بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری (ره ), استاد شهید آیت الله مطهرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     TARIKH01 -
     TARIKH02 -
     TARIKH03 -
     TARIKH04 -
     TARIKH05 -
     TARIKH06 -
     TARIKH07 -
     TARIKH08 -
     TARIKH09 -
     TARIKH10 -
     TARIKH11 -
     TARIKH12 -
     TARIKH13 -
     TARIKH14 -
     TARIKH15 -
     TARIKH16 -
     TARIKH17 -
     TARIKH18 -
     TARIKH19 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

شگفت انگيزترين دوره زندگى على عليه السلام (594)  
شگفت انگيزترين دوره هاى زندگى على عليه السلام در حدودچهل و پنج ساعت است . على عليه السلام چند دوره زندگى دارد: از تولد تا بعثت پيغمبر؛از بعثت پيغمبر تا هجرت ؛ از هجرت تا وفات پيغمبر كه دوره سوم زندگى على عليهالسلام است و شكل و رنگ ديگر دارد؛ از وفات پيغمبر تا خلافت خودش (آن بيست و پنجسال ) دوره چهارم زندگى على عليه السلام است و دوره خلافت چهار ساله و نيمه اش دورهديگرى از زندگى اوست . على عليه السلام يك دوره ديگرى هم دارد كه اين دوره اززندگى او، كمتر از دو شبانه روز است و شگفت انگيزترين دوره هاى زندگى على عليهالسلام است ؛ يعنى فاصله ضربت خوردن تا وفات .
انسان كامل بودن على عليه السلام اينجا ظاهر مى شود، يعنى در لحظاتى كه مواجه بامرگ شده است ، (595) اولين عكس العمل على عليه السلام در مواجهه با مرگ چه بود؟ضربت كه به فرق مباركش وارد شد دو جمله از او شنيده شد. يك جمله اين كه : (اين مردرا بگيريد) و ديگر اين كه : (فزت برب الكعبه ) (596) قسم به پروردگاركعبه كه رستگار شدم ؛ به شهادت نائل شدم ، شهادت براى من رستگارى است .
على عليه السلام را آوردند و در بستر خواباندند. طبيبى به نام اثيربن عمرو را كه ازتحصيل كرده هاى جندى شاپور و عرب بود و در كوفه مى زيست براى معاينه زخماميرالمؤ منين آوردند. حضرت با وسائل آن زمان معاينه كرد(597) و با اين آزمايش فهميدكه زهر وارد خون حضرت شده است . لذا (نسبت به درمان ) اظهار عجز كرد... او مى دانستكه على عليه السلام كسى نيست كه لازم باشد احوالاتش را به كسان او بگويد. پسعرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! اگر وصيتى داريد بفرمائيد...
شگفتى هاى على عليه السلام و معجزه هاى (598) انسانى او در اينجا ظهور مى كند. جزءوصايايش مى گويد: با اسيرتان مدارا كنيد...
به امام حسن عليه السلام فرمود: فرزندم حسن ! بعد از من اختيار او با توست ، مى خواهىآزادش كنى ، آزاد كن و اگر مى خواهى قصاص كنى ، توجه داشته باش كه او به پدرتو فقط يك ضربه زده است ؛ به او يك ضربه بزن ، اگر كشته شد، شد و اگر كشتهنشد، نشد. باز هم سراغ اسيرش را مى گيرد: آيا به اسيرتان غذا داده ايد؟ آيا به او آبداده ايد؟ آيا به او رسيدگى كرده ايد؟ كاسه اى شير براى مولا مى آورند، مقدارى مىنوشد، مى گويد: باقى را به اين مرد بدهيد تا بنوشد و گرسنه نماند. رفتارش بادشمن اين گونه است كه باعث شده مولوى بگويد:

در شجاعت شير ربانيستى
در مروت خود كه داند كيستى
اينها مردانگى هاى على عليه السلام است ، انسانيتهاى على عليه السلام است . على عليهالسلام در بستر افتاده و ساعت به ساعت حالش وخيم تر مى شود و سموم روى بدن مقدسعلى عليه السلام بيشتر اثر مى گذارد. اصحاب ناراحتند، گريه مى كنند، ناله مى كنندولى مى بينند لبهاى على خندان . شكفته است ، مى فرمايد:
( والله ما فجاءنى من الموت وارد كرهته ولاطالع انكرته ؛ و ما كنت لا كقارب ورد، وطالب وجد.(599) )
به خدا قسم آنچه بر من وارد شده است ، چيزى كه براى من ناپسند باشد نيست ، ابدا!شهادت در راه خدا هميشه آرزوى من بوده و براى من چه از اين بهتر كه درحال عبادت شهيد شوم ...
على عليه السلام يك مثلى مى آورد كه عرب با اينمثل خيلى آشنا بود و آن اين است كه عرب در بيابانها و به طور فصلى زندگى مى كردو وقتى در يكجا جا آب و علف براى حيوانات و حشمش پيدا مى شد، تا وقتى كه آب و علفبود در آنجا مى ماند، بعد در جاى ديگرى آب و علف پيدا مى كرد و مى رفت . چون روزهاخيلى گرم بود، گاهى شبها براى پيدا كردن نقطه اى كه آب داشته باشد مى رفتند؛يعنى شبها دنبال آبگردى بودند (قارب به چنين كسى مى گويند). حضرت به مردم مىگويد: اى مردم ! براى كسى كه در شب تاريكدنبال آب بگردد و ناگهان آب را پيدا كند، چه سرور و شعفى دست مى دهد؟مثل من مثل عاشقى است كه به معشوق خود رسيده ومثل كسى است كه در يك شب ظلمانى آب پيدا كرده باشد.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن نيمه شب آب حياتم دادند
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
اين بيت همان (فزت و رب الكعبه ) را مى گويد؛ (از غصه نجاتم دادند) يعنى(فزت و رب الكعبه ) پرحرارت ترين سخنان على عليه السلام آنهائى است كه درهمين چهل و پنج ساعت (تقريبا) از ايشان صادر شده است . (آخرين موعظه على عليه السلامهمان موعظه بسيار پرحرارت و پرجوشى است كه در بيست ماده بيان كرده است .) علىعليه السلام اندكى بعد از طلوع فجر روز نوزدهم ضربت خورد و در نيمه هاى شب بيستو يكم ، روح مقدسش به عالم بالا پرواز كرد.
على عليه السلام قربانى جمودها(600)  
داستان شهادت على عليه السلام و امورى كه موجب شد آن حضرت شهيد شود از هميننظر... يعنى از نظر انفكاك تعقل از تدين ، داستان عبرت انگيزى است .
على عليه السلام در مسجد، در حالى كه مشغول نماز بود، يا آماده نماز مى شد، ضربتخورد و در اثر همان ضربت شهيد شد. درست است كه (وقتل فى محرابه لشدة عدله ) آن تصلب و انعطاف ناپذيرى در امر عدالت برايشدشمنها درست كرد، جنگ جمل و جنگ صفين به پا كرد، اما در نهايت ، دست جهالت و جمود وركورد فكرى از آستين مردمى كه به نام (خوارج ) ناميده مى شدند بيرون آمد و علىعليه السلام را شهيد كرد.
آن وقتى (601) كه ضربت به فرق مبارك على عليه السلام وارد شد فريادى شنيدهشد و برقى در آن تاريكى به چشمها خورد: فرياد، فرياد (لا حكم الا لله ) بود وبرق ، برق شمشير.
يكى (602) از اين خارجيها يك رباعى دارد، (در بيتاول آن ) مى گويد:
( يا ضربة من تق ما اراد بها
الا ليبلغ من ذى العرش رضوانا )
مرحبا به ضربت آن مرد پرهيزكار. (كى ؟ ابن ملجم ) آن مرد پرهيزكارى كه جز رضاىخدا چيزى را در نظر نداشت . بعد مى گويد:
اگر اعمال تمام مردم را در ترازوى ميزان الهى بگذارند و آن ضربت ابن ملجم را نيزبگذارند، آن وقت خواهند ديد كه در ميان خلق خدا هيچ كس ‍عمل بزرگتر از عمل ابن ملجم انجام نداده .
جهالت ، اين چنين مى كند با اسلام و مسلمين . ببينيد(603) على چه وصيت مى كند؟ على دربستر مرگ كه افتاده است ، دو جريان را در كشورى كه پشت سر خود مى گذارد مى بيند.
يكى جريان معاويه و به اصطلاح قاسطين ، منافقينى كه معاويه در راءس ‍ آنهاست .
و يكى هم جريان خشكه مقدسها، كه خود اينها با يكديگر تضاد دارند.
حالا اصحاب على بعد از او چگونه رفتار بكنند؟ فرمود: (604) بعد از من ديگر اينهارا نكشيد: (لا تقتلوا الخوارج بعدى ) درست است كه اينها مرا كشتند ولى بعد از من اينهارا نكشيد، چون بعد از من شما هر چه كه اينها را بكشيد به نفع معاويه كار كرده ايد نهبه نفع حق و حقيقت ، و معاويه خطرش خطر ديگرى است . فرمود:
( لا تقتلوا الخوارج بعدى فليس من طلب الحق فاخطاءه كمن طلبالباطل فادركه .(605) )
خوارج را بعد از من نكشيد كه آن كه حق را مى خواهد و اشتباه كرده مانند آن كه از ابتداباطل را مى خواسته و به آن رسيده است ، نيست . اينها احمق و نادان اند، ولى او ازاول دنبال باطل بود و به باطل خودش هم رسيد.
على با كسى كينه ندارد، هميشه روى حساب حرف مى زند. همين ابن ملجم را كه گرفتند واسير كردند، آوردند خدمت مولى على عليه السلام حضرت با يك صداى نحيفى (در اثرضربت خوردن ) چند كلمه با او صحبت كرد، فرمود: چرا اين كار را كردى ؟ آيا من بد امامىبراى تو بودم ؟ (من نمى دانم يك نوبت بوده است يا دو نوبت يا بيشتر، ولى همه اينهارا كه عرض مى كنم نوشته اند) يك بار مثل اين كه تحت تاءثير روحانيت على قرارگرفت ، گفت : (افانت تنقذ من فى النار؟) (606) آيا يك آدم شقى و جهنمى را تومى توانى نجات دهى ؟ من بدبخت بودم كه چنين كارى كردم ؟
و هم نوشته اند: كه يك بار كه على عليه السلام با او صحبت كرد، على با خشونت سخنگفت ؛ گفت : على ! من آن شمشير را كه خريدم با خداى خودم پيمان بستم كه با اينشمشير بدترين خلق خدا كشته شود، و هميشه از خدا خواستم و دعا كرده ام كه خدا با اينشمشير بدترين خلق خودش را بكشد. فرمود: اتفاقا اين دعاى تو مستجاب شده است ، چونخودت را با همين شمشير خواهند كشت .
دفن مخفيانه على عليه السلام (607)  
على عليه السلام از دنيا رفت او در شهر بزرگى مانند كوفه است . غير از آن عده خوارجنهروانى ، باقى مردم همه آرزو مى كنند كه در تشييع جنازه على شركت كنند، براى علىبگريند و زارى كنند. شب بيست و يكم ، مردم هنوز نمى دانند كه بر على چه دارد مى گذردو على بعد از نيمه شب از دنيا رفته است . تا على از دنيا مى رود فورا همان شبانهفرزندان على امام حسن ، امام حسين ، محمد بن حنيفه ، جنابابوالفضل العباس ، و عده اى از شيعيان خاص كه شايد از شش و هفت نفر تجاوز نمىكردند محرمانه على را غسل دادند و كفن كردند و در نقطه اى كه ظاهرا خود على عليهالسلام قبلا معين فرموده بود كه همين مدفن شريف آن حضرت است و طبق روايات ، بعضىاز انبياى عظام نيز در همين سرزمين مدفون هستند در همان تاريكى شب ، دفن كردند و احدىنفهميد بعد محل قبر را هم مخفى كردند و به كسى نگفتند. فردا مردم فهميدند كه ديشب علىدفن شده . محل دفن على كجاست ؟ گفتند: لازم نيست كسى بداند؛ و حتى بعضى نوشته اند:امام حسن عليه السلام صورت جنازه اى را تشكيل دادند و فرستادند به مدينه كه مردمخيال كنند كه على عليه السلام را بردند به مدينه دفن كنند. چرا؟ به خاطر همين خوارج .براى اينكه اگر اينها مى دانستند على را كجا دفن كرده اند، به مدفن على جسارت مىكردند، مى رفتند نبش قبر مى كردند و جنازه على را از قبر خودش بيرون مى كشيدند.
تا خوارج در دنيا بودند و حكومت مى كردند، غير از فرزندان على و فرزندان على (ائمهاطهار) كسى نمى دانست على كجا دفن شده است . تا اينكه آنها بعد از حدود صدسال منقرض شدند، بنى اميه هم رفتند دوره بنى العباس ‍ رسيد، ديگر مزاحم اين جرياننمى شدند، امام صادق عليه السلام براى اولين بار(محل قبر على عليه السلام را) آشكار فرمود:
همين صفوان معروفى كه شما در زيارت عاشورا يك دعائى مى خوانيد كه در سند آن نام اوآمده است ، مى گويد: من خدمت امام صادق در كوفه بودم ، ايشان ما را آورد سر قبر علىعليه السلام و فرمود: قبر على اينجاست و دستور داد ظاهرا براى اولين بار يكسايبانى براى قبر على عليه السلام تهيه كنيم ، و از آن وقت قبر على عليه السلامآشكار شد.
پس اين مشكل بزرگ براى على عليه السلام منحصر به زمان حياتش نبود، تا صدسال بعد از وفات على هم قبر على از ترس اينها مخفى بود.
چكيده مطالب  
1. انتقاد آموزنده على عليه السلام از خلفا غيرقابل انكار است . انتقادات او احساساتى و متعصبانه نيست بلكهتحليل و منطقى است . انتقادهاى نهج البلاغه از خلفا، برخى كلى و برخى جزئى است ،انتقادهاى كلى و ضمنى همانهاست كه على عليه السلام صريحا اظهار مى كند كه حق قطعىو مسلم من ، از من گرفته شده است .
2. انتقاد از ابوبكر به صورت خاص در خطبه شقشقيه و در دو جمله خلاصه شده است .
الف ) ابوبكر به خوبى مى دانست من از او شايسته ترم و خلافت جامه ايست كه تنها براندام من راست مى آيد با اين وجود، چرا او دست به چنين اقدامى زد؟
ب ) او چرا خليفه پس از خود را تعيين كرد؟ خصوصا اين كه او در زمان خلافت خود يكنوبت نيز از مردم خواست كه قرار بيعت را اقاله كنند.
3. علاوه بر انتقاد مشتركى كه على عليه السلام در خطبه شقشقيه از عمر و ابوبكر نموده، دو خصوصيت اخلاقى عمر را نيز مورد انتقاد قرار داده كه انتقاد او از عمر بهشكل ديگرى است :
الف ) او مردى خشن ، درشتخو، پرهيبت و ترسناك بود.
ب ) در ابراز راءى شتابزده بود، زود از آن عدول مى كرد و در نتيجه تناقص گو بود.
4. در نهج البلاغه از خليفه اول و دوم تنها در خطبه شقشقيه به طور خاص و در مواضعديگر در نامه معروف خود به عثمان بن حنيف و يا در نامه 28 و 62 به صورت كلى ياكنائى انتقاد شده است .
5. على عليه السلام در نهج البلاغه در پنج مورد خود را از شركت درقتل عثمان تبرئه مى كند، در يك مورد طلحه را شريك در توطئه عليه عثمان معرفى مىنمايد و در دو مورد معاويه را در جريان كشته شدن عثمان مقصر مى شمارد.
6. موارد انتقاد از عثمان در نهج البلاغه عبارت است از:
الف ) در خطبه 128 در بدرقه ابوذر به ربذه كه از جانب عثمان تبعيد شده بود، جملههايى وجود دارد كه كاملا حق را به ابوذر معترض مى دهد و به طور ضمنى حكومت عثمان رافاسد معرفى مى كند.
ب ) در خطبه 30 بيان مى دارد كه عثمان راه استبداد و استيثار و مقدم داشتن خويشاوندانخويش بر افراد امت را پيش روى خود قرار داده است .
ج ) از همه شديدتر آن چيزى است كه در خطبه شقشقيه آمده است : ( الى ان قام ثالثنافجا حضنيه بين نثيله ...)
د) على عليه السلام در خطبه 162 عثمان را مرد ضعيف و بى اراده معرفى مى كند كهخويشاوندانش را بر ديگران مقدم داشته و به كار گمارده است .
7. على عليه السلام 25 سال سكوت كرد تا وحدت صفوف مسلمين از بين نرود. در نهجالبلاغه در خطبه هاى 5 در جواب ابوسفيان و 72 پس از تعيين و انتخاب عثمان درجريان شوراى شش نفرى و در نامه 62 خطاب به مالك اشتر به اين مطلب تصريحمى نمايد.
8. پس از آشفتگى خلافت اسلامى در زمان عثمان و كشته شدن خليفه ، آنهايى كه از دستمظالم عثمان و حكام گذشته به تنگ آمده بودند، به در خانه على عليه السلام هجومآوردند. و يك صدا اعلام كردند كه يگانه شخصيت لايق خلافت اسلامى على عليه السلاماست . خطبه 229 على عليه السلام از اين جريان بحث مى فرمايد.
9. على عليه السلام فلسفه پذيرفتن خلافت بعد از عثمان را، به هم خوردن عدالتاجتماعى و تقسيم شدن مردم به دو طبقه سير و گرسنه ذكر مى فرمايد. اين مطلب درخطبه سوم نهج البلاغه آمده است .
10. چون برنامه على عليه السلام در دوران خلافتش اين بود كه نگذارد بيتالمال حيف و ميل شود و حقوق مردم پايمال گردد و از طرفى حقوقپايمال شده گذشته را كه اجحاف گرها و ملك خود مى دانستند، برگرداند؛ لذا با تريدو نگرانى زير بار خلافت رفت و خطبه ايى در همين زمينه براى مردمى كه بخاطر بيعتگرد هم آمدند، ايراد نمود.
11. حضرت على عليه السلام پس از عهده دار شدن مسؤ وليت ، دو كار را در وجهه همت وراءس برنامه خود قرار داد:
الف ) پند و اندرز، اصلاح روحيه و اخلاق مردم و بيان معارف الهى .
ب ) مبارزه با تبعيضات اجتماعى .
12. از همان روزهاى اول با اعلام برنامه ، مخالفت با حكومت على عليه السلام آغاز شد،اولين مخالفت رسمى در شكل جنگ جمل متجلى گرديد كه مقدماتش را طلحه و زبير فراهمكرده بودند. به دنبال آن ، جنگ صفين توسط معاويه و جنگ خوارج بر پا شد.
13. از همان ابتدا على عليه السلام را به دو كار متهم مى كردند كه نه تنها از آنها برىبود بلكه مسؤ ول آن نيز، خود متهم كنندگان بودند: يكى خون عثمان كه مستمسك اصحابجمل و صفين واقع شد و ديگرى داستان حكمين كه مستمسك خوارج شد.
14. بعضى از راه خيرخواهى دو موضوع را به على عليه السلام پيشنهاد مى كردند كهاخلاقا براى آن حضرت مقدور نبود، آن دو موضوع عبارتند از:
الف ) اينكه در تقسيم بيت المال فرقى ميان عرب و عجم ، ارباب و غلام ، قريشى و غيرقريشى قائل شود.
ب ) از به كار بردن اصل صراحت ، امانت و صداقت در سياست خوددارى كند ولى على عليهالسلام به هيچ وجه حاضر نبود از آن منصرف شود.
15. على عليه السلام در مسايل اجتماعى از خود گذشت نشان نمى داد ولى در حقوقخصوصى ، شخصيتى با گذشت بود. از نظر على عليه السلام مسئله وفاى به پيمان ،يك مسئله عمومى و انسانى است و در فرمان معروفى كه به فرماندار خود مالك اشتر مىنويسد، اين مسئله را يادآورى مى كند.
16. جامعه اسلامى بعد از آن اتحاد و تا حد زيادى خلوص نيت اوليه ، گرفتار تشتت ،تفرق و اغراض شد. علت اصلى بروز اين فتنه ها در خطبه 151 نهج البلاغه در طغيانو سكر نعمتها در ميان يك عده و كينه ، عقده و انتقام در ميان عده ديگر ذكر شده است .
17. اولين مشكل روياروى على عليه السلام داستان كشته شدن عثمان بود. على وارثخلافتى شد كه خليفه قبل از او به دست انقلابيانى كشته شد كه اجازه دفن او را نمىدادند واز طرفى همين گروه انقلابى به على عليه السلام پيوسته بودند. اصولا فكرعلى عليه السلام با افكار انقلابيان ، مخالفان آنها و با عامه مردم تفاوتى فاحش داشت.
18. مشكل ديگرى كه على عليه السلام با آن دست به گريبان بود از يك جهت مربوط بهروش خودش بود و از جهت ديگر به خاطر تغييرى بود كه مسلمين به مرور زمان پيداكردند. جامعه اسلامى بعد از پيامبر عادت كرده بود كه به افراد متنفذ امتياز دهد و علىعليه السلام در اين زمينه مردى انعطاف ناپذير بود و از خود صلابت نشان مىداد.(608)
19. مشكل سوم خلافت او، مساءله صراحت و صداقت او در سياست بود كه منجر به اعتراضعده اى از دوستانش شد. بعضى ، موفقيتهاى معاويه را به حساب دهاء و زيركى او مىگذاشتند، روى اين جهت است كه مكرر حضرت از سياست خود دفاع كرده مى فرمايد: اينمربوط به وفور فهم و ذكاء نيست .(609)
20. مشكل چهارم على عليه السلام كه مشكل ترين مبارزه هاست ، مبارزه با نفاق است ، مبارزهبا زيركى هائى كه احمقها را وسيله قرار مى دهند. اين پيكار از پيكار با كفر به مراتبمشكل تر است چون نفاق دو رو دارد؛ يك روى ظاهر كه اسلام است و يك روى باطن ؛ كه كفرو شيطنت است . درك باطن براى مردم عادى بسيار دشوار و گاهى غيرممكن است .
21. تفاوت هاى ميان وضع على عليه السلام و وضع پيامبر صلى الله عليه و آله عبارتاست از:
الف ) پيغمبر با مردم كافر، يعنى با كفر صريح و بى پرده روبرو بود ولى علىعليه السلام با كفر در زير پرده و نفاق .
ب ) در دوره خلفا، به دليل رعايت نكردن روش تعليم و تربيت پيامبر صلى الله عليهو آله يك طبقه مقدس مآب و زاهدمسلك در دنياى اسلام به وجود آمده بود كه با روح اسلامآشنا نبود ولى به ظاهر اسلام بسيار اهميت مى داد.
22. خوارج در ابتدا فقط به انتقاد و بحث هاى آزاد اكتفا مى كردند اما كم كم از توبهعلى عليه السلام ماءيوس گشته و روششان را عوض كردند سرانجام على عليه السلامدر مقابل آنان اردو زد و با آنها صحبت كرد. از آن عده 12000 نفرى ، 8000 نفر پشيمانشدند او با 4000 نفر ديگر به جنگ برخاست و تمام آنها را از دم شمشير گذراند، كمتراز ده نفر آنها نجات پيدا كردند كه يكى از آنها، عبدالرحمن بن ملجم بود.
23. ابن ملجم يكى از آن نه نفر زهاد و خشكه مقدس است كه به مكه مى رود و براىقتل على عليه السلام پيمان مى بندد و به كوفه باز مى گردد، در آنجا با دخترى بهنام قطام كه او نيز خارجى و هم مسلك اوست ، آشنا مى شود، عاشق و شيفته او مى گردد، ازاو خواستگارى مى كند، قطام مهريه خود را كشتن على بن ابيطالب قرار مى دهد... علىعليه السلام در مسجد، در حالى كه آماده نماز مى شد يامشغول نماز بود، دراثر ضربت ابن ملجم به شهادت مى رسد.
24. على عليه السلام سه دسته را در دوران خلافتش از خود طرد كرد و با آنان بهپيكار برخاست :
الف ) اصحاب جمل كه آنان را (ناكثين ) خواند.
ب ) اصحاب صفين كه آنها را (قاسطين ) ناميد.
ج ) اصحاب نهروان (خوارج ) كه آنها را (مارقين ) خواند.
25. ناكثين از لحاظ روحيه ، پول پرستان ، صاحبان مطامع و طرفدار تبعيض ‍ بودند كهسخنان على عليه السلام درباره عدل و مساوات ، بيشتر متوجه اين جمعيت است .
26. روح قاسطين ، روح سياست ، تقلب و نفاق بود كه مى كوشيدند زمام حكومت را در دستگيرند و بنيان حكومت و زمامدارى على عليه السلام را در هم ريزند. در حقيقت جنگ على باآنها، جنگ با نفاق و دوروئى بود.
27. دسته سوم كه مارقين اند، روحشان روح عصبيتهاى ناروا، خشكه مقدسى ها و جهالت هاىخطرناك بود. اين گروه نه تنها بصيرت دينى نداشت بلكه فاقد بصيرت عملى نيزبود عدم بصيرت و نادانى باعث شد كه آيات قرآنى را غلط تفسير كنند.
28. پيدايش مارقين به جريان حكميت ، حدود سال 37 هجرى ، در جنگ صفين در آخرين روزىكه جنگ به نفع على عليه السلام خاتمه مى يافت ، باز مى گردد.
29. ريشه اصلى خارجى گرى را چند چيز تشكيل مى داد:
الف ) تكفير على ، عثمان ، معاويه ، اصحاب جمل و اصحاب تحكيم ، مگر آنانكه به حكميتراءى داده و سپس توبه كرده اند.
ب ) تكفير كسانى كه قائل به كفر على ، عثمان و... نباشند.
ج ) ايمان تنها عقيده قلبى نبوده بلكه عمل به اوامر و ترك نواهى جزء ايمان است .
د) وجوب بلا شرط شورش بر والى و امام ستمگر.
30. تنها فكر خوارج كه از نظر متجددين امروز درخشان تلقى مى شود، تئورى آنان درباب خلافت بود. آنان انديشه اى دموكرات مآبانه داشتند كه هم درمقابل شيعه قرار گرفتند كه خلافت را امرى الهى و خليفه را تنها منصوب از جانب خدا مىداند و هم در مقابل اهل سنت قرار دارند كه خلافت را تنها از آن قريش مى داند.
31. خوارج خلافت شيخين عثمان و على عليه السلام را صحيح مى دانستند منتهى مى گفتند:عثمان از اواخر سال ششم خلافتش تغيير مسير داده و مصالح مسلمين را ناديده گرفته و علىعليه السلام نيز چون مسئله تحكيم را پذيرفته و توبه نكرده واجبالقتل اند. اينان از ساير خلفا نيز بيزارى مى جستند و هميشه با آنان در پيكار بودند.
32. روحيه خوارج تركيبى از زشتى و زيبائى بود، جنبه هاى مثبت و منفى روحيه آنهاعبارتند از:
الف ) روحيه اى مبارزه گر و فداكار داشتند و در راه عقيده خويش سرسختانه جان فشانىمى كردند.(610)
ب ) مردمى عبادت پيشه و متنسك بودند، شبها را به عبادت مى گذراندند. به دنيا وزخارف آن بى ميل و به احكام و ظواهر اسلام سخت پايبند بودند.
ج ) مردمى جاهل و نادان بودند، در اثر جهالت و نادانى حقايق را بد مى فهميدند و كجانديشى هاى آنها كم كم براى آنان به صورت يك مذهب در آمد.
د) مردمى تنگ نظر و كوته بين بودند، در افقى بسيار پست فكر مى كردند، مسلمانى رارد چهار ديوارى انديشه هاى محدود خود محصور كرده بودند و مدعى بودند كه ديگران بدمى فهمند و يا اصلا نمى فهمند و جهنمى اند.
33. به شهادت تاريخ ، على عليه السلام در جريان تحكيم :
الف ) راضى به حكميت نبوده ، پيشنهاد اصحاب معاويه ( حكم بودن قرآن ) را حيله و غدرمى دانست و بر اين مطلب اصرار مى ورزيد.
ب ) مى فرمود: اگر بنا بر تشكيل شوراى تحكيم باشد، ابوموسى مرد بى تدبيرىاست و براى اين كار صلاحيت ندار. و خود، ابن عباس يا مالك اشتر را براى اين كارپيشنهاد كرد.
ج ) اصل حكميت صحيح است .(611)
34. اگر چه تصلب و انعطاف ناپذيرى در امر عدالت ، براى على عليه السلامدشمنانى ترتيب داد و جنگ جمل و صفين به پا شد، اما در نهايت ، دست جهالت و ركودفكرى ، از آستين مردمى كه (خوارج ) ناميده شدند بيرون آمد و على عليه السلام رابه شهادت رساندند.
35. مادامى كه خوارج در دنيا بودند و حكومت مى كردند، غير از ائمه اطهار كسى نمى دانستعلى عليه السلام كجا دفن شده است . بعد از انقراض آنها و سپرى شدن دوره بنى اميهمحل قبر على عليه السلام براى اولين بار توسط امام صادق عليه السلام آشكار شد.

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation