بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تسنیم تفسیر قرآن کریم ، جلد 4, آیت الله عبدالله جوادى آملى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     TASNIM01 -
     TASNIM02 -
     TASNIM03 -
     TASNIM04 -
     TASNIM05 -
     TASNIM06 -
     TASNIM07 -
     TASNIM08 -
     TASNIM09 -
     TASNIM10 -
     TASNIM11 -
     TASNIM12 -
     TASNIM13 -
     TASNIM14 -
     TASNIM15 -
     TASNIM16 -
     TASNIM17 -
     TASNIM18 -
     TASNIM19 -
     TASNIM20 -
     TASNIM21 -
     TASNIM22 -
     TASNIM23 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

8- مراتب ذكر و ياد خدا 
ذكر، مراتبى دارد كه ذكر نعمت از مراحل آغازين آن است و درمراحل نهايى آن ، سالك ذاكر كه مستغرق در ذكر الهى است ، انعام ، متنعم و از ذكر خودغافل است ، به طورى كه نه ذاكر ملحوظ است و نه ذكر، بلكه فقط مذكور، يعنى خداىسبحان مشهود است . در اين حال كه مقام منيع فناى سالك در فنا و آستان مذكور است ، چيزىدر ميان حايل نيست و همان طور كه در فناى جهان تنهاسائل و مجيب خداست و تنها سؤ ال و جواب گفتار اوست لمن الملك اليوم للّه الواحدالقهار(67) در اين مقام كه فناى انسان كامل ، يعنى جهان صغير است تنها، ذكر وذاكر و مذكور (كه مشهود است ) به خدا و ذكر خدا باز مى گردد.(68)
9- مبناى معاهده خدا با انسان 
انسان گرچه در بند رقيت خداست و آزاد و رها نيست تا با اختيار خود عهدى با خداوندبرقرار كند، ليكن براى توجيه چنين معاهده اى وجوهى ارائه شده يا مى شود كه در قوتو ضعف همسان نيست :
الف : معاهده مزبور به لحاظ آزادى تكوينى اوست كه مى تواند مؤ من ياكافر، صالح يا طالح ، عادل يا فاسق باشد. وى در چنين فضايى با اراده آزادانه خودعهدى را با خداوند برقرار مى كند.
ب : معاهده ياد شده صبغه تشريفى و تشويقى دارد؛ يعنى خداوند انسانىرا كه مالك چيزى نيست گرامى مى دارد و او را به منزله مالك به حساب مى آورد و اشيا واموالى كه خود به او عطا كرده به مثابه ملك او مى داند. از اين رو گاهى به عنوانبيع و زمانى به عنوان اجاره ... چيزى را از او مى خرد، يا دربرابر كارش اجرت مى دهد و گاهى نيز او را طرف تعهد قرار مى دهد و با او معاهدهبرقرار مى كند. پس عهد خدا با بنده نظير خريدن كالايى از او جنبه تشويقى دارد.
ج : معاهده ياد شده صبغه تعيير، توبيخ ، و تشنيع ضمنى را به همراهدارد؛ زيرا مشعر به اباق و گريزپايى عبد جسور است ؛ چون اگر كسى به وظيفهبندگى خود در آستان خداى سبحان عمل كند، هرگز در برابر مولا واقع نمى شود تا بااو معاهده برقرار كند. هر جا سخن از تعاهد متقابل است و هر مورد كلام درباره اخذ تعهد عبداز خداست ، نشان اباق و گريزپايى چنين عبد كنودى است . از اين رو برخىاهل معرفت گفته اند:
من اءصعب آية تمرّ على العارفين كل آية فيها: اءوفوا بالعقود و العهود. فانها آياتاءخرجت العبيد من عبوديتهم للّه (69)؛ از دشوارترين اياتى كه بر عارفان مى گذردآيات وفاى به عهد است ؛ زيرا اين آيات ، بندگان را از بندگى بيرون مى داند؛ از اينرو از آنان عهد گرفته مى شود و به آنان تعهد سپرده مى شود.
10- دو گونه اخذ ميثاق از بنى اسرائيل 
قرآن كريم دو گونه اخذ پيمان از بنى اسرائيل را ذكر مى كند: پيمان عام و مشترك بينعالمان و توده مردم ، و پيمان خاص از عالمان .
پيمان مشترك آن است كه از همه بنى اسرائيل گرفته شد؛ نظير پيمان توحيد در عبادت ،ايمان به رسولان الهى ، و احترام و تعظيم آنان ، احساس به والدين و ارحام و يتيمان ومساكين ، زيبا سخن گفته است با مردم ، اقامه نماز و پرداختن زكات و قرض الحسنه : واذ اءخذنا ميثاق بنى اسرائيل لاتعبدون الاّ اللّه و بالوالدين احسانا و ذى القربى واليتامى و المساكين و قولوا للناس حسنا و اءقيموا الصلوة و اتوا الزكوة ثمّ توليتم الاّقليلا منكم و اءنتم معرضون (70) و لقد اءخذاللّه ميثاق بنىاسرائيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا و قال اللّه انّى معكم لئن اءقمتم الصلوة و اتيتمالزكوة و امنتم برسلى و عزرتموهم و اءقرضتم اللّه قرضا حسنا...(71) و پيمانعدن خونريزى و عدم خروج از ديار: و اذ اءخذنا ميثاقكم لاتسفكون دماءكم و لاتخرجوناءنفسكم من دياركم (72) پيمان هايى كه از جانب بنىاسرائيل پس از ميثاق غليظ(73) نقض شد و نقض ‍ كنندگان تا حد تكذيب وقتل آورندگان اين پيمان ها پيش رفتند: لقد اءخذنا ميثاق بنىاسرائيل و اءرسلنا اليهم رسلا كلّما جاءهم رسول بما لاتهوى اءنفسهم فريقا كذّبوا وفريقا يقتلون (74) و نقض اين پيمان موجب لعنت و قساوت قلب گرديد كه كلماتالهى را تحريف و از تذكرات الهى بهره خود را فراموش كردند: فبما نقضهم ميثاقهملعنّاهم و جعلنا قلوبهم قاسية يحرّفون الكم عن مواضعه و نسوا حظّا ممّا ذكروا به...(75) .
پيمان خاص نيز آن است كه از عالمان بنى اسرائيل گرفته شد و آن پيمان تبيين حقايقكتاب آسمانى براى مردم و عدم كتمان آن بود؛ نظير آنچه به عنوان (الذين اءوتوا الكتاب) درباره دانشمندان اهل كتاب (عالمان يهود و نصارا) وارد شده كه مى فرمايد: و اذاءخذاللّه ميثاق الذين اءوتوا الكتاب لتبيننّه للناس و لاتكتمونه فنبذوه وراء ظهورهم(76) و در جاى ديگر از ميثاق جز حق نگفتن آنان سخن به ميان مى آورد: اءلم يؤ خذعليهم ميثاق الكتاب اءلاّ يقولوا على اللّه الاّ الحق (77) و در صدر همين آيه به نقضاين پيمان ، بر اثر تمايلات نفسانى آنها به متاع پست دنيا، اشاره مى كند: فخلف منبعدهم خلف ورثوا الكتاب ياءخذون عرض هذا الادنى و يقولون سيغفرلنا و ان ياءتهمعرض مثله ياءخذوه (78) .
11- مهم ترين عهد خدا با بنى اسرائيل 
مهم ترين عهدى كه خداوند پس از توحيد و اسماى حسناى الهى با بنىاسرائيل در ميان گذاشته پذيرش ‍ نبوت و رسالت خاتم پيامبران بوده است . براىاثبات نبوت آن حضرت صلى الله عليه و آله ادله فراوانى اقامه شده و ارائه مى شود.
هرگونه اعجازى كه براى شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله ثابت شده باشد،مانند شقّ قمر و كندن شجر (طبق آنچه در خطبه نهج البلاغه آمده )(79) نسبت آن بهتازى و فارسى و عبرى و عربى زبان يكسان است ؛ زيرا قوانين ادبى خاصى در آنسهيم نيست تا با اختلاف فرهنگ و ادبيات مختلف شود؛ چنان كه بعضى از معجزات قرآنكريم كه با فرهنگ خاص ، و تاريخ مخصوص ارتباط ندارد، همگانى و هميشگى است ،ليكن برخى از معجزات قرآن كريم كه به فصاحت ادبى و بلاغت عربى باز مى گرددنسبت به ادبيات اقوام و ملل گونه گون متفاوت است ؛ يعنى براى بعضى بالاصاله وبراى برخى بالتبع ، براى عده اى شفاف و روشن ، براى گروهى محجوب و مستوراست .
تحدى به فصاحت و آوردن سوره اى مانند قرآن براى اديبان فصاحت مدار و بلاغت محورنزول وحى ، اصيل و شفاف و روشن است ، ليكن براى عبرى زبانان مهاجر و فارسىگويان ديار عجم ، تبعى و محجوب و مستور است . از اين رو بايد به كارشناسان فن ادبعرب مراجعه كنند. براى ترميم چنين قصورى ، تحدى هاى ديگرى در قرآن كريم طرحشده كه نسبت به غير عرب هم اصيل و شفاف باشد كه در موارد خاص خود بازگو مىشود.
آنچه در آيه مورد بحث بايد طرح شود اين است كه بسيارى از اسرار و رموز عهدين كهنه تنها عربها از آن آگاه نبودند بلكه توده بنىاسرائيل ، غير از علما و خواص علمى و تورات پژوهان و محققانانجيل ، كسى از آن مطلع نبود، حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله از آن ها خبر مىداد و به محتكران دينى عهدين مى فرمود: قل فاءتوا بالتوراة فاتلوها ان كنتمصادقين (80). چنين عهدى كه در عهدين راجع بهاصل نبوت خاتم و رسالت آن حضرت طرح شده از معجزه هاى علمى قرآن كريم است كهپرده از چنين غيبى بر مى دارد و راز نهان را عيان و مستور را مشهور مى كند.
12- پيامد نقض عهد خدا 
آنچه در جمله (اءوفوا بعهدى اءوف بعهدكم ) آمده بعد اثباتى وفاى به عهد خداوند وجنبه وعد آن است . وفاى به عهد خداوند جنبه سلبى نيز دارد كهوعيد او به حساب مى آيد و آن اين كه اگر كسى عهد خدا را نقض كند بهلعنت و عذاب خداوند دچار مى شود و اين نكته اى است كه در آياتى چند از قرآن به آناشاره شده است ؛ مانند: الذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه و يقطعون ما اءمراللّه بهاءن يوصل و يفسدون فى الارض اولئك هم الخاسرون (81) كه نقض كنندكان را ازخاسران مى شمرد، و نظير آنچه در سوره رعد خواهد آمد كه مضمون همين آيهدر آن تكرار مى شود، با اين تفاوت كه به جاى (اولئك الخاسرون ) در پايان آناولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار(82) آمده است . در سوره طه نيزبا اشاره اى به هر دو جنبه اثبات و نفى مى فرمايد: فامّا ياءتينكم منّى هدى فمناتّبع هداى فلايضلّ و لايشقى# و من اءعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا(83). ازهمين نوع است آنچه در همين سوره گذشت : فمن تبع هداى فلاخوف عليهم و لا هميحزنون # و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اءصحاب النار هم فيها خالدون(84).
در هر حال ، آنچه به عنوان وفاى خداوند شمرده مى شود مجموعه اين وعد و وعيد است ؛يعنى چنان كه اعطاى بهشت و پاداش هاى نيكو در صورت وفاى به عهد خدا، وفاى الهىبه وعده است ، تعذيب و جهنم در صورت نقض عهد خدا نيز، وفاى خدا به وعيد محسوب مىشود و انسان چنان كه بايد به آن وفا اميدوار و شادمان باشد، از اين وفا نيز بايد خائفو نگران باشد. البته همانطور كه قبلا بيان شد، وفاى به وعده قطعى است و وفاىبه وعيد قطعى نيست ،
ليكن براى خوف حتما كفايت مى كند.
13- تجارتى پرسود 
وفاى خداوند به عهد خويش تنها به اين نيست كه به مقدار كار نيكى كه بشر انجام دادهو به اندازه وفايى كه از خود نشان داده پاداش دهد، بلكه او پاداشى بهتر مى دهد: منجاء بالحسنة فله خير منها(85) يا بيشتر و تا ده برابر: من جاء بالحسنة فله عشراءمثالها(86)، يا هفتصد برابر: مثل الذين ينفقون اءموالهم فىسبيل اللّه كمثل حبّة اءنبتت سبع سنابل فى كلّ سنبلة مئة حبّة (87) و درذيل آيه اخير مى فرمايد: واللّه يضاعف لمن يشاء كه اگر مضاعفه بهمعناى دو برابر شدن باشد مقصود اين است كه براى بعضى هزار و چهارصد برابرپاداش مى دهد و اگر مطلق اضافه شدن مراد باشد، مقصود اين است كه پاداش ‍ بعضى ،از هفتصد برابر نيز مى گذرد.
شايد مراد از جمله پايانى اين آيه : واللّه واسع عليم نيز اين باشد كه پاداش خداوند ازرقم و آمار بيرون است و براى كسى معلوم نيست كه خداى سبحان چگونه و چه اندازه بهانسان نيكوكار پاداش مى دهد. ممكن است خداوند بر اثرعمل صالح كسى ، فرزند عالم و صالحى به او عنايت كند كه ارزش آن از دنيا و همهآنچه در آن است برتر باشد.
به هر تقدير، با خداى كريم و واسع عليم عهد بستن ، به سود انسان است ؛ زيرا اوكريمانه به عهد خود وفا مى كند و به عمل بنده پاداش مى دهد، نه سودا گرانه . از اينرو درباره حسنه آن گونه تعبير مى كند، در حالى كه دربارهسيّئه مى فرمايد: جزاى هر كار بدىمثل آن است نه بيشتر؛ جزؤ ا سيئة سيئة مثلها(88) و بلكه ممكن است گفته شود جمله و جزؤا سيئة سيئة مثلها نيز وعده است ، نه وعيد. به اين بيان كه مراد از جمله مزبور اين است كهكيفر دادن در برابر سيئه ، خود سيئه و بد است و خداى سبحان چنين نمى كند؛ يعنى كيفرنمى دهد و مسلم است خدايى كه ممكن است از همه گناهان درگذرد، عهد با او تجارتى پرسود است .
تذكر: كيفر الهى اگر با وصف عدل خدا سنجيده شود، حسن و زيباست و اگر با عفو الهىارزيابى شود و كسى كه با خداوند سخن مى گويد حقدلال را داشته باشد و مدّلا عليك (89) شاملحال او گردد و بتواند بگويد: الهى ان اءخذتنى بجرمى اءخذتك بعفوك ...(90)در چنين مقامى ، محمود و ممدوح نسبى نيست .
نكاتى درباره كيفر الهى  
تحرير مبسوط درباره عقاب الهى به موطن مناسب خودموكول مى شود. آنچه در اين جا مطرح است نمودارى از آن مبحثمفصل است :
1- هرگونه تحديدى كه درباره پاداش حسنه ارائه مى شود ناظر به نفى نقص است ؛يعنى پاداش قطعا كمتر از مقدار عمل صالح نيست و هرگز راجع به اثبات و تعيينمعادل نخواهد بود. از اين رو پاداش حسنه به از آن و بيش از ان خواهد بود؛ چنان كه اشارهشد.
2- هرگونه تحديدى كه درباره كيفر سيئه مطرح مى شود ناظر به نفى زياده است ؛يعنى عقاب قطعا بيشتر از عمل صالح نيست و هرگز راجع به اثبات تعيينمعادل به نحو ضرورت نخواهد بود. از اين رو كيفر ممكن است كمتر از مقدار گناه باشد.تعبير جزاء وفاقا(91) نيز فقط درباره كيفر است ، نه پاداش و آن هم ناظر به نفىزايد است ، نه اثبات معادل و مماثل ؛ چنان كه پيام آيه ...سيئة مثلها(92) هم نفى زايداست ، نه تعيين مماثل . از اين رو هم تخفيف عذاب متصور است و هم عفو كلّى نسبت به برخىاز مجرمان كه حكمت الهى را اقتضا كند.
3- خداوند بندگان خود را به مكارم اخلاق دعوت مى كند كهعدل ، اولين درجه و احسان ، تخفيف ، عفو، صفح و... درجات برتر آن است : انّ اللّهياءمر بالعدل و الاحسان ...(93)، ...كتب عليكم القصاص ... فمن عفى له من اءخيهشى ء فاتّباع بالمعروف و اءداء اليه باحسان ...(94). خودش نيز به معالىاخلاق و مكارم و فضايل و فواضل و همه كمال هاى برتر متصف است ؛ چنان كه درباره عفواز گناه فرمود: و هو الذى يقبل التوبة عن عباده و يعفوا عن السيئات و يعلم ما تفعلون(95). بنابراين ، عفو برخى تبه كاران ممكن است .
4- آنچه از تهديد و تهويل الهى كه به خبر باز مى گردد، تحقق در آنمعاد ضرورى است و اصطلاح ضرورت رايج در حكمت و كلام همان است كه در اصطلاح وحىالهى به عنوان لاريب فيه (96) ياد مى شود؛ يعنى هيچ شكى دراصل دوزخ ، تعذيب و كيفر مستحقان عقاب نخواهد بود و آنچه از تخويف و ترهيب و تحذيرو وعيد قرآنى كه به ((انشا
باز مى گردد، نه خبر،احتمال تخفيف يا عفو موردى و مقطعى به نحو قضيه مهمله كه در قوه قضيه جزئيه استمنتفى نيست و چنين احتمالى فقط باعث رجاست ؛ چنان كه چنان تخويفى سبب خوف است و مؤمن موظف است بين خوف و رجا به سر ببرد.
5- مقربان درگاه الهى كه از كارگاه ادب و نيازمندى به بارگاهدلال و ناز بار يافتند و از ساحت قدس ربوبى اجازه مناجات نازمندانه و مدلانه رادريافت كردند: مدلاّ عليك (97) به خداند عرض مى كنند: ان اءخذتنى بجرمى اءخذتكبعفوك (98) ؛ اگر تو مرا به گناهم مؤ اخذه فرمايى من تو را به عفوت مؤ اخذه مىكنم ، اگر بگويى : چرا گناه كردى ، مى گويم : چرا عفو و كرم نكردى .
همان طور كه حسنات الابرار سيئات المقربين (99) است ،عدل كه حسن ممثل و متن حسنه است نسبت به مقام احسان و منزلت عفو و كرم ، سيئه محسوب مىگردد. از اين رو كيفر عادلانه در برخى موارد گرچه زيبايىعدل را داراست ، ولى فاقد زيبايى احسان و صفح است .
آنچه مهم است عنايت به اين اصل محورى است كه چنين مقامى ميسور خواص از عالمان نيست ،چه رسد به افراد عادى از مؤ منان عادل ، تا چه رسد به مسلمان فاسق و احدى ، جز اوحدىاز اهل معرفت و ولايت ، خيال خام و هوس نارس عبور از آن كوى امن و حرم وحمى و حصن مستوررا در سر نپروراند و گرنه هتاف غيب او را رمى ، رجم و طرد مى كند كه : به خندهگفت كيت با من اين معامله بود(100). گرچه چنين بلايى كز حبيب آيدهزارش مرحبا گفتيم (101). شقشقة هدرت ثمّ قرّت (102)
14- گستردگى عهد با خدا 
عهدى كه انسان مى تواند با خداى سبحان برقرار كند اختصاص به برخىاعمال ندارد، بلكه شامل مطلق كارهاى خير مى شود. انسان مى تواند هم در كارهاى مستحببا خداوند عهد ببنددد، چنان كه بعضى از بزرگان رساله عهد نوشته اندو در آن عهد سپرده اند كه چگونه زندگى كنند(103)؛ گذشته از اين كهمسائل عبادى خاصّ چون تلاوت قرآن ، شب زنده دارى و نوافلشان را هم با صيغه عهد ذكركرده اند، و هم براى تاءكيد واجبات عهد ببندد كه مثلا نماز واجب خود رااول وقت ، يا آن را به جماعت به جا آورد، يا در نماز جمعه شركت كند كه اين گونه اموراز سنخ انتخاب افضل افراد واجب است ، نه از صنف مستحب ؛ يعنى نمازاول غير از نافله است ؛ زيرا يكى فرد افضل واجب است كه ترك آن بدونبدل حرام است و ديگرى مستحب كه ترك آن بىبدل جايز است .
به هر تقدير، نهايت تنزل لطف و رحمت خداوند اين است كه بنده مى تواند با او پيمانببنددو با وى معاهده دو جانبه برقرار كند.
تذكر الف : عهد در مطاوى كتاب هاى مقدس كليميان و مسيحيان رايج است و شايد از همين جهتآنها را كتاب عهد ناميدند و تورات وانجيل به عهدين معروف شد. البته عهد مهمى كه واسطة العقد عهود ديگر وبيت الغزل عقود ديگر است همانا عهد به پذيرش رسالت حضرت محمد بن عبداللّه صلىالله عليه و آله رسول خاتم خداست .
ب : عهد انسان با خدا از سنخ تكليف اعتبارى و تشريع است ، ولى عهد خدا با انسان ازصنف حقيقت و تكوين است . از اين رو دامنه وفاى انسان به عهد تا زمان مرگ است و بعد ازآنكه ربقه تكليف منقطع مى شود، سخن از وفاى به عهد نيست ، ولى وفاى خدا به عهدخود همچنان ادامه دارد؛ زيرا آخرت نيز مانند دنيا ظرف افاضه الهى و قلمرو افازه خدايىاست .
15- اقسام خوف از خدا 
معناى جامع خوف اقسامى دارد كه نه حصر عقلى آنها ميسور است و نهدليل استقرايى آن تام . آنچه در اينجا بازگو مى شود موارد اصطيادى ازاستعمال قرآنى است . تبيين اجمالى اقسام آن اولا عبارت از اين است كه خوف از خداوند درحدّ خود عبادت اوست و منشاء هر عبادتى يا شهوت نفسى است يا هراس نفسى يا معرفت ومحبت قلبى و عقلى . آنچه در تثليث اقسام عبادت شهرت يافت كه منشاء آن يا خوفبردگان است يا آز سوداگران يا شكر آزادگان ، در بسيارى از مواردقابل ارائه است . بنابراين ، منشاء تقسيم خوف مبادى سه گانه خواهد بود.
ثانيا، منشاء هراس از چيزى يا كسى علم به قدرت آسيب رسانى آن است و علم يا حصولىاست يا حضورى ؛ زيرا خائف يا از راه مفهوم عقلى يا نقلى آگاه مى شود، يا از طريق مصداققلبى و شهود حضورى مطلع مى گردد و چون خبر همتاى معاينه نيست خوف ناشى شده ازگزارش خبرى همسان خوف پديد آمده از بينش و شهود نخواهد بود.
ثالثا، مراتب ايمان و درجات اعتقاد يكسان نيست . از اين رو خوف ناشى شده از درجهضعيف يا متوسط ايمان ، همتاى هراس ناشى شده از درجه قوى ايمان نخواهد بود. به هرتقدير، چون مبادى پديده نيز متفاوت است . برخى از مفسران بعد از تفكيك تقوا از رهبتچنين گفته اند: ترسندگان راه دين بر شش قسمند: تائبان ، عابدان ، زاهدان ، عالمان ،عارفان و صديقان . تائبان را خوف است : يخافون يوما تتقلب فيه القلوب والابصار(104)، عابدان را وجل : الذين اذ ذكرواللّه و جلت قلوبهم (105)زاهدان را رهبت : يدعوننا رغبا و رهبا(106) عالمان را خشيت : انّما يخشى اللّه منعباده العلمؤ ا(107) عارفان را اشفاق : ان الذين هم من خشية ربّهم مشفقون(108) صديقان را هيبت : و يحذركم اللّه نفسه ...(109). بيم صديقان از عيانخيزد و ديگر بيم ها از خبر. چيزى در دل تابد چون برق ، نه كالبد آن را تابد، نه جانطاقت آن را دارد كه با وى بماند(110)
بحث روايى 
1- معناى اسرائيل و يعقوب  
عن اءبى عبداللّه عليه السلام :... و يعقوب هواسرائيل و معنى اسرائيل عبداللّه لانّ اءسرا هو عبدوايل هو اللّه عزّو جلّ.(111)
-كان يعقوب و عيص تواءمين . فولد عيص ثمّ ولد يعقوب . فسمى يعقوب لانّه خرج بعقب اءخيه عيص و يعقوب هو اسرائيل و معنىاسرائيل عبداللّه ؛ لانّ اءسرا هو عبد، وئيل هو اللّهعزوجل .(112).
- روى فى خبر آخر: انّ اءسرا هو القوة و ايل هو اللّه ، فمعنىاسرائيل قوة اللّه عزّوجل .(113)
اشاره الف : واژه اسرائيل و يعقوب هر دو غير عربى است . از اين رو اعراب نمى پذيرد.هرگونه تحليلى كه در معناى اين دو كلمه انجام شود ناظر به لغت عبرى است ، نهعربى . از اين رو كلمه يعقوب را ماءخوذ از واژه عقب دانستن به معناى عربىدانستن اين واژه تلقى نشود، بلكه مقصود بيانمعادل عربى اين كلمه عبرى است .
ب : براى واژه اسر، معانى متعددى ، مانند عبد، صفوه ، قدرت و... ياد شده وائيل نيز به معناى اللّه ترجمه شده ، چنان كهجبرئيل ، ميكائيل ... نيز به معناى عبداللّه بيان شده است .
ج : بنى اسرائيل نام قبيله است و يهود نام نحله و ملت معهود؛مانند نصارا كه نام نحله است . مفهوم يهود غير از بنىاسرائيل را هم شامل مى شود؛ زيرا هر كس صاحب آن نحله معروف باشد يهودى است ، هر چنداز بنى اسرائيل نباشد.
د: قرطبى از خليل بن احمد نقل مى كند: پنج پيامبرصلى الله عليه و آله در قرآن داراى دواسمند: 1- محمد و احمدصلى الله عليه و آله 2- عيسى و مسيح ، 3-اسرائيل و يعقوب ، 4- يونس و ذوالنون ، 5- الياس وذوالكفل (114).
ه: فرزندان اسماعيل عليه السلام كه عرب هستند مقيم حجاز بودند و فرزندان اسحاق براثر جنگ خونين طاغيان از نقاط ديگر به حجاز هجرت كردند.
2- شرط حتميت وفاى خدا 
- قال رجل لابى عبداللّه عليه السلام : جعلت فداك ! انّ اللّهيقول : ادعونى اءستجب لكم و انّا ندعو فلا يستجاب لنا؟قال :
لانّكم لاتفون بعهداللّه و انّ اللّه يقول : (اءوفوا بعهدى اءوف بعهدكم ) واللّه لووفيتم للّه لو فى اللّه لكم (115) .
اشاره الف : از اين روايت بر مى آيد كه جمله اءوفوا بعهدى اءوف بعهدكم ناظر بهاصلى كلى است و اختصاص ‍ به بنى اسرائيل ندارد. به بيان ديگر، نه مورد مخصصاست و نه اين لسان ، لسان تخصيص ، بلكه مفاد آن ، تلازم بين دو وفاست و اين نكته راتفهيم مى كند كه تا وفاى عبوديت محقق نشود ربوبيت ملزم به وفاى به عهد خود نيست .البته عدم الزام به وفا غير از الزام به عدم وفاست ؛ زيرا هيچ الزامى در عدم وفاى بهعهد نيست ؛ چون خلف وعيد محذورى ندارد، ليكن در اينحال از سنخ وفاى به عهد نخواهد بود، بلكه از صنف فيض ‍ ابتدايى است ، گرچه همهفيض هاى خداوند ابتدايى است ؛ چنان كه امام سجادعليه السلام فرمود: منّتكابتداء...(116)، كل نعمك ابتداء(117).
ب : مشروط بودن اجابت الهى يا از دليل متصل استفاده مى شود يا ازدليل منفصل ؛ اما استفاده اشتراط از دليل متصل به اين است كه دعاكننده بايد در نيايش موحدباشد و غير خدا را نخواند: ادعونى (118)، اذا دعان (119). كسى كه در لايه هاىدل او اعتماد به قدرت خود يا قبيله و عشيره يا... وجود دارد چنين دعاكننده اى ، توحيد نيايشرا رعايت نكرده است . از اين رو فاقد شرايط اجابت است . اما استفاده اشتراط ازدليل منفصل به اين است كه طبق برخى از نصوص دينى بعضى از گناهان مانع اجابتدعاست . از اين رو در دعاى كميل آمده است : اللّهم اغفرلى الذنوب التى تحبسالدعاء(120).
ج : هر تكليف اعم از اصلى يا فرعى ، اعتقادى يا اخلاقى و فقهى و حقوقى ، عهد الهىاست كه مؤ من به آن متعهد است و التزام عمل به آنها همان وفاى به عهد است كه نصابلازم اجابت دعاى خداوند را داراست .
3- مصاديق عهد الهى 
- عن اءبى عبداللّه عليه السلام فى قول اللّهعزوجل : اءوفوا بعهدى قال : بولاية اءميرالمؤ منين (اءوف بعهدكم ) اءوف لكم بالجنة(121)
قال الصادق عليه السلام لخيثمة : يا خيثمة ! نحن عهداللّه ، فمن وفى بعهدنا فقد وفىبعهداللّه و من خفرها فقد خفر ذمة اللّه و عهده ...(122)
.
- عن سماعة بن مهران قال : ساءلت اءبا عبداللّه عنقول اللّه : اءوفوا بعهدى اءوف بعهدكم ، قال : اءوفوا بولاية علىّ فرضا من اللّه ،اءوف لكم الجنة (123).
- عن ابى عباس فى قوله و اءوفوا بعهدى : ما اءمرتكم به من طاعتى و نهيتكم عنه منمعصيتى فى النبى صلى الله عليه و آله و غيره ، اءوف بعهدكم : اءرض عنكم و اءدخلكمالجنة (124).

اشاره الف : آنچه به عنوان تطبيق مصداقى نه تفسير مفهومى در اين گونه احاديث ارائهشده منافى تطبيق بر مصاديق ديگر نيست ؛ زيرا عصاره اين نصوص نه تفسير مفهومىاست و نه حصر مصداقى .
ب : بارزترين مصداق عهد، ولايت و امامت اسلامى است كه از آن در قصه حضرت ابراهيمبه عنوان عهد ياد شده است : لاينال عهدى الظالمين (125) و همان عهدولايت و امامت است كه در ذريه عادل و محسن حضرتخليل الرحمن متبلور شده است . بنابراين ، پذيرش ولايتاهل بيت عليهم السلام و التزام عملى به تولى معارف آنان و تبرى از مكتب و زعامتديگران ، وفاى به عهد خداست كه زمينه وفاى الهى به عهد خود را فراهم مى كند ومقصود از امامت جامع بين امامت ملكوتى و ملكى است ، نه خصوص ملكوتى يا ملكى .
4- نعمت واجب الذكر 
- عن العسكرى عليه السلام : قال اللّه عزوجل : يا بنىاسرائيل ولد يعقوب اسرائيل ! (اذكروا نعمتى التى اءنعمت عليكم ) لمّا بعثت محمدا واءقررته بمدينتكم و لم اءجشمكم (126) الحطّ و الترحال اليه و اءوضحت علاماته و دلائل صدقه لئلا يشتبه عليكم حاله ...(127).
اشاره الف : هر نعمتى به اندازه وجودى خود، لزوم ذكر و شكر را در پى دارد و هندسه هرنعمت را منعم آن تعيين مى كند. نعمت وحى و نبوت و رسالت از فيض هاى ويژه الهى است كهخداوند از آن به عنوان منت ، يعنى نعمت عظيم ياد كرده است : لقد منّ اللّهعلى المؤ منين ...(128).
ب : نعمت رسالت رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه با هجرت آن حضرت از مكه بهمدينه در مشهد و منظر ساكنان آن ، از جمله يهودى هاى ساكن مدينه قرار گرفت ، فيضخاص الهى بود كه بنى اسرائيل بدونتحمل رنج سفر و دشوارى پيمودن راه به آننايل آمدند.
ج : تحليل برنامه هاى رسول گرامى صلى الله عليه و آله نشان مى دهد با مبعوث شدنآن حضرت نعمت هاى فراوانى بهره بنى اسرائيل شد كه در حديث مزبور به برخى ازآن ها اشاره شد.
و ءامنوا بما اءنزلت مصدقا لما معكم ولاتكونوااءول كافر به و لاتشتروا بايتى ثمنا قليلا و ايّى فاتقون #و لاتلبسوا الحقبالبطل و تكتموا الحق و اءنتم تعلمون
گزيده تفسير 
خداى سبحان به توده بنى اسرائيل و نيز عالمان آنها فرمود: به آيات قرآن ايمانآوريد، كه قرآن ، مصدق محتوا و بشارت هاى وارد در تورات وانجيل غير محرف و مشتمل بر همه مطالب و معارف موجود در اين دو و مهيمن بر آنهاست .مصدّق بودن ، كه از اوصاف ممتاز قرآن كريم است و گاه براى ترغيباهل كتاب به ايمان ذكر مى شود، نه مستلزم تساوى سطح قرآن با سطوح معارف عهدين ونه منافى نسخ و تخصيص ‍ ازمانى برخى از احكام و امور جزئى گذشته است .
اهل كتاب به مبداء نزول وحى و نيز به اصل وحى و نبوت عام ايمان داشتند؛ از اين رو امربه ايمان فقط در محدوده رسالت خاص ، و آن اعتقاد به حق بودن قرآن است . ايمان بهصحت وحى و حق بودن قرآن ، همراه با ايمان به خداوندنازل كننده آن و مصاحب با اعتقاد به صحت دعوى مدعى نبوت است .
كفر پس از اقامه حجت و برهان ، كفر فاحش و آشكار، و به اين لحاظ اولينكفر است . بر همين اساس ، اهل كتاب به ايندليل كه افزون بر مشاهده معجزه قرآن ، اصل نبوت عام را پذيرفته و معجزه پيامبرانپيشين را ديده اند چنانچه كافر شوند كفرشان شديدتر خواهد بود و خود،اول كافر خواهند شد، به ويژه عالمان آنها؛ زيرا كفر اينان كه صاحب نفوذو مورد توجه و اعتماد توده عوام هستند سنتىقابل تاءسى براى ساير اهل كتاب خواهد شد و آنان بر اثر پايه گذارى سنت كفر درجامعه ، زمامدار كفر مى شوند.
خداى سبحان از اهل كتاب مى خواهد كه نه تنها اولين كافر، اولين دين فروش ، اولينتلبيس كننده و اولين كتمان كننده حق نباشند، بلكه اولين مؤ من باشند. پس امر آنان دايربين اولين ايمان و اولين كفر است ، نه بين صرف ايمان و كفر.
فروختن آيات الهى ، با نقض عهد خدا و رها كردن دين و كتمان حقايق و تفسير تورات وانجيل به ميل خويش يا ديگران ، حتى اگر در برابر آن همه دنيا دريافت شود، فروشمتاعى گران بها به بهايى اندك است .
انسان موحد، در همه شؤ ون ، واحد خو و احد جوست ؛ تنها خدا را مى خواهد و تنها از او پروادارد.
تبه كارى سران بنى اسرائيل ، گذشته از كفر شخصى و كتمان حق ، هم تلبيس بود و هم تسويل ؛ يعنى هم حق را به لباسباطل مى پوشاندند تا كسى به آن گرايش پيدا نكند و همباطل خود را به لباس حق مى آراستند تا توده اسرائيلى از آن نگريزند. از مصاديق اينلبس و خلط بين حق و باطل اين بود كه آنان با توجه به تحذير تورات وانجيل از گرايش به مدعيان دروغين نبوت ، و بشارت عهدين به ظهور پيامبرى ازفرزندان اسماعيل ، با بيان علايم و ويژگيهاى وى ، چنين وانمود مى كردند كهرسول اكرم صلى الله عليه و آله - معاذاللّه - از جمله همان مدعيان دروغين است .
سران اسرائيلى به حق بودن وحى نازل (قرآن )، حق بودن نبوت آورندگان آن ، تطبيقآنچه در عهدين آمده بر رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، حق بودنقبول و باطل بودن نكول ، همچنين به كيفيت كار، ازقبيل لبس يا لبس يا كتمان ، عالم بودند و چون با داشتن علت بازدارنده وعامل نهى كننده از تخلف از حق همچنان به باطل قيام مى كردند، قيد و اءنتم تعلمون
ظاهر در خبث سريرت و رسوخ رسوبات جاهليت كهن و تصلب كفر و تعصب و كينه آنهاست.
تفسير 
لاتشتروا: استعمال اشتراء به معناى فروش و آوردن حرف باء بر سر مثمندر آيات فراوان معهود است ؛ مانند آيه 77 و 187 از سورهآل عمران و آيه 44 از سوره مائده و آيه 9 از سورهتوبه و آيه 95 از سوره نحل و آيه 79 از سورهبقره و...
ثمنا: ثمن غير از قيمت است ؛ زيرا در ثمن تفاوت به زياده و نقص راه مى يابد، ولى قيمتآن است كه معادل كالا باشد.
لاتلبسوا: يا از ماده لبس به معناى اشتباه است : حق را بهباطل مشتبه نكنيد، يا از لبس به معناى پوشاندن : حق را بهباطل نپوشانيد.
بالباطل : باء در بالباطل براى استعانت است ؛ نظير آيه جادلوابالباطل ليدحضوا به الحق (129).
تكتموا: حذف نون در تكتموا ممكن است از باب جزم بوده ، در نتيجه واو در وتكتموا...عاطفه باشد؛ يعنى لاتلبسوا...و لاتكتموا.... نيز ممكن است از باب نصبباشد؛ در نتيجه واو، از قبيل واو جمع ، نظيرلاتاءكل السمك و تشرب اللبن باشد؛ يعنى لاتجمعوا بين لبس الحقبالباطل و بين كتمانه ؛ بين تدليس حق و كتمان آن جمع نكنيد.(130)
تذكر: اين كه به جاى ضمير، اسم ظاهر آمده ، يعنى به جاى وتكتموهوتكتموا الحق آمده شايد از اين جهت باشد كه حق دوم غير از حقاول است ؛ مراد از دومى اسم يا وصف رسول مكرم است كه آنان آن را حذف كرده و به جاىآن ، اسم يا وصف ديگرى نوشته بودند، كه توضيح آن در آيهفويل للذين يكتبون الكتاب باءيديهم (131) خواهد آمد و مراد از اولى حقايقديگر، يا مطلق حقايق مربوط به دين اسلام است .(132)
اگر حق دوم همان حق اول باشد سرّ عدم اكتفا به ضمير، اهتمام به مطلب است كه بدونتصريح به اسم ظاهر تاءمين نمى شود. برخى از مفسران براى حق يازده مصداق يادكرده اند.(133)
تناسب آيات  
اين دو آيه ، هم خطاب به توده بنى اسرائيل است و هم به عالمان آنها ؛ چنان كه پيام آنشامل همگان مى شود. به توده بنى اسرائيل مى فرمايد: به قرآنى كهنازل كردم ايمان بياورند؛ زيرا قرآن ، افزون بر اين كه همه حقايق تورات را در بردارد، مشتمل بر حقايق ديگرى نيز هست . به عالمان بنىاسرائيل (احبار و رهبان ) نيز مى فرمايد: اگر بت پرستان به وحى الهى كفر بورزند وبه آن ايمان نياورند شگفت آور نيست ؛ شگفتى در كفر و انكار شما، آن هم به عنوان اولينكافر و پيش گام در مخالفت و كفر است . پس به آنچهنازل كردم اولين كافر نباشد و نشانه هاى قرآن و پيامبر اسلام را كه در كتاب هاى شماآمده تحريف و پنهان نكنيد و آيات مرا به بهاى ناچيز نفروشيد: و لاتكونوااءول كافر به ولاتشاروا باياتى ثمنا قليلا.
اين دو جمله چون مربوط به تحريف كتاب آسمانى است ، ناظر بهاعمال بنى اسرائيل است ؛ زيرا توده بنى اسرائيل از معارف كتاب هاى دينى آگاه نبودند؛چنان كه عهده دار تفسير آنها نيز نبودند و از اين رواهل تحريف نبودند. در حقيقت اولين خطاب از دو خطاب آيهاول : امنوا بما اءنزلت ... عتاب مشتركى است درباره ميثاق عمومى بنىاسرائيل كه در آيه قبل در جمله اءوفوا بعهدى اءوف بعهدكم به آن اشاره شده وخطاب دوم : و لاتكونوا اءول كافر به ولاتشتروا... عتاب خاصى است ناظر به نقضعهد مخصوص ‍ مربوط به عالمان بنى اسرائيل كه آن نيز از مصاديق عهد در جمله اءوفوابعهدى ... در آيه قبل است .
از آن جا كه ممكن است بيان حقيقت سبب قطع روزى عالمان يهود، با شورش عوام متعصب يهودبر آنان شود و آنان از چنين عاقبتى هراسناك باشند، خداوند در بخش پايانى آيه مىفرمايد: تنها از من پروا داشته باشيد؛ و ايّاى فاتقون ، زيرا عزت ، شوكت و روزىمادى و معنوى شما در اختيار من است و ديگران در آن نقشى ندارند.
آيه دوم توضيحى براى جمله و لاتشتروا باياتى ثمنا قليلا از آيهقبل است و در حقيقت اشترا و فروش ‍ آيات خدا به ثمنقليل و بهاى اندك را، كه چيزى جز همان كتمان حق يا آميختن آن باباطل نيست ، تفسير مى كند و مى فرمايد: و حق را بهباطل نياميزيد و حقيقت را با آن كه مى دانيد، كتمان نكنيد؛ و لاتلبسوا الحقبالباطل و تكتموا الحق و اءنتم تعلمون .
دعوت به ايمان به قرآن 
بيشتر مفسران مقصود از ما اءنزلت را خصوص آيات قرآن مى دانند، ليكن بعضى آن را اعماز قرآن وشامل رسول مكرم دانسته اند؛ زيرا به حكم آيه قداءنزل اللّه اليكم ذكرا # رسولا يتلوا عليكم ... آن حضرت نيز مصداق مااءنزل اللّه است ؛ به بيان ديگر، فرق است بين ما اءنزلت يا مااءنزل اللّه (134) كه از باب افعال است وشامل نزول تدريجى و دفعى ، هر دو مى شود و بين ما نزّلنا در آيه امنوا بمانزلنا...(135) كه از باب تفعيل است و تنهانزول تدريجى را در بر مى گيرد(136). تعبيراول چون تحمل شمول نزول پيامبر براى امر رسالت را كه نزولى دفعى است دارد عامبوده ، شامل هر دو نزول (نزول قرآن و نزول پيامبر) مى شود، ولى ظاهر آيه همان آياتقرآنى است و اگر در موردى انزال بر ارسال تطبيق شد با قرينه همراه است ؛ چنان كهمصدّقا حال شى نازل است و تصديق رسول نسبت به كتاب آسمانىقبل ، به وسيله تصديق قرآن نسبت به آن است ، نه ذاتا.
تذكر: تكليف مستفاد از آيات مورد بحث و آيات آيندهشامل اصول و فروع است . بنابراين ، وظيفه غيرمسلمان اين است كه اولا بهاصول اسلامى معتقد شود و ثانيا به فروع آن متدين شده وعمل كند و چون صحت اعمال عبادى مشروط به نيت و قصد غربت است و آن بدون اعتقادحاصل نمى شود، لازم است كه قبلا هر شرط و مقدمه اختيارى كه تحصيلى است نه حصولى، و واجب است نسبت به آن مطلق است نه مشروط، فراهم شود. بنابراين ، كفار، هم مكلف بهاصولند و هم موظف به فروع و تفاوت رتبى آنها در عموميت تكليف مانعى ايجاد نمى كند.
ترغيب اهل كتاب به پذيرش قرآن 
آمدن مصدقا لما معكم پس از خطاب امنوا بما اءنزلت مى تواند اشاره به اين نكته بكندكه قرآن مباين با تورات و انجيل نيست تا به آن ايمان نياوريد، بلكهاصول معارف و اخلاق و احكام موجود در تورات وانجيل ، مانند توحيد، مكارم اخلاق ، نهى از فواحش و منكرات و امر به معروف در قرآنموجود است و روحى كه قرآن را نازل كرده همان روحى است كه تورات وانجيل را نازل كرده و غرضى كه پيامبر در رسالتش دارد، همان غرضى است كه موسى وعيسى (عليهماالسلام ) داشتند. پس وجهى ندارد كه به آن ايمان نياوريد(137).
نيز ممكن است اشاره به اين باشد كه گرويدن شما به قرآن ، تاءكيدى است بر ايمانشما به تورات و انجيل ؛ چون قرآن حقانيت اين دو كتاب و حقانيت آورندگان آنها راتصديق مى كند، يا اشاره به اين است كه تكذيب شما نسبت به پيامبرصلى الله عليه وآله و قرآن ، تكذيب تورات و انجيل است ؛ زيرا اين دو كتاب ،مشتمل بر بشارت به پيامبرصلى الله عليه و آله و قرآن است (138).
تصديق كتب آسمانى پيشين 
مراد از اين كه قرآن مصدق تورات وانجيل است ، اولا مصدق بودن آن نسبت به تورات وانجيل غير محرّف است ؛ زيرا از بعضى از آيات نظير فاءتوا بالتورية فاتلوها انكنتم صادقين (139) بر مى آيد كه از مياناهل كتاب دست كم قوم يهود، تورات اصلى و غير محرف نسبى را در اختيار داشتند وبسيارى از مسائل و احكام و حقائق در آن بود: و عندهم التورية فيها حكم اللّه(140)، ولى آنان براى مردم بازگو نمى كردند و اين نشان مى دهد كه گرچه درجريان بخت النصر، رابطه تاريخى تورات با زماننزول آن قطع شد، اما بسيارى از مسائل مربوط به وحى و رسالت و خاتميت و مانند آن دراين كتاب وجود داشت و پس از ظهور اسلام بود كه انگيزه تحريف پيدا شد.(141)
ثانيا، لازمه اش تساوى آن دو كتاب با قرآن از جهت محتوا نيست ، بلكه به دو نشانه نسبتميان آنها، عموم و خصوص مطلق است ؛ يعنى آنچه در تورات وانجيل است در قرآن نيز وجود دارد و اين گونه نيست كه همه آنچه در قرآن است در توراتو انجيل نيز آمده باشد؛ نشانه نخست اين كه ، خداى سبحان در عينحال كه قرآن را مصدق كتاب هاى گذشته مى داند آن را مهيمن بر آنها نيزمعرفى مى كند؛ يعنى از نظر معارف چنان بلند است كه بر تورات وانجيل و ساير كتاب هاى آسمانى سيطره دارد: مصدّقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمناعليه (142).
نشانه ديگر اين كه ، درباره گزارش عيساى مسيح عليه السلام نسبت بهرسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله تعبير به مبشر مى كند: ومبشرا برسول ياءتى من بعدى اسمه اءحمد(143)؛ يعنى عيسى عليه السلام قومشرا به آمدن پيامبرى بشارت داد كه نامش ((احمد
است و بشارت ، در موردى صادقاست كه انتظار خبرى جديد در ميان باشد و اگر قرآنمشتمل بر مطلب تازه اى نباشد و نسبت به كتاب هاى پيشين اضافه اى نداشته باشد،بشارت مفهومى نخواهد داشت .
مرحوم كاشف الغطاء بر پايه همين وصف مصدق و مهيمن بودن قرآن مى گويد: اگر قرآننبود، قداست تورات و انجيل و نحله مسيحيت و يهوديت نيز بقايى نداشت (144). قرآناديان گذشته را حفظ كرد و به آنها آبرو داد؛ زيرا تورات وانجيل محرفى كه بسيارى از اوهام و اباطيل به آن راه يافته و به دامن مطهر مريم سلامالله عليها آلودگى نسبت مى دهد قابل دوام و عرضه به جهان علم نيست .
قرآن انبياى سلف عليهم السلام و مريم سلام الله عليها را تطهير و تنزيه و تورات وانجيل را نور معرفى كرد، به گونه اى كه محرفين را وادار كرد تا اسرار آن را فاش ،يا به از دست رفتن آن اعتراف كنند.
به هر تقدير، قرآن تصديق كننده معارف غيرمحرف تورات وانجيل است ، نه ناسخ آن و مراد از نسخ در شريعت (شرعه و منهاج ) نسخ در امور جزئىاست و گرنه خطوط كلى دين : انّ الدين عند اللّه الاسلام (145) گرچهتكميل مى شود، ولى هرگز نسخ شدنى نيست ، بلكه مى توان گفت نسخ منافاتى باتصديق ندارد؛ زيرا مراد از تصديق قرآن اين است كه آنچه تورات ياانجيل آورده ، در عصر خودش حق بوده ، به گونه اى كه اگر قرآن هم در آن عصرنازل مى شد چيزى جز آن نداشت (146)؛ يعنى بازگشت نسخ به تخصيص ازمانى است، نه ابطال از اصل .
حاصل اين كه ، مصدق بودن قرآن نسبت به كتاب هاى آسمانى گذشته نه مستلزم تساوىسطوح آنهاست به نحوى كه قرآن مهيمن و برتر نباشد و نه منافى نسخ برخى از احكامگذشته است .
اما اين كه مستلزم مساوات سطح قرآن با سطح معارف عهدين نيست ، براى اين كه معناىتصديق بيش از اين نيست كه هر چه آنها دارند قرآن هم در بر دارد و هرگز تصديق چيزىبه معناى اين نيست كه آنچه را كه آن چيز ندارد، مصدق هم نداشته باشد؛ هيچ منافاتىبين تصديق گذشته و نوآورى جديد نيست . سرّ اقدام برخى از احبار بر تلبيس و قيامبعضى از رهبان بر كتمان نيز آن است كه ارائه عهدين به طور صحيح ، مردم را بهپذيرش كتاب برتر هدايت مى كرد.
اما اين كه تصديق منافى نسخ برخى از احكام سلف نيست ، براى اين كه بازگشت نسخبه تخصيص يا تقييد است و چنين كارى ضمن تاءييداصل محتوا و كارآمدى آن در مقطع خاص ، از ادامه آن در امتداد زمان جلوگيرى مى كند و اينروش در همه رشته هاى قانونى و حقوقى مطرح است و هرگز از اين روش عنوان نقض ،ابطال و مانند آن انتزاع نمى شود. آرى اگر نسخ به معناىابطال از اصل باشد، يعنى ناسخ اعلام كند كه منسوخ از ريشهباطل بود يا ظاهر حكم و معارف آن تثبيت شده است ، چنين چيزى با تصديق مخالف است .
تذكر: عنوان مصدق بودن يكى از اوصاف ممتاز قرآن كريم است كه حق متقدم را چون حقمتاءخر تصديق دارد، ليكن گاهى اين عنوان براى ترغيباهل كتاب به ايمان ذكر مى شود و گاهى چنين انگيزه اى صريحا مورد عنايت نيست ؛ درموردى كه انگيزه ترغيب اهل كتاب به ايمان مطمح نظر است ، چنين گفته مى شود: مصدقالما معكم ، و يكفرون بما ورائه و هو الحق مصدّقا لما معهم (147) يا اءيهاالذين اءوتوا الكتاب امنوا بما نزلنا مصدقا لما معكم (148) و در موردى كه چنينهدفى صريحا تعقيب نمى شود چنين گفته مى شود: مصدقا لما بين يديه (149).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation