بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب روز شمار تاریخ اسلام (ماه محرم ), سید تقى واردى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     ROOZ_M01 -
     ROOZ_M02 -
     ROOZ_M03 -
     ROOZ_M04 -
     ROOZ_M05 -
     ROOZ_M06 -
     ROOZ_M07 -
     ROOZ_M08 -
     ROOZ_M09 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

روز 22 محرم - سال 37 هجرى قمرى 
ورود اميرمؤ منان على بن ابى طالب عليه السلام به سرزمين صفين جهت نبرد با معاويه .
پس از آن كه امام اميرمؤ منان عليه السلام در مدينه با اصرار و تاكيد روز افزون امتاسلام و درخواست مهاجران و انصار، خلافت اسلامى را پذيرفت ، براى اصلاح جامعهبيمار و برداشتن تبعيض ها و بى عدالتى هاى موجود اقدام بايسته اى بهعمل آورد.
نخستين اقدام آن حضرت براى استقرا عدالت اجتماعى ، بركنارى استان داران و فرماندهاننالايق و انتصاب افراد صالح و شايسته به جاى آنان بود.
معاوية بن ابى سفيان كه از زمان عمر بن خطاب و پس از او در تمام دوازدهسال خلافت عثمان بن عفان بر منطقه شامات ، امارت داشت از جمله استان داران نالايق و ستمپيشه اى بود كه بنا به نظر مبارك اميرمؤ منان عليه السلام مى بايست از كار بركنارشده و امارت شام به شخص صالحى سپرده شود.
ولى او كه همانند پدرش ابوسفيان با دين اسلام و خلافت اسلامى اساسا مخالف بود وپيروى اش از خلفاى پيشين ، تنها پوشش براى دست يابى به رياست و حكومت بود،مسئله كشتن عثمان بن عفان در مدينه را بهانه قرار داد و اهالى شام را بر ضد اميرمؤ منانعليه السلام تحريك كرد و نه تنها از فرمان آن حضرت سرپيچى و نافرمانى نمود،بلكه براى استمرار حكومت و امارت خويش ، مردم شام آماده مبارزه و جنگ با حضرت علىعليه السلام كرد.
ارسال نامه هاى هشدار دهنده و اندرزهاى اميرمؤ منان عليه السلام در معاويه تاءثيرمطلوبى بر جا نگذاشت . معاويه با استقبال از شكست خوردگان جنگجمل و پذيرايى از مخالفان اميرمومنان عليه السلام ، سپاهى سنگين از شام تجهيز كرد وبه سوى عراق هجوم آورد. وى از همراهى و مشورت هاى عمرو بن عاص - كه يكى از معروفترين حيله گران عرب است - برخوردار بود در اكثر موارد كه با مشكلى خاص روبرو مىشد، از نظرهاى كارساز وى استفاده مى كرد.
از آن سو، امام على عليه السلام كه به تازگى از فتنه ناكثان و برپاكنندگان نبردجمل فراغت حاصل كرده و مقر حكومت خويش را در شهر ((كوفه )) قرار داده بود، اعلامبسيج عمومى كرد و مردم را براى سركوبى فتنه هاى معاويه و سپاهيان شام ترغيب وتجهيز نمود.
طلايه داد سپاه امام على عليه السلام ، مالك اشتر بود كه با سپاهى ظفرمند و مبارز بهسوى دشمن شتافت . طلايه دار سپاه معاويه ((ابوالاءعور سلمى )) بود كه زودتر از مالكاشتر به رود فرات در سرزمين صفين رسيد. به همين جهت ، حاشيه هموار و راه هاى آسانبرداشت آب از رود فرات را تصاحب نمود و از استفاده سپاهيان امام على عليه السلامممانعت به عمل آورد.
مالك اشتر نخعى كه از جانب امام على عليه السلام دستور داشت كه در برابر شاميان ،آغاز نبرد نكند و پيش از جنگ ، آنان را به صلح و عدم خون ريزى مسلمانان دعوت نمايد، درآغاز كار با رفتار غير انسانى ابوالاءعور سلمى روبرو شد و براى اجراى فرمانمولايش امام على عليه السلام سپاهيان خويش را امر به شكيبايى و خويشتن دارى نمود و درحالى كه همه آنان تشنه و نيازمند آب بودند، صبر را پيشه كرده و ناظر عملكردهاىناجوانمردانه دشمن بودند، تا اين كه در غروب هان روز، دشمن شكيبايى سپاهيان مالكاشتر را حمل بر ترس و ضعف آنان نمود و بى مهابا بر آنان حمله آورد.
در اين هنگام كه مالك اشتر، حجت را تمام شده يافته بود و چاره اى جز نبرد نمى ديد،دستور دفاع و نبرد را به سپاهيان خويش صادر كرد.
سپاهيان مالك اشتر در همان ساعات نخست چنان ضرباتى بر سپاهيان معاويه وارد آوردندكه آنان را نه تنها از پيش روى بازداشته ، بلكه از حاشيه رود فرات نيز به عقبراندند و آنان را از دسترسى به آب فرات محروم كردند.
در اين نبرد تعداد زيادى از سپاهيان شام ، كشته و زخمى گرديدند و در ميان كشتهشدگان جنازه ((عبدالله بن منذر تنوخى )) پيدا شده بود كه از دلاوران و ناموران رزمىشاميان بود و به دست جوان نورسى از سپاه مالك اشتر به نام ((ظبيان بن عماره تميمى)) به هلاكت رسيده بود. اين شكست ، مايه ننگ و عار شاميان گرديد و بارها براى جبرانآن اقدام كردند ولى با هشيارى و مديريت رزمى مالك اشترى و ديگر فرماندهان حضرتعلى عليه السلام جز شكست چيز ديگرى نصيب آنان نگرديد.
پس از ورود طلايه داران و پيش مبارزان به فرماندهى مالك اشتر، حضرت على عليهالسلام در راس سپاهى به استعداد يكصد هزار نفر عازم صفين گرديد و در 22 محرمسال 37 قمرى وارد اين سرزمين شد و در همين ماه ، معاويه نيز با سپاهيان خود به صفينوارد شد و به طلايه داران سپاه خود به فرماندهى ابوالاءعور سلمى پيوست . (136)
امام على بن ابى طالب عليه السلام به حرمت ماه محرم ، در اين مبارزه و نبرد با شاميانامتناع نمود حتى براى رعايت حال سپاه دشمن ، دستور داد آب فرات را بر روى آنانبازگذاشته و طرفين به طور آزاد از اين آب استفاده كنند.
پس از پايان يافتن ماه محرم ، نبرد ميان طرفين آغاز گرديد و مدت زيادى ادامه يافت وبنا به روايت تاريخ نگاران ، هيجده ماه استمرار يافت .
اين نبرد، بزرگترين و طولانى ترين جنگى بود كه تا آن روز در ميان عرب ها به وقوعپيوسته بود. در اين جنگ از دو طرف تعداد زيادى كشته و زخمى گرديدند ولى تلفاتشاميان چند برابر شهدا و زخميان شهدا حضرت على عليه السلام بود.
در صفين با اين كه برخى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و ياران ويژهامير مومنان عليه السلام ، مانند عمار ياسر و اويس قرنى به شهادت رسيدند، ولى دراكثر عمليات ، پيروزى با ياران امام على عليه السلام بود. به ويژه عمليات هايى كهفرماندهى آنها را خود اميرمومنان عليه السلام و يا مالك اشتر نخعى و يا امام حسن عليهالسلام و امام حسين عليه السلام بر عهده داشتند.
سرانجام سپاه دشمن با دسيسه هاى معاويه و عمرو بن عاص در واپسينمراحل جنگ ، قرآنها را بر روز نيزه كرده و خواستار صلح و حكميت شدند. با اين كهحضرت على عليه السلام و مالك اشتر و ديگر ياران فداكار آن حضرت ، اصرار برادامه جنگ و پايان دادن فتنه قاسطين داشتند، گروهى از فريب خوردگان سپاه آن حضرت، دست از جنگ برداشته و خواستار آتش ‍ بس و حكميت قران گرديدند!
به هر حال ، اين نبرد بزرگ كه مى رفت به نتيجه شيرين و مطلوبى دست يابد، با مكرو حيله هاى دشمن و حماقت و كج فهمى هاى خود بدون اين كه پيروزمندى داشته باشد،پايان يافت . سرنوشت نهايى آن به حكميت واگذار گرديد.
(براى اطلاع بيشتر درباره جنگ صفين به منابعى كه به طور تفضيلى درباره زندگىامام على عليه السلام نگارش يافته اند، مراجعه نماييد.)
روز 23 محرم - سال 169 هجرى قمرى 
مرگ مهدى عباسى در ماسبذان . (137)
مهدى عباسى (سومين خليفه عباسيان ) پس از مرگ پدرش منصور دوانقى درسال 158 قمرى بنا به وصيت كتبى و شفاهى پدرش به خلافت رسيد.
گرچه ابوالعباس سفاح ، نخستين خليفه عباسيان چنين بنا نهاد بود كه پس از مرگش ،برادرش منصور و پس از منصور پس از دست يابى به تخت خلافت و استحكام حكومت خويش، به تدريج فرزند خود مهدى را بر ديگران ترجيح داد و او را جانشين خود در مسافرتهاى مى كرد و سر آخر، وى را هم به صورت شفاهى و هم به صوت كتبى ، ولى عهد وجانشين خود معرفى كرد و با اين كار، عملا پسر عموهاى خويش را از رسيدن به خلافتناكام گذاشت . مهدى عباسى نيز پس از استقرار در منصب خلافت ، با عيسى بن موسىبناى بدرفتارى در پيش گرفت و او را از طريق عاملان خويش مورد بى مهرى و بىحرمتى قرار داد. تا اين كه روزى وى را به اجبار و اكراه به نزد مهدى عباسى فراخوانده و از او خواستند كه خود را از ولايت عهدى مستعفى نمايد.
به هر تقدير، مهدى با نيرنگ و اجبار، عيسى بن موسى را از ولايت عهدىعزل و پسر خود ((هادى )) را به اين سمت منصوب كرد.
در زمان مهدى عباسى ، بسيارى از نوادگان امام حسن مجتبى عليه السلام و ياران آن ها كهپيش از اين به دستور منصور دوانقى در سياهچال ها گرفتار بودند، آزاد گرديده و يا از زندان گريختند. از جمله آنها، عيسى بن زيدبن امام زين العابدين عليه السلام بود، كه به كوفه متوارى شد و تا آخر عمر در اينشهر به صورت ناشناس و مجهول النسب و در نهايت سختى و تنگدستى زندگى كرد،به طورى كه حتى همسر و فرزندش ، او را نشناخته پى به نسب شريف وى نبردند. وىبا همين وضعيت زندگى كرد و سر آخر، بدرود حيات گفت . (138)
مهدى عباسى با اين كه پسر خود ((هادى )) را به ولايت عهدى برگزيده بود، در اواخرعمر از اين كار پشيمان شد و تصميم گرفت كه پسر ديگرش ‍ ((هارون )) را جايگزينهادى نمايد.
به همين جهت ، هادى را كه در گرگان به سر مى برد فراخواند تا به بغداد برگرددو در آن جا به صورت رسمى ، وى را از ولايت عهدىعزل و هارون را ولى عهد خود نمايد.
ولى هادى ، اعتنايى به پيام پدرش نكرد و به بغداد برنگشت و خود را هم چنان ولى عهدمى دانست . اين عمل بر پدرش مهدى بسيار گران آمد و به ناچار به سوى گرگان حركتكرد تا در اين جا هادى را توبيخ و وى را از ولايت عهدىعزل نمايد. ولى همين كه مهدى عباسى به ((ماسبذان )) (از بلاد دينور و حدود كلهر)رسيد، در همان جا وفات يافت و به خواسته هاى خويش دست نيافت .
درباره مرگش گمانه هاى چندى گفته شده است . برخى گفته اند كه يكى از كنيزانشوى را زهر داد و مسموم نمود. برخى گفته اند كه يكى از كنيزانش ‍ يك عدد گلابى رابراى كشتن كنيزى ديگر، زهر آگين ساخت و مهدى عباسى به اشتباه آن راتناول كرد و به سراى نيستى رهسپار گرديد.
ولى عده اى معتقدند كه وى از پى شكار مى تاخت و شكار او به خرابه اى گريخت . مهدىاز پى او، داخل خرابه شد و به شدت با در خرابه برخورد كرد و پشتش شكسته شد وبا همان درد و رنج ، از دنيا رفت .
پس از مرگش ، فرزندش هادى از گرگان به بغداد شتافت و زمام امور را به دستگرفت .(139)
روز 25 محرم - سال 198 هجرى قمرى 
كشته شدن امين به دست ماءمون عباسى .
هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى ) پيش از مرگ خويش ، براى سه فرزندش ولايتعهدى را سفارش كرد و پيمان نامه اى نوشت و آن را در خانه خدا قرار داد تا پس از او،ابتدا ((محمد امين ))، سپس ((عبدالله ماءمون )) و آن گاه ((قاسم مؤ تنم )) كه از پسرانديگر وى بزرگتر بودند، يكى پس از ديگرى بر تخت خلافت تكيه زنند.
هارون در سال 193 قمرى در خراسان به هلاكت رسيد. در آن هنگام خراسان در شرق عالماسلام در اختيار فرزندش مامون بود، ولى فرزند ديگرش امين ، در غياب پدرش در بغدادبه سر مى برد. به همين جهت پس ‍ از هلاكت هارون ، طبق وصيتش با امين به عنوان ششمينخليفه عباسى در بغداد بيعت شد.
((زبيده )) مادر امين از نژاد عرب و ((مراجل باد غيسى )) مادر مامون از نژاد عجم و خراسانىبودند. به همين سبب سپاهيان و فرماندهان ايرانى و عجم نژاد از لشكر هارون ، رابطه وعلاقه بيشترى با مامون داشته و به همراه وى در خراسان بودند.
مامون در خراسان و شرق عالم اسلام كه پدرش هارون درسال 182 قمرى از همدان تا سرحدات شرقى عالم اسلام را در اختيارش گذاشته بود،(140) حكومت مى كرد و پس از مرگ پدرش با اين كه به طور رسمى برادرش امين ،خليفه بود، توجه چندانى به وى نداشت و خودسرانه در اين منطقه بزرگ به رتق وفتق امور مى پرداخت .
از آن سو، عراق ، شام ، حجاز و يمن و آفريقا و سراسر عالم اسلام (غير از خراسان وشرق ايران كه در استيلاى مامون بود و كشور اندلس در اروپا كه در استيلاى امويانبود) در اختيار خليفه وقت ، امين عباسى قرار داشت و مسلمانان از او به عنوان خليفه ، اطاعتمى كردند. امين به تحريك فضل بن ربيع (از حاجيان و نزديكان هارون و امين )، پيماننامه پدر را از كعبه گرفت و آن را سوزانيد و از سفارش پدر سرباز زد و پسرخردسالش ((موسى )) را وليعهد خود نمود. وى دستور داد در خطبه هاى نماز جمعه ، پس ازنام او، ابتدا نام موسى و آن گاه نام مامون و مؤ تمن را بخوانند.
هم چنين به مامون در خراسان نامه اى نوشت و او را به بغداد فرا خواند و برادر ديگرشمؤ تمن را از حكومت منطقه ((جزيره )) عزل و به امارت ((قنسرين )) و ((عواصم )) منصوبكرد. وى بان اين گونه رفتارها و كردارها خويش در صدد تضعيف موقعيت برادرانشبرآمد، تا از جانب آنها خطرى براى فرزندش موسى ، پديد نيايد.
اين كارها و عوامل پنهان و آشكار ديگرى كه در ميان دو برادر از پيش وجود داشت و پس ازمرگ پدرشان ، تشديد شده بود، موجب بروز اختلافات و صف آرايى دو برادر، يعنى امينو مامون گرديد.
سرانجام ، كاسه صبر مامون لبريز شد و با گردآورى نيروهاى رزمى و جنگى آمادهنبرد با امين گرديد. مامون سپاهى سنگين از ايرانيان و مسلمانان عجم تبار به فرماندهى((فضل بن سهل )) جهت نبرد با سپاهيان برادرش امين به سوى غرب ايرانگسيل داشت . از آن سو، امين به تكاپو افتاد و براى از بين بردن شورش هاى مامون وسركوبى لشكريانش ، سپاهى عظيم به فرماندهى ((على بن عيسى بن ماهان )) به سوىايران عازم كرد.
دو سپاه در پنج فرسنگى ((رى )) به هم رسيدند و نبردى سخت ميانشان درافتاد. تعدادىبى شمار از طرفين كشته و زخمى گرديدند و در اين ميان ، على بن عيسى بن ماهان بهدست نيروهاى مامون كشته شد و خبر كشته شدنش به اطلاع همگان رسيد. اين امر، موجبتقويت روحيه رزمى سپاهيان مامون و تضعيف و سستى امين گرديد. بدين جهت سپاهيان امينبا سرافكندگى و خوارى ناچار به عقب نشينى شدند ولىفضل بن سهل با تعقيب آنان ، درصدد نابودىكامل آنها برآمد. بدين طريق نخستين شكست بزرگ سپاهيان امين را به ارمغان آورد.
امين براى جبران شكست سپاه خويش و جلوگيرى از پيش روىفضل بن سهل ، چند بار ديگر نيز عازم نيروهاى تازه نفس به جنگفضل بن سهل پرداخت ولى در تمام آنها شكست خورد و مناطق ديگرى را از دست داد.
از جانب ديگر برخى از عاملان و حاكمان امين در شهرهاى عرب نشين ، از جمله داوود بن عيسى، حاكم مكه و مدينه از ضعف امين استفاده كرده و به مامون اعلان وفادارى و پيروى كردند.فضل بن سهل كه هم در دانش و هم در رزم و كارزار، مرد كارايى بود و به همين جهت مامونوى را لقب ((ذوالرياستين )) اعطا كرده بود، وضعيت را چنان بر امين تنگ گرفت كه ازسوى وى را تحت فشار قرار داد و مستاءصل نمود.
به تحريك جاسوسان و نفوذيان فضل بن سهل ، سپاهيان امين از نبرد امتناع كرده و خواهانمواجب خويش مى شدند و در برخى از مناطق سر به شورش زدند و اوباش بغداد از اينوضعيت بهره جسته و به قتل و غارت و ناامنى در بغداد، پايتخت امين پرداختند. در بغدادنيز بسيارى از صاحب منصبان كشورى و لشكرى در پناهان بافضل بن سهل رابطه برقرار كرده و با وى اعلان وفادارى نمودند و در كار امين ،اختلال به وجود مى آوردند. امين براى بقاى خود تلاش فراوانى نمود. از اين جمله اين كهدو فرزند مامون را كه در بغداد زندگى مى كردند به گروگان گرفت ومال هاى فراوانى ميان سپاهيان خويش بذل و بخشش كرد و هيچ يك از اين كارها نتوانست اورا در برابر سپاه بنيان كن و سيل آساى فضل بنسهل رهايى بخشد.
فضل بن سهل به بغداد نزديك شد و شهر را از چند سو در محاصره خويش ‍ گرفت و بامدافعان شهر و هواداران امين به شدت نبرد مى كرد و تسليم شدگان را مى پذيرفت .
سرانجام در شب 25 محرم سال198 قمرى ، سپاهيانش دژها را يكى پس از ديگرى گشودند و وارد شهر بغداد گرديدندو اين شهر را به تصرف خويش ‍ درآوردند.
امين ، در اين واقعه به دست نيروهاى فضل كشته شد و سربازان ، سرش را از بدن جداكرده و در منظر مردم نصب نمودند و پس از مدتى سرش را براى برادرش مامون درخراسان ارسال كردند.
از آن تاريخ براى مامون در سراسر مناطق تحت نفوذ خلافت ، بيعت گرفتند و به نام اوخطبه خواندند.
(141)
مامون ، پس از كشت برادر خود امين ، بر اوضاع سياسى ، نظامى و اجتماعى مسلماناناستيلاى كامل يافت و مخالفان خود را با ترفندهاى گوناگون از سر راه خويش برداشتو همانند پدرش هارون ، حكومت مقتدرانه اى بوجود آورد.
وى پس از كشتن امين ، به مدت 20 سال و هفت ماه خلافت كرد و سرانجام در 48 سالگى درشهر ((طرسوس )) در غرب شام ، كه هم اكنون ((طرطوس )) ناميده مى شود، در رجبسال 218 قمرى وفات يافت .(142)
روز 26 محرم - سال 64 هجرى قمرى 
محاصره مكه و سنگ باران كعبه از سوى سپاهيان يزيد.(143)
يزيد بن معاويه پس از شهادت اباعبدالله الحسين عليه السلام و يارانش در كربلا واسير نمودن اهل بيت و بازماندگان آنان ، خود را در نزد مسلمانان بى مقدار و بى اعتباركرد. از سوى ديگر، افشاگرهاى خاندان عصمت و طهارت و طرفداراناهل بيت عليه السلام ، مردم را بر ضد حكومت يزيد وادار به قيام نمود. به همين جهت درسال 63 قمرى شورش ها و جنبش هايى بر ضد يزيد در حجاز به وجود آمد.
سرانجام اهالى مكه و مدينه اقدام به مخالفتهاى علنى و درگيرى مسلحانه با سپاهيان وعاملان يزيد نمودند. در مدينه به رهبرى ((عبدالله بن حنظله )) و در مكه به رهبرى((عبدالله بن زبير)) آتش قيام شعله ور گرديد. يزيد براى خاموش كردن قيام هاى مردمىحجاز، سپاهى گران به فرماندهى ((مسلم بن عقبه مرى )) از شام به سوى حجازگسيل داشت .
سپاهيان يزيد در آغاز با مبارزان مدينه به نبرد برخاسته و آنان را در سرزمين ((حره ))با شكست مواجه نمودند و آن گاه شهر مدينه را مجددا به تصرف خويش درآورده و جنايتهاى غير قابل توصيفى در اين شهر مرتكب گرديدند. مسلم بن عقبه ، سه روز شهر مدينهرا بر سپاهيان خويش مباح كرد و سپاهيان بى نزاكت شامى دست به هر اقدام ناشايستىزدند و از جمله بيش از چهار هزار نفر از مردم راقتل عام كردند.
سپس براى از بردن شورشهاى عبدالله بن زبير و هواداران او، عازم مكه گرديدند. اماپيش از رسيدن به مكه معظمه ، در مكانى به نام ((قديه )) مسلم بن عقبه درچنگال مرگ گرفتار آمد و به عذاب الهى دچار شد.
پس از هلاكت مسلم بن عقبه ، بنا به سفارش وى ، ((حصين بن نمير)) (كه از عاملان جنايت درواقعه كربلا و واقعه حره بود) به فرماندهى سپاه شام رسيد.
عبدالله بن زبير در مكه معظمه خود را به ((العائذ بالبيت )) ملقب ساخته و ملتزم خانهخدا بود و با پرداختن به عبادت و مخالفت با يزيد بن معاويه ، مردم را به گرد خودجمع كرد و به تدريج قوت يافته بود و توانست شهر مكه را از دستعامل يزيد بيرون آورد و خود بر آن استيلا يابد.
سپاهيان شام به مكه هجوم آورده و آن را در محاصره خويش قرار دادند و بر اهالى آنبسيار سخت گرفتند.
آنان بر بلندى هاى اطراف مكه ، منجنيق ها و سنگ اندازهاى بزرگى نصب كرده و بهوسيله آنها شهر را سنگ باران كردند.
عبدالله بن زبير و بسيارى از مردم به مسجدالحرام پناه آورده تا از شدت سنگ باراندشمن در امان باشند، ولى حصين بن نمير دستور داد كه مسجدالحرام و كعبه را نشانهگرفته و زير ضربات خويش قرار دهند.
علاوه بر سنگ اندازى ، گروهى از لشكريان حصين بن نمير ماموريت يافتند كه نفتاندازى كنند و با پرتاب بسته هاى نفت بهداخل شهر، بسيارى از خانه هاى مردم و اماكن مذهبى را دچار آتش سوزى نمايند.(144)
اين واقعه تاسف بار، بنا به روايت طبرى و برخى از مورخان ديگر از 26 محرم و بنابه روايت صاحب وقايع الاءيام از 27 محرم (145) تا سوم ربيعالاول سال 64 قمرى ادامه يافت . ولى سپاهيان يزيد با ايناعمال ننگين خود كارى از پيش نبرده و متقابلا موجب تقويت عبدالله بن زبير و قيام اوگرديدند. سرانجام يزيد در ربيع الاول همانسال به هلاكت رسيد و نيروهاى شامى به شام بازگشت نمودند و عبدالله بن زبير زمامامور حجاز را به دست گرفت .
روز 26 محرم - سال 146 هجرى قمرى 
شهادت على بن الحسن مثلث در زندان منصور دوانقى .
على فرزند حسن مثلث ، فرزند حسن مثنى فرزند امام حسن مجتبى عليه السلام از عابدان وزاهدان علوى در عصر خويش بود. وى كه به ((على الخير)) و ((على العابد)) معروف بود،در عبادت و بندگى ، به ويژه در نماز، حالت خشوع و حضور قلبكامل داشت .
روايت شده است : هنگامى كه در راه مكه ، در جايىمشغول نماز بود، يك افعى ، داخل لباس او شد. اطرافيان ، بهت زده بانگ برداشتند كه :اى على ، خودت را درياب ، افعى در ميان جامه هايت قرا گرفته است .
على اعتنايى به اضطراب و بانگ اطرافيان نداشت و بدون هيچ گونه ترس و واهمه اىبه نمازش ادامه داد، تا اين كه افعى بدون زيان رساندن به وى ، از جامه اش خارجگرديد.
على بن حسن ، بسان ساير بنى الحسن عليه السلام مورد خشم منصور دوانقى (دومين خليفهعباسى ) قرار گرفت و به دستور وى به شهادت رسيد.
در اواخر حكومت مروانيان ، جنبش هاى مردمى بر ضد بنى اميه و حكومت طاغوتى آنان درسراسر جهان اسلام بالا گرفت . در بيشتر اين حركتها، دو گروه بنى عباس و بنىالحسن عليه السلام كه هر دو از طايفه بنى هاشم بودند، رهبرى قيام ها را بر عهدهداشتند.
سرانجام ، حكومت مروانيان سرنگون شد و بنى عباس ، قدرت را به دست گرفته وخلافت عباسيان را پايه گذارى كردند و با بنى الحسن عليه السلام كه رقيب سياسىآنان بودند، به تدريج بناى بدرفتارى در پيش گرفتند.
بنى الحسن عليه السلام از خود واكنش نشان داده و بناى مبارزات خويش را استمراربخشيدند و به فروپاشى حكومت بنى اميه قانع نشدند بلكه خواستار برگشت حكومتبه خاندان خويش بودند. به همين جهت ، محمد (معروف به نفس ذكيه ) و ابراهيم فرزندانعبدالله بن الحسن مثنى ، در مدينه ، بصره و برخى از مناطق ديگر اسلامى دست به قيامخونين بر ضد خلفاى عباسى زدند. برادران و عموزادگان آنان و بسيارى از نوادگانامام حسن مجتبى عليه السلام همراه آن دو بوده و قيام آن ها را تاييد مى كردند.
ولى در برابر عاملان خليفه در مدينه و بصره ،متحمل شكست شده و در اين راه ، آن دو و برخى از بنى الحسن عليه السلام و بسيارى ازياران آنان جان باختند و ساير مبارزان دستگير و يا به شهرها و مناطق ديگر اسلامىمتوارى و پراكنده شدند.
منصور دوانقى ، از آن پس نسبت به نوادگان امام حسن عليه السلام سخت گيرهاى شديدىاعمال نمود و بسيارى از آنان را دستگير و در سياهچال هاى مخوف زندانى نمود.
منصور در سال 140 قمرى وارد مدينه شد و عبدالله بن الحسن مثنى را دستگير و او رامجبور به آشكار ساختن پنهان گاه فرزندانش محمد و ابراهيم نمود. چون عبدالله بنالحسن مثنى ، سرسختى و مقاومت كرد، او را در خانه مروان بن حكم در مدينه زندانى نمود وپس از او، بسيارى از نوادگان امام حسن مجتبى عليه السلام را كه مظنون به همكارى وتاييد قيام بودند، جهت تحت فشار دادن آنان براى معرفى محمد و ابراهيم دستگير وزندانى كردند. اسامى برخى از دستگير شدگان عبارت است از: حسن ، ابراهيم و ابوبكر(برادران عبدالله بن الحسن مثنى ) حسن بن جعفر بن الحسن مثنى ، عبدالله ، على و عباس(پسران داوود بن الحسن مثنى )، محمد و اسحاق (پسران ابراهيم بن الحسن مثنى )، عباس وعلى عابد (پسران حسن مثلث ) و على فرزند محمد نفس ذكيه .
دستگير شدگان به مدت سه سال در مدينه زندانى بودند. درسال 144 قمرى ، محمد ديباج (برادر مادرى عبدالله بن الحسن مثنى ) را بر آنان افزوده وبر بدنش تازيانه زدند كه لباسش با پوست بدنش درهم آميخت .
در اين سال ، همه آنان را در بندهاى آهنين كرده و با وضعيت رقت بارى به سوى عراقحركت دادند. به دستور منصور، آنان را در زندان هاشميه (در حوالى كوفه ) در سردابىتاريك زندانى نمودند و بر آنان بسيار سخت گرفتند.
آن سرداب تاريك و مخوف ، بلاى جان نوادگان امام حسن عليه السلام گرديد، به طورىكه آنان از شدت تاريكى ، شب و روز را تشخيص ‍ نمى دادند و اوقات نماز پنج گانه رابا تقسيم قرائت قرآن ، تعيين مى كردند و يا با ذكر تسبيح و اوراد على عابد، اوقاتنماز را به دست مى آوردند. على بن حسن در شكيبايى و بردبارى ، مقام تام داشت و براىساير بنى الحسن عليه السلام اسوه و الگو بود. روزى عبدالله بن الحسن مثنى به علىبن حسن گفت : اى برادرزاده ، ابتلا و گرفتارى ما را مى بينى ، آيا از خدا نمى خواهى كهما را از زندان رهايى بخشد؟
على بن حسن ، زمانى دراز پاسخ عمويش را نداد، تا اين كه در وقت مناسب ، به وى گفت :اى عمو جان ، همانا براى ما در بهشت درجه اى است كه به آن نمى رسيم مگر باتحمل اين بلاها و يا بزرگتر از اين بلاها.
در مقابل براى منصور در جهنم ، مرتبه اى است كه به آن نمى رسد مگر آن چه را كه مىبينى و بر ما روا داشته است . اگر مى خواهى بر اين شدايد، صبر كنيم ، صبر مى كنيم، زيرا به همين زودى راحت مى شويم چه اين كه مرگ به ما نزديك شده است . و اگرخواسته باشى دعا كنم ، دعا مى كنم تا همگى رهايى يابيم ، وليكن منصور به آن مرتبهاز جهنم نخواهد رسيد.
بنى الحسن عليه السلام گفتند: ما تا كنون تحمل كرديم ، از اين پس نيز صبر خواهيمكرد. از آن روز، سه روز بيشتر فاصله نشد كه على بن حسن از شدت درد و رنج زندان ،جان سپرد و روحش به جنان پرواز كرد.
وى در حالى از دنيا رفت كه سرش بر سجده عبادت بود. على بن حسن ، در هنگام شهادتش، چهل و پنج سال سن داشت و داراى پنج پسر و چهار دختر به اين نام ها بود: محمد،عبدالله ، عبدالرحمن ، حسن ، حسين ، رقيه ، فاطمه ، ام كلثوم و ام الحسن . مادر همه آنان ،زينب دختر عبدالله بن الحسن مثنى بود.
پنجمين فرزندش حسين ، همان شخصيتى است كه دليرانه بر ضد بنى عباس قيام كرد ورهبرى واقعه ((فخ )) را بر عهده داشت و در ميدان نبرد همانند امام حسين عليه السلاممظلومانه به شهادت رسيد و اهل بيتش به اسارت درآمدند.(146)
روز 27 محرم - سال 215 هجرى قمرى 
لشكر كشى مامون عباسى به سرزمين روم .
مامون براى نبرد با امپراتورى روم شرقى ، سپاهى سنگين فراهم آورد و در تاريخ 27محرم سال 215 قمرى از بغداد عازم سرحدات غربى گرديد. وى از رهموصل ، منبج ، دابق ، و انطاكيه ، مصيصه و طرسوس (طرطوس ) به پيش ‍ تاخت ، تا اينكه وارد سرحدات روم گرديد و با روميان به نبردى سنگين پرداخت و دژهاى مستحكم آنانرا در هم كوبيد و برخى از شهرهاى آنان مانند آنكارا (پايتخت فعلى تركيه ) را بهتصرف خويش درآورد.
وى از آن جا، دسته هايى چند از نيروهاى خود را براى سركوبى شورش ‍ گران داخلىبه اطراف فرستاد و پس از اطمينان از عدم حملهمتقابل روميان ، به سوى دمشق حركت كرد.(147)
مامون در سال بعد با لشكرى سنگين به روميان هجوم آورد و دوازده دژ مستحكم آنان راگشود و بسيارى از مناطق آنان را به تصرف خويش ‍ درآورد.(148)
روز 28 محرم - سال 220 هجرى قمرى 
ورود امام محمد تقى عليه السلام به بغداد بنا به درخواست معتصم عباسى . (149)
امام محمد تقى عليه السلام معروف به جوادالاءئمه در 10 رجب و به روايتى در 19رمضان سال 195 قمرى در مدينه ديده به جهان گشود و جهان هستى را با نور خويشدرخشان كرد.
پدرش ، حضرت امام رضا عليه السلام و مادرش سبيكه عليه السلام است كه امام رضاعليه السلام وى را ((خيزران )) ناميده بود. اين بانوى پرهيزكار و زاهد، از اهالى((نوبه )) در سرزمين مصر و از خاندان قبطيه (همسررسول خدا صلى الله عليه و آله ) بود.
امام محمد تقى عليه السلام كه يگانه فرزند ذكور امام رضا عليه السلام است ، از دورانطفوليت در مكتب عدالت پرورى و حقيقت جويى پدرش ‍ بهره هاى وافر يافت و از كودكى ،جامع تمام فضايل انسانى و اسلامى بود.
پدرش امام رضا عليه السلام در سال 200 قمرى ، در حالى كه امام محمد تقى عليهالسلام تنها شش سال بيشتر نداشت ، به اجبار و اكراه مامون عباسى عازم خراسان گرديدو فرزند خردسال خويش را در مدينه جانشين خود نمود و همگان را امر به پيروى از اوكرد. امام محمد تقى عليه السلام در هشت سالگى ، پس از شهادت پدر مهربانش به دستمامون عباسى ، امامت شيعيان را بر عهده گرفت .
آن حضرت در طول عمر با بركت و كوتاه مدت خويش ، دوباره به بغداد مسافرت نمود،كه هر دو بار، مصادف با ماه محرم بود.
بار نخست ، بنا به دعوت مامون عباسى (پس از شهادت امام رضا عليه السلام در خراسانو بازگشت مامون در بغداد) عازم عراق گرديد و در محرمسال 215 قمرى وارد بغداد شد. در همين هنگام مامون درصدد تجهيز نيروى نظامى عظيمبراى نبرد با روميان بر آمده بود. (150)
مامون ، هنگامى كه به مقام علمى ، حكمت ، ادب وفضايل انسانى امام محمد تقى عليه السلام آگاهى پيدا كرد، از وى به گرمىاستقبال نمود و او را بر سايران ، اعم از عباسيان و علويان ترجيح و برترى داد و حتىدختر خود، ام الفضل را به عقد ازدواج آن حضرت درآورد.
عباسيان و درباريان مامون كه از تصميم وى در ازدواج دخترش با امام محمد تقى عليهالسلام آگاهى يافته بودند. جملگى اقدام به سعايت و ايجاد بدگمانى نموده و مامونرا از آينده اين امر برحذر داشتند. آنان به مامون گفتند: پيش از اين ، ولايت عهدى را بهپدرش على بن موسى عليه السلام واگذار كردى و اگر عمرش دوام مى يافت ، پس ازمرگ تو، خلافت از عباسيان به علويان منتقل مى گرديد.حال كه پدرش از دنيا رفته است و عباسيان از آن دغدغه خاطر رهايى يافته اند، بارديگر علويان را بر ما مسلط مگردان ! و محمد بن على عليه السلام را به دامادى خودانتخاب نكن و دامادى ديگر براى خويش برگزين . مامون كه به گفتار بى اساس آناناعتقادى نداشت و از سوى ديگر آگاهى كامل به كمالات وفضايل انسانى امام جواد عليه السلام داشت ، در عين مخالفت عباسيان و درباريان خلافت ،دختر خود را به عقد آن حضرت درآورد.
وى براى نشان دادن شايستگى آن حضرت ، جلسه مناظره علمىتشكيل داد و آن حضرت را با عالم ترين و مشهورترين فقيه درباره عباسيان ، يعنى((يحيى بن اكثم )) به مناظره و مباحثه علمى وادار كرد و از اين راه ، موقعيت علمى و فضيلتعلمى و فضيلت هاى ناشناخته آن حضرت را بر همگان اثبات نمود. (151)
مامون در حد مطلوب از آن حضرت تكريم و احترام نمود ولى آن حضرت ، تمايلى بهزندگى اشرافى و معاشرت با آنان نداشت و بهدنبال فرصتى بود كه خود را از آن محيط خارج گرداند.
امام جواد عليه السلام به بهانه زيارت خانه خدا از بغداد عازم مكه معظمه گرديد و پساز مراسم حج ، به مدينه رفت و در همان جا ماندگار شد.
ام الفضل ، همسر امام جواد عليه السلام كه در دربار خلافت پرورش يافته و از زندگىاشرافى برخوردار بود، تحمل زندگى زاهدانه و بى آلايش خاندان عصمت و طهارت رانداشت . به همين جهت از آغاز ورود به مدينه منوره ، بناى ناسازگارى در پيش گرفت واصرار به بازگشت به بغداد را مى نمود.
ام الفضل ، چند بار در نزد پدرش مامون ، از امام جواد شكايت و گلايه نمود كه آن حضرت، توجه چندانى به وى ندارد و به همسران ديگر خود بهاى بيشترى مى دهد. مامون ، بهاظهار نگرانى و شكوائيه هاى دخترش اعتنايى نمى كرد و وى را توصيه به زندگىمسالمت آميز با همسرش امام جواد عليه السلام مى كرد.
مامون تا زنده بود از احترام و تكريم امام جواد عليه السلام كوتاهى نكرد و از اين كه آنحضرت ، دامادى وى را پذيرفته است ، افتخار مى نمود.
سرانجام ، مامون در هفدهم رجب سال 218 قمرى در طرطوس شام بدرود حيات گفته وبرادرش ((معتصم عباسى )) جانشين وى گرديد و زمام امور خلافت را بر عهده گرفت .معتصم با اين كه در ظاهر براى امام جواد احترام و اكرامقائل بود. ولى در باطن نسبت به مقام و منزلت آن حضرت و شايستگى وى براى رهبرىمسلمانان ، رشك مى برد و درصدد تحقير و نابودى آن حضرت برآمد.
معتصم براى كنترل و مراقبت بيشتر آن حضرت ، وى را به بغداد طلبيد. گر چه در ظاهرخواسته اش ، صورت دعوت را داشت ولى در حقيقت ، آن حضرت را به اكراه و اجبار بهبغداد طلبيد و وى را در آن جا تبعيد نمود.
امام محمد تقى عليه السلام به ناچار عازم بغداد شد. آن حضرت فرزندش ‍ امام على نقىعليه السلام معروف به هادى را در مدينه جانشين خود كرد و به همراه همسرش امالفضل به بغداد رفت . ورود آن حضرت به بغداد، دو روز مانده به آخر محرمسال 220 قمرى بود.(152)
معتصم در باطن ، نسبت به آن حضرت و تمام خاندان عصمت واهل بيت عليه السلام و شيعيان آنان دشمنى داشت و با بهانه هايى ، محدوديت هاى تازه اىبراى آنان قائل مى شد. امام محمد تقى عليه السلام در اين سفر، چند ماهى بيشتر در بغدادزندگى نكرد و سرانجام در آخر ذى قعده همينسال (220) به وسيله زهرى كه همسرش ام الفضل به تحريك برادرش جعفر بن مامون وبه دستور عمويش معتصم عباسى به آن حضرت خورانيد، مسموم گرديد و پس از چندىبه شهادت رسيد (153) و در مقابر قريش بغداد، در كنار جدش امام موسى كاظم عليهالسلام كه هم اكنون معروف به كاظمين است ، دفع گرديد.
امام جواد عليه السلام در ميان دوازده امام معصوم (عليهم السلام ) از نظر سنى ، زودتر ازهمه به امامت نايل گرديد و از نظر سال هاى عمر، از همه كم سن تر بود.
آن حضرت در هشت سالگى به امامت رسيد و در 25 سالگى به شهادتنايل آمد.
روز 30 محرم - سال 189 هجرى قمرى 
كشته شدن جعفر بن يحيى بر مكى به دستور هارون الرشيد.(154)
خالد بن برمك از بزرگ هواداران بنى عباس در ايران بود و در استوارى حكومت عباسياننقش مهمى بر عهده داشت . منصور دوانقى (دومين خليفه عباسى ) وى را امارتموصل و آذربايجان و پسرش يحيى را حكومت ارمينيه (ارمنستان ) داد.
مهدى عباسى (سومين خليفه عباسيان )، يحيى بن خالد را به سرپرستى و تربيتفرزند خود هارون گماشت . يحيى در تربيت و تعليم هارون تلاش ‍ بليغى نمود و او رااز هر جهت براى خلافت آماده كرد و آن هنگامى كه هادى عباسى (چهارمين خليفه عباسيان )تصميم گرفت كه به جاى پدرش ‍ هارون ، فرزند خود را ولى عهد نمايد و هارون را ازولايت عهدى خلع كند، يحيى ، وى را از اين كار بازداشت و به شدت با تصميم وىمخالفت ورزيد.
به همين جهت ، به دستور هادى عباسى ، زندانى شد و مورد خشم وى قرار گرفت . ولىپس از هلاكت هادى عباسى ، برادرش هارون به تخت خلافت تكيه زد و يحيى را از زندانآزاد و مقامش را گرامى داشت و وى را به وزارت خويش منصوب و امور كشور را به وىسپرد.
علاوه بر يحيى ، فرزندان او چون جعفر، فضل و محمد نيز همانند پدر در خدمت هارونالرشيد بوده و در استوارى حكومت وى ، تلاش هاى وافرى بهعمل آوردند.
فضل بن يحيى ، برادر رضاعى هارون الرشيد بود. زيرا هر دو از خيزران ، مادر هارونشير خورده بودند. (155)
به همين جهت ، هارون ، يحيى را پدر خطاب مى كرد. هارون به يحيى و فرزندان او مناصبو پست هاى مهم كشورى و دولتى بخشيد. گاهىفضل و جعفر را حكم وزارت مى داد و گاهى جعفر را بر مصر و سپس بر خراسان و پس ازآن بر شام ، امارت داد.
فضل را حكومت مصر، سپس خراسان و پس از آن براى دفع قيام يحيى بن عبدالله علوىبه ديلم و شمال ايران گسيل داشت . هارون درسال 182 قمرى ، فرزند خود مامون را پس از امين ، ولايت عهد خويش گردانيد و جعفر بنيحيى را براى كفالت وى برگزيد.
به اين ترتيب ، برمكيان در تمام اجزاى حكومت هارون الرشيد نقش ‍ حساسى بر عهدهداشته و چندين سال خلافت عباسيان را با درايت و مديريت خويش اداره كردند.
اما رقيبان برمكيان در حكومت بنى عباس ، مانندفضل بن ربيع كه با وجود تركتازى هاى برمكيان ، خود رامنفعل و حاشيه نشين مى ديدند، درصدد تضعيف موقعيت آنان برآمدند و با بهانه هايىواقعى يا واهى در نزد هارون ، بر ضد آنان سعايت مى كردند و هارون را از افزايشقدرت آنان بيم مى دادند.
از سوى ديگر، فضل بن يحيى كه وزارت هارون را بر عهده داشت ، در نهان با علويان وبزرگان آنان ارتباط داشته و براى آنان احترام ويژه اىقائل بود و على رغم درخواست هارون ، با آنان بدرفتارى نمى كرد. اين امر بر هارونپوشيده نمى ماند و خبرچينان ، او را از اين گونه امور با خبر مى كردند.
به تدريج ، هارون نسبت به آنان بدگمان شد و بناى ناسازگارى و شدتعمل در پيش گرفت . هارون در آخر محرم سال 189 (يا 187) قمرى پس از بازگشت ازمراسم حج ، در شهر ((انبار)) دستور قتل جعفر بن يحيى را صادر كرد. در پى آن ،((مسرور)) خادم هارون با گروهى شبانه بر وى حمله آورده و سرش را از بدن جدا كردند.
در همان شب ، برادرش فضل بن يحيى را دستگير و به زندانمنتقل كردند و پدرشان يحيى بن خالد را در يكى از خانه هاى قصرش محبوس گردانيدندو تمام دارايى ها و بردگان برمكيان را از آنان مصادره نمودند.
هارون از شدت خشم دستور داد، پيكر بى جان جعفر بن يحيى را دو تكه كرده و بر جسربغداد نصب نمايند. بسيارى از برمكيان و هواداران آنان دستگير و زندانى شده و در زندانها با آنان بدرفتارى و خشونت كردند.
بدين ترتيب ستاره برمكيان پس از هفده سال و هفت ماه و پانزده روزافول كرد و آنان از اوج قدرت به حضيض ذلت و خوارى مبتلا گرديدند.
سرانجام يحيى بن خالد در سال 190 قمرى در زندان كوفه و پسرشفضل در محرم سال 193 قمرى در زندان رقه با وضعيت رقت بارى وفاتيافتند. (156)
در پايان ، داستانى را كه مرحوم شيخ عباسى قمى درباره عاقبت برمكيان بيان كرده است، عينا نقل مى نمايم : از محمد بن عبدالرحمن هاشمىمنقول است كه گفت : روز عيد قربان بود كهداخل شدم بر مادرم . ديدم زنى با جامه هاى بسيار كهنه نزد او است و تكلم مى كند. مادرمبه من گفت : اين زن را مى شناسى ؟ گفتم : نه .
گفت : اين ((عباده )) مادر جعفر برمكى است . پس من رو به جانب ((عباده )) كردم و با اومقدارى تكلم نمودم و پيوسته از حال او تعجب مى نمودم تا آن كه از او پرسيدم كه اىمادر! از عجايب دنيا چه ديدى ؟
گفت : اى پسر جان ! روز عيدى چنين روز بر من گذشت در حالى كه چهارصد كنيز به خدمتمن ايستاده بودند و من مى گفتم : پسرم جعفر، حق مرا ادا نكرده و بايد كنيزان و خدمت كارانمن بيشتر از اينها باشد و امروز هم يك عيد است و بر من مى گذرد كه منتهى آرزوى من دوپوست گوسفند است كه يكى را فرش خود كنم و ديگرى را لحاف خود نمايم .
محمد گفت : من پانصد درهم به او دادم ، چنان خوشحال شد كه نزديك بود قالب تهى كند و گاه گاهى ((عباده )) نزد ما مى آمد تا از دنيارفت .
بس است از براى عاقل دانا، همين يك حكايت در بى وفايى دنيا. (157)
سال شمار ماه محرم
در اين بخش به رويدادهايى اشاره مى گردد كه وقوع آن ها در ماه محرم ، قطعى است ولىتاريخ روز وقوع آن ها نامشخص است . دليل نامشخص ‍ بودن آنها به خاطر اين است كه درمنابع تاريخى ، آن روزها، مشخص و معين نشده اند و مورخان ، تنها به اشاره به ماه وسال وقوع آن ها كرده اند و يا بدين جهت كه نويسنده اين كتاب ، با در اختيار داشتن منابعمحدود به آن دسترسى پيدا نكرده است . بدين جهت ممكن است در منابع ديگرى در اختيارنويسنده نبوده ، روز وقوع آن ها نيز مشخص و معين شده باشد.
به هر تقدير در اين بخش ، رويدادهايى كه در ماه محرم واقع شده باشند، به ترتيبسال وقوع ، مورد بررسى قرار مى گيرند.

next page

fehrest page

back page