بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 10, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     NEMUNE01 -
     NEMUNE02 -
     NEMUNE03 -
     NEMUNE04 -
     NEMUNE05 -
     NEMUNE06 -
     NEMUNE07 -
     NEMUNE08 -
     NEMUNE09 -
     NEMUNE10 -
     NEMUNE11 -
     NEMUNE12 -
     NEMUNE13 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

تفسير
طرحى براى نگهدارى برادر
سرانجام برادران وارد بر يوسف شدند، و به او اعلام داشتند كه دستور تو را به كاربستيم و با اينكه پدر در آغاز موافق فرستادن برادر كوچك با ما نبود با اصرار او راراضى ساختيم ، تا بدانى ما به گفته و عهد خود وفاداريم .
يوسف ، آنها را با احترام و اكرام تمام پذيرفت ، و به ميهمانى خويش دعوت كرد، دستورداد هر دو نفر در كنار سفره يا طبق غذا قرار گيرند، آنها چنين كردند، در اين هنگام بنيامينكه تنها مانده بود گريه را سر داد و گفت : اگر برادرم يوسف زنده بود، مرا با خودبر سر يك سفره مى نشاند، چرا كه از يك پدر و مادر بوديم ، يوسف رو به آنها كرد وگفت : مثل اينكه برادر كوچكتان تنها
مانده است ؟ من براى رفع تنهائيش او را با خودم بر سر يك سفره مى نشانم !
سپس دستور داد براى هر دو نفر يك اطاق خواب مهيا كردند، باز بنيامين تنها ماند يوسفگفت : او را نزد من بفرستيد، در اين هنگام يوسف برادرش را نزد خود جاى داد، اما ديد اوبسيار ناراحت و نگران است و دائما به ياد برادر از دست رفته اش يوسف مى باشد، دراينجا پيمانه صبر يوسف لبريز شد و پرده از روى حقيقت برداشت ، چنانكه قرآن مىگويد: هنگامى كه وارد بر يوسف شدند او برادرش را نزد خود جاى داد و گفت : من همانبرادرت يوسفم ، غم مخور و اندوه به خويش راه مده و از كارهائى كه اينها مى كنند نگرانمباش .
(و لما دخلوا على يوسف آوى اليه اخاه قال انى انا اخوك فلا تبتئس بما كانوا يعملون ).
(لا تبتئس ) از ماده (بؤ س ) در اصل بمعنى ضرر و شدت است ، و در اينجا بهمعنى اين است كه اندوهگين و غمناك مباش !
منظور از كارهاى برادران كه بنيامين را ناراحت مى كرده است ، بى مهرى هائى است كهنسبت به او و يوسف داشتند، و نقشه هائى كه براى طرد آنها از خانواده كشيدند، اكنون كهمى بينى كارهاى آنها به زيان من تمام نشد بلكه وسيله اى بود براى ترقى و تعالىمن ، بنابراين تو نيز ديگر از اين ناحيه غم و اندوهى به خود راه مده .
در اين هنگام طبق بعضى از روايات ، يوسف به برادرش بنيامين گفت : آيا دوست دارى نزدمن بمانى ، او گفت آرى ولى برادرانم هرگز راضى نخواهند شد چرا كه به پدرقول داده اند و سوگند ياد كرده اند كه مرا به هر قيمتى كه هست با خود باز گردانند،يوسف گفت : غصه مخور من نقشهاى مى كشم كه آنها ناچار شوند ترا نزد من بگذارند،سپس هنگامى كه بارهاى غلات را براى
برادران آماده ساخت دستور داد پيمانه گرانقيمت مخصوص را، درون بار برادرش بنيامينبگذارد (چون براى هر كدام بارى از غله مى داد) (فلما جهزهم بجهازهمجعل السقاية فى رحل اخيه ).
البته اين كار در خفا انجام گرفت ، و شايد تنها يك نفر از ماموران ، بيشتر از آن آگاهنشد، در اين هنگام ماموران كيل مواد غذائى مشاهده كردند كه اثرى از پيمانه مخصوص وگرانقيمت نيست ، در حالى كه قبلا در دست آنها بود: لذا همينكه قافله آماده حركت شد، كسىفرياد زد: اى اهل قافله شما سارق هستيد!
(ثم اذن مؤ ذن ايتها العير انكم لسارقون ).
برادران يوسف كه اين جمله را شنيدند، سخت تكان خوردند و وحشت كردند، چرا كه هرگزچنين احتمالى به ذهنشان راه نمى يافت كه بعد از اينهمه احترام و اكرام ، متهم به سرقتشوند!
لذا رو به آنها كردند و گفتند: مگر چه چيز گم كرده ايد؟
(قالوا و اقبلوا عليهم ما ذا تفقدون ).
(گفتند ما پيمانه سلطان را گم كرده ايم و نسبت به شما ظنين هستيم )
(قالوا نفقد صواع الملك ).
و از آنجا كه پيمانه گرانقيمت و مورد علاقه ملك بوده است ، هر كس آنرا بيابد و بياورد،يك بار شتر به او جايزه خواهيم داد (و لمن جاء بهحمل بعير).
سپس گوينده اين سخن براى تاكيد بيشتر گفت : و من شخصا اين جايزه را تضمين مى كنم. (و انا به زعيم ).
برادران كه سخت از شنيدن اين سخن نگران و دستپاچه شدند، و نمى
دانستند جريان چيست ؟ رو به آنها كرده گفتند: به خدا سوگند شما مى دانيد ما نيامده ايمدر اينجا فساد كنيم و ما هيچگاه سارق نبوده ايم (قالوا تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فىالارض و ما كنا سارقين ).
اينكه گفتند شما خود مى دانيد كه ما اهل فساد و سرقت نيستيم شايد اشاره به اين باشدكه شما سابقه ما را به خوبى داريد كه در دفعه گذشته قيمت پرداختى ما را دربارهايمان گذاشتيد و ما مجددا به سوى شما بازگشتيم و اعلام كرديم كه حاضريم همهآنرا به شما باز گردانيم ، بنابراين كسانى كه از يك كشور دور دست براى اداى دينخود باز مى گردند چگونه ممكن است دست به سرقت بزنند؟
به علاوه گفته مى شود آنها به هنگام ورود در مصر دهان شترهاى خود را با دهان بندبسته بودند تا به زراعت و اموال كسى زيان نرسانند، ما كه تا اين حد رعايت مى كنيمكه حتى حيواناتمان ضررى به كسى نرسانند، چگونه ممكن است چنين كار قبيحى مرتكبشويم ؟!
در اين هنگام ماموران رو به آنها كرده گفتند اگر شما دروغ بگوئيد جزايش چيست ؟ (قالوافما جزاؤ ه ان كنتم كاذبين ).
و (آنها در پاسخ گفتند: جزايش اين است كه هر كس پيمانه ملك ، در بار او پيدا شودخودش را، توقيف كنيد و به جاى آن برداريد) (قالوا جزاؤ ه من وجد فى رحله فهو جزاوه).
آرى ما اين چنين ستمكاران را كيفر مى دهيم (كذلك نجزى الظالمين ).
در اين هنگام يوسف دستور داد كه بارهاى آنها را بگشايند و يك يك بازرسى
كنند، منتها براى اينكه طرح و نقشه اصلى يوسف معلوم نشود، نخست بارهاى ديگران راقبل از بار برادرش بنيامين بازرسى كرد و سپس پيمانه مخصوص را از بار برادرشبيرون آورد (فبدأ باوعيتهم قبل وعاء اخيه ثم استخرجها من وعاء اخيه ).
همينكه پيمانه دربار بنيامين پيدا شد، دهان برادران از تعجب باز ماند، گوئى كوهى ازغم و اندوه بر آنان فرود آمد، و خود را در بن بست عجيبى ديدند.
از يكسو برادر آنها ظاهرا مرتكب چنين سرقتى شده و مايه سرشكستگى آنهاست ، و ازسوى ديگر موقعيت آنها را نزد عزيز مصر به خطر مى اندازد، و براى آينده جلب حمايت اوممكن نيست ، و از همه اينها گذشته پاسخ پدر را چه بگويند؟ چگونه او باور مى كند كهبرادران تقصيرى در اين زمينه نداشته اند؟
بعضى از مفسران نوشته اند كه در اين هنگام برادرها رو به سوى بنيامين كردند، وگفتند: اى بيخبر؟ ما را رسوا كردى ، صورت ما را سياه نمودى ، اين چه كار غلطى بودكه انجام دادى ؟ (نه به خودت رحم كردى و نه به ما و نه به خاندان يعقوب كه خانداننبوت است ) آخر بگو كى تو اين پيمانه را برداشتى و در بار خود گذاشتى ؟
بنيامين كه باطن قضيه را مى دانست با خونسردى جواب داد اين كار را همان كس كرده استكه وجوه پرداختى شما را در بارتان گذاشت ! ولى حادثه آنچنان براى برادران ناراحتكننده بود كه نفهميدند چه مى گويد.
سپس قرآن چنين اضافه مى كند كه ما اين گونه براى يوسف ، طرح ريختيم (تا برادرخود را به گونهاى كه برادران ديگر نتوانند مقاومت كنند نزد خود نگاه دارند) (كذلككدنا ليوسف ).
مساله مهم اينجاست كه اگر يوسف مى خواست طبق قوانين مصر با برادرش
بنيامين رفتار كند مى بايست او را مضروب سازد و به زندان بيفكند و علاوه بر اينكهسبب آزار برادر مى شد، هدفش كه نگهداشتن برادر نزد خود بود، انجام نمى گرفت ، لذاقبلا از برادران اعتراف گرفت كه اگر شما دست به سرقت زده باشيد، كيفرش نزد شماچيست ؟ آنها هم طبق سنتى كه داشتند پاسخ دادند كه در محيط ما سنت اين است كه شخصسارق را در برابر سرقتى كه كرده بر مى دارند و از او كار مى كشند، و يوسف طبق همينبرنامه با آنها رفتار كرد، چرا كه يكى از طرق كيفر مجرم آنست كه او را طبق قانون وسنت خودش كيفر دهند.
به همين جهت قرآن مى گويد: يوسف نمى توانست برادرش را طبق آئين ملك مصر بر دارد ونزد خود نگهدارد (ما كان لياخذ اخاه فى دين الملك ):
سپس به عنوان يك استثناء مى فرمايد مگر اينكه خداوند بخواهد (الا ان يشاء الله ).
اشاره به اينكه : اين كارى كه يوسف انجام داد و با برادران همانند سنت خودشان رفتاركرد طبق فرمان الهى بود، و نقشهاى بود براى حفظ برادر، وتكميل آزمايش پدرش يعقوب ، و آزمايش برادران ديگر!
و در پايان اضافه مى كند ما درجات هر كس را بخواهيم بالا مى بريم (نرفع درجات مننشاء).
درجات كسانى كه شايسته باشند و همچون يوسف از بوته امتحانات ، سالم بدر آيند.
و در هر حال برتر از هر عالمى ، عالم ديگرى است (يعنى خدا) (و فوقكل ذى علم عليم ).
و هم او بود كه طرح اين نقشه را به يوسف الهام كرده بود.
نكته ها :
آيات فوق سؤ الات زيادى را بر مى انگيزد كه بايد به يك يك آنها پاسخ گفت :
1 - چرا يوسف خودش را به برادران معرفى نكرد
تا پدر را از غم جانكاه فراق زودتر رهائى بخشد.
پاسخ اين سؤ ال همانگونه كه قبلا هم اشاره شد،تكميل برنامه آزمايش پدر و برادران بوده است و به تعبير ديگر اين كار از سر هوى وهوس نبوده ، بلكه طبق يك فرمان الهى بود كه مى خواست مقاومت يعقوب را در برابر ازدست دادن فرزند دوم نيز بيازمايد، و بدين طريق آخرين حلقهتكامل او پياده گردد، و نيز برادران آزموده شوند كه در اين هنگام كه برادرشانگرفتار چنين سرنوشتى شده است در برابر عهدى كه با پدر در زمينه حفظ او داشتندچه انجام خواهند داد؟
2 - چگونه بى گناهى را متهم به سرقت كرد؟
آيا جائز بود بى گناهى را متهم به سرقت كنند، اتهامى كه آثار شومش دامان بقيهبرادران را هم كم و بيش مى گرفت ؟
پاسخ اين سؤ ال را نيز مى توان از اينجا يافت كه اين امر با توافق خود بنيامين بودهاست چرا كه يوسف قبلا خود را به او معرفى كرده بود، و او مى دانست كه اين نقشه براىنگهدارى او چيده شده است ، و اما نسبت به برادران ، تهمتى وارد نمى شد، تنها ايجادنگرانى و ناراحتى مى كرد، كه آن نيز در مورد يك آزمون مهم ، مانعى نداشت .
3 - نسبت سرقت به همه چه مفهومى دارد؟
آيا نسبت سرقت آنهم به صورت كلى و همگانى با جمله انكم لسارقون (شما سارق هستيد)دروغ نبود؟ مجوز اين دروغ و تهمت چه بوده است ؟
پاسخ اين سؤ ال نيز با تحليل زير روشن مى شود كه :
اولا: معلوم نيست كه گوينده اين سخن چه كسانى بودند، همين اندازه درقرآن مى خوانيمقالوا (گفتند) ممكن است گويندگان اين سخن جمعى از كارگزاران يوسف باشند كه وقتىكه پيمانه مخصوص را نيافتند يقين پيدا كردند كه يكى از كاروانيان كنعان آن را ربودهاست ، و معمول است كه اگر چيزى در ميان گروهى كهمتشكل هستند ربوده شود و رباينده اصلى شناخته نشود، همه را مخاطب مى سازند و مىگويند شما اين كار را كرديد، يعنى يكى از شما يا جمعى از شما.
ثانيا: طرف اصلى سخن كه بنيامين بود به اين نسبت راضى بود چرا كه اين نقشه ظاهرااو را متهم به سرقت مى كرد اما در واقع ، مقدمه اى بود براى ماندن او نزد برادرشيوسف .
و اينكه همه آنها در مظان اتهام واقع شدند، موضوع زودگذرى بود كه به مجردبازرسى بارهاى برادران يوسف بر طرف گرديد، و طرف اصلى دعوا (بنيامين ) شناختهشد.
بعضى نيز گفته اند منظور از سرقت ، كه در اينجا به آنها نسبت داده شد، مربوط بهگذشته و سرقت كردن يوسف را از پدرش يعقوب بوسيله برادران بوده است اما اين درصورتى است كه اين نسبت به وسيله يوسف به آنها داده شده باشد چرا كه او از سابقهامر آگاهى داشت و شايد جمله بعد اشاره اى به آن داشته باشد چرا كه ماموران يوسفنگفتند شما پيمانه ملك را دزديده ايد بلكه گفتند: نفقد صواع الملك : ما پيمانه ملك رانمى يابيم (ولى پاسخ اول صحيح تر به نظر مى رسد).
4 - كيفر سرقت در آن زمان چه بوده - از آيات فوق استفاده مى شود كه مجازات سرقت درميان مصريان و مردم كنعان متفاوت بوده ، نزد برادران يوسف و احتمالا مردم كنعان ، مجازاتاين عمل ، بردگى (هميشگى يا موقت ) سارق
در برابر سرقتى كه انجام داده است بوده ، ولى در ميان مصريان اين مجازاتمعمول نبوده است ، بلكه از طرق ديگر مانند زدن و به زندان افكندن ، سارقين را مجازاتمى كردند.
به هر حال اين جمله دليل بر آن نمى شود كه در هيچيك از اديان آسمانى برده گرفتنكيفر سارق بوده است ، چه بسا يك سنت معمولى در ميان گروهى از مردم آن زمان محسوبمى شده ، و در تاريخچه بردگى نيز مى خوانيم كه در ميان اقوام خرافى ، بدهكاران رابه هنگامى كه از پرداختن بدهى خود عاجز مى شدند به بردگى مى گرفتند.
5 - سقايه يا صواع - در آيات فوق گاهى تعبير به (صواع ) (پيمانه ) و گاهىتعبير به (سقايه ) (ظرف آبخورى ) شده است ، و منافاتى ميان اين دو نيست ، زيراچنين به نظر مى رسد كه اين پيمانه در آغاز ظرف آبخورى ملك بوده است ، اما هنگامى كهغلات در سرزمين مصر گران و كمياب و جيره بندى شد، براى اظهار اهميت آن و اينكه مردمنهايت دقت را در صرفه جوئى به خرج دهند، آنرا با ظرف آبخورى مخصوص ملك ،پيمانه مى كردند.
مفسران در خصوصيات اين ظرف مطالب زيادى دارند، بعضى گفته اند از نقره بوده ،بعضى گفته اند از طلا، و بعضى اضافه كرده اند كه جواهر نشان بوده است ، و دربعضى از روايات غير معتبر نيز اشاره اى به اينگونه مطالب شده است ، اما هيچيكدليل روشنى ندارد.
آنچه مسلم است پيمانهاى بوده كه روزى پادشاه مصر از آن آب مى نوشيده و سپستبديل به پيمانه شده است .
اينهم بديهى است كه تمام نيازمنديهاى يك كشور را نمى توان با چنين پيمانهاى اندازهگيرى كرد، شايد اين عمل جنبه سمبوليك داشته و براى نشان دادن كميابى و اهميت غلاتدر آن سالهاى مخصوص بوده است تا مردم در مصرف آنها نهايت صرفه جوئى را كنند.
ضمنا از آنجا كه اين پيمانه در آن هنگام در اختيار يوسف بوده ، سبب مى شده كه اگربخواهند سارق را ببردگى بگيرند، بايد برده صاحب پيمانه يعنى شخص يوسف شودو نزد او بماند و اين همان چيزى بود كه يوسف درست براى آن نقشه كشيده بود.
آيه و ترجمه


قالوا ان يسرق فقد سرق اخ له من قبل فاسرها يوسف فى نفسه و لم يبدها لهمقال انتم شر مكانا و الله اعلم بما تصفون(77)
قالوا يايها العزيز ان له ابا شيخا كبيرا فخذ احدنا مكانه انا نرئك من المحسنين(78)
قال معاذ الله ان ناخذ الا من وجدنا متعنا عنده انا اذا لظلمون(79)


ترجمه :

77 - (برادران ) گفتند اگر او (بنيامين ) دزدى كرده (تعجب نيست ) برادرش (يوسف ) نيزقبل از او دزدى كرده ، يوسف (سخت ناراحت شد و) اين (ناراحتى ) را در درون خود پنهانداشت و براى آنها اظهار نداشت (همين اندازه ) گفت شما بدتر هستيد و خدا از آنچه توصيفمى كنيد آگاه تر است .
78 - گفتند اى عزيز او پدر پيرى دارد (و سخت ناراحت مى شود) يكى از ما را به جاى اوبگير، ما تو را از نيكوكاران مى بينيم .
79 - گفت پناه بر خدا كه ما غير از آن كس كه متاع خود را نزد او يافتهايم بگيريم كهدر آن صورت از ظالمان خواهيم بود!
تفسير :
چرا فداكارى برادران يوسف پذيرفته نشد؟
برادران سرانجام باور كردند كه برادرشان بنيامين دست به سرقت زشت و شومى زدهاست ، و سابقه آنها را نزد عزيز مصر به كلى خراب كرده است و لذا براى اينكه خود راتبرئه كنند گفتند: اگر اين پسر دزدى كند چيز عجيبى نيست ، چرا كه برادرش (يوسف )نيز قبلا مرتكب چنين كارى شده است كه هر دو از يك پدر و مادرند و حساب آنها از ما كه ازمادر ديگرى هستيم جدا است ! (قالوا ان يسرق فقد سرق اخ له منقبل ).
و به اين ترتيب خواستند خطفاصلى ميان خود و بنيامين بكشند و سرنوشت او را بابرادرش يوسف پيوند دهند!
يوسف از شنيدن اين سخن سخت ناراحت شد و آن را دردل مكتوم داشت ، و براى آنها آشكار نساخت (فاسرها يوسف فى نفسه و لم يبدها لهم ).
چرا كه او مى دانست آنها با اين سخن ، مرتكب تهمت بزرگى شده اند، ولى به پاسخآنها نپرداخت ، همين اندازه سربسته به آنها گفت : شما از آن كسى كه اين نسبت را به اومى دهيد بدتريد - يا - شما نزد من از نظر مقام و منزلت بدترين مردميد(قال انتم شر مكانا).
سپس افزود: خداوند در باره آنچه ميگوئيد آگاهتر است (و الله اعلم بما تصفون ).
درست است كه برادران يوسف تهمت ناروائى به برادرشان يوسف زدند به گمان اينكهخود را در اين لحظات بحرانى تبرئه كنند، ولى بالاخره اين كار بهانه و دستاويزى مىخواهد كه چنين نسبتى را به او بدهند، به همين جهت مفسران در اين زمينه به كاوش ‍پرداخته و سه روايت از تواريخ پيشين در اين زمينه
نقل كرده اند:
نخست اينكه : يوسف بعد از وفات مادرش نزد عمه اش زندگى مى كرد و او سخت بهيوسف علاقمند بود، هنگامى كه بزرگ شد و يعقوب خواست او را از عمه اش باز گيرد،عمه اش چاره اى انديشيد و آن اينكه كمربند ياشال مخصوصى كه از اسحاق در خاندان آنها به يادگار مانده بود بر كمر يوسف بست ،و ادعا كرد كه او مى خواسته آنرا از وى بربايد، و طبق قانون و سنتشان يوسف را دربرابر آن كمر بند و شال مخصوص نزد خود نگهداشت .
ديگر اينكه يكى از خويشاوندان مادرى يوسف بتى داشت كه يوسف آنرا برداشت و شكست وبر جاده افكند و لذا او را متهم به سرقت كردند در حالى كه هيچ يك از اينها سرقت نبودهاست .
و ديگر اينكه گاهى او مقدارى غذا از سفره بر مى داشت و به مسكينها و مستمندان مى داد، وبه همين جهت برادران بهانه جو اين را دستاويزى براى متهم ساختن او به سرقت قراردادند، در حالى كه هيچيك از آنها گناهى نبود، آيا اگر كسى لباسى را در بر انسان كندو او نداند مال ديگرى است و بعد متهم به سرقتش كند، صحيح است ؟ و آيا برداشتن بت وشكستنش گناهى دارد؟ و نيز چه مانعى دارد كه انسان چيزى از سفره پدرش كه يقين داردمورد رضايت اوست بردارد و به مسكينان بدهد؟!
هنگامى كه برادران ديدند برادر كوچكشان بنيامين طبق قانونى كه خودشان آن راپذيرفته اند مى بايست نزد عزيز مصر بماند و از سوى ديگر با پدر پيمان بستهاندكه حداكثر كوشش خود را در حفظ و باز گرداندن بنيامين به خرج دهند، رو به سوىيوسف كه هنوز براى آنها ناشناخته بود كردند و گفتند اى عزيز مصر! و اى زمامداربزرگوار او پدرى دارد پير و سالخورده كه قدرت برتحمل
فراق او را ندارد ما طبق اصرار تو او را از پدر جدا كرديم و او از ما پيمان مؤ كد گرفتهكه به هر قيمتى هست ، او را باز گردانيم ، بيا بزرگوارى كن و يكى از ما را بجاى اوبگير (قالوا يا ايها العزيز ان له ابا شيخا كبيرا فخذ احدنا مكانه ).
(چرا كه ما ترا از نيكوكاران مى يابيم ) و اين اولين بار نيست كه نسبت به ما محبتفرمودى بيا و محبت خود را با اين كار تكميل فرما (انا نريك من المحسنين )
يوسف اين پيشنهاد را شديدا نفى كرد و گفت : پناه بر خدا چگونه ممكن است ما كسى را جزآنكس كه متاع خود را نزد او يافتهايم بگيريم هرگز شنيده ايد آدم با انصافى ، بىگناهى را به جرم ديگرى مجازات كنند (قال معاذ الله ان ناخذ الا من وجدنا متاعنا عنده ).
اگر چنين كنيم مسلما ظالم خواهيم بود (انا اذا لظالمون ).
قابل توجه اينكه يوسف در اين گفتار خود هيچگونه نسبت سرقت به برادر نمى دهدبلكه از او تعبير مى كند به كسى كه متاع خود را نزد او يافتهايم ، و ايندليل بر آن است كه او دقيقا توجه داشت كه در زندگى هرگز خلاف نگويد.
آيه و ترجمه


فلما استيسوا منه خلصوا نجيا قال كبيرهم الم تعلموا ان اباكم قد أ خذ عليكم موثقا من اللهو من قبل ما فرطتم فى يوسف فلن ابرح الا رض حتى ياذن لى ابى او يحكم الله لى و هوخير الحكمين(80)
ارجعوا الى ابيكم فقولوا يابانا ان ابنك سرق و ما شهدنا الا بما علمنا و ما كنا للغيبحفظين(81)
و سل القرية التى كنا فيها و العير التى اقبلنا فيها و انا لصدقون(82)


ترجمه :

80 - هنگامى كه (برادران ) از او مايوس شدند به كنارى رفتند و با هم به نجوىپرداختند، بزرگترين آنها گفت آيا نمى دانيد پدرتان از شما پيمان الهى گرفته وپيش از اين در باره يوسف كوتاهى كرديد لذا من از اين سرزمين حركت نمى كنم تا پدرمبمن اجازه دهد يا خدا فرمانش را در باره من صادر كند كه او بهترين حكم كنندگان است .
81 - شما به سوى پدرتان باز گرديد و بگوئيد پدر (جان ) پسرت دزدى كرد و ماجز به آنچه مى دانستيم گواهى نداديم و ما از غيب آگاه نبوديم !
82 - (براى اطمينان بيشتر) از آن شهر كه در آن بوديم سؤال كن و نيز از آن قافله كه با آن آمديم بپرس و ما (در گفتار خود) صادق هستيم .
تفسير :
برادران سرافكنده به سوى پدر بازگشتند؟
برادران آخرين تلاش و كوشش خود را براى نجات بنيامين كردند، ولى تمام راهها رابروى خود بسته ديدند، از يكسو مقدمات كار آنچنان چيده شده بود كه ظاهرا تبرئهبرادر امكان نداشت ، و از سوى ديگر پيشنهاد پذيرفتن فرد
ديگرى را به جاى او نيز از طرف عزيز، پذيرفته نشد لذا مايوس شدند و تصميم بهمراجعت به كنعان و گفتن ماجرا براى پدر را گرفتند، قرآن مى گويد: هنگامى كه آنها ازعزيز مصر - يا از نجات برادر - مايوس شدند به گوشهاى آمدند و خود را از دگرانجدا ساختند و به نجوى و سخنان در گوشى پرداختند (فلما استيئسوا منه خلصوا نجيا).
(خلصوا) يعنى خالص شدند كنايه از جدا شدن از ديگران وتشكيل جلسه خصوصى است ، و (نجى ) از ماده مناجات ، دراصل از (نجوه ) به معنى سرزمين مرتفع گرفته شده ، چون سرزمينهاى مرتفع ازاطراف خود جدا هستند و جلسات سرى و سخنان در گوشى از اطرافيان جدا مى شود به آننجوى مى گويند (بنابراين نجوى ، هر گونه سخن محرمانه را اعم از اينكه در گوشىباشد يا در جلسه سرى ، شامل مى شود).
جمله (خلصوا نجيا) همانگونه كه بسيارى از مفسران گفته اند از فصيح ترين وزيباترين تعبيرات قرآنى است كه در دو كلمه ، مطالب فراوانى را كه در چند جمله بايدبيان مى شد، بيان كرده است .
به هر حال ، برادر بزرگتر در آن جلسه خصوصى به آنها گفت : مگر نمى دانيد كهپدرتان از شما پيمان الهى گرفته است كه بنيامين را به هر قيمتى كه ممكن است بازگردانيد (قال كبير هم الم تعلموا ان اباكم قد اخذ عليكم موثقا من الله ).
و (شما همان كسانى هستيد كه پيش از اين نيز در باره يوسف ، كوتاهى كرديد و سابقهخود را نزد پدر بد نموديد، (و من قبل ما فرطتم فى يوسف ).
حال كه چنين است ، من از جاى خود (يا از سرزمين مصر) حركت نمى كنم ، و به اصطلاح دراينجا متحصن مى شوم ) مگر اينكه پدرم به من اجازه دهد، و يا خداوند فرمانى در باره منصادر كند كه او بهترين حاكمان است (فلن ابرح الارض حتى ياذن لى ابى او يحكم اللهلى و هو خير الحاكمين ).
منظور از اين فرمان ، يا فرمان مرگ است يعنى از اينجا حركت نمى كنم تا بميرم ، و ياراه چاره اى است كه خداوند پيش بياورد و يا عذر موجهى كه نزد پدر بطور قطعپذيرفته باشد.
سپس برادر بزرگتر به ساير برادران دستور داد كه شما به سوى پدر باز گرديدو بگوئيد پدر! فرزندت دست به دزدى زد! (ارجعوا الى ابيكم فقولوا يا ابانا ان ابنكسرق ).
(و اين شهادتى را كه ما مى دهيم به همان مقدارى است كه ما آگاه شديم ) همين اندازه كهما ديديم پيمانه ملك را از بار برادرمان خارج ساختند، كه نشان مى داد او مرتكب سرقتشده است ، و اما باطن امر با خداست و ما شهدنا الا بما علمنا).
(و ما از غيب خبر نداشتيم ) (و ما كنا للغيب حافظين )
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه منظور برادران اين بوده است كه به پدربگويند اگر در نزد تو گواهى داديم و تعهد كرديم كه برادر را مى بريم و باز مىگردانيم به خاطر اين بود كه ما از باطن كار او خبر نداشتيم و ما از غيب آگاه نبوديم كهسرانجام كار او به اينجا مى رسد.
سپس براى اينكه هر گونه سوء ظن را از پدر دور سازند و او را مطمئن كنند كه جريانامر همين بوده نه كم و نه زياد، گفتند: براى تحقيق بيشتر از شهرى
كه ما در آن بوديم سؤ ال كن (و سئل القرية التى كنا فيها).
(و همچنين از قافله اى كه با آن قافله به سوى تو آمديم و طبعا افرادى از سرزمينكنعان و از كسانى كه تو بشناسى در آن وجود دارد، مى توانى حقيقتحال را بپرسى ) (و العير التى اقبلنا فيها)
و به هر حال (مطمئن باش كه ما در گفتار خود صادقيم و جز حقيقت چيزى نمى گوئيم )(و انا لصادقون )
از مجموع اين سخن استفاده مى شود كه مساله سرقت بنيامين در مصر پيچيده بوده كهكاروانى از كنعان به آن سرزمين آمده و از ميان آنها يك نفر قصد داشته است پيمانه ملك رابا خود ببرد كه ماموران ملك به موقع رسيده اند و پيمانه را گرفته و شخص او رابازداشت كرده اند، و شايد اينكه برادران گفتند از سرزمين مصر، سؤال كن كنايه از همين است كه آنقدر اين مساله ، مشهور شده كه در و ديوار هم مى داند!
نكته ها :
1 - برادر بزرگتر كه بود؟ - بعضى گفته اند نام او روبين(روبيل ) و بعضى او را شمعون دانسته اند، و بعضى يهودا، و در اينكه منظور بزرگتراز
نظر سن است يا عقل ، نيز در ميان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهر آيه بزرگتر از نظرسن است .
2 - داورى بر اساس قرائن حال - از اين آيه ضمنا استفاده مى شود كه قاضى مى تواندبه قرائن قطعيه عمل كند، هر چند اقرار و شهودى در كار نباشد، زيرا در جريان كاربرادران يوسف نه شهودى بود و نه اقرارى ، تنها پيدا شدن پيمانه ملك از بار بنياميندليل به مجرميت او شمرده شد و با توجه به اينكه هر يك از آنها شخصا بار خود را پرمى كردند و يا لااقل به هنگام پر كردن آن حاضر بودند و اگرقفل و بندى داشت ، كليدش در اختيار خود آنها بود و از طرفى ، هيچكس باور نمى كرد كهدر اينجا نقشه اى در كار است و مسافران كنعان (برادران يوسف ) در اين شهر، دشمننداشتند كه بخواهد براى آنها توطئه كند.
مجموع اين جهات سبب مى شد كه از مشاهده پيمانه ملك ، در بار بنيامين ، علم به اقدامشخص او به چنين كارى حاصل شود.
اين موضوع كه دنياى امروز در داوريهايش روى آن تكيه مى كند از نظر فقه اسلامى نيازبه بررسى بيشترى دارد، چرا كه در مباحث قضائى روز فوق - العاده مؤ ثر است و جاىاين بحث كتاب القضاء است .
3 - از آيات فوق برمى آيد كه برادران يوسف از نظر روحيه با هم بسيار متفاوت بودندبرادر بزرگتر سخت ، به عهد و ميثاق خود پايبند بود، در حالى كه برادران ديگر هميناندازه كه ديدند گفتگوهايشان با عزيز مصر به جائى نرسيد خود را معذور دانسته ،دست از تلاش بيشتر برداشتند، و البته حق با برادر بزرگتر بود، چرا كه با تحصندر شهر مصر و مخصوصا نزديك دربار عزيز اين اميد مى رفت كه او بر سر لطف آيد وبه خاطر يك پيمانه كه سرانجام پيدا شد مرد غريبى را به قيمت داغدار كردن برادران وپدر پيرش ‍ مجازات نكند، لذا او بخاطر همين احتمال در مصر ماند و برادران را براى كسبدستور به خدمت
پدر فرستاد، تا ماجرا را براى او شرح دهند.
آيه و ترجمه


قال بل سولت لكم انفسكم امرا فصبر جميل عسى الله ان ياتينى بهم جميعا انه هوالعليم الحكيم(83)
و تولى عنهم و قال ياسفى على يوسف و ابيضت عيناه من الحزن فهو كظيم(84)
قالوا تالله تفتؤ ا تذكر يوسف حتى تكون حرضا او تكون من الهلكين(85)
قال انما اشكوا بثى و حزنى الى الله و اعلم من الله ما لا تعلمون(86)


ترجمه :

83 - (يعقوب ) گفت نفس (و هوى و هوس ) مساله را چنين در نظرتان تزيين داده ، منشكيبائى مى كنم شكيبائى جميل (و خالى از كفران )، اميدوارم خداوند همه آنها را به من بازگرداند چرا كه او عليم و حكيم است .
84 - و از آنها روى برگرداند و گفت وا اسفا بر يوسف !، و چشمان او از اندوه سفيد شداما او خشم خود را فرو ميبرد (و هرگز كفران نمى كرد).
85 - گفتند بخدا تو آنقدر ياد يوسف ميكنى تا مشرف به مرگ شوى يا هلاك گردى !
86 - گفت من تنها غم و اندوهم را به خدا ميگويم (و شكايت نزد او ميبرم ) و از خدا چيزهائىميدانم كه شما نميدانيد.
تفسير :
من از خدا الطافى سراغ دارم كه نميدانيد!
برادران از مصر حركت كردند در حالى كه برادر بزرگتر و كوچكتر را در آنجاگذاردند، و با حال پريشان و نزار به كنعان بازگشتند و به خدمت پدر شتافتند، پدركه آثار غم و اندوه را در بازگشت از اين سفر - به عكس سفر سابق
بر چهره هاى آنها مشاهده كرد فهميد آنها حامل خبر ناگوارى هستند، بخصوص اينكه اثرىاز بنيامين و برادر بزرگتر در ميان آنها نبود، و هنگامى كه برادران جريان حادثه را بىكم و كاست ، شرح دادند يعقوب برآشفت ، رو به سوى آنها كرده گفت : هوسهاى نفسانىشما، مساله را در نظرتان چنين منعكس ساخته و تزيين داده است !(قال بل سولت لكم انفسكم امرا).
يعنى درست همان جملهاى را در پاسخ آنها گفت كه پس از حادثه يوسف به هنگامى كه آنطرح دروغين را بيان كردند، ذكر نمود.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا يعقوب تنها بخاطر سابقه سوء آنها به آنهاسوء ظن برد و يقين كرد كه آنها دروغ مى گويند و توطئه اى در كار است در حالى كهاين كار نه تنها از پيامبرى چون يعقوب بعيد به نظر مى رسد، بلكه از افراد عادى نيزبعيد است كه تنها كسى را با يك سابقه سوء بطور قطع متهم سازند، با اينكه طرفمقابل شهودى نيز براى خود آورده است ، و راه تحقيق نيز بسته نيست .
يا اينكه هدف از اين جمله بيان نكته ديگرى بوده است ، از جمله اينكه : 1 - چرا شما باديدن پيمانه ملك درون بار برادر تسليم شديد كه او سرقت كرده است در حالى كه اينبه تنهائى نميتواند يك دليل منطقى بوده باشد؟
2 - چرا شما به عزيز مصر گفتيد جزاى سارق اين است كه او را به بردگى بردارد درحالى كه اين يك قانون الهى نيست بلكه سنتى است نادرست در ميان مردم كنعان (و اين درصورتى است كه بر خلاف گفته جمعى از مفسران اين قانون را از شريعت يعقوب ندانيم).
3 - چرا شما در برابر اين ماجرا به سرعت تسليم شديد و همچون برادر بزرگتر مقاومتبه خرج نداديد، در حالى كه پيمان الهى مؤ كد با من بسته
بوديد؟
سپس يعقوب به خويشتن بازگشت و گفت : من زمام صبر را از دست نميدهم و شكيبائى نيكوو خالى از كفران مى كنم (فصبر جميل )
(اميدوارم خداوند همه آنها (يوسف و بنيامين و فرزند بزرگم ) را به من بازگرداند)(عسى الله ان ياتينى بهم جميعا).
چرا كه من ميدانم او از درون دل همه آگاه است و از همه حوادثى كه گذشته و ميگذرد باخبر به علاوه او حكيم است و هيچ كارى را بدون حساب نمى كند. (انه هو العليم الحكيم ).
در اين حال غم و اندوهى سراسر وجود يعقوب را فرا گرفت و جاى خالى بنيامين همانفرزندى كه مايه تسلى خاطر او بود، وى را به ياد يوسف عزيزش افكند، به ياددورانى كه اين فرزند برومند با ايمان باهوش زيبا در آغوشش بود و استشمام بوى اوهر لحظه زندگى و حيات تازه اى به پدر ميبخشيد، اما امروز نه تنها اثرى از او نيستبلكه جانشين او بنيامين نيز به سرنوشت دردناك و مبهمى همانند او گرفتار شده است ، دراين هنگام روى از فرزندان برتافت و گفت : وا اسفا بر يوسف ! (و تولى عنهم وقال يا اسفا على يوسف ).
برادران كه از ماجراى بنيامين ، خود را شرمنده در برابر پدر مى ديدند، از شنيدن ناميوسف در فكر فرو رفتند و عرق شرم بر جبين آنها آشكار گرديد.
اين حزن و اندوه مضاعف ، سيلاب اشك را، بى اختيار از چشم يعقوب
جارى مى ساخت تا آن حد كه چشمان او از اين اندوه سفيد و نابينا شد
(و ابيضت عيناه من الحزن ).
و اما با اين حال سعى مى كرد، خود را كنترل كند و خشم را فرو بنشاند و سخنى برخلاف رضاى حق نگويد (او مرد با حوصله و بر خشم خويش مسلط بود)
(فهو كظيم ).
ظاهر آيه فوق اين است كه يعقوب تا آن زمان نابينا نشده بود، بلكه اين غم و اندوهمضاعف و ادامه گريه و ريختن اشك بينائى او را از ميان برد و همانگونه كه سابقا هماشاره كرديم اين يك امر اختيارى نبود كه با صبرجميل منافات داشته باشد برادران كه از مجموع اين جريانها، سخت ناراحت شده بودند، ازيكسو وجدانشان به خاطر داستان يوسف معذب بود، و از سوى ديگر به خاطر بنيامين خودرا در آستانه امتحان جديدى مى ديدند، و از سوى سوم نگرانى مضاعف پدر بر آنها، سختو سنگين بود، با ناراحتى و بيحوصلگى ، به پدر گفتند به خدا سوگند تو آنقدريوسف يوسف ميگوئى تا بيمار و مشرف به مرگ شوى يا هلاك گردى (قالوا تاللهتفتئوا تذكر يوسف حتى تكون حرضا او تكون من الهالكين ).
اما پير كنعان آن پيامبر روشن ضمير در پاسخ آنها گفت : من شكايتم
را به شما نياوردم كه چنين ميگوئيد، من غم و اندوهم را نزد خدا ميبرم و به او شكايت مىآورم (قال انما اشكوا بثى و حزنى الى الله ) (1).
(و از خدايم لطفها و كرامتها و چيزهائى سراغ دارم كه شما نميدانيد)
(و اعلم من الله مالا تعلمون ).
آيه و ترجمه


يبنى اذهبوا فتحسسوا من يوسف و اخيه و لا تايسوا من روح الله انه لا يايس من روح الله الاالقوم الكفرون(87)
فلما دخلوا عليه قالوا يايها العزيز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضعة مزجئة فاوف لناالكيل و تصدق علينا ان الله يجزى المتصدقين(88)
قالهل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذ انتم جهلون(89)
قالوا اءءنك لانت يوسف قال انا يوسف و هذا اخى قد من الله علينا انه من يتق و يصبر فانالله لا يضيع اجر المحسنين(90)
قالوا تالله لقد ءاثرك الله علينا و ان كنا لخطين(91)
قال لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الرحمين(92)
اذهبوا بقميصى هذا فالقوه على وجه ابى يات بصيرا و اتونى باهلكم اجمعين(93)


ترجمه :

87 - پسرانم ! برويد و از يوسف و برادرش تفحص كنيد، و از رحمت خدا مايوس نشويدكه از رحمت خدا جز قوم كافر مايوس ‍ نمى شوند.
88- هنگامى كه آنها وارد بر او (يوسف ) شدند گفتند اى عزيز! ما و خاندان ما را ناراحتىفرا گرفته و متاع كمى (براى خريد مواد غذائى ) با خود آورده ايم ، پيمانه ما رابطور كامل وفا كن و بر ما تصدق بنما كه خداوند متصدقان را پاداش مى دهد.
89 - گفت آيا دانستيد چه با يوسف و برادرش كرديد آنگاه كهجاهل بوديد؟!
90 - گفتند آيا تو همان يوسف هستى ؟! گفت (آرى ) منم يوسف ! و اين برادر من است خداوندبر ما منت گذارده ، هر كس تقوى پيشه كند و شكيبائى و استقامت نمايد (سرانجام پيروزمى شود) چرا كه خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند.
91 - گفتند بخدا سوگند خداوند تو را بر ما مقدم داشته ، و ما خطا كار بوديم .
92 - گفت امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست خداوند شما را مى بخشد، و ارحم الراحميناست !
93 - اين پيراهن مرا ببريد و به صورت پدرم بيندازيد، بينا مى شود، و همگى خانوادهنزد من آئيد.
تفسير :
بكوشيد و ماءيوس نشويد كه ياءس نشانه كفر است !
قحطى در مصر و اطرافش از جمله كنعان بيداد مى كرد، مواد غذائى به كلى تمام مى شود،دگربار يعقوب فرزندان را دستور به حركت كردن به سوى مصر و تامين مواد غذائىمى دهد، ولى اين بار در سرلوحه خواسته هايش جستجو از يوسف و برادرش بنيامين راقرار مى دهد و مى گويد: فرزندانم برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد (يا بنىاذهبوا فتحسسوا من يوسف و اخيه ).
و از آنجا كه فرزندان تقريبا اطمينان داشتند كه يوسفى در كار نمانده ، و از اينتوصيه و تاكيد پدر تعجب مى كردند، يعقوب به آنها گوشزد مى كند از رحمت الهىهيچگاه مايوس نشويد كه قدرت او مافوق همه مشكلات و سختيها است و لا تياسوا من روحالله ).
(چرا كه تنها كافران بى ايمان كه از قدرت خدا بيخبرند از رحمتش مايوس مى شوند(انه لا ييئس من روح الله الا القوم الكافرون ).
تحسس از ماده حس به معنى جستجوى چيزى از طريق حس است ، و در اينكه آيا با تجسس چهتفاوتى دارد؟ در ميان مفسران و ارباب
لغت گفتگو است : ابن عباس نقل شده كه (تحسس ) در امور خير است و (تجسس ) درامور شر. بعضى ديگر گفته اند تحسس ، كوشش براى شنيدن سرگذشت اشخاص واقوام است ، اما تجسس كوشش براى جستجوى عيبها.
و بعضى هر دو را به يك معنى دانسته اند، ولى با توجه به حديثى كه مى گويد (لاتجسسوا و لا تحسسوا) روشن مى شود كه اين دو با هم مختلفند، و نظر ابن عباس درتفاوت ميان اين دو متناسب معنى آيات مورد بحث به نظر مى رسد، و اگر ميبينيم كه درحديث از هر دو نهى شده ممكن است اشاره به اين باشد كه جستجو در كار مردم نكنيد نه دركار خيرشان و نه در كار شرشان .
(روح ) به معنى رحمت ، و راحت و فرج و گشايش كار است .
(راغب ) در مفردات مى گويد: روح (بر وزن لوح ) و روح (بر وزن نوح ) هر دو دراصل به يك معنى است ، و به معنى جان و تنفس ‍ است ، سپس روح (بر وزن لوح ) به رحمتو فرج آمده است (بخاطر اينكه هميشه به هنگام گشايش مشكلات ، روح و جان تازهاى بهانسان دست مى دهد و نفس آزاد ميكشد).
به هر حال فرزندان يعقوب بارها را بستند و روانه مصر شدند و اين سومين مرتبه استكه آنها به اين سرزمين پرحادثه وارد مى شوند.
در اين سفر بر خلاف سفرهاى گذشته يكنوع احساس شرمندگى روح آنها را آزار مى دهد،چرا كه سابقه آنها در مصر و نزد عزيز: سخت آسيب ديده ، و بد نام شده اند، و شايدبعضى آنها را به عنوان گروه سارقان كنعان بشناسند، از سوى ديگر متاعقابل ملاحظه اى براى معاوضه با گندم و ساير مواد غذائى ، همراه ندارند، از دست دادنبرادر دوم ، بنيامين و ناراحتى فوق العاده پدر بر مشكلات آنان افزوده ، و در واقع كاردبه استخوانشان رسيده است ، تنها چيزى كه در ميان انبوه اين مشكلات و ناراحتيهاىجانفرسا مايه تسلى خاطر آنها
است ، همان جمله اخير پدر است كه مى فرمود: از رحمت خدا مايوس نباشيد كه هر مشكلىبراى او سهل و آسان است .
(آنها وارد بر يوسف شدند، و در اين هنگام با نهايت ناراحتى رو به سوى او كردند وگفتند: اى عزيز! ما و خاندان ما را قحطى و ناراحتى و بلا فرا گرفته است ) (فلمادخلوا عليه قالوا يا ايها العزيز مسنا و اهلنا الضر).
(و تنها متاع كم و بى ارزشى همراه آورده ايم (و جئنا ببضاعة مزجاة )
اما با اين حال به كرم و بزرگوارى تو تكيه كرده ايم ، و انتظار داريم كه پيمانه مارا بطور كامل وفا كنى (فاوف لنا الكيل ).
و در اين كار بر ما منت گذار و تصدق كن (و تصدق علينا). و پاداش خود را از ما مگير،بلكه از خدايت بگير، چرا كه خداوند كريمان و متصدقان را پاداش خير مى دهد (ان اللهيجزى المتصدقين ).
جالب اينكه برادران يوسف ، با اينكه پدر تاكيد داشت در باره يوسف و برادرش بهجستجو بر خيزيد و مواد غذائى در درجه بعد قرار داشت ، به اين گفتار چندان توجهنكردند، و نخست از عزيز مصر تقاضاى مواد غذائى نمودند، شايد به اين علت بود كهچندان اميدى به پيدا شدن يوسف نداشتند، و يا به اين علت كه آنها فكر كردند بهتر ايناست خود را در همان چهره خريداران مواد غذائى كه طبيعى تر است قرار دهند، و تقاضاىآزاد ساختن برادر را تحت الشعاع نمايند تا تاثير بيشترى در عزيز مصر داشته باشد.
بعضى گفته اند: منظور از (تصدق علينا) همان آزادى برادر بوده ، و گرنه در موردمواد غذائى ، قصدشان گرفتن جنس بدون عوض ‍ نبوده است ، تا نام تصدق بر آنگذارده شود.
در روايات نيز مى خوانيم كه برادران حامل نامه اى از طرف پدر براى عزيز مصر بودندكه در آن نامه ، يعقوب ، ضمن تمجيد از عدالت و دادگرى و محبتهاى عزيز مصر، نسبت بهخاندانش ، و سپس معرفى خويش و خاندان نبوتش شرح ناراحتيهاى خود را به خاطر ازدست دادن فرزندش يوسف و فرزند ديگرش بنيامين و گرفتاريهاى ناشى از خشكسالىرا براى عزيز مصر كرده بود.
و در پايان نامه از او خواسته بود كه بنيامين را آزاد كند و تاكيد نموده بود كه ماخاندانى هستيم كه هرگز سرقت و مانند آن در ما نبوده و نخواهد بود.
هنگامى كه برادرها نامه پدر را بدست عزيز مى دهند، نامه را گرفته و ميبوسد و برچشمان خويش ميگذارد، و گريه مى كند، آنچنان كه قطرات اشك بر پيراهنش مى ريزد وهمين امر برادران را به حيرت و فكر فرو ميبرد كه عزيز مصر چه علاقه اى بهپدرشان يعقوب دارد كه اين چنين نامه اش در او ايجاد هيجان مينمايد، و شايد در همينجا بودكه برقى در دلشان زد كه نكند او خودش يوسف باشد، همچنين شايد همين نامه پدريوسف را چنان بيقرار ساخت كه ديگر نتوانست بيش از آن در چهره و نقاب عزيز مصرپنهان بماند، و به زودى چنانكه خواهيم ديد خويشتن را به عنوان همان برادر! بهبرادران معرفى كرد)
در اين هنگام كه دوران آزمايش بسر رسيده بود و يوسف نيز سخت ، بيتاب و ناراحت بهنظر ميرسيد، براى معرفى از اينجا آغاز سخن كرد، رو به سوى برادران كرد گفت : هيچمى دانيد شما در آن هنگام كه جاهل و نادان
بوديد به يوسف و برادرش چه كرديد (قالهل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذ انتم جاهلون )
بزرگوارى يوسف را ملاحظه كنيد كه اولا گناه آنها را سر بسته بيان مى كند، و مىگويد ما فعلتم (آنچه انجام داديد) و ثانيا راه عذر خواهى را به آنها نشان مى دهد كه ايناعمال شما به خاطر جهل بود، و آن دوران جهل گذشته و اكنونعاقل و فهميده ايد!.
ضمنا از اين سخن روشن مى شود كه آنها در گذشته تنها آن بلا را بر سر يوسفنياوردند بلكه برادر ديگر بنيامين نيز از شر آنها در آن دوران در امان نبود، وناراحتيهائى نيز براى او در گذشته به وجود آورده بودند، و شايد بنيامين در اين مدتىكه در مصر نزد يوسف مانده بود گوشه اى از بيدادگريهاى آنها را براى برادرششرح داده بود.
در بعضى از روايات مى خوانيم كه يوسف با گفتن اين جمله براى اينكه آنها زياد ناراحتنشوند و تصور نكنند عزيز مصر، در مقام انتقامجوئى بر مى آيد گفتارش را با تبسمىپايان داد، اين تبسم سبب شد دندانهاى زيباى يوسف در برابر برادران كاملا آشكارشود، خوب كه دقت كردند ديدند عجب شباهتى با دندانهاى برادرشان يوسف دارد!
مجموع اين جهات ، دست بدست هم داد، از يكسو ميبينند عزيز مصر، از يوسف و بلاهائى كهبرادران بر سر او آوردند و هيچكس ‍ جز آنها و يوسف از آن خبر نداشت سخن مى گويد.
از سوئى ديگر نامه يعقوب . آنچنان او را هيجان زده مى كند كه گوئى نزديكترينرابطه را با او دارد.
و از سوى سوم ، هر چه در قيافه و چهره او بيشتر دقت مى كنند شباهت او را با برادرشانيوسف بيشتر ميبينند، اما در عين حال نمى توانند باور كنند كه يوسف بر مسند عزيز مصرتكيه زده است ، او كجا و اينجا كجا؟!
لذا با لحنى آميخته با ترديد گفتند: آيا تو خود يوسف نيستى ؟
(قالوا اءانك لانت يوسف )
در اينجا لحظات فوق العاده حساس بر برادرها گذشت ، درست نميدانند كه عزيز مصر درپاسخ سؤ ال آنها چه مى گويد! آيا براستى پرده را كنار ميزند و خود را معرفى مىكند. يا آنها را ديوانگان خطاب خواهد كرد كه مطلب مضحكى را عنوان كرده اند.
لحظه ها با سرعت ميگذشت و انتظارى طاقتفرسا بر قلب برادران سنگينى مى كرد، ولىيوسف نگذارد اين زمان ، زياد طولانى شود بناگاه پرده از چهره حقيقت برداشت ، گفت :آرى منم يوسف ! و اين برادرم بنيامين است !
(قال انا يوسف و هذا اخى ).
ولى براى اينكه شكر نعمت خدا را كه اين همه موهبت به او ارزانى داشته بجا آورده باشدو ضمنا درس بزرگى به برادران بدهد اضافه كرد خداوند بر ما منت گذارده هر كستقوا پيشه كند و شكيبائى داشته باشد، خداوند پاداش او را خواهد داد، چرا كه خدا اجرنيكوكاران را ضايع نمى كند (قد من الله علينا انه من يتق و يصبر فان الله لا يضيع اجرالمحسنين )
هيچكس نميداند در اين لحظات حساس چه گذشت و اين برادرها بعد از دههاسال كه يكديگر را شناختند چه شور و غوغائى بر پا ساختند چگونه يكديگر را درآغوش فشردند، و چگونه اشكهاى شادى فرو ريختند، ولى با اينحال برادران كه خود را سخت شرمنده ميبينند نمى توانند درست به صورت يوسف نگاهكنند،
آنها در انتظار اين هستند كه ببينند آيا گناه بزرگشانقابل عفو و اغماض و بخشش است يا نه ، لذا رو به سوى برادر كردند و گفتند:
(به خدا سوگند خداوند تو را بر ما مقدم داشته است ) و از نظر علم و حلم وعقل و حكومت ، فضيلت بخشيده (قالوا تالله لقد آثرك الله علينا)
(هر چند ما خطاكار و گنهكار بوديم ) (و ان كنا لخاطئين ).
اما يوسف كه حاضر نبود اين حال شرمندگى برادران مخصوصا به هنگام پيروزيش ادامهيابد، و يا اينكه احتمالا اين معنى به ذهنشان خطور كند كه ممكن است يوسف در اينجا در مقامانتقامجوئى بر آيد، بلافاصله با اين جمله به آنها امنيت و آرامش خاطر داد و گفت : امروزهيچگونه سرزنش و توبيخى بر شما نخواهد بود(قال لا تثريب عليكم اليوم ).
فكرتان آسوده ، و وجدانتان راحت باشد، و غم و اندوهى از گذشته به خود راه ندهيد،سپس براى اينكه به آنها خاطرنشان كند كه نه تنها حق او بخشوده شده است ، بلكه حقالهى نيز در اين زمينه با اين ندامت و پشيمانىقابل
بخشش است ، (افزود: خداوند نيز شما را مى بخشد، چرا كه او ارحم الراحمين است )(يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين ).
و اين دليل بر نهايت بزرگوارى يوسف است كه نه تنها از حق خود گذشت و حتى حاضرنشد كمترين توبيخ و سرزنش - تا چه رسد به مجازات - در حق برادران روا دارد، بلكهاز نظر حق الله نيز به آنها اطمينان داد كه خداوند غفور و بخشنده است ، و حتى براىاثبات اين سخن با اين جمله استدلال كرد كه او ارحم الراحمين است .
در اينجا غم و اندوه ديگرى بر دل برادران سنگينى مى كرد و آن اينكه پدر بر اثرفراق فرزندانش نابينا شده و ادامه اين حالت ، رنجى است جانكاه براى همه خانواده ،به علاوه دليل و شاهد مستمرى است بر جنايت آنها، يوسف براىحل اين مشكل بزرگ نيز چنين گفت :
(اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم بيفكنيد تا بينا شود) (اذهبوا بقميصى هذافالقوه على وجه ابى يات بصيرا).
(و سپس با تمام خانواده به سوى من بيائيد) (و اءتونى باهلكم اجمعين ).
نكته ها :
1 - چه كسى پيراهن يوسف را ببرد؟
در پاره اى از روايات آمده كه يوسف گفت : آن كسى كه پيراهن شفا بخش من را نزد پدرميبرد بايد همان باشد كه پيراهن خون آلود را نزد او آورد، تا همانگونه كه او پدر راناراحت ساخت اين بار خوشحال و فرحناك كند! ، لذا اين كار به يهودا سپرده شد زيرا اوگفت من آن كسى بودم كه پيراهن خونين را نزد پدر بردم و گفتم فرزندت را گرگخورده و اين نشان مى دهد كه يوسف
با آن همه گرفتارى كه داشت از جزئيات و ريزه كاريهاىمسائل اخلاقى نيز غافل نميماند.
2 - بزرگوارى يوسف
در بعضى ديگر از روايات آمده است كه برادران يوسف ، بعد از اين ماجرا پيوسته ،شرمسار بودند، يكى را به سراغ او فرستادند و گفتند: تو هر صبح و شام ما را بركنار سفره خود مينشانى ، و ما از روى تو خجالت ميكشيم ، چرا كه آنهمه جسارت كرديم ،يوسف براى اينكه نه تنها كمترين احساس شرمندگى نكنند، بلكه وجود خود را بر سرسفره او، خدمتى به او احساس كنند، جواب بسيار جالبى داد گفت : مردم مصر تاكنون بهچشم يك غلام زر خريد به من مينگريستند، و به يكديگر ميگفتند سبحان من بلغ عبدا بيعبعشرين درهما ما بلغ !!:
(منزه است خدائى كه غلامى را كه به بيست درهم فروخته شد به اين مقام رسانيده )!اما الان كه شما آمده ايد و پرونده زندگى من براى اين مردم گشوده شده ، ميفهمند من غلامنبوده ام ، من از خاندان نبوت و از فرزندان ابراهيمخليل هستم و اين مايه افتخار و مباهات من است !.
3 - شكرانه پيروزى

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation