بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دوست یابی,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     dostya01 - دوست يابى
     dostya02 - دوست يابى
     dostya03 - دوست يابى
     dostya04 - دوست يابى
     dostya05 - دوست يابى
     dostya06 - دوست يابى
     dostya07 - دوست يابى
     dostya08 - دوست يابى
     dostya09 - دوست يابى
     fehrest - دوست يابى
 

 

 
 

هرگاه برادر دينى تو خواست با تو مشورت كند او را مخلصانه راهنمايى كن و درنصيحت او بكوش و مـبـادا در ايـن امـر كوتاهى كنى كه در اين صورت خداوند بر تو خشم خواهد گرفت , چنان كه پـيـامـبر خدا(ص ) فرموده است : كسى كه برادر مسلمانش با اومشورت كند, و او خالصانه وى را نصيحت نكند خداوند خودش را از او سلب خواهدكرد. ((508)) امام صادق (ع ) فرموده است : كسى كه برادر مسلمانش با او مشورت كند و بى غرضانه راى خالص خود را اظهار نكند خداوند راى او را از وى سلب خواهد كرد. ((509)) بدان كسى كه از تو درخواست مشورت مى كند نيز داراى حقى است كه امام زين العابدين (ع ) آن را بـيـان كـرده و فـرموده است : و اما حق درخواست كننده مشورت اين است كه اگر راى موجه و پسنديده اى آماده دارى در راهنمايى و نصيحت او بكوشى و بر طبق آنچه مى دانى به او اندرز دهى به نحوى كه اگر تو به جاى او بودى همان كار راانجام مى دادى و بايد اين عمل با رافت و نرمش از سـوى تـو صـورت گـيـرد زيـرا نـرمش ترس را آرام مى كند و درشتى به جاى آرامش ترس پديد مى آورد .
و اگر راى پسنديده اى آماده ندارى و كسى را مى شناسى كه به راى او وثوق دارى و آن را دربـاره خـودت مـى پـسـندى وى را به سوى او راهنمايى و ارشاد كن كه در اين صورت در نيكى كوتاهى نكرده اى و در نصيحت و اندرز خوددارى نورزيده اى ((510)) .
هـرگـاه بـرادر دينيت تو را به چيزى اندرز مى دهد كه مهر و محبت تو او را بدان وادار كرده است نـظـر او را بـپـذيـر و بـه بهترين وجهى از او سپاسگزارى كن , و اين را نصب العين خودقرار ده كه نـصـيـحـت و مشورت گرانبهاترين چيزى است كه برادر به برادر تقديم مى كند وارزشمندترين چـيزى است كه دوست براى دوست ذخيره مى سازد, چنان كه پيامبرگرامى (ص ) فرموده است : انسان مسلمان به برادر مسلمانش چيزى هديه نمى كند كه برترباشد از سخن حكمت آميزى كه بر هدايت او بيفزايد يا او را از طريق هلاكت بازگرداند. ((511)) هرگاه كارها بر تو مشتبه شود و يا آراء و نظرها تعارض داشته باشد با برادر مؤمن خودمشورت كن و مـشـكـل خـود را براى او شرح ده و از آن پرده بردار و از راى او كمك بگيرشايد با نيروى خود و انـديـشـه خـود آنچه را درست است برايت روشن گرداند و با بينش خويش تو را به راه رستگارى رهـنمون شود, چنان كه امام صادق (ع ) فرموده است : براى هر يك از شما چه مانعى دارد كه اگر دچـار رخـدادى شـود كـه تـوانـايـى مقابله با آن را نداردبا مردمى خردمند و ديندار و پرهيزگار مشورت كند, بدانيد اگر چنين كند خداوند او راخوار نمى كند بلكه مرتبه او را بلند مى گرداند و او را بهترين كارها و متربترين آنها به خداموفق مى دارد. ((512)) امـام كـاظـم (ع ) فـرموده است : مشورت با خردمند نصيحت گو موجب ميمنت و بركت ورشد و توفيق از سوى خداست ((513)) .
بدان اين مشورت كننده را نيز حقى است كه آن را امام زين العابدين (ع ) بيان كرده وفرموده اند: و امـا حـق مـشورت كننده بر تو آن است كه در آنچه به تو سفارش مى كند ليكن با راى توموافق نـيـسـت وى را مـتـهـم نـكـنى چه اينها همه آراء و نظريات است كه گوياى چگونگى تصرفات و اخـتـلافـات مـردم نـسـبت به آنهاست .
و هرگاه راى او را متهم و مشكوك مى بينى در اختيار آن مـخيرى ليكن متهم كردن خود او چنانچه وى را شايسته مشورت مى دانى روا نيست .
اما چنانچه آراى او بـا نـظريات تو موافق است خدا را سپاس گوى و آنها را باتشكر از برادر دينى خود بپذير و منتظر آن باش كه اگر روزى به تو پناه آورد معامله به مثل كنى و آنها را جبران نمايى ((514)) .
با هر كس مشورت مكن تا در مهلكه بيفتى و نابود شوى , چنان كه پيامبرخدا(ص ) دروصيت خود به اميرمؤمنان (ع ) فرموده است : اى على با ترسو مشورت مكن چه او راه رهايى از مشكلات را بر تو سـد مـى كـند, و نيز با بخيل مشورت مكن زيرا او تو را ازرسيدن به هدف باز مى دارد, همچنين با حريص مشورت مكن چه او حرص را برايت آرايش مى دهد. ((515)) بـلـكـه تـنها با كسى مشورت كن كه شايستگى آن را داشته باشد و صفاتى را كه امام صادق (ع ) در حـديـث زيـر ذكر فرموده در او موجود باشد, فرموده است : مشورت حدودى دارد كه هركس آن حدود را بداند از آن سود مى برد و گر نه زيان آن براى خواهان مشورت بيش از سود آن است .
اول - آن كه با كسى كه مشورت مى كنى خردمند باشد.
دوم - آزاد و ديندار باشد.
سوم - دوست و برادر باشد.
چـهـارم - آن كـه او را بـه راز خود مطلع كنى و او به همان گونه به راز تو آگاه باشد كه تو به آن آگاهى سپس او آن را مكتوم و پنهان بدارد.
چه اگر او خردمند باشد تو از مشورت با او سود خواهى برد, و اگر آزاد و ديندار باشد درنصيحت تـو مـنـتهاى كوشش رابه كار خواهد برد, و چنانچه دوست و برادر باشد راز خودرا كه بر او آشكار كـرده اى مكتوم خواهد داشت , و هنگامى كه او را از راز خود آگاه كنى ومانند تو بدان آگاه باشد مشورت و نصيحت به طور تمام و كمال انجام خواهدگرفت ((516)) .
بـنـابـراين هرگاه برادر دينى تو از اين صفات برخوردار و همه اين شرايط در او موجودباشد بر تو بـاكى نيست به هنگام سختى و درگيرى با مشكلات به او پناه برى چه اوشايسته آن است كه از او كمك بخواهى و به او اعتماد و با وى مشورت كنى , چنان كه امام صادق (ع ) فرموده است : هرگاه حادثه اى برايت روى داد مبادا از آن نزد اهل خلاف شكوه كنى بلكه نزد يكى از برادران مؤمن خود آن را بـيـان كن چه تو هرگز از يكى از اين چهار خصلت بى بهره نخواهى ماند: يا تو را كفايت و بى نـيـاز مـى كند, و يا با مقامى كه دارد به تو كمك خواهد كرد, و يا دعاى مستجاب خود را بدرقه ات مى كند, و يا بامشورت با او از راى وى سود خواهى برد. ((517))

19- دوست را از محبت خود با خبر كردن

آيـا چـه مى انديشى اگر دوستت نزد تو بيايد و بگويد: من خيلى تو را دوست مى دارم وبدانى كه راسـت مى گويد جز اين است كه از شنيدن گفتار او در درون خود احساس خشنودى و مسرت و نزديكى و كشش قلبى مى كنى ؟
آرى شك نيست كه اين حالات رادر خود مى يابى و درك مى كنى كـه دوسـتـى تـو نسبت به او فزونى يافته و محبت تو به اوگسترش پيدا كرده است .
بنابراين خبر دادن دوسـت از مـحـبـت خـود نـسـبت به او يكى ازاركان دوستى است و به همين سبب پيامبر خـدا(ص ) و ائمـه اهـل بـيت (ع ) انظار مردم را به اين امر مهم كه موجب نزديكى دلها و آميختگى جانهاست متوجه ساخته اند.
پيامبر گرامى (ص ) فرموده است : هرگاه يكى از شما كسى را دوست بدارد او را از محبت خود با خبر كند. ((518)) نيز: كسى كه از آبروى برادر مؤمنش دفاع كند اين عمل او برايش حجابى ميان وى وآتش خواهد بود, و كسى كه نسبت به برادر مسلمانش در دل خود محبتى احساس كند واو را از آن آگاه نسازد به او خيانت كرده است ((519)) .
نـيـز: هـرگـاه يـكـى از شـمـا بـرادر مـؤمـنـش را دوسـت بـدارد او را آگـاه كـنـد كـه دوستش مى دارد. ((520)) از انـس نـقل شده كه گفته است : مردى نزد پيامبرخدا(ص ) نشسته بود, در اين هنگام مردعبور كـرد, وى عـرض كرد: اى پيامبر خدا من اين مرد را دوست مى دارم , پيامبر(ص )فرمود: او را از آن آگـاه كـرده اى , گفت : نه فرمود: او را آگاه كن , آن مرد برخاست و به اوپيوست و گفت : من به خـاطر خدا تو را دوست مى دارم آن مرد پاسخ داد: دوست بدارد تورا آن كه مرا به خاطر او دوست مى دارى .
امـام صـادق (ع ) فرموده است : هرگاه يكى از برادران مؤمن خود را دوست بدارى او را ازآن آگاه كـن , چـه ابـراهيم (ع ) گفت : رب ارني كيف تحيى الموتى قال اولم تؤمن قال بلى ولكن ليطمئن قلبي ((521)) .
نيز فرموده است : هرگاه كسى را دوست بدارى او را از آن آگاه كن زيرا اين امر دوستى ميان شما را پايدارتر مى كند. ((522)) ديـل كـارنـگـى سـخـن لـيـنـكـلـن را ذكر كرده كه گفته است : آن جا يك مثل قديمى است كـه مـى گويد: يك چكه عسل بيش از يك بشكه حنظل مگس شكار مى كند, حال افراد بشرنيز به همين گونه است چه اگر بخواهى كسى را به سوى خود جلب كنى بايد او را قانع كنى كه دوست مـخـلـص او هـستى و همين كار به منزله آن چكه عسل است كه دل او راشكار مى كند و براى به دست آوردن دل او جز اين راهى نيست .

20- دعا براى دوست

روشـنـتـريـن دلـيـل بر محبت و مودت صادقانه انسان نسبت به برادر مؤمن خود و اخلاص او در بـرادرى و دوسـتـى دعـا و طـلب خير و توفيق از خداوند براى اوست چه دعا رابطه خاص بنده با پروردگار و پيوند نهانى ميان خالق و مخلوق است كه جز خداوند كسى برآن آگاه نمى شود از آن رو جـز دوسـتان راستين و آنهايى كه در برادرى و دوستى صادقندو ظاهر و باطن و نهان و آشكار آنـهـا يـكـى است بدان اقدام نمى كنند, روشن است كه اگردوستش آگاه شود كه او برايش دعا مـى كـنـد وثـوق و اعـتمادش به او افزايش مى يابد ومحبتش چند برابر مى شود چه اين امر نشانه روشـنـى بر صدق دوستى و اخلاص اوست و دليل قاطعى بر آن است كه وى در ظاهر و باطن با او دوسـت و بـرادر است چنان كه اميرمؤمنان (ع ) فرموده است : دوست آن است كه در غياب صادق باشد. ((523)) دعـاى برادر مؤمن درباره برادرش مستجاب است زيرا دعاى او برانگيخته از دلى صادق و راستين است و در آنچه در خواست مى كند مخلص است و خداوند وعده كرده است دعاى صادقان را اجابت كند و آرزوى مخلصان را تحقق دهد و خداوند هرگز از وعده خود تخلف نمى كند, از اين رو پيامبر خـدا(ص ) فـرموده است : دعاى انسان درباره برادرمؤمنش به اجابت مى رسد در حالى كه ممكن است همان دعا درباره خودش به اجابت نرسد. ((524)) نيز: دعاى انسان درباره برادر مؤمنش در غياب او رد نمى شود. ((525)) هـنـگـامـى كـه دعا كننده براى برادر مؤمنش دعا مى كند رحمت و بركت الهى به قدرى كه مايه روشنى چشم اوست بر او نازل مى شود و خداوند كرم و توصل خود را شامل حالش مى سازد آنچه را بـراى بـرادر مـؤمـن خود خواسته است به او عطا مى كند, چنان كه پيامبرخدا(ص ) فرموده است : هنگامى كه انسان براى برادر مؤمنش در غياب او دعا مى كندفرشته مى گويد: و همانند آن براى توست ((526)) .
امام صادق (ع ) فرموده است : دعاى مسلمان براى برادر مؤمنش در غياب او روزى را به سوى دعا كـنـنـده جلب مى كند و بلا را از او بر مى گرداند و فرشتگان به او مى گويند: براى تو دو برابر آن است ((527)) .
نـيز: دعاى چهار كس رد نمى شود: دعاى پيشواى عادل براى رعيت خود, دعاى برادربراى برادر مـؤمنش در غياب او, فرشته اى كه موكل است مى گويد: و براى توست همانندآنچه براى برادرت دعا كرده اى و ديگر دعاى پدر درباره فرزندش , و نيز دعاى مظلوم وستمديده , خداوند مى فرمايد: به عزت و جلالم سوگند براى تو انتقام مى گيرم اگر چه مدتى بگذرد. ((528)) نـيـز: كـسـى كـه بـراى بـرادر مـؤمـنـش دعـا كـنـد خـداونـد بـلا را از او دور و روزى را بر او سرازيرمى كند. ((529))

21- گردهمايى دوستان و ديدار آنها با يكديگر

شايد خوشترين ساعات زندگى انسان اوقاتى است كه با ياران و دوستانش گرد هم آمده و در امور مختلف و موضوعات گوناگون با آنها به بحث و گفتگو مى پردازد.
اين گرد هماييها فوايد بزرگى را عايد آنها مى سازد, چه درباره چيزهايى به گفتگومى نشينند كه امـور آنها را اصلاح و كارهايشان را تنظيم مى كند, و هر يك با دوست خودبه مشورت مى پردازد, و هـر كـدام از آنـها برادر مؤمنش را مورد نصيحت قرار مى دهد, ودانشمندشان به نادانشان آموزش مـى دهـد, و توانگرشان به مستمندشان كمك مى كند, وتواناى آنها به ناتوانشان يارى مى دهد, در نتيجه الفت و همدلى ميان آنها فزونى مى يابد ودوستى و محبت آنها به يكديگر چند برابر مى شود, از ايـن رو مشاهده مى شود پيامبرخدا(ص ) و ائمه اهل بيت (ع ) به تشكيل اين گونه مجالس دستور داده و اجتماع دوستان وديدار آنها را يا يكديگر محبوب شمرده اند.
پيامبر خدا(ص ) فرموده است : مثل دو برادر دينى به هنگامى كه يكديگر را ديدارمى كنند مثل دو دسـت اسـت كـه يـكـى ديگرى را مى شويد .
هرگز دو مؤمن يكديگر راديدار نمى كنند جز اين كه خداوند فايده اى از يكى به ديگرى مى رساند. ((530)) امـام بـاقـر(ع ) فرموده است : گرد هم آييد و با هم گفتگو كنيد كه در اين حال فرشتگان به دور شما حلقه مى زنند, خداوند رحمت كند كسى را كه امر ما را زنده بدارد. ((531)) امام صادق (ع ) فرموده است : از خدا بترسيد و نسبت به هم برادرانى نيكو كار باشيد و به خاطر خدا يـكديگر را دوست بداريد و به هم نزديك و مهربان باشيد, به ديدار همديگربرويد و با هم ملاقات و در امر ما گفتگو و آن را زنده كنيد. ((532)) نـيـز: سـه تـن يـا بـيـشـتـر از مـؤمـنـان گـرد هـم نمى آيند جز اين كه به تعداد آنها فرشتگان حـضـورمـى يـابند, اگر مؤمنان دعاى خير كنند آنها آمين مى گويند, و اگر از شرى به خدا پناه برندآنها دعا مى كنند كه خداوند آن را از آنها برگرداند, و اگر حاجتى از خدا بخواهند آنهاواسطه مى شوند و برآوردن آن را از خدا در خواست مى كنند. ((533)) خـيـثـمه گفته است : بر امام صادق (ع ) وارد شدم تا با او توديع كنم زيرا قصد مسافرت داشتم , آن حضرت فرمود: بـه دوستانمان سلام برسان و آنها را به تقواى الهى وصيت و به آنها سفارش كن ثروتمندان آنها به مـسـتمندانشان و توانمندان آنها به ناتوانان آنها كمك كنند, و زنده ها برجناره مردگانشان حاضر شـونـد, و در خـانـه هايشان همديگر را ديدار كنند چه ديداربرخى از آنها با برخى ديگر مايه زنده ماندن امر ماست ((534)) .
نـيـز: هرگاه سه تن مؤمن در نزد برادر خود كه از شر او ايمن بوده و از آزار او بيم نداشته وبه او امـيـد خـوبـى داشـتـه بـاشند اجتماع كنند اگر خدا را بخوانند آنها را اجابت مى كند و اگراز او بخواهند به آنها عطا مى كند و اگر درخواست زيادتى كنند بر عطاى خود مى افزايد,و اگر سكوت ورزند خداوند بخشش خود را آغاز مى كند. ((535)) امام موسى بن جعفر(ع ) فرموده است : بكوشيد اوقاتتان را چهار بخش كنيد, بخشى براى راز و نياز بـا خـدا, بخشى براى امور معاش , بخشى براى معاشرت با دوستان ومعتمدانى كه عيبهايتان را به شما معرفى مى كنند و در باطن به شما اخلاص دارند,و..... ((536)) مـيـسر گفته است : امام جواد(ع ) به من فرمود: آيا شما خلوت مى كنيد و درباره هر چه بخواهيد سخن مى گوييد؟ .
عرض كردم : آرى خلوت مى كنيم و پيرامون آنچه بخواهيم گفتگو مى كنيم .
فـرمود: آگاه باشيد به خدا سوگند دوست داشتم در برخى از اين انجمنها با شمامى بودم , بدان به خدا سوگند من بوى شما و ارواح شما را دوست دارم , چه شما بر دين خدا و بر دين فرشتگان او هستيد .
پس ما را با تقوا و اجتهاد خود يارى كنيد. ((537)) اسلام به خاطر اهتمامى كه در جهت گرد آمدن دوستان و ديدار آنها با يكديگر دارد نظركردن به چـهـره برادر دينى را عبادت شمرده است تا اين امر انگيزه اى براى نزديكى آنان به يكديگر باشد, و هـرگـاه از گفتگو و مذاكره و مشاوره سودى عايد آنها نشود به طورقطع از نظر كردن به چهره يـكـديـگـر كه عبادت است فايده برند و استحقاق اجر و ثواب الهى را پيدا كنند, از اين رو امام زين العابدين فرموده است : نگاه مؤمن از روى مودت ومحبت عبادت است ((538)) .

22- شكر و ستايش در برابر كار نيك

هـرگـاه دوست خود بلكه هر انسانى را مشاهده كردى كه به كار خوبى اقدام كرده يا كمكى به تو ارزانـى داشـته و يا به نيكى با تو رفتار كرده از شكر گزارى و قدردانى و ستايش اودريغ مكن چه اين امر پاكيزه ترين احساسات او را نسبت به تو بر مى انگيزد و اين قدردانى تو جبرانى در برابر حسن رفتار او به شمار مى آيد, و احسانى است كه نسبت به او روا داشته اى و اين جبران و احسان در خور شكرگزارى و به ياد ماندنى است .
اگـر هـمـه دوسـتـان توافق كنند كه از همديگر تشكر و كارهاى يكديگر را تقدير و تحسين كنند محبت ميان آنان چند برابر مى شود و در ميدان عمل و فعاليت پيشى مى گيرند چه تقدير و تشويق بزرگترين انگيزه براى پيشرفت و بزرگترين عامل براى حصول تكامل وترقى است .
ديـل كـاريـنـگـى مـى گـويـد: پـس مـا بـايـد بـكـوشـيـم صفات پاكيزه هر انسانى را كه ديدار مـى كـنـيـم بـشناسيم .
تملق و چاپلوسى را بايد فراموش كنى , خالصانه و بى شايبه تحسين خود را بـه كـارگـيـرى , در سـتـايـش و قـدرشـناسى دريغ مكن چه مردم سخنان تو را در حافظه خود نـگـه مـى دارنـد و در طـول سـالـيـان دراز آنـها را تكرار مى كنند حتى در زمانى كه تو آنها را به كلى فراموش كرده اى .
نـيـز مـى گـويـد: همانا هر كسى را كه ديدار مى كنى احساس مى كند دست كم از يك جنبه برتو برترى دارد, و در اين كه بتوانى به قلب او راه يابى تنها يك راه وجود دارد و آن اين كه او را به طور مـسـتـقـيـم مـتـوجه كنى كه تو به اهميت او اعتراف دارى و خالصانه به آن اقرارمى كنى , و قول ايـمـرسون را به ياد آور كه گفته است : هر شخصى را كه ديدار مى كنم دست كم از يك جنبه بر من برترى دارد و ممكن است از همين جنبه من از او چيزفراگيرم و درس بياموزم .
سپس ديل كارنگى بحث خود را با اين جملات پايان مى دهد: هرگاه مى خواهى مردم تو را دوست بدارند از قاعده شماره 6 پيروى كن : قـدرشـنـاسى مخلصانه خود را نسبت به ديگرى به طور كامل انجام , و او را در وضعى قرار ده كه اهميت آن را درك كند.
نـيز مى گويد: براى اين كه مردم را رام و با خود همراه كنى بى آن كه نسبت به آنها بدى ورزى و دشمنى آنها را برانگيزى از قاعده شماره 1 پيروى كن : با ستايش پاكيزه و قدرشناسى خالصانه سخن را آغاز كن اينها سخنانى است كه ديل كارنگى درباره قدردانى انسان نسبت به ديگران و ستايش اواز كردار و گـفـتار كسانى كه سزاوار ستايش و تقديرند گفته است و اينك به آنچه از پيامبرگرامى (ص ) و ائمـه اهـل بـيت (ع ) درباره اين موضوع مهم وارد شده است توجه كن تا بدانى آنها در هيچ مورد از راهنمايى و ارشاد كوتاهى نكرده و در هر امر مهم كه در خوشبختى و سعادت جامعه بشرى داراى تاثير است دستورهاى جامع و كافى داده اند.
پـيـامـبـر خدا(ص ) فرموده است : كسى كه كار نيكى براى شما انجام داد به او تلافى كنيد واگر توانايى تلافى نداريد براى او دعا كنيد تا حدى كه يقين كنيد تلافى كرده ايد. ((539)) نيز: كسى كه كار نيكى براى شما انجام داد به او تلافى كنيد و اگر توانايى نداريد او رابستاييد چه ستايش پاداشى است ((540)) .
نيز: بر كسى كه به او احسانى كرده اى حق است كه آن را تلافى كند و اگر نكند عمل تو رابستايد و اگر اين كار را نيز نكند ناسپاسى كرده است ((541)) .
پـيـامـبـر خـدا(ص ) در دعـاى خـود مى فرمود: بار الها من از دوست بد انديش به تو پناه مى برم , چـشمانش مرا مى نگرد و دلش مراقب من است اگر عمل خوبى از من ببيند آن راپنهان مى كند و اگر كار بدى از من مشاهده كند آن را پخش مى كند. ((542)) على (ع ) به هنگامى كه مالك اشتر او را به حكومت مصر منصوب كرد وصيت مى كند: جـنـگاوران و دليران را در بر آوردن آرزويشان به حدى كه منتهاى آرزوى توست اختصاص ده و ايـن امـر را از طريق بذل نصيحت و ستايش نيكو و سرپرستى ملاطفت آميزنسبت به يكايك آنها به انجام برسان و در هر جا آزمايش خوبى داده اند از آن ياد كن چه يادآورى مكرر كارهاى خوب آنها از سوى تو دلير را به جنبش در مى آورد و از كار بازمانده را به كار وا مى دارد. ((543)) امـام حسن مجتبى (ع ) دوست شايسته را بدين گونه توصيف مى كند: اگر از تو كار نيكى مشاهده كرد آن را بر مى شمارد و پخش مى كند. ((544)) از امـام بـاقر(ع ) روايت شده كه فرموده است : محمدبن شهاب زهرى برعلى بن الحسين (ع ) وارد شد در حالى كه افسرده و اندوهگين بود, امام زين العابدين به اوفرمود: چه شده است كه دلتنگ و غمگينى ؟
پاسخ داد: اى فرزند پيامبر هم و غم پياپى برمن وارد مى شود و اين به سبب آن است كه مـن كـسانى را كه به نعمتهاى من حسدمى ورزند, و در من طمع دارند, و آنانى را كه اميد به آنها بـسـتـه ام و كسانى را كه به آنهااحسان كرده ام آزموده ام و در مورد همه آنها گمانم بر خطا رفته است .
امام على بن الحسين (ع ) فرمود: زبانت را نگهدار تا بر دوستانت قدرت يابى .
زهـرى گفت : اى فرزند پيامبر خدا من در برابر شتاب در گفتار به آنها احسان مى كنم , امام على بن الحسين (ع ) فرمود: هيهات كه از اين عمل خود خشنود باشى , و زينهار از اين كه سخنى بگويى كـه دلـها بر انكار آن پيشى مى گيرد, و اگر براى آن عذرى دارى بايد بدانى كه براى همه كسانى كه آن را به گوششان مى رسانى نمى توانى عذرى داشته باشى .
اى زهـرى ! كـسـى كـه خـودش از كـاملترين چيزهايى نباشد كه در اوست هلاك او ازساده ترين چيزهايى است كه در اوست .
اى زهـرى ! بر توست كه مسلمانان را به منزله افراد خانواده خود قرار دهى , بزرگسالان آنها را در حـكـم پدر و خردسالان آنها را به منزله فرزند و همسالان آنها را همچون برادرخود بدانى , در اين صـورت مـى خـواهى به كدام يك از آنها نفرين كنى ؟
و مى خواهى پرده كدام يك از اينها را بدرى ؟
اگر شيطان به تو وانمود كرده كه بر يكى از اهل قبله برترى دارى بنگر اگر آن كس از نظر سن از تـو بزرگتر است بگو: وى در ايمان و عمل صالح برمن سبقت دارد پس از من بهتر است , و اگر به سال از تو كوچكتر است بگو: من در گناه ومعصيت بر او پيشى گرفته ام پس او از من بهتر است , و اگـر هـمـسن و سال توست بگو: من به گناهان خود يقين و در امر او شك دارم پس نبايد با شك يـقـين خود را رها كنم , و اگرمى بينى مسلمانان تو را بزرگ مى دارند و احترام و تجليل مى كنند بـگـو: اين فضيلتى است كه آنها را به كار بسته اند, و اگر تو از آنها بدرفتارى مشاهده كنى و از آن دلـتـنگ باشى بگو:اين به سبب گناهى است كه مرتكب شده ام .
هرگاه چنين كنى زندگى بر تو آسان ودوستانت زياد و دشمنانت كم خواهد شد و به نيكيهاى آنها خوشحال خواهى گرديد واز بد رفـتـارى آنها دلتنگ نخواهى شد .
و بدان گراميترين مردم نزد مردم كسى است كه خير او بر آنها بسيار و خود از آنان بى نياز و پرهيزگار باشد. ((545)) امام صادق (ع ) در توصيف انسان مؤمن فرموده است : كسى را ديدار نمى كند جز اين كه مى گويد: بهتر و پرهيزگارتر از من است .
چه مردم دو گونه اند: كسى است كه بهتر وپرهيزگارتر از اوست , و كسى است كه بدتر و پست تر از اوست .
هنگامى كه بهتر از خودرا ديدار مى كند در برابر او فروتنى مـى كند تا به او بپيوندد و چون بدتر و پست تر از خود رامى بيند بگويد: شايد بدى او ظاهرى و خير او بـاطـنـى و پـنـهان باشد .
انسان اگر چنين رفتاركند بى شك بر اهل زمان خود برترى و آقايى مى يابد. ((546)) امـام كـاظـم (ع ) فرموده است : كسى كه به او احسانى شده است بايد آن را تلافى كند وتلافى آن نـيست كه معامله به مثل كنى مگر آنگاه كه برترى خود را نشان دهى چه اگرمعامله به مثل كنى برترى از آن اوست كه احسان را آغاز كرده است ((547)) .
امـام عـسـكـرى (ع ) فـرمـوده اسـت : بـهترين دوستانت كسى است كه گناهت را فراموش كند واحسانت را به او به ياد آورد. ((548)) بـلـكـه حتى اگر بدانى دوست تو قصد خير خود را در دل پنهان مى كند و در اين راه عملى انجام نمى دهد بر توست كه در برابر نيت خير او وى را مورد تحسين و ستايش قرار دهى چه كسى كه در شكر نيت سستى مى كند در شكر گزارى از عمل نيز سستى خواهد كرد,از اين رو اميرمؤمنان (ع ) فـرمـوده اسـت : كـسـى كـه دوسـتـش را در برابر حسن نيت او نستايدكار نيك او را نيز نخواهد ستود. ((549)) ديـدگـاه اهـل بـيت (ع ) درباره احسان به كسى كه شكر آن را به جا نمى آورد اين است كه تضييع احسان است همچنان كه دوستى با كسى كه وفا ندارد نيز تضييع آن است چنان كه امام صادق (ع ) فرموده است : چهار چيز است كه ضايع و باطل مى شود: دوسـتـى نسبت به كسى كه وفا ندارد, كار نيك درباره كسى كه شكر آن را به جا نمى آورد,دانش كـسى كه براى او شنونده اى نيست و و رازى به كسى سپرده شود كه از استحكام عقل و راز دارى بى بهره است ((550)) .
بـلـى هرگاه انسان در ستايش خود زياده روى كند و ممدوح را بيش از آنچه سزاوار اوست بستايد ايـن عـمـل از ديدگاه اهل بيت (ع ) چاپلوسى و زشت است و چنانچه در ستايش اوكوتاهى ورزد و كـمتر از آنچه در خور اوست وى را توصيف كند از نظر آنها به حق او ستم كرده است , و اين سخن امـيـرمـؤمـنـان (ع ) گـويـاى همين مطلب مى باشد كه فرموده است :ستايش بيش از استحقاق چاپلوسى و كمتر از آن ناتوانى يا حسد است ((551)) .

23- نيكى در برابر بدى

نـيـكـى در بـرابـر بدى صفتى است برجسته كه از بزرگترين موهبتهاى الهى و عاليترين ملكات انـسـانـى بـه شـمار مى آيد و تنها طبقه عالى جامعه كه نفسشان تزكيه شده ودلهايشان پاكيزه و وجدانشان پاك و درونشان به صلاح آراسته است از اين صفت ارزشمند انسانى برخوردارند .
و تاثير آن در نـفـوس مـردم بسيار زياد و غير قابل انكاراست .
اين صفت والا از مهمترين اركان دوستى و برادرى و مؤثرترين عامل انس وآشنايى و بزرگترين انگيزه محبت و نزديكى مردم به يكديگر است .
چه احسان در انسان مؤثر است و باعث تملك قلب اوست از اين رو خداوند به اين امر دستور داده و مردم رابدان دعوت و تشويق كرده است خداوند فرموده است : ان اللّه يامر بالعدل والا حسان ((552)) .
نيز: ان اللّه مع الذين اتقو والذين هم محسنون ((553)) .
نيز: واللّه يحب المحسنين ((554)) .
پيامبر خدا(ص ) فرمود: دلها بر محبت كسانى كه به آنها نيكى مى كنند و بر دشمنى كسانى كه به آنها بدى مى كنند سرشته شده است ((555)) .
اميرمؤمنان (ع ) فرموده است : به هر كس كه خواهى نيكى كن تا فرمانرواى اوشوى ((556)) .
يكى از شاعران اين معنا را گرفته و گفته است : احسن الى الناس تستعبد قلوبهم ----- فطالما استعبد الانسان احسان ((557)) چـون نيكى به كسى كه به تو بدى كرده عاليترين مرتبه و بزرگترين منزلت است و بيشترين تاثير را در اصـلاح نـفـوس دارد .
قـرآن كريم ما را بدان ارشاد كرده و در توصيف مؤمنان فرموده است : ويـدرؤن بـالحسنة السيئة ((558)) و نيز: ادفع بالتي هى احسن فاذا الذي بينك وبينه عداوة كانه ولى حميم ((559)) .
از سوى پيامبر خدا(ص ) و ائمه اهل بيت (ع ) دستورهاى بسيار وارد شده كه مردم را تشويق مى كند بر اين كه در برابر بدى نيكى كنند, و سيئات را با حسنات دفع كنند بويژه بادوستان چنين باشند تا با خوشبختى و شادكامى زندگى را به سر برند.
روش پيشوايان معصوم (ع ) سر مشقى نيكو و الگوى روشنى است كه بايد از آن پيروى وبه آنها اقتدا كـرد, چـه آنان سنگدلى و بدرفتارى دشمنان را با بردبارى و اخلاق كريمانه وگذشتهاى بزرگ و شكيبايى و نيكى به بدان و بخشش به آنان پاسخ مى دادند.
انس بن مالك روايت كرده كه من به همراه پيامبر خدا(ص ) مى رفتم و آن حضرت عبايى باحاشيه ضـخـيم بر دوش داشت در اين هنگام مردى اعرابى با او برخورد كرد و عبا را به سختى از دوش او كـشـيـد به طورى كه وقتى من به صفحه گردن آن حضرت نگريستم اثرحاشيه ضخيم عبا را بر روى آن بـه سبب كشيدن شديد مشاهده كردم .
سپس اعرابى گفت : اى محمد(ص ) دستور ده از مـال خـدا كـه در نزد توست به من بدهند, پيامبرخدا(ص )رو به او كرد و خنديد و دستور بخشش داد.
نيز روايت شده است كه يك تن اعرابى نزد پيامبرخدا(ص ) آمد و چيزى خواست كه آن حضرت به او داد, سـپـس به او فرمود: آيا به تو نيكى كردم ؟
اعرابى پاسخ داد: نه وخوبى نكردى , مسلمانان به خشم درآمدند و آهنگ او كردند پيامبر(ص ) اشاره فرمود كه دست از او باز داريد, سپس برخاست و بـه درون منزلش رفت و چيزى بر عطايش افزودو براى او فرستاد .
پس از آن به او فرمود: آيا به تو نـيـكى كردم ؟
پاسخ داد: آرى خداونداز خانواده و عشيره به تو خير دهد .
پيامبر(ص ) به او فرمود: تو پيش از اين چيزى گفتى كه در ذهن اصحابم اثر نامطلوبى به جا گذاشت , اگر دوست دارى همان را كه در حضور من گفتى در پيش روى آنهانيز بگو .
پاسخ داد: آرى .
چون بامداد شد اعرابى آمـد, پـيـامبر(ص )فرمود: اين اعرابى چيزى گفت و من بر عطاى خود به او افزودم و مى گويد راضى هستم , آيا اين طور است ؟
پاسخ داد: آرى خداوند از خانواده و عشيره به تو جزاى خيردهد.
پيامبر(ص ) فرمود: داستان من و اين داستان مردى است كه ناقه اى داشت و از اوفرارى شد مردم به دنبال آن افتادند كه آن را برگردانند ليكن ناقه بر فرار خود مى افزود,صاحب ناقه به مردم فرياد زد: مـرابـا نـاقـه ام واگذاريد, من به آن مهربانتر و داناترم , سپس رو به سوى ناقه كرد كه در پيش روى آن قرار داشت , و مقدارى از خار و خاشاك زمين برگرفت و آن را برگردانيد تا آنگاه كه ناقه به زانو خوابيد و او پالانش را بر آن بست وسوارش شد .
و من اگر شما را به حال خود رها مى كردم با توجه به آنچه اين مرد گفت : اورا مى كشتيد و وارد دوزخ مى شد.
روايـت شـده اسـت كـه يـك نـفـر شامى امام حسن بن على (ع ) را در حالى كه سوار بر مركب بود مـشاهده كرد, وى شروع به دشنام دادن به او كرد و آن حضرت پاسخى نمى داد,هنگامى كه ناسزا گـويـى وى به پايان رسيد امام حسن (ع ) رو به او كرد و به او سلام داد وخنديد, سپس فرمود: اى پيرمرد گمان مى كنم غريب باشى و شايد امر به تو مشتبه شده است , اگر از ما خشنودى بخواهى تو را خشنود مى كنيم , و اگر چيزى از ما بخواهى به تومى دهيم , و اگر از ما راهنمايى بخواهى تو را راهنمايى مى كنيم , و اگر از ما مى خواهى سوارت كنيم سوارت مى كنيم , و اگر گرسنه اى تو را سـيـر مـى كـنـيم , و اگر برهنه اى تو رامى پوشانيم , و اگر مستمندى بى نيازت مى كنيم , و اگر آواره اى تو را جا مى دهيم , و اگرحاجتى دارى آن را بر مى آوريم و اگر نزد ما فرود آيى و تا هنگام بـرگشت مهمان ما باشى براى تو سودمندتر است چه ما محلى فراخ و آبرويى وسيع و مالى فراوان داريـم ,هـنگامى كه آن مرد اين سخنان را شنيد گريست و گفت گواهى مى دهم تو خليفه خدا درروى زمـيـنـى و خـداوند داناتر است به اين كه رسالتش را در كجا قرار مى دهد, و تو وپدرت تا كـنـون مـنـفـورتـريـن خـلـق خـدا نزد من بوده ايد و اكنون تو در نزد من محبوبترين آفريدگار خدايى ((560)) .
عـصام بن مصطلق كه از مردم شام و اموى بود روايت كرده است كه : به مدينه وارد شدم وحسين بن على (ع ) را مشاهده كردم كه از هيات و حسن منظر و زيبايى و جمالى شايان برخوردار بود, در ايـن هـنـگام حسادت و كينه اى كه از پدرش در دل نهفته مى داشتم برانگيخته شد نزد او رفتم و گـفـتم : تو پسر ابوترابى ؟
فرمود: آرى , من بسختى او و پدرش را دشنام دادم , آن حضرت با نگاهى رافـت آميز به من نگريست و فرمود: اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم , واما ينزغنك من الشيطان نزغ فـاستعذ باللّه انه سميع عليم ان الذين اتقوا اذامسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون .
واخـوانـهم يمدونهم في الغي ثم لايقصرون ((561)).
سپس به من فرمود: جوش نزن من براى تو و خـودم از خـداوند طلب آمرزش مى كنم .
اينك اگر تو از ما كمكى بخواهى به تو كمك مى كنيم و اگـر بـخـششى از مامى خواهى به تو مى بخشيم , و اگر خواهان راهنمايى از مايى تو را راهنمايى مى كنيم .
عـصـام مى گويد: من از گفتار خود پشيمان شدم و آثار ندامت از اين گستاخى بر چهره ام ظاهر شـد, آن حـضـرت فـرمـود: لاتثريب عليكم اليوم يغفراللّه لكم وهو ارحم الراحمين ((562)).
سپس فـرمـود: تو از مردم شام هستى ؟
گفتم : آرى , فرمود: نيش عقرب نه از ره كين است , خداوند ما و شـمـا را سلامت بدارد, هر حاجتى دارى و هر چه به نظرت مى رسد براى ما توضيح ده به خواست خدا ما را محل نيكوترين حسن ظن خود خواهى يافت .
عـصـام گـفته است : زمين خدا با همه پهناورى بر من تنگ شده بود, و دوست داشتم مرا درخود فـرو بـرد سـپس آهسته خود را از حضور او بيرون كشيدم در حالى كه در روى زمين كسى از او و پدرش نزد من محبوبتر نبود.
نـيـز روايت شده است مردى از امام زين العابدين بدگويى كرد و به او تهمت زد .
آن حضرت به او فـرمـود: اگـر من چنانم كه تو گفته اى از خداوند طلب آمرزش مى كنم , و اگرآن گونه كه تو گفتى نيستم خدا تو را بيامرزد.
آن مـرد بـرخـاسـت و سر آن حضرت را بوسيد و گفت : قربانت شوم شما آن گونه كه من گفتم نـيستى برايم طلب آمرزش كن , امام (ع ) فرمود: خداوند تو را بيامرزد .
عرض كرد:اللّه اعلم حيث يجعل رسالته ((563)) .
روايـت شده است كه مردى آن حضرت را در بيرون مسجد ملاقات كرد و به او دشنام داد, غلامان بـه او شـوريدند, امام على بن الحسين (ع ) به آنها فرمود: آرام باشيد, سپس روبه آن كرد و فرمود: آنـچـه از امر ما بر تو پوشيده است بيشتر است , آيا تو را حاجتى است تا به تو كمك كنيم ؟
آن مرد شـرمـنـده شـد و به خود آمد, امام (ع ) رو لباسى خود را كه بردوش داشت و از خز بود به سوى او انـداخـت و دستور داد هزار درهم به او دادند, پس ازاين آن مرد مى گفت : گواهى مى دهم تو از پيامبر زادگانى ((564)) .
نـيـز روايت شده است كه مردى از اهل كتاب (يهودى يا نصرانى ) به امام باقر(ع ) گفت : توبقرى , امـام (ع ) فـرمـود: نـه مـن بـاقرم , گفت : تو فرزند زن آشپزى , امام (ع ) فرمود: آن پيشه او بود, گفت : تو فرزند سياه زنگبارى دشنام دهنده اى , فرمود: اگر راست مى گويى خدااو را بيامرزد, و اگر دروغ مى گويى خدا تو را بيامرزد .
سپس آن مرد به دست آن حضرت مسلمان شد. ((565)) نـيز نقل شده مردى از تبار عمربن خطاب در مدينه بود و پيوسته امام موسى بن جعفر(ع )را آزار و بـه عـلـى (ع ) دشـنـام مى داد, برخى از اطرافيان آن حضرت اجازه خواستند كه او رابكشند ليكن امام (ع ) آنها را بسختى از آن منع كرد, و از حال مرد عمرى پرسش فرمودگفتند در يكى از نواحى اطـراف مدينه مشغول كشاورزى است , آن حضرت سوار ورهسپار مزرعه او گرديد هنگامى كه او را در آن جـا يـافـت بـا مركب خود وارد كشتزارش شد, عمرى فرياد زد: زراعت , را لگد مال مكن , لـيكن آن حضرت همچنان وارد مزرعه شد تا به او رسيد, سپس نزد او نشست و او را خندانيد, پس از آن بـه او فـرمـود: چـه قدرخسارت به اين زراعت تو وارد شده است ؟
عرض كرد: يكصد دينار, فـرمـود:امـيـدوارى چـه قـدر از آن سـود بـبـرى ؟
گـفـت : مـن عـلم غيب نمى دانم , فرمود: من مى گويم : اميدوارى چقدر از آن به دست تو برسد, گفت : اميدوارم دويست دينار از آن عايد من شود .
امام (ع ) سيصد دينار به او داد و فرمود: اين هم مزرعه توست كه بر حال خود باقى است , عـمرى برخاست و سر آن حضرت را بوسيد و برگشت , و امام (ع ) نيزرهسپار مسجد شد در آن جا ديـد عـمـرى نـشـسـتـه است و هنگامى كه نظرش بر امام (ع )افتاد گفت : اللّه اعلم حيث يجعل رسـالـتـه , ((566)) اصحاب آن حضرت با شگفتى برخاستندو به او گفتند: داستان تو چيست ؟
تو پـيـش از اين سخنانى خلاف اين مى گفتى , وى با آنهابه كشمكش و ناسزاگويى پرداخت و براى ابـى الـحـسن امام موسى بن جعفر(ع ) در هرزمان كه وارد و خارج مى شد دعا مى كرد .
امام (ع ) به اطرافيان خود كه قصد كشتن وى راداشتند فرمود: آيا آنچه شما اراده كرديد بهتر بود يا آنچه من با اين مقدار وجه اصلاح امر او كردم ؟ ((567))

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation