بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر کوثر جلد 3, یعقوب جعفرى ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     k02 - تفسير كوثر جلد 4
     k03 - تفسير كوثر جلد 4
     k04 - تفسير كوثر جلد 4
     k05 - تفسير كوثر جلد 4
     k06 - تفسير كوثر جلد 4
     k08 - تفسير كوثر جلد 4
     k09 - تفسير كوثر جلد 4
     k11 - تفسير كوثر جلد 4
     k12 - تفسير كوثر جلد 4
     k13 - تفسير كوثر جلد 4
     k14 - تفسير كوثر جلد 4
     k15 - تفسير كوثر جلد 4
     k16 - تفسير كوثر جلد 4
     k17 - تفسير كوثر جلد 4
     k18 - تفسير كوثر جلد 4
     k19 - تفسير كوثر جلد 4
     k24 - تفسير كوثر جلد 4
     k26 - تفسير كوثر جلد 4
     k27 - تفسير كوثر جلد 4
     k31 - تفسير كوثر جلد 4
     k34 - تفسير كوثر جلد 4
     k35 - تفسير كوثر جلد 4
     k36 - تفسير كوثر جلد 4
     k38 - تفسير كوثر جلد 4
     k39 - تفسير كوثر جلد 4
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

[141]

منزلتى دارند و درهاى رحمت الهى به روى آنها باز است، كارى شايسته و عملى خداپسندانه است و باعث ارتباط نزديكتر و پيوند محكمتر با مقام ربوبيت مى باشد.
اساساً ايجاد رابطه ميان«انسان خاكى» با«ذات باريتعالى» بدون واسطه امكان پذير نيست و مى بينيم خداوند پيامهاى خود را به واسطه افراد بخصوصى ـ كه همان انبيا هستند ـ به مردم ابلاغ مى كند و هرگز بطور مستقيم با مردم سخن نمى گويد. و انسان نيز نمى تواند بدون وسيله و واسطه با خداوند ارتباط برقرار كند حال اين وسيله ممكن است يك عمل الهى باشد; مانند نماز، روزه و عبادات و ممكن است يك شخص الهى باشد مانند اولياءاللّه. اين معنا در آيات قرآن كريم به روشنى آمده است و تدبر در آنها ما را با حقيقت مطلب آشنا مى كند:
1 ـ يا ايهاالذين آمنوا اتقوا اللّه و ابتغوا اليه الوسيلة و جاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون (مائده / 35)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد و به سوى او وسيله اى بجوييد و در راه او جهاد كنيد شايد رستگار شويد.
در اين آيه خداوند مؤمنان را دستور مى دهد كه براى تقرّب به خداوند، وسيله اى بجويند. البته در اينجا نوع وسيله تعيين نشده و معلوم است هر چيزى كه مرضىّ خدا و مورد توجه او باشد، مى تواند وسيله قرار گيرد. حال ممكن است اين وسيله از نوع اشياء باشد، مانند كعبه، حجرالاسود، قرآن و يا از نوع افعال باشد مانند نماز، حج و جهاد و يا از نوع ترك كردنى باشد مانند روزه و يا از نوع اشخاص باشد مانند اولياءاللّه; از انبيا، صلحا و شهدا. و بالأخره هر چيزى كه ما را به خدا نزديك كند و خدا را به ياد ما بيندازد، مى تواند وسيله ميان ما و خدا باشد. اولياى خدا هم همين حالت را دارند و لذا در بعضى از احاديث، اولياءاللّه به اين صورت معرفى شده اند:
عن سعيد بن جبير قال: سئل النبى (ص) عن اولياءاللّه قال: هم الذين اذارؤا

[142]

ذكراللّه.(1)
از پيامبر درباره اولياءاللّه پرسيدند، فرمود: آنها كسانى هستند كه وقتى مردم آنها را ببينند خدا را به ياد مى آورند.
2 ـ واعتصموا بحبل اللّه جميعا و لاتفرقوا (آل عمران/ 103)
همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و از هم جدا نشويد.
منظور از«حبل اللّه» چيست؟ بدون شك چيزى غير از خداست چون حبل اللّه از اسمهاى خدا نيست، حال قرآن است يا اسلام، پيامبر است يا پيامبر و ائمه مسلمين، و يا همه اينهاست؟ هر چه كه باشد، بالأخره چيزى است كه واسطه ارتباط ميان مردم و خداست و بهر حال اولياءاللّه مصداق روشنى براى حبل اللّه هستند و چنگ زدن به آنها و توسل به آنها موجب تقرب به خداوند مى شود.
3 ـ ولو أنهم اذظلموا أنفسهم جائوك فاستغفروا اللّه و استغفر لهم الرسول لوجدوا اللّه توّاباً رحيماً (نساء / 64)
و اگر آنها هنگامى كه بر نفس خود ظلم كردند، پيش تو آيند و از خدا طلب مغفرت كنند، و رسول هم براى آنان طلب مغفرت كند، خداوند را توبه پذير و مهربان خواهند يافت.
در اين آيه شريفه خداوند مردم را به اين حقيقت راهنمايى مى كند كه براى توبه و استغفار به درگاه خداوند، بهتر است كه نزد پيامبر بروند و ضمن اين كه خود استغفار مى كنند، پيامبر را وسيله ميان خود و خدا قرار دهند تا آن حضرت نيز از خداوند براى آنان طلب آمرزش كند. در چنين صورتى توبه آنها پذيرفته خواهد شد. و اين مصداق بارز توسل به پيامبر است كه خداوند آن را به مردم ياد داده است و اين آيه مشروعيت توسل به غير خدا را به روشنى ثابت مى كند.
البته بزودى اين مطلب را مطرح خواهيم كرد كه حيات و ممات پيامبر در مسأله
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تفسير طبرى، ج 7، ص 132.

[143]

توسل فرقى نمى كند و اين مطلب در احاديث صحيحه اى وارد شده كه نمونه هاى آن را خواهيم ديد.

توسل در احاديث

مشروعيّت توسل به اولياءاللّه و واسطه قرار دادن آنها براى تقرّب به اللّه و طلب حاجت از او، در روايات و احاديث متعددى آمده و سيره مسلمانان از عهد پيامبر تاكنون بر آن جارى بوده است و اين امر نه تنها شرك نيست بلكه اظهار تذلل و خشوع بيشتر در پيشگاه خداوند است و كسى كه پيامبر و يا اولياءاللّه را وسيله تقرب به خدا قرار مى دهد، در واقع خود را در محضر خداوند آنچنان كوچك و بى مقدار مى داند كه اطمينان ندارد كه خداوند به او توجه و عنايت خواهد كرد و لذا كسانى را كه پيش خداوند عرضه اى دارند و مورد توجه و لطف او هستند، وسيله قرار مى دهد تا خداوند به احترام آنها او را نيز از رحمت واسعه خود برخوردار سازد و اين نهايت تذلل و خضوع و خشوع و اظهار عبوديت براى خداست.
اكنون بعضى از احاديثى را كه در اين زمينه وارد شده با هم مى خوانيم و در اينجا فقط احاديثى رامى آوريم كه دركتب اهل سنت وارد شده است چون روى سخن مابا آنهاست واز نظر شيعه مساله روشن است:
1 ـ عن عثمان بن حنيف انه قال:«ان رجلاً ضريراً أتى النبى(ص) فقال: ادع اللّه ان يعافينى. فقال: ان شئت دعوت و ان شئت صبرت و هو خير. فقال: فادعه، فأمره ان يتوضأ فيحسن و ضوئه و يصلى ركعتين و يدعو بهذا الدعاء:
اللهم انى اسألك و اتوجه اليك بنبيّك نبى الرّحمة يا محمد انّى اتوجّه بك الى ربى فى حاجتى لتقضى، اللهم شفعه فىّ.
قال ابن حنيف: فواللّه ما تفرقنا و طال بنا الحديث حتى دخل علينا كأن لم يكن

[144]

به ضر.(1)
از عثمان بن حنيف روايت شده كه:«مرد نابينايى خدمت پيامبر آمد و گفت: از خدا بخواه كه به من عافيت دهد. پيامبر فرمود: اگر خواستى دعا مى كنم و اگر خواستى صبر كن و اين براى تو بهتر است. گفت: دعا كن. پيامبر به او دستور داد كه وضو بگيرد و در وضوى خود دقت كند و دو ركعت نماز بخواند و چنين دعا كند:
خداوندا! از تو مى خواهم به وسيله پيامبرت كه پيامبر رحمت است به سوى تو متوجّه مى شوم تا حاجتم برآورده شود. خداوندا! او را درباره من شفيع قرار بده.
ابن حنيف مى گويد: به خدا سوگند ما متفرق نشده بوديم و سخن بسيارى نگفته بوديم كه آن مرد مجدداً برما وارد شد گويا كه هيچ آفتى در او نبود».
ترمذى، ابن ماجه و حاكم اين حديث را صحيح دانسته اند و به طورى كه ملاحظه مى فرماييد در اين حديث پيامبر، خود به آن شخص، كيفيت توسّل به هنگام حاجت خواستن از خدا را ياد مى دهد و توسل به پيامبر، يك بار در خطاب به خدا و يك بار هم در خطاب به پيامبر تكرار مى شود. مضمون حديث بسيار روشن است و جاى هيچگونه توجيه و تأويل نيست. و نكته قابل توجه اين است كه در اين حديث، پيامبر در حالى كه زنده است وسيله قرار داده شده و ما بزودى اثبات خواهيم كرد كه حيات و ممات پيامبر در مقام توسل به او، فرقى نمى كند.
ضمناً توجه كنيم كه در اين حديث، پيامبر درباره آن شخص دعا نكرده، بلكه خود او طبق تعليم پيامبر از خداوند حاجت خواسته و پيامبر را وسيله ميان خود و خدا قرار داده است.
2 ـ عن جابربن عبداللّه ان رسول اللّه قال:«من قال حين يسمع النداء: اللّهمّ ربّ هذه الدعوة و الصلوة القائمة آت محمداً الوسيلة و الفضيلة وابعثه مقاماً محموداً الذى
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 441، و مستدرك حاكم، ج 1، ص 313.

[145]

وعدته، حلت له شفاعتى يوم القيامة.(1)
جابر از پيامبر نقل مى كند كه فرمود: هر كس به هنگام شنيدن اذان بگويد: خدايا! اى صاحب اين دعوت تامّه و نماز به پاداشته شده، بر محمد وسيله و فضيلت بده و او را بر مقام پسنديده اى كه وعده كرده اى برسان، شفاعت من در روز قيامت به او خواهد رسيد.
به طورى كه ملاجظه مى فرماييد رسول خدا در اين حديث از مسلمانها مى خواهد كه وسيله بودن آن حضرت را از خداوند طلب كنند.
3 ـ عن ابى سعيد الخدرى قال قال رسول اللّه (ص): ما خرج رجل من بيته الى الصلاة و قال: اللهم اسئلك بحق السائلين عليك و بحق ممشاى هذا فانى لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا رياء و لاسمعة و خرجت اتقاء سخطك و ابتغاء مرضاتك، فاسئلك ان تعيذنى من النار و ان تغفر ذنوبى انه لا يغفر الذنوب الاّانت، الاّأقبل اللّه عليه بوجهه و استغفر له سبعون الف ملك.(2)
پيامبر فرمود : هيچ كس از خانه خود خارج نمى شود و اين دعا را نمى خواند مگر اينكه خداوند به او روى مى آورد و هفتاد هزار فرشته براى او طلب آمرزش مى كنند: خدايا! به حق سائلين درگاهت و به حق اين راه رفتن من كه از جهت نافرمانى و خوش گذرانى و رياء و سمعه نبوده، بلكه براى پرهيز از خشم تو و جستجوى خشنودى تو است، از تو مى خواهم كه مرا از آتش جهنّم پناه دهى و گناهان مرا ببخشى كه كسى جز تو گناهان را نمى بخشد.
در اين حديث پيامبر به مردم ياد مى دهد كه به هنگام درخواست حاجت از خداوند، به سائلان درگاه ربوبى كه همان صالحان و اولياءاللّه هستند، توسل بجويند و آنها را واسطه قرار دهند.
4 ـ وقتى فاطمه بنت اسد از دنيا رفت موقع دفن او پيامبر خدا چنين گفت:
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ صحيح بخارى، ج 1، ص 253.
2 ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 261.

[146]

اللّه الذى يحيى و يميت و هو حى لايموت اغفر لأمى فاطمة بنت اسد و وسع عليها مدخلها بحق نبيك و الانبياء الذين من قبلى.(1)
اى خداوندى كه زنده مى كند و مى ميراند و او زنده است و نمى ميرد، مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز و جايگاه او را وسيع گردان، به حق پيامبرت و پيامبرانى كه پيش از من بودند.
5 ـ عن عمر بن الخطاب قال قال رسول اللّه(ص): لما اقترف آدم الخطيئة قال: يا رب اسئلك بحق محمد الاّغفرت لى.(2)
عمر بن خطاب از پيامبر خدا نقل مى كند كه گفت: وقتى آدم آن خطا را مرتكب شد، گفت: پروردگارا! از تو مى خواهم كه به حق محمد مرا ببخشى.
اين احاديث كه به عنوان نمونه از كتب اهل سنّت نقل شد و با اسناد متعددى در كتب احاديث شيعه و سنّى آمده، بيانگر اين حقيقت است كه توسل به انبيا و اوليا و سائلان درگاه ربويى، امرى ممدوح است كه باعث تقرّب بيشتر بنده به خداوند مى شود و خود پيامبر به نبوّت خود و انبياى گذشته توسل جسته است و به مردم تعليم داده كه هنگام دعا و نيايش و حاجت خواهى از خدا، به مقربان درگاه او توسل كنند.
مطلبى كه بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد، اين است كه در مقام توسل به انبيا و اوليا، فرقى بين زنده و مرده آنها نيست; زيرا كسى كه به آنها توسل مى جويد، جاه، منزلت، مرتبه و مقامى را كه آنها درپيشگاه خدا دارند، وسيله قرار مى دهد و اين جاه و منزلت همواره براى آنها ثابت است -چه در حال حيات و چه در عالم برزخ و چه در روز قيامت- و هرگز كسى به قدرت ظاهرى و جسمانى انبيا و اوليا متوسل نمى شود تا گفته شود كه پس از مرگ كارى از آنها ساخته نيست، بلكه منظور، توسل به همان مقام و عظمت آنها نزد خداوند است كه همواره از آن برخوردارند و لذا ديديم كه پيامبر به
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ حلية الاولياء، ج 3، ص 121.
2 ـ كنز العمال، ج 11، ص 455.

[147]

حق انبياى گذشته توسل مى جويد و يا حضرت آدم به حق حضرت محمد(ص) كه هنوز به دنيا نيامده متوسل مى شود و به طورى كه خواهيم گفت سيره مسلمانان از زمان صحابه و تابعين بر اين جارى شده كه آنها در كنار قبور انبيا و اوليا به ارواح آنها متوسّل مى شدند.
كسانى كه توسّل به مردگان را شرك مى دانند، سخنى عجيب مى گويند; زيرا اگر توسل به غير خدا شرك است، چه فرقى مى كند كه او زنده باشد يا مرده؟

توسل در سيره مسلمين

علاوه بر آيات و احاديثى كه نقل كرديم، توسّل به اولياى خدا در سيره مسلمانان جايگاه ويژه اى دارد و مسلمانان از صدر اسلام تاكنون همواره در مقام دعا و حاجت خواهى از خداوند، به انبيا و اوليا و صلحا متوسل شده اند و مقربان و عزيزان درگاه الهى را كه پيش خدا مقام و منزلتى دارند، وسيله قرار داده اند تا خداوند به احترام آنها دعايشان را مستجاب كند. اكنون به اين نمونه ها توجه فرماييد:
1 ـ پس از رحلت پيامبر در مدينه قحطى شديدى رخ داد مردم شكايت پيش عايشه بردند، او گفت:
انظروا الى قبر رسول اللّه (ص) فاجعلوا منه كواً الى السماء حتى لا يكون بينه و بين السماء سقف.(1)
به قبر پيامبر نگاه كنيد و از آن دريچه اى به آسمان قرار دهيد، به طورى كه ميان قبر و آسمان سقفى نباشد (مردم چنين كردند و باران باريد).
2 ـ عن انس بن مالك انّ عمر بن الخطاب كان اذا قحطوا استسقى بالعباس بن عبدالمطلب فقال:
«اللهم انا كنا نتوسل اليك بنبينا فتسقينا و انا نتوسل اليك بعم نبينا فاسقنا. قال:
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سنن الدارمى، ج 1، ص 43.

[148]

فيسقون».(1)
انس مى گويد: عمر بن خطاب در خشكسالى به وسيله عباس بن عبدالمطلب از خدا طلب باران مى كرد و مى گفت: خدايا ما همواره به وسيله پيامبرت به تو متوسل مى شديم و ما را سيراب مى كردى و اينك به وسيله عموى پيامبرمان به تو متوسّل مى شويم پس ما را سيراب كن. مى گويد: و آنها سيراب مى شدند.
3 ـ در عهد عثمان بن عفان مردى پيش عثمان بن حنيف آمد و از اينكه خليفه به او توجه نمى كند و حاجت او را برطرف نمى سازد شكايت كرد. ابن حنيف با استفاده از سخن پيامبر كه پيش از اين نقل كرديم به آن مرد گفت: وضو بگير و به مسجد برو و دو ركعت نماز بخوان سپس بگو:
اللهم انى اسئلك و اتوجه اليك بنبينا محمد نبى الرحمة يا محمد انى اتوجه بك الى ربى فتقضى لى حاجتى.(2)
خداوندا! از تو مى خواهم و به وسيله پيامبرمان محمد كه پيامبر رحمت است، به سوى تو متوجه مى شوم. اى محمد من به وسيله تو، به سوى پروردگارم متوجه مى شوم تا حاجتم برآورده شود.
4 ـ در زمان خلافت عمر خشكسالى به وجود آمد. بلال بن حرث نزد قبر پيامبر آمد و گفت:
يا رسول اللّه استسق لأمتك فانّهم هلكوا.(3)
اى پيامبر خدا براى امت خود طلب باران كن كه هلاك مى شوند.
5 ـ از محمد بن حرب هلالى نقل شده كه مى گويد كنار قبر پيامبر نشسته بودم، عربى آمد و گفت: يا رسول اللّه سلام بر تو باد، خداوند در كتابى كه بر تو نازل كرده فرموده است:
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ صحيح بخارى، ج 2، ص 75.
2 ـ المعجم الكبير(طبرانى)، ج 9، ص 18.
3 ـ وفاء الوفا، ج 4، ص 1374.

[149]

ولو انهم اذ ظلموا أنفسهم جائوك فاستغفروا و استغفر لهم الرسول لوجدوا اللّه توّاباً رحيماً. و قد جئتك مستغفراً من ذنبى مستشفعا بك الى ربى.(1)
«و من اينك به سوى تو آمده ام در حالى كه از گناهانم استغفار مى كنم و تو را در پيشگاه خداوند شفيع قرار مى دهم».
6 ـ ابوجعفر منصور خليفه عباسى از مالك بن انس، امام مالكيه درباره كيفيت زيارت قبر پيامبر سؤال كرد و از او پرسيد كه آيا به هنگام زيارت، رو به قبله باشد يا رو به قبر پيامبر كند؟ مالك بن انس در پاسخ گفت:
لم تصرف وجهك عنه و هو وسيلتك و وسيلة ابيك آدم الى اللّه يوم القيامة بل استقبله و استشفع به فيشفعك اللّه» قال اللّه تعالى: ولو انّهم اذ ظلموا أنفسهم جائوك... .(2)
چرا از او روى برمى گردانى؟ او وسيله تو و وسيله پدرت آدم به درگاه الهى در روز قيامت است. رو به سوى او كن و او را شفيع خود قرار ده كه خدا شفاعت او را درباره تو مى پذيرد خدا مى فرمايد: و لو انهم اذظلموا...
7 ـ از امام شافعى درباره اهل بيت پيامبر اين دو بيت شعر نقل شده كه در آن به اهل بيت پيامبر متوسل شده است:
آل النبى ذريعتى***و هموا اليه و سيلتى
ارجوبهم اعطى غدا***بيدى اليمين صحيفتى(3) آل پيامبر وسيله من به سوى خدا هستند. به وسيله آنها اميداوارم كه فرداى قيامت، نامه عملم به دست راستم داده شود.
8 - حسن بن ابراهيم ابو على الخلال كه شيخ حنابله در عصر خود بود مى گفت:
ما همّنى أمر فقصدت قبر موسى بن جعفر فتوسلت به الاّسهل اللّه لى ما احب.(4)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ همان كتاب، ج 4، ص 1361.
2 ـ همان كتاب، ج 4، ص 1376.
3 ـ الصواعق المحرقة، ص 178.
4 ـ تاريخ بغداد، ج 1، ص 120.

[150]

هيچ امر مهمى براى من اتفاق نيافتاد مگر اينكه به زيارت قبر موسى بن جعفر رفتم و به از متوسّل شدم، خداوند آنچه را مى خواستم به آسانى در اختيار من گذاشت.
ابوبكر محمد بن مؤمل مى گويد: با امام اهل حديث ابوبكر بن خزيمه و همتاى او ابوعلى الثقفى و جمعى از مشايخ كه عده آنها زياد بود به زيارت قبر على بن موسى الرضا در طوس رفتيم.
فرأيت من تعظيمه يعنى ابن خزيمه لتلك البقعة و تواضعه لها و تضرعه عندها ما تحيرنا.(1)
از تعظيم و تواضعى كه ابن خزيمه به اين بقعه داشت و تضرعى كه آنجا مى نمود، دچار حيرت شديم.
از اين نمونه ها كه ذكر كرديم، در كتب حديث و تاريخ بسيار است و نشان مى دهد كه سيره اصحاب و تابعين و علما و ائمه فقه و حديث همواره بر اين جارى بوده كه به اولياى خدا متوسل مى شدند و در هنگام حاجت خواهى از خداوند، آنها را وسيله قرار مى دادند. بنابراين سيره مسلمين بر مشروعيت و حتى استحباب توسل به اولياى خدا، از عهد صحابه و تابعين به بعد محقق بوده است.
وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزآءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (* )فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِه وَ أَصْلَحَ فَاِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (*)أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُعَذِّبُ مَنْ يَشآءُ وَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشآءُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَىْء قَديرٌ (*)
مرد دزد و زن دزد، دستانشان را ببريد تا كيفرى براى كارى كه كرده اند و هم عقوبتى از جانب خداوند باشد و خدا تواناى فرزانه است(38) پس هر كس بعد از ستمى كه كرده
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تهذيب التهذيب، ج 7، ص 388.

[151]

توبه نمايد و اصلاح كند، همانا خداوند توبه او را مى پذيرد، بدرستى كه خدا آمرزنده بخشايشگر است(39) آيا نمى دانى كه پادشاهى آسمانها و زمين از آنِ خداست، هر كس را بخواهد عذاب مى كند و هر كس را بخواهد مى آمرزد و خدا بر هر چيزى تواناست(40)

مجازات سرقت

نكات ادبى
1 ـ «السارق و السارقة» مبتداست و خبر آن «فاقطعوا» مى باشد و علت اينكه به خبر«فا» داخل شده اين است كه جمله در حكم شرط خبر است و به منزله اين است كه گفته شود«ان سرق فاقطعوا» و از سيبويه وجه ديگرى نقل شده كه محققان آن را نپسنديده اند.
2 ـ «ايديهما» علت اينكه كلمه«يد» به صورت جمع آمده با اينكه سارق و سارقه دو نفرند اين است كه اگر به صورت تثنيه مى آمد اين معنا استفاده مى شد كه هر دو دست آنها بريده شود در حالى كه چنين نيست و فقط يك دست آنها(دست راست) بريده مى شود. و لذا جمع بسته شد تا دلالت بر يك دست آنها كند واين درباره اعضايى از بدن كه فرد است نيز جارى است مانند قلوبكما، بطونكما.
3 ـ «جزاء» يا مفعول له و يا مفعول مطلق است.
4 ـ «نكال» عقوبت، كارى كه هم باعث رنج صاحب آن و هم مايه عبرت براى او و ديگران باشد.
تفسير و توضيح
آيات (40-38) و السارق و السارقة فاقطعوا... : اسلام براى كسانى كه باعث سلب امنيت و آسايش جامعه مى شوند مجازاتهاى سنگينى را معين كرده است و اين

[152]

مجازاتها هر چه سنگين تر باشد به نفع جامعه است چون بازدارندگى آن قوى تر مى شود و افراد خطاكار از ترس آن مجازاتها دست به اين كار نمى زنند. و لذا قرآن دستور مى دهد كه دست دزد بريده شود. اين مجازات هر چند بسيار سنگين است و دزد را علاوه بر درد و رنج شديدى كه مى كشد، تا آخر عمر در جامعه رسوا مى كند و از او تابلو مى سازد ولى با توجه به اينكه اين حكم عامل بازدارنده بسيار نيرومندى است، امنيت و آسايش و سعادت جامعه را تضمين مى كند و اين خشونتى كه براى دزد اعمال مى شود در واقع رحمتى براى جامعه است. همانگونه كه دستى را كه سرطان گرفته باشد قطع مى كنند تا انسان زنده بماند و اين رحمتى بر اعضاى ديگراست.
در اين آيه به قطع دست دزد فرمان مى دهد و براى آن دو علت ذكر مى كند: يكى اينكه اين، مجازات دزد در مقابل كار زشتى است كه انجام داده; دوم اينكه عقوبتى از جانب خداونداست كه مايه عبرت او و ديگران باشد. و در پايان مى فرمايد: خدا عزيز و حكيم است يعنى قدرت بر هر چيز را دارد و كارهاى او از روى حكمت است.
پس از بيان مجازات مرد و زن دزد، به آنها اين فرصت را مى دهدكه به سوى خدا بازگردند و از كار خود پشيمان شوند و خود را اصلاح كنند كه اگر چنين باشد خداوند توبه آنها را مى پذيرد كه او آمرزنده و بخشايشگر است. بدينگونه حتى دزد را كه در اوج خطاكارى است از رحمت خود نااميد نمى كند و اين از نظر تربيتى بسيار با اهميت است زيرا اگر گنهكار به كلى مأيوس شود، ديگر هيچ عاملى او را از ارتكاب گناهان ديگر باز نمى دارد ولى اگر او اميد عفو داشته باشد شايد برگردد و دست به گناه و جنايت نزند.
البته خداوند هنگامى توبه دزد را مى پذيرد كه حاكم شرع به او دست نيافته باشد وگرنه پس از دستگيرى مجازات او تخفيف نمى يابد اگر چه ممكن است توبه او در تخفيف عذاب قيامت مؤثر باشد.
بايد توجه كرد كه طبق معمول، آيه شريفه حكم كلى دزد را بيان كرده و احكام

[153]

جزئى آن را بايد از سنت به دست آورد و در روايات ما احكام فرعى بسيارى درباره اين موضوع آمده و در كتب فقهى به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است و ما اينك بعضى از اين احكام را ذكر مى كنيم:
1 ـ دست دزد وقتى قطع مى شود كه مالى كه دزديده به حد نصاب برسد و حد نصاب از نظر فقهاى شيعه يك چهارم يك دينار طلاست. اگر ارزش مال از اين كمتر باشد قطع نمى شود. در ميان فقهاى اهل سنت شافعى و اوزاعى نيز همين فتوا را داده اند ولى ابوحنيفه حد نصاب را ده درهم نقره و مالك سه درهم مى دانند.
2 ـ اين حكم در جايى اجرا مى شود كه دزد، آن مال را از يك محل حفاظت شده بدزدد كه در اصطلاح به آن«حرز» گفته مى شود. مثلا قفلى را بشكند و يا از ديوار خانه اى بالا رود. همچنين در صورتى است كه دزد پدر صاحب مال نباشد و نيز در سال قحطى(عام المجاعه) نباشد و نيز دزد عاقل و بالغ باشد و از روى اختيار دست به دزدى بزند و كسى او را مجبور نكرده باشد و شبهه اى در كار نباشد مثلا اگر شريكى مال مشترك را بدون اجازه شريك بردارد هر چند كار خطايى كرده و ضامن است ولى دست او بريده نمى شود. همچنين دزدى از جاهايى كه در آنها به روى همه باز است مانند مغازه باز و يا مسجد و حمام و مدرسه و يا خانه اى كه درب آن باز است، موجب بريدن دست نمى شود هر چند كه به صورت تعزير مجازاتهايى دارد.
3 - از نظر فقه شيعه فقط چهار انگشت دزد را مى برند و كف دست و انگشت ابهام باقى مى ماند. ولى اهل سنت معتقدند كه دست دزد از ساعد بريده مى شود. دليل شيعه رواياتى است كه دراين باره نقل شده و بخصوص روايت معروف امام جواد(ع) كه در محفل معتصم با ابن ابى داود قاضى وقت درباره محل قطع دست دزد مباحثه كرد و با استدلال به آيه اى از قرآن كه محل سجده را مخصوص خدا مى داند، ثابت كرد كه فقط انگشتان دزد بريده مى شود.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تفصيل روايت در: تفسير عياشى، ج 1، ص 320.
back pagefehrest pagenext page