بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 14, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مؤ لف : اين معنا در روايات مختلف و با تعبيرات متفاوتىنقل شده و عمده اختلافات اين بوده كه آثار، و مخصوصا ناقلان روايات نبوى ، از جهتاينكه در قرن اول هجرى از ناحيه حكومت ممنوع از نوشتن حديث بودند لذا از روى ناچارىشنيده هاى خود را نقل به معنا مى كرده اند تا آنجا كه بعضى از راويان داستان مورد بحثرا در قالب جبر در آورده است ، و حال آنكه جبرى در كار نبوده ، اگر خداوند به وسيلهصداى گوساله مردم را گمراه كرده ، گمراهى مجازاتى بوده نه ابتدايى تا جبر لازمآيد، و اينگونه گمراهى را خداى تعالى در چند جاى قرآنش به خودش نسبت داده از آن جملهفرموده : (يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و مايضل به الا الفاسقين ).
و بهترين تعبيرى كه در روايات از اين اضلال شده همان تعبير روايت قمى است كهگذشت كه در آن آمده بود: (موسى گفت : پروردگارا! گوساله از سامرى بود، صداىآن از كه بود؟) فرمود: از من ، اى موسى من چون ديدم كه از من به سوى گوساله اىاعراض نمودند، خواستم تا گمراهيشان را بيشتر كنم .
و نيز آن تعبيرى كه در روايت راشد بن سعد شده كه در الدر المنثور آمده و آن اين است كه: موسى گفت : (پروردگارا چه كسى روح در آن قرار داد؟ فرمود: من گفت : پس توخودت گمراهشان كردى ! فرمود: اى موسى ، اى سر آمد انبياء، اى پدر حاكمان ، من چوناين گمراهى را در دلهاشان ديدم ، راه رسيدن به آن را برايشان آسان كردم ، (تا آخرحديث ).
و در مجمع البيان از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: موسى تصميمگرفت سامرى را به قتل برساند، خدايش وحى فرستاد: او را مكش چون مردى با سخاوتاست .
سوره طه ، آيات 99- 114


كذلك نقص عليك من انباء ما قد سبق و قد آتيناك من لدنا ذكرا(99) من اعرض عنه فانهيحمل يوم القيمه وزرا(100) خالدين فيه و ساء لهم يوم القيمه حملا(101) يوم ينفخفى الصور و نحشر المجرمين يومئذ زرقا(102) يتخافتون بينهم ان لبثتم الاعشرا(103) نحن اعلم بما يقولون اذ يقول امثلهم طريقه ان لبثتم الا يوما(104) و يسلونكعن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا(105) فيذرها قاعا صفصفا(106) لا ترى فيها عوجا و لاامتا(107) يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له و خشعت الاصوات للرحمن فلا تسمع الاهمسا(108) يومئذ لا تنفع الشفاعه الا من اذن له الرحمن و رضى له قولا(109) يعلم ما بينايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون به علما(110) و عنت الوجوه للحى القيوم و قد خاب منحمل ظلما(111) و من يعمل من الصالحات و هو مؤ من فلا يخاف ظلما و لا هضما(112) و كذلكانزلناه قرآنا عربيا و صرفنا فيه من الوعيد لعلهم يتقون او يحدث لهم ذكرا(113)فتعالى اللّه الملك الحق و لا تعجل بالقرآن منقبل ان يقضى اليك وحيه و قل رب زدنى علما(114).



ترجمه آيات
اين چنين از اخبار مربوط به حوادث گذشته را براى تو بارگو مى كنيم و به تو ازنزد خود ذكرى (كتابى ) هم داده ايم (99).
و هر كس از آن روى بگرداند روز رستاخيز بار گناهى مى برد (100)
در گناهشان جاودانند و بارشان روز رستاخيز چه بد است (101).
روزى كه در صور دميده شود و در آن روز گناهكاران را كور محشور كنيم (102).
كه آهسته با همديگر گويند بيش از ده روز مكث نكرديم (103).
بهتر مى دانيم كه چه مى گويند آندم كه از همه بهترشان مى گويند: بيش از يك روزبسر نبرده ايد (104).
ترا از كوهها پرسند بگو پروردگارم آن را پراكنده كند آنچنان كه جز خودش كس نمىداند (105).
و زمين را پهن نموده همواره واگذارد(106).
كه در آن برجستگى و انحرافى نبينى (107).
آن روز صدا زن (حشر) را كه هيچ كجى و اعوجاجى در كارش نيست پيروى مى كنند، و همهصداها به احترام خداى رحمان بيفتد و جز صدائى آهسته چيزى نمى شنوى (108).
در آن روز شفاعت سودى ندارد مگر از كسى كه خداى رحمان اجازه شفاعتش داده باشد و سخناو را در شفاعت بپسندد(109).
خدا آنچه قبلا فرستاده اند و آنچه (از آثار) كهدنبال خود آنان مى رسد مى داند و اما ايشان احاطه علمى به او ندارند (110).
و چهره ها در مقابل خداى زنده و قيوم متواضع شود و هر كس وزر ستمى به دوش دارد نوميدگردد(111).
و هر كس كارهاى شايسته و ايمان داشته باشد از ستم كشيدن و زبون شدن نترسد(112).
آرى اين چنين ما آن را (كتاب خود را) قرآنى عربىنازل كرديم و در آن بيم دادن هاى گوناگون آورديم تا شايد بترسند و تذكرىبرايشان حاصل شود (113).
پس بلند مرتبه است خداوندى كه سلطان حق است ، و تو قرآن را پيش از آنكه وحى آن بهتو اعلام شود به شتاب مخوان و بگو پروردگارا مرا دانش بيفزاى (114).
بيان آيات
اين آيات در دنباله داستان موسى (عليه السلام ) قرار دارد كه به منظور انذار مردم ،ايشان را با ياد آورى هولهاى روز قيامت تهديد مى كند.


كذلك نقص عليك من انباء ما قد سبق و قد آتيناك من لدنا ذكرا


.
ظاهرا اشاره (كذلك ) به خصوصيت داستان موسى است و مراد از (ما قد سبق ) حوادثو امورى است كه در امتهاى گذشته رخ داده و معناى آيه اين است كه ما با اين خصوصيت كهداستان موسى را برايت نقل كرديم به همين نحو داستانها و حوادث امتهاى گذشته رابرايت نقل مى كنيم . و مقصود از ذكر جمله (و قد آتيناك من لدنا ذكرا) قرآن كريم و يامعارف متنوعى است كه خداى عز و جل در قرآن كريم درخلال داستانها و عبرت ها از حقايق و اخلاقيات و شرايع و غير آن بيان نموده .


من اعرض عنه فانه يحمل يوم القيمه وزرا


.
ضمير در (عنه ) به ذكر بر مى گردد و كلمه (وزر) به معناى بار سنگين و گناهاست و چون فرموده آن را روز قيامت حمل مى كند به اين قرينه مى توان گفت مراد از آن همانمعناى اول است و اگر (وزرا) را نكره و بدون الف و لام آورد براى اين بود كهبزرگى خطر آن را برساند و معناى آيه اين است كه : (كسى كه از ذكر (قرآن )اعراض كند او در روز قيامت ثقلى بسيار عظيم الخطر و صاحب اثرى تلخ راحمل خواهد كرد). در اين آيه گناه را از آن جهت كه قائم به ايشان است تشبيه به ثقلىكرد كه آدمى با همه سنگينى و مشقت كه دارد به دوش خود بكشد آن وقت بطور استعارههمان گناه را وزر و سنگينى ناميد.


خالدين فيها و ساء لهم يوم القيمه حملا


.
مراد از (خالد بودنشان در وزر) خلودشان در كيفر آن است يعنى عذاب كه به طوركنايه فرموده خالد در وزرند و اگر فرمود: (خالدين ) با اينكه ضمير آن به كلمه(من - كسى كه ) بر مى گردد كه مفرد است به اعتبار معناى (من ) بود چون اينكلمه در معنا جمع است و كليت را مى رساند همچنانكه اگر در (اعرض ) كه ضمير آننيز به (من ) بر مى گردد و نيز در (فانهيحمل ) ضمير را مفرد آورد به اعتبار لفظ من بود پس در حقيقت آيه مورد بحث از اين جهتنظير آيه (و من يعص اللّه و رسوله فان له نار جهنم خالدين فيها ابدا) است كه همضمير مفرد را به (من ) برگردانيده و هم ضمير جمع را. و با صرفنظر كردن ازجهات لفظى ، آيه شريفه مورد بحث از روشن ترين آيات قرآنى است در اينكه دلالت مىكند بر تجسم اعمال و اينكه آدمى در قيامت باعمل خودش معذب مى شود و همواره و جاودانه با آن است .
(و ساء لهم يوم القيمه حملا) - كلمه (ساء) ازافعال ذم است مانند (بئس ) و معنايش اين است كه بار ايشان در روز قيامت بد بارى است. و كلمه (حمل ) با كسره حاء و فتحه آن به يك معنا است چيزى كه هست اگر با كسرهخوانده شود مراد از آن بارى خواهد بود كه در ظاهرحمل مى شود مانند بارهايى كه به دوش كشيده مى شود، و اگر با فتحه خوانده شود مراداز آن بارهاى باطنى است مانند طفل در شكم .


يوم ينفخ فى الصور و نحشر المجرمين يومئذ زرقا


.
جمله (يوم ينفخ ...) بدل از (يوم القيمه ) در آيه قبلى است و نفخ صور كنايه ازاحضار و دعوت است و لذا دنباله آن به زودى مى فرمايد (يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له....).
كلمه (زرق ) جمع (ازرق ) است كه به معناى كبود است كه يكى از رنگها است و ازفراء نقل شده كه گفته است : مراد از زرق محشور شدن مجرمين و كور بودن ايشان استچون چشم وقتى بينائيش از بين مى رود كبود مى شود، و اين معناى خوبى است و آيه (ونحشرهم يوم القيمه على وجوههم عميا) آن را تاءييد مى كند. بعضى ديگر گفته اند مرادكبودى بدنهاى ايشان به خاطر خستگى و تشنگى است . بعضى ديگر گفته اند: كبودىچشمان است چون بدترين رنگ چشم نزد عرب كبود آن است و عرب با چشم كبود سخت دشمناست . بعضى ديگر گفته اند مراد از آن تشنگى مجرمين است چون وقتى انسان به شدتتشنه شود رنگ چشمش ‍ تغيير مى كند و كبود رنگ به نظر مى رسد. و ليكن هيچ يك از ايناقوال مورد پسند نيست .


يتخافتون بينهم ان لبثتم الا عشرا... الا يوما



كلمه (تخافت ) به اين معنا است كه عده اى با يكديگر آهسته صحبت كنند، و اين آهستهسخن گفتن در اهل محشر به خاطر هول مطلع و فزعى است كه به ايشان دست مى دهد، و جمله(ان لبثتم الا عشرا) بيان همان كلامى است كه بين خود، تخافت مى كنند، و معناى جملهبه طورى كه از سياق بر مى آيد اين است كه به صورت پچ پچ به يكديگر مىگويند قبل از قيامت در دنيا بيش از ده روز نمانديد، و منظورشان از اين سخن ، اندكشمردن عمرى است كه در دنيا كردند نسبت به خلود و ابديتى كه نشانه هاى آن برايشانآشكارا شده .
(نحن اعلم بما يقولون اذ يقول امثلهم طريقه ان لبثتم الا يوما) - يعنى ما به همهآنچه كه درباره مكث در دنيا مى گويند احاطه علمى داريم چون مى دانيم كهمعتدل ترين آنان و آنهايى كه گفتارشان نزديك تر به صدق است مى گويند: در دنيانمانديد مگر يك روز، و اگر گوينده اين حرف رامعتدل و راستگوترين مردم دانسته ، براى اين است كه ماندن محدود در دنيا و عمر ناچيز آندر قبال ماندن تا ابد و عمر جاودانه قابل مقايسه نيست ، و اصلا قدر و اندازه اى ندارد،پس اگر كسى آن را يك روز بداند نسبت به كسانى كه ده روز دانسته اند به واقعنزديك تر و راستگوتر است .
و همين قول نيز نسبى و غير حقيقى است ، حقيقتقول همان است كه خداى سبحان در آيه (و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتمفى كتاب اللّه الى يوم البعث فهذا يوم البعث و لكنكم كنتم لا تعلمون ) بيان كرده ،وبه زودى بحثى كامل و مفصل درباره اين مكث در تفسير آيه مورد استشهاد در سوره رومخواهد آمد ان شاء اللّه .


و يسئلونك عن الجبال ... و لا امتا


.
اين آيه دلالت دارد بر اينكه مردم از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از وضعكوهها در روز قيامت پرسيده بودند، كه در اين آيات از آن جواب مى دهد.
(فقل ينسفها ربى نسفا) - يعنى بگو پروردگارم آنها را ذره ذره نموده و ذره هايش رامنتشر مى كند، به طورى كه در جاى آن چيزى باقى نمى ماند (فيذرها قاعا صفصفا)كلمه (قاع ) به معناى زمين صاف و تخت است ، و كلمه (صفصف ) نيز به معناى زمينتختى است كه ليز و صاف باشد و معناى جمله اين است كه پس از خرد كردن كوهها وپاشيدن ذرات آن ، زمين را تخت و هموار مى كند، به طورى كه هيچ چيز روى آن ديده نمىشود. و گويا ضمير در (فيذرها) به زمين برگردد به اعتبار اينكه قبلا همان كوههابوده و در جمله (لا ترى فيها عوجا و لا امتا) بعضى گفته اند: (عوج ) به معناىزمين هاى پست ، و (امت ) زمين هاى بلند است و خطاب آن بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است و مراد اين است كه هر كس كه استعدادبينايى دارد، پستى و بلندى در آن نمى بيند و معنايش اين است كه هيچ بيننده اى نقطهپستى مانند دره و نقطه بلندى مانند تل و كوه نمى بيند.


يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له و خشعت الا صوات للرحمن فلا تسمع الا همسا


.
در اين آيه كه مى فرمايد: (عوج ندارد) دواحتمال هست يكى اينكه مربوط به پيروى داعى باشد و در نتيجه (لا عوج له )حال از ضمير جمع و عامل آن (يتبعون ) باشد كه در اين صورت معناى آيه چنين مى شودكه ، مردم در آن روز جز پيروى محض چاره اى ندارند، نه مى توانند كمترين توقفى كنند،و نه كمترين استنكاف و تنبلى و مسامحه اى ، براى اينكه همه اينها فرع توانستن است وآن روز نه تنها مردم توانايى ندارند بلكه توهم آن را هم نمى كنند چون آن روز به عيانمى بينند كه ملك و قدرت تنها از خداى سبحان است و كسى شريك او نيست همچنانكهفرمود: (لمن الملك اليوم لله الواحد القهار) و نيز فرموده : (و لو يرى الذين ظلموااذ يرون العذاب ان القوه لله جميعا).
احتمال دوم اينكه متعلق به داعى باشد آن وقت معناى آيه اين مى شود كه : داعى روز قيامتاحدى را ترك نمى كند مگر آنكه بدون استثناء دعوت مى كند و خلاصه درباره احدى دچاراشتباه و فراموشى نگشته در دعوت هيچ كس سهل انگارى نمى كند.
و ليكن تعقيب جمله به جمله (و خشعت الاصوات للرحمن ...) بااحتمال اول مناسب تر است براى اينكه اگر كسى را دعوت و يا احضار كنند وقتى صدايشبلند مى شود كه در مقام تمرد و است كبار از اطاعت و پيروى باشد، و كلمه (همس ) درآيه مورد بحث به طورى كه راغب گفته به معناى صداى خفى است و (همس الاقدام ) بهمعناى آهسته ترين صداى پاهاست . همچنانكه در قرآن به همين معنا به كار رفته آنجا كهفرموده : (فلا تسمع الا همسا).
خطاب در جمله (لا تسمع ) به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ولىمقصود، هر كسى است كه حس شنوايى داشته باشد، و معنايش اين است كه آن روز صداهابه خاطر استغراق در مذلت و خوارى در برابر خداى تعالى آنچنان آهسته مى شود كههيچ شنونده اى جز صدايى خفيف نمى شنود.


يومئذ لا تنفع الشفاعه الا من اذن له الرحمن و رضى له قولا



اينكه منفعت شفاعت را نفى مى كند، كنايه از اين است كه قضاء بهعدل ،
و حكم فصل بر حسب وعده و وعيد الهى جريان يافتنى است ، و هيچ عاملى جرم مجرمى راساقط ننموده ، گناهى را از گناهكارى صرفنظر نمى كند، پس معناى اينكه فرمود شفاعتنافع نيست ، اين است كه شفاعت اثر ندارد.
و جمله (الا من اذله له الرحمن و رضى له قولا) استثنايى است كه دلالت مى كند براينكه در كلام سابق همه عنايت در اين است كه شفعاء را نفى كند نه تاءثير شفاعت را درشفاعت شدگان ، و مراد اين است كه به كسى اجازه نمى دهند كه در مقام شفاعت كسى سخنىبگويد، همچنانكه جمله بعدى هم كه مى فرمايد:(و رضى له قولا) اشاره به اينمعنادارد، و مى فهماند كه آن روز سخن گفتن منوط به اجازه است ، همچنانكه مى فرمايد:(يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه ) و نيز مى فرمايد: (لا يتكلمون الا من اذن له الرحمنو قال صوابا).
و ما در سابق يعنى در تفسير سوره هود در جلد دهم اين كتاب گفتارى در معناى اذن در تكلمگذرانديم .
و اما اينكه فرمود: (و رضى له قولا) معنايش اين است كهقول او آميخته با چيزى كه مايه سخط خدا است ازقبيل خطاء و خطيئه نباشد، چون اطلاق جمله اقتضا دارد به عمومحمل شود، و چنين كلامى جز از كسى كه خدا سريره اش را خالص از خطاى در اعتقاد و خطيئهدر عمل كرده باشد نمى تواند سر زند، تنها كسانى ممكن است چنين كلامى داشته باشندكه خدا دلهاشان را در دنيا از رجس شرك و جهل پاك كرده باشد، و يا كسانى كه ملحق بهايشان شده باشند، چون روز قيامت همه بلاها و ابتلاآت از ناحيه دلها و باطن ها است ،همچنانكه فرمود: (يوم تبلى السرائر) و اين رشته سر دراز دارد كه ان شاء اللّهتعالى مقدارى از حرفها كه مربوط به آن است در اين نزديكى ها از نظر خواننده محترمخواهد گذشت .


يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون به علما


.
اگر ضميرهاى جمع ، در (ايديهم ) و (خلفهم ) و (يحيطون )، به (من اذن له) برگردد، و به اعتبار معناى (من ) جمع آورده شده باشد، معنا اين مى شود كه سخنمرضى آنان بر خدا مخفى نيست ، چون علم خدا محيط به ايشان است ، ولى ايشان محيط بهخدا نيستند،
و نمى توانند به وسيله كلامى غير مرضى و فريبنده در علم او تصرف كنند و او راگول بزنند.
و اگر به مجرمين برگردد، ناگزير بايد گفت آيه شريفه احاطه علمى خداى را نسبتبه آنان افاده مى كند، احاطه نسبت به خلود ايشان كه همان موقف جزاء باشد و نسبت به(ما خلف ) ايشان كه همان موقف دنيا و قبل از مردن و مبعوث شدنشان باشد، پس مجرميناز هر سو محاط علم خدا هستند، و خود احاطه اى به علم خدا ندارند، پس خدا به آنچه كردهاند كيفرشان مى كند، و آن روز است كه روى ها در برابر حى قيومذليل گشته ، نمى توانند حكم او را رد كنند، اينجا است كه به تمام معنا خائب و خاسر مىشوند، و اين احتمال از احتمال اولى با سياق آيات مورد بحث سازگارتر است .


و عنت الوجوه للحى القيوم



كلمه (عنت ) فعل ماضى مونث از ماده (عنوه ) است و (عنوه ) به معناى ذلت درقبال قهر قاهر است ، و حالتى است كه در قيامت هر موجودى در برابر خداى سبحان ، و درقبال ظهور سلطنت الهى او به خود مى گيرد، همچنانكه فرمود: (لمن الملك اليوم ؟ للهالواحد القهار) و به حكم اين آيه در آن روز هيچ چيز مالك چيزى نيست ، و مالك نبودنشبه تمام معناى كلمه است ، و همين خود ذلت و مسكنت على الاطلاق است ، و اگر (عنوه ) وذلت را به وجوه نسبت داده ، از اين باب بوده كه وجوه اولين عضوى است كه آثار ذلت درآن نمودار مى شود و لازمه اين (عنوه ) اين است كه نتواند مانع حكم خدا، و نفوذ آن درخلق گردد، و ميان اراده خدا و ايشان حائل شود، پس هر اراده اى كه درباره ايشان بكندممضى و نافذ است .
و اگر در ميان همه اسماء خدا دو اسم (حى ) و (قيوم ) انتخاب شد، بدين جهت بودهكه مورد كلام مردگانى هستند كه بار دوم زنده شدند، و وقتى زنده شدند كه تمامى آناسباب و وسايل كه در دنيا در اختيارشان بود از كف داده اند، و در چنين مورد و ظرفى ،مناسب همان حيات مطلقه و قيمومت او نسبت به هر چيز است .


و قد خاب من حمل ظلما و من يعمل من الصالحات و هو مؤ من فلا يخاف ظلما و لا هضما


.
بيان پاداش خلق است ، اما جمله (و قد خاب منحمل ظلما) مراد از كلمه (من - كسانى ) مجرمينى هستند كه ايمان نياوردند و آن روز خيبترا كه بدترين جزاء است دارند،
نه هر كسى كه مرتكب ظلم ولو مختصرى از آن شده باشد، و يا هر ظالمى كه باشد چه مؤمن و چه كافر، نه ، زيرا مؤ من هرگز در قيامت دچار خيبت نمى شود، چون شفاعتشامل او مى گردد.
و بر فرض هم كه مراد عموم ظالمان باشد، و بخواهد بفرمايد هر كس كه وزر ووبال ظلم را حمل كرده باشد خائب است ، ناگزير معنايش خيبت از آن قسم سعادتى است كهظلم با آن منافات دارد، نه خيبت از مطلق سعادت .
و اما جمله (و من يعمل من الصالحات و هو مؤ من ...)، بيانى است طفيلى براىحال مؤ منين صالح ، كه به منظور تكميل اقسام و تتميم سخن در دو فريق صالحان ومجرمين آمده است ، و اگر عمل صالح را مقيد به ايمان كرده ، براى اين است كهعمل صالح به وسيله كفر حبط مى شود، و اين مقتضاى آيات حبط است ، و كلمه (هضم )به معناى نقص است ، و معناى آيه واضح است .
با خاتمه يافتن اين آيه بيان اجمالى سرنوشت ايشان در روز جزاء از ساعتى كه مبعوثمى شوند تا وقتى كه به پاداش عمل خود مى رسند، تمام مى شود،اول مساءله احضارشان را با جمله (يوم ينفخ فى الصور). و سپس مساءله حشرشان رابا جمله (يتخافتون ) بيان نموده و آن را خيلى نزديك معرفى كرده ، به طورى كهبعضى از افرادى كه درباره آن اظهار نظر مى كنند مى گويند: يك روز ميان مرگ و بعثما فاصله شد. در مرحله سوم مساءله گنجايش زمين براى اجتماع همه مردم را بيان كرد، وبا جمله (و يسئلونك عن الجبال ...) فهماند كه در آن روز زمين هموار و بدون پستى وبلندى مى شود. در مرحله چهارم اطاعت و پيروى مردم از داعى حضور را با جمله (يومئذيتبعون الداعى لا عوج له ) بيان كرد. و در مرحله پنجم با جمله (يومئذ لا تنفع الشفاعه) خاطر نشان ساخت كه شفاعت هيچ تاءثيرى در اسقاط جزاء ندارد مگر به اذن . و درمرحله ششم با جمله (يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ) مساءله احاطه علمى خدا را نسبتبه حال بندگان ، و احاطه نداشتن بندگان به علم او را خاطر نشان ساخت . و در مرحلههفتم سلطنت خداى را بر كافران ، و ذلت ايشان را در برابر او، و نفوذ حكم او در ميانبندگان را با جمله (و عنت الوجوه للحى القيوم ) بيان كرد، و در مرحله هشتم با جمله(و قد خاب ) كيفر كافران را معين نمود كه چيست ؟ با اين بيان وجه ترتب آيات بهيكديگر و ترتب مطالب آنها معلوم گرديد.


و كذلك انزلناه قرآنا عربيا و صرفنا فيه من الوعيد لعلهم يتقون او يحدث لهمذكرا


.
ظاهر سياق اين است كه اشاره به (كذلك ) به خصوص يات بيان آيات باشد،
و جمله (قرآنا عربيا) حال از ضمير در جمله (انزلناه ) است و كلمه (صرفنا) ازتصريف به معناى گردانيدن از حالى به حال ديگر است و معناى آيه چنين مى شود كه : مااينطور و به اين نحو از بيان معجزه آسا، كتاب رانازل كرديم در حالى كه قرآنى است خواندنى و عربى و در آن بعضى از وعيدهاىگوناگون را كه به كفار داديم ذكر نموديم . و جمله (لعلهم يتقون او يحدث لهمذكرا) از نظر مطلب نظير جمله سابق است كه مى فرمود: (لعله يذكر او يخشى )چيزى كه هست در آن جمله ، (ذكر) در برابر (خشيت ) قرار گرفته بود و در اينجمله ذكر در مقابل (تقوى ) قرار گرفته و از همين جا آدمى مى خواهد بگويد مراد ازتقوى در اين جا پرهيز از عناد و لجاج با خدا است كه لازمه خوف و خشيت واحتمال ضرر است نه آن تقوايى كه مترتب بر ايمان است و عبارت است ازعمل به طاعات و اجتناب از سيئات و مراد از احداث ذكر براى آنانحصول تذكر است در ايشان و با اين بيان مقابله ميان ذكر و تقوى بدون هيچ زحمتى تمامو موجه مى شود.
و معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است كه ما اين چنين كتاب را خواندنى و عربىنازل كرديم و در آن به عبارات گوناگون و عيدهايى به كار برديم تا شايد تقوىكنند و يا ذكرى برايشان حادث شود يعنى شايداحتمال خطرى در دلهايشان راه يابد و احتمال دهند كه اين قرآن حق است و در دشمنى با حقخطر هست و در نتيجه خشيتى در دلشان بيفتد ودنبال آن دست از دشمنى با خدا بر دارند و يا مستقيما ياد حق در دلشان راه يافته بدانمعتقد گردند.


فتعالى اللّه الملك الحق


.
اين جمله تسبيح و تنزيه خدا است از هر چيزى كه لايق ساحت قدس او نيست . جمله اى است كهقابل آن هست كه متفرع بر آيه قبلى شود كه راجع بهانزال قرآن و تصريف وعيد در قرآن به منظور هدايت مردم بود همچنان كهقابل آن هست كه متفرع بر آن و بر آيه قبل از آن گردد، كه داستان حشر و جزاء را بيانمى كرد و تفرعش بر هر دو از اين نظر كه هر سه آيه در يك سلك قرار دارند مناسب تراست و آن سلك اين است كه خداى تعالى ملكى است كه در ملك خود تصرف مى كند يعنىمردم را به سوى راهى كه صلاح ايشان است هدايت مى كند، و سپس احضارشان نمودهجزايشان مى دهد، و جزايشان بر طبق عمل آنان است ، چه خير و چه شر، پس چنين خدايى كهمالك هر چيزى است و ملكش مطلق هم هست ، متعالى است ، هيچ مانعى از تصرفاتش منع نمىكند، و كسى نيست كه حكمش را تعقيب نمايد، رسولانى مى فرستد، كتابهايى براى هدايتمردم نازل مى كند، و همه اينها از شؤ ون سلطنت او است ، و سپس بعد از مردن مبعوثشاننموده ، احضارشان مى كند، آنگاه بر طبق آنچه كرده اند
جزايشان مى دهد، در حالى كه همه براى حى قيوم ، سر بزير افكنده ،ذليل شده باشند، و اين نيز از شؤ ون سلطنت او است ، پس او است ملك دراول و در آخر، (در دنيا و در آخرت ) و او است حقى كه بر آنچه ازلْبوده ثابت خواهد بود.
و ممكن هم هست بگوييم جمله مورد بحث متفرع بر تمامى مطالب گذشته است ، يعنى ازاول داستان موسى و معارفى كه متفرع بر آن كرده تا اينجا، و در حقيقت به منزله ختمداستان با تسبيح و تعظيم باشد.


و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه وقل رب زدنى علما


.
سياق آيات مورد بحث شهادت مى دهد بر اينكه در اين آيه تعرضى نسبت به چگونگىتلقى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بر وحى قرآن شده است ، و بنابراينضمير در (وحيه ) به قرآن بر مى گردد، و جمله (و لاتعجل بالقرآن ) نهى از عجله در قرائت قرآن است . و معناى جمله (منقبل ان يقضى اليك وحيه ) اين است كه قبل از تمام شدن وحى از ناحيه فرشته وحى ، درخواندن آن عجله مكن .
پس اين آيه مى رساند كه وقتى وحى قرآن براى آن جناب مى آمده ،قبل از اينكه وحى تمام شود، شروع به خواندن آن مى كرده ، و در آيه ، آن حضرت رانهى فرموده اند از اينكه در قرائت قرآن و قبل از تمام شدن وحى آن عجله نكند، پس آيهمورد بحث در معناى آن آيه ديگر است كه مى فرمايد: (لا تحرك به لسانكلتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه فاذا قراناه فاتبع قرآنه ).
و مؤ يد اين معنا جمله بعد است كه مى فرمايد: (وقل رب زدنى علما)، براى اينكه جمله (لا تعجل ... وقل رب زدنى علما) مى رساند كه مراد استبدال است ، يعنى به جاى اينكه در آيه اى كههنوز به تو وحى نشده عجله كنى علم بيشترى طلب كن . و برگشت معنا به اين مى شودكه اگر تو به قرائت آيه اى كه هنوز بر تونازل نشده عجله مى كنى ، براى اين است كه تا اندازه اى بدان علم پيدا كرده اى ، ولىتو به آن مقدار علم اكتفا مكن ، و از خدا علم جديد بخواه ، و بخواه كه صبر و حوصله اتدهد تا بقيه وحى را بشنوى .
اين آيه شريفه از جمله مداركى است كه مضمون روايات را تاءييد مى كند، كه دارد: قرآنكريم دو بار نازل شده ، يكى بار اول كه همه اش ازاول تا به آخر دفعتا نازل شده است ،
و يكى هم آيه آيه و چند روز يك بار، و وجه تاءييد آن اين است كه اگررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) قبل از تمام شدن آيه ، و يا چند آيه اى كه مثلاالان جبرئيل آورده ، علمى به بقيه آن نمى داشت ، معنا نداشت بفرمايد:قبل از تمام شدن وحيش در خواندنش ‍ عجله مكن ، پس معلوم مى شودقبل از تمام شدن وحى هم آن جناب آيه را مى دانسته .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از آيه اين است كه در خواندن قرآن براى اصحابت واملاى آن عجله مكن ، بگذار معانى آن برايت معلوم بشود، بعدا املا كن تا بنويسند، ولىشما خواننده عزيز خوب مى دانيد كه لفظ آيه هيچ ارتباطى با اين معنا ندارد.
بعضى ديگر گفته اند مراد اين است كه از خداقبل از آنكه به وحى چيزى حكم كند درخواست وحى آن را مكن . اين وجه نيز مانند وجه قبلىبا لفظ آيه منطبق نيست .
بحث روايتى
در تفسير قمى در ذيل آيه (اذ يقول امثلهم طريقه )نقل كرده كه فرمود: يعنى داناتر و صالح تر آنان مى گويند: بيش از يك روز مكثنكرديد.
و در مجمع البيان از بعضى نقل كرده كه گفته است : مردى از ثقيف ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرسيد: اين كوهها با همه عظمتش روز قيامت چهمى شوند؟ فرمود خداى تعالى آنها را سوق مى دهد تا همه ريگ شوند، سپس بادها را برآن مسلط مى كند تا متفرقشان كند.
مؤ لف : اين معنا در الدر المنثور هم از ابن منذر از ابن جريح به اين عبارتنقل شده كه قريش پرسيدند: اى محمد! پروردگار تو در روز قيامت با اين كوهها چه مىكند؟ در پاسخ آنان اين آيه نازل شد: (و يسئلونك عنالجبال ....).
و در تفسير قمى در ذيل جمله (لا ترى فيها عوجا و لا امتا)نقل كرده كه امت به معناى ارتفاع ، و عوج به معناى گودى ... است .
و نيز در همان كتاب در ذيل جمله (يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له )نقل كرده كه فرمودند: (داعى عبارت است از مناديى از ناحيه خداى عز وجل ).
و نيز در همان كتاب در ذيل جمله (و خشعت الا صوات للرحمن فلا تسمع الا همسا) مىگويد: پدرم از حسن بن محبوب از ابى محمد وابشى از ابى الورد از حضرت ابى جعفر(عليه السلام ) برايم حديث كرد كه فرمود: چون روز قيامت شود خداى تعالى تمامى مردمرا در يك سرزمين جمع مى كند، در حالى كه همه پا برهنه و لخت و عريان باشند، پس درموقف حشر مى ايستند، آنقدر كه عرق شديدى از ايشان فرو ريزد، نفس ها به شماره افتد،در چنين حالى به مقدار پنجاه سال خواهند ايستاد، و اين همانقول خداى عز و جل است كه مى فرمايد: (و خشعت الاصوات للرحمن فلا تسمع الاهمسا....)
و در كافى احمد بن ادريس از محمد بن عبد الجبار از صفوان بن يحيى روايت آورده كه گفت: ابو قره محدث از من درخواست كرد تا او را نزد امام ابو الحسن حضرت رضا(عليهماالسلام ) ببرم ، پس من از آن جناب برايش اجازه گرفتم ، آن جناب هم اجازه دادند،ابو قره داخل شده از حلال و حرام و احكام سؤ الها كرد، تا سؤ الش به توحيد منجر شد.
ابو قره گفت : براى ما اين چنين روايت شده كه خداى تعالى مشاهده و كلام خود را ميان دوپيغمبر تقسيم كرد، كلام خود را به موسى ، و ديده شدنش را به محمد (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) داد، امام ابو الحسن (عليه السلام ) فرمود: پس آن كس كه از طرف پروردگارمتعال ماءمور شد به جن و انس ابلاغ كند كه : (لا تدركه الابصار - ديدگان او را نمىبيند) و اينكه (و لا يحيطون به علما - و احاطه علمى به او نمى يابند) و اينكه :(و ليس كمثله شى ء - و چيزى همانند او نيست ) آيا او محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نبود؟ گفت : آرى او بود. فرمود: چطور ممكن است مردى در برابر تمامى خلق برخيزد و به ايشان خبر دهد كه از ناحيه خدا آمده ، و ماءمور شده ايشان را به سوى خدا دعوتكند، آن وقت در ضمن دعوتش در معرفى خداى تعالى بگويد: (لا تدركه الابصار) و(لا يحيطون به علما) و (ليس كمثله شى ء) آن وقت همين شخص به ايشان بگويد: منخدا را به دو چشم خود ديده ام و احاطه علمى به او يافته ام و او را به صورت بشرىديدم آيا شرم نمى كنيد؟ زنادقه (كه دشمنان اسلامند) چنين جراءتى به خود نمى دهند كهبه پيغمبر اسلام چنين تناقض گويى نسبت دهند، تا آنجا كه فرمود: قرآن صريحافرموده : (و لا يحيطون به علما) و كسى كه خداى را با چشم ببيند احاطه علمى به آنيافته و معرفت به او پيدا كرده است .
ابو قره گفت : پس شما اين روايت را تكذيب مى كنيد؟ فرمود: روايت وقتى مخالف با قرآنباشد البته تكذيب مى كنيم ، و مساءله رويت نه تنها مخالف با قرآن است ، بلكه بااتفاق مسلمين نيز كه خدا محاط علمى كسى واقع نمى شود، و ديدگان او را نمى بينند، ومانند او كسى نيست مخالف است .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و لا تعجل بالقرآن ...) فرموده كه :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همواره وقتى قرآن به اونازل مى شد هنوز نزول يك آيه تمام نشده و معنا به آخر نرسيده شروع مى كرد كه بهخواندن آن آيه ، كه خدايش از اين كار نهى نموده ، آيه مزبور را در نهى از آننازل كرد، كه جمله (يقضى اليك وحيه ) در آن به اين معنا است كهقبل از (فراغت جبرئيل از خواندنش ) تو آن را مخوان ، و در عوض بگو: (رب زدنىعلما).
مؤ لف : اين معنا در الدر المنثوراز ابن ابى حاتم از سدى نيز روايت شده ، جز اينكه دراين نقل آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اين كار را از ترس فراموشىمى كرد، ليكن خواننده عزيز خوب مى داند كه فراموشى وحى با عصمت نبوت نمى سازد.
و در الدر المنثور است كه فاريابى ، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، و ابنمردويه ، همگى از حسن روايت كرده اند كه گفت : مردى زنش را سيلى زد، زن به شكايتنزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمده قصاص خواست ،رسول خدا حكم به قصاص ‍ ميان آن دو كرد، خداى تعالى اين آيه را فرستاد: (و لاتعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه وقل رب زدنى علما) رسول خدا در قصاص توقف كرد تا آنكه آيه(الرجال قوامون على النساء...) نازل شد.
مؤ لف : اين حديث خالى از ضعف نيست ، براى اينكه نه آيهاول مضمونش با مورد روايت منطبق است ، و نه آيه دوم ربطى به آن دارد، و بحث پيرامونهر دو آيه گذشت .
و در مجمع البيان مى گويد: عايشه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايتكرده كه گفت : روزى اگر بر من بگذرد كه در آن علمى زياد نكنم كه مرا به خدا نزديككند خدا طلوع آفتاب آن روز را برايم مبارك نكند.
مؤ لف : اين حديث نيز خالى از ضعف نيست چگونه نسبت به پيغمبراحتمال مى رود كه عليه خود نفرين كند، آن هم در مساله اى كه اختيار آن به دست وى نيست وبعيد نيست كه از ناحيه نقل به معنا كردن در حديث تحريفى شده باشد.
سوره طه ، آيات 115 - 126


و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما(115) و اذ قلنا للملئكه اسجدوالادم فسجدوا الا ابليس ابى (116) فقلنا يا آدم ان هذا عدو لك و لزوجك فلا يخرجنكما منالجنه فتشقى (117) ان لك الا تجوع فيها و لا تعرى (118) و انك لا تظموا فيها و لاتضحى (119 فوسوس اليه الشيطان قال ياآدمهل ادلك على شجره الخلد و ملك لا يبلى (120) فاكلا منها فبدت لهما سواتهما و طفقايخصفان عليهما من ورق الجنه و عصى آدم ربه فغوى (121) ثم اجتبه ربه فتاب عليه وهدى (122) قال اهبطا منها جميعا بعضكم لبعض ‍ عدو فاما ياتينكم منى هدى فمن اتبع هداىفلا يضل و لا يشقى (123) و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا و نحشره يوم القيمهاعمى (124) قال رب لم حشرتنى اعمى و قد كنت بصيرا(125)قال كذلك اتتك آيتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى (126).



ترجمه آيات
ما پيش از اين از آدم پيمان گرفته بوديم ولى او فراموش كرد و ما در او پايمردىنديديم (115).
و چون به ملائكه گفتيم به آدم سجده كنيد، همه سجده كردند مگر ابليس كه كه امتناعورزيد(116).
گفتيم : اى آدم اين دشمن تو و همسر تو است مواظب باشيد شما را از اين بهشت بيرون نكندكه تيره بخت مى شوى (217).
تو را مى رسد كه در بهشت بمانى نه گرسنه شوى و نه برهنه (118).
آرى در آنجا نه تشنه مى شوى و نه آفتاب زده (119).
شيطان او را وسوسه كرد و گفت : اى آدم آيا تو را به رخت خلود و سلطنتى كه كهنه نمىشود راه برى بكنم ؟! (120).
سر انجام هر دو از آن درخت خوردند و عورتهايشان به ايشان نمودار شد و بنا كردند ازبرگهاى بهشت به خودشان بچسبانند، آدم نافرمانى پروردگار خويش كرد و از راهبرفت (121).
پس از آن پروردگارش او را برگزيد و توبه او را پذيرفت و هدايتش كرد (122).
(خداوند) فرمود: همگى پايين برويد در حالى كه بعضى دشمن بعضى ديگر خواهيدبود، پس اگر هدايتى از من سوى شما آمد هر كه آن را پيروى كند نه گمراه مى شود ونه تيره بخت (123).
و هر كس از كتاب من روى بگرداند وى را روزگارى سخت خواهد بود و او را در روز قيامتكور محشور كنيم (124).
آن وقت گويد پروردگارا چرا مرا كه بينا بودم كور محشور كرده اى ؟!(125).
(خداى تعالى در پاسخش ) گويد: همان طور كه تو از ديدن آيه هاى ما خود را به كورىزدى و آن را فراموش كردى ما نيز امروز تو را فراموش كرديم (126).
بيان آيات
در اين آيات داستان داخل شدن آدم و همسرش در بهشت ، و بيرون شدنشان به وسوسه اىاز شيطان ، و حكمى كه خداى تعالى در اين موقع راند كه دينى تشريع نموده سعادت وشقاوت بنى نوع آدمى را منوط به پيروى هدايت او و اعراض از آن نموده بيان مى كند.
و اين داستانى كه نام برديم در چند جاى قرآن آمده ، ولى در اين سوره با كوتاهترينعبارت ، و زيباترين بيان ايراد شده است ، و به طورى كهذيل آن شهادت مى دهد عمده عنايت در آن بيان همان حكمى است كه گفتيم به تشريع دين وثواب و عقاب رانده ، همچنانكه تفريع بعدش هم كه فرموده : (و كذلك نجزى من اسرفو لم يومن بايات ربه ...) اين معنا را تاءييد مى كند.
بله ارتباط مختصرى هم به آيات قبل دارد كه درباره توبه مى فرمود: (و انى لغفارلمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى )، چون در اين آيات متعرض توبه آدم شده است .
و اين داستان - به طورى كه از سياق آن در اين سوره و در غير آن مانند سوره بقره واعراف بر مى آيد. حال بنى نوع آدم رابر حسب طبع زمينى و زندگى ماديشتمثيل مى كند و مجسم مى سازد، زيرا خدا او را در بهترين قوام خلق كرده ، و در نعمتهايىبى شمار غرق ساخته ، و در بهشت اعتدالش منزل داده ، و از تعدى و خروج به يك سوىافراط و تفريط كه ناشى از پيروى هواى نف س و تعلق به سراب دنيا، و در نتيجهفراموشى جانب رب العزه است تهديد فرمود، تا عهد ميان خود و خدا را فراموش نكرده ،او را نافرمانى و شيطان را در وساوسش پيروى نكند، چون اگر بكند وگول او را بخورد، كه دنيا را برايش زينت داده ، و به نظرش مى رساند كه اگردل به آن ببندد و پروردگارش را فراموش كند بر اسباب كونى و وجودى مسلط گشته ،همه را به خدمت خود در مى آورد، و هر كه مزاحم خواستهاى او از لذائذ زندگى شودذليل مى كند، و نيز به نظرش مى رساند كه دنيا براى او باقى و او براى دنيا باقىاست .
در اين صورت بعد از آنكه دل به دنيا بست ، و مقام پروردگارش را فراموش نمود،رفته رفته زشتى هاى زندگى دنيا برايش روشن گشته ، آثار سوء شقاوت بانزول بلاها و خيانت روزگار و نكول اسباب و پشت كردن شيطان به او، برايش هويدا مىگردد، آن وقت شروع مى كند با نعمتى ، نعمت از دست داده اى ديگر را تلافى نموده ، بهعذابى روى مى آورد تا از عذابى شديدتر از آن فرار كرده باشد، و در گريز از دردىناگوار، دردى ديگر ناگوارتر را تحمل مى كند تا وقتى كه به او بگويند از بهشتنعمت ها به كلى بيرون گشته ، به مهبط شقاوت و خيبت هبوط كند.
اين همان صورتى است كه از زندگى دنيا براى آدمممثل شده ، نخست خداى تعالى او را داخل بهشت نموده و كرامت داد، تا سر انجام كارشبدانجا كشيد كه كشيد، چيزى كه هست از آنجايى كه اين واقعهقبل از تشريع دين اتفاق افتاده و بهشت او بهشت برزخى بوده كه در يك زندگى غيردنيوى برايش ممثل شده ، لذا نهى در آن نيز نهى دينى و مولوى نبوده ، بلكه نهىارشادى بوده ، كه مخالفتش كار و سرنوشت او را به امرى قهرى كشانيده ، كهتفصيل آن در تفسير دو سوره بقره و اعراف گذشت .


و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما


.
مراد از (عهد) وصيت و سفارش است ، و فرمانها و دستورات را نيز از اين روى عهد و عهدنامه مى گويند. و كلمه (نسيان )، معروف است ، ولى گاهى از آن كنايه مى آورند
ترجمه الميزان ج : 14ص : 307
از ترك وظيفه چون ترك ، لازمه فراموشى است . زيرا وقتى چيزى فراموش شد ترك هممى شود. و كلمه (عزم ) به معناى قصد جزمى چيزى است ، همچنان كه خداى تعالى همفرموده : (فاذا عزمت فتوكل على اللّه ) و چه بسا اين كلمه اطلاق بر صبر مى شود وشايد از اين جهت باشد كه صبر امرى دشوار بر نفس است و كسى مى تواند صبر داشتهباشد كه داراى عزمى راسخ باشد و به همين مناسبت نام لازمه صبر را بر خود آنگذاشته اند، همچنانكه در قرآن به كار رفته آنجا كه فرموده : (ان ذلك لمن عزمالامور).
بنابراين معناى آيه مورد بحث چنين مى شود: سوگند مى خورم كه به تحقيق آدم را درزمانهاى پيش وصيتى كرديم ، ولى وصيت را ترك كرد و ما او را نيافتيم كه در حفظ آنعزم جازمى داشته باشد يا بر آن وصيت صبر كند. و اما اينكه مقصود از آن عهد چه بودهبه طورى كه از داستان آن جناب در چند جاى قرآن بر مى آيد، عبارت بوده از نهى ازخوردن درخت كه در سوره اعراف چنين آمده : (لا تقربا هذه الشجره ).


و اذ قلنا للملائكه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ابى


.
اين آيه عطف بر مقدر است و تقدير آن اين است : (اذكر عهدنا اليه و اذ قلنا...) يعنىبه ياد آر عهدى را كه ما به آدم سپرديم و گفتار ما را كه به ملائكه گفتيم براى آدمسجده كنيد پس همگى سجده كردند مگر ابليس ، ما اين صحنه را به وجود آورديم تابراى خود آدم معلوم شود كه چگونه سفارش ما را فراموش كرد و بر حفظ آن عزم راسخىننمود. و جمله (ابى ) جوابى است از سؤ ال تقديرى و تقدير جمله چنين است كه كسىپرسيده مگر ابليس چه كرد؟ فرمود: او از سجده امتناع ورزيد.


فقلنا يا آدم ان هذا عدو لك و لزوجك فلا يخرجنكما من الجنه فتشقى


.
اينكه فرمود: پس گفتيم اى آدم ... تفريع بر امتناع ابليس از سجده است كه در مجموعچنين معنا مى دهد: پس وقتى كه ابليس از سجده امتناع ورزيد ما به منظور خير خواهى وارشاد آدم به سوى صلاحش به او گفتيم : اينكه مى بينى از سجده امتناع ورزيد -ابليس - دشمن تو و همسرت مى باشد...
و اگر در جمله (فلا يخرجنكما من الجنه ) به جاى نهى ابليس از اين كار، آدم و حوا رانهى كرد، در حقيقت كنايه از نهى او از اطاعت ابليس ، و نيز نهى از غفلت از كيد و دست
كم گرفتن مكر او است ، و معنايش اين است كه او را اطاعت مكن ، و از كيد و تسويلات اوغفلت مورز، تا بر شما مسلط شود و در بيرون كردنتان از بهشت و بدبخت كردنتان قوىگردد.
امام فخر رازى در تفسير خود وجوهى براى علت دشمنى ابليس با آدم و همسرش آورده ، كهچون وجوهى بى پايه بود، فائده اى در نقل آن ، و سخن به درازا كشيدن نبود، و حقمطلب در اين مساءله اين است كه علت اين دشمنى ، همان رانده شدن خود او از درگاه قرب ،و رجيم شدن و ملعون گشتن او تا روز قيامت بوده همچنانكه از آيه(قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين ) و نيز آيه(قال ارايتك هذا الذى كرمت على لئن اخرتن الى يوم القيمه لاحتنكن ذريته الا قليلا) كههر دو حكايت كلام ابليس است ، نيز اين معنا استفاده مى شود، و معلوم است كه احترام آدماحترام نوع بشر، و برترى آن از ابليس بوده ، كما اينكه امر به سجده كردن ابليسبراى او امر به سجده كردن در برابر نوع بوده ، پس سبب اصلى اين عداوت همان تقدمنوع انسان و تاخر شيطان ، و مطرود و ملعون شدنش بوده است .
جمله (فتشقى ) تفريع بر خارج شدن آنان از بهشت است ، و مراد از شقاوت تعب و رنجاست ، يعنى زنهار، چنين مكن و خود را به تعب نيفكن ، چون زندگى در غير بهشت كهناگزير همان زمين خواهد بود، زندگى آميخته با رنج و تعب است چون در آنجا احتياجاتفراوان است ، و براى رفع آن فعاليت بسيار لازم است ، در آنجا احتياج به طعام ونوشيدنى و لباس و مسكن و غير آن هست .
دليل بر اين كه مقصود از (شقاء)، تعب است ، دو آيه بعدى است كه به تفسير شقاوتاشاره نموده مى فرمايند: (ان لك ان لا تجوع فيها و لا تعرى و انك لا تظما فيها و لاتضحى ) تو كه از خاك زمينى ، در بهشت نه گرسنه مى شوى نه عريان ، نه دچارتشنگى مى شوى ، نه گرما.
و همين خود نيز دليل بر اين است كه نهى در آيه مورد بحث ارشادى است ، كه در مخالفتشغير از وقوع در مفسده اى كه مترتب بر خود فعل است ، يعنى تعب و زحمتى كه در
دوندگى براى رفع حوائج زندگى و تحصيلمعاش مى شود، محذور و فساد ديگرى نيست ، چون امر مولوى است كه صرفنظر از مفسدهفعل ، مفسده اى در مخالفتش هست ، و بنده خدا بعد از واقع شدن در آن مفسده مستحق مواخذهاخروى مى گردد.
علاوه بر اين قبلا اشاره كرديم كه اين جريانقبل از تشريع اصل دين اتفاق افتاده ، چون مربوط بهقبل از هبوط از بهشت به زمين است ، پس معنا ندارد كه امر و نهى در آن دينى باشد.
و اما اينكه چرا كلمه (تشقى ) را مفرد آورد ، و نفرمود: (تشقيا) جهتش اين بود كه عهدمذكور بر آدم نازل شد، و روى سخن با او بود، و به همين جهت نه تنها در اين كلمه بلكهدر تمامى كلماتى كه در اين داستان آمده ، سخن تنها به آدم متوجه بوده ، مانند كلمات(فنسى )، (لم نجد له عزما)، (فتشقى الا تجوع فيها و لا تعرى )، (لا تظمافيها و لا تضحى ، فوسوس اليه ...)، (فعصى ...) و (ثم اجتباه ربه فتاب عليه).
بله در مواردى كه چاره اى جز ذكر حوا نبوده كلمات به صورت تثنيه آمده ، مانند جمله(عدو لك و لزوجك فلا يخرجنكما) و جمله (فاكلا منها فبدت لهما) و جمله (و طفقايخصفان عليهما) و جمله (قال اهبطا منها بعضكم لبعض عدو) دقت فرماييد.
بعضى از مفسرين در پاسخ از اين سؤ ال گفته اند: مفرد آمدن (تشقى ) از اين جهتبوده كه در اين جمله مساءله معاش مورد بحث بوده ، و معاش زن به گردن شوهر است ،ولى اين پاسخ با دو آيه بعد نمى سازد، براى اينكه اگر علت اين بود بايد در آن دوآيه بفرمايد: (ان لكما ان لا تجوعا - در بهشت اين را داريد كه هرگز گرسنهنشويد....).
بعضى ديگر گفته اند: مفرد آوردن كلمه مذكور براى رعايتفواصل است .


ان لك الا تجوع فيها و لا تعرى و انك لا تظما فيها و لا تضحى


.
كلمه (ضحى - يضحى ) بر وزن سعى يسعى است ، و مصدرش ، هم (ضحوا) مىآيد و هم (ضحيا)، و معناى آن آفتاب زدگى يا جلو آفتاب آمدن است ، و گويا مراد ازضحو نشدن اين باشد كه در بهشت اثرى از حرارت آفتاب نيست تا كسى محتاج باشدبراى گريز از آن خانه اى داشته باشد تا خود را از گرما و سرما حفظ كند.
امور چهارگانه اى كه در آيه آمده بر طبق لف و نشر مرتب آمده است ، تا رعايتفواصل بشود، و گرنه حق كلام اين بود كه بفرمايد: (الا تجوع فيها و لا تظما و لاتعرى و لاتضحى - اينكه گرسنه و تشنه نشوى و سرما و گرما نخورى .


فوسوس اليه الشيطان قال يا آدم هل ادلك على شجره الخلد و ملك لا يبلى


.
كلمه (شيطان ) به معناى شرير است كه ابليس را هم به خاطر شرارتش شيطان لقبداده اند، و مقصود از (شجره خلد) همان درختى است كه از خوردن آن ممنوع شدند و كلمه(يبلى ) از ماده (بلى ) است كه به معناى كهنه شدن و پوسيدن چيزى است و درمقابل نو به كار مى رود. و مراد از (شجره خلد) درختى است كه خوردنش باعث مى شودآدمى جاودانه زنده بماند، و مراد (از ملكى كه كهنه نشود) سلطنتى است كه مرور زمان واصطكاك مزاحم ها و موانع در آن اثر نگذارد پس برگشت معنا به اين مى شود كه مثلابگوييم ابليس به آدم گفت آيا مى خواهى به درختى راهنمائيت كنم كه با خوردن ميوه آنعمرى جاودان و سلطنتى دايمى داشته باشى ؟. بنابراين ديگر كلمه (لا يبلى ) -آنطور كه بعضى گفته اند - تكرارى و به منظور تاءكيد نيامده است .دليل ما همان مضمون در سوره اعراف است كه مى فرمايد: (ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرهالا ان تكونا ملكين او تكونا من الخالدين ) و اگر در آيه مورد بحث آن دو محذور را با واوجمع و در آيه سوره اعراف با (او - يا) كه براى ترديد است آورده منافاتى نداردبراى اينكه ممكن است ترديد در سوره اعراف به منظور افاده منع خلو باشد (و بخواهدبفهماند كه يكى از اين دو حتما خواهد بود) نه براى منع جمع (كه معنايش اين شود كهيكى از اين دو پيش مى آيد نه هر دو) تا با جمع در آيه مورد بحث منافات داشته باشد.ممكن هم هست جمع در آيه مورد بحث به اعتبار اتصاف به هر دو، و ترديد در آنجا بهاعتبار تعلق نهى باشد و گويا شيطان خواسته باشد بگويد: در اين درخت دو خصوصيتاست و اگر پروردگارتان ، شما را از آن نهى كرده يا براى آن خصوصيت بوده يابراى اين ، و يا بگويد: اگر پروردگارتان شما را از آن نهى كرده براى اين بوده كهبا ملكى خالد جاودان در بهشت نمانيد. و يا بگويد : براى اين بوده كه شما جاودان دربهشت نمانيد چون داشتن ملك خالد مستلزم زندگى جاودان نيز هست ، (دقت فرماييد). و به هرحال منافاتى ميان ترديد در يك آيه و جمع در آيه ديگر نيست .


فاكلا منها فبدت لهما سوآتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنه


.
تفسير اين آيه در سوره اعراف گذشت .


و عصى آدم ربه فغوى



next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation