بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 16, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و بنابراين ، آيه شريفه در هر دو حال جواب ازاشكال بالا مى شود، اما، اگر آن اشكال را هم بر اساس بسيارى منويات ، و نهانى هاىدلها تصوير كنيم ، و بگوييم خداوند چطور به حساب اين همه منويات خلايق مى رسد، واشتباه نمى كند، آيه مذكور در پاسخ مى گويد: (ان الله عليم بذات الصدور - خداداناى به منويات است ).
و اگر اشكالى بر اساس اعمال و اقوال خارجى طرح شود و گفته شود كه خدا چگونهبه حساب اين همه اعمال از اين همه خلايق مى رسد و اشتباه نمى كند، آن وقت آيه مورد بحثجواب آن را مى دهد كه خدا شنواى اقوال و بيناىاعمال است ، پس اشكال و جوابى كه در آيه مورد بحث آمده نظيراشكال و جوابى است كه در آيه (قال فما بال القرون الاولىقال علمها عند ربى فى كتاب لا يضل ربى و لا ينسى ) آمده ، دقت بفرماييد.
بعضى از مفسرين از اعتراض مذكور جوابهاى ديگرى داده اند، كه تمام نيست ، اگر ازخوانندگان كسى بخواهد بدانها واقف شود، بايد به تفاسيرمفصل مراجعه نمايد.


الم تر ان الله يولج الليل فى النهار و يولجال نهار فى الليل و سخر الشمس و القمر كل يجرىلاجل مسمى ...



استشهاد براى علم خدا به اعمال بندگان به تدبير جارى در نظام شب و روز
در اين آيه براى مضمون آيه قبلى ، يعنى علم خدا بهاعمال بندگان استشهاد شده است به تدبيرى كه در نظام شب و روز جارى است ، كهگاهى اين طولانى و آن كوتاه ، و گاهى اين كوتاه و آن طولانى مى شود، كه البتهفصول سال و نيز سرزمينهاى مختلف در اين كوتاهى و بلندى شب و روز موثرند، اما درهر فصل و در هر منطقه نظام ثابت است .
و همچنين تدبيرى كه در آفتاب و ماه ، و اختلاف طلوع و غروب آن دو جارى است ، و همچنيناختلافى كه بر حسب حس در مسير و جريان آن دو است ، همه اينهادليل بر تدبيرى است كه خدادر سراسر جهان دارد، چون مى بينيم هر يك از آفتاب و ماهنظام دقيقى دارد، كه هيچ خلل و تشويش و اضطرابى در آن نيست ، و همه اينهادليل بر علم و اطلاع مدبر آنهاست ، چون برقرار ساختن چنين نظامى دقيق بدون علممحال است .
پس مراد از (ايلاج ) شب در روز اين است كه شب رو به بلندى بگذارد و بعضى ازساعات روز را اشغال كند، يعنى ، بعضى از ساعات كه قبلا روز بودند جزو خود سازد ومراد از (ايلاج ) روز در شب عكس اين معنا است ، و مراد از اينكه فرمود: هر يك از آفتابو ماه مسخر و رام شده ، تا اجلى مسمى جريان دارند، اين است كه هر وضعى از اوضاعشانتا وقتى معين است ، و دوباره به وضع اول بر مى گردند.
پس هر كس اين نظام دقيق را كه در آفتاب و ماه است در نظر بگيرد، شكى نمى كند دراينكه مدبرش با علم ، امر آنها را تدبير كرده ، علمى كه آميخته باجهل نيست ، نه اينكه خودش تصادفا و اتفاقا چنين نظامى به خود گرفته باشد.
(و ان الله بما تعملون خبير) - اين جمله عطف است بر موضع جمله (ان الله يولج)، و تقديرش چنين است : (الم تر ان الله يولج ...)، (و الم تر ان الله بماتعملون خبير)، چون به طورى كه گفته اند كسى كه نظام شب و روز و آفتاب و ماه راببيند، ممكن نيست از عالم بودن صانع آن به دقايق واعمال مهم آن غافل بماند.
ليكن به نظر ما اين نتيجه گيرى ، يعنى نتيجه گيرى علم به آنچه مردم مى كنند، از علمبه نظامى كه در شب و روز و آفتاب و ماه جارى است ، درست نيست ، زيرا چنين استنتاجىصرف حدس است ، يعنى مردم بايد حدس بزنند كه خدايى كه داناى به آن نظام است ،به اعمال ايشان نيز عالم است ، و علم حدسى را مشاهده و رويت خواندن صحيح نيست ، (چوناز علم قطعى به رؤ يت تعبير مى كند نه از حدس ).
و شايد مراد از ديدن خبير بودن خدا به اعمال ، در جمله (آيا نمى بينى كه خدا بهاعمال شما خبير است ؟) اين باشد كه اگر انسان در نظام واعمال خودش بدان جهت كه عمل يك فرد انسانى است دقت كند، خواهد ديد كهاعمال او از چند جهت قابل تقسيم است ، از يك جهت تقسيم مى شود به اعمالى كه از قواىظاهرى يعنى حواس پنجگانه بينايى ، شنوايى ، بويايى ، چشايى ، و لامسه صادر مىشود، و اعمالى كه از قواى باطنى او يعنى قوه مدركه و فعاله سر مى زند.
از جهت دوم تقسيم مى شود به اعمالى كه همه قواى او در آن دخالت دارند، و اعمالى كهبعضى از آن قوا در آن مؤ ثرند.
و از جهت سوم اعمالى كه جنبه جاذبه دارند، و جلب نفع مى كنند، و اعمالى كه جنبه دافعهدارند، و دفع ضرر مى نمايند.
و از جهت چهارم تقسيم مى شود به اعمالى كه در طفوليت از او سر مى زند، و اعمالى كهدر دوران كودكى اش و اعمالى كه در دوران جوانى اش ، و اعمالى كه در دوران پيرى اشانجام مى دهد، و همچنين تقسيماتى ديگر.
آنگاه اگر در ارتباط اين اعمال با يكديگر، و استخدام بعضى از آنها براى بعضىديگر، و راه يابى نفس در انجام هر يك از آنها در آنجايى كه انجام داده ، و سزاوار بودهكه انجام دهد و نيز در حركت انسان با اين كاروان قوى واعمال به سوى غايت ها، و آن كمال و سعادتى كه درمال كار مترتب بر آنها مى شود. و نيز در فرورفتگيش در ورطه هاى ماديت ، و موطن زينت وفتنه و سرانجام ناجى بودن بعضى و هالك شدن بعضى ديگر، تدبر و دقت كند.
آرى اگر در اين نظام حيرت انگيز باريك شود، خواهد ديد و ديگر شكى نخواهد كرد دراينكه آنچه كرده و مى كند، تقديرى بوده كه خدا مقدرش كرده ، و نظامى بوده كه صانععليم و آفريدگار توانا رديف كرده است ، و ديدن اين نظام علمى عجيب ، ديدن اين معنا استكه خدا به آنچه مى كنيد خبير است (و خدا داناتر است ).


ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونهالباطل و ان الله هو العلى الكبير



بعد از آنكه خداى سبحان فرمود: مبدا هر چيز خدا است ، و در نتيجه وجود و تدبير امر هرچيز مستند به اوست ، و عود هر چيزى هم به سوى اوست ، بدون فرق بين فرد و جمعيت ، وبين قليل و كثير، و نيز خاطرنشان كرد كه هيچ چيز از خلقت و امر به دست خدايانى كهايشان مى خوانند نيست ، اينك تمامى اين مطالب را در تحت يك بيان جامع جمع كرد، و باكلمه (ذلك ) به آنچه تاكنون گفته شده اشاره نموده و فرموده : (ذلك بان الله هوالحق و ان ما يدعون من دونه الباطل ...).
معناى (حق ) بودن خداى تعالى و (على ) و (كبير) بودن او عزاسمه
توضيح آن : كلمه (حق ) به معناى ثابت است ، اما نه از هر جهت ، بلكه از جهت ثبوتش، و در مقابل آن كلمه (باطل ) به معناى غير ثابت است ، از جهت عدم ثبوتش ، و جمله(ان الله هو الحق ) به خاطر ضمير فصلى كه در آن هست ، و نيز بخاطر معرفه آوردنخبر، - الف و لام آوردن بر سر كلمه (حق ) - انحصار را مى رساند، يعنى انحصارمبتداء در خبر.
پس جمله (بان الله هو الحق ) ثبوت را منحصر مى كند در خدا، و مى فرمايد: تنها خدااست كه ثابتى است كه با بطلان آميخته نيست ، و به عبارت ديگر ثابت از جميع جهاتاست ، و به عبارت سوم موجود بر هر تقدير است ، پس وجودش مطلق است ، يعنى مقيد بههيچ قيد و مشروط به هيچ شرطى نيست ، پس وجود او ضرورى و عدمشمحال است ، به خلاف غير او از موجودات ممكن الوجود، كه وجودشان تقديرى است ، يعنىبه تقدير و فرضى كه مسبب آن موجود شود آن نيز موجود مى شود، پس وجود ممكنات مقيداست به وجود سبب آنها، پس به دست آن سبب موجود مى شوند، نه بخودى خود و بهضرورتى از ذات خود.
و وقتى حقيقت هر چيز عبارت است از ثبوت آن ، پس خداى تعالى كه ثبوتش ضرورى است، به ذات خود حق است ، ولى غير او به وسيله او حق مى شوند.
و وقتى اين معنا مورد دقت قرار گيرد، و آن طور كه شايد و بايد در آنتاءمل شود، معلوم مى شود: اولا تمامى موجودات در وجود يافتن ، مستند به خداى تعالىهستند، و همچنين نظام عامى كه در عموم آنها، و نيز نظامهاى جزئى كه در بعضى از آنهايعنى در هر نوعى و فردى از آنها جارى است ، همه مستند به خداى تعالى است .
و ثانيا كمالات وجودى كه در حقيقت ، صفات وجودند، ازقبيل علم ، قدرت ، حيات ، سمع ، بصر، وحدت ، خلق ، ملك ، غنى ، حمد، و خبير بودن ، چهآنها كه در آيات سابق ذكر شده ، و چه آنها كه ذكر نشده ، صفاتى است كه قائم بهخداى تعالى است ، كه يا عين ذات اويند، مانند علم و قدرت ، و يا صفاتى خارج از ذاتاويند، كه از فعل او انتزاع مى شود، مانند صفت خالق و رازق و رحيم ، كه از خلقت و رزقو رحمت او انتزاع مى شوند.
و ثالثا قبول شريك در ذات او، يا در تدبيرش ، و نيز هر صفتى كه معناى فقدان ونقص را داشته باشد، از ذات خداى تعالى مسلوب است ، يعنى اينگونه اوصاف در او نيست، و به همين جهت آنها را صفات سلبيه خدا مى گوييم ، مانند بى شريكى ، تعددناپذيرى ، بى جسمى ، بى مكانى ، بى زمانى ،جهل ، عجز، بطلان ، زوال و امثال آن .
براى اينكه همه اين صفات معناى عدمى دارند، و چون وجود خدا مقيد به قيدى نيست ، هميننداشتن قيد عدمى (به حكم نفى در نفى موجب اثبات است )، اطلاق وجود او را اثبات مى كند.
و شايد جمله (و ان الله هو العلى الكبير)، ثبوت صفات را به هر دو مرحله اش افادهكند، چون نام (العلى ) تنزه خدا را از هر چيز كه لايق به ساحت او نيست افاده مى كند،پس بدليل اينكه العلى است مجمع همه صفات سلبى است .
و كلمه (كبير) وسعت او را نسبت به هر كمال وجودى افاده مى كند، پس چون كبير استمجمع تمام صفات ثبوتى است .
پس صدر آيه يعنى جمله (ذلك بان الله هو الحق ) برهان بر مضمونذيل آن ، يعنى جمله (ان الله هو العلى الكبير) است ، وذيل آن برهان بر جامعيت خداى تعالى نسبت به صفات ثبوتيه و سلبيه هر دو است ، كهبيانش گذشت ، پس خدا ذاتى است مستجمع و دارنده همه صفاتكمال ، پس او (الله ) است ، كه عزيز است نام او.
جمله (و ان ما يدعون من دونه الباطل )، از آنجا كه درمقابل جمله (ذلك بان الله هو الحق ) است ، لذا هر چه درباره اين جمله گفته شد،مقابل آن ، در آن جمله جريان مى يابد، يعنى خدايانى كه مشركين براى خود اتخاذ كردهاند، هيچ بهره اى از حقيقت ندارند، و از خلق و تدبير چيزى مستند به آنها نيست ، چونشريك در الوهيت و ربوبيت باطل است و حقيقتى در آن نيست و چون به هر تقديرباطل است ، پس از خلق و تدبير به هيچ وجه چيزى مستند به آنها نمى شود.
مطلب ديگر اينكه در آيه شريفه از اسماء الحسنى سه اسم (حق ) و (على ) و(كبير) ذكر شده ، و از آنچه گذشت معلوم شد كه كلمه (حق ) به معناى واجب الوجوداست ، و كلمه (على ) از صفات سلبيه ، و كلمه (كبير) از صفات ثبوتيه كه قريبالمعنى با عبارت مستجمع صفات كمال است .


الم تر ان الفلك تجرى فى البحر بنعمت الله ليريكم من آياته ...



حرف (باء) در جمله (بنعمت الله ) باء سببيت است ، و ذكر نعمت ازقبيل مقدمه چينى براى آخر آيه است ، و در آن اشاره است به وجوب شكر خداى تعالى ، دربرابر نعمتش ، براى اينكه شكر منعم واجب است .
و معناى آيه اين است كه آيا نمى بينى كه كشتى در دريا به وسيله نعمت او به حركت درمى آيد؟ و آن نعمت عبارت است از اسباب حركت ، و جريان كشتى ، يعنى باد، و رطوبتداشتن آب ، و امثال آن .
بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه باى مذكور باى تعديه ، و يا به معناى (مع -با) باشد، و مراد از (نعمت ) طعام و ساير محمولاتى باشد كه كشتى ها بارگيرىمى كنند، بنابر احتمال دوم معنا چنين مى شود كه : آيا نمى بينى كه كشتى با بارش دردريا به حركت در مى آيد؟ و بنابر احتمال اول چنين مى شود: آيا نمى بينى كه كشتىبارش را در دريا به حركت در مى آورد؟
و آيه شريفه با جمله (ان فى ذلك لاياتلكل صبار شكور) تمام شده است . كلمه (صبار) يعنى كسى كه در هنگام ناملايماتبسيار صبر مى كند، و (شكور) يعنى كسى كه در برخورد با نعمت ها بسيارشكرگزار است ، و اين تعبير به طورى كه گفته اند كنايه از مؤ من است .


و اذا غشيهم موج كالظلل دعوا الله مخلصين له الدين ...كل ختار كفور



راغب گفته كلمه (ظله ) به معناى ابرى است سايه افكن ، و بيشتر به ابرى ظله مىگويند كه عواقب ناگوارى داشته باشد، از آن جمله در قرآن فرموده : (كانه ظله ) ونيز فرموده : (عذاب يوم الظله ).
و معنايش اين است كه چون موجى در دريا مانند قطعه اى ابر برايشان احاطه مى كند، دستاز همه چيز شسته ، فقط متوجه خدا مى شوند، و از او نجات خود را مى طلبند، در حالى كهدين را برايش خالص دارند، و خلاصه مى خواهد بفرمايد: اين خواندن خدا در آنحال دليل بر اين است كه فطرتشان فطرت توحيد و يگانه پرستى است .
(فلما نجيهم الى البر فمنهم مقتصد) - كلمه (مقتصد) به معناى كسى است كه راه(قصد) يعنى راه مستقيم را مى پيمايد كه مراد از آن راه توحيدى است كه فطرتشان درآن حال بر آن دلالتشان مى كرد، و تعبير به (منهم - بعضى از ايشان )، براى اندكشمردن آنان است ، و معنايش اين است كه همين كه خداى سبحان اين گرفتاران دريا را كهخدا را به خلوص مى خواندند نجات داد، و به خشكى رساند، اندكى از ايشان مقتصدند.
(و ما يجحد باياتنا الا كل ختار كفور) - كلمه (ختار) مبالغه است و از ماده (ختر)مى باشد كه به معناى شدت مكر و حيله است ، و از سياق بر مى آيد كه اين عده بيشتر آنمردمند، و معنايش اين است كه از آن جمعيت گرفتار در دريا، بيشترشان آيات ما را انكاركردند، و آيات ما را انكار نمى كند، مگر هر نيرنگ باز كفران پيشه .


يا ايها الناس اتقوا ربكم ... و لا يغرنكم بالله الغرور



بعد از آنكه حجت ها و مواعظ شافى و وافى را بيان نمود، در اين جمله كه خاتمه آن مواعظاست ، در بيانى عمومى همه را مخاطب قرار داده و به سوى تقوى دعوت و از روز قيامتانذار مى كند، قيامتى كه هيچ بى نياز كننده اى نيست ، كه آدمى را بى نياز كند، مگر ايمانو تقوى .
معناى جمله : (و لا يغرنكم بالله الغرور)
راغب گفته : كلمه (جزاء) به معناى بى نيازى و كفايت است ، و گفته : (غررتفلانا) به اين معنا است كه من رگ خواب او را جستم ، و آنچه از او مى خواستم گرفتم ،و (غره ) به معناى غفلت در بيدارى است ، و كلمه (غرار) به معناى غفلت با چرت وفتور است ، - تا آنجا كه مى گويد: پس غرور به معناى هر چيزى است كه آدمى رافريب مى دهد، چه مال باشد، و چه جاه ، و چه شهوت ، و چه شيطان ، چيزى كه هستبعضى از مفسرين كلمه (غرور) را به شيطان تفسير كرده اند، و اين بدان جهت است كهاو خبيث ترين فريب دهندگان است و بعضى ديگر آن را به دنيا تفسير كرده اند چون درمثل گفته شده (الدنيا تغر و تضر و تمر - دنيا غرور مى آورد و ضرر مى زند و مىگذرد).
و بنا به گفته وى معناى آيه اين مى شود: (اى انسانها بپرهيزيد از پروردگارتان)، و او خداى سبحان است ، (و بترسيد روزى را) و آن روز قيامت است ، كه (لا يجزى) كفايت نمى كند (پدرى از فرزندش ، و نه مولودى كفايت كننده و بى نياز كننده است) چيزى را (از والد خويش ، كه وعده خدا) به آمدن قيامت (حق ) است ، يعنى ثابتاست و تخلف ناپذير، (فلا تغرنكم الحيوه الدنيا) پس زنهار، كه زندگى دنيا بازينت فريبنده خود شما را بفريبد (و لا يغرنكم بالله الغرور) و بطور كلى بهوشباشيد، كه هيچ فريبنده اى چه از شؤ ون زندگى باشد، و چه خصوص شيطان شما راگول نزند.


ان الله عنده علم الساعه و ينزل الغيث و يعلم ما فى الارحام و ما تدرى نفس ما ذا تكسبغدا و ما تدرى نفس باى ارض تموت ان الله عليم خبير



كلمه (غيث ) به معناى باران مى باشد، و معناى جمله هاى آيه روشن است .
بيان اينكه خداوند عالم به هر كوچك و بزرگ است
چيزى كه در تفسير اين آيه لازم است گفته شود، اين است كه در اين آيه سه مورد ازمواردى كه علم خدا متعلق بدانها است بر شمرده ، يكى علم به قيام قيامت ، كه از مسائلىاست كه خداوند علم بدان را به خود اختصاص داده ، و احدى جز او از تاريخ وقوع آن خبرندارد، همچنان كه جمله (ان الله عنده علم الساعه - به درستى خدا نزد او است علم بهقيامت )، نيز اين انحصار را مى رساند.
دوم مساءله فرستادن باران ، و سوم علم بدانچه در رحم زنان است ، از پسر و دختر، كهخداوند اين دو را نيز به خود اختصاص داده مگر آنكه خودش تعليم كسى كند.
و دو چيز ديگر هم شمرده ، كه انسان از آن اطلاعى ندارد، و به خاطر همين از حوادث آيندهخود بى خبر است ، اول اينكه : (و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا - هيچ كس نمى داند كهفردا چه به دستش مى آيد)، دوم اينكه : (و ما تدرى نفس باى ارض تموت - و هيچكس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد).
و گويا مراد از تذكر اين دو نكته ، يادآورى اين معنا باشد، كه خداى تعالى ، عالم بههر كوچك و بزرگ است ، حتى مثل مساءله قيامت را مى داند، كه علمش براى خلق فراهم نمىشود، و خود شما به آن كه مهمترين مساله است علمى نداريد، پس خدا مى داند و شما نمىدانيد، و چون چنين است ، پس زنهار كه به وى شرك ورزيد، و از اوامرش تمرد كنيد، و ازپذيرفتن دعوتش رو گردانيد، و در نتيجه به خاطر نادانى خود هلاك شويد.
بحث روايتى
چند روايت در بيان مراد از نعمت هاى ظاهر و باطندرذيل آيه (واسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة )
در كتاب كمال الدين به سندى كه به حماد بن ابى زياد دارد روايت كرده ، كه وى گفت :من از آقاى خودم موسى بن جعفر (عليه السلام ) از آيه (و اسبغ عليكم نعمه ظاهره وباطنه ) پرسيدم ، فرمود نعمت ظاهرى ، امام ظاهر، و نعمت باطنى ، امام غائب است .
مؤ لف : البته اين روايت از باب تطبيق يكى از مصاديق بركل آيه است ، و آيه مدلولش اعم از مورد روايت است .
و در تفسير قمى به سند خود از جابر روايت كرده كه گفت : مردى نزد امام ابى جعفر(عليه السلام ) به عنوان سوال آيه (و اسبغ عليكم نعمه ظاهره و باطنه ) را تلاوتكرد، امام (عليه السلام ) فرمود: اما نعمت ظاهرى ،رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و معرفت و توحيدى است كه آن جناب دربارهخداى عزوجل آورده ، و اما نعمت باطنى ولايت ما اهل بيت و عقد مودت ما است ....
مؤ لف : اين روايت نيز مانند روايت قبلى از باب تطبيق است .
و در مجمع البيان در ذيل جمله (و اسبغ عليكم ...) گفته : و در روايت ضحاك از ابنعباس آمده كه گفت : من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيدم معناى اين آيهچيست ؟ حضرتش فرمود: اى ابن عباس اما آنچه كه ظاهر است اسلام است و آنچه كه خداآفريده ، از خلقت و رزقى كه به تو افاضه كرده ، و اما آنچه باطن است اين است كهاعمال زشتت را پوشانده و رسوايت نكرده ، اى ابن عباس خداى تعالى مى فرمايد: من سهچيز را به مومن داده ام ، كه از خود او نيست ، اول دعائى كه مؤ منين بعد از او بر او مىخوانند با اينكه او ديگر عملى ندارد، و دوم اينكه ثلث مالش را براى خودش قرار دادم ،تا با آن گناهانش را ببخشم ، سوم اينكه كارهاى زشتش را پوشاندم ، و به هيچ يك ازآنها رسوايش نكردم ، با اينكه اگر يكى از آنها را بر ملا و فاش مى ساختم ، حتىخاندانش ‍ او را طرد مى كردند، تا چه رسد به غريبه ها.
مؤ لف : قريب به اين مضمون را سيوطى در الدر المنثور به چند طريق از ابن عباس آورده، و اين حديث هم مانند دو حديث قبلى از باب تطبيق يكى از مصاديق نعمت هاى ظاهرى وباطنى بر كلى آن است .
و در توحيد به سند خود از عمر بن اذينه از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كهدر حديثى فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده : هر مولودى بافطرت يعنى معرفت اينكه خدا آفريدگار اوست متولد مى شود، و اين همان است كه خداىتعالى مى فرمايد: (و لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله - و اگراز ايشان بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده هر آينه حتما خواهند گفت الله ).
و در تفسير قمى در ذيل آيه (الم تر ان الفلك تجرى فى البحر بنعمت الله ) از امام(عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود (كشتى ها در دريا به قدرت خدا حركت مى كنند).
و نيز در همان كتاب در ذيلآيه (ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور)نقل كرده كه فرمود: صبار آن كسى است كه در برابر فقر و فاقه خويشتن دارى مى كند،و شكور آن كسى است كه بر همه احوال شكر خدا مى گزارد.
و در مجمع البيان در ذيل همين آيه گفته : در حديث آمده ، كه ايمان دو نيم است ، نيمى صبراست ، و نيمى شكر.
مؤ لف : اين حديث از همين آيه شريفه گرفته شده ، كه ما درذيل آن گفتيم كنايه است از مؤ من .
و در تفسير قمى در ذيل جمله (الا كل ختار كفور) معصوم فرموده : (ختار) به معناىخداع و نيرنگ باز است ، و در ذيل جمله (ان وعد الله حق ) فرموده : منظور از اين وعده ،وعده قيامت است .
وصف دنيا از زبان اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در جواب مردى كه از دنيا بدگويىمىكرد
و در كتاب ارشاد مفيد نقل كرده كه امير المومنين (عليه السلام ) شنيد كه مردى از دنيابدگويى مى كند، بدون اينكه بفهمد چه مى گويد، و چه بايد درباره آن بگويد پس درپاسخش مطالبى فرمود، كه از آن جمله اين است كه : دنيا جاى راستى است ، براى كسىكه با دنيا صادق باشد، و جاى عافيت است براى كسى كه از دنيا چيز بفهمد، و جاى بىنياز كردن خويش است ، براى كسى كه از آن توشه برگيرد، و نيز دنيا، مسجد انبياىخدا، و محل نزول وحى اوست ، و مصلاى ملائكه ، و تجارتخانه اولياى خدا است ، در دنيارحمت به چنگ آوريد، و در آن بهشت را كسب كنيد، پس اين كى است كه دنيا را مذمت مى كند؟با اينكه خود دنيا ناپايدارى و جدا شدنش ازاهل دنيا را اعلام مى كند، و به بانگ بلند از فراق و جدايى خبر مى دهد، و خودش خبر ازمرگ خود مى دهد،با نمونه اى كه از سرور دارد بشر را به سرور آخرت تشويق مى كند،و با نمونه اى كه از بلاء دارد مردم را از بلاى آخرت بر حذر مى دارد، و اين ترغيب وتحذيرش را به بهترين بيان صورت مى دهد.
پس هان اى كسى كه دنيا را مذمت مى كنى ، و در عينحال كه آن را فريبگر مى خوانى ، فريب خورده اين بيان خويشى ، او كى تو را فريبداده ؟ آيا با بستر مرگ پدرانت ؟ و قبور ايشان كه ايشان را كهنه و پوسيده كرد تو راگول زده ؟ و يا با افتادن مادرانت در گودال گورها؟ تو مگر يادت نيست كه چقدر با دستخود و به مباشرت خود آنان را پرستارى و عيادت كردى ، به اميد اينكه شايد بهبودىيابند، و چقدر و با چه علاقه اى شرح بيماريشان را براى پزشكان بيان مى كردى ، واز آنان التماس دواء مى نمودى ، نه آن علاقه و حرصت سودى بهحال آنان بخشيد، و نه ميانجى گريت فائده اى به حالشان داشت ، اين وضع كه خودتديدى و دنيا نشان تو داد، بستر مرگ تو را به تو نشان داد، كه در آن روز نيز نهگريه ات به جايى مى رسد، و نه دوستانت سودى به حالت دارند.
چند روايت در مورد انحصار علم به چند چيز در خداى تعالىدرذيل آيه : (ان الله عنده علم الساعة و...)
و در خصال از ابى اسامه از ابى عبدالله امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه وىگفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود: آيا نمى خواهيد از پنج چيز خبرتان دهم ، كهخداى تعالى احدى از خلق خود را به آنها آگاه نساخته ؟ مى گويد: عرضه داشتم : بله ،فرمود: خداوند تاريخ قطعى قيام قيامت را مى داند، و به احدى از خلق خود خبر نداده ، وخداوند باران را نازل مى كند، و آنچه در رحم ها هست مى داند، و هيچ كس نمى داند كه فرداچه چيزى كسب مى كند، و هيچ كس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد، ولى خدا همه اينها رامى داند، و از آنها با خبر است .
مؤ لف : در عين حال روايات بسيار زيادى ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ائمه (عليهم السلام ) رسيده كه اين حضراتاز آينده حال خود و از زمان مرگشان و اينكه در چه سرزمينى از دنيا مى روند خبر داده اند،و اين روايات بسيار، روايت بالا و نظائر آن را تقييد مى كند، وحاصل مجموع روايات اين مى شود، كه علم اين پنج امر مخصوص خدا است ، و به كسىنداده ، مگر آن كس كه خود به وى تعليم نموده است ، البته در اين دسته از رواياترواياتى هست كه قبول تقييد نمى كند، مثلا در آنها آمده كه حتى به تعليم الهى نيز كسىدر اين پنج مساله آگاه نمى شود، ليكن به اين روايات نبايد اعتناء كرد، براى اينكهروايات پيشگوييهاى ائمه و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن قدر زياد است ،كه نمى شود به خاطر يك روايت از همه آنها چشم پوشيد.
و در الدر المنثور است كه ابن منذر، از عكرمه روايت كرده كه گفت : مردى به نام وراث ازقبيله بنى مازن بن حفصه بن قيس غيلان ، نزدرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد، و گفت : اى محمد قيام قيامت چه وقت است ؟ تااز اين بدبختى ها نجات يابيم ؟ ديگر اينكه قحطى همه جا و همه سرزمينهاى ما را فراگرفته ، چه وقت نعمت فراوان مى شود؟، و من وقتى از قبيله ام بيرون مى آمدم زنم حاملهبود، چه وقت پا سبك مى كند؟ ديگر اينكه امروز فهميدم چه چيزها به دستم آمد، بفرمافردا چه به دست مى آورم ؟ و ديگر اينكه من فهميدم در كجا بدنيا آمدم ، بفرما ببينم دركجا از دنيا مى روم ؟ پس اين آيه در پاسخ وىنازل شد.
مؤ لف : اين روايت خالى از اشكال نيست ، براى اينكه آيه شريفه با فقراتسوال منطبق نيست ، در آيه نيامده كه خدا مى داندحمل حامله چه وقت به دنيا مى آيد، تا جواب ازسوال وراث باشد، و نيز در آيه نيامده كه تنها خدا مى داند چه وقت قحطى بر طرف مىشود.
و در همان كتاب است كه ابن مردويه از على بن ابى طالب (عليه السلام ) روايت كرده كهگفت : هيچ چيز از نظر پيامبرتان مخفى نيست ، مگر همان پنج سر غيبى كه آيه آخر سورهلقمان متعرض آن است .
سوره سجده مكى است و سى آيه دارد
سوره سجده ، آيات 1 - 14


بسم الله الرحمن الرحيم الم (1) تنزيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين (2) اميقولون افتريه بل هو الحق من ربك لتنذر قوما ما اتيهم من نذير من قبلك لعلهم يهتدون(3) الله الذى خلق السموات والارض و ما بينهما فى سته ايام ثم استوى على العرش مالكم من دونه من ولى و لا شفيع افلا تتذكرون (4) يدبر الامر من السماء الى الارض ثميعرج اليه فى يوم كان مقداره الف سنه مما تعدون (5) ذلك عالم الغيب و الشهده العزيزالرحيم (6) الذى احسن كل شى ء خلقه و بدء خلق الانسان من طين (7) ثمجعل نسله من سلاله من ماء مهين (8) ثم سويه و نفخ فيه من روحه وجعل لكم السمع و الابصار و الافئده قليلا ما تشكرون (9) و قالوا ءاذا ضللنا فىالارض اءنا لفى خلق جديد بل هم بلقاء ربهم كافرون (.1)قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون (11) و لو ترى اذالمجرمون ناكسوا رؤ سهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنانعمل صالحا انا موقنون (12) و لو شئنا لاتيناكل نف س هديها و لكن حق القول منى لاملان جهنم من الجنه و الناس اجمعين (13) فذوقوا بمانسيتم لقاء يومكم هذا انا نسيناكم و ذوقوا عذاب الخلد بما كنتم تعملون (14)



ترجمه آيات
به نام خدايى كه رحمتى عالمگير و رحمتى خاص به مومنان دارد الم (1).
نازل كردن اين كتاب كه شكى در آن نيست ، از پروردگار جهانيان است (2).
مگر گويند آن را تزوير كرده ؟ (نه ) بلكه آن حق است ، و از پروردگار تو است ، تاگروهى را كه پيش از تو بيم رسان سويشان نيامده ، بيم دهى ، شايد هدايت يابند (3).
خدا آن كسى است كه آسمانها و زمين را با هر چه ميان آنهاست به شش روز آفريد، سپسبه عرش پرداخت ، جز او سرپرست و شفيعى نداريد، چرا پند نمى گيريد؟ (4).
از آسمان گرفته تا زمين تدبير هر كار را مى كند، آنگاه در روزى كه اندازه اش هزارسال از آنهاست كه شما مى شماريد، (همه چيز) به سوى او بالا مى رود (5).
اين خدا داناى غيب و شهود، و عزيز و رحيم است (6).
همان كه خلقت همه چيز را نيكو كرده ، و خلقت انسان را از گلى آغاز كرد (7).
و نژاد او را از مايه اى از آب پست قرار داد (8).
آنگاه وى را پرداخت ، و از روح خويش در او بدميد، و براى شما گوش و ديدگان و دلهاآفريد، اما شما چه كم سپاس مى داريد! (9).
گويند: چگونه وقتى در زمين گم شديم ، دوباره در خلقتى تازه در خواهيم آمد؟ (اينها كهمى گويند همه بهانه است )، بلكه علت واقعى انكارشان اين است كه رفتن به پيشگاهپروردگار خود را منكرند (.1).
بگو فرشته مرگ كه بر شما گماشته اند جانتان را مى گيرد، سپس به سوىپروردگارتان بازگشت خواهيد كرد (11).
اگر ببينى وقتى گنه كاران در پيشگاه پروردگارشان سرها به زير افكنده اند،(خواهى ديد كه مى گويند) پروردگار را ديديم و شنيديم ، ما را بازگردان تاعمل شايسته كنيم ، كه ما ديگر به يقين رسيديم (12).
اگر مى خواستيم همه كس را هدايت عطا مى كرديم ، ولى اين سخن از من مقرر شده كه جهنمرا از جنيان و آدميان جملگى پر مى كنم (13).
به سزاى آنكه ديدار اين روزتان را فراموش كرديد، عذاب بكشيد، كه ما نيز بهفراموشيتان سپرديم ، و به سزاى اعمالى كه مى كرديد عذاب جاويد راتحمل كنيد (14).
بيان آيات
اجمال مطالبى كه سوره مباركه سجده متضمن است
غرض اين سوره بيان مبدا و معاد، و اقامه برهان بر اين مساله است ، و نيز دفع شبهههايى كه درباره اين دو مساله در دلها خلجان مى كند، و در ضمن به مساله نبوت و كتابنيز اشاره مينمايد، و امتيازى كه دو گروه مؤ منين حقيقى به آيات خدا، و فاسقان خارج اززى عبوديت ، از يكديگر دارند بيان مى كند، و نيز به دستهاول وعده ثوابى مى دهد كه از تصور هر متصور بيرون است ، و به دسته دوم وعيدى مىدهد، و به انتقام شديدى تهديد مى كند كه عبارت است از عذاب اليم و ابدى در قيامت ، وعذابى كوچك تر از آن كه در دنيا به زودى خواهند چشيد، و در آخر، سوره را با تاكيد آنوعيد، و دستور به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه تو نيز منتظر باشآنچنان كه آنان منتظرند، ختم مى كند.
اين فهرست و اجمال مطالبى است كه در اين سوره آمده ، و اين سوره در مكهنازل شده ، مگر سه آيه آن كه بعضى گفته اند در مدينهنازل شده است ، و آن عبارت است از آيه (افمن كان مومنا كمن كان فاسقا) تا تمامى سهآيه .
آنچه در اين فصل از آيات سوره مورد بحث آورده ايم ،فصل اول از آن فهرست را يعنى مساله مبدا و معاد را متضمن است .


الم تنزيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين



اين آيه در تقدير (هذا تنزيل الكتاب ) بوده ، يعنى اينتنزيل كتاب است ، و كلمه (تنزيل ) مصدر به معناى اسممفعول است ، و اگر مصدر را اضافه به كتاب كرده ، از باب اضافه صفت به موصوفاست ، و معنايش اين است كه اين همان كتاب نازل شده است ، كه شكى در آن نيست .
در جمله (من رب العالمين ) براعت استهلال به كار رفته ، و براعتاستهلال اين است كه در ابتداى كتاب يا نامه سخنى گفته شود كه به خواننده بفهمانددر كتاب يا نامه چه چيزهايى آمده است .
در جمله مورد بحث نيز اين نكته بكار رفته ، و به خواننده مى فهماند كه در اين سوره ازوحدانيت خدا و معادى كه وثنيت بت پرست منكر آن است گفتگو شده ، چون همانطور كه مكررگفتيم ، وثنى ها قائل به موجودى به نام رب العالمين نيستند، براى هر عالمى ربىقائلند، و رب همه آن رب ها را خدا مى دانند، و (خدا منزه و بزرگتر است از آنچه اينان مىگويند، و بسيار هم بزرگتر است ).


ام يقولون افتريه بل هو الحق من ربك لتنذر قوما ما اتيهم من نذير من قبلك ...



كلمه (ام ) به اصطلاح ادبى منقطعه است ، كه معناى (بلكه ) را مى دهد، و معنا راچنين مى كند: بلكه مى گويند قرآن را به خدا افتراء بسته ، و از ناحيه خدا نيست ، آنگاهسخن آنان را رد نموده ، مى فرمايد: (بل هو الحق من ربك لتنذر...).
مقصود از قومى كه پيش ز پيامبر اسلام (صلى الله عليه و اله و سلم )، پيامبربهسويشان فرستاده نشده بود (ما اتيهم ن نذير من قبلك )
(لتنذر قوما ما اتيهم من نذير من قبلك ) - بعضى از مفسرين گفته اند منظور از اينقوم ، قريش است ، چون هيچ پيغمبرى قبل از آن جناب به سوى قريشگسيل نشده بود، به خلاف اقوام ديگر عرب ، كه بعضى از پيغمبران به سوى ايشانمبعوث شده بودند، مانند خالد بن سنان عبسى ، و حنظله ، كه بنا به آنچه در روايات استدو تن از پيغمبران عرب بودند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از قوم مذكور، همهاهل فترت ، يعنى مردم ما بين عيسى و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، چون دراين فاصله زمانى ، مردم از مساله دين و از وظائفى كه درقبال نعمت هاى الهى داشتند، و از آن غرض كه به خاطر آن خلق شده بودند، يعنى عبادت ،به كلى غافل ماندند. ليكن اين تفسير صحيح نيست ، براى اينكه معناى فترت اين است كهمدتى پيغمبر صاحب شريعت و كتاب مبعوث نشده باشد، كه اين مدت را مدت فترت مىنامند، و اما مدت مبعوث نشدن پيامبران بى شريعت ، اولا فترت نيست ، و ثانياقبول نداريم كه ما بين عيسى و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين پيام برانىنيامده باشند، با اينكه زمان فاصل بين آن دو پيامبر شش قرن بوده .
(لعلهم يهتدون ) - غايتى است براى ارسالرسول ، اما نه غايتى حتمى ، بلكه رجائى و احتمالى ، (توضيح اينكه : هدايت يافتن قوممذكور نتيجه و غايت رسالت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، اما نتيجهاحتمالى ، و لذا فرمود: شايد هدايت شوند، و آرزوى مذكور از خدا نيست ، چون كسى آرزوىچيزى را مى كند كه از شدن و نشدن آن بى خبر باشد، و خدا منزه از بى خبرى است ،بلكه آرزو قائم به مقام است ، و يا قائم به مخاطب است ، كه همانرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشد، و اين مطلب در نظائر جمله مورد بحثگذشت .


الله الذى خلق السموات و الارض ... افلا تتذكرون



استواء خداوند بر عرش كنيه از مقام تدبير موجودات بعد از خلقت آنها است
تفسير اين آيه در تفسير آيه (خلق السموات و الارض ثم استوى على العرش ) و درآياتى نظير آن گذشت ، و نيز در گذشته گفتيم كه تعبير به استواء در عرش كنايهاست از مقام تدبير موجودات ، و به نظام در آوردن آنها، نظامى عام و پيوسته ، كه حاكمبر همه آنها باشد، و به همين جهت كه كنايه از اين معنا است در اغلب مواردى كه اين تعبيرآمده ، دنبالش يكى از تدبيرها را به عنوان نمونه ذكر كرده ، مثلا يك جا فرموده : (ثماستوى على العرش يغشى الليل النهار)، و در جاى ديگر فرموده : (ثم استوى علىالعرش يدبر الامر) و جاى ديگر فرموده : (ثم استوى على العرش يعلم ما يلج فىالارض ) و نيز فرموده : (ذو العرش المجيدفعال لما يريد).
و اگر بعد از خلقت آسمانها و زمين ، مساله استواء بر عرش را ذكر كرده براى اين استكه سخن در اختصاص ربوبيت و الوهيت به خداى يگانه است ، و در چنين مقامى صرفاستناد خلقت به خداى تعالى ، در باطل كردن عقيده بت پرستان كافى نبود، چون آنهامنكر اين استناد نيستند، بلكه منكر استناد تدبير به خدا هستند، مى گويند تدبير عالمكه همان ربوبيت بوده باشد، كار خدايان ماست ، در نتيجه الوهيت (استحقاق پرستش ) نيزمختص به آن خدايان است ، و براى خدا تنها اين مى ماند كه رب آن ارباب و معبود آنمعبودهاست . لذا لازم بود بعد از مساله خلقت ، استواء بر عرش را هم بياورد، چون بينخلقت و تدبير ملازمه هست ، يعنى يكى از ديگرى جدايى پذير نيست ، لذا در آيه موردبحث هر دو را ذكر كرد تا بفهماند پديد آرنده موجودات همان كسى است كه مدبر آنها است، پس همو به تنهايى رب و اله است ، همچنان كه به تنهايى خالق است .
و باز به همين جهت در آيه مورد بحث مانند آياتى كه به عنوان شاهد آورديم ، بعد از ذكراستواء بر عرش نمونه اى از تدبير خدا را ذكر نموده و فرموده : (ثم استوى علىالعرش ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع ) چون ولايت و شفاعت نيز مانند استواء بر عرشاز شؤ ون تدبير است .
تحليل معناى شعاعت و اينكه جز خداوند ولى و شفيعى نيست
(ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع ) - (ولى ) به معناى كسى است كه مالكتدبير امر چيزى باشد، و معلوم است كه امور ما و آن شؤ ونى كه قوام حيات ما به آنهاستقائم به هستى است ، و محكوم و در تحت تدبير نظام عامى است كه حاكم بر همه هستى است، و نيز محكوم به نظام خاصى است كه خود ما انسانها داريم ، و نظام هر چه باشد چهعامش و چه خاصش از لوازم و خصوصياتى است كه خلقت هر چيزى دارد، و خلقت هم هر چهباشد مستند به خداى تعالى است ، پس اوست كه خصوصيات هر موجودى و از آن جملهانسان را داده ، و در نتيجه باز همو است كه براى انسان نظامى مخصوص به خودش ، ونظامى عام مقرر كرده ، پس او مدبر و ولى ماست ، كه به امور ما رسيدگى نموده و شؤون ما را تدبير مى كند، همانطور كه ولى هر چيزى است ، شريكى برايش نيست .
و (شفيع ) - بنابر آنچه در مباحث شفاعت در جلداول از اين كتاب گذشت - عبارت شد از كسى كه منظم به سببى ناقص شود، و سببيتناقص را تكميل كند، پس شفاعت عبارت است از تتميم سبب ناقص در تاثيرش ، و چون اينمعنا را با اسباب و مسببات خارجى تطبيق كنيم ، نتيجه اش اين مى شود كه هر يك از اسبابو شرايط عالم ، شفيع يكديگرند، چون سببيت يكديگر را در تاثيرتكميل مى كنند، همچنان كه هر يك از ابر، باران ، آفتاب ، سايه ، وامثال آن شفيع روييدنيها هستند، چون هر يك از نامبردگان سببيت ديگرى راتكميل مى كند.
حال مى گوييم ، وقتى پديد آورنده اسباب ، و اجزاى آنها، و ربط دهنده بين آنها، ومسببات ، خداى سبحان باشد، پس خدا شفيع حقيقى است ، كه نقص هر سبب راتكميل مى كند، پس شفيع واقعى و حقيقى تنها خدا است ، و غير از او شفيعى نيست .
به بيانى ديگر و دقيق تر اينكه : قبلا كه پيرامون اسماء حسنى بحث مى كرديم ، (جلدهشتم )، گفتيم كه اسماء حسناى خداى تعالى واسطه هايى بين او و بين خلقش در رساندنفيض به ايشان هستند، مثلا خداى تعالى بدان جهت كه داراى اسم رازق ، جواد، غنى ، ورحيم است ، به خلق خود رزق مى دهد، و بدان جهت كه شافى ، معافى ، رؤ وف و رحيم استبيماران را شفا مى دهد، و بدان جهت كه شديدالبطش ، ذوانتقام و عزيز است ، ستمكاران راهلاك مى كند، و همچنين هر فيضى را كه به خلق مى رساند، به وساطت يكى از اسماءحسنايش مى رساند.
و بنابراين هيچ چيز از مخلوقات او كه وجودش مركب است نخواهى ديد، مگر آنكه در وجودآن ، چند اسم از اسماء حسناى خدا دخالت و وساطت دارند، كه اين چند اسم بعضى مافوقبعضى ، و بعضى در عرض بعضى ديگرند، و هر اسمى از آن اسماء كه خصوصى تراست ، واسطه است بين آن موجود، و بين آن اسمى كه اعم از خودش است ، مثلا اسم شافىاخص از اسم رؤ وف و رحيم است ، چون او تنها مربوط به شفاى بيماران است ، و آندوىديگر هم شامل بيماران مى شود، و هم غير آنان ، و به همين جهت اسم شافى واسطه مىشود بين مريض ، و بين اسم رؤ وف و رحيم ، باز اسم رحيم خصوصى تر از اسم قديراست ، و به همين جهت واسطه مى شود ميان قدير و بيمار، و به همينمنوال ساير اسماء.
و اين وساطت در حقيقت تتميم تاثير سبب در مسبب است ، و يا به عبارت ديگر نزديك كردنمسبب است به سبب ، تا تاثير سبب به فعليت برسد، و از اين معنا نتيجه مى گيريم كهخدا شفيع مى شود با بعضى از اسماى خود، نزد بعضى ديگر، پس صحيح است كه بهاستعمال حقيقى گفته شود كه خدا شفيع است ، و غير از او شفيعى نيست ، (دقت بفرماييد).
از آنچه گذشت معلوم و روشن شد كه ديگر هيچ اشكالى در اين اطلاق واستعمال نيست ، و جا ندارد كسى اشكال كند كه چطور خدا شفيع مى شود نزد خودش ، چونگفتيم حقيقت اين شفاعت وساطت يكى از صفات كريمه او بين شخص محتاج ، و يكى ديگر ازصفات اوست ، همچنان كه خود ما همه روزه پناه مى بريم به رحمت او از غضبش و يا پناهمى بريم به فضلش از عدلش ، و رحمت و فضلش را شفيع قرار مى دهيم بين خود و بينغضب و عدل او، و اما اين معناى از شفاعت كه خدا براى كسى نزد غير خودش ، شفيع شودالبته به هيچ وجه صحيح نيست .
معناى ديگرى كه مفسرين براى جمله : (ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع)قائل شده ند و براى آن توجيهاتى كرده اند
مفسرين براى اينكه همين معناى دوم به نظرشان نزديك تر رسيده ، در تفسير آيه اختلافكرده و حرفها زده اند: بعضى گفته اند: كلمه (دون ) در جمله (ما لكم من دونه من ولىو لا شفيع )، به معناى كلمه (عند - نزد) مى باشد، و جمله (من دونه )حال از ضمير (لكم ) است ، و معناى آيه اين است : شما در اينحال كه از خدا تجاوز كرده ايد (براى خدا شريكقائل شده ايد)، ديگر هيچ ولى و شفيعى نداريد، و خلاصه مى خواهد بفرمايد نزد خداشفيع و وليى ندارند.
ليكن اشكال اين تفسير اين است كه هر چند استعمال كلمه (دون ) به معناى (عند)صحيح است ، ليكن بودن كلمه (من ) در آيه قرينه است بر اينكه (دون ) به معناى(غير) است ، و (من دونه ) به معناى (غير از خدا) است ، نه نزد خدا، و مفهومتجاوز را در تقدير گرفتن و ارجاع كلمه (من دونه ) به (ما لكم عنده ) بى معنااست .
بعضى ديگر گفته اند: كلمه (شفيع ) در آيه شريفه مجازا در معناى (ناصر)استعمال شده ، و كلمه (دون ) به معناى غير است ، و جمله (من دونه )حال از ولى است ،
و معناى آيه اين است كه شما ولى و ناصرى غير از خدا نداريد،اشكال اين تفسير اين است كه بدون جهت مرتكب اين مجاز شده است .
بعضى ديگر گفته اند: اطلاق شفيع در اينجا ازقبيل مشاكله تقديرى است ، يعنى روى فرض صحت كلام خصم ، نظير او سخن بگويند، ودر مقام ما چون مشركين - كه آيه در مقام انذار ايشان است - درباره بت هاى خود مى گفتنداينها شفيعان ما هستند، و معتقد بودند كه هر يك از آنها شفيع آنان در يك قسم حاجت است ،معناى آيه اين مى شود كه بر فرض كه معبود، ولى و شفيع شما باشد، ولى شما غير ازخدا ولى و شفيعى نداريد.
كه معبود، ولى و شفيع شما باشد، ولى شما غير از خدا ولى و شفيعى نداريد.
بعضى ديگر گفته اند: كلمه (دون ) به معناى (عند - نزد) است ، ولى ضمير (مندونه ) به عذاب بر مى گردد، و معناى جمله اين است كه براى شما نزد عذاب خدا،وليى نيست ، يعنى خويشاوندى كه به دردتان بخورد، و عذاب را از شما برگرداند، ونيز شفيعى كه سودى به حالتان بخشد نيست .
اشكال اين تفسير اين است كه برگرداندن ضمير به عذاب زورگويى و بىدليل حرف زدن است علاوه بر اين ، اشكال ديگرى كه بر همه وجوهى كهنقل كرديم وارد است ، اين است كه صاحبان اين وجوه از اين جهت خود را به زحمت انداخته اندكه فكر كرده اند وقتى خدا شفيع باشد آن كس كه نزد او شفاعت كند كيست ؟ و خوانندهعزيز متوجه شد كه با تحليلى كه كرديم ، خداى تعالى هم شفيع است و هم شفاعتپذير.
(افلا تتذكرون ) - اين استفهام توبيخى است ، توبيخ بر اينكه تا كى مى خواهندمتذكر نشوند، و از ادله عقول روى بگردانند، و نفهمند كه ملك و تدبير هر دو از خداىسبحان است ، و او يگانه معبود به حق است ، و غير از او ولى و شفيعى ندارند، و شفاعتىكه براى آلهه خود قائلند خيالى بيش نيست .


يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه فى يوم كان مقداره الف سنه مماتعدون



توضيح مفاد آيه : (يدبر الامر من السماء الى االارض ثم يعرج اليه فى يومكانمقداره الف سنة مما تعدون )
اين آيه تتميم بيان اين معنا است كه فرمود: تدبير امر موجودات قائم به خداى سبحاناست ، و اين خود قرينه است بر اينكه مراد از كلمه (امر) در آيه ، شاءن است ، نه امردر مقابل نهى .
و كلمه (يدبر) از تدبير است ، و تدبير از ماده (دبر) است كه به معناى دنباله وعقب چيزى است ، و تدبير اين است كه چيزى را پشت سر چيزى قرار دهى ، و يا دستورى رابه دنبال ديگر قرار دهى ، و در آيه مورد بحث برگشت مى كند به اينكه خداىتعال ى وجود حوادث يكى پس از ديگرى را مانند سلسله زنجيرى كه پشت سرهم ومتصل ما بين آسمان و زمين باشد قرار مى دهد، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: (و ان منشى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) و نيز فرمود: (اناكل شى ء خلقناه بقدر).
(ثم يعرج اليه ) - اين جمله از اين جهت كه بعد از جمله (يدبر الامر من السماء الىالارض ) قرار گرفته ، خالى از اين اشعار نيست ، كه كلمه (يدبر) معناىتنزيل را متضمن است ، و معنايش اين است كه او تدبير امر مى كند، در حاليكهنازل كننده است ، و يا او نازل كننده است در حاليكه مدبر است ، از آسمان تا زمين را، وبعيد نيست منظور از اين امر همان امرى باشد كه در آيه (فقضيهن سبع سموات فى يومينو اوحى فى كل سماء امرها) آمده است .
و در جمله (ثم يعرج اليه ) اشعار است به اينكه مراد از سماء مقام قربى است كه زمامهمه امور بدانجا منتهى مى شود، نه آسمان كه به معناى جهت بالا و يا ناحيه اى از نواحىعالم جسمانى است ، براى اينكه قبلا فرمود: (تدبير امر مى كند از آسمان تا زمين )آنگاه فرمود: (سپ س به سوى او عروج مى كند)، پس معلوم مى شود عروج به سوىاو از همان طريقى است كه از آن نازل شده ، و در آيه غير از علوى كه به تعبير سماء آمدهو پايينى كه از آن به ارض تعبير كرده ، ونزول و عروج چيز ديگرى نيامده پس قهرا نزول از سماء و عروج به سوى خدا را مىفهماند كه مراد از سماء، مقام حضور است ، كه تدبير امر از آن مقام صادر مى شود. و يامراد اين است كه موطن و محل تدبير امور زمينى ، آسمان است ، و خدا كه محيط به هر چيزاست تدبير زمين را از آن موطن نازل مى كند، كه البته اين معناى دوم به فهم نزديك تراست ، چون جمله (و اوحى فى كل سماء امرها) با آن سازگارتر است .
(فى يوم كان مقداره الف سنه مما تعدون ) - معنايش چه بهاحتمال اول و چه دوم اين است كه خداى تعالى تدبير مذكور را در ظرفى انجام مى دهد كهاگر با مقدار حركت و حوادث زمينى تطبيق شود با هزارسال از سالهايى كه شما ساكنان زمين مى شماريد برابر مى گردد، چون مسلم است كهروز، شب ، ماه و سالى كه ما مى شماريم بيشتر از عمر خود زمين نيست .
و چون مراد از سماى عالم ، قرب و حضور است ، و اين عالم از حيطه زمان بيرون است ،ناگزير مراد از آن ، ظرفى خواهد بود كه اگر با مقدار حركت و حوادث زمينى تطبيق شودهزار سال از سالهايى كه ما مى شماريم خواهد شد.
و اما اينكه اين مقدار آيا مقدار نزول و مكث و عروج است يا مقدارنزول و عروج رويهم است ، بدون مكث ، و يا مقدار هر يك از اين دو است ، و يا تنها مقدار خودعروج است ، البته بنا بر اينكه كلمه (فى يوم ) قيد باشد براى (يعرج اليه )به تنهايى ، احتمالاتى است كه آيه (تعرج الملائكه و الروح اليه فى يوم كان مقدارهخمسين الف سنه ) مويد احتمال اخير است ، چون مدت مذكور را تنها مدت عروج معرفى مىكند.
آنگاه بنا بر فرضى كه ظرف هزار سال قيد عروج باشد، آيا منظور از عروج ، مطلقعروج حوادث به سوى خدا است ، يا تنها عروج آنها در روز قيامت است ، و مقدار هزارسال هم طول مدت قيامت است ، و اگر در آيه سوره معارج مقدار آن را پنجاه هزارسال خوانده ، چون مربوط به كفار است ، تا به خاطر كفرشان مشقت بيشترى بكشند، ممكنهم هست بگوييم مقدار هزار سال مربوط به يكى از مواقف روز قيامت است ، و مقدار پنجاههزار سال مقدار و طول مدت پنجاه موقف است .
از اين هم كه بگذريم احتمالات ديگرى در خصوص هزارسال است ، كه آيا تحديدى است حقيقى ، و يا مراد صرف زياد جلوه دادن مدت است ، همچنانكه در آيه (يود احدهم لو يعمر الف سنه ) نيز منظور همين است ، يعنى مى خواهدبفرمايد دوست مى دارند بسيار زياد عمر كنند، نه خصوص عدد هزار، ليكن ايناحتمال از سياق آيه بعيد است .

next page

fehrest page

back page