بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تسنیم تفسیر قرآن کریم ، جلد 1, آیت الله عبدالله جوادى آملى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     TASNIM01 -
     TASNIM02 -
     TASNIM03 -
     TASNIM04 -
     TASNIM05 -
     TASNIM06 -
     TASNIM07 -
     TASNIM08 -
     TASNIM09 -
     TASNIM10 -
     TASNIM11 -
     TASNIM12 -
     TASNIM13 -
     TASNIM14 -
     TASNIM15 -
     TASNIM16 -
     TASNIM17 -
     TASNIM18 -
     TASNIM19 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

استاد علامه طباطبايى (قدس سره ) در اين مورد مى فرمايد: خداوند طلبكارى است كههرگز حقش ادا نمى شود: و الله سبحانه غريم لا يقضى دينه (917) . با اينهمه ، اگر انسان در شاءنى از شئون يا مرحله اى ازمراحل چيزى را براى خود ديد با توحيد ناب سازگار نيست و بر اين اساس ، جايىبراى بحث كلامى معروف كه جزا و پاداش بر اساس ‍ استحقاق است يا از سرتفضل ) باقى نمى ماند؛ چون بر اساس آنچه بيان شد، جايى براى توهم استحقاقپاداش نمى ماند و همه پاداشها به فضل الهى است و كسى كه توفيقعمل خيرى مى يابد خدا را به پاس اين توفيق بستايد .
9 حصر استعانت و استمداد از غير خدا
حصر استعانت در خداى سبحان همانند حصر عبادت ، تخصيص ناپذير است ؛ زيرا هر چهبراى رفع نياز مورد استفاده قرار مى گيرد، همه و همه از شئون فاعليت خداى سبحان واز سربازان آماده الهى است : لله جنود السموات و الاءرض (918) كه هر يك درنظام آفرينش ماءمور كارى هستند . از اين رو موحدى چون حضرت ابراهيم ( عليه السلام )كه در اصل مسئله توحيد مى گويد: انى وجهت وجهى الذى فطر السموات و الاءرض(919)، در امور عادى نيز مى فرمايد: الذى خلقنى فهو يهدينَ و الذى هو يطعمنىو يسقينَ و اذا مرضت فهو يشفين . (920)
انسان موحد خالق ، هادى ، مطعم ، ساقى و شفادهنده را خداى سبحان مى داند و اگر كسىمعتقد باشد كه خداوند مايه هاى اوليه طعام و دارو و مانند آن را براى ما آفريده و تركيبو صورت سازى آن بالاستقلال از ماست ، اين تفويضباطل است كه با ربوبيت مطلق خداى سبحان بر سراسر عوالم هستى سازگار نيست .
پس سير و سيراب كننده و شفادهنده انسان خداست . البته خداى سبحان از راه اسبابىخاص فاعل اين امور است و مسبب الاءسباب نيز خود اوست و بر اين اساس ، به ما آموختند تادر ادعيه بگوييم : و قرب فيه و سيلتى اليك من بينالوسائل (921) . اسباب امور در عرض سببيت خداوند نيست و هيچ سببى در سببيت خوداستقلال ندارد . سيركننده خداست ، نه غذا و اگر سيركننده غذا مى بود جهنميان گرسنهنيز با خوردن ضريع (922) سير مى شدند؛ در حالى كه آنان هرگز باخوردن ضريع ، سير نمى شوند: ليس لهم طعام الا من ضريع لا يسمن و لا يغنى منجوع (923)
خداوند همه امور را اداره مى كند و دستور گفتن باسم الله اءموت و اءحيى (924) در هنگام خوابيدن و گفتن الحمد لله الذى اءحيانى بعد ما اءماتنى و اليهالنشور (925) در هنگام بيدار شدن ، آموزش دعاى توحيدى است تا سراسر زندگىانسان موحدانه و در جهت نفى شرك باشد . حصر استعانت در خداوند ايجاب مى كند كهانسان نه از غير خدا مدد بجويد و نه خود را معين و مددكار كسى بپندارد؛ زيرا تنها خدامستعان است : ( و الله مستعان ) (926)
تذكر: برخى آيات قرآن كريم دستور كمك به يكديگر مى دهد و موهم آن است كه هممددجويى و مستعين شدن رواست و هم مددكارى و مستعان بودن ؛ مانند: تعاونوا على البر والتقوى (927)
در پاسخ اين توهم بايد گفت : به مقتضاى توحيد افعالى همه كارهاى نيك نيكوكاران ازآن خداست و همه فاعلها از درجات و شئون فاعليت خداى سبحان هستند . خداوند همان طور كهغذا و آب را آفريده و به آنها خاصيت سير و سيراب كردن بخشيده ، انسان مددكار را نيزآفريده و به او توان امداد و گره گشايى را عطا كرده است و در حقيقت او آيت خداست و اينكارها همه از اوصاف فعلى خداست كه از مقامفعل او انتزاع مى شود و زايد بر ذات است ، نه از اوصاف ذاتى كه از مقام ذات خداىسبحان انتزاع مى شود.پس استعانت از هر چيزى استعانت از وجه خدا و فيض اوست ،نه غيرآن و هيچ معينى در اعانت خود مستقل نيست و كسى كه توفيق كارهاى خير نيز مى يابد بايدخود را شاءنى از شئون الهى در مقام فعل حق بداند . پس تعاون ، استعانت و اعانت ، درمحور فعل است ، نه ذات و چون همه جهان را رب العالمين اداره مى كند با حصر استعانت درخدا هم منافاتى ندارد و با اين بيان جايى براى اين تفكيك نمى ماند كه (اياك نستعين )در مورد عبادت است و (تعاونوا على البر و التقوى ) در موردمسائل اجتماعى .
اما گناه چون نقص و امر عدمى است به خداى سبحان ارتباطى ندارد . منشاء هر معصيتى ياجهل است يا عجز يا ساير امور عدمى و خدا از همه آنها منزه است . خداوندوسايل را در اختيار همگان ، چه دنياخواهان و چه آخرت طلبان قرار مى دهد من كان يريدالعاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحوراَ و من اءرادالاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤ من فاءولئك كان سعيهم مشكوراَ كلا نمد هولاء و هولاء منعطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا (928)؛ گروهى از انسانها بهدنبال عاجله ، يعنى دنياى زودگذرند و گروهى آخرت طلب و آجله خواه ، و خدا هردو گروه را مدد مى كند و عطاى خود را از هيچ كس دريغ نمى دارد . اما امداد الهى بهدنياطلبان براى اتمام حجت است : (ليهلك من هلك عن بينة ) (929)؛ زيرا اگر ابزار ووسايل كار در اختيار تبهكاران نباشد، زمينه آزمون آنها فراهم نمى شود. البته امدادهاىغيبى الهى ويژه مؤ منان است و درباره معصيت معنا ندارد ؛ زيرا معصيت به عالم غيب بر نمىگردد و از نشئه تجرد و باطن عالم هرگز گناهنازل نمى شود .
حاصل اين كه ، ربوبيت نامحدود خداى سبحان جا براىاستقلال هيچ فاعلى نمى گذارد و با نگرش توحيدى همه كارهاى خير كار اوست . با بيانگذشته شبهه ناهماهنگى استعانت از صبر و نماز نيز، كه در آيه كريمه (استعينوابالصبر و الصلوة ) (930) آمده است ، با حصر استعانت در خدا، پاسخ داده مى شود؛زيرا استمداد از نماز و ساير عبادات ، استعانت به شاءنى از شئون الهى و فعلى ازافعال خدا و ارتباط با وجه الله است ، نه بيگانه . صبر و نماز سر پلى استكه ما را به مقصد مى رساند و گرنه اينها در يارى و اعانتاستقلال ندارد .
10 استعانت راستين و دروغين
حصر عبادت و استعانت در خداى سبحان گاهى تنها در محدوده لفظ و مفهوم است و گاهىفراتر از آن ، همه شئون اعتقادى ، اخلاقى و عملى گوينده (اياك نعبد و اياك نستعين ) رادر بر مى گيرد . راه آزمودن استعانت راستين اين است كه انسان همه شئون هستى خود رامحاسبه كند؛ اگر در هيچ يك از شئون خود به غير خدا تكيه نكرد، او در نماز نيزصادقانه و به حق مى گويد: (اياك نعبد و اياك نستعين ) . اما اگر در هر پيش آمد و رخدادحادثه اى ابتدا به غير خدا نظر دارد و پس از سرماخوردگى و نااميدى از همه راهها، بهفكر دعا و نيايش مى افتد، معلوم مى شود او در نماز و دعا نيز صادق نيست و اگر در بيندعا نيز عاملى او را فريب دهد، دست از نيايش بر مى دارد .
مرحوم حكيم سبزوارى راستى را به صدق درقول و فعل تقسيم كرده مى گويد:

الصدق بالقول و بالقصود
و الفعل كالوفاء بالعهود
يكذب مستعين حق اذ قرى
ثم اذا المهم جا غيرا يرى (931)
گوينده (اياك نستعين ) اگر هنگام رخداد حادثه ، اولين ملجاءى كه خاطرش ‍ بدان مىپيوندد و اولين برقى كه در قلبش مى جهد (نور السموات و الاءرض ) بود كه همه نظامرا روشن مى كند، در پرتو آن راه را مى يابد؛ اما اگر غير حق ، مانند قدرت خود يا قبيلهاش را ديد او در ادعاى حصر استعانت كاذب است و همانند مسافر راه گم كرده اى است كه درتاريكى شب با برقى جهنده ، كه لحظه اى بيش فضا را روشن نمى كند، راه مى جويد: ليس فى البرق الخاطف مستمع لمن يخوض فى الظلمة (932) . غير خدا اگرنورى هم داشته باشد (كه ندارد ) مانند برقى جهنده است در بيابانى تاريك كه هرگزجايگزين (نور السموات و الاءرض ) نخواهد بود .
از وصاياى امامان معصوم (عليهم السلام ) به عزيزترين بازماندگانشان در آستانهارتحال ، پرهيز از ستم به مظلومانى است كه پناهگاهى جز خدا براى خود نمى بينند واولين برقى كه در ذهنشان مى جهد برق استعانت از خداى سبحان است و قلب خود را بهفكر استعاننت از بيگانه نمى آلايند: اياك و ظلم من لا يجد عليك ناصرا الا الله (933) . چنين متوكلى چون دعايى خالص دارد، يقينا دعايش مستجاب است . آه مظلوم بىپناه ، بى هيچ مانعى تا ساحت قدس ربوبى بالا مى رود و از اين رو حضرت امام حسن(عليه السلام ) در خردسالى در پاسخ به پرسشى درباره (فاصله زمين و آسمان
فرمودند: دعوة المظلوم و مد البصر (934)؛ اگر پرسش تو درباره فاصلهزمين با آسمان ظاهرى است تا آن جا كه چشم مى بيند و اگر از غيب آسمانها مىپرسى دعا و آه مظلوم كه تا ساحت ربوبى پيش مى رود . اگر كسى جز از خداچيزى طلب نكرد به يقين خداوند ناصر اوست .
11 مراتب استعانت
همان گونه كه عبادت درجات گوناگونى دارد و به اقسامى مانند عبادت بردگانه ،تاجرانه و عاشقانه تقسيم مى شود، استعانت نيز درجات و مراتبى متفاوت دارد؛ گاهىانسان ابتدا خود را ديده ، مى گويد: من از خدا يارى مى طلبم . اين نازلترينمرتبه استعانت است . اگر انسان كارى را خود انجام دهد، ولى كمبودش را ديگرى جبران وترميم كند، ديگرى ناصر، معاون و شفيع اوست و كار با نصرت و معاونت و شفاعت انجام گرفته است ، نه ولايت ؛ ولى اگر انسان خود را صاجب هيچسهمى نداند و همه شئون را به خدا بسپارد تحت ولايت خداست : (الله ولى الذين امنوا) .(935)
فرزند بالغ كه كارهايش را خود برعهده مى گيرد، ولى كمبودهايش را پدر جبران مىكند، نقش پدر نسبت به او نقش ناصر و معين و شفيع است ، ولى نوزادى كه قدرت بر هيچكارى ندارد، تحت ولايت پدر است .
درجات استعانت با مراتب عبادت به هم پيوسته است و به هر ميزان كه عابد در عبادتموحد و در توحيد صادق باشد، استعانتش نيز ظريفتر خواهد بود؛ اگر عبادت به مرحلهبرين راه يافت ، استعانت نيز به مرحله ولايت مى رسد و در استعانت مولى عليه از ولى ،عون كامل از آن ولى است كه بر همه شئون مولى عليه اشراف دارد . راه رسيدن عبادت بهمرحله برين نيز اين است كه عابد نه خود را ببيند و نه عبادت خود را و خود را كاملامحجور ببيند؛ زيرا ولايت ولى همواره با حجر مولى عليه همراه است واگر انسان در عبادت خود را محجور يافت ، استعانتش در (اياك نستعين ) صورتاستيلاء (ولايت پذيرى ) پيدا مى كند و گرنه موجودى كه خود رامستقل مى بيند تحت ولايت كسى نيست . البته مراد از اين حجر، حجر رايج در فقه اصغرنيست ، بلكه مقصود محجور بودن موجود رابط در برابر موجودمستقل است ؛ هر چند آن موجود رابط، خود ولى الله باشد و اگر راه تسبيح و كوبيده وهموار شده را طريق معبد گفته اند، براى همان فروتنى تكوينى وذلول بودن طبيعى آن است .
12 استعانت ، توكل ، تفويض
خداى سبحان به متوسطان از اولياى خود و كسانى كه در نيمه راه سلوكند، دستورتوكل مى دهد و لله غيب السموات و الاءرض و اليه يرجع الاءمر كله فاعبده وتوكل عليه (936) . انسان نيازمندى كه در رفع نياز خود نيز عاجز است بايدبراى تاءمين نيازهايش وكيل بگيرد وكيل او كسى است كه در قوسنزول ، غيب و شهود آسمانها و زمين از آن اوست و در قوس صعود همه چيز به او باز مىگردد .
اما آنان كه به مقصد نزديكتر شده اند فراتر ازتوكل به مقام تفويض و تسليم (امور به خدا) بار يافته اند؛ زيرا معناىوكيل گرفتن اين است كه هنوز انسان خود و خواسته ها و كارهاى خود را مى بيند و آنگاهبراى تاءمين خواسته هايش وكيل مى گيرد؛ اما كسى كه به مقام تفويض و تسليم مىرسد، خود و كار خود را نمى بيند تا براى انجام آنوكيل بگيرد، بلكه همه كارها را به دست خدا مى داند . پس گرچه متوكلان واهل تفويض هر دو محبوب خدا هستند اما متوكلان به پايگاه محبتى كه بهرهاهل تفويض است راه نيافته اند، ليكن آنان كه به مقام تفويض رسيده اند مقامتوكل را نيز دارند .
توكل گرچه از تفويض فروتر است اما در سنجش با استعانت از آن فراتر است ؛(937) چون در استعانت انسان ، خودش كار مى كند و از خدا مدد مى گيرد، ولى درتوكل كار را به خدا وا مى گذارد و در مرتبه بالاتر كه تفويض ‍ است عبد اصلا خود وكار خود را نمى بيند تا نوبت به واگذارى آن به خدا برسد .
كسى كه به هيچ يك از اين مراتب سه گانه (استعانت ،توكل ، تفويض ) راه نيافت ، در وسط جاده دين نيست ، بلكه در حاشيه آن و در لبهپرتگاه و در معرض سقوط از دين است به گونه اى كه اگر نفعى به او رسيد در دينمى ماند و اگر نفعى نبرد يا اندك آسيبى ديد، از دين دست مى شويد: و من الناس منيعبد الله على حرف فان اءصابه خير اطماءن به و ان اءصابته فتنة انقلب على وجههخسر الدنيا و الاخرة (938) او دين را براى تاءمين دنياى خود مى خواهد، نه براىآخرت و نه براى دنيايى حسن تا بگويد: (ربنا اتنا فى الدنيا حسنة ) (939)، بلكهمى گويد: (ربنا اتنا فى الدنيا) (940) . پس اگر نفعى عايدش نشد، هم دنيا را ازدست مى دهد و هم آخرت را؛ همانند بت پرستان حجاز كه به جهان آخرت عقيده نداشتند وبتها را نيز تنها براى شفاعت نزد خدا، در جهت بهره ورى از دنيا عبادت مى كردند، نهبراى شفاعتى در جهت بهره هاى اخروى و معنوى ؛ زيرا به آخرت معتقد نبودند .
بحث روايى
1 مراتب عبادت
عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار و انقوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاءحرار (941)
عن الصادق (عليه السلام ): العبادة ثلاثة : قوم عبدوا اللهعزوجل خوفا فتلك عبادة العبيد و قوم عبدوا الله تبارك و تعالى طلب الثواب فتلك عبادةالاءجراء و قوم عبدوا الله عزوجل حبا له ، فتلك عبادة الاءحرار و هىاءفضل العبادة (942)
ان الناس يعبدون الله عزوجل على ثلاثة اءوجه : فطبقة يعبودنه رغبة فى ثوابه ،فتلك عبادة الحرصاء و هو الطمع و آخرون يعبدونه فرقا من النار فتلك عبادة العبيد و هىرهبة و لكنى اءعبده حبا له عزوجل ، فتلك عبادة الكرام و هو الاءمن لقولهعزوجل : ( و هم من فزع يومئذ امنون ) (943) و لقولهعزوجل : (قل ان كنتم تحبون الهل فاتبعونى يحببكم و يغفر لكم ذنوبكم ) (944) فمناءحب الله عزوجل اءحبه و من اءحبه الله كان من الآمنين (945)
ان الناس يعبدون الله على ثلاثة اءصناف : صنف منهم يعبدونه رجاء ثوابه فتلكعبادة الخدام ، وصنف منهم يعبدونه خوفا من ناره فتلك عبادة العبيد، وصنف منهم يعبدونه حباله فتلك عبادة الكرام (946)
(اياك نعبد) ... يعنى لا نريد منك غيرك و لا نعبدك بالعوض والبدل كما يعبدك الجاهلون بك المغيبون عنك . (947)
عن السجاد (عليه السلام ): انى اءكره اءن اءعبد الله و لا غرض لى الا ثوابه فاءكونكالعبد الطمع المطمع : ان طمع عمل ، و الا لميعمل ، و اءكره اءن [ لا] اءعبده الا لخوف عقابه فاءكون كالعبد السوء ان لم يخف لميعمل . قيل : فلم تعبده ؟ قال : لما هو اءهله باءياديه على و انعامه (948)
اشاره : عبادت شاكرانه و پرستش محبانه ، كه بالاترين مرتبه عبادت است ، مقام مكنونىاست كه نيل به آن بدون طهارت معنوى ميسور نيست و طهارت معنوى در برابرقذارت معنوى است و بر اساس تعرف الاءشياء باءضدادها ، مى توان تعريف هركدام را از تعريف ديگرى استنباط كرد . خداوند در قرآن كريم ، شرك را قذارت دانسته ،مشركان را نجس معرفى كرده است : (انما المشركون نجس ) (949) و چونتوحيد در مقابل شرك و موحد در مقابل مشرك است در نتيجه توحيد، طهارت معنوى بوده وموحد داراى طهارت باطنى است و چون برخى از توحيدها ناب و برخى مشوب به شركاست ، چنانكه از آيه كريمه و ما يؤ من اءكثرهم بالله الا و هم مشركون (950) برمى آيد كه اكثر اهل ايمان گرفتار شركند، پس ‍ آنان كه از توحيد ناب برخوردارند و ازلوث هر گونه شركى طاهرند، جزو مطهران واقعى هستند؛ چنين گروهى در عبادت خداوندغير از خود معبود، چيز ديگرى از او تمنا ندارند و التذاذ به حلواى بهشت را نصيب كسانىمى دانند كه لذت محبت خداوند را نچشيده باشد .
2 مشاهده معبود در عبادت
عن الصادق (عليه السلام ): ... و من زعم اءنه يعبد بالصفة لا بالادراك فقداءحال على غائب و من زعم اءنه يعبد بالصفة و الموصوف فقداءبطل التوحيد لاءن الصفة غير الموصوف و من زعم اءنه يضيف الموصوف الى الصفةفقد صغر بالكبير و ما قدروا الله حق قدره (951)
اشاره : ذات خداوند سبحان هويت مطلق است كه نه علم حصولى حكيم و متكلم را به كنه آنراه است و نه علم شهودى عارف را به آن مجال ؛ چنانكه از هيچ كسى چنين تكليف محالىخواسته نشده است . اما ادراك خداوند به مقدار توانعقل و قلب بشر، ممكن و لازم است و چنين معرفتى بايد با اعتراف به عجز از رسيدن بهعمق آن همراه باشد .
مطلب مهم در تبيين اين گونه از احاديث غرر اين است كه :
الف : معبود بايد مشهود باشد، نه غايب . از اين رو كسى كه خداوند را با وصف او مىشناسد او را غايب مى پندارد و گرنه حاضر و مشهود، به خودش شناخته مى شود، نه بهوصف ؛ چنانكه اگر كسى وصف و موصوف هر دو را بپرستد، گرفتار شك خواهد شد واگر كسى موصوف (ذات ) را كه مهمتر از وصف است ، به وصف اضافه كند، ذات را كهبزرگ است كوچك شمرده ، مشمول : ( و ما قدروا الله حق قدره ) (952) خواهد شد . پساصل آن است كه معبود، بالاصاله مشهود باشد و در پرتو او صفاتش مورد مشاهده قرارگيرد .
ب : چنانكه در اشاره قبل مبسوطا بيان شد، هدف عبادت تام وكامل ، لقاى خود معبود است ، نه برخوردارى از نعمتهاى بهشت يا رهايى از دوزخ .
3 استعانت نشانه بطلان تفويض
اجتمع اءبوعبدالله (عليه السلام ) مع رجل من القدرية عند عبدالملك بن مروان ،فقال القدرى لاءبى عبدالله (عليه السلام ):سل عما شئت . فقال له : اقرء سورة الحمد .قال : فقراءها . فقال الاءموى و اءنا معه : ما فى سورة الحمد علينا، (انا لله و انا اليهراجعون ) . قال : فجعل القدرى يقراء سورة الحمد حتى بلغقول الله تبارك و تعالى (اياك نعبد و اياك نستعين ) .فقال له جعفر: (قف !من تستعين ؟ و ما حاجتك الى المعونة ؟ الى الاءمر اليك . فبهتالذى كفر و الله لا يهدى القوم الظالمين (953)
اشاره : تفويض و قدر همانند جبر باطل است ؛ زيرا موجود ممكن ، خواه در مقام حدوث و خواهدر مقام بقا، عين ربط و نياز به مبداء غنى است و اين فقر عين ذات (هويت ، نه ماهيت ) اوست .بنابراين ، ممكن نيست كارهاى موجود فقير محض به خود او يا به موجود ديگرى مانند اوواگذار شود و درخواست كمك عبد از رب كه از آيه مزبور استفاده مى شود نشانه هماهنگىدليل نقلى با عقلى است ؛ چنانكه مايه بهت قدرى شده است .
4 استعانت از معين ملكوتى
عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): و اءكثر الاستعانة بالله يكفك ما اءهمك و يعنك على ماينزل بك (954)، و اءحمد الله و اءستعينه على مداحر الشيطان و مزاجره (955)، اءحمده شكرا لاءنعامه و اءستعينه على وظائف حقوقه (956)، ونستعينه على رعاية حقوقه (957)
اشاره : انسان مانند موجودهاى طبيعى ديگر در معرض رخدادهاى ناگوارست ؛ زيرا در جهانطبيعت همگى در تكاپو و كوششند و قهرا تزاحمى رخ مى دهد كه مايه آسيب ديدن برخىخواهد شد و اگر معين و معاونى براى كمك مصدوم حضور پيدا نكند، موجود آسيب ديده از بينخواهد رفت .
انسان ، گذشته از سوانح سهمگين طبيعى ، مبتلا به دشمن كينه توز ديگرى به نامشيطان است كه هماره به سعادت ابدى او طمع كرده ، درصدد اغواى اوست . بنابراين ،انسان بيش از هر موجود ديگرى نيازمند به استنصار از ناصر غيبى و استعانت از معينملكوتى است و چون خداوند سبحان خود را به عنوان كافى معرفى كرده است :(اءليس الله بكاف عبده ) (958) و در برخى از نصوص دينى آمده است : يا من يكفىمن كل شى ء و لا يكفى منه شى ء اكفنى ما اءهمنى (959)، از اين رو استعانت به ذاتاقدس خداوند مايه كفايت از هر مهم و پايه نجات از اهريمن درون و بيرون مى گردد . ازاين جهت امام اميرالمؤ منين (عليه السلام )، خداوند را در برابر نعمت او سپاسگزارى مى كندو از او كمك مى خواهد تا وظايف حقوقى را كاملا ايفا كند؛ چون اگر بنده اى به عهد خويشوفا كرد، خداوند حتما به عهد خود وفادار خواهد بود: اءوفوا بعهدى اءوف بعهدكم (960)
اهدنا الصراط المستقيم 6
گزيده تفسير
عبد سالك براى رسيدن به لقاى خداى سبحان نيازمند صراطى است كه از آسيب كجى واعوجاج و از دستبرد شيطان مصون باشد و محتاج نور هدايتى است كه راه را به وى نموده، او را تا رسيدن به مقصد نهايى رهبرى كند .
عبد سالك در اين آيه هدايت به صراط مستقيم را از خدا درخواست مى كند و اين هدايت همانهدايت تكوينى است ؛ زيرا گوينده (نمازگزار يا قارى قرآن ) پس از شناخت خداوند وايمان به او، نور هدايت مى طلبد تا در پرتو آن راه و پرتگاه را بشناسد و چونپويايى انسان دائمى است و راه حق نيز مراحل فراوانى دارد، عبد سالك بايد همواره هدايتبه صراط مستقيم را از خدا بخواهد .
صراط بزرگراهى است كه از يك سو به خداى سبحان مرتبط است ( و از اين رو واحد است، نه كثير ) و از سوى ديگر در فطرت يكايك انسانها قرار دارد و از نهاد آنها آغاز مىشود و از اين رو پيمودن آن دشوار نيست و هر كس آن را بپيمايد به لقاء الله مى رسد .
تفسير
اهدنا: هدايت در لغت به معناى دلالت و ارشاد است و آن دو گونه است : يكى نشان دادن راهدستيابى به مقصد، كه به آن ارائه طريق مى گويند و ديگرى رساندن راهيانبه هدف كه از آن به ايصال به مطلوب تعبير مى شود .
صراط: بزرگراه وسيع و روشن است . راغب مى گويد:
اين واژه در اصل سراط بوده كه به معناى بلعيدن است و چون جاده باز و عمومىبا فراخى و وضوحى كه دارد، گويا سالك را در كام خود مى كشد و او را به پيش مىبرد، به آن صراط گفته مى شود . (961)
برخى از پژوهشگران لغات قرآنى اين راءى را ناصواب دانسته ، صراط را واژه اىمستقل و غير مبدل مى دانند؛ زيرا سراط مشتقات گوناگونى دارد، در حالى كهصراط چنين مشتقاتى ندارد . (962)
مستقيم : اين واژه از ماده ق وم است و بر اثر هيئت خاص باباستفعال ، بر طلب قيام دلالت مى كند . از آن جا كه انسان درحال قيام ، قادر بر بيشترين كارهاى خويش است ، واژه قيام را نام بهترين حالتهر شى ء قرار داده است ؛ چنانكه بهترين حالت درخت آن است كه بر ساقه خود ايستاده وريشه در زمين داشته باشد و از اين رو چنين حالتى را قيام درخت مى نامند .
استقامت طلب قيام از شى ء است و طلب قيام كنايه از ظهور وحصول آثار و منافع هر چيز است و چون آثار و منافع راه در مستوى بودن ، نداشتن اعوجاجو گمراه نكردن سالك است ، چنين حالتى را قيام آن مى دانند . پس ‍ راه مستقيم راهى است كهنداشتن اعوجاج از آن مطلوب و اين مطلوب حاصل باشد . از اين رو صفت مستقيم براىصراط، توضيحى است ، نه احترازى .
راه نور و راهيان نورانى
انسان كه موجودى پويا و سالك است ، براى آن كه مقصد و غايت سلوكش ‍ لقاى مهر ربالعالمين باشد، نيازمند مسلك و صراطى است كه از آسيب اعوجاج مصون و از دستبرد اهريمنماءمون باشد و محتاج نور هدايتى است كه راه را به وى نموده ، او را قدم به قدم تا بهمقصد راهنمايى كند .
خداى سبحان راه سلوك و وصول سالكان كويش را ترسيم كرده ، همگان را به حركت درآن براى وصول به اوصاف جمالى خود فرا خوانده است .
عبد سالك در اين آيه كريمه ، به تعليم خداى سبحان ، هدايت به صراط مستقيم را مسئلتمى كند و هدايت بر دو گونه است : تشريعى و تكوينى . (963)
هدايت تشريعى عبارت است از ارائه قانون سعادت بخش ، تعليم معارف ، تبليغ احكامدين و امر به فضايل و نهى از رذايل از طريق وحى و رسالت كه از آن به ارائهطريق ياد مى شود؛ اما هدايت تكوينى آن است كه پروردگار، نيروهاى علمى انسان رااز بينش خاص و نيروهاى عملى او را از كشش و كوشش مخصوص برخوردار كند تا فهم يامشاهده معارف الهى و پيمودن راه و نيل به هدف نهايى به وفق مرادحاصل شود و به عبارتى ديگر دستگيرى قدم به قدم از عبد سالك و رساندن او بهمقصد . از اين رو به ايصال به مطلوب موسوم است .
هدايتى كه در آيه كريمه (اهدنا الصراط المستقيم )، از خداى سبحان مسئلت مى شود هدايتتكوينى است ، (964)، نه تشريعى ؛ زيرا گوينده آن (نمازگزار يا قارى قرآن )پس از شناخت خدا، دريافت معارف و احكام دين و گرويدن به آن ، از خداوند هدايت مى طلبد. پس او در پى كسب و تحصيل حاصل نيست ، بلكه او هدايتى نورانى مى طلبد كه درپرتو آن هم راه را به خوبى ببيند و هم پرتگاههاى اطراف آن را بشناسد: اليمين والشمال مضلة و الطريق الوسطى هى الجادة (965)
سر اين كه عبد سالك همواره بايد هدايت به صراط مستقيم را از خداى سبحان بخواهد ( درنماز يا تلاوت قرآن )، اين است كه راه انسان به سوى خدا مقاطع ومراحل فراوانى دارد و انسان به هر مرحله از مراحلكمال كه نايل شد، گرچه فعلا نسبت به آن مرحله نورانى و بيناست ، ليكن دوام آنكمال و بقاى آن حال نيازمند به دوام افاضه است ؛ چنانكه نسبت بهمراحل برتر، تاريك و نابيناست . حتى اولياى الهى كه بسيارى ازمراحل كمال را پيموده اند، باز ممكن است بسيارى از حقايق را نديده ، همچون موساى كليم(عليه السلام ) سخن از (رب اءرنى اءنظر اليك ) (966) داشته باشد . از اين رو هركس به مرتبه اى از كمال در معرفت و عمل دست يافت ، از سويى بايد ثبات قدم در آنمرتبه كمالى را از خدا بخواهد: (لا تنزع منا صالحا اءعطيتنا) (967)، (فلا تسلب منىما اءنا فيه ) (968)، و از سوى ديگر براى رسيدن به مراتب برتر، نور هدايتبخواهد، تا حدوث كمال به بقاى آن متصل گردد ومراحل ابتدايى آن به مقاطع نهايى بپيوندد؛ چنانكه در تطبيق حكم كلى بر مصداق وتشخيص وظيفه ، نياز به هدايت است .
هدايت تشريعى و آشنايى با معارف دين گرچه لازم و مايه تماميت حجت است ، ليكن گاهىبه تنهايى براى رسيدن به مقصد كافى و كارساز نيست ؛ چنانكه بسيارى از عالماندين و دانايان احكام و حكم شريعت بر اثر حرمان از شهود باطن نفرت انگيز گناه ، بداندست آلودند . اين هدايت تكوينى و نور بصيرت درونى است كه به عبد سالك مصونيت مىبخشد .
نمازگزار در اين بخش از سوره حمد ضمن اين كه توفيق نگهبانى و نگهدارى يافته هاىپيشين را مى طلبد، وصول به مراتب برتر، از جمله شهود باطن عالم و حقيقت و درونگناه را مى طلبد . اين هدايت و شهود در برابر عمى و كورى باطن است . هدايتنه تنها دانش دل بلكه بينش دل است و مهتدى كسى است كه نه تنها حقرا بداند بلكه آن را ببيند . قرآن كريم دانشى را هدايت مى داند كه بهبينش منتهى گردد و به بار عمل بنشيند و گرنه دانشمند فاقد بينش ، مبتلاى به نوعىكورى است .
خداى سبحان درباره قوم ثمود مى فرمايد: آنان را راهنمايى كرديم ، ولى آنانكورى را بر هدايت ترجيح دادند و اءما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى (969) . بنابراين ، كسى كه تنها، حق را مى داند اما نه آن را مى بيند و نه راهى را طىمى كند كور است و اين ، كورى دل و چشم سر است ، نه نابينايى چشم سر: لا تعمىالاءبصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور (970) و آنان كه كورى را برهدايت ترجيح دادند به عذاب ذلت گرفتار مى شوند: فاءخذتهم صاعقةالعذاب الهون بما كانوا يكسبون (971) و عذاب ذلت عذابى معنوى است كهقلب روح را مى گذارد و بدتر از عذاب جسمانى است كه با بدن سرو كار دارد: كلمانضجت جلودهم بدلنا هم جلودا غيرها ليذقوا العذاب (972) .
پس هدايت ، نور باطن و ضلالت كورى باطن است و (اهدنا الصراط المستقيم ) درخواستبينش از خداى سبحان است .
انسان در برابر امورى كه حقيقت آنها برايش به خوبى مكشوف و آشكار است ، مانندخودسوزى و خوردن سم ، مصون نسبى است و اولياى الهى كه همه گناهان را اين گونهبى پرده مى بينند، معصوم مطلقند. با چنين بينشى انسان هر گناهى را آتش سوزان و سمكشنده ديده ، از آن مى پرهيزد و جايگاه اين بينش عميق ، قلب مجرد است ، نه چشم مادى ظاهر. اگر انسان باطن گناه را كه سخت نفرت انگيز است با بصيرت درون ببيند و به شهوددريابد، از گناه آن گونه منزجر مى شود كه از لجن گنديده و بدبو متنفر است .
مؤ منان و صالحانى كه از نور هدايت تكوينى بهره مند شدند، هم در دنيا نورانى هستند وهم در آخرت ؛ قرآن كريم درباره دنيايشان مى فرمايد: و جعلنا له نورا يمشى بهفى الناس (973)، و كذلك اءوحينا اليك روحا من اءمرنا ما كنت تدرى ما الكتاب ولا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا (974) و اين نور ثمره علومحصولى نيست ؛ زيرا بسيارى از منحرفان نيز از علوم حصولى بهره مندند، ولى مؤ من بااين نور هم خود به خوبى مى بيند و هم به جامعه انسانى بينش مى دهد . درباره آخرتآنان نيز مى فرمايد: نورهم يسعى بين اءيديهم و باءيمانهم (975)؛ نور مؤ منانبهشتى هم پيشاپيش آنان مى دود و هم اطرافشان را روشن مى كند .
تذكر: هدف نهايى و اصلى رسالت رسولان خارج كردن انسانها از تاريكيها و نورانىكردن آنان است : كتاب اءنزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذنربهم الى صراط العزيز الحميد (976)، و قيام به قسط كه در آيهكريمه لقد اءرسلنا رسلنا بالبينات و اءنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناسبالقسط (977) آمده است ، هدفى است متوسط، نه نهايى . نورى كه رسيدن به آن ،هدف نهايى رسالت است ، در آغاز، نور هدايت تشريعى و سپس نور هدايت تكوينى است .
معيت خدا با سالكان صراط
قرآن كريم درباره مجاهدان راه خدا، هم اين حقيقت را بيان مى كند كه خداوند نيازى بهمجاهدت آنان ندارد و اين انسان است كه از جهاد بهره مى برد: و من جاهدنا فاءنما يجاهدلنفسه ان الله لغنى عن العالمين (978) و هم به آنان وعده هدايت تكوينى وهمراهى ويژه اى مى دهد: و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمعالمحسنين (979) . خداى سبحان كه صاحب راه است (سبلنا) لحظه به لحظه از راهياندستگيرى مى كند؛ زيرا همواره با آنان است .
خداى سبحان دو گونه معيت دارد: يكى معيت قيوميه مطلق كه همه كس و همه چيز رازيرپوشش دارد: ( و هو معكم اءينما كنتم ) (980) ومحصول آن نيز هدايتى عمومى و فراگير است : ربنا الذى اءعطىكل شى ء خلقه ثم هدى . (981) و ديگرى معيت خاص كه هدايت خاصى را به همراهدارد و هدايت خاص تكوينى مورد بحث همان هدايت ويژه اى است كهمحصول معيت خاص است : ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون (982) . معيتمطلق اختصاص به مؤ منان ندارد، بلكه براى تبهكاران نيز به صورت (ان ربكلبالمرصاد) (983) ظهور مى كند .
درخواست هدايت در آيه (اهدنا الصراط المستقيم ) مسئلت معيت و همراهى ويژه اى است كهخداى سبحان با محسنان و صالحان دارد و محصول آن همين هدايت خاص تكوينى است .
ملاقات انسان با خدا
يكى از ويژگيهاى سلوك الى الله اين است كه هدف و مقصد نهايى آن ، خداى نامتناهى استو بنابراين ، راه به سوى او نيز نامحدود خواهد بود و انسان در هر راهى گام بردارد بهخدا مى رسد، ليكن او اسماى حسناى فراوانى دارد؛ هم اءرحم الراحمين است و هماءشد المعاقبين . برخى از انسانها به لقاى مهر اءرحم الراحمين وگروهى ازراهيان به لقاى قهر اءشد المعاقبين مى رسند .
قرآن كريم درباره ملاقات همه انسانها با خدا مى گويد: يا اءيها الانسان انك كادحالى ربك كدحا فملاقيهَ فاءما من اءوتى كتابه بيمينهَ فسوف يحاسب حسابا يسيراَ وينقلب الى اءهله مسروراَ و اءما من اءوتى كتابه وراء ظهرهَ فسوف يدعوا ثبوراَ و يصلىسعيرا (984)؛ گروهى كه نامه عملشان به دست راستشان سپرده شده با سهولتاز موقف حساب گذشته ، به سوى هم فكران خود باز مى گردند و گروه ديگر كه نامهعمل خود را از پشت سر دريافت مى كنند، به آتشى افروخته افكنده مى شوند. اينان همانتبهكارانى هستند كه در دنيا قرآن را پشت سر انداختند: (نبذوه وراء ظهورهم ) (985) ودريافت كتاب از پشت سر، تمثل اعمال آنان در دنياست . پس چنين نيست كه انسان به لقاىخدا نرسد؛ منتها بايد بكوشد به لقاى جمال خداى غفار و ستار برسد، نه به لقاىجلال خداى قهار .
انسانها در رسيدن به لقاى الهى همانند آبهايى هستند كه به سوى دريا روانند؛رودخانه هاى بزرگ تا به عمق دريا به پيش مى روند ولى جويباران كوچك فقط بهاوايل آن مى رسند .
هيچ كس نمى تواند از لقاى خدا سر باز زند و او را عاجز و ناتوان كند: و الذينيسعون فى اياتنا معاجزين اءولئك فى العذاب محضرون (986)، و لا يحسبنالذين كفروا سبقوا (987) كافران نيز به هر سو كه رو كنند با عذابى مواجهند كهاز هر عذابى دردناكتر است : فيومئذ لا يعذب عذابه اءحدَ و لا يوثق وثاقه اءحد (988)؛اما در ميان همه راههايى كه به او منتهى مى شود، يك راه ، مستقيم و ديگر راههاانحرافى است : و اءن هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعواالسبل (989) جز راهى كه انسان را به خداى رحمان مى رساند ونمازگزار در اين آيه كريمه هدايت به آن را مى طلبد، ديگر راهها همه گمراهى وضلالت است و به خداى منتقم منتهى مى شود . انسان گمراه و گم شده نيز بهمقصد نهايى خود (جهنم ) هدايت مى شود: (فاهدوهم الى صراط الجحيم ) . (990)گمراهان جمال خدا را ملاقات نمى كنند: كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون (991)، اما جلال و قهر الهى را ملاقات مى كنند؛ چون خود مى گويند: (ربنا اءبصرنا وسمعنا ) (992)
معنا و مصداق صراط مستقيم
معناى صراط مستقيم همان راه استقامت و در برابر راه اعوجاج است. راه معوج آن است كه همراه با تخلف و اختلاف است و صراط مستقيم راهى است كه از اين دوآسيب مصون باشد . اما مصداق صراط مستقيم از نظر قرآن كريم همان دين قيم است: قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقيم دينا قيما ملة ابراهيم حنيفا (993)
و دين قيم دينى است كه خود ايستاده است و ديگران را نيز برپا مى دارد و سر اين كه ازدين قيمى كه همان صراط مستقيم است به ملت ابراهيم ياد مى شود و دين به روشاو نسبت داده مى شود اين است كه برجسته ترين روش را ابراهيمخليل (عليه السلام ) ارائه كرده است و حنيف به معناى كسى است كه در متن راهحركت مى كند و در مقابل جنيف و متجانف ، يعنى كسى است كه به راست ياچپ گرايش دارد .
صراط مستقيم و سبل انحرافى
صراط و سبيل از نظر معنا به هم نزديك است ، اما در قرآن كريم كلمه صراط همه جا بهصورت مفرد به كار رفته است ، بر خلاف سبيل كه هم به صورت مفرد و هم بهصورت جمع سبل آمده است : و اءن هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعواالسبل (994) . سر تعدد ناپذيرى صراط آن است كه به خدا استناد دارد و راهمستقيم الهى يكى بيش نيست و هر چه بر خلاف آن باشد،سبيل الغى است ؛ اما راههاى انحرافىسبل فراوان است . اين بزرگراه محفوظ كه يكى بيش نيست از يك سو به خداىسبحان مرتبط است و از سوى ديگر در فطرت يكايك انسانها قرار دارد و هر كس آن را طىكند به لقاى مهر خدا مى رسد .
صراط مستقيم ، بزرگراهى است كه ورود به آن ، ورود به حوزه امنيت ، سلامت و هدايت استو از اين رو در روايات بر قرآن و امام معصوم (عليه السلام ) تطبيق شده است و همچنين درزبان عربى از بزرگراه به اين جهت كه رهرو در آن از گم شدن مصون است ، به امام تعبير مى شود: ( و انهما لبامام مبين ) (995)حركت بهدنبال قرآن و امام معصوم (عليه السلام ) نيز گام نهادن در اين بزرگراهى است كه يقينابه مقصد منتهى مى شود و صراط،
همين بزرگراه است .
صراط مستقيم و سبل الهى
قرآن كريم در برابر راههاى انحرافى كه از پيروى آنها نفى شده است : ( و لا تتبعواالسبل ) (996)، از سبل الله نيز ياد مى كند و وعده هدايتهل مجاهدت به سبل مزبور را مى دهد و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (997) .سبل الله همان راههاى كوچكى است كه به بزرگراه (صراط ) مى پيوندد و اگر سبيلىبه صراط منتهى نشد، همان راههاى ضلالتى است كه انسانها از پيروى آن نهى شده اند؛زيرا به پرتگاه منتهى مى شود .
دستورهاى صحيح اخلاقى ، فقهى ، حقوقى راههاى فرعى است كه به صراط مستقيمتوحيد مرتبط است ؛ چنانكه راههاى انحرافى اخلاقى و مانند آن سبيلهاى فرعى است كهبه شرك مرتبط است .
سبل الله كه كثير است از صراط مستقيم كه واحد است جدا نيست و رابطهسبل الله با صراط مستقيم به دو گونه قابل تصوير است :
الف : اين كه سبل راههايى فرعى باشد كه به صراط مى پيوندد؛ همانند نورهاى ضعيفگوناگون كه به خورشيد منتهى مى شود .
ب : اين كه صراط مستقيم با وحدت انبساطى و گسترده اى كه دارد راههاى فرعى(سبل ) را نيز زير پوشش خود داشته باشد . بر اساس اين تصوير راههاى فرعى نيزدر حقيقت متن صراط است و از مراحل اصلى آن محسوب مى شود .
استقامت و استواى صراط
صراط الهى در اين آيه كريمه به استقامت و در آيه فستعلمون من اءصحابالصراط السوى ... (998) به استواء وصف شده است و هر دو تعبير ناظربه آن است كه صراط الهى هيچ گونه اعوجاجى ندارد و هيچ شيطانى را بدان دسترسىنيست ، تا در آن تخلف يا اختلافى پديد آورد. تخلف آن است كه در يك سلسله ، مثلا،حلقه اى مفقود باشد و اختلاف آن است كه به جاى حلقه اصلى ، حقله اى كاذب و بدلىقرار گيرد . مقاطع و حلقات مستقيم از هر دو آسيب مصون است ؛ يعنى نه حلقه هاى آنبريده و گسسته است و نه در جاى حلقات اصيل آن ، حلقه اى كاذب و بدلى نشسته است ؛ولى راههاى انحرافى ، مبتلاى به هر دو آسيب يا دست كم يكى از آنهاست .
مصونيت صراط مستقيم از دستبرد شيطان ، به روشنى در قرآن كريم آمده است . شيطانپس از رانده شدن ، به خداوند گفت : رب بما اءغويتنى لاءزينن لهم فى الاءرض ولاءغوينهم اءجمعينَ الا عبادك منهم المخلصينَ قال هذا صراط على مستقيم (999)؛ خداياچون مرا گمراه كردى زشتيها را در زمين براى انسانها مى آرايم و همه را به كام گمراهىمى كشانم ، مگر بندگان مخلص تو را كه نسبت به آنان تزيين و اغوا ندارم . انسان كهزيباپسند و گرفتار خواسته هاى دل است ، فريفته اين زيباييها شده ، از حركت به سوىخدا باز مى ماند . خداوند سبحان در پاسخ فرمود: خود عهده دار حفظ اين راه بوده ، بهدست تو نمى سپارم .
ممكن است شيطان ، سالكان صراط مستقيم را مجذوب كرده ، از راه باز دارد، اما هرگز تواندسترسى به اصل راه را ندارد؛ زيرا مصاديق صراط مستقيم در جهان عينى همان دين، قرآن و پيشوايان معصوم هستند و اينها از دسترس شيطان مصونند. در همين آيه كريمه نيز جمله ( الا عبادك منهم المخلصين ) اعتراف به عجز از دستبرد بهصراط است ؛ زيرا صراط مستقيم مسير همان عباد مخلص است .
پس ، از طرفى شيطان را به صراط مستقيم راهى نيست و از سوى ديگر پيامبر و خدا برصراط مسقيمند . خداى سبحان به رسول خود مى فرمايد: تو بر صراط مستقيمى : (انكعلى صراط مستقيم ) (1000) و كارهاى خود را نيز بر صراط مستقيم معرفى مى كند: ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم (1001) . بنابراين ،انحراف مربوط به راهيان است ، نه خود راه ؛ آن هم راهيانى كه به مرتبه اخلاص ( الاعبادك منهم المخلصين ) نرسيده باشند و گرنه شيطان را به حريم پاك وجود مخلصانراهى نيست .
تذكر: مستقيم بودن صراط، گذشته از مضمون قبلى ، مطلب ديگرى را كه همان استقامت وپايدارى سالك باشد به همراه دارد: الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا (1002)
لطايف و اشارات
1 ستايش و خواهش در سوره حمد
همان گونه كه سوره مباركه حمد از نظر غيبت و خطاب به دو بخش تقسيم شد، (1003)از نظر محتوا نيز تقسيم ديگرى دارد و آن تقسيم به ستايش و خواهش است ؛ بخشاول سوره ، ستايش عبد نسبت به مولاست و او را با اوصافى چون الله ، ربالعالمين ، الرحمن ، الرحيم و مالك يوم الدين مى ستايد واين اوصاف را نشانه محمود بودن او مى داند . بخش دوم كه از آيه مورد بحث آغاز مىشود، خواهش و مسئلت عبد از مولاست و از او هدايت به صراط مستقيم را مى طلبد .
2 راهيابى يا هدفدارى ؟
هدايت دو مقابل دارد: يكى ضلالت و ديگرى غوايت . هدايتى كه دربرابر ضلالت است مربوط به راه است . كسى كه راه را به درستى شناخته ،آن را درست مى پيمايد، ره يافته و مهتدى است و كسى كه آن را نشناخته يا بهدرستى طى نمى كند گمراه و ضال است . اما هدايت در برابر غوايت مربوط بههدف است و بنابراين ، هدايت به اين معنا همان هدفدارى ، و غوايت بى هدفى است. غى و غاوى انسان بى هدف است .
بر اين اساس كسانى كه هدف دارند، ولى راه رسيدن به آن را نمى دانندضال و آنان كه مقصد و مقصود را نمى شناسند غاوى هستند .

next page

fehrest page

back page