بخش اول:
تعليم و تعلم
فصل اول: ارزش علم
1. فضيلت علم
2. ترغيب و تشويق به فراگيرى دانش
3. نكوهش جهل و نادانى
1. فضيلت علم
علم، ميراثى گرانبها
قالعليه السلام: العلم وراثة كريمة والآداب حلل مجددة والفكر مرآة صافية; (1)
دانش، ميراثى گرانبها و آداب، زينتى دايمى و فكر، آيينهاى است صاف و شفاف.
در اين حكمت استعاراتى به كار رفته است:
1. از «علم» تعبير به «ميراث» شده، به اين مناسبت كه همانگونه كه فرزند، مال وثروت را از پدر به ارث مىبرد،هر عالمى هم علم و دانش را از استادش به ارث برده.از آنجا كه در ميراث دانش خصوصيتى است كه در ميراثمال وجود ندارد، ميراثعلم به كرامت و ارزشمند بودن توصيف شده: «وراثة كريمة». منشا اين خصوصيت،بقاىعلم و فناى مال و ثروت است. مالى را كه فرزند از پدر به ارث مىبرد در معرضفنا و نابودى است، در حالىكهعلم و دانش باقى و از خطراتى كه مال را تهديد مىكنددر امان است.
در ساير روايات نيز از علم تعبير به ميراث و از علما تعبير به ورثه شده است:
قال اميرالمؤمنينعليه السلام: العلم وراثة كريمة والآداب حلل حسان والفكر مرآة صافية والاعتبارمنذر ناصحوكفى بك ادبا لنفسك تركك ماكرهته لغيرك; (2)
دانش، ميراثى ارزشمند و آداب، زيورى نيكو و فكر، آيينهاى درخشنده و شفاف و حوادثعبرتانگيز بيم دهندهو اندرزگوست و براى تاديب خويشتن همين بس كه آنچه براى ديگراننمىپسندى ترك كنى.
عن ابي عبداللهعليه السلام قال: ان العلماء ورثة الانبياء وذلك ان الانبياء لم يورثوا درهماولادينارا وانما اورثوااحاديث من احاديثهم فمن اخذ بشيء منها اخذ حظا وافرا فانظروا علمكمهذا عمن تاخذونه فان فينا اهل البيتفي كل خلف عدولا ينفون عنه تحريف الغالين وانتحالالمبطلين وتاويل الجاهلين; (3)
دانشمندان و علماى دينى وارثان پيامبرانند، زيرا انبيا از خود درهم و دينارى به ارثنمىگذارند و آنچه از خودباقى مىگذارند احاديثى است از احاديث آنها، هر كه از آن احاديثبرگيرد، بهره فراوانى برده; پس مواظب باشيددانش خود را از چه كسى مىگيريد. همانا در بين مااهل بيت در هر دوره جانشينان عادلى هستند كه تغييردادن افراطىها و بدعتگذارى خرابكاران وتاويل نادانان را از دين برمىدارند.
2. از آداب و اخلاق پسنديده، به زيورهاى متجدد و دايمى تعبيرگرديده، به اينجهت كه فضايل براى نفس زينتو زيورند، همانطورى كه لباس و زيور آلاتزينتبدن انسان مىباشد. توصيف اين زيورهاى باطنى به تجدد ودوام، به اين جهتاست كه به علت رسوخ در نفس، دايمى و با انسان همراه است.
3. از فكر، تعبير شده به «مرآة صافية»; يعنى آيينه درخشنده و شفاف، زيراهمانطورى كه آيينه شفاف، اشكال وصورتهاى مقابل خود را به خوبى منعكسمىنمايد، فكر انسان نيز پرده از مجهولات تصورى و تصديقى اوبرداشته و آنها رامعلوم مىكند و به تعبير بعضى از شارحان نهجالبلاغه، فكر به منزله اصطرلابى (4) است روحانى. (5)
شارح بحرانىرحمه الله در توضيح اين حكمت و كلام نورانى مىگويد:
الثالثة عشر: العلم وراثة كريمة وهو فضيلة النفس العاقلة وهو اشرف الكمالات التي تعتنىبها وبحسب ذلك كانوراثة كريمة من العلماء بل كان اكرم موروث ومكتسب واراد الوراثةالمعنوية كقوله تعالى: فهب لي من لدنك وليايرثني ويرث من آل يعقوب (6) ; اي العلم والحكمة.
الرابعة عشر: والآداب حلل مجددة واراد الآداب الشرعية ومكارم الاخلاق واستعار لها لفظالحلل المجددة باعتباردوام زينة الانسان بها وتجدد بهائه وحسنه وتهذيب نفسه على استمرارالزمان بلزومها واستخراج محاسنهاكالحلل التي لايزال تجدد على لابسها.
الخامسة عشر: والفكر مرآة صافية والفكر قد يراد به القوة المفكرة وقد يراد به حركة هذهالقوة مطلقا اية حركةكانت وقد يراد به معنى آخر وعني هنا القوة نفسها واستعار لها لفظ المرآةباعتبار انها اذا وجهت نحو تحصيلالمطالب التصورية والتصديقية ادركها وتمثلتبها كما يتمثلفي المرآة صور مايحاذى بها; (7)
سيزدهم: دانش، ميراثى ارزشمند است وفضيلت و ارزشى استبراى انسان. علم و دانش ازبهترين كمالاتى استكه مورد توجه است و به همين جهت ميراثى گرانبها و ارزشمند از دانشمندان،بلكه گرانبهاترين چيزى است كهاز علما به ارث مىرسد و به دست مىآيد. منظور از ميراث، ميراثىمعنوى است، همانطورى كه در قول خداىتعالى: فهب لى من لدنك وليا يرثنى ويرث منآل يعقوب، ميراث به معناى علم و حكمت است.
چهاردهم: آداب زينتهاى دايمى و هميشگى است. منظور آداب شرعى و فضايل اخلاقىاست و اينكه از آدابتعبير به زينتهاى دايمى شده، به اين مناسبت است كه آداب هميشه با انسانهمراه است و ارزش و شخصيتانسان را استمرار مىدهد، مثل زينتهايى كه دايما آنها را مىپوشد.
پانزدهم: فكر، آيينهاى شفاف و درخشنده است، فكر گاهى به معناى قوه تفكر و گاهى به معناىفكركردن وگاهى به معناى ديگر به كار مىرود و در اينجا به معناى قوه تفكر است و اينكه از فكر،تعبير به آيينه شفاف شده، به اين خاطر است كه همانطورى كه آيينه شفاف هر چه را در مقابل داردنشان مىدهد، فكر هم مطالبى را كهبه آن عرضه مىگردد نشان مىدهد; يعنى از مبادى، انسان را بهمراد مىرساند.
سعادت انسان در افزودن علم است
سئل عن الخير ما هو؟ فقالعليه السلام: ليس الخير ان يكثر مالك وولدك ولكن الخير ان يكثرعلمك; (8)
از امامعليه السلام سؤال شد كه خير چيست؟ در جواب فرمودند: خير اين نيست كه دارايى وفرزندانت زيادشود، بلكه خير آن است كه دانش و علمت افزون گردد.
خير در چند آيه از قرآن به معناى مال و متاع دنيوى به كار رفته:
كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقاعلى المتقين; (9)
دستور داده شد كه چون يكى از شما را مرگ فرا رسد، اگر داراى متاع دنياست، وصيت كند براىپدر و مادر وخويشان به قدر متعارف، اين كار سزاوار مقام پرهيزكاران است.
ايحسبون انما نمدهم به من مال و بنين نسارع لهم فى الخيرات بل لايشعرون; (10)
آيا اين مردم كافر مىپندارند كه ما آنها را مدد به مال و فرزندان مىنماييم براى آنكه مىخواهيمدر حق ايشانمساعدت و تعجيل به خيرات دنيا كنيم؟ براى امتحان است و آنها نمىفهمند.
و انه لحب الخير لشديد; (11)
و انسان بر حب مال دنيا سخت فريفته و بخيل است.
اگر مال و فرزند خير است پس چگونه امامعليه السلام در اين كلام، خير بودن را از مال وفرزند سلب مىنمايند؟
پاسخ اين است كه خير دو قسم است: مطلق و مقيد; خير گاهى استعمال مىشوددر «خير مطلق»; يعنى خيرىكه هيچ شرى را در برندارد، و گاهى استعمال مىشود در«خير مقيد»; يعنى خيرى كه براى همه و در همه حالخير نيست. كلام امامعليه السلام به نحوسلب عموم است، نه عموم سلب; يعنى خير محض افزايش علم و دانشاست،نه زيادى مال و فرزند.
شارح بحرانىرحمه الله در بيان اين حكمت گويد:
الخير في العرف العامي هو كثرة المال و القينات الدنيوية وفي عرف السالكين الى اللههو السعادة الاخروية ومايكون وسيلة اليها من الكمالات النفسانية وربما فسره قوم بما هو اعممن ذلك وقد نفىعليه السلام ان يكونالاول خيرا وذلك لفنائه ومفارقته ولما عساه ان يلحق بسببه منالشر في الآخرة وفسره بالثاني وعد فيه كمالالقوى الانسانية فكثرة العلم كمال القوى النظريةللنفس العاقلة; (12)
خير در عرف عام، فراوانى و كثرت مال و لذايذ دنيوى است، و در اصطلاح سالكين الى الله،خوشبختى و سعادتاخروى است و كمالات نفسانيهاى كه وسيله رسيدن به آن سعادت باشد;بعضى خير را به اعم از اين تفسيرنمودهاند. در اين كلام امامعليه السلام خير بودن را از كاميابىهاى دنيوىنفى نموده، زيرا اين لذتها وكاميابىها فانى است و از انسان جدا مىگردد و چه بسا موجب رسيدنشر اخروى به انسان باشد و خير را بهمعناى دوم تفسير نموده و كمال قواى انسانى را خير دانستهاند;پس كثرت علم كمال قوه نظريه نفس عاقلهاست.
امام پنجم حضرت باقرعليه السلام نيز از پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله نقل كردهاند كه فرمودند: در غيرازتعليم و تعلم خيرى نيست.
قال رسول اللهصلى الله عليه وآله: العالم والمتعلم شريكان في الاجر للعالم اجران وللمتعلم اجر ولاخيرفي سوىذلك. (13)
در غررالحكم از اميرالمؤمنينعليه السلام نقل شده كه:
العلم اصل كل خير.
مقام و منزلت علما نزد پيامبران
قالعليه السلام: ان اولى الناس بالانبياء اعلمهم (اعملهم) بما جاؤوا به ثم تلاعليه السلام:ان اولى الناسبابراهيمللذين اتبعوه وهذا النبي والذين آمنوا; (14) و (15)
نزديكترين مردم به پيامبران كسانى هستند كه به تعاليم انبيا آگاهترند; سپس اين آيه را تلاوتفرمود:نزديكترين مردم به ابراهيم كسانى هستند كه از او پيروى كنند و اين پيغمبر و امتش كه اهلايمانند.
مجلسىرحمه الله مىگويد:
و في بعض النسخ اعملهم وهو اظهر; (16)
در بعضى از نسخهها بهجاى اعلمهم، اعملهم آمده كه با ظاهر كلام تطابق بيشترى دارد.
ابن ابى الحديد مىگويد:
هكذا الرواية «اعلمهم»، والصحيح «اعملهم» لان استدلاله بالآية يقتضى ذلك وكذا قوله فيمابعد «ان ولي محمدمن اطاع الله» الى آخر الفصل ولم يذكر العلم وانما ذكر العمل; (17)
اعلمهم روايتشده و حال آنكه صحيح اعملهم است، زيرا استدلال به آيه شريفه و كلام امامبعد از استدلال كهفرمود: كسى دوست محمد است كه از خدا پيروى و اطاعت نمايد، تا آخر فصل، واينكه حرفى از علم در مياننيست و سخن در مورد عمل است و عمل را ذكر نمودهاند، دليل استبرصحت اعملهم نه اعلمهم.
ممكن است در جواب گفته شود: بين استدلال به آيه شريفه و كلمه «اعلمهم» هيچمنافاتى وجود ندارد، زيراتبعيت و موافقت كامل با اوامر و نواهى پيامبران، زمانىحاصل مىگردد كه شخص به دستورات انبيا آگاهى لازمرا داشته باشد و هر اندازهعلم و آگاهى بيشتر به اوامر و نواهى داشته باشد، بهتر مىتواند در عمل آنها رابهكارگرفته و با انبيا توافق و تطابق داشته باشد و اطاعتبدون آگاهى ممكن نيست.
شارح بحرانىرحمه الله در تثبيت اين مطلب مىگويد:
و لما كان الغرض من الانبياءعليهم السلام جذب الخلق الى الله بطاعته فكل من ابلغ في الطاعة كاناشد موافقةلهم واقرب الى قلوبهم واقوى نسبة اليهم ولما لم يكن طاعتهم الا بالعلم بما جاؤوا بهكان اعلم الناس بذلكاقربهم اليهم واولاهم بهم وبرهان ذلك الآية المذكورة; (18)
چون هدف از نبوت انبياعليهم السلام توجه دادن مردم به خداى تعالى است كه بهوسيلهطاعتحاصلمىگردد، پس هركس تلاش بيشترى در اطاعت داشته باشد، موافقتبيشترى با آنها دارد و نزدانبياداراى قرب بيشترى خواهد بود و نسبت نزديكترى با ايشان دارد; و چون اطاعت آنها بدون علمبهدستورات و فرامين آنها ميسر نيست، آگاهترين مردم به دستورات آنها، نزديكترين و شايستهترينمردم بهانبيا مىباشد; دليل بر اين مطلب آيهاى است كه ذكر شده.
ارزش علم
قالعليه السلام: لاشرف كالعلم; (19) هيچ شرافت و ارزشى همانند علم نيست.
در شرافت و ارزشمند بودن علم، روايات ديگرى نيز از حضرتاميرالمؤمنينعليه السلام رسيده است:
قالعليه السلام: المودة اشبك الانساب و العلم اشرف الاحساب; (20)
دوستى، ناگسستهترين پيوندها، و دانش برترين افتخارات است.
قالعليه السلام: يتفاضل الناس بالعلوم والعقول لا بالاموال والاصول; (21)
مردم بهوسيله دانش و عقل بر يكديگر برترى پيدا مىكنند، نه بهوسيله مال و ثروت واصل و نسب.
قالعليه السلام: كفى بالعلم شرفا ان يدعيه من لايحسنه ويفرح اذا نسب اليه، كفى بالجهل ذمايبرا منه من هوفيه; (22)
در شرافت و فضيلت علم همين اندازه كافى است كه كسى هم كه آن را ندارد، اگر به اونسبت داده شود خوشحالمىگردد، و در مذمت جهل و نادانى همين بس كه جاهل نيز خود را از آنبرى مىداند.
اين مطلب منحصر به علم و جهل نيست، بلكه در شجاعت و جبن، كرم و بخل،عدالت و فسق و ساير اوصاف وسجاياى متضاد، اين قاعده جريان دارد; يعنىفاقد علم و كرم و عدالت را انتساب به آن شاد و از انتساب به جهلو بخل و فسقمتنفر است.
تحسين صفات حميده حتى به وسيله فاقدان آن صفات و تقبيح رذايل اخلاقى وصفات ناپسند به وسيله واجدانآنها، ناشى از قوهاى است كه خداوند در انسان قرارداده است:
فطرت الله التى فطر الناس عليها; (24-23)
فطرت و سرشت الهى است كه انسان بر آن آفريده شده است.
علم بهتر استيا ثروت
قال كميل بن زياد: اخذ بيدي اميرالمؤمنين علي بن ابي طالبعليه السلام فاخرجني الى الجبان فلمااصحرتنفس الصعداء، ثم قال:
ياكميل بن زياد! ان هذه القلوب اوعية، فخيرها اوعاها، فاحفظ عني ما اقول لك: الناس ثلاثة:فعالم رباني، ومتعلمعلى سبيل نجاة، وهمج رعاع اتباع كل ناعق، يميلون مع كل ريح،لم يستضيئوا بنور العلم، ولم يلجؤوا الى ركنوثيق.
ياكميل! العلم خير من المال، العلم يحرسك وانت تحرس المال، والمال تنقصه النفقة، والعلميزكو على الانفاق،وصنيع المال يزول بزواله.
ياكميل بن زياد! معرفة العلم دين يدان به، به يكسب الانسان الطاعة في حياته، وجميلالاحدوثة بعد وفاته.والعلم حاكم، والمال محكوم عليه.
يا كميل! هلك خزان الاموال وهم احياء والعلماء باقون مابقي الدهر: اعيانهم مفقودة، وامثالهمفي القلوبموجودة; (25)
كميل مىگويد: اميرالمؤمنين على بن ابىطالبعليه السلام دست مرا گرفت و به سوى قبرستان كوفهبرد.هنگامى كه به صحرا رسيديم، آه پردردى كشيد و فرمود:
اى كميل بن زياد! اين دلها همانند ظرفهاست كه بهترين آنها ظرفى است كه گنجايش ونگهدارىاش بيشترباشد; پس آنچه براى تو مىگويم، حفظ كن و به ياد داشته باش; مردم سهگروهند: علماى الهى و دانش طلبانىكه در راه نجات دنبال تحصيل علمند و احمقان بىسروپا كهدنبال هر صدايى مىدوند، با هر بادى حركتمىكنند، آنها با نور علم و دانش روشن نشدهاند و بهستون محكمى پناه نبردهاند.
اى كميل! علم بهتر از مال است; علم تو را پاسدارى مىكند، ولى تو بايد حافظ مال باشى; مال باانفاق كممىشود، ولى علم با انفاق افزوده مىگردد; دست پروردگان مال به مجرد زوال مال از بينمىروند (ولى شاگردانعلم پايدارند).
اى كميل بن زياد! شناخت علم آيينى است كه با آن جزا داده مىشود و برهمه فرض و لازم است;به وسيله آنانسان در دوران حيات اطاعت فرمان خدا مىكند و بعد از وفات نام نيك از او مىماند;علم حاكم است و مالمحكوم و مغلوب.
اى كميل! ثروت اندوزان مردهاند، در حالىكه ظاهرا در صف زندگانند، ولى دانشمندان تا دنيابرقرار استزندهاند خود آنها از بين مردم رفتهاند ولى چهره آنها در آيينه دلها نقش شده است.
كميل بن زياد نخعى كوفى از دوستان نزديك حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام به شمارمىرود. دعاى مشهوركميل نيز منسوب به اوست. وى به دستحجاج - لعنه الله -شهيد گرديد. خبر شهادتش را قبلا از حضرتشنيده بود و هنگام شهادت به حجاجمىگويد:
لقد خبرني اميرالمؤمنينعليه السلام انك قاتلي. (26)
توضيح و شرح اين بخش از كلام كه در فضيلت علم است، تحت چهار عنوانبيان مىگردد:
الف) مقدمه و زمينه كلام
كميل مىگويد: اميرالمؤمنين، على بن ابىطالبعليه السلام دست مرا گرفت و به سوىقبرستان كوفه «جبان»برد. (جبان يا جبانة به صحرا و قبرستان گفته مىشود).
از اينجا معلوم مىشود كه تمام معارف را براى همه و در همه جا بياننمىفرمودند و بعضى از تعاليم بايد درمكان و زمان خاص و براى افراد نخبه وبرگزيده بيان گردد تا از طريق آنها به ديگران منتقل شود.
نكته ديگر اينكه معارف عاليه را بدون مقدمه و آمادگى لازم و زمينه سازىمناسب نبايد بيان كرد; لذا امامعليهالسلام بعد از آنكه كميل را به صحرا برده و از سروصدا وهياهو و اشتغالات دنيوى و ظلمات و تاريكىهاىدوران پس از پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآلهجدا مىكنند، براى آمادگى بيشتر در او و توجه دادن به اهميتمطلبى كه قرار استبراى او بيان شود مىفرمايند:
اى كميل! بهترين قلبها قلبى است كه گنجايش و حفظ بيشتر داشته باشد; پسآنچه را مىخواهم برايتبگويمبه خوبى حفظ نموده و به خاطر داشته باش. (27)
ب) تقسيم بندى مردم به لحاظ علم و دانش
مراد از علم و دانش كه مبنا و اساس اين تقسيم قرار گرفته چيست؟
با در نظر گرفتن اقسام:
عالم ربانى، متعلم على سبيل نجاة، وهمج رعاع.
معلوم مىشود منظور از علم، علمى است كه امام صادقعليه السلام در روايت عنوانبصرى، از آن تعبير به نورفرمودهاند:
ليس العلم بالتعلم انما هو نور يقع فى قلب من يريد الله تبارك وتعالى ان يهديه فان اردتالعلم فاطلب اولا فينفسك حقيقة العبودية; (28)
علم به آموختن نيست، بلكه علم تنها نورى است كه در قلب هر كس كه خدا بخواهد او راهدايت كند مىتابد;پس اگر علم مىخواهى بايد در مرحله اول، حقيقتبندگى خدا را در خودطلب كنى.
پس از آنكه از حقيقت عبوديتسؤال نمود، حضرت فرمودند:
ثلاثة اشياء: ان لايرى العبد لنفسه فيما خوله الله ملكا لان العبيد لايكون لهم ملك يرون المالمال الله يضعونهحيث امرهم به، ولايدبر العبد لنفسه تدبيرا، وجملة اشتغاله فيما امره تعالى بهونهاه عنه; (29)
سه چيز است: بنده خدا براى خودش درباره آنچه خدا به وى سپرده ملكيتى نبيند، چرا كهبندگان داراى ملكنمىباشند، همه اموال را مال خدا مىبينند و در آنجا كه خدا امر فرمودهمصرف مىنمايند و بنده خدا براىخودش مصلحتانديشى و تدبير نكند و تمام سعى و تلاش اومراعات اوامر و نواحى خداى تعالى باشد.
پر واضح است كه صرف دانستن علوم رسمى و اندوختن اصطلاحات، انسان رابه مقام عبوديت و سعادت ابدى وحيات طيبه نمىرساند. چه بسا دانشمندان علومطبيعى و تجربى و حتى حافظان اصطلاحات دينى، كه ازدسترسى به حقيقت علممحروم ماندهاند.
اما بيان تقسيم:
مردم يا عالم ربانىاند، يعنى حقيقتا خداشناس شده و مردم را در مسيرخداشناسى تربيت مىكنند و يا درمسير خداشناسى هستند و در غير اين دو صورتاز حقيقت انسانيتخارجند، زيرا هدف از خلقتشناختن خداو بندگى اوست:
وما خلقت الجن والانس الا ليعبدون. (30)
و در تفسير آيه شريفه چنين آمده: اي ليعرفون. (31)
كسانى كه نه عالم و نه متعلمند، بىهدف با هر بادى به جهتى مىروند و به هرنغمهاى دل مىسپارند; اينها ازانسانيتبهرهاى نبردهاند.
از اينجاست كه در بعضى از روايات تقسيم به صورت ثنايى است نه ثلاثى:
عن ابيعبداللهعليه السلام: الناس اثنان: عالم ومتعلم وسائر الناس همج والهمج في النار. (32)
يعنى دسته سوم اصلا قابل اعتنا نيستند، تا اينكه قسمى جداگانه قرار گيرند،گرچه اكثريتبا اين دسته سوماست.
به قول شيخ بهائىرحمه الله: مفرد آوردن دو دسته اول: (عالم رباني ومتعلم على سبيل نجاة)و جمع آوردندسته سوم: همج رعاع اشاره به اين نكته است كه دو قسم اول كمتر وقسم سوم زيادند. (33)
اما توضيح هريك از اقسام:
دسته اول: عالم رباني: كلمه رباني در قرآن كريم نيز آمده است:
ما كان لبشر ان يؤتيه الله الكتاب والحكم و النبوة ثم يقول للناس كونوا عبادا لى من دون اللهولكن كونوا ربانيينبما كنتم تعلمون الكتاب وبما كنتم تدرسون; (34)
هيچ بشرى كه خدا وى را به رسالتبرگزيد و به او كتاب و حكمت و نبوت بخشيد، او را نرسدكه به مردم گويد:مرا به جاى خدا پرستيد، بلكه پيغمبران بر حسب وظيفه خود به مردم گويند:خداشناس و خداپرستباشيد،چنانچه از كتاب به ديگران اين حقيقت را مىآموزيد و خود نيزمىخوانيد.
رباني منسوب به رب است و الف ونون براى دلالتبر تعظيم و كثرت به آناضافه شده، چنانكه به شخصكثيراللحية لحياني مىگويند; بنابراين، رباني كسىاست كه ربطش به خدا زياد و اشتغالش به بندگى و عبوديتاو بسيار باشد و نيزرباني به كسى مىگويند كه پرورش مردم را با تدبير در راه عبوديت و بندگى خدا بهعهدهدارد. (35)
ابن اثير در معناى كلمه رباني مىگويد:
وفي حديث علي «الناس ثلاثة عالم رباني...» هو منسوب الى الرب بزيادة الالف والنونللمبالغة وقيل من الرببمعنى التربية كانوا يربون المتعلمين بصغار العلوم قبل كبارها والربانيالعالم الراسخ في العلم والدين او الذييطلب بعلمه وجه الله تعالى وقيل العالم العامل المعلم;
كلمه «ربانى» كه در حديث علىعليه السلام نيز آمده منسوب به «رب» استبا الف و نون كه براى مبالغهبه آناضافه شده; و گفته شده: از «رب» به معناى تربيت است، نظر به اينكه دانشآموزان را قبل ازعلوم برتر بهدريجبا علوم و دانشهاى ابتدايى آموزش مىدهند. و «ربانى»، عالم راسخ در علم ودين است، يا كسى است كهدانش را فقط براى خدا مىآموزد; و نيز گفته شده: «ربانى» عالم عاملىاست كه به ديگران نيز مىآموزد.
دسته دوم: متعلم على سبيل نجاة; جويندگان راه رستگارى: دانش طلبانى هستند كهدر راه سعادت و فلاح ورستگارى بهدنبال كسب علمند. سبيل نجات همان صراطمستقيم است در ميان راههاى گوناگون و متفرق وانحرافى:
وان هذا صراطي مستقيما فاتبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصيكم بهلعلكم تتقون; (36)
و اين است راه راست، پيروى آن كنيد و از راههاى ديگر كه موجب تفرقه و پريشانى شماست وشما را از خدا جدامىكند، متابعت نكنيد، اين استسفارش خدا به شما، باشد كه پرهيزكار شويد.
رسيدن به اين راه مستقيم، تنها با آموختن و پيروى از عالم ربانى ميسر مىگردد.متعلم على سبيل نجاة كسىاست كه به نداى ملكوتى امير مؤمنان، علىعليه السلام دل مىسپاردكه فرمود:
اين تذهب بكم المذاهب وتتيه بكم الغياهب وتخدعكم الكواذب؟ ومن اين تؤتون؟ وانىتؤفكون؟ ... فاستمعوا منربانيكم; (37)
اين روشهاى گمراه كننده، شما را به كجا مىكشد؟ تاريكىها و ظلمات تا كى شما رامتحير مىسازد؟ دروغپردازىها تا كى شما را مىفريبد؟ از كجا در شما نفوذ نموده، شما رااغفال مىكنند؟ ... پس به سخن مربى الهىخويش گوش فرا دهيد.
دسته سوم: همج رعاع; فرومايگان: از گروه سوم به علتحقارت و پستى و سقوط ازانسانيت، تعبير به همج رعاعنمودهاند; يعنى پشههاى ريز و كوچكى كه حقير وبىارزش و پستند. همجبنا بر نقل جوهرى، جمع كلمه همجةاست، به معناى پشهريزى كه روى صورت و چشم چهارپايان مىافتد. (38)
اوصاف ديگر اين گروه را در چهار جمله بيان مىنمايند:
اتباع كل ناعق: اين گروه از شدت حماقت، هر صدايى از هر جايى برخاستدنبالش مىروند، بدون اينكه حق ياناحق بودن آن را بررسى نمايند; مانند گلهگوسفندى مىمانند كه با آواز هر چوپانى حركت مىكنند و به علتعدم ثبات درعقيده، دعوت هر دعوت كنندهاى را بدون تامل مىپذيرند. (39)
يميلون مع كل ريح: از شدت سستى و بىارادگى و ضعف عقيده، دستخوش امواج وجوهاى مخرب اجتماعمىگردند، امروز بيعت كرده، فردا پيمان خود را مىشكنند.
لم يستضيئوا بنور العلم: در ظلمت و جهل و نادانى باقى مانده و در پى خروج ازتاريكى جهل به سوى فضاىروشن علم و دانش نيستند.
لم يلجؤوا الى ركن وثيق: به تكيهگاه محكمى پناه نياوردهاند، يعنى عقيده محكم وراسخى ندارند تا در قبالهجوم امواج هولناك جهل و فساد و تاريكى، خود رانجات دهند.
ج) مقايسه بين علم و ثروت
در مقايسه بين علم و مال مىفرمايند: اى كميل! علم بهتر از مال است، زيرا:
العلم يحرسك وانت تحرس المال: علم تو را از وساوس شيطانى و فتنهها حفظ مىكندو حال آنكه مال نه تنهاحافظ تو نيست، بلكه تو بايد حافظ و نگهدارنده آن باشى. اينمطلب هم ضرورى و مسلم است كه آنچه حافظانسان است، بهتر استبراى او ازآنچه انسان بايد از آن نگهدارى كند.
المال تنقصه النفقة والعلم يزكو على الانفاق: ثروت و دارايى با خرج كردن و به ديگراندادن كم مىشود و حالآنكه علم و دانش با نشر آن افزون مىگردد يا به سبب نشر آنافزون مىگردد.
شيخ بهائىرحمه الله مىگويد:
كلمة «على» يجوز ان يكون بمعنى «مع» كما قالوا فى قوله تعالى: و ان ربك لذو مغفرة للناسعلى ظلمهم (40) وانتكون للسببية كما قالوه في قوله تعالى: ولتكبروا الله على ما هديكم; (42-41)
كلمه «على» ممكن استبه معناى «مع» باشد، همانطورى كه در قول خداى تعالى است: «و انربك لذو مغفرةللناس على ظلمهم» و نيز ممكن استبراى سببيتباشد، همانطورى كه در قولخداى تعالى اينگونه است:«ولتكبروا الله على ما هديكم»; يعنى به سبب هدايتشما.
وصنيع المال يزول بزواله: آنچه از مال و ثروت بهدست مىآيد، با از بين رفتن ثروتيا صاحب ثروت، بى اثر شدهو از بين مىرود; مثلا صاحب ثروتى كه از دنيا مىرود،ديگر از آثار مال خود بهرهاى ندارد، يا كسى كه در اثر ازبين رفتن ثروت و دارايىاشمجبور مىشود املاك خود را بهفروش رسانده و به طلبكاران بدهد، ديگر ازثروتخود بهرهاى ندارد و حال آنكه آنچه از علم و دانش حاصل مىشود باقى است،چه انسان در دنيا باشد چهنباشد.
معرفة العلم دين يدان به، به يكسب الانسان الطاعة في حياته وجميل الاحدوثة بعد وفاته:شناخت علم آيينىاست كه بايد آنرا پذيرفت و يا به آن پاداش داده مىشود. بهوسيلهعلم و آگاهى و معرفت دينى است كه انسانمىتواند كسب طاعت نمايد، يعنى كسىكه معرفت دينى داشته باشد، مطيع خداى تعالى خواهد بود و بدونشناخت، اطاعتتحقق نمىپذيرد. (43)
قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: انما يخشى الله من عباده العلماء. (44)
بهوسيله علم است كه انسان از خود نام نيك بر جاى مىگذارد.
مجمعالبحرين مىگويد:
الاحدوثة مايتحدث به الناس ومنه الحديث «العلم به يكسب الانسان الطاعة في حياتهوجميل الاحدوثة بعدوفاته» اي الثناء والكلام الجميل والاحدوثة مفرد الاحاديث;
«احدوثه» يعنى موضوع صحبت مردم، اين كلمه در حديث «العلم به يكسب الانسان الطاعة فىحياته و جميلالاحدوثة بعد وفاته» يعنى ستايش و نام نيكو و خوش نامى، و «احدوثة» مفرد«احاديث» است.
شاعر شيرين سخن شيراز مىگويد:
سعديا مرد نكونام نميرد هرگزمرده آن است كه نامش به نكويى نبرند
هيچيك از اين خصوصيات در مال و ثروت نيست، يعنى آنچه موجب پيدا كردنراه طاعت و فرمانبردارى خداىتعالى و آنچه باعثبه يادگار ماندن نام نيك براىانسان است، فقط علم و دانش است و آگاهى دينى نه صرفداشتن مال و ثروت.
العلم حاكم والمال محكوم عليه: حاكم بودن علم و دانش و محكوم بودن مال، وثروت به اين اعتبار است كه هرتصرف صحيحى در مال، مبتنى و متوقف استبردانش و آگاهى. حتى صرف مال و خرج كردن در زندگى روزمرهنيز بايد طبق آگاهى ودانش لازم انجام گيرد و علم معاش يكى از علومى است كه بدون به كارگيرى آنزندگىروزمره مختل خواهد شد; از اين دانش در روايات تعبير شده به تقدير المعيشة:
عن ابي جعفرعليه السلام: الكمال كل الكمال التفقه في الدين والصبر على النائبة وتقدير المعيشة; (45)
كمال انسان و نهايت كمال او، به دست آوردن آگاهى و بينش دينى و صبر در بلا و اقتصاد وميانهروى در زندگىاست.
محدث كاشانى مىگويد:
التفقه في الدين هو تحصيل البصيرة في العلوم الدينية. والنائبة المصيبة وتقدير المعيشةتعديلها بحيث لايميلالى طرفي الاسراف والتقتير بل يكون قواما بين ذلك كما قال الله عزوجل; (46)
تفقه در دين به معناى به دست آوردن آگاهى و بينش در علوم دينى است و نائبه به معناىبلا و مصيبت و تقديرمعيشت، تعديل و توازن در زندگى است، به طورى كه نه اسراف و زيادهروىباشد و نه تقتير و خساست، بلكهبين اين دو باشد، همانطورى كه خداى تعالى فرموده است.
د) مقايسه بين علما و ثروتمندان (47)
هلك خزان الاموال وهم احياء والعلماء باقون مابقي الدهر اعيانهم مفقودة، وامثالهم فيالقلوب موجودة.
ثروت اندوزان در حال حيات دنيوى گرچه به ظاهر زندهاند و همانند چهارپايانمى خورند: وياكلون كما تاكلالانعام (48) ، لكن در حقيقت مردهاند، زيرا در اثر غفلت ازخالق خود بهرهاى از حيات طيبه انسانى نبردهاند:
اموات غير احياء ومايشعرون ايان يبعثون; (49)
مردگانى هستند كه از حيات بى بهرهاند و شعور ندارند كه چه هنگام برانگيخته خواهند شد.
مرده دل زنده تو دانى كه كيستآن كه ندارد به خدا اشتغال
در حالىكه دانشمندان الهى تا دنيا باقى است هستند گرچه اجسام و بدنهايشاندر بين مردم نباشد، ولى يادآنها همراه با آثارشان براى هميشه باقى و جاويدانخواهد بود.
نظير بيانى كه در حكمت 147 در مقايسه بين علم و ثروت گذشت، رواياتديگرى از اميرالمؤمنينعليه السلام:نقل شده، از آن جمله:
قالعليه السلام: العلم افضل من المال بسبعة:
الاول: انه ميراث الانبياء والمال ميراث الفراعنة
الثاني: العلم لاينقص بالنفقة والمال ينقص بها
الثالث: يحتاج المال الى الحافظ والعلم يحفظ صاحبه.
الرابع: العلم يدخل في الكفن ويبقى المال.
الخامس: المال يحصل للمؤمن والكافر والعلم لايحصل الا للمؤمن خاصة.
السادس: جميع الناس يحتاجون الى صاحب العلم في امر دينهم ولايحتاجون الى صاحبالمال.
السابع: العلم يقوى الرجل على المرور على الصراط والمال يمنعه; (50)
علم از هفت جهتبر مال برترى دارد:
اول: علم ميراث پيامبران است و ثروت و مال ميراث فراعنه.
دوم: علم با بخشش و انفاق كم نمىشود، و حال آن كه ثروت با خرج كردن كم مىشود.
سوم: ثروت احتياج به نگهبان دارد و حال آن كه علم نگهبان صاحب علم است.
چهارم: علم داخل كفن مىشود و مال خارج از آن مىماند، يعنى ثمرات دانش براى پس از مرگهم مفيد وسودمند است.
پنجم: ثروت، هم به دست مؤمن مىرسد و هم به دست كافر، و حال آن كه علم فقط در دسترسمؤمن است.
ششم: تمام مردم در امر دينشان نيازمند به عالم و دانشمند ربانىاند، در حالى كه به ثروتمندانخسيس نيازىندارند.
هفتم: علم، انسان را براى عبور از صراط و رسيدن به بهشت و فردوس برين قوت و نيرومىبخشد، در حالى كهثروت مانع از عبورش مىگردد. (يعنى ثروتى كه در راه صحيح مصرف نشودمانع حيات طيبه اخروى و رفتن بهبهشت مىگردد).
همچنين از آن حضرت نقل شده كه فرمودند:
ايها الناس اعلموا ان كمال الدين طلب العلم والعمل به وان طلب العلم اوجب عليكم من طلبالمال ان المالمقسوم بينكم مضمون لكم قد قسمه عادل بينكم سيفي لكم به والعلم مخزون عليكمعند اهله قد امرتم بطلبهمنهم فاطلبوه. واعلموا ان كثرة المال مفسدة للدين مقساة للقلوب، وانكثرة العلم والعمل به مصلحة للدين وسبب الى الجنة. والنفقات تنقص المال والعلم يزكو علىانفاقه فانفاقه بثه الى حفظته و رواته; (51)
اى مردم! بدانيد كه كمال دين طلب علم و عمل به آن است و طلب دانش بر شما واجبتر استاز طلب مال،زيرا مال بين شما تقسيم و سهم شما از ثروت و مال تضمين گرديده و به عدالتبينشما قسمتشده و به شماخواهد رسيد، و حال آن كه علم براى شما نزد اهلش به وديعه نهاده شده وبه شما امر شده به دنبال آن برويد وآنرا از اهلش طلب كنيد. بدانيد كثرت و فراوانى مال موجبفساد دين و قساوت قلبهاست، و حال آن كهزيادى دانش و عمل به آن به صلاح و منفعت دين ووسيلهاى استبراى رسيدن شما به بهشت. بخشش و خرجكردن موجب كم شدن مال است،در حالى كه علم به واسطه انفاق و بخشش رشد و نمو مىيابد و انفاق علم،پخش و گسترش آن براىحافظان و راويان دانش است.
2. ترغيب و تشويق به فراگيرى دانش
سرعت در كسب دانش
قالعليه السلام: فبادروا العلم من قبل تصويح نبته و من قبل ان تشغلوا بانفسكم عن مستثار العلم منعند اهله; (52)
در فراگيرى دانش پيش دستى كنيد، قبل از آن كه درخت آن بخشكد و پيش از آن كه از استفاضهعلم از اهلشوامانده و به خود مشغول گرديد.
تصويح نبته، يعنى خشكيدن درخت دانش كه به دو صورت ممكن است و در اينعبارت دو احتمال است:
1. درخت علم در خود انسان به خشكى گرايد، يعنى در قواى ادراكى انسان ركودپيدا شود، يا اينكه قواى انسانمشغول امور ديگر غير از فراگيرى علم و دانش گردد وبا وجود معلمى شايسته و كار آزموده، انسان از آموختنعلم محروم گردد و درختعلم در او خشك شود.
2. در علم ركود پيدا شود كه ركود در علم ناشى از موت علما و دانشمندان و ازدست رفتن آثار آنهاست و تصويحنبته كنايه است از ارتحال آن حضرت.
يعنى، قبل از آن كه درخت علم به خشكى گرايد و امام و پيشواى شما از دنيارختبربندد و از بين شما برود، درآموختن دانش از او پيش دستى كنيد.
امامعليه السلام در اين زمينه مىفرمايند:
ايها الناس سلوني قبل ان تفقدوني فلانا بطرق السماء اعلم مني بطرق الارض قبل ان تشغربرجلها فتنة تطا فيخطامها وتذهب باحلام قومها; (53)
اى مردم! پيش از آن كه مرا از دستبدهيد، از آنچه مىخواهيد از من بپرسيد كه من به راههاىآسمان، از طرقزمين آشناترم. بپرسيد پيش از آن كه فتنه و فساد سرزمين شما را پايمال كند و سايهشوم خود را بر آنبگستراند و عقلهاى شما را دگرگون سازد.
همچنين مىفرمايند:
فاسالوني قبل ان تفقدوني فوالذي نفسي بيده لا تسالوني عن شيء فيما بينكم وبين الساعةو لا عن فئة تهديمئة وتضل مئة الا انباتكم بناعقها وقائدها وسائقها و مناخ ركابها ومحطرحالها ومن يقتل من اهلها قتلا ومنيموت منهم موتا. ولو قد فقدتموني و نزلتبكم كرائه الاموروحوازب الخطوب لاطرق كثير من السائلين وفشلكثير من المسؤولين; (54)
پيش از آن كه مرا از دستبدهيد، هر چه مىخواهيد از من بپرسيد; سوگند به كسى كه جانم دردست قدرتاوست، ممكن نيست از آنچه بين امروز تا قيامت واقع مىشود و نه درباره گروهى كهصد نفر را هدايتيا صد نفررا گمراه كنند از من پرسش كنيد، جز آن كه دعوت كننده و رهبر و آنكس كه زمام اين گروه را به دست دارد وجايگاه خيمه و خرگاه و محل اجتماع آنها و آنان كه ازگروهى كشته مىشوند يا به مرگ طبيعى مىميرند، ازهمه اينها شما را آگاه مىسازم; اگر مرا از دستدهيد و ناراحتىهاى زندگى و مشكلات بر شما فرو بارد، بسيارىاز پرسش كنندگان سر در پيشافكنده و به حيرت فرو روند و بسيارى از كسانى كه از آنها پرسش شده از پاسخفرومانند.
فراگيرى و فهم قرآن
قالعليه السلام: وتعلموا القرآن فانه احسن الحديث وتفقهوا فيه فانه ربيع القلوب; (55)
قرآن را فراگيريد كه بهترين گفتههاست و در آن بينديشيد كه بهار دلهاست.
در نهج البلاغه به انحاى گوناگون به قرآن توجه و اعتناى فراوان شده است:
1. معرفى قرآن و صفات و آثار آن;
2. دستور به يادگيرى و تدبر و تفكر و تفقه در قرآن;
3. ذكر كلمات و عبارات يا بعضى از آيات قرآن همراه با تفسير و تبيين آن;
4. از آنجا كه امامعليه السلام ترجمان و مفسر و مبين قرآن است، اساس و مبناى معارفنهج البلاغه، قرآناست. (56)
تعلموا القرآن: درباره لزوم فراگيرى قرآن در سخنان معصومانعليهم السلام تاكيد فراوانىشده است:
امام صادقعليه السلام مىفرمايند:
ينبغي للمؤمن ان لايموت حتى يتعلم القرآن او يكون في تعليمه; (57)
براى مؤمن شايسته و سزاوار است كه نميرد، مگر اينكه قرآن را ياد گيرد يا در حال فراگيرى آنباشد.
فانه احسن الحديث: توصيف قرآن به احسن الحديث، برگرفته از خود قرآن است كهفرمود:
الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلينجلودهم وقلوبهم الىذكر الله، ذلك هدى الله يهدى به من يشاء ومن يضللالله فما له من هاد; (58)
خدا بهترين سخن (قرآن) را نازل كرده كه مطالبش به هم مربوط و به يكديگر منعطف است;از تلاوت آن،خداترسان را لرزه بر اندام افتد و به آيات رحمتباز آرام و سكونتبخشد ودلهايشان را به ذكر خدا مشغولسازد; اين هدايتخداست كه هر كه را بخواهد به آنرهبرى فرمايد و هركس را خدا گمراه كند، هيچ هدايتكنندهاى نخواهد يافت.
مجمع البحرين در معناى حديث مىگويد:
ما يرادف الكلام وسمي به لتجدده وحدوثه شيئا فشيئا;
حديث، مرادف كلام است و به آ ن حديث گفته شده، به خاطر اينكه به تدريج تجدد و حدوثپيدا مىكند.
راغب در معناى حديث مىگويد:
كل كلام يبلغ الانسان من جهة السمع او الوحي في يقظته او منامه يقال له الحديث ;
به هر سخنى كه انسان مىشنود يا از طريق وحى در بيدارى يا خواب به او مىرسد، حديث گفتهمىشود.
طبرسى در معناى «احسن الحديث» مىگويد:
يعني القرآن سماه الله حديثا لانه كلام الله والكلام سمي حديثا كما يسمى كلام النبيصلى الله عليه وآلهحديثاولانه حديث التنزيل بعد ما تقدمه من الكتب المنزلة على الانبياء وهو احسن الحديث لفرطفصاحته ولاعجازهواشتماله على جميع ما يحتاج المكلف اليه من التنبيه على ادلة التوحيد والعدلوبيان احكام الشرع وغير ذلكمن المواعظ وقصص الانبياء والترغيب والترهيب; (59)
احسن الحديث; يعنى قرآن; خدا قرآن را حديث ناميده، زيرا: (اولا) قرآن سخن خداست وسخن را حديثمىگويند، همان طورى كه سخن پيغمبرصلى الله عليه وآله را حديث مىگويند; و (ثانيا) قرآنتنزيل جديدىاست پس از كتابهايى كه بر پيامبران قبلى نازل شده و بهترين سخنان است، به خاطراينكه در نهايت فصاحت واعجاز است و به خاطر اينكه تمام چيزهايى كه بشر به آن نيازمند استدر بردارد كه عبارت است از: آگاهى وتوجه دادن به ادله و براهين توحيد و يگانگى خدا و عدل(صفات خدا) و بيان دستورهاى شرع و غير از اينها مثلنصايح و پندها و سرگذشت پيامبران سلف وترغيب مردم به طاعت و بيم دادن آنها از عصيان.
تفقهوا فيه: تلاوت قرآن زمانى اثر لازم را خواهد داشت كه همراه با تدبر و تفكر وفهميدن معانى آن باشد.
اميرالمؤمنين، علىعليه السلام در اوصاف متقين مىفرمايند:
اما الليل فصافون اقدامهم تالين لاجزاء القرآن يرتلونها ترتيلا يحزنون به انفسهمويستثيرون به دواء دائهم. فاذامروا بآية فيها تشويق ركنوا اليها طمعا وتطلعت نفوسهم اليها شوقاوظنوا انها نصب اعينهم واذا مروا بآية فيهاتخويف اصغوا اليها مسامع قلوبهم وظنوا ان زفيرجهنم وشهيقها فى اصول آذانهم; (60)
متقين در شب همواره برپا ايستادهاند، قرآن را شمرده و با تدبير تلاوت مىكنند، با آن جانخويش را محزونمىسازند و داروى درد خود را از آن مىگيرند. هرگاه به آيهاى برسند كه در آنتشويق باشد، با علاقه فراوان به آنروى آورند و روح و جانشان با شوق بسيار در آن خيره شود وآنرا همواره نصب العين خود مىسازند و هرگاه بهآيهاى برخورد كنند كه در آن بيم باشد، گوش دلخويشتن را براى شنيدن آن باز مىكنند و صداى ناله و به همخوردن زبانههاى آتش با آن وضعمهيبش، در درون گوششان طنينانداز است.
فانه ربيع القلوب (61) اين جمله به منزله علت استبراى دو دستور قبلى تعلموا وتفقهوا.اگر انسان بخواهد دلشحيات تازه پيدا كند و از افسردگى و پژمردگى بيرون آيد، بايدبه قرآن مراجعه نمايد و آنرا با تدبر و فهم تلاوتكند.
در همين خطبه بعد از اين عبارت مىفرمايند:
واستشفوا بنوره فانه شفاء الصدور; (62)
از نور آن شفا جوييد كه شفاى دلهاست.
همنشينى با دانشمندان
قالعليه السلام: واكثر مدارسة العلماء ومناقشة الحكماء في تثبيت ماصلح عليه امر بلادك واقامةمااستقام بهالناس قبلك; (63)
با دانشمندان، زياد به گفتگو بنشين و با حكما و انديشمندان، بسيار به بحثبپردازدرباره امورى كه به وسيله آنوضع كشورت اصلاح مىشود و درباره آنچه موجب قوام كار مردمپيش از تو بوده.
فراگيرى دانش و مجالستبا علما براى تمام گروهها و اقشار مردم لازم است،گرچه در اين جا مخاطب امامعليهالسلام يكى از زمامداران استبه نام مالك بن حارثاشترنخعى كه از طرف حضرت، سرپرستى مردم و ادارهامور كشور مصر را به عهدهگرفتهاست.
يكى از راههاى يادگيرى دانش، مجالست و همنشينى با دانشمندان است كه علاوهبر يادگيرى، آثار عملى ديگرىنيز دارد:
قال اميرالمؤمنينعليه السلام: من جالس العلماء وقر و من خالط الانذال حقر; (64)
كسى كه با علما همنشين باشد، عظمت و وقار مىيابد و كسى كه با فرومايگان همنشين گردد،پست و كوچكمىشود.
مجمع البحرين مىگويد:
الوقار كسحاب الحلم والرزانة والسكينة والسكون والتوقير: التعظيم والانذال جمع نذلة;وقار بروزن سحاب بهمعناى بردبارى و متانت و سنگينى و آرامش است و توقير بهمعناى بزرگداشت و احترام است. انذال جمع نذلةبه معناى فرومايه و پست است.
لقمان در نصيحت و پند و اندرز به فرزندش مىگويد:
يابنى صاحب العلماء وجالسهم وزرهم فى بيوتهم لعلك ان تشبههم فتكون منهم; (65)
پسرم! با علما مصاحب و همنشين باش و به منزل آنها براى ديدار آنها برو، شايد با اين آمد و شدو همنشينى، تواز آنها شوى.
عالمى كه مجالست او و يادگيرى از او و حتى نگاه كردن به او عبادت است (66) كدامعالم است؟
پاسخ به اين سؤال با توجه به اين دو روايت، به خوبى روشن مىگردد:
قال رسول اللهصلى الله عليه وآله: قالت الحواريون لعيسى يا روح الله من نجالس؟ قال من يذكركم اللهرؤيتهويزيد في علمكم منطقه ويرغبكم في الآخرة عمله; (67)
حواريون از حضرت عيسىعليه السلام پرسيدند: چه كسى را براى همنشينى برگزينيم؟ پاسخ داد:كسى كهديدارش شما را ياد خدا اندازد و سخنش دانش شما را زياد و كردارش شما را به آخرتتشويق نمايد.
امام هفتم، موسى بن جعفرعليه السلام فرمودند:
لا تجالسوا عند كل عالم الا عالم يدعوكم من الخمس الى الخمس: من الشك الى اليقين، ومنالكبر الى التواضع، ومن الريا الى الاخلاص ومن العداوة الى النصيحة، ومن الرغبة الى الزهد; (68)
با هر عالمى همنشين و هم مجلس نشويد، بلكه تنها با عالمى همنشين باشيد كه از پنج چيز شمارا به پنج چيزدعوت كند: شما را از شك به يقين، و از كبر به تواضع و فروتنى، و از ريا به اخلاص، واز دشمنى به خير خواهى، واز دنياپرستى به زهد.
خجالت نكشيدن در كسب دانش
قالعليه السلام: ولايستحين احد اذا لم يعلم الشيء ان يتعلمه; (69)
اگر چيزى را نمىدانيد، از فرا گرفتن آن خجالت نكشيد.
از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله روايتشده كه فرمودند:
من لم يصبر على ذل التعلم ساعة بقيفى ذل الجهل ابدا; (70)
كسى كه براى يادگيرى و آموختن دانش ساعتى، كوچكى و ذلت را تحمل نكند، تا ابد در ذلت وخوارى جهل ونادانى باقى مىماند.
امام صادقعليه السلام فرمودند:
من رق وجهه رق علمه; (71)
كسى كه از پرسيدن و يادگيرى دانش خجالتبكشد، علمش اندك خواهد بود.
مجلسىقدس سره در شرح اين روايت مىگويد:
المراد برقة الوجه الاستحياء عن السؤال وطلب العلم وهو مذموم فانه لا حياء في طلب العلمولا في اظهار الحقوانما الحياء عن الامر القبيح قال الله تعالى:و الله لا يستحيى من الحق (72) و رقةالعلم كناية عن قلته; (73)
مقصود از «رقة الوجه» خجالت كشيدن از پرسش و به دست آوردن دانش است واين چيز ناپسندى است، زيرا دربه دست آوردن دانش و اظهار حق، خجالت كشيدنبىجاست و خجالت كشيدن فقط در كار زشت جا دارد.خداى تعالى مىفرمايد: خدااز اظهار حق خجالت نمىكشد. و «رقة العلم» كنايه از كمى دانش است.
گنجايش پيمانه علم
قالعليه السلام:كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع به; (74)
هر ظرفى با ريختن چيزى در آن از گنجايش و فراگيرىاش كم مىشود مگر پيمانه علم كه هرچه در آن از دانشقرار داده شود وسعت و فراگيرىاش افزون مىگردد.
ظرفها و پيمانههاى مادى و محسوس چون ظرفيت و گنجايش محدودىدارند،اگر چيزى در آنها قرار دادهشود، بهتدريج از ظرفيت آنها كاسته مىگردد، و اينمطلبى است ضرورى و غيرقابل انكار.
اما ظرف علم و ادراك كه نفس است و قوه دراكه نظر به اينكه اولا مجرد است نهمادى، و ثانيا هر ادراكى زمينهساز ادراك ديگرى است، با افزايش ادراكات گنجايش وظرفيتبيشترى پيدا مىكند و با پذيرش هر دانشىآمادگى پذيرش دانشهاى ديگرىرا پيدا مىكند. (75)
اين كلام نورانى اميرالمؤمنينعليه السلام مؤيدى استبراى براهينى كه تجرد نفس وتجرد ادراك را اثباتمىكند. (76)
سير نشدن از كسب دانش
قالعليه السلام: منهومان لايشبعان طالب علم وطالب دنيا; (77)
دو آزمندند كه هرگز سير نمىشوند: خواهان دانش و خواهان دنيا.
از امام صادقعليه السلام نيز روايتشده:
منهومان لا يشبعان منهوم علم ومنهوم مال; (78)
علامه مجلسىرحمه الله در شرح اين روايت مىگويد:
قال الجوهري: النهمة بلوغ الهمة في الشىء. وقد نهم بكذا فهو منهوم اى مولع به وفيالحديث منهومانلايشبعان منهوم بالمال ومنهوم بالعلم.
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله مىفرمايند:
منهومان لايشبعان طالب علم وطالب دنيا، اما طالب العلم فيزداد ر ضى الرحمن واما طالبالدنيا فيتمادى فيالطغيان; (79)
دو آزمندند كه هرگز سير نمىشوند: خواهان دانش و خواهان دنيا; اما خواهان دانش رضايتخدا را مىافزايد واما خواهان دنيا در گمراهى و سركشى پيش مىرود.
مجمع البحرين ذيل اين حديث مىگويد:
المنهوم في الاصل هو الذي لايشبع من الطعام من النهمة بالتحريك وهي افراط الشهوةفي الطعام;
«منهوم» در اصل كسى است كه از غذا سير نمىشود; از «نهمة» گرفته شده، به معناى ميل زياد بهخوردن غذا.
چرا طالب علم سير نمىشود؟
سير نشدن طالب علم به اين علت است كه علم در حد خاصى محدود نمىگردد.
قرآن كريم مىفرمايد:
وفوق كل ذى علم عليم. (80)
همچنين در شرح حكمت 205 گذشت كه قوه مدركه و ادراك از مجردات است وهر ادراكى زمينه ساز ادراكديگرى است.
چرا طالب دنيا سير نمىشود؟
قرآن كريم مىفرمايد:
خلق الانسان هلوعا; (81)
انسان مخلوقى است طبعا سختحريص و بىصبر.
همچنين مىفرمايد:
وانه لحب الخير لشديد; (82)
انسان بر حب مال سخت فريفته و بخيل است.
پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله مىفرمايند:
يشيب ابن آدم وتشب فيه خصلتان الحرص والامل; (83)
انسان پير مىشود، در حالى كه دو صفت در او جوان مىشود: حرص و آرزو.
همچنين مىفرمايند:
لو كان لابن آدم واديان من ذهب لابتغى من ورائهما ثالثا و لا يملا جوف ابن آدم الا الترابويتوب الله على منتاب; (84)
اگر انسان دو صحرا پر از طلا داشته باشد، صحراى سومى را طلب مىكند و درون انسان را غيراز خاك چيزديگرى پر نمىكند و هركس توبه كند خدا او را مىپذيرد.
امام صادقعليه السلام مىفرمايند:
ان فيما نزل به الوحى من السماء لو ان لابن آدم واديين يسيلان ذهبا وفضة لابتغى لهما ثالثايابن آدم انما بطنكبحر من البحور وواد من الاودية لا يملاه شىء الا التراب; (85)
در آنچه به وسيله آن وحى از آسمان نازل شد چنين آمده: اگر انسان دو صحرا پر از طلا و نقرهداشته باشد،سومى آنها را طلب مىكند; اى انسان! شكم تو دريايى است از درياها و صحرايى است ازصحراها كه به جز خاكچيزى آن را پر نمىكند.
3. نكوهش جهل و نادانى
سكوت دانشمندان
وفيها حال الناس قبل البعثة قالعليه السلام: ... بارض عالمها ملجم وجاهلها مكرم; (86)
در بيان حال مردم در زمان جاهليت قبل از بعثت: ... در سرزمينى كه دانشمندانش به حكم اجبارلب فرو بستهو جاهلش گرامى داشته مىشود.
يكى از مهمترين عوامل ركود و عقب ماندگى جوامع بشرى، اين است كهدانشمندان جامعه نمىتوانند اظهارنظر كنند و صداى خود را به توده مردم برسانند،در حالى كه از طرف مقابل، نادانان با در دست داشتناهرمهاى قدرت و امكاناتگوناگون تبليغى، حرف باطل خود را به خورد مردم داده و گوش آنها را از اباطيلخودپر مىكنند. در چنين جامعهاى دانشمندان دربند و جهال آزاد و رهايند.
مهر فروزنده چو پنهان شودشب پره بازيگر ميدان شود
شاعر عرب مىگويد:
سبحان من وضع الاشياء موضعهاو فرق العز و الاذلال تفريقا
كم عاقل عاقل اعيت مذاهبهو جاهل جاهل تلقاه مرزوقا
هذا الذي ترك الاوهام حائرةوجعل العالم النحرير زنديقا
پاك و منزه استخدايى كه هر چيزى را در جاى خود قرار داد و عزت و ذلت را به خوبىاز هم جدا كرد.
چه بسيار عاقلى را مىبينى كه زندگى بر او سخت و دشوار گرديده و جاهلى را كه باآسايش و فراخى زندگىمىكند.
اين همان چيزى است كه اوهام را سرگردان و عالم نحرير را زنديق كرده است.
علت عمده سكوت دانشمندان و هياهوى جهال و سردمداران باطل، اين است كهاهل باطل با تزوير ونيرنگباطلها را لباس حق مىپوشانند; اين جاست كهدانشمندان و آگاهان به مسائل، از اظهار حق و ابطال باطلناتوان گشته و نادانان بهسرعتبه سوى باطل گرايش پيدا مىكنند.
اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين ولو ان الحق خلص من لبسالباطل انقطعت عنهالسن المعاندين ولكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنالكيستولي الشيطان على اوليائهوينجو الذين سبقت لهم من الله الحسنى; (87)
اگر باطل كاملا از حق جدا مىگرديد، بر آنان كه پىجوى حقيقتند پوشيده نمىماند و چنانچهحق از باطلخالص مىشد، زبان معاندان از آن قطع مىگرديد، ولى قسمتى از حق و قسمتى از باطلگرفته مىشود سپسبايكديگر آميخته مىگردد. اينجاست كه شيطان بر دوستان خود چيره مىشودو تنها آنان كه مورد حمايتخدابودهاند نجات مىيابند.
امامعليه السلام خطاب به معاويه - عليه الهاوية - مىنويسند:
فماذا بعد الحق الا الضلال المبين وبعد البيان الا اللبس فاحذر الشبهة واشتمالها على لبستهافان الفتنة طالمااغدفت جلابيبها واغشت الابصار ظلمتها; (88)
آيا بعد از روشن شدن راه حق جز گمراهى آشكار چيزى هست؟ و آيا بعد از بيان واضح جزمغلطه و اشتباه كارىتصور مىگردد؟ از اشتباه اندازىها و غلطكارىها بپرهيز، زيرا از دير زمان،فتنه، پردههاى سياه خود را گستردهو با تاريكى خود ديدههايى را نابينا كرده است.
عالم نمايان
قالعليه السلام: وآخر قدتسمى عالما وليس به فاقتبس جهائل من جهال واضاليل من ضلال و نصبللناساشراكا من حبائل غرور وقول زور قد حمل الكتاب على آرائه وعطف الحق على اهوائهيؤمن الناس من العظائمويهون كبير الجرائم. يقول: اقف عند الشبهات وفيها وقع; ويقول: اعتزلالبدع وبينها اضطجع. فالصورة صورةانسان والقلب قلب حيوان لا يعرف باب الهدى فيتبعهولاباب العمى فيصد عنه وذلك ميت الاحياء; (89)
و ديگرى كه عالم ناميده مىشود، در صورتى كه عالم نيست، يك سلسله نادانىها را از جمعىنادان فرا گرفته ومطالبى گمراه كننده از گمراهان آموخته، دامهايى از طنابهاى غرور و گفتههاىدروغين برسر راه مردمافكنده، قرآن را بر ميل و خواستههاى خود تطبيق مىدهد و حق را بههوسهاى خود تفسير مىكند، مردم را ازگناهان بزرگ ايمنى مىبخشد و جرايم بزرگ را در نظرهاسبك جلوه مىدهد. مىگويد: از ارتكاب شبهاتاجتناب مىكنم، در حالى كه در آنها غوطهور است.مىگويد: از بدعتها كناره گرفتهام ولى در آنها غلط مىزند.چهره او چهره انسان است و قلبش قلبحيوان; راه هدايت را نمىشناسد كه از آن طريق برود و راه خطا وانحراف را تشخيص نمىدهد تاآنرا مسدود كند و او مردهاى است در ميان زندگان.
در اين بخش از خطبه، امامعليه السلام به توصيف و شرح حال عالم نمايان جاهلپرداخته و پرده از چهره كريهآنها برمىدارند:
1. عوام فريبى: در بين مردم تظاهر به علم و دانش نموده تا جايى كه نزد مردمدانشمند شمرده مىشوند آنها بادامهاى مكر و نيرنگ مردم را به خود جلبمىنمايند.
2. جهل و نادانى: آنها از علم و دانش بهرهاى نبردهاند; بلكه اندوختههايشان عبارتاست از مطالب گمراهكنندهاى كه از گمراهان فرا گرفتهاند. آنها بهعلت جهل و نادانىبيش از حد، مواضع شبهه را نمىشناسند، لذامرتكب شبهات شده، در حالى كهخيال مىكنند از شبهه اجتناب نمودهاند. همچنين در بدعتها فرورفته وغوطهورند،در حالىكه به خيال خود از بدعتها بركنارند.
3. هوا پرستى: آنها قرآن و تعاليم دين را تحريف نموده و بر طبق هوا و هوس خودتطبيق نموده و به ميل خودتفسير مىكنند.
خود خواهى و هواپرستى عالم نمايان كه هميشه در خدمتستمكاران و حكامجور بودهاند، كار را به جايى رساندكه هنوز پيكر مطهر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از روى زمينبرداشته نشده و هنوز آواى ملكوتى حضرتش درگوشها طنينانداز بود (من كنتمولاه فهذا علي مولاه) (90) (اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي) (91) ، كهجامعه اسلامى هدفتيرهاى زهرآگين شبهات سامرىهاى دوران قرار گرفت و مصداق كريمه وما محمدالارسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ومن ينقلب على عقبيهفلن يضر الله شيئاوسيجزى الله الشاكرين (92) گرديد.
4. انحطاط و سقوط از انسانيت: گرچه آنان در ظاهر به شكل انسان هستند، ولى درباطن حيوانند. مردگانحقيقىاند كه در شكل زندگانند.
قرآن كريم درباره اين افراد مىفرمايد:
ولقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن والانس لهم قلوب لايفقهون بها ولهم اعين لايبصرون بهاولهم آذان لايسمعونبها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون; (93)
و محققا بسيارى از جن و انس را براى جهنم واگذارديم، چه آنكه آنها را دلهايى استبىادراكو معرفت وديدههايى بىنور بصيرت و گوشهايى ناشنواى حقيقت. آنها مانند چهار پايانند، بلكهبسى گمراهترند (زيرا قوهادراك مصلحت و مفسده را داشتند و باز عمل نكردند) آنها مردمى غافلند.
در آيه ديگر مىفرمايد:
ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا; (94)
يا پندارى كه اكثر اين كافران حرفى مىشنوند يا فكر و تعقلى دارند؟ اينان در بىعقلى بس مانندچهارپايانندبلكه نادان و گمراهتر.
شاعر شيرين سخن شيراز مىگويد:
صورت زيباى ظاهر هيچ نيستاى برادر سيرت زيبا بيار
ديو در مردم نياميزد مترسبل بترس از مردمان ديوسار (95)
از كسانى كه با اين اوصاف چهارگانه رهبرى فكرى جامعه بشرى را به عهدهمىگيرند، جز تباهى و فسادنتيجهاى مورد انتظار نخواهد بود.
عالم نمايان جاهل ديو سيرت در مقام موعظه و هدايت مردم، آنان را از گناهانبزرگ ايمنى بخشيده و گناهانبزرگ را در نظر مردم سبك جلوه مىدهند.
قرآن كريم مىفرمايد:
افامنوا مكر الله فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون; (96)
آيا از مكر خدا غافل و ايمن شدهاند؟ از مكر خدا غافل نشوند، مگر مردم زيانكار.
امير مؤمنان علىعليه السلام مىفرمايند:
الفقيه كل الفقيه من لم يقنط الناس من رحمة الله ولم يؤيسهم من روح الله و لم يؤمنهم منمكر الله; (97)
دانشمند آگاه به دين، كسى است كه مردم را از رحمت الهى نوميد نكند و از لطف و محبت اومايوس نگرداند واز مجازاتهاى غافلگيرانه او ايمن ننمايد.
تاريكى جهل و نادانى
قالعليه السلام: لم يستضيئوا باضواء الحكمة ولم يقدحوا بزناد العلوم الثاقبة فهم في ذلك كالانعامالسائمةوالصخور القاسية; (98)
با فروغ حكمت، عقل و خرد خويش را روشن نساخته و با آتش افروز دانشهاى روشنگر، فكرخود را شعلهورننموده، آنها در اين كار همچون چهارپايان صحرايى و سنگهاى سخت و نفوذناپذيرند.
امامعليه السلام در اين كلام، جهال و نادانهايى كه از فرامين و توصيههاى معلمان ومربيان الهى سرپيچىنموده و از دانش آنها بىبهرهاند را به دو چيز تشبيه نمودهاند:
1. انعام سائمه;
2. صخور قاسيه;
شبيه انعام سائمهاند، زيرا همانند چهارپايان چرندهاى هستند كه در شهوت بطن وفرج غوطهور و هيچ قانون ورادع و مانعى براى خود قايل نيستند.
خداى تعالى در مورد اين افراد مىفرمايد:
والذين كفروا يتمتعون وياكلون كما تاكل الانعام والنار مثوى لهم; (99)
و آنان كه كافر شدند و همانند چهارپايان به تمتع و شهوترانى و شكمپرستى پرداختند، عاقبتمنزل آنها دوزخخواهد بود.
در جاى ديگر، چنين افرادى را از چهارپايان گمراهتر مىخواند:
اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون (100)
اما وجه شباهت اين كور دلان غافل به صخور قاسيه، يعنى سنگهاى نفوذ ناپذير:
اين گروه از مردم از هدايتهاى الهى و تعاليم مربيان دينى اثر نمىپذيرند و نورهدايت در قلب آنها واردنمىشود، زيرا گرفتار بيمارى مهلك و خطرناك قساوتقلب هستند.
قرآن كريم در اينباره مىفرمايد:
ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة وان من الحجارة لما يتفجر منهالانهار وان منها لمايشقق فيخرج منه الماء وان منها لما يهبط من خشية الله وما الله بغافل عماتعملون; (101)
[خطاب به بنى اسرائيل مىفرمايد:]
پس با اين همه سخت دل گشتيد كه دلهاتان چون سنگ يا سختتر از سنگ شد، چه آنكهبرخى ازسنگهاست كه نهرهاى آب از آن بجوشد و برخى از سنگها شكافد و هم آب از آن بيرونآيد و پارهاى ديگر ازترس خدا فرود آيد. و اى سنگدلان! بترسيد، كه خدا غافل از كردار شما نيست.
در مذمت قساوت قلب و سنگدلى از معصومان: رواياتى رسيده است:
عن النبيصلى الله عليه وآله: ان ابعد الناس من الله القاسي القلب; (102)
دورترين مردم از رحمت الهى، شخص سنگدل است.
اميرمؤمنان، علىعليه السلام مىفرمايند:
من اعظم الشقاوة القساوة; (103)
بزرگترين شقاوتها سنگدلى است.
امام باقرعليه السلام مىفرمايند:
ما ضرب عبد بعقوبة اعظم من قسوة القلب; (104)
بنده به عقوبتى بزرگتر از سنگدلى مبتلا نشده است.
سستى در فراگيرى علوم دينى
قالعليه السلام: ولاتكونوا كجفاة الجاهلية لا في الدين يتفقهون ولا عن الله يعقلون كقيض بيض فياداح يكونكسرها وزرا و يخرج حضانها شرا; (105)
مانند ستم پيشگان دوران جاهليت نباشيد كه نه در پى آگاهى دينى بودند و نه در شناسائى خداانديشهمىكردند، مثل تخم افعى در لانه پرندگان كه شكستن آن گناه است، زيرا گمان مىرود تخمپرنده باشد، اماجوجه آن شر و زيانبار است، يعنى ظاهر شما به حكم محيط اسلامى ايمان است، ولىدر باطن صفات جاهليت راداريد.
لا في الدين يتفقهون: يكى از اوصاف ستمپيشگان جاهل و نادان، عدم تفقه در ديناست، يعنى در پى به دستآوردن آگاهىهاى دينى و دستورها و قوانين شريعتنيستند و با لاابالىگرى و بىبندوبارى زمان جاهليتخوگرفتهاند.
اين عبارت گرچه در لسان ردع و نهى است، لكن در معنا حث و تحريك استبهتفقه در دين و شناختشريعت.
قرآن درباره لزوم تفقه و شناخت دين مىفرمايد:
وما كان المؤمنون لينفروا كافة فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فىالدين ولينذرواقومهم اذا رجعوااليهم لعلهم يحذرون; (106)
و لازم نيست همه به سوى جهاد كوچ كنند، بلكه بايد از هر فرقهاى عدهاى براى آموختندستورهاى شرع وتحصيل آگاهىهاى دينى نزد پيامبرصلى الله عليه وآله بروند و پس از بازگشتبه محل خود،مردم را نسبتبهمسائل دين آگاه سازند، شايد كه تبليغ دين و بيان احكام در آنها مؤثر افتد و آنها راخدا ترس نمايد.
تفقه در دين، يعنى به دست آوردن نظر شرع در تمام پديدههاى زندگى شخصى واجتماعى، و فقه به معناى عامو فراگيرش اصول و فروع را شامل مىگردد. در كتبروايى بر لزوم تفقه در دين تاكيد فراوان شده است. (107)
ولا عن الله يعقلون: يكى ديگر از ويژگىهاى ستم پيشگان دوران جاهليت، ايناست كه شعور خداشناسى ندارندو در آيات و نشانههاى خداوند تفكر و تدبرنمىكنند.
قرآن كريم، به ويژه در سوره روم، در مواضع متعدد دعوت به تفكر و تدبر درآيات الهى نموده است و با جملاتىاز قبيل:
ان فى ذلك لآيات لقوم يسمعون; (109) ان فى ذلك لآياتللعالمين; (110) و انفى ذلك لآيات لقوم يعقلون; (111) بر ضرورت خداشناسى تاكيد نموده است.
تعقل در خداوند به معناى تفكر در آيات و نشانههاى الهى است، نه تفكر در ذاتخداى تعالى، زيرا از تفكر درذات خداى تعالى در شرع نهى اكيد شده است و به جزسرگردانى و گمراهى و پريشانى نتيجهاى ندارد. (112)
كقيض بيض في اداح يكون كسرها وزرا ويخرج حضانها شرا.
كسى كه فهم و آگاهى دينى و شعور خداشناسى ندارد، همانند تخم افعى است كهبهعلت اينكه در لانه پرندگاناست محترم است، يعنى به ظاهر جزء امت اسلامىبه شمار مىرود و مال و جانش محترم است، در حالىكه درباطن شر و مضر براى دينمىباشد.
احتمال ديگر آن است كه كلام امامعليه السلام مشتمل بر دو نهى جداگانه باشد:
لاتكونوا كجفاة الجاهلية و لاتكونوا كقيض بيض.
خسارات سنگينى از ناحيه مشركانى كه به ظاهر اسلام را پذيرفته، لكن فهم دينىپيدا نكردند و به شعورخداشناسى دست نيافتند، بر پيكر جامعه اسلامى وارد شدهاست. تاريخ اسلام پر است از تهاجمهاى نظامى وتبليغى اين عناصر بر عليه اولياىالهى كه گاه با كشيدن شمشير و گاهى با جعل حديث و دروغ پردازى و شايعاتووارونه جلوه دادن دين، در عمل دشمنى خود را آشكار نمودند.
نادان، نامتعادل است
قالعليه السلام: لاترى الجاهل الا مفرطا او مفرطا; (113)
هميشه جاهل يا افراطگر يا تفريط كننده است.
اعتدال و ميانهروى در شؤون مختلف زندگى، از صفات حميده است كه ناشى ازآگاهى و تفكر صحيح مىباشد.تندروى و زيادهروى و در طرف مقابل سستى وكندروى از صفات رذيله و ناشى از عدم آگاهى و نداشتن تفكرصحيح است. (114)
ذلت نادانى
قالعليه السلام: اذا ارذل الله عبدا حظر عليه العلم; (115)
هر گاه خداوند بندهاى را بهخاطر گناهانش پستشمارد، علم و دانش را از او منع مىكند.
مجلسىرحمه الله در توضيح حظر عليه العلم مىگويد:
اي لم يوفقه لتحصيله; (116) او را موفق به تحصيل دانش نمىكند.
مستفاد از آيات كريمه قرآن، اين است كه خداى تعالى، دلهايى را بهدليل كفر،نفاق، تجاوز و ستمكارى مهرمىزند، بهطورى كه ديگر از قبول و پذيرش حقمحروم مىگردند. (117)
سعد از امام باقرعليه السلام روايت كرده كه فرمودند:
ان القلوب اربعة : قلب فيه نفاق وايمان وقلب منكوس وقلب مطبوع وقلب ازهر اجرد. فقلتما الازهر؟ قال: فيهكهيئة السراج فاما المطبوع فقلب المنافق واما الازهر فقلب المؤمن ان اعطاهشكر وان ابتلاه صبر واما المنكوسفقلب المشرك ثم قرا هذه الآية «افمن يمشى مكبا على وجههاهدى امن يمشى سويا على صراط مستقيم» فاماالقلب الذي فيه ايمان و نفاق فهم قوم كانوابالطائف فان ادرك احدهم اجله نفاقه هلك وان ادركه على ايمانه نجا; (118)
همانا دلها چهارگونهاند: دلى كه در آن نفاق و ايمان است و دلى كه وارونه است و دلى كهمهرخورده و چرك وزنگار روى آن را پوشيده است و دلى كه تابناك و پاكيزه است. عرض كردم: دلتابناك كدام است؟ فرمود: دلىكه چون چراغى در آن است و اما دل مهرخورده، دل منافق است و امادل وارونه دل مشرك است. سپس اين آيهرا خواند: افمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشىسويا على صراط مستقيم. (119) اما آن دلى كه در آن ايمانو نفاق، هر دو هست دل مردمى است كه درشهر طايف بودند، پس هر كدام در حال نفاق مرگش مىرسيدهلاك بود، و اگر در حال ايمان اجلشمىرسيد رستگار بود.
مجلسىرحمه الله در شرح «قوم كانوا بالطائف» مىگويد:
وذكرهم على التمثيل والمراد بهم الشاك ومن يتعبد الله على حرف. (120)
پىنوشتها:
1. نهجالبلاغه، حكمت 5.
2. بحارالانوار، ج1، ص169. نظير اين روايت را سيد رضى در كلمات قصار، حكمت 365 آورده است:«الفكر مرآة صافية والاعتبار منذر ناصح وكفى ادبا لنفسك تجنبك ماكرهته لغيرك.»
3. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج1، ص32.
4. در معناى اصطرلاب گفتهاند:
به يونانى استر ترازو بودكه در سكه عدل ساز او بوداگر معنىام باز پرسى زلاببود هم به گفتار روم آفتابپس آن كو مراد از سطرلاب جستترازوى خورشيد باشد درست
5. ابن ابى الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج18، ص93.
6. مريم (19) آيه 5 - 6 .
7. ابن ميثم بحرانى، شرح نهجالبلاغه، ج5، ص240.
8. نهجالبلاغه، حكمت 94.
9. بقره (2) آيه 180.
10. مؤمنون (23) آيه 55 و 56
11. عاديات (100) آيه 8 .
12. ابنميثم بحرانى، شرح نهجالبلاغه، ج5، ص288.
13. بحارالانوار، ج1، ص173.
14. نهجالبلاغه، حكمت 96.
15. آل عمران (3) آيه 68 .
16. بحارالانوار، ج1، ص183.
17. شرح نهجالبلاغه، ج18، ص252.
18. شرح نهج البلاغه، ج5، ص289.
19. نهج البلاغه، حكمت 113.
20. بحارالانوار، ج1، ص183.
21. عبدالواحد بن محمد آمدى، غررالحكم.
22. بحارالانوار، ج1، ص185.
23. روم (30) آيه 30.
24. مولوى مىگويد:
اين صدا در كوه دلها بانگ چيستگه پر است از بانگ اين گاهى تهى استهر كجا هست آن حكيم اوستادبانگ او از كوه دل خالى مبادهست كه كآوا مثنا مىكندهست كه آواز صدتا مىكند
مرحوم مظفر در توضيح و تبيين اين قوه درونى انسان مىگويد:
«ان الله تعالى خلق في قلب الانسان حسا وجعله حجة عليه يدرك به محاسن الافعال ومقابحها وذلكالحس هوالضمير بمصطلح علم الاخلاق الحديث وقد يسمى بالقلب او العقل العملي او العقل المستقيماو الحس السليمعند قدماء الاخلاق. فهذا الحس في القلب او الضمير هو صوت الله المدوي في دخيلةنفوسنا يخاطبها بهويحاسبها عليه ونحن نجده كيف يؤنب مرتكب الرذيلة ويقر عين فاعل الفضيلة وهوموجود في قلب كل انسانوجميع الضمائر تتحد في الجواب عند استجوابها عن الافعال، فهي تشتركجميعا في التمييز بين الفضيلةوالرذيلة وان اختلفت في قوة هذا التمييز وضعفه كسائر قوى النفس اذتتفاوت في الافراد قوة وضعفا;خداى تعالى در درون انسان حسى را خلق كرده و آنرا حجتبر انسان قرار داده كه به واسطه آن حسدرونى،خوبىها و بدىهاى كارها را تشخيص مىدهد. اين حس در اصطلاح علم اخلاق جديد«ضمير» و نزد قدماى علماخلاق «قلب» يا «عقل عملى» يا «عقل مستقيم» يا «حس سليم» ناميده مىشود.اين حس درونى يا ضمير، نداىطنينانداز الهى است كه نفس انسان به واسطه آن صدا مخاطب و موردمحاسبه واقع مىگردد. ما در درون خودمى يابيم كه اين حس چگونه مرتكب كار ناپسند را سرزنش وملامت مىكند و كسى را كه كار خوب انجاممىدهد، شاد باش گفته تشويق مىكند. اين حس در قلبهر انسانى هست و همه وجدانها به پرسش از افعالپاسخ هماهنگ و يكنواخت مىدهند و همهفضايل را از رذايل تميز مىدهند، گرچه در اين تشخيص بعضىقوىتر و بعضى ضعيفترند، مانندساير قواى نفس.» (المنطق، ص295).
25. نهجالبلاغه، حكمت 147.
26. ر.ك: سيد ابوالقاسم خوئى، معجم رجال الحديث، ج14، ص128.
27. همين روش، يعنى ايجاد آمادگى در مخاطب قبل از بيان معارف عاليه را در برخورد امام صادقعليه السلامباعنوان بصرى به خوبى مىتوان مشاهده نمود: عنوان بصرى پس از عمرى شاگردى مالك، به محضرامامصادقعليه السلام تشرف مىيابد و از حضرت مىخواهد كه نزد ايشان شاگردى كند، لكن حضرت دربرخورداول خواسته او را رد مىكنند، تا آنكه پس از طى مراحلى و ايجاد آمادگى لازم در او - كه مرحوممجلسى قضيهرا مفصلا بيان نموده - معارف عاليهاى را به عنوان اولين درجه تقوا براى او بيانمىفرمايند.
28. بحارالانوار، ج1، ص225.
29. بحارالانوار، ج1، ص225.
در توضيح اين مطلب كه علم حقيقى غير از علوم رسمى و حفظ اصطلاحات است، شيخ بهائى بيانىمنظومدارد:
قد صرفت العمر فى قيل و قاليا نديمى قم فقد ضاق المجالعلم رسمى سربه سر قيل است و قالنه از او كيفيتى حاصل نه حالعلم نبود غير علم عاشقىمابقى تلبيس ابليس شقى
30. ذاريات (51) آيه 56.
31. ابن جمعه حويزى، تفسير نورالثقلين، ج5، ص132.
32. بحارالانوار، ج1، ص187.
33. همان، ص190.
34. آلعمران (3) آيه 79.
35. ر.ك: فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، ج2، ص465; جارالله زمخشرى، الكشاف، ج1، ص378.
36. انعام (6) آيه 153.
37. نهجالبلاغه، خطبه 108.
38. بحارالانوار، ج1، ص187.
39. النعيق: صوت الراعي بغنمه» (بحارالانوار، ج1، ص190).
40. رعد (13) آيه 6 .
41. بقره (2) آيه 185.
42. بحارالانوار، ج1، ص190.
43. شيخ طوسىرضى الله عنه اينگونه روايت نموده:
«يا كميل صحبة العالم دين يدان به تكسبه الطاعة في حياته و جميل الاحدوثة بعد وفاته» (امالى، ج1،ص19).
44. فاطر (35) آيه 28.
45. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج1، ص32.
46. ملامحسن فيض كاشانى، الوافى، ج1، ص131.
47. مقايسه بين علما و ثروتمندان نيز مقايسه بين علم و ثروت است.
48. محمد (47) آيه 12.
49. نحل (16) آيه 21.
50. بحارالانوار، ج1، ص 185.
51. ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص 199.
52. نهج البلاغه، خطبه 105.
53. نهج البلاغه، خطبه 189.
54. همان، خطبه 93.
55. همان، خطبه 110.
56. هريك از اين چهار مطلب بايد در رساله مستقلى تحت عنوان «قرآن در نهجالبلاغه» مورد بررسىقرارگيرد.
57. اصول كافى، ج2، ص607 .
58. زمر (39) آيه 23.
59. فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، ج4، ص 495.
60. نهج البلاغه، خطبه 193.
61. همان، خطبه 110.
62. همانجا.
63. همان، نامه 53.
64. بحارالانوار،ج 1، ص 205.
65. بحارالانوار،ج 1، ص 205.
66. بحارالانوار،ج 1،ص 195
67. اصول كافى، ج1، ص39.
68. بحارالانوار، ج1، ص205.
69. نهج البلاغه، حكمت 82 .
70. بحارالانوار، ج1، ص177.
71. همان، ج 68، ص331.
72. احزاب (33) آيه 53.
73. بحارالانوار، ج 68، ص 331.
74. نهج البلاغه، حكمت 205.
75. ر.ك: ابن ميثم بحرانى، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص347.
76. تجرد نفس و كيفيت ادراك و چگونگى گسترش معلومات در محل خود مستدلا مورد بحث قرار گرفتهو ازحوصله اين نوشتار خارج است.
77. نهج البلاغه، حكمت 457.
78. بحارالانوار، ج 1، ص 168.
79. همان، ج 1، ص182.
80. يوسف (12) آيه 76: بايد دانست كه ظاهر جمله «ذي علم» اين است كه مقصود از آن علمى است كهعارض برعالم مىشود و زايد بر ذات اوست (زيرا كلمه «ذى» دلالتبر مصاحبت و مقارنت دارد)، نهعلم خداى تعالى كهصفت ذات و عين اوست، زيرا علم خداوند غير محدود است، همان طور كه ذاتشنامحدود است و علم او ازحيطه اطلاقات كلامى خارج است. اين احتمال هم هست كه معناى اين جملهچنين باشد: خداى تعالى فوق هرصاحب علمى است و مراد از عليم، خداى تعالى باشد و تنكير دراينجا از باب تعظيم باشد. ر.ك:سيدمحمدحسين طباطبائى، تفسير الميزان.
81. معارج (70) آيه 19 .
82. عاديات (100) آيه 8 .
83. ملا مهدى نراقى، جامع السعادات، ج 2، ص101.
84. همانجا
85. همانجا
86. نهج البلاغه، خطبه 2.
87. همان، خطبه 50.
88. همان، نامه 65 .
89. همان، خطبه 87 .
90. عبدالحسين امينى، الغدير، ج1، ص47 و ساير مصادر روايى شيعه و سنى.
91. صحيح مسلم، ج7، ص122; سنن بيهقى، ج2، ص147 و ساير مصادر روايى شيعه و سنى.
92. آل عمران (3) آيه 144.
93. اعراف (7) آيه 179.
94. فرقان (25) آيه 44.
95. گلستان سعدى.
96. اعراف (7) آيه 99.
97. نهج البلاغه، حكمت 90.
98. همان، خطبه 108.
99. محمد (47) آيه 12.
100. اعراف (7) آيه 179.
101. بقره (2) آيه 74.
102. بحارالانوار، ج71، ص281.
103. حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج12، ص96.
104. بحارالانوار، ج78، ص176.
105. نهج البلاغه، خطبه 166.
106. توبه (9) آيه 122.
107. ر.ك: اصول كافى، ج1، ص31 و 32; اخوان حكيمى، الحياة، ج1، ص54.
108. روم (30) آيه 21.
109. همان، آيه 23.
110. همان، آيه 22.
111. همان، آيه 24.
112. در مورد استحاله احاطه و اكتناه، در مطالب آينده تحت عنوان «شناخت صفات خداى تعالى» بحثمىشود.
113. نهج البلاغه، حكمت 70.
114. شرح بيشتر در زمينه اعتدال و ميانهروى در بحث آيين زندگى خواهد آمد.
115. نهج البلاغه، حكمت 288.
116. بحارالانوار، ج1، ص196.
117. اعراف (7) آيه 100، توبه (9) آيه 87 ، يونس (10) آيه 74، نحل (16) آيه 108، غافر (40) آيه 35.
118. اصول كافى، ج2، ص422، باب فى ظلمة قلب المنافق.
119. ملك (67) آيه 22.
120. مرآة العقول، ج11، ص260.