بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 16, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

خداى تعالى در اين آيه نخست پاداش آنهايى را كه ايمان آورده ، وعمل صالح كرده اند، بيان مى كند، و سپس آنان راعامل مى خواند، و مى فرمايد: (و نعم اجر العاملين - چه خوب است پاداش عاملان )،آنگاه همين عاملان را تفسير مى كند به (الذين صبروا و على ربهم يتوكلون - كسانىكه صبر مى كنند، و بر پروردگار خود توكل مى نمايند) و با اين بيان صبر وتوكل را دو تا از خصايص مؤ منين دانسته ، و با اين اشاره ها فهمانده است كه مومن وقتىكه در راه خدا صبر كند، و بر خدا توكل نمايد، از ايمان خود راضى مى شود، پس بر هرمومن است ، كه تا آنجا كه راهى براى دين دارى خود مى يابد، دين دارى را از دست نداده ،بر هر اذيت و جفايى صبر كند، و چون كارد به استخوانش رسيد، و ديگر نتوانست مراسمدينى خود را در وطن خود به پاى دارد، آن وقت بايد از وطن بيرون شده و به سرزمينىديگر مهاجرت كند، و بر دشوارى و تعب و رنج غربت نيز صبر كند.


الذين صبروا و على ربهم يتوكلون



اين جمله بيان گر اوصاف عاملان است ، نكته اى كه در اينجا تذكرش لازم است ، اين استكه : هر چند صبر عمومى است ، و شامل صبر بر مصيبت ، و صبر بر اطاعت خدا، و صبر برترك معصيت او مى شود، و ليكن مورد آيه صبر بر مصيبت است ، چون مناسب باحال مومنينى كه در مكه در چنگ مشركين قرار گرفته بودند، و به حكم اين آيات ماءموربه هجرت شده بودند، صبر بر مصيبت است .


و كاين من دابه لا تحمل رزقها الله يرزقها و اياكم ، و هو السميع العليم



كلمه (كاين ) بسيارى هر چيزى را مى رساند، و به معناى (چه بسيار) است و منظوراز حمل رزق ، ذخيره كردن آن است ، همان طور كه انسانها و بعضى از حيوانات مانند مورچهو موش و زنبور عسل رزق خود را ذخيره مى كنند.
در اين آيه شريفه مؤ منين را دلخوشى و دلگرمى مى دهد، تا اگر خواستند در راه خدامهاجرت كنند از جهت رزق نگرانى نداشته باشند، و بدانند هر جا باشند خدا رزقشان رادر آنجا مى دهد، و يقين داشته باشند كه از گرسنگى نخواهند مرد، و بدانند كه رازقشانپروردگارشان است ، نه آب و خاكشان ، و به اين منظور مى فرمايد: چه بسيار ازجنبدگانند كه رزق خود را ذخيره نمى كنند، بلكه خدا روز به روز رزقشان را مى رساند،شما انسانها نيز هر چند كه ذخيره مى كنيد، ولى بايد بدانيد كه روزى دهنده شما خدا است، و او شنوا و داناست .
در اينكه دو نام بزرگ از اسامى خدا در خاتمه آيه قرار گرفته ، اشاره است به برهانبر مضمون آيه ، چون مضمون آيه اين بود كه انسان و ساير حيوانات محتاج به رزقند،و رزق خود را به زبان حاجت (نه زبان سر) از خدا مى خواهند، و خدا حاجتشان را برآوردهمى سازد، براى اينكه او هم داناى به حوائج خلق خويش است ، و هم شنواى حاجت آنان است، پس به مقتضاى اين دو اسم آنان را روزى مى دهد.
بحث روايتى (رواياتى در ذيل آيات : (الم تكن ارض الله واسعة ...)و(كل نفس ذائقة الموت ) و (كاءين من دابهلا=تحمل رزقها...)
در تفسير قمى و در روايت ابى الجارود، از امام باقر (عليه السلام ) آمده ، كه درذيل آيه (يا عبادى الذين آمنوا ان ارضى واسعه )، مى فرمود: هرگز ملوك ستمگر وفاسق را اطاعت مكنيد، و اگر ترسيديد كه شما را از دين داريتان جلوگيرى كنند، زمين منفراخ است ، از سرزمينى كه زير سلطه آن فاسق است ، بيرون شويد، و در همين معنا استكه خداى تعالى مى فرمايد: (فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض - در چه حالىبوديد، گفتند در زمين زير دست ستمگران بوديم ) مى فرمايد (الم تكن ارض اللهواسعه فتهاجروا فيها - آيا زمين خدا فراخ نبود كه در آن مهاجرت كنيد، ونقل مكان دهيد).
و در مجمع البيان از امام ابو عبدالله (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: معناى آيه ايناست كه وقتى در زمين خدا عصيان مى شود، و تو در آن سرزمين زندگى مى كنى ، از آنجابيرون شو و به جاى ديگر نقل مكان كن .
همه انسانها مى ميرند حتى پيامبران (انك ميت و انهم ميتون )
و در عيون به سند خود از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: وقتى آيه (انك ميت و انهم ميتون )نازل شد، من عرضه داشتم : پروردگارا آيا همه خلايق تا آخرين نفر مى ميرند؟ و انبياءباقى مى مانند؟ در جوابم اين آيه نازل شد: (كل نفس ذائقه الموت ).
مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور هم از ابن مردويه ، از على (عليه السلام ) روايت كرده ،ولى متن روايتش بى اشكال نيست ، براى اينكه جمله (انك ميت و انهم ميتون ) صريحا مىگويد: تو هم مى ميرى ، انبياى گذشته را هم كه آن جناب مى دانست مرده اند، ديگر جاىاين سوال نيست كه بپرسد آيا همه مردم مى ميرند، و انبياء باقى مى مانند؟ تا در پاسخشآيه نازل شود، كه (كل نفس ذائقه الموت - هر كسى چشنده مرگ خواهد بود).
و در مجمع البيان از عطاء از ابن عمر روايت كرده كه گفت : من بارسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به گردش رفتيم ، تا به چارديوارى بعضىاز انصار رسيديم ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خرماهاى ريخته را جمع مىكرد و مى خورد، پس به من فرمود: اى پسر عمر! چرا نمى خورى ؟ عرضه داشتمميل ندارم ، فرمود ولى من ميل دارم چون امروز صبح چهارمين روزى بود كه غذا نخورده بودم، با اينكه اگر مى خواستم و دعا مى كردم كه خدا مانند ثروت كسرى و قيصر را به منبدهد هر آينه مى داد، ولى نخواستم ، و در مقابل من كسانى خواهند بود و تو آنها را ديدارخواهى كرد كه روزى يك سال خود را زير سر مى گذارند، و ذخيره مى كنند، به خاطراينكه نصيبشان كم است ، ابن عمر مى گويد: به خدا سوگند از آن جا برنخاستيم ، تااينكه آيه (و كاين من دابه لا تحمل رزقها الله يرزقها واياكم ، و هو السميع العليم )نازل شد.
در الدر المنثور هم اين روايت را نقل كرده ، و سپس در سند آن ايراد گرفته . و علاوه برضعف سند، اصلا مضمونش با واقع شدن آيه در سياق آيات قبلش نمى سازد.
آيات 69-61 سوره عنكبوت


و لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله فانىيوفكون (61) الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر له ان اللهبكل شى ء عليم (62) و لئن سئلتهم من نزل من السماء ماء فاحيا به الارض من بعد موتهاليقولن الله قل الحمد لله بل اكثرهم لا يعقلون (63) و ما هذه الحيوه الدنيا الا لهو و لعب وان الدار الاخره لهى الحيوان لو كانوا يعلمون (64) فاذا ركبوا فى الفلك دعوا اللهمخلصين له الدين فلما نجيم الى البر اذا هم يشركون (65) ليكفروا بما آتيناهم وليتمتعوا فسوف يعلمون (66) اولم يروا انا جعلنا حرما آمنا و يتخطف الناس من حولهمافبالباطل يومنون و بنعمه الله يكفرون (67) و من اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذببالحق لما جاءه اليس فى جهنم مثوى للكافرين (68) و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلناو ان الله لمع المحسنين (69)



ترجمه آيات
و اگر از ايشان بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريد و چه كسى آفتاب و ماه را بهفرمان خود در آورده قطعا مى گويند الله با اينحال از خداپرستى يك جا برگردانده مى شوند (61).
اين خدا است كه روزى را براى هر يك از بندگانش كه بخواهد فراخ و براى هر كس كهبخواهد تنگ مى كند كه خدا به هر چيزى داناست (62).
و اگر از ايشان بپرسى چه كسى از آسمان آبى چنان مى فرستد و زمين را بعد از مردنشزنده مى كند حتما خواهند گفت الله ، تو بگو الحمد لله ، اما بيشترشانتعقل نمى كنند (63).
و اين زندگى دنيا چيزى جز لهو و بازى نيست و به درستى كه زندگى حقيقى ، آخرتاست اگر بناى فهميدن داشته باشند (64).
پس چون به كشتى سوار شوند خدا را همى خوانند و دين را خالص براى او دانند اما همينكه ايشان را نجات داده و به خشكى مى رساند باز هم شرك مى ورزند (65).
تا نعمت هاى ما را كه به ايشان داده ايم كفران كنند، باشد و هر چه مى خواهند بهره گيرىبكنند كه به زودى مى دانند كه چه كردند (66).
آيا نديدند كه ما حرمى ايمن قرار داديم كه همواره در آن جا از نعمت امنيت برخوردار بودندبا اينكه اقوام ديگر كه پيرامون ايشانند همه روزه مورد دستبرد دشمنند؟ آيا بهباطل مى گروند و به نعمت خدا كفران مى ورزند (67).
كيست ستمكارتر از كسى كه بر خدا به دروغ افتراء بندد و يا حق را بعد از آمدنش تكذيبكند آيا در جهنم جايى براى كفار نيست (68).
و كسانى كه در اقامه دين ما مجاهده مى كنند ما به سوى راه هاى خود هدايتشان مى كنيم و خداهمواره با نيكوكاران است (69).
بيان آيات
در اين آيات خطاب از مؤ منين به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) برگشته ،ولى در معنا، خطابى است عام ، كه همه انسانها راشامل مى شود، هر چند از نظر لفظ مخصوص بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، براى اينكه حجت هايى كه در آن ذكر شدهشامل همه انسانها است .
ضد و نقيض ها در اعتقادات مشركين درباره خالق و مدبر عالم
در اين آيات ضد و نقيض گويى هاى مشركين را كه در عقايد دارند، و درفصل سابق صحيح آن عقايد به مؤ منين عرضه شد، و به آن ايمان آورده اند، ذكر مى كند،و آن تناقضات اين است كه : مشركين اعتراف دارند كه آفريدگار آسمانها و زمين و مدبرآفتاب و ماه - كه مدار ارزاق بر وجود آن دو است - خداى سبحان است ، و نيز اعترافدارند كه تنها كسى كه آب را از آسمان مى فرستد، و زمين را بعد از مردنش دوباره زندهمى كند، خداى عز و جل است ، و در عين حال غير خدا را مى پرستند، و از آنها رزق مى خواهند،و با اينكه وقتى سوار كشتى مى شوند خدا را مى خوانند، و خدا را مى پرستند، ولى همينكه از خطر دريا نجاتشان داد، دوباره پرستش غير خدا را از سر مى گيرند، و با اينكهشهر مكه حرم امنى است كه خدا در اختيارشان گذاشته ، و اين نعمت بزرگ را به ايشانارزانى داشته ، در همين شهر به باطل ايمان مى آورند، و حق را انكار، و نعمت خدا را كفرانمى كنند.
اين نكته را هم بگوييم كه آخرين آيه سوره يعنى آيه (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهمسبلنا)، مناسب با همان آيات اول سوره است ، كه مى فرمود: (الم احسب الناس انيتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون ، تا آنجا كه مى فرمود: و من جاهد فانما يجاهد لنفسه...).


و لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله فانىيوفكون



در اين آيه به دو مساله خلقت و تدبير پرداخته ، و هر دو را به خدا نسبت داده است ، خلقتآسمانها و زمين راجع به ايجاد است ، و تسخير آفتاب و ماه كه به خاطر ما حالاتگوناگون به خود مى گيرند، طلوع و غروب كرده ، و دور و نزديك مى شوند، مربوطاست به تدبير او، چون پيدايش ارزاق انسانها و ساير حيوانات ، همه ناشى از تدبيرآفتاب و ماه است ، و اين خلقت و تدبير از يكديگر جدا شدنى وقابل انفكاك نيستند، پس كسى كه اعتراف دارد كه خلقت آسمانها و زمين مستند به خدا است ،ناگزير بايد اعتراف كند كه تدبير نيز از اوست .
و وقتى خداى تعالى به تنهايى خالق باشد، و تدبير آسمانها و بهدنبال آن تدبير زمين ، و به دنبال آن پديد آوردن ارزاق ، تنها به دست او باشد، لازماست او تنها كسى باشد كه به منظور رساندن رزق ، و ساير تدابيرش پرستش شود،و اين حوائج را تنها از او بخواهند، پس اين عجب است كه انسانهايى خدا را كنار گذاشته واز غير خدا رزق بخواهند، از كسى و چيزى كه مالك هيچ چيز نيست ، جمله (فانىيصرفون )، اشاره به همين تعجب است ، يعنى وقتى خلقت و تدبير آفتاب و ماه مستندبه خدا است ، پس چگونه اين مشركين در دعاى خود متوجه غير خدا مى شوند، و بت ها را مىپرستند؟
ضيق و وسعت روزى و معيشت بدست خداوند است و بس


الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر له ، ان اللهبكل شى ء عليم



در اين آيه به آنچه در آيه قبلى اشاره كرده بود تصريح مى كند و كلمه (يقدر) ازماده (قدر) است كه به معناى تنگ گرفتن ، درمقابل (بسط) كه به معناى گشايش دادن است و در آيه مورد بحث منظور معناى اين كلمهنيست . بلكه منظور لازمه معنا است يعنى توسعه ، و اگر در جمله (ان اللهبكل شى ء عليم ) با اينكه مى توانست ضمير بياورد و بفرمايد: (انهبكل شى ء عليم ) ضمير نياورد و اسم (الله ) را آورد، براى اين است كه بر علتحكم دلالت كند و چنين معنا دهد كه او بر همه چيز داناست براى اينكه (الله ) است .
و معناى آيه اين است كه : خداوند رزق را بر هر كس بخواهد توسعه مى دهد و بر هر كسبخواهد تنگ مى گيرد و نمى خواهد مگر بر طبق مصلحت براى اينكه او به هر چيزى داناست، چون الله است كه جامع تمامى صفات كمال است .


و لئن سئلتهم من نزل من السماء ماء فاحيا به الارض بعد موتها...لا يعقلون



مراد از احياى زمين بعد از مردن آن ، روياندن گياهان در بهار، بعد از مردن آنها در زمستاناست .
(قل الحمد لله ) - يعنى خدا را در برابر اينكه حجت را بر دشمنان تمام كرد، ومجبورشان كرد كه اعتراف كنند به اينكه مدبر امور خلقت نيز خداست ، حمد بگو، چون بااين تماميت حجت ديگر چاره اى ندارند جز اينكه تنها خدا را بپرستند، و بت ها و ارباب آنهارا رها كنند.
(بل اكثرهم لا يعقلون ) - يعنى بيشترشان در آيات خدا تدبر نمى كنند، وعقل خود را قاضى و حاكم نمى كنند، تا خدا را بشناسند، و حق را ازباطل تميز دهند، پس معناى جمله (لا يعقلون )، اين شد كه آن طور كه سزاوار استتعقل نمى كنند.
توضيح اينكه زندگى دنيا لهو و لعب و زندگى آخرت حيات واقعى است


و ما هذه الحيوه الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخره لهى الحيوان ، لو كانوا يعلمون



كلمه (لهو)، به معناى هر چيز و هر كار بيهوده اى است كه انسان را از كار مهم و مفيدشباز بدارد، و به خود مشغول سازد، بنابراين يكى از مصاديق لهو، زندگى مادى دنياست، براى اينكه آدمى را با زرق و برق خود و آرايش فانى و فريبنده خود از زندگىباقى و دائمى باز مى دارد، و به خود مشغول و سرگرم مى كند.
و كلمه (لعب )، به معناى كار و يا كارهاى منظمى است با نظم خيالى و براى غرضخيالى مثل بازيهاى بچه ها، زندگى دنيا همان طور كه به اعتبارى لهو است ، همين طورلعب نيز هست ، براى اينكه فانى و زودگذر است ، همچنان كه بازيها اين طورند، عده اىبچه با حرص و شور و هيجان عجيبى يك بازى را شروع مى كنند، و خيلى زود از آن سيرشده و از هم جدا مى شوند.
و نيز همان طور كه بچه ها بر سر بازى داد و فرياد راه مى اندازند، و پنجه بر روىهم مى كشند، با اينكه آنچه بر سر آن نزاع مى كنند جز وهم وخيال چيزى نيست ، مردم نيز بر سر امور دنيوى با يكديگر مى جنگند، با اينكه آنچه اينستمگران بر سر آن تكالب مى كنند، از قبيلاموال ، همسران ، فرزندان ، مناصب ، مقامها، رياستها، مولويت ها، خدمتگذاران ، ياران ، وامثال آن چيزى جز اوهام نيستند، و در حقيقت سرابى هستند كه از دور آب به نظر مى رسد، وانسان منافع مذكور را مالك نمى شود، مگر در ظرف وهم وخيال .
به خلاف زندگى آخرت ، كه انسان در آن عالم با كمالات واقعى كه خود از راه ايمان وعمل صالح كسب كرده زندگى مى كند، و مهمى است كهاشتغال به آن آدمى را از منافعى باز نمى دارد، چون غير از آن كمالات واقعى واقعيتديگرى نيست ، و جدى است ، كه لعب و لهو و تاثيم در آن راه ندارد، بقايى است كهفنايى با آن نيست ، لذتى است كه با الم آميخته نيست ، سعادتى است كه شقاوتى درپى ندارد، پس آخرت حياتى است واقعى ، و به حقيقت معناى كلمه ، و اين است معناى اينكهخداى تعالى مى فرمايد: (و ما هذه الحيوه الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخره لهىالحيوان ).
در اين آيه شريفه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد زندگى دنيا را منحصر در لهو ولعب كرده ، و با كلمه (هذه - اين زندگى دنيا) آن را تحقير نمود، و زندگى آخرت رامنحصر در حيوان يعنى زندگى واقعى كرده ، و اين انحصار را با ادوات تاكيدى چونحرف (ان ) و حرف (لام ) و ضمير فصل (هى )، و آوردن مطلب را با جمله اسميه ،تاكيد نموده است .
(لو كانوا يعلمون ) - يعنى اگر مردمى دانا بودند مى دانستند كه مطلب از همين قراراست كه ما گفتيم .


فاذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجيهم الى البر اذا هميشركون



حكايت تناقض ديگر از تناقضهاى مشركين
فاى تفريعى كه در اول آيه آمده مطلب مذكور آيه را نتيجه مطلبى كرده كه از آياتسابق استفاده مى شود، چون از آيات سابق برمى آيد كه مشركين در شرك خود به خدادروغ بسته اند، و بيشترشان تعقل نمى كنند، در اين آيه مى فرمايد:حال كه اينان به خدا دروغ مى بندند، و از عبادت خدا به عبادت غير خدا مى گرايند، وبيشترشان تعقل نمى كنند، و در اعتراف به خالقيت خدا، و انكار ربوبيت او، مرتكبتناقض مى شوند، پس در نتيجه وقتى سوار كشتى مى شوند چنين و چنان مى كنند.
كلمه (ركوب ) به معناى نشستن بر بالاى چيزى است كه حركت داشته باشد، و اينكلمه خود به خود متعدى مى شود، و احتياج به هيچ يك از حروف تعديه ندارد، مثلا مىگوييم : (فلان ركب الفرس - فلانى سوار اسب است )، و اگر در آيه مورد بحث باحرف (فى ) متعدى شده ، بدان جهت است كه سوار كشتى شدن نوعى استقرار گرفتنيا منزل كردن را متضمن است ، و معناى آيه اين است كه : چون با استقرار در كشتى سواربر آن مى شوند، (و يا چون در كشتى مستقر مى شوند، در حالى كه سوار بر آنند)، خداىرا به خلوص مى خوانند، و معناى بقيه آيه روشن است ، مى خواهد يك تناقض ديگر ازتناقض هاى مشركين را حكايت كند كه در يك حال خدا را به خلوص مى خوانند، و چون برآنان منت مى نهد و نجاتشان مى بخشد كفران نعمت مى كنند.


ليكفروا بما آتيناهم و ليتمتعوا فسوف يعلمون



لام در كلمه (ليكفروا) و هم چنين در كلمه (ليتمتعوا) لام امر است ، و معلوم است كهوقتى بزرگى زيردست خود را به چيزى امر مى كند كه دوست ندارد، مى خواهد او راتهديد كند، مثل اينكه خود شما به فرمانبرتان بگوييد: هر چه مى خواهى بكن ، و نيزمانند اين تهديد خداى تعالى كه فرموده : (اعلموا ما شئتم انه بما تعملون بصير).
بعضى از مفسرين احتمالداده اند كه : (لام مذكور لام غايت باشد، و معناى آيه اين است كه : مشركين اين كارها را مىكنند كه كفران نعمت كرده باشند، كفران آن نعمت هايى كه ما به ايشان داديم ، و نيز اينكارها را مى كنند تا به خيال خود لذت برده باشند)، ولى وجهاول با ذيل آيه كه مى فرمايد (فسوف يعلمون - به زودى خواهند دانست ) بهتر مىسازد، و مويد آن ، اين آيه است كه در سوره روم ، آيه 34 مى فرمايد: (ليكفروا بماآتيناهم فتمتعوا فسوف تعلمون - كفر بورزند به آن نعمت ها كه به ايشان داديم ، آرىخوش ‍ بگذرانيد كه به زودى خواهيد فهميد) و به همين جهت بعضى از قاريان (لام )در كلمه (وليتمتعوا) را با سكون خوانده اند، چون غير از لام امر هيچ لام ديگرى بهسكون خوانده نمى شود.


اولم يروا انا جعلنا حرما آمنا، و يتخطف الناس من حولهم



مكه مكرمه حرم امن الهى است
منظور از (حرم آمن ) مكه و پيرامون آن است ، كه خداى تعالى آن را به دعاى ابراهيم(عليه السلام ) مامن خلق قرار داد، كلمه (تخطف ) مانند كلمه (خطف ) به معناىقاپيدن چيزى به سرعت ، و دزديدن آن است ، چون آن روز عرب كارش غارت يكديگر بود،و از چپاول گرى امرار معاش مى كرد، و همواره اين قبيله به آن قبيله حمله مى كرد، و مى كشتو اسير مى گرفت ، و ليكن با همه اين احوال شهر مكه را محترم مى شمرد، و به ساكنيناين شهر كارى نداشت .
و معناى آيه اين است كه : آيا نمى نگرند كه ما حرم امنى درست كرديم ، كه ساكنين آن درمعرض قتل و اسارت قرار نمى گيرند، و اموالشان غارت نمى شود، با اينكه بيرون اينشهر مردم مشغول غارت و چپاول يكديگرند؟
(افبالباطل يومنون و بنعمه الله يكفرون ) - اين جمله توبيخ ديگرى است بهمشركين مكه ، كه نعمت بزرگ امنيت مكه را با كفران مقابله مى كنند، و در عوض به صنم هاكه جز اسم خدا چيز ديگرى ندارند ايمان مى آورند، خلاصه حقايق را زير پا نهاده و بهموهومات ايمان مى آورند.


و من اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذب بالحق لما جاءه ، اليس فى جهنم مثوىللكافرين



اين آيه ، مشركين را به آتش دوزخ تهديد مى كند، و آنان را به ارتكاب شديدترين ظلم ،و بزرگترين ستم معرفى مى كند، و آن عبارت است از دو چيز:اول اين است كه به خدا افتراء بسته اند، چون خدايانى دروغى را شريك او معرفى نمودهاند، و دوم اينكه بعد از آمدن حق آن را تكذيب كردند و اين دو صفت هر دو در مشركين وجودداشت ، چون هم بت مى پرستيدند، و هم رسالت پيامبر و قرآن كريم را تكذيب كردند بااينكه قرآن براى آنان آمده بود، پس به اين دو جهت كافر بودند، و جاى كافران ومحل اقامتشان در آخرت ، جهنم است .
معناى آيه : (والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين )


و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين



كلمه (جاهدوا) از ماده (جهد) است ، و (جهد) به معناى وسع و طاقت است ، و(مجاهده ) به معناى به كار بردن آخرين حد وسع و قدرت در دفع دشمن است ، و جهادبر سه قسم است ، جهاد با دشمن ظاهرى ، و جهاد با شيطان ، و جهاد نفس . راغب اين طورگفته .
و معناى (جاهدوا فينا) اين است كه جهادشان همواره در راه ما است ، و اين تعبير كنايه ازاين است كه : جهادشان در امورى است كه متعلق به خداى تعالى است ، چه جهاد در راه عقيدهباشد، و چه در راه عمل ، و چون جهادشان در راه خدا است هيچ عاملى ايشان را از ايمان بهخدا و اطاعت اوامر و نواحى او بازنمى دارد.
(لنهدينهم سبلنا) - در اينجا خداى تعالى براى خودسبيل هايى نشان مى دهد، و راه ها هر چه باشد بالاخره به درگاه او منتهى مى شود، براىاينكه راه را براى اين راه مى گويند كه به سوى صاحب راه منتهى مى شود، و آن صاحبراه منظور اصلى از راه است . (مثلا وقتى مى گويند اين راه سعادت است ، معنايش اين استكه : اين راه به سوى سعادت منتهى مى شود)، پس راه هاى خدا عبارت است از طريقه هايىكه آدمى را به او نزديك و به سوى او هدايت مى كند، و وقتى خود جهاد در راه خدا هدايتباشد، قهرا هدايت به سوى سبل ، هدايت روى هدايت خواهد بود، و آن وقت آيه شريفه باآيه (و الذين اهتدوا زادهم هدى ) منطبق مى شود.
از آنچه گذشت روشن گرديد كه ديگر هيچ احتياج به تقدير گرفتن (شاءن ) نيست ،كه بگوييم كلمه (فنيا) فى (شاءننا) بوده ، و كلمه (شاءن ) حذف شده .
(و ان الله لمع المحسنين ) - بعضى گفته اند: (معناى معيت ، و به عبارتى ديگربودن خدا با محسنين اين است كه : خدا يارى شان كند، و اينكه مساله جهاد، كه محتاج بهنصرت است جلوتر آمده ، خود قرينه است بر اينكه كلمه (مع ) به همين معناى نصرتىاست كه ما گفتيم ). و اين وجه ، وجه بدى نيست .
از اين بهتر نظريه آن مفسر ديگر است كه : كلمه (مع ) را به معيت رحمت و عنايت تفسيركرده ، چون شامل نصرت و يارى او و ساير اقسام عنايات خداى سبحان با بندگان محسناو خواهد بود، چون او كمال عنايت را به ايشان دارد، و رحمتششامل حال ايشان است ، و اين معيت اخص از معيت وجودى است كه در جمله (و هو معكم اين ما كنتم) آمده ، براى اينكه خدا از نظر وجود با تمامى موجودات و انسانها هست ، چه نيكان و چهبدان ، ولى با محسنين بودنش معيت مخصوصى است كه گفتيم بنابر تفسيراول معيت نصرت و معونت ، و بنابر تفسير دوم معيت رحمت و عنايت است .
در سابق هم گفتيم كه اين آيه كه سوره با آن ختم مى شود، به آياتاول سوره انعطاف دارد، و همان حقيقت را تكرار مى كند.
بحث روايتى (چند روايت در ذيل برخى آيات گذشته )
در الدر المنثور است كه ابن ابى الدنيا، و بيهقى ، در شعب الايمان ، از ابى جعفر روايتكرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: تعجب تمام تعجب ازكسى است كه خانه حيات را تصديق دارد، ولى همه سعى و كوشش او براى خانه غروراست .
و در همان كتاب است كه : جويبر، از ضحاك ، از ابن عباس ، روايت كرد كه گفت : مشركينبه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفتند: تنها مانع ما از اينكه به دين تو درآييم ، اين است كه مى ترسيم مردم ما را بربايند، چون ما جمعيت كمى هستيم ، و جمعيت اعراباز ما بيشتر است ، وقتى بشنوند كه ما به دين تو درآمده ايم ، ما را نابود مى كنند، چونما براى آنان لقمه اى بيش نيستيم ، خداى تعالى در پاسخ اين بهانه اين آيه رانازل كرد: (اولم يروا انا جعلنا حرما آمنا...).
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمعالمحسنين ) گفته : در روايت ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه فرمود:اين آيه درباره آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و شيعيان ايشان است .
سوره روم مكى است و شصت آيه دارد
سوره روم ، آيات 1 - 19


بسم الله الرحمن الرحيم الم (1) غلبت الروم (2) فى ادنى الارض و هم من بعد غلبهمسيغلبون (3) فى بضع سنين لله الامر من قبل و من بعد و يومئذ يفرح المومنون (4)بنصر الله ينصر من يشاء و هو العزيز الرحيم (5) وعد الله لا يخلف الله وعده ولكناكثر الناس لا يعلمون (6) يعلمون ظهرا من الحيوه الدنيا و هم عن الاخره هم غافلون (7) اولميتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق واجل مسمى و ان كثيرا من الناس بلقاء ربهم لكافرون (8) اولم يسيروا فى الارضفينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم كانوا اشد منهم قوه و اثاروا الارض و عمروها اكثرمما عمروها و جاءتهم رسلهم بالبينات فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون(9) ثم كان عاقبه الذين اسوا السواى ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزؤ ن (.1)الله يبدوا الخلق ثم يعيده ثم اليه ترجعون (11) و يوم تقوم الساعه يبلس المجرمون(12) و لم يكن لهم من شركائهم شفعوا و كانوا بشركائهم كافرين (13) و يوم تقومالساعه يومئذ يتفرقون (14) فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فهم فى روضهيحبرون (15) و اما الذين كفروا و كذبوا بايتنا و لقاى الاخره فاولئك فى العذابمحضرون (16) فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون (17) و له الحمد فى السموت والارض و عشيا و حين تظهرون (18) يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى و يحىالارض بعد موتها و كذلك تخرجون (19)



ترجمه آيات
به نام خداوند بخشنده مهربان الم (1).
روم شكست خورد (2).
در نزديكترين زمين به سرزمين عرب ، و هم ايشان بعد از شكست خوردن به زودى غلبهخواهند كرد (3).
در چند سال بعد، آرى زمام امور چه قبل از شكست خوردن روم و چه بعد از غلبه ايشان بهدست خدا است ، و آن وقت كه روميان غلبه كنند مؤ منينخوشحال شوند (4).
خوشحال مى شوند به اينكه خدا به وعده خود درباره روميان وفا كرد، آرى او هر كه رابخواهد نصرت مى دهد و او عزيز و رحيم است (5).
بايد به وعده خدا دل بست چون خدا هرگز خلف وعده نمى كند و ليكن بيشتر مردم نمىدانند (6).
آنها تنها ظاهرى از زندگى دنيا مى دانند و از آخرت غافلند (7).
آيا در نفس خود نمى انديشند كه خدا آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است جز به حقنيافريده و جز براى مدتى معين خلق نكرده ؟ ولى بسيارى از مردم به مساله معاد و ديدارپروردگار خود كافرند (8).
آيا در زمين سير نمى كنند ببينند عاقبت كفارى كهقبل از ايشان بودند چه شد با اينكه آنها از اينها نيرومندتر بودند و زمين را زير و روكردند و آباد نمودند بيشتر از آن آباديها كه اينان كردند، اما همين كه رسولان خدا بامعجزه ها به سويشان آمدند كفر ورزيدند و خدا نابودشان كرد و خدا به ايشان ظلم نكردبلكه خودشان به خود ظلم كردند (9).
و سرانجام كسانى كه بديها را به بدترين وجه مرتكب مى شدند اين شد كه آيات خدارا تكذيب نموده و به آن استهزاء كنند (.1).
خدا است كه خلق را براى نخستين بار آفريد و سپس براى بار دوم نيز برمى گرداند وشما هم به سويش برمى گرديد (11).
و روزى كه قيامت به پا شود مجرمين ماءيوس مى گردند (12).
و از شركاء كه درست كرده بودند هيچ يك شفيع آنان نگشته و خودشان به شركايشانكفر مى ورزند (13).
و روزى كه قيامت به پا شود آن روز فرقه ها از يكديگر جدا مى شوند (14).
اما آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح كردند در باغى و بهشتى شاد و خرمند (15).
و اما آنهايى كه كفر ورزيده و آيات ما و روز ديدار آخرت را تكذيب كردند ايشان در عذاباحضار خواهند شد (16).
پس منزه است خدا، هم در آخر روز و هم در حينى كه صبح مى كنيد (17).
و تنها او سزاوار ستايش در آسمانها و زمين است ، هم در آخر شب و هم در حينى كه ظهر مىكنيد (18).
زنده را از مرده بيرون مى كند و مرده را از زنده درمى آورد و زمين را بعد از مردنش زنده مىكند و به همين نحو شما بيرون مى شويد (19).
بيان آيات
اشاره به مضامين و غرض سوره مباركه روم
اين سوره با وعده اى از خدا آغاز شده ، و آن اين است كه : به زودى امپراطورى روم كه درايام نزول اين سوره از امپراطورى ايران شكست خورد، بعد از چندسال بر آن امپراطورى غلبه خواهد كرد، و بعد از ذكر اين وعده ،منتقل مى شود به وعده گاه اكبر كه قيامت و يوم الوعدش گويند، روزى كه تمامى افراد واقوام در آن روز به سوى خدا باز مى گردند، آنگاه بهاستدلال بر مساله معاد پرداخته ، سپس كلام را به آيات ربوبيت معطوف مى دارد و صفاتخاصه خدا را برمى شمارد، و در آخر، سوره را با وعده نصرت بهرسول گرامى اش ختم مى كند، و در فرا رسيدن اين وعده تاكيد بليغ نموده و مىفرمايد: (فاصبر ان وعد الله حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون - صبر كن كه وعده خداحق است ، و كسانى كه يقين ندارند تو را در كارت سست نسازند)، و در چند آيهقبل نيز فرموده بود: (و كان حقا علينا نصر المومنين - يارى ما براى مؤ منين حقى استبر ما).
پس معلوم شد كه غرض سوره وعده دادن قطعى خدا به يارى دين است ، و اگرقبل از بيان اين غرض ، مساله وعده غلبه روم را در چندسال بعد ذكر كرد، براى اين است كه مؤ منين وقتى ديدند كه وعده غلبه روم عملى شد،يقين كنند كه وعده ديگر خدا نيز عملى خواهد شد، و نيز يقين كنند كه وعده آمدن قيامت هم ،مانند ساير وعده هايش عملى مى شود، آرى عقل هر عاقلى حكم مى كند كه وقتى خداى تعالىدو تا از وعده هايش را عملى كرد ساير وعده هايش نيز عملى مى شود، و بايد از خطرهايىكه وعده آن را مى دهد بر حذر بود.


غلبت الروم فى ادنى الارض



كلمه (روم ) نام اقوامى از انسانهاست كه درساحل مديترانه در غرب آسيا زندگى مى كنند، در آن ايام اين اقوام امپراطورى بزرگ ووسيعى تشكيل داده بودند، به طورى كه دامنه آن تا حدود شامات توسعه يافته بود، درايام نزول اين سوره جنگى بين اين امپراطورى ، و امپراطورى ايران در سرزمينى ميان شام وحجاز در گرفت ، و روم از ايران شكست خورد، و ظاهرا مراد از كلمه (ارض ) سرزمينحجاز و مراد از (ادنى الارض ) نزديكيهاى اين سرزمين است ، و الف و لام در كلمه(الارض ) الف و لام عهد است .


و هم من بعد غلبهم سيغلبون فى بضع سنين



ضمير جمع اولى و سومى به روم برمى گردد، ولى ضمير جمع دومى (غلبهم ) -بعضى گفته اند - به فرس برمى گردد، و معنايش اين است كه : روميان بعد از غلبهفارسيان برايشان ، به زودى غلبه خواهند كرد.
ولى ممكن است آن را نيز به روم برگردانيم ، و بگوييم كه مصدر (غلبهم ) مصدرمفعولى است ، و در نتيجه اختلافى هم در مرجع ضميرهاى سه گانه پديد نمى آيد، ومعناى آيه چنين مى شود كه : روميان بعد از مغلوب شدنشان به زودى غالب مى شوند، وكلمه (بضع ) در اعداد از سه تا نه را گويند.


لله الامر من قبل و من بعد



دو كلمه قبل و بعد، در صورتى كه به چيزى اضافه شوند، حركات سه گانه فتحه وكسره و ضمه را مى گيرند، و در صورتى كه اضافه نشوند، و مضاف اليه آنها منوىو در تقدير باشد، مبنى بر ضمه مى شوند، يعنى غير از ضمه حركت ديگرى به خودنمى گيرند.
در جمله مورد بحث مضاف اليه آن دو منوى و مورد نظر است ، و تقدير آن چنين است (للهالامر من قبل ان غلبت الروم و من بعد ان غلبت - امر به دست خدا استقبل از آنكه روم مغلوب شود، و بعد از آنكه غلبه كند)، يعنىقبل از آن و بعد از اين امر به دست او است ، به هر چه بخواهد امر مى كند، پس هر كس رابخواهد يارى مى كند، و هر كس را نخواهد يارى نمى كند.
بعضى از مفسرين گفته اند معنايش اين است كه : امر به دست خدا است ،قبل از غالب شدن روم ، يعنى همان هنگامى كه مغلوب بودند، و از بعد از مغلوب شدنشان ،يعنى هنگامى كه غالب بودند، و خلاصه هم هنگام مغلوب شدن و هم هنگام غالب شدنشان ،ولى معناى اول بهتر است ، هر چند كه بهتر بودنش به حدى نيست كه بگوييم تنها آن معنامتعين است .


و يومئذ يفرح المومنون بنصر الله ينصر من يشاء و هو العزيز الرحيم



ظرف : در اين روز، متعلق است به (يفرح )، و همچنين كلمه (بنصر الله )، و معناىآيه اين است كه : روزى كه روم غلبه مى كند مومنان به نصرت خدا - كه وعده ديگر اواست - خوشحال مى شوند، (و با خود مى گويند خدا دو وعده داده بود، يكى پيشگويىغلبه روم بود، و دوم يارى مومنان ، اولى صورت خارج به خود گرفت ، پس معلوم مىشود آن ديگر هم خواهد شد).
جمله (ينصر من يشاء)، جمله اى است از نو، كه جمله (لله الامر منقبل و من بعد) را تقرير و اثبات مى كند، و در جمله (و هو العزيز الرحيم ) مى خواهدبفرمايد: خدا عزيز است ، و به همين جهت هر كه را بخواهد با يارى خود عزت مى دهد، ورحيم است ، رحمت خود را به هر كس بخواهد اختصاص مى دهد.
وجوهى كه در معناى آيه : (يومئذ يفرح المؤ منون بنصر الله ...) و ارتباط آنباقبل (غلبت الروم ...) گفته شده است
البته در معنا و تفسير آيه مورد بحث وجوه ديگرى است ضعيف ، كه ذيلا از نظر خوانندهمى گذرد.
اول اينكه : جمله (و يومئذ) عطف باشد بر جمله (منقبل )، و مراد از آن اين باشد كه سلطنت خدا مختص بهقبل و بعد نيست ، بلكه حال نيز در تحت سلطنت اوست ، گويا فرموده : امر به دست خدااست ، چه قبل از فلان ، و چه بعد از آن ، و چه درحال ، آنگاه جمله (يفرح المومنون ) ابتداى كلام است ،اشكال اين وجه اين است كه نظم آيه را به هم مى زند، واول آن از آخرش جدا مى گردد.
دوم اينكه : كلمه (بنصر الله ) متعلق است به كلمه (مومنون ) نه به كلمه (يفرح) آنگاه به ملازمه اى كه در مقام هست ، فهميده مى شود كه غلبه روم به نصرت خدابوده . اشكال اين وجه اين است كه : مستلزم آن مى شود كه مؤ منين هم در روز غلبه فرس ‍خوشحال شوند، و هم در روز غلبه روم ، چون در غلبه نصرتى است براى طرف غالب ،و نصرت هم هميشه از خدا است ، همچنان كه خودش فرموده : (و ما النصر الا من عند اللهالعزيز الحكيم ) پس اگر در آيه ، فرح مؤ منين را اختصاص داده به روز غلبه روم ،ترجيح بدون مرجحى مرتكب شده است ، - دقت بفرماييد -.
سوم اينكه : مراد از (نصر الله ) يارى مؤ منين عليه مشركين در روز جنگ بدر است ، نهيارى روم عليه فرس ، هر چند كه هر دو يارى در يك زمان اتفاق افتاده باشد، پس گويافرموده : روم به زودى و در چند سال بعد غلبه مى كند، و در هنگام غلبه روم مؤ منين همبر مشركين غلبه مى كنند، و به نصرتى كه خدا به ايشان دادهخوشحال مى گردند. اشكال اين وجه اين است كه : با جمله : (خدا هر كه را بخواهد يارىمى كند) سازگار نيست .
چهارم اينكه : مراد از (نصرت ) نصرت مؤ منين است ، اما نه در جنگ بدر، بلكه به همينكه روم طبق پيشگويى قرآن غلبه كرده ، چون اين پيشامد مؤ منين را سرفراز مى كند، ومى توانند قرآن و دين خود را به رخ كفار بكشند.
بعضى ديگر گفته اند: (مراد از (نصرت )، استيلاى بعضى از كفار بر بعضىديگر، و تفرقه كلمه آنها و شكستن شوكت آنهاست ). و اين وجوه وامثال اينها وجوه قابل اعتناء نيست .
اشاره اى در مورد وجه اينكه خداوند خلف وعده نمى كند (لا يخلف الله وعده )


وعد الله ، لا يخلف الله وعده و لكن اكثر الناس لا يعلمون



كلمه (وعد الله ) مفعول مطلق فعل حذف شده است ، و تقدير آن (وعد الله وعدا) مىباشد، يعنى خدا وعده داده وعده دادنى چنين و چنان . و جمله (لا يخلف ) از اخلاف است ، واخلاف به وعده وفا نكردن است . و جمله (وعد الله ) تاكيد و تثبيت وعده سابق است ،كه مى فرمود (سيغلبون )، و (يفرح المومنون )، همچنان كه جمله (لا يخلف اللهوعده )، تاكيد و تثبيت جمله (وعد الله ) است .
مساله خلف وعده نكردن خدا، در آيه مورد بحث و آيه (ان الله لا يخلف الميعاد) آمده ، كهبه كلى خلف وعده را از خدا نفى مى كند و خلف وعده هر چند در پاره اى اوقات ازقبيل موارد اضطرارى عملى پسنديده مى شود، و به همين جهت مى توان گفت قبح آن ذاتىنيست ، و ليكن از آنجايى كه هيچ عاملى خدا را مضطر به خلف وعده نمى كند، پس خلفوعده در حق او هميشه زشت است .
علاوه بر اين خلف ملازم با كمبود داشتن است ، و خدا كاملى است كه كمبود درباره اومحال است .
از اين هم كه بگذريم خودش در آيات مذكور از كلام مجيدش خبر داده كه خلف وعده نمىكند، و او راستگوترين راست گويان است ، و همو است كه در كلام بى مانندش فرموده :(و الحق اقول ).
(و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) - يعنى و ليكن بيشتر مردم به شؤ ون خداى تعالىجاهلند، و به وعده او اطمينان و وثوق ندارند، او را چونامثال خود مى پندارند، كه هم راست مى گويند، و هم دروغ ، هم وعده مى دهند، و هم خلف وعدهمى كنند.


يعلمون ظاهرا من الحيوه الدنيا و هم عن الاخره هم غافلون



چند وجه در بيان مفاد آيه : (يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا...)
جمله (يعلمون ) به طورى كه در كشاف گفته -بدل است از جمله (لا يعلمون ) و با در نظر گرفتن اينكه هر جابدل در كلام آيد (مبدل منه ) آن در حكم سقوط است ، از اين به دست مى آيد كه فرقىبين ندانستن يعنى جهل و بين دانستنى كه از امور مادى تجاوز نمى كند نيست ، يعنى كسىكه عملش تنها در امور مادى است ، در حقيقت باجاهل هيچ فرقى ندارد.
بعضى ديگر گفته اند: (جمله مذكور استثنايى است ، مى خواهد علت جهلشان را بيانكند، جهلشان به حقانيت وعده خدا، و اينكه امر به دست اوست ، چهقبل و چه بعد، و او مؤ منين را عليه كفار يارى خواهد كرد، و آن علت اين است كه : علم خودرا به امورى مادى اختصاص داده اند، و معناى آن اين است كه : كفار حقايق مذكور را نمىدانند، و علمى ندارند، مگر به امور ظاهرى دنيا) و اين ظاهرتر است .
و اگر كلمه (ظاهرا) را نكره آورد، و فرمود: ظاهرى از حيات دنيا را مى دانند، براى ايناست كه آن را تحقير كند، و ظاهر حيات دنيا، درمقابل باطن آن ، همان چيزهايى است كه با حواس ظاهريشان احساس مى كنند، و اين احساسوادارشان مى كند كه در پى تحصيل آن برآيند، و به آندل بسته ، غير آن را يعنى حيات آخرت ، و معارف مربوط به آنرا فراموش كنند، و ازخيرات و منافعى كه در آن است ، و منافع و خيرات واقعى و به حقيقت معناى كلمه است غفلتبورزند.
بعضى ديگر گفته اند: (كلمه (ظاهر) در آيه به معناىزايل است ، و استشهاد كرده اند به شعر شاعر كه گفته :
و عيرها الواشون اءنى احبها و تلك شكاه ظاهر عنك عارها
يعنى سخن چينان محبوبه مرا سرزنش كردند به اينكه من او را دوست مى دارم و ننگ اينسرزنش از محبوبه من زايل شدنى است .
و معناى آيه اين است كه : (كفار از دنيا چيزهايى را مى دانند كهزايل و ناپايدار است ). و ليكن اين معنا كه براى كلمه (ظاهر) كرده اند، معناى غيرمتداولى است .


اولم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق واجل مسمى ...



توضيح مراد از اينكه فرمود: خداوند جهان را جز به (حق )و(اجل مسمى ) نيافريد
مراد از حق بودن خلقت آسمانها و زمين ، و آنچه بين آن دو است ، - و خلاصه حق بودن همهعوالم محسوس - اين است كه : خلقت آن عبث و بى نتيجه نبوده ، كه موجود شود و بعدمعدوم گردد، و دوباره موجود گشته و سپس معدوم شود، بدون اين كه غرضى و هدفى ازآن منظور باشد، پس خداى تعالى اگر عالم را خلق كرده به خاطر غايت و نتيجه اى بودهكه بر خلقت آن مترتب مى شده .
ممكن است گفته شود غايت و نتيجه خلقت هر جزء از عالم جزئى ديگر است ، كه بعد از آنموجود مى شود، مانند فرزند كه بعد از پدر به وجود مى آيد، پس هر موجود آينده اىخلف و نتيجه موجود قبلى خويش است . ليكن اين حرف صحيح نيست ، چون سراپاى عالم باهمه اجزايش دائم الوجود نيست بلكه همه آن فانى و هالك است ، و قهرا بايد نتيجه وهدفى از خلقت آن در بين باشد، كه آن نتيجه بعد از فناى آن هويدا مى شود، و به همينجهت مى بينيم كه جمله : (خلق نكرد آسمانها و زمين و ما بين آن دو را مگر به حق ) مقيدكرد به جمله : (و سرآمدى معين ).
پس معلوم مى شود هستى عالم تا مدتى معين است ، و بنابراين استفهام در آيه ، براىتعجب است ، و تعبير به تفكر در نفوس ، از باب به كار بردن كنايه است ، و معناى آناين است كه : آيا اين قدر فراغت خاطر ندارند كه در اين مساله بينديشند؟ و آن را در ذهنخود بياورند؟ گويا كفار از بس سرگرم امور دنيا هستند، و براى آن تلاش نموده ، وفكرشان پريشان است كه خود را هم فراموش كرده اند، و در صورتى كه خود را در ذهنخود حاضر سازند، در حقيقت در خويشتن خود قرار گرفته اند، آن وقت تفكرشان تفكرىبا تمركز خواهد بود، و فكرشان پراكنده و متفرق نخواهد بود، پس آن وقت فكر ايشانرا به سوى حق هدايت و به واقع امر ارشاد مى كند.
بعضى گفته اند: (مراد از تفكرشان در انفسشان ، اين است كه : در خلقت خود فكر كنند،كه يك يكشان حادثند، و حادث محتاج به پديد آورنده اى قديم ، زنده ، قادر، دانا و حكيماست ، پس چنين پديد آورنده اى آنچه پديد مى آورد عبث و بيهوده نمى باشد، بلكه بهمنظور هدفى پديد مى آورد، كه مطلوب و پسنديده است ، به طورى كه نمى توان از آنچشم پوشيد، و اين هدف چيزى نيست كه عايد خود او گردد، براى اينكه او غنى مطلق است ،بلكه چيزى است كه باز عايد خلق مى شود، و آن عبارت است از پاداش نيك ، و اين پاداشنيك ممكن نيست داده شود مگر در برابر عمل صالح ، پس بايد دينى و شريعتى باشد تاعمل نيك را از عمل زشت مشخص ‍ كند، و چون پاى دين به ميان آيد، ناچار بايد كلاسىباشد كه افراد در آن كلاس امتحان خود را نسبت به آن دين بدهند، و نيز بايد عالمديگرى باشد كه آنان كه در آن كلاس مردود شده اند، كيفر، و آنانكه موفق شده اندپاداش داده شوند، آن كلاس همان دنيا، و آن عالم ديگر عالم آخرت است ).
ولى اين تفسير صحيح نيست ، براى اينكه هر چند جمله (اولم يتفكروا فى انفسهم ) باآن سازگارى دارد، اما اتصال آن با جمله (ما خلق الله السموات )، با آن نمى سازد،مگر اينكه از اتصال صدر و ذيل آيه صرف نظر شود، و آن هم صحيح نيست .
جمله (ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق واجل مسمى )، همان واقعيت و فكر است كه بايد در آن امعان و دقت كنند، و بيانش بنابرآنچه گذشت . اين است كه : خداوند، همه عالم و جزئى از آن را هم جز به حق نيافريده ،حال چه اين خلق ملابس ‍ و متصف به حق باشد و يا مصاحب و همراه با آن ، هر چه باشد، آنرا به خاطر غرضى و غايتى حقيقى آفريده ، نه اينكه غرضش ‍ سرگرمى و عبث بودهباشد، و نيز نيافريده مگر براى مدتى معين ، پس هيچ يك از اجزاى عالم تا بى نهايتباقى نمى ماند، بلكه روزى فانى مى شود، و وقتى يك يك اجزاى عالم ، و نيز مجموع آن، مخلوقى داراى نتيجه و غايت باشد، و نيز وقتى هيچ يك از اجزاى آن دائمى نباشد، معلوممى شود غايت و نتيجه آن بعد از فناى آن مترتب مى شود، و اين همان آخرتى است كه بعداز گذشتن عمر دنيا و فناى آن ظاهر مى شود.
جمله (و ان كثيرا من الناس بلقاء ربهم لكافرون ) با اينكهفعل تعجب در آن نيامده ، مع ذلك افاده تعجب مى كند، همچنان كه آيه با استفهام تعجبىآغاز شد. و مراد از (لقاء الله ) همان بازگشت به سوى او در معاد است ، و اگر آن راديدار خوانده ، براى اين است كه كفر آنان را شگفت آورتر سازد، و بفهماند كه چطور ممكناست از ناحيه خدا آغاز گردند، ولى سرانجامشان به سوى او نباشد، و به همين جهت مطلبرا با كلمه (ان ) تاكيد كرد تا اشاره كرده باشد به اينكه كفر به معاد فى نفسهچيزى است كه قابل قبول نيست .


اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم ...



بعد از آنكه فرمود: بسيارى از مردم به معاد كافرند، و چون با كفر به معاد، دين حق لغومى شود، لذا دنباله آن سرگذشت امتهاى كافر گذشته را خاطرنشان ساخت ، باشد كه ازشنيدن آن عبرت گرفته و از كفر دست بردارند، و كلمه (اثاروا الارض ) به معناىزير و رو كردن زمين براى زراعت و تعمير و امثال آن است .
(و لكن كانوا انفسهم يظلمون ) - يعنى خدا به ايشان ستم نكرد، بلكه خودشان باكفر و معصيت به خود ستم كردند.


ثم كان عاقبه الذين اساوا السوآى ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزون



دو وجه در معناى آيه : (ثم كان عاقبة الذين اساؤ ا السوآى ان كذبوا بآياتالله...)
اين آيه سرانجام كار ستمگران مذكور را بيان مى كند، و به همين جهت باكلمه (ثم -سپس ) تعبير كرد، و كلمه (عاقبه ) با (نصب ) خوانده مى شود، چون خبر (كان ) واسم (كان ) كلمه (سوآى ) است ، و با اينكه قاعدتا بايد اسم (كان )اول بيايد، و سپس ‍ خبر، اگر خبر را مقدم ذكر كرده ، براى اين است كه حصر را افادهكند، و بفهماند كه سرانجامشان جز (سوآى ) چيزى نيست .
در كلمه (اساوا) نفرموده در چه چيز بد كردند، و خلاصه متعلق آن را ذكر نكرده ومعنايش (عملوا السوء - بد كردند)، است و كلمه (سوآى ) به معناى حالتى استكه صاحبش از آن در رنج باشد، و مقصود از آن در اين جا عذاب بد است و جمله (ان كذبوابايات الله ) در تقدير (لتكذيبهم بايات الله ) است ، و لامتعليل از آن حذف شده .
و معنايش اين است كه : سپس سوء العذاب سرانجام كار كسانى شد كهعمل بد مى كردند، و غير اين سرانجامى نداشتند، براى اينكه آيات خدا را تكذيب واستهزاء مى كردند.
بعضى گفته اند: (كلمه (سوآى ) مفعول است براى كلمه (اساوا) و خبر كان جمله(ان كذبوا...) است ، و معناى آيه اين است كه : (گناهان سرانجام گنه كاران را بهكفر و تكذيب آيات خدا و استهزاى آن كشانيد).
ليكن هر چند اين معنا در جاى خود صحيح است ، و گناه چنين طبعى دارد، و ليكن مناسب با مقامهمان معناى اول است ، چون مقام ، مقام انذار و بصيرت و عبرت است ، و مناسب با چنين مقامىاين است كه : سرانجام گنه كاران كه همان (سوء العذاب ) است به رخ آنان كشيدهشود، نه اينكه بگوييم : (زنهار گناه مكنيد كه سرانجام كسانى كهقبل از شما گناه كردند اين شد كه به بزرگترين گناهان يعنى تكذيب آيات خدا واستهزاى آن دچار شدند).


الله يبدوا الخلق ثم يعيده ثم اليه ترجعون



بعد از آنكه حجت بر معاد را ذكر كرد و تكذيب بسيارى از مردم را خاطرنشان ساخت ، نتيجهرا به طور خلاصه بيان فرمود، و آن اين است كه : آغاز و انجام به دست خداى سبحاناست ، و همه به سوى او باز مى گردند، و مراد از خلق ، مخلوقات است ، و به همين جهتضمير جمع را به آنان برگردانيد، و فرمود (ترجعون - برمى گردانده مىشويد).


يوم تقوم الساعه يبلس المجرمون



اين آيه حال مجرمين را بيان مى كند، كه بعد از قيام ساعت يعنى برگشتن به سوى خدابراى حساب و جزاء، چه حالى دارند. و كلمه (يبلس ) از مصدر (ابلاس ) است ، كه :به معناى نوميدى از رحمت خداست ، كه منشا همه شقاوتها و بدبختى ها است .

next page

fehrest page

back page