فهرست مطالب سخن ناشر پيش درآمد كدام راه ؟ راه خود راه مردم راه دين يا راه برتر انتخاب راه دين ، سفارش عقل است انتخاب راه دين ، مطابق فطرت است دينِ فطرى يعنى چه ؟ فطرت در قرآن غبارهاى فطرت عوامل شكوفايى فطرت امتيازات دين كارايى دين كار اوّل كار دوّم كار سوّم كار چهارم كار پنجم كار ششم چرا برخى به دين توجّهى ندارند؟ 1 - عدم شناخت دين 2- اضافه شدن خرافات در دين 3- برداشت و تعبير ناصحيح از دين 4- عمل برخى از متديّنين تحليل هاى غلط از دين فقر ترس جهل نشانه هاى بهترين دين 1- عقلى و مستدل باشد. 2- با فطرت و طبيعت انسان سازگار باشد. 3- تحريف نشده باشد. 4- اميد آفرين و روحيه بخش باشد. 5 - آينده نگر باشد. 6- جامع باشد. 7- بن بست نداشته باشد. 8 - عمل به آن آسان باشد. ضرورت شناخت دين معارف ثابت اديان توحيد نبوّت معاد نماز روزه جهاد حج زكات امر به معروف و نهى از منكر هستى در جهان بينى الهى نقش جهان بينى جايگاه شناخت ابزار شناخت 1- حواسّ 2- عقل 3 - وحى منابع شناخت 1- طبيعت 2- تاريخ 3- انسان شناخت هاى ناقص و شناخت هاى كامل موانع شناخت 1- هواهاى نفسانى 2- سنّت هاى غلط نياكان 3- استبداد انديشه و تعصّب حقيقت و ابعاد توحيد عقل فطرت كار انبيا آيا بندگى خدا، مخالف آزادى انسان ها نيست ؟ خداشناسى از راه نظم و هماهنگى هماهنگى در هستى هماهنگى درون و بيرون نشانه هاى خدا در طبيعت نشانه هاى خدا در آفرينش حيوانات نشانه هاى خدا در وجود انسان چشم . زبان . لب ها. بينى . گوش . شير مادر. هماهنگى نظام تكوين و تشريع جبران كمبودها در آفرينش خداشناسى از راه فرض خلاف خداشناسى از راه مقايسه خداشناسى از راه افزايش نعمت ها نشانه هاى يكتايى خدا 1- ارسال پيامبران 2- بى نهايتى خدا 3- انسجام در هستى اقسام توحيد توصيف خداوند الگوى توحيد علل انحراف از توحيد آثار ايمان به خدا عوامل دلهره آثار بى ايمانى ايمان هاى مورد انتقاد ويژگى هاى ايمان مقبول علل انحراف از خداشناسى تاريخچه شرك تنوّع شرك نمونه هاى شرك آرم و نشانه شرك آمار مشركان 1- حبط عمل 2- اضطراب و نگرانى 3- تزلزل در شخصيّت 4- اختلاف و تفرقه در جامعه 5 - خوارى و ذلّت در قيامت ريا شرك است نشانه هاى شرك نشانه دلهاى مشرك آنجا كه اطاعت از والدين ممنوع است گناه نابخشودنى شرك زدايى مقدّم بر توحيد نشانه هاى اخلاص 1- نداشتن انتظار تشكّر 2- مصونيّت از طوفان غرائز 3- پشيمان نشدن توسّل واسطه قراردادن پيامبر و اوليا توسّل به پيامبر و اهل بيت او دليلى ديگر بر جواز توسّل نوشتن نام بر روى سنگ قبور گريه بر مردگان و شهدا سلام و لعن در زيارتنامه ها تبرّك طواف دور قبور سجده بر مُهر روضه خوانى و يادبود جشن ها بوسيدن ضريح احترام بقيع ذكر يا علىّ و يا حسين گنبد و بارگاه
سخن ناشر با تاءسيس ((مركز فرهنگى درسهايى از قرآن )) درسال 75، تاءليفات حجّت الاسلام والمسلمين محسن قرائتى كه به صورت پراكندهتوسط ناشران محترم چاپ و منتشر مى گرديد، جهت تصحيح وتكميل در اختيار اين مركز گذاشته شد و بحمداللّه همه آنها خصوصا مجلّدات اوّليه((تفسير نور)) پس از بازبينى و ويراستارى در مسير نشر قرار گرفت . كتاب ((توحيد)) نيز پس از طىّ مراحلِ بازنگرى ،تكميل مطالب و پاورقى ها و ويراستارى نهايى ، توسط اين مركز منتشر مى گردد. اميد است كه خوانندگان گرامى ما را از پيشنهادات و نظرات خود بهره مند نموده و مطالبخود را به نشانى : تهران - صندوق پستى 586 / 14185ارسال نمايند. مركزفرهنگى درسهايى ازقرآن پيش درآمد نياز به دين بحث اصول عقايد را با طرح سؤ الى شروع مى كنيم : آيا انسان به دين نياز دارد؟ قبل از پاسخ اين سؤ ال ، لازم است ابتدا نيازهاى انسان را ذكر كنيم . هر انسانى سه نوع نياز دارد: 1- نياز شخصى 2- نياز اجتماعى 3- نياز عالى نياز شخصى ، مثل نياز به غذا، پوشاك ، مسكن ، همسر. نياز اجتماعى ، امورى است كه انسان چون در جامعه زندگى مى كند به آنها نياز دارد. مانندقانون ، مقرّرات و رهبر. نياز عالى ، نياز انسان به شناخت و معرفت است ، كه بشر سؤ الات متعدّدى درباره خود وهستى دارد و مى خواهد خيلى چيزها را بشناسد و بداند و درباره آنها اطلاعاتى داشتهباشد. مثلا شناخت هستى و مبداء آن ، شناخت هدف هستى و مقصد و پايان آن ، شناخت راهزندگى و شناخت حقّ و باطل ، از جمله نيازها وخواسته هاى هر انسانى است . اكنون بار ديگر سؤ ال قبلى را تكرار مى كنيم : انسان چه نيازى به دين دارد؟ پاسخ : در ميان انواع نيازهاى انسان ، دين ، پاسخگوى نيازهاى عالى اوست . انسان هابراى پاسخگويى به نيازهاى عالى خود به دين نيازمندند، و دين به سؤ الات فوقپاسخ مى دهد. دين توضيح مى دهد كه سرچشمه هستى كجاست ، آفريدگار هستى كيست ، هدفِ هستى چيست، معيار شناخت حقيقت كدام است و مسئوليّت ما در اين مجموعه چيست . كدام راه ؟ ما انسان ها، براى سعادت و رشد خود به برنامه و طرح نيازمنديم و از سه طريق مىتوانيم برنامه مورد نياز خود را به دست آوريم . به عبارت ديگر سه راه پيش روى ماست: 1- طبق ميل و سليقه خود عمل كنيم . 2- طبق خواسته هاى مردم برنامه خود را تنظيم كنيم . 3- خود را تسليم خدا نماييم و راه خود را فقط از او بگيريم . راه خود راه خود ساخته ، هرگز راه مطمئنّى نيست ، زيرا معلومات ، اطلاعات و دانش انسان بسيارمحدود است . او شاهد صدها اشتباه و خطا در اعمال گذشته خويش است . وجود پشيمانى هاىبسيار در زندگى ما دليلى است بر اشتباه بودن راهى كه رفته ايم و چه بسيار ازتصوّرات ، برداشت ها و قضاوت هاى ما، كه بعدا معلوم مى شود اشتباه بوده است . مضافاً، طوفان غرائز هر لحظه انسان را از سويى به سويى مى برد وخواسته هاىجديدى را مطرح مى كند، با اين وضع آيا صلاح است باز هم در انتخاب راهى كه بهسعادت يا شقاوت هميشگى انسان مربوط مى شود، طبق فكر ناقص وعلم محدود خودعمل كند؟! راه مردم راه دوّم نيز در نامطمئن بودن ، دست كمى از راهاوّل ندارد، چون همان خطا و سهو و محدوديّت كه در دانش و انديشه من بود در نظريهديگران نيز هست . همان گونه كه من در دام هواها و هوس هاى خويش گرفتارم ، ديگران نيزهمين گرفتارى را داشته و دارند و همان طور كه من بارها پشيمان شده و مى شوم ، ديگراننيز همين پشيمانى را داشته و خواهند داشت . از همه اينها گذشته ، هيچ دليلى وجود ندارد كه من از سليقه خود صرف نظر كنم ودنبال سليقه هاى گوناگون ديگران باشم . آزادى خود را رها كرده ، اسير كسانى شومكه نه حقيقت مرا مى شناسند، نه سعادت ابدى مرا مى دانند و نه معلوم است كه خير خواهمباشند. راه دين يا راه برتر راه دين ، راهى است كه آفريدگار براى ما قرار داده و بديهى است كه سازنده هر كالايىبه مشخّصات و نيازهاى آن از ديگران آگاه تر است و بهتر از هر كسى مى تواند مقرّراتمربوط به نحوه استفاده و يا حفظ و نگهدارى آن را مشخّص نموده ، اعلام كند. آيا وجود انسان ، از يك كالاى ساخته دست بشر كمتر ويا ساده تر است ؟! راه ما و مقرّرات وقوانين زندگى ما را نيز بايد سازنده وخالق ما يعنى خداى بزرگ بيان كند، زيرا او ازهر كس نسبت به بندگان خود آگاه تر و مهربان تر است . انتخاب راه دين ، سفارش عقل است علاوه بر مطالب فوق ، انتخاب راه دين ، امرى كاملا عقلانى ومنطقى است ؛ زيرا انسانعاقل هميشه احتمال خطر را خصوصا اگر مهم باشد، جدّى مى گيرد. در جمعى كه به مسافرت مى روند، آن كسى بر مبناىعقل و خرد گام برمى دارد كه هنگام سفر و احتمال خطر، چيزهايى با خود برمى دارد،طنابى براى بكسل كردن ، زنجير چرخى براى يخبندان ، جك و زاپاسى براى پنچرى ،چراغ قوّه اى براى تاريكى و چوب و چماقى براى حمله دزدى مسلح . انسان عاقل همواره به پيش آمدهاى احتمالى سفر فكر مى كند و اينوسايل را همراه خود مى برد، در مقابل ، افرادى كه ازعقل خود بهره اى نمى گيرند، سفر را آغاز كرده ، هيچ يك ازوسايل مورد نياز را برنمى دارند. در طول سفر چنانچه مشكلى پيش نيايد و خطرىاتّفاق نيفتد. كسانى كه اين گونه امكانات را همراه خود برداشته اند ضررى نكرده اند؛بلكه در طول سفر از احساس آرامش و اطمينان برخوردار بوده اند، امّا اگر نيازى به اينوسايل پيش آمد، كسانى كه همراه خود هيچ وسيله اى ندارند چه كنند؟ مانند همين ماجرا براىكسانى كه در اين دنيا، دين را برگزيده ، دستورهاى آن را اجرا مى كنند با كسانى كهدين را رها نموده و به آداب و اعمال دينى پايبند نيستند، اتّفاق مى افتد. انسان عاقل ، بر اثر گفتار انبيا و بندگان صالح و صادق ، راه پر مخاطره اى را پيش روى خود مى بيند، آنان به او گفته اند: روزى فرا مى رسد كه بايد پاسخگوىاعمال خود باشد، پاداش كارهاى نيكش را مى بيند و به خاطر كارهاى زشت و ناپسندشمجازات مى شود. پيامبران الهى او را از ارتكاب گناهان باز داشته و انجاماعمال نيك را به او سفارش كرده اند. به او گفته اند: سالى يك ماه رمضان ، روزه بگيرد. به جاى آنكه شراب بنوشد از خودِانگور استفاده كند و روزى چند دقيقه در برابر خالق خويش نماز گزارد و به جاى بىحرمتى به ناموس ديگران ، ازدواج كند و عفّت خود را حفظ نمايد. حال اگر اين وعده و وعيدها راست نبود و قيامتى به وجود نيامد و سؤال و جواب و پاداش و مجازاتى در كار نبود، كسى كه در دنيا ديندار بوده ، مقرّرات ودستورات دين را مراعات نموده ، هيچ ضررى نكرده است . بلكه حداكثر به اندازه اى كهفرد بى دين ، اوقات خود را صرف كارهاى بى ارزش نموده است ، فرد ديندار نمازخوانده ، يا دستورى دينى را انجام داده است ، امّا اگر قيامتى در بين بود، - كه به هزار ويك دليل هست - آن وقت افراد بى دين ، و غير مذهبى و لاابالى چه خواهند كرد!؟ بنابراينمذهبى ها به هر حال برنده اند و افراد لاابالى و غيرمذهبى ، در معرض خطر و ضرر قراردارند. البتّه روشن است كه انجام اعمال دينى و پايبند بودن به آداب آن ، صبر و استقامت مىخواهد، فرد ديندار براى انجام تكاليف دينى خود بايد متلك هاى افراد لاابالى راتحمّل كند، بويژه افرادى كه در ميان خانواده ها و دوستان غير مذهبى به سر مى برندبايد تحمّل بيشترى داشته باشند. قرآن كريم مى فرمايد: روش مجرمان و خلافكاران ، اين است كه به مؤ منان مى خندند. وهرگاه از كنار دينداران مى گذرند (آنها را مورد تمسخر قرار داده و) به يكديگر چشمكمى زنند. و زمانى كه به نزد حزب و باند و گروهشان برمى گردند، مسرورند. (بهاصطلاح پشت سر مؤ منان صفحه مى گذارند.) و هنگامى كه آنها را مى بينند مى گويند:اينها گمراهند.(1) قرآن در اين آيات به چهار نوع برخورد زشت خلافكاران ، اشاره مى كند: خنديدن ، غمزهكردن ، فكاهى گفتن و نسبت گمراهى دادن . آنگاه در ادامه مى فرمايد: در روز قيامت نيز مؤمنان به آنان خواهند خنديد! آرى ، در روز قيامت آشكار مى شود كه زيانكار واقعى چه كسىاست ! انتخاب راه دين ، مطابق فطرت است فطرت ، بر وزن خلقت و به معناى آن است . هر نوع احساسى در انسان كه در پديد آمدنآن ، استاد و مربّى و تمرين نقش نداشته ، و امرى دائمى و هميشگى ، در همه مردم ، همهمكان ها و همه زمان ها باشد، از آن احساس ، گاه به فطرت و زمانى به غريزه تعبير مىشود. البتّه معمولا غريزه به آن سرى از احساسات و تمايلات گفته مى شود كه درحيوان و انسان ، هر دو باشد، مانند احساس گرسنگى و تشنگى . آرى ، نشانه فطرىبودن يك موضوع همان عموميّت آن است . مثلا علاقه مادر به فرزند، فطرى است ، يعنىاحساسى است كه بدون معلّم و مربّى و تلقين ، در آفرينش او نهفته شده و عموميّت دارد،يعنى در هر زمان و مكان و در هر رژيم و نظامى ، اين علاقه را در مادران خواهيد يافت . البتّه ممكن است عواملى سبب شدّت و ضعف آن احساس شود، زيرا گاهى يكى از احساساتدرونى بر ديگرى پيروز مى شود. در انسان ، هم علاقه بهمال هست و هم علاقه به خوشى و سلامتى ، ولى اين علاقه ها در همه افراد يكسان نيست ،بعضى مال را فداى جان و بعضى جان را فداىمال مى كنند. همان گونه كه در ميان اعراب جاهلى ، علاقه به آبرو وخيال اينكه داشتن دختر ننگ است ، سبب مى شد كه پدر از علاقه به فرزند دست كشيده ،با دست خود، دخترش را زنده به گور كند. بنابراين ، معناى فطرى بودن ، آن نيست كهانسان در عمل نيز دائما دنبال آن برود زيرا چه بسا فطرتى روى مساءله فطرى ديگر رابپوشاند. يكى از آثار مساءله فطرت ، احساس افتخار است . كسى كه روى مرز فطرت گام بر مىدارد در خود احساس آرامش مى كند، مادرى كه فرزند خود را در آغوش گيرد، احساس غرورمى كند و حتّى به مادرى كه به فرزند خود بى مهرى كرده انتقاد مى كند، آرى ، آنافتخار و اين انتقاد همه از آثار فطرت است . دينِ فطرى يعنى چه ؟ هنگامى كه مى گوييم دين فطرى است ، يعنى مايه ها و ريشه هاى دين در نهاد هر بشرىنهفته است . اصول و فروع دين ، اخلاق و معارف و مبانى دين با خلقت و فطرت انسانهماهنگ است . انسان ها در هر سن و سالى كه باشند و در هر زمان و مكانى كه زندگىكنند، مى خواهند بدانند سرچشمه هستى كجاست ؟ اين ، همان ريشه توحيد است . انسان مى خواهد كسى او را راهنمايى كند، حقّ وباطل را براى او بگويد، او در درون احساس مى كند به راهنما نياز دارد، و اين ريشهنبوّت و امامت است . پاداش دادن و كيفر كردن ، همچنين انتظار پاداش و كيفر در برابر خوبى ها و بدى ها دردرون هر انسانى وجود دارد. اگر شما گلى به كودكى داديد، لبخند مى زند و اگر او رااذيّت كرديد، اخم مى كند و مى گريد. آن لبخند و اين اخم ، پاداش وكيفرعمل شماست واين عكس العمل فطرى ، ريشه اعتقاد به معاد است . تشكّر از ولىّ نعمت و اظهار خضوع در مقابل كسى كه به انسان خدمتى كرده ، ريشه عباداتو نماز است . توجّه به محرومان و مستمندان و علاقه به رفع مشكلات همنوعان ، ريشه خمس و زكات وانفاق است . توجّه به نجات يك انسان گرفتار و كسى كه در خطر است و علاقه به سعادت ديگرانريشه امر به معروف و نهى از منكر است . البتّه نحوه انجام عبادات و اينكه مثلا نماز را چگونه و چند ركعت بخوانيم و با چه زبان وشيوه اى انجام دهيم ، تعبّدى است و بايد ببينيم راهنمايان و رهبران دينى چه شيوه اى رابراى ما بيان كرده اند. فطرت در قرآن كلمه فطرت يك بار در قرآن آمده ، ولى آيات متعدّد در مورد امور فطرى است كه در اينجابه برخى از آنها اشاره مى كنيم : 1- آياتى مثل آيه (اشتروا الضلالة بالهدى )(2)، آنان هدايت را دادند و گمراهى راخريدند. كه معلوم مى شود انسان هدايتى فطرى داشته ولى آن را با گمراهى معاوضهكرده است . 2- آياتى مانند آيه (نسوا اللّه )(3)، خدا را فراموش كردند. كه بيانگر اين مطلب استكه اعتقاد به خدا وجود داشته ولى آنها فراموش كرده اند. 3- آياتى كه از بازگشت به خويشتن سخن مى گويد. (يا ايها الّذين آمنوا عليكم انفسكم)(4) و (اءتاءمرون الناس بالبرّ و تنسون انفسكم )(5) 4- آياتى كه ندامت و پشيمانى انسان را بيان مى كند. (يا ويلتى ليتنى لم اءتّخذ فلاناخليلا)(6) 5 - آيات ذكر و تذكّر، كه در مورد ياد و يادآورى است . (و ذكّرهم بايام اللّه )(7) و(وذكّر فانّ الذكرى تنفع المؤ منين )(8) 6- سؤ الاتى كه قرآن از انسان مى كند. از طرح اين سؤ الات معلوم مى شود كه انسان دردرون خود مطالبى را مى فهمد و مى شناسد.(هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انّما يتذكّر اولوا الالباب )(9) 7- آياتى كه مى گويد: كجا مى رويد؟ (انّى تؤ فكون )(10) اين آيات بيانگر ايناست كه انسان همانند ظرف خالى نيست كه از بيرون پر شود، بلكه داراى اندوخته ها وذخاير درونى است . 8 - آياتى كه مى گويد: انسان بر نفس خودش آگاه است .(بل الانسان على نفسه بصيرة )(11) 9- آيات عهد و پيمان و ميثاق انسان با خدا. (اءلم اءعهد اليكم يا بنى آدم )(12) سؤ ال : اگر اعتقاد به خدا فطرى است ، چرا عدّه اى به دين و خدا معتقد نيستند؟ پاسخ : دين فطرى است ، لكن ممكن است برخى در شناخت سرچشمه هستى اشتباه كنند، مانندنوزادى كه در جستجوى شير و در صدد يافتن سينه مادر براى مكيدن است ، ولى به جاىآن پستانك مى مكد. علاوه بر آنكه امور فطرى گاه ممكن است تحت الشّعاع امور ديگر واقع شود. غبارهاى فطرت فطرت ، گاهى كاملاً آشكار و گاهى غبار آلود است . در اينجا مناسب است از چيزهايى كهمانع درخشش فطرت است و چون تكّه اى ابر و يا توده اى غبار روى امور فطرى را مىپوشاند نام ببريم . 1- تقليد كوركورانه از ديگران . 2- رفاه گرايى و غوطه ور شدن در مادّيات . 3- تاءثيرپذيرى از محيط. حضرت موسى عليه السلام به اتّفاق قوم خود كهخداپرست بودند، وارد منطقه اى شد كه مردم آن بت مى پرستيدند، همين كه نگاه قومموسى به آنها و بت هايشان افتاد، به حضرت گفتند: براى ما نيز خدايى از بت قرار ده، (اجعل لنا الها كما لهم آلهَة )(13) 4- رفيق بد. چه بسا فردى خودش ، خوب و بد را مى فهمد و مى داند، امّا رفيق بد، او رامنحرف مى سازد. قرآن مى فرمايد: انسان گمراه در روز قيامت مى گويد: (يا ويلتىليتنى لم اءتّخذ فلانا خليلا . لقد اضلّنى عن الذّكر)(14) اى كاش فلانى را دوستنگرفته بودم ، او مرا از ياد خدا غافل و منحرف ساخت . 5 - تبليغات سوء. ممكن است با تبليغات مسموم ، كارهاى پسنديده ، ناپسند و امورناپسند، پسنديده جلوه داده شود. مانند تبليغات فرعون مبنى بر خدايى خويش ، (اءناربّكم الاعلى )(15) كه مورد پذيرش قوم او قرار گرفت . 6- تهديد و ايجاد ترس و دلهره از سوى مخالفان دين . 7- خود باختگى در برابر افكار و عقايد ديگر مكاتب . 8 - پيروى از هنرمندان منحرف . هنگامى كه حضرت موسى عليه السلام براى مناجات ودريافت وحى به كوه طور عزيمت فرمود، سامرى كه يك هنرمند بود از اين فرصت استفادهكرد و با ساخت گوساله اى ، مردم را گوساله پرست نمود. (فاخرج لهم عِجلاً جسداً لهخُوار)(16) 9- اكثريّت گرايى . گاهى انسان خود مى داند مطلبىباطل و نارواست ، امّا به خاطر اينكه اكثريّت آن را مى پسندند، بر اساسِ ((خواهى نشوىرسوا، همرنگ جماعت شو)) از جامعه پيروى و تبعيّت مى كند. 10- وسوسه هاى شيطانى . 11- تمسخر شنيدن . گاهى انسان به خاطر احتراز از تمسخر ديگران ، از بيانِ دريافتهاى صحيح خود دست بر مى دارد. 12- هوا و هوس . تمايلات نفسانى و پيروى از غرائز، از بروز امور فطرى جلوگيرىمى كند. عوامل شكوفايى فطرت در مقابلِ عواملى كه فطرت آدمى را تحت الشّعاع قرار مى دهند، عواملى هستند كه فطرت راشكوفا كرده ، آن را جلا بخشيده ، و درخشنده مى سازند. اكنون به بيان برخى از آنها مىپردازيم . 1- احساس خطر. بسيارى از انسان ها تا هنگامى كه به رفيق وپول و زور، يا پست و پارتى وابسته اند، به فطرت و امور فطرى - از جمله خدا -توجّهى ندارند، امّا همين كه دستشان از ابزار ووسايل ظاهرى قطع شد و يا از كمك آنها نااميد شده و احساس خطر نمودند، به فطرت خودباز مى گردند. 2- مشكلات . درگيرى با گرفتارى ها، انسان را متوجّه امور فطرى مى كند. 3- ياد نعمت هاى الهى . توجّه و تدبّر و تفكّر در نعمت هاى الهى ، فطرت را شكوفا مىكند. امتيازات دين اكنون كه نياز به دين روشن شد، مناسب است به طور خلاصه ، امتيازات دين را ذكر كنيم : 1- دين قداست دارد. زيرا دين ، قانون خداست و قانون خدا مقدّس است . 2- دين با فطرت همراه و هماهنگ است . چنانكه توضيح داديم . 3- دين با عقل سازگار است . چنانكه توضيح داديم . 4- دين جامعيّت دارد. دين براى تمامى مسايل زندگى انسان ، برنامه و دستور دارد. ازقبل از ولادت تا پس از مرگ ، وظايف ، مسئوليّت ها و كارهايى را كه بايد انجام و ياترك شود، همه را متذكّر گرديده است . صدها آيه قرآن و هزاران حديث از پيشوايان ، تكاليف و وظايف ما را در رابطه با خدا،جامعه ، خانواده ، دوستان و همسايگان و حتّى حيوانات و محيط زيست روشن و مشخّص نمودهاست . همچون آداب انتخاب همسر، مراسم عقد و ازدواج ، دوران باردارى ، تغذيه مادر،زايمان ، نامگذارى ، عقيقه ، لباس و تغذيه كودك ، خواب و گريه كودك ، مسئوليّتپدر و مادر، صميميّت با كودك ، آموزش و تريبت كودك ، و دوران جوانى ، پيرى ،بيمارى و مرگ . على عليه السلام در نامه بيست وپنج نهج البلاغه بهمسئول دريافت زكات دستور مى دهد: هنگام مراجعت در سوارشدن بر شترانى كه از بابتزكات دريافت نموده ، عدالت را مراعات كند! آرى دين جامع ، حتّى در سوار شدن بر مركب ،به عدالت سفارش مى كند. روايات مى گويد: هنگام دوشيدن شير از پستان گاو، حقّ گوساله را مراعات كنيد و شيرمورد نيازش را در پستان مادر باقى بگذاريد. فقط در مورد لباس ، ده ها دستور وجود دارد. از نوع لباس ، رنگ وجنس آن ، بهداشتلباس ، بافت و دوخت آن و ... . 5 - دين از سرچشمه وحى است . در دين ، هواها و هوس ها، غرائز، محدوديّت ها، باند بازىها و حزب گرايى ها راهى ندارد و تمامى دستورهاى دين از وحى الهى سرچشمه مى گيرد. كارايى دين شايد بتوان طرح كلّى دين را براى ساختن جامعه اى پويا و رو به رشد، به كارهايىكه براى ساختن يك وسيله نقليه براى حركت به جلو انجام مى دهيم تشبيه كرد. ما درساختن يك ماشين چند مرحله را طىّ مى كنيم : 1- اوّل معدن آهن را كشف مى كنيم . 2- معدن كشف شده را استخراج مى كنيم . 3- مواد را ذوب مى كنيم . 4- قطعات ماشين را مى سازيم . 5 - قطعات ساخته شده را مونتاژ و به يكديگرمتّصل مى كنيم . و در نهايت با يك راننده ماهر، اتومبيل ساخته شده را هدايت مى كنيم . دين نيز همين پنج عمل را روى انسان انجام مى دهد: كار اوّل كار اوّل دين ، كشف انسان است . انسانى كه خودش را فراموش كند، راهش ، رهبرش و هدفشرا گم كند، تا سرحد يك حيوان تنزّل مى كند و چون هدف اصلى خود را تنها رفاه وزندگى مادّى مى داند مانند يك مرده مى شود كه ديگر حقّ در او اثر نمى كند و همچونگرگ مى شود در دريدن ، روباه مى شود در حيله ، موش مى شود در دزدى ، سنگ مى شوددر قساوت . اين انسان گم شده بايد پيدا شود، خودش را بشناسد و كشف كند. اگر دين نباشد، ما نمى توانيم به خوبى و درستى خود را كشف كنيم و بشناسيم ، لذاكسانى كه با انبيا ارتباطى ندارند، انسان را به درستى نشناخته اند، برخى از آنها مىگويند: انسان در اصل حيوان بوده است و برخى ديگر مى گويند: جوهره انسان شهوتاست ومنشاء تمامى حركات اوشهوات اوست ، برخى انسان را حيوانى اقتصادى مى دانند كهمنشاء تمامى حركات او شكم اوست . اساساً آنها زندگى و سعادت و خوشبختى را بهگونه ديگرى فهميده اند و معنا كرده اند. دين به ما مى گويد: اى بشر! تو شهوت و شكم نيستى ، امتياز وكمال تو در اينها نيست . حتّى امتياز تو به پرواز كردن ، بلند كردن وزنه و خانه ساختننيست ، زيرا حيوانات در تمامى اين امور از تو برتر و بالاترند. اگر نگاهى به قرآن كنيم به راحتى درمى يابيم كه اسلام چگونه انسان را معرّفى مىكند. در برخى آيات مى فرمايد: 1- تو خليفه خدا هستى . (17) 2- هر چه در زمين و آسمان است براى توست .(18) 3- تو حامل امانت الهى هستى .(19) 4- در تو از روح خدا دميده شده است .(20) 5 - تو بهترين مخلوق خدا در آفرينشى .(21) 6- ما تو را گرامى داشتيم .(22) 7- ما تو را فضيلت داديم .(23) و سپس هشدار مى دهد كه مبادا خود را فراموش كنى و گم كنى ، كه خسارت ببينى و درتجارتت سود نكنى ، مبادا خود را ارزان بفروشى و به غير خدا بفروشى ، و اين جاست كهانسان از خود مى پرسد: اگر من براى زندگى مادّى و اشباع غرائز حيوانى آفريده شدهام ، پس چرا هستم ؟ و چرا اين همه نبوغ و استعداد و آرزو در من قرار داده شده است ؟ كار دوّم كار ديگر دين ، استخراج اين معدن كشف شده است . انسان بايد استخراج شود از ظلم ها،جهل ها، تفرقه ها، خرافات ، شرك ها و.... چنانكه قرآن مى فرمايد: (يُخرجُهم من الظلماتِالى النّور)(24) خداوند مؤ منان را از تاريكى ها به سوى نور خارج مى سازد. كار سوّم دين ، انسان را در بوته حوادث ذوب مى كند، همان گونه كه آهن در كوره ذوب مى شود. دين ، عشق به بى نهايت را در انسان ايجاد وآدمى را به آنوصل مى كند، آن گاه بى نهايت كوچك را در بى نهايت بزرگ ذوب مى كند. آرى ، انسانبه كمك دين وبر اثر مناجات وبا توبه وگريه ، ذوب شده وناخالصى هاى او جدا مىگردد. كار چهارم كار چهارم دين ، تربيت فردى انسان است . برنامه هاى خودسازى ، از راه عبادت وتقواپيشگى و شكوفا كردن صفات نيك وكمال انسانى ، يعنى ساختن يك مهره مفيد وانسانواقعى ؛ همان كارى كه پيامبر اسلام در دوران مكّه و در زمان خفقان انجام دادند. تمامدستوراتى كه جنبه اجتماعى ندارد در اين مسير قرار مى گيرد تا انسان ها يك به يكساخته شوند. عبادت هاى فردى ، مقدّمه خودسازى وخودسازى مقدّمه جامعه سازى است . تربيت جامعه رابايد از تربيت افراد آغاز كنيم . خداوند از پيامبرش مى خواهد ابتدا خودش را پاكيزهگرداند، (وثِيابِكَ فَطهّر)(25) در مرحله دوّم مى فرمايد: به زنان و دخترانت بگوپاك باشند، (قل لا زواجك وبَناتك ...)(26) در مرحله سوّم خويشان نزديك خود را انذاركند، (و اءنذر عشيرتك الاقربين )(27) و در مرحله چهارم ، ماءمور انذاراهل مكّه واطراف آن مى گردد. (لِتُنذرَ اُمّ القُرى و مَن حَولَها)(28) آن گاه نوبت بهارشاد وهدايت جهانيان مى رسد. (كافّةً لِلنّاس )(29) كار پنجم كار پنجم دين ، پيوند دادن مهره هاى ساخته شده و ايجاد ارتباط و وحدت بين انسان هاى مؤمن و تربيت يافته و در نهايت ، تشكيل يك حكومت جامع الهى در تمام ابعاد است ، - همانكارى كه پيامبر در مدينه انجام دادند - تشكيل يك جامعه اسلامى كه معيارها و هدف هاى آنالهى باشد و از هر جهت با جامعه هاى غير اسلامى تفاوت داشته باشد. اساساً اسلام دين وحدت ، جماعت و اجتماع است ، شما در نماز، حتّى اگر به تنهايى نمازبخوانيد، به صورت جمع با خداوند متعال سخن مى گوييد: (ايّاك نَعبد و ايّاك نستعين )تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو كمك مى خواهيم . (اِهدنَا الصّراط المستقيم ) ما را بهراه راست هدايت فرما. ((السّلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين )) سلام بر ما و بربندگان شايسته . اسلام با روش هاى مختلف سعى دارد مسلمانان را بهتشكيل اجتماعات با شكوه تشويق كند، لذا مى فرمايد: تعداد نمازگزاران ، هر چه بيشترباشد ثواب نماز جماعت افزون مى گردد. اگر غيبت و تهمت و... در اسلام امرى ناپسند است ، شايد به خاطر آن باشد كهعامل تفرقه و تشتّت است . و اگر هديه دادن ، صله رحم ، سلام كردن و مشورت امرىپسنديده است ، براى آن است كه اين گونه امور ايجاد محبّت مى كند و باعث انسجام ووحدت مى گردد. كار ششم آخرين كار دين آن است كه جامعه متّحد وتشكّل يافته را به دست رهبرى لايق و معصومبسپارد، تا او امّت را از خطر تسلّط افراد مفسد، مسرف ، مترف ،جاهل و ظالم حفظ نموده ومردم را از وابستگى و دنياپرستى برهاند. به راستى ، سپردنرهبرىِ جامعه به دست شخص غير معصوم ، ظلم به مقام انسانيّت است . اين است دورنمايى از طرح كلّىِ مكتب كه اگر بخواهيم آنا را در يك سطر بيان كنيم ، مىگوييم : دين ، يك برنامه جامعى است كه نوع ((بينش ))، ((كوشش )) و ((روش )) را براىفرد و جامعه ، با معيارهاى خاصّ الهى معيّن مى كند. چرا برخى به دين توجّهى ندارند؟ علل عدم توجّه به دين و گريز از آن را مى توان در موارد زير جستجو نمود: 1 - عدم شناخت دين هر چه شناخت ما از چيزى بيشتر باشد و ارزش و اهمّيت آن را بدانيم ، توجّه ما نيز به آنبيشتر خواهد شد. سرچشمه بى توجّهى برخى افراد به دين ومسايل آن ، نداشتن شناخت درست از دين است . امام رضا عليه السلام فرمودند: اگر مردم زيبايى هاى سخنان ما را بشناسند، از ما پيروى خواهند كرد.(30) برخى نسبت به نماز كاهلى مى كنند. هنگامى كه از آنها جوياى علّت مى شويم ، پاسخىمى دهند كه از عدم آشنايى آنها به نماز حكايت مى كند. آنان مى گويند: خداوند چه نيازىبه نماز ما دارد؟ اين گروه نمى دانند كه نه تنها خدا به نماز ما و حتّى به خود ما نيازىندارد، بلكه تمام هستى از ما بى نياز است . زمين چه نيازى به ما دارد؟! زنبورعسل و ساير حيوانات چه نيازى به ما دارند؟ اكسيژن و خورشيد چه نيازى به ما دارند؟اگر گفته اند خانه خود را روبه خورشيد بسازيم ، معنايش اين نيست كه خورشيد به ماو اتاق ما نياز دارد، بلكه اين انسان است كه به خورشيد و نور و گرماى او نيازمند است . در دعا مى خوانيم : ((عصَيتُك بجَهلى )) خدايا! به خاطرجهل و نادانى ، فرمانت را عمل نكردم .(31) اگر انسان ، آثار اعمال صالح را بداند و از مجازاتاعمال زشت با خبر باشد، قطعاً اعمال صالح را انجام داده ، از كارهاى ناپسند دورى مىكند. اگر كسى سيگار مى كشد و نماز نمى خواند، به خاطر اين است كه نه بر ضررهاىسيگار واقف است و نه از اسرار و آثار نماز آگاه است . براى جذب مردم به دين ، لازم است شناخت از دين و معارف آن در جامعه رواج يابد و رابطهبين اسلام شناسان و نسل نو بيشتر شود. بايد هر دانشجو و هر جوان مسلمان ، با يك عالماسلام شناس در ارتباط باشد تا معارف دينى را بشناسد و همواره از دين ،تحليل و برداشت صحيح داشته باشد. در زمان طاغوت ، يكى از استادان ماركسيست در كلاس درس گفته بود: اسلام مى گويد: هركس دزدى كرد بايد فورا دست او را قطع كرد و اگر حكومت اسلامىتشكيل شود، در هر شهرى بايد سلاّخ خانه اى براى قطع دست ، درست شود. امّا((كارل ماركس )) مى گويد: هر كس دزدى كرد لابد گرسنه بوده است ، شكمش را سيركنيد، ديگر دزدى نمى كند. شكم سير كردن هنر است ، نه قطع كردن دست ! هنگامى كه يك استاد، مسايل را اين گونه تحليل و القاى شبهه مى كند، بايد به اوپاسخ داد: اوّلاً اين حرف غلط است كه هركس دزدى مى كند بر اثر گرسنگى است . گرچهممكن است دزدى گاهى بر اثر فقر و گرسنگى باشد، امّا در همه جا چنين نيست ، بسيارىاز زندانيان ، بر اثر حرص وطمع ، دزدى وكلاه بردارى و گران فروشى مى كنند،ثانياً: هر كس كه دزدى كرد، اسلام دست او را قطع نمى كند، بلكه با بيست وشش شرط،دست دزد قطع مى شود. خوشبختانه در آن جمع ، دانشجوى با اطلاعى مى گويد: استاد! اسلام با بيست و شششرط دست دزد را قطع مى كند. لطفاً شما كه به اسلاماشكال وارد مى كنيد، فقط شش شرط آن را بيان فرماييد! 2- اضافه شدن خرافات در دين برخى از مردم كه از مذهب دورى مى كنند به خاطر خرافاتى است كه از طرف دوستاننادان و دشمنان دانا به مذهب اضافه مى شود. اگر به انسان تشنه اى يك ليوان آب دهند، ولى در آن مگسى باشد، آب را به زمين مىريزد ونمى آشامد. چه بسيار تشنگان دين كه به خاطر وجود خرافات ، ازاصل مذهب صرف نظر مى كند، گاهى چيزهايى را كهحلال است بر خود حرام مى كنيم و گاهى خود را پايبند آداب و رسوم دست و پاگيرى بهنام دين مى نماييم . بنابراين از عمل بعضى مسلمانان كه مايه فرار مردم از مذهب مى شود،نبايد غافل شد. 3- برداشت و تعبير ناصحيح از دين گاهى از دين وتعاليم آن بد برداشت مى شود و اين فهم غلط، به نام دين تبليغ مىشود. صاحب چنين برداشتى بر اين باور است كه هركس ديندار است بايد اين گونه فكروعمل نمايد. بديهى است فهم نادرست و اشتباه از دين و تعاليم آن و تبليغ اين برداشتهاى ناصحيح به نام دين ، مانع از جذب ديگران مى شود. نحوه تبليغ دين ، بسيار مهماست . تبليغ دين هم روانشناسى مى خواهد وهم سليقه . 4- عمل برخى از متديّنين گاهى رفتار برخى از متديّنين موجب دين گريزى ديگران مى گردد. مانند عرضه غذاىتميز، توسّط فردى كثيف براى شخصى گرسنه . تحليل هاى غلط از دين كسانى كه اعتقادى به دين ندارند - مانند مادّى گراها - ناگزيرند تحليلى و توجيهىبراى دين و علّت پيدايش آن ارائه نمايند. برخىتحليل ها و توجيه هاى آنان جنبه روانى و برخى جنبه اقتصادى دارند. كه همه آنها ازواقعيّت دورند. البتّه اكنون بطلان بسيارى از آنها آشكار شده و جوابشان نيز داده شدهاست .(32) مادّى گراها، درباره ريشه هاى پيدايش مذهب در ميان جوامع بشرى ، ضمن ردّعقل وفطرت ، امورى چون فقر، جهل و ترس را به عنوانعوامل گرايش به دين و خدا ذكر كرده اند. فقر مادّى گراها مى گويند: يكى از عوامل گرايش مردم به دين و خدا فقر است و در توضيحآن مى گويند: سرمايه داران چون مى خواستند حقّ فقرا و كارگران را غصب كنند، كانالىبه نام دين ساختند تا از طريق آن فقرا را استثمار كنند، آنها به محرومان جامعه ، بهوسيله عوامل ارتجاع چنين القا مى كنند كه دنيا ارزشى ندارد، صبر وتحمّل داشته باشيد، زيرا خداوند صبر و صابران را دوست دارد، با فقر و بيچارگىبسازيد و هرگز دست به شورش و انقلاب نزنيد، آنچه مهم است آخرت است . بنابر اينسرمايه داران از واژه هايى كه طبقه محروم را بى تحرّك مى سازد سوء استفاده نموده وبدين وسيله آنها را به سكوت و سكون وا مى دارند! بطلان اين تحليلِ غلط و دور از منطق ، به چنددليل كاملاً روشن است . اوّلاً: صبر به معناى تسليم شدن و تو سرى خوردن نيست . در جايى كه دين مى فرمايد:(فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم )(33) هر كس به شما ظلم و تجاوزكرد، همانند آن بر او تعدّى كنيد. چگونه مى توان چنين برداشت ناصحيح را به دين نسبتداد؟ هرگز توجّه به آخرت ، به معناى دست كشيدن از دنيا و بى اعتنايى نسبت به آن و ضايعشدن حقوق فرد توسّط ديگران نيست . در قرآن كريم به تعداد كلمه آخرت ، كلمه دنياتكرار شده است . اسلام ، براى تمام واژه هايى كه مورد سوء استفاده قرار گرفته و تحريف شده ، معنايىصحيح و محرّك دارد، معناى انتظار، سكوت نيست ، چنانكه انتظار خورشيد به معناى آن نيستكه شب در تاريكى بمانيم و چراغى روشن نكنيم و معناى انتظارِ تابستان ، اين نيست كهدر زمستان وسيله گرم كننده نداشته باشيم . آرى ، انتظار ظهور امام زمان عليه السلام براى اصلاح ، به معناى سكوت و زير بارِ ظلمرفتن نيست . معناى صبر، تحمّل ظلم نيست . بلكه صبر، يعنى استقامت در برابر ظالم و پايدارى درگرفتن حقّ. اسلام مى گويد: هر كه در راه گرفتنمال خود از دشمن و يا حفظ آن از دستبرد كشته شود، شهيد است . يعنى براى گرفتن حقّبايد تا مرز شهادت استقامت نمود. معناى تعبير ((دنيا ارزش ندارد))، اين نيست كه دنيا را از دست بدهيم ، بلكه منظور آن استكه ارزش انسانى كه جانشين خدا در زمين است ، بيش از دنياست و نبايد دنيا براى انسانهدف باشد. اسلام علاوه بر آنكه اموال نامشروع را از سرمايه داران مى گيرد و به صاحبان آن مىدهد، به محرومان نيز خطاب كرده ، مى فرمايد: تواضع و فروتنى در برابر سرمايه دار ممنوع است و هر كس به خاطرمال در برابر كسى تواضع كند يك سوّم دينش نابود مى شود. هر كس به پولدارى بهخاطر پولش ، با گرمى و احترام سلام كند، خدا در قيامت بر او غضب خواهد كرد. هرگزكسى را به خاطر داشتن مال ، امتيازى ندهيد. نبايد بر سر سفره اى بنشينيد كه در آن تنهاافراد مرفّه نشسته اند. چنانكه امام رضا عليه السلام با بردگان بر سر يك سفره غذامى خورد و حضرت سليمان با آن همه عظمت ، با مساكين زندگى مى كرد و امام على عليهالسلام روى خاك مى نشست . ثانياً: اگر سرمايه داران ، دين را به وجود آورده باشند، نبايد انبيا، فقرا را در برابرسرمايه دارانِ زورگو بشورانند و به قيام وادارند. ثالثاً: دين ، سرمايه دارى را محدود وبسيارى از منابع درآمد را ممنوع مى كند، رشوه ، كمفروشى ، گران فروشى ، ربا، كلاه بردارى و دزدى به شدّت در دين مردود است .بديهى است كه هيچ گاه يك سرمايه دار، طرفدار پيدايش دينى نيست كه او را از ثروتاندوزى باز مى دارد و به بهانه هاى مختلف جيب او را به نفع فقرا خالى مى كند و حتّىگاهى اموال او را مصادره نمايد. توجيه ديگر مادّى گراها اين است كه دين ساخته خود فقراست . فقرا، دين را براى آرامشخود ساختند. آنها گفتند: اگر دنيا نداريم ، مهم نيست در عوض آخرت داريم و آخرت بهتراست . به جاى اينكه برويم دنبال كار وبازار، مى رويمدنبال مسجد و عبادت . اين تحليل هم اشتباه ومغرضانه است . كجاى دين طرفدار تنبلى وبى تحرّكى است ؟ ازاميرمؤ منان عليه السلام پرسيدند: چه چيزى بار شتر است . فرمود: صد هزار درخت خرما.تعجّب كردند، بعد متوجّه شدند كه صدهزار هسته خرما بار شتر است . تفكّر اميرمؤ مناناين گونه است كه از هر هسته خرما بايد در انديشه توليد يك درخت خرما بود. آنحضرت چه مقدار نخلستان ايجاد نمود وقنات آب احداث كرد! پيامبران الهى يا كشاورزبودند يا دامدار ويا نجّار وخيّاط. ترس بعضى از مادّيون كه نمى توانند به جهان بينى توحيدى و برخاسته ازعقل و فطرت پى ببرند، گفته اند: ريشه ايمان به خدا ترس است ! توضيح اينكهانسان همان گونه كه در كودكى پناهگاهى به نام والدين دارد، در بزرگسالى همپناهگاهى به نام خدا براى خود ساخته است ، زيرا انسان ، هم از نظر زور و قدرت محدوداست و هم حوادث و خطرها فراوانند. انسان هاى اوّليه كه در برابر حوادث ناگوار و خطرناكى - ازقبيل زلزله و رعد و برق و... - قرار مى گرفتند براى خود پناهگاه موهومى فرض مىكردند و هرگاه مى ترسيدند با پناه بردن به خداىِ خود ساخته ، به روان مضطرب خودآرامش مى بخشيدند. بنابراين ، ريشه ايمان به خدا ترس است ! در پاسخ بايد گفت : اگر ريشه ايمان به خدا، ترس باشد، بايد هر كه ترسوتر است ايمانش بيشترباشد. و جاهايى كه ترس زياد است ، ايمان به خدا هم زياد باشد. اگر ريشه ايمان به خدا ترس است ، بايد افرادى كه ترسو نيستند دين نداشتهباشند! و در مواردى كه در انسان احساس ترس نيست ، توجّه به خدا هم نباشد، در حالىكه هست . شايد در اينجا سؤ الى به ذهن خواننده گرامى برسد كه اگر منشاء ايمان به خدا وگرايش به مذهب ، ترس نيست پس چرا هنگام ترس ، انسان متوجّه خدا مى گردد، چرا هنگامىكه بيمار به اتاق جرّاحى مى رود و يا راننده اى ماشينش درحال واژگونى است به ياد خدا مى افتد؟ در پاسخ مى گوييم : درست است كه انسان درحال ترس ، به سوى خدا مى رود، امّا اين بدان معنا نيست كه ريشه ايمان به خدا وگرايش به دين ترس است . اگر انسان هنگام تشنگى به سراغ آب مى رود، به معناى آننيست كه اب ساخته ذهن بشر است ، بلكه به عكس ، به معناى آن است كه آب يك واقعيّتِموجود است كه تشنگى ، ما را به سوى او مى كشاند. عقل انسان آثار دقيق و ظريف و حساب شده اى را مى بيند و به وجود خداوندمتعال پى مى برد، فكر مى كند: من كه فعلا هستم ، خودم ، خودم را نيافريدم وگرنه ممكنبود خود را قوى تر و زيباتر بيافرينم و يا در خود تغييراتى دهم ، ديگران هم كهمثل منند، بنابراين يك قادرى مرا ساخته است . او در اين فكر و نتيجه گيرى ، دلهره وترسى ندارد. عقل و فطرت بيدارش او را به سوى خداىمتعال رهبرى مى كند. جهل گروهى از مخالفان دين ، كه با حقّانيّت خداشناسى بر اساس رهنمودعقل و فطرت مخالفند، مى گويند: ريشه ايمان به خداجهل است ! اينان معتقدند: براى انسان ها مسائل و حوادثى پيش مى آمده كهدليل آنها را نمى دانستند، هر كجا و در هر مساءله اى از تفسير علمى آن عاجز مى شدند پيشخود، خدايى فرض مى كردند و مى گفتند: اين كار، كار خداست . مثلاً چون علّت خورشيدگرفتگى و ماه گرفتگى و زلزله و پيشامدهاى ديگر را نمىدانستند، خدايى را پيش خود تصوّر مى كردند تا بگويند اينها كار اوست ، از اين جا بودكه مساءله اى به نام خدا مطرح شد! حقيقت اين است كه بايد گفت : روزگار اين حرف ها سپرى شده و ازاوّل هم خريدارى نداشت ، زيرا: 1- اگر ريشه ايمان به خدا جهل به علل حوادث طبيعى باشد، بايد هر كه جهلش بيشتراست ، ايمانش بيشتر باشد! 2- اگر ريشه ايمان به خدا جهل باشد، بايد كتاب هاى آسمانى مردم را بهجهل تشويق كنند! در صورتى كه قرآن در آيات متعدّدى به بيان فضيلت واهميّت علم ودانش پرداخته ، مردم را به فرا گرفتن آن تشويق كرده است . (يرفع اللّه الّذين امنوا منكم والّذين اوتوا العلم درجات )(34)،(هل يستوى الّذين يعلمون و الّذين لايعلمون )(35) 3- اگر ريشه ايمان به خدا جهل باشد، بايد رهبران دينى ، افراد جاهلى باشند در حالىكه آنان از همه داناترند. 3- اگر ريشه ايمان به خدا جهل باشد، بايد هر كه به علمش اضافه و از جهلش كاستهمى شود، بى ايمان تر شود! و بايد همين كه انسان بهعلل بعضى از حوادث پى برد، دست از ايمان به خدا بردارد، در صورتى كهامثال گاليله ها، انيشتين ها و بوعلى ها - كه خود كشف كننده بعضىعلل طبيعى هستند - به خدا ايمان دارند. راستى مگر كشف يك يا چند قانون طبيعى ما را ازوجود قانون گذار بى نياز مى كند؟ بديهى است كشف قوانين طبيعى و آگاهى و اطلاع از اسرار هستى ، در گرايش انسان بهخدا و ايمان به او بسيار مؤ ثر است . نشانه هاى بهترين دين بهترين دين و مكتب ، بايد داراى مشخّصات زير باشد: 1- عقلى و مستدل باشد. البته لازم است كه بگوييم : اصول عقايدِ دين نبايد باعقل در تضادّ باشد، امّا لازم نيست همه مردم در همه زمان ها و مكان ها، دستورها و برنامه هاىدين را طبق عقل خويش درك كنند؛ زيرا در زمانى كه بسيارى از برنامه ها و دستورهاى دين ،صادر مى شود؛ ممكن است افرادى راز و رمز آن را نفهمند و باعقل خويش به فلسفه آن پى نبرند. بنابراين يك برنامه دينى نمى تواند ضدّعقل باشد امّا ممكن است فوق عقل باشد. به هر صورت دين خوب ، دينى است كه اصول عقايد وبرنامه هايش استدلالى باشد نهضدّ عقل ؛ براى همين است كه مى گويند: در اصول دين واصول عقايد، تقليد جايز نيست ، زيرا عقيده از عَقْد است وعقد يعنى گره خوردن وبستهشدن و چون بنا بر اين است كه روح و دل انسان با عقيده و مطلبى گره بخورد، صرفاًبا حرف اين و آن گره نمى خورد بلكه بايد اين علقه و پيوند بر مبناىعقل و استدلال ايجاد گردد. 2- با فطرت و طبيعت انسان سازگار باشد. پيروان يك دين بايد برنامه هاى دينى خود را با فطرت و طبيعت خود سازگار ببينند،مثلا انسان طبيعتاً به همسر نياز دارد، بديهى است دين خوب آن است كه در برنامه ها ودستوراتش ، ازدواج امر مقدّسى باشد. 3- تحريف نشده باشد. متاءسّفانه يكى از گرفتارى هايى كه براى اديان پيشين روى داد، تحريف آنها بود.قرآن از اين عمل زشت پرده برداشته ، مى فرمايد: (يُحرِّفونَ الكَلم عن مَواضِعه )(36)بديهى است دست بردن در قوانين وبرنامه هاى يك دين ، آن را وسيله و بازيچه اغراضشخصى نموده ، بى خاصيّت مى كند. خوشبختانه دشمنان آگاه و دوستان نادان هرگز نتوانستند هيچ گونه تحريفى در ديناسلام به وجود آورند، زيرا خداوند، خود حفاظت ونگهبانى از قرآن را به عهده گرفتهاست و در اين باره مى فرمايد: (انّا نحن نزّلنَا الذّكر و انّا له لَحافِظون )(37) در آيهديگر مى فرمايد: (لاياءتيه الباطل مِن بين يَديه )(38) از هيچ سمت و سويىباطل به قرآن راه نمى يابد. 4- اميد آفرين و روحيه بخش باشد. از نشانه هاى بهترين دين و مكتب آن است كه به انسان اميد و عشق بدهد. اگر شاگردىبداند كه زحمات او در مدرسه هدر نمى رود و حتّى يك صدم نمره اش مورد نظر است وعذرهاى موجه او پذيرفته مى شود، با عشق خاصّى بهتحصيل ادامه مى دهد. در جهان بينى الهى ، انسان عقيده دارد كه در هر لحظه زير نظرخداست و ذرّه اى از اعمال خير او غفلت نمى شود و خريدار كار نيكش خداست وبهاى جان ومالش بهشت است و بر اين باور است كه امدادهاى غيبى مى تواند در سخت ترين شرايطبه كمك او بيايد.
|