بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تسنیم تفسیر قرآن کریم ، جلد 4, آیت الله عبدالله جوادى آملى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     TASNIM01 -
     TASNIM02 -
     TASNIM03 -
     TASNIM04 -
     TASNIM05 -
     TASNIM06 -
     TASNIM07 -
     TASNIM08 -
     TASNIM09 -
     TASNIM10 -
     TASNIM11 -
     TASNIM12 -
     TASNIM13 -
     TASNIM14 -
     TASNIM15 -
     TASNIM16 -
     TASNIM17 -
     TASNIM18 -
     TASNIM19 -
     TASNIM20 -
     TASNIM21 -
     TASNIM22 -
     TASNIM23 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

محدوده تصديق 
مراد از ما معكم در مصدقا لما معكم كه قرآن مصدق آن است ، يا همه محتواى تورات وانجيل غير محرف است ، حتى جزئياتى از احكام كه با شريعت محمدى صلى الله عليه و آلهنسخ شده ، زيرا چنان كه گذشت ، نسخ با تصديق منافاتى ندارد، يا خصوص بشارتهايى است كه در اين دو كتاب ، نسبت به شريعت اسلامى وارد شده كه آن هم بر دو قسماست : نخست بشارت هايى كه درباره خصوص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده وويژگيهاى ان حضرت را تبيين مى كند و آياتى از قرآن ، مانند يعرفونه كما يعرفوناءبناءهم (150) ناظر به آن است ، و ديگر بشارت هايى كه مربوط به قرآنكريم است و ويژگيهاى آن را تبيين مى كند و آياتى از قرآن ، نظير و انّه لفى زبرالاولين (151) به آن نظر دارد.
اولين كافران به قرآن 
ايمان به صحت وحى و حق بودن قرآن ، همراه با ايمان به خداوندنازل كننده وحى و نيز مصاحب با اعتقاد به صحت دعوى مدعى نبوت است ؛ زيرا اگر قرآنپيام خداست پس آورنده آن پيامبر خداوند خواهد بود؛ چنان كه ايمان به صدق مدعىذسالت مستلزم اعتقاد به خداوندى است كه او راارسال فرمود و نيز مصاحب با ايمان به صحت پيامى است كه پيامبر معهود آن را ارائهكرده است .
اهل كتاب از آن جهت كه به مبداء نزول وحى ، يعنى خداى سبحان معتقد بودند و نيز بهاصل وحى و نبوت ايمان عام داشتند، امر وارد در آيه مورد بحث فقط در محدوده رسالتخاص متوجه آنان است ؛ يعنى آنان ماءمور شدند كه به حق بودن قرآن معتقد باشند. امااعتقاد به رسول اكرم صلى الله عليه و آله گرچه لازم ايمان به حق بودن قرآن است ونيز گرچه لزوم اعتقاد به آن حضرت در برخى آيات ديگر مطرح شده است ، ولى درمحل بحث كنونى به آن اشاره نشد. از اين رو ارجاع ضمير دراءول كافر به به رسول اكرم صلى الله عليه و آله منافى با سياق است ؛ چنانكهارجاع آن به ما معكم رچه بعيد نيست بلكه از جهت قرب و انسجام لفظى مساعد است ، ليكنبا اصل وحدت ، سياق هماهنگ نيست . از اين رو طبرى ضميرى را به خصوص ما اءنزلتارجاع مى دهد و رجوع آن را به هر كدام از دو مرجع ياد شده بعيد مى داند.(152)
مقصود از و لاتكونوا اءول كافر به اين است كه شمااهل كتاب در انكار و كفر ورزيدن به اسلام ، از ديگران سبقت نگيريد. مشركان بر اثر بتپرستى ، گرفتار كفرند، ولى شما كه ربوبيت خداوند و به فرشتگان و وحى و قيامتايمان داريد، چرا به قرآن و اسلام كفر مى ورزيد؟!
مراد از اوليت در كفر اوليت رتبى است ، نه زمانى ؛ زيرا قرآن براىاولين بار در مكه (محل زندگى مشركان ) عرضه شد و اولين كافران از جهت زمان ، همانبت پرستان و مشركان مكه بودند. از باب اينكه كفر پس از اقامه حجت و برهان ، كفرفاحش و آشكار است و به چنين كفرى اولين كفر مى گويند؛ چنان كه به كسى كه زياددروغ بگويد اول كاذب و به كسى كه داراى فسق شديدى باشداول فاسق گفته مى شود.
توضيح اينكه ، غير اهل كتاب تنها معجزه قرآن كريم را پيش رو دارند كه آنان را بهاصل پذيرش دين دعوت مى كند، اما اهل كتاب افزون بر معجزه قرآن ،اصل نبوت عام را پذيرفته و معجزه پيامبران پيشين ، يعنى تورات وانجيل را نيز ديده اند و اگر در عين حال كافر شوند، كفرشان شديدتر خواهد بود و خودآنان اول كافر خواهند شد.
لسان ولاتكونوا اءول كافر به گرچه لسان نهى است ، ولى امر به سبقت درايمان نيز دارد؛ نظير امر به استباق و سرعت در ايمان . بدين معنا كه شايسته است شماپيش از ديگران به قرآن مؤ من باشيد؛ زيرا شما دو بينه داريد و آنان يك بينه ؛ شما دربرابر قرآن و تورات و انجيل قرار داريد و پيامبر اسلام را مانند فرزندانتان مىشناسيد: يعرفونه كما يعرفون اءبناءهم (153) ؛ زيرا همه ويژگيهاى آنحضرت را در تورات و انجيل مكتوب يافته ايد: الذين يتبعونالرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورية والانجيل (154)، اما ديگران فقط در برابر قرآن هستند.
وجه ديگر اوليت اهل كتاب در كفر اين است كه كفر عالمان آنان بر اثر نفوذى كه دارند ومورد توجه و اعتماد توده عوام از اهل كتاب هستند سنتىقابل تاءسى و پيروى براى ساير اهل كتاب خواهد شد و در واقع آنان زمامدار كفر و درنتيجه زمامدار عذاب جهنم مى شوند؛ چنان كه درباره فرعون آمده است : يقدم قومه يومالقيمة فاءوردهم النار و بئس الورد المورود(155) و چون سنت كفر را در جامعهپايه گذارى كرده اند تا زمانى كه اين سنت باقى است گناهان ناشى ازعمل به آن نيز، بدون آنكه ديگران برائت يابند، دامنگير برپاكنندگان سنت مزبور است: من سنّ سنّة سيئة كان عليه وزرها و وزر منعمل بها الى يوم القيامة (156) .
دعوت به اولين ايمان 
نهى از كفر براى تاءكيد محض نسبت به لزوم ايمان نيست ، بلكه قيدى را به همراه داردكه آن قيد، هم نهى را تثبيت مى كند و هم امر راتسجيل و آن قيد اول بودن است ؛ زيرااول بودن به هر معنايى باشد، كه برخى از آنها در ثناياى تفسير و بعضى از آنها دراثناى اشارات مطرح شده و مى شود حزازت و لغزش ‍ زايدى را به همراه دارد. از اين رواخذ چنين قيدى قبح فراوان كفر را تبيين و حسنشامل ايمان را تثبيت مى كند.
گرچه مشركان مكه اولين كافر و مهاجم فرهنگى و اولين دشمن و مهاجم نظامى بودند:وهمّوا باخراج الرسول و هم بدؤ وكم اءول مرة (157) ليكن بعد از استقرار حكومتاسلامى در مدينه يهودى ها اولين كافر در بيناهل كتاب بودند.
قيد اول بودن ، هم به گذشته مرتبط مى شود و هم به آينده ارتباط دارد؛ يعنىقبل از نهى از كفر، امر به ايمان و بعد از نهى از كفر نواهى متعددى ارائه شده است ؛مانند نهى از فروش آيات الهى به بهاى اندك و نهى از لبس حق بهباطل و نهى از كتمان حق ... بنابراين ، ره آوردهاى فراوانى دارد كه از جملهقبل ، يعنى صرف امر به ايمان حاصل نمى شود؛ زيرا معناى دو آيهمحل بحث اين است كه نه تنها اولين كافر، اولين دين فروش ، اولين تلبيس كننده واولين كتمان كننده حق نباشيد، بلكه اولين مؤ من باشيد و پيام دقيق آن اين است كه جريانشما بنى اسرائيل تنها بين ايمان و كفر داير نيست ، بلكه بين اولين ايمان و اولين كفردور مى زند. از اين رو از جايگاه ويژه خود با خبر باشيد و خطر خانمان برانداز تحريفو كتمان در دين را به آسانى استقبال نكنيد؛ چنان كه متن كار شما بيش از يك گناه عادىآثار سوء فراوان را به همراه دارد؛ زيرا مشترى را ثمن دانستن ، مبيع را با حرفباء ادا كردن ، آيات را جمع آوردن ، آيات را به خداوند اضافه كردن ، وثمن را به قلت وصف كردن تا نفيس بودن كالا و خسيس بودن بها معلوم شود، همگىبراى تهديد از چنين اقدام و تهويل از چنين قيامى است .
نكته : اگر مقصود از اول كافر اين باشد كه هيچ كدام شمااول كافر نباشد: لايكن كلّ واحد منكم اءول كافر معناى عموم سلب را به همراه دارد ونه سلب عموم را تا تجويزى براى بعض باشد؛ نظير: لاتطعكل حلاف مهين (158) كه گرچه موهم سلب عموم است ، ولى طبق شاهد عقلى و نقلى منظورعموم سلب است .
خريد و فروش دين 
در معناى اشتراء در جمله ولاتشتروا... سهاحتمال مطرح است :
1- به معناى اصلى خود، يعنى خريدن باشد. در اين صورت اين سؤال مطرح مى شود كه با آن كه آيات ، مشترى به و ثمن قرارگرفته (از اين رو حرف باء بر سر آن درآمده است ، نظير اشتريت بهذه الدراهمكتابى هذا) چگونه از مشترى و مثمن ، كه همان منافع دنيوى است ،به ثمن تعبير شده است ؟
پاسخ اين است كه تعبير مزبور، تعريضى بهاهل كتاب است كه آنچه (منافع مادى ) را آنان مثمن و مقصود بالذات قرار داده اند (زيرا درخريد و فروش ، مثمن ، مقصود بالذات ، و ثمن ، وسيله است ) در واقع ثمن است و بايدابزارى براى خريد باشد، ولى آنها چيزى را كه مقصود بالذات نيست بلكه صرفاوسيله است مقصود بالذات ، و چيزى را كه بايد مقصود بالذات باشد (آيات اللّه ) وسيلهقرار داده اند.(159)
2- به معناى شراء، يعنى فروختن باشد. در اين صورت نيز اين سؤال مطرح مى شود كه چرا حرف باء بر سر آيات درآمده ، با اين كه در اينصورت ، آيات مشترى و مثمن است و حرف باء بايد بر سر مشترىبه (ثمن ) درآيد: لاتشتروا آياتى بثمن قليل ؟ جواب داده مى شود:((باء
در اين گونه موارد كه براى مقابله است ، هم بر سر ثمن در مى آيد و همبر سر مثمن . مورد اول نظير و شروه بثمن بخس (160) و مورد دوم نظير آيهمحل بحث . اين قول را بعضى از مفسران از فراءنقل كرده اند.(161)
تذكر: وقوع حرف باء بر ثمن يا مثمن در هر مورد براى نكته اى خاص است، كه در اين مورد خصوصيت آن بازگو شد.
3- اشتراء در آيه ، مجازا در معناى استبدال به كار رفته باشد(162)؛ يعنىلاتستبدلوا بآياتى ثمنا قليلا. مطابق اين وجه نيز اين سؤال مطرح مى شود كه با توجه به اين كه در چنين صورتى ، آياتمبدل ، و ثمن بدل است و باء بر سر بدل در مى ايد و گفته مى شود: استبدلهبكذا پس چرا به عكس شده است ؟
جواب اين سؤ ال نيز ممكن است نظير كلام فراء باشد كه باء هم بر سربدل و هم بر سر مبدل در مى آيد؛ يعنى در مبادله هيچ كدام بالذات يابدل بالذات نيست ، بلكه هر كدام از منظرى بدل و از منظر ديگرمبدل است و دخول حرف باء بر سر هر يك رواست ؛ آيات فراوانى در قرآن وجود دارد كهدر همه آنها، حرف باء روى ثمن در آمده ؛ زيرا اگر ثمن ، متاع و كالا و هر چيز ديگر غيراز درهم و دينار باشد همانند مثمن مى تواند مدخول حرف باء قرار گيرد، ولى اگر ثمندرهم يا دينار بود در آن جا حرف باء روى ثمن واقع مى شود؛ مانند: شروه بثمن بخسدراهم معدودة .
از ميان احتمال هاى سه گانه ، احتمال دوم يعنى معناى شراء و فروش راجح است ؛ زيراآنچه به طبع اول مطرح است همانا نقل آيات الهى وانتقال بهاست ؛ يعنى محرفان و كاتمان چيزى را به عنوان كالا يا كار مى دهند و بها يامزدى را در قبال آن دريافت مى كنند.
بهاى ناچيز 
قيد قليلا در صورتى كه جمله ولاتشتروا... عام باشد وشامل همه اهل كتاب اعم از علما و توده مردم باشد، پيام آن نسبت به توده بنىاسرائيل اين است كه اگر شما براى دينتان عهد خدا را نقض كنيد و از دين دست برداريد،حتى اگر در برابر رها كردن دين ، همه دنيا را به دست بياوريد باز هم متاع گرانبهايى را به بهاى اندك فروخته ايد و پيام آن براى احبار و عالمان بنىاسرائيل نيز اين است كه شما هم اگر حقايق را كتمان كنيد و به طمع دنيا، تورات وانجيل را به ميل خود يا ديگران تفسير كنيد (با توجه به اين كه به قرينه آيه بعد:و لاتلبسوا الحق بالباطل و تكتموا الحق ... جمله لاتشتروا... نسبت به علما در موردتحريف كتاب تطبيق پيدا مى كند)، اگر همه دنيا را هم به شما بدهند كم است ؛ زيرا همهدنيا در برابر دين و وحى خدا متاع قليل به حساب مى آيد.
توضيح اين كه ، قيد قليل احتزارى نيست تا با تقسيم دنيا بهقليل و كثير موهم باشد كه اگر ثمن ، زياد بود دين فروشى رواست و تنها تجارت دينبا متاع قليل ممنوع است ، بلكه قيد توضيحى است و مى رساند كه اساسا همه دنيا متاعناچيزى است : قل متاع الدنيا قليل (163)، نظير يقتلون النبيين بغيرحقّ(164) و نظير و من يدع مع اللّه الها اخر لابرهان له به (165) كه نفى حقبودن ، لازم پيامبر كشتن است ؛ چنان كه برهان نداشتن ، لازم قطعى شرك است ، بر خلافآنچه درباره يوسف عليه السلام آمده : و شروه بثمن بخس ...(166) كه قيدبخس احترازى است . گرچه از منظر ديگر، يوسف نبى عليه السلام و نيزهر انسان كامل ديگر را كه همتاى كتاب آسمانى است به دنيا فروختن ، مصداق فروش بهثمن بخس خواهد بود، ليكن از نطاق آيه سوره يوسف خارج است .
توحيد در تقوا 
جمله و ايّاى فاتقون مانند جمله و ايّاى فارهبون (167) از سه جهت بر لزوم پروا ازخداوند تاءكيد دارد:
اولا، از جهت ضمير منفصل ايّاى و مقدم شدن آن برفعل . ثانيا، به جهت فاء روى فعل امر كه نشانه آن است كهفعل اتقون جواب شرط محذوف است ؛ يعنى اگر شمااهل تقوا و پرهيز هستيد تنها از من بپرهيزيد. ثالثا، به جهت مكسور بودن نون وقايهفاتقون كه علامت حذف ياى متكلم است . همه اين امور سه گانه براى اثباتاين نكته است كه انسان در تقوا نيز، بايد موحد باشد و تنها از خداوند سبحان بپرهيزد.خاصيت توحيد اين است كه انسان موحد در همه شؤ ون علمى و عملى خود يگانه جو ويكتابين و واحد خو و احدجوست ؛ نه خود را مى طلبد و نه از ديگرى پروا دارد، تنها خدا رامى خواهد و از او پروا دارد.
رابطه تقوا و رهبت  
فرق بين تقوا در اين جمله و رهبت در جمله و اياى فارهبون ازآيه قبل ، در اين است كه رهبت مربوط به مراحل اوليه سلوك و تقوا براىمراحل متوسط و نهايى آن است .(168) انسان تا راهب نباشد و راه را پر خطر نبيند ونهراسد، از آن نمى پرهيزد و از خطر نجات نمى يابد. پس در مرحلهاول بايد راه را پر خطر ببيند و راهب و هراسناك شود، آنگاه بپرهيزد و تقوا پيشه كند وخويش را از خطر برهاند. بر همين اساس ، جمله و ايّاى فارهبون با آمدن در آيهقبل ، بر جمله و ايّاى فاتقون مقدم شده است و نيز روشن شده است كه يكى از دو جمله ،تكرار ديگرى نيست .
البته رهبت مراتبى و تقوا نيز درجاتى دارد. در ارزيابى اوصاف و كمالات نبايدمراحل ابتدايى رهبت را با درجات متوسط يا پايانى تقوا سنجيد و گرنه مى توان گفتبرخى از مراحل پايانى رهبت بالاتر از درجات ابتدايى يا متوسط تقواست .
جامه باطل بر اندام حق 
لاتلبسوا اگر از ماده لبس به معناى اشتباه باشد، به اين معناست كه شماحق را به باطل ملتبس و مشتبه نسازيد، تا مردم حق را به طور خالص بشناسند و اگر ازماده لبس به معناى پوشاندن باشد، معنا اين مى شود كه شما حق را بالباس باطل نپوشانيد؛ يعنى باطل را روكشى براى حق قرار ندهيد، به طورى كه مردملباس را ديده و متلبس را كه حق باشد نبينند. معناى حرف باء در هر كداممناسب با همان تفسير خواهد بود.
ممكن است اشكال شود، لازم احتمال دوم اين است كه جمله وتكتموا الحق تكرارماقبل باشد، در حالى كه ظاهرش تعدد است و در واقع جملهاول ولاتلبسوا... نهى از تدليس است و جمله دوم نهى از كتمان ، و عالماناهل كتاب مرتكب دو خلاف مى شدند: يكى آن كه امر را بر كسانى كه حق را شنيده بودندمشتبه جلوه مى دادند و ديگر اين كه حق را از كسانى كه آن را نشنيده بودند كتمان مىكردند. با اين بيان معناى اول تعين پيدا مى كند.
پاسخ اين است كه عناوين متعددى وجود دارد كه در عين اشتراك آنها در برخى از معانى جامعو انتزاعى ، هر كدام اثر خاص خود را دارد:
1- عنوان لبس كه لازم آن مشتبه شدن مطلب است . در مورد اشتباه ، گروهىناشناخته آن را مى پذيرند و عده اى
شبهه ناكانه از آن مى پرهيزند و جمعى به جستجو درباره آن وادار مى شوند.
2- عنوان لبس كه لازم آن مستور ماندن حق و عشوه گر شدنباطل است ؛ زيرا جامه بطلان مشهود است و جامه پوش حق مستور و در اين مورد گروهى بهنكول و انكار علمى مبادرت مى كنند و عده اى به طرد و طعن و قدح و دفع بر مى خيزند؛زيرا آن را بيّن الغىّ تلقى كرده اند و بدون شبهه آن راباطل مى بينند.
3- عنوان كتمان كه لازم آن غافل نگه داشتن جامعه و ادامه تنويم واغفال آن و گسترش غوطه ور شدن افراد آن در كهنه پرستى پيشين است .
جامه حق بر اندام باطل 
نيرنگ احبار و رهبان اسرائيلى تنها در تحذير توده مردم از اسلام نبود تا برنامه آناندر تلبيس حق به لباس ‍ باطل و در كتمان حق خلاصه شده باشد، بلكه آنها ترغيبجمهور به نحله باطل و ملت كاسد خود را بر عهده داشتند و براى آن كار به تلبيسباطل به لباس حق دست مى زدند. بنابراين ، تبه كارى سران بنىاسرائيل گذشته از كفر شخصى و كتمان حق ، هم تلبيس بود و همتسويل ؛ يعنى هم حق را به لباسباطل مى پوشاندند تا كسى به آن گرايش پيدا نكند و همباطل خود را به لباس حق مى آراستند تا توده اسرائيلى از آن نگريزند.
تسويل همچون تلبيس ، ظاهرى دارد مخالف باطن و اين دو لايه منافقانه و دو چهرهمذبذبانه گاهى به ارائه باطل در چهره حق است و زمانى به ارائه حق در چهرهباطل و جهت مشترك آنها تزوير و تدليس و خدعه و فريب است كه دامنگير سران اسرائيلىبوده و قرآن كريم از اين راز روانى و دسيسه سياسى پرده برداشت و چنين فرمود:لاتزال تطلع على خائنة منهم (169)؛ يعنى همواره به نيرنگى نو دست مى يازندو تو هماره از خدعه تازه آنان با خبر مى شوى .
تذكر: نكته اى كه نبايد از آن غفلت شود اين است كه تلبيس حق به جامهباطل غير از خلط عمل صالح به عمل طالح است ؛ زيرا در خلط دوعمل هر كدام جداى از ديگر است و حكم خاص خود را دارد و از آيه و اخرون اعترفوابذنوبهم خلطوا عملا صالحا و اخر سيّئا(170) چنين بر مى آيد كه گروهى گناهجداى از ثواب و اطاعت و نيز اطاعت جداى از معصيت داشتند، نه اين كه عملى داشتند كه ظاهرآن صلاح و باطن آن طلاح بوده است ؛ زيرا چنين كارى از ريشه طالح و كاسد است .
نمونه اى از تلبيس اهل كتاب  
يكى از مصاديق لبس و خلطى كه علماى اهل كتاب بين حق وباطل داشتند اين بود كه در كتاب هاى آنان از گرايش به مدعيان دروغين نبوت ، تحذيرشده و به ظهور پيامبرى از فرزندان اسماعيل با بيان علايم و ويژگيهايش بشارت دادهشده بود. خلط عالمان اهل كتاب پس از ظهور اسلام اين بود كه وانمود مى كردند پيامبراكرم صلى الله عليه و آله - العياذباللّه - از جمله همان مدعيان دروغين است ؛ يعنى به جاىاينكه اعلام كنند آن حضرت همان فرزند اسماعيل با ان علايم است او را از مدعيان دروغيننبوت معرفى كردند(171). مؤ يد اين تطبيق روايتى از امام حسن عسكرى عليه السلاماست كه مى فرمايد: خلط بين حق و باطل يهود اين بود كه مى گفتند: محمدصلى الله عليهو آله و وصيش على عليه السلام پانصد سال خواهند آمد(172).
معلوم اهل كتاب  
در اين كه معلوم در و اءنتم تعلمون چيست ؟ چنداحتمال وجود دارد: 1- علم به تدليس و كتمان خودشان ؛ يعنى در حالى تدليس و كتمان مىكنيد كه به آن آگاهيد. 2- علم به وصف رسول مكرم ؛ يعنى در حالى اسم او را كتمان مىكنيد كه به حق بودن او عالم هستيد. 3- مطلق علم ؛ يعنى در حالى كه شما ازاهل علم و دانشيد. 4- علم به تشخيص حق از باطل ؛ يعنى در حالى كه حق را ازباطل تشخيص مى دهيد آن دو را در هم مى آميزيد، يا حق را كتمان مى كنيد.(173)
خلاصه آن كه ، مطالب فراوانى در اين جا مطرح است كه شما به همه يا بسيارى از آنهادانا هستيد: 1- حق بودن وحى منزل (قرآن ). 2- حق بودن نبوت آورنده آن . 3- تطبيق آنچهدر عهدين آمده بر رسول اكرم صلى الله عليه و آله . 4- حق بودنقبول و باطل بودن نكول . 5- كيفيت كار از قبيل لبس يا لبس يا كتمان .
قيد و اءنتم تعلمون ظاهر در خبث سريره و رسوخ رسوبات جاهليت كهن و تصلب كفر وتعصب كينه اسرائيلى هاست ؛ زيرا علم به حق بودن يك مكتب در قلب انسان متحرّى حقيقتاثر مثبت دارد و او را به پذيرش حق رهنمون مى شود؛ چنان كه شك در آن ، زمينه توقف رابه همراه دارد و اگر در كسى اثر منفى داشت معلوم مى شود كه داعيه او براى ستيز با حقزياد است ؛ زيرا با داشتن علت بازدارنده و عامل نهى كننده از تخلف از حق باز به نبردعليه آن قيام مى كند. از اين جهت غير از اول كافر بودن سران اسرائيلى ، كنود، لجوج ،لدود، عنود و اثيم بودن آنان نيز معلوم مى شود. اءعاذنا اللّه من شرور اءنفسنا و سيئاتاءعمالنا.
لطايف و اشارات  
1- گناه مشترك و گناه خاص  
چنان كه در مباحث تفسيرى اشاره شد، بنى اسرائيل به دو گناه مبتلا بودند كه يكىمشترك بين عالمان يهود و مسيحى (احبار و رهبان ) و بين توده مردم و ديگرى ويژه عالمان(احبار و رهبان ) بود؛ گناه مشترك همان گروهى و كفر به آيات الهى بود و گناه خاصعبارت از گمراه كردن ديگران و وادار ساختن آنان به گمراهى بود. خداى سبحان هم خطرضلالت را گوشزد كرده ، مى فرمايد خودتان به بيراهه نرويد و همخطر اضلال را اعلام داشته و مى فرمايد ديگران را به بيراهه نكشانيد.
آنچه در اينجا قابل ذكر است خطر حادّ و هائل گناهاضلال است ؛ زيرا سبب مى شود انسان گمراه كننده در زمره سران كفر قرار گيرد و ازقبيل فراعنه اى باشد كه حق را فهميدند و به آن يقين پيدا كردند و در عينحال آن را انكار، تلبيس يا كتمان كردند: و جحدوا بها واستيقنتها اءنفسهم (174).
عالمان اهل كتاب با آن كه هم تورات پژوه و انجيل شناس بودند و هم قرآن و حقانيت آن رابه خوبى مى شناختند: فلمّا جاؤ هم ما عرفوا كفروا به (175) و همرسول گرامى را كاملا مى شناختند: يعرفونه كما يعرفون اءبناءهم (176) درعين حال براى مطامع دنيوى (177) و حفظ موقعيت هاى اعتبارى دنيا، نه تنها خود گمراهشدند و به حق ايمان نياوردند، بلكه با تحريف و كتمان آن ، ديگران را نيز به بيراههو گمراهى كشاندند. از اين رو هم در دنيا از ائمه كفر و مصداق من سنّ سنة سيئة (178)قرار مى گيرند و هم در قيامت شريك در ورز و گناه همه كسانى هستند كه آنا را بهبيراهه كشندند و نيز بر اثر اين كه كتاب خدا را با كتمان ، پشت سر انداختند: فنبذوهوراء ظهورهم (179) نامه اعمالشان از پشت سر به آنها داده مى شود: و اءما من اءوتىكتابه وراء ظهره (180) كه اين گونه گرفتن نامه كه تجسمى است از پشت سرانداختن كتاب خداوند در دنيا، خود، عذابى توان فرساست .
2- تجارت خانه دنيا 
خداى سبحان با استخدام تعبيرهايى چون اشتراء و ثمن ولاتشتروا باياتى ثمناقليلا، اصل حيات دنيا را تجارت و دنيا را تجارت خانه معرفى كرده است ؛ يعنىانسان هر لحظه كالايى مى دهد و در برابر آن ثمن و بهايى دريافت مى كند. عمر انسانكالايى است كه در بازر دنيا عرضه مى شود و كسى نمى تواند بگويد: با سرمايهخود تجارت نمى كنم ، زيرا هر لحظه در حال از دست دادن اين سرمايه است . فقط بايدبه هوش ‍ باشد بهايى كه در برابر آن به دست مى آورد آيا متاع قليلاست تا تجارتش خسارت بار باشد، يا همانند بهشت و رضوان ، متاع و بهاى جاويد است ،تا تجارت وى سودآور و معادل با عمر و جان انسان باشد: انّه ليس لانفسكم ثمن الاّالجنة (181).
قرآن كريم هم اصل اين حقيقت را كه انسان در هر شرايطى درحال كسب و تجارت است و دنيا پيوسته محل داد و ستد است گوشزد مى كند و هم سود وزيان اين تجارت را نشان داده ، مى فرمايد: هر كس خوب تجارت كرد، به نفع خود اوستو اگر بد تجارت كرد، به زيان خودش تمام مى شود: لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت(182) و هم تجارت سودآور و كسب رهايى بخش از عذاب سخت را به بشر مى آموزد:يا اءيها الذين امنوا هل اءدلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اءليم تؤ منون باللّه ورسوله و تجاهدون فى سبيل اللّه (183) و درمقابل تجارت خسارت بار را تشريح مى كند و در يك جا مى فرمايد: انّ الذين ...يرجون تجارة لن تبور(184) و در جاى ديگر اءولئك الذين اشتروا الضلالةبالهدى فما ربحت تجارتهم (185) و در موارد متعددى به ... خسروا اءنفسهم(186) تعبير مى كند و هم روى سرمايه اين تجارت انگشت مى گذارد و سرمايه راجان انسان مى داند: و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه (187) و همخريدار آن را نشان داده ، مى فرمايد: خريدار سرمايه شما خداست ؛ انّ اللّه اشترى منالمؤ منين اءنفسهم و اءموالهم (188). انسان اگر عمر ومال و حيثيت اجتماعى را به خداوند نفروخت حتما در راه هوا و هوس كه مسير شيطان است هزينهخواهد كرد.
3- فرق تعليم دين با دين فروشى 
اشتراء در آيه مورد بحث ، چنان كه گذشت ، به معناى شراء و فروش است . كسى كهكالايى مى فروشد آن را از دست مى دهد و چيز ديگرى را فراهم مى كند، ولى اگر كسىكالاى معنوى را انفاق كرد نه تنها آن را رها نمى كند، بلكه ضمن اعطاى آن به ديگرىمايه افزونى آن متاع غيبى خواهد شد.
تعليم معارف قرآنى و تبيين مآثر آسمانى براى جامعه از سنخ انفاق غيبى و اعطاىمعنوى است كه نه تنها اثر منفى فروش آيات را ندارد، بلكه اثر خاص و مثبت سخا و جودرا به همراه دارد. از اين رو تعليم آيات الهى و نشر آثار وحيانى با بيان يا بنانهرگز از قبيل اشترا و فروش آيات الهى نيست . از اين رو بحث درباره حليت و حرمت اخذاجرت در قبال آن نارواست ، گرچه قرطبى (189)و ديگران نيزمتحمل اعباى چنين بحث غيرمثمرى شده اند.
اگر در برخى از نصوص منقول از دريافت اجرت در برابر تعليم قرآن و مانند آن نهىشده چنين نهى و دستورى صبغه تكريم دارد، نه تحقير و تحريم ؛ زيرا در همان نصوصماءثور آمده است كه صاحبان اين رشته هاى معنوى را از بيتالمال تاءمين كنيد تا آنان همچون اجير يا تاجر، معيشت دنياى نداشته باشند، و اگر انفاقعلمى در راه خدا همانند اشترا و فروش آيات الهى بود چون چنين كارى حرام است هرگونهمالى كه در برابر آن دريافت مى شود حرام خواهد بود؛ وقتى چيزى حرام و سحت شد ثمنآن نيز سحت و حرام است ؛ چون كالاى فاسد يا كار حرام مسلوب المنفعه و به منزله معدوماست و دريافت هر چيزى در برابر آن اكلمال به باطل است ؛ زيرا گيرنده مال چيزى نداده تا در برابر آن مالى دريافتكند. به هر تقدير، تعليم قرآن از سنخ فروش آيات ، يعنى دين فروشى نيست تا حرمتآن بر صدر اسلام حمل شود، يا گفته شود اين نهى در شريعت سابق بود.
البته بحث فقهى آن از اين جهت كه در موارد وجوب عينى ارشاد و هدايت آيا از سنخ عبادتهاى شخصى مانند نماز و روزه و حج شخصى است كه نمى توان در برابر آن مالىدريافت كرد، يا در عين وجوب عينى ، چون نفعحلال آن به غير مى رسد از آن سنخ نيست ، از قلمرو بحث كنونى بيرون است .
لازم است به اين نكته مهم عنايت شود كه مردان الهى معارف دينى را با چيزى معامله نمىكنند؛ حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در عهدنامه اى كه بين دو قبيله ربيعه و يمن مرقومفرمود، چنين نوشت : ...انهم على كتاب اللّه يدعون اليه و ياءمرون به و يجيبون من دعااليه واءمر به ، لايشترون به ثمنا...(190).
4- متاع قليل 
قرآن كريم همه دنيا را كم و متاع دنيا را متاعقليل معرفى مى كند؛ زيرا چيزى كه گذرا و ناپايدار است اندك است ، گرچه در نظردنياپرستان زياد باشد، و چيزى كه دايمى است كثير است ، گرچه در نظر دنيا زدگانكم باشد.
خداوند درباره منافقان و كافران مى فرمايد: ما آنها را مقدار كمى بهره مند مى كنيم و سپسبه عذاب دردناك و سنگين مبتلا مى سازيم ؛ نمتّعهم قليلا ثمّ نضطرهم الى عذابغليظ(191) و نيز به كافران مى فرمايد: از كفرتان بهره اندك ببريد؛قل تمتع بكفرك قليلا(192) و با آن كه درباره دارايى قارون آمده كه مخازن سرمايهقارون يا كليدهاى مخازن سرمايه او بر گروه نيرومندى سنگين مى آمد: و اتيناه منالكنوز ما انّ مفاتحه لتنوء بالعصبة اءولى القوة (193) در عينحال آن را قليل قلمداد كرده ، مى فرمايد: سرمايه دارتر از قارون را نيز ما نابود كرديم: اءولم يعلم اءنّ اللّه قداءهلك من قبله من القرون من هو اءشدّ منه قوة و اءكثرجمعا(194) و درباره سرمايه داران حجاز به پيامبر مى فرمايد: بگو ما پيش از شماسرمايه دارانى را نابود كرديم كه شما به يك دارايى آنان نيز نرسيديد؛ و ما بلغوامعشار ما اتيناهم (195). بنابراين ، داشتن ثروت در حد قارون يا مانند آن ، همه وهمه قليل است .
خلاصه آن كه ، حقيقت دنيا، هم قليل نفسى است و همقليل نسبى ؛ هم در حد ذات خود كالاى كم است و هم در سنجش با آخرت بهرهقليل است و كسانى كه فقط دنياى مى انديشند و انگيزه آنها نيز جز دنيا نيست به اندكبسنده كردند. از اين رو ذكر منافقانه منافقان كه جز براى دنيا نيست به قلت متصف شد:لا يذكرون اللّه الاّ قليلا(196) زيرا منافق هرگز براى آخرت نام خدا را بر لب جارىنمى كند.
تذكر الف : متاع قليل بودن دنيا اختصاصى بهاهل كتاب ندارد و معناى تجارت زيانبار اين نيست كه انسان هماننداهل كتاب ، قبلا ايمان داشته باشد و بعد ايمانش را به دنيا بفروشد، بلكه همين كه مانندمشركان حجاز اصلا ايمان نياورد به منزله اين است كه ثروت جان خود را داده و كفر راخريده است . از اين رو قرآن كريم با همان عبارتى كه دربارهاهل كتاب بيان گرديد درباره مشركان كه توحيد ربوبى واصل قيامت و وحى و رسالت را منكرند مى فرمايد:
اشتروا بايات اللّه ثمنا قليلا فصدوا عن سبيله انّهم ساء ما كانوا يعملون# لايرقبونفى مؤ من الاّ و لاذمة و اولئك هم المعتدون# فان تابوا و اءقاموا الصلوة و اتوا الزكوةفاخوانكم فى الدين ...(197)، بلكه اين مساءلهشامل همه كسانى مى شود كه هواى نفس را بر رضاى الهى مقدم داشتند و رضاى خداوند رابا اغراض دنيوى مبادله كردند، خواه مشرك ، ملحد يا كافر باشند يا مسلمان .
ب : مراد از دنيا در مباحث فوق ، هر چيزى است كه انسان را از ياد خداغافل مى كند؛ يعنى دنيايى كه دار غرور است و تنها زيبايى و سرسبزى و خرمى خود رانشان مى دهد ولى زشتى ها، بيمارى ها، و مرگ ها را نشان نمى دهد، يا انسان خام وغافل آنها را نمى نگرد و دنيايى كه جاه طلبى و من و ما دارد،و گرنه دنياى معناى آسمان و زمين ، از آيات الهى و نظام احسن است ؛ اين دنيا كه زشتى هارا نيز در كنار زيبايى ها نشان مى دهد مايه عبرت و توجه به آن سودآور است .
5- تقوا تنها ره توشه 
قرآن كريم به انسان تذكر و هشدار مى دهد كه اولا، شما مسافريد، نه موجود جامد وراكدى چون سنگ كه بر جاى خود بمانيد: يا اءيها الانسان انّك كادح الى ربك كدحافملاقيه (198)؛ يعنى اصل سفر و عدم بقا در دنيا براى شما امرى ضرورى است .ثانيا، مسافر بدون زاد و توشه نمى تواند سفر كند. ثالثا، بهترين زاد اين سفرتقواست : تزوّدوا فانّ خير الزّاد التقوى (199). پس نه انسان مى تواند از سفرخوددارى كند و نه مى تواند بدون زاد سفر كند و نه مى شود مسافر به سوى اللّه ،زادى جز تقوا برگزيند. البته دستور به تقوا مربوط به كسى است كهاهل رهبت و ترس باشد؛ چون كسى كه اهل ترس نباشداهل پرهيز هم نيست و در نتيجه دستور به تقوا نسبت به او فايده اى ندارد، بلكه به چنينانسانى بى باكى گفته مى شود: هرگونه مى خواهىعمل كن ؛ اعملوا ما شئتم (200)؛ همانند بيمارى كه بر اثر ناپرهيزى و حدتمرض قابل درمان نيست و پزشك حاذق به او مى گويد: هر چهميل دارى بخور، تا به او بفهماند كه كار وى از درمان گذشته است .
اينان همان كسانى هستند كه شعار سواء علينا اءوعظت اءم لم تكن من الواعظين (201)سر مى دهند و قرآن نيز درباره آنها مى فرمايد: سواء عليهم ءانذرتهم اءم لم تنذرهملايؤ منون (202).
6- كتمان علمى و عملى اهل كتاب  
كتمان حق گاهى علمى است و گاهى عملى . كتمان علمى مانند تحريف كتاب آسمانى و كتمانعملى آن است كه انسان به گونه اى رفتار كند كه ديگران با ديدن رفتار او بپندارندكه خواسته دين نيز همين است . عالمان اهل كتاب مى توانستند به هر دو نوع كتمان مبتلاباشند؛ هم آيات تورات و انجيل را با توجه به معجزه هميشگى نبودن آن ، تحريف كنند وهم در عمل به گونه اى وانمود كنند كه احكام دين همان است كه آنها ارائه مى كنند.
از آنجا كه اسلام دينى جاويدان و قرآن كريم معجزه خالده آن است كتمان علمى و تحريف ،نسبت به اصل آن راه ندارد. اما تفسير به راءى آن ، كه در حد خود تحريف علمى به حسابمى آيد و نيز كتمان عملى ، يعنى رفتار نادرست كسانى كه مردمعمل آنان را مستند به قرآن مى دانند، امرى ممكن است .
به هر تقدير، قرآن كريم كتمان عملى عالماناهل كتاب ، يعنى احبار و رهبان را، از اين جهت كه به صورت سنت دينى براى پيروان آنهابروز مى كند زياد گوشزد كرده ، نه تنها آنها را به عذاب دردناك تهديد مى كند،بلكه مى فرمايد: اگر كسى در راه تحريف دين قدمى بردارد خداوند هرگز به او نگاهنمى كند و با او سخن نمى گويد؛ ...و يقولون على اللّه الكذب و هم يعلمون ... انّالذين يشترون بعهداللّه و اءيمانهم ثمنا قليلا اولئك لاخلاق لهم فى الاخرة و لايكلمهماللّه و لاينظر اليهم يوم القيمة و لايزكيهم و لهم عذاب اءليم (203). نيز مىفرمايد: هنگامى كه از طرف خداوند كتابى براى آنها آمد كه موافق نشانه هايى بود كهبا خود داشتند و پيش از اين به خود نويد پيروزى بر كافران مى دادند، با اين همه ،هنگامى كه اين كتاب (و نيز پيامبرى كه از قبل شناخته بودند) بر آنان فرود آمد به اوكافر شدند؛ لعنت خدا بر كافران ؛ و لمّا جاءهم كتاب من عنداللّه مصدق لما معهم و كانوامن قبل يستفتحون على الذين كفرو فلمّا جاءهم ما عرفوا كفروا به لعنة اللّه على الكافرين(204).
قرآن كريم درباره كتمان علمى و تحريف احبار و رهبان نيز مى فرمايد: در مياناهل كتاب كسانى هستند كه در هنگام تلاوت كتاب خدا، زبان خود را چنان مى گردانند كهگمان كنيد آنچه مى خوانند از كتاب خداست ، در حالى كه از كتاب خدا نيست و با صراحتمى گويند: آن از طرف خداست با اين كه از طرف خدا نيست و به خدا دروغ مى بندند، درحالى كه آگاهند؛ و انّ منهم لفريقا يلوون اءلسنتهم بالكتاب لتحسبوه من الكتاب و ماهو من الكتاب و يقولون هو من عنداللّه و ما هو من عنداللّه و يقولون على اللّه الكذب و هميعلمون (205). نيز مى فرمايد: عده اى از آنان سخنان خدا را مى شنيدند و پس ازفهميدن ، آن را تحريف مى كردند، در حالى كه اطلاع داشتند؛ و قدكان فريق منهميسمعون كلام اللّه ثمّ يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون (206) و در آيه ديگرمى فرمايد: پس واى بر آنان كه نوشته اى با دست خود مى نويسند و سپس ‍ مى گويند:اين ، از طرف خداست ، تا آن را به بهاى كمى بفروشند. پس واى بر آنها از آنچه بادست خود نوشتند و واى بر آنان از آنچه از اين راه به دست مى آورند؛فويل للذين يكتبون الكتاب باءيديهم ثمّ يقولون هذا من عنداللّه ليشتروا به ثمناقليلا فويل لهم ممّا كتبت اءيديهم و ويل لهم ممّا يكسبون (207).
7- سرانجام تحريف كنندگان و اهلكتمان
با توجه به اين كه تحريف كنندگان و اهل كتمان ، درمقابل تحريف و كتمان و به تعبير قرآن در مقابل فروختن خود: بئسما اشتروا به أ نفسهم(208) دنيا مى گرفتند و حقيقت و باطن دنيا نير جز جهنّم نيست ، در واقع در اينخريدوفروش جهنّم به دست مى آورند، بلكه وجود خودشان به جهنّممبدّل مى شود: وَأ مّا القاسطون فكانوان لجهنّم حطباً (209).
اين تجارت زيانبار، خريد و فروشى اعتبارى نظير خريدوفروش يك فرش نيست ،تاكالاى مورد معامله يا ثمن آن از فروشنده يا خريدار جدا باشد؛ چون در تجارت اعتبارى، انسان چيزى را كه جداى از اوست مى دهد و چيزى را كه جداى از ديگرى است مى گيرد؛ ازاين رو ملكيت او نيز اعتبارى است ، بلكه تجارت و خريدوفروشى حقيقتى ايت كه در آن ،خود را مى دهد و دنيا را كه باطن آن جهنّم است مى گيرد. چنين نيست كه اگر كسى دين خود رافروخت و دنيا را گرفت ، در بيرون جان او آتشى افروخته شود، بكله در درون جان اوآتش شعله ور است و در قيامت نيز آتش از درون جان او زبانه مى كشد: ناراللّه الموقدة# التى تطلّع على الا فئدة (210)؛ چنان كه معامله با خدا نيز اعتبارى نيست و مؤ من ،حقيقت جان خود را به خدا مى دهد و در مقابل ، رضوان خداو آزادى و خشنودى جانش را مىگيرد: و من الناس من يشترى نفسه ابتغاء مرضات اللّه (211).
به هرتقدير، تحريف كنندگان و اهل كتمان از عالماناهل كتاب بدترين ستم را روا مى دارند؛ زيرا دوان مسيحيت و يهوديت محرّف در جهان براثراين است كه احبار و رهبان با كتمان و تحريف مدرم ار از حقيقت و دريافت حقايق موجود درتوارات و انجيل بازداشتند و براى حفظ مقام خود نگذاشتند اسلام و رسالترسول خاتم صلى الله عليه و آله كه به خوبى در اين دو آيه بيان شده بود:يعرفونه كما يعرفون أ بناءهم (212) به مردم برسد. از اين رو بيشترين لعنخداوند و لعن هر لعنت كنندهاى متوجه آنان است : إ نّ الذين يكتمون ما أ نزلنا من البيناتو اهلدى من بعد ما بيّناه للنّاس فى الكتار أُولئك يلعنهم اللّه و يلعنهم اللاعنون(213) و اگر چه در دنيا مرفّهند و به حسب ظاهر، از انواع غذاها مى خورند، ليكن درحقيقت در همين دنيا جز آتش نمى خورند و آنچه در قيامت رخ مى دهد ظهور چيزى است كه دردنيا وجود داشت ؛ يعنى در قيامت روشن مى شود كه آنها در همه مدّت زندگى خود در دنيا،فقط آتش مى خورند: إ نّ الذين يكتمون ما أنزل اللّه من الكتاب و يشترون به ثمناً قليلاً أ ولئك ما يأ كلون فى بطونهم إ لاّالنار(214).
نكته قابل توجه در اين آيه آن است كه ، اهل كتمان فقط آتش مى خورند؛چون پيام آيه مزبور شديدتر و قوى تر است از پيامى كه درباره خوردناموال ايتام بدون كلمه حصر وارد شده است : إ نّ الذين يأ كلون أموال اليتامى ظلماً إ نّما يأ كلون فى بطونهم ناراً(215).
سرّ اين اختلاف آن است كه ، كسى كه مال يتيم مى خورد بخشى از درونش را در برابرجهنّم فروخته و بخش ديگر آن ممكن است براى توبه باز باشد، امّا كسى كهاصل حق را كتمان و دين خدا را تحريف كرده ، چون مانع دين دارى ديگران مى شود، همههستى خود را به دنيا كه حقيقتش جهنّم است فروخته است . از اين رو جز آتش چيزى نمىخورد و خداوند نيز در قيامت با او سخن نمى گويد:... أُولئك ما يأ كلون فى بطونهم إلّا النار و لايكلّمهم اللّه يوم القيمة (216). آنان از تكلّم تشريفى (217) كهخداوند در قيامت با برخى افراد دارد محروم هستند(تكلّمى كه مانند موساى كليم در دنيا ازآن بهره مند بود درجه ضعيفى از آن ، در قيامت براى مؤ منان به تناسب درجه ايمانى آنانخواهد بود) و نيز آنان از شفاعت و تزكيه خداوند بهره اى نمى برند:ولايزكّيهم(218) و به عذابى سخت مبتلا مى شوند: ولهم عذاب أ ليم (219)؛ زيرا آنان به هيچوجه قابل تزكيه و مغفرت نيستند؛ چون ضلالت را با هدايت ، و مغفرت را با عذابخريدند: أُولئك الذين اشتروا الضّلالة بالهدى و العذاب بالمغفرة فما أ صبرهم علىالنار(220).
آرى ! چنين كسانى كه مفسران قانون الهى هستند و قدرت اجراى حدود الهى را دارند، ولىقانون را درست تبيين و حدود الهى را اجرا نمى كنند، بلكه دست به تحريف و كتمان آن مىزنند، گرفتار كفروظلم و فسق هستند؛ چنان كه درباره كفر آنان مىفرمايد: إ نّا أ نزلنا التورية فيها هدى و نور يحكم بها النّبيّون الذين أ سلمواللذين هادوا و الرّبّانيّون و الا حبار بما استحفظوا من كتاب اللّه و كانوا عليه شهداء فلاتخشوا الناس واخشون و لاتشتروا باياتى ثمناً قليلاًو من لم يحكم بما أنزل اللّه فأ ولئك هم الكافرون (221).
تعبير به من لم يحكم از قبيل عدم ملكه است ؛ يعنى اگر كسى بتواند به ما أنزل اللّه حكم كند و به آن حكم نكند گرفتار كفر است . از اين رو نفرمودمن حكمبغير ما أ نزل اللّه فأُولئك هم الكافرون ؛ زيرا لازم نيست براى كافر شدنحكم به غير ما أ نزل اللّه كند، بلكه حكم نكردن به ماأنزل اللّه در ظرف اقتدار، براى ثبوت كفر عملى كافى است .
درباره ظلم نيز مى فرمايد: و من لم يحكم بما أنزل اللّه فأُولئك هم الظّالمون (222) و درباره فسق مى فرمايد:و من لم يحكم بما أ نزل اللّه فأُولئك هم الفاسقون (223).
8- منشاء كتمان حق  
قرآن كريم در آيه كتمان شهادت : و لاتكتموا الشّهادة و من يكتمها فإ نّه اثم قلبه(224) منشاء كتمان را بيمارى قلب مى داند؛ قلبى كه همان روح و حقيقت جان آدمى است وبراساس ... لِمَن كان له قلب أ و أ لقى السّمع و هو شهيد(225) منشاء ادراك انساناست ، نه قلب صنوبرى شكل كه در هرحيوانى وجود دارد، و بى ترديد وقتى كسى كهدر محكمه عدل اسلامى و در حضور قاضى عادل ، حق مالى را كتمان مى كند و به آن شهادتنمى دهد بيمار دل است ، كسانى كه اصل نبوت خاتم الانبياءصلى الله عليه و آله راانكار مى كنند و در مقام استفهام ، استعلام ، استفتا و استشهاد فكرى و عقيدتى آن را تلبيسيا كتمان مى كنند به مراتب بيماردل ترند.
بحث روايى 
1- جعل سنّت و بدعت  
- عن النبى صلى الله عليه و آله :من سنّ سنة حسنة فله أ جرها و أ جر منعمل بها إ لى يوم القيامة و من سنّ سنة كان عليه وزر منعمل بها إ لى يوم القيامة (226).
اشاره : عناويت متعددى مطرح است كه هر كدام اثر خاص خود دارد:
الف : اسْتنان ؛ يعنى پيروى از سنّتاهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام كه نمونه اى از فضيلتى است كه در زيارت اميناللّه درخواست مى شود:مستنّةً بسنن أ ولئك (227) و در ساير ادعيه نيزمحور تقاضاست .
ب : اجتهاد؛ يعنى بررسى و تحقيق در متون نقلى و در ثناياى براهين عقلى وجمع بندى نهايى و ارائه فكرى نو و نظرى جديد.
ج : جعل سنّت و ابتكار و نوآورى در روش و رفتار اجتماعى و مانند آن كهخطوط كلّى علمى آن تصويب شده است و تعيين مصداق جزئى آن نيز به قصد ورود نخواهدبود؛ نظير سنّت قرار دادن حمايت مردمى در آخرين جمعه ما مبارك رمضان به عنوانروز جهانى قدس و اعلام هفته وحدت ، هفته ولايت، روز جهانى حمايت از مستضعفان ، هفته دفاع مقدسو...
د: جعل بدعت كه از آن به عنوان سنّت سيّئه ياد مى شود. اين رفتار مشؤ ومهمانند رفتار ميمون مقابل ، غير از عناوين دو گانهاول و دوم است و حكم مخصوص خود را دارد كه ازتقابل سنّت حسنه معلوم مى شود. البته براى بدعت مصداق ديگرى وجود دارد كه از بحثخارج است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation