بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهایی ازانوارآسمانی,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Anvar1 -
     Anvar2 -
     Anvar3 -
     Anvar4 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page


داستانهايى از انوار آسمانى

مؤ لف : ر - يوسفى


مقدمه


الحمد لله رب العالمين خالق السموات و الارضين باعث الانبياء و المرسلين و الصلوةو السلام على اشرف مخلوقاته خاتم النبيين ابالقاسم محمد و على اهبيته الطيبيينالطاهرين سيما ابن عمه على بن ابيطالب و على فاطمة و على فاطمة الصديقة و علىالحسن و الحسين و على على ابن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر وعلى بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و الحسن بن على و قائم المنتظر المهدىعجل الله تعاله فرجه الشريف و روحى و الارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و لعنةالله على اعدائهم اجمعين الى قيام يوم الدين .


وجود مقدس سيد العالمين محمد مصطفى صلى الله عليه و آله واهل بيت گراميش تنها در گرانقدر عالم و مصباح روشنگر و هدايت انسانهاست ، و تنهاصراط النجاة و صراط مستقيم عالم هستى است و هر كس به آنها متمسك گرديد و رستگارشد و هر كه روى گرداند در ظلمت و گمراهى بماند.
خداوند وجود مقدس اهل بيت را هرچند از نوع بشر قرار داد ليكن هر گونه آلودگى را ازآنان دور گردانيد و در قرآن عظيم فرمود:


انما يريد الله ليذهب عنكم الرجساهل البيت و يطهركم تطهيرا (1)


و اين اراده خداوندى است كه نه تنها آلودگى دروجود ايشان نمى باشد بلكه از هر پليدى آنها را مصون و پاك داشت و ايشان را براىهدايت بشر برگزيد و به وجود مقدس آن بزرگواران كراماتى را عنايت فرمود تانشانه اى باشد براى كافران و آيه اى باشد براى اطمينان طلب مؤ من .
زندگى اسرار و مملو از خدا و خدا گونگى در وجود مقدس معصومين عليهم السلام صراطمستقيمى است براى قرب الى الله . و ما شيعيان و پيرواناهل بيت گرام مفتخريم به پيروى و اطاعت محض از قرآن ورسول خدا و اهل بيت طاهرين و همين بس كه با اين محبت اجر رسالت سيد البشر را ادا كردهايم كه خداوند كريم در قرآن فرمود: قل لا اسئلكم عليه اجرا الامودة فى القربى (2)(به مردم بگو كه از شما هيچ اجرى و مزدى نمى خواهيم مگر محبتاهل بيت و نزديكانم ).
بنابراين اى شيعيان و پيروان رسول خدا و ائمه معصومين بدانيد كه هيچ چيز كسب نمىكنيد مگر با معرفت اهل بيت عليهم السلام و شناخت ايشان بر شما واجب است بايد در رفتارو گفتار و زندگى ائمه معصومين مطالعه و تحقيق بنمائيد و ايشان را خوب بشناسيد وبدانيد راه نجات را از چه طريق به شما نشان مى دهند و آن راه را بشناسيد. كما اينكهمعصوم عليه السلام فرمود: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه . هر كس بميرد وامام زمان خويش را نشناسد مانند آن است كه در جاهليت مرده است . پس ‍ بنابراين هر چه دراين درياى بزرگ و مواج اهل بيت غور نمايم ، لازم است و بايد از كلمات عالمانه وگهربار ايشان براى زندگانى دنيا و آخرت خويش ‍ توشه برداريم . و دعا كنيم كهخداوند در دنيا و آخرت ما را از قرآن و اهل بيت جدا مفرمايد.
آمين يا رب العالمين .
سيد طه موسى هشترودى قم المدسه ، دقعده 1421.

(1) مزد خواستن حضرت ابراهيم و ديدنش ملكوت آسمانها و زمين

در كتاب جواهر السنيه از حضرت امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود در شبىاز شبهاى ظلمانى كه هفت ساعت از شب گذشته بود حضرت ابراهيم على نبيا و اله و عليهالسلام از خانه اش بيرون آمده متوجه درگاه الهى شد عرض كرد پروردگارا براى تويك بيت و هفتاد مسجد بنا كرده ام ، از جانب پروردگار به ابراهيم ندا رسيد كه مزد تو درنزد من است ، ابراهيم به طرف آسمان و زمين و مشرق و مغرب و زير پا نظر انداخت چيزىنديد بار ديگر همان سخن را عرض كرد باز همان جواب را شنيد عرض كرد خدايا مزد منچيزى نرسيد پس ندا رسيد كه يا ابراهيم آيا شكم گرسنه اى از شيعيان على را سيركرده اى يا عورت يا بدن برهنه اى را از ايشان پوشانيده اى كه زيادى مزد مى طلبىابراهيم عليه السلام عرض كرد پروردگارا آيا على به وجود آمده يا بعد از اين موجودخواهد شد ندا رسيد كه بعد از اين از ممكن غيب پا به مملكت وجود خواهد گذاشت يا ابراهيمآيا مى خواهى كه على را ببينى عرض كرد نعم يا رب پس حق تعالى رفع حجابها ازپيش چشم او نمود سرادق عرش به نظرش درآمد و همين است كه خداوند در كلام خود مىفرمايد: (( و كذالك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض )) همچنين است كه نموديمبه ابراهيم ملكوت آنها و زمينها راحضرت ابراهيمقنديل بزرگى از قنديلهاى عرش را ديد عرض كرد الهى اين چندقنديل است حق تعالى فرمود در اين قنديل روح حبيب من محمد صلى الله عليه و آله است پسعرض كرد اين قنديل ديگر چيست ؟ فرمود كه در اين روح على بن ابيطالب است عليهالسلام است عرض كرد اين قنديل ديگر چيست كه بعد از آن است خطاب رسيد كه در آن روحفاطمه زهرا عليها السلام دختر سيد انبياء المصطفى صلى الله عليه و آله است عرضكرد اين دو قنديل ديگر چيست ؟ خطاب رسيد كه در آن روح حسن و حسين عليه السلام كهاولاد گرامى ايشانند، عرض كرد اين قنديل ديگر كه بعد از ايشان است چيست ؟ خطاب آمدكه در آن ارواح نه گانه فرزندان محمد و على است پس عرض كرد: (( ما هذهالقناديل المشبكة التى لايعلم عددها غيرك )) يعنى اين قنديلهاى مشبكه بسيار كه عدد آنهارا كسى غير از تو نمى داند چيست ؟ خطاب رسيد كه در اينها ارواح بندگان صالح ازشيعه هاى على هستند ابراهيم عرض كرد كه خدا مرا از شيعيان على گردان و اين است كهخداى تعالى مى فرمايد: (( و ان من شيعته لابراهيم )) يعنى از جمله شيعه على هر آينهابراهيم است (3).


(2) در احوال جوانى كه در حالت احتضار مورد عاق مادرش ‍ بود

در حديث است كه جوانى در حالت احتضار بود و حضرترسول اكرم صلى الله عليه و آله در نزدش تشريف داشت ، فرمود: بگو لااله الالله جوانقادر به سخن گفتن نبود.
حضرت از حضار سوال كرد كه اين جوان چه گناهى دارد كه زبانش بسته شده است ؟گفتند: عاق مادرش است ، حضرت مادرش را احضار نمود، و به او فرمود: پسرت راحلال كن !
زن عرض كرد: پدر و مادرم فدايت باد چطور حلالش كنم ، كه زده چشم مرا كور كرده ! اورا حلال نمى كنم ، حضرت فرمود: آيا راضى مى شوى پسرت را در آتش بسوزانند؟عرض كرد: نه يا رسول الله !
سپس حلالش كرد، بعد جواب لب گشوده و كلمه لااله الاالله را به تلقين حضرت گفته وجانش را تسليم كرد(4).

(3) مسلمان شدن صياد يهودى به كرامت پيغمبر صلى الله عليه و آله

در كتاب تحفة الذاكرين كرمانشاهى و كنزالغرائب مسطور است كه ام السلمه روايت كرده ،كه روزى خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله از صحرايى مى گذشت ناگاه از كنار دشتآوازى بلند شد، و آن حضرت به اطراف ملاحظه كرد! و كسى را نديد.
بار ديگر فريادى شنيد و ملتفت نگرديد، دفعه سوم حضرت احمد مختار نظر با محبتخويش را گشاده و چشمش به آهوى پا بسته اى افتاد كه كرد: يارسول الله اين يهودى مرا صيد كرد و دو فرزند شيرخواره در پس اين كوه دارم كه آنهارا شير نداده ام ، خيلى نگران آنها هستم ، ميخواهم ، بروم كه كودكانم را سير كنم ! و بازمراجعت نمايم ، حضرت فرمود: البته مراجعت خواهى كرد، عرض كرد: بلى ، اگر چنانكهگفتم خلافى واقع شود و تاءخير نمايم ، خداوند مرا مانند جماعت عشار عذاب كند، حضرتضامن شد و آهو رفت و بعد از زمانى در موعد مقرر ديد آهو با دو بره اش آمدند، هرسه بهپابوسى آن بزرگوار شرفياب شدند، صياد يهودى از مشاهده اين معجزه به ديدنشريف اسلام مشرف شد و براى رضاى خاطر شريف حضرترسول صلى الله عليه و آله آن آهو را آزاد كرد.
آهو با دو بره اش حضرت رسول صلى الله عليه و آله را دعا و ثنا كرده خواستند بروندجناب رسول خدا براى نشان آزادى زنجيرى به قرار طوق به گردن آهوان بست يعنى اينآهو منسوب به رسول خدا صلى الله عليه و آله است و آزاد كرده آن بزرگوار است پس هركسى كه آن نشان را ميديد احترام رسول خدا صلى الله عليه و آله را مراعات كرده آن آهورا صيد نكرده و زخمى به آنها وارد نمى ساخت كانه گوشت آن به مردم حرام شده بود.
آه آه صد هزار آه نمى دانم كه آهوان حرم سراى نبوت و ولايت را چرا در صحراى كربلاصيادان بى رحم كوفه و شام به جراحات شمشير و تير جفا تشنه و گرسنه صيد كردهبعضى را كشتند و بخرى را اسير و دستگير در بيابانها و صحراها و بازارها با هزارظلم و ستم مى گردانيدند، و به اين ظلمها اكتفا نكرده قلب مبارك حضرترسول صلى الله عليه و آله را شكسته به مجلس ابن زياد ملعون در كوفه و به مجلسچون يزيد پليدى در شام شوم كشيده و چه مصيبتها به آن دست بستگان وارد آوردند. الالعنة الله على القوم الظالمين (5).


(4) آب خواستن امام حسن عليه السلام و امام حسين از جدشان

در كتاب مفتاح الجنة مرويست كه روزى حضرترسول صلى الله عليه و آله در حجره خود نشسته بود، و حسنين عليهما السلام در خدمت آنحضرت بودند، و آن جناب به ديدن آن بزرگواران مسرور بود، كه نامگاه امام حسن عليهالسلام از جد بزرگوار خود آب طلبيده حضرت به درون حجره نظر انداخت كسى را نديد.
پس از جاى خود برخاسته جام را پر از آب كرد مى خواست كه به امام حسن عليه السلامبدهد، امام حسين عليه السلام عرض كرد: يا جداه اناعطشان ، حضرترسول صلى الله عليه و آله متفكر شد، كه در ميان دو نور ديده چه كند اگر آب را به امامحسن عليه السلام بدهد امام حسين عليه السلام محزون مى شود و اگر به امام حسين عليهالسلام بدهد، امام حسن عليه السلام محزون مى شود.
در اين فكر بود كه ناگاه از عقب سرش دستى با جام پر از آب از بيرون حجره درازگرديد، و عطر آن آب ، حجره را، معطر گردانيده و به امام حسين عليه السلام داد.
و رسول خدا صلى الله عليه و آله از ديدن آنخوشحال شده آب درون را به امام حسن عليه السلام داد و در آنحال ، جبرئيل به حجره ، داخل شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ياجبرئيل كجا بودى ؟ عرض كرد: در سدرة المنتهى بودم كه از جانب پروردگار عالم به منوحى رسيد كه خود را به بهشت برسان ، و يك جام آب از آبسلسبيل پر كرده براى حسين ببر، او را از انتظار بيرون بياور، مبادا!دل مبارك حسين عليه السلام آزرده گردد(6).

(5) دعا كردن حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و شفيع نمودنش ، حضرتاميرعليه السلام را به درگاه خدا براى امت عاصى

در كتاب مفتاح الجنة از عايشه مرويست كه شبى حضرترسول صلى الله عليه و آله در حجره من بود، در اثناى شب بيدار شدم ، ديدم كه حضرتدر رختخواب نيست ، برخاستم ، و حجره را ملاحظه كردم .
در حجره نبود، بيرون آمدم ، و ساير حجرات را گشتم ، در هيچ يك نيافتم ، تشويش واضطراب بر من غالب شد كه مبادا امرى واقع شده پس بر پشت بام بر آمدم ، ديدم درآنجا با پروردگار مناجات ميكند من در گوشه اى پنهان شدم تا كه ببينم در مناجات چهمى گويد.
شنيدم كه مى گفت :


الهى اسئلك بخير خلقك على بن ابيطالب ان تغفر امة محمد صلىالله عليه و آله


يعنى خدا سوال مى كنم از تو به بهترين خلايق تو على بنابيطالب كه امت محمد را بيامرزى


الهى انشرك با حب الناس اليك على بن ابيطالبان ترحم عصاة امتى


يعنى خدا يا قسم مى دهم تو را به محبوبترين بندگان تو علىبن ابيطالب كه بر گنهكاران امت من رحم كنى .
و من مدت طويلى مكث كردم و ديدم حضرت رسول صلى الله عليه و آله در اين مدت خدا رابه على قسم ميداد، كه امت او را ببخشيد، من چون اين حالت را مشاهده كردم نزديك رفتمحضرت مرا ديد فرمود:
اى عايشه كجا بودى ؟ عرض كردم كه چون شما را در رختخواب نديدم خوف كردم كه مباداخداى نكرده امرى روى داده باشد، بنابراين در صدد تفحص شده بر پشت بام آمدم ،حضرت فرمود: اى عايشه به حجره خود مراجعت كن ! عرض كردم :
يا رسول الله سوالى دارم فرمود: بگو گفتم : (( اليس الله الملائكة المقربون )) آيابراى خدا ملائكه مقرب نيستند، فرمود: بلى ! گفتم : آيا تو آقاى انبياى مرسلين نيستى ؟فرمود: بلى !مقصود خود را بگو گفتم : با وجود اين كه خدا فرشتگان مقرب و پيغمبرانمرسل و مثل تو پيغمبرى دارد، پس ‍ چرا خدا را به على بن ابيطالب قسم مى دهى ؟ حضرتفرمود:
وقتيكه به پشت بام آمدم كه عاصيان امت را دعا كنم نظر به ملكوت كردم و بر جميعمقربان درگاه الهى مطلع شدم ، و به قدر و مرتبه هر يك در نزد خدا علم بهم رسانيدم ،مرتبه هيچ يك از ايشان را بالاتر از مرتبه على عليه السلام نديده و نيافتم ! و به خداقسم كه اگر مطلع به بهتر از على مى شدم خدا را به او قسم مى دادم (7).


(6) پخته نشدن ماهى در آتش به بركت صلوات

در كتاب مفتاح الجنة مرويست كه در زمان حضرترسول صلى الله عليه و آله شخصى ماهى مرده اى را از بازار گرفته به خانه اشآورده و با زن آتش ‍ افروخته و ماهى را بر روى آتش انداختند، تا كباب شود.
آتش بر ماهى تاءثير نكرد! و اصلا از ماهى به قدر ذره اى نسوخت تا يك ساعت ماهى راروى آتش گذاشتند، مطلقا نه سوخت و نه پخته شد مرد و زن در كار ماهى تعجب كردند، وحيران ماندند، آخر آن شخص ماهى را به دستمال بسته به خدمت حضرترسول صلى الله عليه و آله ماجرا را عرض كرد.
حضرت به آن ماهى خطاب فرمود: كه به چه سبب آتش به تو تاءثير نمى كند؟ و تورا كباب نمى كند؟ ماهى به قدرت الهى و معجزه رسالت پناهى به زبان فصيح بهتكلم درآمده و گفت :
يا رسول الله از بركت تو و آل تو آتش مرا نمى سوزاند به جهت اين كه در فلان دريابودم روزى يك كشتى از دريا مى گذشت ، شخصى در ميان كشتى بر تو و عترت توصلوات مى فرستاد، و من نيز بر تو و اولاد تو صلوات فرستادم ، چنانكه از آن شخصياد گرفتم ، پس از جانب حق تعالى به من ندا رسيد كه جسد تو بر آتش حرام شد و آتشبر تو تاءثير نخواهد كرد (8).

(7) درآمدن زنبورى نزد رسول و علت شيرينى عسلش

در كتاب امالى روايت شده كه روزى حضرت سيد عالم صلى الله عليه و آله در سايهنخلى نشسته بود، و حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در خدمت آن حضرت بود.
كه ناگاه زنبورى بيامد و مثل پروانه به گرد سر آن حضرت گرديد و با زبان خودبا رسول خدا صلى الله عليه و آله تكلم مى كرد و حضرت اميرالمؤ منين عليه السلامآستين مبارك خود را مى افشاند كه زنبور از آن حضرت دور شود، و حضرترسول صلى الله عليه و آله تبسم مى كرد تا اين كه فرمود:
يا على مى دانى كه اين زنبور چه مى گويد يا نه ؟ مراد اين زنبور آن است كه ما را مهمانكند، مى گويد: در فلان موضع قدرى شهد نهاده ام اميرالمؤ منين عليه السلام را بفرما تابياورد عذر خواهى بسيار مى نمايد كه سليمان پيغمبر را مور ضعيفى به پاى ملخىمهمان نمود اگر زنبور بى نوايى خواجه دو سرا، را به قدرىعسل مهمان كند عيب نخواهد داشت .
خلاصه اميرالمؤ منين عليه السلام به فرمودهرسول رب العالمين آن عسل را حاضر نموده ميل فرمودند، پس حضرترسول صلى الله عليه و آله از همان زنبور احوال پرسيد كه خوراك شما از شكوفه تلخبيش نيست چگونه مى شود؟ كه در اندرون شما شهد شيرين مى شود و عرض كرد: يارسول الله هر گاه قدرى شكوفه به درون ماداخل مى شود فى الحال الهام اللهى مى شود كه سه مرتبه به جانب شما صلوات مىفرستيم و به سبب صلوات آن شكوفه تلخ در شكم ما شهد شيرين مى گردد(9).


(8) از بركت صلوات

در كتاب رياض الاذهان آورده اند، كه زنى دختر خود را بعد از مردن در خواب ديد كه بهعقاب اليم گرفتار است ، بيدار گشته ناله و زارى بسيار كرد، بعد از يك شبانه روزديگر، نيز او را در خواب ديد، كه خوش و شادان و در روضه رضوان مى خراميد، پرسيد:كه اى دختر چه حال بود كه يك وقت تو را در خواب ديدم در عذاب و شدت بودى و امروزدر فراهت و راحت هستى ، دختر گفت : اى مادر به جهت جرايم خود، در عذاب بودم اما در اينروزها مؤ منى صالح بر قبرستان ما گذر نموده و چند مرتبه صلوات ذكر كرد و ثوابشرا به اهل قبور بخشيد، حق تعالى به بركت صلواتها عذاب را ازاهل قبور برداشت و به نعمت و سرور مبدل فرمود(10).

(9) رسيدن فرشته اى به مقام خود از بركت صلوات

در اكثر كتب معتبره و مفتاح الجنة مرويست كه روزىجبرئيل به خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله آمده عرض كرد: يارسول الله امر عجيب و غريبى مشاهده كرده ام و آن اين است كه در وقتنزول ، گذرم از كوه قاف افتاد ناله سوزناكى شنيدم جلوتر رفتم فرشته اى را ديدمكه پيش از اين ، همين فرشته را در آسمان باجلال و عظمت ديده بودم ، كه بالاى تختى از نور مى نشست و هفتاد هزار نفر از ملائكه درحضورش صف بسته مى ايستادند، و چون نفس مى كشيد از نفس او ملائكه خلق مى شدند.
پس اين فرشته را ديدم با دل خسته و بالهاى شكسته بر زمين افتاده چون سبش راپرسيدم گفت : در شب معراج من در تخت خود نشسته بودم كه حضرترسول صلى الله عليه و آله بر من گذشت و من تعظيم لايق و تكريم شايسته براى مقدمشريفش به عمل نياوردم ، بنابراين به اين عقوبت گرفتار شدم و از بلندى افلاك بهپستى خاك افتادم پس اى جبرئيل الان توشفيع باش و خلاصى مرا از درگاه الهى بخواه .
پس من با تضرع و زارى بسيار از درگاه الهى مسئلت عفو و مغفرت او را نمودم تا آنكهخطاب مستطاب را به او گفتم و او بر جناب شما از روى اخلاص صلوات فرستاد، و فىالحال بالهاى اقبال او از بركت صلوات فرستادن بر جناب شما، روئيده و از پستى خاكبه بلندى افلاك و به مقام قرب خود رسيد (11).


(10) حكايت عمامه اى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله بهاعرابىبذل فرمود

در كتاب مفتاح الجنة روايت است كه روزى حضرترسول صلى الله عليه و آله در بالاى منبر موعظه مى فرمود، اعرابىدال شد كه هر دو چشمش كور بود، بعد از اسلام عرض كرد، يارسول الله گرسنه ام ، مرا سير نما، و هفتاد دينار قرض دارم قرضم را نيز ادا كن .
حضرت در آن وقت چيزى نداشت رو به اصحاب كرده فرمود: اين اعرابى را خشنود كنيد وقرض او را بدهيد، همه اصحاب ساكت شدند، تا سه مرتبه حضرت تكرار فرمود و هرمرتبه سكوت كردند و كسى به اعراب چيزى نداد.
بعد از آن آن بزرگوار عمامه مباركش را از سر برداشته به آن اعراب داد، آنرا بهتعظيم تمام گرفته و بوسيد و به ديده هايش ماليد فى الفور هر دو چشمش ‍ مانندنرگس شهلا روشن شد، بعد بر شكمش ماليد سير شد خواست از مسجد بيرون رود، همهاصحاب بيرون رفتند، و به اعرابى گفتند: ما قرض ‍ تو را مى دهيم ، عمامهرسول خدا صلى الله عليه و آله را به ما به بده راضى نشد مقدارپول را زياد كردند، و تا هفتاد هزار دينار رسانيدند، باز راضى نشده گفت :اول شما هفتاد دينار نداشتند.
بالاخره اعرابى عمامه را به سينه چسبانيده و از مسجد بيرون رفت همينكه خواست ، از دردروازه مدينه بيرون شود ناگاه عبدالله بن سلام كه به قصد تجارت به شام رفتهبود و چهل بار شتر از متاع شام مى آورد، وارد دروازه مدينه شد، ديد، از دور يك نفر مىآيد، و نورى از طرف او، به آسمان ساطع مى شود، درست نظاره كرد ديد كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و على المرتضى عليه السلام نيست متحير شد.
قدرى نزديك شد ديد اعرابى است كه عمامه اى را به سينه چسبانيده ، و از آن عمامه نورساطع مى شود، پرسيد: اى اعرابى ، اين چه عمامه اى است و از كيست ؟ گفت : ازرسول خدا صلى الله عليه و آله است و ماجرا را ذكر نمود، آن مؤ من مخلص گفت : يك شتربا بارش مى دهم اين عمامه را به من بده . گفت : نمى دهم و از اصحابرسول خدا صلى الله عليه و آله هفتاد هزار دينار دادند، من ندادم !
عبدالله تعداد شتر را زياد كرد راضى نشد، تا اين كه گفت : اينچهل شتر را با بارشان به تو ميدهم ، اين عمامه را به من بده ! كه ديگر شترى ندارم ،مگر اين شترى كه الان سوار آن هستم ، اعرابى گفت : او را نيز بده ، تا عمامه را به توبدهم عبدالله شتر سوارى خود را نيز داد عمامه را اعرابى گرفت . اعرابى با شترهاروانه راه خود شد، و عبدالله عمامه را برداشته به مسجدرسول خدا صلى الله عليه و آله آمده ديد كه هنوز آن جناب در بالاى منبر است كيفيت را بهعرض رسانيد، پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: هر حاجت كه دارى ازخداى تعالى بخواه ، عبدالله عمامه را بالاى دستهايش به درگاه الهى بلند كرد، عرضكرد: خدايا تو را قسم مى دهم به صاحب اين عمامه كه جميع گناهان مرا بيامرزى در آنحال جبرئيل به حضرت رسول صلى الله عليه و آلهنازل شده عرض كرد، يا رسول الله خدا به تو سلام مى رساند، و مى فرمايد: بهعبدالله بگو كه چرا بخيلى اگر از خدا آمرزش گناهان جميع انس و جن راسوال مى كردى و خدا را به صاحب اين عمامه قسم مى دادى هر آينه هم همه ايشان را مىآمرزيدم (12).

(11) هفدهم قدم از مدينه به تبوك

از يونس بن اسحاق مرويست گفت از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه حضرترسالت پناه صلى الله عليه و آله چون اراده غزوه تبوك كرد حضرت اميرالمؤ منين عليهالسلام را خليفه و جانشين خود نمود، و رفت .
پس منافقان زبان طعن به آن حضرت گشودند مى گفتند كه : حضرترسول صلى الله عليه و آله چون على را نمى خواست و مصاحبت على بر طبع شريفشگران بود، از اين جهت على را در مدينه گذاشته است .
آن حضرت شماتت منافقان را شنيده از مدينه بيرون رفت ، در يكى ازمنازل به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله مشرف شده اظهار شماتت منافقان را بهحضرت كرد، حضرت رسالت ، شاه ولايت را دلدارى داده به مدينه برگردانيد، و در آنسفر بر لشكر حضرت رسول صلى الله عليه و آله شكست رسيد.
همه لشكريان از خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله خدا صلى الله عليه و آلهفرار نمودند جبرئيل نازل شده و عرض كرد: يارسول الله حق تعالى به شما سلام مى رساند و بشارت نصرت را به تو ميدهد و توروى گردانيده ، خواهى جمعى از ملائكه حاضر شده مدد نمايند، و خواهى على بن ابيطالبعليه السلام را براى امداد اهل دين طلب نما تا حاضر شود و به زور و بازوى خود لشكرمخالفان را از همان بدرد.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله حضور على عليه السلام را اختيار نمود،جبرئيل عرض كرد: يا رسول الله رو به سمت مدينه كرده بگو (( يا اباالغيب ادركنى ))سلمان (ره ) مى گويد: من در آن روز در خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام بودم ، و در يكى ازباغهاى مدينه ، حضرت امير عليه السلام در بالاى درخت خرما بود، و من در پائين درخت ،خرماها، را جمع مى كردم .
ناگاه شنيدم ، كه حضرت از بالاى درخت گفت : (( لبيك لبيك )) اينك رسيدم ، و بهپائين تشريف آورده ، آثار غضب در جبين مباركش مشاهده كردم ، و ديدم قطرات اشك چشم بهرخسار مباركش جاريست ، عرض ‍ كردم : يا اميرالمؤ منين سبب اندوه و گريه ات چيست ؟فرمود: يا سلمان لشكر اسلام شكست يافته ورسول خدا صلى الله عليه و آله را محنت و غصه دست داده و مرا مى طلبد، پسداخل حجره خاتون عالم شد خبر به آن سيده داد و بيرون آمده به من فرمود: اى سلمان من هركجا كه قدم مى گذارم تو نيز قدم بگذار پس من نيز قدم از اثر قدم آن حضرتبرنداشتم تا در گام هفدهم ، خود را در ميان لشكررسول صلى الله عليه و آله ديدم .
پس حضرت امير عليه السلام آوازه داده و حمله بر لشكر دشمن كرده جميع مخالفانومنافقان چون گله اى رو به فرار نمودند و شكست يافتند، پس بعد از شكستيافتندشمنان فتح و پيروز به لشكر اسلام روى داد باز حضرت امير عليهالسلام به طريقسابق با هفدهم قدم به مدينه بازگشتند(13).


(12) كرامت حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام

مرويست كه روز حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در مسجد كوفه به جماعت مسجد فرمود:كه هر كس كه ما را و اولاد ما و اهل بيت ما را دوست مى دارد، برپا خيزد، همه جماعت برپاايستادند مگر يك نفر زن پيرى كه بلند نشد، پس حضرت به آن زن فرمود: مگر تو، واولاد ما را دوست نمى دارى ؟ كه برپا نايستادى ؟
عرض كرد: فدايت شوم من نيز تو را و اهل بيت تو را با جاندل دوست مى دارم ، حتى اين كه پسر مرا در محبت و دوستدارى تو معاوية بن ابى سفيانمدتى است كه محبوس نموده و از غم فراغش دلم چنان سوخته ، و غصه و اندوهش مرا بهمرتبه بى قرارى و بى اختيارى نموده كه صبر و توانائيم از دست رفت حالت بر پاشدن ندارم ، معذورم فرما!
آنحضرت فرمود: اگر من الساعة در همين مسجد فرزند تو را به تو برسانم چه ميكنى ؟عرض كرد: جان و فرزند خود را فداى دو نور ديده تو حسن و حسين عليهم السلام مى كنمپس آنحضرت به مصداق (( السلام على يدالله الباسطة و عين الله الناظرة )) دستيداللهى خود را در پيش چشم جماعت دراز كرد، دست و بازوى فرزندش را گرفته بهنزد مادرش به زمين گذاشت ، چون آن ضعيفه ، فرزند خود را نزد خود ديد دو دست خود رابه گردن فرزندش حمايل نمود، چون خواست جوانش را به آغوش كشيده و به رويشبوسه زند! پسر گفت : اى مادر! دستهايت را از گردنم بردار به جهت اينكه معاويه امرنموده بود، در مدت محبوسى زنجيرى به گردنم افكنده بودند، و زنجير گردنم رامجروح نموده دستهايت جراحت گردنم را به سوزش آورده و ناراحت مى شوم .
در ميان سخن ضعيفه به شدت گريه نمود، و از گريه اش آن حضرت نيز به گريهدرآمد يكى از حضار عرض كرد پدر و مادرم به فدايت تو چرا گريستى ؟ فرمود: بهخاطر آوردم حالت ليلا مادرم على اكبر را در روز عاشورا(14).

(13) عاقبت قاتل اميرالمؤ منين على عليه السلام

در جلد هشتم بحارالانوار كه در احوال حضرت امير المؤ منين على عليه السلام است .
روايت كرده كه از راهبى كه مسلمان شده بود، سبب مسلمانى او راسوال كردند در جواب گفت :
روزى مرغى را ديدم در بالاى سنگى فرود آمد و ربع انسانى را قى كرد و رفت و دوبارهآمد و ربع ديگرش را قى كرد و رفت دفعه سوم آمد و ربع سومش را قى كرد و رفت چونمراجعت نمود، ربع چهارمش را قى كرد و رفت ديدم كه آن ربع چهارگانه به انسان كاملىتبديل شد.
باز همان مرغ آمد چهار مرتبه و در هر مرتبه آن آدم را بلع نموده و رفت و روز ديگر نيزآن مرغ چهار مرتبه آمد و به قرار اولى معمول داشت آن راهب مى گويد:
كه پيش از آمدن مرغ من از آن شخص سوال نمودم تو كيستى و اين چه حكايت است ؟ در جوابگفت : من قاتل اميرالمؤ منين على عليه السلام هستم ، از روزى كه مرا كشته اند عذاب من ايناست كه ديدى (15).


(14) ديدن جبرئيل منبع آب فرات را

در كتاب تحفه جناب ملا محمد جعفر غدائى از كتب معتبره منقولست و ايضا در كتاببحرالمصائب مسطور و مذكور است كه وقتى جبرئيل از خداوند در خواست نمود كه مى خواهماز منبع جميع آبهاى روى زمين مطلع باشم ، خطاب رسيد كه از كنار شط فرات روانه شوتا منبع جميع آبهاى روى زمين را به عين اليقين ببينى ، و بدانى .
پس جبرئيل چنانكه ماءمور شده بود رفت تا اين كه در مكان با صفا و جاى فرح افزايى، تختى نهاده شده و امير منيز، بر فراز سرير خوابيده ، و برد سفيد بر رويش افتاده ودستهايش بر دو پهلو كشيده شده بود، و از سر انگشتان اعجاز نشانش چشمه هاى آب درصحارى جارى گرديده است از دراه عالم السر و الخفيات مسئلت نمود كه اين شخص كه دربالاى سرير است كيست ؟ و نام ناميش چيست ؟ ندا رسيد كه پرده را از رخسارش كنار بزنو بر جمالش نظر حقيقت برگشا، چون چنان كرد حضرت شاه ولايت و سر الله فىالارضين و السموات را مشاهده نمود، و آن سرچشمه فيوضات رباينه را ديد و بيانواقعى مسئلت خود را فهميد كه (( و من الماء كل شى ء حى )) (16).

(15) گواهى دادن آب فرات به ولايت على عليه السلام


روايت شده وقتى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام از جنگ صفين و وقايع آن سرزمينفارغ گرديد با اصحاب و احباب در كنار فرات ايستاده و خطاب به آن فرمود: (( منانا)) آب فرات به موج و اضطراب و لرزش ‍ درآمده و موجهاى آبش بلند گرديد، و جماعتلشكر ملاحظه اوضاع فرات نموده متوجه بودند، كه ناگاه جميع حاضرين شنيدند كهآب فرات به بيان افصح و ابلغ گفت :


اشهد ان لا اله اله الله و اشهد ان محمدرسول الله و اشهد ان اميرالمؤ منين عليا ولى الله و حجة الله على خلقه


و فراتهمان نهريست كه در مهر و صداق فاطمه زهرا عليهما السلامداخل شده و مال مطلق آن مخدره بود و به همه كس بلكه بر حيوانات صحراها و پرندگانمباح و حلال بوده (17).


(16) انتقام خواستن يك زوار از حضرت امير عليه السلام درباره كسى كه او را اذيتكردهبود

در كتاب مفتاح الجنة و در كتاب فاضلى نقل كرده يك وقت زوار به كربلا مى رفتند درمنزل مسيب يك نفر از معاندين يك نفر از زوار را گرفت و پرسيد: به كجا مى روى ؟ گفت :به زيارت امام على عليه السلام مى روم كه سه حاجت دارم از حضرت بخواهم .
آن شخص دشمن اين را كه مى شنود، با تازيانه آهنينى كه در دست داشت آن زائر را آنقدرمى زند كه مشرف به هلاكت مى شود، بعد مى گويد: كه به زوار امام على اين حاجت را نيزبخواه كه انتقام تو را از من بستاند.
پس آن زائر با هزار زحمت خود را به روضه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلامرسانيده بعد از زيارت ، گريه و زارى بسيار كرده و به ضريح چسبيده عرض كرد: اىحلال مشكلات از همه مطلبهاى خود گذشتم ، مگر اين مطلب كه بايد انتقام مرا از آن ظالمبگيرى با آن حال آنقدر گريست كه به خواب رفت در عالم خواب ديد كه اميرالمؤ منين مىفرمايد: از تقصير آن شخص در گذر، و عفو كن عرض كرد: كه عفو نمى كنم مرا بسياراذيت كرده است .
باز شروع به گريه و زارى كرد عرض كرد: كه يا على به زودى انتقام مرا از آن ظالمبگير پس بيدار شده ضريح را گرفته دادخواهى و سوگوارى كرده و مى گريد و مىناليد، تا اين كه دوباره به خواب رفت در خواب حضرت را نيز ديد كه به او فرمود:كه به او آن شخص را به حسين ببخش بيدار شد و گفت آخر آن ظالم را با امام حسين عليهالسلام چه مناسبت ، من نمى گذارم باز الحال كرد، بى هوش افتاد.
در عالم بى هوش حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام به او فرمود: كه آن شخص يكروز به جهت اذيت زوار در بيابان مى گشت ، تا به كنار فرات رسيد نظر به زمينكربلا نمود حال امام حسين عليه السلام را به خاطر آورد كه آب فرات با اين بسيارى درنزديكى چنين آبى آن حضرت را تشنه كشتند، و قطره اى از اين آب به او ندادند، پسمتاءثر شده با شدت گريه كرد و به اين جهت خداوند عالم از گناهان او در گذشت و آنشخص خودش اين مطلب را مى داند پس زائر زيارتها را تمام كرد.
وقتى كه به مسيب رسيد آن شخص آن زائر را ديد و گفت : چرا از امام على نخواستى كهانتقام تو را از من بگيرد، گفت : عرض كردم اول خودش فرمود عفو كن ، نگذشتم بعد از آنفرمود به حسين ببخش كه احوالات او چنين است همين كه آن شخص احوالات خود را از او شنيدخود را به پاى زائر انداخت بوسيد و التماس كرد كه مرا عفو كن كه از آن توبه كرده امو كار من آن قرار است كه حضرت على عليه السلام به تو فرموده پس همان شخص ‍شيعه خالص شده و در نجف الاشرف مجاور آن حضرت گرديد تا وفات كرد (( رحمة اللهتعالى عليه )) (18).

(17) حكايت شيرى كه حضرت امير عليه السلام مادرش را از دست او خلاص كرد

در كتاب تحفة المجالس روايت شده كه روزى فاطمه بنت اسد سلام الله عليها مادراميرالمؤ منين عليه السلام در ايام طفوليت با چند نفر از دختران عرب به صحرا رفتند وبازى مى كردند كه ناگاه شيرى پيدا شد و همه دختران فرار كردند. ولى فاطمه عليهاالسلام نتوانست فرار كند در اينحال بود كه سوارى نزديك شده و شمشير خود را كشيدهآن شير را به دو نيم كرد همينكه فاطمه اين حالت را ديد، خود را به قدوم آن سوارهانداخته و گردنبندى كه در گردن داشت گشوده و به رسم هديه به آن سواره داد و دعاىخير نمود، و به سلامت متوجه مكه گرديد.
و چون اين خبر به پدر و مادر فاطمه رسيد گريان و نالان متوجه صحرا گرديدند، وفاطمه را صحيح و سالم ملاقات كردند و از احوالاتش پرسيدند فاطمه كيفيت آمدن سوارهرا گفت پس ايشان به عقب سواره روان شدند كه او را به مكه آورده احسانى در حق اونمايند، به جايى رسيدند كه شير را كشته ديدند، و هر چه جستجو كردند از سوارهاثرى نيافتند.
باز به مكه مراجعت نمودند، مدت مديدى گذشته تا اينكه روزى حضرت امير عليه السلامدر ايام طفوليت با مادر خود مزاح و شوخى مى كرد، مادرش فاطمه عليها السلام به اوگفت : اى فرزند تو كودكى با من مزاح مى كنى حضرت فرمود: اى مادر مگر قصه شير وسواره را فراموش كرده اى ؟ آن سواره كه بود كه تو را از چنگ شير نجات داد و خلاصكرد؟ مادرش ‍ گفت : ميان من و آن سواره نشانى هست پس حضرت دست به آستين خود كرده وگردنبند مادرش را بيرون آورد و گفت : اى مادر ملاحظه كن ، ببين كه اين همان گردنبند تواست يا نه ؟ مادرش گفت آرى . حضرت فرمود: آن سواره من بودم كه شير را كشته و تو رانجات دادم (19).


(18) على عليه السلام مظهر العجائب

از كتاب زبدة المناقب روايت كرده اند كه چون اميرالمؤ منين عليه السلام از جنگ نهروان بهفتح و نصرت مراجعت فرمود، گذرش بر سر دو راهى افتاد، يكى نهر عيسى و از راهديگرش بى آب بود آن جناب مقرر فرموده كه از راه بى آب بروند پس مسافتى طىنمودند و از شدت گرما لب و دهان لشكريان خشكيد و بعضى از منافقان كه همراه لشكربودند زبان طعن گشودند كه در اين صحراى بى آب همگى از تشنگى هلاك خواهيم شد.
كجا در اين صحراى بى آب و علف آبى پيدا خواهد شد و مؤ منان با اخلاص ‍ از گفتارمنافقان دل آزرده شدند، به عرض جناب مقدسعال اميرالبرة عليه السلام رسانيدند، از بى آبى لشكر و مراكب شكايت كردند.
حضرت فرمود: كه جميع لشكر در يك جا جمع و حاضر باشند، تا قدرت الهى را مشاهدهكنند، پس آن سرور عالم خطى مدور كشيده و به قنبر فرمود: تا آن را بكند بعد از آن سنگبزرگى پيدا شد كه هيچ كس نتوانست حركت بدهد، پس به نفس نفس خود سنگ را دورانداخته پله اى پيدا شد به قنبر فرمود كه پايين رو آنچه كه ديدى بيان كن قنبر سى وپنج پله كه پايين رفت درى از سنگ مقفل (20)) ديد و بالا آمد عرض كرد فداى تو گردمدرى از سنگ مقفل ديدم ، كليد ندارد و معلوم نيست ، كه كليدش در كجاست و گشودنش بسيارمشكل است پس آن حضرت از عمامه خويش كليدى بيرون آورد به قنبر داد و فرمود:
در را بگشا و جام آبى بياور قنبر رفت در را گشود ديد حوض آبى است و اطراف آنحوض همه گل و ريحان و نرگس تر و تازه روئيده و حضرت على عليه السلام را ديد،كه در سر حوض نشسته قنبر را حيرت بر حيرت افزود، پس حضرت جامى با دست مباركخود از حوض پر كرده و به قنبر داده فرمود:
كه ين جام آب را بگير بالا برو و لب تشنگان را سيراب كن ، قنبر جام را گرفت بيرونآمد، ديد كه حضرت على عليه السلام در جاى خود چنانكه بود، نشسته است قنبر از اينماجرا مضطرب و حيران شد خواست به تكلم درآيد، و افشاى آن راز نمايد، حضرت علىفرمود:
اى قنبر مگر قصه دشت ارژنه را نشنيده اى ؟ كه در اين مقام تعجب مى كنى پس قنبر سكوتكرد جميع اهل لشكر و مراكب ايشانرا با همان جام آب سيراب كرد و جام آب با همان حالتاولى بود، و چيزى ناقص نشده بود(21).


next page

fehrest page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation