بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ ادیان و مذاهب جهان جلد دوم, عبداللّه مبلغى آبادانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     TARIKH01 -
     TARIKH02 -
     TARIKH03 -
     TARIKH04 -
     TARIKH05 -
     TARIKH06 -
     TARIKH07 -
     TARIKH08 -
     TARIKH09 -
     TARIKH10 -
     TARIKH11 -
     TARIKH12 -
     TARIKH13 -
     TARIKH14 -
     TARIKH15 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

انديشه هاى گنوسى در كلام و الهيات مسيحى
گنوس در لغت يونانى به معناى عرفان و معرفت است . مقارن ظهر عيسى مكاتب گنوسى -عرفانى ثنوى پديدار شدند. دوره شكوفائى اين مذاهب از قرناول تا سده سوم ميلادى است كه علماء كلام از اين مكتب ها در فلسطين و سوريه و بينالنهرين و مصر پيدا شدند. عرفان يهودى در پيدايش ‍ اين مكاتب بى تاءثير نبوده است .
اكثر پيروان عيسى را همين پيشوايان و متاءثران مكتب گنوسىتشكيل مى دهند كه وى را منجى بشر مى دانستند.
كليساى جامع مسيحيت اين پيروان را بدعت گذارانى دانست كه در تحريف تعاليم عيسىكوشيدند. آنان با اعتقاد به علل ماديه در سراسر سلسلهعلل آفرينش جهان ، مقام عيسى را از آنچه در تلقى اسكولاستيكهاى مسيحى - سنتى بودپائين آوردند و اين باعث خشم كليسا گرديد.
در تلقى گنوسيان سلسله علل مادى نيز محترم بود وقابل ستايش ، زيرا شناختن خداوند تنها به وسيله آنها ممكن بود. آنان نمى توانستندبپذيرند كه خداوند جسم گردد، چراكه پديده هاى مادى شرير و ناپسند بودند و چگونهخدا مى توانست نجسيد يابد. نتيجه اين بود كه مسيح حقيقت جسمانى نداشته است ؛ آنچهمشاهده مى شد، يك نماى ظاهرى بوده است . گنوسيها جسم انسان را پليد و ناپاك مىدانستند و معتقد بودند كه با رياضت مى توان حركات و سكنات خود را تحتكنترل درآورد. گروهى معتقد بودند كه بايد دست ودل از شهوت و غضب برداشت .
مارى كه حوا را فريفت ، موجودى سودمند بود كه حوا را به درخت معرفت معرفى كرد ونبايد آن را خبيث بشمار آورد. آنان براى هر مخلوقى علت خاصىقائل بودند و مجموع آن علل را آئون مى ناميدند. در تلقى گنوسى ها شيطان توسطعيسى از اين جهان رانده شده ، اما در آخر زمان شيطانى از زنى ناپاك بوجود خواهد آمد كهدشمن عيسى باشد و دجال نام دارد.
دجال نژاد بشر را به ژرفناى سقوط رهبرى خواهد كرد و سرانجام عيسى بردجال پيروز خواهد گرديد.
ثنويت گنوسى بر خير و شر استوار است دو اصلى كه در اعتقاد آنان با يكديگر آميختهاند و بر اثر اين آميزش ، انسان به اين جهان افتاده است و ازاصل خود كه خير محض است ، دور افتاده است و لذا سرگردان و حيران است . گنوسى هاانسان اوليه را موجودى نيمه خدا مى دانستند و ظاهرا اين تصور ريشه ايرانى دارد و ازاساطير باستان گرفته شده است . طايفه اى از گنوسيه معتقد بودند كه گوهر خدائىنخست در آدم حلول كرد و پس از آن به صورت مسيح ظاهر شد.
((مسيح )) نيز ((نيمه خدا)) و يا ((عقل )) و ((كلمه )) بود.
فرقه هاى گنوسى :
1- مرقيون
مرقيون فرزند يك اسقف مسيحى بود كه در يكى از بنادر جنوبى درياى سياه مى زيست .او خود ابتدا يكى از روحانيون مسيحى بود كه درسال 137 ميلادى براى شركت در يك كنفرانس به روم رفت و در آنجا با يكى از استادانگنوسى به نام سردان در ژوئيه 144 ميلادى آشنا شد.
انتشار عقايد گنوسى او باعث طرد وى از كليسا گرديد. او در همانسال تصميم گرفت كليسائى در روم با عقايد گنوسى بر پا دارد. او نخستين كليساىگنوسى و فرقه مسيحى - گنوسى را در تاريخ مسيحيت پديد آورد.
مرقيون مسيحى فقط ده رساله از پولس و يكانجيل را قبول دارند. مرقيون يهوه را قبول ندارند و مى گويند او واجب الوجود نيست ، زيراخداوند بايد داراى صفت محبت باشد و خدائى كه بى رحمانه به كشتار فرمان مى دهد،واجب الوجود نيست . خداى تورات عادل است ، ولى از رحم و محبت بدور است . ولى خداىمسيح مانند پدر مهربان است و از همه آلودگيها پاك مى باشد. آنانقبول نداشتند كه عيسى از شكم زنى به دنيا آمده باشد.
مرقيون اساس فلسفه خود را بر دو اصل نور و ظلمت قرار دادند و اين ناشى از تاءثيرزرتشتى آن است .
براى حل بن بست ثنويت عنصر سومى مورد نياز بود. اين عنصر بايد پست تر از دوعنصر ديگر باشد. پس از حل اين بن بست بود كه از آميزش ‍ نور و ظلمت جهان پديدارشد. برخى اصل سوم را حيات دانسته اند كه همان حضرت عيسى باشد و برخى ديگرعيسى را فرستاده آن عنصر سوم دانسته اند. اما در اين متفق اند كه جهان حادث است . مرقيونخود منكر ثنويت در دين عيسى بود. او اين دو اصل را از زرتشت فرا گرفته بود.
مرقيون روابط بين زن و مرد را نادرست مى دانست و به نهى ازدواج توصيه مى كرد.
2- ديصانيه
ابن ديصان . پدرش از حكماء شام و مادرش از خاندان اشكانى ها بود. آنان از ايرانمهاجرت كرده و در شهر اورهايا اورفا اقامت كردند. ابن ديصان درسال 154 م در شهر ((اورفا)) متولد شد. نام نهر شهر را كه ((ديصان )) بود، بر اونهادند. نام پدرش ((نوهاما)) و اسم مادرش ((نهشيرام )) بود. ابن ديصان در كودكىدوست شاهزاده ((ادسا)) پسر ((ماند)) معاصر عيسى بود. ابن ديصان استعداد و سپسدانش بسيارى رفت . زبان سريانى و ارمنى را مى دانست . درسال 179 م عيسوى شد و از مدافعان سرسخت آن گرديد. او در برابراهل بدعت مخصوصا مرقيون ايستاد. ديصان مى گفت : نورفاعل خير به اختيار است و ظلمت فاعل شر به اضطرار.
ابن ديصان به پنج عنصر اعتقاد داشت :
1- روشنائى در خاور. 2- باد در باختر. 3- آتش در نيمروز جنوب . 4- آب درشمال . 5- تاريكى در ژرفاى گيتى .
گروهى از ديصانيه مى گويند كه نور به قصد و اختيار در ظلمتداخل مى شود تا آن را اصلاح نمايد، ولى آلوده نمى شود و مى كوشد تا از آن رهائىيابد.
ابن ديصان مى گفت : عيسى از بطن زنى متولد نگرديده ، بلكه بوسيله او زائيده شدهاست .
برخى از ديصانيه ظلمت را اصل و بنياد نور مى دانند. نور زنده و حساس ‍ است و دانا، وظلمت برعكس بى احساس است . لذا از يكديگر نفرت دارند.
3- شمعونيّه
پيروان شمعون مجوسى ، او را پدر بدعت ها خوانده اند. شمعون ابتدا مجوسى بود و بهدست فيليپس ايمان آورد.
گفته شده كه او جادوگرى مى دانست و از مردم سامره بود. مى خواست روح القدس را ازرسولان مسيحى بخرد. شمعون در يهوديه فلسطين مظهر خداى پسر و در سامره مظهرخداى پدر و در جاهاى ديگر مظهر روح القدس خوانده مى شد. هدفش از اين تبليغات وادعاها اين بود كه جهان را از زنجير فرشتگانى كه بر آن حكومت دارند، آزاد سازد.
شمعون عقيده داشت كه خداى واجب الوجود، از عالم ماده بسيار دور است . او در عقيده خود بهفرقه گنوسى دو سيته مربوط بود. اين گروه مركب از سى مرد و يك زن بودند كه آنسى مرد مظهر روزهاى ماه و زن مظهر خداى ماه بود.
فرقه دو سيته معتقد بود كه عيسى داراى جسم مادى نيست . او را روحانى مى دانستند ومصلوب شدن و عروج وى را نيز خيالى مى دانستند.
شمعون مى گفت : خدايان يا چندين خدا وجود دارند كه برترين آنها خداوند اكبر و اعظماست و جوهر خداى خدايان نيكى است . پايه نيكى خدا، ((عيسى )) است ، ولى موسى وعيسى خدا را چنانكه بايد، نشناخته اند. ((يهوه )) تورات خداى نيكوكارى نيست ، بهخداى دادگرى است . اين خداى نامهربان است و جهان مخلوق او سراسر از نقص و عيب و شراست .
((شمعون )) معتقد بود كه مخلوقات را آتش آفريده است .
شمعون خود را مانند ((عيسى ))، طبيب همه دردها مى دانست و مظهر خداى آسمان و حق مطلق مىناميد. او به وجود يك نيروى بى پايان قائل بود و مى گفت : نوشته هاى من از انديشهنيروى اعظم سرچشمه مى گيرند.(580)
دين صابئين ؛
پيدايش ، پيشينه ، اقوال محققان
از اين آئين كهن تاريخى در قرآن كريم ياد شده است . آيات : 62 بقره ، 69 مائده و 17حج صريحا از اين دين ياد كرده است .اين قوم در تاريخ به اسامى صبى ، مغتسله ، مذائىو يحيائى شناخته مى شود. گويا نام ((صابئين )) تعبيرى است كه قرآن بكار برده وبعد اين قوم خود را به اين اسم معرفى كرده اند تا علاوه بر اينكه به عنوان يك دين درجامعه اسلامى به رسميت شناخته شوند، از حقوق بيت المذاهب و الاديان اسلام استفاده كردهباشند. گويند ((صابئين )) يكى از شعب دين ((مانى )) است . واژه ((مذائى )) يا((مذائيه )) لفظ آرامى است كه اصل آن ((مذع )) يا ((مذعا)) در زبان آراميهاى شرقىاست كه با ((الف )) نوشته مى شده : ((مذا)). اين لفظ به معناى ((فرشته )) يا((منجى )) است و در يونانى به آن ((گنوسيس )) گويند.
اعراب به كليه فرقه هاى گنوسيس شرقى كه افكارشان در دوره جاهليت و اسلام رواجداشته ، ((حنيف )) يا ((صابئين )) مى گفتند. پيدايش اين مذهب به دوره ظهور ((عيسى)) مى رسد. معناى يونانى ((گنوسيس )) همان ((عرفان و معرفت )) است كه با محتواىاين مذهب موافق مى باشد. صابئين به رهبر مذهبى خود ((ناحرائيا)) يعنى ((نگهبانقوانين مذهب )) مى گفته اند و اين واژه نيز يونانى است كه براى پيروان يحياى تعميددهنده بكار مى رفته است . واژه ((ياردنا)) در آثار اين مذهب به معناى ((آب جارى )) كهغسل تعميد در آن صورت مى گيرد، مى باشد.
خاستگاه اين مذهب ((خاورميانه )) بوده است و احتمالا ((فلسطين ))، زيرا پيروان اين مذهباز فلسطين به ايران و عراق هجرت كرده اند. اين مهاجرين در واقع از پيروان يحياىتعميد دهنده بوده اند. علت مهاجرت نيز فشارهاى يهوديان بوده است . يهوديان يحياىتعميد دهنده بوده اند. يهوديان يحياى تعميد دهنده را اذيت مى كردند و پيروان و شاگرداناو را نيز مى آزردند. گويا پس از مرگ يحيى ، يهوديان به كشتار مذائيان يا پيروانيحيى پرداختند و كليه آثارشان را به آتش كشيدند. صابئين ابتدا از فلسطين به شامرفته و در حران مقيم شدند و اجازه فعاليت مذهبى يافتند و معابد و اماكنى بر پاداشتند.درگيرى با يهوديان ادامه يافت . صابئين ناچار شدند از آنجا به بين النهرين كوچكنند. گويا اردوان اشكانى از اين قوم حمايت مى كرده است و همين امر باعث مهاجرتشان بهايران و عراق شده است .
بنابراين صابئين ايرانى در دو هزار سال پيش به ايران زمين آمده و امروزه در استانخوزستان و در قسمتهايى از عراق عرب ساكن مى باشند.
در فهرست ابن نديم آمده است كه : ((پدر مانى كه از طرف ((هاتف )) ماءمور تركگوشت و شراب و معاشرت نسوان شده بود، از ((تيسفون )) به ((ميسان )) رفت و بهمغتسله كه آنان نيز پيرو همين احكام بودند، پيوست )).
محققان بر اين عقيده اند كه : ((صابئين پيروان اوليه يحياى تعميد دهنده مى باشند. دريكى از مهم ترين آثار مذهبى آنان به اين واقعيت تصريح شده است : ((يحيى )) پيش از((عيسى )) بيابد و از او تعميد بگيرد... ((مسيح )) مذهب يحيى را فاسد نمود و تعميددر ((اردن )) را تغيير داد..)).
((... دجال در جهان پديدار شد و بر ((مسيح )) اقامه دعوى كرد و او را به دست((يهوديان )) سپرد. ((مسيح )) را بر صليب ميخ كوب كردند، اما او توانست خود را ازصليب برهاند و در كوه موران پنهان شود...))
صابئين ((يحيى بن زكريا)) را پيامبر خود نمى دانند، بلكه وى را يكى از مؤ منان وكاهنان آئين خود مى شمارند كه روح و جسم مردم را شفا مى داد. ((عيسى )) نيز يكى از مؤمنان اين آئين بوده ؛ ولى به اسرار دين خيانت ورزيد...
محققان معتقدند كه مذائيان همان صائبين هستند و عقايدشان توحيدى است . لغت شناسان واژه((صابى )) را در لغت عربى جستجو مى كنند و در معناى ((صابى )) مى گويند:((صابى از دين برگشته و در دين ديگرىداخل شده را گويند.))
مفسران اسلامى واژه صابى را عربى مى دانند.
ابوالفتوح رازى مى گويد: صابى كسى است كه از كيش جمهور و اكثريت جامعه به دينديگرى رود اصل اين كلمه از صبا به معناى ميل باشد.
شاعر مى گويد: ((صبا قلبى و مال اليك ميلا...))
زمخشرى مى گويد: ((صبا: اذا خرج من دين الى دين آخر...))
راغب مى گويد:... ((و قيللكل خارج من الدين الى دين آخر...))
لغويان ((صبا)) را ((صبئى )) و ((صبو)) دانسته اند و هر دو ريشه را به همانمعناى فوق گرفته اند.
برخى مورخان اين قوم را به ((صاب بن مارى )) يا ((صاب بن شيث بن ادريس ))نسبت داده اند.
مورّخان اروپايى واژه ((صبا)) را از ((سَبَاءْ)) (نام يكى از شهرهاى قديم يمن ) مىدانند و با مقايسه عقايد اين قوم مدعى اند كه مردم ((سباء)) اجرام آسمانى و ستارگان رامى پرستيده اند. در عقايد صابئين چنين عقايدى يافت مى شود. لذا به صابى ها، يمنى هااطلاق كرده اند و مكان اوليه آنان را در جزيرة العرب مى دانند. البته اين ادعا مورخانيهودى است كه انگيزه خاصى دارد و مى خواهد اقدامات يهوديان عليه اين قوم را محو كنند.
در مقابل برخى محققان مدعى اند كه كلمه ((صابى )) عبرى است و به معناى ((فرورفتن در آب براى تعميد)) مى باشد.
در ((دايرة المعارف فرانسه )) و برخى منابع لغت فارسى از جمله فرهنگ ((دهخدا))آمده است كه : صابئين جمع عربى و مشتق از ريشه عبرى ((ص .ب .ع )) به معناى ((فرورفتن در آب )) است ، يعنى : تعميد كنندگان ، كه به هنگام تعريب ، ((عين )) آن ساقطشده است .
مغتسله كه محل كهن پيروان آئين صابى در خوزستان بوده و هست ، ترجمه صحيح كلمه((صابى )) است .
يك محقق آلمانى بر ريشه عبرى اين واژه تصريح كرده است . او ريشه عبرى ((صابى)) را از ((صاووت )) به معناى ستاره مى داند.
مورخان ، مفسران و لغويان اسلامى پيرامون ريشه و معناى لغوى كلمه صابى تا حدودىاتفاق نظر دارند.
مورخان و محققان اروپائى بر عبرى بودن ريشه اين واژه متفق هستند. يك مستشرق آلمانىصابئين را يهوديانى معرفى كرده كه در كنار دجله زندگى مى كنند و مى افزايد كه اينيهوديان از مذهب خود دست برداشته و پيرو يحياى تعميد دهنده شدند.
عقايد و تعاليم صابئين
آنان به خداى يكتاى ازلى و ابدى و بى نهايت منزه از ماده و طبيعت معتقد هستند. خدائى كهعلت وجود اشياء و پيدايش موجودات است .
به تعداد روزهاى سال به سيصد و شصت روحانى يا قواى جاودانى اعتقاد دارند و آنان راوكيل و دستيار خداوند در خلقت جهان مى دانند كه هر كدام در عالم نور داراى كشورىجداگانه هستند.
عالم نورانى و جهان ظلمانى در نبردند.
آدمى از اين دو عنصر تشكيل شده است ؛ روح او از عالم نورانى و جسم او از جهان ظلمانى .
مقدس ترين كتاب مذهبى مذائى ها ((كنزا)) به معناى ((گنج )) است كه آن را ((سيدرارابا)) يعنى ((كتاب بزرگ )) گويند.
روزه نزد اينان ممنوع است و نماز عبادت روزانه آنان مى باشد. در روز سه مرتبه نمازمى خوانند: قبل از طلوع آفتاب ، بعد از زوال خورشيد،قبل از غروب خورشيد. روحانى بزرگ خود را ريشاما گويند. صابئين تورات را كتابىنادرست و گمراه كننده مى دانند. آنان اجرام آسمانى را نمى پرستند، اما عقيده دارند كهستارگان داراى گوهرى هستند كه از عالم نور است .
در نزد صابئين قتل نفس ، سوگند دروغ ، اكل و شربقبل از غسل جنابت ، راهزنى و دزدى ، كار در اعياد مقدس ، زنا، ختنه ، عدم اداى دين ، خوردنگوشت حيوانى كه دم داشته باشد، ازدواج با زنان بيگانه ، پوشيدن جامه كبود،شهادت به دروغ ، رباخوارى ، خيانت در امانت ، لواط و قمار و... از محرمات است .
طبق معمول در ((تبصرة العوام )) اين قوم به ((ستاره پرستى )) و... متهم شده اند. وحتى متهم به ((بت پرستى )) و... گرديده اند.
در همين كتاب آمده است كه : گروهى از ايشان ستارگان را قبله خود قرار داده اند، برخىعالم را قديم گفته اند، اين گروه احكام و شرايع همه فرستادگان الهى راباطل دانسته اند، هود و صالح و شعيب و موسى و هارون و عيسى و محمد رسولان الهىنبوده اند. هرس و زروثيوس و افلاطون و سقراط و بقراط و ارسطو رسولان الهى بودهاند. اين قوم غسل جنابت و ديگر اغسال را انجام نمى دهند، از نجاست احتراز دارند ولىشرب را حلال گفته اند.
ابوالحسن نويدى در كتاب ((اختصارات )) مى گويد: اينان هر سه بار نماز مى خوانند وبراى ستارگان ثابته يك نماز به نام صلاة تطوع انجام مى دهند و هر سالى سى روزروزه دارند كه هشت روز آن پيوسته و هفت و شش روز آن را پراكنده و بقيه را هر طورخواستند انجام مى دهند.
در ايام روزه گوشت نمى خورند و هر ماه چهار قربانى دارند كه به نام ستارگان انجاممى شود. اين قربانيان بايد خروس باشند. خون خروس در زمين دفن مى شود و استخوانآن را مى سوزانند و گوشت شتر و كبوتر و ماهى نمى خورند.
در آب جارى تعميد مى يابند. تعميد در روزهاى يكشنبه برگزار مى شود. تعميد در اعيادمذهبى انجام مى شود. مراسم تعميد زير نظر روحانى مذهب و با آداب ويژه اى برگزار مىگردد. نوزادان صابى در چهل و پنج روزگى تعميد مى يابند. زنان سى روز پس اززايمان بايد تعميد يابند. عروس ‍ و داماد قبل از مراسم عقد هر يك دو مرتبه تعميد مىنمايند. تعميد عروس ‍ و داماد هفت روز پس از عروسى و زفاف نيز انجام مى گيرد. نوزادانپدر خوانده بايد تعميد يابند. كسانى كه مرتكب خلاف شرعى گرديده اند، بايد تعميديابند. پس از حمل جنازه بايد تعميد يافت . دست زدن بر زن زائو، تعميد دارد.
صابئين به معاد اعتقاد دارند. اين دنيا را فانى و بى ارزش مى دانند و به جهان ابدى وازلى باور دارند. در جهان آخرت دو مكان وجود دارد: دنياى نور و خوبيها، دنياى نور وخوبيها، دنياى تاريكى و بدى ها. به اين دو دنيا، بهشت و دوزخ نيز گفته مى شود. پساز مرگ ، روح متوفى به آن جهان مى رود، اگر بد باشد به تاريكى راه مى يابد واگر نيكوكار باشد به جهان نور پا مى گذارد.روح بدكار مجازات مى شود.
صابئين معتقدند كه نخستين كتابهاى آسمانى بر آدم و نوح و سام و رام و ابراهيم و موسىو يحيى بن زكريا نازل شده است .
صابئين براى عبادت و انجام مراسم مذهبى خود معابدى دارند. در اين معابد كتب مذهبى نيزنگهدارى مى شود. گفته مى شود كه معابد صابى داراى اسلوب و ساختمانى ويژه اىاست كه درب آنها بايد به سوى ستاره جدى باز شود. ساختمان از نى و بوريا فراهممى شود.
كتب مذهبى
صابئين در مجموع ده كتاب مذهبى دارند:
1- ((كينزاربا)) يا ((سدره )) يا ((صحف آدم ))، پيرامون خلقت و پيدايش موجودات وسرگذشت انسان و صفات خداوند به بحث پرداخته است . تاءليف اين كتاب بهاوائل قرن هشتم ميلادى مى رسد.
2- ((ادار فشادهيى )) يا ((سدراديهى ))، پيرامون زندگى ((يحيى )) و تعاليم اوبحث مى كند.
3- ((قليتا))، درباره احكام و مراسم ازدواج وغسل تعميد بحث مى كند.
4- ((سدرادنشماتا))، درباره آداب تلقين اموات و چگونگى دفن و جدائى روح از بدن ودستورات مربوطه مى باشد.
5- ((ديونان )) يا ((ديوان ))، شامل دستورات مذهبى و آداب و سنن صابيان است .
6- ((اسفرملوائين )) يا ((اسفارمالاشيا))، درباره حوادث آينده و پيشگوئى و آيندهنگرى نوشته شده است و علماء اين مذهب از اين كتاب سعد و نحس ايام و بخت و طالع افرادرا باز مى يابند.
7- ((اينانى )) يا ((اناشيد))، درباره عباات و احكام اموات است .
8- ((دهقيق زيوا)) يا ((هيقل زيوا))، كتاب ادعيه و اوراد مذهبى است .
9- ((پغره ))، درباره تحولات جسمانى انسان بحث مى كند.
10- ((دساتير))، مسائل مختلف مذهبى ، اجتماعى و... را در بردارد.
برخى اين كتاب را ساختگى مى دانند. محققان بر ساختگى بودن اين كتاب تاءكيد دارند.
از ميان اين كتب آن چه مهم و قابل توجه زياد مى باشد، كتاباول است كه به صحف آدم مشهور است . اين كتاب درسال 1925 توسط پروفسور ليدزيارشگى به زبان آلمانى ترجمه شد. در اين كتاباصول اساسى آئين صابئين آمده است و درباره احكام دين ، جهان آخرتت و تعاليم اخلاقى ،اجتماعى و مذهبى بحث كرده است . در اين كتاب به داستان زندگى آدم و شيت و نوح و سامو يحيى و... پرداخته شده و نمائى از عقايد واحكام هر كدام آورده شده است .
طبقات صابئين
صابئين چهار طبقه مى باشند: اصحاب روحانيت ، اصحابهياكل ، اصحاب اشخاص و مذهب حرانيه .
1- اصحاب روحانيت :
مى گويند براى جهان صانعى است حكيم و مدبر، و چون نمى توانيم بهجلال او راه يابيم ، ناچار بايد به وسيله مقربان درگاه او كه روحانيون پاك مىباشند، نزد او راه يابيم و به آن صانع حكيم نزديك شويم و نفوس خود را از هر گونهپليدى پاك سازيم ، آنگاه حاجات خويش را از آنان بخواهيم تا آن روحانيات ميان ما وخالق شفيع شوند.
2- اصحاب هياكل :
چون روحانيون وجود رابطه بين افراد عادى با خداوند مى باشند، نياز بود تا دست بهدامن هياكل يعنى سيارات هفتگانه زنند و حاجات خود را از ستارگان طلب كنند.
3- اصحاب اشخاص :
چون ستارگان هفتگانه طلوع و غروب دارند و در روز ديده نمى شوند، بايد نيابت داشتهباشند. نايب آنها مجسمه هاى هفتگانه است كه به آنهامتوسل مى شوند.
محققان صابئين را جزء آن دسته از افرادى مى دانند كه به محسوس ومعقول عقيده دارند. صابئين عقايد اوليه خود را از دست داده و عقايد نوينى گرفته اند.صابئين اوليه را پيروان ((ادريس نبى )) مى گويند كه به سه دسته : روحانيون ،هياكل و اشخاص تقسيم مى شوند.گروه دوم صابئين مانند مجوس و يهود و نصارى ومحسوس و معقول معتقدند. صابئين به اسلام باورى ندارند.
زبان مذهبى صابئين سامى سريانى است و يا نزديك به اين زبان مى باشد كه خود يكقرن پيش مورد توجه قرار گرفت .
دين حنيف حضرت ابراهيم (ع )
ابراهيم از آغاز تا انجام
مقدمه اى كوتاه
يادآورى ؛ در روايات اسلامى شماره پيامبران خداوند را يكصد بيست چهار هزار نفر گفتهاند، ولى در قرآن كريم تنها نام بيست و پنج نفر از آنان آمده است :
آدم ، ابراهيم ، ادريس ، اسحاق ، اسماعيل ، الياس ، يَسَعْ، ايوب ، داود،ذوالكفل ، زكريا، سليمان ، شعيب ، صالح ، يحيى ، لوط، يعقوب ، يوسف ، يونس ، هود،نوح ، موسى ، هارون ، عيسى ، و ((محمد)) خاتم پيامبران (ص ).
لقمان و ذوالقرنين و طالوت را از عباد صالحين شمرده اند.
از اين پيامبران بزرگ ، پنج نفر اولوالعزم يا صاحب رسالت جهانى مى باشند:
ابراهيم ، نوح ، موسى ، عيسى و محمد بن عبدالله (ص ).
زادگاه ابراهيم در روايات متاءخر
((بابل )) بر وزن ((قابل )) شهرى است بر كرانه فرات كه گويند بنيان گذارشقينان بن انوش بن شعيب بن آدم بوده است .
در اساطير آمده است كه تهمورس آن را بسيار آباد داشت . اين شهر مركز حكومت ((ضحاك)) بوده است و او نيز در آبادانى شهر كوشيد و آن را ((كهن دژ)) نام نهاد. پس از((ضحاك ))، اين شهر مركز حكومت ((كلدانى ها)) بود و سپس رو به ويرانى نهاد. وچون ((اسكندر)) بر آن دست يافت ، آبادش نمود. اين شهر رابابل و باول نيز گفته اند.
در تواريخ آمده است كه نمرود و بخت النصر و فرزندان ايشان قرنها در اين قسمت حكومتداشته اند. گويند كه نمرود مناره بسيار بلندى در اين شهر بنا كرد كه هيچ مرغ بلندپروازى بر بلنداى آن مناره را نداشت .
نمرود بر بالاى آن مناره رفته و آسمان را همان گونه كه از زمين مشاهده كرده بود، ديد اواز اين كار خود شرمسار گرديد. از مناره به زير آمد و روز ديگر آن مناره واژگون شد واز صداى مهيب آن مردم بابل از هوش رفتند. چون بهوش آمدند، سخن گفتن را بكلى از يادبرده بودند. به همين خاطر بود كه مردم آن سامان بعدها به زبانهاى گوناگون سخنمى گفتند و علت نامگذارى شهر به بابل نيز همين است .
گفته اند كه ((ابراهيم خليل )) پيامبر بزرگ و قهرمان توحيد در همين شهر متولد شدهاست . برخى گويند كه زادگاه ابراهيم قريه ((اور)) در اطراف((بابل )) بوده است .
بهر حال ، اين شهر به صورت ويرانه هاى تاريخى هم اكنون در نزديكى ((حله ))عراق واقع است .(581)
قدمت تاريخى بابل در اسناد تاريخ و تمدن جهانى
در حدود پنج هزار سالقبل ، در سرزمين ميان دجله و فرات تمدنى عظيم و چشم گير وجود داشته كه از كاروانتمدن آن روز مصر عقب نبوده است . بابل يكى از پر شهرت ترين شهرهاى آن روز جهانبوده است . مشهورترين بناهاى آن شهر، برج معروفبابل و قصر سلطنتى سميراميس و قصر نبوكد و.. بوده است .
وجه تسميه بابل آن است كه گويند: در روزگاران قديم معبدى بزرگ در آن شهر وجودداشته كه قضات براى رسيدگى به شكايات مردم ، در آن معبد مى نشسته اند، و آن مكانرا ((باب ايل )) يعنى در خدا مى ناميده اند. بعدها اين كلمه تخفيف يافته وبابل شده است و نام آن شهر گرديده است .
قول ديگر آن كه : اصل لفظ بابل ((بابل ايلو)) بوده و ((ايلو)) نام يكى از خدايانسامى بوده است .
مردم بابل ستارگان را پرستش مى كرده اند. آنان سيارات منظومه شمسى را مسكن خدايانو مظاهر قدرت ايشان مى دانسته اند و بر اين باور بودند كه ستارگان در خير و شر ونفع و ضرر افراد و اقوام و ملل مؤ ثراند.
براى تقرب به ايشان ، بتهائى در اشكال گوناگون مى ساختند و در بتكده ها موردستايش قرار مى دادند و قربانيها نثارشان مى كردند. آنان علاوه بر اين ، آتشكده هاىعظيمى داشتند كه دائما روشن بوده و هر روز مقدارى بخور در آن آتشكده ها مى افشاندند.
يكى از شهرهاى بابل شهر مذهبى و مشهور ((اور)) يا ((اور كلدانيان )) بوده است .
((اور)) در لغت بابلى به معناى ((آتش )) است . گويند كه در اين شهر معابد وآتشكده هاى بزرگى قرار داشته است .
شهر اور قديمى ترين شهرهاى كشور بابل بوده است و معابد اين شهر از جهت وسعت وكثرت جمعيت بى نظير بوده است . ((معبد ماه )) كه به فرمان ((اور خامس )) بنا شد و((معبد خورشيد و ماه )) كه به دستور ((اسمى راجون )) ساخته شد، از مظاهر شهرتاين شهر بوده است .
ابراهيم خليل در همين شهر مبعوث شد و به مبارزه با شرك و بت پرستى قيام كرد.
گويا شهر اور در آغاز قريه اى ساده و بى اهميت بوده است و به تدريج ، شهرىثروتمند و در رديف بزرگترين پاى تخت هاى جهان آن روز قرار گرفته است . اينترقى و تكامل ، مرهون نبو و استعداد فنى سومريان بود.
گروهى از باستان شناسان كه در ويرانه هاى اور باستان به حفارى پرداخته اند مىگويند: قديمى ترين تاريخى كه به تحقيق مى توان از آن ياد كرد، تاريخ شهر((اور)) است . اين تاريخ به 3100 سال قبل از ميلاد مى رسد. يعنى سالى كه ((مسآئى پدا)) پادشاه بزرگ بابل در شهر اور به تخت نشست .
ظرف سفالينى كه اخيرا در يكى از گورهاى ((اور)) بدست آمده ، تاريخ ساخت آن بهسه هزار و پانصد سال قبل از ميلاد مى رسد كه اسامى خاندان سلطنتى آن روزگار برروى آن نقش شده است .
دانشمندان معتقدند كه در دوره پيش از تاريخ نيز پادشاهانى در اين شهر حكومت داشته اندكه هنور نام و آثارشان كشف نشده است .
مردم اور از نظر اعتقادى همچنان كه گفته شد، ماه پرست بوده اند. گويند علت اين عقيدهآن بوده است كه تابش ماه در شب در اين شهر جلوه اى خاص داشته است .
اين شهر در سال 2170 قبل از ميلاد به دست ايلاميان سقوط كرد و جزء شهربابل شد.
شهر اور به مدت دو هزار سال بكلى مجهول بود.
اين شهر كه روزگارى از مهم ترين شهرهاى جهان آن روز بود، دو هزارسال در زير ريگهاى روان به خواب عميقى فرو رفت . اين خواب گران همچنان ادامه داشتتا كه در سال 1854 ميلادى مستر تايلور سفير انگليس در بصره با كشف چند ستونسنگى در بصره و قرائت خطوط روى آنها، به كشف هويت تاريخى آن شهر موفق گرديد.در سال 1933 ميلادى گروهى از باستان شناسان انگليسى و آمريكائى به حفارىپرداختند و اسرار شگفتى از اين شهر فراموش شده در تاريخ تمدن و حيات بشرى كشفكردند. اسناد بدست آمده پيشينه باستانى اين شهر را به طوفان نوح رساند!(582)
در عهد عتيق آمده است كه موطن اصلى ابراهيم شهر اور بوده است . ابراهيم و يارانش به((بت ها)) اهانت كردند و از آن ديار خارج شدند و به ((حران )) كه بعدها ((آرام ))ناميده شد، مهاجرت كردند. ابراهيم در شهر ((حران )) نزد عبريان اقامت گزيد. در همينجا بود كه از سوى خداوند فرمان يافت تا با ((سارا)) همسرش به ((كنعان )) برود.ابراهيم در كنعان معبدى ساخت و آن را ((بيت ايل )) يعنى ((خانه خدا)) نام نهاد. ابراهيمپس از توقف كوتاهى در كنعان به سوى ((مصر)) رفت . در مصر كاهنان را ديد كهگروهى در طرفدارى از ((آتون )) خداى بزرگ و گروه ديگر طرفدار ((آمون )) بايكديگر در جنگ و ستيزاند.
ابراهيم با ديدن اين همه گمراهى مردم و پرستش بت ها دلگير شد و به معرفى ((يهوه)) خداى واحد يكتا پرداخت .
توضيح :
1- ((يهوه )) در لغت كلدانى به معناى ((ابدى و ازلى )) است و مشتقات و مترادفات آنبه قرار ذيل است :
ياه ، اهبه ، اهوا، يهو، ياهو، يهوذا، ياهوذا، يهوه ، ياهو، تهود، اهيا و...
اين الفاظ همه به معناى پروردگار ابدى و ازلى است .
2- ضحاك در بخش اساطير ايران باستان ، نام يك پادشاه است كه در شهر دماوند حكومتمى كرد. او بابل را به نمرود واگذار كرده بود. و نمرود فساد اخلاق را در ميان مردمبابل به اوج رسانده بود.
3- نمرود، لقب نينياس امپراطور ايران و يا حاكم خود مختار ايالتبابل بوده است .
در روايات آمده است كه نمرود قدرت زمان ابراهيم بوده است . ستاره شناسان او خبر ازولادت قريب الوقوع ابراهيم داده بودند كه امپراطورى وى را تهديد خواهد كرد.
ولادت و كودكى ابراهيم (ع )
طبرى مورخ اسلامى اقوال مختلفى را درباره ولادت ابراهيم ومحل تولد او مى آورد: برخى گفته اند كه ابراهيم در شهر ((شورش )) متولد شده است .و برخى ديگر شهر ((بابل )) را مكان ولادت او دانسته اند. جمعى ديگر بر آنند كه درشهر ((وركاء)) متولد شده است : ثم نقله ابوه الى الموضع الذى كان به نمرود....بعضى گفته اند: در شهر ((حران )) بدنيا آمده و به اتفاق پدرش بهبابل هجرت كرده است .
طبرى مى گويد: ((نمرود)) همان ((ضحاك )) است .
چون ستاره شناسان سال ولادت ابراهيم را به نمرود خبر دادند، او دستور داد تا همه زنانباردار را در يك محل گرد آورند. تنها مادر ابراهيم در ميان زنان نبود، زيرا آثارحمل در او مشاهده نشد. جاسوسان و كارگزاران نمرود كودكان پسر را مى كشتند. مادرابراهيم به هنگام وضع حمل به غارى پناه برد. ابراهيم در غار چشم به جهان گشود.
ولادت ، رشد و نمو، كودكى و نوجوانى ابراهيم با ديگران فرق داشت و براى همه شگفتآور بود. گويند: نمرود نزديك به صد هزار كودك را بكشت . تارخ پدر ابراهيم ازعناصر مورد اعتماد نمرود بود. او پاسدار شهربابل بود. وقتى آثار حمل را در همسرش مشاهده كرد، براى نجات فرزندش ‍ ازبابل به اور، يا راهمرمز رهسپار شد.(583)
ابراهيم پس از ولادت در غار، در همان مكان گذاشته مى شود و مادرش ‍ براى شير دادن اوبه غار مراجعه مى كند. اين كار بدور از چشم جاسوسان و با نهايت دقت و زحمت انجام مىشد. 13 سال چنين بود. ابراهيم پس از 13 سال از غار خارج شد و عازم شهر گرديد.
قرآن كريم زندگى عقيدتى ابراهيم را به روشنى ترسيم كرده است : ابراهيم از هميناوان بود كه به تبليغ توحيد پرداخت و با عالى ترين شيوهاستدلال به نفى بت ها و پرستش ماه و خورشيد و ستارگان پرداخت . او به اطرافيانش ‍ناگهان گفت كه آن ستاره درخشان ، آن ماه تابان و... خداى من هستند، و آنان را به نظارهآنها دعوت مى كرد. وقتى ستاره و ماه و... غروبوافول مى كردند، ابراهيم مى گفت : آه ! من خدايانافول كننده را دوست ندارم ! و بدين سان بود كه به خداى واحد قادرمتعال ، خالق انسان و جهان و هستى دعوت كرد.(584) ابراهيم با بت پرستى و مجسمهپرستى نيز در ستيز بود. او ذلت پرستش مجسمه هاى سنگى نمرود و... را نمى توانستببيند. و به جنگ بتان و بت پرستان شتافت . آن گونه كه انحطاط اخلاقى و فساداجتماعى زمان خودش را نمى توانست تحمل كند. ابراهيم همه آن مصائب رامعلول جامعه و نظام نمرودى مى دانست و لذا در مبارزه ،دنبال ريشه ها و علل تباهى و نابودى حرث ونسل بود.
نمرود مظهر فساد و تباهى است ، او قدرت سياسى مسلط است كه براى بقاء نظام تبهكارخود، بحران مى آفريند.
مورخان و نسب شناسان نمرود را از فرزندان سام بن نوح مى دانند كه به حكومت بر عجمدست يافت . در اساطير ايران باستان او را كيكاووس نام نهاده اند. گويا كه او امپراطورىبزرگى تشكيل داد و از شرق تا به غرب پيش ‍ روى كرد، و آن چنان قدرتى يافت كهادعاى خدائى كرد. مردم را به پرستش ‍ خويش فراخواند و از خود مجسمه هايى ساخت تارعايا او را عبادت كنند. هر چند كه برخى ديگر وى را همان ضحاك ماردوش افسانه اى مىدانند كه نسل جوان ايران را بكشت و مغزشان را خوراك مارها ساخت .
بدون شك اساطير باستان در ادوار تاريخى دستخوش تحريف و تغيير شده است وشخصيت ضحاك از جمله مواردى است كه زير سؤال است . آيا ضحاك يك چهره منفى است يا مثبت ؟ آيا ضحاك همان است كه در اساطير شاهنامهترسيم شده يا كه همان است كه مورخان چنان چهره اى از وى ترسيم كرده اند.بهرحال نمرود جبار زمان ابراهيم است ، و علت انتساب او به اساطير ايران انگيزه هاىسياسى دارد. ما به هيچ وجه نمرود را در اساطير ايران باستان نمى جوئيم ؛ آنچه ملاك ومعيار است ، همان ديدگاههاى قرآن كريم مى باشد كه به درستى و روشنى زواياى جامعهنمرودى را ترسيم كرده است و ماهيت سياسى - عقيدتى اين ديكتاتور خون آشام را تفسيرنموده است . آراء مفسران و مورخان اسلامى كه بيشتر ايرانى اند، داستان ديگرى است كهبر خواننده است تا آثار روانى و علل چنين تفاسير و تعابيرى را در جنگ بزرگ عربى -عجمى قرون اوليه اسلامى بجويد.
((ابراهيم )) بت شكن تاريخ :
در يك روز تعطيل رسمى ، نمرود دستور داد تا مردم در مراسم آن روز شركت كنند. شهر ازسكنه خالى بود و ابراهيم در انتظار چنين فرصتى . او با تبر و طناب وارد بتخانهبزرگ و مركزى شهر شد و با تبر بجان بتان سنگى و... افتاد. سرانجام تبر را باطناب به گردن بت بزرگ آويزان كرد و از بتكده بيرون شد.
نمروديان در بازگشت به شهر و زيارت معبد دچار حيرت شدند. تنها ابراهيم بود كه درنمايشهاى نمرودى شركت نمى كرد و از آنان بيزار بود. ابراهيم دستگير شد و بهمحاكمه كشيده شد: قاضى القضاة نمرود با ريشى انبوه و هيكلى چون كوه و صدائى ازاعماق گلو، به همراه هيئت داوران فرياد زدند كه :
قالو: اءانت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم ؟
ابراهيم ؛ قال : بل فعله كبيرهم ، هذا، فسئلو هم ان كانوا ينطقون .(585)
تو با خدايان ما چنين كردى اى ابراهيم ؟
آن بت بزرگ ، آن بزرگشان با آنها چنين كرد، باور نمى كنيد از خودش ‍ بپرسيد،البته اگر مى توانند حرف بزنند!
و اين كلام ابراهيم ضربه اساسى و كوبنده اى بر اذهان بت پرستان نمرودى وارد كردو آنگاه پى در پى استدلالهاى بيدار كننده ابراهيم نمروديان را بخود آورد.
قاضى القضاة و ديگر كارگزاران نظام نمرودى براى جلوگيرى از رسوائى بيشتر،ابراهيم را محكوم كردند تا در آتش ، زنده سوخته شود.
نمروديان آتشى عظيم افروختند و قبل از آن ابراهيم را بر فراز آن كوه هيزم گذاشتند.عوام كالانعام كه در هر معركه اى تماشاچى اند و سياهى لشكر دژخيم و هوراكش مرگقهرمانان ، اينك نيز به تماشاى سوختن ابراهيم قهرمان بزرگ توحيد ايستاده اند!
در اينجا بود كه اراده خداوند چنين تعلق گرفت تا آتش سرد و سلامت بر ابراهيم باشدو چنين شد:
((يا ناركونى بردا و سلاما على ابراهييم ))
آتش نمرودى چند روز زبانه مى كشيد. تماشاچيان پس از فرو نشستن آتش ، ابراهيم رابه سلامت يافتند كه مردم را به توحيد و عبادت خداى يكتا فرا مى خواند.(586)
آذر بت تراش كيست ؟
ابراهيم دعوت به توحيد را از خاندان خويش شروع كرد: او ابتدا پدر خوانده خويش ياعمويش ((آذر)) و به گفته اى جد مادرى خود را كه از بت پرستان و بت تراشان و بتفروشان بود، به توحيد دعوت كرد كه : اى ((آذر)) از عبادت شيطان دست بردار. ولىآذر بر عناد و كفر خود باقى ماند. ابراهيم كه از هدايت او نوميد شده بود، از آذر و گروهبت پرستان بيزارى جست و دورى نمود.
در تاريخ آمده است كه ابراهيم فرزند تاريخ بوده است و آذر عموى ابراهيم مى باشد.تارخ خود مردى موحد و خداپرست بوده است . گويا در ميان اقوام سامى رسم بر اين بودهو هست كه عمو را وقتى سمت سرپرستى داشته باشد، پدر مى خوانند. به نظر مى رسدابراهيم تحت تكفل آذر بوده و لذا در قرآن به هنگام خطاب ابراهيم به آذر ((يا ابت ...))آمده است .
دامنه تبليغ ابراهيم ، نمرود و نمروديان را دچار وحشت كرد و لذا همان طور كه در صفحاتگذشته آمد، وى را از شهر بيرون كردند.
نخستين فردى كه به ابراهيم ايمان آورد، همسر او بود با همسرش ازبابل هجرت كرد و راهى حرّان شد.
در تواريخ آمده است كه ابراهيم در دعوت مردم به توحيد موفق بود و بااستقبال بسيار مواجه شد. همسر ابراهيم سارا نام داشت كه در اين سفر او را همراهى مىكرد.
حران نام شهرى كهن است كه در نزديك ((بليغ )) بين ((رها)) و ((راءس ‍ عين )) درعراق ، قرار دارد. اين شهر در متون مذهبى عهد عتيق شهرت دارد؛ زيرا ((ابراهيم )) در اينشهر اقامت داشته است و علت ديگر اين كه ((لابان )) پدر زن يعقوب در آنجا سكونتداشته است .
در منابع رومى اين شهر ((كاربا)) و ((هلنوپولس )) آمده است . در منابع اسلامى بههمان حران مشهور است . اصل اين كلمه حرانو يعنى راه راست است كه در الواح ميخى اينشهر ضبط شده است .
در ((معجم البلدان )) آمده است كه : فرد منسوب به ((حران )) را ((حرانى )) گويند.شهر حران از روزگار باستان مركز عبادت و پرستش ‍ خداى ماه بوده است . چند نفر ازپادشاهان آشور در تزيين آن كوشيده اند.
حران پس از زوال حكومت كلدانيان و پيروزى ايرانيان رونق يافت و در غلبه اسكندر ويرانشد.
شهر حران در سال 649 ميلادى بدست عياض بن غنيم به قلمرو اسلام درآمد.
مروان حمار در سال 744-750 ميلادى آن شهر را مركز حكومت خود ساخت .
ابراهيم در حران به دعوت مردم پرداخت . حاكم حران نيز بت پرست بود و لذا باعث شدتا ابراهيم شهر را ترك كند و روانه مصر گردد. گويند ابراهيم همسرش ((سارا)) رادر صندوق نهاده و با خود به مصر برد. در همين جا بود كه حاكم مصر وقتى مى خواستبه ((سارا)) دست دراز كند، دستش ‍ خشك شد و به رسالت ابراهيم پى برد. ((هاجر))كنيزى بود كه حاكم مصر به ابراهيم داد تا در خدمت سارا باشد.
ابراهيم به همراه ((سارا)) و ((هاجر)) اين كنيز قبطى از مصر راهى ((فلسطين )) شد.ابراهيم بيابان الخليل را كه وادى خشك و بىحاصل بود، محل سكونت خود قرار داد.
و تاريخ توحيد از اينجا آغاز مى شود: ابراهيم در اين بيابان چاهى حفر كرد و بهكشاورزى پرداخت و اين بناى شهر ((الخليل )) در تاريخ اديان ابراهيمى است . اينبيابان كه به همت ابراهيم آباد شده بود، گروه بسيارى را به خود جلب كرد. مالكيت وعقايد مبناى اختلاف و تضاد گرديد و ابراهيم به ناچارالخليل را ترك كرد و راهى ((قط)) شد.
فرزندان ابراهيم ، بناى كعبه
ولادت اسماعيل
ابراهيم سالها بود كه از نداشتن فرزند رنج مى برد. سارا از اين بابت نيز نگرانبود. ازدواج ابراهيم با هاجر سرآغاز فصل نوينى در زندگى ابراهيم است .
نخستين فرزند ابراهيم از ((هاجر)) متولد شد و او را((اسماعيل )) نام نهادند. سارا اين اشراف زاده بابلى كه هنوز خلق و خوى طبقاتى خويشرا حفظ كرده بود، ديگر نتوانست هاجر را تحمل كند، از ابراهيم خواست تا هاجر واسماعيل را از جلو چشمان او دور كند. ابراهيم چنين كرد: هاجر واسماعيل را به حجاز آورد تا به پايگاه وحى رسيد. در مكه كنونى هاجر واسماعيل را رها كرد و خود بازگشت . در برابر سؤال هاجر، به او بشارت داد كه آنچه تا كنون كرده ام ، طبق فرمان خداوند بوده است ، پسدل آسوده دار كه جريان بر وفق رضاى الهى است . ابراهيم با هاجر خداحافظى كرد وبه فلسطين بازگشت . هاجر تا مدتى از آذوقه اى كه داشت ، استفاده كرد و چون طعامشتمام شد، گرسنه و تشنه ماند. شيرش خشكيد واسماعيل از تشنگى و گرسنگى در رنج بود. در اينجا بود كه آن معجزه بزرگ تاريختوحيد بوقوع پيوست ؛ در زير پاهاى اسماعيل كه گريان زمين را مى كند و از تشنگىدست و پا مى زد، چشمه آبى جوشيدن آغاز كرد: هاجر دريافت كه بايد بگويد: زم زم ! اىآب بايست ؛ تا جريان شديد آب متوقف شود و حالت عادى خود را بگيرد.قبائل اطراف از جمله قبيله ((ذوالمجار)) به مكه آمدند و از ديدن آبخوشحال شدند. هاجر براى ايشان توضيح داد كه چگونه آبحاصل آمده است . قبيله ((جرحم )) نيز مقيم مكه شد و در ازاى آب ((زمزم )) به هاجر هرسال تعدادى گوسفند مى دادند.
ابراهيم جهت ديدار هاجر و اسماعيل به مكه آمد و از اين حادثهخوشحال شد. گويند كه اسماعيل از قبيله ((جرحم )) همسرى برگزيد. ((جرحم )) بروزن ((قلزم )) از قبائل عرب بائده است .
مورخان ، اعراب را به دو بخش تقسيم كرده اند: اعراب بائده و اعراب باقيه .
اعراب بائده قبل از اسلام منقرض شده اند و اعراب باقيه نيز به دو قسم تقسيم شده اند:اعراب قحطانى كه در يمن سكونت دارند و اعراب عدنانى كه مقيم حجاز و اطراف آن هستند.قبائل عاد و ثمود و عمالقه و جرحم و.. از اعراب بائده بودند. اينقبائل در ادوار گذشته ، داراى حكومت بوده اند. مورخان اعراب بائده را به دو قسمت كردهاند: عمالقه كه از نسل لاوذبن سام بن نوح مى باشند. وقبائل بائده اى كه از نسل ارم بن سام هستند. و چون هاجر واسماعيل از ساكنان اوليه مكه بودند و قبيله جرحم نيز به مكه آمد، دوستى ميان باعث اينشد تا اسماعيل از ميان اين قبيله همسرى اختيار كند.(587)

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation