بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تسنیم تفسیر قرآن کریم ، جلد 1, آیت الله عبدالله جوادى آملى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     TASNIM01 -
     TASNIM02 -
     TASNIM03 -
     TASNIM04 -
     TASNIM05 -
     TASNIM06 -
     TASNIM07 -
     TASNIM08 -
     TASNIM09 -
     TASNIM10 -
     TASNIM11 -
     TASNIM12 -
     TASNIM13 -
     TASNIM14 -
     TASNIM15 -
     TASNIM16 -
     TASNIM17 -
     TASNIM18 -
     TASNIM19 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اشاره : چون رحمان به معناى مبداء رحمت بى كران است : (رحمتى وسعتكل شى ء) (604) همه اشيا و اشخاص ملكى و ملكوتى ، مرحوم خواهند بود، نه رحمان ؛از اين رو نام رحمان براى هيچ كس جز خداوند شايسته نيست . اما رحيم ، چون بى كرانىرحمت در آن ماءخوذ نيست ، ممكن است موجود محدودى كه خود نيز مرحوم رحمان است ، از جهتىمصداق رحيم قرار گيرد و برخى از حقوق از دست رفته خود را عفو كند، ليكن رحيم حقيقىخداوند است ؛ زيرا همه حقوق و احكام مختص اوست و اگر تضييعى رخ دهد، نسبت به حقوقالهى رخ داده است .
5 شروع كار با نام خدا
عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): فقولوا عند افتتاحكل اءمر صغير اءو عظيم : بسم الله الرحمن الرحيم (605)
ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم حدثنى عن اللهعزوجل اءنه قال : كل اءمر ذى بال لم يذكر بسم الله الرحمن الرحيم فهو اءبتر (606)
عن الصادق (عليه السلام ): لا تدع بسم الله الرحمن الرحيم و ان كان بعده شعر (607)
ولر بما ترك بعض شيعتنا فى افتتاح اءمره بسم الله الرحمن الرحيم فيمتحنه اللهعزوجل بمكروه لينبهه على شكر الله تبارك و تعالى عليه و يمحق عنه و صمة تقصيرهعند تركه بسم الله ... (608)
اشاره : چنانكه آغاز هر چيز، خداوندى است كه (هوالاءول ) است ؛ ثمر دادن هر كارى نيز رهين آغاز كردن آن با نام خداست و گرنه آن كار باواقعيت خاص خود هماهنگ نخواهد شد و به ثمر نرسيده ، ابتر مى گردد . در اينحال ، خداى سبحان برخى افراد را از راه آزمونهاى مخصوصى بيدار مى كند تا نقصتقصير و عيب تفريط خود را ترميم كنند؛ مگر اين كه خداوند آنان را بهحال خود واگذار كرده باشد .
6 بركات آيه كريمه بسم الله ...
عن الباقر (عليه السلام ): ... و ينبغى الاتيان بها (بسم الله ) عند افتتاحكل اءمر عظيم اءو صغير ليبارك فيه (609)
عن اميرالمؤ منين (عليه السلام ): ان العبد اذا اءراد اءن يقراء اءويعمل عملا فيقول بسم الله الرحمن الرحيم فانه تبارك له فيه (610)
اشاره : كارى كه با نام خداوند شروع شد نه تنها ابتر نيست و به ثمر مى رسد، بلكهمورد بركت نيز قرار گرفته ، بيش از مقدار متوقع ، نتيجه مى دهد و معناى بركت در هرچيزى ، ظهور خداوند سبحان با وصف مبارك بودن خود در آن است و هر جا كه صفتفعلى مبارك بودن خداوند تجلى كند آن جا بيش از اندازه پيش بينى شده ثمر مى دهد .
از برخى احاديث مرسل چنين بر مى آيد كه اشتغال به قرائت (بسم الله ...) مايه نجاتاست گرچه به عنوان شروع در كارى نباشد؛ مانند آنچه از حضرترسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده كه آن حضرت فرمود: هر كهخواهد كه حق تعالى او را از زبانيه دوزخ كه نوزده اند نجات دهد، بايد كه به قرائت(بسم الله الرحمن الرحيم ) اشتغال نمايد؛ زيرا كه آن نوزده حرف است ، تا حق تعالى هرحرف از آن را سپرى و حاجبى گرداند از جهت رفع هر يك از ايشان چه آن نوزده زبانهنشانه غضب الهى اند ... (611) نوزده نفر بودن از آيه (عليها تسعة عشر )(612) استفاده مى شود .
7 مغايرت اسماى لفظى با مسماى آنها
عن الصادق (عليه السلام ): ... و الاسم غير المسمى ... للهعزوجل تسعة و تسعون اسما فلو كان الاسم هو المسمى لكانكل اسم منها هو اله و لكن الله عزوجل معنى يدل عليه بهذه الاءسماء و كلها غيره (613)
اشاره : همان طور كه الفاظ، كه اسماى مفاهيم ذهنى است ، غير از هويت مطلق الهى است ،معانى ذهنى نيز خارج از ذات خداوند است و اگر معناى ذهنى اسماى الهى عين مسما باشد،گذشته از آن كه از تعدد اسم ، تعدد مسما لازم آمده ، از توحيد خارج خواهد شد، محذوراكتناه واجب را نيز در پى دارد؛ زيرا ذهن كاملا مفهوم ذهنى اسماء را ادراك و به آن احاطهحاصل مى كند، در حالى كه خداوند نامحدود، هرگز مورد اكتناه ممكن محدود قرار نمى گيرد.
8 تاءثير تكوينى بسم الله
عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : بسم الله الرحمن الرحيم اسم من اسماءالله الاءكبر و ما بينه و بين اسم الله الاءكبر الا كما بين سواد العين و بياضها (614)
عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): ... اسم الله فانه اسم فيه شفاء منكل داء و عون على كل دواء (615)
اشاره : در مباحث پيشين روشن شد كه مضمون هر اسمى ، مقامى از مقامهاى تكوينى است وهرگز با صرف لفظ يا تصور مفهوم ذهنى نمى توان در نظام هستى تاءثير على داشتو واقعيت خارج را تسخير كرد؛ هر چند ممكن است بر اثر ادراك صحيح معناى اسماى الهى وانبعاث روحى به سمت مصداق آنها زمينه مستعدى براى دريافت فيض از مبادى عالى فراهمكرد .
9 اسم اعظم در اسماى لفظى
عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): ... ان قولك الله ، اءعظم اسم من اءسماء اللهعزوجل (616)
اشاره : گاهى تعبير اعظم به معناى نسبى و اضافى و با عنايت و تسامح است ؛ نظيراءكبر من كل كبير (617) و گاهى به معناى نفسى و واقعى و بدون تسامح است؛ مانند: الله اءكبر من اءن يوصف (618) . كه در اين گونه موارد، تكبير بهتسبيح و تنزيه بر مى گردد .
10 نزاهت صفات خدا از نقص
عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): رحيم لا يوصف بالرقة (619)
عن الصادق (عليه السلام ): ان الرحمة و ما يحدث لنا منها شفقة و منها جود و ان رحمةالله ثوابه لخلقه و للرحمة من العباد شيئان اءحدهما يحدث فى القلب الراءفة و الرقةلما يرى بالمرحوم من الضر و الحاجة و ضروب البلاء و الآخر ما يحدث منا بعد الراءفةو اللطف على المرحوم و المعرفة منا بما نزل به ... و قديقول القائل : انظر الى رحمة فلان و انما يريدالفعل الذى حدث عن الرقة التى فى قلب فلان ... و انما يضاف الى اللهعزوجل من فعل ما حدث عنا من هذه الاءشياء و اما المعنى الذى فى القلب فهو منفى عن اللهكما وصف عن نفسه فهو رحيم لا رحمة رقة (620)
و اءما الغضب فهو منا اذا غضبنا تغيرت طباعنا و ترتعد اءحيانا مفاصلنا و حالتاءلواننا ثم نجى ء من بعد ذلك بالعقوبات فسمى غضبا، فهذا كلام الناس المعروف والغضب شيئان اءحدهما فى القلب و اءما المعنى الذى هو فى القلب منفى عن اللهجل جلاله و كذلك رضاه و سخطه و رحمته على هذه الصفة (621)
اشاره : اوصاف فعلى خداوند كه از مقام فعل خارجى او انتزاع مى شود، خارج از ذاتخداوند است و تغير در خارج از ذات الهى محذورى ندارد، ليكن اوصاف ذاتى كه مبداءپيدايش اوصاف فعلى است از هر گونه تحول مصون است . رضا و غضبى كه در انسانپديد مى آيد منشاء نفسانى داشته ، تحول اوضاع نفسانى را به همراه دارد، ليكن در ذاتخداوند هيچ گونه تحولى راه ندارد و چون اين گونه تحولها از خصوصيت برخىمصاديق است و در مفهوم جامع رضا يا غضب ماءخوذ نيست ، اطلاق اين اسماء درباره خداوندنه از باب مجاز است و نه مشترك لفظى .
11 معارف قرآن در بسم الله ...
عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ) انا نقطة تحت الباء (622)
ان كل ما فى القرآن فى الفاتحة و كل ما فى الفاتحة فى بسم الله الرحمن الرحيمو كل ما فيه فى الباء و كل ما فى الباء فى النطقة و اءنا نقطة تحت الباء (623)
اشاره : برخى از مفسران گفته اند:
سوره مباركه حمد جامع همه معارف قرآن كريم است و معارف اين سوره نيز در آيهكريمه (بسم الله الرحمن الرحيم )و معارف بسم الله در حرف باء آن جمع شدهاست و حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نقطه باى بسم الله است (624)
بعضى از مفسران اين سخن را نامعقول و نوعى غلو دانسته اند (625) و برخى نيزاشتمال باى بسم الله بر معارف قرآن را همانند جاى گرفتن نظام كيانى با زمين وآسمان خود، در پوست تخم مرغ بدون بزرگ شدن تخم مرغ يا كوچك شدن كيان پنداشتهاند (626)
در پاسخ اين مفسران بايد گفت : قرآن كريم جامع همه حقايق و اسرار عالم است ؛ اما اينمعارف گسترده تنها از ظواهر آن استفاده نمى شود، بلكه مستفاد از خواص حروف يا بطونقراوان قرآن كريم است كه تنها در دسترس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وعترت طاهرين (عليهم السلام ) است . سخن حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نيز كهفرمود: علم آينده و حديث گذشته در قرآن است و من سخنگوى قرآنم . اشارتى به همينواقعيت است : ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق و لكن اءخبركم عنه . اءلا ان فيه علم ماياءتى و الحديث عن الماضى و دواء دائكم و نظم ما بينكم (627)
خداى سبحان براى قرآن كريم كه تنها تنزيل و ظاهرش در دسترس ماست ، كتاب ديگر ومقام مكنونى بيان مى دارد: انه لقرآن كريمَ فى كتاب مكنونَ لا يمسه الا المطهرون (628) . پس اين كتاب در كتابى ديگر است و قرآن در ظواهر آن خلاصه نمى شود .
راه فهم اين گونه معارف روايى باز و شواهد آن نيز آشكار است و آنان كه توفيق فهمچنين اسرار و حقايقى را نيافته اند، نبايد به آن بپردازند، بلكه بايد علمش را به اهلشواگذارند تا به ورطه انكار نيفتد .
اما داستان قرار گرفتن زمين در پوست تخم مرغ ، چون سؤال كنندگان از قدرت خدا بر چنين كارى ، در يك سطح نبودند، پاسخهايى كه به آنانداده شده مختلف است : در يك پاسخ ، حضرت امام رضا (عليه السلام ) مى فرمايد: خداوندآسمان و زمين را در ظرفى كوچكتر از تخم مرغ جاى مى دهد و آن هنگامى است كه تو باگشودن چشم خود آسمان و زمين را مشاهده مى كنى : جاءرجل الى الرضا (عليه السلام ) فقال : هل يقدر ربك اءنيجعل السماوات و الاءرض و ما بينهما فى بيضة ؟قال : نعم و فى اءصغر من البيضة و قد جعلها فى عينك و هىاءقل من البيضة لاءنك اذا فتحتها عاينت السماء و الاءرض و ما بينهما ولو شاء الله لاءعماكعنها (629)
اين گونه پاسخها تنها براى متوسطان از انسانها نافع است . در پاسخى ديگر،حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى فرمايد: خدا عاجز نيست ، اما آنچه تو پرسيدىناممكن است : قيل لاءميرالمؤ منين (عليه السلام ):هل يقدر ربك اءن يدخل الدنيا فى بيضة من غير اءن تصغر الدنيا اءو تكبر البيضة ؟قال : ان الله تبارك و تعالى لا ينسب الى العجز و الذى ساءلتنى لا يكون . (630)
قدرت بى كران خداى سبحان به هر چيز (كل شى ء) تعلق مى گيرد: (ان الله علىكل شى ء قدير ) (631)، اما محالات و ممتنعات شى ء نيست تا قدرت خدا به آنهاتعلق گيرد .
تذكر: نقد سخن منقول از حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به اين كه خط رايج عصرنزول ، خط كوفى بود و خط مزبور فاقد نقطه است ، چنين پاسخ داده مى شود كه برفرض پذيرش هر دو مقدمه ياد شده و قبول آن كه به دست خود حضرت على (عليهالسلام ) اعجام و اعراب حاصل نشد، بالاخره براى امتياز حروف از يكديگر علامتهاى ويژهاى وجود داشت تا مثلا (خر) را از جر و حر امتياز دهد و براى حرفباء نيز علامت ويژه اى بود كه آن نشانه مخصوص در حديث مزبور بر فرض ‍صحت آن ، مراد بوده است .
الحمد لله رب العالمين 2
گزيده تفسير
ستايش هر ستايشگرى ، در برابر هر كمال و جمالى ، در حقيقت حمد خداست و جز او هيچ كسسزاوار ستايش نيست . خداى سبحان رب هر عالم است و آن را به سوىكمال مناسبش سوق مى دهد و عالم چيزى است كه به وسيله آن علمحاصل شود( ما يعلم به ) و چون در جهان هستى هر موجودى نشانه خداوند است ، پس هرموجودى در حد خود يك عالم است و با ربوبيت خداى سبحان به سوىكمال خود پيش مى رود . اين كريمه جامعترين تعبير از حمد خداست و با تبيين الوهيت وربوبيت انحصارى خداوند، مفيد اختصاص حمد به اوست ؛ خدايى كه همه كمالات را دارد(الله ) و پروراننده همه چيز است (رب العالمين )، شايسته ستايش است و چون ستايش دربرابر بخشش كمال و جمال است و اين نيز در انحصار خداست ، پس حمد ويژه اوست وخداوند، يگانه محمود است .
خداى سبحان نه تنها يگانه محمود، كه يگانه حامد نيز هست ؛ زيرا حمد حقيقى بدونشناخت ولى نعمت و همه كمالات و نعمتهاى او ميسور نيست و غير خدا چنين شناختى ندارد.
تفسير
حمد: در مقابل قدح و ذم ، و به معناى ستايش در برابركمال و كار اختيارى (632) زيباست ؛ خواه اثر آنكمال به غير نيز برسد يا نه و در صورتوصول به غير، خواه دريافت كننده همان شخص حامد باشد يا غير او و چه از صاحبانديشه باشد يا از غير ذوى العقول .
حمد خداى سبحان نيز در برابر اسماى حسناى جمالى يا جلالى اوست ؛ خواه اين اسماءكمالاتى كه اثر آن به غير نيز مى رسد، همانند خالقيت و رازقيت يا به غير نمى رسد،مانند تجرد از ماده و ماهيت و چه به لحاظ كلمات تكوينى او: الحمد لله الذى خلقالسموات و الاءرض (633) و چه به لحاظ كلمات تدوينى اش : الحمد لله الذىاءنزل على عبده الكتاب (634)
الفاظ حمد، مدح ، ثناء و شكر گرچه از نظر معنا به همنزديك است ، ولى مرادف نيست و تفاوت دقيقى با يكديگر دارد؛ چنانكه در زبان فارسىنيز واژه سپاس كه معادل شكر است با واژه ستايش ‍ كهمعادل حمد است ، فرق ظريفى دارد؛ گرچه مرادف پنداشته مى شود .
فرق حمد و مدح :
مشهور اين است كه حمد و مدح همتا و همانند است ، همان گونه كه دو واژهمقابل اينها، قدح و هجو نيز همتا و همانند است ، (635) ولى اين دو واژه كه دو ريشهمتفاوت دارد، داراى دو معناى مختلف است و از اين رو از نظر كاربرد و موارداستعمال نيز يكسان نيست ؛ حمد تنها در برابر صاحب كمالى است كه داراىعقل و انديشه باشد، ولى مدح (قول حاكى از عظمتحال ممدوح ) كه در مقابل ذم است ، درباره غيرعاقل نيز به كار مى رود؛ مثلا، درباره گوهرى زيبا و ارزشمند مى توان گفت ممدوح است ،ولى نمى توان گفت محمود است : يقال مدحت اللؤ لؤ على صفائه و لايقال حمدته على صفائه (636)
تفاوت ديگر حمد و مدح آن است كه حمد تنها در برابر كارهاى اختيارى است ، اما مدحدرباره امور خارج از اختيار نيز به كار مى رود؛ مثلا بلندى قامت و زيبايى چهره در انسانبا اين كه اختيارى نيست قابل مدح است ، ولىقابل حمد نيست ، بر خلاف انفاق و علم آموزى او كه هم ممدوح است و هم محمود . پس هرحمدى مدح است ،اما چنين نيست كه هر مدحى حمد باشد . (637)
برخى گفته اند: در مفهوم حمد، وصول اثركمال محمود به غير نهفته است و به اصطلاح حمد آن است كه نه تنها ازفضايل ، بلكه از فواضل نيز باشد، بر خلاف مدح كه از اين جهت نيز اعم است (638). اين سخن تام نيست ؛ زيرا در قرآن كريم و برخى ادعيه ، خداى سبحان بر كمالاتى كهاثر آن به غير نمى رسد نيز حمد شده است ؛ مانند: اوليت ، آخريت ، تجرد و ... الحمدلله الذى لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولى منالذل (639) الحمد لله الاءول بلا اءول كان قبله و الآخر بلا آخر يكون بعده ،الذى قصرت عن رؤ يته اءبصار الناظرين و عجزت عن نعته اءوهام الواصفين (640)و معلوم است كه بى آغاز بودن در اوليت و بى انجام بودن در آخريت ، تجرد، نداشتنفرزند و ولى و شريك و مانند آن از كمالاتى نيست كه اثر آن به ديگرى برسد .
برخى نيز گفته اند: حمد تنها در ستايش به حق به كار مى رود، اما مدح در ستايشهاىباطل نيز به كار مى رود (641)؛ مانند اءحثوا فى وجوه المداحين التراب (642) اين فرق نيز تام نيست ؛ زيرا حمد در مورد ستايشباطل نيز به كار رفته است ؛ مانند و يحبون اءن يحمدوا بما لم يفعلوا (643) (و ابتلى بحمد من اءعطانى ) (644)، و تبتغى فى قولكللعامل باءمرك اءن يوليك الحمد دون ربه ... (645)
فرق حمد و شكر
شكر كه در مقابل كفران است به معناى سپاس در برابر كارى است كه اثر آن به غيربرسد و دريافت كننده اثر نيز همان شخص شاكر باشد و به عبارتى ديگر: شكر،سپاس بر نعمتى است كه از منعم به شاكر مى رسد، نه بر كمالاتى كه اثرش بهديگران نمى رسد يا به غير شاكر مى رسد . بنابراين در شكر، هموصول اثر به غير نقش دارد و هم اتحاد متنعم و شاكر؛ در صورتى كه هيچ يك از اين دوقيد در حمد مطرح نيست و از اين رو شكر از دو جهت اخص از حمد است و هر شكرى حمد است ،ولى چنين نيست كه هر حمدى شكر باشد .
آنچه در فرق ميان حمد و شكر گفته شد، ويژگيهايى است كهاهل لغت براى فرق گذارى ميان اين دو واژه گفته اند؛ اما با عنايت به كاربردهاى قرآنىواژه شكر بايد گفت : وصول اثر نعمت و كمال به غير، مقوم شكر نيست و گرنه اطلاقشكر بر خداى سبحان مجاز خواهد بود .
توضيح اين كه ، شاكر بودن گاهى به برخى از اسماى حق اسناد داده مى شود و مراد ازآن تاءثير اسماى الهى در يكديگر است . در اين صورت قيدوصول اثر به غير مى تواند در قوام شكر نقش داشته باشد؛ اما اگر شاكربودن به ذات اقدس خداوند كه كامل محض و غنى صرف است اسناد داده شد،وصول اثر نقشى در گوهر شكر ندارد؛ زيرا ذات خداى سبحان نه تنها به غير خودنيازمند و از او متاءثر نيست ، كه به خود نيز نيازمند نيست و از خود نيز اثر نمى پذيرد .او غنى محض است ، نه مستغنى و خودكفا، تا با فيض خود نياز خويش را تاءمين كند: الهى تقدس رضاك اءن تكون له علة منك فكيف تكون له علة منى . الهى اءنت الغنى بذاتكاءن يصل اليك النفع منك فكيف لا تكون غنيا عنى (646)
بنابراين ، وصول اثر به غير ويژگى برخى از مصاديق شكر است و نه مقومگوهر شكر و اگر در تعريف شكر مطرح مى شود از باب زيادت حد بر محدوداست .
حاصل اين كه ، بر اساس اين تحليل در فرق حمد و شكر بايد گفت : اگر مقصود امتيازحمد از شكر در مورد موجودهاى امكانى باشد، فرق آن است كه در حمد،وصول اثر كمال محمود به حامد شرط نيست ، ولى در شكروصول اثر مشكور به شاكر معتبر است و اگر مقصود اعم از موارد وجوب و امكان باشدبه طورى كه شاكر بودن خداوند هم منظور باشد، شايد از اين جهت ، شكر به لحاظمصداق همان حمد باشد، بدون تفاوت .
لام در الحمد: براى استغراق يا جنس است و مفادش آن است كه هر حمدى ازهر حامدى و براى هر محمودى واقع شود، در واقع حمد خداى سبحان است و جز او هيچ كسمالك حمد نيست . بنابراين ، او حميد محض و محمود صرف است .
احتمال ديگر در الف و لام آن است كه براى عهد باشد و مراد از حمد معهود، حمدكاملى است كه خداى سبحان از خود دارد . (647)
لام در الله : يا براى مالكيت است و يا اختصاص . خداوند مالك هر حمدىاست ، يا هر حمدى ويژه اوست .
رب : ربوبيت ، سوق دادن شى ء به سمت كمال آن است و رب كسى است كه شاءن او سوقدادن اشيا به سوى كمال و تربيت آنها باشد و اين صفت به صورتى ثابت در او باشد.
مفاهيمى همچون : مالكيت ، مصاحبت ، سيادت ، قيمومت ، ملازمت ، تداوم بخشيدن ، برآوردنحاجت ، تعليم يا تغذيه ، همه از لوازم و آثار ربوبيت و هر يك در موردى و به اقتضاىموارد گوناگون است و هر يك مصداقى از مصاديق متفاوت تربيت است ، نه معناى آن و اخذهر كدام از آنها در معناى رب از باب زيادت حد( به معناى عام ) بر محدود، و نشانه اينزيادت آن است كه در سوره ناس كلمه ملك و كلمه اله هر دو بعداز كلمه رب ذكر شده است و اگر تعبير (رب الناس ) مفهوم ملك و اله را به همراه داشت ،لازم نبود كه (ملك الناسَ اله الناس ) جداگانه ذكر شود، و چون معناى ملك با معناى مالكدر عين تفاوت ، مباين نيست ، از اين رو نكته مزبور به عنوان شاهد ياد شد .
كلمه رب بدون قيد و به طور مطلق ، جز بر ذات مقدس خداوند اطلاق نمى شود، ولى بهصورت مضاف و مقيد بر غير خداوند نيز اطلاق مى شود؛ مانند: رب الدار و ربالابل و اگر كلمه ارباب به طور جمعاستعمال شده است ، مانند (ءاءرباب متفرقون ) (648) به لحاظ باورهاىباطل و ثنيين است و گرنه در جهان هستى بيش از يك رب نيست .
تذكر: در مصدر باب تفعيل از رب نبايد به جاى تربيت ، تربيت بهكار برد؛ زيرا رب از نظر صرفى مضاعف و مربى ناقص واوى است و مربى از ريشهربو به معناى رشد و زيادت است .
عالمين : اين كلمه جمع عالم است و غالبا الفاظى كه بر وزنفاعل است ، بر ابزار و آلت دلالت مى كند؛ مانند: خاتم ، طابع و قالب كه بهمعناى ما يختم به ، ما يطبع به و ما يقلب به است . عالم نيزبه معناى ما يعلم به است ؛ يعنى آنچه به وسيله آن علمحاصل مى شود و سر تسميه عالم بدين نام آن است كه هر عالمى آيت و نشانه خداى سبحاناست و به وسيله آن علم به خداوند حاصل مى شود و چون در نظام هستى هر موجودى ازموجودات آيت و نشانه خداوند است و هر ذره اى از ذرات هستى علامت آن ذات اقدس است ، هرموجودى يك عالم است و بر اين اساس درباره اطلاق عالم بر مجموع موجودات يا برمجموعه اى خاص از موجودات بايد گفت : اگر مجموع (افزون بر جميع واحدهاىآن )، وجود مستقلى داشته باشد، اطلاق عالم بر آن حقيقى است و آن نيز مانند هر يك ازواحدهايش يك عالم است و تحت تدبير رب العالمين خواهد بود و اما اگر وجود مستقلىنداشته باشد، اطلاق عالم بر مجموع اشيا يا مجموعه اى خاص از اشيا، مجاز است و تنهااطلاق عالم بر هر يك از واحدها حقيقت خواهد بود .
عالم و علامت همان كلمه علم (اسم خاص ) است كه در كلمهاول بعد از حرف عين الفى به آن افزوده شده و در واژه دوم الفى بعد از حرفلام آمده و به تاء مختوم شده است .
عالم همه بر تمامى موجودات اطلاق مى شود، مانند: عالم وجود و هم بر ماسوىالله ؛ مانند: حدوث عالم و فناى عالم و هم بر هر نوعى از انواعموجودات ؛ مانند: عالم جماد و عالم انسان و هم بر هر صنفى از اصناف ؛مانند: عالم عرب و عالم غير عرب .
كلمه العالمين شامل همه عوالم پيش از دنيا، عالم دنيا و عوالم پس از دنيا (برزخ وقيامت ) و همچنين عالم انسان ، عالم فرشتگان و ساير عوالم هستى خواهد شد .
كلمه عالمين در قرآن كريم گاهى به معناى همه جوامع انسانى است ؛ مانند: اناءول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا و هدى للعالمين (649) (ليكون للعالميننذيرا ) (650) ما سبقكم بها من اءحد من العالمين (651) و گاهى به معناى همهعوالم امكانى است ؛ مانند: قال فرعون و ما رب العالمينَقال رب السموات و الاءرض و ما بينهما ... ربكم و رب ابائكم الاءولينَ ... رب المشرق والمغرب و ما بينهما ان كنتم تعقلون (652) . مراد از كلمه عالمين در آيه حمدهمه نظام هستى امكانى است ، نه خصوص جوامع انسانى كه با قرينه هدايت يا انذار درآيه آل عمران و آيه فرقان اراده شده است ؛ از اين رومعادل فارسى عالمين ، جهانها است ، نه جهانيان .
تذكر: كلمه جهانها نيز معادل مناسبى براى واژه عالمين نيست ؛ زيرا واژه عالم ،چنانكه گذشت ، به معناى نشانه و علامت است ؛ در حالى كه واژه جهان به معناى جهنده است و اطلاق آن بر عالم ، بر اثر اشتمال عالم بر حركت و جهش است و از اين روبايد گفت اطلاق واژه جهان بر عوالمى كه در آن نشانى از حركت و جهش نيست ،نادرست است .
اختصاص حمد به خداى سبحان
قرآن كريم سراسر عوالم هستى امكانى را مخلوق خداوند سبحان مى داند و همه را نيكو وزيبا مى شمارد: (قل الله خالق كل شى ء) (653) الذى اءحسنكل شى ء خلقه (654) . بنابراين ، هر چه مصداق شى ء است ، يعنىسراسر عوالم وجود امكانى ، نيكو و زيباست و چون حمد در برابركمال ، جمال و نعمت بخشى است ، پس حمد مطلق ازلى و ابدى از آن خداست : (الحمدلله ) وهيچ كس مالك حمد نيست . علل وسطيه نيز مجارى فيض الهى است و سرآغاز سلسله فيضتنها ذات اقدس الهى است .
آيه كريمه (الحمد لله رب العالمين ) مشتمل بر دو برهان بر اثبات و اختصاص حمدبراى خداى سبحان است :
برهان اول كه از نام مقدس الله استفاده مى شود (655) اين است كه الله جامع همه كمالات وجودى است (ذات مستجمع جميع كمالات ) و چون حمد در برابركمال بوده و هر كاملى محمود است ، پس خداى سبحان محمود است . آيه كريمه (الحمدلله...) با تعليق حكم بر وصف كه مشعر به عليت است مفيد چنين برهانى است .
توضيح اين كه ، اگر گفته مى شد: الحمدله (حمد براى اوست ) مدعايى بودندكه برهانى به همراه نداشت و برهان مى طلبيد و برهانش نيز اين بود كه خداوند سبحانبر اثر جامعيت كمالاتش شايسته حمد است . اما در الحمدلله حكم (ثبوت حمد) بروصف (الله ) تعليق شده كه موضوع ، خود دليل را به همراه دارد و در مواردى كه متعلقحكم ، خود در بردارنده سبب و علت ثبوت محمول براى موضوع باشد، نياز بهاستدلال نيست ؛ همان طور كه در جمله الجنة للمطيعين و النار للملحدين وصف خود محمول (اطاعت و الحاد ) بيانگر علت ثبوت بهشت براىاهل طاعت و آتش براى ملحدان است . در الحمدلله نيز جامعيتكمال كه سبب ثبوت و اختصاص حمد است در موضوع الله قرار دارد .
برهان دوم كه حد واسط آن ربوبيت خداى سبحان است و از تعبير (رب العالمين ) استفادهمى شود، بدين تقرير است : خداوند رب سراسر عوالم هستى امكانى است و هيچ شريكىدر ربوبيت ندارد ( و از اين رو كلمه عالمين به صورت جمع آمده است ) و چون حمددر برابر نعمت ربوبيت (سوق دادن هر موجود بهكمال لايق آن ) است ، پس حمد مخصوص ذات اقدس اوست و هيچ شريكى در حمد ندارد . ازاين رو در بحث ادبى گذشت كه الف و لام در كلمه الحمد براى استغراقو يا جنس است و مفادش اين است كه هر حمدى از هر حامدى براى هر محمودى در واقع حمدخداست . براهينى چند بر انحصار و اختصاص ‍ حمد به خداى سبحان اقامه شده است كهبرخى از آنها در بخش لطايف و اشارات اين آيه بيان مى شود .
لطايف و اشارات
1 جامعترين تعبير از حمد
حمد خداى سبحان در آغاز پنج سوره قرآن آمده است :
الف : سوره حمد: (الحمد لله رب العالمين )
ب : سوره انعام : الحمد لله الذى خلق السموات و الاءرض وجعل الظلمات و النور ... .
ج : سوره كهف : الحمد لله الذى اءنزل على عبده الكتاب ...
د: سوره سباء: الحمد لله الذى له ما فى السموات و ما فى الارض ...
ه : سوره فاطر: الحمد لله فاطر السموات و الاءرض ... .
آنچه در طليعه سوره مباركه حمد آمده جامعترين آنهاست ؛ زيرا كلمه العالمين شامل عالم تكوين ( اعم از آسمانها و زمين و عالم مجردات و ماديات ) و عالم تشريع وتدوين مى شود . (656)
2 ناتوانى متنعمان از اداى حق شكر
توفيق حمد و شكر ذات اقدس الهى از بزرگترين نعمتهاى خداوندى و به بيان امام سجاد(عليه السلام ) فوز و فلاح است : يا من ذكره شرف للذاكرين و يا من شكرهفوز للشاكرين (657) و متنعمان از شكر و سپاس ‍ اين فوز و نعمت عاجزند؛ زيراهر حمدى حمد ديگر مى طلبد و هر شكرى لزوم شكر ديگر را در پى دارد:
... فكيف لى بتحصيل الشكر و شكرى اياك يفتقر الى شكر فكلما قلت لك الحمد وجبعلى لذلك اءن اءقول لك الحمد (658) بنابراين ، شكر شاكر، خود بهره مندى ازنعمت است ، نه اداى حق .
از اين رو قرآن كريم در تبيين حكمت لقمان حكيم مى فرمايد: شكر خدا نعمتى است كه نصيبشاكر مى شود؛ همان گونه كه زيان كفر كافران ، تنها دامنگير خود آنان است : و لقداتينا لقمان الحكمة اءن اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنىحميد (659)
جمله (فان الله غنى حميد ) در ذيل آيه به منزلهتعليل براى هر دو مدعاست ؛ نه شكر شاكران براى خدا سودمند و نه كفر كافران براىاو زيانبار است ؛ زيرا خدا از هر چيزى بى نياز و محمود بالذات است و محمود بالذات نهنيازمند شكر حامد است و نه كفر كافر به او آسيبى مى رساند و لازم است به نكته عنايتكامل شود كه چون خداوند هستى محض و غنى صرف است از هر چيزى ، حتى از خودش بىنياز است ؛ زيرا اگر محتاج به خود باشد و با كوشش خود، نياز خود را برطرف كند،غنى بالذات نخواهد بود . از اين رو حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) در دعاى عرفهبه خدا عرض مى كند: الهى ... اءنت الغنى بذاتك اءنيصل اليك النفع منك فكيف لا تكون غنيا عنى (660)
تذكر: عجز متنعم از اداى شكر نعمت با برهانى ديگر نيزقابل اثبات است كه در بحث اختصاص حامديت به خداوند و بحث روايى خواهد آمد .
3 تغاير و وحدت حمد و تسبيح
در مباحث گذشته اشاره شد كه حمد تنها در برابر منعم بودن خدا نيست ، بلكه همه اسماءو صفات و كلمات تكوينى و تدوينى او را نيزشامل مى شود؛ خواه اثر و مقتضاى آن اوصاف به غير برسد يا نرسد و بازگشت اينمطلب به آن است كه حمد تنها در برابر جمال خدا نيست ، بلكهشامل جلال او نيز مى شود . از اين رو در قرآن كريم مى فرمايد: ستايش از آن خدايى استكه از فرزند، شريك و مددكار منزه و مبراست : وقل الحمد لله الذى لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولى منالذل و كبره تكبيرا (661) . به بيان ديگر، افزون بر آن كهكمال و جمال خداى سبحان قابل ستايش است ، مقدس و منزه بودن او نيز جاى حمد دارد .
تحميد نه تنها از چنين گستره اى برخوردار است ، بلكه همه مصاديق تسبيح ،تهليل و تكبير را نيز شامل مى شود . پس تسبيح ،تهليل و تكبير خداى سبحان ، همه از مصاديق تحميد و ستايش اوست ؛ چنانكه درمقابل تحميد، تهليل و تكبير، همه از مصاديق تسبيح ذات اقدس خداوند است .
توضيح اين كه ، تسبيح ، تحميد، تهليل و تكبير گرچه با هم اختلاف مفهومى دارد، ولى از وحدت مصداقى برخوردار است . يكى از شواهد اين وحدت مصداقىآن است كه به مجموع اينها در اذكار نماز به تسبيحات اءربعه موسوم است .شاهد ديگر، اقتران حمد و تسبيح در قرآن كريم است : و ان من شى ء الا يسبح بحمده (662) . سومين شاهد، رواياتى است كه در تبيين الله اءكبر ، آن را بهتسبيح بازگردانده است : عن اءبى عبدالله (عليه السلام )قال : قال رجل عنده : الله اكبر . فقال : الله اكبر من اءى شى ء؟ .فقال : من كل شى ء . فقال اءبوعبدالله (عليه السلام ): حددته .فقال الرجل : و كيف اءقول ؟ فقال : الله اءكبر من اءن يوصف (663)
نكته ديگر اين كه ، چون محمود حقيقى هم مبداءكمال و فيض است و هم منزه از نقص و عيب ، پس اگر در موردى عنوان محمود به طور مطلقذكر شد و قيد خاصى نداشت ، مى توان آن را بر معناى جامعىحمل كرد . از اين رو ممكن است از آيه و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى اءن يبعثكربك مقاما محمودا (664) استفاده شود كه انسان با تهجد و نماز شب نه تنهابالعرض مبداء فيض مى شود و خير او به ديگران مى رسد، بلكه بالعرض از نقص نيزمى رهد و در نزاهت از عيب نيز مظهر هو الحميد مى شود. البتهوصول انسان به كمال و رهايى او از نقص و عيب ، بالعرض ‍ است ، نه بالذات و محدوداست ، نه مطلق و به عنوان آيت كمال و نزاهت الهى است ، نه جز آن .
4 راز اختصاص حمد به خدا
خداى سبحان در آياتى چند از قرآن كريم خود را به عنوان حميد مى ستايد . حميدهم به معناى محمود به كار مى رود و هم به معناى حامد . بر اين اساس هم تمامى حمد وستايشهاى موجودات از آن اوست و هم حامد حقيقى فقط ذات اقدس اوست و تنها اوست كه مىتواند حق ستايش ‍ خود را ادا كند و در الحمدلله احتمال هر دو معنا (انحصار محموديت و انحصار حامديت در خدا) هست و در دو بخش بايد بيانشود:
الف : انحصار محموديت
اختصاص محموديت به خداى سبحان با براهينى چندقابل اثبات است ؛ مانند:
برهان يكم : حمد در برابر نعمت است و چون منعم حقيقى و بالذات ذات اقدس الهى است وهمه نعمتها (با واسطه يا بى واسطه ) از آن اوست : ( و ما بكم من نعمة فمن الله )(665)؛ پس محمود حقيقى تنها اوست . (666)بر همين اساس در قرآن كريم هر جا سخناز حمد خدا (الحمد لله ) مطرح است نعمتى از نعم الهى و فيضى از فيوضات او به عنواندليل و حد وسط برهان بيان مى شود؛ مانند اين كه در سوره مباركه حمد بعد از حمد،ربوبيت مطلقه : (رب العالمين )، رحمت مطلقه : (الرحمن )، رحمت خاصه : (الرحيم ) ومالكيت مطلقه خدا: (مالك يوم الدين ) مطرح شده و هر يك حد وسط برهانى براى اختصاصحمد براى خدا قرار گرفته است كه هم ناظر به نظام تكوين است و هم نظام تشريع .چنانكه در سوره مباركه فاطر نيز نوپديد كردن آسمانها و زمين (فاطر السموات والاءرض ) و در سوره انعام ، خلقت آسمانها و زمين و پديد آوردن نور و ظلمت و در سورهسباء مالكيت آنچه در آسمانها و زمين است ، حد وسط برهان واقع شده است ، كه ناظر بهنظام تكوين است و در سوره مباركه كهف ، فرو فرستادن كتاب آسمانى بر پيامبر حدوسط برهان قرار گرفته است كه ناظر به نظام تشريع و كلمات تدوينى خداوند است.
از ملاحظه موارد حمد در قرآن كريم بر مى آيد كه افزون بر آن كه مجموعه آياتتكوينى يا تدوينى خداوند يك جا حد وسط برهان اختصاص حمد براى خداوند واقع مىشود، نظير: (الحمد لله رب العالمين ) و الحمد لله الذىاءنزل على عبده الكتاب (667) هر يك از آيات تكوينى و تدوينى نيز (668) بهطور مستقل حد وسط برهان قرار مى گيرد؛ مانند الحمد لله الذى له ما فى السموات وما فى الاءرض (669) نسبت به نظام تكوين و الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنالنهتدى لولا اءن هدانا الله (670) نسبت به نظام تكوين و تدوين (671)؛ تاثابت شود كه هر يك از اين موجودات فقير و ممكن و نيازمندفاعل و خالق هستند و تنها ذات اقدس الهى است كه غنى محض است . پس همه حمدها از آناوست و محمود حقيقى تنها اوست .
برهان دوم : همان گونه كه در بحث تفسيرى گذشت ، از ديدگاه قرآن كريم ، سراسرعوالم هستى امكانى از آن جهت كه آفريده خداست ، زيبا و نيكوست ؛ پس همه جمالها از آنخداى سبحان است و چون حمد همان ثنا و ستايش در برابر كار زيباست ، از اين رو همهحمدها از آن خداوند جميل جمال آفرين است .
لازم است به اين نكته نيز توجه شود كه زيبايى كارهاى خدا، مطلق است ، نه نسبى تاتنها نسبت به خود آن ذات اقدس يا برخى اشيا خوب و زيبا باشد .فعل خدا سراسر جمال و جمال او جميل مطلق و كمال اوكامل صرف است : و كل جمالك جميل ، وكل كمالك كامل (672) بر خلاف كارهاى نيك ديگران كه نسبت به خود آنان خوباست ، گرچه ممكن است برخى از آنها براى ديگران خوب نباشد .
برهان سوم : كه حد وسط آن ربوبيت مطلقه خداوند بر سراسر عوالم هستى است و در بحث تفسيرى به اجمال گذشت ، اين است كه بر اساس تحليلى دقيق ، برپايه ربوبيت مطلقه خداى سبحان و توحيد افعالى ، در اسنادفعل به فاعل ، سهمى براى غير خدا نمى ماند؛ زيرا تنها فيض الهى است كه همه عوالمهستى را اداره مى كند و كارهايى كه به ديگران اسناد داده مى شود، جز ظهور و تجلىفيض و فعل خدا نيست . (673)
از اين رو قرآن كريم ، پيروزى رزمندگان در ميدانهاى نبرد حق در برابرباطل را از آنان نفى و به خداى سبحان اسناد مى دهد؛ چه رزمندگان بشرى : (فلم تقتلوهمو لكن الله قتلهم ) (674) و چه جنود نامرئى آسمانى كه قرآن كريم با تعبير لطيف (واءنزل جنودا لم تروها) (675)از آنان ياد مى كند . درباره پيامبر اكرم صلى الله عليهو آله و سلم نيز مى فرمايد: و ما رميت اذا رميت و لكن الله رمى (676)؛ زيرا تنهافيض خداست كه همه هستى و از جمله ميدانهاى نبرد حق باباطل را اداره مى كند . (677) از اين رو پس از شكست كافران ، رزمندگان را ستايشنمى كند، بلكه قطع ريشه ستمكاران و مترفان را ذكر و از ذات مقدس خود ستايش مى كند: فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين (678)
نكته : بر اين اساس ، قرآن كريم كه بهشت را پاداش و جزاىعمل مؤ منان صالح مى داند: و نودوا اءن تلكم الجنة اءورثتموها بما كنتم تعملون (679) و يا سخن از خريدن جان و مال مؤ منان در برابر بهشت دارد: ان الله اشترى منالمؤ منين اءنفسهم و اءموالهم باءن لهم الجنة (680) و يا از قرض الحسنه بندگانبه خداى غنى سخنى دارد: من ذا الذى يقرض ‍ الله قرضا حسنا (681)، همه اينهابراى تشويق است ، نه بيانگر استحقاق ؛ زيرا ملك و ملك آسمانها و زمين از آن اوست : ولله ملك السموات و الاءرض (682)، له ما فى السموات و الاءرض (683)،(اءمن يملك السمع و الاءبصار ) (684) و سراسر عالم هستى ستاد و سپاه اوست : للهجنود السموات و الاءرض (685)؛ نه غير خدا مالك چيزى است تا آن را به خدابفروشد و نه خداى فاقد چيزى است تا آن را در داد و ستد يا استقراض از بنده خوددريافت كند: فلم يستنصركم من ذل و لم يستقرضكم منقل ، استنصركم و له جنود السماوات و الاءرض و هو العزيز الحكيم و استقرضكم و لهخزائن السماوات و الاءرض و هو الغنى الحميد و انما اءراد اءن يبلوكم اءيكم اءحسن عملا (686)
بنابراين ، تعبيراتى مانند اجر، بيع ، شراء، يارى كردن خدا و پرداخت قرض ‍ الحسنهبه او، همه براى تشويق مؤ منان به عمل صالح است ؛ همانند وعده اى كه پدر مهربان درمقابل تحصيل علم به فرزند خويش مى دهد؛ با اين كه پدر بهتحصيل او نيازى ندارد . پس فاعل كار و مالك حقيقى خداوند سبحان است ؛ اما كار او بهدست رزمندگان محقق مى شود: قاتلوهم يعذبهم الله باءيديكم (687) بنابرانى، كسى كه توفيق حفظ و يارى دين خدا را مى يابد، بايد بيش از ديگران شاكر خداباشد؛ زيرا دست او مظهر فيض خداى فياض شده است .
برهان چهارم : كه حد وسط آن جامع كمالات بودن خدا است در بحث تفسيرىتقرير شد .
برهان ديگرى نيز از آيات اوليه سوره مباركه حمد استفاده مى شود كه حد وسط آنهارحمت مطلقه ، رحمت خاصه و مالكيت مطلقه خداوند است و در تفسير آيات دوم و سوم همينسوره بيان خواهد شد .
نكته : براهين حصر حمد گرچه در نگاه اول متعدد و حد وسط هر برهان با براهين ديگرمتفاوت است ، اما با دقت معلوم مى شود كه برخى از اين براهين زير پوشش برخى ديگراست و در جمع بندى نهايى مى توان براهين متعدد را به تقرير زير در يك برهانخلاصه كرد:
همه كمالها، جمالها و نعمتها اولا و بالاصاله از آن خداى سبحان است و اسنادش به ديگرانثانيا و بالعرض است و چون حمد در برابركمال ، جمال و نعمت بخشى است ، همه حمد از آن خداى سبحان است و جز او كسى مالك حمدنيست . تفاوت اجمال و تفصيل يا متن و شرح در آيات قرآن كريم مشهود است ؛ زيرا گاهىبر اساس اصل نظم كلى و انسجام و هماهنگى سراسر جهان امكان بر توحيد ربوبىاستدلال مى شود (688) و گاهى بر اساس نظم خاص رويش گياهان ، طلوع وافول ستارگان ، پديد آمدن شب و روز و ... . (689)
ب : انحصار حامديت
اختصاص حامديت به خدا با دو برهان اثبات مى شود:
برهان يكم : حمد حقيقى متوقف بر معرفت حقيقى نعمت و نيز اكتناه حقيقى همه نعمتهاست و هيچيك از اين دو امر براى غير خداوند حاصل نيست : فان الله سبحانه قد امتن على جماعة هذهالاءمة ... بنعمة لا يعرف اءحد من المخلوقين لها قيمة (690)؛ پس او تنها حامد حقيقىهمه نعمتهاست .
برهان دوم : بر اساس توحيد افعالى هر كس خدا را حمد مى كند، آيتى از آيات و مظهرى ازمظاهر او به شمار مى رود . از اين رو حمد حامدان مظهر حمد خداست ؛ يعنى اولا و بالذاتخداوند حامد است و ثانيا و بالعرض ‍ مظاهر او . از اين جهت خداوند در بسيارى از آياتتدوينى ، خود را حمد كرده است و تعبيرهاى قرآنى ، گذشته از جنبه تعليم حمد بهانسانها، حمد خداوند نسبت به خود را نيز به همراه دارد و آنچه ازرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه : لا اءحصى ثناء عليك اءنت كمااءثنيت على نفسك ، ناظر به همين مطلب است .
5 مشكور و محمود حقيقى
در فرهنگ دينى ، هم از شكر خداى سبحان در برابر سعى بندگان سخن رفتهاست : فمن حج البيت اءو اعتمر فلا جناح عليه اءن يطوف بهما و من تطوع خيرا فانالله شاكر عليم (691) و من اءراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤ من فاءولئككان سعيهم و حمد مقامهم (692) . شكر و حمد خدا زبانى نيست و از صفاتفعل است ، نه از صفات ذات ؛ زيرا از مقام فعل او انتزاع مى شود .
نكته مهمى كه درباره شاكر و حامد بودن خداوند سبحان بايد مورد توجه قرار گيرد آناست كه شاكر و شكور بودن خداوند در برابر سعى بندگان و حميد و حامد بودن اونسبت به مقام بندگان صالح ، به ديد ابتدايى است و گرنه درتحليل و جمع بندى نهايى ، غير خدا نه سهمى از شكر دارد و نه بهره و نصيبى از حمد،بلكه خداى سبحان شاكر كار خود و حامد كمال خويش است . او با فعلى ازافعال خود شاكر و حامد فعلى ديگر است و بنابراين شاكر و مشكور و حامد و محمود حقيقىجز ذات اقدس او كسى نيست .

next page

fehrest page

back page