قرآن و نهج البلاغه
اين كتاب وقتى در كنار قرآن قرار بگيرد ، يقينا تالى قرآن است . يعنى ما ديگر كتابى نداريم كه داراى اين حد از اعتبار و جامعيت و قدمت باشد . لذا احياى نهج البلاغه وظيفه ما شيعيان تنها نيست ، وظيفه همه مسلمانهاست ، يعنى هر كس على بن ابيطالب « عليه السلام » را قبول دارد ، و مسلمان است چون در اسلام كسى نيست كه اين بزرگوار را قبول نداشته باشد همه مسلمانها به عنوان احياى يك ميراث بىنظير اسلامى بايد نهج البلاغه را زنده كنند . و اين احيا نه فقط به معناى كثرت چاپ ، كه خوب زياد هم چاپ شده ، بلكه به معناى كار كردن و تحقيق كردن در زمينه آن است ، همچنانكه در زمينه قرآن كريم كار شده ، تفسيرهاى زيادى نوشته شده ، در علوم قرآنى كار شده ، در باره نهج البلاغه هم بايد اين كارها انجام گيرد . همانطور كه قرآن خوانده مىشود نهج البلاغه هم بايد خوانده شود . چون تالى قرآن است ، دنباله قرآن است . همانطور كه مسلمانها خودشان را موظف مىدانند با قرآن انس پيدا كنند و ندانستن قرآن را براى خود نقص مىشمارند ، ندانستن نهج البلاغه هم بايد نقص به حساب بيابد .
نكته ديگرى كه فوق العاده مهم است و به نظر من تكليف همه ماست ، اين است كه ما موقعيت صدور اين سخنان و احوال گوينده آنها را به خوبى بشناسيم و بدانيم كه اين آگاهى و شناخت براى بسيارى از بيماريهاى جامعه ما شفايى عاجل است . زيرا وقتى گوينده اين سخنان را مورد مطالعه قرار مىدهيم ، مىبينيم يك انسان عادى نيست ،
بلكه دو خصوصيت دارد كه سخن او را ، از اين جنبهاى كه مىخواهم بگويم ، به اهميت فوق العادهاى مىرساند . آن دو خصوصيت يكى حكمت و ديگرى حاكميت
[ 41 ]
اوست . على « عليه السلام » اولا يك حكيم است ، از آن كسانى كه « يُؤتِى الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ » . 3 يعنى حكمت الهى به او داده شده ، جهان را و انسان و حقايق آفرينش را و دقايق هستى را مىشناسد ، حكيم يعنى اين . به حقايق جهان واقف است ، حالا به عقيده كسانى كه او را امام معصوم مىدانند ، به الهام الهى ، و به عقيده آنهايى كه او را امام معصوم نمىدانند به تعليم از پيغمبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » و از اسلام . به هر حال در اينكه انسان بصير و حكيمى است بهرهمند از حكمت پيغمبران ، و به حقايق آفرينش و آنچه در گنجينههاى خداوند است آشنا است ، كسى ترديد ندارد ، اين خصوصيت اول ايشان بود . خصوصيت دوم اينكه آن حضرت در زمانى خاص حاكم جامعه اسلامى بود ، و مسؤوليت حكومت داشت . اين دو خصوصيت يعنى حكمت و حاكميت كه در امير المؤمنين « عليه الصلاة و السلام » وجود داشته ، سخنان او را از يك سخن حكمتآميز معمولى بالاتر مىبرد ، يعنى خصوصيت و بعد جديدى به سخنان او مىدهد .
اما راستى سخن او چيست ؟ امير المؤمنين « عليه السلام » در سخنرانيهاى خود چه مىگويد ؟ اين اميرى كه هم حاكم جامعه اسلامى است ، و هم آنچنان پايه و مايهاى از حكمت دارد چه گفته است ؟ بديهى است كه سخن او مطابق با نيازهاست ، و چيزى را كه نياز قطعى آن مرحله از تاريخ اسلام آن را طلب مىكند مىگويد . ممكن نيست غير از آن چيزى بگويد . ممكن نيست كه آن طبيب حاذق دلسوز نسخهاى بنويسد ، كه بيمار او به آن احتياج ندارد ، بنابراين ما از نسخه امير المؤمنين « عليه السلام » يك چيز ديگر پيدا مىكنيم ، آن چيست ؟ آن وضعيت آن روز جامعه اسلامى است .
هيچ تأويلى نمىتواند اين قدر گويا باشد . هيچ گزارشى نمىتواند اين قدر دقيق باشد و بگويد كه جامعه آن روز در چه شرايطى زندگى مىكرده ، چنان كه على بن ابيطالب « عليه السلام » آن را بيان كرده است . ما امروز در دورانى زندگى مىكنيم كه مايليم آن را تشبيه كنيم به دوران صدر اسلام ، يعنى ولادت دوباره اسلام . آن روز ، روز ولادت نخستين اسلام بود ، امروز روز ولادت دوم اسلام است . آن روز احكام اسلامى عمل و اجرا شد ، امروز هم ما داريم خودمان را به طرف مرّ احكام اسلامى مىكشانيم ، آن روز دشمنان اسلام يعنى دشمنان اين معارف و اين احكام ، با مجتمع نبوى مخالف بودند ،
[ 42 ]
و آنهايى هم كه با انقلاب ما مخالفت مىكنند ، با جمهورى مخالف نيستند با اسلام مخالفند ، و البته نه با نام اسلام بلكه با روح و واقعيت اسلام ، و اين يك چيز سادهاى نيست . آنها حق هم دارند مخالف باشند ، ابرقدرتها ، سلطهگرها ، زورگوها ، استثمارگرها ،
تبعيضگرها ، تحقير كنندگان انسان ، توطئه كنندگان عليه ارزشهاى بشرى و انسانى ،
نفى كنندگان ارزشهاى الهى ، اگر از اسلام خائف و نگران نباشند جاى تعجب است ،
چون اين ضد همه آن جهتگيريها است ، و اين خصوصيت آن روز هم وجود داشته است .