بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 9, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Almiza01 -
     Almiza02 -
     Almiza03 -
     Almiza04 -
     Almiza05 -
     Almiza06 -
     Almiza07 -
     Almiza08 -
     Almiza09 -
     Almiza10 -
     Almiza11 -
     Almiza12 -
     Almiza13 -
     Almiza14 -
     Almiza15 -
     Almiza16 -
     Almiza17 -
     Almiza18 -
     Almiza19 -
     Almiza20 -
     Almiza21 -
     Almiza22 -
     Almiza23 -
     Almiza24 -
     Almiza25 -
     Almiza26 -
     Almiza27 -
     Almiza28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

خود عبارت (لا يودى عنك الا انت او رجل منك ) اشتراك در رسالت را مى رساند
و اگر اهل بحث انصاف داشته باشند اعتراف مى كنند كه ميان جمله (لا يودى عنك الا انت اورجل منك ) و جمله (لا يودى الا انت او رجل منك ) فرق هست ؛ زيرا اگر به عبارت اولىتعبير مى شد اشتراك در رسالت را مى رسانيد، و معنايش اين مى شد كه (اين رسالت راكسى جز تو و يا مردى از خاندان تو به مردم نمى رساند) بخلاف عبارت دومى كه ازاين جهت ساكت است ، همچنانكه ميان جمله اولى و جمله (لا يودى منك الارجل منك ) نيز فرق است ، زيرا اگر به عبارت دومى تعبير شده بود رسالت هاى غيرابتدائى را كه همه شايستگان از مؤ منين مى توانستند عهده دار آن شوند نيزشامل مى شد، و حال آنكه بطور مسلم آنگونه رسالت ها مراد نبوده ، به شهادت اينكه مىبينيم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از اينگونه رسالت ها به اشخاص مى داده .
پس مقصود و معناى اينكه فرمود: (لا يودى عنك الا انت اورجل منك ) اين است كه : اى محمد امور رسالتى كه واجب بر شخص ‍ خود تو است ، مانندرسالت ابتدائيى كه كسى جز خودت نبايد مباشر آن باشد مردى از خاندانت مى تواندمباشر آن شود.
و ايكاش مى فهميديم چه باعث شد كه آقايان وحى بودن كلام خداى تعالى را كهجبرئيل براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آورد و گفت : (لا يودى عنك الا انت ) اورجل منك مسكوت گذاشته ، و آن را از باب يكى از سنن جارى عرب دانسته و گفته اند: درعرب رسم بوده كه هيچ عهدى نقض نشود مگر بوسيله شخص معاهد و يا مردى از خانوادهاش . و اگر اين رسم در عرب بوده چرا در هيچ يك از تواريخ ايام عرب و جنگهاى آناناثرى از آن ديده نمى شود، و جز ابن كثير كه در بحث برائت آن را به علما نسبت داده كسىاسمى از آن نبرده است ؟.
علاوه بر اين ، اگر اين معنا سنت عرب بوده چه ربطى به اسلام دارد، و چه ارزشىداشته كه اسلام آن را صحه بگذارد با اينكه اسلام ورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هر روز يكى از سنن جاهليت را نقض مى نمود و با يكىاز عادات قومى عرب مبارزه مى كرد، اين سنت مزبور هم يكى از سنت هاى اخلاقى و عاداتنافع نبوده كه اسلام آن را معتبر بشمارد بلكه تنها يك سليقه قبائلى شبيه به سليقههاى اشرافى بوده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) همه آنها را در روز فتح مكه دركنار خانه كعبه زير پا گذاشت و بطورى كه مورخين مى نويسند فرمود: همه بدانيد وصريحا اعلام مى دارم كه من تمامى سنت ها و خون و مالى كه شما اعراب از يكديگر طلبداشتيد زير اين دو پاى خود نهادم ، و من همه را از درجه اعتبار ساقط كردم مگر كليد دارىخانه خدا و سقايت حاج را.
از اين هم كه بگذريم اگر حادثه مورد بحث يك سنت غير نكوهيده اى بوده لابد بايدبگوئيم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از آن غفلت داشته ، و موقعى كه آيات برائترا به ابى بكر داد و او را روانه به سوى مكه كرد بياد اين رسم و سنت نبود، و بعد ازآنكه ابى بكر مقدارى از راه را طى كرد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بياد اين سنتافتاد، و يا يكى از اصحابش به او يادآورى كرد. وحال آنكه آنحضرت مثل اعلاى در مكارم اخلاق و رعايت حزم و احتياط و حسن تدبير بود، وبفرضى كه آنحضرت فراموش كرد يارانش ‍ چرا يادآوريش نكردند؟ با اينكه مطلب يكامرى نبوده كه بحسب عادت فراموش شود، زيرا غفلت از آن عينا مانند غفلت مرد جنگى ازبرداشتن اسلحه است .
و آيا لزوم رعايت سنت مزبور با وحى الهى بوده و خداوند بر پيامبر اكرم (صلى اللهعليه و آله ) واجب كرده بود كه اين سنت را ملغى نكند؟ و اين يكى از احكام شرعى بوده وبر زمامدار مسلمين واجب بوده كه عهدى را نشكند مگر بدست خودش و يا بدست يكى ازاهل بيتش ؟ و يا يك حكم اخلاقى و منظور از آن اين بوده كه مشركين نقض آن را نمىپذيرفتند مگر از ناحيه خود آنحضرت و يا يك نفر ازاهل بيتش ؟ اگر حكم شرعى بوده جاى اين سؤال هست كه معناى آن چيست و چه حكمتى معقول است در آن بوده باشد؟ و اگر حكم اخلاقىبوده رعايتش وقتى لازم است كه قدرت در دست مشركين باشد، و در روزهاى وقوع اينحادثه قدرت در دست رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بود نه در دست مشركين ، وابلاغ هم ابلاغ است بوسيله هر كه مى خواهد باشد.
و اگر بگوئى خود مسلمانان كه در جمله (عاهدتم ) و جمله (و اذان من الله و رسولهالى الناس ) و جمله (فاقتلوا المشركين ) مقصود و مورد خطاب بوده اند زير بار اينمطلب نمى رفتند مگر آنكه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و يا يكى ازاهل بيتش ‍ بشنوند؛ و هر چند اگر از ابى بكر مى شنيدند يقين به نقض پيدا مى كردند.در جواب مى گوئيم پس چرا از ابو هريره شنيدند و زير بار هم رفتند؟ آيا ابو هريرهبخاطر اينكه ماءمور از ناحيه على (عليه السلام ) بود اعتبارش در نظر مردم از ابىبكرى كه اگر از ناحيه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ماءمور مى شد بيشتر بود؟پس حق مطلب اين است كه روايات مذكور كه مى گفت : (ابو هريره و غير او حكم برائت وآن احكام ديگر را بمردم ابلاغ كردند، و ابو هريره آنقدر جار زد تا صدايش گرفت )صحيح نبوده و نمى شود به آنها اعتماد كرد.
سخن صاحب المنار در مورد ابلاغ آيات برائت و بدگوئى او از شيعه و كوششىكهبراى اثبات افضل بودن ابوبكر بهعمل آورده است
صاحب المنار در تفسير خود مى گويد: روايات زيادى است كه دلالت مى كند بر اينكهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابى بكر را درسال نهم هجرت امير الحاج قرار داد، و به وى دستور داد به مشركين كه به زيارت حجمى آيند برساند كه از اين ببعد حق زيارت ندارند و على (عليه السلام ) را هم همراه اوفرستاد تا نقض عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را به آنان ابلاغ نمايند، و بهآنان برسانند هر طايفه كه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عهدى داشته اند اگرعهدشان مطلق بوده ، تا چهار ماه مهلت دارند، و اگر موقت بوده تا سررسيد مدتش معتبراست ، و آيات برائت را كه متضمن لغو پيمانهاى مذكور است ازاول سوره برائت براى ايشان بخوانند.
و آيات مزبور چهل و يا سى و سه آيه است ، و اين اختلاف كه در روايات مشاهده مى شوداز جهت اين است كه راويان خواسته اند عشرات عدد آيات را بيان كنند و به اصطلاح زبانفارسى بگويند سى ، چهل آيه است ، نه اينكه عدد واقعى حتى خرده آن را هم معلوم كنند.
و جهت اينكه على (عليه السلام ) را هم همراه او كرد اين بود كه مى خواست سنت عرب رارعايت كرده باشد، چون عرب وقتى مى خواست پيمانى را لغو كند مى بايست اينعمل را يا شخص طرف معاهده انجام دهد، و يا يكى از خاندان او. لذا با اينكه ابو بكر اميرالحاج بود و در پست خود باقى بود على ماءمور اين كار شد، تا هم سنت نامبرده رعايتشود، و هم ابو بكر او را كمك كند، همچنانكه مى بينيم ابو بكر به كاركنان خود كه يكىاز آنها ابو هريره است مى گفت تا او را كمك كنند.
وى سپس اضافه مى كند: شيعه اين پيشامد ساده را بر حسب عادتى كه دارند بزرگ كرده، و چيرهاى ديگرى را هم كه نه روايت صحيحى بر طبق آن وارد شده و نهدليل منطقى آنها را تاييد مى كند بر آن افزوده و داستان رادليل بر افضليت على (عليه السلام ) از ابى بكر گرفته و گفته اند:(رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابى بكر را از ماءموريت تبليغ برائتعزل كرد، چون جبرئيل پيغام آورده بود كه رفتن ابى بكر صحيح نيست ، زيرا اينرسالت را جز خودت و يا يكى از خاندانت نبايد ابلاغ كند) شيعه پا را از مساله برائتهم فراتر گذاشته و پيام جبرئيل را عام و شامل تمامى احكام دين گرفته اند.
با اينكه اخبار داله بر تبليغ احكام و جهاد در راه حمايت و دفاع از دين و وجوب آن بر همهمسلمانان به حد استفاضه است (يعنى بسيار زياد است ) و اين اخبار همه دلالت دارند براينكه تبليغ احكام دين فريضه است نه فضيلت . ازآن جمله كلامرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در حجه الوداع است كه در برابر هزاران نفر فرمود:(الا فليبلغ الشاهد الغائب آگاه كه بايد حاضرين به غائبين برسانند) و اين كلام درصحيح بخارى و مسلم و غير آن دو مكرر روايت شده . و در بعضى از روايات كه از ابنعباس نقل شده دارد كه وى گفت : (به آن خدائى كه جان من به دست اوست اين كلام وصيتآنحضرت به امت خود بود...)
و از آنجمله نيز كلام آنحضرت است كه فرمود: (بلغوا عنى و لو آيه از طرف من به مردمبرسانيد هر چند يك آيه را) بخارى در صحيح خود و ترمذى آن را روايت كرده اند. واگر غير اين بود و چنين سفارشاتى صادر نمى شد و مردم ماءمور به تبليغ نمىبودند، اسلام اينطور كه اكنون در دنيا منتشر گشته انتشار نمى يافت .
بعضى از شيعيان از اين نيز تجاوز كرده و بطورى كه شنيده مى شودخيال كرده اند رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابو بكر را از امارت حجاج نيزعزل كرده و على را بدان ماءمور نمود و اين بهتانى است صريح و مخالف با يك مسالهعمليى كه خاص و عام از آن با خبرند.
بلكه حق مطلب اين است كه على (كرم الله وجهه ) مكلف به يك امر مخصوصى بوده ، و درسفر مورد بحث تابع ابى بكر و او امير الحاج و ماءمور به اقامه يكى از اركان اجتماعىاسلام بوده است ، چه تبعيتى از اين بهتر كه حتى وقت و زمان انجام وظيفه را هم ابو بكربراى على تعيين مى كرده و همانطورى كه در روايات گذشته مشاهده شد مى گفته است :(يا على برخيز و رسالت رسول خدا را به اين مردم برسان ) و همانطورى كه درروايت ابو هريره تصريح بر اين مطلب بود كه به ساير پيروانش مى گفت :(برخيزيد و على را كمك كنيد) روايت مزبور را صحيح بخارى و مسلم و ديگراننقل كرده اند.
صاحب المنار سپس مساله امارت ابى بكر را دنبال كرده و با آن و همچنين به اينكه ابىبكر نزديك وفات رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در محراب آنحضرت به نمازايستاد استدلال كرده است بر اينكه ابى بكر در ميان تمامى اصحابرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از همه افضل بوده .
اشكالات وارده بر گفته هاى صاحب المنار
اما اينكه گفت : (با اينكه اخبار داله بر وجوب تبليغ دين به حد استفاضه است ...)معلوم مى شود كه وى معناى كلمه وحى را كه فرمود: (لا يودى عنك الا انت اورجل منك ) آنطور كه بايد نفهميده و نتوانسته است ميان آن و ميان (لا يودى منك الارجل منك ) فرق بگذارد، و در نتيجه خيال كرده است اطلاق وحى مزبور با وجوب تبليغدين بر غير رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و خاندانش از ساير مسلمين منافات داشته ،و لذا در مقام برآمده كه اطلاق مزبور را به وسيله اخبار مستفيضه اى كه دلالت مى كند بروجوب تبليغ دين بر همه مسلمانان دفع كند، و آن را مقيد و مخصوص نقض و الغاء پاره اىاز پيمانها سازد، و به همين منظور حكم الهى را به يك سنت عربىتبديل نموده ، و همين اشتباه وادارش كرده كه خيال كند كسانى كه كلمه وحى را بر اطلاقشباقى گذاشته اند از يك امرى كه نزديك به ضرورى در نزد مسلمين است غفلت ورزيدهاند، و آن امر ضرورى وجوب تبليغ بر عامه مسلمين است ، تا آنجا كه براى ضرورىبودن آن به روايات صحيح بخارى و مسلم و غير آن دو تمسك كرده كه در آنها داردرسول خدا فرمود: (حاضرين به غائبين ابلاغ كنند) وحال آنكه همانطورى كه از نظرتان گذشت معناى جمله وحى اين نيست كه صاحب المنارفهميده .
و اما اينكه گفت : (بعضى از شيعيان از اين نيز تجاوز كرده ...) جوابش اين است كهآنچه شيعه به آن معتقد است خيالى نيست كه مشار اليه به شيعه نسبت مى دهد، بلكهروايتى است كه شيعه آن را معتبر دانسته و به آن تمسك جسته است و ما آن روايت را درخلال روايات گذشته ايراد كرديم .
موضوع امارت حاج با مساءله وحى آسمانى كه احدىحتىرسول خدا (ص ) هم حق مداخله و دخل و تصرف در آن را نداشته است فرقدارد
از اين بيشتر بحث كردن در مساله امارت حاج درسال نهم هجرت دخالت زيادى در فهم كلمه وحى يعنى جمله (لا يودى عنك الا انت اورجل منك ) ندارد، چون امارت حجاج چه اينكه ابى بكر متصدى آن بوده و چه على (عليهالسلام ) چه اينكه دلالت بر افضليت بكند و يا نكند يكى از شوون و شاخ و برگهاىولايت عامه اسلامى است ؛ وحى مزبور مطلبى است و مساله امارت مساله ديگرى است كه اميرمسلمانان و زمامدار ايشان كه بايد در امور مجتمع اسلامى دخالت نموده و احكام و شرايعدينى را اجراء كند بايد در آن نيز مداخله نمايد، بخلاف معارف الهى و موارد وحيى كه ازآسمان در باره امرى از امور دين نازل مى شود، كه زمامدار در آن حق هيچگونه دخالت وتصرفى ندارد.
آرى ، تصرف و مداخله در امور اجتماعى در زمانرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تصديش در دست خود آنحضرت بود، يك روز ابىبكر و يا على (عليه السلام ) را به امارت حاج منصوب مى كرد، و روزى ديگر اسامه راامير بر ابى بكر و عموم مسلمانان و صحابه مى گردانيد، و يك روز ابن ام مكتوم را اميرمدينه قرار مى داد با اينكه در مدينه كسانى بالاتر از وى بودند. و بعد از فتح مكهيكى را والى مكه و آن ديگرى را والى بر يمن و سومى را متصدى امر صدقات مى كرد،ابا دجانه ساعدى و يا سباع بن عرفطه غفارى را - بنا بر آنچه كه در سيره ابن هشامآمده - در سال حجه الوداع والى بر مدينه قرار داد با اينكه ابو بكر در مدينه ماند وبطورى كه بخارى و مسلم و ابو داود و نسائى و غير ايشان روايت كرده اند به حج نرفت. اينگونه انتخابات تنها دلالت بر اين دارد كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اشخاص نامبرده را براى تصدى فلان پست ، صالحتشخيص مى داده ، چون زمامدار بوده و به صلاح و فساد كار خود وارد بوده است .
و اما وحى آسمانى كه متضمن معارف و شرايع است نهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در آن حق مداخله اى داشت ، و نه كسى غير از او، وولايتى كه بر امور مجتمع اسلامى دارد هيچ گونه تاثيرى در وحى ندارد، او نه مىتواند مطلق وحى را مقيد و مقيدش را مطلق كند، و نه مى تواند آن را نسخ و يا امضاء نمودهو يا با سنت هاى قومى و عادات جارى تطبيق دهد، و به اين منظور كارى را كه وظيفهرسالت اوست به خويشاوندان خود واگذار كند.
آرى ، خلط ميان اين دو باب است كه باعث مى شود معارف الهى از اوج بلند و مقام كريمخود تا حضيض افكار اجتماعى كه جز رسوم ملى و عادات و اصطلاحات چيز ديگرى در آنحكومت ندارد پائين آيد، و آدمى حقايق معارف و معارف حقيقى را با افكار اجتماعى خود آن همبا آن مقدار اطلاعى كه در اين باره دارد تفسير نموده ، و از معارف آسمانى آنچه را كه بهنظرش بزرگ مى رسد بزرگ و آنچه را كه به فكرش كوچك مى رسد كوچك بشمارد،تا آنجا كه يكى از صاحبان همين افكار در معناى وحى آسمانى بگويد: (از باب رعايتسنت عربى و مقدسات ملى عرب بوده است ).
اضطراب و اختلاف روايات راجع به اعلان آيات برائت
و خواننده محترم اگر داستان مورد بحث را كاملا مورد دقت و مطالعه قرار دهد خواهد ديد كهچه سهل انگارى عجيبى در حفظ و ضبط داستان و خصوصيات آن از ناحيه راويان شده است، اگر حمل به صحت نموده و نگوئيم غرض هاى نامشروع ديگرىاعمال كرده اند.
مثلا در بيشتر آن روايات دارد: (رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابى بكر رافرستاد تا آيات برائت را بر مشركين بخواند، آنگاه على (عليه السلام ) را روانه كردتا آن آيات را از ابى بكر گرفته و خود آنها را بر مردم تلاوت كند، ابو بكر برگشتو...) و
در بعضى ديگر دارد: (ابو بكر را به عنوان امير الحاج روانه كرد، و سپس على را باآيات برائت به دنبالش فرستاد). و در دسته اى ديگر از روايات دارد: (ابو بكر بهعلى (عليه السلام ) دستور داد آيات برائت را بر مردم بخواند، و عده ديگرى از نفراتخود را ماءمور كرد تا على را در نداى به آن كمك كنند) و كار به آنجا رسيد كه طبرى وديگران از مجاهد روايت كرده اند كه در ذيل آيه (برائة من الله و رسوله الى الذينعاهدتم من المشركين ) گفته است : مقصود معاهدين از خزاعه و مدلج و هر صاحب عهد و غيرايشان است ، چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى از جنگ تبوك مراجعت فرمودتصميم گرفت به زيارت خانه كعبه برود، ليكن فرمود: از آنجائى كه مشركين در ايامحج به مكه مى آيند و بره نه در خانه خدا طواف مى كنند من دوست ندارم آن موقع را مشاهدهكنم ، و به همين جهت ابو بكر و على را فرستاد تا در ميان مردم در ذى المجاز و در جاهائىكه به دادوستد مشغول بودند در همه موسم بگردند و به مردم اعلام كنند كهپيمانهايشان تا بيش از چهار ماه ديگر مهلت ندارد، و آن چهار ماه همان ماههاى حرام است ،يعنى بيست روز از آخر ذى الحجه تا ده روز ازاول ربيع الثانى ، آنگاه اعلام كنند كه پس از اينقتال است و هيچ معاهده اى در كار نيست .
خوب ، وقتى حال روايات بدين منوال است چه معنا دارد كه صاحب المنار بگويد(قول شيعه بهتانى است صريح و مخالف با تمامى روايات آن هم در مساله عمليى كههمه عوام و خواص آن را مى دانند). اگر مقصود مشار اليه عوام و خواص معاصرينرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است كه آن را مى دانسته اند، چون يا خودشان شاهدجريان بوده اند و يا از كسانى كه شاهد و ناظر بوده اند شنيده اند چه ربطى به مادارد. و اگر مقصودش عوام و خواص بعد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، ومردم اعصار بعد در اين مساله عملى شكى نداشته اند، مى گوييم مردم اعصار بعد، غير ازراه روايت چه راه ديگرى براى اطلاع از اين داستان داشته اند؟ روايات هم كه حالش ايناست كه هيچيك از آنها در يك كلمه اتفاق ندارند.
يكى مى گويد: فقط على (عليه السلام ) ماءمور به بردن آيات برائت بود. آن ديگرىمى گويد: ابو بكر هم همراه و شريكش بود. سومى مى گويد: ابو هريره و عده اى ديگركه اساميشان را نبرده نيز با آن دو شركت داشتند.
از طرفى ديگر، يكى از آن روايات دارد: آيات مورد بحث نه آيه بود. ديگرى دارد: ده آيهبوده . سومى دارد: شانزده آيه بوده . چهارمى دارد: سى آيه . و پنجمى مى گويد: سى وسه آيه . و ششمى مى گويد: سى و هفت آيه . و هفتمى مى گويد:چهل آيه . و هشتمى دارد: تمام سوره برائت بود.
باز از جهت ديگر يكى مى گويد: ابو بكر به ماءموريت خودش كه امارت حاج بودهرهسپار شد. ديگرى مى گويد: از نيمه راه برگشت ، و لذا بعضى از آقاياناهل سنت مانند ابن كثير اين روايت را تاويل كرده و گفته است : مقصود اين است كه بعد ازحج و انجام ماءموريت برگشت . عده ديگر از آقايان گفته اند: برگشت تا بپرسد چرارسول خدا (صلى الله عليه و آله ) او را از بردن برائتعزل كرد. و در روايت انس كه ذيلا ايراد مى گردد صريحا دارد:رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابو بكر را براى بردن برائت روانه ساخت ، آنگاهاو را خواست و آيات برائت را از او گرفت .
و نيز از يك نظر ديگر، يكى از آن روايات دارد: زيارت مورد بحث در ذى الحجه واقع شد،و مقصود از حج اكبر تمامى ايام حج بوده . آن ديگرى دارد: حج اكبر روز عرفه بوده .سومى دارد: روز قربان بوده . چهارمى دارد: روز يازدهم بوده . و همچنين روايتى هم داردكه اصلا آنسال ابو بكر در ذى القعده به زيارت رفت .
باز از يك نظر ديگر، عده اى روايات دارد: ماههاى سياحت كه خداوند معاهدين را در آن ماههامهلت داد ابتدايش ماه شوال بوده . ديگرى دارد: از ذى القعده بوده . سومى دارد: از دهم ذىالحجه شروع مى شده . چهارمى دارد: از يازدهم ذى الحجه بوده ، و همچنين روايات ديگر.
و تعدادى از روايات دلالت دارد بر اينكه : ماههاى حرام ذى القعده و ذى الحجه و محرم ازآن سال بوده . و ديگرى دارد: مقصود از ماههاى مهلت و سياحت غير از ماههاى حرام بوده ، وماههاى چهارگانه مهلت ، ابتدايش در يك روايت از روز اعلام و در روايتى ديگر از روزنزول سوره بوده .
خوب ، وقتى حال روايات اين باشد چطور ممكن است آدمى ادعا كند كه مساله مورد بحث يكمساله عمليى بوده كه همه مردم آن را مى دانند، هر چند پاره اى از احتمالات گذشته گفتارمفسرين سلف مى باشد، ليكن جمهور با كلمات مفسرين سلف معامله روايت موقوفه مى كنند.
و اما اينكه گفت : (حق اينست كه على (عليه السلام ) مكلف به يك امر خاصى بوده ، و درآن سفرش تابع ابو بكر بوده و ابو بكر بر او و سايرين امير بوده و...)
البته شكى نيست در اينكه آن ماءموريتى كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) على را به آنگسيل داشت يك امر خاصى بود، و آن اين بود كه آيات برائت و ملحقات چهارگانه آن راكه در سابق گذشت براى مردم بخواند، آرى ، در اين معنا حرفى نيست حرف در اين استكه دلالت كلمه وحى يعنى جمله (لا يودى عنك الا انت اورجل منك ) به بيانى كه در سابق گذشت منحصر به قرائت آيات برائت نيست و نبايدميان آن معنائى كه كلمه مزبور دلالت بر آن دارد و ميان ماءموريتى كه على (عليه السلام) در سفر مورد بحث داشت خلط كرد.
و اما اينكه گفت : (على در اين سفر تابع ابى بكر بود) غير از روايت ابى هريرهمدركى ندارد، و اشكالات روايت را از نظر خواننده گذرانديم .
و در الدر المنثور است كه : ابن ابى شيبه و احمد و ترمذى (وى روايت را حسن دانسته ) وابو الشيخ و ابن مردويه از انس روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آيات برائت را به ابو بكر داد تا به مكه ببرد،سپس او را خواست و فرمود: نبايد اين رسالت را به مردم ابلاغ كند مگر يك نفر ازخاندانم ، آنگاه على (عليه السلام ) را خواست و آيات را به وى داد.
خدشه اى كه صاحب المنار خواسته است بر يكى بودن نفس پيامبر (ص ) و على (ع)كه از جمله وحى استفاده مى شود وارد كند و جواب او
مؤ لف : صاحب المنار در بعضى از كلماتش گفته است : جمله (اورجل منى و يا مردى از خاندان من ) كه در روايت سدى آمده ، در روايات ديگرى كه طبرى وديگران نقل كرده اند تفسير شده ، چون در آن روايات آمده : (اورجل من اهل بيتى و يا مردى از اهل بيتم )
كه اين نص صريح ، تاويلى را كه شيعيان از كلمه (منى ) كرده و گفته اند معنايشاين است كه (نفس على مثل نفس رسول الله (صلى الله عليه و آله ) است ، و علىمثل او بوده و از ساير صحابه افضل است )باطل مى سازد.
رواياتى كه وى مى گويد طبرى و ديگران آورده اند همان رواياتى است كه قبلانقل كرده و گفته بود: احمد به سند حسن از انس روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آيات برائت را به ابى بكر داد و او را روانه كرد، ووقتى ابى بكر به ذى الحليفه رسيد پيامبر فرمود: (اين رسالت را ابلاغ نمى كندمگر من و يا مردى از اهل بيتم ) و آنگاه آيات برائت را به على واگذار كرد و او را روانهساخت .
و بر كسى پوشيده نيست كه اين روايت همان روايتى است كه ما قبلا آن را از انسنقل كرديم و در آن داشت : (او رجل من اهلى ) و اين مقدار تفاوت در(اهل من ) و (اهل بيتم ) ناشى از اين است كه راويان حديث روايت رانقل به معنا كرده اند.
و اولين اشكالى كه به كلام صاحب المنار وارد است اينست كه جمله (اورجل منى ) آنطور كه وى ادعا كرده كه تنها در روايات سدى آمده و آن را هم ضعيف دانسته، نيست ؛ زيرا اصل و ريشه آن عبارت وحى است كه معظم روايات صحيح و زياد آن رااثبات نموده است ، و روايتى كه دارد: (من اهل بيتى ) و مشار اليه ، آن را روايات زيادوانمود كرده فقط يك روايت است ، آن هم روايت انس است كه تازه درنقل ديگرى به جاى (من اهل بيتى ) در همان روايت نيز (من اهلى آمده ).
اشكال دومى كه به گفتار وى وارد است اين است كه همانطورى كه روشن شد روايت مذكورنقل به معنا شده ، با اين وصف بخاطر بعض الفاظى كه در آن است صلاحيت ندارد بيشترو معظم روايات صحيحى را كه شيعه و سنى در باره عبارت وحى اتفاق دارند، بوسيله آنتفسير كرد.
علاوه ، اگر صحيح باشد كه عبارت (او رجل منك ) و يا (اورجل منى ) را كه گفتيم در معظم روايات آمده با عبارت(رجل من اهل بيتى ) كه در يك روايت آنهم به يكنقل آمده تفسير كرد چرا صحيح نباشد اين دو دسته روايات به روايات ابى سعيد خدرىسابق كه داشت : (يا على انه لا يودى عنى الا انا او انت ) تفسير نمود؟.
و چرا نگوئيم كه همه آن تعبيرات يعنى : (الارجل منى ) و (الا رجل منك ) و (الا رجل من اهلى ) و (الارجل من اهل بيتى ) همه كنايه از شخص على (عليه السلام ) است ؛ يكى مى گويد: على ازنفس رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است . ديگرى مى گويد:اهل او است . سومى مى گويد: اهل بيت او است . لا جرم كسى كه معظم روايات را با يك روايتآنهم بنا به يك نقلش تفسير مى كند، و چنين تفسيرى را جايز مى داندغافل است از اينكه از گرماى آفتاب به نور آتش گريخته و خلاصه دچاراشكال بزرگترى مى شود.
اشكال سوم بر سخن صاحب المنار
اشكال سومى كه به گفتار صاحب المنار متوجه است اين است كه وى گمان كرده استفادهاين معنا كه (على (عليه السلام ) به منزله نفسرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ) مستند به صرف اين است كه فرمود:(رجل منى ) آنگاه پيش خود گفته : صرف اينكه كسى بگويد: (فلانى از من است )دلالت ندارد بر اينكه فلانى در همه شوون به منزله نفس او است ، و بيش از اين را نمىرساند كه يك نوع اتصال و اتباع ميان من و او هست ، همچنانكه در گفتار ابراهيم آمده كهگفت (فمن تبعنى فانه منى ) مگر اينكه قرينه ديگرى در كار باشد و بيش از اين رابرساند، مانند آيه (و من يتولهم منكم فانه منهم ).
بلكه ما آن را از مجموع جمله (رجل منك ) يا(رجل منى ) با قرينه (لا يودى عنك الا انت ) استفاده كرديم ، بهمان بيانى كه درسابق گذشت ، و در اين استفاده فرقى نيست چه اينكه عبارت روايت(رجل منى ) باشد و چه (رجل منك ) و چه(رجل من اهلى ) و چه (رجل من اهل بيتى ) علاوه بر اينكه اگر منظور صرف پيروىبود ابو بكر هم در خطاب پيروى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بود، ديگر معنانداشت آيات برائت را از او بگيرد و به على (عليه السلام ) واگذار كند و بفرمايد:(دستور آمده كه جز خودم ، و يا مردى از پيروانم آن را ابلاغ نكند).دليل ديگر اينكه در روايتى كه نقل خواهد شد و حاكم آن را از مصعب بن عبد الرحمننقل كرده است ؛ آمده كه بعد از آنكه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) بهاهل طائف فرمود: (قسم به كسى كه جانم به دست او است نماز را به پا مى داريد وزكات را مى پردازيد يا اينكه مردى را از خودم (يا چون جان خودم ) به سوى شماگسيل مى دارم ) مردم به ابو بكر يا عمر نظر انداختند (به گمان اينكه مراد پيغمبر(صلى الله عليه و آله ) يكى از آن دو است ) پس پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) دستعلى را گرفت و فرمود: (اين ). تا ترديدى را كه پيش آمده بود رفع نمايد.
اشكال چهارم بر سخن صاحب تفسير المنار
اشكال چهارم اينكه ، وى در بحث خود از روايات داله بر اينكهاهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) على و فاطمه و حسنين بوده و نه غير، اسمىنبرده ، و به روى خود نياورده كه اصلا چنين اخبارى هم در مساله وجود دارد، وحال آنكه اين روايات همه صحيحه و علاوه بالغ به حد تواتر است ، و ما بعضى از آنهارا در تفسير آيه مباهله ايراد كرديم ، و قسمت عمده آنها را بزودى در بحث از آيه تطهيرايراد خواهيم نمود - ان شاء الله -.
و از آنجائى كه آن روز در ميان اهل بيت غير از على (عليه السلام ) مردى نبوده قهرابرگشت معناى كلمه (مردى ) به همان حضرت خواهد بود، و در نتيجه برگشت ايناشكال به همان اشكال قبلى خواهد شد كه گفتيم همه آن تعبيرات به فرضى كه صحيحباشد كنايه از على (عليه السلام ) است .
و اما اينكه احتمال داد كه مقصود از اهل بيت عموم اقرباى آنحضرت از بنى هاشم يا بنىهاشم و زنان آنحضرت باشند، و در نتيجه كلمه وحى يك كلام عادى باشد و نخواهد مزيتىرا براى شخص معينى اثبات كند، و قهرا برگشت معنا به اين باشد كه (هيچ رسالتىرا از من نمى رساند مگر يكى از بنى هاشم ) اين براى اين است كه آقاياناهل سنت غالبا بحث هاى لفظى را با ابحاث معنوى و همچنين مطالب دينى را با نظرياتاجتماعى خلط مى كنند، و در تشخيص مفهوم اينقبيل الفاظ به نظريات عرف لغويين مراجعه مى كنند، بدون اينكه نسبت به نظر شرعتوجهى بنمايند. مثلا در معناى كلمه (ابن ) و كلمه (بنت ) نخست بحثشان چنين است كهبراى تشخيص اينكه آيا پسر دختر هم پسر آدمى حساب مى شود يا نه بايد به لغتمراجعه كرد. بايد ديد آيا كلمه (پسر) بحسب وضع لغوى بر پسر دختر هم صادقاست يا نه .
و از همه اين ها عجيب تر آن قسمت از گفتار صاحب المنار است كه گفت : (اين ) نصصريح باطل مى سازد تاويل كلمه (منى ) را چون بطورى كه از سياق گفتارش برمىآيد مقصودش از نص صريح همان كلمه (من اهل بيتى ) است كه خواسته است بگويد اينكلمه صراحت دارد در اينكه منظور از رجل منى يك مرد از بنى هاشم است .
و ما نفهميديم كلمه (اهل بيت ) چه نصوصيت و صراحتى در بنى هاشم دارد، آنهم با آنهمه رواياتى كه در معناى كلمه مذكور وارد شده و همه مى گوينداهل بيت عبارتند از على و فاطمه و حسين . علاوه ، بر فرض كه كلمه(اهل بيت ) به معناى بنى هاشم باشد آنوقت صاحب المنار چه مى گويد در آن رواياتىكه داشت : (منى مردى از من ) آيا كلمه از من را هم به بنى هاشم معنا مى كند!!.
و در تفسير عياشى از زراره و حمران و محمد بن مسلم از حضرت ابى جعفر و ابى - عبدالله (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه (فسيحوا فى الارض اربعه اشهر)فرموده اند: بيست روز از ذى الحجه و تمامى محرم و صفر و ربيعالاول و ده روز از ربيع الثانى است .
مؤ لف : رواياتى كه بر طبق مضمون اين روايت از طرق شيعه از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) در تفسير چهار ماه مورد بحث وارد شده بسيار زياد است ، و كلينىو صدوق و عياشى و قمى و ديگران (عليهم الرحمة ) در كتب خود آنها رانقل كرده اند. همين مضمون از طرق اهل سنت نيز روايت شده است ، البته در اين ميان رواياتديگرى از طرق آنان هست كه مضمونش غير اين مضمون است ، حتى در پاره اى از آنها چنينآمده : (ابو بكر در سال نهم هجرى در ماه ذى القعده با مردم به حج رفت ) و چون اينروايت تاييد نشده لذا از استناد به آن چشم پوشى كرديم .
رواياتى درباره اينكه اعلام كننده آيات برائت على (ع ) بوده است
و در تفسير عياشى از حكيم بن جبير از على بن الحسين (عليهماالسلام ) روايت كرده كه درتفسير آيه (و اذان من الله و رسوله ) فرموده است : مقصود از (اعلام كننده )، اميرالمؤ منين (عليه السلام ) است .
مؤ لف : و اين معنا از حريز از ابى عبد الله (عليه السلام ) نيز و همچنين از جابر از امامصادق و امام باقر (عليه السلام ) روايت شده ، و قمى آن را از پدرش از فضاله از ابانبن عثمان از حكيم بن جبير از امام على بن الحسين (عليهماالسلام )نقل كرده ، و سپس گفته است كه : در حديث ديگرى امام امير المؤ منين (عليه السلام )فرمود: من بودم اعلام كننده در ميان مردم . اين روايت را صدوق هم به سند خود از حكيم از آنجناب نقل كرده .
صاحب الدر المنثور هم آن را از ابن ابى حاتم از حكيم بن حميد از على بن الحسين (عليهماالسلام ) نقل كرده ، و صاحب تفسير برهان در كتاب خود گفته است كه : سدى و ابومالك و ابن عباس و زين العابدين همگى گفته اند اعلام كننده على بن ابيطالب بود، و بهوسيله او پيام رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اداء شد.
و در تفسير برهان از صدوق و او به سند خود ازفضيل بن عياض از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : من از آنحضرت از حجاكبر پرسش كردم . فرمودند: تو در اين باره چيزى شنيده اى ؟ عرض كردم آرى حديثىدارم ، و آن اين است كه ابن عباس گفته است : حج اكبر عبارتست از روز عرفه ، به اين معناكه هر كس روز عرفه تا طلوع آفتاب روز عيد قربان را درك كند حج را درك كرده ، و هركس ديرتر برسد حج آن سال از او فوت شده ، پس شب عرفه ، هم براىقبل و هم براى بعد قرار داده شده . دليل بر اينقول هم اين است كه كسى كه شب قربان تا طلوع فجر را درك كند حج را درك كرده و از اومجزى است ، هر چند وقوف در روز عرفه را نداشته .
در روايات شيعه روز حج اكبر، روز عيد قربان دانسته شده است
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: امير المؤ منين فرموده حج اكبر روز قربان است ، واحتجاج كرده به آيه قرآن كه مى فرمايد: (فسيحوا فى الارض اربعه اشهر) و اينچهار ماه عبارت است از بيست روز از ذى الحجه و تمامى محرم و صفر و ربيعالاول و ده روز از ربيع الاخر، و اگر روز حج اكبر روز عرفه (نهم ذى الحجه ) باشدآنگاه تا روز دهم ربيع الاخر چهار ماه و يك روز مى شود وحال آنكه قرآن فرموده مهلت كفار از روز حج اكبر چهار ماه است ، و نيزاستدلال كرده اند به آن آيه ديگر كه مى فرمايد: (و اذان من الله و رسوله الى الناسيوم الحج الاكبر) و سپس فرموده كه اعلام كننده در آن روز من بودم .
پرسيدم : پس معناى كلمه (حج اكبر) چيست ؟ فرمود: از اين جهت بزرگترين حج ناميدهشد كه در آن سال هم مسلمانها به زيارت خانه خدا رفتند، و هم مشركين ، و بعد از آنسال بود كه ديگر زيارت كردن كفار ممنوع شد.
و نيز در همان كتاب از صدوق از معاويه بن عمار روايت شده كه گفت : از امام صادق (عليهالسلام ) پرسيدم روز حج اكبر چه روزى است ؟ فرمود: روز قربان است ؛ و حج اصغرعمره است .
مؤ لف : اين روايت علاوه بر اينكه حج اكبر را به روز قربان تفسير كرده ، وجه اينتسميه را هم ذكر كرده (و آن اينكه عمره به تنهائى ، حج اصغر، و عمره با حج ، حج اكبراست ) و همه روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) جز چند روايت شاذ متفقند براينكه منظور از روز حج اكبر روز عيد قربان يعنى دهم ذى الحجه است كه آن را روز(نحر) هم مى نامند، همين معنا را از على (عليه السلام ) هم روايت كرده اند.
كلينى در كافى آن را از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از معاويه بن عمار ازامام صادق (عليه السلام ) و نيز به سند خود از ذريح از آنحضرت روايت كرده ، و همچنينصدوق به سند خود از ذريح از آنجناب ، و عياشى از عبد الرحمان و ابن اذينه وفضيل بن عياض از آنحضرت روايت كرده اند.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابى اوفى ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده كه در روز عيد اضحى فرمود: امروز روزحج اكبر است .
و نيز در همان كتاب است كه بخارى (در پاروقى كتابش ) و ابو داود، ابن ماجه ، ابن -جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه و ابو نعيم در كتاب حليه ازابن عمر روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در سالى كه بهحج رفت در روز قربان ميان جمره ها ايستاد و فرمود: اين چه روزى است ؟ گفتند روز نحر(قربان ) است فرمود: اين روز حج اكبر است .
مؤ لف : اين مضمون به طرق مختلفه اى از على (عليه السلام ) و ابن عباس و مغيره بنشعبه و ابى جحيفه و عبد الله بن ابى اوفى نيز روايت شده ، و به طرق مختلفه ديگرىاز رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نقل شده است كه فرمود: حج اكبر روز عرفه است ،و همچنين از على و ابن - عباس و ابن زبير نيزنقل شده ، و از سعيد بن مسيب روايت شده كه حج اكبر روز بعد از روز قربان است و نيزروايت شده كه همه ايام حج است ، و در روايت ديگرى آمده كه حج اكبر آن سالى است كهابو بكر در آن سال به حج رفت و اين وجه بى انطباق با روايتى كه قبلا از امام صادق(عليه السلام ) نقل كرديم نيست ، همان روايتى كه داشت حج اكبر را از اين رو حج اكبرناميدند كه در آن سال هم مسلمانان به حج آمده بودند و هم مشركين .
روايتى درباره چهار ماه مهلت دادن به مشركيندرذيل آيات گذشته
و در تفسير عياشى از زراره از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيهشريفه (فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ) فرمود: (اشهرحرم ) از روز قربان شروع مى شود تا دهم ربيع الاخر.
و در الدر المنثور است كه حاكم - وى سند را صحيح دانسته - از مصعب بن عبد الرحماناز پدرش نقل كرده كه در تفسير آيه (فان تابوا و اقاموا الصلوه و آتوا الزكوة )گفته است : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مكه را كه فتح كرد متوجه شهر طائف شد،و مردم آن شهر را هشت روز و يا هفت روز متوالى محاصره كرد آنگاه چند نوبت به تناوببه محاصره آنها پرداخت .
و سپس فرمود: هان اى مردم من جلوتر از شما از دنيا مى روم ، و من شما را در حق عترتم بهنيكى سفارش مى كنم ، ديدارتان حوض ‍ خواهد بود و به آن خدائى كه جانم به دستاوست يا اين است كه نماز را بپا مى داريد و زكات را مى دهيد، و يا اين است كه مردى ازخاندانم و يا مثل خودم را وادار مى كنم تا گردنهاى رزمندگانتان را بزند، و ذراريتان رااسير كند. مردم خيال كردند مقصودش ابو بكر و عمر است ، لكن ديدند دست على (رضىالله عنه ) را گرفت و فرمود: (اين ).
مؤ لف : منظور آنحضرت اين بود كه اگر كافر شويد چنين مى شود.
و در تفسير عياشى در حديث جابر از امام ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه در تفسير(فان تابوا) فرمود: يعنى اگر ايمان آوردند برادران دينى شما هستند.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و ان احد من المشركين استجارك فاجره ...) مى گويد امام(عليه السلام ) فرموده : معنايش اين است كه نخست قرآن را برايش بخوان و به معارفدين آشنايش كن و ديگر متعرضش مشو تا به مامن خود برگردد.
و در تفسير برهان از ابن شهراشوب از تفسير قشيرى روايت شده كه : مردى به على بنابيطالب (عليه السلام ) عرض كرد: حال اگر يكى از ما بخواهد بعد از چهار ماهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را ملاقات كند و با او كارى داشته باشد آيا عهدىبرايش نيست و (در امان نيست )؟ على (عليه السلام ) فرمود: چرا، براى اينكه خداوندفرموده : (اگر يكى از مشركين از تو پناه بخواهد پناهش ‍ بده ...).
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و ابن مردويه درذيل آيه (و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم ...)، از حذيفهنقل كرده اند كه از وى در باره آيه فوق پرسش كردند، او گفت : (هنوز بااهل اين آيه قتال نشده است ).
چند روايت در ذيل آيه (فقاتلوا ائمة الكفر...)
و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و بخارى و ابن مردويه از زيد بن وهب روايت كردهاند كه در ذيل آيه (فقاتلوا ائمه الكفر) گفته است : ما در محضر حذيفه (رض )بوديم كه گفت : از مشمولين اين آيه باقى نمانده مگر سه نفر. و از منافقين هم باقىنمانده مگر چهار نفر. مردى اعرابى پرسيد شما اصحاب محمد (صلى الله عليه و آله )خبرهائى به ما مى دهيد كه سر و ته آن را نمى دانيم ، اگر از مشمولين اين آيه نماندهمگر سه نفر و از منافقين نمانده مگر چهار نفر پس اينها چه كسانى هستند كه خانه هاى مارا مى شكافند و علفهاى ما را مى دزدند؟ گفت اينها تبه كاران هستند (نه آن كسانى كهآيه در حقشان نازل شده ) آرى ، از آن كسان نمانده اند مگر چهار نفر كه يكى از آنهاپيرمرد سالخورده اى است كه اگر آب خنك هم بخورد ديگر سردى آب را تشخيص نمىدهد.
و در قرب الاسناد حميرى است كه مى گويد: عبد الحميد و عبد الصمد بن محمد هر دو ازحنان بن سدير برايم نقل كردند كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه مىفرمود: عده اى از اهل بصره نزد من آمدند و از منحال طلحه و زبير را پرسيدند، گفتم : از پيشوايان كفر بودند، چون على (عليه السلام) در روز جنگ بصره بعد از آنكه صف آرائى كرد به ياران خود فرمود: بر اين مردمپيشدستى مكنيد، بگذاريد تا من ميان خودم و خدا و ميان ايشان قطع عذر كنم .
آنگاه برخاست و در برابر لشكر بصره فرياد زد: اىاهل بصره آيا از من جور و ستمى در قضاوت سراغ داريد؟ گفتند: نه . فرمود: آيا حيف وميل در بيت المال و در نحوه تقسيم آن سراغ داريد ؟ گفتند: نه . فرمود: آيا شيفتگى بهدنيا از من ديده ايد كه مال دنيا را به خودم و خاندانم اختصاص داده و به شما نداده باشم ،از اين جهت است كه از در ستيره درآمده و بيعت مرا مى شكنيد؟ گفتند: نه . فرمود: آيا حدودخدا را در شما جارى نموده و در ديگران اجراء نكرده ام ؟ گفتند: نه . فرمود: پس چطورشده كه بيعت من شكسته مى شود و بيعت ديگران (كه همه آن عيبها را دارند) شكسته نمىشود؟ همانا من سر و ته اين كار را بررسى كردم و جز كفر و يا شمشير، چيز ديگرىنيافتم .
آنگاه متوجه اصحاب خود شد و فرمود: خداى تعالى در كتابش مى فرمايد: (و ان نكثواايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم فقاتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمان لهم لعلهمينتهون ). آنگاه امير المؤ منين (عليه السلام ) فرمود: به خدائى كه دانه را مى شكافد،و خلائق را مى آفريند، و محمد (صلى الله عليه و آله ) را به نبوت برگزيد اين قوممشمولين اين آيه هستند، و از آن روزى كه نازل شده تاكنون غير از اين مردم با هيچ قومىبه عنوان مشمولين آن جنگ نشده است .
مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز از حنان بن سدير از آنحضرتنقل كرده .
و در امالى مفيد به سند خود از ابى عثمان ، موذن قبيله بنى قصىنقل كرده كه گفت : من از على بن ابيطالب در موقعى كه طلحه و زبير خروج كرده بودندشنيدم كه گفت : خداوند مرا معذور بدارد از كار طلحه و زبير، اينها از در طوع و رغبت خودو بدون اينكه كسى وادارشان كند، با من بيعت كردند، آنگاه بيعتم را شكستند، بدون اينكهبدعتى كرده باشم ؛ سپس اين آيه را تلاوت كردند: (و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم وطعنوا فى دينكم فقاتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمان لهم لعلهم ينتهون ).
مؤ لف : اين روايت را عياشى در تفسير خود، هم از ابى عثمان موذن و هم از ابى -الطفيل و هم از حسن بصرى روايت كرده . و شيخ در امالى خود آن را از ابى عثمان موذننقل كرده و در نقل او دارد كه بكير گفت : من از امام ابى جعفر (عليه السلام ) از اين حديثسؤ ال كردم فرمود: شيخ (موذن ) درست گفته ، على (عليه السلام ) همينطور فرموده ، وجريان اين چنين بوده .
چند روايت در ذيل آيه شريفه : (الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم ...)
و در الدر المنثور است كه ابن اسحاق و بيهقى در كتابدلائل از مروان بن حكم و مسور بن مخرمه نقل كرده اند كه گفتند: در صلح نامه اى كه ميانرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و قريش در روز حديبيه منعقد شد داشت : هر كسبخواهد در عقد و عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) درآيد مى تواند، و هر كس همبخواهد در عقد و پيمان قريش درآيد نيز مجاز است . وقتى خزاعه اين معنا را شنيدند هجومآوردند كه ما به عهد محمد (صلى الله عليه و آله ) و پيمان او درمى آئيم ، و بنو بكربجست و خيز درآمدند كه ما به عهد قريش و پيمان آنان در مى آئيم ، و بر اين صلحنزديك به هفده و يا هجده ماه ماندند.
تا آنكه بنى بكر كه در عقد و پيمان قريش درآمده بودند شبى در يكى از آبهاى خزاعهبنام (وتير) كه در نزديكى هاى مكه قرار داشت به مردم خزاعه حمله بردند، و قريشكه خيال مى كردند در اين شب تاريك رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خبردار نمىشود، چون كسى نيست از كار آنان سر درآورد قبيله بنى بكر را كمك نظامى ازقبيل مركب و اسلحه داده ، و بخاطر كينه اى كه با آنحضرت داشتند بر مردم وتير تاختند.
در همان شب از خزاعه ، عمرو بن سالم سوار شد و خود را به مدينه رسانيد و ماجرا را درضمن اشعار زير به اطلاع رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رسانيد:

يا رب انى ناشد محمدا


حلف ابينا و ابيه الا تلدا


قد كنتم ولدا و كنا والدا


ثمت اسلمنا فلم ننزع يدا


فانصر هداك الله نصرا اعتدا


و ادع عباد الله ياتوا مددا


فيهم رسول الله قد تجردا


ان سيم خسفا وجهه تربدا


فى فيلق كالبحر يجرى مزبدا


ان قريشا اخلفوك الموعدا


و نقضوا ميثاقك الموكدا


و جعلوا لى فى كداء رصدا


و زعموا ان لست ادعوا احدا


و هم اذل و اقل عددا


هم بيتونا بالوتير هجدا


و قتلونا ركعا و سجدا


رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اى عمرو بن سالم يارى شدى ، پس چيزىنگذشت كه ابر سياهى در آسمان حركت كرد، حضرت فرمود: اين ابر گواهى مى دهد بهيارى بنى كعب (و بنا به نسخه سيره النبى اين ابراستهلال مى كند يعنى مى بارد يا صدا مى كند) آنگاه مردم را فرمان جهاد داد و به آناننفرمود كجا لشكر مى كشد تا خبر به گوش دشمن نرسد و از خدا خواست تا قريش را ازخبر وى بى اطلاع بگذارد تا او بتواند به ناگهانى به سرزمين ايشان وارد شود.
مؤ لف : سيوطى اين روايت را در الدر المنثور بعد از روايت ديگرى كه به طرقى از مجاهدو عكرمه آمده است نقل كرده است و مضمون آن روايت نيز همين است كه سببنزول آيه (الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم - تا آنجا كه مى فرمايد - و يشف صدورقوم مومنين ) داستان عهدشكنى قريش بود كه پيمان حديبيه را شكسته و به بنى بكرعليه خزاعه هم سوگندان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كمك نظامى كردند.
و اگر مطلب از اين قرار باشد قهرا سيوطى وامثال او بايد ملتزم شوند به اينكه آيه (الا تقاتلون قوما) تا تمامى سه آيه بلكهچهار آيه بعدش كه از نظر سياق مشتركند قبل از فتح مكهنازل شده و در نتيجه قبل از آيات برائت نازل شده اند.
و حال آنكه چنين نيست ، و داستانى را كه ابن اسحق و بيهقىنقل كرده اند هر چند بخاطر مسور بن مخرمه معتبر است و ليكن روايت مسور صريحا نمىگويد كه آيات مورد بحث در باره اين داستاننازل شده ، و روايتى هم كه مجاهد و عكرمه نقل كرده اند اعتمادى بر آن نيست براى اينكهموقوف است و منقطع و سياق آيات هم طورى نيست كه بانازل شدن با آيات قبلش و متصل بودن با آنها نسازد، و اين خيلى روشن است .
و جملات : (و نكثوا ايمانهم و هموا باخراجالرسول و هم بدوكم اول مرة )) هر چند به صفاتى اشاره دارد كه مختص به قريش ‍است ، ليكن ممكن هم هست اشاره به هم سوگندان قريش و هم جواران ايشان كه بعد از فتحمكه هم مسلمان نشدند بوده باشد، و چون متصل و متحد با قريش بودند به اوصافى كهقريش بالاصاله متصف بودند موصوف شوند.
البته بايد دانست كه در اين ميان روايات متفرقه اى از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) رسيده كه آيات مورد بحث را با ظهور مهدى (عليه السلام ) تطبيقمى دهد، و اين از باب (جرى )، يعنى تطبيق كلى بر مصداق است .
گفتارى در معناى عهد و اقسام آن
در جلد ششم اين كتاب گفتارى پيرامون معناى عقد و عهد گذرانديم ، و اينك در اينجابيانى ديگر در معناى آنچه گذشت و اقسام احكامى كه مترتب بر آن مى شود در چندفصل ايراد مى نمائيم :
بررسى و ريشه يابى انعقاد عقود و معاهدات (به معناى اعم ) بين اشخاص
1 - از بحث هائى كه تا اينجا در اين كتاب ايراد شد اين معنا براى خواننده روشنگرديد كه انسان در مسير زندگيش همواره كارهاى خود را و آن موادى را كه كارهايشمربوط به آن است به صورت امور وجودى و موجودات خارجى تصوير نموده و احكام وآثار امور خارجى را بر آن مترتب نموده و قوانين جارى در كون را آنطور كه باغرضهايش مناسب باشد در آنها اجرا مى كند، همچنانكه مثلا صوتهاى گوناگونى ازقبيل (ز)، (ى ) و (د) را گرفته و آنها را بهشكل مخصوص تركيب نموده بصورت لفظ (زيد) درمى آورد، آنگاه فرض مى كند كهاين كلمه فلان انسان معين خارجى است ، آنگاه همان انسان را به اين نام مى نامد و در نتيجههر وقت بخواهد آن انسان را در ذهن مخاطب و طرف صحبتش وارد سازد همين كلمه را مى گويدو بلافاصله آن انسان معين در ذهن مخاطبش مجسم مى شود و غرض گوينده به دست مى آيد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation