بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 2, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     1 - عرفان اسلامي جلد دوم
     10 - عرفان اسلامي جلد دوم
     11 - عرفان اسلامي جلد دوم
     12 - عرفان اسلامي جلد دوم
     2 - عرفان اسلامي جلد دوم
     3 - عرفان اسلامي جلد دوم
     4 - عرفان اسلامي جلد دوم
     5 - عرفان اسلامي جلد دوم
     6 - عرفان اسلامي جلد دوم
     7 - عرفان اسلامي جلد دوم
     8 - عرفان اسلامي جلد دوم
     9 - عرفان اسلامي جلد دوم
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد دوم
 

 

 
 
قبلفهرست بعد

قرآن و مسئله يقين

( وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ ) .

« و چنين ما به ابراهيم ملكوت و حقيقت آسمانها و زمين را ارائه كرديم تا به مقام اهل يقين رسيد » .

حضرت ابراهيم (عليه السلام) دريافت كه ربى در عالم و مالك و كارگرانى در هستى به جز حضرت او نيست .او يافت كه نظام جهان متّكى به اراده اوست و كلمه كُنْ كه فعل وجود مقدس آن جناب است در اين عرصه هستى حاكم است ، در چنين دريافتى به هيچ وجه شك و ترديد راه ندارد و از اين راه انسان مراتب يقين را طى كرده تا به مقام تسليم و رضا و فنا فى الله و بقاء بالله مى رسد اين آيه نمايانگر يقين ابراهيم (عليه السلام) به حضرت اوست .

( وَبِالاْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ) .

« اهل تقوا به آخرت يقين دارند » .

يعنى در برپايى ، آن جاى كه براساس عدل الهى و نظام متقن حركت در اجزاى هستى است ، كمترين شك و ريبى ندارند .

( وَفِي الاَْرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ) .

« در زمين نشانه هايى است براى صاحبان يقين » .

آرى انديشمندان و متفكّران به هنگامى كه در آثار الهى در پهنه ى زمين ، در خشكى ها و درياها فكر مى كنند و به اين نتيجه مى رسند كه بدون خالقى عادل ، عالمى حكيم ، امكان پيدايش و فعاليت ذرّه اى وجود ندارد .

انديشمندان از تفكّر در صُنْع الهى چنين نتيجه مى گيرند كه زمين انبار موادى براى موجودات زنده است ، موادى كه قدرت ، انسانها و ماشين هاى حساب ، از شمارش آن عاجز است ; چه رسد به تحقيق در تمام شئون هر ذرّه اى از ذرّات اين مواد بى حساب .

مسئله ى جوّ زمين كه درباره ى آن هزاران كتاب نگاشته شده است ، معادن زمين كه درباره ى آن ميليونها جزوه و كتاب منتشر شده است ، خشكى ها ، تپه ها ، كوهها ، چشمه ها ، رودخانه ها ، صحراها ، جزيره ها ، درياچه ها ، درياها ، اقيانوسها و عجايبى كه در اقيانوسها وجود دارد و ...همه اين آثار ، حركت دهنده ى انسان به سوى يقين اند و به سوى مراتب يقين تا جايى كه از انسان ها افرادى بزرگ و بى نهايت بزرگ چون انبيا و ائمه و صلحا و عارفان و اوليا به وجود آيند .

روايات و مسئله يقين

عَنْ جابِر قالَ لي أَبُو عَبْدِاللهِ (عليه السلام) يا أَخا جُعْف إِنَّ الإيمانَ أَفْضَلُ مِنَ الاِْسْلامَ وَإِنَّ الْيَقينَ أَفْضَلُ مِنَ الإِيمانِ ، وَما مِنْ شَيْء أَعَزَّ مِنَ الْيَقينَ .

« جابر جعفى مى گويد: حضرت صادق(عليه السلام) به من گفت: اى برادر جعفى ايمان از اسلام برتر است، ويقين از ايمان بالاتر است، وچيزى گرانبهاتر از يقين نيست » .

مجلسى بزرگ در توضيح اين روايت مى گويد :يقين در وجود هركه تجلى كند ، از او معصيت صادر نمى شود ، امّا در ايمان اين طور نيست ، به خصوص كه ايمان اكثر مردم تقليدى و ظنى است و با كمترين وسوسه نفس يا شيطان از بين مى رود .نمى بينيد وقتى طبيب مى گويد :فلان غذا براى فلان مرض ضرر دارد ، يا باعث فزونى مرض يا دير خوب شدن است و مردم قول طبيب را سخت عمل مى كنند ;امّا با اين همه آيات خدا و اخبارى كه از انبيا و ائمه درباره ى خطرات و آثار شوم معاصى رسيده تصريح شده است كه گناهان باعث هلاكت و عذاب شديد است ، مردم كمتر توجه مى كنند و اين نيست مگر از ضعف ايمان و نبوديقين .

عَنْ أَبي الْحَسَنِ (عليه السلام) قالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ : الإيمانُ فَوْقَ الإسْلامِ بِدَرَجَة ، وَالتَّقْوى فَوْقَ الإيمانِ بِدَرَجَة ، وَالْيَقينُ فَوْقَ التَّقْوى بِدَرَجَة ، وَما قُسِّمَ في النّاسِ شَيْءٌ أَقَلَّ مِنَ الْيَقينِ .

« از امام رضا (عليه السلام) روايت شده است كه فرمود :ايمان درجه اى از اسلام بالاتر است و تقوا درجه برتر از ايمان است ، و يقين به درجه اى فوق تقواست و چيزى در ميان مردم كمتر از يقين تقسيم نشده » .

آرى يقين پس از عبور از تمام مراحل اسلام و ايمان و تقوا به دست مى آيد .كسى كه اين مراحل عالى را به دست آورد و به عرصه يقين قدم بگذارد البته شاهد عنايات مهمى از خداى بزرگ خواهد شد .

عَنْ يُونُس قالَ : سَأَلْتُ أَبي الْحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام) عَنِ الإِيمانِ وَالاِْسْلامِ فَقالَ : قالَ
أَبُوجَعْفر (عليه السلام) : إِنّما هُوَ الاِْسْلامُ ، وَالإِيمانُ فَوْقَهُ بِدَرَجَة ، وَالتَّقْوى فَوْقَ الاِْيمانِ بِدَرَجَة وَالْيَقينُ فَوْقَ التَّقْوى بِدَرَجَة ، وَلَمْ يُقَسِّمْ بَيْنَ النَّاسِ شَيْءٌ أَقَلَّ مِنَ الْيَقينِ قالَ :قُلْتُ : فَأَيُّ شَيْء الْيَقينُ قالَ : التَّوَكُّلُ عَلَى اللهِ ، وَالتَّسْليمُ للهِ ، وَالرِّضا بِقَضاءِ اللهِ ، وَالتَّفْويضُ إِلَى اللهِ قُلْتُ : فَما تَفْسيرُ ذلِكَ ، قالَ هكذا قالَ أَبُوجَعْفَر (عليه السلام)
 .

« يونس مى گويد :از حضرت رضا (عليه السلام) درباره ى ايمان و اسلام پرسيدم ، فرمود : امام باقر فرموده :اسلام است و ايمان به درجه اى فوق آن و تقوا فوق ايمان و يقين بالاتر از تقواست و چيزى كمتر از يقين بين مردم قسمت نشده است ، عرضه داشتم يقين چيست ؟ فرمود :تكيه بر خدا ، تسليم به خدا ، رضايت به قضاى الهى ، واگذاردن برنامه به او ، عرض كردم تفسير اينها چيست ؟ فرمود : اين طور امام باقر فرمود » .

در اين روايت مهم دقّت كنيد ، چگونه ممكن است كسى كه در همه حال تكيه بر خدا دارد ، و در همه ى شئون تسليم حضرت اوست و به تمام داده هاى خداوند راضى است و امورش را به حق واگذار كرده و به مرتبه يقين رسيده ( كه اين چهار علامت نشان مى دهد كه به حق اليقين رسيده ) گناه از او سر بزند ؟ آنان كه به چنين مرتبه اى از يقين به دست مى يابند همانان اند كه حضرت صادق درباره ى آنان مى فرمايد :

وَإِذا أَشْرَقَ نُورُ اليَقينِ في الْقَلْبِ شاهَدَ الفَضْلَ .

عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : مِنْ صِحَّةِ يَقينِ الْمَرْءِ الْمُسْلِم أَنْ لا يُرْضى النّاسَ بِسَخَطِ اللهِ ، وَلا يَلُومَهُمْ عَلى ما لَمْ يُؤْتِهِ اللهُ ، فَإِنَّ الرِّزْقَ لا يَسُوقُهُ حِرْصُ حَريص وَلا يَرُدُّهُ كِراهِيَّةُ كارِه ، وَلَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ فَرَّ مِنْ رِزْقِهِ كَما يَفِرُّ مِنَ الْمَوْتِ لاََدْرَكَهُ رِزْقُهُ ، كَما يُدْرِكُهُ الْمَوْتُ ثُمَّ قالَ : إِنَّ اللهَ بِعَدْلِهِ وَقِسْطِهِ جَعَلَ الرُّوحَ وَالرَّاحَةَ في الْيَقينِ وَالرِّضا وَجَعَلَ الْهَمَّ وَالْحُزْنَ في الشَّكِّ وَالسَّخَطِ .

« امام صادق (عليه السلام) فرمود : يقين در وجود مرد مسلمان علاماتى دارد و آن اين است كه دارنده يقين به خاطر دنيا و شئون آن خشنودى مردم را با سخط خدا معامله نمى كند و مردم را به آنچه خداوند از مال دنيا به آنان نداده سرزنش نمى نمايد ;زيرا يقين دارد كه خداوند بيش از آنچه در دست اوست روزى او نكرده است .رزق چيزى نيست كه عامل جلبش حرص حريص باشد ، يا عوامل ردّش نگرانى شخص نگران باشد ، اگر يك نفر از شما از رزق چنانچه از مرگ فرار مى كند بگريزد بداند كه روزى او به او مى رسد چنانكه مرگ به او مى رسد سپس فرمود : خداوند به عدل و دادش ، آرامش قلب و راحت بدن را در يقين و رضا قرار داده و غم و غصّه را در شكّ و ترديد و ناخشنودى از داده اش قرار داده » .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :رسول خدا نماز بامداد را با مردم گزارد و به جوانى در مسجد نگاه كرد كه چرت مى زد و سر به زير داشت ، رنگش زرد شده بود و تنش لاغر و ديده هايش به گودى نشسته بود ، به او فرمود : چگونه صبح كردى ؟ گفت : يا رسول الله در حال يقين ، رسول خدا از گفته او در شگفت شد و فرمود :براى هر يقينى حقيقت و علامتى است ، حقيقت يقين تو چيست ؟ جواب داد يقين من است كه مرا در غم فرو برده و شبم را به بى خوابى كشيده و روز گرمم را به تحمّل تشنگى واداشته ، جانم از دنيا و آنچه در اوست به تنگ آمده و روى گردان شده تا جايى كه مى بينم عرش خداوندم براى حساب برپاست و همه مردم بر آن محشورند و من در ميان آنانم ، گويا مى نگرم به اهل بهشت كه در نعمت اند و با يكديگر در تعارف و به پشتى ها تكيه زده اند و گويا مى نگرم دوزخيان را كه زير شكنجهايند و فرياد مى كنند !خيال مى كنى من الآن لغزه آتش دوزخ را مى شنوم كه در گوشم مى گردد و مى چرخد .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به اصحابش فرمود :اين بنده اى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن كرده سپس فرمود :اى جوان آنچه دارى از آن با شدت نگهدارى كن ، سپس جوان گفت : يا رسول الله دعا كن كه به همراه تو شربت شهادت بنوشم ، پيامبر برايش دعا كرد ، چيزى نگذشت كه در يكى از جنگ ها پس از نه تن شهيد شد و او نفر دهم بود .

مجلسى در ذيل اين روايت مى گويد :در قلب انسان پرده هايى ست تاريك و تيره كه نمى گذارند نور حقيقت در آن بتابد ، و با خموشى و بى خوابى و گرسنگى و مراقبت دائم اين پرده ها دريده شود و حقيقت تجلى مى كند .سپس علامه مى فرمايد در حديث نبوى به برخى از اين پرده ها اشاره شده است كه فرمود : اگر شياطين گرد دل آدميزاد نگردند به ملكوت آسمان چشم اندازند .

البته براى از بين بردن اين پرده ها و غبار كدورتها ، بهترين راه اجراى فرامين حق و دورى از هر گناه صغيره و كبيره است و اگر انسان بتواند چهل روز وجودش را از غير حق پاك كند ، اين نور تجلى خواهد كرد و چشمه هاى حكمت از قلب بر زبان جارى خواهد شد ، چنانچه در روايتى به همين معنا اشاره شده :

من أَخْلَصَ للهِ أَرْبَعينَ صَباحاً ظَهَرَتْ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ يَنابيعُ الْحِكْمَةَ .

و چون آن نور درآيد انسان موفق به مشاهده الطاف خاصّه ربّانى خواهد شد و به قول حضرت صادق (عليه السلام) :

وَإِذا أَشْرَقَ نُورُ اليَقينِ في الْقَلْبِ شاهَدَ الفَضْلَ .

 وَإِذا تَمَكّنَ مِنْهُ رَجا

چون يقين در قلب انسان جاى گرفت ، اميد به عنايات الهى ، و ثواب جزيل خداوندى و از همه مهمتر اميد رسيدن به مطلوب و معشوق حقيقى و رسيدن به مقام قرب پروردگار پديدار خواهد گشت .

وَإِذا وَجَدَ حَلاوَةَ الرَّجا طَلَبَ

چون شيرينى و لذّت اميد را يافت ، آتش طلب به تمام معنى در دل او شعلهور شود و به طلب مطلوب خود كه قرب الهى است با تمام جديّت برخواهد خواست و آن آتش به سعى او در اين زمينه ، قوّت خواهد گرفت و لحظه اى از فعاليّت براى رسيدن به او غافل نخواهد شد ، كه گفته اند :

وعده وصل چون شود نزديك  ***  آتش شوق تيزتر گردد

 وَإِذا وَفِقَ لِلْطَّلَبِ وَجَدَ

و چون توفيق طلب مطلوب را يافت و به خاطر طلب به كوشش برخاست و به وسيله رياضات شرعى و مجاهدات نفسانى و آراسته شدن به حسنات و پاك گشتن از رذائل ، از قيود شيطانى و هواجس نفسانى و پابندى مادّى رهايى يافت ، معشوق را مى يابد و فانى در او مى گردد و موجوديّت او تبديل به يك موجوديّت الهى صرف مى گردد .اين مقام همان مرحله ى يافتن است كه در اين زمينه گفته اند :

مَنْ طَلَبَ شَيْئاً وَجَدَّ وَجَدَ وَمَنْ قَرَعَ باباً وَلَجَّ وَلَجَ .

« آن كس كه به طلب چيزى برآيد و بر آن اصرار و جديّت كند آن را خواهد يافت » .

وَإِذا تَجَلّى ضِياءُ الْمَعْرِفَةِ في النُّؤادِ هاجَ ريحُ الْمَحَبَّةِ .

هنگامى كه عارف حجاب هاى ظلمانى را بر اثر دستورات الهى از آينه ى دل و نفس زدود ، وقتى كه نيّتى براى عارف جز خدا نماند ، زمانى كه براى عارف همّتى به جز رسيدن به مقام قرب باقى نبود ، نور معرفت تابيدن مى گيرد ; معرفت به اينكه در مملكت وجود جز او ديارى نيست ، و چون نور معرفت در دل تجلّى كند نسيم عشق بوزد ، آن عشقى كه اصل اصول است ، و سرمايه اى جز آن نيست عشق به خدا ، عشق به اوامر و نواهى او ، عشق به رسالت انبيا و امامت امامان . عشق به عمل صالح ، عشق به اخلاق حسنه و عشق به حركت به سوى او ، و قبول تحمل هر مصيبتى در راه رسيدن به مقام قربش .

 وَإِذا هَاجَ ريحُ الْمَحَبَّةِ اسْتأْنَسَ في ظِلالِ الْمَحْبُوبِ

چون نسيم محبّت به آن كيفيّت كه در بالا گفته شد بوزد ، هيچ وحشتى از هيچ چيزى براى انسان نخواهد ماند ، از بركت آن نسيم الهيه در سايه ى محبوب واقعى قرار مى گيرد و با معشوق خود مأنوس شده و همنشين با دوست واقعى و مطلوب حقيقى مى گردد .و چون انس به محبوب آمد ، از چيز ديگرى لذّت نخواهد برد و هيچ عاملى قدرت برگرداندن او را از اين راه ندارد .

موحد چو در پاى ريزى زرش***وگر تيغ هندى نهى بر سرش
نباشد اميد و هراسش زكس***بر اين است آيين توحيد و بس

به خاطر اين انس و لذت بردن از آن ، كه نتيجه عشق واقعى است ، امام در جمله بعد مى فرمايد :

وَآثَرَ الْمَحبُوبَ عَلى ما سِواهُ .

و اين وقت است كه محبوب را بر آنچه غير اوست او ترجيح داده و در زندگى خود او را بر هر چيزى مقدم مى دارد .اراده او و خواسته او و همّت او به طور كامل اراده و خواسته معشوق خواهد شد و اگر همه ى دنيا از او برگردند ، او به محبوبش انس بيشتر و عشق شديدتر پيدا خواهد كرد .

 وَباشَرَ أَوامِرَهُ وَاجْتَنَبَ نَواهِيهِ

چون به محبوب برسد ، در حقيقت از اختيار ناس و نفس درآمده و در اختيار مولا قرار گرفته ، امرى جز امر و نهى او نمى ماند ;زيرا بريده از نفس و خلق چگونه محكوم نفس و خلق است ؟ و متّصل به او چگونه بريده از امر و نهى است ؟ در آنجا برايش يقينى است كه اجراى اوامر و نواهى مولا باعث اتصال بيشتر است ، از اين جهت است كه بر شدت عبادت افزوده مى گردد ، و امر و نهى متوجّه او نخواهد شد ; مگر اينكه آن را به اجرابگذارد .

 وَإِذا اسْتَقامَ عَلى بَساطِ الأُنْسِ بِالْمَحْبُوبِ مَعَ أَداءِ أَوامِرِهِ

 وَاجْتِنابِ نَواهِيهِ وَصَلَ إِلى رُوحِ الْمُناجاة

چون عارف ، متمكّن بر بساط انس با محبوب حقيقى شد ، و اوامر و نواهى او را به اجرا گذاشت روح مناجات را يافته و به جايى مى رسد كه ترك عبادت آن هم نه تنها واجبات بلكه سنّتها برايش از قبيل جدا شدن ماهى از آب است و از اين كلام استفاده مى شود كه كسالت و كاهلى در عبادت نشانه ى دورى از جناب اوست و ميل و رغبت به آن دليل قرب و علامت توجّه به جلال و جمال اوست . از نبى اكرم نقل شده كه در وقت رسيدن اوقات نماز به بلال مى فرمود :أرحنا يا بلال ،يعنى ما را راحت كن ، يعنى اذان بگو تا ما به عبادت حق كه راحت و لذّت ما در آن است مشغول شويم .

حفظ اوامر و نواهى حق بالاترين ادب انسان به مولاست ، و بساط انس با او به وسيله دستوراتش براى آدمى حاصل مى گردد .

با ادب به مقام انس مى توان رسيد و عنايت انس آن است كه دل به دوست شاد باشد و شاد بودن دل به دوست آن است كه جز دوست او را به كار نيايد .

و اگر به اندازه ى هر دو عالم نعمت پيش او آرند ، او را شادى نشايد ، زيادت شادى به چيزى جز دوست ، نشان نقصان محبّت است .

و اگر هر دو عالم بلا پيش او آرند از جا نرود ، از بهر آن كه چيزى از جا رفتن در وقت دعوى محبت دليل فراغت سر است از محبت .

و معنى وحشت از غير گرفتن ، آن است كز بهر خويش ، با دوست ، هيچ انبساط نماند ، نه تقاضاى نفع و نه تقاضاى دفع ضرر بلكه «مقام تسليم» .

و با دوست چنان خوش گردد كه اگر عطا منع كند نگويد چرا كردى ، و اگر بلا برگمارد نگويد چرا گماشتى .

و چون حق سبحانه و تعالى خواهد ، دل دوستى را با خويش به انس آرد يا مادام نيكى خويش بر او متواتر دارد ، يا بلاى غير خويش به او باز نمايد ;تا از غير او گريزان باشد .

و هر وقت كه انس با حق شدت گيرد ، وحشت از خلق فزونى يابد و علامت انس آن است كه صاحب او را وحشت پديد آيد از دنيا و از خلق ، مگر با اولياى خداى كه انس گرفتن با اوليا انس است با خداى و هركه با خلق انس گرفت بر بساط فرعونيان ساكن شد ، خداى را باش و اگر نه خود مباش ، انس آن است كه از ماسوى الله وحشت در تو پديد آيد .

و حجاب ميان بنده و خدا ، آسمان و زمين و عرش و كرسى نيست خيال و اوهام و منيّت تو حجاب است . از ميان برگير و به خداى بشتاب . بايد كه اگر در خلوت باشى خداى را ببينى و اگر با خلق باشى خداى را ببينى و هرچه جز حق بود نزديك تو باطل بوده و تغيّر عالم سر تو را نجنباند و بلاى حق مهر تو را كم نكند .

هيبت حسنش چو بر بودت زخويش***پرده حشمت براندازد زپيش
هركه غيرست از ميان بيرون شود***پس اميد از بيم مرد افزون شود
مجلس بخشايش آمد اين بساط***عشقبازان را مقام انبساط
مايه سودا از اين بازار خاست***پس كليم الله حق ديدار خواست
چون نسيم اين چمن پيدا شود***بلبل جان در قفس شيدا شود
سالك از اول چو بشناسد مقام***انس او با طاعت و ذكرت مدام
آن كه صاحب حال باشد نام او***با صفات حق بود آرام او
آن كه او را انس با ذات خداست***بحر تمكين است و غواص بقاست

 وَمِثالُ هذِهِ الأُصُولِ الثَّلاثَةِ كَالْحَرَمِ وَالْمَسْجِدِ وَالْكَعْبَةِ فَمَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ

 آمِنَ مِنَ الْخَلْقِ ، وَمَنْ دَخَلَ الْمَسْجِدِ آمَنَتْ جَوارِحُه أَنْ يَسْتَعْمِلَها في

 الْمَعْصِيَةِ ، وَمَنْ دَخَلَ الْكَعْبَةِ آمِنَ قَلْبُهُ مِنْ أَنْ يَشْغَلَهُ بِغَيْرِ ذِكْرِ اللهِ

مثال خوف و رجا و محبّت همانند حرم و مسجد و كعبه است . كسى كه وارد منطقه حرم مى شود از آزار خلق درامان است ، زيرا وارد در حريم ، بسيارى از برنامه هاى عادى بر او حرام و ممنوع است چه رسد به برنامه ها تحريم شده ، چنانكه وارد شده به حرم از ديگران درامان است ، وارد شده به منطقه خوف از عذاب دنيا و آخرت درامان است ، چرا ؟ براى اين كه خائف از مقام خدا قائم به امر و نهى الهى است ، و اجراى دستورات خداوند بهترين منطقه امن از خزى دنيا و عذاب آخرت است .

و كسى كه وارد مسجدالحرام شود ، در حقيقت وارد مركز معشوق و منطقه ى محبوب شده است ، قرآن درباره ى وارد به مسجد مى گويد : ( ومن دخله كان آمناً ... )مهمان دوست ، و وارد به حضور مولا مگر كارى غير از خواسته مولا انجام مى دهد ، مگر ممكن است جوارح او آلوده به معصيت شود ، آنجا كه علّتى و سببى براى گناه يافت نمى شود ، آنجا فقط جاى توجه به محبوب و انجام خواسته هاى اوست . و به همين خاطر مجرى برنامه ى دوست به حضرت او حُسن ظنّ پيدا كرده و قلبش از اميد به رحمت و عنايت او آكنده مى شود ، و خدا هم برابر با روايات گذشته با بنده اش برابر با حسن ظنّ عبد و خوفى كه از مقام مولا دارد ، عمل مى كند .

و كسى كه وارد خانه شود ، جز اينكه مشغول به صاحب خانه باشد كارى از او ساخته نيست ، همچنين قرار گرفته در منطقه ى محبّت ، عشقى به جز عشق مولا و محبّتى جز محبّت به دوست احساس نمى كند ، و محبّت هرگز از ياد او نرفته و پس از رسيدن به اين محبّت ، هيچ محبّتى را نمى تواند مقدّم بر آن بدارد .اين است كه فقط او را مى خواهد و هرچه را هم بخواهد براى او مى خواهد .

 فَانْظُرْ أَيُّهَا الْمُؤْمِنُ ، فَإِنْ كانَتْ حَالَتُكَ تَرْضاها لِحُلُولِ الْمَوتِ

 فَاشْكُرِ اللهَ عَلى تَوْفيقِهِ وَعِصْمَتِهِ

راستى خوب فكر كن ، در خويش دقت نما ، به نفس انديشه بنما ، اگر حال تو نسبت به مردم چنين است ، كه مرگ براى تو خوشايند است پس خدا را به اين حال و بر اينكه تو را توفيق اجراى واجبات و ترك محرّمات داده و تو را از خطا و گناه و افتادن در چاه هلاكت حفظ فرموده شكر كن كه چنين حالى نسبت به مرگ نتيجه ى عمل صالح و اخلاق حسنه و دورى جستن از گناه است . چنانچه حال اولياء نسبت به مرگ چنين بوده است . مگر نشنيدى امام عارفان پس از ضربت پسر مرادى گفت : فزتُ وَربّ الكعبة ،يا على اكبر به حضرت حسين (عليهما السلام)عرضه داشت : لا نُبالِي بِالْمَوْتِ ،كسى بايد از مرگ بترسد كه به فكر مولا و در انديشه عقبى نبوده و نباشد .چنانچه از ابوذر پرسيدند :چرا چنين است كه بعضى از مرگ و مردن مى ترسند و از حلول آن خائف و هراسانند و بعضى آرزو دارند مرگ برسد و بدان راضى اند ؟ پاسخ داد : آنان كه از مرگ مى ترسند كسانى هستند كه دنياى خود را معمور و آخرتشان را خراب كرده اند و معلوم است كه انتقال از آبادى به خرابى موجب ترس است و آنان كه از موت راضى اند آخرت ايشان معمور است ، و دنياى آنان پيش آنان بى ارزش و خرابه اى بيش نيست البته انتقال از خرابى به آبادى موجب رضايت است :

الدنيا سجن المؤمن وجنّة الكافر .

 وَإِنْ تَكُنْ الأُخْرى فَانْتَقِلْ عَنْها بِصِحَّةِ العَزيمَةِ وَأنْدَمْ عَلى ما سَلَفَ مِنْ عُمْرِكَ في الْغَفْلَةِ

اما اگر حال تو نسبت به مرگ حال اكراه و تنفّر است با عزمى درست از اين حال به آن حال الهى سفر كن ;زيرا كراهت از مرگ نشانه ى قساوت قلب است . بر گذشته ى خود كه نسبت به خالق و خلق در غفلت بود ، و به سبب آن غفلت دچار حق الله و حق الناس شدى پشيمان شو و در تدارك حق الناس و حق الله برآى ، كه در دنباله ى حق الله و حق الناس مشكلات و گرفتارى اخروى فراوان است .

 وَاسْتَعِنْ بِاللهِ عَلى تَطْهِيرِ الظّاهِرِ مِنَ الذُّنُوبِ ، وَتَنْظيفِ الْباطِنِ مِنَ الْعُيُوبِ

از خداوند مهربان براى پاك شدن اعضايت از گناه كمك بخواه ، و براى طهارت باطنت از همه ى عيوب مدد بجوى و بدان كه در قرآن و روايات وارد شده كه بهشت جاى پاكان است در قرآن آمده است : ( الطيّبات للطيّبين )و در روايتى آمده است :

والجنّة لا يدخلها إلاّ الطيّب .

 وَاقْطَعْ زِيادَةَ الْغَفْلَةِ مِنْ قَلْبِكَ

و زيادى غفلت را از قلب خود قطع كن ، و هرگز از ياد مرگ و ذكر خدا غافل مباش . قيد زياده در متن روايت اشاره به آن است كه بعضى از غفلت ها از لوازم حالات بشرى است و احتراز از آنها ممكن نيست ، پس غفلتى كه امام امر به قطع آن مى كند زايد بر غفلت طبيعى است .

 وَاطْفِ نارَ الشَّهْوَةِ مِنْ نَفْسِكَ

و آتش شهوت را از نفس خاموش كن ، و با نفس به همان مقدار معامله كن كه خداوند مهربان اجازه داده ، نه به آن مقدارى كه خود نفس از تو مى طلبد ، كه اگر خواهش هاى نفسانى ميدان پيدا كنند بزرگترين ضربه را بر انسان مى زنند ;چنانچه نبى اسلام فرموده :

أَعْدا عَدُوّك نَفْسَكَ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْكَ .

« دشمن ترين دشمنانت همان نفس توست كه بين دو پهلويت قرار گرفته » .

خداوند مهربان به همه ما توفيق آراسته شدن به آنچه كه در اين روايت ذكر شده مرحمت فرمايد و ما را در مسير انسان الهى شدن و خليفة الله شدن قرار بدهد .

قبلفهرست بعد
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation