بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دریـای عـرفـان, هادى هاشمیان ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     44000001 -
     44000002 -
     44000003 -
     44000004 -
     44000005 -
     44000006 -
     44000007 -
     44000008 -
     44000009 -
     44000010 -
     FOOTNT01 -
     IStart -
     MainFehrest -
 

 

 
 

 

next page

back page

شيخ حسين محدث خراسانى مى فرمودند: من از نجف بيرون آمدم به علت ناراحتى وضعزندگى استادم مرحوم قاضى كه خود در برابر افرادى كه با روش عرفانى او مخالفتمـى ورزيـدنـد سـكـوت مـى كـرد و رفـقـاى خـود را هـم امـر بـه آرامـش مـى نـمـود و ايـنعـمل براى من غير قابل تحمل بود. و پدرم مكرر مى فرمود: نمى خواهم در تاريخنـوشـتـه شـود كـه قـاضـى بـه عـلت مـخـالفـت بـا فـقـهـاى روزگـار خـود بـهقتل رسيد. من به پدرم گفتم : مهاجرت كن ! الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروافيها (نساء: 97) آيا زمين خدا پهناور نبود تا در آن هجرت كنيد؟
فرمودند: من با زحمت فراوان خودم را به اين شهر مقدس رسانده ام و هيچ حاضر نيستمكـه از آن دسـت بكشم و عمرم هم به سر آمده است و خيلى راضى هستم . ولى شما بايد مهيابـاشـيـد، چـه اينكه اگر به اختيار هم بيرون نرويد، شما را به زور و اكراه بيرون مىكـنـند و شما بايد هر جا كه باشيد مرا از ياد نبريد و از براى من طلب مغفرت كنيد و شمابايد هرگز فراموش ‍ نكنيد كه ايرانى هستيد و نام و نشان شما در دفاتر ايرانى ها ثبتاسـت . بـعـد از پـدر، برادران ما خود را به صورتى غير ايرانى قلمداد كردند. مثلاسـيـد تـقى ما، فرزندان خود را به سربازى فرستاده بود تا به عنوان عرب و عراقىبـاشـد؛ ولى مـفـيـد واقـع نـشـد. پـس بـنـده و ديـگـر بـرادران در بـيـسـت و انـدىسال كه پس از فوت پدر در عراق بوديم ، همواره اسم ايران و ايرانى بودن در زبان ودلمان بود و چشم دل به كوى و سوى ايران دوخته بوديم .(119)
در اين مورد، مرحوم حاج سيد هاشم حداد، شاگرد ايشان مى فرمودند:
حـضـرت آقـا يك روز به من گفتند: آقا سيد عبدالغفار با من كم و بيش روابط دوستانهداشت ؛ اما اينك با تمام قوا به مخالفت برخاسته است و من هميشه در راه گذر به او سلاممـى كـردم و اخـيـرا كه سلام مى كنم ، جواب سلام مرا نمى دهند و من از اين به بعد تصميمدارم كه ديگر به او سلام نكنم .(120)
عنايات و كرامات
از شـاگـردان مـرحـوم آيـت الله قـاضـى طـبـاطـبـايـى حـكـايـتـهـايـىنـقـل شـده اسـت كـه گـويـاى روح لطـيف ، ديده آينده نگر و قدرت نفسانى ايشان است . دربـخـشـهـاى قـبـلى نـمـونـه هـايـى از ايـن قـبـيـل بـيان شد و اكنون نيز خاطرات ديگرى رانقل مى نماييم :
1. حضرت آيت الله علامه ، سيد محمد حسين طباطبايى مى فرمايند:
مـن و هـمـسـرم از خـويـشـاونـدان نزديك مرحوم حاج ميرزا على آقا قاضى بوديم . او در نجفبـراى صـله رحم و تفقد از حال ما به منزل ما مى آمد. ما كرارا صاحب فرزند شده بوديم ،ولى هـمـگـى در هـمـان دوران كـوچـكـى فـوت كـرده بـودنـد. روزى مـرحـوم قـاضـى بـهمنزل ما آمد در حالى كه همسرم حامله بود و من از وضع او آگاه نبودم . موقع خداحافظى بههـمسرم گفت : دختر عمو! اين بار اين فرزند تو مى ماند و او پسر است و آسيبى به اونـمـى رسـد و نـام او عـبـدالبـاقـى اسـت . مـن از سـخـن مـرحـوم قـاضـىخـوشحال شدم و خدا به ما پسرى لطف كرد و بر خلاف كودكان قبلى ماند و آسيبى به اونرسيد و نام او را عبدالباقى گذارديم .(121)
2. جـنـاب حـجـت الاسـلام و المسلمين شيخ محمود قوچانى ، فرزند آيت الله قوچانى (وصىمرحوم قاضى ) مى فرمايند:
مرحوم آيت الله قوچانى روحيه شان طورى بود كه به آسانى به كسى گرايش ‍ و اعتقادپـيـدا نمى كردند و علاقه شديد ايشان به آقاى قاضى حاكى از مقام بسيار والاى مرحومآقاى قاضى بود. مى فرمودند: آقاى قاضى از كملين هستند. جريان ديگرى را دررابطه با حضرت امام خمينى نقل مى كردند و مى فرمودند: يك روز در نجف در جلسه اىكـه آقـاى قـاضـى و حضرت امام هم تشريف داشتند، مرحوم قاضى با امام يك برخورد غيرمترقبه اى داشتند. آقاى قاضى در برخوردها بسيار مؤ دب به آداب بودند و تناسب مجلسرا رعـايـت مـى كـردند. ولى در آن جلسه سخنانى را به امام گفتند كه كاملا نامناسب بود،بـه طـورى كـه مـا را مـتـعـجـب كـرد و هـم چـيـزى از سخنانشان نفهميديم . (مرحوم ابوى مىفـرمـودنـد:) مـن حـالا مـى فـهـمـم كـه آن صحبتها راجع به نهضت حضرت امام (قدس سره )بود.
در سـال 1343 كـه ما به قم آمده بوديم و مراجع به ديدار مرحوم والد مى آمدند، حضرتامـام هم تشريف آورده بودند. مرحوم والد خدمت ايشان عرض كردند كه : به خاطر داريدكـه يـك روز در نـجـف به منزل آقاى قاضى تشريف آورديد؟ فرمودند: بله .مـجـددا سـؤ ال كـردنـد كـه : آيـا از سـخـنـان قـاضـى هـم چـيـزى به خاطر داريد؟فـرمـودنـد: نـه ، از مـطـالب چـيـزى به خاطرم نيست . آنگاه مرحوم والد فرمودند:آن سـخـنـان آقـاى قـاضـى نـاظـر بـه نـهـضـت و وضـع امـروز حـضـرت عـالىبود.(122)
3. ايـن خـاطـره نـيـز پـيـشـگـويـى ديگرى از آن مرحوم است . آقاى سيد محمد حسن قاضى ،فرزند مرحوم آيت الله قاضى مى فرمايند:
مـن خـيـلى جـوان بودم . در نجف برق به تازگى در دسترس مردم قرار گرفته بود. باورود برق ، راديو هم آمد، ولى چنين نبود كه هر كس برق داشته باشد و بتواند از راديواسـتـفـاده بـكـنـد. از زمـانـى كه اسم برق و روشنايى را شنيدم ، براى من بسيار جالب وديـدنـى بـود؛ هـمـچـنـيـن راديو و كيفيت صحبت كردن آن كه اصلا باورمان نمى شد كه چنينچيزى ممكن است . يكى از افراد فاميل به ما وعده داد كه اگر برويم به منزلشان ، به ماهـم جـريـان بـرق را نـشـان بـدهـد و هم راديو و سر آن را براى ما كشف نمايد. ما هم شايدمـخـفـيـانـه رفـتـيـم مـنـزل آن فـامـيـل و ديـديـم آنـچـه نديده بوديم و آن دستگاه شگفت آورانتقال صوت را، يعنى راديو را هم ديديم و برخى آهنگهايى را كه پخش مى كرد شنيديم .در اين ميان ، نمى دانم به چه مناسبت بحث و صحبت از خدا و پيامبران خدا به ميان آمد و اينشـخـص صـاحـبخانه چنان وانمود كرد كه منكر هم شده است ، حتى حقانيت خدا و معاد را. خيلىشگفت زده شدم و قدرى بحث و مناقشه كردم ؛ ولى فايده اى نداشت . قرار بر اين شد كهروز بعد با مهيا شدن بيشتر، به بحث و مناقشه بپردازيم .
روز بـعد، در صحن مطهر حضرت على عليه السلام كه ميعادگاه همگان بود، در زاويه اىنـشـسـتـه بودم و منتظر فاميل كه بيايد و با هم برويم منزلشان . در اين اثنا و به طورغـيـره مـنتظره پدرم رسيد و پرسيد: منتظر كسى هستى ؟ من كه مى دانستم پدرم از اين فردفـامـيـل و پـدرش خـوشـش نـمـى آيـد، نخواستم بگويم كه منتظر چه كسى هستم . و ايشانفـرمـودنـد: بيا با من ! و من همراه ايشان به راه افتادم . در صحن مطهر درى هست به سوىبـازار عبادوزها. وارد بازار شديم و رفتيم نشستيم در مغازه يكى از دوستان قديمى ايشانو با هم مشغول صحبت شديم . من گاهى دلم شور مى زد كه نكند فلانى سر وعده بيايد ومـن خـلاف وعـده كـردم بـاشـم . ايـشـان در فـرصـتـى كـه صـاحـب مـغـازهمـشغول صحبت با مشترى بود، به من رو كرد و گفت : او را فراموش ‍ كن ، او نخواهد آمدو حـتـى اگـر بـيـايـد، بحثهاى شما نتيجه اى ندارد جز ضياع وقت . او با متانت از آنعـبـادوز خـواسـت كـه عـبـاى زيـبـا و مـد آن روز را بـراى مـن بـدوزد و مـن هـم خـيـلىخوشحال شدم و روز بعد رفتم و عبا را گرفتم و ايشان هم ديد و از من پرسيد: از اينعـبا خوشت آمد؟ گفتم : آرى گفت : به اندازه خوشحالى اى كه از غلبه بر فلانحـاصـل مـى شـد، يا كمتر يا بيشتر؟ يك مرتبه من متوجه شدم كه گويا پدر از تماممـسـائل روز قـبـل آگـاه اسـت و غـرض از رفـتـن بـه خـانـهفـامـيـل و ديـدن بـرق و شـنـيـدن راديـو را بـراى مـانـقـل مـى كـنـد، بدون كم و كاست ! پرسيدم : چه كسى اين مطلب را براى شما بازگوكرده است ؟ سكوت حاكم شد و چيزى نگفت .(123)
4. مرحوم آيت الله سيد محمد حسين حسينى تهرانى در كتاب معادشناسى مى نويسند:
چـنـديـن نـفـر از رفـقـا و دوسـتان نجفى ما از يكى از بزرگان علمى و مدرسين نجف اشرفنـقـل كـردنـد كـه او مـى گـفـت : مـن دربـاره مـرحـوم اسـتـاد العـلمـاء العـامـليـن و قـدوةاهـل الحـق و اليـقـيـن و السيد الاعظم و السند الافخم و طوء اسرار رب العالمين ، آقاى حاجمـيـرزا عـلى آقـا قـاضـى طـبـاطـبايى - رضوان الله عليه - و مطالبى كه از ايشان احيانانـقـل مى شد و احوالاتى كه به گوش ‍ مى رسيد در شك بودم . با خود مى گفتم : آيا اينمـطـالبـى كـه ايـنها دارند درست است يا نه ؟ اين شاگردانى كه تربيت مى كنند و داراىچـنـيـن و چـنـان از حـالات و مـلكـات و كـمـالاتـى مـى گـردنـد، راسـت اسـت يـاتخيل ؟ مدتها با خود در اين موضوع حديث نفس مى كردم و كسى هم از نيت من خبر نداشت تايك روز رفتم براى مسجد كوفه براى نماز و عبادت و به جا آوردن بعضى از اعمالى كهبراى آن مسجد وارد شده است .
مـرحـوم قـاضـى قـدس سـره به مسجد كوفه زياد مى رفتند و براى عبادت در آنجا حجرهخاصى داشتند و زياد به اين مسجد و مسجد سهله علاقمند بودند و بسيارى از شبها را بهعـبـادت و بـيدارى در آنها به روز مى آوردند. در بيرون مسجد به مرحوم قاضى برخوردكـرده و سـلام كـرديـم و احـوال پـرسى از يكديگر نموديم و به قدرى با يكديگر سخنگـفـتيم تا رسيديم پشت مسجد. در اين حال در پاى آن ديوارهاى بلندى كه ديوارهاى مسجدرا تشكيل مى دهد، در طرف قبله در خارج مسجد، در بيابان هر دو با هم روى زمين نشستيم تاقـدرى رفـع خـسـتـگـى كـرده و سپس به مسجد برويم . با هم گرم صحبت شديم و مرحومقـاضـى قـدس سـره از اسـرار و آيـات الهـيـه بـراى ما داستانها بيان مى فرمود و از مقامجـلال و عـظـمـت توحيد و قدم گذاردن در اين راه و در اينكه يگانه هدف خلقت ، انسان است ،مـطـالبـى را بـيـان مـى نـمـود و شـواهـدى اقـامـه مـى نـمـود مـن دردل بـا خـود حـديـث نفس كرده و گفتم كه واقعا ما در شك و شبهه هستيم و نمى دانيم چه خبراسـت . اگـر عـمـر ما بدين منوال بگذرد واى بر ما! اگر حقيقتى باشد و به ما نرسد واىبـر مـا! و از طـرفـى هـم نـمـى دانـم كـه واقـعـا راسـت اسـت تـادنبال كنم .
در ايـن حال مار بزرگى از سوراخ بزرگى بيرون آمد و در جلوى ما خزيده ، به موازاتديـوار مـسـجـد حركت كرد. چون در آن نواحى مار بسيار است و غالبا مردم آنها را مى بينند،ولى تـا بـه حـال شـنـيـده نـشـده اسـت كـه كـسـى را گـزيـده بـاشـد. هـمـيـن كـه مـار بـهمقابل ما رسيد و من فى الجمله وحشتى كردم . مرحوم قاضى اشاره اى به مار كرد و فرمود:مـت بـاذن الله ؛ بـمـيـر بـه اذن خدا مار فورا در جاى خود خشك شد. مرحوم قاضىبـدون ايـنـكـه اعـتـنـايـى كـنـد، شـروع كـرد بـه دنـباله صحبتى كه با هم داشتيم و سپسبرخاستيم و به داخل مسجد رفتيم .
مرحوم قاضى اول دو ركعت نماز در ميان مسجد گذارده و پس از آن به حجره خود رفتند و منهـم مـقـدارى از اعـمـال مـسـجـد را بـه جاى آوردم و در نظر داشتم كه بعد از به جا آوردن آناعـمـال ، بـه نـجـف اشـرف مـراجـعت كنم . در بين اعمال ناگاه به خاطرم گذشت كه آيا اينكـارى كـه اين مرد كرد، واقعيت داشت يا چشم بندى بود مانند سحرى كه ساحران مى كنند؟خـوب اسـت بـروم بـبينم مار مرده است يا زنده شده و فرار كرده است . اين خاطره به سختبـه من فشار مى آورد تا اعمالى كه در نظر داشتم به اتمام رسانيدم و فورا آمدم بيرونمـسـجـد در هـمـان مـحـلى كه با مرحوم قاضى نشسته بوديم . ديدم مار خشك شده و بر زمينافـتـاده اسـت . پـا زدم بـه آن ؛ ديـدم ابـدا حـركـتـى نـدارد. بـسـيـار منقلب و شرمنده شدم .برگشتم به مسجد كه چند ركعتى نماز گذارم ، نتوانستم و اين فكر مرا گرفته بود كهواقـعا اگر اين مسائل حق است ، پس چرا ما ابدا به آنها توجهى نداريم . مرحوم قاضى درحـجره خود بود و به عبادت مشغول بود كه بيرون آمد و از مسجد خارج شد براى نجف و مننـيـز خـارج شدم . در مسجد كوفه باز هم به هم برخورد كرديم آن مرحوم لبخندى به منزد و فرمود:
خوب است آقاجان ؛ امتحان هم كردى ، امتحان هم كردى !(124)

5. شواهد و دلايلى وجود دارد مبنى بر اينكه آن عالم ربانى طى الارض ‍ مى نمودند. يكىاز ايـن دلايـل داسـتـانـى اسـت كـه مـا پـيش از اين در بيان چگونگى آغاز نخستين مرحله درساخـلاق و عرفان آن بزرگوار بيان نموديم . در اين مورد، علامه طباطبايى و نيز آيت اللهحـاج شـيـخ عـبـاس ‍ قـوچـانـى ، وصـى مـرحـوم قـاضـىنـقـل فـرمـوده انـد كـه عـادت مـرحـوم قـاضـى ايـن بـود كـه در دو دهـهاول مـاهـهـاى مـبـارك رمـضـان ، چـهـار سـاعـت پـس از شـب ، دوسـتـان را درمـنـزل مـى پـذيـرفـتـنـد و مـجـلس درس اخـلاق ايـشـان تـا شـش ‍ سـاعـت پـس از شـبطـول مـى كـشـيـد، اما در دهه سوم درس را تعطيل مى فرمود و تا آخر ماه مبارك رمضان كسىايـشـان را پـيـدا نـمـى كـرد. ايـشـان چـهـار هـمـسـر داشـتـنـد و در ايـن دهـه ، درمنزل هيچ يك از آنها نبودند و حتى در مسجد كوفه و سهله نيز كه بسيارى از شبها را در آنمـسـجـد بـيـتـوتـه مـى نـمـود مـشـاهـده نـمـى شـدنـد.(125) ايـن حـادثـه كـه هـرسال رخ مى داد و حوادثى ديگر، احتمال طى الارض داشتن آن مرحوم را تقويت مى كرد.
حـكـايـت ديـگـرى كـه عـلامـه طـبـاطـبـايـى در ايـن مـوردنـقل فرموده اند، اين احتمال را تقويت مى نمايد. مرحوم آيت الله سيد محمد حسين تهرانى ازقول ايشان چنين نقل مى كنند:
برادر ما، مرحوم آقا سيد محمد حسن الهى قاضى يك روز به وسيله شاگردى كه داشت و اواحضار ارواح مى نمود نه با آينه و نه با ميز سه گوش ، بلكه دستى به چشم خود مىكـشـيـد و فـورا احضار مى كرد، از روح مرحوم حاجى ميرزا على آقاى قاضى راجع به طىالارض سـؤ ال كـرده بـود. مـرحـوم قـاضـى جواب داده بودند كه طى الارض ، شش آيه ازاول سوره طه است .(126)
مرحوم آيت الله تهرانى مى افزايند:
مـن از عـلامه طباطبايى پرسيدم : مراد از اين آيات چيست ؟ آيا مرحوم قاضى خواسته اندبـه طـور رمـز صـحـبـت كـنـنـد و مـثـلا بـگـويـنـد طى الارض با اتصاف به صفات الهيهحاصل مى شود؟
علامه طباطبايى فرمودند: نه ؛ برادر ما مردى باهوش و چيزفهم بود و طورى مطلب رابـيـان مـى كرد مثل آنكه دستور العمل براى طى الارض را خودش از اين آيات فهميده است وايـن آيـات بسيار عجيب است ، به خصوص آيه الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى ؛خـداونـد هـيچ معبودى جز او نيست ؛ تمام نامهاى نيكو تنها براى او است ، چون اين آيه تماماسماء را در وجود مقدس حضرت مقدس حضرت حق جمع مى كند و مانند جامعيت اين آيه در قرآنكريم نداريم .
و نيز علامه طباطبايى مى فرمودند:
مـعـمـولا ايـشـان (مرحوم قاضى ) در حال عادى يك ده ، بيست روزى در دسترس بودند و مثلارفقا مى آمدند و مى رفتند و مذاكراتى داشتند و صحبتهايى مى شد و آن وقت ، دفعة ايشانغيب مى شدند و يك چند روزى از چشم مردم دور بودند، نه در خانه و نه در مدرسه و نه درمسجد و نه در كوفه و نه در سهله ، ابدا از ايشان خبرى نبود و عيالاتشان هم نمى دانستندكـجـا مـى رفـتـنـد چـه مـى كـردنـد. هـيـچ كـس خبر نداشت . رفقا در اين روزها به هر جا كهاحتمال مى دادند، مرحوم قاضى را مى جستند؛ ولى نمى يافتند. بعد از چند روزى باز پيدامى شد و درس و جلسه هاى خصوصى را در منزل و مدرسه داير مى كردند.(127)
6. علامه طباطبايى مى فرمايند:
بـرادر مـا (مـرحـوم آيـت الله سـيد حسن الهى ) به وسيله شاگردش از حضرت قاضى سؤال كـرده بـود كـه قاليچه حضرت سليمان كه آن حضرت روى آن مى نشست و به مشرق ومـغـرب عـالم مـى رفـت ، آيـا روى اسباب ظاهريه ، چيز ساخته شده اى بود و يا از مبدعاتالهـيـه بـود و هـيـچ گـونـه بـا اسباب ظاهريه ربطى نداشت ؟ آن شاگرد چون از مرحومقـاضـى سـؤ ال مـى كند، ايشان فرموده بودند: فعلا چيزى در نظرم نمى آيد، وليكنيـكـى از مـوجـوداتى كه در زمان حضرت سليمان بودند و در اين كار تصدى داشتند، الانزنـده انـد، مـى روم از او مـى پـرسـم . در ايـنحـال مـرحوم قاضى روانه شدند و مقدارى راه رفتند تا آنكه منظره كوهى نمايان شد چونبـه دامنه كوه رسيدند، يك شبحى در وسط كوه كه شباهت به انسان داشت ديده شد. مرحومقـاضـى از آن شـبـح سـؤ ال و مـقدارى با هم گفتگو كردند. آن شاگرد از مكالماتشان هيچنـفـهميد؛ ولى چون مرحوم قاضى برگشتند، گفتند: مى گويد از مبدعات الهيه بود و هيچگونه اسباب ظاهريه در آن دخالتى نداشته است .(128)
7. علامه طباطبايى مى فرمايند:
در روايـت اسـت كـه چـون حـضـرت قـائم ظـهـور كـنـنـد،اول دعوت خود را از مكه آغاز مى كنند؛ بدين طريق كه بين ركن و مقام ، پشت به كعبه نمودهو اعـلان مـى فـرمـايـنـد و از خـواص آن حـضرت ، 360 نفر در حضور آن حضرت مجتمع مىگـردنـد. مـرحـوم اسـتـاد مـا قـاضـى رحـمـة الله عـليـه - مـى فـرمـودنـد كـه : در ايـنحـال ، حـضـرت بـه آنـهـا مطلبى مى گويند كه همه آنها در اقطار عالم متفرق و منتشر مىگـردنـد و چـون همه آنها داراى طى الارض هستند، تمام عالم را تفحص مى كنند و مى فهمندكـه غير از آن حضرت ، كسى داراى مقام ولايت مطلقه الهيه و مامور به ظهور و قيام و حاوىهـمـه گـنـجـيـنـه هـاى اسـرار الهـى و صـاحـب الامـر نـيـسـت . در ايـنحال همه به مكه مراجعت مى كنند و به آن حضرت تسليم مى شوند و بيعت مى نمايند.مـرحـوم قـاضـى (ره ) مـى فـرمـودنـد: من مى دانم آن كلمه اى را كه حضرت به آنها مىفرمود و همه از دور آن حضرت متفرق شدند چه بود. و من در روايت ديده ام كه حضرتصادق عليه السلام مى فرمايند: من آن كلمه را مى دانم .(129)
آرى ، بنده اى كه تمام لحظات عمر خويش را در انديشه دوست سپرى كرده و به مقام قرباو نايل شده باشد، محل ظهور و بروز امور خارق عادتى خواهد شد كه براى همگان عجيب وشـگـفت آور است . اما چه عجب ! اين خداوند است كه چشم و گوش و زبان و دست و پاى بندهمـقـرب خـويـش ‍ شـده اسـت ، چـنـان كه در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كهرسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:
مـا تـحـبـب الى عبد بشى ء احب الى مما افترضت عليه و انه ليتحبب الى بالنافلة حتىاحـبـه ؛ فـاذا احـبـبـتـه كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذىيـنـطق به و يده التى يبطش بها و رجله التى يمشى بها؛ اذا دعانى اجبته و اذا ساءلنىاعـطـيـتـه ؛ بـنـده مـن بـا چـيـزى مـحبوبتر از آنچه بر او واجب كرده ام نسبت به من اظهاردوسـتـى نـمى كند و همانا او با انجام نوافل آن قدر اظهار محبت مى كند تا آنكه او را دوستبدارم و چون او را دوست بدارم ، گوش او كه با آن مى شنود و چشم او كه با آن مى بيندو زبـان او كـه با آن سخن مى گويد و دست او كه با آن مى گيرد و پاى او كه با آن راهمـى رود خـواهم بود؛ هرگاه مرا بخواند، جوابش مى دهم و اگر درخواستى كند، به او عطامى كنم ...(130)
5 - غروب آفتاب
مـاه ربيع الاول سال 1366 ق . شاهد واپسين روزهاى زندگى خاكى عارف پرهيزكار نجفاشـرف بـود. جـسـم رنـجـور ايـن حـكـيـم ذوب شـده در ولايـت ، ديـگـر تـوانتـحـمل روح مشتاق او را نداشت . يك سده پژوهش ، تدريس ، عبادت و پارسايى و خدمت بهسـالكـان و ديـن بـاوران ، جـسـم آقـا سـيـد عـلى را بـه پـيـكـرى نـحـيـفبـدل سـاخـتـه بـود. او ديگر به چيزى جز پرواز نمى انديشيد. از بام تا شام در بستربـيـمـارى بـه گنبد و گلدسته هاى حرم مولايش ، اميرالمؤ منين ، على عليه السلام چشم مىدوخـت تـا كـى اشـارتـى كـنـد و اجـازه حـضـور دهـد. روان آسـمـانـى سـيـدكـهـنـسـال نـجـف ، بـى قـرارتـر از پيش به لحظه موعود نزديك مى شد و لحظه ها براىچـشـمـان بـيدار و سرشك آلوده انبوه شيفتگان استاد بزرگ حوزه علميه بسيار شتابان مىگذشت . سرانجام همه چيز براى وقوع آن حادثه بزرگ آماده شد:
هـوا طـوفـانـى بود و بنده سيد محمد حسن قاضى چون در مدرسه حجره داشتم ، مى بايستزودتـر بـروم به منزل و به عنوان شام چيزى بخورم و بروم به حجره ، ايامى كه پدربزرگوارم مريض بودند، چون صداى مرا در منزل شنيدند، صدا زدند و از من خواستند كهدسـتـشـان را بـگـيـرم و از اتاق ايشان را بيرون بياورم كه قدرى هواى تازه به مشامشانبـرسـد. البـتـه ايـن كـار را اغـلب روزهـا مـى كـردنـد تـوسـط بـنـده يـا ديـگـران كه درمـنـزل بـودنـد؛ ولى آن روز بـه خـصـوص مـرا صـدا زدنـد وقـبـول نـكـردنـد كـه ديگرى بيايد. وقتى كه آمدم ، دستهاى خود را بلند كرد و اشاره بهاينكه : كمك كن تا بلند شوم ! بلند شدند. اشاره كردند كه : مرا ببر بيرون! آرام آرام ايـشـان را آوردم بـيـرون اتـاق . وسـطمنزل نظرى به اطراف انداختند و نظر ديگرى به آسمان آن روز و فورا اشاره كردند كه: مـرا بـرگـردان ! آسـمـان آن روز خـيلى آشفته و طوفانى بود و در اثر جريان بادها ازاطـراف و بـرخـورد بـا ابـنـيه و ساختمانهاى مجاور، صداهاى عجيبى در فضا مى پيچيد وهراسى به دلها، معمولا انسان در حوادث آسمانى ، نگرانى فوق العاده اى در خود احساسمـى كـند و چون هيچ راهى و كوششى نمى يابد براى نجات و خلاصى از آن وضع عجيب ،لذا يـك سـر، دل به جاى ديگر رو مى آورد. در برابر حوادث ديگر انسان اين طور نيست ؛بـلكـه مـتـوجـه وسـايـل و اسـبـاب مـى شـود كـه خـود بـحـثمستقل لازم است كه مشروحا بايد به آن پرداخت .
خـلاصـه پـدر نـشـسـت روى فـرش و سـر را نـهـاد روى زانـوى مـن كـه از هـر جـاغـافـل بـودم . شـروع كـردنـد بـه ذكـر شـهـادتـين و آياتى از قرآن خواندن و سفارشاتبـخـصـوص بـه مـيـان آوردن ... بـرادرهـاى بـزرگتر از خود هم داشتم ، ولى در آن ساعتحـاضـر نبودند و قرعه فال به نام من بيچاره و افسرده زدند. بلى ؛ من هم با تمام وجودگـوش مـى دادم و وصـاياى ايشان را در اعماق درونى خود جاى مى دادم . انگشت بر لبهاىخـود نهادند كه : اين حرفها را به كسى نگو! حالا كه نصيب تو بود، نزد تو باشد.زنـدگـى در گـذر اسـت و آنـچه براى انسان مى ماند، تقوا و پرهيزكارى و خدمت به خلقاسـت ... بـعـد فـرمـودنـد كـه : صـبـح زود بـيـا بـهمـنـزل ، زودتـر از هـر روز! مـن هـم اذان صـبـح ، خـلافمعمول آمدم به منزل و صداى شيون و گريه از خانه بلند بود...(131)
پـيـكـر مـطهر مرحوم آيت الله العظمى قاضى طباطبايى به وسيله عالم پرهيزكار، مرحومآقا سيد محمد تقى طالقانى (132) غسل داده شد و پس از طواف بر گرد مزار مولايش ،اميرالمؤ منين على عليه السلام ، در ميان حزن و اندوه دوستان و ارادتمندانش در كنار اجدادشدر وادى السلام نجف اشرف به خاك سپرده شد. حشره الله مع الانبياء و الصديقين .
وصيت نامه مرحوم آيت الله قاضى
وصـيـت كـردن ، سـنـت ديـريـن و روشـى اسـت كـه اكـثـر مـردم و هـمـه عـالمـان بـه آنعمل مى نمايند.
بر طبق روايتى ، رسول خدا حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله مى فرمايند:
مـا يـنـبـغـى لاءمـرى مـسـلم ان يـبيت ليلة الا و وصيته تحت راسه ؛ براى هيچ مسلمانىسـزاوار نـيـسـت شبى را بگذراند، مگر اينكه وصيت خود را نوشته و زير سرش گذاشتهباشد.(133)
يـكـى از جـنـبه هاى مثبت اين سنت نيكو، افزون بر سفارش به پرداخت حقوق مردم و تداركتكاليف و بازمانده الهى ، وصيت بازماندگان به تقوا و رعايت حريم خداوند و دعوت بهترك دنيا و عبرت آموزى از تحولات آن مى باشد. در اين راستا، برخى از وصيت نامه هاىعـلمـا و دانـشـمـنـدان ، زبانزد عام و خاص شده است كه از آن جمله مى توان به وصيت نامهسيد بن طاووس و علامه حلى اشاره كرد كه در آنها به بهترين وجهى به آنچه يك مسلمانبـه آن احـتـيـاج دارد پـرداخـتـه و تـوجـه خـوانـنـده بـهمسائل مبدا و معاد جلب شده است .
وصيت نامه آيت الله العظمى قاضى نيز از جمله وصيت نامه هاى بسيار مفيد و آموزنده استكه متن آن از اين قرار است :
بسم الله الرحمن الرحيم
الحـمـد لله الذى لا يـبقى الا وجهه و لا يدوم الا ملكه و الصلوة و السلام على خاتم النبيينالذى هـو البـحـر و الائمة الاطهار من عترته جواريه و فلكه ، صلى الله عليه و عليهم ماسلك سلكه و نسك نسكه .

و بـعـد، وصـيـت از جـمـله سـنـن لازمـه است و بنده عاصى ، على بن حسين الطباطبايى چندينمـرتـبه وصيت نامه نوشته ام و اينكه در اين تاريخ كه روز چهارشنبه ، دوازدهم ماه صفرسـنـه هـزار و سـيـصـد و شـسـت و پـنـج (1365) اسـت و ايـن وصـيـت نـامـه دوفـصـل اسـت : يـك فـصل در امور دنيا، فصل ديگر در امور آخرت است . مقدم دارم ذكر دنيا راچنان كه حق - تبارك و تعالى - در خلقت و ذكر آخرت مقدم داشته است .
ديـگـر آنـكـه از جـمـله قـروض ، پـنـجـاه تـومـان اسـت كـهمال الوصية عليين رتبت ، حاج سيد قريش قزوينى است و بعد از ايشان به حاجى امام قلىرسيده است و از حاجى قلى به والد حقير رسيده است - رضوان الله عليهم اجمعين . اين وجهبايد در دست كسى كه اهليت آن را داشته باشد برسد كه در دهه محرم از فايده شرعيه آنعـزادارى بـكـنـد، چـيـزى از آن بـه روضـه خـوان بـرسـد، بـه چـاى و قـهـوه وامثال اين صرف نشود- ان شاء الله تعالى .
واگر شخص ديگرى را معرفى كردم ، در حاشيه همين وصيت نامه مى نويسم و بعد از ايناگر تغيير و تبديل به نظر رسيد، در ذيل ورقه نوشته مى شود.

next page

back page