بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب رمز پیروزی مردان بزرگ, آیة اللّه جعفر سبحانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     PIROOZ01 -
     PIROOZ02 -
     PIROOZ03 -
     PIROOZ04 -
     PIROOZ05 -
     PIROOZ06 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

عوامل حقيقى كاميابى :18- واقعيات را آنچنان كه هست بشناسيم
واقعيات را آنچنان كه هست بايد بشناسيم نه آنطورى كه به نفع ما تمام مى شود تفسيركنيم .
هر كس بايد بكوشد تا به حقايق اشياء آنچنان كه هست پى ببرد، و درخور توانائى خودعينك واقع بينى بچشم بزند و حوادث و اوضاع را بى كم و كاست نظاره كند.
تبهكاران اجتماع همواره براى ارضاء وجدان خود، وقايع را به نفع خويش تفسير مى كنندو آن چنان خود را فريب مى دهند كه واقعا باور مى نمايند كه آنچه را درك كرده اند عينحقيقت است . اين نوع درك ، يك نوع فريب دادن وجدان و كور ساختندل است .
روز ششم اوت 1945، نخستين بمب اتمى در جهان ، روى شهر هيروشيما در ژاپن انداختهشد. اين واقعه باعث شد كه نام اين شهر كوچك ژاپن در تاريخ جاودان بماند. در آن روزبر اثر اين واقعه ، يكصد و پنجاه هزار نفر از ساكنين آن كشور كشته شدند، سپس بهفاصله سه روز بمب ديگرى روى ناكازاكى انداخته شد. ژاپنيها پس از يك هفته سكوت ،تسليم شدند. كشتن هزاران كودك معصوم زنان و مردان بى گناه ، موجى از تنفر درسراسر جهان نسبت به اين عمل وحشيانه كه در تاريخ بشريت بى سابقه است ، بهوجود آورد. دستور بمباران كردن اين دو شهر بى پناه به فرمان رئيس ‍ جمهور امريكا بهنام ((ترومن )) بود.
او پس از اين عمل در كشمكش وجدان و سرزنش عموم صلحدوستان و بشر خواهان قرارگرفت و تنفر عمومى موقعيت و حيثيت سياسى او رامتزلزل ساخت و در ميان ملتها به عنوان يك فرد آدمكش معرفى شد.
اكنون ببينيم آقاى ((ترومن )) چگونه اين حادثه را ارزيابى مى كند؟! چگونه وجدان خودرا فريب مى دهد و وقايع تلخ را كه از زهر افعى در كام جهانيان تلختر است ، به سودخود و سود جهانيان تفسير مى كند؟ مى گويد:
من اين فرمان تاريخى را براى نجات صدها هزار نفر سرباز و ملوان و خلبان امريكائىصادر نمودم . اگر اين بمبها به كار نمى رفت . نيروهاى امريكا كه بايست بهسواحل ژاپن كه داراى استحكامات قوى بود و سرسختانه از آنها دفاع مى شد، حملهببرند، و مى بايست تلفات سنگينى تحمل كنند.(27)
هر انسانى با ذكاوت و باهوش طبيعى خود درك مى كند كه آقاى ترومن با اين سفسطه جزاين كه خود را فريب دهد، كارى انجام نداده و نخواسته است واقعيات را آنچنان كه هست درككند. او به دنبال اين اشتباه تصور كرده محبوبيت او همچنان دردل جامعه هاى زنده ، باقى است ، ولى چيزى نگذشت كه ضرر اين بى خبرى را ديد. عكسالعمل مردم آزادى خواه جهان او را از صحنه سياست عقب زد و اين لكه به طور جاويدانبردامن او نشست .
بازرگانان سياستمداران و اصناف ديگر موقعى مى توانند در صحنه هاى گوناگونزندگى پيروز شوند كه در اوضاع و حوادث مربوط به خود، نظر واقع بينانه داشتهباشند. يك بازرگان بايد به اعتراضى كه مشترى به طرز كار و معامله ، و يا بدى ونامرغوبى جنس او دارد. گوش فرا دهد و با تدابير صحيح وضع خود را عوض كند. يكسياستمدار بايد اعتراضات و جنب وجوشهاى مردم را پيش از بررسى دقيق ، تحريكاتمغرضانه نخواند و به عناوين گوناگون مانند عناصر اخلالگر، آنها را سركوبنسازد و اذعان داشته باشد كه واقع بينى شرط پايدارى ملك و سياست است .
دانشجوى ترقيخواه از سرزنش استاد استقبال مى كند و كمى نمره را گواه بر مغرضبودن او نمى گيرد؛ خود، و نحوه تحصيل خود را وارسى مى كند. چه بسا درك يك واقعيت واين كه كوتاهى از ناحيه خود اوست ، پلكان پيروزى او در آينده شود.
پيامبر بزرگ اسلام در نبردهاى خود با مشركان و بت پرستان ، قبلا نيروى دشمن راارزيابى مى كرد و قدرت و توانائى او را دقيقا مورد بررسى قرار مى داد. پيش از جنگ ،اطلاعاتى از دشمن به دست مى آورد و قدرت و عظمت دشمن را هيچ نمى شمرد. هرگز خود ويا افسران اسلام را فريب نمى داد و نمى گفت كه با يك حمله ، دشمن را تار و مار مىنمائيم .
در جنگ بدر، گروه اكتشافى اسلام بر سر چاه بدر يك نفر از سربازان قريش رادستگير كرده به خدمت پيامبر آوردند؛ از آنجا كه تعداد دشمن معلوم نبود، پيامبر از اوپرسيد: ((قريش روزى چند شتر نحر ميكنند؟)) او گفت : ((گاهى 9، گاهى 10شتر.))پيامبر فرمود: ((تعداد دشمن ميان نهصد و هزار است و يك شتر معمولا غذاى صد نفر است .))
نبرد اعراب و اسرائيل در 6 ژوئن 1967 به شكست اعراب انجاميد. يكى ازعلل شكست كه متاءسفانه براثر تلخ بودن كمتر به آن اعتراف شد، اين بود كه رهبرانكشورهاى عربى نيروهاى دشمن و نيروهاى ديگر را كه در مصاف و يا پشت سر آنها قرارگرفته بودند، درست ارزيابى نكرده و به جاى واقع بينى به حماسه و سرودپرداخته بودند. اگر آنها با واقع بينى وارد كار شده بودند، دچار شكست فاحشى كه درتاريخ بشريت كم نظير است و با حيثيت يك ميليارد مسلمان ارتباط مستقيم دارد نمى شدند.
براستى شك پله يقين است . اگر انسان ترديد پيدا نكند و درباره موضوعى دودل نشود، هرگز دنبال تحقيق نمى رود.
اعتراض و انتقاد نيز مقدمه تكامل است ؛ مرد كامياب كسى است كه به انتقاد مردم گوش فرادهد و انتقاد غير مغرضانه ناظران را مورد بررسى قرار دهد؛ زيرا در آئينه افكار آنان ،معايب و نواقص كار به طور دقيق منعكس مى گردد.

جمشيد ساخت جام جهان بين از آن سبب
كاگه نبود از اين كه جهان ، جام خودنماست
نبايد فراموش كنيم كه امام صادق (ع ) فرموده است :(( احب اخوانى من اهدى الى عيوبى .)) يعنى ، ميان برادرانم آن كس را بيشتر دوست دارم كه عيب و نقص مرا به عنوان هديهبه من بگويد. امروز در جهان آزاد انتقاد اساس ‍ زندگى است و در بعضى كشورها از افرادمطلع دعوت مى كنند و سازمانهاى دولتى و ملى را در اختيار آنان مى گذارند تا اوضاع راببينند و از آنها انتقاد كنند.
كسى كه از شنيدن انتقاد ناراحت مى شود و نمى خواهد واقعيات را آنچنان كه هست ببيند و ازديدن آئينه تمام نماى اوضاع خود كه افكار مردم است سخت ناراحت مى شود، بايد به اوگفت :
خود شكن آئينه شكستن خطاست .
عوامل حقيقى كاميابى :19- انعطاف پذيرى در برابر حوادث
گياهان و درختان سرسبز در برابر طوفان و بادهاى سهمگين ، با انعطاف خاص ، وجودو بقاء خود را حفظ مى نمايند، ولى درختان خشك بر اثر عدم انعطاف از جاى كنده مىشوند.
انعطاف با تملق و چاپلوسى و ابن الوقت بودن و از اين شاخه به آن شاخه پريدن ،فرق روشن دارد. ابن الوقت و متملق هدف مشخصى ندارد و بهاصول صحيحى پايبند نيست ؛ به هر صورتى در مى آيد و با ماسكهاى گوناگون درصحنه زندگى ظاهر مى شود و براى سود جوئى و ارضاء شهوات خود، همهاصول را زير پا مى گذارد.
ولى فرد انعطاف پذير تا آنجا كه به اصول و هدف وى زيان وارد نشود، با مردم حتىدشمن كنار مى آيد و براى حفظ اصول و مبانى فكرى و علمى و پايه هاى واقعى زندگى، از يك سلسله منافع مى گذرد و به خواسته هاى مردم جواب مثبت مى گويد.
حوادث جهان مانند طوفان ، سهمگين و ريشه كن است . طوفان از نقطه اى برمى خيزد و بهاشجار و مزارع و گلها و درختان سرسبز با خم شدن و انعطاف خاص ، طوفان را رد مىكنند و پس از دقيقه اى سرجاى اول خود باز مى گردند و قامت خميده خود را راست مى كنند؛ولى درختان خشك و سرسخت در برابر بادهاى شديد سينه سپر كرده و از جهت انعطافناپذيرى كه معلول صلابت و خشكى آنهاست ، از پاى در آمده و از بيخ و بن كنده مىشوند.
پيشواى بزرگ ما، پيامبر اسلام ، در بيان انعطاف پذيرى بيان شيوائى دارد كه دراينجا مى آوريم :
(( مثل المؤ من مثل السنبله تحركها الريح فتقوم مرة و تقع اخرى ، ومثل الكافر مثل الازرة لا تزال قائمة حتى تنقلع .)) (28)
يعنى : مؤ من مانند سنبل است كه هنگام طوفان انعطاف مى پذيرد و در برابر باد مقاومتنمى كند، ولى كافر بسان درخت خشك مقاومت مى كند و از جاى كنده مى شود.
سختگيرى و ابزار خشونت در كارهاى جزئى موجب عقب ماندگى و بدنامى است و انسان را ازنيل به مقامات بزرگ و اهداف كلى باز مى دارد لذا يك شخص در صورتى مى تواند يكفرد اجتماعى باشد كه به طور صحيح انعطاف داشته باشد.
اگر متن پيمانى را كه پيامبر اسلام در سال هشتم هجرت با ملت بت پرست قريش بستملاحظه كنيد، از انعطاف پذيرى پيامبر سخت تعجب خواهيد كرد. اين انعطاف آن روز مورداعتراض گروهى از بى خبران واقع شد، ولى گذشت زمان ثابت كرد كه اين انعطافدهليز پيروزى در آينده بود.
مانع مهم براى پيشرفت اسلام ملت قريش بود؛ زيرا آنان با حملات پياپى خود همهگونه آزادى را از پيامبر سلب كرده بودند. وگرنه منطق پيامبر آنچنان قوى و نيرومندبود كه در مدت كوتاهى مى توانست با اعزام مبلغ و انتشار قرآن ، شبه جزيره عربستانرا زير لواى آئين يكتاپرستى در آورد، ولى اين گروه لجوج با تحريكات مستقيم و غيرهمستقيم ، وقت فرصت را از پيامبر گرفته بودند. پيامبر مى خواست به ابلاغ رسالتخود بپزدازد و براى به دست آوردن اين هدف پيمانى با قريش بست و در آن انعطافعجيبى از خود نشان داد. اينك به نمونه اى از آن اشاره مى كنيم :
دبير پيامبر، اميرالمؤ نان على (ع )، در آغاز صفحه نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم .نماينده قريش گفت : ((ما عربهاى بت پرست با لفظ رحمان و رحيم آشنائى نداريم .بايد به رسم عرب نوشته شود، بسمك اللهم .)) پيامبر پذيرفت و دبير پيامبر جملهبسمك اللهم را نوشت .
سپس دبير به دستور پيامبر نوشت : ((اين پيمان صلحى است كه محمد،رسول خدا، با نماينده قريش برقرار نمود.)) فورا نماينده قريش گفت : ((هرگز ما محمدرا پيامبر خدا نمى دانيم و اگر مى دانستيم هرگز با او از در جنگ وارد نمى شديم .))پيامبر دستور داد كه على (ع ) لفظ ((رسول خدا)) را پاك كند.
يكى از مواد پيمان اين بود كه اگر مردى از زير لواى شرك محيط مكه به مدينه ، مركزاسلام ، بگريزد، بايد دولت اسلام او را به مقامات قريشتحويل دهد، ولى اگر مسلمانى از مدينه به مكه پناهنده شود قريش خود را ملزم بهتحويل دادن فرارى نمى داند.(29)
پيامبر اين ماده را نيز براى اين كه فكر او و پيروانش از ناحيه قريش آسوده شود تا بهكارهاى اساسى و اصلى خود برسد، پذيرفت .
عوامل حقيقى كاميابى :20- اتقاق در كار و عمل
((خدا رحمت كند كسى را كه در موقع عمل ، محكم كارى نمايد.))
يكى از كارشناسان امور اقتصادى جهان مى گويد: مؤ سسات اقتصادى وتوليدى كهراندمان كار و آمد آنها در سال قبل و بعد يكسان باشد، براثر در جا زدن عقب گرد كرده ودر آستانه ور شكستى قرار گرفته اند.
به عقيده دانشمندان ، در جازدن و توقف در يك وضع و حالت يك نوع عقب گرد است . آيااين قانون مربوط به مؤ سسات توليدى است ، يا اينكه قانون عمومى است و تمام طبقاترا در هر صنف و شغلى شامل مى گردد؟ پيشوايان بزرگ اسلام مى گويند: ((كسانى كهدو روز آنها از نظر شئون مادى و معنوى يكسان باشد، در زندگى مغبون و بيچاره اند.))
بزرگترن سرمايه ، عمر است و اين سرمايه پر ارزش بتدريج مصرف مى شود. اگر ازآن خوب استفاده نكنيم ، بسان بازرگانى هستيم كه سرمايه را از دست داده ايم و متاعىنخريده ايم .
اصولا نوخواهى و تجددطلبى يكى از فطريات انسان است . انسان از كارهاى يكنواختخسته مى شود. لذيذترين غذاها اگر به طور مداوم مصرف شود، لذت خود را از دست مىدهد. مغازه داران و صاحبان فروشگاهها و مهانخانه هاى بزرگ براى از بين بردنيكنواختى ، هر سال مى كوشند وضع مغازه و فروشگاه و مهمانخانه را تغيير دهند.
ولى ايا هر نوع نوخواهى و تغيير نشانه ترقى وتكامل است ؟! هر چند به اين باشد كه از صورتكامل به صورت ناقصتر تنزل كند؟ به طور مسلم نه .
جائى كه كارشناسان اقتصادى درجا زدن را يك نوع عقب گرد مى دانندتحول از صورت كاملتر به صورت ناقصتر، قطعا انتحار و سقوط خواهد بود.
لذا بايد هر نوع تحول و تبدل با اتقان و تكامل در كار وعمل تواءم باشد و اگر تغييرى به وجود مى آوريم ، بايد تنها به دگرگونى ظاهراكتفا نكنيم ؛ بلكه به حقيقت و مغز كار نيز برسيم .
عيب بزرگ بسيارى از مؤ سسات توليدى شرق اين است كه تا مردم از اجناس آنهااستقبال به عمل آوردند، ديگر دست به دگرگونى صورت و ماده آنها نمى زنند. و اگرروزى بخواهند چنين كارى را انجام دهند، از خوبى و اتقان كار مى كاهند.
پيامبر اسلام از نظم و اتقان و خوب انجام دادن كار بسيار خوشوقت مى شد.روزى كهجنازه سعد معاذ را با گروهى از اصحاب تشييع نمود، هنگام خاكريزى ملاحظه كرد كهياران وى خاكها را به طور نامنظم در قبر ريخته ، آنرا پركردند. پيامبر از اين كار كهفاقد اتقان بود ناراحت شد و در كنار قبر آن افسر نشسته ، خاكها را با دست خود صاف ومرتب نمود. سپس به ياران خود گفت : ((من مى دانم اين قبر بزودى كهنه و فرسوده مىشود، ولى خدا بنده اى را دوست دارد كه وقتى دست به كارى مى زند، آنرا صحيح وكامل انجام دهد.))(30)
پيامبر مى داند اين بى نظمى به ساير مراحل زندگى نيز سرايت مى كند. لذا راضىنمى شود چنين كار كوچكى كه پس از چند روزى اثرش از بين خواهد رفت به وضع غيرمتقنى انجام بگيرد.
هر جوانى كه مى خواهد كار و كوشش او در امور كوچك و بزرگ ، از شاگردى مغازه وپيشخدمتى ادارات تا مناصب عالى و شغلهاى مهم ، مورد رغبت قرار گيرد و پيروزى اودائمى باشد، بايد اتقان و خوبى كار بهتر از ديروز كار كردن را وجهه نظر خود قرار
عوامل موهوم پيروزى : مقدمه
بعضى از جوانان به جاى استفاده از عوامل صحيح ترقى كه در بخش نخست اين كتابدرباره آنها گفتگو شد، به دنبال عوامل موهوم مى گردند. لذا در اين بخش به اينعوامل موهوم مى پردازيم .
عوامل موهوم پيروزى :1- بخت و اقبال
كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت
يارب از مادر گيتى به چه طالع زادم
تو خود گر كنى اختر خويش را بد
مدار از فلك چشم نيك اخترى را
كاخ عظيم جهان آفرينش براساس قانون علت ومعلول استوار شده و هيچ حادثه اى بى جهت و بى علت نيست . چين و شكن درياها، ريزشبرگها، فرو ريختن برف و باران ، اختلاف خطوط دست و صورت ، ترقى و انحطاطملل و اقوام ، خوشبختى و بدبختى جامعه ها و خلاصه آنچه در جهان سهمى از هستى دارد،همه و همه علتى دارند كه گاهى براى ما روشن و گاهى از ما پنهان است .
لذا بخت يك مفهوم بى واقعيت است كه با فلسفه عمومى جهان هستىقابل تطبيق نيست . تكيه بر اين مفهوم ، اعتماد به يكعامل موهوم و دور از حقيقت است . افراد نادان سعادت و يا شقاوت خود را به يك چنينعامل خرافى وابسته مى دانند.
بخت و اتفاق و اقبال در حقيت عنواين موهومى هستند كه از مغز كسانى تراوش مى كنند كهعلل حوادث را نمى توانند به دست آورند. لذا ناچار مى شوند براى راضى ساختن وجدانسرزنش كننده خود، آنها را به دست يك سلسلهعوامل نامرئى و خرافى بسپارند.
اگر بناست به بخت معتقد شويم بايد بگوئيم : كار و كوشش ، جد و جهد، سعى وفعاليت اساس بخت را تشكيل مى دهند و عامل نامرئى بخت دردل اينها نهفته است .
براى ركود و تنبلى و خراب كردن ذهن و مغز، اعتقاد به بختواقبال بهترين وسيله است و براى شكست خوردگان داروئى براى تسكين وجدان مى باشد.به عبارت صحيح تر، بهترين سر پوشى است كه بزهكاران و مقصران روى وجدانسرزنش كننده خود مى گذارند.
قهرمانى كه در مسابقات شكست مى خورد و به رفقاء دوستانش مى گويد: ((شانس واقبال حريف ، بلند بود، كه پيروزى نصيب او گرديد، و من تيره بخت وبداقبال بودم كه با شكست روبرو شدم )) متاءسفانه او به جاى اين كه علت حقيقى شكسترا كشف كند، دست به سوى عوامل موهومى دراز مى كند كه با فلسفه و روش علمى سازشندارد. او مى خواهد خود را بدين وسيله از مسؤ وليت شكست خويش تبرئه كند.
اصولا يك روش غلط در تربيت اجتماعى ما هست و آن اينكه در محيط خانواده و كسب و كار،واقعيت زندگى را براساس بخت استوار مى دانيم و پدر و مادر، و يا بازرگانان صحنههائى بوجود مى آورند كه مردم پيروزى و شكست خود رامعلول بخت بدانند.
كتاب بزرگ آسمانى ما، قرآن ، با يك آيه كوتاه و پرمغز بر اين افكار مرهوم خط قرمزكشيده و مى فرمايد:(( و ان ليس ‍ للانسان الاماسعى ؛)) يعنى ، انسان در گرو كار وكوشش خود مى باشد.
بزرگترين عيب و ضرر قمار و انواع بخت آزمائيها اين است كه جوانان را به يك سلسلهعوامل موهوم معتقد مى سازد. روح كار و كوشش را در آنها تضعيف مى كند و جوانان توانا ومستعد را كه بايد از طريق به كار انداختن نيروهاى فكرى و جسمى ، صاحب مقام و شخصيتو ثروت شوند در راههاى موهومى سير مى دهد.
مردان و زنان موفق هميشه از قاموس زندگى خود واژه هاى : طالع ،فال ، ستاره ، كف بينى و بخت را حذف مى كنند؛ زيرا اعتقاد به اينها بسان زنجيرهاىآهنينى است كه به دست و پاى آنها مى پيچد.
جوانى كه در آستانه ترقى و تكامل است و مى خواهد نيروهاى خود را براى پيشرفت درزندگى بسيج نمايد، بايد بداند پيروزى يك دانشجو، موفقيت يك مخترع و تفوق نظامىو سياسى يك ملت معلول اين است كه حقيقت زندگى را لمس كرده و از طريقعلل واقعى كه در راءس آن كار و كوشش و استقامت و نظم است ، وارد شده اند. هيچ ستاره اى، طلمسى و يا بختى در پيشرفت آنها مؤ ثر نبوده است .
يكى از دوستان ما كه اخيرا از كشور آلمان آمده بود، درباره نحوه پيشرفت ملت آلمان چنينمى گفت : ((اين ملت در اندك زمانى آثار جنگ را محو نموده اند. جز چند نقطه كه آن را بهعنوان نمونه نگاهداشته اند. انگار اينجا آن مملكتى نيست كه ساليان دراز بمبهاى متفقين آنرا كوبيده است ...))
روح زنده و مغز با نشاط و نيرومند اين ملت موجب پيروزى آنان گرديده و تكيه گاه آناناقبال نبوده است . آنها بر نيروى دماغى و جسمى تكيه كرده و مى دانستند كه اگر بختوجود داشته باشد، در دل آنهاست .
دانشمندى گفت : ملتى كه دستش به حقائق نمى رسد، به موهومات و خرافات پناه مىبرد.
بازرگانان ورشكسته خود را با خوابهاى شيرين كه حاكى از بهبودى وضع آنهاست ،خوشحال مى سازند. زنان نازا به جاى اينكه به پزشك حاذق مراجعه كنند، به طلسم هامى پردازند.
مردان نادان و زنان افسانه پرست مغز فرزندان خود را با مهملات و خرافات پر مى كنندو مراسم چهارشنبه سورى و مراسم سيزده عيد نوروز راپل پيروزى مى خوانند. روز سيزده دست فرزندان خود را گرفته به صحرا مى برند وبه آنها مى گويند: ((علفها را گره زنيد تا حوائج شما برآورده شود و بخت شما بازگردد.))
پيامبر بزرگ ما در تمام ادوار زندگى با هرگونه مظاهر خرافات سخت نبرد كرد. روزىدايه وى او را همراه فرزندانش ‍ براى گردش به صحرا فرستاد و براى حفاظت او مهرهسبز يمانى را با نخى به گردن او آويخت . او در برابر ديدگان دايه خود، مهره را ازگردن خود در آورده و گفت : ((مادر! اين موهومات چيست ، من نگهبان ديگرى دارم .))
در چهارشنبه سورى ، بعضى نوجوانان روى آتش مى پرند و گاهى طبق سنت آتشپرستان در برابر آن نيايش نموده و در حالت پريدن مى گويند: ((زردى من از تو،سرخى تو از من .))
اين افراد نمى دانند كه زردى رنگ چهره ، يك پديده مادى است و عاملى در خون دارد كه بهصورت بيمارى مالاريا و مانند آن جلوه مى كند.
گاهى يك راننده به جاى اين كه در ترمز و لاستيك و... ماشين دقت نمايد و ابزار فرسودهرا به ابزار نو و محكم تبديل كند، به عامل موهومى پناه مى برد ونعل اسب به عقب ماشين مى كوبد تا شايد حافظ او باشد.
دزد مسلحى كه به ده سال زندان محكوم شده وقتى گام در آستانه ((زندان )) مى گذارد،در و ديوار زندان را با شعر زير و امثال آن سياه مى كند:
كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت
يارب از مادر گيتى به چه طالع زادم
او بقدرى غافل و به تعبير خود تيره بخت است كه هنوز حاضر نيست حقيقت را درست بفهمدو براى راضى ساختن وجدان سرزنش كننده خود، گناه را به گردن كوكب و طالع مىافكند.
اى كاش به جاى اين شعر، اشعار ناصر خسرو، شاعر سخن ساز ايران ، را مى نوشت :
نكوهش مكن چرخ نيلوفرى را
برون كن زسر باد خيره سرى را
تو خود چون كنى اختر خويش را بد
مدارا از فلك چشم نيك اخترى را
بسوزند چوب درختان بى بر
سزا خود همين است مربى برى را
درخت تو گر بار دانش بگيرد
بزير آورد چرخ نيلوفرى را
مردى كه مى خواهد گام در راه هدف هاى بلند بگذارد بايد از هرگونه افسانه گوئى وخيال بافى بپرهيزد.
پيامبر(ص ) مخصوصا كوشش مى كرد مردم را از خيالبافى و موهوم پرستى برهاند.
روزى كه فرزند پيامبر، ابراهيم ، فوت كرد، آفتاب گرفت . افراد افسانه پرست آنزمان ، به حضور پيامبر رسيدند و گفتند: ((مصيبت شما بقدرى بزرگ است كه آفتاب همگريان است و براى مرگ فرزند شما گرفته شده است .))
او در پاسخ ، اين جمله تاريخى را فرمود: ((مردم ! آفتاب و ماه بر مرگ و زندگى كسىنمى گيرد، بلكه خسوف ماه و كسوف خورشيد از آيات خداوند است . و نبايد آن را بهمرگ فرزند من وابسته كرد.))
دسته اى از غرب زدگان بقدرى موهوم پرستند كه از اطاقى كه شماره پلاك آن 13 است ،مى ترسند و لذا صاحبان مهمانخانه ها ناچارند روى پلاك اطاق سيزده بنويسند 1+12 ويا عدد سيزده را حذف كنند. مى گويند در سازمانملل متحد آسانسور از طبقه 12 به طبقه 14 منتقل مى شود و طبقه 13 اصلا وجود ندارد. درحقيقت طبقه سيزده واقعى همان طبقه چهارده زبانى است .
اينها توجه و يا نمى خواهند توجه كنند كه اگر طبقه 13 خطرناك است و
نحوست دارد، با عوض كردن اسم ، حقيقت آن دگرگون نمى شود.
سعدى سخنور مى گويد:
يكى روستائى سقط شد خرش
علم كرد بر تاك بستان سرش
جهان ديده پيرى بر او بر گذشت
همى گفت خندان به ناطور دشت
مپندار جان پدر، كين حمار
كند دفع چشم بد از كشتزار
كه اين دفع چوب از سرو گوش خويش
نتاست تا بينوا مرد ريش !
كنون دفع چشم بد از كشتزار
چگونه تواند، توقع مدار!
رسوخ اين گونه عوامل موهوم را در روح يك جوان و يا يك ملت بايد ازعوامل سقوط ملتها شمرد. شخصى كه به طالع معتقد بود مى گفت : ((من با طالع نحس بهدنيا آمده ام و بقدرى طالع من نحس است كه اگر كلاه دوز بودم مردم بى سر به دنيا مىآمدند.))
معمولا برخى از مردم از چرخ و فلك شكايت كرده ، و قسمتى از حوادث بد را به گردنچرخ دون مى گذارند. حتى بعضى از دانشمندان در ديباچه كتابهاى خود، از جور فلك نالهكرده و به نثر و نظم در اين موضوع سخنانى دارند.
ولى چرخ و فلكى به آن معنى وجود ندارد. آنچه هست يك سلسله موجودات آسمانى و زمينىاست كه خدمتگزار بشر، و به فرمان آفريدگار جهان براى بشر، تسخير و مهار شدهاند. خورشيد با اشعه زرين خود جانداران را پرورش ‍ مى دهد و ماه به فضا نور و صفامى بخشد و... بنابراين نبايد خدمتگزاران صديق بشر را جائر و ستمگر خواند.دليل اين كه هرگز در آنها نحوست و ستم نيست ، اين است كه خداوند بزرگ در كتابآسمانى ما به آنها سوگند خورده و ما را به عظمت آنها متوجه ساخته است .
بايد به اين نكته توجه كرد كه اگر در سخنان دانشمندان از چرخ و روزگار گله اىشده است ، قطعا منظور گله و شكايت از مردم روزگار و افرادى است كه در زير سايه ايناجرام آسمانى بسر مى برند والا كواكب و آسمان و زمين تقصيرى ندارند.
عوامل موهوم پيروزى :2- در انتظار تصادفها
سقوط ناگهانى و تصادفى سيب ، نيوتن را متوجه جاذبه زمين كرد. چرا ديگران كهبارها اين حادثه را ديده بودند متوجه اين قانون نشدند؟
گاهى تصادفهاى غير مترقب ، گره از كار انسان مى گشايند. در صفحات تاريخ نمونههاى زيادى از اين تصادفها وجود دارد، كه درذيل به برخى از آنها اشاره مى شود:
عمادالدوله ديلمى اصفهان و فارس را متصرف شد و حاكم شهر را كه نماينده خليفه بوداز شهر راند، ولى چيزى نگذشت كه هزينه وى و سربازانش به آخر رسيد و بيم آن داشتكه سربازان وى دست به مال مردم دراز كنند. در اين گير و دار چشم عمادالدوله به سقفافتاد و ديد مارى سر از سوراخ بيرون آورد و دوباره فرو برد. و اينعمل چند دفعه تكرار شد. او دستور داد سقف عمارت را بردارند و مسير مار را تعقيب كنند.كارگران در انتهاى سوراخ ، به خمهاى مملو از اشرفى برخوردند كه حاكم سابق آنهارا براى روز مبادا ذخيره كرده بود.
شاه اسماعيل سامانى پس از سركوبى عمرو ليث دچار كمبود هزينه زندگى گرديد.براى اين كه اموال مردم از دستبرد احتمالى لشكريان مصون بماند، سپاهيان را بدون درنظر گرفتن مقصدى به خارج شهر كوچ داد. در اين اثناء زاغى را ديدند كه بالاى سرآنها در حركت است و گردن بندى در منقار دارد. آنان به تعقيب زاغ پرداختند و زاغ گردنبند را در چاه افكند. چند تن به دستور شاه وارد چاه شدند و ناگهان به يك صندوق زر وجواهر دست يافتند كه غلامان عمروليث هنگام گرفتارى وى آنها را در همان چاه پنهان كردهو بعدا موفق به در آوردن آنها نشده بودند.
شيخ مصلح الدين سعدى شيرازى در باب قناعت ، حكايتى دارد كه مضمون آن اين است :شاهزاده اى حلقه انگشترى را در نقطه مرتفعى گذارده بود تا هر تيراندازى بتواندوسط آن را هدف تير خود قرار دهد، مشمول جايزه شود. تيراندازان ماهر از هدف گيرىعاجز گشتند و يكى پس از ديگرى با شكست روبرو شدند. در اين اثناء پسر بچه اى كهدر تيراندازى مهارت نداشت و بدون هدف به هر سو تير پرتاب مى كرد، ناگهانتيرى از سوراخ حلقه عبور داد و برنده جايزه گرديد.
آيا انسان مى تواند زمام زندگى را به دست تصادفها بسپارد؟ اين پيروزيها كه درسايه يك پيش آمد غير مترقبه به وجود مى آيد، در برابر آنهمه پيروزيها كه در پرتودانائى و كاردانى و كار و كوشش و نقشه و سايرعوامل اختيارى تحقق پيدا مى كند، بسيار كم است .
از اين گذشته گاهى برخى از تصادفها ميوه هاى تلخ دارند؛ افراد خردمند و شخصيتهاىلايق هرگز در انتظار پيش آمدها و تصادفهاى غير مترقب نمى نشينند و با بودن اسبابظاهرى و عوامل عقلانى ، دنبال عامل موهوم نمى روند.
فرض كنيد شهرى يك ميليون نفر جمعيت دارد؛ هواپيمائى در آسمان آن شهر به پرواز درمى آيد و مى خواهد دو سكه بهار آزادى بر سر مردم اين شهر نثار كند؛ آيا مى توان بهاميد دريافت اين دو سكه نشست و دست از كار كشيد؟! و اگر چنين كنيم و قبلا نيز اندوخته اىنداشته باشيم ، جز اين كه بايد براى نان شب خودمعطل بمانيم ، چاره اى نداريم ؟!
ملتى كه به قدرت و فعاليت خود متكى نباشد و به انتظار حوادث بين المللى بنشيند تاشايد چرخ حوادث به سود او بچرخد و مورد ترحم دولتهاى بزرگ جهان واقع گردد،محكوم به فنا است .
دانشجوئى كه به جاى كار كردن و رنج بردن در انتظار تصادفهاى غير مترقب بنشيندتا شايد در اثر آن ، نمره خوبى بياورد، در پايانسال از اين پندار نتيجه اى نخواهد گرفت .
يكى از پيشوايان اسلام جمله اى فرموده كه در نظر ارباب دانش يك جهان ارزش دارد و آناين است : ((من وجد ماء و ترابا ثم افتقر فابعده الله )). (31) يعنى كسى كه از زمينو آب برخوردار باشد ولى از اين نعمتهاى بزرگ خدادادى بهره مند نگردد، از رحمتخداوند دور خواهد بود.
هيچ ملتى در جهان پر غوغاى ماديت قد علم نكرد و هيچ شخصيتى در صحنه حوادث پيروزنگرديد، جز اين كه به اسباب ظاهرى و عوامل طبيعى تكيه نمود و با ايمانى راسخ قدمدر راه هدف گذارد و در گرد اين فكر كه اگر فلانى چنين كند يا چنين حادثه اى رخ دهد،ما چنين مى شويم ، نگشت .
و به قول شاعر:
مرد بزرگ بايد و عزمى بزرگتر
تا حل مشكلات به نيروى او كنند
آزادگى به قبضه شمشير بسته است
مردان ، هميشه تكيه خود را بدو كنند
قانون خلقت است كه بايد شود ضعيف
هر ملتى كه به راحتى و عيش خو كنند
ممكن است كسى و يا ملتى بر اثر تصادف به سعادتى برسند، ولى پيشرفتهائى كهمولود تصادف است مانند درآمدى است كه از طريق قمار به دست مى آيد، و كاملا بى اساسمى باشد.
و به قول يكى از دانمشندان : ((سخت ترين راه ها و خطرناكترين آنها، راه نزديك است .راه دور اگر وقت بيشتر تلف مى كند ولى مطمئن تر است .)) چه بسا انسان در پرتوتصادف از نزديكترين راه به مقصد برسد، ولى ملتى كه در انتظار پيدا شدن اين راهنزديك باشد، پيش از وصول به مقصد، راه مرگ و فنا را پيش مى گيرد.
هر ملتى كه بخواهد پيشانى او در راه ترقى و تعالى عرق نكند و فقط از پلكان موهومو سست تصادف بالا رود، قبل از نيل به مقصد، به زمين خواهد خورد.
سقوط ناگهانى و تصادفى سيب ، نيوتن را متوجه جاذبه زمين كرد. چرا ديگران كهبارها اين حادثه را ديده بودند متوجه اين قانون نشدند؟ آيا جز اين است كه تمام شرايطو مقتضيات كشف چنين قانونى در آن لحظه براى نيوتن وجود داشت ؟ و اين حادثه به عنوانتكميل كننده آن شرايط به وجود آمد؟ آن مرد متفكر همواره غرق مطالعه و بحث و بررسىدرباره علل و معاليل طبيعى بود و تمام نيروهاى خود را به كار انداخته ، در هر حادثهجزئى دقت مى كرد و هر فردى غير او نيز در اين صورت قطعا براى كشف چنين قانونىموفق مى شد.
اگر حبابهاى صابون دانشمندى را به كشف وتحليل نور هدايت كرد، نه از طريق تصادف بود؛ زيرا همين حبابها در برابر رختشويانهر روز مجسم است و چيزى از آن درك نمى كنند. او تمام شرايط كشف اين قانون را به وجودآورده بود و براثر تدبر در حوادث موفق به چنين كشفى گرديد.

next page

fehrest page

back page