بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب روز شمار تاریخ اسلام (ماه محرم ), سید تقى واردى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     ROOZ_M01 -
     ROOZ_M02 -
     ROOZ_M03 -
     ROOZ_M04 -
     ROOZ_M05 -
     ROOZ_M06 -
     ROOZ_M07 -
     ROOZ_M08 -
     ROOZ_M09 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

ماه محرم - سال 65 هجرى قمرى 
آغاز خلافت مروان بن حكم در شام .
پس از انصراف معاوية بن يزيد از خلافت و اعلان ناحق بودن حكومت بنى اميه برمسلمانان و لزوم بازگشت امر خلافت به مجراى واقعى خويش ، خلافت مسلمانان ، بىخليفه ماند و اصرار و تاكيد سران بنى اميه و درباريان شام ، در تصميم معاويه كهپس از هلاكت پدرش يزيد بن معاويه ، تنها چهل روز به روايتى دو ماه بر تخت خلافتنشسته بود و از آن پس خود را كنار كشيد، تاثيرى نداشت .
به همين جهت در امر حكومت ، فروپاشى و از هم پاشيدگى عارض گرديد. در شام ونواحى آن ، عاملان و حاكمان محلى اعلان خود مختارى كرده و هر كدام منطقه اى را در استيلاىشخصى خويش قرار دادند.
عبدالله بن زبير كه از اوائل حكومت يزيد بن معاويه درسال 60 قمرى به مكه كوچ كرده بود و پس از شهادت امام حسين عليه السلام زمينه رابراى رهبرى خويش در قيام بر ضد بنى اميه ، مناسب ديده بود، از ضعف حكومت بنى اميه واز هم پاشيدگى آن سود جسته و قيامش را در مكه فراگير كرد و علاوه بر تصرف اينشهر مقدس ، تمامى نواحى حجاز، يمن و عراق را نيز در تصرف خود درآورد.
قدرت وى در يك مقطع چنان فراگير شده بود كه حتى برخى از عاملان نواحى شام ومصر نيز به او گرايش پيدا كرده و نامش را در خطبه هاى خويش مى آوردند.
مروان بن حكم كه از صاحبان نفوذان بنى اميه و شيخ آنان در شام بود، خود را آماده مىكرد تا با عبدالله بن زبير بيعت كند و پايان رسمى خلافت امويان را اعلان نمايد. ولىعبيدالله بن زياد كه آن هنگام در شام زندگى مى كرد و هم چنين عمر بن سعيد بن عاصمعروف به اشدق ، مروان را براى تصاحب تخت خلافت وسوسه كرده و وى را براىپذيرش حكومت و خلافت ، تطميع نمودند و به اوقول دادند كه در اين امر، وى را از هر جهت كمك كنند. مروان بن حكم كه از سنين جوانى ،خواب خلافت را مى ديد و حكومت بر مردم را در سر مى پرورانيد، در اين اواخر عمر، زمينهرا براى خود نمايى خويش آماده ديد و سرانجام خود را خليفه مسلمانان ناميد و از مردم اردنو سپس از ساير مناطق شام براى خويش بيعت گرفت .
اين واقعه در محرم سال 65 قمرى در شام واقع گرديد. ضحاك بن قيس كه از عاملان وفرماندهان معاويه و فرزندش يزيد و از جنايتكاران عصر خود بود، در آن هنگام مصلحتخويش را در آن ديد كه به عبدالله بن زبير بپيوندد و از اين طريق چند صباحى ديگر بهجنايت هاى خويش ادامه دهد. به همين جهت ، پس از اعلام خلافت مروان بن حكم ، ميان مروان وضحاك ، اختلاف و درگيرى بالا گرفت و به نبرد خونينىتبديل شد و در اين نبرد، ضحاك بن قيس پس از يك عمر جنايت و خدمت به حاكمان جنايتكار بنى اميه ، سرانجام به دست سپاهيان بنى اميه به هلاكت رسيد. هم چنين در اين نبردهشتاد تن از اشراف شام كشته شدند. پس از شكست ضحاك بن قيس ، زمينه براى تقويتحكومت مروان فراهم گرديد و عاملان شام ، مصر و نواحى ديگر، به تدريج به سوى اوتمايل پيدا كرده و اعلام حمايت كردند.
بدين ترتيب حكومت بنى اميه از تيره سفيانيان به تيره مروانيانمنتقل گرديد. گرچه مروان ، چهارمين حاكم سلسله بنى اميه است ، ولى از سوى ديگربنيان گذار حكومت مروانى است كه اعقاب او تاسال 132 قمرى بر مسند حكومت باقى بودند.
حكومت مروان ، كوتاه مدت و تنها از محرم سال 65 تا رمضان همانسال و بنا به روايت ابن خلدون از ذى قعده سال 64 تا رمضانسال 65 قمرى بر اين مسند باقى بود و در رمضانسال 65 قمرى به هلاكت رسيد و خلافت به فرزندش عبدالملكمنتقل گرديد.(182)
ماه محرم - سال 82 هجرى قمرى 
نبرد عبدالرحمن بن اشعث با حجاج بن يوسف ثقفى در كوفه .(183)
عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بن قيس ، از فرماندهان و سرداران سپاه حجاج بن يوسف ثقفىبود، ولى آن دو، در باطن نسبت به يكديگر دشمنى و تنفر داشتند.
در ولايت سجستان و حوالى آن گاه بى گاه ، اهالى منطقه و سردمداران آنان از پيروىحاكمان خليفه سر بر تافته و از دادن ماليات و جزيه امتناع مى كردند و حتى گاهىاقدام به ياغى گرى و تعدى و تجاوز به ديگران مى نمودند.
حجاج كه در آن عصر از سوى خليفه اموى ، حاكم على الاطلاق جنوب عراق و ايران بود،براى خاموش كردن مخالفت ها و سرپيچى هاى اهالى سجستان (كه در شرق ايران قرارداشت ) عبدالرحمن بن اشعث را در راس ‍ سپاهى به اين منطقه اعزام داشت .
عبدالرحمن پس از ورود به سجستان ، نيروهاى مسلمان را متمركز كرد و ياغيان و مخالفانحكومت را سركوب نمود و آنان را به اشد مجازات كيفر كرد.
وى ، مناطقى را كه مخالفان در اختيار خود گرفته بودند، به تدريج آزاد كرد و درتصرف خويش درآورد. مخالفان و شكست خوردگان به ناچار عقب نشينى كرده و بهسرزمين ((رتبيل )) روانه شدند و در پناه حاكمرتبيل قرار گرفتند.
حاكم رتبيل كه هجوم سپاهيان مسلمان به سرزمين خويش را احساس كرده بود، پيش دستىكرد و براى باز نگه داشتن آنان ، اقدام به پرداخت خراج و ماليات عقب افتاده خويشنمود، تا از اين طريق اعلام وفادارى به حكومت مركزى كرده باشد. ولى عبدالرحمن به آنمقدار قانع نشد و به حركت نظامى خويش ادامه داد تا سرزمينرتبيل را نيز اندك اندك تصاحب كرد.
سپاهيان عبدالرحمن در اين مدت غنايم فراوانى به چنگ آوردند و با مشورت عبدالرحمن ،مدتى را براى استراحت و آسايش خويش در نظر گرفته و در آن مدت ، اقدام به هيچگونه جنگى نكردند.
اين خبر، به حجاج رسيد و حجاج از اين تصميم عبدالرحمن و سپاهيانش ‍ ناراحت و عصبانىشد. وى براى عبدالرحمن نامه اى نوشت و ضمن توبيخ و سرزنش او، فرمان داد كه بهپيش روى خود ادامه داده و حصارها و دژهاى شهرها را ويران سازند، جنگ آوران دشمن رانابود و زنان و فرزندانشان را اسير و اموالشان را به غنيمت گيرند. عبدالرحمن پس ازدريافت نامه حجاج ، در آن انديشه و در پاسخ او نامه اى نوشت و از ادامه نبرد و جنگ غيرمسلمان ، عذر خواهى كرد و آن را براى استراحت سپاهيان خويش ، بهسال ديگر محول نمود.
ولى حجاج دست بردار نبود و ضمن نامه اى ديگر به عبدالرحمن ، دستور پيش روى داد وبه گوش زد كه در صورت مخالفت او، برادرش اسحاق بن محمد بن اشعث فرماندهىسپاه را بر عهده خواهد گرفت .
عبدالرحمن كه ميان دو راه مانده بود، يا به دستور حجاج جنگ را بايد ادامه مى داد و يافرماندهى را به برادرش مى سپرد، بار بزرگان و فرماندهان سپاه خويش مشورت كرد.سپاهيان او همگى با ادامه جنگ مخالفت ورزيدند و در عينحال ، از فرماندهان حجاج سر بر تافته و به عبدالرحمن اعلان وفادارى كردند. از آنپس ، جنبشى در ميان سپاهيان عبدالرحمن بر ضد حجاج به وجود آمد و سرانجام سپاهيانعبدالرحمن ، با وى بيعت كرده و براى نبرد با حجاج آماده گرديدند.
عبدالرحمن كه خود حاكم مستقل مى دانست ، با خانرتبيل مصالحه كرد و از كمك هاى او بهره مند شد و سپاهيان خود را آرايش داد و به سرزمينهايى كه در تحت اختيار او بودند، عاملانى منصوب و براى نبرد با حجاج به حركتدرآورد. وى از شرق و تا جنوب غربى ايران را در تصرف خود درآورد و به سوى عراقحركت كرد، ولى در ((شوشتر)) كه در جنوب غربى ايران است ، با سپاه حجاج روبروگرديد و نبردى ميان دو سپاه آغاز شد و نتيجه آن ، پيروزى عبدالرحمن بر سپاهيان حجاجو عقب نشينى آنان به سوى بصره بود.
عبدالرحمن ، پس از تصرف كامل استان خوزستان به سوى بصره در جنوب عراق هجومآورد و اين شهر را نيز در تصرف خود درآورد. اهالى بصره كه از سخت گيرى وبدرفتارى هاى حجاج به تنگ آمده بودند، از عبدالرحمناستقبال كرده و به آسانى با او بيعت نمودند. سپاهيان عبدالرحمن كه خود را قوى ونيرومند يافته بودند، از آن پس علاوه بر خلع حجاج ، خواهان خلع عبدالملك بن مروان(خليفه مروانى وقت ) شدند.
اين خواسته و شعار آنان ، بسيارى از مخالفان بنى اميه ، از جمله هواداراناهل بيت عليه السلام و شيعيان را به اين جنبش جذب نمود.
با اين كه خانواده عبدالرحمن پيش از اين در دشمنى با خاندان ولايت كوتاهى نكرده بودندو جنايت پدرش محمد بن اشعث در واقعه كربلا و شهادت مسلم بنعقيل عليه السلام در كوفه ، پدر بزرگش اشعث بن قيس در ايجاد نفاق و دو دستگى درسپاهيان حضرت على عليه السلام و تحريك ابن ملجم در شهادت امام على عليه السلام ، وجنايت عمه اش جعده بنت اشعث در مسموميت و شهادت امام حسن مجتبى عليه السلام بر شيعياننبود، با اين حال براى مبارزه با ام الفساد و فتنه عالم اسلام ، يعنى خلافت بن اميه ، باعبدالرحمن هم دست شده و وى را در اين مبارزه ، يارى و تقويت نمودند.
عبدالرحمن با قدرت و توانمندى بيشتر به سوى كوفه هجوم آورد و پس از نبردى سنگيناين شهر بزرگ را نيز از دست حجاج بيرون آورد.
مهمترين درگيرى هاى عبدالرحمن با سپاهيان حجاج در شهرهاى بصره و كوفه بود كه درمحرم سال 82 قمرى به وقوع پيوست و اين دو شهر بزرگ را براى مدتى از چنگ حجاجربود. خليفه وقت ، عبدالملك بن مروان كه خطر عبدالرحمن را، جدى يافته بود، سپاهى بهفرماندهى پسرش عبدالله و برادرش محمد از شام به كمك حجاج به عراق فرستاد.
عبدالملك ، از طريق برادر و پسرش به عبدالرحمن پيام داد كه در صورت پايان دادنغائله و تسليم شدن در برابر خليفه ، وى حجاج را از حكومت عراق خلع كرده و عبدالرحمنرا جانشين وى مى نمايد و علاوه بر عراق ، حكومت ايران و شرق عالم اسلام را نيز بهعبدالرحمن واگذار خواهد كرد.
عبدالرحمن كه گمان مى كرد، پيشنهاد عبدالملك خدعه اى بيش نيست و تسليم شدن دربرابر خليفه ، موجب اختلاف و پراكندگى سپاه او مى گردد و در نتيجه ، قدرت خليفهبر او فزونى يافته و وى را نابود خواهد ساخت ، از پذيرش پيشنهاد او امتناع ورزيد.
از طرف ديگر، حجاج نيز كه از پيشنهاد عبدالملك به عبدالرحمن با خبر شده بود، تلاشزيادى در شعله ور كردن جنگ و ادامه نبرد طرفين مى نمود تا مصالحه اى صورت نگيرد.مذاكره ميان طرفين به نتيجه مطلوبى نرسيد و تصميم بر ادامه نبرد تا پيروزى يكطرف گرفته شد.
سرانجام سپاهيان عبدالرحمن از يك سو و سپاهيان حجاج و عبدالملك از سوى ديگر در خارجشهر كوفه ، در مكانى به نام ((دير الجماجم )) با هم درگير شدند و نبرد خونينى مياندو سپاه به وجود آمد.
جنگ آنان ، بسيار سنگين و سخت بود و به مدت يك صد روز ادامه يافت و از طرفين ،تعداد بى شمارى كشته ، زخمى و اسير گرديدند، ولى سرانجام سپاهيان عبدالرحمن بهتدريج ناتوان و زمين گير شده و شكست را پذيرا شدند. سپاهيان عبدالرحمن به ناچاربه كوفه عقب نشينى كردند. در آن جا نيز تاب مقاومت نياورده و اين شهر را از دست دادند.
سپاهيان عبدالرحمن در برابر فرماندهان و عاملان حجاج ، تاب مقاومت نيافته و شهرهاىتحت تصرف خويش را يكى پس از ديگرى از دست داده و به تدريج پراكنده شدند.عبدالرحمن به سجستان بازگشت نمود و پس از مقدارى درگيرى در حوالى خراسان وسجستان ، دوباره به سرزمين ((رتبيل )) بازگشت و در پناه حاكم آن قرار گرفت . ولىحجاج وى را تعقيب مى كرد و از حاكم رتبيل ، خواسته بود كه وى راتحويل دهد. حاكم رتبيل از اين امر امتناع مى كرد، تا اين كه حجاج به وى وعده داد كه درصورت تحويل دادن عبدالرحمن ، وى خراج هفتسال رتبيل را از او گذشت مى كند او را بر حاكميت سرزمينرتبيل ، ابقا كرده و از او پشتيبانى خواهد كرد. در اين هنگام ، حاكمرتبيل ، خواسته حجاج را پذيرفت و به نيرنگ وى جامهعمل پوشانيد. وى در يك اقدام ناجوانمردانه ، عبدالرحمن را كشت و سرش را براى حجاجفرستاد و اطرافيان وى را در بند نموده و به نزد عمارة بن تميم لخمى ،عامل حجاج در سجستان فرستاد.
بدين ترتيب ، جنبشى كه مى رفت ريشه ستم و تجاوزكارى هاى حجاج را بسوزاند و دستامويان و عاملان نااهل آنان را از ايران و عراق كوتاه گرداند، به خاموشى گراييد و بهفراموشى سپرده شد. تاوان سنگين جنبش ‍ عبدالرحمن را مردم مظلوم كوفه پس دادند. بهفرمان حجاج ، بسيارى از انقلابيون كوفه و طرفداران جنبش ضد اموى در عراق ، از جملهكميل بن زياد، سعيد بن جبير و محمد بن ابى وقاص دستگير و پس از شكنجه هاى طاقتفرسا، اعدام شدند و تعداد بى شمارى از آنان در زندان بى سرپناه زندانى و تحتشديدترين شكنجه ها و آزارها قرار گرفتند.
حجاج ، بيش ترين فشار را بر مردم كوفه تحميل كرد و شاميان و نظاميان اعزامى خليفهرا در خانه هاى كوفيان ساكن گردانيد و زندگى را بر كامشان تلخ نمود.(184)
ماه محرم - سال 127 هجرى قمرى 
كشته شدن خالد بن عبدالله قسرى به دستور وليد بن يزيد.
هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى ) در زمان خلافت خود (كه ازسال 105 تا 125 قمرى ، به مدت 20 سال ادامه داشت ) تلاش نمود تا برادرزاده خود،وليد بن يزيد را از ولايت عهدى خويش عزل نمايد و به جاى او، فرزند خود را به اينمقام منصوب كند.
وى را برخى از درباريان و مقامات عالى رتبه كشورى ، مانند خالد بن عبدالله قسرى دراين تصميم ، تشويق و تاييد مى كردند ولى برخى ديگر وى را از اين كار و عواقبخطرناك آن برحذر مى داشتند.
به هر حال ، او در سال 125 قمرى به هلاكت رسيد، ولى به آرزوى ديرين خويش دستنيافته بود. او موفق نشد، فرزندش را به جاى برادرزاده اش به ولايت عهدىبرگزيند.
پس از مرگ او، وليد بن يزيد به عنوان يازدهمين خليفه اموى بر تخت خلافت تكيه زد.وى با اين كه ، خلافتش بسيار كوتاه مدت بود، در همين مدت ، نام نيكى از خود به جاىنگذاشت .
وليد، از خلفاى خشن ، عقده گشا و انتقام گير بود. به همين جهت هنگامى كه به خلافترسيد، تلاش زيادى به عمل آورد تا آن هايى كه هشام بن عبدالملك را درعزل او تحريك و تشويق مى كردند، به كيفرى سخت دچار سازد.
خالد بن عبدالله قسرى كه از عاملان و كارگزاران عالى رتبه هشام بن عبدالملك بود،مورد انتقام وليد قرار گرفت . وليد، وى را از تمامى مقام ها و پست هاى دولتى ،عزل و نسبت به وى ، بسيار بى اعتنايى مى كرد.
روزى ، خالد بن عبدالله براى ديدار با وليد، به پادگان نظامى ومحل استقرار نيروهاى رزمى كه خليفه در آن جا حضور داشت ، رفت و درخواست گفت و گوبا خليفه را نمود. ولى وليد، نسبت به وى بى اعتنايى كرد و حاضر نشد با وى هم سخنگردد.
پس از آن ماجرا، چندين روز گذشت و خالد نتوانست رضايت خليفه را جلب كند، تا اين كهروزى سر يحيى بن زيد را كه در خراسان قيام كرده و به دستعوامل جنايت كار خلافت به شهادت رسيده بود، به دمشق آورده و در مجلس وليد بن يزيدقرار دادند.
وليد بن يزيد، به شكرانه اين پيروزى و جنايت عاملان خود، بارعام داد و بزرگان وصاحب منصبان حكومتى و اجتماعى جهت عرض تبريك به نزد وى رفتند. خالد بن عبداللهنيز از اين فرصت استفاده كرد و جهت ديدار با خليفه به دربار رفت ، وليكن دربانانمانع ورود وى شده و او را در بيرونى نگه داشتند.
خالد به درباريان گفت : حال مرا مى بينيد كه توان راه رفتن و ايستادن در جايى را ندارمو بر روى تخت نشسته ام و غلامانم مرا به اينجا آورده اند، زودتر اجازه رفتنم بدهيد! بههر صورت اجازه ورود يافت و وارد بر وليد گرديد. در آنحال ، وليد بر سفره اى رنگين نشسته و مشغول خوردن غذا بود.
وليد، همين كه خالد را ديد با ناراحتى از وى پرسيد: فرزندت يزيد كجاست ؟
يزيد بن خالد قسمرى از كسانى بود كه بر ضد خلافت اموى اقدام به شورش ‍ نمودهبود ولى شورش او سركوب و خود وى متوارى شده بود.
خالد بن عبدالله گفت : نيروهاى هشام بر او هجوم آورده و او را با شكست و ناكامى مواجهنمودند و از آن پس ، او راه خودش را گرفته ومشغول زندگى عادى خويش است .
گفت و گوى وليد بن يزيد و خالد بن عبدالله به درازا كشيد و سرانجام وليد باعصبانيت گفت : اى خالد، يا فرزندت را نزد من حاضر مى سازى و يا به جاى او جان تورا مى گيرم !
خالد در پاسخ او گفت : به خدا سوگند اگر فرزندم يزيد در پيش پايم باشد، وى راتسليم تو نخواهم كرد. تو هر چه مى خواهى بكن ! وليد به غيلان ، فرمانده نگهبانانخود دستور داد، خالد را دستگير و زندانى نمايد و او را به شدت شكنجه كند.
غيلان ، وى را در غل و زنجير كرد و به سختى شكنجه و آزار نمود.
خالد بن عبدالله ، در عين تحمل شكنجه ها حاضر نبود با احدى گفت و گو و درخواستشفاعت و عذر خواهى كند. غيلان به نزد وليد رفت و گفت : به خدا من كسى را شكنجه مىكنم كه هيچ حرفى نمى زند و از هيچ كس ‍ درخواستى نمى كند.
وليد گفت : حال كه چنين است ، دست از او بردار و رهايش كن . اما يوسف بن عمر كه رقيبخالد بن عبدالله در دوران خلافت هشام بود و در خلافت وليد، يكه تاز ميدان سياست و ازوزيران بلند پايه وليد بود، به نزد خليفه رفت و به وى گفت ، من حاضرم خالد رابه مبلغ پنجاه ميليون از تو خريدارى كنم . وليد پذيرفت و خالد را به يوسف بن عمرتسليم كرد.
يوسف بن عمر در كمال ناجوان مردى ، رقيب و همكار سابق خود را تحقير و شكنجه نمود ودر حالى كه هنوز رمقى در بدن داشت ، دست هاى ، پاها، ران ها و سينه خالد را با سنگسختى بشكست و وى را به طرز فجيعى به قتل رسانيد.
گفتنى است : هنگامى كه وليد به خلافت رسيد، اسناد و مداركى از آرشيو دربار به دستآورد بود كه حكايت داشت بر اين كه خالد بن عبدالله از جمله كسانى بود كه هشام را برعزل وليد تحريك مى كرد، ولى يوسف بن عمر، وى را از اين كار باز مى داشت . به همينجهت وليد در عصر خلافت خود، به يوسف بن عمر، مقام بالاترى داد ولى خالد را باتحقير و سرافكندگى به قتل رسانيد.
براى كشته شدن خالد، گمانه هاى ديگرى نيز ذكر شده است كه بيان آنها خالى از لطفنيست . از جمله اين كه خالد بن عبدالله در پنهان ، از قيام يحيى بن زيد علوى در خراسانپشتيبانى مى كرد. هم چنين گفته شده است كه وليد در هنگام مراسم حج ، قصد داشت كه درپشت خانه خدا شراب بنوشد، ولى خالد وى را منع كرده بود. به هر تقدير، خالد بنعبدالله به فرمان وليد بن يزيد كشته شد و در حيره دفن گرديد.(185)
ماه محرم - سال 127 هجرى قمرى 
آغاز جنبش عبدالله بن معاويه جعفرى بر ضد مروانيان . (186)
عبدالله بن معاوية بن عبدالله بن جعفر طيار عليه السلام ، در اواخر حكومت مروانيان دركوفه بر ضد آنها قيام نمود. اهالى كوفه و شيعيان اين شهر كه شاهد ضعف عبدالله بنعمر بن عبدالعزيز، عامل مروانيان در اين شهر بودند، عبدالله بن معاويه را تقويت كرده ونيروى رزمى و سلاح جنگى در اختيارش گذاشته و او را از جهت سياسى و اقتصادى نيزكاملا پشتيبانى مى نمودند. وى در اندك مدتى بر كوفه استيلا يافت و پس از آن بهمداين تاخت و آن جا را نيز از چنگ مروانيان خارج ساخت و سپس عازم حيره شد و مجددا بانيروهاى عبدالله بن عمر، درگير گرديد، ولى اين بارمتحمل شكست شد و به ناچار به سوى كوفه عقب نشينى كرد.(187)
عبدالله بن عمر براى تعقيب وى به سوى كوفه هجوم آورد و او را از كوفه نيز بيرونراند. عبدالله بن معاويه به سوى مداين رفت و در آنجا، نيروهايش را سازمان دهى كرد ومخالفان بنى اميه و هواداران اهل بيت عليه السلام را براى ادامه نبرد تجهيز و تشويق مىكرد. وى ، اين بار با تغيير تاكتيك جنگى ، اهدافش را متوجه ايران كرد. بدين جهت بهسوى جبال و مناطق ايران پيش ‍ تاخت و شهرهاى حلوان ، قومس (سمنان )، اصفهان و مناطقمركزى ايران به تصرف خويش درآورد و شهر اصفهان را مقر حكومت خويش قرار داد.
وى پس از تحكيم نسبى حكومت خويش در اصفهان ، منطقه جنوبى آن ، يعنى اصطخر،شيراز و كرمان را نيز از چنگ مروانيان بيرون آورد و حكومت هاشمى را در بخش اعظم ايرانجارى ساخت .
در اين هنگام كه مروان بن محمد، معروف به مروان حمار با انقلاب ها وى قيام هاىگوناگونى از سوى عباسيان ، علويان و جعفريان مواجه شده بود و عمده اين جنبش ها ازعراق آغاز و به مناطق ديگر گسترش مى يافت ، يزيد بن عمر بن هبيره را به حكومت عراقمنصوب كرد، تا با درايت جنگى وى بتواند بر اوضاع عراق و ايران تسلطكامل يابد. يزيد بن عمر پس از تسلط بر عراق ، سپاهى به فرماندهى نباته كلابىبراى نبرد عبدالله بن معاويه به سوى جنوب غربى ايرانگسيل داشت .
سپاه نباته در شهرها و مناطق مختلفى از ايران با سپاهيان عبدالله بن معاويه درگيرشدند و آنان را به شكست و عقب نشينى وادار ساختند.
آنان ، شهرهاى اصطخر، شيراز، كرمان ، قومس و اصفهان را از تسلط عبدالله بن معاويهخارج ساخته و پيروان و سپاهيانش را از اين مناطق بيرون راندند.تعداد زيادى از سپاهيانعبدالله بن معاويه در جريان درگيرى ها كشته شده ، تعدادى ديگر اسير و بقيه پراكندهشدند.
عبدالله بن معاويه با تعدادى از نزديكان خود از فارس به خراسان گريخت و اميدواربود كه ابومسلم خراسانى كه در آن هنگام در خراسان بر ضد بنى اميه قيام كرده بود ومردم را به ((الرضا من آل محمد صلى الله عليه و آله )) دعوت مى كرد، با وى به عنوانفردى از اهل بيت صلى الله عليه و آله بيعت كند، و ياحداقل او را در برابر نيروهاى نباته كلابى يارى دهد. ولى ابومسلم وعامل او در هرات ، به نام مالك بن هيثم نه تنها از عبدالله بن معاويه ،استقبال نكرده ، بلكه صحنه را بر او تنگ گرفتند. حاكم هرات به دستور ابومسلم ،عبدالله و يارانش را دستگير و دربند نمود. پس از مدتى ، همراهان عبدالله را آزاد كردهولى عبدالله را ناجوان مردانه خفه كردند و پس از كشتن عبدالله بن معاويه ، بر اونمازگزارده و در شهر هرات به خاك سپردند.(188) از آن پس ، توجه مخالفان بنىاميه ، به سوى عباس معطوف گرديد.
ماه محرم - سال 132 هجرى قمرى 
زندانى شدن ابراهيم بن محمد به دستور مروان بن محمد.
از سال 100 قمرى ، دعوت عباسيان و هواداران آنان براى قيام بر ضد بنى اميه و بيعتبا ((الرضا من آل محمد صلى الله عليه و آله )) آغاز گرديد و رهبرى جنبش را محمد بنعلى بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بر عهده داشت . وى در آغاز روزگار در ((حميه ))يا در ((كرار)) از كوهستان هاى شام زندگى مى كرد و داعيان و نمايندگان او به طورپنهانى در سراسر جهان مردم را به قيام فرا مى خواندند.
ولى عمرش كفاف نكرد و پيش از قيام سراسرى مردم بدرود حيات گفت . وى در هنگاموفاتش پسرش ابراهيم را جانشين خود كرد. ابراهيم كه معروف به ((امام )) بود، داعيانخود را براى زمينه سازى قيام و جنبش ‍ عمومى آماده كرد.
ابومسلم در ايران و ابوسلمه در مناطق عرب نشين از بزرگترين داعيان او بودند. مروان بنمحمد، معروف به مروان حمار، در آن هنگام خلافت امويان را بر عهده داشت . وى به پنهانگاه امام ابراهيم بن محمد، آگاه گرديد و به وليد بن معاوية بن مروان بن حكم ،عامل خود در دمشق دستور داد كه ابراهيم را دستگير و زندانى نمايد. به اين هدف كه بادستگيرى وى جنبش ‍ ضد اموى را كنترل و سركوب كند. وليد در شام به مخفى گاهابراهيم پى برد و او را دستگير كرد و زندانى نمود.اين واقعه در محرمسال 132 قمرى ، همان سالى كه عباسيان در كوفه به خلافت رسيدند، واقع گرديد.ابراهيم پس از دو ماه تحمل زندان و شكنجه بدرود حيات گفت .
اما جنبش عباسيان نه تنها خاموش نشد، بلكه فراگير و سرانجام به پيروزى رسيد.هواداران بنى عباس زمانى كه به پيروزى رسيدند، به علت زندانى بودن ابراهيم درشام ، به وى دست رسى نداشتند. بدين جهت با ولى عهدش ابوالعباس عبدالله بن محمد،معروف به سفاح كه برادر وى بود، در كوفه بيعت كردند و حكومت عباسيان را پايهگذارى كردند.(189)
ماه محرم - سال 202 هجرى قمرى 
بيعت مخالفان مامون با ابراهيم بن مهدى عباسى .
پس از آن كه سپاهيان مامون به فرماندهى حس بنسهل (ذوالرياستين ) بر سپاهيان برادرش امين پيروز شده و امين را بهقتل رساندند و تمام مناطق تحت اختيار او را در استيلاى مامون قرار دادند، در برخى ازشهرهاى حجاز، يمن و عراق شورش هايى بر ضد عباسيان به وقوع پيوست و در بسيارىاز اين نهضت ها، علويان رهبرى مردم را بر عهده داشتند. مامون عباسى براى خاموش كردنشورش ها واز ميان بردن نهضت هاى مردمى ، از امام رضا عليه السلام كه جانشين پدرشامام موسى كاظم عليه السلام بود و مورد احترام همه شيعيان و علويان بود، دعوت كرد بهخراسان سفر كند و در امر حكومت وى را يارى دهد. امام رضا عليه السلام از همكارى باحكومت غير مشروع خوددارى مى كرد ولى با اجبار و اكراه ، مجبور به هجرت به سرزمينخراسان و پيوستن به مامون در ((مرو)) (190) شد. در آن جا مامون در ظاهر به امام عليهالسلام پيشنهاد خلافت را داد ولى امام عليه السلام امتناع نمود. سرانجام پس از اصرار وتاكيد فراوان مامون ، امام عليه السلام را ولايت عهدى مامون را پذيرفت .
در آن هنگام ، فضل بن سهل ، زمام كشورى خلافت مامون را عهده دار بود و برادرش حسن بنسهل (ذوالرياستين ) با سپاهيان بى شمارش بر عراق و ايران حكومت داشت و فرماندهىمقام لشكرى مامون را عهده دار بود. در حقيقت ، حكومت مامون به دستفضل و حسن اداره مى شد.
اين گونه روى كردهاى مامون نسبت به امام رضا عليه السلام ،فضل و حسن ، موجب گرديد كه عباسيان و طرفداران آنان در بغداد، بر ضد مامون شورش‍ كرده و خواهان خلع وى از خلافت و جايگزينى شخص ديگرى از بنى عباس و استحكامحكومت عباسيان شدند. در اين ميان بيش از همه ابراهيم بن مهدى ، منصور بن مهدى ، مطلببن عبدالله بن مالك سندى بن شاهك ، نصير، و صيف ، صالح و اسحاق بن موسىپافشارى مى كردند.
سرانجام با برپا كردن جو عمومى بر ضد مامون ، وى را در بغداد از خلافت خلع كرده وابراهيم پسر مهدى عباسى را به خلافت برگزيدند و با وى بيعت كرده و وى را به((المبارك )) ملقب ساختند.
در اين هنگام ، مامون به همراه امام رضا عليه السلام وفضل بن سهل و ساير بزرگان حكومتى در خراسان بوده و از شورش عباسيان در عراقبى خبر بودند. حسن بن سهل در عراق با شورش گران و ياغيان مبارزه مى كرد و اينگونه اخبار را به برادرش فضل بن سهل در خراسان مى رسانيد و اين دو، تلاش مىكردند كه مامون را از اين وقايع بى خبر نگه دارند. ابراهيم بن مهدى پس از آنكه دربغداد بر مسند خلافت نشست ، بر مداين و كوفه نيز نيرو فرستاد و اين مناطق را از دستسپاهيان حسن بن سهل بيرون آورد.
ميان سپاهيان حسن بن سهل و سپاهيان ابراهيم بن مهدى ، مدتى در بغداد و جنوب عراق جنگ وگريزى برقرار بود، ولى سرانجام زيادى لشكر مامون و تدابير و مديريت رزمى حسنبن سهل ، موجب شكست سپاهيان ابراهيم بن مهدى گرديد. وى پس از پراكنده شدننيروهايش ، در تاريكى شب از مداين گريخت و ديگر كسى وى را نديد.
به اين ترتيب ، مخالفان مامون بار ديگر طعم تلخ شكست و سرافكندگى را پذيرا شدهو به ناچار بيعت با مامون را تجديد كردند.(191)
اين ماجرا با آن كه با پيروزى سپاهيان مامون به پايان رسيده بود، ولى زنگ خطرىبراى مامون بود كه دورى وى از دارالخلافه بغداد، طمع رقيبان وى از بزرگان بنىعباس را بر مى انگيزاند و احتمال تكرار جرياناتى همانند جريان ابراهيم بن مهدى ،بعيد نخواهد بود.
به همين جهت ، مامون از خراسان به قصد بغداد عزيمت كرد و پس از مدتى وارد بغداد شد.ولى پيش از رسيدن به عراق ، هم فضل بنسهل و هم امام رضا عليه السلام را به طور ناجوانمردانه در بين راه بهقتل رسانيد.
ماه محرم - سال 246 هجرى قمرى 
بناى شهر جعفريه به دستور متوكل عباسى .
متوكل عباسى براى انتقال مقر حكومت خود به خارج شهر ((سرمن راى )) (سامرا) مناطق چندىرا در نظر گرفت و از ميان آن ها، منطقه ((ماحوزه )) را كه در سه فرسنگى سامرا قرارداشت و از جهات گوناگون نظر وى را به خود جلب كرده بود، برگزيد. وى در آن جاشهرى بنا نمود و نام آن را برگرفته از نام خودش ، ((جعفريه )) گذاشت . زيرا نام وى، جعفر معروف به ((المتوكل على الله )) بود. به دستورمتوكل ، تمام دفاتر و كتاب هاى حكومتى به ساختمان هاى تازه ساخت اين شهرمنتقل گرديد.
هم چنين نيروهاى حفاظتى ، امنيتى و خدماتى و مسئولان و درباريان خلافت و خانواده هاى آنانبه همراه متوكل و خانواده اش به اين شهر كوچ كردند.
متوكل در مكانى به نام قاطول ، رودى از رودخانه بزرگ دجله جدا كرد و در اين شهر جارىساخت و براى خود كاخى بى نظير از جهت زيبايى و استحكام بنا نمود.
بنا به روايت يعقوبى ، بناى شهر جعفريه در ماه محرمسال 246 قمرى آغاز گرديد. متوكل عباسى پس از آن كه به دست فرزندش منتصر درچهارم شوال سال 247 قمرى ترور شد و به هلاكت رسيد در همان كاخ زيباى خود دفنشد.(192)
لازم به يادآورى است كه از ميان خلفاى بنى عباس ،متوكل بيش از همه با خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليه السلامدشمنى مى ورزيد و كينه آنان را در دل داشت . به همين جهت ، دستور داد قبور منوره ائمهاطهار عليه السلام ، مانند مرقد اميرمؤ منان عليه السلام ، مرقد امام حسين عليه السلام وساير شهيدان كربلا را تخريب نموده و بر قبور آنان آب بسته و زراعت نمايند. امام علىالنقى عليه السلام كه در عصر اين خليفه نابكار مى زيست ، با افكار واعمال ننگين او مقابله و مبارزه مى نمود و از هر راه ممكن براى خنثى كردن توطئه هاى اوتلاش مى كرد و دشمنان اهل بيت را رسوا مى ساخت .(193)
واقعه كربلا (61 ه .ق ) 
قيام اباعبدالله الحسين عليه السلام و واقعه جانگداز كربلا از جمله حوادثى است كه درماه محرم سال 61 قمرى واقع گرديد و بر اساس نظم منطقى اين نوشتار مى بايست درجايگاه تاريخى خود در اين كتاب مى آمد، وليكن به خاطر اهميت موضوع و تفاوت آن باساير حوادث و علاقه و محبت شديد دوستان اهل بيت عليه السلام به آگاهى از اين واقعهخونين ، بر آن شديم آن را در بخش جداگانه اى قرار داده و درباره آن ، بيش از سايرموارد مطالبى را به رشته تحرير درآوريم .
اميد است موجب رضايت پروردگار منان و خرسندى پرچم دار خونيناهل بيت عصمت و طهارت ، حضرت قائم آل محمد (عج ) قرار گيرد.
آغاز مبارزه  
پس از هلاكت معاوية بن ابى سفيان در نيمه رجب ،( به روايتى در جمادى الاولى )سال 60 قمرى و استقرار فرزندش ((يزيد)) بر تخت خلافت ، تمام تلاش دستاندركاران سلطه اموى بر اين قرار گرفت كه پيش از مخالفت عمومى مردم و اعلان انزجاردست جمعى آنان بر ضد حكومت خليفه نالايق ، از بزرگان و صاحب نفوذان امت ، بيعتگرفته شود تا ساير مردم نيز به پيروى از آنان ، بيعت با خليفه جوان اموى را برخود فرض و واجب بدانند و بدون ايجاد حادثه اى به آن اقدام كنند. در راستاى همينسياست شيطانى و استبدادى امويان ، در نخستين روزهاى حكومت يزيد بن معاويه ، نامه اىاز سوى او به وليد بن عتبة بن ابى سفيان كهعامل او در مدينه بود فرستاده شد و به وى دستور داده شد تا از تمامى اهالى مدينه ،به ويژه از سه شخصيت برجسته ، يعنى امام حسين بن على عليه السلام ، عبدالله بنزبير و عبدالله بن عمر بيعت گرفته شود و اگر امتناع نمودند، با شدت تمام با آنانبرخورد كرده و حتى اگر لازم شد، سر آنان را از بدن جدا كرده و به شامارسال نمايد.
استاندار مدينه با دريافت نامه يزيد، دست به كار شد و پيش از ساير مردم ، از امامحسين عليه السلام و عبدالله بن زبير درخواست كرد كه با يزيد بيعت نمايند.
امام حسين عليه السلام پس از گفت و گو با استاندار مدينه و مشاجره لفظى با مروان بنحكم (از سرشناسان بنى اميه در مدينه )، به طور رسمى از بيعت با يزيد امتناع نمود وبراى ابراز ناخرسندى خويش از وضعيت موجود، تصميم به خروج از مدينه گرفت.(194)
به همين جهت ، آن حضرت در آخرين روزهاى رجبسال 60 قمرى به همراه خانواده و بسيارى از وابستگان و ملازمان خود از مدينه به سوىمكه معظمه مهاجرت نمود و سوم شعبان همان سال وارد مكه گرديد. از اين تاريخ تا هشتمذى حجه (به مدت چهار ماه و پنج روز) در اين شهر مقدس ‍ اقامت نمود.
حضور اعتراض آميز در مكه  
امام حسين عليه السلام در مكه معظمه با برقرارى جلسات و حضور در مراسم مذهبى وسياسى ، بر ضد يزيد بن معاويه و پديده حكومت سلطنتى افشاگرى و مبارزه مى كرد وتوجه همگان را به سوى خود جلب نمود. خانه آن حضرت در مكه ،تبديل به كانون اعتراض و مخالفت با دستگاه جبار اموى گرديد و حاجيانى كه به قصدزيارت خانه خدا مى آمدند، از هدف هاى مقدس آن حضرت آگاه شده و پس از بازگشت بهاوطان خويش ، مردم را روشن مى نمودند.
در اندك مدتى حضور اعتراض آميز آن حضرت در مكه به اطلاع شهرهاى مختلف اسلامىرسيد. به همين جهت پيك ها و نامه ها زيادى از مسلمانان انقلابى و مخالفان بنى اميه بهسوى امام حسين عليه السلام رهسپار شد و همگى دلالت بر تاييد اعتراض آن حضرت وآمادگى براى يك قيام سراسرى داشت .
در اين ميان ، شهر ((كوفه )) كه از مناطق پرجمعيت و شيعه نشين بود، از خود حساسيت ويژهاى نشان داد و زودتر از همه اعلام حمايت از آن حضرت نمود.
از بزرگان و شيعيان كوفه ، نامه هاى زيادى به محضر امام حسين عليه السلامارسال شد و آن حضرت درخواست گرديد تا با حضور در ((كوفه )) و در ميان انقلابيونمسلمان ، رهبرى قيام را بر عهده گرفته و حكومت فاسد اموى را از ريشه بخشكاند.(195)
شور انقلابى مردم كوفه به حدى رسيده بود كه در اندك مدتى ، حدود 12000 نامهبراى آن حضرت ارسال كردند و پاى هر نامه را ده ها و يا صدها تن مهر و امضا نمودند.در حقيقت ، مخالفان بنى اميه در كوفه يك جنبش ‍ عظيم مردمى به راه انداختند و منتظر ورودرهبر و امام خويش بودند.
امام حسين عليه السلام پس از بررسى جوانب قضايا و مطالعه دراحوال آنان ، به خواسته هاى مردم مسلمان و انقلابى كوفه ، پاسخ مثبت داد و با اعزامپسر عمش مسلم بن عقيل عليه السلام به سوى آنان ، رهبرى نهضت را عملا برعهده گرفت. گرچه نيت آن حضرت بر اين بود كه پس از اتماماعمال حج فراهم شدن زمينه قيام در كوفه ، از مكه به سوى عراق حركت نمايد، وليكنشرايط نامساعدى براى وى پيش آمد كرد و موجب گرديد كه سفرش از زودتر انجام دهد.به آن حضرت اطلاع داده شد كه يزيد بن معاويه با اجير كردن مزدورانى چند، درصددترور آن حضرت در حال احرام و اعمال حج برآمده است .
امام حسين عليه السلام جهت قداست و حرمت حرم امن الهى و خنثى كردن توطئه هاى يزيد،ناچار شد كه حجش را به عمره مفرده تبديل كرده و پيش از عيد قربان ، از مكه خارج شودو به سوى كوفه رهسپار گردد.
بزرگانى كه براى انجام مراسم حج به مكه آمده بودند، مانند عبدالله بن عباس ،عبدالله بن عمر و محمد بن حنفيه با آن حضرت ، مشورت و گفت و گو كرده و وى را ازعزيمت به سوى عراق برحذر نمودند.(196)
ولى امام حسين عليه السلام تصميم خود را گرفته بود و حاضر نبود با توجيهات ودلسوزى هاى بزرگان مدينه از اين مسافرت صرف نظر كند.
حركت به سوى عراق  
امام حسين عليه السلام در روز هشتم ذى حجه سال 60 قمرى از مكه خارج گرديد و با تماماهل بيت و همراهان خود عازم كوفه شد.
يحيى بن سعيد از سوى برادرش عمرو بن سعيد(عامل يزيد در مكه ) ماموريت يافت آن حضرت را از حركت به سوى كوفه بازدارد و وى رابه مكه بازگرداند، ولى تلاش و اصرار او بى ثمر بود و امام حسين عليه السلاماعتنايى به گفتار و رفتارش نكرد و به حركت خويش ادامه داد. آن حضرت از مكه تاكربلا چند منزل را طى كرد كه برخى از آن ها عبارتند از: تنعيم ، ذات عرق ، حاجر،زرود، ثعلبيه ، زباله ، بطن عقبه ، شراف ، عذيب هجانات ، قصر بنىمقابل و سرزمين كربلا.
در توقف گاه رزود، خبر شهادت مسلم بن عقيل در كوفه توسط عبيدالله بن زياد، بهاطلاع امام حسين عليه السلام رسيد. قافله حسينى پس از گذشتن از توقف گاه شراف ، باسپاه يك هزار نفرى حر بن يزيد تميمى روبرو شد. حر بن يزيد از سوى حصين بن نميرماموريت يافته بود كه در راه ميان مكه و كوفه ورود شد. حر بن يزيد از سوى حصين بننمير ماموريت يافته بود كه در راه ميان كوفه به گشت زنى پرداخته و در صورتبرخورد با قافله امام حسين عليه السلام مانع ورود وى به كوفه گردد. سپاه خسته وتشنه حر بن يزيد پس از روبرو شدن با قافله حسينى ، از الطاف و بزرگوارى امامحسين عليه السلام برخوردار شد.
گرچه رفتار حر با امام حسين عليه السلام دوستانه و غيرخصمانه بود، ولى به هرحال او نماينده و فرستاده دشمن امام حسين عليه السلام يعنى عبيدالله بن زياد،عامل يزيد در بصره و كوفه بود كه ماموريت پيدا كرد آن حضرت را رها نكند و او را درتعقيب خود داشته باشد تا دستور بعدى واصل گردد.
در توقف گاه عذيب هجانات نامه اى از عمر بن سعد (فرمانده نظامى سپاه عبيدالله ) بهحر ارسال گرديد مبنى بر اين كه كار را بر امام حسين عليه السلام تنگ و سخت گير واو را از بيابانى كه فاقد آب و آبادانى باشد، گذر دهد.
ورود به سرزمين كربلا 
حر بن يزيد بر اساس دستور عمر بن سعد، در سرزمين كربلا كه منطقه اى خشك وغيرآباد بود، راه را به طور كلى بر امام حسين عليه السلام بست و آن حضرت را مجبوربه توقف نمود. امام حسين عليه السلام به ناچار در همان جا توقف كرد و آن جا را خيمهگاه خويش قرار داد.(197)
روز ورود آن حضرت به سرزمين كربلا، مصادف بود با روز پنج شنبه ، دوم محرمسال 61 هجرى قمرى . (198)
آن حضرت پس از رسيدن به كربلا، پرسيد اين سرزمين چه نام دارد؟ گفتند كربلا است .امام حسين عليه السلام همين كه نام كربلا را شنيد، گفت : اللهم انى اعوذبك منالكرب و البلاء. سپس فرمود: اين ، مكان كرب و بلا ومحل محنت و عنا است ، فرود آييد كه اين جا منزل ومحل خيام ما است . اين زمين ، جاى ريختن خون ما است و در اين مكان ، قبرهاى ما واقع شود. اينهااز جدم محمد مصطفى صلى الله عليه و آله به من خبر داده است .
پس در آن جا فرود آمدند و خيمه ها را برپا نمودند و در طرف ديگر، حر بن يزيد باياران و سپاهيان خويش فرود آمد و خيمه هاى دشمنى وقتال با آل رسول صلى الله عليه و آله را برپا نمود.(199)
ماموريت عمر بن سعد 
عمر بن سعد بن ابى وقاص كه پيش از ماجراى خونين كربلا، حكم ولايت ((رى ))(شامل منطقه رى و بخش اعظمى از مناطق مركزى و شمالى ايران ) را از عبيد الله بن زيادعامل يزيد بن معاويه گرفته بود، هنوز به اين امر اقدام نكرده بود كه مخالفتاباعبدالله الحسين عليه السلام با يزيد و حركت او به طرف كوفه ، آغاز گرديد.
عبيدالله بن زياد در طرفداران بنى اميه در كوفه ، عمر بن سعد را به فرماندهى سپاهامويان برگزيد و به وى پيشنهاد فرماندهى سپاه رزمى خويش بر ضد امام حسين عليهالسلام را داد. عمر بن سعد كه رابطه و آشنايى قبلى با امام حسين عليه السلام داشت ، ازپذيرفتن پيشنهاد عبيدالله بن زياد امتناع ورزيد.
عبيدالله بن زياد كه از توانايى هاى عمر بن سعد در مبارزات با خبر بود و وى را مناسبجنگ با امام حسين عليه السلام مى ديد، مى خواست به هر تقدير وى را به اين امر مهم واداركند. به همين جهت تنفيذ حكومت رى را مشروط به پايان بخشيدن ماجراى قيام امام حسين عليهالسلام نمود و عمر بن سعد را ميان دو راه مخير گردانيد: يا نبرد امام حسين عليه السلام وپايان دادن غائله و دست يابى به حكومت رى ، و يا نپذيرفتن فرماندهى سپاه بر ضدامام حسين عليه السلام و محروم شدن دائمى از حكومت رى !
عمر بن سعد، شبى را براى انديشيدن و جوانب امر را لحاظ كردن ، مهلت خواست . عمر بنسعد در آن شب با خانواده و خواص خود مشورت و گفت و گو كرد. بيشتر آنان ، از جملهخواهرزاده اش حمزه بن مغيره وى را از پذيرفتن اين مسئوليت بر حذر داشته و با ادله وشواهدى وى را از عواقب آن بيم دادند. به هر حال عمر بن سعد در آن شب از پذيرفتنفرماندهى لشكر عبيدالله بن زياد منصرف شد، ولى در هنگام خواب ، فكرهاى متناقض وىرا تحت فشار قرار داد و سرانجام فكر شيطانى بر او غلبه كرد و او را وادار بهپذيرش در خواست عبيدالله نمود و بامداد روز بعد، به سوى عبيدالله رفت و اعلامآمادگى نمود. (200)عبيدالله بن زياد وى را به فرماندهى سپاه منصوب كرد و بااختيار كامل به سوى كربلا اعزام نمود.
عمر بن سعد در راس يك سپاه چهار هزار نفرى از كوفه خارج گرديد و در سوم ماه محرمسال 61 قمرى ، يك روز پس از ورود امام حسين عليه السلام به كربلا، وارد اين سرزمينگرديد و از آن پس سپاه يكهزار نفرى حر بن يزيد نيز به او پيوست . (201)
افزايش سپاه دشمن  
علاوه بر لشكر يكهزار نفرى حر و سپاه چهارهزار نفرى عمر بن سعد كه تا سوم محرمبه كربلا وارد شده بودند، عبيدالله بن زياد از آن پس هر روز تعداد ديگرى از نيروهارا بسيج كرده و به كربلا اعزام مى نمود. در چند روز نخست ، حدود بيست و دو هزار نفر،اعم از سواره و پياده نظام به خيل سپاه عمر بن سعد پيوستند.
شمر بن ذى الجوشن (كه در اوائل از سردمداران فرقه ضاله خوارج بود و بعدها بههواداران بنى اميه پيوست ) با چهار هزار سپاه جهت كمك به عمر بن سعد، وارد كربلاشد.(202)
از ابتداى ورود اجبارى امام حسين عليه السلام به كربلا، تا سه روز تاسوعا، پيوستهگروه هاى نظامى از كوفه ، بصره و طوايف وقبايل اطراف تجهيز شده و براى تقويت سپاه عمر بن سعد وارد سرزمين كربلا شدند.

next page

fehrest page

back page