بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری (ره ), استاد شهید آیت الله مطهرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     TARIKH01 -
     TARIKH02 -
     TARIKH03 -
     TARIKH04 -
     TARIKH05 -
     TARIKH06 -
     TARIKH07 -
     TARIKH08 -
     TARIKH09 -
     TARIKH10 -
     TARIKH11 -
     TARIKH12 -
     TARIKH13 -
     TARIKH14 -
     TARIKH15 -
     TARIKH16 -
     TARIKH17 -
     TARIKH18 -
     TARIKH19 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

فلسفه پذيرفتن خلافت (430)  
درباره تصلب على عليه السلام در امر عدالت ، كه از نظر و تعبيرى بايد گفت : عدالت، و از نظر و تعبيرى بايد گفت : حقوق بشر، همين بس كه فلسفه پذيرفتن خلافت رابعد از عثمان ، به هم خوردن عدالت اجتماعى و منقسم شدن مردم به دو طبقه سير سير وگرسنه گرسنه ذكر مى كند و مى فرمايد:
( لولا حضور الحاضر، و قيام الحجة بوجود الناصر، و ما اءخذاللّه على العلماء ان لايقاروا على كظة ظالم و لاسغب مظلوم ، لاءلقيت حبلها على غاربها، و لسقيت آخرها بكاءساءولها(431) )
اگر نبود كه عده اى به عنوان يار و ياور به در خانه آمدند و بر من اتمام حجت شد،ديگر اين كه خداوند از دانايان و روشن ضميران عهد و پيمان گرفته كه هر وقتاوضاعى پيش آيد كه گروهى آن قدر اموال و ثروتها و موهبتهاى الهى را به خودشاناختصاص بدهند و آن قدر بخورند كه از پرخورى بيمار شوند و عده اى آن قدر حقوقشانپايمال بشود كه مايه سدجوعى هم نداشته باشند، در همچو اوضاع واحوال ، اين دانايان و روشن ضميران نمى توانند بنشينند و تماشاچى و حداكثر متاءسفباشند. اگر همچو وظيفه اى را در حال حاضر احساس نمى كردم كنار مى رفتم و افسارخلافت را در دست نمى گرفتم و مانند روز اول ، پهلو تهى مى كردم .
ابراز نگرانى و اتمام حجت  
و چون اين طور برنامه اى در دوران حكومتش داشت كه نه تنها اين كه در دوره خودشنگذارد حيف و ميل بشود و حقوق مردم پايمال شود بلكه برنامه اش اين بود كه حقوقپايمال شده گذشته را كه اجحاف گرها مال خود و ملك خود مى دانستندبرگرداند،(432) روى اين حساب و اين نقشه ، خودش مى دانست كه چه جنجالى به پاخواهد شد؛ لهذا با ترديد و نگرانى زير بار خلافت رفت و به مردمى كه آمدند بيعتكنند، گفت :
( دعونى والتمسوا غيرى ، فانا مستقبلون اءمرا له وجوه و اءلوان ، لاتقوم له القلوب ،و لا تثبت عليه العقول .(433) )
مرا رها كنيد؛ سراغ كسى ديگر برويد. آينده اى رنگارنگ و ناثابت در پيش ‍ است .اطمينانى به موقعيت در اجراى آنچه وظيفه اسلامى من به عهده من گذاشته نيست . آشفتگى هادر جلو است كه دلها ثابت نمى ماند و افكارمتزلزل مى گردد و همين شماها كه امروز آمده ايد، وقتى كه ديديد، راه بسيار دشوارى استاز وسط راه ممكن است برگرديديد.
( و ان الافاق قد اءغامت ، و المحجة قد تنكرت .)
افقها را ابر و مه گرفته و خورشيد در پشت ابرها مانده ؛ كارهايى شده و تثبيت گشته .اشخاصى در اين تاريخ كوتاه كه از عمر اسلام مى گذرد به صورت بت در آمده اند؛بر هم زدن روش آنها بسيار دشوار است .
آنگاه براى اين كه با اين مردم ، كه امروز با اصرار از او مى خواهند خلافت را بپذيرند،اتمام حجت كند، فرمود:
( واعلموا اءنى ان اءجبتكم ركبت بكم ما اءعلم .) (434)
بدانيد اگر من اين دعوت را پذيرفتم ، آن طور كه خودم مى دانم و مى فهمم و طبق برنامهاى كه خودم دارم عمل مى كنم و به حرف و توصيه احدى هم گوش نخواهم كرد. بلى اگرمرا به حال خود واگذاريد و مسؤ وليت حكومت و خلافت را بر عهده من نگذاريد، من معذورم ،و مثل گذشته حكم يك مشاور خواهم داشت .
پرسش و پاسخ (435)  
سؤ ال : همان طور كه فرموديد ما معتقديم كه امامت ، پيشوايى دين و دنياست ، و اين بهدلائلى كه گفته شد خاص حضرت امير است . اما پس ‍ چرا بعد ازقتل عثمان وقتى كه خواستند بيعت كنند با حضرت امير، حضرت مكث كردند، جاى مكث نبود،بايستى كه خود به خود قبول مى كردند.
جواب : همين سؤ ال حضرتعالى در كتاب خلافت و ولايت كه اخيرا منتشر شده مطرح گرديدهاست . جواب اين مطلب از خود كلمات اميرالمؤ منين روشن است . وقتى آمدند با حضرت بيعتكنند فرمود: ( دعونى والتمسوا غيرى فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان (436) )
مرا رها كنيد برويد دنبال كس ديگرى ، كه ما حوادث بسيار تيره اى در پيش ‍ داريم (تعبيرعجيبى است )، كارى را در پيش داريم كه چندين چهره دارد يعنى آن را از يك وجهه نمى شودرسيدگى كرد از وجهه هاى مختلف بايد رسيدگى كرد. بعد مى گويد: ( ان الافاق قداغامت و المحجة قد تنكرت ) خلاصه ، راه شناخته شده اى كه پيغمبر تعيين كرده بودالان نشناخته شده ، فضا ابرآلود گرديده است . و در آخر مى گويد: و لكن من اگربخواهم بر شما حكومت كنم ( ركبت بكم ما اعلم ) آن طورى كه خودم مى دانمعمل مى كنم نه آن طورى كه شما دلتان مى خواهد.
اين مطلب نشان مى دهد كه اميرالمؤ منين اين مطلبى را كه از نظر تاريخى نيز بسيارقطعى است ، كاملا روشن مى ديده كه الان با زمان بعد از پيغمبر، زمين تا آسمان فرقكرده يعنى اوضاع ، عجيب تغيير كرده و خراب شده است . و اين جمله را امام براى اتمام حجتكامل مى گويد. چون مسئله بيعت كردن ، قول گرفتن از آنهاست كه پيروى بكنند. مسئلهبيعت اين نيست كه اگر شما بيعت نكنيد، من ديگر خلافتمباطل است . بيعت مى كنند يعنى قول مى دهند كه تو هر كارى بكنى ما پشت سرت هستيم .
گفتار سوم : ويژگيهاى حكومت حضرت على (ع ) 
برنامه على (ع )(437)  
در يك جريان بحرانى عظيم ، در كشور اسلامى بود كه اميرالمؤ منين زمام امور را به دستگرفت ؛ تخمهاى فتنه و آشوب از سالها پيش كاشته شده بود؛ روزگار، آبستن حوادثناگوارى بود كه نوبت خلافت به على عليه السلام رسيد. اميرالمؤ منين با كرامت وتوجه به سختى ها، زمامدارى را قبول كرد و(438) پس از عهده دار شدن مسؤ وليت دوكار را وجهه همت و در راءس برنامه خود قرار داد:
يكى پند و اندرز و اصلاح روحيه و اخلاق مردم و بيان معارف الهى كه نمونه اش نهجالبلاغه است . و ديگر مبارزه با تبعيضات اجتماعى .
على عليه السلام تنها به اصلاح درون و آزاد سازى معنوى قناعت نكرد، هم چنان كه تنهااصلاحات اجتماعى را كافى ندانست ؛ در دو جبهه دست به اصلاح زد. آرى اين است برنامهاسلام .
اين بود كه اسلام در دستى منطق و دعوت و برنامه تعليم و تربيت در راه يگانگىفردى و اجتماعى انسانها در جهت خداپرستى داشت و در دستى ديگر تيغ براى قطعروابط نامتعادل انسانى و درهم ريختن طبقات اجتماعى و در هم شكستن طاغوتها.
قطايع عثمان (439)  
راجع به قطايع عثمان ، يعنى اراضى اى كه متعلق به عامه مسلمين است و عثمان آنها را درتيول اشخاص قرار داده بود، فرمود:
( واللّه لو وجدته قد تزوج به النساء، و ملك به الاماء لرددته .) (440)
به خدا قسم زمين هايى كه متعلق به عامه مسلمين است و عثمان به اين و آن داده پس خواهمگرفت هر چند آنها را مهر زنانشان قرار داده باشند يا با آنها كنيزكانى خريده باشند.
آنگاه (441) حضرت به نكته بسيار عجيبى اشاره مى كند. مى فرمايد: ( ان فىالعدل سعة ) ؛ در عدالت ظرفيت و گنجايشى است كه در چيز ديگرى نيست .
گويا در آن هنگام از باب نصيحت به حضرت مى گفتند: اگر شما به اين صورتعمل كنيد، عده اى ناراضى و ناراحت مى شوند. على در جوابشان اين كلام لطيف را فرمود كه( ان فى العدل سعة ) . اگر طرفى باشد كه همه گروهها و همه افراد را در خودبگنجاند و رضايت همه را به دست آورد، آن ظرف عدالت است . اگر كسى با عدالتراضى نشد ظلم او را راضى نمى كند يعنى خيال نكنيد آن كسانى كه از عدالت ناراضىمى شوند اگر من عدالت را كنار بگذارم و به جاى آن ظلم را انتخاب كنم ، آنها راضىخواهند شد. نه اگر من بخواهم حرص او را ارضاء كنم او باز هم حريص تر مى شود.مرز، همان عدالت است . اشتباه است كه مرز عدالت را به نفع كسى بشكنم تا او راضىبشود.
اميرالمؤ منين صراحت به خرج داد. سياست او صريح بود. نمى خواست كارى را كه مىخواهد بكند در دلش مخفى نگه دارد و بگويد: فعلا حرف صريحى نزنم تا اين مردم كهامروز آمدند و با ما بيعت كردند، خيال كنند كه اين نظم موجود، همان طورى كه هست حفظ مىشود. ولى بعد كه روى كار سوار شديم برنامه هائى را كه مى خواهيم اجرا مى كنيم . درنگاه على معناى اين عمل اغفال است . به همين جهت است كه بالصراحه اعلام مى كند: اىكسانى كه امروز با من بيعت مى كنيد، بدانيد كه من شما رااغفال نمى كنم ، برنامه حكومتى من چنين است .
با اعلام اين برنامه از همان روزهاى اول ، مخالفت با حكومت على عليه السلام آغاز شد.اولين مخالفت رسمى در شكل جنگ جمل متجلى گرديد. طلحه و زبير، دو شخصيت خدمتگزاراسلام در زمان پيامبر بودند. ولى در دوره عثمان بهدليل وضع مخصوص دستگاه خلافت و رشوه هاى كلانى كه عثمان به آنها مى داد، بهصورت ثروتمندان بزرگى در آمده بودند و حالا اينها مى ديدند كه على قصد مصادرهاموالشان را دارد.
زبير كه هر وقت بيت المال تقسيم مى شد، سهمش از ده ، بيست هزار دينار كمتر نبود، حالامى ديد على موقعى كه بيت المال را تقسيم مى كند، براى او سه يا چهار دينار مى دهد، وهمان مقدار هم به غلام او. و اين مسئله البته براى زبيرقابل تحمل نبود. براى طلحه نيز وضع به همينمنوال بود كه به اين ترتيب ، اين دو، مقدمات جنگجمل را فراهم كردند.(442)
به دنبال جنگ جمل ، جنگ صفين بپا شد. معاويه كه از بستگان عثمان بود، حدود بيستسال فعال مايشاء و حاكم مطلق منطقه سوريه بود و در اين مدت توانسته بود پايه هاىحكومتش را به اندازه كافى مستحكم كند. على عليه السلام بعد از بيعت فرموده بود: منبه هيچ وجه حاضر نيستم پاى ابلاغ معاويه را امضاء كنم و او بايد بركنار شود. مصلحتانديشان مى گفتند: آقا به طور موقت هم كه شده مدتى او را بر سر كار نگه داريد.فرمود: هرگز اين كار را نمى كنم و به دنبال اين پاسخ ، معاويه جنگ صفين را به راهانداخت .
به دنبال جنگ صفين ، جنگ خوارج برپا شد، كه ماجرايش را همه كم و بيش مى دانيد. نتيجهاين شد كه در مدت چهار سال و چند ماه خلافت على به علت حساسيتى كه حضرت در امرعدالت داشت ، دائما در حال مبارزه بود و آنى راحتش نمى گذاشتند. او حكومت را براىاجراى عدالت مى خواست و همين شدت عدالت خواهى بالاءخره منجر به شهادتش در محرابشد.
دوره خلافت براى على عليه السلام از تلخ ‌ترين ايام زندگى او به حساب مى آيد، امااز نظر مكتبش او موفق شد بذر عدالت را در جامعه اسلامى بكارد. اگر على عليه السلامبه جاى آن دوره كوتاه ، بيست سال خلافت مى كرد در حالى كه نظام زمان عثمان هم چنانباقى مى ماند امروز نه اسلامى باقى مانده بود نه على (ع )، نه نهج البلاغه و نهاسمى از عدالت اسلامى ... على هم خليفه اى مى شد در رديف معاويه .
روش على عليه السلام به وضوح به ما مى آموزد كه تغيير رژيم سياسى و تغيير وتعويض پستها و برداشتن افراد ناصالح و گذاشتن افراد صالح به جاى آنها بدوندست زدن به بنيادهاى اجتماع از نظر نظامات اقتصادى و عدالت اجتماعى ، فايده اى نداردو اثر بخش نخواهد بود.
به على عليه السلام مى گفتند: قانون كه عطف به ما سبق نمى كند شما هر كارى مىخواهيد بكنيد، ولى از امروز به بعد. مى خواهى رعايت بكنى ، رعايت مساوات بكنى بسيارخوب ، ولى از امروز. آنچه كه در زمان خليفه پيشين صورت گرفته استمال سابق است و ارتباطى به دوران حكومت شما ندارد.
و على عليه السلام در جواب همه اين به اصطلاح نصيحتها مى فرمود: نخير، قانون الهىعطف به ما سبق مى كند؛ ( ان الحق القديم لا يبطله شيى ) .(443)
حق كهنه را، چيزى نمى تواند باطل كند وقتى بر من ثابت است حق اين است وباطل آن ، ولو سالها از روى آن گذشته ، فرقى نمى كند من بايد حق را به موضعاصلى اش برگردانم .
گفتارى از ابن ابى الحديد(444)  
ابن ابى الحديد مى گويد: بعد از قتل عثمان مردم در مسجد جمع شده بودند كه ببينند كارخلافت به كجا مى كشد، و چون غير از على عليه السلام كسى ديگر نبود كه مردم به اوتوجهى داشته باشند و از طرفى هم عده اى بودند كه رسما خطابه مى خواندند وسخنرانى مى كردند و در اطراف شخصيت على عليه السلام و سوابق او در اسلام صحبتمى كردند، مردم هجوم آوردند و با على عليه السلام بيعت كردند. آن سخنان را كه فرمود:مرا رها كنيد و ديگرى را بگيريد. زيرا اوضاع آينده چنين و چنان است و به علاوه من كسىنيستم كه از آنچه خود مى دانم كوچكترين انحرافى پيدا كنم ، در همين وقت بود كه آمدهبودند بيعت كنند و به عنوان اتمام حجت در اول كار خود، آن سخنان را ايراد كرد.
اخطار مهم 
(ابن ابى الحديد) مى گويد: در روز دوم رسما در مسجد، بالاى منبر رفت به آنچه روزگذشته با اشاره گفته بود تصريح كرد و فرمود:
خداوند خودش مى داند كه من علاقه اى به امر خلافت از آن جهت كه رياستى و قدرتى است، ندارم . از پيغمبر اكرم شنيدم كه فرمود: هر كس بعد از من زمام امور امت را به دستبگيرد، روز قيامت او را بر صراط نگه خواهند داشت و ملائكه الهى نامهعمل او را باز مى كنند؛ اگر به عدالت رفتار كرده باشد خداوند او را به موجب همانعدالت نجات خواهد داد، وگرنه صراط تكانى مى خورد و او را به قعر جهنم مى اندازد.
بعد به طرف راست و چپ نگاهى كرد و اشخاصى را كه در گوشه و كنار بودند از زيرنظر گذراند و آنگاه فرمود:
آن عده اى كه دنيا آنها را در خود غرق كرده و املاك و نهرها و اسبان عالى و كنيزكان نازكاندام براى خود تهيه كرده اند، فردا كه همه اينها را از آنها مى گيريم و به بيتالمال بر مى گردانم و به آنها همان قدر خواهم داد كه حق دارند، نيايند و نگويند كه علىما را اغفال كرد؛ اول چيزى مى گفت و حالا طور ديگرىعمل مى كند؛ على آمد و ما را از آنچه داشتيم محروم كرد. من از همين الان برنامه روشن خود رااعلام مى كنم .
بعد شرحى صحبت كرد و چون عده اى كه براى خود امتيازقائل بودند و مورد اتهام بودند، دليلشان اين بود كه ما حق صحبت و مصاحبت پيغمبر راداريم و در راه اسلام چنين و چنان زحمت كشيده ايم ، به آنها فرمود:
من منكر فضيلت و سابقه خدمت افراد نيستم ، اما اينها چيزهايى است كه خداوند خود اجر وپاداش آنها را خواهد داد. اينها مجوز نمى شود كه امروز ما ميان آنها و ديگران فرقبگذاريم . اين امور، ملاك تبعيض واقع نمى شود.
آغاز كناره گيريها و بهانه گيريها 
روز ديگر آنها كه مى دانستند مشمول حكم على خواهند شد، آمدند و به كنارى نشستند ومدتى با هم مشورت كردند نماينده اى از طرف خود فرستادند. آن نماينده وليدبن عقبة بنابى معيط بود. آمد و اظهار داشت :
يا اباالحسن ! اولا خودت مى دانى كه همه ما كه اينجا نشسته ايم به واسطه سوابقى كهبا تو در جنگهاى اسلام داريم دل خوشى از تو نداريم و غالبا هر كدام از ما يك نفرداريم كه در آن وقتها به دست تو كشته شده ؛ ولى ما از اين جهت صرف نظر مى كنيم وبا دو شرط حاضريم با تو بيعت كنيم :
يكى اينكه عطف به ما سبق نكنى و به گذشته هر چه شده كارى نداشته باشى بعد ازاين هر طور مى خواهى عمل كن .
دوم آنكه قاتلان عثمان را كه الان آزاد هستند به ما تسليم كن كه قصاص ‍ كنيم ، و اگرهيچ كدام را قبول نمى كنى ما ناچاريم برويم به شما و به معاويه ملحق شويم .
فرمود:
اما موضوع خونهايى كه در سابق ريخته شده ، خونى نبوده كه به واسطه كينه شخصىريخته شده باشد، اختلاف عقيده و مسلك بود، ما براى حق مى جنگيديم و شما براىباطل ، حق بر باطل پيروز شد؛ شما اگر اعتراض ‍ داريد، خونبهايى مى خواهيد، برويداز حق بگيريد كه چرا باطل را در هم شكست و نابود ساخت .
اما موضوع اينكه من به گذشته كارى نداشته باشم و عطف به ما سبق نكنم ، در اختيار مننيست ؛ وظيفه اى است كه خدا به عهده من گذاشته .
و اما موضوع قاتلين عثمان ، اگر من وظيفه خود مى دانستم كه آنها را قصاص ‍ كنم خودمهمان ديروز قصاص مى كردم .
وليد بعد از شنيدن اين بيانات صريح و قاطع ، بازگشت و به ميان هم مسلكانش رفت وسخنان امام را به آنها گفت . آنها هم حركت كردند و رفتند و تصميم خود را بر مخالفت ودشمنى ، يك طرفى و علنى كردند.
تقاضاى دوستان  
(ابن ابى الحديد) مى نويسد: عده اى از اصحاب على عليه السلام همين كه از جريانهاواقف و مطلع شدند كه گروهى تشكيل شده و عليه زعامت على تخريب و تحريك مى كنند،آمدند خدمت على عليه السلام و عرض ‍ كردند:
عامل عمده اى كه سبب شده اينها ناراضى بشوند و گروهىتشكيل بدهند مساءله اصرار تو است بر عدل و مساوات ؛ حتى قضيه تسليم قاتلين عثمانهم بهانه و سرپوشى است روى اين تقاضا؛ مى خواهند مردم عوام را به اين وسيلهتحريك كنند.
بعضى گفته اند: مالك اشتر يكى از اين پيشنهاد كنندگان بود و يا اصلا پيشنهاد كنندهاو بود. به هر حال ، مقصود از اين پيشنهاد اين بود كه اگر مى توانى در اين تصميمخود تجديد نظر كن .
على عليه السلام دانست كه اين فكر شايد در دماغ عامه مردم پيدا شود كه حالا اين قدراصرار به اين مطلب لزومى ندارد. حركت كرد و رفت به مسجد و براى يك خطابه عمومىآماده شد. در حالى كه فقط يك پارچه روى شانه انداخته ، يك پارچه ديگر مانند لنگىبه كمر بسته و شمشيرى نيز حمايل كرده بود، ايستاد بالاى منبر و به كمانش تكيه زد.شروع به صحبت كرد و فرمود:
خداوند را كه پروردگار ما و معبود ماست شكر مى كنيم نعمت عيان و نهان اوشامل حال ما است . تمام نعمتهاى او منت است كه بر ما گذاشته است بدون اينكه ما از خوداستقلالى داشته باشيم .
آنگاه فرمود:
افضل مردم در نزد خدا آن كس است كه بهتر او را اطاعت كند سنت پيغمبرش را بهتر و بيشترپيروى كند؛ كتاب خدا يعنى قرآن را بهتر احياء كند ما براى احدى نسبت به احدى فضلىقائل نيستيم مگر به ميزان طاعت و تقوى . اين قرآن است كه جلوى ما حاضر است و اينسيره پيغمبر است كه همه مى دانيم بر مبناى عدالت و مساوات برقرار بود؛ بر احدىمخفى نيست مگر آنكه كسى بخواهد غرض ورزى كند و معاندت بورزد كه آن مطلب ديگرىاست .
آنگاه اين آيه قرآن را تلاوت كرد:
( يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم و شعوبا وقبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اءتقيكم .(445) )
اين آيه را به اين منظور خواند كه بفهماند من به حكم اين آيه امتيازات شما را لغو مىكنم .
مصادره اموال  
و نيز ابن ابى الحديد در شرح آن جمله ها فرمود: زمينها را بر مى گردانم و لو آنكهمهريه زنان و يا بهاى خريد كنيزان قرار گرفته باشد مى گويد:
همان طورى كه گفته بود. همه اموال را ضبط كرد مگر آنهايى كه حاضر نبودند و فراركرده بودند و از تحت اختيارش خارج شده بودنداصل (قانون ، عطف به ما سبق مى كند) را در زمينه حقوق اجتماعى با اين جمله كه مىگفت :
ان الحق القديم لايبطله شى ء.(446)
(حق قديم را هيچ چيزى از بين نمى برد، حق مسلم ثابت ،مشمول مرور زمان نمى شود)، باطل خواند.
نامه عمروعاص به معاويه  
در اين بينها عمروعاص نامه اى نوشت براى معاويه :
( ما كنت صانعا فاصنع قبل اذ قشرك ابن اءبيطالب منكل مال تملكه كما تقشر عن العصا لحاها.(447) )
نوشت هر كارى كه از تو ساخته است بكن كه پسر ابى طالب هر چه دارى و در اين مدتجمع كرده اى از تو خواهد گرفت و از تو جدا خواهد كرد آن طور كه پوست عصاى دستىرا، از آن جدا مى كنند.
على و استفاده از عنوان خلافت (448)  
على عليه السلام به هيچ وجه حاضر نبود نه خودش و نه كس ديگر از بستگانش ويارانش از عنوان خلافت سوء استفاده كنند. حتى گاهى سوء استفاده هم حساب نمى شد، فىالجمله اولويتى به شمار مى رفت آن هم اولويتى كه ديگران درباره اوقائل مى شدند، نه خودش اگر به بازار مى رفت كه چيزى بخرد، كوشش مى كرد كسىرا پيدا كند كه او را نشناسد كه او خليفه اميرالمؤ منين است ؛ براى آنكه مبادا ملاحظه او رابكند و بين او و ديگران فرق بگذارد. همين قدر هم حاضر نبود از عنوان خودش استفادهبكند...
براى على كه هيچ گونه سوء استفاده اى از خلافت نمى كرد، و حكومت تكليف بود نه حقاگر بنا شود از تكليف و وظيفه اى استفاده هاى نامشروع بود هر تكليفى را مى شود بهغلط نام حق رويش گذاشت اگر نماز خواندن كه صددرصد تكليف است مورد سوء استفادهواقع شود و منبع در آمد زندگى كسى بشود از نظر آن شخص استفاده جو، نماز خواندن ياامامت جماعت حق است نه تكليف ؛ بزرگترين حقها هم ممكن است باشد، اما حقيقت اين طور نيست .
وقتى على مرتضى عليه السلام را مى بينيم حتى حاضر نيست اين قدر از عنوان خوداستفاده كند كه وقتى چيزى مى خواهد بخرد از كسى مى خرد كه او را نشناسد مبادا بهاحترام مقام خلافت به او ارزان تر بفروشد بايد بگوييم حتى خلافت هم تكليفى است نهحق ، چه تكليفى كه بالاتر از آن تكليفى نيست از تكليف هم بالاتر است ، رياضت است .
در روزهاى گرم مى آمد بيرون دار الاماره و در سايه مى نشست مبادا مراجعه كننده اى بيايدو در آن هواى گرم به او دسترسى پيدا نكند. اين در مواقع رياضت بود؛ پرمشقت ترينتكليفها بود.
در نامه اى به قثم بن عباس كه از طرف خودش والى حجاز بود مى نويسد:
( واجلس لهم العصرين ، فاءفت المستفتى ، و علمالجاهل ، و ذاكر العالم ، و لايكن لك الى الناس سفير الا لسانك ، و لا حاجت لا وجهك.(449) )
در هر بامداد و شام ، براى رسيدگى به امور رعيت معين كن و به سؤ الات آنها شخصاجواب ده و نادان و گمراهشان را متوجه ساز، با دانشمندان در تماس باش ، جز زبانتواسطه اى بين خود و مردم قرار مده و جز چهره ات حاجبى .(450)
به مالك اشتر مى نويسد:
( واجعل لذوى الحاجات منك قسما تفرغ لهم فيه شخصك ، و تجلس ‍ لهم مجلسا عامافتتواضع فيه لله الذى خلقك و تفعد عنهم جندك و اءعوانك من اءحراسك و شرطك ، حتىيكلمك متكلمهم غير متتعتع ، فانى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آلهيقول فى غير موطن : لن تقدس امة حتى يؤ خذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتع.) (451)
براى ارباب رجوع وقتى مقرر كن و خود شخصا به گرفتارى هايشان برس و براى اينموضوع ، مجلسى عمومى تشكيل ده و در آن مجلس براى خدايت كه تو را آفريده و اين مقامداده فروتنى كن . و در اين موقع ، ارتش و ماءموران و پاسبانان را از جلوى چشم مردم دوركن تا بدون پروا و هراس با تو سخن گويند؛ زيرا مكرر ازرسول خدا شنيدم كه مى فرمود: هرگز ملتى به قداست و پاكى نخواهد رسيد مگر آنكهدر ميان آنها حق ضعفا از اقويا و نيرومندان بدون لكنت و پروا گرفته شود.(452)
باز درباره منع احتجاب مى نويسد:
( فلا تطولن احتجابك عن رعيتك فان احتجاب الولاة عن الرعية شعبة من اضيق .)(453)
خود را از رعيت زياد در پنهان مدار كه اين پنهان داشتن ، خود نوعى فشار و تنگى است.(454)
سعدى رد همين مضمون در بوستان مى گويد:

تو كى بشنوى ناله دادخواه
به كيوان برت كله خوابگاه
چنان خسب كايد فغانت به گوش
اگر دادخواهى بر آرد خروش
روش سياسى حضرت على عليه السلام  
1. عدم گذشت در مسايل اجتماعى (455)  
اسلام در مسائل اجتماعى نمى گذرد، چون اين گذشت ، مربوط به شخص ‍ نيست ، مربوطبه فرد نيست ، مربوط به اجتماع است . مثلا يكى كسى دزدى كرده است مجازات دزد دستبريدن است . صاحب مال نمى تواند بگويد: من گذشتم تو بگذرى ، اجتماع نمى گذرد؛حق تو نيست ، حق اجتماع است .
در حديث است كه روزى اميرالمؤ منين على عليه السلام طبق عادتى كه در ايام خلافت داشتكه خود تنها مى رفت و حتى در جاهاى خلوت مى رفت و شخصا اوضاع واحوال را تفتيش مى كرد در يكى از كوچه باغهاى كوفه راه مى رفت يك وقت فريادىشنيد: الغوث ! الغوث ! به فريادم برسيد! به فريادم برسيد! معلوم بود جنگ ودعوايى است . به سرعت به طرف صدا دويد دو نفر با هم زد و خورد مى كردند يكىديگرى را مى زد تا امام رسيد دعواى اينها تمام شد (شايد هم امام عليه السلام آنها راصلح داد). معلوم شد آن دو نفر با هم رفيق هستند وقتى امام خواست ضارب را جلب كند وببرد، مضروب گفت : من از او گذشتم . امام فرمود: بسيار خوب تو گذشتى ، اين حقخصوصى خودت است ، از حق خودت گذشتى ؛ اما يك حقى هم سلطان دارد، يعنى يك حقى همحكومت دارد و يك مجازاتى هم حكومت بايد بكند، اين را ديگر تو نمى توانى بگذرى(زيرا به تو مربوط نيست .
غرضم اين است كه از جق عمومى نمى توان گذشت و در موارد حق عمومى اسلام هم نمىگذرد اما در حقوق خصوصى (مى توان گذشت .)
2. وفاى به عهد و پيمان (456)  
از كلمات على عليه السلام است : وفاى به عهد و پيمان و صداقت و راستى ، اين دو قرينيكديگرند. من سپرى بهتر از وفا سراغ ندارم . كسى كه به بازگشت به سوى خدا وروز قيامت ايمان داشته باشد هرگز با مردم با غدر و فريب رفتار نمى كند. در روزگارما بعضى نادانان خدعه و فريب را يك نوع حسن سياست و حسن تدبير به حساب مىآورند. گاه هست كه اشخاص ‍ بصير به تحولات ، و گردش امور هم ، راه حيله و نقشهشيطانى را مى دانند ولى امر و نهى الهى مانع به كار بردن آن نقشه شيطانى است ،لهذا در عين قدرت و توانايى كامل از به كار بردن آن صرف نظر مى كنند ولى آنها كهپايبند دين و حقيقت نيستند انتظار اين گونه فرصتهاى شيطانى را مى كشند كه در موقعخود استفاده كنند.
از نظر (457) على عليه السلام مسئله به پيمان ، يك مسئله عمومى و انسانى است . درفرمان معروفى (نامه 53) كه به فرماندار خودش و به مقياس امروز به استاندار خودشمالك اشتر مى نويسد، يكى از دستورهايش اين است كه مبادا با مردمى عهد و پيمانبرقرار بكنى و بعد هر جا كه ديدى منفعت اين است كه عهد و پيمان را نقض بكنى آن رانقض نمايى . بعد حضرت استناد مى كند به جنبه عمومى و بشرى عهد و پيمان ، كه اگربنا باشد پيمان در ميان بشر احترام نداشته باشد، ديگر سنگ روى سنگ نمى ايستد.عبارت اين است :
( و ان عقدت بينك و بين عدوك لك عقدة ، او البسته منك ذمة فحط عهدك بالوفاء. )
اگر با دشمن خودت پيمانى بستى بيا آنها را شرايط ذمهقبول كردى (458) (به پيمانت وفادار باش ).
( وارع ذمتك بالامانة ، واجعل نفسك جنة دون ما اعطيت . )
عهده خودت را كه پيمان بستى به امانت رعايت كن و خودت را سپر قولى كه داده اى قراربده . خيلى تعبير عجيبى است !
( فانه ليس فرائض الله شى ء الناس اشد عليه اجتماعا، مع تفرق اهوائهم و تشتتآرائهم من تعظيم الوفاء بالعهود. )
مى فرمايد:
از فرائض الهى هيچ فريضه اى نيست كه مردم با همه اختلاف سليقه ها و اختلاف عقيده ها،در آن به اندازه اين فريضه متفق باشد (حالاعمل بكنند يا نكنند مسئله ديگرى است ) و آن اين است كه پيمان را بايد وفا كرد.
چون اين يك امرى است كه از وجدان انسان سرچشمه مى گيرد و به عقيده خاصى مربوطنيست كه كسى بگويد: چون در دين ما دستور رسيده پس منعمل بكنم و ديگر بگويد: ولى در دين ما نيست پس لازم نيستعمل بكنم مى گويد: اين را وجدان هر بشرى حكم مى كند.
( وقد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون المسلمين لما استوبلوا من عواقب الغدر. )
حتى مشركين كه به مراتب از مسلمين پست ترند. اين مطلب را درك كرده بودند كه بايدپيمان را محترم بشمرند پس چه رسد به مسلمين .
( فلا تغدرن بذمتك و لا تخيسن بعهدك ، و لاتختلن عدوك فانه لايجترى على الله الاجاهل شق . )
مبادا در عهده اى كه گرفته اى خيانت كنى ، مبادا عهد خودت را نقض كنى ، مبادا با دشمنتبا اين مكاريها و نيرنگ بازيها رفتار كنى كه پيمان ببندى و بعد آن را زير پاىبگذرى كه اين ، جراءت بر خداست و بر خدا كسى جراءت نمى كند مگر اين كه نادان وشقى باشد.
( و قد جعل الله عهده و ذمته امنا افضاه بين العباد برحمته ، و حريما يسكنون الى منعته. )
تعبيرهاى عجيبى است ! خدا عهد و پيمان را ماءمن براى بشر قرار داده است ، عهد و پيمان راحريمى قرار داده براى بشر كه در آن بتوانند سكونت و آرامش پيدا كنند.
تا آنجا كه مى فرمايد:
( و لا تعولن على لحن قول بعد التاءكيد و التوثقة ،) الى آخر حديث (459)
خلاصه مى گويد: در هر شرايطى قرار بگيرى ولو فوق العاده ناراحت باشى و ببينىتنها راه اينكه از اين مضايق بيرون بيايى اين است كه پا روى اين امر انسانى بگذارى ،اين كار را نكن . اينجاست جاى توكل و اعتقاد به خدا و اينكه بگويى خدايا! چون رضاىتو در اين است كه به عهد خود وفادار باشم ، من نقض پيمان نمى كنم . مگر اين كه دشمننقض پيمان بكند يا علائم نقض پيمان (آشكار) باشد و بر تو ثابت بشود آنها مىخواهند نقض ‍ پيمان بكنند، كه آن هم شرايطى دارد.
على عليه السلام (460) درباره طبقه خاصه در فرمان معروف مالك اشتر مى نويسد:
براى والى هيچ كس پرخرج تر در هنگام سستى ، كم كمك تر در هنگام سختى متنفرتر ازعدالت و انصاف پرتوقع تر، ناسپاس تر، عذر ناپذيرتر، كم طاقت تر در شدايد، ازطبقه خاصه نيست . همانا استوانه دين و نقطه مركزى واقعى مسلمين و مايه پيروزى بردشمن ، عامه مردم مى باشند توجه تو همواره به عامه مردم معطوف باشد نه به خاصه .
على عليه السلام چقدر خوب روحيه خاصه ، يعنى طبقه ممتاز را كه عزيزهاى بى جهتاجتماع اند توصيف و تشريح كرده است .(461)
اميرالمؤ منين عليه السلام (462) خطاب به مالك اشتر، استاندار و والى مصر... مىفرمايد:
... دل را سراپرده محبت توده مردم كن ، بر آنان مهرورز و با آنان نرم باش ، مباد كه چوندرنده شكار افكن به خون ريختن آنان پردازى . چه ، آنان بر دو گروهند؛ يا در دين باتو برادرند، يا در آفرينش با تو برابر. اما از آن لغزش سر مى زند و بيمارى هاىروانى بر آن عارض مى گردد و خواه ناخواه به ناروا دست مى زنند. پس آن سان كهدوست مى دارى خداى بر تو ببخشايد و از گناهانت در گذرد، تو نيز بر آن ببخشاى و ازخطاهاشان در گذر، چه ، تو زبردست و سرپرست آنانى و آن كس كه تو را بر آنانفرمانروائى داد زيردست توست ... با خداى در مياويز كه تاب قهر او ندارى ...
بعد امام مى فرمايد:
به مردم جراءت و شهامت بده تا بتوانند حقشان را از تو مطالبه كنند و ميدان را براىاعتراض آنان باز گذار.
و آنگاه مى گويد:
از رسول خدا صلى الله عليه و آله مكرر شنيدم كه مى فرمود: امتى كه بين آنان ، حقناتوان ، بى نگرانى و ترس ، از توانايان گرفته نشود هرگز رستگار نخواهد شد.
(463) على عليه السلام در يك نامه به يكى از عمالش مى نويسد:
( و بؤ سا لمن خصمه عند الله الفقراء و المساكين و السائلون و الدفوعون و الغارم وابن السبيل ... و ان اعظم اخيانة خيانة الامة و افظع الغش عش ‍ الائمة . )
واى به حال آن كس كه مخاصم و جلوگيرش در نزد خدا فقرا و ضعفا و بيچارگان وقرض داران و راه ماندگان باشند... بالاترين اقسام خيانت ، خيانت به اجتماع است وبدترين اقسام دغل بازى ، دغل بازى با پيشوايان است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation