَمِيتُوا الاَْصْوَاتَ. فَإِنَّهُ أَطْرَدُ لِلْفَشَلِ).

   بديهى است هنگامى كه انسان مشغول سخن گفتن شود بخشى از نيروى فكرى و همچنين بخشى از نيروى جسمانى او در اين راه مصرف مى شود و از تمركز فكر و توجّه به حملات حساب شده دشمن مى كاهد.

   به همين دليل دشمنان خاموش و بى سروصدا خطرناك تر به نظر مى رسند و لذا در ارتباط با جنگ «بدر» مى خوانيم : هنگامى كه سپاه اسلام، در برابر سپاه كفر، قرار گرفت لشكر قريش از كمى نفرات لشكر اسلام تعجب كردند و فكر كردند لشكر بيش از آن است كه مى بينند و احتمالاً در پشت تپه ها پنهان شده اند كه در موقع حساس وارد عمل شوند، لذا «عمير بن وهب» را فرستادند كه اطراف ميدان را جستجو كند «عمير» سوار اسب شد و در گرداگرد بيابان به جستجو پرداخت ، چيزى نديد، به سوى لشكرگاه برگشت و گفت : سپاه اسلام، همين جمعيّتى كه در حدود سيصد نفرند مى باشند و كمينى ندارند ولى چنان


1. دو واژه «أربط للجأش» در خطبه قبل تفسير شد.

[262]

قيافه هايى ديدم كه گمان مى كنم شتران آنها براى ما مرگ و نابودى همراه دارند و زهر كشنده در بار دارند سپس افزود :« اَمّا تَرَوْنَهُمْ خُرْساً لاَ يَتَكلَّمُونَ يَتَلَمَّذُوْنَ تَلَمُّذَ الاَفاعِيّ مَالَهُمْ مَلْجأٌ إلاّ سُيُوفُهُمْ وَمَا أراهُمْ يُوَلُّونَ حَتّى يُقْتَلُوا وَلاَ يُقْتَلُونَ حَتّى يَقْتُلُوا بِعَدَدِهِمْ; آيا نمى بينيد كه آنها خاموشند و سخن نمى گويند و همچون افعيان خاموش، زبان در اطراف دهان مى گردانند آنها پناهگاهى جز شمشيرها ندارند و هرگز پشت به جنگ نمى كنند، مى ايستند تا كشته شوند و كشته نمى شوند تا به شمار خود از دشمن بكشند».

   سپس افزود : «درست در اطراف اين مطلب دقت كنيد كه جنگ با آنها كار آسانى نيست»(1).

   در ششمين دستور مى فرمايد : «از پرچم خود به خوبى پاسدارى كنيد و آن را به اين طرف و آن طرف مايل نسازيد و اطراف آن را خالى نگذاريد و جز به دست دلاوران و مدافعان سرسخت خود نسپاريد» (وَرَايَتَكُمْ فَلاَ تُمِيلُوهَا وَلاَ تُخِلُّوهَا(2)، وَلاَ تَجْعَلُوهَا إلاَّ بِأَيْدِي شُجْعَانِكُمْ. وَالمَانِعِينَ الذِّمَارَ(3)مِنْكُمْ).

   سپس با يك استدلال منطقى اين سخن را تكميل مى فرمايد، مى گويد : «زيرا آنان كه در حوادث سخت در برابر مشكلات (ميدان نبرد) ايستادگى مى كنند همانها هستند كه از پرچمشان به خوبى پاسدارى مى نمايند، گرداگرد آن را مى گيرند و از چپ و راست، و از پس و پيش، مراقب آن هستند، نه از آن


1. منتهى الآمال، جلد اوّل وقايع سال دوّم هجرى.
2. «لاتخلّوا» از مادّه «تخليه» گرفته شده كه به معنى خالى كردن و رها نمودن است بنابراين صحيح آن است كه «خ» در آن مفتوح باشد چرا كه از باب تفعيل است.
3. «ذمار» (بر وزن فشار) به معنى چيزى است كه بايد آن را حفظ كرد و پاسدارى نمود.

[263]

عقب مى مانند كه تسليم دشمنش كنند و نه از آن پيشى مى گيرند كه رهايش سازند !» (فَإنَّ الصَّابِرِينَ عَلَى نُزُولِ الْحَقَائِقِ(1) هُمُ الَّذِينَ يَحُفُّونَ برَايَاتِهمْ، وَيَكْتَنِفُونَهَا; حفَافَيْهَا(2)، وَوَرَاءَها، وَأَمَامَها; لاَ يَتَأَخَّرُونَ عَنْهَا فَيُسْلِمُوهَا، وَلاَ يَتَقَدَّمُونَ عَلََيْهَا فَيُفْرِدُوهَا).

   در زمانهاى پيشين، پرچم در ميدان جنگ، نقش بسيار مهمى داشت چرا كه سبب ارتباط و بهم پيوستن صفوف بود، و هنگامى كه جنگجويان در اطراف و وسط ميدان به نبرد مى پرداختند در مواقع لزوم به سوى پرچم گرد مى آمدند تا صفوف خودرا ترميم كنند و به حملات مجدّد بپردازند، اگر پرچم سقوط مى كرد لشكر سرگردان مى شد و گاه متلاشى مى گشت، به همين دليل طرف مقابل هميشه سعى داشت پرچم را به روى خاك بيفكند و مدافعان پرچم، با جان و دل از آن حمايت مى كردند و سقوط پرچم دليل بر شكست بود، و در يك جمله برپايى پرچم نشانه قدرت و سبب قوت قلب جنگجويان و حلقه اتصال آنها به يكديگر بود، و دستورات فرماندهى در كنار پرچم صادر مى شد.

   از همين رو امام (عليه السلام) مؤكدترين دستورات را براى حفظ پرچم در جمله هاى بالا داده است، از يكسو مى فرمايد : محل پرچم بايد ثابت باشد و پاسداران آن شجاعترين افراد باشند و از سوى ديگر توصيه مى كند كه پاسداران پرچم هرگز آن را تنها نگذارند و از تمام اطراف مراقب آن باشند، نه پيشى بگيرند، و نه از آن عقب بيفتند، و اين سنبل اقتدار و عظمت را از جان و دل نگهدارى كنند.

   در داستان معروف جنگ «خيبر» كه ده ها روايت درباره آن در كتب شيعه و


1. «حقايق» جمع «حاقّه» (بر وزن جادّه) به معنى حادثه شديد و سخت است.
2. «حفافى» تثنيه «حفاف» (بر وزن كتاب) به معنى طرف چيزى است و «حفافيها» در اين جا اشاره به دو طرف پرچم است سمت راست و چپ.

[264]

اهل سنت نقل شده مى خوانيم كه روز اوّل پيغمبر (صلى الله عليه وآله) پرچم را به دست «ابو بكر» داد او رفت و موفّق به فتح قلعه هاى محكم خيبر نشد، روز دوّم به دست «عمر» داد باز توفيقى نصيب لشكر اسلام نگرديد، در آن هنگام پيامبر (صلى الله عليه وآله)فرمود : «لاَُعْطِيَنَّ الرّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللهُ وَرَسُولُهُ كَرّارٌ غَيْرُ فَرّار يَفْتَحُ اللهُ عَلَيْهِ; فردا پرچم را به دست مردى مى سپارم كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند مردى كه پيوسته به دشمن حمله مى كند و هرگز فرار نمى كند و خداوند اين قلعه هاى «خيبر» را به دست او مى گشايد»(1).

   فردا صبح كه شد گردنها از هر سو كشيده شد كه آن شخص كيست و هر كسى (از شجاعان) آرزو مى كرد اى كاش ! پيامبر (صلى الله عليه وآله) پرچم به او بسپارد ولى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) على (عليه السلام) را صدا زد و پرچم را به او سپرد و در همان روز تمام قلعه هاى «خيبر» گشوده شد و خيبريان بعد از جنگ نمايان على (عليه السلام)، ولشكر اسلام تسليم شدند.

   اين دلالت بر نهايت اهميّت نقش پرچم و پرچمدار در جنگهاى آن زمان دارد.

   در عصر خود على (عليه السلام) نيز اين معنى تكرار شد كه «مالك اشتر» پرچمدار لشكر اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى خواست پرچم را به دست يكى از شجاعان بسپارد و خودش وارد كارزار شود، پرچم را به «حارث بن همام نخعى» كه مرد


1. كامل ابن اثير، جلد 2، صفحه 219 و تفسير ثعلبى (مطابق نقل غايه المرام صفحه 467) و صحيح مسلم، جلد 4، كتاب فضائل الصحابه حديث 32 و صحيح بخارى، جلد 5، صفحه 171 باب غزوه خيبر (البتّه در صحيح بخارى و مسلم فقط جمله اخير درباره على (عليه السلام) ذكر شده است).

[265]

شجاعى بود سپرد و به او چنين گفت : من مى دانم كه تو تا پاى جان ايستاده اى و اگر اين صفت را در تو نمى ديدم پرچم را از تو مى گرفتم و اين افتخار را نصيب تو نمى كردم، او هم در جواب گفت : «به خدا سوگند اى مالك من امروز تو را خوشحال خواهم كرد يا به شهادت نايل مى شوم»(1).

   سپس امام (عليه السلام) در هفتمين و آخرين دستور اشاره به يكى ديگر از تاكتيكهاى جنگ آن روز كرده مى فرمايد : «هر كس بايد در برابر حريف خود بايستد و با برادر هم رزمش مواسات كند و هرگز حريف خودرا به او وامگذارد كه او در برابر دو حريف قرار گيرد، حريف خودش و حريف برادرش !» (أجْزَأَ امْرُؤٌ قِرْنَهُ(2)، وَآسَى(3) أخَاهُ بِنَفْسِهِ، وَلَمْ يَكِلْ قِرْنَهُ إلَى أَخِيهِ فَيَجْتَمِعَ عَلَيْهِ قِرْنُهُ وَقِرْنُ أخِيهِ).

   مفهوم دقيق اين سخن هنگامى آشكار مى شود كه وضع جنگهاى آن زمان را بخوبى بدانيم در آن زمان جنگ به سه صورت، انجام مى شد (و حتى گاهى در يك ميدان هر سه صورت تحقق مى يافت).

   نخست : اين كه يكى از شجاعان لشكر به وسط ميدان مى آمد و از شجاع ديگرى از لشكر دشمن دعوت به مبارزه مى كرد و اين دو با هم مى جنگيدند تا يكى از دو نفر از پاى درآيد.


1. شرح نهج البلاغه علامه تسترى، جلد 13، صفحه 558.
2. «قرن» به معنى هماورد و كسى كه همطراز انسان در شجاعت در ميدان نبرد و گاه به هر كسى كه همطراز باشد قرن گفته مى شود و در اصل از واژه «قرن» به فتح قاف و اقتران گرفته شده كه به معنى نزديك شدن دو چيز يا چند چيز به يكديگر است و زمان طولانى را از اين جهت قرن مى گويند كه گروهى از نسلها در آن در كنار يكديگر قرار مى گيرند.
3. «آسى» از مادّه «وسى» (بر وزن مشى) به معنى كمك كردن گرفته شده است و مواسات به معنى معاضدت و يارى كردن يكديگر مى آيد.

[266]

   و گاه چند نفر به ميدان مى آمدند و هر كدام در برابر حريفى قرار مى گرفتند و به همان صورت پيكار شروع مى شد.

   و گاه جنگ مغلوبه و به اصطلاح تن به تن مى شد و هر دو لشكر به هم مى ريختند.

   البتّه نوع چهارمى هم وجود داشت كه جنگ ناجوانمردانه شمرده مى شد و آن اين كه : گروهى بر سر يك نفر مى ريختند و او را از هر طرف زير ضربات خود قرار مى دادند.

   جمله بالا ظاهراً اشاره به همان قسم دوّم است كه چند نفر جنگجو در مقابل چند حريف قرار مى گرفتند در اين صورت نبايد هيچ يك حريف خود را به ديگرى واگذارد، بلكه هر كدام بايد به حريف خود بپردازد و مواسات و مساوات را برقرار سازند.

   از اين دستورات هفتگانه به خوبى استفاده مى شود كه مديريت امام (عليه السلام) در مسأله جنگ، تا چه حدّ حساب شده بود كه ياران و سربازان خودرا پيش از جنگ با دقيق ترين فنون جنگ آن روز آشنا مى ساخت.

* * *

 

[267]

 

بخش دوّم

   وَايْمَ الله لَئِنْ فَرَرْتُمْ مِنْ سَيْفِ الْعَاجِلَةِ، لاَ تَسْلَمُوا مِنْ سَيْفِ الاْخِرَةِ، وَأَنْتُمْ لَهَامِيمُ الْعَرَبِ، وَالسَّنَامُ الاَْعْظَمُ. إنَّ فِي الْفِرَارِ مَوْجِدَةَ اللهِ، وَالذُّلَّ اللاَّزِمَ، والْعَارَ الْبَاقِيَ. وَإنَّ الْفَارَّ لَغَيْرُ مَزِيد فِي عُمُرِهِ، وَلاَ مَحْجُوز بَيْنَهُ وَبَيْنَ يَوْمِهِ. مَنِ الرَّائِحُ إلَى اللهِ كَالظَّمْآنِ يَرِدُ الْمَاءَ ؟ الْجَنَّةُ تَحْتَ أَطْرَافِ الْعَوَالِي ! الْيَوْمَ تُبْلَى الاَْخْبَارُ ! وَاللهِ لاََنَا أَشْوَقُ إلَى لِقَائِهِمْ مِنْهُمْ إلَى دِيَارِهِمْ.

 

ترجمه

   به خدا سوگند ! اگر از شمشير دنيا فرار كنيد از شمشير آخرت در امان نخواهيد بود.

   شما بزرگان و پيشگامان عرب، و شرافتمندان برجسته ايد. به يقين در فرار غضب و خشم الهى، ذلت هميشگى و ننگ جاودان است. فرار كننده چيزى به عمر خود نمى افزايد و ميان خود و مرگش حايلى ايجاد نمى كند. كيست كه با سرعت و نشاط (با جهاد خود) به سوى خدا رود همچون تشنه كامى كه به آب مى رسد ؟ بهشت در سايه نيزه هاست. امروز اخبار (و اعمال) هر كس آزموده مى شود (و مدعيان راستين و دروغين از هم شناخته مى شوند).

   به خدا سوگند ! من به مبارزه با آنها (شاميان) از آنها به خانه هايشان شايقترم وعاشقانه به سوى ميدان مى روم.

* * *

[268]

شرح و تفسير

بهشت در سايه نيزه هاست !

   امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه براى آماده ساختن اصحاب و ياران خود در ميدان نبرد، به سه امر متوسّل مى شود : گاه آنها را تهديد نسبت به مسأله فرار از جنگ مى كند و گاه از آنها تعريف و تمجيد كرده و نقاط مثبتى را كه در آنها مى بيند بازگو مى كند و گاه آنها را به پاداش هاى الهى تشويق مى نمايد، بنابراين اين بخش از خطبه در سه چيز خلاصه مى شود : تهديد، تشويق و تمجيد.

   در قسمت اوّل مى فرمايد : «به خدا سوگند اگر از شمشير دنيا فرار كنيد از شمشير آخرت در امان نخواهيد بود !» (وَايْمَ الله لَئِنْ فَرَرْتُمْ مِنْ سَيْفِ الْعَاجِلَةِ، لاَ تَسْلَمُوا مِنْ سَيْفِ الاْخِرَةِ).

   تعبير به «سيف الآخرة» (شمشير آخرت)، اشاره به عذابهاى الهى است كه دامان فراركنندگان از ميدان جهاد را مى گيرد و بى شك فرار از جهاد از بزرگترين گناهان است چرا كه گاه فرار چند نفر سبب شكست لشكر عظيمى مى گردد و تمدن درخشانى به سقوط كشانده مى شود و يا ضربات سنگينى جبران ناپذيرى بر پيكر اسلام وارد مى شود.

   سپس به تمجيد آنها پرداخته مى فرمايد : «شما بزرگان و پيشگامان عرب و شرافتمندان برجسته ايد، به يقين در فرار، غضب و خشم الهى، ذلّت هميشگى و ننگ جاودان است، فراركننده چيزى به عمر خويش نمى افزايد و ميان خود و روز مرگش حايلى ايجاد نمى كند» (وَأَنْتُمْ لَهَامِيمُ(1) الْعَرَبِ، وَالسَّنَامُ(2)


1. «اللهاميم» جمع «لُهموم» (بر وزن حُلقوم) انسانهاى با شخصيت و اسبهاى چابك و پيشتاز است.
2. «سنام» در اصل به معنى كوهان شتر است وبعد به هر چيز برجسته اى اطلاق شده.

[269]

الاَْعْظَمُ. إنَّ فِي الْفِرَارِ مَوْجِدَةَ(1) اللهِ وَالذُّلَّ اللاَّزِمَ. والْعَارَ الْبَاقِيَ. وَإنَّ الْفَارَّ لَغَيْرُ مَزِيد فِي عُمُرِهِ. وَلاَ مَحْجُوز(2) بَيْنَهُ وَبَيْنَ يَوْمِهِ).

   از يكسو آنها را به عنوان پيشگامان و شخصيتهاى برتر عرب كه چشمها به سوى آنها دوخته شده است مى شمرد، و از سوى ديگر آثار نكبت بار فرار را به آنها يادآور مى شود كه خشم و غضب الهى و ذلت هميشگى و ننگ جاودانه است و از سوى سوّم اين نكته را به آنها يادآور مى شود كه اگر هدف از فرار عمر بيشتر و زندگى طولانى تر است اين هدف با فرار حاصل نمى شود زيرا آن روزى كه براى مرگ در سرنوشت انسان رقم زده شده است قابل تغيير نيست.

   آرى ممكن است انسان تصوّر كند كه با فرار عمر طولانى ترى خواهد داشت، به فرض كه چنين باشد آيا به اين عواقب سه گانه، خشم خدا، ذلّت و ننگ ابدى مى ارزد.

   قرآن مجيد، به آنها از شركت در ميدان جهاد نگران بودند كه جان آنها در خطر مرگ است مى فرمايد : «قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمْ الْقَتْلُ إلى مَضاجِعِهِمْ; بگو اگر در خانه هاى خود بوديد آنهايى كه كشته شدن بر آنها مقرّر شده بود قطعاً به سوى آرامگاه خود مى رفتند و (در همان خانه هايشان) به قتل مى رسيدند(3)».

   امام (عليه السلام) در آخرين جمله از اين فراز آنها را با عباراتى كوتاه و پرمعنى تشويق به جهاد با دشمن مى كند :


1. «موجده» از مادّه «وَجد» (بر وزن نجد) به معنى خشم وغضب و گاه به معنى اندوه آمده است. و در اين جا به معنى اوّل است.
2. «محجوز» از مادّه «حجز» به معنى منع كردن است.
3. آل عمران آيه 154.

[270]

   نخست مى گويد : «كيست كه با سرعت و نشاط (با جهاد خود) به سوى خدا رود، همچون تشنه كامى كه به آب مى رسد ؟ !» (مَنِ الرَّائِحُ(1) إلَى اللهِ كَالظَّمْآنِ يَردُ الْمَاءَ).

   سپس مى افزايد : «بهشت در سايه نيزه هاست» (الْجَنَّةُ تَحْتَ أَطْرَافِ الْعَوَالِي)(2).

   و در پايان مى فرمايد : «امروز اخبار (و اعمال) هر كس آزموده مى شود (و مدعيان راستين و دروغين از هم شناخته مى شوند) (الْيَوْمَ تُبْلَى الاَْخْبَارُ).

   جمله «مَنِ الرَّائِحُ إلَى اللهِ...» اشاره به كسانى است كه از روى اراده و علاقه و عشق به سوى شهادت، گام برمى دارند همچون عشق و علاقه تشنگان به آب زلال و گوارا. شبيه همين معنا را امام (عليه السلام) در وصاياى قبل از شهادت و بعد از ضربت خوردنش بيان فرموده، مى فرمايد : «وَمَا كُنْتُ إلاّ كَقَارِب وَرَدَ وَطَالِب وَجَدَ; من نسبت به شهادت، همچون طالب آبى هستم كه به چشمه آب مى رسد و جوينده اى هستم كه گم شده خودرا پيدا كرده است»(3).