بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب به سوی آفریدگار, آیة اللّه حاج شیخ لطف اللّه صافى گلپایگانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AFARI001 -
     AFARI002 -
     AFARI003 -
     AFARI004 -
     AFARI005 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

تفسير قرآن و فرضيّه هاى علمى  
نكته چهارم : نظريّه نشو و ارتقا، يك نظريّه و فرضيّه علمى است اما چون چنين نيست كهمانند معادلات رياضى يا احكام عقلى مثل محال بودن اجتماع نقيضين ،قابل تزلزل نباشد، پذيرفته نشده و چنان نيست كه طرفدارانش بتوانند بگويند تاصد يا هزار سال بعد، بحثها و كاوشهاى علمى خلاف آن را عرضه نخواهد داشت و نظريّهتازه اى در برابر آن ، به هيچ وجه قابل طرح نيست ، بلكهمحتمل است كه كاوشهاى آينده ، خلاف آن را اثبات كند، چنانكه هم اكنون گاهى با وجوداهميتى كه اين نظر كسب كرده و همه گوشها را پر نموده ، در مجلات علمى و جرايد، مىخوانيم كه آثارى پيدا شده است كه با نظريه داروين ، مساعد نيست .(74)
بنابراين ، نمى توان به كمك چنين نظريه اى - هرچند مشهور شده و در اذهان نفوذ كردهباشد - قرآن مجيد را به طور قاطع ، تفسير و معنا كرد؛ زيرا خطر بزرگ اين كار استناداين نظر در اذهان ، به قرآن كريم است و اگر چند قرن بعد، بطلان آن ثابت يافرضيه اى ديگر مشهور شد، بسا در صحت مطالب قرآن بسيارى كه از واقع و چگونگىامر و اشتباهى كه در تاءويل و تفسير شده اطلاع ندارند، ترديد كنند.
بالا خره در تطبيق آيات قرآن بر فرضيه ها و نظريات علمى ، بايد باز هم منتظر بود،هروقت در هر مورد نظريه اى كه غير از آن متصوّر نباشد، عرضه شد، انطباق آن را باقرآن مجيد و احاديث معتبر مورد بررسى قرار داد، مثلا امكان تسخير كره ماه يا كرات ديگررا تا اين حدى كه در عصر ما عملى شده مى توانيم از نظر قرآن مجيد بررسى نماييم ،وقتى اين موضوع را بررسى مى كنيم مى بينيم نه فقط اشاره اى در قرآن مجيد بر عدمامكان تسخير ماه نيست بلكه آياتى كه دلالت دارند بر اينكه ماه و آفتاب و كواكب را خدامسخر انسان قرار داده اين واقع را تاءييد مى نمايند و ما به كمك پيشرفت علم و صنعت مىفهميم كه تسخيرى كه در اين آيات است ، به معناى محدودى كه بسا بعضى از پيشينيانبه واسطه نقص علمى تصوّر مى كردند، نيست و كلام مطلق خدا را بى جهت مقيّد مى كردند.مى بينيد در اين موضوع چگونه پيشرفت علم با قرآن مطابق درآمده يعنى پس از چهاردهقرن علم تا اين حد به قرآن رسيده است ، اين هم اعجاز قرآن است و هم تطبيق قرآن با آنبى اشكال است و در واقع نه تاءويل است و نه توجيه بلكه روشن شدن معانى است كهلفظ، آن را كاملا مى تواند در بر بگيرد اما در نظريه هايى كه اين طور نيست و مبتنىبر دليل عقلى و رياضى هم نمى باشد و مبنايش حدس و شواهد غير قطعى است بايدمنتظر آينده بود. و از ظاهر قرآن دست بر نداشت ، بسا كه چند قرن ديگر همين ظاهر اثباتشود؛ چنانكه در مورد تسخير ماه ، حقايق قرآنى اثبات شده و بعدها ثابت تر خواهدشد.(75)
فقط اينجا كارى كه مى توان انجام داد اين است كه بخواهيم از قرآن مجيد به طورصريح و قاطع دليلى بر صحت يا نفى نظريه اى پيدا كنيم يا اينكه انطباق بعضى ازآيات را به طور احتمال با آن بررسى نماييم كه در صورتاول اگر دليل قاطعى يافتيم همان را مى پذيريم و در صورت دوّم اگراحتمال ، عقلايى و عرفى بود، روى احتمالش بحث را ادامه مى دهيم .
ارزش نظريه نشو و ارتقا 
نكته پنجم - نظريه نشو و ارتقا از طرف دانشمندان مورد مناقشات علمى واقع شده و برآن ايراداتى نموده اند كه جواب قانع كننده اى به آنان داده نشده است . از جمله مخالفانسرسخت كه با ادله بطلان ، نظريه داروين را رد مى كنند، ((دوكاترورواژ)) طبيعى دانمشهور فرانسوى و ((ورگو)) عالم آلمانى و ((كوپ )) و ((اسان هيلر)) دانشمندان زمينشناس و ((پوهن )) و ديگران مى باشند كه حتى براى اثبات عكس ‍ نظريه داروين نيزاستدلال كرده اند.
ايرادات علمى كه بر اين فرضيه شده بسيار است مانند اينكه : سؤال مى شود اين نشو و ارتقا در حيوانات دريايى صورت نپذيرفته و حيوانات دريايىبه همان حالى كه از ابتدا بوده اند باقى مانده اند ويافت نشده است كه تحت تاءثير اينقانون واقع شده باشند و همچنين تحول حيوانات زمينى به حيوانات هوايى چگونهصورت گرفته است ؟
و مثل اينكه : گروههايى از طبقات و انواع عاليتر در طبقات پايين تر زمين يافت شده انددر حالى كه طبق اين قانون ، بايد آثار اين نوع در طبقات بالاتر باشد و بعضى ازانواع نازل تر در طبقات بالاتر واقع شده در حالى كه بايد در طبقات پايين تر باشد.
و مانند اينكه : بعضى از انواع و گروههاى جانداران يافت شده اند كه در زمانهاى قديمكاملتر از امروز بوده اند در حالى كه بايد امروز كاملتر باشند، حتى طبيعى دان معروف((دوكاترورواژ)) در مورد انسان اين نظر را دارد كه نه فقط انسان قديم با انسان معاصرفرقى ندارد بلكه نواقص انسان كنونى از انسان قديم ، بيشتر است .
و مانند پرسش از چگونگى انتقال ميمون از حيوان به انسان وتكامل انسان از ميمون و واسطه بين انسان و ميمون (76) و بين هر نوعسافل و نوع عالى ، چون جهش و تغيير ناگهانىقابل قبول نيست ، و ((موتاسيونيستها)) از عهده پاسخ به ايراداتى كه برجهش و تغييرشكل ناگهانى وارد است بر نخواهند آمد و نمى توانند نقاط تاريك آن را روشن نمايند. واگر قايل به انتقال و نقل تدريجى نيز شوند، جواب داده خواهد شد كه در زمين شناسىبا همه كاوشها و جستجوهايى كه از حلقه مفقوده كرده اند اثرى از آن يافت نشده است.(77)
و مانند تطور جنين ، كه مخالفان ((تحول )) به آن استشهاد كرده و مى گوينداين همهتغيير و تبدّل كه در جنين پيدا مى شود، بر حسب ((نظريهتحول )) بايد در طى قرنها و عصرها و دورانها و دهها هزارسال انجام بگيرد، چگونه بدون نواميس ، تحولى كه در تاريخ زندگانى بهقول شما ايجاد تكامل مى كند انجام مى پذيرد؟!
مطلب ديگر اين است كه اين نظريه نه فقط اصلش بر اساس حدس و گمان است ، درفروعى هم كه بر آن مترتب كرده اند مثل اينكه نوع انسانتكامل يافته از نوع ميمون باشد نه انواع ديگر، نيز مبنى بر حدس است كه ناشى ازتشابه جسمى ميمون و انسان است با اينكه فرقهاى جسمى و مهمتر روانى و اخلاقى بيناين دو نوع ، اين حدس ‍ را بسيار ضعيف مى سازد و حتى از ((پينچر)) كه از مشاهيردانشمندان طرفدار فرضيه تكامل است ، نقل شده كه جاى شك و ترديد نيست در اينكهانسان از نسل ميمون نمى باشد؛ زيرا ميمون داراى ساختمانى است كه نوع انسانىمحال است از نظر تشريح ، تكامل يافته ميمون باشد؛ بههرحال ، غرض از اين مطالب در اينجا رد بر نظريه نشو و ارتقا نيست بلكه غرض ايناست كه اين نظريه آن مقام و ارزش را ندارد كه آيات قرآن مجيد را بر اساس آن تفسيركنيم و يا اينكه با اعتماد بر آن ، دست از ظواهر آيات قرآن و دلالت آنها بر داريم .
فقط تذكرا مختصرى از سخنان برگسون ( 1859 - 1941) فيلسوف مشهور فرانسوىو برنده جايزه نوبل ونويسنده كتابهاى ((المحاولة فى درس اوضاع الوجدان )) و ((المادةو الذّاكرة )) و ((التطور الخلاق )) را مى نويسيم .
اين فيلسوف كه مختصرى از فلسفه و آرايَش در كتاب ((تهافت الفلسفة )) وكتاب((قصة الايمان )) آمده است ، پس از مطالبى كه در رد ماديين و نظريه تطور بيان داشتهو آنان را به خطا نسبت داده مى گويد:
تطورحيات بر اين صورتهاى زشتى كه ((داروين و اسپنسر)) كشيده اند ممكن نيست .
و در ضمن حمله هايى كه به ماديين و كسانى كه پيدايش موجودات را از راه تصادف وانتخاب طبيعى پنداشته اند مى نمايد و آنان را مسخره مى كند و بر بطلان نظرشانبرهان مى آورد مى گويد:
چگونه عقول ما مى تواند تصديق كند كه قوه باصره تمام حيوانات به طريق تصادف وتطور و انتخاب طبيعى موجود شده باشد. محال است كه چشم ، آن دستگاه عجيب و غريبپيچيده از آغاز، بدون واسطه و علت غير مادى از ماده به اين صورتكامل به وجود آمده باشد.
اگر ما مذهب تطور را بپذيريم و با آنانكه اين مذهب را دارند متفقا بگوييم دستگاه بينايىجميع حيوانات پس از پيدايش ، بعد از يك سلسله تطورات بسيار به واسطه ناموسانتخاب طبيعى و تاءثير محيط و ظروف و احوال و شرايطى كه حيوان در آن قرار دارد بهاين مرتبه از كمال كنونى رسيده است . آيا مى توانيمعقل خود را قانع كنيم به اينكه شرايط و ادوار و ظروف و احوالى كه براى چشم انسانجلو آمده به تمام معنا و صددرصد با شرايط واحوال دورانهايى كه بر چشم جميع حيوانات گذشته ، مطابقت داشته است ؟
باز مى گويد: انتخاب طبيعى پايه اش بر تصادف است ؛ زيرا كسانى كه اين نظر رادارند گمان مى كنند كه هر موجود زنده اى تحت تاءثيرات مختلف قرار مى گيرد و لكنآنچه براى يك موجود زنده از اسباب و مؤ ثرات وعوامل تكامل اتفاق مى افتد ممكن نيست كه عينا براى تمام موجودات زنده اتفاق بيفتد بلكهبه طور قطع اين عوامل ، مختلف مى باشند. پس ناچار بايد در نتيجه هم ، اين اختلافباشد و بايد قوه باصره و دستگاه بينايى حيوانات مختلف ، مختلف موجود شود در حالىكه در تمام حيوانات اين دستگاه به صورت واحد است .
سپس ((هنرى برگسون ))، ((نظام زوجيّت )) را بررسى مى نمايد وماديين را بازهم مسخرهمى كند و مى گويد:
اگر ما پذيرفتيم كه اين تصادف سحرآسا و عجيب و باور نكردنى در تكوين دستگاهبينايى جميع حيوانات به يك نقشه و صورت امكان پذير است ، در عالم نبات چه خواهيمگفت كه مسيرش به تمام معنا با راه و مسير حيوان اختلاف دارد مع ذلك مى بينيم كه هردودر راهى از راههاى حيات باهم اتفاق دارند.
ما مى بينيم كه نبات و حيوان در عمل تناسل از يك روش پيروى مى كنند، پس چگونه حيوانبراى عمل تناسل ((نر و ماده )) را اختراع كرده و نبات نيز همين طريق را اختراع كرده ؟ وتصادفات تمام عوامل تطور و تحول و انتخاب طبيعى در تمام نباتات و حيوانات صددرصد مطابق در آمده است ؟ سپس مى گويد: محال است كه اين اساس واهى - اساسى كه آنرا انتخاب طبيعى ناميده اند - اساس اين تطابق و توافق باشد.(78)
از جمله دانشمندانى كه نظريه داروين را رد كرده اند يكى ((ايف دورج )) عضو سابق مجمععلمى فرانسه و ديگر((م . جولد سميث )) را نام مى برند، اين دو نفر در كتابى كه بهنام ((نظريات تحول )) نوشته اند (در ص 345) مى گويند: مگر يك نفر مانند ((نيوتن)) پيدا شود و به طور طفره با اكتشاف جديد غير منتظر اين مساءله راحل نمايد، تا اينكه مى گويند:
((داروين )) وقتى ناموس ((انتخاب طبيعى )) را مطرح كرد،خيال مى كرد نيوتنِ اين نظريه است ولى متاءسفانه نظريّه او در برابرنقل و ايراداتى كه بر آن وارد آمد پايدار نماند.(79)
نكته ششم : تفصيلاتى كه در چگونگى جدا شدن زمين از خورشيد و سرد شدن زمين وپيدايش انسان بر روى كره زمين گفته شده حاكى از ابداع و پيدايش ماده جهان از عدم است؛ زيرا اگر اين جريان دليل بر ابداع و حدوث نباشد، پس بايد پيش از مدتى كه بهفرض براى سرد شدن كره زمين (80) و ظهور تمام اينفعل و انفعالات و پيدا شدن موجود زنده در آن گفته اند، به ميلياردها و باز هم ميلياردهاسال ، اين جريانها واقع باشد و اكنون انواعى كه هزارها بار از انسان ،تكامل يافته تر و پيشرفته تر باشند موجود باشند و بالا خره اين تفصيلات ، قديمبودن عالم و ازليّت ماده را كه بعضى از طرفداران نشو و ارتقا مى گويند ردمى كند.
بنابراين ، بايد حدوث عالم را قبول كرد و باقبول اين عقيده ، وجود خدا ثابت مى شود؛ زيرا هيچ حادثى بدون علت ، وجود نخواهد يافت.
وقتى اين عقيده كه طبق ادلّه ديگر نيز قطعى و يقينى است بر اساس ‍ همين نظريات نيزثابت شد، نظر آنانكه مخالف نشو و ارتقا هستندو مذهب تعاقب خلق را پذيرفته اندتاءييد مى شود؛ زيرا خلق دفعى در اينجا هممثل اولين موجود زنده ثابت مى گردد و با ثبوت آن در مورد انسان وانواع ديگر نيزهرگونه استبعاد و اشكال بر طرف خواهد شد و چون كتابهاى آسمانى از جمله قرآن مجيدو احاديث معتبركه در مثل اين امور غيبى و پنهان از نظر (امورى كه برهان عقلى و رياضى وحسى يقين آور بر آن نمى توان اقامه كرد)، يگانه مدرك و سند معتبر است - نظريّه تعاقبخلق و اصالت انواع ، مخصوصا نوع انسان را بيان مى نمايند، پس بايد آن را پذيرفت.
نتيجه  
با توجه به اين نكات حساس ، پاسخ پرسش پيرامون فرضيه داروين كه متضمن سهپرسش است ، را مطرح مى نماييم :
1- ارزش فرضيه داروين و تكامل و انتخاب طبيعى از نظر علمى ضمن نكته سوم و پنجم وششم به طور خيلى مختصر بررسى شد و ضعف و نادرستى آن معلوم گرديد و از نظردينى هم اگرچه گفتيم كه اين موضوع جزءاصول اعتقادى نيست و اگر كسى از اينكه انواع چگونه پيدايش يافته يا حيات چگونه ودرچه مسيرى خلق شده غافل بماند، مسؤ وليتى ندارد ولى چون كتابهاى آسمانى از جملهقرآن مجيد دلالت دارند بر اينكه تمام انواع يا بعضى از آنها از جمله نوع انسان يا ايننسل فعلى از آغاز به همين نحو خلق شده اند، نظريهتكامل در اين حدود پذيرفته و قابل قبول نيست .
2- داروينيسم ، نه با عقيده الهيّين و اعتقاد به خدا منافات دارد و نه برهان عنايت و لزوموجود قصد و هدف را رد مى كند؛ و خود داروين نيز چنين نتيجه اى را از آن نگرفته است ؛زيرا چنانچه قبلا هم اشاره شد، چه انواع به طورمستقل ايجاد شده باشند و چه همه منتهى به نوع واحد و موجود تك سلولى شوند، خلقت چنينموجودى كه در مسير قانون تكامل ، مظهر اين همه نظامات مى شود نيزدليل بر قدرت خداست و در برهان عنايت و نظم به وجود اين نظم ومطابقت و هماهنگى وتناسبى كه در عالم و مخلوقات است استدلال مى شود، تفاوت نمى كند كه آنچه در آن ،اين نظام برقرار است دفعتا به وجود آمده يا به تدريج و تحت تاءثير نواميس تطور،تكامل يافته باشد؛ چون همين تكامل تدريجى و انتخاب طبيعى در ميدان تنازع در بقا كهبا دقت و نظم موجودات را تا اينجا آورده است ،دليل وجود قصد و هدف و شعور است .
زيرا واقع بودن موجود زنده در چنين مسيرى كه به اين همه آثار و نظاممحيرالعقول منتهى مى شود، حتما به طور تصادف نخواهد بود، سير چندين ميليون سالىموجود زنده تك سلّولى از آنجا تا اينجا و گذشتن آن از اين راههاى پرپيچ و خم و مسافتطولانى و قابليت آن براى قبول اين همه فعل و انفعالات ، عجيب و مبهوت كننده بوده وبودن آن در چنين مسير كامل ارتقايى ، دليل بر وجود قصد و هدف است و با وجود نظم وتناسب و قابليت پذيرش نظم ، مجرد حصول تدريجى ،دليل نفى قصد و شعور نمى شود؛ چنانكه تكوين درخت از هسته در يك مدّت طولانى وپيدايش انسان از نطفه تحت نواميس و قواعد معين ، برهان نظم را رد نمى كند بلكه تاءييدمى نمايد.
آنچه الهى مى گويد، دليل قصد و شعور است ، گفته الهى اين است كه موجود زندهچگونه تغيير شكل مى دهد و چگونه به مسيرى كه به تكاملش منتهى مى شود هدايت مىگردد، خودش مى فهمد يا به طور ضرورت و كوركورانه است ؟ چرا وقتى در محيطى كهمناسب با زندگى او نيست واقع مى شود منقرض نمى گردد؟ آياتبعيت اين موجود از ايننظام دليل بر قصد و شعور نيست (81) ؟
پس به هر نحو كه گفته شود، عنايت و هدف و شعور اثبات مى شود وحصول انواع چه به اين نحو باشد يا به آن نحو، عنايت و هدف را ثابت مى كنداصول داروينيسم غير از سرگذشت و به قول بعضى وصف موجود زنده ، چيزى نيست وعلت را بيان نمى كند.
مساءله اى كه شعور و التفات را اثبات مى كند، مساءله سرّ تبعيّت هرموجود از وضعمحيط و وراثت و برقرارى تنازع بقا در تكامل موجودات زنده است ، اين خود نظام بسيارعجيبى است كه از آن ، اين همه نظامات و توافقها تابحال پديد آمده و هرگز بدون عنايت و قصد و شعور، خود به خود آن را نمى توانفرض نمود و نواميس و اصولى كه گفته اند بر فرض صحت و اصالت ،اصل پيدايش ‍ موجودات و پيدايش حيات و حقيقت ظواهرى را كه حس مى كنيم نمى تواندتفسير و توجيه نمايد، به هرحال ، پندارها و گمانهايى كه فرضيهتكامل بر آنها بنا شده در برهانهايى كه بر وجود خدا اقامه شده خللى وارد نمى كند.((ادواردلونز كيسل ))، استاد علوم ، دكتر در حقوق ، استاد و رئيس اداره زيست شناسى ،جانورشناس و حشره شناس مى گويد:
((اگر علماى طبيعى دلايل علمى را همانطور كه براى اخذ نتايج علمى و تاءمين منظورشخصى ، مطالعه مى كنند از نظر دلالت بر وجود خدا مورد مطالعه قرار دهند، قهرا بهوجود صانع معترف خواهند شد، البته بايد تعصب را كنار بگذارند، چه مطالعات علمى ،هر صاحب عقل سليم را مجبور مى كند كه به يك علت اوليهقايل شود كه ما آن را خدا مى ناميم .
خداوند به نسل كنونى بشر يعنى نسل ما، لطف بيشترى نموده و با كشفيات مهمى كه درعلوم طبيعى صورت مى گيرد ما را غرق رحمت فرموده و تمامى افراد بشر اعم از علما وعوام بايد به شكرانه اين موهبت عُظمى ايمان خود را راسخ ‌تر كنند.
(تا اينكه مى گويد:) بايد دانست كه تكامل يكى از قوانين طبيعت است كه خداوند در موقعخلقت عالم مادى ، آن را خلق كرده )).
پس از يك سلسله مطالب در اين زمينه مى گويد:
((بايد قبول كرد كه در پشت اين تحوّلات و تغييرات ، قوه عاقله اى وجود دارد كه آنها راايجاد و برقرار نموده است و همچنين بايد اذعان كرد كه تحوّلات ، نتيجه مشيت يك صاحباراده حكيم است .
(تا اينكه مى گويد:) پديده تكامل و طرز انجام يافتن آن به طورى كه ما مشاهده مى كنيممظهر يك حكمت عالى است )).(82)
3 - در مورد آياتى كه پرسش شده ، آيا مى توان نظريهتكامل را ( به اين كيفيت كه تمام انواع ، مشتق از يك موجود تك سلولى باشند) در موردپيدايش انسان از آنها استفاده كرد يانه ؟
قبلا بايد توجه داشت آيات راجع به خلقت انسان و ساير جانداران ، آفرينش آسمان وزمين و به طور كلى عالم خلقت خيلى بيش از اينهاست و بايد در تفسير آيات راجع به هرموضوع ، تمام آيات مربوط به آن را در نظر گرفت . به علاوهمحتمل است كه بعضى از آن آيات از متشابهات باشند كه درتاءويل و تفسير آن حتما بايد از احاديث و روايات استفاده كرد و بدون مراجعه به احاديث ،اظهار نظر قطعى در مورد اين گونه آيات خطاست .(83)
و اما آياتى را كه پرسيده ايد: آيا مى توان آنها را طبق اين نظر، شرح و تفسير نمود، دوقسم مى باشند؛ بعضى با نظريه تطور ارتقايى در مورد نوع انسانىقابل انطباق نيستند و بعضى ديگر اصلا به اين بحث ارتباط ندارند:(وَلَقَدْ خَلَقْناكُمْثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلنا لِلمَلا ئِكَةِ اسْجُدُوا لاِ دَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْليسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السّاجِدين).(84)
محتمل است كه به دلالت آيات ديگر، مراد از ((خلقت )) خلقت مادى وجود آدم باشد ومراد از((تصوير)) اين باشد كه او را به صورت انسان مستوى الخلقة و يا انداممعتدل و متناسب به وجود آورده وصورت داديم ، پس معنا اين مى شود كه : ((هرآينه ماآفريديم شما را (از خاك ، گل چسبنده خشك شده ) پسشكل داديم شما را ...)).
محتمل است كه مراد از ((خلقت )) خلقت روح هر انسان و مراد از ((تصوير)) اين صورت ظاهرو جسمى باشد.
بعضى وجوه ديگر نيز در تفسير اين آيه فرموده اند كه در هيچ يك ، جمله : ((ولَقَدْخَلَقْناكُم )) به اينكه ما شما را از يك موجود تك سلولى آفريديم تفسير نشده واز لفظ((خَلَقْناكُم )) هم اين معنا مستفاد نمى شود؛ فقط اشاره بهاصل خلقت و اينكه شما مخلوق هستيد و خدا شما را آفريده و تصوير فرموده و صورت دادهاست ، از آيه استفاده مى شود، اما نمى توان چگونگى خلقت و اينكه اشاره به كيفيتتكامل انسان از تك سلولى باشد را به آيه نسبت داد و بيشتر از اين نيست كه اين آيه آنرا نفى نمى نمايد.
(وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَاءٍ مَسْنُونٍ)(85) ؛ ((هر آينه به تحقيقآفريديم انسان را از گل سياه بد بوى متغيّر)).
اين آيه مضمونش هرچند با مبادى بعضى نظريات مطابق باشد به طور كلى ، نظريّهتكامل را تاءييد نمى نمايد و شايد خالى از اشعار به اين نباشد كه آفرينش انسان اينچنين بوده نه انواع ديگر.
(هُوَ الَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ اِلَيْها فَلَمّا تَغشّيها حَملَتْحَمْلا خَفيفا ...)(86) ؛((اوست كه شما را از نفس واحد آفريد و از او جفت او را قرار داد تابه سبب او آرام گيرد پس چون او را در بر گرفت ، بار سبكى برداشت )).
آيه فوق به ملاحظه اين آيه :(...لِيَسْكُنَ اِلَيْها فَلَمّا تَغشّيها حَمَلَتْ حَمْلا خَفيفا فَمَرَّتْبِهِ فَلَمّا اَثْقَلَت دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُما لَئِنْ اتَيْتَنا صالِحا لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ) دلالتبر خلقت آدم و حوّا و فلسفه و فايده ازدواج و چگونگى تكثير افراد بشر و حالات روحىو نفسانى پدر و مادر در هنگام باردارى زن ، دارد و چنانكه ملاحظه مى نماييد برخلاففرضيه تكامل دلالت دارد و اگر هم كسى خيلى اصرار كند بيشتر از اين نمى تواندبگويد كه اين آيه سرگذشت بشر را از هنگامى كه به مرحله انسانيّت رسيده بيان مىكند، به هرحال فرضيه تكامل را تاءييد نمى نمايد.
(ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا المُضْغَةَ عِظاما...).(87)
اين آيه نيز برعكس آنچه شما استفاده كرده ايد كه اشاره اى است بهتكامل مهره داران از بى مهرگان ، مربوط به آفرينش افراد انسان ومراحل تكاملى نطفه تا به مرحله آفرينش روح است ؛ زيراقبل از اين آيه ، اين دو آيه است : (وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاْ نْسانَ مِنْ سُلا لَةٍ مِنْ طينٍ # ثُمَّ جَعَلْن اهُنُطْفَةً فى قَرارٍ مَكينٍ).
آيات ديگر نيز كه فقط به شماره آنها اشاره كرده ايد مفاد و مضمونشان در همين حدود است، مثل آيه يازده از سوره صافات (...اِنّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طينٍ لازِبٍ).
و مثل آيه دوّم از سوره انعام (هُوَ الَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ...).
و آيه پنجم از سوره حج (...فَاِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْمُضْغَةٍ مُخَلّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقةٍ).
و آيه هفتم از سوره سجده (اَلَّذى اَحْسَنَ كُلَّ شَىْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَاءَ خَلْقَ الاْ نْسانِ مِنْ طينٍ # ثُمَّجَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهين ).
و آيه دوم از سوره دهر(اِنّا خَلَقْنَا الاْ نْسانَ مِن نُطفَةٍ اَمشاجٍ...).
و آيه چهاردهم از سوره الرحمن (خَلَقَ الاْ نْسانَ مِنْ صَلصالٍ كَالفَخّار).
و آيه هفتم از سوره انفطار (اَلَّذى خَلَقَكَ فَسَوّيكَ فَعَدَلَكَ).
و آيه هفتم از سوره قيامت (اَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَني يُمْنى # ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّى ).
و امثال اين آيات ، همه يا بر آغاز خلق انسان دلالت مى كنند و فقط اشاره اى به اين دارندكه مبداء نوع انسانى گل خشك است و يا اينكه دلالت بر آغاز خلق افراد انسان از نطفهدارند، بنابراين ، اگر نظريّه تكامل را رد ننمايند، تاءييد اين نظر هم از آنها استفادهنمى شود. علاوه براين ، بعضى از آيات قرآن مجيد صريحا پيدايش آدم را به طورابداع بيان مى كند مثل آيه (اِنَّ مَثَلَ عِيسى عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُكُنْ فَيَكُونُ)(88) ؛ يعنى :((مثل عيسى نزد خدامثل آدم است كه او را از خاك آفريد پس به او فرمود، بشو، پس شد)).
خلاصه ، قدر يقينى آنچه پس از ملاحظه مجموع آيات راجع به آغاز خلق انسان و احاديثمعتبره استفاده مى شود اين است كه اين نسل موجود، انسانى نوعى ، مشتق از انواع ديگر نيستكه طبيعت آن را به تدريج به اين ترقى و كمال رسانده باشدآنچنانكه طرفداراننشووارتقاوعلماى طبيعى بحث مى كنند،بلكه نوعى است كه خدا آن را ابداع فرموده است باهمين شكل و غرايز و استعدادات و مشاعروحواس ظاهره وباطنه ،خدا،دوزوج از اين نوع آفريدو تمام نسل موجودبه آنان منتهى مى شوند؛ چنانكه مى فرمايد:(...اِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍوَاُنْثى ...).(89)
بنابراين ، باتوجه به اينكه اصل پيدايش نوع انسان از موجود تك سلولى و بالا خرهتكامل آن از ميمون از قرآن استفاده نمى شود وبلكه بعضى از آيات بر آفرينش انسانبه طور ابداع دلالت دارند و با توجه به اينكهاصل فرضيه تطور و تكامل به فرض آنكه از آن ايرادات خلاص شود (كه هرگزخلاص نخواهد شد) از حد حدس و گمان ، بالاتر نمى رود و ممكن است از نظر علمى درآينده فرضيه هاى ديگر مطرح و تاءييد شود، نبايدامثال اين آيات را با توجيه و تاءويلهاى سست به آن نظريّه تطبيق كرد و قرآن مجيد راتفسير به راءى نمود.
پرسش دوازدهم 
چون در ضمن پاسخ به پرسش يازدهم ، سخن از نواميس طبيعى در ميان آمد، نظر به اينكهبعضى ، عالم طبيعت را به طور مستقل تحت تاءثير اين نواميس مى پندارند و حوادث طبيعىرا به آنها استناد مى دهند، اين سؤ ال پيش مى آيد كه ارزش اين نواميس و تاءثير آنها درحوادث تا چه حد است ؟ و آيا توجيه و تعليل حوادث به اين نواميس بدونتعليل آن به اراده و مشيَّت الهى ، قانع كننده است يا آنكه هرچند وجود اين نواميس وتاءثير آنها را بپذيريم بازهم از استناد مجموعه كاينات طبيعى و نظاماتى كه در آنهابر قرار است به قدرت مطلقه الهى و مشيت ذات عليم و حكيم او چاره اى نيست ؟ و اصولاآيا اين نواميس وجود دارند و مثل ساير كاينات مادى ،قابل لمس و محسوس و مرئى هستند يا چيزهايى غيرمستقل و بلكه سرگذشتى از احوال و اوضاع و ارتباطات كاينات مى باشند و بالا خرهوجود اين نواميس ، ذهنى و فرضى است يا واقعى ؟
پاسخ : 
اگرچه در پاسخ يازدهم به طور فشرده راجع به اين نواميس و ماهيت آنها اشاره اى شد ومعلوم شد كه در دلالت كاينات وحوادث طبيعى بر وجود خدا تفاوت نمى كند كه نواميسثابت در پيدايش حوادث مؤ ثر باشند يا نباشند؛ چون نواميس هممثل ساير اسباب و مؤ ثرات طبيعى ؛ مانند آفتاب و هوا و چيزهاى ديگر در سلسلهعلل طبيعى حوادث واقع مى شوند، اما نه وجود اين نواميس وجوب دارند و نه نسبت قصد وشعور به آنها صحيح است . مع ذلك در اينجا به اندازه اى كه اين موضوع تا حدودىروشن شود و معلوم گردد كه اين سخنان با الفاظ و اصطلاحات هم اگرچه حاكى ازواقعياتى باشد در ادلّه خداشناسى خللى وارد نمى كند و مسير تحقيق در باره اين نواميس، هرگز به نفى ايمان منتهى نمى گردد، توضيحاتى به عرض ‍ مى رسد:
برخى پيرامون نواميس طبيعى و قواعدى كه در عالم كون ، دانشمندان از راه استقرا وآزمايشهايى كشف كرده اند مبالغه مى نمايند و برنامه اى را كه هر موجود به حسب نوع وآنچه ديده شده در پيدايش ‍ و بقا و زوال طى مى كند غيرقابل تغيير شمرده و حركات وحوادث را به طور مكانيسم تحت تاءثير اين نواميس بدونقصد و هدف پنداشته و به همان الفاظ ناموس ، قاعده وسنت طبيعى ،دل خوش كرده و از توجه به خداى آفريدگار منصرف شده اند. اينان در اين همه نظاماتو هماهنگيهاى محيّرالعقول كه حتى در بين نواميس گوناگون برقرار است ، هيچ گونهتوجيه و تفسيرى جز جهل به حقيقت ، اگر معترف بهجهل خود باشند و از مركب غرور علمى پياده شوند، ندارند.
علوم تجربى و طبيعى ، پاسخ درست و اطمينان بخشى به اين پرسشها نمى دهد:
آيا در عالم طبيعت ناموس تخلف ناپذيرى به طور مطلق وجود دارد؟ آيا هرچه ذاتى اشيا،شناخته شده ، ذاتى آنهاست ؟ و در شناخت ذاتيات كاينات طبيعى ، به تجربه و استقراىصد در صد مى توان اعتماد كرد؟ و آزمايش و استقرا براى كشف ذاتيات اشياى مادى ، يقينآور است ؟
آيا نواميس به همين تعداد است كه دانشمندان در رشته هاى مختلف علوم بر آن اطلاع يافتهاند و نواميس و قواعد ديگرى كه بسا مانع از تاءثيركامل اين نواميس باشد، وجود ندارد؟
آيا ذاتيات اشياى طبيعى همينهاست كه كشف شده ؟ اگر برخى از چيزهايى كهمحتمل است موانع دايمى ظهور ذاتيات اشيا باشند نبود، ذاتيات اشياى طبيعى ، طورديگرى شناخته نمى شدند؟
آيا قانون جاذبه عمومى نيوتن كه مى گويد: هردو جسم مادى كه داراى جرمهاى مختلف مىباشند و به فاصله معينى از يكديگر قرار گرفته اند به نسبت مستقيمحاصل ضرب دو جرم و به نسبت معكوس ‍ مجذور فاصله شان يكديگر را جذب مى كنند،حقيقتش چيست ؟
آيا آنچه هست و نواميسى كه برقرار است بايد چنان باشد؟ مثلا همين قانون كه از دو جرمهركدام سنگين تر است جاذب جرم ديگر است بايد چنين باشد؟ و چون بايد چنين باشد مىگويند هرجرم سنگين ، جاذب جرم سبك است ؟ يا فقط طور وجود هرجرم با جرم ديگر وارتباط آنها را با يكديگر اين گونه يافته اند؟ گمان نمى كنم كسى بگويد بايد اينچنين باشد و بتواند محال نبودن وضع ديگر، حتى عكس اين وضع كنونى را انكار كند.
يا نظريه نشو و ارتقا و نواميس چهارگانه اى كه مى گويند (به فرض ‍ اينكه آنهاصحيح باشند) آيا بايد چنين باشد؛ يعنى انواع ، بايد به سوىتكامل بروند يا عكس آن هم امكان داشت ؟ كه بعضى از انواع يا تمام آنها به سوى نقصبروند يا هر نوع همواره ثابت باشد؟ علوم تجربى و طبيعى نمى تواند جواب دهد كهبايد چنين باشد؛ فقط اگر كسى نظريه تحوّل و تطور را بپذيرد بيشتر از اين نمىتواند بگويد كه چنين هست و غير از اين نيست پس هيچ ناموسى وجودش بالذات ثابت نيستو مثل هر پديده مادى ، ممكن است باشد و ممكن است نباشد.
حال آيا چگونه شده است كه اين گونه اش پيدا شد و طور ديگر اتفاق نيفتاده ؟ پرسشىاست كه مادى نمى تواند به آن پاسخ دهد؛ چون او لزوم وجود يك نظام متقن و استوار را درعالم طبيعت نمى تواند ثابت كند؛ زيرا قصد و هدفى را در عالم مادهقايل نيست و كاينات را به قدرت ذات حكيم و عليم خدا مستند نمى سازد تا نظام حاكم برآن را اتم و اكمل نظامها بداند.
ولى الهى و موحد مى گويد كه اين عالم و اين مخلوقات و وجود اين انسان بايد چنينباشد؛ زيرا او مبداء آفرينش را اراده خدا مى داند و معتقد است كه در خلقت ، قصد و هدفوجود دارد و آنچه هست بايد چنين باشد و موجودىمثل انسان بر حسب حكمت و مصلحت الهى بايد چنين آفريده شود كه اگر چنين كه هست آفريدهنمى شد چيز ديگرى بود و انسان آفريده نشده بود و نقض غرض لازم مى گشت ، بهفرموده فيلسوف بزرگ اسلام ، خواجه طوسى 1:

جز حق ، حكمى كه حكم را شايد نيست
حكمى كه ز حكم حق برون باشد نيست
هرچيز كه هست آن چنان مى بايد
وان چيز كه آنچنان نمى بايد نيست
مادى نمى تواند بگويد بايد باشد و بايد چنين باشد و بايد آفريده شود و بايد چنينآفريده شود؛ فقط مى تواند بگويد چنين هست . و چنين هست غير از اين است كه چنين بايدباشد. بعلاوه ، از بيان علت اينكه چرا چنين هست نيز عاجز است و نمى تواند بگويد ايننواميس ، كوروكر بدون اينكه قصد وشعورى داشته باشند و همديگر را ديده باشند وقرارى گذاشته و انجمنى تشكيل داده باشند، چگونه با هم هماهنگ شده و اين عالم رارهبرى مى كنند؟!
اين نواميس ، چگونه به طور استقلال و از چه وقت ، مؤ ثر در حوادث طبيعى شدند و چرابا اينكه فرض اين است كه وجود آنها وجوب و لزوم ندارد وجود يافتند؟ و چگونه ايننظامات و قواعد، خود به خود حاكم بر عالم طبيعت شدند و از كى تشريف آوردند؟ چوناشيا - چنانكه گفته شد - بالذات اقتضاى اين نواميس را ندارند.
كدام يك از اين نواميس ، ثابت هستند؟ و اصلا چگونه مى توان با اتكاى به علوم تجربىو طبيعى ، ناموس و قاعده اى را ثابت و تخلف ناپذير دانست ؟ ما وقتى شيئى را موجود مىبينيم فقط مى توانيم به طور جزم بگوييم كه مقتضى و تمام شرايط وعدم تمام موانعآن فراهم شده تا وجود پيدا كرده است اما هرگز نمى توانيم بگوييم كه تمام اسباب وشرايط و موانع وجود آن را مى شناسيم .
از اين جهت ، كسى نمى تواند خرق عادات و معجزات انبيا را به استناد آن كه خلاف نواميسموجود در جهان است انكار كند؛ چون نه نواميس جهان به طور قطع شناخته شده اند و نهانحصار نواميس در امورى كه علوم طبيعى كشف كرده ثابت شده است ، بلكه امكان قواعدطبيعى ديگر و نواميس غير مادى نيز ثابت و مسلم است ، از طرفى ،اصل وجود نواميس طبيعى مورد ترديد بعضى از علماست . و آنچه از آن به نواميس تعبيرمى شود غير از نحوه وجود اشيا و اوضاع فعلى آنها و ارتباطى كه بين آنهاست چيز ديگركه وجود آن حتمى بوده و اصل باشد ثابت نيست . و علت بودن سنگينى يك ، جرم در جذبجرم كوچكتر كه آن را قانون جاذبه عمومى مى خوانند معلوم نيست . و در عينحال ، اين معنايش انكار واقعيت كشف نيوتن نيست (90) بلكه ترديد در مادى بودن قوهجاذبه و فاعل بودن جرم سنگين و مؤ ثر بودن آن است . و گرنه هردو جِرم ، اين نسبتوارتباط را كه نيوتن كشف كرده با هم دارند. اما آيا نيوتن در اين كشف ، علت را هم كشفكرده ؟ اين مطلب قابل ترديد است . و اگر مقصود، علتمستقل است كه مثل قانون جاذبه و قوانين طبيعىفاعل باشد. به طريق اولى و به طور قطع غيرمعقول و مورد انكار است . و تعليل حوادث به قوانين طبيعى به طورى كه هيچ هدف وقصدى در كار نباشد صحيح نيست .(91)
اين است كه حتى افرادى از بزرگترين متفكرين ، نه فقط در ثبات نواميس و وجوب آنهابلكه در وجودشان نيز ترديد مى كنند و تدبير غيبى و تسلط اراده اى ما فوق طبيعت و مادهو امكان تخلف نواميس ‍ را پذيرفته اند.
حتى دانشمند معروف ((اميل بوثرو)) عضو سابق مجمع علمى فرانسه كتابى به نام((امكان نواميس طبيعى )) نگاشته كه مكرر به چاپ رسيده است .
بوثرو، در ا ين كتاب مى گويد: خطاست اگر بگوييم نواميس ، حوادث طبيعى را رهبرىمى كنند؛ زيرا اين نواميس پيش از اشيا نبوده اند بلكه اشيا اقتضاى آنها را دارند (يعنىبه عكس اينكه نواميس علت حوادث طبيعى باشند نواميس خودشانمعلول اشياى طبيعى و از حالات آنها مى باشند و اين نواميس فقط بر علايق طبايع اشيا كهپيش ‍ از وجود نواميس بوده اند دلالت دارند).
تا اينكه مى گويد:
وجودانسان را كه صاحب شعوراست نمى توان كارنواميس طبيعى وفيزيولوژى دانست ؛زيرا اگر وجود انسان و كارهاى او را به طبيعت نسبت بدهيم كارهايى را به طبيعت نسبت دادهايم كه از احداث و انجام آن كارها عاجز است .(92)
((جان كلولند كوثرن )) رياضيدان و شيميدان مى گويد:
((ماده نمى تواند خود و قوانين حاكم بر خويش را بيافريند.عمل آفرينش ناچار بايد به وسيله عاملى غير مادى صورت گرفته باشد)).(93)
((رونالدهانرى پورتر)) عالم فيزيك و رياضى مى گويد: ((در علم فيزيك به سؤالاتى مى توان پاسخ داد كه اوّل آنها لفظ ((چگونه )) باشد)).
و به اغلب سؤ الاتى كه در اول آنها لفظ ((چرا)) باشد. علم فيزيك نمى تواند جواببدهد؛ مثلا جواب سؤ ال ((چگونه دو جسم همديگر را جذب مى كنند؟)) را قانون جاذبهنيوتن به خوبى داده ولى جواب سؤ ال ((چرا دو جسم همديگر را جذب مى كنند؟)) داده نشدهاست ، حتى جواب بسيارى از سؤ الاتى كه با ((چگونه )) شروع مى شود، احتمالى وتقريبى است .(94)
((هنرى بوانكاريه )) رياضيدان بزرگ در كتاب ((ارزش دانش ، صفحه 234)) ازفيلسوف ((ادوارلووا)) نقل كرده است كه نواميس ، از مخترعات دانشمندان است .(95)
((وليم كروكس )) نيز ضمن بياناتى همين نظر را اظهار مى كند كه ((آنچه را ما بهناموس اسم گذارى مى كنيم در حقيقت چيزى جز برنامه كاينات نيست و جز يك چهره از چهرههاى قوه اى كه در عالم تكوين عمل مى كند نمى باشد. پس اگر بتوانيم جميع قوانينطبيعى را كشف كنيم و چهره هاى گوناگون قدرتى را كه بر عالم تكوين قاهر و فرمانشنافذ است ، بشناسيم (وخود آن قادر حكيم را نشناسيم ) نمى توانيم بگوييم كه چرااتمها، كرات ، اجرام آسمانى ، جماد، نبات ، انسان و حيوان مجبور به پيروى از آنچه نامشرا ناموس گذارده اند مى باشند)).(96)
دكتر ((ج جليه )) استاد سابق دانشگاه سوربون پاريس در صفحه 71 از كتاب ((منالاشاعر بذاته الى الشاعر بها)) طبع سوم مى گويد:
((نواميسى كه عالم مادى را رهبرى مى كنند آن چنانكه مردم گمان مى كنند غيرقابل تغيير و ثابت نيستند، ارزش و تاءثير آنها نسبى است ، لذا ممكن است به واسطهعروض عارضى تغيير كنند يا اصلا كارشانباطل شود.(97)
پس قدر مسلم اين است كه نمى توان حوادث طبيعى و نظامات حاكم بر عالمِ كون را بهناموس نسبت داد چنانكه نسبت دادن آن به ماده هم جايز نيست و نمى توان نواميس طبيعى راثابت و غير قابل تغيير شمرد و از نظر علم ، اظهار اطمينان به اينكه اين نواميس هموارههمچنين بوده وخواهند بود غلط و حاكى از جهل يا غرور و خودپسندى است . و همچنين تعريفنواميس به عنوان اينكه اشيائى و عواملى غير از وضع و ساختمان كاينات و علايق آنها بهيكديگر باشند، دشوار است و لذا برخى از دانشمندان بزرگ كه مى خواهند سخنانشاناستوار و دقيق و به حقيقت نزديكتر باشد، در مقام تعريف نواميس به صراحت اظهار تحيّر وسرگردانى كرده اند.

next page

fehrest page

back page