بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری (ره ), استاد شهید آیت الله مطهرى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     TARIKH01 -
     TARIKH02 -
     TARIKH03 -
     TARIKH04 -
     TARIKH05 -
     TARIKH06 -
     TARIKH07 -
     TARIKH08 -
     TARIKH09 -
     TARIKH10 -
     TARIKH11 -
     TARIKH12 -
     TARIKH13 -
     TARIKH14 -
     TARIKH15 -
     TARIKH16 -
     TARIKH17 -
     TARIKH18 -
     TARIKH19 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ج . جويبر و ذلفا(260)  
جويبر يكى از اصحاب صفه (261) بود.رسول خدا و هم چنين افراد مسلمين به آنها محبت مى كردند و زندگى آنها را اداره مى كردند.يك روز رسول اكرم نگاهى به جويبر كرد و فرمود: جويبر! چقدر خوب بود كه زن مىگرفتى ، هم احتياج جنسى تو رفع مى شد و هم آن زن كمك تو بود در كار دنيا و آخرت .گفت : يا رسول الله ! كسى زن من نمى شود؛ نه حسب دارم و نسب ، نهمال و نه جمال ؛ كدام زن رغبت مى كند كه زن من بشود؟ فرمود:
( يا جويبر ان الله قد وضع بالاسلام من كان فى الجاهلية شريفا، و شرف من كانفى الجاهلية وضيعا، و اعز بالاسلام من كان فى الجاهلية ذليلا.)
جويبر! خداوند به سبب اسلام ارزشها را تغيير داد. بهاى بسيار چيزها را كه در سابقپايين بود، بالا برد و بهاى بسيار چيزها را كه در گذشته بالا بود، پايين آورد.بسيارى از افراد در نظام غلط جاهليت محترم بودند و اسلام آنها را سرنگون كرد و ازاعتبار انداخت و بسيارى در جاهليت حقير و بى ارزش ‍ بودند و اسلام آنها را بلند كرد.
( فالناس اليوم كلهم اءبيضهم و اءسودهم و قرشهم و عربهم و عجمهم من آدم و ان آدمخلقه الله من طين . )
امروز مردم همان طور شناخته مى شوند كه هستند. اسلام به آن چشم به همه نگاه مى كندكه سفيد و سياه و قرشى و غير قرشى و عرب و عجم همه فرزندان آدم اند و آدم هم از خاكآفريده شده .
اى جويبر! محبوب ترين مردم در نزد خدا كسى است كه مطيع تر باشد نسبت به امر خدا وهيچ كس از مسلمين مهاجر و انصار كه در خانه هاى خود هستند و زندگى مى كنند بر توبرترى ندارند مگر به ميزان و مقياس ‍ تقوى .
بعد فرمود: حركت كن برو به خانه زياد بن لبيد انصارى ، به او بگو:رسول خدا مرا پيش تو فرستاده كه از دختر تو ذلفا براى خود خواستگارى كنم .
جويبر به دستور رسول خدا به خانه زياد بن لبيد رفت . زياد از محترمين انصار واهل مدينه بود. در آن وقت كه جويبر وارد شد عده اى از قوم و قبيله اش در خانه اش بودند.اجازه ورود خواست ، اجازه دادند و وارد شد و نشست . رو كرد به زياد و گفت : از طرفرسول خدا پيغامى دارم ، آن را محرمانه بگويم يا علنى ؟ زياد گفت : پيغامرسول خدا مايه افتخار من است ، البته علنى بگو. گفت :رسول خدا مرا فرستاده براى خواستگارى دخترت ذلفا براى خودم . حالا تو چه مىگويى ؟ بگو تا خبرش را براى پيغمبرم ببرم . زياد با تعجب پرسيد: كه پيغمبر تورا فرستاده به خواستگارى ؟! گفت : بلى پيغمبر فرستاد. من كه دروغ به پيغمبر نمىبندم . گفت : آخر رسم ما اين نيست كه دختر بدهيم به غير هم شاءنهاى خودمان از انصار.تو برو من خودم پيغمبر را ملاقات مى كنم .
جويبر بيرون آمد. از طرفى فكر مى كرد در آنچه پيغمبر فرموده بود كه خداوند بهوسيله اسلام تفاخر به قبايل و عشاير و اسناب را از بين برده ، و از طرفى به سخن اينمرد فكر مى كرد كه گفت : ما رسم نداريم به غير هم شاءنهاى خودمان دختر بدهيم . باخود گفت : حرف اين مرد با تعليمات قرآن مباينت دارد. همان طورى كه مى رفت آهسته اينجمله از او شنيده شد: ( و الله ما بهذا نزل القرآن ، و لا بهذا ظهرت نبوة محمد. )(به خدا كه تعليمات نازله در قرآن اين نيست كه زياد بن لبيد گفت . پيغمبر براى چنينسخنانى مبعوث نشده است ).
همان طور كه جويبر مى رفت و اين سخنان را با خود زمزمه مى كرد، ذلفا دختر زياد اينحرفها را شنيد، از پدرش پرسيد قصه چه بود؟ زياد عين قضيه رانقل كرد. دخترك گفت : به خدا قسم كه جويبر دروغ نمى گويد. كارى نكن كه جويبربرگردد پيش پيغمبر در حالى كه جواب ياءس شنيده باشد. بفرست جويبر رابرگردانند.
همين كار را كردند و جويبر را به خانه برگردانيدند. خودش شخصا رفت حضوررسول اكرم و گفت : پدر و مادرم قربانت ! جويبر همچو پيغامى از طرف تو آورد و آخر مارسم نداريم جز به كفو و هم شاءن و هم طبقه خودمان دختر بدهيم . فرمود:
( يا زياد، جويبر مؤ من و المؤ من كفو المؤ م ، و المسلمة .) (262)
(زياد! جويبر مؤ من است و مرد مؤ من كفو و هم شاءن زن مؤ منه است و مرد مسلمان كفو و همشاءن زن مسلمان است .)
با اين خيالات مانع ازدواج دخترت نشو، زياد برگشت و قضايا را براى دخترشنقل كرد. ذلفا گفت : من بايد راضى باشم ، و چون پيغمبر او را فرستاده من راضى ام .زياد دست جويبر را گرفت و به ميان قوم خود برد و طبق سنت پيغمبر دختر خود را به اينمرد فقير سياه داد.
(بعد از عروسى اين دو(263) ) جهادى پيش آمد. جويبر با همان نشاطى كه مخصوصمردان با ايمان است زير پرچم اسلام در آن جهاد شركت كرد و شهيد شد. (264)
د. مبارزه با نقاط ضعف (265)  
او از نقاط ضعف مردم و جهالت هاى آنان استفاده نمى كرد، بر عكس ، با آن نقاط ضعفمبارزه مى كرد و مردم را به جهالتشان واقف مى ساخت (كه به عنوان نمونه شاهدى ذكرمى كنيم .)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله (266) پسرى دارد از ماريه قبطيه به نام ابراهيمبن رسول الله . اين پسر كه مورد علاقه رسول اكرم صلى الله عليه و آله است در هجدهماهگى از دنيا مى رود. رسول اكرم كه كانون عاطفه بود قهرا متاءثر مى شود و حتى اشكمى ريزد و مى فرمايد: دل مى سوزد و اشك مى ريزد، اى ابراهيم ما به خاطر تو محزونيمولى هرگز چيزى بر خلافت رضاى پروردگار نمى گوييم . تمام مسلمين ، ناراحت ومتاءثر به خاطر اين كه غبارى از حزن بر دل مبارك پيغمبر اكرم نشسته است . همان روزتصادفا خورشيد منكسف مى شود و مى گيرد. مسلمين شك نكردند كه گرفتن خورشيد،هماهنگى عالم بالا بود به خاطر پيغمبر. يعنى خورشيد گرفت براى اين كه فرزندپيغمبر از دنيا رفته .(267)
اين مطلب در ميان مردم مدينه پيچيد و زن و مرد يك زبان شدند كه ديدى ! خورشيد بهخاطر حزنى كه عارض پيغمبر اكرم شد گرفت ؛ در حالى كه پيغمبر به مردم نگفته العياذ بالله كه گرفتن خورشيد به خاطر اين بوده . اين امر سبب شد كه عقيده و ايمانمردم به پيغمبر اضافه شود، و مردم هم در اين گونهمسائل بيش از اين فكر نمى كنند.
ولى پيغمبر چه مى كند؟ پيغمبر نمى خواهد از نقاط ضعف مردم براى هدايت مردم استفادهكند، مى خواهد از نقاط قوت مردم استفاده كند، پيغمبر نمى خواهد از جهالت و نادانى مردمبه نفع اسلام استفاده كند، مى خواهد از علم و معرفت مردم استفاده بكند. پيغمبر نمى خواهداز ناآگاهى و غفلت مردم استفاده كند، مى خواهد از بيدارى مردم استفاده كند، چون قرآن بهاو دستور داده : ( ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هىاحسن . ) (268) وسائلى ذكر كرده . (پيغمبر نفرمود:) عوام چنين حرفى از روىجهالتشان گفته اند، ( خذ الغايات و اترك المبادى ) ،(269) بالاءخره نتيجهخوب از اين گرفته اند. ما هم كه به آنها نگفتيم ، ما در اينجا سكوت مى كنيم . سكوت همنكرد، آمد بالاى منبر صحبت كرد، خاطر مردم را راحت كرد، گفت : اين كه خورشيد گرفتبه خاطر بچه من نبود.
ه‍ مبارزه با بت پرستى (270)  
در تاريخ مى نويسند: وقتى كوروش وارد بابل شد، مردم را در اعتقادشان آزاد گذاشت ،يعنى بت پرستها را در بت پرستى ، حيوان پرستها را در حيوان پرستى و... همه را آزادگذاشت و هيچ محدوديتى براى آنان قائل نشد، در معيار غربى ، كوروش يك مرد آزادى خواهبه حساب مى آيد. زيرا او به آزادى بر مبناى تمايلات و خواستهاى مردم احترام گذاشتهاست .
ولى در تاريخ ، ماجراى ابراهيم خليل را هم درج كرده اند. حضرت ابراهيم ، بر عكسكوروش معتقد بود كه اين گونه عقايد جاهلانه مردم ، عقيده نيست ، زنجيرهائى است كهعادات سخيف بشر به دست و پاى او بسته است . او نه تنها به اين نوع عقائد احترامنگذاشت بلكه در اولين فرصتى كه به دست آورد بتها و معبودهاى دروغين مردم را در همشكست و تبر را هم به گردن بت بزرگ انداخت و از اين راه اين فكر را در مردم القا كردكه به عاجز بودن بتها پى ببرند و به تعبير قرآن به خود باز گردند و خودانسانى و والاى خويش را بشناسند.
با معيارهاى غربى كار ابراهيم خليل بر ضداصول آزادى و دموكراسى است ، چرا؟ چون آنها مى گويند: بگذاريد هر كس هر كارى دلشمى خواهد بكند، آزادى يعنى همين . اما منطق انبياء غير از منطق انسان امروز غربى است .رسول اكرم صلى الله عليه و آله را در نظر بگيريد، آيا وقتى كه آن حضرت وارد مكهشد، همان كارى را كرد كه كوروش در بابل انجام داد؟ يعنى گفت : به من ارتباط ندارد،بگذار هر كه هر كار مى خواهد بكند، اينها خودشان بهميل خودشان اين راه را انتخاب كرده اند پس بايد آزاد باشند، يا آنكه نظير (271) كارابراهيم عليه السلام را پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ، در فتح مكه انجام داد.
آن حضرت به بهانه آزادى عقيده ، بتها را باقى نگذاشت . به عكس ، ديد اين بتهاعامل اسارت فكرى مردمند و صدها سال است كه فكر اين مردم اسير اين بتهاى چوبى وفلزى و...ديد،
شده است ، اين بود كه به عنوان اولين اقدام بعد از فتح (مكه )، تمام آنها را در هم شكستو مردم را واقعا آزاد كرد.
از ديدگاه اسلام ، (272) آزادى و دمكراسى بر اساس آن چيزى است كهتكامل انسانى انسان ايجاب مى كند، يعنى آزادى ، حق انسان بما هو انسان است ، حق ناشىاز استعدادها انسانى انسان است ، نه حق ناشى ازميل افراد و تمايلات آنها.
دمكراسى در اسلام يعنى انسانيت رها شده ، حال آنكه اين واژه در قاموس ‍ غرب معناىحيوانيت رها شده را متضمن است .
اسلام و آزادى (273)  
عمل صحيح ، عمل خاتم الانبياست . سالهاى متمادى با عقيده بت پرستى مبارزه كرد تا فكرمردم را آزاد كند. اگر غرب جاهليت هزار سال ديگر هم مى ماند همان بت را پرستش مى كرد(همان طورى كه حتى در ملتهاى متمدن مثل ژاپن هنوز بت پرستى وجود دارد) و يك قدم بهسوى ترقى و تكامل بر نمى داشت . اما پيغمبر آمد اين زنجير اعتقادى را از دست و پاىآنها باز كرد و فكرشان را آزاد نمود. ( و يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم ) . (274) قرآن ، اسم آن چيزى را كه اروپايى مىگويد: بشر را بايد در آن آزاد گذاشت ، زنجير مى گذارد. مى گويد: شكر اين را بكنيدكه خدا به وسيله اين پيغمبر اين بارهاى گران يعنى خرافه ها را از دوش شما برداشت .اين زنجيرهايى را كه خودتان به دست پاى خودتان بسته بوديد، برداشت .
حتى (275) در زمان خلفا (من كار ندارم كه كارشان فى حدذاته صحيح بوده يا صحيحنبوده است ) مسلمين كه هجوم بردند، نرفتند به مردم بگويند: بايد مسلمان بشويد.حكومتهاى جبارى دست و پاى مردم را به زنجير بسته بودند، مسلمين با حكومتها جنگيدندملتها را آزاد كردند. اين دو را با همديگر اشتباه مى كنند. مسلمين اگر با ايران يا رومجنگيدند، با دولتهاى جبار مى جنگيدند كه ملتهايى را آزاد كردند و به هميندليل ملتها با شوق و شعف مسلمين را پذيرفتند. چرا تاريخ مى گويد: وقتى كه سپاهمسلمين وارد مى شد مردم با دسته هاى گل به استقبالشان مى رفتند؟ چون آنها را فرشتهنجات مى دانستند. اينها را برخى با يكديگر اشتباه مى كنند كه (عجب ! مسلمين به ايرانحمله كردند. لابد وقتى به ايران حمله كردند به سراغ مردم رفتند و به آنها گفتند: حتمابايد اسلام اختيار بكنيد). آنها به مردم كار نداشتند، با دولتهاى جبار كار داشتند.دولتها را خرد كردند، بعد مردمى را كه همين قدر شائبه توحيد در آنها بود در ايمانشانآزاد گذاشتند كه اگر مسلمان بشويد عينا مثل ما هستيد و اگر مسلمان نشويد در شرايطديگرى با شما قرارداد مى بنديم كه آن شرايط را شرايط ذمه مى گويند و شرايط ذمهمسلمين فوق العاده سهل و آسان و ساده بوده است .
در جنگ بدر(276) اسرار را آورده بودند. طبقمعمول اسير را براى اين كه فرار نكند مى بندند. آوردند پيش پيغمبر، پيغمبر يك نگاهىبه اينها كرد و بى اختيار تبسم نمود. آنها گفتند: ما از تو خيلى دور مى دانستيم كه بهحال ما شماتت بكنى . فرمود: شماتت نيست ، من بينم شما را به زور اين زنجيرها بايدبه سوى بهشت ببرم ، به زور من بايد اين عقائد را از شما بگيرم .
بنابراين بسيار تفاوت است ميان آزادى تفكر و آزادى عقيده . اگر اعتقادى بر مبناى تفكرباشد، عقيده اى داشته باشيم كه ريشه آن تفكر است ، اسلام چنين عقيده اى را مى پذيرد،غير از اين عقيده را، اساسا قبول ندارند. آزادى اين عقيده آزادى فكر است . اما عقائيد كه برمبناهاى وراثتى و تقليدى و از روى جهالت به خاطر فكر نكردن و تسليم شدن درمقابل عوارض ضد فكر در انسان پيدا شده است ، اينها را هرگز به نام آزادى عقيده نمىپذيرد.
ى . مبارزه باتعصبات نژادى و قومى (277)  
به اعتراف همه مورخين ، حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در مواقع زياد اين جملهرا تذكر مى داد:
( اينها الناس كلكم لادم و ادم من تراب . لافضل لعربى على عجمى الا بالتقوى . ) (278)
يعنى همه شما فرزندان آدم هستيد و آدم از خاك آفريده شده است ، عرب نمى تواند برغير عرب دعوى برترى كند مگر به پرهيزكارى .
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در روايتى افتخار به اقوام گذشته را يك چيزگندناك مى خواند و مردمى را كه بدين گونه از كارهاى خود رامشغول مى كنند به (جعل ) (سوسك ) تشبيه مى كند.اصل روايت چنين است :
( ليدعن رجال فخرهم باءقوام ، انما هم فحم من فحم جهنم او ليكونن اهون على الله منالجعلان التى تدفع بانفها النتن .) (279)
يعنى آنان كه به قوميت خود تفاخر مى كنند، اين كار را رها كنند و بدانند كه آن مايه هاىافتخار، جز زغال جهنم نيستند و اگر آنان دست از اين كار نكشند، نزد خدا از جعلهايى كهكثافت را با بينى خود حمل مى كنند پست تر خواهند بود.
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله سلمان ايرانى وبلال حبشى را همان گونه با آغوش باز مى پذيرفت كه فىالمثل ابوذر غفارى و مقداد بن اسود كندى و عمار ياسر را، و چون سلمان فارسى توانستهبود گوى سبقت را از ديگران بر بايد به شرف ( سلمان منااهل البيت ) (280) نائل شد.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله همواره مراقبت مى كرد كه در ميان مسلمين پاى تعصبابقومى كه خواه ناخواه عكس العمل هايى در ديگران ايجاد مى كرد به ميان نيايد. در جنگاحد يك جوانى ايرانى در ميان مسلمين بود. اين جوان مسلمان ايرانى پس از آنكه ضربتىبه يكى از افراد دشمن وارد آورد، از روى غرور گفت : ( خذها و انا الغلام الفارسى) يعنى اين ضربت را از من تحويل بگير كه منم يك جوان ايرانى . پيغمبر اكرم صلىالله عليه و آله احساس كرد كه هم اكنون اين سخن تعصبات ديگران را بر خواهد انگيخت ؛فورا به آن جوان فرمود: كه چرا نگفتى منم يك جوان انصارى ؛(281) يعنى چرا بهچيزى كه به آيين و مسلكت مربوط است افتخار نكردى و پاى تفاخر قومى و نژادى را بهميان كشيدى ؟
در جاى ديگر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:
( الان ان العربية ليست باب والد و لكنها لسان ناطق فمن قصر به عمله لم يبلغ بهحسبه .(282) )
يعنى عربيت پدر كسى به شمار نمى رود و فقط به زبان گويايى است . آن كه عملشنتواند او را به جايى برساند، حسب و نسبش هم او را به جايى نخواهد رساند.
در روضه كافى مى نويسد: روزى سلمان فارسى در مسجد پيغمبر نشسته بود. عده اى ازاكابر اصحاب نيز حاضر بودند. سخن از اصل و نسب به ميان آمد. هر كسى دربارهاصل و نسب خود چيزى مى گفت و آن را بالا مى برد. نوبت به سلمان رسيد. به او گفتند:تو از اصل و نسب خودت بگو. اين مرد فرزانه تعليم يافته و تربيت شده اسلامى بهجاى اين كه از اصل و نسب و افتخارات نژادى سخن به ميان آورد، گفت : ( انا سلمان بنعبدالله ) من نامم سلمان است و فرزند يكى از بندگان خدا هستم ، ( كنت ضالافهدانى الله عزوجل بمحد ) گمراه بودم و خداوند به وسيله محمد مرا راهنمايى كرد،( و كنت عائلا فاغنانى الله بمحمد ) فقير بودم و خداوند به وسيله محمد مرا بىنياز كرد، ( و كنت مملوكا فاعتقنى الله بمحمد ) برده بودم و خداوند به وسيلهمحمد مرا آزاد كرد. اين است اصل و نسب و حسب من .
در اين بين ، رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد و سلمان گزارش ‍ جريان را بهعرض آن حضرت رساند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله رو كرد به آن جماعت كه همهاز قريش بودند و فرمود: ( يا معشر قريش ان حسبالرجل دينه ، و مروثته خلقه ، و اصله عقله ) (283) يعنى اى گروه قريش ، خونيعنى چه ؟ نژادى يعنى چه ؟ نسب افتخار آميز هر كس دين اوست ، مردانگى هر كس عبارتاست از خلق و خوى و شخصيت و كاراكتر او، اصل و ريشه هر كس عبارت است ازعقل و فهم و ادراك او. چه ريشه و اصل نژادى ، بالاتر ازعقل ؟! يعنى به جاى افتخار به استخوانهاى پوسيده گنديده ، به دين و اخلاق وعقل و فهم و ادراك خود افتخار كنيد. راستى ، بينديشيد ببينيد سخنى عالى تر و منطقىتر از اين مى توان ادا كرد؟!
تاءكيدات رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره بى اساس بودن تعصبات قومى ونژادى اثر عميقى در قلوب مسلمانان بالاءخص مسلمانان غير عرب گذاشت . به هميندليل ، هميشه مسلمانان (اعم از عرب و غير عرب ) اسلام را از خود مى دانستند نه بيگانه واجنبى ، و به همين جهت مظالم و تعصبات نژادى و تبعيضات خلفاى اموى نتوانست مسلمانانغير عرب را به اسلام بدبين كند؛ همه مى دانستند حساب اسلام از كارهاى خلفا جداست واعتراض آنها بر دستگاه خلافت هميشه بر اين اساس بود كه چرا به قوانين اسلامىعمل نمى شود.
16. دفاع از اصول اساسى (284)
عده اى قبيله ثقيف آمدندخدمترسول اكرم : يا رسول الله ما مى خواهيم مسلمان بشويم ولى سهتا شرط داريم ، اينشرطها را بپذير.
يكى اين كه اجازه بده يك سال ديگر ما اين بتها را پرستش بكنيم .(مثل آنهايى كه مى گويند: بگذار ما يك شكم سيرى بخوريم ) بگذار يكسال ديگر ما خوب اينها را پرستش بكنيم كه ديگر شكمى از عزا در آورده باشيم .
دوم اين كه اين نماز، خيلى بر ما سخت و ناگوار است . (عرب آن تكبرش ‍ اجازه نمى دادركوع و سجود كند، چون تمام نماز، خضوع و خشوع است و از اين جهت بر طبيعت اينها گرانبود.)
سوم اين كه بت بزرگمان را به نگو به دست خودتان بشكنيد. فرمود:
از اين سه پيشنهادى كه مى كنيد پيشنهاد آخرتان كه فلان بت را به دست خودتان نشكنيدمانعى ندارد، من يك نفر ديگر را مى فرستم . اما آنهاى ديگر،محال است چنين چيزى .
يعنى پيغمبر هرگز چنين فكر نكرد كه يك قبيله آمده مسلمان بشود، او كهچهل سال بت را پرستيده ، بگذار يك سال ديگر هم پرستش بكند، بعد از يكسال بيايد مسلمان بشود. زيرا اين يعنى صحه گذاشتن روى بت پرستى . نه فقط يكسال بلكه اگر مى گفتند: يا رسول الله ما با تو قرار داد مى بنديم كه يك شبانهروز بت بپرستيم و بعد از آن مسلمان بشويم كه اين يك شبانه روز را پيغمبر طبققرارداد پذيرفته باشد محال بود بپذيرد. اگر مى گفتند: يارسول الله اجازه بده كه ما يك شبانه روز نماز نخوانيم بعد مسلمان بشويم و نمازبخوانيم كه آن يك شبانه روز نماز نخواندن طبق قرار داد و امضاى پيغمبر باشد محال بود پيغمبر اجازه بدهد.
گفتار سوم : عوامل موفقيت و گسترش اسلام 
مقدمه (285)  
مسئله گسترش سريع اسلام يكى از مسائل مهم تاريخى جهان است كه دربارهعلل آن بحث و گفتگو مى شود... اسلام از آن جهت كه از سرزمين خودش خارج شد و افقهاىديگرى را گشود مانند مسيحيت است .
اسلام در جزيرة العرب ظهور كرد و امروز ما مى بينيم كه در آسيا، آفريقا، اروپا، آمريكاو در ميان نژادهاى مختلف دنيا پيروانى دارد و حتى عدد مسلمين گو اين كه مسيحى ها كوششمى كنند كمتر از آنچه كه هست نشان بدهند و اغلب كتابهاى ما، آمارشان را از فرنگى ها مىگرفتند، ولى طبق تحقيقى كه در اين زمينه بهعمل آمده ، شايد از عدد مسيحيان بيشتر باشد و كمتر نباشد. ولى در اسلام يك خصوصيتىهست از نظر گسترش كه در مسيحيت نيست و آن مساءله سرعت گسترش اسلام است . مسيحيتخيلى كند پيشروى كرده است ولى اسلام فوق العاده سريع پيشروى كرده است چه درسرزمين عربستان و چه در خارج عربستان ، چه در آسيا، چه در آفريقا و چه در جاهاىديگر.
اين مساءله مطرح است كه چرا اسلام اسلام اين اندازه سريع پيشروى كرد؟ حتى لامارتينشاعر معروف فرانسوى مى گويد: اگر سه چيز را در نظر بگيريم احدى به پايهپيغمبر اسلام نمى رسد. يكى فقدان وسائل مادى : مردى ظهور مى كند و دعوتى مى كند درحالى كه هيچ نيرو و قدرتى ندارد و حتى نزديكترين افرادش و خاندان خودش با او بهدشمنى بر مى خيزند، تك ظهور مى كند، هيچ همكار و همدستى ندارد، از خودش شروع مىشود، همسرش به او ايمان مى آورد، طفلى كه در خانه هست و پسر عموى اوست - على عليهالسلام ايمان مى آورد، تدريجا افراد ديگر ايمان مى آورند آن هم در چه سختى ها و مشقتها! و ديگر، سرعت پيشرفت يا عامل زمان و سوم بزرگى هدف . اگر اهميت هدف را بافقدان وسائل و با سرعتى كه با اين فقدانوسائل به آن هدف رسيده است در نظر بگيريم ، پيغمبر اسلام به گفته لامارتين ودرست مى گويد در دنيا شبيه و نظير ندارد. مسيحيت اگر در دنيا نفوذ و پيشرفتى پيداكرد، بعد از چند صد سال كه از رفع مسيح گذشته بود تا اندازه اى در جهان جايىبراى خود پيدا كرد.
1 - خلق و خوى پيامبر صلى الله عليه و آله  
راجع به علل پيشرفت سريع اسلام ، ما به تناسب بحث خودمان كه بحث در سيره نبوىاست سخن مى گوييم . قرآن اين مطلب را توضيح داده است و تاريخ هم همين مطلب را بهوضوح تاءييد مى كند كه يكى از آن علل و عوامل (سيره نبوى ) و روش پيغمبر اكرميعنى ... خلق و خوى رسول اكرم ، سيره رسول اكرم ، طرز رفتاررسول اكرم ، نوع رهبرى و مديريت رسول اكرم ... است و حتى بعد از وفات پيغمبر اكرمهم ، تاريخ زندگى پيغمبر اكرم يعنى سيره او كه بعد در تاريخنقل شده است خود اين سيره تاريخى عامل بزرگى بوده است براى پيشرفت اسلام ...(خداوند در سوره آل عمران ، آيه 159) يم فرمايد: ( فبما رحمة من الله لنت لهم . )
خدا به پيغمبرش خطاب مى كند: اى پيامبر گرامى ! به موجب رحمت الهى به تو، درپرتو لطف خدا، تو نسبت به مسلمين اخلاق لين و نرم و بسيار ملايمى دارى ، نرمش دارى ،ملايم هستى ، روحيه تو روحيه اى است كه با مسلمين هميشه درحال ملايمت و حلم و بردبارى و حسن و خلق و حسن رفتار وتحمل و عفو و امثال اينها هستى .
( و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك .)
اگر اين خلق و خوى تو نبود، اگر به جاى اين اخلاق نرم و ملايم ، اخلاق خشن و درشتىداشتى مسلمانان از دور تو پراكنده مى شدند.
يعنى اين اخلاق تو خود يك عاملى است براى جذب مسلمين . اين خودش نشان مى دهد كه رهبر،مدير و آنكه مردم را به اسلام دعوت مى كند و مى خواند يكى از شرائطش اين است كه دراخلاق شخصى و فردى نرم و ملايم باشد.
خلق و خويش (286) مانند سخنش و مانند دينش جامع و همه جانبه بود. تاريخ ، هرگزشخصيتى مانند او را ياد ندارد كه در همه ابعاد انسانى در حدكمال و تمام بوده باشد. او به راستى انسانكامل بود.
2 - شيفتگى و دلدادگى اصحاب  
(يكى ديگر از علل پيشرفت سريع اسلام ، مسئله علاقه و ارادت اصحاب به پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله است كه (287) ) صفحات تاريخ صدر اسلام پر است از اينشگفتى ها و دلداگى ها و از اين زيبائيها. در همه تاريخ بشر نتوان كسى را يافت كهبه اندازه رسول اكرم محبوب و مراد ياران و معاشران و زنان و فرزندانش بوده است و تااين حد از عمق وجدان او را دوست مى داشته اند.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مى گويد:
كسى سخن او (رسول خدا) را نمى شنيد مگر اين كه محبت او در دلش جاى مى گرفت ومتمايل به او مى شد. لهذا قريش مسلمانان را در دوران مكه (صباة ) (شيفتگان ودلباختگان ) مى ناميدند و مى گفتند:
( تخاف ان يصبو الوليد بن المغيرة الى دين محمد) يعنى : بيم آن است كه وليدبن المغيرة دل به دين محمد بدهد. ( ولين صبا الوليد و هوريحانه قريش لتصبونقريش باجمعها.)
يعنى : و اگر وليد كه گل سر سبد قريش استدل بدهد تمام قريش بدو دل خواهند سپرد. مى گفتند: (سخنانش جادو است ، بيش از شراب، مست كننده است ) فرزندان خويش را از نشستن با او نهى مى كردند كه مبادا با سخنان وقيافه گيراى خود، آنها را جذب نمايد. هرگاه پيغمبر در كنار كعبه در حجراسماعيل مى نشست و با آواز بلند قرآن مى خواند و يا خدا را ياد مى كرد انگشتهاى خويشرا در گوشهاى خويش فرو مى كردند كه نشنوند، مبادا تحت تاءثير جادوى سخنان اوقرار گيرند و مجذوب او گردند. جامه هاى خويش بر سر مى كشيدند و چهره خويش را مىپوشاندند كه سيماى جاذب او، آنها را نگيرد. لهذا اكثر مردم به مجرد شنيدن سخنش وديدن قيافه و منظره اش و چشيدن حلاوت الفاظش به اسلام ايمان آوردند.(288)
از جمله حقايق تاريخى اسلام كه موجب اعجاب هر بيننده و محقق انسان شناس و جامعه شناساست ، انقلابى است كه اسلام در عرب جاهلى به وجود آورد. روى حساب عادى و با ابزارآموزشها و پرورش هاى معمولى ، اصلاح چنين جامعه اى احتياج به گذشت زمانى بسياردارد تا نسل كهنه و ماءنوس با رذائل ، منقرض گردد و از تو نسلى جديد پى ريزى شوداما از اثر جذبه ها و كشش ها نيز نبايد غافل بود كه گفتيم همچون زبانه هاى آتش ،ريشه سوز مفاسد است .
غالب ياران رسول خدا به آن حضرت سخت عشق مى ورزيدند و با مركب عشق بود كه اينهمه راه را در زمانى كوتاه پيمودند و در اندك مدتى جامعه خويش را دگرگون ساختند.

پر و بال ما كمند عشق اوست
موكشانش مى كشد تا كوى دوست
من چگونه نور دارم پيش و پس
چون نباشد نور يارم پيش و پس
نور او در يمن و يسر و تحت و فوق
بر سر و بر گردنم چون تاج و طوق
(در اينجا به دو نمونه اكتفا مى كنيم . در جنگ احد(289) ) عده اى مجروح روى زمين افتادهبودند و از سرنوشت نهائى به كلى بى خبر بودند. يكى از مجروحين سعد بن ربيعبود. دوازده زخم كارى برداشته بود. در اين بين يكى از مسلمانان فرارى به سعد درحالى كه روى زمين افتاده بود رسيد و به او گفت : شنيده ام پيغمبر كشته شده است .
سعد گفت :
اگر محمد كشته شده باشد خداى محمد كه كشته نشده است . دين محمد هم باقى است . توچرا معطلى و از دين خودت دفاع نمى كنى ؟!
از آن طرف ، رسول اكرم پس از آنكه اصحاب خويش را جمع و جور كرد يك يك اصحابخود را ياد كرد ببيند كه زنده است و كى مرده ؟ سعد بن ربيع را نيافت . پرسيد: كيستبرود از سعد بن ربيع اطلاع صحيحى براى من بياورد؟ يكى از انصار گفت : من حاضرم .مرد انصارى وقتى رسيد كه رمق مختصرى از حيات سعد باقى بود. گفت : اى سعد پيغمبرمرا فرستاده كه برايش خبر ببرم كه مرده اى يا زنده ؟ سعد گفت : سلام مرا به پيغمبربرسان و بگو: سعد از مردگان است ، زيرا چند لحظه ديگر بيشتر از عمرش باقىنمانده است . بگو به پيغمبر كه سعد گفت : خداوند به بهترين پاداشها كه سزاوار يكپيغمبر است بدهد.
آنگاه خطاب كرد به مرد انصارى و گفت : يك پيامى هم از طرف من به برادران انصار وساير ياران پيغمبر ابلاغ كن . بگو سعد مى گويد: عذرى نزد خدا نخواهيد داشت اگربه پيغمبر شما آسيبى برسد و شما جان در بدن داشته باشيد.(290)
نمونه ديگر.(291) مورخين اسلامى يك حادثه معروف تاريخى را در صدر اسلام(غزوة ارجيع ) و روز آن حادثه را (يوم الرجيع ) مى نامند. داستانى شنيدنى ودلكش دارد.
عده اى از قبيله (عضل ) و (قارة ) كه ظاهرا با قريش هم ريشه بوده اند و درنزديكى هاى مكه سكنى داشته اند در سال سوم هجرت به حضوررسول اكرم آمده اظهار داشتند:
برخى از افراد قبيله ما اسلام اختيار كرده اند گروهى از مسلمانان را به ميان ما بفرستكه معنى دين را به ما بياموزانند، قرآن را به ما تعليم دهند واصول و قوانين اسلام را به ما ياد بدهند.
رسول اكرم شش نفر از اصحاب خويش را براى اين منظور همراه آنها فرستاد و رياستگروه را بر عهده مردى به نام مرثد بن ابى مرثد و يا مرد ديگرى به نام عاصم بنثابت گذاشت .
فرستادگان رسول خدا همراه آن هيئت كه به مدينه آمده بودند روانه شدند تا در نقطه اىكه محل سكونت قبيله هذيل بود رسيدند و فرود آمدند يارانرسول خدا بى خبر از همه جا آرميده بودند كه ناگاه گروهى از قبيلههذيل مانند صاعقه آتشبار با شمشيرهاى آهيخته بر سر آنها حمله آوردند. معلوم شد كههيئتى كه به مدينه آمده بودند از اول قصد خدعه داشته اند و يا به اين نقطه كه رسيدهاند به طمع افتاده و به تغيير روش داده اند. به هرحال معلوم است اين افراد با قبيله هذيل ساخته اند و هدف ، دستگيرى اين شش ‍ نفر مسلماناست .

next page

fehrest page

back page