بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری (ره ), استاد شهید آیت الله مطهرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     TARIKH01 -
     TARIKH02 -
     TARIKH03 -
     TARIKH04 -
     TARIKH05 -
     TARIKH06 -
     TARIKH07 -
     TARIKH08 -
     TARIKH09 -
     TARIKH10 -
     TARIKH11 -
     TARIKH12 -
     TARIKH13 -
     TARIKH14 -
     TARIKH15 -
     TARIKH16 -
     TARIKH17 -
     TARIKH18 -
     TARIKH19 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

گفتار سوم : قتل خليفه سوم 
عملكرد خليفه سوم (378)  
در تاريخ اسلام در همان نيمه اول قرن اول هجرى يك انقلاب عظيم اسلامى رخ داد. مقصودمانقلابى است كه در آخر دوره خلافت عثمان صورت گرفت . عثمان براى اولين بار دردنياى اسلام يك رژيم مبتنى بر اشرافيت بر قرار كرد كه بر خلافاصول اسلامى و حتى بر خلاف سيره خلفاىقبل از خودش بود. و او اين كار را على رغم قولى كه در زمان بيعت به مردم داده بود ومتعهد شده بود؛ بر خلاف سيره خلفاى گذشتهعمل نكند؛ انجام داد.
باب حيف و ميل اموال عمومى در زمان عثمان باز شد. نكته اى كه على عليه السلام در ضمنيكى از خطبه هاى به آن اشاره مى فرمايد و مى گويد من به ايندليل مسئوليت خلافت را پذيرفتم كه مردم به دو گروه سير سير و گرسنه گرسنهتقسيم شده بودند، در واقع اشاره به اثر سوء سياست دوره عثمان است .
يكى از نقطه ضعفهاى اساسى عثمان ، قوم و خويش بازى او بود، آن هم قوم و خويشىكه در دوره جاهليت با گونه اى از اشرافيت خو گرفته بودند. عثمان اولا نظام بهاصطلاح اقطاعى را رايج كرد، يعنى قسمتهايى ازاموال عمومى را به كسانى كه يا از خويشاوندانش بودند و يا از دوستان و طرفدارانش ،بخشيد. ديگر اين كه از بيت المال بخششهاى فوق العاده بزرگى انجام داد و بهاصطلاح امروز، پرداختهايش بر حسب ارقام نجومى بود. به اين ترتيب در عرض ده -دوازه سال ؛ ثروتمندانى در جهان اسلام پيدا شدند كه تا آن زمان نظيرشان ديده نشدهبود. از نظر سياسى هم باز پستها و مقامات در ميان همان اقليت تقسيم مى شد و مى چرخيد.
عثمان و ابوذر(379)  
در همان زمانى كه ديگران پولهاى صد هزار دينار و جايزه هاى صد هزار درهم از خليفهمى گرفتند، جيب هايشان ، را پر مى كردند و براى خودشان رمه هاى گوسفند و گله هاىاسب و غلامها و كنيزها درست مى كردند، ابوذر بود و امر به معروف و نهى از منكر، و جزامر به معروف و نهى از منكر چيزى ديگرى نداشت .
عثمان هر چه كوشش كرد اين زبانى را كه ضررش از صدها شمشير براى عثمان بيشتربود ببندد، نشد. تبعيدش كرد به شام نشد، آورد كتكش زد نشد؛ غلامى داشت ، يك كيسهپول به او داد و گفت : اگر بتوانى اين كيسهپول را به ابوذر بدهى ، قانعش بكنى كه اينپول را از ما بگيرد تو را آزاد مى كنم . غلام چرب زبان آمد پيش ابوذر، هر كار كرد و هرمنطقى به كار برد ابوذر گفت : پول چيست كه به من مى دهد؟ ايناول بايد روشن باشد. اگر سهم مرا مى خواهد، به من بدهد، سهم ديگران را چطور؟ سهمديگران مى دهد كه حالا مى خواهد سهم مرا بدهد؟ اگر سهم ديگران است كه دزدى است ،اگر سهم من است پس كو سهم ديگران ؟ اگرمال ديگران را بدهد مال من را هم بدهد، مى پذيرم . اما چرا تنها به من مى خواهد بدهد؟ هركار كرد قبول نكرد. آخر اين غلام از يك راه دينى و مذهبى وارد شد، گفت : ابوذر! آيا تودلت نمى خواهد يك بنده آزاد بشود؟ گفت : چرا، خيلى هم دلم مى خواهد. گفت : من غلام عثمانم، عثمان با من شرط كرده كه اگر تو اين پول را بگيرى مرا آزاد كند. محض اين كه من آزادبشوم اين پول را بگير. اين پول را بگير نه براى خودت بلكه براى اين كه من آزادبشوم . گفت : خيلى دلم مى خواهد تو آزاد بشوى ولى خيلى متاءسفم كه اگر اينپول را بگيرم تو آزاد شده اى ولى خودم غلام عثمان شده ام .
ميانجى صلح (380)  
بيست و پنج سال (از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ) مى گذرد و در تمام اينبيست و پنج سال على يك مرد به اصطلاح ، صلح جو و مسالمت طلب است . آن وقتى كهمردم عليه عثمان شورش مى كنند - همان شورشى كه بالاءخره منجر بهقتل عثمان شد - على خودش جزء شورشيان نيست ، جزء طرفداران هم نيست ، ميانجى استميان شورشيان و عثمان ، و كوشش مى كند كه بلكه قضايا به جايى بيانجامد كه ازطرفى تقاضاهاى شورشيان - كه تقاضاهايى عادلانه بود راجع به شكايتى كه ازحكام عثمان داشتند و مظالمى كه آنها ايجاد كرده بودند - برآورده شود و از طرف ديگرعثمان كشته نشود.
اين در نهج البلاغه است ، و تاريخ هم به طور قطع و مسلم همين را مى گويد. به عثمانمى فرمود: من مى ترسم بر اين كه تو آن پيشواىمقتول اين امت باشى ، و اگر تو كشته شوى بابقتل بر اين امت باز خواهد شد، فتنه اى در ميان مسلمين پيدا مى شود كه هرگز خاموشنشود.
پس على عليه السلام حتى در اواخر عهد عثمان كه بدترين دوره هاى زمان عثمان بود نيزميانجى واقع مى شود ميان شورشيان و عثمان .
در ابتداى خلافت عثمان هم وقتى كه آن نيرنگ عبدالرحمن بن عوف طى شد... در آنجا آمدندبه حضرت اعتراض كردند كه چرا اين طور شد؟حال كه اينها چنين كارى كردند تو چه مى كنى ؟ (در نهج البلاغه است ) فرمود:
( والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين ، و لم يكن فيها جور الا على خاصة (381) .)
مادامى كه ستم بر شخص من است ولى كار مسلمين بر محور و مدار خودش مى چرخد، و آنكسى كه به جاى من هست اگر چه به ناحق آمده ، اما كارها را عجالتا درست مى چرخاند، منتسليمم و مخالفتى نمى كنم .
سكر نعمت (382)  
اميرالمؤ منين در كلمات خود نكته اى را ياد مى كند كه آن را (سكر نعمت ) يعنى مستىناشى از رفاه مى نامد كه به دنبال خود (بلاى انتقام ) را مى آورد.
در خطبه 149 (از نسخه فى ظلال ) مى فرمايد:
( ثم انكم معشر العرب اءغراض بلايا قداقتربت ، فاتقوا سكرات النغمة ، واحذروابوائق النقمة (383) .)
شما مردم عرب هدف مصائبى هستيد كه نزديك است . همانا از (مستى هاى نعمت ) بترسيدو از بلاى انتقام بهراسيد.
آنگاه على عليه السلام شرح مفصلى درباره عواقبمتسلسل و متداوم اين ناهنجاريها ذكر مى كند. در خطبه 185 (از نسخه فىظلال ) آينده وخيمى را براى مسلمين پيشگويى مى كند.
مى فرمايد:
( ذاك حيث تسكرون من غير شراب ، بل من النعمة و النعيم (384) .)
آن ، در هنگامى است كه شما مست مى گرديد، اما نه از باده ، بلكه از نعمت و رفاه .
آرى سرازير شدن نعمت هاى بى حساب به سوى جهان اسلام و تقسيم غيرعادلانه ثروتو تبعيض هاى ناروا، جامعه اسلامى را دچار بيمارى مزمن (دنيازدگى ) و (رفاه زدگى) كرد و تخم فتنه ها(385) در همين جا كاشته شد و بعد هم اشخاص نامناسبى ازامويها زمام كارها را در دست گرفتند و به تعبير اميرالمؤ منين (اءثره ) پيش آمد، مظالمزيادى واقع شد، عده اى را نعمت بادآورده و رنج نبرده مست كرد و از هوش بود و عده اىديگر كه محروم و مظلوم بودند عكس العمل انتقام نشان دادند و كشمكش ‍ شروع شد كه(اينها) در همان دو جمله اميرالمؤ منين خلاصه مى شود: ( اتقوا سكرات النعمة واحذروابوائق النقمة ) ؛ دو عامل نعمت و نقمت كار خودش را كرد...
(على عليه السلام در خطبه 127 خود) مى فرمايد:
( و قد اصبحتم فى زمن لايزداد الخير فيه الا ادبارا، و لا الشر فيه الا اقبالا، و لاالشيطان فى هلاك الناس الا طمعا، فهذا اوان قويت عدته ، و عمت مكيدته ، و امكنت فريسته، اضرب بطرفك حيث شئت من الناس ، فهل تبصر الا فقيرا يكابد فقرا، او غنيابدل نعمة الله كفرا، او بخيلا اتخذ البخل بحق اللّه و فرا، او متمردا كان باءذنه عنسمع المواعظ و قرا. اين خياركم و صلحائكم و اءين احراركم و سمحائكم ، و اين امتورعونفى مكاسبهم ، و المتنزهون فى مذاهبهم .)
اين زمان زمانى است كه خير پشت كرده و شر رو آورده و راه طمع شيطان باز شده ، قدرتشيطان زياد شده و فريبش عموميت پيدا كرده و شكارش ‍ آسان شده ؛ به هر طرف مىخواهى نظر بينداز و ببين ، آيا جز ناهموارى ها و ناهماهنگى ها خواهى ديد؟ از يك طرففقرايى مى بينى كه در چنگال مهيب فقر و تنگدستى دست و پا مى زنند و از طرف ديگرثروتمند كافر نعمت و ناسپاس و بخيلى مى بينى كه منع حقوق الهى را وسيله جمع ماقرار داده ، و يا گوشهاى سنگين مى بينى كه سخن حق در آنها اثرى ندارد؛ كجا رفتندخوبان و صالحين شما، كجايند آزادگان و باگذشتها و فداكارها؟
على عليه السلام با اين جريان كه خطر عظيمى براى جهان اسلام بود و دنباله اش كشيدهشد، مبارزه مى كرد و كسانى را كه موجب پيدايش اين درد مزمن شدند انتقاد مى كرد. خودشدر زندگى شخصى و فردى درست در جهت ضد آن زندگى هاعمل مى كرد، هنگامى هم كه به خلافت رسيد در صدر برنامه اش مبارزه با همين وضعبود.
انقلابيون و عثمان (386)  
كم كم اعتراضها از هر گوشه و كنار شروع شد. از شهرستانهاى مختلف مردم شروعكردند به اعتراض و انتقاد و مهاجرت به مدينه براى نشان دادن نارضائى خود. و چوناعتراضهاى لفظى و كتبى به نتيجه نرسيد، در نهايت امر مردمى كه از شهرستانهاىمختلف بالاخص از كوفه و مصر به عنوان شاكى و معترض آمده بودند، با همكارى مردمخود مدينه دست به قيام مسلحانه عليه سومين خليفه مسلمين زدند. عثمان تا آخرين لحظهمقاومت كرد؛ اما بالاءخره به دست انقلابيون از پا در آمد.
در زمان حيات عثمان ؛ تنها كسى كه انقلابيون او راقبول داشتند و عثمان هم گاهى او را قبول مى كرد و گاهى رد، حضرت على عليه السلامبود كه نقش ‍ رابط را ميان انقلابيون و عثمانعمل مى كرد. على عليه السلام همواره عثمان را نصيحت مى كرد كه دست از روشش بردارد وبه خواسته هاى مردم جواب مثبت بدهد و افراد فاسدى را كه در اطرافش هستند كناربگذارد.
در راءس اين اطرافيان فاسد، مروان بن حكم قرار داشت . مروان و پدرش را پيامبر صلىالله عليه و آله چون وجودشان را خطرناك تشخيص داده بود به خارج از مدينه تبعيدكرده بود و فرموده بود اينها نبايد به مدينه بيايند زيرا كه ايجاد فتنه خواهند كرد. درزمان ابوبكر، عثمان از او خواست كه اجازه بدهد آنها به مدينه باز گردند. ابوبكرقبول نكرد و گفت : كسانى را كه پيامبر آنها را تبعيد كرده ؛ من اجازه نمى دهم برگردند.در زمان عمر نيز، عثمان از او درخواست كرد تا اجازه برگشت آنها را بدهد. عمر نيزقبول نكرد. و بالاءخره وقتى خود عثمان به خلافت رسيد نه تنها به آنها اجازه داد كهبه مدينه بيايند، بلكه مروان حكم را به عنوان شخص دوم حكومت اسلامى تعيين كرد و همينشخص بود كه منشاء بسيارى از نارضائيها شده بود.
در زمان خلافت عثمان ، على عليه السلام مكرر به او تذكر داده بود كه مروان را بيرونكند. او نيز گاهى قول مى داد و بعد دوباره زير قولش مى زد. عثمان آن قدر عهدشكنىكرد و آن قدر تعلل و تسامح به خرج داد و آن قدر به خواست مردم بى اعتنائى كرد تااين كه بالاءخره انقلابيون به خانه اش حمله كردند و او را بهقتل رساندند.
نقش ماهرانه معاويه در قتل عثمان (387)  
على در نامه هاى خود به معاويه مى گويد: تو ديگر چه مى گوئى ؟ دست نامرئى توتا مرفق در خون عثمان آلوده است ، باز دم از خون عثمان مى زنى ؟
اين قسمت فوق العاده جالب است ، على پرده از رازى بر مى دارد كه چشم تيزبين تاريخكمتر توانسته است آن را كشف كند، تنها در عصر جديد است كه محققان با دستيارى ورهنمائى اصول و روان شناسى و جامعه شناسى از زواياى تاريخ اين نكته را بيرونآورده اند اگر نه ، اكثر مردم دوره هاى پيشين باور نمى كردند كه معاويه درقتل عثمان دست داشته باشد و يا حداقل در دفاع از او كوتاهى كرده باشد.
معاويه و عثمان هر دو اموى بودند و پيوند قبيله اى داشتند، امويان بالخصوص چنانپيوند محكم بر اساس هدفهاى حساب شده و روشهاى مشخص شده داشتند كه مورخين امروزپيوند آنها را از نوع پيوندهاى حزبى در دنياى امروز مى دانند.
يعنى تنها احساسات نژادى و قبيله اى ، آنها را به يكديگر نمى پيوست ، پيوند قبيله اىزمينه اى بود كه آنها را گرد هم جمع كند و در راه هدفهاى مادىمتشكل و هماهنگ نمايد. معاويه شخصا نيز از عثمان محبت ها و حمايت ها ديده بود و متظاهر بهدوستى و حمايت او بود، لذا كسى باور نمى كرد كه معاويه باطنا در اين كار دست داشتهباشد.
معاويه كه تنها يك هدف داشت و هر وسيله اى را براى آن هدف مباح مى دانست و در منطق او وامثال او نه عواطف انسانى نقشى دارد و نه اصول ، آن روزى كه تشخيص داد از مرده عثمانبهتر مى تواند بهره بردارى كند تا از زنده او و خون زمين ريخته عثمان بيشتر به اونيرو مى دهد تا خونى كه در رگهاى عثمان حركت مى كند؛ براىقتل او زمينه چينى كرد و در لحظاتى كه كاملا قادر بود كمكهاى مؤ ثرى به او بدهد وجلو(ى ) قتل او را بگيرد، او را در چنگال حوادث تنها گذاشت .
ولى چشم تيزبين على دست نامرئى معاويه را مى ديد و جريانات پشت پرده را مى دانست ،اين است كه رسما خود معاويه را مقصر و مسؤ ول درقتل عثمان معرفى مى كند.
در داستان (388) قتل عثمان هيچ كس به اندازه اميرالمؤ منين سعى نكرد براى خواباندنفتنه ؛ چيزى كه بود، سخن حضرت و پيشنهادهاى حضرت موردقبول قرار نگرفت . در ضمن يك نامه در جواب معاويه كه آن حضرت را به اين كار متهممى كرد مى نويسد:
( فاينا كان اعدى له ، واهدى الى مقاتله ، اءمنبذل له نصرته فاستقعده و استكفه ، اءم من استنصره فتراخى عنه و بث المنون اليه ،حتى اتى قدره عليه . كلا واللّه لقد علم اللّه المعوقين منكم و القائلين لاخوانهم هلم اليناو لاياءتون الباءس الا قليلا.(389) ) (390)
مى فرمايد:
تو امروز مرا متهم مى كنى و مرا مى خواهى مسؤول قتل او قلمداد كنى ؛ آيا از ما دو نفر آن كس كه باكمال حسن نيت درباره عثمان خيرخواهى كرد و او خودش نخواست بپذيرد و او دعوت بهسكوت كرد مسؤ ول خون عثمان است يا آن كس كه عثمان از او كمك خواست و او كمك نكرد چونديد از كشته عثمان بهتر مى تواند بهره بردارى كند؟
عثمان را نگذاشتند پيشنهادهاى اميرالمؤ منين را بپذيرد ولى عثمان مكرر از معاويه كمكخواست و معاويه چون خودش را از لحاظ تجهيزات آماده مى ديد و موقع را براى زعامت وزمامدارى شخص خودش مناسب مى ديد به تقاضاهاى پى در پى عثمان ترتيب اثر نداد ومنتظر بود كه كى خبر مرگ عثمان برسد كه بهانه به دست او بيفتد.
در يك نامه ديگر، اميرالمؤ منين به معاويه مى نويسد:
( فانك انما عثمان حيث كان النصر لك ، و خذلته حيث كان النصرله (391) .)
تو آن وقت كه اگر اقدام مى كردى به نفع او بود نامى از نصرت او نبردى اما وقتى كهنام او سبب پيشرفت كار خودت شد فرياد واعثماناه بلند كردى .
باز على عليه السلام اين جمله را مكرر مى فرمود:
( و انهم ليطلبون حقا هم تركوه ، و دما هم سفكوه .) (392)
اينها حقى را مطالبه مى كنند كه خودشان ترك كردند و قصاص خونى را مى خواهند كهخودشان ريختند.
اين را در مورد تمام كسانى كه خون عثمان را بهانه قرار داده بودند و مى فرمود،مثل طلحه و زبير و عمروعاص و معاويه و كسان ديگر.
چكيده مطالب  
1. درباره سه اصل در نهج البلاغه استدلال شده است :
الف : وصيت و نص رسول خدا صلى الله عليه و آله .
ب : شايستگى على عليه السلام به عنوان رهبر مسلمين .
ج : روابط روحى و نسبى با حضرت رسول صلى الله عليه و آله .
2. در خطبه دوم نهج البلاغه صريحا دربارهاهل بيت آمده است : (و فيهم الوصية والوراثة ) و هم چنين در موارد زيادى (393) علىعليه السلام از حق خويش چنان سخن مى گويد كه جز با مساءله تنصيص و مشخص شدنحق خلافت براى او به وسيله پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آلهقابل توجيه نيست .
3. در ارتباط با اولويت خلافت على عليه السلام از ساير افراد، علاوه بر مساءله نصصريح و حق مسلم ، مساءله لياقت و فضيلت (394) و هم چنين مساءله قرابت و نسب(395) ، در نهج البلاغه مباحثى مطرح شده است .
4. بعد از وفات رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، سعد بن عباده كه مدعى خلافت بودبا گروهى از افراد قبيله خود در محلى به نام (سقيفه ) گردهم آمدند. با پيوستنابوبكر، عمر و ابوعبيده جراح به جمع اجتماع كنندگان ، مردم را از توجه به سعد بازداشتند و از حاضرين براى ابوبكر بيعت گرفتند.
5. كار ابوبكر در امر تعيين خلافت با عقيده شيعه واهل تسنن ، مطابقت ندارد و كار عمر نه با عقيده شيعه و نه با عقيدهاهل تسنن و نه با كار ابوبكر مطابق است او در امر خلافت يك بدعتى به وجود آورد.
6. عمر بعد از ضربت خوردن ، شش نفره از چهره هاى درجهاول صحابه را به عنوان شورا، به صورت آريستوكراسى يعنى يك شوراى نخبگانانتخاب كرد، بعد گفت : اگر سه نفر يك راءى را انتخاب كردند و سه نفر ديگر راءىديگر را، هر طرف كه عثمان بود، آن طرف برنده است . تركيب شورا طورى تنظيم شدهبود كه خلافت به عثمان برسد.
7. پيغمبر 13 سال در مكه زيست ولى ابدا اجازه نداد كه مسلمين حتى از خودشان دفاعكنند، چون افراد هنوز لايق اين دفاع جهاد نبودند. اگر دست به جهاد و فتوحات هم زد، بهتناسب توسعه فرهنگ اسلامى و ثقافت اسلامى بود.
8. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در زمان حيات خود هيچ كار اساسى را به بنى اميهواگذار نكرد. ولى بعد از پيغمبر تدريجا بنى اميه در دستگاههاى اسلامى نفوذ كردند.بزرگترين اشتباه تاريخى و سياسى اى كه در زمان عمر بن خطاب رخ داد، اين بود كهيكى از پسران ابوسفيان به نام يزيد والى شام شد.
9. وقتى كه عثمان خليفه شد پاى بنى اميه بطور وسيعى در دستگاه اسلامى باز شد.بسيارى از مناصب مهم اسلامى (396) به دست بنى اميه افتاد. حتى وزارت خود عثمان بهدست مروان بن حكم - كه به دستور پيامبر از مدينه تبعيد شده بود - واگذار شده بود كههمين امر باعث قتل عثمان شد.
10. در دوره خلفا، مخصوصا در دوره عثمان آن تعليم و تربيتى كه پيغمبر در پيشگرفته بود، پى گيرى نشد. فتوحات اسلامى زيادى صورت گرفتغافل از اين كه مى بايست فرهنگ و ثقافت اسلامى هم تعليم داده شود و افراد دقيقا باروح اسلام آشنا شوند. در اثر اين غفلت ، طبقه اى در جامعه اسلامى پيدا شدند كه بهاسلام علاقمند بودند، اما فقط ظاهر اسلام را مى شناختند، طبقه مقدس مآب و زاهد مسلك دردنياى اسلام به وجود آمد كه خوارج جزئى از آنها بودند.
11. در دوران خلافت خلفا خصوصا دوره خلافت عثمان ، از ناحيهنقل و انتقالات مال و ثروت ، خطرات عظيمى متوجه جهان اسلام گرديده بود. ثروتهاىعمومى به جاى اين كه به مصارف عموم برسد و عادلانه تقسيم شوند، غالبا در اختيارشخصيتها قرار گرفت و اخلاق امت اسلام به انحطاط گرائيد.
12. يكى از نقطه ضعفهاى اساسى عثمان ، قوم و خويش بازى او بود، آن هم قوم وخويشى كه در دوره جاهليت با گونه اى از اشرافيت خو گرفته بودند.
13. عملكرد عثمان را مى توان در چند چيز خلاصه نمود:
الف : نظام به اصطلاح اقطاعى را رايج كرد.
ب : از بيت المال بخششهاى فوق العاده بزرگى انجام داد.
ج : از نظر سياسى ، پستها و مقامات را در ميان اقليت معين تقسيم نمود.
14. در زمان شيخين ، عثمان از آنها خواست كه اجازه دهند مروان و پدرش ‍ كه تبعيدى پيامبربودند به مدينه باز گردند ولى آنها قبول نكردند. وقتى كه خود عثمان به خلافترسيد اجازه داد به مدينه بيايند، بلكه مروان حكم را به عنوان شخص دوم حكومت اسلامىتعيين كرد و همين شخص بود كه منشاء بسيارى از نارضائيها شد.
15. در تمام 25 سال بعد از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، على عليهالسلام يك مرد صلح جو و مسالمت طلب بود. او نه جزء شورشيان و نه جزء طرفدارانعثمان بلكه ميانجى شورشيان و عثمان بود. كم كم اعتراضها از گوشه و كنار كشورشروع شد و چون اعتراضهاى لفظى و كتبى به نتيجه نرسيد مردم از شهرهاى مختلفبالاءخص كوفه و مصر به عنوان شاكى و معترض به مدينه آمدند و با همكارى مردممدينه دست به قيام مسلحانه عليه سومين خليفه مسلمانان زدند. عثمان تا آخرين لحظهمقاومت كرد؛ تا اين كه به دست انقلابيون از پا در آمد.
16. امويان چنان پيوند محكم بر اساس هدفهاى حساب شده و روشهاى مشخص شده داشتندكه مورخين امروز، پيوند آنها را از نوع پيوندهاى حزبى در دنياى امروز مى دانند.
معاويه با همه محبتها و حمايت هائى كه از عثمان ديده بود زمانى كه تشخيص داد از مردهعثمان بهتر مى تواند بهره بردارى كند، براىقتل او زمينه چينى كرد و در لحظاتى كه كاملا قادر بود كمكهاى مؤ ثرى به او برساندو جلوى قتل او را بگيرد، او را در چنگال حوادث ، تنها گذاشت . ولى چشم تيزبين علىعليه السلام دست نامرئى معاويه را مى ديد و جريانات پشت پرده را مى دانست ، اومعاويه را رسما مقصر و مسؤ ول قتل عثمان معرفى كرد.
17. مسلمانان نهضت و تحولى در پهنه گيتى به وجود آوردند و تمدنى عظيم و باشكوهبنا كردند كه چندين قرن ادامه يافت و مشعل دار بشر بود و اكنون نيز يكى از حلقاتدرخشان تمدن بشر به شمار مى رود و تاريخ تمدن به داشتن آن به خود مى بالد درتشكيل اين تمدن اسلامى ايرانيان سهم عمده اى دارند.
18. اولين چيزى كه اسلام از ايران گرفت ، تشتت افكار و عقايد مذهبى بود و به جاى آن، وحدت عقيده برقرار كرد، اسلام جلوى نفوذ و توسعه مسيحيت را در ايران و در مشرق زمينبه طور عموم گرفت و نگذاشت در تاريكى قرون وسطى فرو رود.
19. اسلام از ايران ، ثنويت ، آتش پرستى ، هوم پرستى و آفتاب پرستى را گرفت وبه جاى آن توحيد و خداپرستى داد، خرافات را از زندگى فكرى و عملى ايرانى خارجساخت . اسلام اجتماع طبقاتى آن روز را كه بر دو ركن خون و مالكيت قائم بود در هم ريختو اجتماعى بر محور فضيلت ، علم ، سعى ، عمل و تقوا بنا كرد.
20. اسلام ، روحانيت موروثى ، طبقاتى و حرفه اى را منسوخ ساخت و اين فكر را كهپادشاهان ، آسمانى نژادند، براى هميشه ريشه كن ساخت .
21. اسلام به زن شخصيت حقوقى داد، تعدد زوجات بدون قيد و شرط و بهشكل حرمسرادارى را منسوخ ساخت و در حدود معينى كه ناشى از يك ضرورت اجتماعى است ،مجاز دانست .
22. اسلام نه تنها براى ايرانيانى كه مسلمان شدند خير و بركت بود، بلكه در آيينزرتشى نيز اثر گذاشت و به طور غير مستقيم موجب اصلاحات عميقى در آن شد.
23. اسلام ، از نظر شور و هيجانى كه در ايرانيان به لحاظ علمى و فرهنگى پديد آوردهبود موجب شد كه براى اولين بار ملل ديگر، آنها را به پيشوايى و مقتدايى بپذيرند واين پذيرش هنوز هم نسبت به ايرانيان قروناول تا ششم و هفتم اسلامى ادامه دارد. از طرف ديگر اين دروازه هاى باز سبب شد كه علاوهبر فرهنگ و علوم اسلامى ، راه براى ورود فرهنگهاى يونانى ، هندى ، مصرى و غيره بازشود و زمينه شكفتن استعدادها فراهم گردد.
24. اسلام ، ايرانيان رابه خود و هم به جهانيان شناساند و لذا ايرانى در دوره اسلامىنبوغ علمى خويش را در اعلى درجه نشان داد.
25. خدمات اسلام به ايران و ايرانى منحصر به قرون اولى اسلامى نيست ، هر خطرىكه براى اين مملكت پيش آمده به وسيله اسلام دفع شده است . اسلام بود كهمغول را در خود هضم ساخت و از دوده چنگيزى ، محمد خدابنده وازنسل تيمور، بايسنقر و اميرحسين بايقرا به وجود آورد. امروز نيز اسلام درمقابل فلسفه هاى مخرب بيگانه ايستادگى كرده و مايه شرف ، عزت ، واستقلال ، اين مردم است .
فصل پنجم : حكومت حضرت على (ع ) 
گفتار اول : حضرت على عليه السلام و خلفاى سه گانه 
انتقاد از خلفاء(397)  
انتقاد على عليه السلام از خلفا غير قابل انكار است و طرز انتقاد آن حضرت آموزنده است .انتقادات على عليه السلام از خلفاء، احساساتى و متعصبانه نيست ، تحليلى و منطقى استو همين است كه به انتقادات آن حضرت ، ارزش فراوان مى دهد. انتقاد اگر از روى احساساتو طغيان ناراحتى ها باشد، يك شكل دارد و اگر منطقى و براساس قضاوت صحيح درواقعيات باشد شكلى ديگر. انتقادهاى احساساتى معمولا درباره همه افراد يك نواخت است ،زيرا يك سلسله ناسزاها و طعن ها است كه نثار مى شود. سب و لعن ضابطى ندارد.
اما انتقادهاى منطقى مبتنى بر خصوصيات روحى و اخلاقى و متكى بر نقطه هاى خاصتاريخى زندگى افراد مورد انتقاد مى باشد، چنين انتقادى طبعا نمى تواند در مورد همهافراد يكسان و بخشنامه وار باشد. در همين جا است كه ارزش درجه واقع بينى انتقادكنندهروشن مى گردد.
انتقادهاى نهج البلاغه از خلفاء، برخى كلى و ضمنى است و برخى جزئى و مشخص .انتقادهاى كلى و ضمنى همانها است كه على عليه السلام صريحا اظهار مى كند كه حققطعى و مسلم من ، از من گرفته شده است ، ما درفصل پيش به مناسبت بحث ، از استناد آن حضرت به منصوصيت خود، آنها رانقل كرديم .
ابن ابى الحديد مى گويد:
شكايت و انتقاد امام از خلفاء ولو به صورت ضمنى و كلى متواتر است . روزى امام شنيدكه مظلومى فرياد برمى كشيد كه من مظلومم و بر من ستم شده است ، على به او گفت :(بيا سوته دلان گرد هم آئيم ) بيا با هم فرياد كنيم . زيرا من نيز همواره ستم كشيده ام .
ايضا از يكى از معاصرين مورد اعتماد خودش معروف به ابن عاليهنقل مى كند كه گفته :
در محضر اسماعيل بن على حنبلى ، امام حنابله عصر بودم كه مسافرى از كوفه به بغدادمراجعت كرده بود و اسماعيل از مسافرتش و از آنچه در كوفه ديده بود از او مى پرسيد،او در ضمن نقل وقايع با تاءسف زياد، جريان انتقادهاى شديد شيعه را در روز غدير ازخلفاء اظهار مى كرد. فقيه حنبلى گفت : تقصير آن مردم چيست ؟ اين در را خود على عليهالسلام باز كرد. آن مرد گفت : پس تكليف ما در اين ميان چيست ؟ آيا اين انتقادها را صحيح ودرست بدانيم يا نادرست ؟ اگر صحيح بدانيم يك طرف را بايد رها كنيم و اگر نادرستبدانيم طرف ديگر را!
اسماعيل با شنيدن اين پرسش از جا حركت كرد و مجلس را به هم زد. همين قدر گفت : اينپرسشى است كه خود من هم تاكنون پاسخى براى آن پيدا نكرده ام .
انتقاد از ابوبكر 
انتقاد از ابوبكر به صورت خاص در خطبه شقشقيه آمده است و در دو جمله خلاصه شدهاست :
اول اين كه او به خوبى مى دانست من از او شايسته ترم و خلافت جامه ايست كه تنها براندام من راست مى آيد. او با اين كه اين را به خوبى مى دانست چرا دست به چنين اقدامى زد،من در دوره خلافت ، مانند كسى بودم كه خار در چشم يا استخوان در گلويش بماند:
( اءما واللّه لقد تقمصها (فلان ) (ابن ابى قحافة ) و انه ليعلم محلى منهامحل القطب من الرحى .) (398)
به خدا قسم پسر ابوقحافه پيراهن خلافت را به تن كرد در حالى كه خود مى دانستمحور اين آسيا سنگ ، منم .
دوم اين است كه (ابوبكر) چرا خليفه پس از خود را تعيين كرد، خصوصا اين كه او در زمانخلافت خود يك نوبت از مردم خواست كه قرار بيعت را اقاله كنند و از نظر تعهدى كه ازاين جهت بر عهده اش آمده آزاد گذارند، كسى كه در شايستگى خود براى اين كار ترديدمى كند و از مردم تقاضا مى نمايد استعفايش را بپذيرند چگونه است كه خليفه پس ازخود را پس از خود تعيين مى كند.
( فيا عجبا بينا هو يستقيلها فى حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته .) (399)
شگفتا كه ابوبكر از مردم مى خواهد كه در زمان حياتش او را از تصدى خلافت معافبدارند و در همان حال ، زمينه را براى ديگرى بعد از وفات خويش آماده مى سازد.
پس از بيان جمله بالا، على عليه السلام شديدترين تعبيراتش را درباره دو خليفه كهضمنا نشان دهنده ريشه پيوند آنها با يك ديگر است بكار مى برد، مى گويد:
( لشد ما تشطرا ضرعيها.) (400)
با هم ، به قوت و شدت ، پستان خلافت را دوشيدند.
ابن ابى الحديد درباره استقاله (استعفاء) ابوبكر مى گويد: جمله اى به دو صورتمختلف از ابوبكر نقل شده كه در دوره خلافت بر منبر گفته است ، برخى به اين صورتنقل كرده اند:
( وليتكم و لست بخيركم .)
يعنى خلافت بر عهده من گذاشته شد در حالى كه بهترين شما نيستم .
اما بسيارى نقل كرده اند كه گفته است :
( اقيلونى فلست بخيركم .)
يعنى مرا معاف بداريد كه من بهترين شما نيستم .
جمله نهج البلاغه تاييد مى كند كه جمله ابوبكر به صورت دوم اداء شده است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation