بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ اجتماعی ایران از آغاز تا مشروطیت, عزت الله نوذری ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     DOKTOR01 -
     DOKTOR02 -
     DOKTOR03 -
     DOKTOR04 -
     DOKTOR05 -
     DOKTOR06 -
     DOKTOR07 -
     DOKTOR08 -
     DOKTOR09 -
     DOKTOR10 -
     DOKTOR11 -
     DOKTOR12 -
     DOKTOR13 -
     DOKTOR14 -
     DOKTOR15 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     1 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     2 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     27 -
     28 -
     29 -
     3 -
     30 -
     31 -
     32 -
     33 -
     34 -
     35 -
     36 -
     37 -
     4 -
     5 -
     6 -
     7 -
     8 -
     9 -
 

 

 
 

 

سازمان حكومت  
سازمان حكومت در آغاز پادشاهى اشكانيان ، همانند دستگاه حكومتى سلوكيان و پادشاهان هلنى بود ولى يقينا از بعضى جهات آنان با شاهان هلنى تفاوتى داشته اند.
پس از مهرداد دوم كه رسم جانشينى موروثى برافتاده بود، اهميت نقش ‍ بزرگان در شوراها افزون گشت از اين زمان شوراى اشراف و بزرگان مساله جانشينى شاهان را بررسى و تصويب مى نمودند.
در مراحل بعد، به سبب نبودن قدرت مركزى و فقدان يك نظام قانونى پايدار و استوار كه موضوع جانشين را همواره معين نمايد، دقيق نبودن پايه ها و درجات و مشاغل كه شمار آن ها بسيار بود، ديده مى شود.
چون پارتيان بر قلمرو سلوكيان كه زير نفوذ مستقيم فرهنگ يونانى بود تسلط يافتند با شهرهاى يونانى ، شهرهاى نظامى آنان و شهرهاى مهاجرنشين روبرو شدند. آنان از سوى ديگر با نظام شهربانى هخامنشى كه اندكى شكسته شده بود روبرو گشتند در اين نظام ها زيردستان شهربانان با شهربانان برابر بودند.
پارتيان در آغاز از شهرها و فرهنگ هلنى هواخواهى مى كردند و همان سازمان سلوكى را بر هر جا كه غلبه مى كردند نگاه مى داشتند. به عنوان مثال : مهرداد اول كاسيس نامى را به شهربانى ماد گماشت و يا هيمر را به شهربانى ميان رودان (بين النهرين ). (73) و (74)
در كتيبه ى بيستون متعلق به مهرداد دوم ، از لقب (شهربان شهربانان ) مانند شاه شاهان ياد شده است ، واگذارى تيول از طرف شاهنشاه به خويشان و فرمانبرداران در سرزمين هاى تحت قلمرو و زناشويى ميان اشراف و خاندان شاهى ، موجب درآميختگى پارتيان با خاندان هاى اشراف گشت و بدين ترتيب رفته رفته اشراف نيز در ساختار حكومت نقش مهم ترى يافته و تدريجا قدرت شاهى كاهش يافت .
پلوتارك و ژوستن (در كتاب يازدهم ، فصل 3، بند 5) نوشته اند؛ پارتيان عبارت بودند از گروهى اندك از آزادان و انبوهى بزرگ از بندگان منظور از آزادان همانا بزرگان و اشراف بودند كه آراتان ناميده مى شدند و خاندان هاى بزرگ و ديوانيان نيز در اين شمار مى گنجيدند. از اين گروه در كتيبه هاى پارسى ميانه با واژه وزرگان ياد شده است . اين طبقه ى اخير در دربار و سپاه نقش رهبرى داشت و مردانش از پايگاه ها و رتبه ها و مزاياى متعددى برخوردار بودند. (75)
سيموكاتا مى نويسد: كه ايرانيان بيش تر از لقب هاى خويش ياد مى كردند، نه از نام هاى شان . اين بى شك از خصوصيات دوران اشكانى و زمان هاى اخير فرمانروايى ايشان بود كه شناختن ساختمان حكومتى دولت پارتيان را بس ‍ دشوار مى سازد.
با اين همه ، شهربانان پايه دستگاه ادارى پارتيان به شمار مى آمدند، اما در بعضى نقاط مثل نسا گويا مرزبان بالاتر از شهربان و پايين تر از يك دياپتين dyapty يعنى كدخداى يك روستاى آباد بود.
در دولت اشكانى دو شورا، امور مربوط به كشور را بر عهده داشتند:
1 - شوراى بزرگان كه احتمالا ويسپوهران خوانده مى شدند. در اين شورا نمايندگان خاندان اشكانى و ظاهرا برگزيدگان شش خاندان بزرگ عضويت داشتند.
2 - شوراى مغان كه نفوذ آنان در امور كشور از شوراى نخستين كمتر بود.
اين دو شورا متفقا يكى از افراد خاندان اشكانى را به سلطنت انتخاب مى كردند البته در اين انتخاب وصيت پادشاه نيز بى تاثير نبود.
18 مملكت در زمان پارتيان تابع آنان بود. از اين ميان يازده مملكت از حقوق و امتيازات بيش ترى برخوردار بودند و هفت حكومت ديگر در مرحله ى پايين ترى قرار داشتند. فى المثل ؛ ماد، آذربايجان ، خوزستان ، فارس هر يك سلطانى از خود داشتند و در ضرب سكه آزاد بودند. آنان تنها تعدادى سرباز و مقدارى هدايا به شاهان اشكانى مى دادند. ايالات ديگر به دست روساى خاندان هاى بزرگ فئودال پارت اداره و رهبرى مى شد و آنان اين مقام را به طور موروثى حفظ مى كردند.
بردگى در عهد اشكانى  
بندگان دوره اشكانى به نام هاى بندك ، آتشهريك و رسيك خوانده مى شدند. اين بندگان در امر كشاورزى و معادن شاهى به كار گمارده مى شدند و در ميان ايشان آتشهريك از مقام برترى نسبت به بقيه برخوردار بود. آنان در دستكرتها كه املاك شخصى به شمار مى رفت به كار اشتغال داشته و به مثابه بخشى از اموال اربابان ملك محسوب مى شدند. اربابان مى توانستند آتشهريك را به رسم هديه پيشكش نموده و يا از وجود ايشان براى گروگان استفاده برند. آنان به هنگام فروش مزرعه نيز فروخته مى شدند.
دين اشكانيان  
اشكانيان به روزگار صحراگردى ، مظاهر طبيعت مانند: آفتاب ، ماه و ستارگان را مى پرستيدند. كيش پرستش نياكان نيز در بين آنان وجود داشت - آنان چون به قدرت رسيدند نسبت به مذاهب گوناگونى كه در ايران وجود داشت با نظر اغماض مى نگريستند.
در مراحل بعد، براى شاهان خود نيز الوهيت قائل گرديدند. چنان كه ارشك از اين مرتبه برخوردار بود. وى لقب اپى فانس را كه كلمه اى يونانى است بر سكه هاى خود نقش نمود.
شايد به واسطه ى همين تقليد است كه بعضى از شاهان پارتى مانند، مهرداد دوم عنوان خدايى به خود مى دادند. در اين زمان ، اشكانيان مردگان را با لوازم خويش به خاك مى سپردند، و اين خود گواه آن است كه آيين زرتشت ، دين رسمى و دولتى آن دوره نبوده است . اما با تمام اين احوال مى توان گمان برد كه مغان زرتشتى در نقاط مختلف ايران مراسم پرستش اهورامزدا و يا ديگر خدايان كهن را اجرا مى نمودند.
علاوه بر اين ، در مدارك به دست آمده ، دلالت بر اشاعه ى كيش مهر نيز ديده مى شود در اين زمان ، بعضى از ارباب انواع يونانى نيز جزء مذهب پارتيان بوده است . مثلا زئوس رب النوع بزرگ يونانيان در رديف اهورامزدا قرار داشت ؛ يا آپولن رب النوع آفتاب در رديف مهر قرار گرفت و در مرتبه بعد، دو رب النوع يونانى يعنى آرتميس و هراكل نيز مورد پرستش ‍ واقع مى شدند.
درباره دين در دولت اشكانيان دياكونف مى نويسد:
در كتاب چهارم دينكرد روايتى وجود دارد كه در زمان بلاش اشكانى - بلاش اول و يا بلاش دوم - تنظيم و تدوين اوستا - كتاب مقدس زرتشت - آغاز گشت . (76)
وى در ادامه مى نويسد:
از نام هاى خاص پارتى كه در اسناد مكشوف در نسا محفوظ مانده ، از رواج معتقداتى كه بعدها از خصوصيات زرتشتيگرى رسمى شمرده مى شود حكايت مى كند، در قرن اول ق .م . در شهر نسا نوعى گاهنامه ى زرتشتى متداول بوده است . (77)
موقعيت اجتماعى زن در دوران پارتيان  
در اين دوران تعدد زوجات متداول بوده وليكن داشتن بيش از يك زن رسمى جايز نبوده است . تعدد زنان غيررسمى در ميان پارتيان و به ويژه در خانواده سلطنتى و اشراف از زمانى متداول شده بود كه آنان به ثروت دست يافته بودند؛ زيرا پيش از اين ، زندگانى صحرانشينى آنان مانع از داشتن زنان متعدد بود.
شاهان اشكانى زن رسمى خود را از شاهزادگان يا لااقل از ميان زنان پارتى انتخاب مى كردند زن پيش از فوت شوهر خود نمى توانست شوى ديگرى انتخاب كند وليكن زن در صوت عدم رضايت از شوهر خود به آسانى جدا مى شد.
مرد فقط در چهار مورد مى توانست از زن خود جدا شود:
1 - نازا بودن 2 - پرداختن به جادوگرى 3 - فاسدالاخلاق بودن 4 - پنهان كردن ايام قاعدگى از شوهر.
ازدواج با اقربانى نزديك در ايران قديم مرسوم به خوتك دس پسنديده بود، و ظاهرا سبب آن را فقط خانواده و پاكى نژاد قرار مى دادند ولى معلوم است كه زرتشتيان در زمان هاى بعد، آن را فوق العاده مذموم دانسته اند.
زنان دربارى در اين زمان ، در كارهاى سياسى مداخله مى كردند چنان كه موزا مادر فرهاد پنجم با پسرش بر تخت سلطنت مى نشست و همراه فرزند زمام امور را در دست داشت .
سكه هايى كه در دوره ى پادشاهى فرهاد پنجم ضرب مى شد با شمايل مادر و فرزند مشخص مى گرديد، بايد اذعان داشت كه ارزش اجتماعى زن در نقاط مختلف كشور اشكانى ، يكسان و همانند نبوده است .
8 O ساسانيان 
طغيان ايرانيان جنوب به رهبرى خاندان ساسان كه منجر به از بين رفتن تسلط ايرانيان شرق - پارتيان - و تشكيل شاهنشاهى نوين با روش و راه و رسم تازه گرديد، آخرين مرحله تكامل يك دوره ى تحول طولانى ، در راه ايجاد تمدنى كاملا ايرانى شد.
ايوانف در كتاب تاريخ ايران باستان ، درباره به قدرت رسيدن خاندان ساسان مى نويسد:
در پارس ، قلمروهاى كوچك ترى نيز بوده است . فرمانرواى يكى از اين قلمروها، پاپك از خاندان ساسان كه زمانى كاهن معبد آناهيتا در پارس ‍ بود، در سال 208 ، 209 حكومت شاهى را تصاحب كرد و گوچهر، را از سرير فرمانروايى بزير كشيد و كشت . (78)
پس از مرگ پاپك 222 پسرش اردشير، فرمانروايى خود را بر برخى از ولايت هاى همجوار پارس ، كرمان ، خوزستان و جز اين ها گسترش داد و در اتحاد با فرمانروايان برخى از پادشاهى هاى كوچك كه در تركيب دولت پارت بود، آرتيان پنجم اشكانى (آرشاكى ) را شكست داد. پس از آن ، اردشير به زودى در سال 226 چون شاهنشاه ايران تاجگذارى كرد
. (79)
كريستن سن ، در كتاب ايران در زمان ساسانيان ، در اين باره مى نويسد:
پنج قرن و نيم پس از سقوط دولت هخامنشى ، پارسيان همه اقوام ايرانى را مجددا در تحت قدرت خويش آورده شاهنشاهى جديدى در مشرق تاسيس كردند كه ، با امپراتورى روم پهلو مى زد. (80)
اما شيوه اى كه ساسانيان براى تحقق بخشيدن به يگانگى سياسى مملكت خود به كار گرفتند، موجب تغييرات دامنه دارى در سازمان اجتماعى ايران شد. اولا ساسانيان كه ارتش و اهميت عظيم دين را در تامين سازگارى و همبستگى ملى دريافته بودند، بر خلاف اشكانيان ، دين زرتشتى را آيين رسمى مملكت اعلام كردند، و بدين ترتيب مقام روحانيون را در سلسله مراتب دستگاه حكومت بالا بردند شايد هم قدرت فزاينده ى روحانيون از ادوار پيشين تاريخ ايران ، به ويژه درآمدهاى هنگفت ايشان از محل آتشكده ها، آنان را به چنان نيروى عظيمى مبدل كرده بود كه ساسانيان از دخالت ايشان در رهبرى امور گريزى نداشتند.
ابن مسكويه در تجارت الامم مى نويسد: اردشير در كشور دارى از فرزانه اى ايرانى كه تنس نام داشت و از هيريدان بود، يارى مى جست و در كشوردارى و كارسازى ها با وى به تدبير مى نشست ، هم چنين ابن مسكويه در بخش ‍ اندرزنامه اردشير بابكان مى نويسد: شهرياران پارس همكارى ميان دين و دولت را بايد ضرورى شمرند و آن را دو برادر همزاد بدانند كه پايدارى هر يك جز به آن ديگرى نباشد، زيرا كه شالوده پادشاهى است . (81)
هنگامى كه كنستانتين امپراتور روم غربى ، دين مسيح را رسما پذيرفت ، اشاعه آن را فريضه خود شمرد، دينى كه به تدريج حتى در ايران نيز مبلغان بسيارى مى يافت از سوى ديگر، سلسله كوشانى در شرق كه به كيش بودا گرويده بود، لذا دين مزدايى ، بين دو رقيب محصور گرديده و ضرورت حفظ دين رسمى ، براى شاهنشاهى ساسانى آشكارتر شد.
ثانيا ساسانيان كه خواستار ايجاد تمركز شديد در زير سيطره استبداد خود بودند، خاندان هاى اشرافى را از اختيارات سياسى خود محروم كردند و نمايندگان ايشان را در دستگاه هاى مفصل ادارى مملكت به مقامات عالى برگزيدند ولى اين تدبير، اشراف را با حكومت شاهنشاهى موافق نكرد، و به همين سبب سراسر تاريخ عصر ساسانى پر از داستان هاى دسايس اشراف بر ضد شاهنشاهان ساسانى است گريشمن درباره سياست شاهان نسبت به خاندان اشراف مى نويسد: اين خاندان ها مانع استحكام و اثبات سلطنت مى شدند ساسانيان در حالى كه اين گروه را پذيرفتند، مساعى خود را براى تعديل قدرت آنان به كار بردند در نتيجه قدرت اين خاندان در دوره اول سلطنت ايشان تا مرگ شاهپور دوم محدود گرديد(82)
از همين جا، سومين ويژگى زندگى سياسى ساسانيان آشكار مى شود و آن تكيه بر دهقانان يعنى ؛ آزادگان و نجباى درجه دوم روستاها بود.
تشكيلات دولت ساسانى  
در طى چهار قرن كه دولت ساسانى دوام يافت ، شرايط زندگى عمومى و ادارى كشور دستخوش تغييرات گوناگون شد، اما در كليات و اصول همان بناى ادارى و اجتماعى كه موسس سلسله پى افكند و به كمال رساند، تا پايان عهد ساسانيان بر يك بنيان همچنان باقى ماند. در برنامه تنسر، درباره تشكيلات جديد در جامعه ساسانى مى نويسد: چون نوبت به ساسانيان رسيد، تشكيلات جديد در جامعه پيدا شد كه آن نيز مبتنى بر چهار طبقه و تفاوت آن با ادوار پيش اين شد، كه طبقه سوم را دبيران قرار دادند و كشاورزان و صنعتگران را در رتبه چهارم گذاردند. بنابراين ، طبقه بندى اجتماعى با توجه به اوضاع سياسى زمان به چهار بخش تقسيم گرديد: (83)
1 - روحانيون - اتروان
2 - جنگيان - آرتيشتاران
3 - مستخدمين ادارات - دبيران
4 - توده ملت (روستاييان و استرپوشان و صنعتگران و شهريان ) - هتخشان .
هر يك از اين طبقات ، به چند دسته تقسيم مى شد طبقه روحانيون مشتمل بوده است بر قضات (دادور) و علماى دينى (مغان )، پس از مغان . موبدان و هيربدان و ساير اصناف روحانى قرار داشتند كه هر يك شغلى و وظيفه خاصى داشت . ديگر از شعب طبقه روحانيون ، دستوران و معلمان بوده اند و اين صنف اخير را مغان ، اندرزبر، مى گفتند.
اما طبقه جنگيان ، مشتمل بر دو صنف سوار و پياده بوده است كه وظايف مختلف داشتند. انصافى كه در طبقه مستخدمين ادارات قرار داشتند، داراى وظايف مختلفى بودند: منشيان ، محاسبان ، نويسندگان احكام محاكم و نويسندگان اجاره نامه ها و قراردادها، مورخان ، پزشكان ، منجمان نيز جزو اين طبقه بشمار مى رفته اند. طبقه توده مردم هم مركب از اصناف و شعبى بود مثل ، نجاران ، ملاحان ، سوداگران و ساير پيشه وران . (84)
هر يك از طبقات رييسى داشت : رييس روحانيون ، موبدان موبذ، رييس ‍ جنگيان ايران ، سپاهبذ، رييس دبيران ، ايران دبيربذ يا دبيران مهشت . رييس ‍ طبقه چهارم را واستر پوشان سالار يا واستر پوش يا هتخشبذ مى ناميدند. هر رييس يك بازرس در تحت اختيار داشت كه مامور سرشمارى طبقه بود بازرس ديگرى موظف بود كه به درآمد هر فردى از افراد طبقه رسيدگى كند و نيز يك آموزگار، اندرزيز، در اختيار او بود، تا هركس را از اوان كودكى ، علم يا پيشه اى بياموزد و او را به تحصيل معاش قادر سازد. (85)
كريستن سن درباره تقسيم اجتماعى در دولت ساسانى مى نويسد:
در ازمنه نخستين عهد ساسانيان ، يك تقسيم اجتماعى ديگر وجود داشت ، كه بى شبهه از بقاياى عهد اشكانيان بوده است . نام اين طبقات را در كتيبه ى حاجى آباد، كه به دو زبان نوشته شده است مى توان ديد.
شاپور در آن سنگ نبشته ، كيفيت تيراندازى خود را با حضور، شهرياران (امراى دولت ) و واسپوهران (مقصود روسا يا به طور كلى خاندان هاى بزرگ ) (86) است ، ورزگان (بزرگان و آزادگان ) شرح مى دهد. در اين صورت فقط طبقات ممتاز ذكر شده است و نمى توان از روى يقين معلوم كرد كه چه نسبتى بين اين صورت و طبقه بندى اجتماعى سابق الذكر بوده است . آن چه مسلم است ترتيب مذكور هميشه ثابت نمى مانده و اصولا از پيچيدگى خاصى برخوردار بوده است .
كريستن سن در ادامه مى نويسد: روحانيون زرتشتى سلسله مراتبى داشتند كه بسيار منظم بود اما اطلاع دقيق از آن در دست نداريم ، مغان طبقه بزرگ روحانيون فرودست را تشكيل مى دادند، ظاهرا رييس معابد بزرگ را به لقب مغان مغ مى خوانده اند. از اين طبقه بالاتر، طبقه موبدان و رييس همه موبدان ، موبدان موبذ نام داشت ، وى در جميع مسائل نظرى دينى و اصول و فروع علمى آن فتوى مى داد و سياست دينى را در اختيار داشت . در بعضى ادوار عهد ساسانى رييس كل هيربدان ، هيربدان هيربذ بعد از موبد بزرگ در رتبه اول قرار داشت . (87)
مسعودى در كتاب مورج الذهب ، طبقات اجتماعى و سياسى در زمان ساسانيان ، از زمان اردشير تا بهرام را اين طور مى نويسد: اردشير طبقات كسان را مرتب كرد و هفت طبقه نهاد: نخست ، وزيران و پس از آن موبدان كه نگهبان امور دين و قاضى القضات و رييس همه موبدان بود و آنان نگهبان امور دينى همه كشور و عهده دار قضاوت دعاوى بودند و چهار اسپهبدى نهاد يكى به خراسان دوم به مغرب ، سوم به ولايت جنوب و چهارم به ولايت شمال ، اين چهار اسپهبد، مديران امور ملك بودند كه هر كدام تدبير يك قسمت را به عهده داشتند و فرمانرواى يك چهارم آن بودند، آن گاه طبقات نغمه گران ، مطربان و آشنايان صنعت موسيقى را انتظام آورد و ديگر ملوك خاندان ساسانى كه پس از او آمدند به همين رسم بودند تا بهرام گور، كه او مراتب اشراف شاهزادگان ، متوليان آتشكده ها، متعبدان ، زاهدان ، عالمان دينى و ديگر رشته هاى فلسفه را به حال خود گذاشت ، ولى طبقه مطربان را، تغيير داد و كسانى را كه به طبقه متوسط بودند، به طبقه بالا برد و طبقه پايين را به طبقه ميانه جا داد و مراتب را دگرگون كرد. چون به مطربان كه مايه نشاط او بودند دلبستگى داشت ، ترتيب اردشير بابكان را درباره آن به هم زد شاهان بعد از او نيز به همين روش بودند تا خسرو انوشيروان كه مرتبه مطربان را به ترتيبى كه در ايام اردشير بابكان بوده مقرر كرد. (88)
حيات اقتصادى و اجتماعى در دوران ساسانيان  
اقتصاد ساسانيان كماكان بر كشاورزى مبتنى بود تا بازرگانى ، مغ هذا اين عهد كه مشخص پايان جهان باستانست ، به يارى اداره ى دولتى در امور فرهنگى و سياسى موفقيت هايى به دست آورد.
گريشمن ، در اين باره مى نويسد: مسكوكات ساسانى - سيمين ، مسين و به ندرت زرين - در مبادلات تجارتى در منطقه اى وسيع جريان داشت اين عهد، دوره ى پيدايش حقيقى برات است و بانكداران يهودى بابل و موسسات مشابه ايرانى در جريان دادن برات نفوذ عمده داشتند.
هر چند برات محققا از هزاره ى دوم ق .م . شناخته شده بود، اما جريان آن محدود بود و در حقيقت جز شناسايى فرضى يا تثبيت تاريخ تاديه چيز ديگرى نبود. (89)
از زمان ساسانيان ، برات به صورت سند تملك در آمد و آن را سند رسمى مى شناختند، بانك هاى شاهنشاهى كه تحت اداره ايرانيان يا يهوديان بودند، مبادلات پولى را به وسيله اسناد مكتوب به كثرت انجام مى دادند گروهى اندك از متخصصان مالى ، معتقدند كه كلمه ى چك با اصطلاح تضمين سند از زبان پهلوى به زبان هاى اروپايى رفته و از ابداعات موسسات بانكى ايران مى باشد. (90)
بازرگانان مسيحى سوريه ، بعدها برات را از ايران اقتباس كردند و به مغرب رسانيدند در آن جا برات مخصوصا از عهد مروتژى (91) شناخته شده است .
در اين دوره در شهرها استعمال سكه وسعت يافت ، كه تعداد فراوانى از درهم هاى سيمين ساسانى ، در ايران يا در ممالك مجاور يافته شده است . در مناطق روستايى ، غالبا مزد زارعان ، سربازان ، كارگزاران و حتى ماليات هم ، جنسى پرداخت مى شده و اين سنت در بعضى نواحى تا عهد ما هم ادامه يافته است .
اما تجارت خارجى ، كاملا بر پايه اقتصاد مبتنى بر مسكوكات مستقر بوده است . تجارت خارجى به طور محسوسى نسبت به قرون گذشته ، افزايش ‍ يافته و مخصوصا شامل امتعه گرانبها و مصنوعات تجملى ، كه مورد استفاده ى دربار شاهنشاهى و طبقه ثروتمند اشراف ايرانى بوده مى شده است .
اخذ ماليات و عوارض جنسى موجب آن گرديد كه حكام ذخيره هايى مهم از محصولاتى كه در درجه اول ملزوم بودند، فراهم آوردند و عمال آنان ، آن ها را در بازارها پخش مى كردند.
فايده ديگر اين ها، آن بود كه هنگام قحطى احتياجات ملت را به وسيله ى توزيع ذخاير مرتفع سازند و شاهان ملزم بودند به جهت تسكين بدبختى هاى ملت با آن موافقت نمايند.
بنا به نوشته ى گريشمن ، هرگز در ادوار سابق ، تجارت مانند اين دوره تحت نظارت جدى قرار نگرفته بود، و اين امر دولت را مجبور كرد براى وسايل متزايد حمل و نقل در جاده ها، رودها، و نهرها، ايستگاه ها و كاروانسراها و آب انبارهايى بسازد. عمال مخصوص براى اين خدمت معين شده بودند و ايستگاه هاى سرحدى و بنادر دريايى را مراقبت و نظارت مى كردند. هم چنين دولت انحصارهايى تحت اختيار خود داشت كه مهم ترين آنها ابريشم خام بود كه از چين وارد مى شد و مخصوصا در كارگاه هاى سورى و فينيقى آن را به كار مى بردند. و به زودى مردمى كه پادشاهان ساسانى آنان را در سرزمين هاى ايران جايگزين كرده بودند با ايشان رقابت نمودند، و از آن ميان كارگاه هاى شوش ، گنديشاپور و شوشتر از جهت مصنوعات خود شهرت يافتند. ظروف سفالين تجملى ، مصنوعات شيشه اى سورى ، فلسطينى و اسكندرانى به ايران وارد مى شد. مبادله ى منسوجات و تجارت البسه بسيار قابل توجه بود عنبر را از بحر اسود وارد مى كردند، پاپيروس كه بيش از پيش جانشين پارشمن (پوست ) شده بود، همواره خريدار داشت استعمال كاغذ به نظر نمى رسد كه بيش از دوره ى اسلام ، از چين به ممالك ديگر رفته باشد.
ادويه معطر را از چين و عربستان به عنوان ترانزيت مى آوردند. ناردين فلفل را از سرزمين ماد صادر مى كردند، تجارت بين المللى موجب ايجاد مستعمرات بازرگانان گرديد مخصوصا يهوديان و سربانيان و نواحى بعيد مانند هند، تركستان ، برتانى و سواحل بحر اسود، مستقر شدند.
تجارتخانه هاى صادراتى كه سابقا همه چيز مى فروختند، در اين دوره تخصص يافتند و خود را به فروش گندم چارپايان و مصنوعات كارخانه ها محدود كردند. بدين وجه تمايز بين ، تاجران صادراتى و بازرگانانى كه در بازارهاى داخلى تجارت مى كردند، آشكار گرديد و نتيجه اين شد كه تعداد دلالان افزايش بايد جمعا تجارت خارجى نسبت به دوره سابق ، چندان بهتر نشد و سبب آن را بايد در مداخله ى دولت در امورى كه موجب اشكال آزادى مبادلات مى گرديد، جستجو كرد.
هم چنين در تجارت داخلى ، تجارت محلى و دست فروشان روستايى ، كه عموما وابسته به تجار مستقر و در مراكز مهم بودند، تخصص يافتند.
در خارج از حيطه تجارت ، فعاليت بانكى محدود بود بانك ها جز در موارد كمى محصول يا مواقع پرداخت ماليات وارد عمل نمى شدند، مع هذا اين امر مانع از آن نبود كه دولت بيش از پيش در عمل موسسات اعتبارى ابراز علاقه كند و نظارت خويش را بر آنها به طرزى منظم ادامه دهد، چنان كه آثار آن ، مدتى دراز تا ازمنه جديد بدون تغيير باقى مانده است . (92)
توليد محصول بهتر شد و توسعه يافت و آن هم شامل منسوجات ابريشمى و هم صنعت شيشه سازى بود و در اين رشته ها نيز تخصص كامل به دست آوردند.(93)
دولت با انحصارات خويش ، توليد كننده به شمار مى آمد و داراى كارگاه هايى بود، وى قدرت خود را حتى به بعضى صنايع خصوصى - صنايعى كه مستقيما مورد توجه درباره قشون و ادارات بود، بسط داد و در نتيجه قيمت مواد اوليه و دستمزد كارگران را تعديل و نظمى ايجاد نمود.
بدين وجه ، تمايلات جديدى پديد آمد كه موجب ظهور تعدادى از پيشه ها گرديد، كه بعدها در دوران اسلام و قرون وسطى از آن ها استفاده كردند.
املاك بزرگ عموما داراى زارع ، نجار، آهنگر، نساج ، نانوا، آسيابان و روغن گير مخصوص به خود و هم چنين آسياب بودند، آسياب اختراعى تازه بشمار نمى رفت ، بلكه از قرن چهارم ميلادى مورد استعمال قرار مى گرفت ، محصولات كشاورزى حفظ مى شد و توسعه مى يافت ، در اين قسمت كارهاى جديدى انجام شد، از جمله كاشت درخت توت ، تربيت كرم ابريشم و اين امر، براى كشورى كه منسوجات ابريشمى در آن بسيار مصرف مى شد مهم بوده است . املاك عظيم دولت و بزرگان ، كماكان متعلق به دولت صورت مى گرفت ، زيرا آزادى اقتصادى در امور كشاورزى بسيار محدود بود و با اقدامات انفرادى نمى توانستند آن را توسعه دهند. در حالى كه حيات اقتصادى جمعا تا حدى سعادت آميز بود، سرنوشت روستاييان بدتر شده بود، سيرت روشن بينانه اى كه روستاييان دوره ى يونانيت از آن برخوردار بودند، از ميان رفت . آنان مورد تعدى قرار مى گرفتند، استقلال نداشتند و هرگز از تعليم و تربيت برخوردار نمى شدند.
ايشان به استثناى چند مورد نادر، كه استقلالى كمابيش بى ثبات در ميان آنان ديده مى شد، به دولت يا يكى از بزرگان تعلق داشتند. زارعان وابسته به اراضى و املاك دولت و بزرگان و يا آتشگاه ها بودند. مالكان بزرگ اراضى ، بيش از پيش مقتدر گرديدند و مالكان كوچك مجبور بودند كه براى رفع بحران اقتصادى و تعديات دولت خود را تحت حمايت مالكان بزرگ قرار دهند، چون بزرگان مى بايست ماليات را براى دولت جمع آورى كنند، تعداد كسانى كه تحت نظارت آنان بودند، افزايش يافت دولت كه بدين وجه ، جمع آورى ماليات ها و عوارض براى وى تسهيل شده بود تا حدى به فئودال ها وابسته گرديد و مساعى وى براى پايان دادن نفوذ اينان منجر به شكست شد، قدرت بزرگان بدان حد رسيد كه پادشاه از نظر مالى و نظامى وابسته ى آنان بشمار مى رفت .
املاك بزرگ به صورت موسسات محدودى درآمدند، و قسمت اعظم آن ها به اجاره واگذار مى شدند در اين املاك گروهى از روستاييان به كار مى پرداختند و هر چه را كه مصرف اعيان و بزرگان بود عمل مى آوردند از قبيل گندم ، روغن ، شراب ، انواع ميوه و گوشت . دستمزد را جنسى مى پرداختند و هم چنين عوايد زمين جنسى بود جريان مسكوكات در مناطق روستايى به حداقل تخفيف يافته بود، مالكان ، ديگر در شهرها سكونت نمى كردند، بلكه در املاك خود در مواضع مستحكم ، مسكن مى گزيدند و از آن جا كه زراعت املاك خود را به وجهى معقول و منظم اداره مى كردند، كاخ ‌هاى آنان همه گونه ادوات و اثاث را كه دستيابى به آن ها در آن عهد مسير بود، دارا بودند و سربازان خاص ايشان از آن قصرها و خانواده هواداران و خدمتكاران ايشان در مقابل اغتشاشات ، دفاع مى كردند. در آن عهد، يك روش اقتصادى ثابت - ولى دور از عواطف انسانى - مبتنى بر فلاحت در جهان ايجاد شد و در طى قرون برقرار ماند. هم چنين به مرور، با گذشت قرن ها، در مقابل اين تحولات ، تمدنى جديد پديد آمد و توسعه يافت و از مناطق روستايى به شهرها سرايت نمود.
دولت در امور مالى فاقد عاطفه بود براى اخذ آن به قوه قهريه متوسل مى شد.
ماليات غير مستقيم كه بر گمرك ، نواقل و راهدارى وضع شده بود، موجب تحميلات بيش ترى بر مردم گرديد كليه كسانى كه به طبقه ممتازان متعلق نبودند، مجبور بودند به هر قسم خدمت تن در دهند؛ در ساختمان كاخ شاهى شركت كنند، در تهيه مواد بكوشند كار صنعتگران را انجام دهند، ايستگاه هاى چاپار را حفظ كنند.
از سپاهيان پذيرايى نمايند، اغنام و احشام شاه را بچرانند. روستايى موظف بود اسبان خود را براى چاپار حاضر كند كاروان سالار، ارابه ران و قايقران مى بايست ستوران گردونه و قايق خويش را براى حمل و نقل آماده سازند، دولت محصولات را از كسانى كه در بازارها به داد و ستد مى پرداختند به قيمتى نازل مى خريد و فساد عمال ، با وجود مقابله ى جدى پادشاهان وحشتناك بود.
تحول مالى كهن خسرو اول ايجاد كرد، بيش از آن كه به نفع ملت باشد به سود خزانه بود و تعدى و جهل كه مردم در آن ها غوطه ور بودند، آنان را به اعتصاب برمى انگيخت اعتصاب امرى جديد در جهان قديم محسوب نمى شد، جنبش مزدكى كه رنگى ديگر داشت ، مبتنى بر مبناى اجتماعى و اقتصادى بود ولى بر تختى كه در نكبت غوطه ور بود مانع از آن مى شد كه وى بفكر پردازد و عدم عدالت اجتماعى را احساس كند.
چنان كه برزويه مى نويسد: عصر ما، همه جا در انحطاط است .
دولت داراى ثروت درخشان و قواى نظامى آن قدر مطلق بنظر مى رسيد. اما سازمان اجتماعى اش پوسيده و خراب بود.
ماهيت اجتماعى رستاخيز مانى  
گرچه آيين مانى شكل و محتوى دينى داشت اما، تعليمات آن يك واكنش ‍ تند اعتراض آميز در برابر اشراف فئودال و ثروتمندى بود كه از هيچ گونه اعمال ضد انسانى خوددارى نمى كردند. افراط و دنيا پرستى ، رواج ستمگرى موجب تفريط اعراض در آيين مانى گرديد، مانى مطابق دستورات دينى خود ارزش دنيا را تا جايى تنزل داد كه دوستى آن را با دشمنى يا زندگى انسان اعلام و نخبگان بشريت را به ترك كامل دنيا دعوت كرد. (94)
آيين مانى ، در شرايطى در ايران و جهان ظهور كرد كه جنگ و خونريزى ، در شرق و غرب بصورت يك بيمارى مزمن درآمده بود بنا به گفته مسعودى : پادشاه براى تحصيل ثروت جنگ مى كرد؛ چنان كه شاپور اول مقصود خود را از جنگ با پادشاه هند فقط تحصيل ثروت نوشته بود. (95)
در داخل كشور، مردمان و خانواده هاى بسيارى به جرم داشتن عقيده مذهبى غير عقيده حاكم قتل عام مى شدند، هم چنين پيشوايان (96) دينى و خداوندان آتشكده ها و پرستشگاه ها، قرن هاى طولانى بود كه مردم را گوسفند وار - به سود طبقه ى حاكم و اشراف - در مراتع آسمانى مى چراندند، در حالى كه خود از محصولات مراتع و مزارع زمين و دسترنج روستاييان سرمست شده ، هم خود مى خوردند و هم حصار حصين منابع زمينداران بودند. آنان هم با قدرت قوام آمده و مستحكم خود، در بهره كشى از روستاييان هيچ حد و مرزى نمى شناختند.
مردم هيچ اميدى نداشتند و چشم براه سوشيانت (نجات دهنده مقدسى كه به وعده كتاب اوستا، مى بايست براى استقرار عدالت اجتماعى ظهور كند) با بيچارگى دعا مى كردند، فشار انواع بردگى ، انواع ستم و خود كامگى را اختلاف شديد طبقاتى و فساد به اوج خود رسيده بود كه دين مانى با اعتراض تند به دنيا پرستى و براى رهايى از بندگى غرايز حيوانى انتشار يافت . مانى ، با صداى اعتراض آميز از خلقت ستمگونه انسان كه با قلاده بردگى نفس خود و با بردگى ديگران چشم به دنيا گشوده است ، در كتاب كنزالاحياء خود چنين نوشته است : (97)
آدم گفت لعنت - لعنت بر اين قالب اهريمنى من باد، و بر زنجير كننده روح من
لعنت بر آن نيروهاى اهريمنى كه مرا به غلامى انداخته اند.
مانى ، تضاد شديد طبقاتى را در نوعى تضاد قاطع ، بين قلمرو نور و قلمرو تاريكى خلاصه مى كرد.
او با تصوير دنياى ستمگران و خودكامان به عنوان مظهر قلمرو ظلمت كه به قلمرو نور و دنياى مردم پاك و زحمتكش تجاوز مى كنند، جنگ اين دو عنصر را نشان مى دهد.
بدين ترتيب مانى ، پديده جهان را در رهايى انسان از روان نورانى و شب ظلمانى مى داند، و سراسر اخلاق مانوى در اطراف رهايى روان از تن دور مى زند. (98)
در اين جنگ خداوند روشنايى شكست مى خورد، اما تسليم نمى شود و در خفا به تجهيز خود مى پردازد و از مادر حيات كمك مى گيرد. شاپور، تا مدتى تبليغ مذهب مانى را تحمل نمود، ولى با خصومتى كه نشان داد پس ‍ از آن او را از ايران تبعيد نمود، از آن زمان مانى ، قريب ده سال در ممالك آسياى مركزى سرگردان بود. (99)
مانى ، بزرگ ترين سازمان دهنده دينى بود كه در آن زمان دنيا به خود مى ديد، او در زمان حياتش دين خود را از غرب امپراتورى روم تا هند و از مرزهاى چين تا عربستان گسترش داد. (100)
شايد بتوان گفت كه مذهب مانى ، مخلوطى از مذاهب بودائى ، مسيحى ، زرتشتى ، گنوسى ، ماندائى و فلسفه يونان و مسلك ابن دنيان است چنان كه اصطلاحات آنان را در كتاب خود عمدا به كار برده است . (101)
ماهيت رستاخيز مزدك و مزدكيان  
اختلاف شديد طبقاتى ، تجديد طبقات مردم در حصارهاى عبورناپذير نظام كاست ، مهجور نگهداشتن ملت از حقوق انسانى ، آموزش ، دانش و فرهنگ ، بى اعتنايى به سرنوشت آنان ، اخذ ماليات هاى سنگين به عناوين مختلف ، استثمار نامحدود كشاورزان و زحمتكشان شهرى ، خود كامگى ها و خودسرى هاى طبقه فرمانروا و فئودال ها، قدرت فوق العاده روحانيون ، تضاد ميان روحانيون و دربار بالاخره نارضايتى عميق ميان عموم مردم و اختلاف در دستگاه حاكمه مى توانند از علل اساسى ظهور مزدك باشند.
انديشه برابرى اقتصادى به وسيله او، از مفاخر تاريخ كهن بشمار مى آيد، چرا كه محتواى اين نهضت از وجود مردمانى آگاه و صاحب وجدان اجتماعى در ايران باستان حكايت مى كند. اين نهضت ، در گرماگرم پيكار، به علل عدم هماهنگى نيروهاى مختلف ، همچون روستاييان ، صنعتگران شهرى ، روشنفكران ، عدم هماهنگى اين نيروها و فقدان دانش طبقاتى و استعداد دورانديشى و سازمان لازم و خودسرى گروه هايى از پيروان و غفلت از مكر دشمن به سامان نرسيد.
مهم ترين جنبه انديشه مزدك ، اين بود كه علت عدم مساوات و ايجاد ناراحتى ها را، مالكيت زن و زمين داشته است . پس ، براى به وجود آوردن اجتماعى كه بر پايه عدل استوار باشد، لازم دانست كه همه مردم به طور مساوى از زن و خواسته بهره ببرند اما مورخين كه بر موضوع اشتراك زن اشاره مى كنند، كمتر سخن از اشتراك حاكميت مى نمايند، در صورتى كه اصل سخن مزدك و جوهر انقلاب در اشتراك مالكيت بوده است . شايد همين جنبه بشر دوستى مزدك است كه اقبال لاهورى ، او را پيغمبر مردم گراى ايران باستان ناميده است . (102)
و يا نيكلسون عقيده دارد: مزدك مثل افلاطون ، فيلسوف نبوده تا درباره ى يك حكومت اشتراكى ، ايدئولوژى خود را بر روى كاغذ بياورد، و پس از آن با همكارى پيروان خود انقلابى ايجاد كند، بلكه او فقط مردى مبارز و مصلح بوده است .
از نظر مزدك آدمى را پنج نوع بدى از راستى برمى گرداند:
1 - تعصب
2 - خشم
3 - انتقام
4 - احتياج
5 - مالكيت
از ديدگاه مزدك - از اين ميان - مالكيت ، بيش از همه انسان را از راستى دور مى كند، كسى كه از اين بدى ها بپرهيزد، به اهورامزدا مى پيوندند.
او مى گفت : تنها مالكيت زن و خواسته (مالكيت ) مى باشد كه بدى ها را ميان اجتماع به وجود مى آورد و مانع پيدايش دين و راستى مى گردد. از لحاظ تعليمات ، وى عدم اشتراك زن و خواسته ، تعصب و احتياج ، ميل به مالكيت را به وجود مى آورد و در نتيجه خشم و انتقام بين مردم پديد مى آيد.
پيروان مزدك ذبح حيوانات ، خوردن گوشت و خون حيوان را منع كردند، آنان جامه هاى بسيار درشت يافت و خشن در بر مى كردند و با كشتن نفس و پرهيز از لذت زندگى با بى خبرى هاى زمان ساسانى به مبارزه پرداختند. مزدك مى خواست به اين طريق نور را از اختلاط ظلمانى و پرتوهاى روشن آن را از آميزش حلقه هاى تاريك نجات بخشد، اين نظر، بنياد تمام نظرات بعدى اوست ، به عقيده مزدك پيروزى نهايى با نور است ، زيرا نور بر ظلمت مسلط است .
از ويژگى هاى مهم آموزش مزدك ، آن است كه اين آيين به توضيح پديده هاى اجتماعى و انتقاد از آن ها مى پردازد، مساله اى كه نظر مزدك را جلب مى كند نشان دادن ريشه هاى نابرابرى در جامعه و راه حصول به عدالت و مساوات است . به نظر مزدك نعمات مادى را (اهورامزدا) يكسان در دسترس مردم قرار داده است و نابرابرى از آن جا برخاست كه كسانى از طريق قهر و جبر خواسته اند اموال متعلق به ديگران را تصرف كنند چنان كه مى بينيم در زمان ساسانيان ، اشراف ، اراضى دهقانان را بزور غصب مى كردند و يا دهقانان ناچار مى شدند زمين هاى خود را به آنان بفروشند.
پس نابرابرى در تقسيم خواسته ها و نعمات ، اساس ظلم است و راه نيل به عدالت ، رفع نابرابرى ، يعنى استقرار مساوات در برخوردارى از نعمات ماديست . (103)
مزدك ، به نظام اجتماعى زمان خود معترض بود و اعتراض او بساط خودكامان را توانسته بود به لرزه درآورد، و بى سبب نبود كه خسرو انوشيروان درصدد برآمد تا مزدك و مزدكيان را نابود سازد.
مطهر بن طاهر المقدسى در اين باره مى نويسد: خسرو انوشيروان در يك روز، 80 هزار و بقول ابوالفرج (در كتاب الاغاتى ): در يك روز، 100 هزار مزدكى را كشت . (104)
و ابن مسكويه مى نويسد: انوشيروان سران مزدكى را گردن زد و دارايى شان را در ميان مردم بهر كرد. (105)
نتايج جنبش مزدك  
1 - خسرو اول ، تمام نيروى خود را مصروف بر آن داشت تا در آن موقعيت مغشوشى كه پس از فناى سران مزدكى پيش آمده بود، دگرگونى ايجاد كرده و دوباره نظم را برقرار سازد يعنى نظام متزلزل اجتماع و هم چنين اوضاع اقتصادى كشور را هماهنگ نمايد و بدين منظور، وى براى چهار صاحب منصب كه هر يك از نواحى كشور را اداره مى كردند، اعلاميه اى صادر كرد.
طبرى ، فقط نامه اى را كه خطاب به استان دار آذربايجان نوشته شده است را ذكر مى كند: پادشاه ، در اين نامه قول مى دهد كه حكومت عادلانه اى را پيشه كند و غمخوار رعاياى خويش باشد ولى وى عملا قدرت فئودال هاى بزرگ را كه قبلا درهم شكسته شده بود احيا كرد كشور را به چهار بخش تقسيم نمود و هر قسمتى را به يك استاندار صاحب اختيار (پادوسپان ) كه بالاترين قدرت ادارى به او تفويض شده بود واگذار كرد. (106)
همان طور كه طبرى صريحا بيان داشته است : خسرو اين كار را مايه ى تحكيم نظم در كشور مى دانست . خسرو دستور داد كليه مايملك پيروان آن فرقه را مصادره كرده در ميان بينوايان تقسيم نمايند، تا خويشتن را در نظر توده مردم فردى نيكوكار و حامى قدرتمند آنان نشان دهد، از طرفى در نظر داشت ، احساس نامطلوبى را نيز كه بر اثر از ميان سران مزدكى در برخى محافل به وجود آمده بود برطرف سازد.
خسرو دستور داد كسانى را كه قبلا اقدام به تصاحب ثروت ديگران كرده بودند، به هلاكت رسانده و اموال را به صاحبانشان پس دهند.
2 - خواندمير، نيز در تاريخ خود گزارشى از حافظ ابرو درباره ى اقدامات خسرو اول در خصوص تنظيم روابط اجتماعى پس از هلاكت مزدك نقل مى كند: خسرو فرمان داد تعداد زيادى از مزدكيان را به هلاكت رساندند، ولى سپس ترسيد كه مبادا با فقدان ايشان كه از نظر تعداد جمعيت قابل توجهى بودند قدرت شاهنشاهيش تحليل رود بدين جهت وى بقيه پيروان آن فرقه را عفو كرد و فقط به مصادره اموالى كه مزدكيان از ديگران غصب كرده بودند، اكتفا كرد.
3 - خسرو، امر كرد به زارعان آلات و ادوات زراعت و گاو و شخم مى دادند تا زمين ها را معمور سازند وى به آنان كه مهاجرت اوطان اختيار نموده بودند، فرمان داد تا به وطن هاى اصلى مراجعت كردند.
4 - دستور داد، اشخاصى كه به اموال ديگران خساراتى وارد آورده و يا اموال آنان را غصب كرده بودند، تاوان اين عمل خود را تمام و كمال بپردازند.
5 - ديگر اين كه اطفال بى سرپرست نجبا را به فرزندخواندگى خود قبول نمود و دختران نجبا را، به همسرى نجيب زادگان درآورد و هر آن چه لازم داشتند بدانان سپرد. (107)
و بدين نحو بود كه خسرو، گروه نجيب زادگان دربارى را به وجود آورد و حقوق قديمى طبقه ورزگان را ناديده گرفت ، بدين ترتيب خسرو از اين گروه جديد كه زمانى تقريبا مستقل و سرشار از غرور و نخوت بودند، افرادى ساخت كه رفقاى سفره و مداح حكومتش بودند.
6 - خسرو كوشيد، تا اوضاع اقتصادى را نيز بهبود بخشد، وى طبقه كشاورزان را مورد توجه بسيار قرار داد. دستور داد نهرها - كاريزها بكنند، شبكه آبرسانى را گسترش دهند، سدها ساخت - دستور داد زمين هاى باتلاقى را خشك كنند، پل ها بسازند، دهكده هاى ويران را تجديد بنا نمايند(108)
7 - اصلاحات مالياتى نيز از آن جمله بود كه دستور داد نسبت به سن و سال و نسبت به زمين هاى بارور و با نسبت به قحطى ها از مردم ماليات بگيرند و سيستمى براى اين كار در نظر گرفت .
ابن مسكويه مى نويسد:
كورث (قباد) در واپسين روزهاى پادشاهى خويش فرموده بود تا زمين ها را چه كوه و چه دشت بپيمايند تا مردم باج بر پايه ى آن گزارند. ليك كار پيمايش به انجام نرسيده بود كه كورث ، بمرد. چون انوشيروان ، پادشاه شد فرمود تا كار پايان برند و تنها بر خرمابنان و زيتون بنان باج نهادند كه در باغى رسته باشد. سپس فرمود تا باج سرانه را جز به نژادگان و رزمندگان و هيربدان و دبيران و پيشكران شاه بر توده مردم بستند و آنان را بر چند گروه كردند، گروه دوازده درهم ، گروه هشت درهم ، گروه شش درهم و گروه چهار درهم كه به توانايى و ناتوانى مرد بسته بود بر آنان كه كمتر از بيست يا بيش تر از پنجاه سال داشتند باج نبستند. خسرو فرمود بر پايه آن باج را سالانه در سه شهر بستانند و آن را همداستانى به نامند يعنى باجى كه همه بدان خوشنود بودند. (109)
اساس تمثيلى مزدك از جهان  
دريافتن - هوش - ياد - شادى
گويا از نظر مزدك اين ها مظاهر خدا هستند.
اين چهار نيرو در برابر معبود هم چنين ايستاده اند، چنان كه در برابر تخت شاه ايران چهار كس حضور دارند.
موبذ موبدان - هيربذ بزرگ - سپهبذ - رامشگر.
اين چهار نيرو، گيتى را به وسيله هفت وزير اداره مى كنند.
سالار - پيشكار - باربر - پروان - كاردان - مشاور - كودك
(حمال ) (رييس ) - (دستور) (مستخدم )
تصور مى شود كه اين هفت وزير، ميان دايره دوازده موجود روحانى حركت مى كنند.
خوانندك - خورندك - زنندك - آيندك - شبوندك - كنتدك - پرندك - خيزندك - دهندك - خوانندك - ستانندك - دوندك
نكته ى شگرف در ايين مزدك ، همانا تبليغ اين مساله است كه بايد از طريق جهاد و مبارزه ، نور را از مرحله اختلاط به مرحله جدا شدن (نور و ظلمت ) از يكديگر برساند. (110)
خانواده در دوره ساسانيان  
از مجموع قوانين مدنى عهد ساسانيان ، چنين بر مى آيد كه مقررات مربوط با روابط خانواده زن ، مرد، پدر و مادر و فرزندان ، بسيار جامع تر از دوران هاى قبل بوده است .
در جامعه ايران ساسانيان ، رياست خانواده مانند گذشته با مرد بوده است ، كه كذك خداى نام داشته است . با وجود آن كه در دوران ساسانيان زنان از نوعى آزادى هاى اجتماعى برخوردار بودند و حتى بعضى از آنان به مقام سلطنت نيز رسيده اند، ولى مرد عنصر برتر جامعه را تشكيل مى داد، و اولاد پسر، هم از نظر اقتصادى و هم از نظر اجتماعى داراى ارج بيشترى بوده است .
از نظر حفظ اصالت خون ، ازدواج با اقرباى نزديك ، خواهر و دختر معمول بوده است و به عنوان فر ايزدى تلقى مى گرديده است . مردان مى توانستند زنان متعدد اختيار كنند، ولى حقوق و موقعيت زنان در خانه يكسان نبوده است ، بدين معنى ، زنانى كه از طبقه ممتاز بوده اند عنوان پادشاه زن و يا كذك و بانوك داشته اند و شوهر ناگزير بوده است كه تمام عمر از آنان نگاهدارى كند و معيشت شان را فراهم سازد. (111)
زوجه هايى كه از طبقه پايين تر بوده اند، نسبت به زوجه ممتاز داراى وضع و موقعيت پست تر بوده اند و به آنان چاكرزن مى گفته اند.
تنها اولاد ذكور چاكرزن در خانواده پذيرفته مى شدند مرد مى توانسته است كه زن خود را بدون رضايت به ديگرى بسپارد. شوهر كردن دختر با اجازه پدر بوده است ، مرد مى توانسته است كه از درآمد زن و غلامان او استفاده كند، اما در موقع جدائى بايستى درآمد او را به وى دهد.
مقررات ازدواج ظاهرا به پنج شكل انجام مى گرفت :
(1) زنى كه با رضايت والدينش به خانه شوهر مى رفت ، فرزندانى كه براى شوهرش به دنيا مى آورد، در دو جهان به همسرش تعلق داشت اين چنين زن را پادشاه زن (زن ممتاز) مى خواندند.
(2) زنى كه تنها فرزند خانواده بود (اواغ زن )، زن تنها فرزند خوانده مى شد. فرزند اول اين زن را به والدينش مى دادند تا جاى دخترى كه را كه خانواده را ترك گفته بود بگيرد، از اين هنگام وى را مانند زن نخست (ممتاز زن ) مى گفتند.
(3) اگر مردى كه در سن ازدواج بود و مجرد مى مرد، خانواده اش به زنى بيگانه جهيز مى دادند و او را به همسرى مردى بيگانه در مى آوردند اين زن را (سدرزن ) يا همسر خوانده مى ناميدند، نيمى از فرزندان او به مرد مرده كه مى بايست در جهان ديگر شوى او باشد تعلق داشت و نيمى ديگر از آن شوهر زنده بود.
(4) بيوه اى كه دو بار به خانه بخت مى رفت (چاكرزن ) نام داشت . اگر او از شوهر اولش فرزندى نداشت ، وى را همانند همسر خوانده مى دانستند، نيمى از فرزندانش كه از همسر دوم مى زاييد، به شوى نخست او كه مى بايست در جهان ديگر به عقد همسرش درآيد تعلق داشت .
(5) زنى كه بى رضايت پدر و مادرش ازدواج مى كرد فروتر از ديگر زنان بود، اين زن را خودسراى زن (زنى كه خود خانه اى بنا كرده ) مى گفتند و نمى توانست از والدينش ارث ببرد، تا اين كه پسر بزرگش به سن بلوغ مى رسيد در نزد پدر او را مقام (ممتاز زن ) مى بخشيد.
در اين دوره شيربها نيز وجود داشت بنابراين اين رسم ، شوهر آينده زن مبلغى پول يا كالايى معادل آن مبلغ به والدين زن مى داد ليكن بنابر (دينكرد) اگر پس از ازدواج معلوم مى گرديد زن ارزش مبلغ پرداخت شده را ندارد مثلا اگر زن نازا بود اين پول مى بايست به شوهر پس داده شود. (112)
تولد فرزند بويژه اگر پسر بود با برپايى بزمى طى مراسم جشن و سرور و دادن صدقات همراه بود هنگام نامگذارى فرزند دقت مى كردند تا نام هايى را كه بت پرستان بكار مى بردند بر فرزند خود ننهند. فرزند مى بايست از پدر فرمان ببرد تعليم و تربيت پسران جوان بر عهده مادر بود، اگر مادر درمى گذشت ، اين وظيفه بر گردن عمه يا دختر بزرگ خانواده بود.
پذيرفتن فرزندخواندگى تابع مقررات سختى بود، اگر مردى مى مرد و دو پسر بالغى نمى داشت تا جاى وى را گيرد، سرپرستى كودكان وى را به قيم مى سپردند و اگر مرده توانگر بود، اداره ميراث وى را به پسرخوانده مى دادند و چنان كه آن مرد زن ممتاز داشت او با نام پسرخوانده ، اداره ى زندگى و ماترك او را در دست مى گرفت .
اما اگر تنها يك چاكزن از وى مى ماند، اين زن ديگر اختيارى نداشت ، بلكه او را نيز مانند كودكان صغير به قيم مى سپردند و در اين مورد اگر پدر چاكزن زنده بود او را به پدر وگرنه به برادر يا يكى از خويشان نزديكش به نگهدارى مى دادند اگر مرد درگذشته ، ممتاز زن يا دخترى يگانه داشت ، وظيفه پسرخواندگى به ترتيب بر گردن برادر و خواهر و دختر برادر، پسر برادر و ديگر خويشان نزديك مى افتد.
فرزند خواندگى خود شرايطى داشت ، او مى بايست بالغ ، مزدا آيين و عاقل باشد.
شمار افراد خانواده اش زياد باشد و مرتكب گناهان بزرگ نشده باشد اگر زنى اين وظيفه را بر گردن مى گرفت نه مى بايست شوهر داشته باشد و نه خواهان آن باشد، نمى بايست كنيز كسى باشد و از راه فاحشه گرى گذران كند وى مى بايست در خانواده اى ديگر، سمت فرزندخواندگى نداشته باشد، زيرا زنان جز در يك جا، نمى توانستند فرزند خانواده شوند اما مرد بى آن كه محدوديتى داشته باشد، مى توانست پسر خوانده چند خانواده باشد. (113)
در ادامه ى بحث خانواده كلمان هوار، در كتاب ايران و تمدن ساسانى مى نويسد:
مرد و زن مى توانستند با بستن پيمان نامه اى ميان خود در دارايى با هم شريك شوند، اگر مردى دو زن داشت و با عقد پيمان نامه در مالكيت اموال با آنان شريك بود، در اين مورد هر يك از دو زن دارايى خود را به اشتراك با شوهر اداره مى كرد، اما ميزان دخالت زنان در اداره ى اموال يكسان بود، مرد مى توانست هرگاه كه خود بخواهد اين مالكيت مشترك را به هم بزند ولى زنان چنين حقى را نداشتند، كسى نمى توانست وارثان قانونى را از حقشان در سهم بردن از ميراث محروم كند، مگر در مواردى كه مى خواستند با آن ، وام شخص درگذشته را بپردازند يا از زن فرزندان پدر يا هر پيرمرد ديگرى كه در كفالت متوفى بود نگهدارى كند در اين مورد، تقسيم بخشى از ماترك ميان نانخورها قانونى بود، چون مردى وصيت مى كرد ملزم بود كه يك سهم از دارايى خود را به هر يك از دختران مجردش و اگر زن ممتاز داشت دو سهم را به او بدهد.(114)