بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ ادیان و مذاهب جهان جلد دوم, عبداللّه مبلغى آبادانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     TARIKH01 -
     TARIKH02 -
     TARIKH03 -
     TARIKH04 -
     TARIKH05 -
     TARIKH06 -
     TARIKH07 -
     TARIKH08 -
     TARIKH09 -
     TARIKH10 -
     TARIKH11 -
     TARIKH12 -
     TARIKH13 -
     TARIKH14 -
     TARIKH15 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

آغاز قيام ، انقلاب اجتماعى ، عصيان توده ها

چو بشنيد برخاست از پيش شاه
بيامد بنزديك فريادخواه
بديشان چنين گفت كز شهريار
سخن كردم از هر درى خواستار
بباشيد تا بامداد پگاه
نمايم شما را سوى داد راه
تسخير تيسفون
برفتند و شبگير باز آمدند
شخوده رخ و پرگداز آمدند
تسليم شاه
چو مزدك ز در آن گره را بديد
ز درگه سوى شاه ايران دويد
چنين گفت : كاى شاه پيروز بخت
سخنگوى و بيدار و زيباى تخت
سخن گفتم و پاسخش دادييم
بپاسخ در بسته بگشادييم
شرح مظالم اشرافيت ساسانى و فقر و گرسنگى رعاياى ايرانى
گرايدونك دستور باشد كنون
بگويد سخن پيش تو رهنمون
بدو گفت : برگوى و لب را مبند
كه گفتار باشد مرا سودمند
چنين گفت : كاى نامور شهريار
كسى را كه بندى ببند استوار
خورش باز گيرند زو تا بمرد
ببيچارگى جان و تن را سپرد
مكافات آن كس كه نان داشت او
مرين بسته را خوار بگذاشت او
چه باشد بگويد مرا پادشا
كه اين مرد را نابد و پارسا
قباد، به مصادره اندوخته هاى درباريان راضى مى شود!
چنين داد پاسخ كه : ميكن بنش
كه خو نيست ناكرده بر گردنش
پيروزى
چو بشنيد مزدك زمين بوس داد
خرامان بيامد ز پيش قباد
گشودن انبارها و دستكرت هاى اشراف ايرانى و درباريان ساسانى
بدرگاه او شد با نبوه گفت :
كه جائى كه گندم بود در نهفت
دهيد آن بتاراج در كوى و شهر
بدان تا يكايك بيابيد بهر
دويدند هر كس كه بد گرسنه
بتاراج گندم شدند از بنه
مصادره اموال شاه و درباريان
چه انبار شهرى چه آن قباد
ز يك دانه گندم نبودند شاد
جاسوسان خبر از مصادره اموال قباد دادند
چو ديدند رفتند كار آگهان
بنزديك بيدار شاه جهان
كه تاراج كردند انبار شاه
بمزدك همى بازگردد گناه
قباد مزدك را فراخواند و علت را پرسيد
پاسخ مزدك به قباد
قباد آن ((سخن گوى ))(36) را پيش خواند
زتاراج انبار چندى براند
چنين داد پاسخ كِانُوشَهْ بُدى
خرد را بگفتار توشه بُدى
سهن هَرْچِ بشنيدم از شهريار
بگفتم ببازاريان خوار خوار
بشاه جهان گفتم از مار و زهر
از آن كس كه ترياك دارد بشهر
بدين بنده پاسخ چنين داد شاه
كه ترياك دارست مرد گناه
اگر خون اين مردِ ترياكْ دارْ
بريزد كسى نيست با او شمار
چو شد گرسنه نان بود پاى زهر
بسيرى نخواهد زترياك بهر
اگر دادگر باشى اى شهريار
بانبار گندم نيامد بكار
شكم گرسنه چند مردم بمرد
كه انبار را سود جانش نبرد
ز گفتار او تنگ دل شد قباد
بشد تيز مغزش زگفتار داد
وز آن پس بپرسيد و پاسخ شنيد
دل و جان او پر زگفتار ديد
ز چيزى كه گفتند پيغمبران
همان دادگر موبدان و ردان
بگفتار مزدك همه كز گشت
سخنهاش ز اندازه اندر گذشت
تعاليم و فرامين مزدك : برابرى ، تقسيم عادلانه ثروت ، عدالت اجتماعى
برو انجمن شاه فراوان سپاه
بسى كسى به بيراهى آمد ز راه
همى گفت : هر كو توانگر بود
تهى دست با او برابر بود
نبايد كه باشد كسى بر فزود
توانگر بود تار و درويش پُودْ
جهان راست بايد كه باشد بچيز
فزونى توانگر چرا جست نيز
زن و خانه و چيز بخشيدنى است
تهى دست كس با توانگر يكى است
من اين را كنم راست با دين پاك
شود ويژه پيدا بلند از مغاك
هر آن كس كه او جز برين دين بُوَد
زيزدان وَزْمَنْشْ نِفْرين بُوَد
عدالت اجتماعى مزدك و محو طبقات
بِبُدْ هَرْكِ درويش با او يكى
اگر مرد بودند اگر كودكى
از اين بِسْتَدى چيز و دادى بدان
فرومانده بُدْ زان سخن بِخْردان
محو اشرافيت ساسانى ؛ قباد، خود ((مزدكى )) شد!
چو بشنيد در دين او شد قباد
ز گيتى بگفتار او بود شاد
ورا شاه بنشاند بر دست راست
ندانست لشكر كه موبد كجاست
بَرِ او شد آنكس كه درويش بود
و گرنانش از كوشش خويش بود
محبوبيت مردمى مزدك و قلمرو قيام او، نمايشى از پايگاه مردمى قيام
بگرد جهان تازه شد دين او
نيازست جستن كسى كين او
توانگر همى سر زتنگى نگاشت
سپردى بدرويش چيزى كه داشت .
چنان بُدْ كه يك روز مزدك پگاه
ز خانه بيامد بنزديك شاه
چنين گفت كز دين پرستان ما
همان پاكدل زير دستان ما
فراوان زگيتى سران بردرند
فرود آورى گرز در بگذرند
زمزدك شنيد اين سخنها قباد
بسالار فرمود تا بار دارد
چنين گفت مزدك بِپُرْمايه شاه
كه اين جاىْ تنگست و چندان سپاه
همانا نگنجند در پيش شاه
بهامون خُرامدْ كُنَدْ شانْ نگاه
بفرمود تا تخت بيرون برند
ز ايوان شاهى بهامون برند
بدشت آمد از مزدكى صد هزار
برفتد شادان بر شهريار
هشدار مزدك به قباد در مورد فرزندش انوشه روان كه آلت دست موبدان واشرافساسانى است .
توصيه هاى مزدك به قباد: هر كس اقتصاد ندارد، اعتقاد ندارد.
چنين گفت مزدك بشاه زمين
كه اى برتر از دانش بآفرين
چنان داد كه كسرى نه بر دين ماست
ز دين سركشيدن وراكى سزاست
يكى خط دستش ببايد ستد
كه سرباز گرداند از راه بد
بپيچاند از راستى پنج چيز
كه دانا برين پنج نفزود نيز
كجا رشك و كينست و خشم و نياز
بپنجم كه گردد برو چيره آز
تو چون چيره باشى برين پنج ديو
پديد آيدت راه كيهان خديو
از اين پنج ما را زن و خواستست
كه دين بهى در جهان كاستست
زن و خواسته باشد اندر ميان
چو دين بهى را نخواهى زيان
كزين دو بود رشك و آز و نياز
كه با خشم و كين اندر آيد براز
همى ديو پيچيد سر بخردان
ببايد نهاد اين دو اندر ميان
نگرانى شديد قباد از سرنوشت انوشيروان كه در محاصره موبدان و اشرافساسانىاست
چون اين گفته شد دست كسرى گرفت
بدو ماند بد شاه ايران شگفت
ازو نامور دست بستد بخشم
بتندى ز مزدك بخوابيد چشم
بمزدك چنين گفت خندان قباد
كه از دين كسرى چه دارى بباد
قباد از مزدك مى خواهد كه توطئه را افشا كند. قباد فرزند را به دين مزدكدعوت مى كند.
چنين گفت مزدك كه اين راه راست
نهانى نداند كه بر دين ماست
همانگه زكسرى بپرسيد شاه
كه از دين به بگذرى نيست راه
آغاز توطئه عليه مزدك اتحادى از موبدان و فئودالها و اشراف ساسانى وانوشيروان
بدو گفت كسرى چو يابم زمان
بگويم كه كرّست يكسر گمان
چو پيدا شود كژى و كاستى
درفشان شود پيش تو راستى
بدو گفت مزدك زمان چند روز
همى خواهى از شاه گيتى فروز
ورا گفت كسرى زمان پنج ماه
ششم را همه بازگويم بشاه
اجتماع وفاداران به نظام طبقاتى طرح توطئه و تحريك قباد عليه مزدك
برين برنهادند و گشتند باز
بايوان بشد شاه گردن فراز
فرستاد كسرى بهر جاى كس
كه داننده يى ديد و فريادرس
كس آمد سوى خرّه اردشير
كه آنجا بد از داد هرمزد پير
زاصطخر مهر آذر پارسى
بيامد بدرگاه با يارسى
نشستند دانش پژوهان بهم
سخن رفت هر گونه از بيش و كم
بكسرى سپردند يكسر سخن
خردمند و دانندگان كهن
مجلس مناظره و محاكمه مزدك ، و تحريك شاه عليه وى
چو بشنيد كسرى بنزد قباد
بيامد زمزدك سخن كرد ياد
كه اكنون فراز آمد آن روزگار
كه دين بهر را كنم خواستار
بآيين بايوان شاه آمدند
سخن گوى و جوينده راه آمدند
دلارآى مزدك سوى كيقباد
بيامد سخن را در اندر گشاد
اتهامنامه اشرافيت ساسانى عليه مزدك ، دفاع از نظام ارزشى ساسان
چنين گفت كسرى پيش گروه
بمزدك كه اى مزد دانش پژوه
يكى دين نو ساختى پر زيان
نهادى زن و خواسته در ميان
چه داند پسركش كه باشد پدر
پدر همچنين چون شناسد پسر
چو مردم سراسر بود در جهان
نباشد پيدا كهان و مهان
كه باشد كه جويد در كهترى
چگونه توان يافتى مهترى
كسى كو مرد جاى و چيزش كر است
كه شد كار جوينده با شاه راست
جهان زين سخن پاك ويران شود
نبايد كه اين بد بايران شود
همه كدخدايند و مزدور كيست
همه گنج دارند و گنجور كيست
ز دين آوران اين سخن كس نگفت
تو ديوانگى داشتى در نهفت
همه مردمان را بدوزخ برى
همى كاربد را ببد نشمرى
دگرديسى قباد و انفعال شاهانه
چو بشنيد گفتار موبد قباد
برآشفت و اند سخن داد داد
و................
و..................
و................
و..................
فرمان قتل عام
بكسرى سپردش همانگاه شاه
ابا هرك او داشت آئين و راه
بدو گفت هر كو برين دين اوست
مبادا يكى را بتن مغز و پوست
بدان راه بد نامور صد هزار
بفرزند گفت آن زمان شهريار
كه با اين سران هرچ خواهى بكن
ازين پس زمزدك مگردان سخن
باغ سرخ مزدك نشان
بدرگاه كسرى يكى باغ بود
كه ديوار او برتر از راغ بود
همى گرد بر گرد او كنده كرد
مرين مرد مانرا پراكنده كرد
بكشتندشان هم بسان درخت
زبر پاى و زيرش سرآكنده سخت
بمزدك چنين گفت كسرى كه رو
بدرگاه باغ گرانمايه شو
درختان ببين آنك هر كس نديد
نه از كاردانان پيشين شنيد
بشد مزدك از باغ و بگشاد در
كه بيند مگر بر چمن بارور
همانگه كه ديد از تنش رفت هوش
برآمد بناكام زو يك خروش
اعدام مزدك
يكى دار فرمود كسرى بلند
فروهشت از دارپيچان كمند
نگون بخت را زنده بردار كرد
سر مرد بى دين نگون سار كرد
زهر چشم شاهانه به ايرانيان
ازان پس بكشتش بباران تير
تو گر باهشى راه مزدك مگير
نظم گورستانى آرامش اشراف و روحانيون زرتشت
بزرگان شدند ايمن از خواسته
زن و زاده و باغ آراسته
همى بود با شرم چندى قباد
زنفرين مزدك همى كرد ياد
........................(37)
سال چهارم پادشاهى قباد؛ 830 يونانى / 491 ميلادى :
((... انبوه مردم ، به دور مكعب سياهى گرد آمده اند كه آتشكده اى بسيار بزرگ و بى درو پنجره است . همه نگاه ها به آنسوست . سپس مردم تكانى مى خوردند و پس مى روند وتكه جايى در پاى پلكان هاى آتشكده را، كه شن سفيدى آن را پوشانده ، باز مىگذراند.
- اى مزدك !... آى !... آى !
آوائى كه در يك زمان از هزاران سينه بيرون مى آيد، ناله اى آنچنان دردآلود...
برده ها كودكى را كشان كشان مى بردند، كتك و لگدش مى زدند. همان پسرك كولىبرهنه اى بود كه بر دروازه تيسفون ، نگهبانان را آزار مى كرد. پس به درون شهر راهنيافته بود... سوارى كه نيمى از چهره اش پنهان بود، به اشاره اى دستور داد كه كودكرا رها كنند. چنين مى نمود كه از دروازه دستكرت بيرون آمد، ((سوار)) ديگرى در راهمنتظر او بود.
.... آنچه ((موبد)) براى گرسنگان ميدان مى گفت ، باور نكردنى بود: در روز موبدانهفته پارسى ، چنان انبوهى از مردم گرد مى آمدن كه رسيدن به آتشكده ناممكن مى شد...اندوخته توانگران را بگيريم و به برابرى بخش ‍ كنيم : اين است پندار - گرائىهميشگى بى خدايان و اين است شكوه جاودانه روان ايرانى كه ماده ميرا را به چيزى نمىگيرد...
آرى ! اين همان پيام آورى بود كه همه او را ((مزدك ))(38) مى خواندند. رداى سرخهميشگى را به تن داشت ، به همان شيوه ميدان آتشكده سخن مى گفت و دست راست خود رابه جلو تكان مى داد...))(39)
زگفتار او تنگدل شد قباد
بشد تيز مغزش زگفتار داد
مزدك ؟
بنا به گفته ((كريستن سن )) ايران شناس دانماركى ، آئين ((مزدك )) يكى از شاخههاى دين ((مانى )) است كه در ((رم )) و در روزگار ((ديو كلسين )) (300 م ) بوجودآمد. پايه گذار اين آئين شخصى به نام ((زرتشت )) فرزند ((خُرْكان )) بوده كه((بُونْدُوس )) نيز ناميده مى شده است . پيروان اين آئين خود را ((درست دينان )) مىناميدند. آوازه پيروان ((زرتشتِ خُرْكان )) دو قرن بعد بلندتر شد.(40)
به گفته همين ايران شناس ((خُرْكان )) از مردم ((فسا)) (فارس ) بوده و همو است كهمؤ سس آئين مزدك بوده است . ((زرتشت )) حامى ((مزدك )) بوده است . محققات زادگاه((مزدك )) را شهر ((پسا)) يا فسا مى دانند. زرتشت حامى مزدك در ((خُوذاىْ نامَكْ))نيز مسطور است . بهر حال ((مزدك )) پسر ((پوندس )) به ايران سِفْرِ كرد و بهدعوت مردم پرداخت . ايرانيان كيش او را ((تون دارس شنون )) يعنى دين خداى خير مىگفتند؛ چرا كه او گفته بود خداى خير با خداى شر نبرد كرد و او را مغلوب ساخت . پسبايد خداى غالب را پرستيد. اين آئين در زبان پهلوى به ((درست دينان )) مشهور است .منابع عربى و ايرانى كه از ((خُداى نامَكْ)) استفاده كرده اند، على رغماشكال در ضبط اسامى ايرانى (پهلوى )، نشان مى دهند كه دين مزدك همان آئين درست ديناناست كه بوندس آن را انتشار داد. بوندس مانوى بوده و از روم به ايران رفته تاعقايدش را تبليغ كند، و اين مبين اصالت ايرانى بوندس است . كلمه ((بوندس ))شباهتى به اَعلام ايرانى ندارد، اما مى توان گفت كه اين واژه ((لقبِ)) اين شخص بودهاست . ((ابن نديم )) در ((الفهرست )) مى گويد كه ((پوندس )) مقدم بر ((مزدك ))بوده و در ((خوذاى نامك )) اسم او را ((زرتشت )) قيد كرده اند. در كتاب منسوب به((استيلتيس )) (معاصر مزدك ) همين اسم را براى فرقه مزبور ذكر كرده اند. تحقيقا مىتوان گفت كه ((بوندس )) و ((زرتشت )) نام يك شخص بوده است . در يك كتيبهيونانى ، نام بوندس (زرتشتى ) آمده است كه در آن سخن از اشتراك دراموال و زنان رفته است . زرتشت بنيان گذار آئين مزدك با پيامبر مزديسنيان هم نام بودهاست .
از اين اقوال مى توان نتيجه گرفت كه مزدك شعبه اى از آئين مانى است و در روم پايهگذارى شده و مؤ سس آن يك ايرانى به نام زرتشت خركان از اهالى پسا يا فسا (درفارس ) بوده است .(41)
محققان معترف هستد كه اطلاعات درباره مزدك بسيار اندك است . آنچه درباره او بدست آمده ،مقرون به صحت نيست . در مورد زادگاه او نيز وضع چنين است . و خلاصه همان اطلاعات دادهشده نيز با احتمال و ترديد همراه است : شايد زادگاه او شهر ((پسا)) يا فسا باشد؟شايد زرتشت همان ((بوندس )) باشد كه از روم به ايران آمده است ؟
طبرى مورخ مشهور زادگاه مزدك را ((مدريا)) (احتالا: شهر فعلى كوت العماره درشمال شرقى دجله ) مى داند(؟) برخى اسم ((مزدك )) و پدرش را ((بامداد)) مى دانند(؟)دينورى مى گويد ((مزدك )) از مردم ((استخر)) بوده است . مؤ لف ((تبصرة العوام ))او را اهل تبريز مى داند (؟)
بنابراين ، درست دين كه شريعت ((بوندس )) (زرتشت ) و مزدك باشد، در واقعاصلاحى در كيش ((مانى )) محسوب مى شده است .(42)
در منابع عربى آمده است كه : مزدك فرزند بامداد در سده پنجم ميلادى در زمان پادشاهىقباد ظهر كرد. قباد از پيروان او گرديد. در ترجمه طبرى آمده است كه چون دهسال از عهد قباد بگذشت ، مردى به نام مزدك در خراسان و از شهر نسا ادعاى پيامبرىكرد...(43)
بدون شك منابع عربى بنا به عادت ديرينه ، در تحريف بيوگرافى و عقايد مزدككوشيده اند و تا آنجا كه توانسته اند، در تهمت بر مزدك وجعل مطالبى منسوب به او خوددارى نكرده اند. بنابراين ((چون تاريخ آن به دستدشمنان تدوين شده و چهره اش را قلم معاندان بر صفحه روزگار نقش ‍ كرده اند، نمىتوان تصوير روشنى از گفته ها و نوشته هايش به دست داد؛ ولى آنچه مسلم است ايناست كه مزدك يكى از پيشوايانى بود كه اهميتمسائل اقتصادى و مادى را در زندگى انسانها دريافته و راهى باز كرده كه در صورتموفقيت ، دگرگونى هاى ناپيوسته اى در جهان بوجود مى آورد. آئين مزدك شايد نخستيندينى بود كه امور اقتصادى و مذهبى را با هم آميخته بود و گامى بود براى بهبود وضعطبقات محروم . اين دين زودتر از دورانى كه جبر تاريخ اجازه مى داد، مطرح شده بود.مزدكى گرى حاكى از جهش ‍ فكرى عظيمى بود كه در جامعه اى متعصب و خشك مغز،محال بود بوجود بيايد و ريشه بدواند.
آئين مزدك از يك سو پاسخ دهنده غريزه دستبرد و تصاحبمال غير است كه در دل هر كسى با شدت و ضعف درحال خلجان است ، ولى معمولا كسى جراءت ابراز آن را ندارد، و از سوى ديگر آرزوى ايجادوضعى كه عدالت اجتماعى را در جامعه تاءمين نمايد. مزدكى گرى از ميان رفت ، ولىانديشه عصيان عليه وضع موجود و بهم ريختن نظام جامعه را پس از آنكه در ميان مردمپراكنده شد، به دشوارى مى توان از ميان برد، و به هميندليل در ايران مسلمانان ، مزدكيان گاهى به نام خرم دينان و گاهى به نام بابكيه و يانام هاى ديگر قيام مى كردند و باعث آشوب هاى عظيم مى شدند... اديان ديگر از جمله دينمسيح فقط از رابطه ميان آفريدگار و بندگانش سخن مى گفت و كارى به كار اميران وپادشاهان نداشت ... ولى مزدك به تنهايى روابط نوى ميان بنده و خدا بوجود آورد،بلكه در امور اقتصادى هم سخنان تازه و عقايد جديدى پيش كشيد. وى براى باراول در تاريخ ، اعلام كرد كه : و دارايى هر چه هست ، از آن خداست و همه مردم در آن حقتصرف دارند و كسانى كه اموال مورد نياز مردم را جمع مى كنند و وقت خود را با شمردنآن مى گذرانند و از آن تقسيم آن تن مى زنند، مانند كسانى هستند كه نوش دارو را از بيماردريغ مى كنند و بايد با آنها مانند آدمكشان رفتار كرد.)) (44)
دشمنى با مزدك و عقايد او تنها جنبه عربى - اسلامى ندارد، اشرافيت ايرانى نيز در اينراه با تازيان همگام بوده است . در بخش زمينه هاى اجتماعى - اقتصادى قيام مزدك خواهيمديد كه جامعه طبقاتى - اشرافى ايران چگونه ((فقر)) را در گستره جامعه عينيتبخشيده بود. ثروتمندان ايرانى در پگاه نخستين شعاع قيام مزدك ، بر او شوريدند وموبدان و مغان زرتشتى كينه او در دل گرفتند و سرانجام در كنار تخت انوشه روان ،شاهد قتل عام مزدكيان كه تعدادشان به سيصد هزار مى رسيد، بودند و قهقهه مى زدند. واز آن پس نيز، وقتى ايران به اشغال تازيان درآمد، ((رعايا)) از دو سو تحت ستممضاعف قرار گرفتند؛ از سوى فاتحان بدوى تازه بدوران رسيده و از جانبفئودال هاى ايرانى همدست خليفه . آئين مزدك مشخصه روشنگرائى جامعه متمدن ايرانىاست كه با جهل و جور روحانيون و موبدان و شاهان مستبد در ستيز بود. مزدك گرائىفرياد اعتراض آگاهان جامعه عليه اشرافيت پليد طبقاتى و فقرافزائى سلطه سياسى- اقتصادى بود. اين فرياد نوخاسته ، به خون كشيده شد و اندكى بعد در راستاىقيامهاى ملى و مردمى ايرانيان در قالب نهضت مقاومت ملى مردم ايران ، عليه استيلاىتازيان ، حلقوم خليفه عربى و سران قبائل مهاجم بدوى و متحدانفئودال ايرانيشان را فشرد. در چنين هنگامه اى از انقلاب ، فقيهان و محدثان و متكلمان ومفسران و مورّخان عرب و عرب پرستان به يارى خليفه پرداختند و بيدادگاه شرعى او رابه حجت فتاواى خويش آراستند و فدائيان جان بركف اين مرز و بوم را مذبح خويشكشاندند. و اوراق تاريخ را در تحريف و تهمت به آنان ، سپاه كردند. بنابراين ، منابععربى عموما غير قابل اعتبار و اعتماد در اين زمينه مى باشد.
پس بايد كه بدنامان تاريخ دولتى را دوباره باز شناخت و توطئه ناجوانمردانه اى راكه عليه اين قهرمانان بزرگ ملى قرنها ادامه يافته ، رسوا و خنثى كرد.
بيامد يكى مرد مزدك به نام
سخنگوى و با دانش و راءى و كام
گرانمايه مردى و دانش فروش
قباد دلاور بدو داد گوش
به نزد جهاندار دستور گشت
نگهبان آن گنج و گنجور گشت (45)
((شاهنامه فردوسى )) تنها ماءخذ ايرانى است كه ماجراى ((مزدك )) را به حماسهپرداخته است . بر خواننده محقق است كه با شم تاريخى خود ((حقايق )) را از حماسهبازشناسد. در اين راه فقط كافى است بداند كه ((شاهنامه ))محصول مبارزه تاريخى - فرهنگى شعوبيه است و طبعا نقائص كار پوشيده ماند و اينضروريات زمان فردوسى بوده است .
قيام
زمينه هاى سياسى ، اجتماعى ، اقتصادى
... مزدك دست راست خود را از شانه چپ برداشت و در هوا افراشت . گفت :
درستى را با شمشير نمى توان به كرسى نشاند. اگر پرستشگاه ها را ويران كنيم ،آتشكده هاى ديگرى پنهانى برپا خواهد شد.
باورهاى نادرست استوارتر خواهد شد. چرا كه ترس و فشار به دروغ دامن مى زند. وهرگز نبوده كه كشتن مردمان خوشبختى به بار آورد... زمانى بود كه مردم لخت مى گشتندو گوشت خام مى خوردند. هوشنگ پادشاه آتش را به آنان شناساند و به آنان آموخت كهپوست جانوران را تن پوش كنند. اما من مى دانم كه اين نيكى ها را با زور به مردمپذيراند. اكنون سى سال است كه من ستيزه هاى مردم را آشتى مى دهم و مى دانم كه آدمىچه جانور كوته انديشه اى است . هوشنگ هرگز وجود نداشته است .(46)
شد اين بندها را سراسر كليد
چو زين بگذرى مردم آمد پديد
سرش راست بر شد چو سرو بلند
به گفتار خوب و خردكار بند
پذيرنده هوش و راءى و خرد
مر او را دد و دام فرمان برد
ز راه خرد بنگرى اندكى
كه معنى مردم چه باشد يكى
مگر مردمى خيره دانى همى
جز اين را ندانى نشانى همى
ترا از دو گيتى برآورده اند
به چندين ميانجى بپرورده اند
نخستين فطرت ، پسين شمار
تويى ، خويشتن را به بازى مدار(47)
قيام ((مزدك )) معلول دورانى است كه تاريخ در ترسيم آن درنگ بخود راه نمى دهد:امپراطورى كهن سال ساسانيان ، نظام اشرافى - طبقاتى ، روابط و مناسبات بحرانى وپيچيده جامعه ايرانى ، قطب هاى ممتاز دوازده گانه دربار شاهنشاهى ، موبدان و... تزويرمذهبى و تخدير توده ها، آوارگى و فقر روستائيان ، هجوم گرسنگان به شهرها، ازدحامزنان و دختران در حرمسراها، تجارت برده و زن به ديگر سرزمينها، ((دستكرت))(48)هاى بزرگ و بى انتها و تجلى تمام عيار فئوداليسم كهنسال و متمركز در شاهنشاهى ساسانى و... مشخصه هاى بارز جامعه ايرانى عصرساسانى است . تصاوير تاريخ از ((تيسفون )) بزرگ شهر شاهنشاه ايران ازسال 491 ميلادى شروع مى شود: نماى كاخ پهناور شاه را آئينه هاى سيمين درخشانپوشانده است . اين درخشندگى از آن است كه در آخرين شب هر هفته ، نماى آن با شن سفيدفرات سائيده مى شود. قوس نقره پوش طاق كاخ به رنگ سرخ خيره كننده اى مى درخشد.ديوار ((آفتاب )) به چند بخش ‍ مى شود و آسمان و زمين را در هم مى آميزد. پنج شاه نشينعظيم كه هر كدام برجى را مى سازد، در دل ديوار جا گرفته و هر كدام از آن ها خورشيدىرا باز مى تاباند. شيپورها بر روى پايه هاى بلند جاى دارند و تا زير گنبدسركشيده اند. بر دهنه هر كدام از شيپورها دمه اى ديده مى شود كه ((برده ))اىلال و آبى پوش كنار آن ايستاده است .كاخ پادشاه ايران شب و روز رو به آسمان باز استو تنها در ته آن جايگاهى است كه از قالى هاى سنگين پوشيده شده است . عود سوزهائىبه شكل جانوران افسانه اى بالدار به ديوارها آويخته است . چشم جانوران از ياقوتاست . بردگان برهنه حبشى دمه ها را مى فشارند و شيپورها به غرش در مى آيند.
((ساتراپ ))ها و ((شهرداران ))، ((كنارنگان )) و ((اسپهبدان ))شمال و جنوب و خاور و باختر در چپ و راست به صف ايستاده اند. روحانيان دولتى ورسمى با ريشهاى بلند و زمرّدنشان و ابروان پر پشت خط وخال نشان ، بر دو پهلوى شاه شاهان ايستاده اند. ((گاهنامك ))(49) جزئيات تشريفاتدربار را به تفصيل آورده است . در نزديك پرده گاه ، ((سپهسالاران )) و خويشانخدايگان جاى دارند. دژخيمان شاه : ((زرمهر قارنى بزرگ اسپهبد و شاهپور مهرانىبزرگ وزيرك در جاى خود ايستاده اند.))
شيران درنده شاه در جاى خود به زنجير زرين بسته شده اند. اينجا جايگاه اخذ ((خراج)) است . فرِّ پادشاهى در آن بالا، برفراز سر شاه جوان مى درخشد. زنجيرى كه تاجساسانى را برفراز تخت آويخته نگه مى دارد، از طلاى ناب است . سنگ هاى آبگون هندى، پرتو ((آتش مقدس )) را باز مى تابانند. ((موبد موبدان )) در پس پرده سرخىپنهان است و آتش را در آتشكده بزرگ كاخ روشن نگاه مى دارد.
در آنسوى ((تيسفون )) ويلاهاى پهناور ((سپهسالاران )) و ((سپهبدان )) و ((موبدان)) قرار دارد. اندكى آن طرف تر، در آنسوى ديوارهاى بلند سنگ سفيد، كومه ها و كوخ ‌هااز چشم ((تاريخ )) پنهان است . شگفتا كه در آستانه كاخ جسد مرده اى سراپا برهنهافتاده است كه لاشخورها روده هايش را خورده اند. نه ! اين يك ((جنايت )) نيست ، يك((سنت )) است كه ايرانيان مردگان را نجس مى دانند. در حومه شهر وضع اين چنين است .خدمتكاران دخمه كه مردگان را به آنجا مى برند، به گردآورى اين همه مرده نمى رسند.يك ستون نظامى در حركت است ؛ رعايا به خاك مى افتند. ((اين هفتمينسال قحطى در ايران است .))
اينجا مجلس ضيافت ((اسپهبدان )) ايران است : ميهمانى در كاخ بزرگ و سفيد خاندان((قارن )) كه از هر بناى ديگرى به كاخ پادشاه نزديك تر است . در سر سفره رنگين :گندمهاى سفيد مرداب هاى هند، تكه هاى آبدار گوشت و ريشه هاى شيرين گياه ويژه ، دردهان آب مى شد بى آنكه بر شكم سنگينى كند. كوهى از انگورهاى سياه و سفيد، مغزبادام و ميوه هاى گوناگون ، شراب تند ارمنى كه در بشكه هاى بلوط ((توروس ))كهنه شده بود، در ميان بود. بردگانى آرام و بى صدا تنگ هايى از اين شراب را مىآوردند و جام جام سركشيده مى شد. شراب عادى را نيز بَرْبَرْوار در شاخ ‌هاى زرين مىنوشيدند. ايرانيان گرسنه همچنان از راه مى رسيدند. اكنون از سرزمين ماد و از خوزستانمى آمدند. سال گذشته ((پيروز)) انبارهاى گندم بزرگان پارسى را به روى دهقانانتنگدست گشوده بود. ((بلاش )) نيز چنين كرد كه همين مايه بدبختى او شد.(50)
در روستاهاى اطراف ((تيسفون )) گندم كهنه ديده مى شد؛ در اندرونى ((دستكرت ))(ويلاىِ) سپندات انبارهاى بزرگى وجود داشت كه پر از گندم و خم هاى روغن بود.دهقانان با برگدان به شهرها روى مى آوردند. در چنين هنگامه اى بود كه اُسْقُفِ((نصيبين )) به اسقف مسيحيان ((تيسفون )) نامه اى نوشت كه : ((... ايران زمينسراسر دستخوش ‍ قحطى ، بيمارى و ناخشنودى همگانى است . آيا تجربه كليسا به مانياموخته كه بزرگان ايرانى براى گريز از خشم مردم به چه شيوه هائى دست مىيازند...))
((در خوزستان مردم گرسنه ((دستكرت مهرك )) وابسته به شاخه كوچكتر خاندان((زيخ )) را يك پارچه چپاول كرده و خود او را با داس ‍ كشته بودند. گندم ، روغن و هرآن چيز ديگرى را كه در ((دستكرت )) بود، در دهكده ها پخش كرده و زنان و دختران او رانيز به روستاهائى كه زن كم داشت ، برده بودند. سركردگان شورش از دهقانان آزاددهكده هاى پيرامون بودند. چند روز پيشتر ((دستكرت مهر گودرز)) كه تنها در سهفرسنگى بالاى ((تيسفون )) بود، به آتش كشيده شده بود. هزاران تن از گرسنگاندر كوچه هاى تيسفون ، جنديشاپور، استخر و نهاوند گرد مى آمدند و دهقانان تهيدست نيزبا آنان بودند.))
اين گزارش استانداران به دربار و شاه بود. دبيران به چاره جوئى پرداختند؛ بزرگاسپهبد فرمود كه : ((چاره اين آشوبها ((پل )) است ! بايدپيل ها را در سه ستون رزمى ، با پشتيبانى هزار گرگ سر، به سركوب دهكده هاىشورش زده فرستاد و آنها را با خاك يكسان كرد.)) روحانيون ، موبدان و مغان بهتوجيه وضع موجود پرداختند كه هر كس با فره ايزدى و سايه الهى و روح خدائى درآويزد، بايد به جِدْ كشته شود. اين فرمان و فتوى مطاع مى بايد بود.
هزاران هزار دختر و زن جوان در پناه ديوارهاى بلند حرمسرا در حسرت يك آغوش گرم مىسوختند و در اين سو، مردان و پسران جوان از تنهائى رنج مى بردند.
كامجوئى و ارضاء غريزه عقوبتى سخت داشت ، چرا كه زنان و دختران در رديف كالاها،انحصارى مى نمودند و در ((مالكيت خصوصى )) روحانيان ، ارتشداران ، دبيران و طبقاتممتاز جامعه بودند.
فرمان دبيران و فتواى موبدان يك بار در گذشته اجرا شده بود: در دوران ((بلاش ))زرمهر گاوميش پيلان را به جان روستاهاى قفقاز انداخته بود. و اما اينك ، مردم ايرانشهر، امروز به دو گروه پرخواران و گرسنگان تقسيم مى شوند. از اين دو گروه ،يكى همه چيز دارد و ديگرى نمى تواند حتى زنى در بستر خود داشته باشد. اما ايرانزمين تجربه كرده است كه هر گاه به فقر كشيده شدگان از ثروتمندشدگان ((نان ))و ((داد)) مى خواهند، اينان خشم خود را با ريختن خون مردم فرو مى نشانند. و اين يك سنتاستبداد سياسى - مذهبى است كه هميشه ((زر و زور)) در پناه ((تزوير))قتل عام كرده است . دو سوم از مردم شهرهاى ايران از بيگانگان بودند. پايان كار((ايران شهر)) نزديك است ؛ ايران در آستانه يك انفجار عظيم ، آتشى در زير خاكستر...
و اين سيره آريائى است كه همچون آتشفشان ابتدا سرد و خاموش ، ناگهان و بى خبر، دردل شب يا سحرگاهان ، سكوت سياه و سنگين استبداد را در هم شكسته است . و اين حماقتتاريخى حاكمان خودى و بيگانه اين مرز و بوم است كه روان پيچيده و مرموز اين قومنجيب و صبور را هنوز نشناخته اند و هميشه غافلگير شده و به ((دخمه ))ها ريخته شدهاند. گرسنگى بر ((تيسفون )) چيره شده بود. هنگامى كه ((آزادان ))(51) ازتيسفون بيرون مى رفتند، مردگان زير پاى اسبان آنان افتاده بودند. تودهگرسنگانى كه از سراسر ايران شهر مى آمدند، روز به روز بزرگ تر مى شد.((اجساد)) سراسر تپه ها و دشت را پر كرده بود. ((كركسان )) سيماى تابناك آفتابرا پوشانده بودند و نسيم بالهاشان يال اسبان سلطنتى را تكان مى داد. آواى شكستناستخوان مرده ها كه مو به تن راست مى كرد، شنيده مى شد. در حومه ((تيسفون )) مردانىرنجور به زنجير كشيده شده بودند. اينان دزدان و آدمكشان بودند كه بايد به جرمگناهشان در زير زمين كاريز حفر كنند و در همانجا بميرند. بر اين مجرمان ،((گرگخونان )) يعنى پاسداران سلطه شب ديجور سلطنت حكم مى راندند. در اين هنگاممرد سيه چرده كوچك اندامى كه تنش به لرزه درآمده بود، زنجير خود را كشيد و مرد كنارخود را به نيش گرفت . گرسنگى ! بيداد، و...
قيام مزدك
تيسفون ، شهر بيكرانه ، مكعب ها و چهارگوش هائى از سنگ وگل تا بى نهايت ، ميليونها آبراهه ، كوى ها و كوچه هاى بيشمارش تادل شب كشيده شده بود. شهر كاخ ‌ها و آتشكده ها...
انبوه مردم ، به دور مكعب سياهى گرد آمده اند كه آتشكده اى بسيار بزرگ و بى در وپنجره است . همه نگاهها به آن سو است . سپس مردم تكانى مى خورند و پس مى روند...
آى مزدك ... آى !... آى !
آوايى كه در يك زمان از هزاران سينه بيرون مى آيد... مردى سرخپوش ‍ پديدار مى شود؛چشمان درشت كبودش با حالتى هوشمندانه و زيركانه انبوه مردم را در مى نوردد. مزدكخطاب به انبوه جمعيت مى گويد:
((اين اهريمنان ناپاك را دروغ و كينه و ويرانى زنده مى كند. اما از اين ها نيز بدتر،زردوستى و خواسته اندوزى است . همان گونه كه الگ آسيابان پر از گندم و خس وخاشاك است كه سرانجام از هم جدا خواهند شد، جهان امروز نيز آميزه اى از روشنائى وتيرگى ، خوبى و بدى است ...))
مزدك در اين هنگام با دست اشاره به مرده اى در ميدان مى كند:
((نان اين مرد را كه خورده ؟ زنى را كه آفريدگار براى او فرستاده بود، چه كسى ازاو گرفته ؟))
مزدك در جمع موبدان و دبيران و اسپهبدان فرياد زد:
((... آئين ما به ما مى آموزد كه هر چه هست ، از سه گوهر است كه مزدا به مردم ارزانىداشته ؛ اين سه گوهر جاودان ((آتش ))، ((آب )) و ((خاك )) است . خداوندگار، درآفرينش گيتى ، اين سه گوهر را پخش ‍ نكرد تا از آن به يكى اندك ، و به ديگرىبيشتر دهد؛ ميوه هاى برآمده از اين سه گوهر را نيز به همگان داد. شادى زيستن را بهبرابرى به همه داد. نظم مزدا اين است . هر چه جز اين ، آشفتگى و تيرگى است .
انديشه نيك ، گفتار نيك و كردار نيك سه بنياد سترگ آئين مزداست . نياز ما به روشنىتنها انديشه است ؛ سرودهاى ما در بزرگداشت آتش ، تنها گفتارى است و بس . كردارىكه بايد اين دو بنياد را در برگيرد، كجاست ؟ مردم از گرسنگى مى ميرند، و انبارهاى ماانباشته است ، بستر مردان و زنان سرد است ، و شبستانهاى ما از زنان ما انباشته است .تنها به هم كيشان شكم سير خود خوراك مى دهيم و زنان خود را نيز براى گذران شب بهآنان پيشكش ‍ مى كنيم و فراموش مى كنيم كه سيرى و شكمبارگى ، به همان اندازه كهگرسنگى و پرهيز، خون را سست مى كند... نگهداشت آتش در آتشكده هايمان به چه كارمى آيد هنگامى كه تيرگى بر روان هايمان چيره است ؟... نبايد به يك پنجم از اندوختههاى خود بسنده كنيم ، چرا كه اين اندك چيزى جز صدقه نيست و از صدقه چيزى زشت ترنيست ؛ چرا كه هم دهنده و هم گيرنده را به دروغ مى آلايد. بايد درها و همهقفل ها گشوده شود. آنگاه است كه روشنى مزدا، آنگونه كه هست ، در روان مردم افروختهخواهد شد.))
در اينجا ((مزدك )) به نمايندگى از سوى توده مردم ايران سخن مى گفت . دولتيانسخنان او را به لبخند برگزار كردند. كره ناى ها غريدند كه :
((قباد، پرستنده مزدا، خدايگان و شاه شاهان ايران و انيران ، از نژاد خدايگان ، فرزندپيروز پادشاه و خدايگان ، سخنان شما رسته هاى ايرانى را شنيد.))

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation