بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 14, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و چه بسا مفسرين جمله (فكذلك القى السامرى فاخرج لهم ...) را كلامىمستقل گرفته اند كه يا كلام خداى سبحان و بعد از خاتمه كلام قوم است كه گفتند (فقذفناها) و يا از كلام خود قوم است ، و بنابر نظريه اين مفسرين ضمير در كلمه(قالوا) به بعض قوم بر مى گردد، و ضمير در (فاخرج لهم ) به بعض ديگرقوم ، همچنانكه ظاهر هم همين است .
و ضمير در (نسى ) به قول بعضى از مفسرين به موسى بر مى گردد، و معنا ايناست كه گفتند: اين است معبود شما و معبود موسى ، ولى موسى اين معبود خود را فراموشكرده و با اينكه اينجا است او به جستجوى آن به (كوه ) طور رفته . بعضى ديگر گفتهاند ضمير آن به
سامرى بر مى گردد و مراد از آن فراموش كردن خداى تعالى است بعد از آنكه به ياد اوبود، چون به او ايمان آورده بود و معنايش اين است كه سامرى بعد از آنكه بهپروردگارش ايمان آورده بود او را فراموش كرده ، عملى انجام داد كه قوم را گمراهنمود.
و ظاهر جمله (فقالوا هذا الهكم و اله موسى ) از آنجا كه نسبت گفتن را به جمع داده وفرمود: (گفتند) اين است كه در قضيه ساختن گوساله ، افراد ديگرى همدست سامرىبوده اند.


افلا يرون الا يرجع اليهم قولا و لايملك لهم ضرا و لا نفعا


.
اين فقره از آيات مورد بحث ، پرستندگان گوساله را توبيخ مى فرمايد به اينكه :چيزى را پرستيدند كه مى دانند جوابگوى ايشان نيست و دعايشان را مستجاب نمى كند، ومالك نفع و ضررى از ايشان نيست تا ضررى را از آنان دفع و نفعى را به سويشانجلب كند و از ضروريات عقل هاى خود ايشان است كه رب و معبود بايد دعاى پرستنده خودرا مستجاب كند و ضرر او را دفع نموده منافع را به سويش جلب نمايد و خلاصه مالكنفع و ضرر معبود و مربوبش باشد.


و لقد قال لهم هرون من قبل يا قوم انما فتنتم به و ان ربكم الرحمن فاتبعونى واطيعوا امرى


.
در اين فقره توبيخ و سرزنش ايشان را تاءكيد نموده و تقرير جرم آنان را بيشتر مىكند، و معنايش اين است كه ايشان علاوه بر اينكه به احكام ضرورى عقولشان و تذكراتآن متذكر نگشته از پرستش گوساله دست بر نمى دارند، و به چشم خود نمى بينند، وبه عقل خود تعقل نمى كنند، از طريق گوش نيز متذكر نگشته و به آنچه كه بهگوششان مى رسد اعتناء نمى نمايند، چون پيامبرشان هارون به ايشان گفت كه اينگوساله فتنه اى است كه بدان مبتلا شده اند، و پروردگارشان خداى رحمان عز وجل است و واجب است او را كه پيامبرشان است پيروى و اطاعت كنند.
ولى سخن او را رد كرده و گفتند: (لن نبرح عليه عاكفين حتى يرجع الينا موسى ) اينگوساله را مى پرستيم تا آنكه موسى نزد ما برگردد و ببينيم او درباره گوساله چهمى گويد و چه دستور مى دهد.


قال يا هرون مامنعك اذ رايتهم ضلوا الا تتبعن افعصيت امرى


.
موسى (عليه السلام ) به ميان قوم بر گشته و با آنان درباره گوساله صحبت كرد وسپس رو به برادرش كرده با او صحبت نمود، چون او يكى از مسؤ ولين سه گانه در اينآزمايش و
محنت بوده ، و موسى او را خليفه خود در ميان آنان كرده ، سفارش كرده بود كه (اخلفنىفى قومى و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين ).
و گويا اينكه فرمود: (ما منعك ) متضمن اين معنا است كه : (چه چيز تو را بر آن وا -داشت ) يعنى چه چيز تو را وا داشت كه از من پيروى نكنى و چه چيز مانع پيروى تو ازمن شد؟ و يا چه چيز تو را با دعوت به سوى خود از پيروى من منع كرد؟ پس اين تعبيرنظير آيه (قال ما منعك ان لا تسجد اذ امرتك ) است .
و معناى آن اين است كه موسى در عتاب به هارون گفت : (چه چيز تو را از پيروى طريقهو روش من كه جلوگيرى قوم از ضلالت و غيرت به خرج دادن در راه خدا است باز داشت ،آيا دستور مرا عصيان كردى كه گفته بودم سبيل مفسدان را پيروى مكن ؟).


قال يا بن ام لا تاخذ بلحيتى و لا براسى ...



كلمه (يا بن ام ) در اصل (يابن امى ) بوده و اين تعبيرى است كه براى به رحمآوردن طرف براى تحريك كردن و راءفت او آورده مى شود، هارون آن را گفت تا شايدغضب موسى را فرو بنشاند، و از اينكه گفت : (سر و ريش مرا مگير) معلوم مى شود كهموسى از شدت غضب موسى سر و ريش هارون را گرفت تا او را بزند، همچنانكه قرآنكريم در جاى ديگر نيز فرموده : (و اخذ براس اخيه يجره اليه ).
(انى خشيت ان تقول فرقت بين بنى اسرائيل ولم ترقب قولى ) - اين جمله ،تعليل مطلبى است كه حذف شده ، چون كلام دلالت بر آن داشته ، وحاصل آن مطلب اين است كه اگر مى خواستم از پرستش گوساله جلوگيرشان شوم ومقاومت كنم هر چند به هر جا كه خواست منجر شود، مرا جز عده مختصرى اطاعت نمى كردند، واين باعث مى شد بنى اسرائيل دو دسته شوند، يكى مؤ من و مطيع و ديگرى مشرك ونافرمان و اين دو دستگى باعث مى شد كه وحدت كلمه شان از بين برود و اتفاق ظاهرىشان جاى خود را به تفرقه و اختلاف بسپارد و چه بسا كار به كشتار هم مى انجاميد لذابه ياد سفارش تو افتادم كه مرا دستور به اصلاح دادى و فرمودى : (اصلح و لا تتبعسبيل المفسدين ) و لذا ترسيدم وقتى كه بر مى گردى تفرقه و دو دستگى قوم راببينى اعتراض كنى كه : (فرقت بين بنىاسرائيل و لم ترقب قولى - رعايت
سفارش مرا نكردى و ميان بنى اسرائيل تفرقه افكندى ).
اين آن عذرى است كه هارون به آن تمسك جست ، و موسى (عليه السلام ) عذرش را پذيرفت، هم او را و هم خود را دعا كرد كه دعايش در سوره اعراف چنين آمده : (رب اغفر لى ولاخى وادخلنا فى رحمتك و انت ارحم الراحمين )


قال فما خطبك يا سامرى )



در اين جمله موسى (عليه السلام ) بعد از فراغت از باز خواست برادر، روى سخن را متوجهسامرى - كه يكى از مسوولين سه گانه است و كسى است كه مردم را گمراه كرده -نموده است .
و كلمه (خطب ) به معناى امر عظيم و كار بس بزرگى است و از او مى پرسيد: كاربزرگى كردى ؟.


قال بصرت بما لم يبصروا به فقبضت قبضه من اثرالرسول فنبذتها و كذلك سولت لى نفسى )



راغب در مفردات مى گويد: (بصر) نام عضوى است كه مى بيند و در قرآن در مواردىاستعمال شده مانند (كلمح البصر) و (اذ زاغت الابصار) و در نيرويى كه در باصرههست ، و نيز در نيروى دراكه قلب استعمال مى شود، مانند آيه شريفه (فكشفنا عنكغطاءك فبصرك اليوم حديد) و نيز آيه شريفه (ما زاغ البصر و ما طغى ) و جمع(بصر)، (الابصار) و جمع (بصيره )، (بصائر) مى آيد، مانند آيه شريفه(فما اغنى عنهم سمعهم و لا ابصارهم ) و هرگز به عضو بينايى ، بصيرت نمىگويند، در مورد بصر مى گويند (ابصرت ) و در مورد (بصيرت ابصرته وبصرت به ) و كم مى شود كه در مورد حس بينايى كلمه (بصرت ) را به كارببرند مگر اينكه بصيرت را هم با آن جمع كنند.
و در معناى (قبضت قبضه ) بعضى گفته اند كلمه (قبضه ) مصدر به معناى اسممفعول است ولى به آن اشكال كرده اند و گفته اند كه هر گاه مصدر به معناى اسممفعول باشد حرف تاء در آخرش در نمى آيد، مى گويند: اين حله نسج (بافت ) يمن است ونمى گويند:
نسجه يمن است ، پس متعين آن است كه قبضه را در آيهحمل بر مفعول مطلق كنيم . شخصى ديگر به او ايراد كرده كه در جايى حرف تاء در آخرمصدر به معناى مفعول در نمى آيد كه بخواهد بر تحديد و دفعه دلالت كند، نه برصرف مونث بودن مثل كلمه مورد بحث ، ولى ايناشكال وارد نيست زيرا: اينكه تاء قبضه براى صرف تانيث باشداول حرف است و خود عين مدعا است ، نه دليل .
كلمه (اثر) در جمله (من اثر الرسول ) شكلى است كه از پاى آدمى در هنگام راه رفتنبر زمين مى افتد و در آن نقش مى بندد، و اصل در معناى آن ، هر نشانه و علامتى است كه ازهر چيزى بعد از رفتن آن به جاى مى ماند، به طورى كه هر كس ببيند به آن چيز پى مىبرد، مانند ساختمانى كه اثر بنّا است ، و مصنوع كه اثر صانع است ، و علم كه اثرعالم است و... و از اين جهت جاى پا را كه بر زمين نقش مى بندد اثر اقدام گويند.
كلمه (رسول ) به معناى كسى است كه حامل پيامى باشد و در قرآن كريم ، هم بررسول بشرى كه حامل رسالت خدابه سوى خلق است اطلاق مى شود و هم برجبرئيل كه حامل وحى الهى است ، همچنانكه فرموده : (انهلقول رسول كريم ) و هم همه ملائكه ، رسل خوانده شده اند مانند آيه (بلى و رسلنالديهم يكتبون ) و نيز مانند: (جاعل الملائكه رسلا اولى اجنحه ).
آيه مورد بحث ، جواب سامرى از باز خواست موسى (عليه السلام ) را حكايت مى كند كهپرسيد: (فما خطبك يا سامرى ) و چون اين سؤال به دو سؤ ال تجزيه مى شود: يكى اينكه : حقيقت اين عملى كه كردى چيست ؟ و دوماينكه : چه چيز تو را وادار به اين عمل نمود؟ و به طورى كه از سياق بر مى آيد جمله(و كذلك سولت لى نفسى ) پاسخ از سؤال دوم است و حاصلش اين است كه تسويل نفسانى من باعث شد به اينكه من بكنم آنچه راكه كردم ، و اما پاسخ سؤ ال اول به اينكه حقيقت اينعمل چه بوده ؟ مطلبى است كه جمله (بصرت بما لم يبصروا به فقبضت قبضه من اثرالرسول ) بدان اشاره مى كند، و در هيچ جاى قرآن كريم نه در مواردنقل اين داستان و نه در هيچ موردى كه ارتباطى با آن داشته باشد بيانى كه جمله مذكوررا توضيح دهد نيست ، و به همين جهت مفسرين در معناى آن اختلاف كرده اند.
بيشتر مفسرين بر طبق روايات وارده در اين داستان گفته اند: سامرىجبرئيل را در هنگامى كه به موسى (عليه السلام )نازل مى شد، تا به او وحى برساند ديد و يا ديد كه بر اسبى بهشتى سوار است ونازل شد تا فرعون و لشكريانش را براى غرق شدن به دريا راهنمايى كند، در آنموقع مشتى از خاك زير پاى اسب او يا زير پاى خودجبرئيل برداشته ، با خود نگه داشت .
و از خاصيت هاى اين خاك اين بوده كه به هر چيز مى ريختند جان مى گرفت و زنده مىشد، سامرى خاك را همچنان داشت ، تا روزى كه آن گوساله را ساخت و خاك را در آن ريختو در دم جان گرفت و حركت كرد و به صدا در آمد.
پس مراد از اينكه فرمود: (بصرت بما لم يبصروا به - من چيزى ديدم كه مردمنديدند) ديدن جبرئيل است در هنگامى كه يا پياده و يا سوارهنازل مى شد، خلاصه مفادش اين است كه من او را شناختم و مردم نشناختند و مراد از اينكهگفت : (فقبضت قبضه من اثر الرسول فنبذتها) اين است كه من مشتى از خاك زير پاىجبرئيل و يا خاك زير پاى اسب جبرئيل گرفتم ، و مقصود از(رسول ) جبرئيل است ، و مراد از (نبذتها) اين است كه آن را بر طلاهايى كه آبكرده و به صورت گوساله در آورده بودم ريختم ، زنده شد و صداى گوساله در آورد.
و بزرگترين اشكالى كه به اين روايات وارد مى شود اين است كه به طورى كه دربحث روايتى خواهيد ديد مخالف با ظاهر كتاب است ، براى اينكه كلام خداى تعالىتصريح دارد بر اينكه گوساله مذكور جسدى بوده كه صداى گوساله داشته و كلمهجسد به معناى جثه اى است كه روح نداشته باشد. و بر جسم جاندار و زنده اطلاق نمىشود.
علاوه بر اين ، اشكالات ديگرى بر آن روايات وارد شده كه در همان بحث روايتى آيندهنقل خواهد شد.
و از ابومسلم نقل شده كه در تفسير آيه گفته است : در قرآن تصريحى به اين معنا -كه مفسرين گفته اند - نشده و در اينجا وجه ديگرى است ، و آن اين است كه مراد ازرسول ، موسى (عليه السلام ) و مراد از (اثررسول )، سنت و رسم او باشد كه بدان امر شده بود و بر آن روشعمل مى كرد، زيرا گاهى گفته مى شود: (فلان يقفو اثر فلان و تفيض اثره ) يعنىفلانى امر فلان كس را امتثال و مرام او را پيروى مى كند.
و بيان آن در آيه شريفه اين مى شود كه وقتى موسى روى به سامرى آورد، و شروعبه ملامت و باز خواست كردن وى نمود در برابر عملى كه كرد و مردم را گمراه نمود،سامرى گفت : (بصرت بما لم يبصروا به ) يعنى من به دست آوردم كه آنچه مردم برآن شده اند حق نيست و من چيزى را كه از دين تو گرفته بودم آن را طرح كردم و بدانتمسك ننمودم ، و اگر به جاى تعبير از لفظ موسى ، به غايب تعبير كرد، از باب سخنگفتن رعيت در برابر سلطان است كه با اينكه در برابر او قرار دارد مى گويد:(فرمايش امير در اين باره چنين و چنان است ) و اگر از ناحيه سامرى به موسى اطلاقرسول كرده براى اين بوده كه نوعى استهزاء را برساند، چون مردى كافر بوده ورسالت موسى را قبول نداشته ، همچنانكه قرآن كريم از كفار حكايت كرده كه بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گفتند: (يا ايها الذىنزل عليه الذكر انك لمجنون ) اين بود كلام ابو مسلم . و معلوم است كه بنابراين وجه ،صداى گوساله تصنصى و ساختگى بوده ، نه اينكه گوساله مزبور جان پيدا كردهباشد.
و اشكال آن اين است كه اولا: سياق آيه شهادت مى دهد بر اينكه ريختن متفرع بر گرفتنبوده و گرفتن هم متفرع بر ديدن بوده ، خلاصه چون چيزى ديدم كه ديگران نديدند،قبضه اى از آن برداشتم ، و چون برداشتم آن را ريختم و لازمه وجه مزبور اين مى شودكه ريختن متفرع بر ديدن و ديدن متفرع بر قبض بوده (يعنى چون ديدم آن را ريختم ، وچون ريختم آن را گرفتم ) و اگر كلام مذكور صحيح بود جا داشت بگويد: (بصرتبما لم يبصروا به فنبذت ما قبضته من اثرالرسول - چون به رازى بر خوردم كه ديگران نديده بودند آنچه را كه از دينرسول گرفته بودم رها كردم ) و يا بگويد: (قبضت قبضه من اثرالرسول فبصرت بما لم يبصروا به فنبذتها - اثرى از دينرسول گرفته بودم ولى چون چيزى ديدم كه ديگران نديده بودند آن را رها كردم ).
و ثاننا: لازمه توجيه آن اين است كه جمله (وكذلك سولت لى نفسى ) اشاره باشد بهعلت ساختن گوساله ، و جواب باشد از پرسش موسى كه پرسيد: (ما خطبك ) وحاصل آن اين باشد كه اگر گوساله را ساخته تنها از اين جهت بوده كه نفسش او راتسويل كرد تا مردم را گمراه كند، پس مدلول صدر آيه اين است كه او موحد نبوده ، ومدلول ذيلش اين مى شود كه او وثنى هم نبوده ، نه موحد بوده و نه بت پرست ، با اينكهكلام موسى (عليه السلام ) به حكايت قرآن كه مى فرمايد: (و انظر الى الهك الذىظلت عليه عاكفا لنحرقنه - به معبودت نگاه كن
كه او را مى پرستيدى كه چگونه آتشش مى زنيم ) دلالت دارد بر اينكه سامرى وثنىبوده .
و ثالثا: تعبير از موسى به رسول با اينكه با خود او حرف مى زد بعيد است .
ممكن است براى آيه معنايى ديگر تصور كرد - كه ديگران هم احتمالش را داده اند - وآن اينكه : مقصود از (اوزارى از زينت قوم ) زيورهايى از طلا كه از قبطيان بوده باشد وموسى دستور داده بوده كه آنها را جمع آورى نموده و با خودحمل كنند و چون طلا هاى مذكور مال موسى (عليه السلام ) و يا منسوب به او بوده ، لذامراد از اثر رسول ، همانها باشد پس سامرى در جمله (قبضت قبضه من اثرالرسول ) مى خواهد بگويد من در كار ريخته گرى و مجسمه سازى ماهرم مقدارى ازاموال رسول را گرفته ريخته گرى كردم و اطلاعاتى دارم كه مردم ندارند، پسوسوسه مرا گرفت كه خوب است با طلا هاىرسول مجسمه اى بسازم ، پس مشتى از اثر رسول را - كه همان زيورهاى طلايى باشد- گرفتم و در آتش انداختم ، و براى مردم گوساله اى در آوردم كه صدا مى كرد، طورىساختم كه هر وقت هوا در جوف آن وارد مى شد و با فشار از دهانش بيرون مى آمد صداىگوساله در مى آورد.
تا اينجا معنا رو به راه است ، باقى مى ماند اينكه چرا از موسى با اينكه با خود اوصحبت مى كرد تعبير به رسول نمود؟ و چرا طلا هاى مردم را اثررسول خواند؟ و چرا با اينكه خودش به گوساله ارادت مى ورزيد ساختن آن را وسوسهنفسانى ناميد؟.


قال فاذهب فان لك فى الحيوه ان تقول لا مساس و ان لك موعدا لن تخلفه


.
اين آيه مجازات موسى سامرى را بيان مى كند كه موسى بعد از آن كه جرم او ثابت شدچگونه مجازاتش كرد.
جمله (قال فاذهب ) حكم به طرد او از ميان اجتماع است ، او را از اينكه با كسى تماسبگيرد و يا كسى با او تماس بگيرد ممنوع كرد و قدغن نمود از اينكه كسى به اومنزل دهد و با او همكلام شود، و با او بنشيند و به طور كلى آنچه از مظاهر اجتماع انسانىاست از وى قدغن نمود، و اين خود يكى از سخت ترين انواع شكنجه ها است .
و در جمله (فان لك فى الحيوه ان تقول لامساس )حاصل كلام اين است كه موسى چنين مقرر كرد كه تا زنده است تنها و تك زندگى كند واين تعبير كنايه است از حسرت دائمى و تنهايى و وحشت بى سر انجام .
بعضى گفته اند: جمله مذكور حكم خود موسى (عليه السلام ) نيست بلكه نفرين او بهجان سامرى است ، و اثر اين نفرين اين شد كه وى به مرض عقام (درد بى درمان ) مبتلاشد،
كه احدى نزديكش نمى شد مگر آنكه دچار تبى شديد مى گرديد و ناگزير هر كس مىخواست نزديكش شود فرياد مى زد با من تماس ‍ مگير و نزديك من ميا.
بعضى ديگر گفته اند: مبتلا به مرض وسواس شد، به طورى كه از مردم وحشت مى كردو مى گريخت و فرياد مى زد: (لامساس ‍ لامساس ). و اين وجه خوبى است اگر روايتشصحيح باشد.
و در جمله (و ان لك موعدا لن تخلفه ) ظاهرش اين است كه از هلاكت وى و سرآمدى كهخداى تعالى برايش معين و حتمى نموده خبر مى دهد، البتهاحتمال هم دارد كه اين نيز نفرين باشد.
بعضى گفته اند: مراد از آن عذاب آخرت است .


و انظر الى الهك الذى ظلت عليه عاكفا لنحرقنه ثم لننسفنه فى اليم نسفا


.
در مجمع البيان مى گويد: وقتى گفته مى شود: فلانى گندم را نسف كرد، معنايش ايناست كه آن را با منسف بالا انداخت تا پوستهايش ‍ بپرد، (خلاصه همان كارى را كه باغربال انجام مى دهند، و گندم را به طرف بالا پرتاب مى كنند تا كاه و سبوسش بپرد).
و معناى جمله (و انظر الى الهك الذى ظلت عليه عاكفا) اين است كه دائما براى آن الهخود عبادت مى كردى و ملازم آن بودى ، و اين جمله دلالت دارد بر اينكه سامرى گوسالهرا براى آن ساخت تا او را معبود خود بگيرد و عبادتش كند.
و معناى اينكه فرمود (لنحرقنه ثم لننسفنه فى اليم نسفا) اين است كه سوگند كهما آن را مى سوزانيم و او را در دريا مى ريزيم .
بعضى ها به اين سخن كه فرمود: آن را مى سوزانيماستدلال كرده اند بر اينكه گوساله مزبور حيوانى داراى گوشت و خون بوده ، چونكهاگر طلا بود سوزاندن آن معنا نداشت و اين خود مؤ يد تفسيريست كه گفتيم بيشتر مفسرينكرده اند كه باريختن آن خاك ، گوساله مزبور حيوانى جاندار شده ، و ليكن حق مطلب ايناست كه اينقدر دلالت دارد كه طلاى خالص نبوده و اما اينكه خون و گوشت داشته باشد،نه .
بعضى از مفسرين هم احتمال داده اند كه جمله (لنحرقنه ) از باب حرق الحديد
باشد و حرق الحديد به اين معنا است كه آهن را با سوهان براده كنند و در آيه شريفهبه اين معنا است كه ما گوساله را با سوهان براده مى كنيم و سپس براده آن را در دريامى پاشيم . و اين احتمال مناسب تر است .


انما الهكم اللّه الذى لا اله الا هو وسع كل شى ء علما


.
ظاهر چنين مى نمايد كه اين آيه تتمه كلام موسى (عليه السلام ) در خطاب به سامرى وبنى اسرائيل باشد، و با اين جمله از كلام خود، خداى را در الوهيت يكتا دانسته مى فهماندكه هيچ چيز نه گوساله و نه چيزى ديگر شريك او نيست ، و اين طرز سخن در چنينسياقى لطيف ترين استدلال است ، چون (در كوتاهترين بيان ) بر دو مساءلهاستدلال كرده است ، يكى بر اينكه معبودى جز خدا نيست ، به ايندليل كه چون او اللّه است ، و دوم بر اينكه معبودى غير خدا براى ايشان نيست ، به ايندليل كه جز او معبودى نيست چون اللّه است .
بعضى از مفسرين گفته اند جمله (وسع كل شى ء علما) دلالت مى كند بر اينكه معدوم ،نيز شى ء ناميده مى شود، چون معدوم هم معلوم خدا است . ولى اين سخن مغالطه است ، چونآيه بيش از اين دلالت ندارد كه هر چيزى كه شى ء ناميده شود معلوم خدا است ومشمول علم او است ، و اما اينكه هر چيزى كه علم اوشامل شود شى ء است ، مطلبى است كه هيچ ربطى بهمدلول آيه و هيچ سودى براى مستدل ندارد.
بحث روايتى
در كتاب توحيد به سند خود از حمزه بن ربيع از كسى كه او نام برد روايت كرده كهگفته است : در مجلس ابى جعفر (عليه السلام ) بودم كه عمرو بن عبيد بر او وارد شد وگفت : فدايت شوم اينكه در قرآن آمده (و من يحلل عليه غضبى فقد هوى ) چگونه غضبىاست ؟ فرمود: غضب او عقاب است ، اى عمرو هر كه بپندارد كه خداى عز وجل از حالى به حالى ديگر منتقل مى شود و حال قبلى را از دست مى دهد، او را به صفتمخلوق توصيف كرده است ، چون خداى عزوجل دستخوش و تحت تاءثير هيچ عاملى قرار نمىگيرد و چيزى او را دگرگون نمى سازد.
مؤ لف : طبرسى در احتجاج روايتى بدون سند در معناى اين حديث آورده است .
و در كافى به سند خود از عبد الرحمان بن ابى ليلى ، از ابى عبد اللّه امام صادق(عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: خداى تعالىقبول نمى كند مگر عمل صالح را و نيز قبول نمى كند مگر وفاى به شرط و عهد را، پسهر كس به شرط خدا وفا كند و آنچه را كه او در عهد خود قيد كرده به كار بندد، بهآنچه نزد وى است مى رسد و وعده خود را تكميل كرده ، زيرا خداى تعالى بندگان خود رابه راه هدايت خبر داده و براى آنان در آن راه هدايت ، علامتها نصب كرده و بيان كرده كهچگونه آن راه را سلوك كنند، و فرموده و (انى لغفار لمن تاب و آمن وعمل صالحا ثم اهتدى ) و نيز فرموده : (انمايتقبل اللّه من المتقين ) پس هر كس از خدا در آنچه دستور داده بترسد خداى را مؤ من ملاقاتمى كند مؤ من به آنچه رسول خدا آورده .
و در مجمع البيان گفته است : امام ابى جعفر (عليه السلام ) فرموده : مقصود از جمله(ثم اهتدى ) اهتداء به ولايت اهل بيت است ، زيرا به خدا سوگند اگر كسى خدا را درتمام عمرش در بين ركن و مقام عبادت كند، آنگاه بدون ولايت ما بميرد به صورت ، درآتشش ‍ مى كند و اين روايت را حاكم ابو القاسم حسكانى به سند خودنقل نموده و عياشى هم در تفسير خود به چند طريقنقل كرده است .
مؤ لف : كافى هم آن را به سند خود از سدير از آنجناب آورده و قمى در تفسيرش بهسند خود از حارث بن عمر از آن جناب و نيز ابن شهر آشوب در مناقب از ابى الجارود وابى الصباح كناسى از امام صادق و از ابى حمره از امام سجاد نظير آن را روايت كرده اند،چيزى كه هست در اين چند روايت به جاى كلمه (اهتداء به ولايتاهل بيت )، (اهتداء به ما اهل بيت ) آمده است .
و مراد از ولايت در آن حديث ولايت امور مردم در دين و دنيا است كه معنايش همان مرجعيت است دراخذ معارف دين و شرايع آن و در اداره امور مجتمع .
همچنانكه رسول خدا به نص قرآن كريم داراى چنين ولايتى بود، و درامثال آيه (النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم ) بدان تصريح شده . سپس اين مقام بعد ازپيغمبر براى عترت او قرار داده شد. آيه ولايت در قرآن كريم و احاديث متواترى كه ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )
رسيده از قبيل حديث (ثقلين ) و حديث (منزلت ) و نظائر آن دو، بر اين مساءله دلالتدارند.
آيه مذكور هر چند در بين آياتى قرار دارد كه روى سخن در آنها با بنىاسرائيل است ، و ظاهرش همين است ، و ليكن مقيد به هيچ خصوصيتى كه مختص به آنانباشد و نگذارد شامل ديگران گردد نيست ، بلكه در غير بنىاسرائيل نيز جارى است ، همانطور كه در ايشان جارى است ، اما اينكه در بنىاسرائيل جارى است ، براى اين است كه موسى (عليه السلام )نيز از جهت اينكه امام در امتخود بود چنين ولايتى داشته ، آن مقدار كه ساير انبياء در امت خود داشته اند، چون امت موسىنيز ماءمور بوده اند به وسيله آن جناب اهتداء يابند و در تحت ولايت او قرار گيرند.
و اما اينكه گفتيم مختص به بنى اسرائيل نبودهشامل حال ديگران نيز مى شود، براى اين است كه آيه شريفه عام است و مختص به يك قومو دو قوم نيست ، مقام ولايت در زمان رسول خدا مردم را به ولايت او و بعد از آن جناب بهولايت ائمه هدى راه نمايى مى كند، پس ولايت ، يك ولايت است و به هر كس مى خواهد منسوبباشد يك معنا دارد.
حال كه اين معنا معلوم شد، به خوبى برايت روشن گرديد كه كلام آلوسى در تفسيرروح المعانى از درجه اعتبار ساقط است ، وى بعد ازنقل روايت سابق كه ما از مجمع از امام ابى جعفر آورديم مى گويد: ولايت ائمهاهل بيت و محبت ايشان مطلبى است كه نزد ما اهل سنت جاى هيچاشكال نيست ، و ما نيز به وجوب آن معتقديم ، و ليكنحمل كلمه (اهتداء) در آيه مورد بحث در اين مساءله ، با اينكه اين كلمه در آيه اى قراردارد كه خطاب در آن به بنى اسرائيل معاصر موسى (عليه السلام ) است صحيح نيست ، ومستلزم اين است كه بگوئيم : خداى تعالى ائمهاهل بيت را براى بنى اسرائيل نيز معرفى نموده و ولايت آن حضرات را بر آنان نيز واجبكرده است و اين مطلب در اخبار صحيح نرسيده است ، اين بود آن مقدار حاجت از كلام آلوسى.
و چيزى كه او را در اشتباه انداخته اين است كه او ولايت را به معناى محبت گرفته است وآنگاه آيه را مخصوص به بنى اسرائيل دانسته و چنين نتيجه گرفته كه جمله (ثم اهتدى) نمى تواند ناظر به اهل بيت باشد، غافل از اينكه ولايت در هيچ يك از آياتى كهدرباره آن هست مخصوص به معناى محبت نيست ، بلكه به معناى مالكيت تدبير و صاحباختيار
و تصرف قانونى در امورى است كه تصرف در آنها مستلزم پيروى و تبعيت ديگران ووجوب طاعت او بر ديگران باشد، و اين همان معنايى است كه ائمهاهل بيت آن را براى خود ادعاء مى كنند و اما صرف محبت معنايى است كه اگر واژه ولايت راتوسعه دهيم شامل آن مى شود، چون بيرون از معناى حقيقى كلمه است ، بلكه از لوازمعاديه معناى حقيقى است كه ادله مودت ذى القربى از آيه و روايت به مطابقه برآن دلالتدارد.
براى (ولايت اهل ) بيت غير از اين دو معنايى كه گفتيم - يكى حقيقى و ديگرى از لوازمآن - معناى ديگرى نيز هست كه معناى سوم آن مى شود، و آن اين است كه خداوند اداره اءموربندگان خود را به دارنده آن مقام واگذار كند و از آن پس او مدبر امور بندگان و متصرفدر شؤ ون ايشان باشد، خداوند اين مقام را به او به خاطر اخلاصش در عبوديت بدهد و اينولايت در اصل و بالاءصاله از خدا است و او است ولى و بس و غير از او كسى ولى نيست واگر اهل بيت به چنين ولايتى منسوب شوند به خاطر اين است كه ايشان از سابقين و ازاولين امتند، و ايشان اين باب را گشوده اند. اين معنا نيز به معناى دوم از لوازم معناىحقيقى است و از باب توسع در نسبت ، لفظ را در آناستعمال مى كنيم همانطور كه صراط مستقيم در كلام خداى تعالى بالاصاله منسوب به خدااست و به نوعى توسع به كسانى كه مورد انعام خدا قرار گرفته اند خدا ازقبيل نبيين و صديقين و شهداء و صالحين منسوب مى شود.
پس خلاصه كلام اين شد كه ولايت در حديث مجمع به معناى مالكيت تدبير است و آيهشريفه عمومى است ، در غير بنى اسرائيل هم جريان دارد همانطور كه در خود آنان جرياندارد و امام ابى جعفر (عليه السلام ) هم كه كلمه (اهتداء) در آيه شريفه را به ولايتتفسير كرده اند به همين جهت بوده و معناى متعين هم همان است .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (فانا قد فتنا قومك من بعدك ) از امامنقل كرده كه فرمود: (فتنه ) به معناى آزمايش است ، يعنى (ما قوم تو را بعد از توامتحان كرديم و سامرى ايشان را گمراه كرد) فرمود: يعنى به وسيله گوساله اى كهپرستيدند گمراه كرد.
و سبب آن اين بود كه وقتى خداى تعالى به موسى وعده داد كه تورات و الواح را تاسى روز ديگر بر او نازل مى كند، به بنىاسرائيل مژده داد و گفت كه براى گرفتن تورات سى روز به ميقات مى روم ، برادر خودهارون را جانشين خود كرد، سى روز تمام شد و موسى نيامد بنىاسرائيل سر به طغيان نهاده و از فرمان هارون بيرون شدند و خواستند تا او را بكشند،مى گفتند: موسى دروغ گفته و از ما فرار كرده ، در اين ميان ابليس به صورت مردى نزدايشان آمد و گفت : موسى از شما فرار كرده و ديگر تا ابد بر نمى گردد، براى اينكهبدون خدا نمانيد
زيورهاتان را جمع كنيد تا برايتان معبودى بسازم كه عبادتش كنيد.
آن روزى كه لشگر موسى به دريا زدند و دنبال سر آنان فرعون و يارانش هم به دريازدند و غرق شدند سامرى پيشاپيش لشگر موسى بود، وجبرئيل را ديد كه در حيوانى به صورت اسب رمكه سوار بود، و ديد كه آن اسب پاى خودرا به هر نقطه زمين مى گذارد خاك زير پايش حركت مى كند، سامرى كه از نيكان اصحابموسى بود، مقدارى از خاك زير پاى اسب جبرئيل را برداشت و چون حركت مى كرد آن را درانبانى ريخت و به عنوان افتخار بر بنى اسرائيل نزد خود نگاه مى داشت تا آن روزى كهگفتيم ابليس آمد و پيشنهاد ساختن معبودى كرد، آن روز بعد از آنكه گوساله ساخته شد،ابليس گفت حالا آن خاك را بياور، سامرى خاك را آورد، ابليس آن را در جوف گوسالهريخت ، به محض اينكه در جوف آن قرار گرفت ، گوساله به حركت در آمده و صداىگوساله معمولى در آورد، پشم و موى بر بدنش روييد، بنىاسرائيل در برابر آن به سجده افتادند، و عدد آنهايى كه به سجده افتادند هفتاد هزارنفر بود.
هارون - بنا به حكايت قرآن - به ايشان فرمود: (يا قوم انما فتنتم به و ان ربكمالرحمن فاتبعونى و اطيعوا امرى قالوا لن نبرح عليه عاكفين حتى يرجع الينا موسى )بعد از اين گفت و شنود مردم تصميم گرفتند هارون را بهقتل برسانند كه هارون از ميان ايشان بگريخت ، در همين هنگام بود كه ميقات موسى(چهل روزش ) تمام شد.
روز دهم ذى الحجه خداى تعالى الواح را كه تورات در آن قرار داشت ومشتمل بر احكام اخلاقى و داستانها بود نازل كرد، و در آن به موسى وحى فرستاد كه ماقوم تو را بعد از آمدنت آزموديم و سامرى آنان را گمراه كرد، گوساله اى كه صداىگوساله داشت پرستيدند، موسى پرسيد: پروردگارا گوساله را سامرى ساخت ، صدارا چه كسى به آن داد، فرمود: من دادم اى موسى ، چون ديدم مرا با يك گوساله عوضكردند خواستم به عنوان مجازات آزمايششان را دشوارتر كنم .
موسى - به حكايت قرآن كريم - با خشم و تاءسف به ميان قوم خود برگشت و بهايشان فرمود: مگر پروردگارتان وعده اى نيكو به شما نداد آيا صرفا به خاطر اينكه(ده روز) عهد من طول كشيد از راه خدا منحرف شديد يا آنكه مى خواستيد عذابى ازپروردگارتان بر شما نازل گردد و بدين جهت وعده مرا تخلف كرديد؟ آنگاه الواح را ازشدت خشم به زمين زد و
ريش و سر برادرش را گرفته كشيد، و گفت : (چرا وقتى ديدى گمراه مى شوند مرامتابعت نكردى آيا تو هم از دستور من سر برتافتى )؟ هارون - به حكايت قرآن كريم- گفت : اى پسر مادرم ريش و سر مرا مگير، من ترسيدم بگويى تو ميان بنىاسرائيل تفرقه افكندى و رعايت فرمان مرا نكردى .
بنى اسرائيل در پاسخ وى گفتند: ما به اختيار خودمان از وعده تو تخلف نكرديم ، وليكن زيور آلات قبطيان را با خود حمل مى كرديم ، پس آنها را انداختيم و آن خاكى كهسامرى با خود داشت در جوف آن ريختيم ، آنگاه سامرى گوساله اى ساخت كه داراى صدابود، موسى گفت : اى سامرى تو چرا اينكار را كردى و چنين امرى بزرگ پديد آوردى ؟سامرى گفت : من چيزى ديدم كه آنان نديدند، ناگزير مشتى از اثررسول گرفتم ، يعنى از زير پاى اسب جبرئيل خاكى بر داشتم ، و آن را در گوسالهفلزى كه درست كرده بودم ريختم ، يعنى در آن نگهدارى كردم (و اين تسويلى بود كهنفسم برايم كرد) يعنى نفسم اين عمل را در نظرم جلوه داد.
پس موسى گوساله را بيرون آورده با آتش سوزاند و به دريا بيفكند، آنگاه به سامرىفرمود: برو كه بهره ات از زندگى اين باشد كه به مردم بگويى نزديكم نشويد،يعنى مادامى كه زنده هستى چنين باشى ، و اين علامت در اعقاب تو نيز باشد، تا بدينوسيله همه مردم تو و خاندانت را به عنوان سامرى بشناسند، و ديگر كسى فريب شما رانخورد، دودمان سامرى تا به امروز در مصر و شام ، معروف به (لامساس ) هستند.
آنگاه موسى (عليه السلام ) تصميم گرفت سامرى را بكشد، ليكن خداى تعالى به اووحى فرستاد كه او را مكش چون مردى با سخاوت است ، پس موسى بدو گفت : (نگاه كنبه معبودت كه همواره عبادتش مى كردى ، چگونه آن رابراده مى كنيم و خاكش را به دريامى پاشيم ، جز اين نيست كه معبود شما آن خدايى است كه معبودى به غير آن نيست ، و علمشهمه چيز را فرا گرفته ).
مؤ لف : ظاهر آنچه را كه ما نقل كرديم اين است كه جمله (و السبب فى ذلك ... - و سببآن اين بود كه ...) ذيل روايت قمى نيست ، كه داشت : (يعنى به وسيله گوساله اى كهپرستيدند گمراه كرد)، بلكه از جمله مورد بحث به بعد كلام از خود قمى است كه ازاخبارى ديگر اقتباس كرده ، همچنانكه عادت او در اغلب مطالبى كه در تفسيرش آورده ، وبه عنوان
شاءن نزول آيات ذكر كرده همين است ، كه كلام ائمه رانقل به معنا مى كند و ما براى اين مدعاى خود شواهدى درخلال داستانى كه وى آورده داريم ، بله چند جمله زير مضمون روايتى است كه از امام صادق(عليه السلام ) آورده ، بقيه هر چه هست كلام خود او است ، يكى جمله (ما به اختيار خودمخالفت نكرديم است ) كه در معناى (ما اخلفنا موعدك ) فرموده ، دوم جمله (آن خاكىكه سامرى با خود داشت در جوف آن ريختيم ) است سوم جمله (آنگاه موسى تصميمگرفت سامرى را بكشد) مى باشد.
و به فرض هم كه همه مطالب آن روايت باشد، يعنى تتمه روايت قبلى باشد، تازه بهخاطر اينكه روايتى مرسل و بدون سند است ، و نام امامى را كه از اونقل كرده نبرده ، قابل اعتماد نيست .
و در الدر المنثور است كه : فاريابى ، عبد بن حميد، ابن منذر، ابن ابى حاتم و حاكم (وىحديث را صحيح دانسته ) از على (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود: وقتى موسىدر رفتن به طور از قوم خود جل و افتاد، سامرى سايه او را دور ديد و به كارى كه مىخواست بكند مشغول شد، يعنى آنچه توانست از حلى و زيورهاى بنىاسرائيل جمع كرده و در قالب گوساله شكل بريخت ، آنگاه آن قبضه اى (خاكى ) كه باخود داشت در جوف آن ريخت ، ناگهان جسد گوساله اى شد كه صداى گوساله داشت ،سامرى به بنى اسرائيل گفت : معبود شما و موسى همين است . هارون گفت : اى مردم مگرپروردگارتان وعده نيكو به شما نداده ...؟.
مؤ لف : اين كلامى كه در اين روايت به هارون نسبت داده شده در قرآن از موسى (عليهالسلام ) حكايت كرده .
و نيز در همان كتاب از ابن جرير، از ابن عباس روايت آورده كه گفت : وقتى فرعون ويارانش به سوى دريا هجوم آوردند فرعون بر اسبى ادهم سوار بود و آن اسب مىترسيد كه وارد دريا شود لذا جبرئيل به صورت انسانى سوار بر ماديانممثل شد و به راه افتاد، اسب فرعون هم دنبالش به راه افتاد، در آنجا سامرىجبرئيل را شناخت ، چون قبلا نيز او را ديده بود، در كودكى مادرش از ترس ‍ اينكهفرعونيان او را بكشند به غارى برده و در غار را به روى او بسته بود،جبرئيل همه روزه مى آمد با سر انگشت خود او را غذا مى داد، از يك سر انگشتش شير، و ازسر انگشت ديگرش عسل ، و از سومى روغن تا آنكه بزرگ شد، لذا در داستان دريا او راشناخت ، و قبضه اى از اثر اسب او بر داشت ، راوى مى گويد همين كه داشت بر مى داشت ،به
دلش خطور كرد كه اين قبضه را به هر چيزى بريزى و بگويى فلان چيز باش همانچيز مى شود.
قبضه مذكور همچنان در دست سامرى بود تا از آب گذشتند، وقتى همه بنىاسرائيل عبور كردند، و خدا آل فرعون را غرق كرد، موسى به برادرش هارون گفت : تودر ميان قوم من جانشين من باش و به اصلاح امور ايشان بپرداز و مفسدان را پيروى مكن ،آنگاه به ميقات پروردگارش برفت .
بنى اسرائيل زيور آلات فرعونيان را با خود داشتند و گويا اين كار را گناه مىپنداشتند ناگزير هر كس هر چه از آن داشت يكجا جمع كردند تا آتشنازل شده آنها را بسوزاند، همينكه يكجا جمع شد، سامرى آن قبضه را بر آنها ريخت ، درحالى كه مى گفت گوساله اى با صدا شو پس طلا ها به صورت گوساله اى شد وصدا بر آورد، باد از عقب آن داخل جوفش شده از دهانش در مى آمد و صداى گوساله از آنشنيده مى شد، سامرى گفت : اين است معبود شما و موسى ، پس بنىاسرائيل سرگرم پرستش آن شدند، هر چه هارون گفت : اى مردم اين امتحانى است كه شمابه آن مبتلا شده ايد، پروردگار شما رحمان است ، مرا پيروى كنيد، امرم را اطاعت كنيد،اثر نكرد، گفتند: ما از عبادت آن دست بر نمى داريم تا موسى نزد ما برگردد.
مؤ لف : در اين خبر- همانطور كه ملاحظه مى فرماييد - نيامده كه (خاك پاى اسبجبرئيل خاصيت زنده كردن داشته )، و ليكن از آن بالاترش را دارد و آن اين است كه (درآن خاصيت كلمه تكوين بوده )، و بنابراين آن خاك را براى اين به كار برد كه زيورآلات به صورت گوساله از آتش در آيد و صداى گوساله داشته باشد، و همانطور كهاو خواست در آمد، بدون اينكه يك علت طبيعى در كار باشد، اما خاصيت جان دادن در آن نيامده، بلكه ظاهر اينكه داشت باد از عقب آن داخل جوفش مى شد و از دهانش بيرون مى آمد وصداى گوساله از آن شنيده مى شد، اين است كه زنده نبوده .
علاوه بر اين در اين روايت داشت كه مادر سامرى او را در غارى پنهان كرده بوده تافرعونيان او را ذبح نكنند و جبرئيل او را با انگشتان خود شير و غذا مى داده تا بزرگشود و اين مطلب به هيچ وجه قابل اعتماد نيست و اصلا معلوم نيست كه سامرى از بنىاسرائيل باشد، بلكه ابن عباس آن را در روايت سعيد بن جبير كه داستان رامفصل آورده انكار كرده است و ابن ابى حاتم نيز از ابن عباس روايت كرده كه گفته است :وى اهل كرمان بوده .
و نيز در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم از سدى روايت كرده كه گفت : موسى روانهبه درگاه پروردگارش شد و با او تكلم كرد. خداى تعالى از او پرسيد چرا از قوم خودزودتر آمدى ؟ عرضه داشت ايشان دنبال منند و مى رسند، من براى خوشنودى تو عجله كردم. فرمود: اى موسى ما قومت را بيازموديم ، پس سامرى ايشان را گمراه كرد. همين كهداستان قوم خود را شنيد عرض كرد: پروردگارا سامرى به ايشان گفت گوساله درستكنيم ، چه كسى در آن جان بدميد؟ پروردگار فرمود: من . عرضه داشت خدايا پس توخودت گمراهشان كردى .
آنگاه موسى به ميان قوم برگشت در حالى كه خشمگين و متاءسف بود، گفت : اى قوم ! مگرخداى تعالى شما را وعده اى نيكو نداد؟ - تا آنجا كه گفتند - ما به اختيار خود مخالفتنكرديم ، و ليكن بارهايى از زينت و زيور قوم برداشته بوديم (مى گويد: مقصود ازقوم ، قبطيان است ) پس آن را انداختيم ، سامرى اينچنين در آتش افكند، پس براى آنان بهعنوان جسد گوساله اى در آورد كه صدا مى كرد، بنىاسرائيل متوجه آن شده و آن را پرستيدند، و آن گوساله ، هم صدا مى كرد و هم راه مىرفت ، هارون به ايشان گفت : اى قوم متوجه باشيد كه با آن آزمايش شديد، يعنى بهوسيله اين گوساله مورد آزمايش قرار گرفته ايد، بعد به سامرى گفت : اى سامرى اينچه كارى بود كردى ؟ - تا آنجا كه گفت - نظر كن به اله خودت كه همواره عبادتش مىكردى ، هر آينه ما آن را براده مى كنيم .
مى گويد پس آن را گرفت و سرش را بريده ذبحش كرد و سپس با سوهان براده اشنمود، و آنگاه آن را به دريايش پاشيد، پس نهرى كه در آن روز جريان داشت نماند، مگرآنكه مقدارى از آن براده در آن بيفتاد، سپس موسى به ايشان گفت : از اين آب بياشاميد،پس ‍ هر كس آن گوساله را دوست مى داشت در شارب او طلا روئيده شد، و اين است معناى آنآيه كه مى فرمايد: (و اشربوا فى قلوبهمالعجل بكفرهم ....)
مؤ لف : از عجائبى كه در اين قصه آمده روييدن طلا است در شارب دوستداران گوساله ،و اينكه مراد از آيه (و اشربوا فى قلوبهمالعجل بكفرهم ) همين امر عجيب است و حال آنكه بهتريندليل بر بطلان آن خود همين آيه است ، براى اينكه آيه شريفهمحل اشراب را قلبه اى آنان دانسته ، نه شاربهاشان و اين خوددليل بر اين است كه مقصود از اشراب ، حلول محبت و نفوذ آن در دلها است ، نه نوشيدنآبى كه غبار گوساله در آن ريخته شده باشد.
از اين عجيب تر اين است كه دارد هم آن را ذبح كرد و هم با سوهان براده اش نمود، اگرذبح كرده لابد حيوانى بوده كه گوشت و خون داشته و گوشت و خون را نمى شود باسوهان براده كرد، و اگر مجسمه اى از طلا يا آهن بوده ديگر ذبح معنا ندارد.
و در همان كتاب است كه عبد بن حميد و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ از على روايت كرده اندكه فرموده : جبرئيل وقتى نازل شد و موسى را به آسمان برد در ميان همه مردم سامرى اورا ديد، و از جاى پاى اسبش قبضه اى برداشت ،جبرئيل موسى را پشت خود سوار كرده تا به درب آسمان نزديك شدند، خودش بالا رفت وخدا الواح را مى نوشت ، جبرئيل آنقدر نزديك شده بود كه صداى صفير قلم خدا را مىشنيد، وقتى خداوند به موسى خبرداد كه قومش بعد از آمدن او گمراه شدند موسىنازل شد و عجل را گرفته و سوزانيد.
مؤ لف : اين روايت هم مطلبى دارد كه از روايات قبليش عجيب تر است ، و آن اين است كهجبرئيل موسى را به آسمان برده ، و حال آنكه سياق آيات قصه در اين سوره ، و در سورههاى ديگر با آن مساعدت ندارد، و از اين عجيب تر اينكه سامرى خاك را از جاى پاى اسبجبرئيل وقتى برداشت كه جبرئيل آمده بود تا موسى را عروج دهد، و چون اين قضيه درطور بوده ناگزير بنى اسرائيل و سامرى نيز بايد با او باشند، با اينكه مى دانيم كهسامرى در ميان قوم بود، نه در طور، و همچنين اگر ايننزول و صعود جبرئيل صحيح باشد قطعا در آخر ميقات بوده وحال آنكه آن روزها سامرى كار خود را كرده بود و بنىاسرائيل به دست وى گمراه شده بودند.
نظير اين اشكال بر ساير اخبارى هم كه مى گويد خاك را از جاى پاى اسبجبرئيل هنگامى كه مى خواست فرعون را داخل دريا كند برداشت ، وارد است براى اينكه درآن ساعت كه اين تمثل جريان مى يافت ، سامرى با بنىاسرائيل از آب گذشته بودند و بين جبرئيل و اسب او و بين سامرى يك دريا فاصله بودهو پهناى دريا هم طبعا بسيار زياد بوده ، ديگر سامرى كجا جاى پاى اسبجبرئيل را مى ديده ؟!.
از اين اشكال مهم تر اشكالات ديگرى است كه به اين روايت وارد است و در سابق به طوراشاره گذشت ، و حاصلش اين است كه :
اولا: اين اخبار مخالف با كتاب خدا است ، چون كتاب خدا تصريح دارد بر اين كه گوسالهجسدى بدون روح بوده و حال آنكه اين اخبار جسدى داراى روح را اثبات مى كنند، و
خبر هر قدر هم كه صحيح باشد با مخالفت با كتاب خدا حجيت ندارد، و اگر حجت باشدبايد كتاب خدا از حجيت ساقط شود، و آن وقت حجيت كتاب بايد موقوف باشد بر موافقتشبا خبر، و يا حداقل با عدم مخالفت با خبر و حال آنكه حجيت خبر بلكه حجيت كلامرسول (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه خبر آن را حكايت مى كند، و بلكهاصل نبوت خاتم انبياء (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) موقوف بر حجيت ظاهر كتاب استنه به عكس ، و اگر توقف از دو طرف باشد دور است و بطلان دور واضح است ، و اگربخواهى تفصيل اين بحث را ببينى بايد به كتباصول مراجعه نمايى .
و ثانيا: همه اين روايات از اخبار آحادند، و حجيت خبر واحد (خبرى كه يقين به صدور آننداريم )، در غير احكام شرعى معنا ندارد، براى اينكه معناى حقيقى اينكه شارع اسلامبفرمايد: من خبر واحد را حجت قرار دادم ، اين است كه ترتيب اثر واقع را بر حجت ظاهرىواجب كرده باشد و اين ايجاب متوقف بر اين است كه اثرى عملى براى حجيت خبر باشد،مانند احكام شرعى ، و اما غير احكام شرعى اثرى عملى ندارد تا معناى حجيت خبر ترتيباثر عملى باشد.
مثلا اگر روايتى (خبر واحدى ) بگويد كه : بسم اللّه الرحمن الرحيم جزء هر سوره است ،آن وقت معناى حجيت خبر واحد اين مى شود كه بايد در نماز بسم اللّه را هم بخوانى ، و امااگر خبرى بگويد: سامرى اهل كرمان بوده ، حجيت آن چه اثرى دارد؟ معناى حجت قرار دادنشارع اسلام خبر واحد را، اين است كه مضمون آن را كه بيش از ظن و گمان نيست قطعىحساب كن ، و من نمى توانم مفاد روايت مذكور را كه مساءله تكوينى است قطعى حساب كنم ،و ممكن نيست يقين كنم كه سامرى كرمانى بوده ، به خلاف احكام تشريعى و جعلى مانندجزئيت سوره كه معامله يقينى كردن با آن ممكن است . وتفصيل اين مساءله در علم اصول آمده است ، به آنجا مراجعه شود.
البته غير از چند ايرادى كه ما وارد كرديم ، بعضى ديگر ايرادات ديگرى بر كسانىكه آيه را با اين روايت تفسير نموده اند وارد كرده اند، كه در بى اعتبارى و نادرستى ،دست كمى از آن تفسير ندارد، بعضى ديگر به يارى آن مفسرين برخاسته و پاسخهايىداده اند كه آن نيز دست كمى از خود ايرادها ندارد.
بعضى از مفسرين در تاءييد تفسير ذكر شده گفته اند كه : اين تفسير، تفسير به ماثوراست آن هم ماءثور از بهترين قرنها كه همان قرناول صحابه و تابعين است ، و در آن قرن كسى تفسير به راءى نمى كرده ، پس در حقيقتروايات مزبور به منزله خبرى است كه سندش
مرفوع باشد و اعراض از چنين تفسيرى گمراهى است .
ولى چند اشكال به اين تاءييد وارد است :
اولا: صرف اينكه قرنى از ميان ساير قرون بهترين قرن باشد،دليل نمى شود بر اينكه تمامى حرفهايى كه به آن قرن منتهى مى شود حجت باشد،زيرا هيچ ملازمه اى نيست ميان بهتر بودن قرن با راست و حقيقت بودن همه حرفهاىنقل شده از آن ، و همه آراء و اعمال مستند به آن تا بگوييم همه آن حرفها راست و همه آنآراء حق و همه آن اعمال صالح است ، براى اينكه در اخبار ماثوره ازاهل آن قرن ، تعداد زيادى سراغ داريم كه با يكديگر متناقضند، وعقل به صراحت و بداهت حكم مى كند كه از هر دو متناقض يكىباطل است ، پس آن كس كه اهل علم و بحث است ازاهل آن قرن نيز بايد مطالبه دليل كند به چهدليل اين حرف را زده و يا اين راءى را داده و يا اينعمل را كرده اى ، و در اين مطالبه دليل ، فرقى مياناهل قرن اول با ساير مردم نيست هر چند كه ممكن است از نظر فضيلت ميان اين دو دستهفرق باشد.
و ثانيا: هر چند مساءله مورد بحث ما كه اخبارى درباره اش وارد شده از مسائلى نيست كهراءى و فتوى در آن دخالت داشته باشد، چون آنچه وارد شده درباره جزئيات يك داستاناست ، و هر چند در چنين مواردى بايد با اثر و خبراهل قرن اول معامله روايت مرفوع كرد، اما اين در صورتى است كهاهل قرن روايات خود را منتهى به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كنند، ليكن مادر ميان آنان ، حتى در ميان صحابه كه دست اولند بسيارى را سراغ داريم كه چيزهايى راروايت كرده اند كه منتهى به يهود و غير يهود مى شود، و اگر كسى به اخبار ماثوره ازآنان در داستانهاى ذى القرنين ، بهشت ارم و داستان موسى و خضر و عمالقه و معجزاتموسى و لغزش ‍ هاى انبياء و امثال آن مراجعه نمايد، در آنچه ما گفتيم شكى برايش باقىنمى ماند، و اينگونه اخبار بى شمار است ، و اگر بنا باشد حكم روايت مرفوعه را برآن جارى كنيم ، بيش از اين اقتضاء ندارد كه بگوييم : بله فلان يهودى چنين گفته بوده ،ولى مستلزم اين نيست كه بگوييم آرى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) چنينفرموده .
و ثالثا: ما تسليم مى شويم و گفتار آن مفسر را در تاءييد همكارانشقبول مى كنيم و ليكن مى گوييم : روايت مرفوعه كه از روايت صحيحه بالاتر نيست ، وما در سابق خاطر نشان كرديم كه روايت هر قدر هم كه صحيح باشد در غير احكام شرعىحجيت ندارد، مخصوصا در صورتى كه مخالف با كتاب هم باشد.
و در محاسن به سند خود از وصافى ، از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود: از جمله مناجاتها كه ميان موسى و پروردگارش ‍ شد، يكى اين بود كه عرضهداشت :
پروردگارا سامرى گوساله را ساخت ، صداى آن از چه كسى بود؟ خداى تعالى وحىفرستاد كه : آن آزمايش من بود، در آن باره زياد جستجو مكن .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation