بخش ششم : آثار مثبت پيوند با پيشوايان معصوم (ع ) اگر نبود در فضيلت و آثار مطلوب پيوند برقرار كردن با ائمه اطهار سلام اللهعليهم و اجمعين مگر آيه شريفه مودت كه مى فرمايد: قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى . (109) كفايت مى كند در صورت پيوند برقرار كردن با ائمه اطهار عليهم السلام در حالى كهآيات و روايات متعددى در اين باره وارد شده است و آثار پيوند با ائمه اطهار عليهمالسلام به خود انسانها و پيوند برقرار كنندگان بر مى گردد ما چند روايت را در اينرابطه در اين فصل متذكر مى شويم قبل از روايات به ترجمه آيه شريفه مودت مىپردازيم اى پيامبر بگو من هيچ پاداشى از شما براى رسالتم درخواست نمى كنم جزدوست داشتن نزديكانم (اهل بيتم ) اما روايات در مورد صله و پيوند با ائمه عليهم السلامعبارتند از: 1 - عن ابى الحسن موسى بن جعفر عليه السلامقال : من لم يستطع ان يصلنا فليصل شيعتنا و من لم يستطع ان يروز قبورنا فليزر قبورصلحاء اخواننا . (110) امام موسى بن جعفر فرمودند: كسى كه توان ندارد بر اينكه با ما پيوند برقرار كندپس پيوند برقرار كند با فقراء و بينوايان از شيعيان ما را و كسى كه توان ندارد براينكه قبرهاى ما را زيارت كند پس قبور برادران صالح ما را زيارت كند. 2 - عن الصادق عليه السلام قال : من لم يقدر على صلتنافليصل صالحى موالينا، و من لم يقدر على زيارتنا فليزر صالحى موالينا، يكتب لهثواب زيارتنا . (111) امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه توان ندارد بر پيوند برقرار كردن با ماپس ارتباط برقرار كند با دوستان شايسته ما و كسى كه قدرت ندارد بر زيارت ما پسزيارت كند دوستان شايسته ما را تا نوشته شود براى او پاداش و اجر زيارت ما. 3 - عن الحسن بن مياح عن ابيه قال : قال لى ابو عبدالله عليه السلام يا مياح ! درهميوصل به الامام اعظم و زنا من احد . (112) حسن بن مياح مى گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمودند: اى مياح !يك درهم كه بهامام عليه السلام رسانده شود از كوه احد سنگين تر است . 4 - عن ابى بكير قال سمعت ابا عبدالله عليه السلاميقول : انى لاخذ من احدكم الدرهم و انى لمن اكثراهل المدينه مالا ما اريد بذالك الا ان تطهورا . (113) ابن بكير مى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: من از يك نفر از شماپول درهمى كه مى گيرم در صورتى كه از همهاهل مدينه متمول ترم ،فقط مقصودم اين است كه شما پاكيزه شويد. 5 - قال ابوعبدالله عليه السلام : من زعم ان الامام يحتاج الى ما فى ايدى الناسفهو كافر انما الناس يحتاجون ان يقبل منهم الامامقال الله عزوجل : خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها . (114) امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه معتقد باشد كه امام عليه السلام به آنچه دردست مردم است احتياج دارد،كافر است ،بلكه مردم نيازمندند كه امام عليه السلام : خمس وسهم وجوه را از آنان بپذيرد خداوند متعال مى فرمايد ازاموال آنها صدقه اى (به عنوان زكات ) بگير،تا بوسيله آن آنها را پاك و پاكيزه سازى. البته مراد از كفر در اين روايت در مقابل ايمانكامل است نه در مقابل اسلام ،چون قائل و گوينده به اينكه امام عليه السلام احتياج داردبه فضيلت امام عليه السلام عارف نيست امام عليه السلام زكات و خمس را كه مطالبه مىكند به امر خداوند است نه به خاطر احتياج خودش .. 6 - امام صادق عليه السلام فرمودند: ما من شيى ء او احب الى الله من اخراج الدارهمالى الامام و ان الله ليجعل له الدرهم فى الجنةمثل جبل احد ثم قال : ان الله تعالى يقول فى كتابه : (من ذا الذى يقرض الله قرضاحسنا فيضاعفه له اضعافا كثيرة ) قال : هو و الله فى صلة الامام خاصة .(115) امام صادق عليه السلام فرمودند: كارى نزد خداوند محبوبتر از رسانيدن دراهم به امامنيست همانا خداوند درهم امام را در بهشت مانند كوه احد قرار مى دهد (يعنى ثواب آن را ازاعمال خير ديگر بزرگتر و بيشتر مى دهد و يا مقصود اين است كه دادن يك درهم به اماممانند دادن دراهمى به اندازه كوه احد است به ديگران ) سپس فرمودند خداوند در قرآنمجيدش مى فرمايد: كيست كه به خدا (قرض الحسنه اى ) دهد و از اموالى كه خدا به اوبخشيده است انفاق كند تا آن را براى او چندين برابر كند. امام (ع ) فرمودند: به خدا قسم اين وام و قرض الحسنه در خصوص صله امام عليه السلاماست . 7 - عن ابى جعفر محمد بن على الباقر عن ابيه ،عن جده عليهم السلامقال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله من ارادالتوسل الى و ان يكون له عندى يد اشفع له بها يوم القيامهفليصل على اهل بيتى و يدخل السرور عليهم . (116) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه مى خواهد به منتوسل كند و دست خيرى پيش من داشته باشد كه بوسيله آن دست خير از او در قيامت شفاعتكنم پس با اهل بيت من پيوند برقرار كند و شادى بر آنهاداخل كند. 8 - امام موسى بن جعفر عليه السلام از پدران بزرگوارشاننقل فرمودند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كس به يكى از فرزندانمن كار خيرى انجام داده باشد و آن شخص احسان او را عوض نداده و مكافات نكرده باشدخودم مكافات مى كنم در مقابل آن كار خير. (117) 9 - و قال ابو عبدالله عليه السلام : من وصلناوصل رسول الله صلى الله عليه و آله : و منوصل رسول الله فقد وصل الله تبارك و تعالى . (118) امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه با ما پيوند برقرار كرده است و كسى كه بارسول خدا پيوند برقرار كند به درستى كه با خداوندمتعال پيوند برقرار كرده است (پيوند با خداوند يعنى تقرب پيدا كردن در درگاهالهى ). 10 - عن ابى جعفر عليه السلام قال : اذا كان يوم القيامه جمع الله الاولين و الاخرينفينادى مناد من كانت له عند رسول الله صلى الله عليه و آله يد فليقم ،فيقوم عنق منالناس فيقول ما كانت اياديكم عند رسول الله صلى الله عليه و آله فيقولون : كنانصل اهل بيته من بعده فيقال لهم اذهبوا فطوفوا فى الناس ، فمن كانت له عندكم يدفخذوا بيده و ادخلو الجنة .(119) امام باقر عليه السلام فرمودند: وقتى كه روز قيامت برپا شود خداوند اولين و آخرين راجمع مى كند پس منادى ندا مى كند هر كس پيشرسول خدا عمل نيكى را كه به خاطر رسول خدا انجام داده باشد،دارد قيام كند پس جماعتىقيام مى كنند مى گويد عمل خير شما پيش رسول خدا چه بوده است ؟ مى گويند: ما بعد ازرسول خدا با اهل بيت آن حضرت (ص ) پيوند برقرار كرديم پس گفته مى شود به آنهابرويد و در داخل مردم دور بزنيد هر كدام از آنها براى شما خيرى انجام داده باشد دست اورا بگيريد و او را داخل بهشت نمائيد. در اينجا به مناسبت اين حديث شريف لازم است توجه دوستداراناهل بيت عصمت و طهارت را به داستانى جالب در ارتباط با پيوند با امام و عزادارى سالارشهيدان سيد الشهداء امام عظيم الشان حضرت امام حسين عليه السلام جلب مى كنم طبقنقل صاحب كتاب چهره درخشان از محدث عظيم الشان حاجى نورى در دارالسلام مى فرمايد(120): مردى صالح و دوستدار اهل بيت رسالت عليهم السلام كه در بعضى بلاد هندساكن و از ارباب عزت و ثروت بود چنين عادت داشت كه هرسال در ايام محرم اقامه عزاى عزيز زهرا عليه السلام مى نمود و مجلسى معتبر در آنبرپا مى كرد و عامه شيعيان آن شهر را در مجلس جمع مى نمود و مداحان و تعزيه خوانانو اهل مرثيه را دعوت مى كرد و منبرى معتبر نصب مى نمود واموال بسيار به صرف اطعام و احسان و انعام ايشان مى رسانيد و آن مجلس در آن ايام در آنبلد مجمع عام و محل انتفاع فقراء و مساكين و خواص و عوام بود و ازماكول و مشروب ملوكانه و فروش نفيسه و آلات و ادوات معتبره مضايقه نمى نمود،و درتمام شب و روز ايام تعزيه دارى ،انفاق و اطعام مى نمود و اين عادت و سجيه را در جميعسنوات از امور حتميه خود قرار داده بود و ترك نمى نمود. اتفاقا روزى از ايام تعزيه دارى ،حاكم بلد را با جمعى از توابع ورجال دولت عبور بر در خانه آن مرد افتاد و وضع عجيب و هنگامه اى در آنجا مشاهده نمودنداز اجتماع خلق و آواز صياح و نياح و ازدحام رجال و نسوان و نحو آن به طورى كه گويابنيان آن عرصه متحرك و زمين آن متزلزل است ، مشوش و مضطرب گرديد و از آن غوغاترسيده سبب را پرسيد،اين خانه شخصى است رافضى مذهب (شيعه ) كه هرسال در ايام عاشورا اقامه عزاى شهيد كربلا مى نمايد چون اين سخن را شنيد امر به عبدو غلام خود كرده كه او را از خانه دست بسته بيرون كشيدند،پس او را دشنام بى حد وشمار داد و امر به ضرب و اذيت و سلب و آزار نمود، و جميع لباس خود و عبيد وعيال و اتباع او را بردند و آلات و اسباب و اموال و منقولات او را به غارت و تاراج بردندو جميع املاك و مستغلات و خانه و خانات و دكاكين واموال غير منقول او را تصرف نمودند،به طورى كه با وجود غنا و ثروت او را در عدادمحتاج ترين افراد داخل نمودند. و آن بيچاره جميع آن واردات را در طول سالتحمل نمود تا اينكه يك سال تمام بر او گذشت ، محرمسال جارى رخ نمود و آن مرد صالح متذكر اوقات گذشته و حالت تعزيه دارى خودگرديده ،مهموم و مغموم سر به جيب تفكر فرو برد و آواز به گريه و ناله بلند كرد وقطرات اشك از ديده به دامن فرو ريخت . اتفاقا او را زوجه اى عاقله و كامله و صالحه بود چون اين حالت را از او مشاهده نمود سببو باعث او را پرسيد و آن حالت را در او ناشى از مشاهده فقر و شدت وزوال عزت و نعمت و ثروت سابقه دانست و در مقام موعظه و دلدارى و تسلى خاطر برآمد،آن مرد گفت كه باعث بر اين حالت نه آن است كه تو گمان دارى بلكه ملاحظه فواتاسباب اقامه مجلس مصيبت ،باعث آن شده چون آن صالحه اين سخن را از او بشنيد گفت غممخور كه مرا تدبيرى به خاطر آمده است و آن اينست كه الحمدلله خداوند ما را فرزندىفرموده كه اگر او را در بازار برده فروشان درآوريم به قيمت بسيار مى خرند،به هيچوجه اندوه و ملال را در خاطر خود راه و مجال مده ،برخيز و اين پسر را با خود بردار و بهبعضى نواحى بعيده هند برده او را به قيمت عادله درآور و ثمن او را بياور و به مصارفمجلس مصيبت فرزند فاطمه و حيدر كرار و احمد مختار برسان ،انشاء الله خداوند غفار درروزى كه (لا ينفع مال و لا بنون ) اجر و عوض بى حد و شمار عطا خواهد نمود. آن مرد صالحه چون آن سخن را از آن زن صالحه شنيد به غايت شاد و مسرور گرديد و اورا تحسين و آفرين گفت و راى او را پسنديد،پس هر دو آرميدند تا آنكه فرزند دلبند برايشان داخل گرديد و واقعه وارده را بر او اظهار نمودند. پسر هم اظهار فرح و سرورنمود و بر روى ايشان بخنديد و راى ايشان را پسنديد و گفت : جان من فداى عزيز زهراعليهما السلام پس پدر و مادر،از آن سخن پسر،مسرور شدند و او را دعاى خير كردند و درصبح روز آينده پدر دست پسر را گرفته از آن شهر بيرون برده در شهر ديگرى كه اورا نمى شناختند در بازار برده فروشان برد كه او را بفروشد ناگاه در اثناى راه،جوانى جليل و جميل را با آثار بزرگى و مهابت و صحابت ،كه نورجمال عديم المثال او آفاق را پر كرده ،ملاقات نمود كه از مرد صالح پرسيد: كجا مىروى و اين پسر را چرا مى برى ؟گفت اراده فلان شهر را دارم كه اين غلام را بفروشمگفت : به چند اراده فروختن او را دارى ؟گفت به فلان قيمت . گفت : همانا من او را خريدم واز آن قيمت امتناعى ندارم پس زر را از كيسه يابغل بيرون آورد و تسليم آن مرد صالح نمود. چون آن مرد قبض ثمن نمود غلام را به او تسليم كرده به زودى مراجعت نموده وارد خانهخود گرديد و واقعه را از براى زوجه خود حكايت نمود بر دريافت اين نعمت و توفيقاقامه مجلس مصيبت امام حسين عليه السلام حمد و ثناى احديت به جاى آوردند كه ناگهپسر را ديدند كه بر ايشان داخل گرديد فكر كردند به آنكه آن پسر از آقاى خودگريخته يا آنكه آن خريدار از معامله خود نادم گرديده است يا آنكه آن پسر را آزاد دانستهاز براى اخذ ثمن او را برگردانيده افسرده خاطر شدند و از آن پسر سبب بازگشت راپرسيدند جواب داد كه ،اى پدر چون تو ثمن را اخذ نموده برگشتى و از نظر من غائبشدى گريه گلوى من را فشرده و اشك از چشمم به الم مفارقت تو بيخود جارى گرديدپس آن جوان از سبب گريه من پرسيد گفتم از براى مفارقت مولا و آقاى خود گريه كردمزيرا كه بر من مشفق و مهربان بود و نيكى و احسان مى نمود آن جوان گفت نه چنين است كهتو عبد او و او آقاى تو باشد بلكه او تو را پدر و تو او را فرزند هستى من هر دو راخوب مى شناسم گفتم : پس بفرما كه تو كيستى اى آقا و مولاى ما؟فرمود،من همانم كهپدرت تو را براى اقامه عزاى او در اين مقام درآورد،منم غريب ،منم شهيد، منم عطشان ، منمعريان ،منم عزيز زهرا،منم حسين شهيد كربلا. گريه مكن ، من تو را به زودى به پدر و مادرت برمى گردانم چون ايشان را ديدىبگو مهموم نباشيد زيرا كه حاكم و والى به زودىاموال شما را رد خواهد نمود و به علاوه هم احسان خواهد كرد،و بر آنها خواهد فزود پس مراامر به پوشيدن چشم نمود چون گشودم خود را در باب خانه خود ديدم . چون والدين اين را شنيدند،شادان و خندان گرديدند مى گفت : ناگاه صداى حلقه در خانهبلند گرديد چون بيرون رفتند ملازم والى را در باب ديدند كه مى گفت والى مردصالح را احضار نموده پس بر والى داخل شده تعظيم نمود والى از او عذر خواهى نمود وطلب عفو نمود و جميع اموال را رد كرد و هرچه تلف شده بود عوض و قيمت آن را داد وتدارك نمود و او را مامور به اقامه عزاى عزيز زهرا نمود و بر وجه استمرار سالى دههزار درهم در حق او مقرر فرمود و او را بشارت داد به آنكه خود وعيال و اولاد و اقارب او شيعه گرديده اند، زيرا كه امام مظلوم عليه السلام را در خوابديده بود كه از او مواخذه نمود كه چرا كسى را كه اقامه عزاى من كرده است اذيت و آزاركرده اى و اموال او را گرفتى ، البته بايد به زودىاموال و املاك او را رد كنى و از او عذر خواهى و طلب عفو نمايى والا زمين را امر مى فرمايمكه تو را با اموال تو فرو برد. بعد از آن والى گفت كه من از خداوند طلب مغفرت مى كنم و توبه كردم و حمد مى كنمخداوند را كه به بركت آن بزرگوار،مرا هدايت فرمود و از تو هم چشم عفو و گذشت دارمپس آن مرد صالح والى را عفو نمود و اموال خود راتحويل گرفته به منزل خود برگرديد و اين واقعه در آن بلد معروف و مشهور گرديد.(121) 11 - قال رسول الله صلى الله عليه و آله : احبو الله لما يغذوكم من نعمه و احبونىلحب الله عزوجل و احبو اهل بيتى لحبى . (122) رسول خدا فرمودند دوست بداريد خدا را به خاطر اينكه از نعمت او استفاده مى كنيد و مرادوست بداريد به خاطر اينكه خداوند مرا دوست مى دارد واهل بيت مرا دوست بداريد به خاطر اينكه من آنها را دوست دارم . 12 - رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند كسى كه با على عليه السلام مصافحهنمايد مثل اين است كه با من مصافحه كرده است و كسى كه با من مصافحه كندمثل اين است كه با اركان عرش الهى مصافحه كرده است و هر كس كه با على معانقه (دستدر گردن همديگر كردن ) كند مثل اينست كه با من معانقه كرده است و كسى كه با دوستعلى مصاحفه كند خداوند گناهان او را مى آمرزد و او را بدون حسابداخل بهشت مى كند. (123) رسول خدا در قسمتى از يك روايت فرمودند: كسى كه مى خواهد از عذاب قبر نجات پيداكند و بدون حساب داخل بهشت شود پس اهل بيت مرا دوست بدارد به خدا قسم دوست نداشتاهل بيت مرا كسى مگر اينكه در دنيا و آخرت سود برد. (124) 13 - و در بخشى از روايت خالد بن نجيح آمده است : كه ماداخل شديم خدمت حضرت صادق عليه السلام حضرت به ما خوش آمد گفت و بعد فرمودبه خدا قسم ما وقتى شما را مى بينم مانوس مى شويم شما ما را براى خويشاوندى كهبين ما و شما باشد دوست نمى داريد بلكه به خاطر قرابت و نزديكى ما بارسول خدا دوست مى داريد دوست داشتن شما ما اهل بيت را به خاطرمال دنيا نيست كه از ما به شما رسيده باشد فقط براى خدا و قرابت ما بارسول خدا ما را دوست ميداريد و بعد امام صادق عليه السلام آنها را دعا فرمودند كه خدايااينها را همان طورى كه ظاهرشان و باطنشان با محمد وآل محمد صلى الله عليه و آله بوده است در دنيا و آخرت هم آنها را با محمد وآل محمد صلى الله عليه و آله قرار بده . (125) 14 - قال رسول الله صلى الله عليه و آله :يدخل من امتى الجنة سبعون الفا لا حساب عليهم ثم التفقت الى على عليه السلامفقال : هم من شيعتك و انت امامهم . (126) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: از امت من هفتاد هزار نفر بدون حسابداخل بهشت مى شوند سپس به على عليه السلام توجه فرمود و فرمودند: آنها از شيعيانتو و تو امام آنها هستى . 15 - عن ابى عبدالله عليه السلام قال : درهميوصل به الامام افضل من الفى الف درهم فيما سواه من وجوه البر . (127) امام صادق عليه السلام فرمودند: يك درهم كه به امام عليه السلام رسانده شود بهتراست از دو ميليون درهمى كه در راه خير ديگر صرف شود. اينجا بيان اين مطلب لازم است كه پولى كه به امام عليه السلام داده مى شود و ثوابزيادى هم دارد در صورتى است كه از مال حلال باشد والا آن بزرگوارانقبول نمى كنند و مويد اين مطلب بيانى است كه مرحوم محدث بزرگوار حاج شيخ عباسقمى ره در منتهى الامال در ذيل بيان معجزات باهرات و خوارق عادات كه از امام صاحبالزمان عليه السلام صادر شده است در معجزه ششم مى فرمايد: شيخ ابن بابويه وديگران روايت كرده اند كه احمد بن اسحق كه از وكلاى حضرت امام حسن عسكرى عليهالسلام بود سعد بن عبدالله را كه از ثقات اصحاب است با خود مى برد به خدمت آنحضرت كه از آن حضرت مسئله چند مى خواست سوال كند سعد بن عبدالله گفت كه چون بهدر دولت سراى آن حضرت رسيديم ، احمد رخصتدخول از براى خود و از براى من طلبيد و داخل شديم احمد با خود هميانى داشت كه در ميانعبا پنهان كرده بود و در آن هميان صد و شصت كيسه از طلا و نقره بود كه هر يك را يكىاز شيعيان مهر زده و به خدمت حضرت فرستاده بودند چون به سعادت ملازمت آنبزرگوار رسيديم در دامن آن حضرت طفلى نشسته بود مانند ستاره مشترى دركمال حسن و جمال و در سرش دو كاكل بود و در نزد آن حضرت گوى طلا بود (128) به شكل انار كه به نگينهاى زيبا و جواهر گرانبها مرصع كرده بودند و يكى از اكابربصره به هديه از براى آن حضرت فرستاده بود و به دست آن حضرت نامه اى بود وكتابت مى فرمود چون آن طفل مانع مى شد آن گوى را مى انداخت كهطفل از پى آن مى رفت و خود كتابت مى فرمود چون احمد هميان را گشود و پيش آن حضرتنهاد حضرت به آن طفل (يعنى حضرت صاحب الزمان عليه السلام ) فرمود كه اينهاهدايا و تحفه هاى شيعيان توست بگشا و متصرف شو آنطفل يعنى حضرت صاحب الامر عليه السلام گفت اى مولاى من !آيا جايز است كه من دست طاهرخود را دراز كنم به سوى اموال حرام پس حضرت عسكرى عليه السلام فرمود اى پسراسحق بيرون آور آنچه در هميان است تا حضرت صاحب الامر عليه السلامحلال را و حرام را از يكديگر جدا كند پس احمد يك كيسه بيرون آورد حضرت فرمود كهاين از فلان است كه در فلان محله قم نشسته است و شصت و دو اشرفى در اين كيسه استچهل وپنج اشرفى از قيمت ملكى است كه از پدر به او ميراث رسيده بود و فروخته استو چهارده اشرفى قيمت هفت جامه است كه فروخته است و از كرايه دكان سه دينار استحضرت امام حسن عليه السلام فرمود كه راست گفتى اى فرزندم بگو چه چيز در مياناينها حرام است تا بيرون كند فرمود كه در ميان اينها يك اشرفى هست به سكه رى كهبه تاريخ فلان سال زده اند و آن تاريخ بر آن سكه نقش بوده و نصف نقشش محو شدهاست و يك دينار قيچى شده ناقصى هست كه يكدانك و نيم است و حرام در اين كيسه همين دودينار است و وجه حرمتش اينست كه صاحب را در فلانسال و فلان ماه نزد جولائى كه همسايگانش بود مقدار يك من و نيم ريسمان بود و مدتىبر اين گذشت كه دزد آن را ربود آن مرد جولا چون گفت كه آن را دزد برد تصديقش نكردو تاوان از او گرفت ريسمانى باريكتر از آنكه دزد برده بود به همان وزن داد آن رابافتند و فروخت و اين دو دينار از قيمت آن جامه است و حرام است چون كيسه را احمد گشود ودو دينار به همان علامتها كه حضرت صاحب الامر عليه السلام فرموده بود پيدا شدبرداشت و باقى را تسليم كرد پس كيسه ديگر بيرون آورد حضرت صاحب الامر عليهالسلام فرمود كه مال فلان است كه در فلان محله قم ساكن مى باشد و پنجاه اشرفى دراين صره است و ما دست بر اين دراز نمى كنيم پرسيد چرا؟فرمود كه اين اشرفى ها قيمتگندمى است مه ميان او و برزگرانش مشترك است و حصه خود را زيادكيل كرد و گرفت و مال آنها در آن ميان است ،امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود كه راستگفتى اى فرزند پس به احمد گفت كه اين كيسه ها را بردار و وصيت كن كه بهصاحبانش برسانند كه ما نمى خواهيم و اينها حرام است تا اينكه همه را به اين نحو تفكيكفرمود و چون سعد بن عبدالله خواست كه مسائل خود را بپرسد حضرت عسكرى عليهالسلام فرمود: از نور چشمم بپرس آنچه مى خواهى و اشاره به حضرت صاحب الازمانعليه السلام نمود پس جميع مسائل مشگله را پرسيد و جوابهاى شافى شنيد و بعضى ازسوالها كه از خاطرش محو شده بود حضرت از راه اعجاز به يادش آورد و جواب فرمود(129) 16 - عن ابى الحسن الماضى عليه السلام فى قوله تعالى : من ذالذى يقرض اللهقرضا حسنا فيضاعفه له ،و له اجر كريم . (130) كيست كه به خدا وام نيكو دهد و از اموالى كه به او ارزانى داشته شده است انفاق كند تاخداوند آن را براى او چندين برابر كند و براى او پاداش پر ارزش است . قال صله الامام عليه السلام فى دولة الفسقة . (131) امام عليه السلام در ذيل اين آيه شريفه فرمودند اين آيه مربوط به پيوند با امام عليهالسلام است در حكومت فاسق . شايد صله مالى با امام عليه السلام در دولت حاكم فاسق از بهترين صله ها باشد و يامراد امام عليه السلام اين است كه اختصاص دارد پيوند با امام با اين آيه شريفه دردولت حاكم فاسق . عرب باديه نشين در محضر رسول خدا در بعضى از اخبار چنين آمده است كه عربى باديه نشين خدمترسول خدا آمده و عرض كرد اى رسول خدا نوزاد آهويى را صيد كرده ام و آن را جهت هديهبه فرزندان شما حسن و حسين خدمت شما آورده ام پيامبر صلى الله عليه و آله آن راقبول فرمودند و براى عرب دعاى خير فرمودند در اين هنگام امام حسن عليه السلام كهنزد جد بزرگوار خود ايستاده بود خواهان بچه آهو شد پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله آن را به امام حسن بخشيد ساعتى نگذشته بود كه امام حسين عليه السلام آمد و بچهآهو را نزد برادرش كه با آن بازى مى كرد ديد گفت : برادر جان اين نوزاد آهو را از كجاآورده اى ؟ امام حسن عليه السلام فرمودند جدمرسول خدا آن را به من داد. امام حسين عليه السلام شتابان خدمت خدمت جد بزرگوار خود آمدو عرض كرد (پدر بزرگ ) به برادرم بچه آهويى داده اى كه با آن بازى كند و بهمن نداده اى اين سخن را او با همان لحن شيرين كودكانه خود،پيوسته تكرار مى كرد،پيامبر اسلام ساكت بود اما گاهى او را آرامش داده با سخنانى نوازش مى فرمود تا آنجاكه امام حسين عليه السلام خواست گريه كند در اين گير و دار نزد درب مسجد سر وصدايى بلند شد نگاه كردند ديدند آهويى همراه نوزاد خود است و پشت سرش گرگىاست كه آن را به سوى رسول خدا مى راند و با كنار بدن خود آن را رانده تا خدمت پيامبرآورد ماده آهو به سخن آمده با زبان فضيح عرض كرد: اىرسول خدا من دو نوزاد داشتم كه يكى را صياد شكار كرد خدمت شما آورد و آن ديگرى كهبه او دلخوش بودم برايم باقى ماند آن را شير مى دادم كه ناگاه گوينده را شنيدم كهمى گويد اى آهو نوزاد خود را به سوى پيامبر ببر، بشتاب و آن را به او برسان زيراحسين روبروى جد خود ايستاده و مى خواهد گريه كند همه فرشتگان از عبادتگاههاى خودسر برداشته اند كه اگر حسين عليه السلام گريه كند همه فرشتگان مقرب خدا مىگريند و نيز شنيدم كه مى گفت اى آهو!پيش از آنكه اشك امام حسين عليه السلام برگونه هايش روان شود خود را برسان اگر نبرى اين گرگ را بر تو چيره خواهم ساختتا تو و نوزادت را بخورد اى رسول خدا اكنون من اين نوزاد خود را خدمت شما آورده ام راهدورى را طى كرده ام تا شتابان خدمت شما برسم اكنون خدا را شكر مى گويم كهتوانستم پيش از جارى شدن اشك بر گونه هاى حسين عليه السلام خدمت شما برسم دراين هنگام صداى تكبير و تحليل اصحاب بلند شد و پيامبر صلى الله عليه و آله براىآن ماده آهو خير و بركت طلب كرد و امام حسين نوزاد آهو را گرفت خدمت مادرش فاطمه زهراعليهماالسلام آورد و بسى شادمان گشت . (132) 18 - پيوند مومنين با ائمه اطهار عليهم السلام گاهى به اين نحو بوده كه خدمت يكى ازآن بزرگواران مى رسيدند و خواهش مى كردند كه به منزلشان تشريف بياورد از جملهمواردى كه به عنوان دعوت از آن بزرگواران بيان شده است دعوت مرد انصارى است كهاز رسول خدا دعوت كردند در منزلشان خدمت آن حضرت باشند حضرت همقبول فرمودند اين دعوت را مرحوم محدث مرحوم حاج شيخ عباس قمى در (منتهىالامال ) از مرحوم راوندى نقل كرده است مى فرمايد: راوندى روايت كرده است كه يكى ازانصار بزغاله اى داشت آن را ذبح كرد و به زوجه خود گفت كه بعضى را بپزد وبعضى را بريان كند شايد حضرت رسول صلى الله عليه و آله ما را مشرف گرداند وامشب در خانه ما افطار كند و به سوى مسجد رفت و دوطفل خرد داشت چون ديدند كه پدر ايشان بزغاله را كشت يكى به ديگرى گفت بيا تو راذبح كنم و كارد را گرفت و او را ذبح كرد مادر كه آنحال را مشاهده كرد فرياد كرد و آن پسر ديگر از ترس گريخت و از غرفه به زيرافتاد و مرد آن زن مومنه هر دو طفل مرده خود را پنهان كرد و طعام براى قدوم حضرت مهياكرد چون حضرت داخل خانه انصارى شد جبرئيل فرود آمد و گفت يارسول الله بفرما كه پسرهايش را حاضر گرداند چون پدر به طلب فرزندانش بيرونرفت مادر ايشان گفت حاضر نيستند و به جائى رفته اند برگشت و گفت حاضر نيستندحضرت فرمود البته كه بايد حاضر شوند باز پدر بيرون آمد و مبالغه كرد مادر او رابر حقيقت مطلع گردانيد و پدر آن دو فرزند مرده را نزد حضرت حاضر كرد حضرت دعاكرد و خدا هر دو را زنده كرد و عمر بسيار كردند. (133) 19 - امام صادق عليه السلام در قسمتى از روايتى كه از آن حضرتنقل شده فرمودند: اما و الله بامام الا لمن اطاعنى فاما من عصانى فلست له بامام لميتعلقون باسمى الا يكفون اسمى من افواهم فوالله لا يجمعنى الله و اياهم فى دار . (134) امام صادق عليه السلام فرمودند: به خدا قسم من امام و پيشوا نيستم مگر براى كسى كهاز من اطاعت كند و از دستوراتم پيروى كند اما كسى كه از دستورات من سرپيچى مى كند منامام او نيستم چرا آنها كه از دستورات من نافرمانى مى كنند به اسم من چسبيده اند و ازبردن اسم من جلو دهانشان را نمى گيرند به خدا قسم خداوند جمع نمى كند بين من و آنهارا در يك جايگاه . طبق اين حديث شريف بهترين صله معصومين عليهم السلام اطاعت از دستورات آنبزرگواران (ع ) مى باشد. بخش هفتم : داستانهاى شيرين و خواندنى از منظر روايات اهل بيت عليهم السلام و تاريخ ،ما مواردى را مشاهده مى كنيم كه موردتوجه خاص اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام قرار گرفته اند است و محققان و تاريخنگاران نيز در اين ارتباط مطالبى را ارائه نموده اند ما چند مورد را ذيلا متذكر مى شويم. 1 - قطع رحم ابى لهب ابولهب اسم او عبدالعزيز و پسر عبدالمطلب و برادر پدرى عبدالله پدررسول خدا صلى الله عليه و آله است ابولهب كه عمرسول خدا است با اغواى بوجهل و ديگران همه گونه آزار و اذيت بررسول خدا روا داشت و در جلوگيرى از نشر و بسط اسلام تا آنجا كه مى توانست كوشيدو زنش ام جميل يا چنانچه قرآن به او لقب داد حماله الحطب هيزم كش دوزخ، خواهر ابوسفيان است و هر گاه ابو لهب قدرى در اذيت برادرزاده اش سست مى شد اين زناو را تقويت و تحريص مى نمود و ام جميل يك گردن بند قيمتى داشت كه آن را فروخت و درعداوت رسول خدا خرج كرد كه در قيامت عذاب خواهد شد در گردن امجميل و شبى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در نماز سوره تبت را خوانده بود به امجميل خبر رسيد كه رسول خدا ديشب در نماز به شوهرت و شما نفرين كرد فرداى آن شبابوبكر مى گويد ما با رسول خدا در مسجد بوديم ديدم امجميل مى آيد و در دستش حربه اى بود گفتم يارسول الله بلند شو اين خطرناك است حضرت فرمودند مرا نخواهد ديد او پيش آمد بهابوبكر گفت : رسول خدا را نديدى در عبارت او محمد صلى الله عليه و آله گفتم نه با اينكه حضرت در مسجد بود و ام جميل آن حضرت را نديد. اينجا صاحب مجمعالبيان نظرى دارد و مى فرمايد: علت نديدش شايد به اين جهت بوده كه خداوند شعاعچشم او را معكوس كرد يا هوا را سلب كرد كه در او نفوذ هوا نفوذ نكند يا شعاع را متفرقكرد تا به رسول خدا نرسد. مجمع البيان ذيل سوره (تبت ) ابولهب بارسول خدا صلى الله عليه و آله شديدا مخالفت مى كرد و عداوت فوق العاده اى نسبت بهرسول خدا صلى الله عليه و آله داشت . طارق محاربى مى گويد در بازار ذالمجاز نشسته بوديم ناگاه ديديم يك جوان مىگويد اى مردم : قولو لا اله الا الله تفلحوا،به وحدانيت خداوند اقرار كنيد تا رستگارشويد و مردى هم دنبال او مى گويد اى مردم !او درغگوست او را تصديق نكنيد. طارق مى گويد: من گفتم اين جوان كيست گفتند او محمد است مى گويد من پيامبر هستم و اينهم عموى او ابولهب است گمان مى كند كه او دروغگو است ابولهب با اين همه عداوت ودشمنى كه نسبت به رسول خدا داشت و طبق صريح قرآن مجيد كه ابولهب ازاهل جهنم است (سيصلى نارا ذات لهب ) يعنى به زودى وارد آتش شعله ور و پر لهيب مىشود،در عين حال طبق نقل مرحوم كلينى در روضه كافى با اين همه بديها يك وقت در اثرعرق خويشاوندى كه در او داشت از رسول خدا دفاع كرد اما عين سخن مرحوم كلينى را بهترجمه اينجا مى آوريم . امام صادق عليه السلام مى فرمايد: وقتى كه قريش تصميم بهقتل رسول خدا گرفتند گفتند ابولهب را چه كار كنيم ؟و در فكر چاره جوئى برآمدند كهشايد ابولهب راضى به قتل رسول خدا نشود امجميل زن ابولهب گفت او به عهده من ،من به او مى گويم كه من دوست دارم شما امروز درخانه باشى و با هم چيزى بنوشيم وقتى كه روز موعود فرا رسيد و مشركين آماده شدندبه قتل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ابولهب و زنش در خانه نشستند ومشغول خوشگذارنى شدند حضرت ابيطالب عليه السلام حضرت اميرالمومنين عليهالسلام را صدا كرد و به او گفت : فرزندم ! برو به خانه عمويت ابولهب درب را بزنو بگو درب را باز كنند اگر باز كردند داخل خانه شو و اگر باز نكردند حمله كن بهدر و آن را بشكن و داخل خانه شو وقتى داخل خانه شدى به ابولهب بگو پدرم به منفرمود كه به شما بگويم مردى كه عموى او چشم اوست در قوم و قبيلهذليل نيست ،ظاهر اين كلام ابيطالب اين است كه مى خواست غيرت او را بيدار كند يعنىكسى كه عموى او مثل شما رئيس قوم و قبيله باشد سزاوار نيست كه در بين مردمذليل باشد و مورد اذيت و اهانت قرار گيرد اميرالمومنين عليه السلام رفت ديد درب بستهاست درب را كوبيد و خواست كه درب را باز كنند باز نكردند حضرت اميرالمومنين علىعليه السلام طبق دستور حضرت ابيطالب عليه السلام حمله برد بر درب و آن را شكستو داخل خانه شد وقتى كه ابولهب ديد اميرالمومنين است گفت : اى فرزند برادرم !چه خبراست اميرالمومنين فرمودند پدرم مرا فرستاد به شما بگويم مردى كه عموى او چشم اوستدر قبيله آن مرد ذليل نيست ابولهب گفت پدرت راست مى گويد مگر چه شده است اى فرزندبرادرم !اميرالمومنين فرمودند دارند فرزند برادرت را مى كشند و شمامشغول خوردن و نوشيدن هستيد ابولهب پريد و شمشيرش را برداشت امجميل به او چسبيد ابولهب دستش را بلند كرد و سيلى محكمى به صورت امجميل زد چشم او افتاد و مرد و ابولهب از خانه خارج شد در حالى كه شمشيرش در دستشبود وقتى كه قريش ابولهب را ديدند و خشم را در صورت او مشاهده كردند گفتند چه خبراست اى ابولهب !گفت من با شما پيمان بسته ام كه فرزند برادرم را اذيت كنيم و سپسشما مى خواهيد او را بكشيد قسم به لات و عزى (اسم دو بت ) من تصميم گرفته ام كهاو را تسليم شما كنم آن وقت خواهيد ديد كه چه كار خواهم كرد همگى از ابولهب عذر خواهىكردند و ابولهب برگشت .(135) 2 - داستان فداكارى كميل بن زياد كميل بن زياد نخعى از كسانى است كه در ارتباط با حقوق خويشاوند خود،خودش را درمعرض مرگ قرار داد وقتى كه به او خبر دادند كه حجاج عطايائى را كه به اقوام او مىداد به خاطر گريختن وى از آنها قطع كرده است او پيش آمد و خودش را تسليم كرد تاعطاياى آنان قطع نشود. اميرالمومنين عليه السلام به كميل فرمودند اىكميل عطاياى خود را به خويشاوندان مومن و با تقوى زياد كن و به آنها رئوف و مهربانو با عاطفه باش . (136) او از اصحاب اميرالمومنين است و دعاى مشهور كه درشب نيمه شعبان و شب هاى جمعه خواندهمى شود منسوب به آن جناب است و حديث مشهور كه اميرالمومنين دست راست او را گرفت وبه صحرا برد و فرمود اى كميل قلوب انسانها همانند ظرف است و با ظرفيت ترين آنهابهترين آنها است و فرمود به ذهنت بسپار چيزهائى كه به شما مى گويم مردم سه قسمهستند،عالم خداگويانه و كسى كه دنبال دانش مى رود براى نجات و رسيدن به حق ،وكسانى كه آدمهاى پست هستند دنبال هر صدا كننده اى مى روند و با هر بادى حركت مى كنندو ميل به آن طرف پيدا مى كنند و از نور علم و دانش روشنائى نمى گيرند و پناهگاه محكمبراى خود در نظر نمى گيرند. كميل بن زياد مدتى از طرف اميرالمومنين عليه السلامعامل بيت المال بوده است و عاقبت حجاج ثقفى او را شهيد كرد چناچه روايت شده است كه چونحجاج والى عراق شد خواست كميل را دست بياورد و بهقتل برساند كميل از وى گريخت چون حجاج به او دست نيافت عطائى كه از بيتالمال با اقوام كميل برقرار بود،قطع كرد و چون اين خبر بهكميل رسيد گفت از عمر من چندان به جاى نمانده است روا نيست سبب قطع روزى جماعتى شومبرخاست و به نزد حجاج رفت او گفت : اى كميل !ترا همى جستم تا كيفر كنم گفت هرچه مىخواهى بكن كه از عمر من جز چند صباحى نمانده است و عنقريب بازگشت من و تو به سوىخداوند است و مولاى من به من خبر داده است كهقاتل من تو خواهى بود حجاج گفت تو در شمار قاتلان عثمانى و فرمان داد تا سرش رابرگرفتند او در سال هشتاد و سه هجرى بهقتل رسيد و در اين هنگام نود سال داشت و فعلا قبرش در (ثويه ) ما بين نجف و كوفهمعروفست . (137) 3 - دعاى امام سجاد در مورد خويشاوندان امام سجاد عليه السلام از خداوند درخواست توفيق مى كند كه با خويشاوندانى كه از اوبريده اند پيوند برقرار سازد جائى كه در مناجات با خداوندمتعال عرض مى كند: و اكافى من قطعنى باالصلة (138) و كردار كسى را كهاز من قطع ارتباط خويشاوندى كرده است با پيوند برقرار كردن با او پاداش دهم . امام سجاد عليه السلام با جمعى از دوستان گرد هم نشسته بودند مردى از بستگان آنحضرت وارد شد در كنار جمعيت ايستاد و با صداى بلند زبان به بدگوئى امام عليهالسلام گشود و سپس از مجلس خارج شد،امام زين العابدين عليه السلام حضورا به اوحرفى نزد و پس از آنكه او رفت ، به حضار محضر فرمود: شما سخنان اين مرد راشنيديد ميل دارم با من بيائيد و پاسخ مرا نيز بشنويد همه موافقت كردند اما گفتند دوستداشتيم كه فى المجلس به او جواب مى داديد و ما هم با شما هم صدا مى شديم آنگاه از جابرخاستند و راه منزل آن مرد جسور را در پيش گرفتند بين راه متوجه شدند كه حضرتسجاد آيه ( و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين ) را مىخواند از فرو نشاندن آتش خشم سخن مى گويد و از عفو و اغماض نام مى برد، و مومنانكسانى هستند كه خشم خود را فرو مى برند و از خطاى مردم در مى گزرند و خدانيكوكاران را دوست دارد) دانستند كه آن حضرت در فكر مجازات وى نيست و كلام تندىنخواهد گفت چون به در خانه اش رسيدند امام با صداى بلند او را صدا زد و به همراهانخويش فرمود: بگوئيد اينكه تو را مى خواند على بن حسين است مرد از خانه بيرون آمد وخود را براى مواجه با شر و برخورد آماده كرده بود زيرا با سابقه امر و مشاهده اوضاعو احوال ،ترديد نداشت كه امام سجاد براى كيفر او آمده است ولى برخلاف انتظارش به اوفرمود: يا اخى انك كنت قد وقفت على انفا و قلت فان كنت قد قلت ما فى فانا استغفرالله منه و ان كنت قلت ما ليس فى فغفرالله لك .فقبل الرجل بين عينيه و قال بلى قلت فيك ما ليس فيك ، و انا احق به .(139) برادر تو رو در روى من ايستادى و بدون مقدمه سخنان ناروائى را آغاز نمودى و پى درپى گفتى و گفتى اگر آنچه به من نسبت دادى در من هست از پيشگاه خداوند براى خويشطلب آمرزش مى نمايم و اگر وجود ندارد از خدا مى خواهم كه تو را بيامرزد. اين عمل انسانى و كرامت اخلاقى امام سجاد عليه السلام آنچنان در او تاثير بخشيد كهپيش آمد و ميان دو چشم آن حضرت را بوسيد و با شرمسارى گفت آرى به شما نسبتهائىدادم كه از آنها منزه و مبرائى ، و من خود به گفته هاى خويش شايسته ترم . امام زين العابدين عليه السلام مى توانست با آن مرد به خشونت سخن بگويد و در حدودموازين و مقررات اسلامى مجازاتش نمايد ولى نه تنها از تندگوئى و كيفر او خوددارىكرد بلكه در كمال ادب و بزرگوارى با وى سخن گفت وعمل بد او را با خوبى تلافى كرد در آغاز او را برادر خويش خواند و با اين كلمه محيطدوستى و تفاهم را بوجود آورد و سپس به گفته هايش اشاره كرد با آنكه حقيقت امر روشنبود و هر دو مى دانستند گناهكار كيست ،امام سجاد عليه السلام شخص او را گناهكارنخواند بلكه درباره واقعى از خداوند طلب آمرزش كرد واول از خود نام برد امام عليه السلام با اين عمل كريمانه از طرفى گناه او را بخشيد واز طرف ديگر براى او طلب مغفرت نمود و با دعاى خير كار بدش را به نيكى پاسخ دادو نتيجه آن شد كه مرد جسور به خود آمد در حضور ديگران به گناه خويش اعتراف كرد واز آن پس بدگوئى و خصومت را ترك گفت ). (140) بديهاى اشخاص را با بدى تلافى كردن و از آنان انتقام گرفتن باعث افزايش كدورتو مايه تشديد كينه توزى و عداوت ورزى است . برعكس از لغزشهاى اخلاقى ديگران چشم پوشى كردن واعمال نارواى آنان را با خوبى تلافى نمودن مى تواند تيرگيها را بر طرف كنددشمنى ها را به دوستى مبدل سازد و بدكاران را از رفتار خلاف اخلاقى باز دارد و بهراه پاكى سوق دهد ولى فرو نشاندن خشم و سركوب كردنتمايل انتقام بسى دشوار و سنگين است فقط نفوس بزرگوار و صاحبان مكارم اخلاق داراىاين گذشت انسانى هستند و مى توانند بديهاى ديگران را با رفتار خوب خود پاسخگويند قرآن مجيد در اين مورد مى فرمايد: و لا تستوى الحسنة و لا السيئة ادفعباالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم و ما يلقيها الا الذينصبروا و ما يلقيها الا ذو حظ عظيم (141) ترجمه : هرگز نيكى و بدى يكسان نيست ، بدى را با نيكى دفع كن ناگاه (خواهىديد) همان كس كه ميان تو و او دشمنى است گويى دوستى گرم و صميمى است ،اما جزكسانى كه داراى صبر و استقامتند به اين مقام نمى رسند و جز كسانى كه بهره عظيمى ازايمان و تقوى دارند به آن نائل نمى گردند. 4 - داستان يعقوب مغربى با امام موسى بن جعفر (ع ) محدث عالى مقام حاج شيخ عباس قمى ره در منتهىالامال در بيان معجزات امام هفتم امام موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايد: امام موسى بنجعفر به يعقوب مغربى فرمودند شما قطع رحم كرديد خدا عمر شماها را قطع كرد درمعجزه دوازدهم مى فرمايد: در اخبار به غيبت آن حضرت است : شيخ كشى از شعيب عقرقونى روايت كرده است كه روزىخدمت امام موسى بن جعفر بودم كه ناگهان ابتداء از پيش خود مرا فرمود كه اى شعيب !فردا ملاقات خواهد كرد تو را مردى از اهل مغرب و ازحال من و تو سوال خواهد كرد تو در جواب او بگو كه او است به خدا سوگند امامى كهحضرت صادق عليه السلام از براى ما گفته است پس هر چه از توسوال كند از مسائل حلال و حرام تو از جانب من جواب او را بده گفتم فدايت شوم آن مردمغربى چه نشانى دارد؟ فرمود مردى به قامتطويل و جسيم است و نام او يعقوب است و هر گاه او را ملاقات كنى باكى نيست كه او راجواب گوئى از هرچه مى پرسد چه يگانه قوم خويش است و اگر خواست به نزد منبيايد او را با خود بياور شعيب گفت : به خدا سوگند كه روز ديگر من در طواف بودم كهمردى طويل و جسيم به من رو كرد و گفت مى خواهم از تو سوالى كنم ازاحوال صاحبت گفتم از كدام صاحب . گفت از فلان بن فلان ، يعنى امام موسى بن جعفرعليه السلام گفتم چه نام دارى گفت يعقوب . گفتم از كجا آمده اى گفت ازاهل مغرب هستم ، گفتم : از كجا مرا مى شناسى ؟ گفت در خواب ديدم كسى مرا گفت كه شعيبرا ملاقات كن و آنچه خواهى از او بپرس چون بيدار شدم نام تو را پرسيدم تو را به مننشان دادند گفتم بنشين در اين مكان تا من از طواف فارق شوم و به نزد تو بيايم پسطواف خود را انجام دادم و به نزد او رفتم و با او تكلم كردم او را مردىعاقل يافتم پس از من طلب كرد كه او را به خدمت امام موسى بن جعفر عليه السلام ببرم ،پس دست او را گرفتم و به خانه آن حضرت بردم و طلب رخصت كردم چون رخصت يافتيمداخل شديم چون امام عليه السلام نگاهش به آن مرد افتاد فرمود اى يعقوب تو ديروزاينجا وارد شدى و ما بين تو و برادرت در فلان موضع نزاعى رخ داد و كار به جائىرسيد كه همديگر را دشنام داديد و اين طريقه ما نيست و دين ما و دين پدران ما بر اين نيستو ما امر نمى كنيم احدى را به اين نحو كارها،پس از خداوند يگانه بى شريك بپرهيز،همانا به اين زودى مرگ مابين تو و برادرت جدائى خواهد افكند و برادرت در همين سفرخواهد مرد پيش از آنكه به وطن خويش بازگردد و تو هم از كرده خود پشيمان خواهى شد واين اتفاق به آن جهت واقع شد كه شما قطع رحم كرديد خدا عمر شماها را قطع كرد آن مردپرسيد فدايت شوم اجل من كى خواهد رسيد فرمود همانااجل تو نيز حاضر شده بود لكن چون در فلانمنزل با عمه ات صله رحم كردى و رحم خود راوصل كردى بيست سال بر عمر تو افزوده شد، شعيب گفتيكسال بعد از اين مطلب آن مرد را در طريق حج ديدم واحوال او را پرسيدم خبر داد كه در آن سفر برادرش به وطن نرسيد كه وفات يافت و دربين راه به خاك سپرده شد. و قطب راوندى اين حديث را از على بن ابى حمزه روايت كردهاست به نحو مذكور. (142) 5 - عامل مسلمان شدن مادر زكريا بن ابراهيم مى گويد: من نصرانى بودم در اثر تحقيق و بررسى مسلمان شدم وحج انجام دادم و بعد خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و عرض كردم : من نصرانى بودمو الان مسلمان شده ام فرمودند: از اسلام چه ديدى كه باعث مسلمانى تو شد؟گفتم : اينكلام پروردگار كه مى فرمايد: ما كنت ما الكتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورانهدى به من نشاء . (143) تو مى دانستى كتاب و ايمان چيست ( و از محتواى قرآن آگاه نبودى ) ولى ما آن را نورىقرار داديم كه بوسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم . فرمود:محققا خداوند تو را رهبرى فرموده است آنگاه امام عليه السلام سه بار فرمودند خداياهدايتش فرما!بعد فرمود: هر چه مى خواهى سوال كن عرض كردم : پدر و مادر و خانواده مننصرانى هستند و مادرم نابينا است آيا من همراه آنان باشم ؟ و در ظرف آنها غذا بخورم ؟حضرت فرمود: آنها گوشت خوك مى خورند؟ عرض كردم با آن تماس هم نمى گيرند،فرمود: باكى ندارد مواظب مادرت باش و با او خوشرفتارى كن و چون بميرد او را بهديگرى وامگذار خودت به كارش اقدام كن و به كسى مگو نزد من آمده اى تا در منى پيش منبيائى انشاء الله . زكريا مى گويد: من در منى خدمت حضرت رسيدم در حالى كه مردم اطراف آن بزرگوار راگرفته بودند و حضرت مانند معلم كودكان بود كه گاهى اين و گاهى آن از اوسوال مى كرد و او پاسخ مى داد سپس چون به كوفه رفتم نسبت به مادرم بيشترمهربانى كردم و خودم به او غذا مى دادم و لباس او و سرش را از كثافت پاك مى كردم وخدمتگذارش بودم . مادرم به من گفت : پسر جان تو زمانى كه با من هم دين و هم مذهب بودى با من چنين رفتارىنمى كردى ؟ اين چه رفتارى است كه از تو مى بينم از زمانى كه از دين من رفته اى وبه دين حنيف گرائيده اى ؟ گفتم : مردى از فرزندان پيامبر ما به من چنين دستور داده است . مادرم گفت : آن مرد پيغمبر است ؟ گفتم : نه ، بلكه پسر يكى از پيامبران است . مادرم گفت : پسر جان اين مرد پيامبر است ،زيرا دستورى كه به تو داده است از سفارشاتپيامبران مى باشد،گفتم : مادر بعد از پيامبر ما،پيامبرى نمى باشد و او پسر پيامبر است. مادرم گفت : دين تو بهترين دين است آن را به من عرضه كن من به او عرضه داشتم و اومسلمان شد و من هم برنامه اسلام را به آموختم او نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را خواندو در شب عارضه اى به او رخ داد و بيمار شد به من گفت : پسر جان آنچه به من آموختىدوباره بياموز من آنها را تكرار كردم مادرم اقرار به توحيد كرد و از دنيا رفت چون صبحشد مسلمانها غسلش دادند و خودم بر او نماز خواندم و در گورستان مسلمانان دفن كردم.(144) بعضى از علماء و فقها از اين روايت ، طهارت اهل كتاب را (در صورت عدم ممارست با خوك وشراب و ديگر آلوده كننده ها) استفاده مى كنند. 6- معاوضه يك دختر با سه شتر ماجراهائى در باب دختركشى عرب در تواريخ آمده است كهنقل برخى از آنها ما را بيشتر و بهتر با محيط جاهليت آشنا مى سازد. جد فرزدق (شاعر معروف )كه صعصعة بن ناجيه مجاشعى ) نام داشت در حالى كهپيرى سالخورده بود،به حضور رسول خدا آمده و چنين آغاز سخن كرد، دو شتر آبستن از منگم شده بود بر شترى سوار شده به جستجويش پرداختيم از دور خيمه اى ديده به آنسو رفته و از مردى كه در كنار خيمه نشسته بود از شترانم جويا شدم او از من پرسيد:(مانار هما) داغ و نشانشان چيست ؟ گفتم : نار ميثم بنى دارم ، داغ مخصوص قبيلگىخودمان را گفتم : در اين نزديكى ها دو شترت را جسته و اينك نزد من است در هميناحوال پيرزنى كه معلوم شد مادر همان مرد ميباشد از پشت خيمه با حالتى گرفته در آمدآن مرد خطاب به او نموده و گفت چه زائيده است ؟ او بدون آنكه منتظر جواب مادر باشدادامه داد ( فان كان سقيا شاركنا فى اموالنا و ان كانت حائلا و ادناها ) يعنىاگر پسر باشد كه با ما شريك مال و زندگى و وارث خواهد شد و اگر دختر باشد كهزنده به گورش مى كنيم ! از قرائن حال فهميده شد كه زن اين جوان وضعحمل نمود مادر پاسخ داد دختر است آن مرد با خشم توام با اندوه اظهار داشت : پسمعطل نشويد. آسوده اش سازيد بخاكش سپاريد! صمصعه ادامه داد: اى رسول خدا نمى دانم ناگهان چه انقلابى در من پديد آمد گوئىتمام پيكرم دل شد و تمام دلم عاطفه و مهر و وجدان از اينكه موجود كوچك و بى گناهىكشته شود رحمم آمد،بى اختيار به جوان گفتم : آيا اين دختر نوزاد را مى فروشى ؟پاسخ داد: ( اسمعت العرب تبيع الاولاد؟ ) هرگز شنيده اى عرب بچه فروشباشد؟ و اين ننگ را تحمل كند؟ گفتم نفروش درمقابل احسان و بخششى به من ببخش ، گفت : اگر فرختن در كار نباشد حاضرم با همان دوشتر و اين شترى كه بر آن سوارى مبادله كنم تو اين شتران را به من ببخش تا اين دختررا به تو ببخشمم ، راضى شدم شترها را داده و دختر را گرفته به دايه اى سپردم اينواقعه براى من موجب شهرت شد دهان به دهان گشت از آن پس من اين روش را ترك نكردم وتا كنون دويست و هشتاد دختر را به بهاى هر يك به سه شتر! از مرگ نجات داده ام . آيا اين عمل به حال من سودى دارد؟ و مايه اجر و ثوابى مى باشد؟ حضرت پاسخ داد: هذالك باب من البر و لك اجره اذ من الله عليك بالاسلام )اين كار تو خود بابى از برايت بوده و از جانب خداوند نيز ماجور خواهى بود چون بهشرف اسلام نيز توفيق يافتى فرزدق شاعر همواره به اين كار جد خود افتخار مى كردچنانچه از جمله در اشعار خود دارد: و جدى الذى منع الوالدين و احياالوئيد و لم توئد جد من جلوگيرى كرد از كشتن دختران و موجب شد دختر زنده به گور نشود. 7 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: تفرقه بين خويشاوندان از اسيرانانداخته نشود. محدث عالى مقام مرحوم كلينى (ره ) در (فروع كافى )نقل مى فرمايد: از معاوة بن عمار كه مى گويد از امام صادق عليه السلام شنيده ام كهفرمودند: از يمن خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله تعدادى اسير آوردند وقتى كه بهجحفه ( جحفه ميقات اهل شام و مصر و مغرب هر كسى است كه از آنجا عبور مى كند هر چنداهل آنجا نباشد و اين در صورتى است كه اين شخص از ميقات سابق از آن احرام نبستهباشد) رسيدند 24 فرسخى مكه پول آنها تمام شد يك كنيز از اسيران را فروختند كهمادر آن كنيز هم در بين اسيران بوده وقتى كه خدمترسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند پيامبر اسلام صداى گريه اى را شنيدند سببگريه را سوال فرمودند: گفتند: يا رسول الله در بين راه احتياج پيدا كرديم بهپول و نفقه و دختر همين كنيز را كه گريه مى كند فروختيم،رسول خدا صلى الله عليه و آله پول آن كنيز را فرستادند و رفتند آن كنيز را آوردند ورسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: اگر خواستيد آنها را بفروشيد با همبفروشيد و اگر خواستيد نگه داريد با هم نگهداريد. 8 - حميرى و دفاع از امام عليه السلام . شاعر معروف اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام سيداسماعيل حميرى مى گويد مادرم من را نيمه شب از خواب بيدار مى كرد و مى گفت پسرم ! مىترسم ،به همين عقيده (شيعه ) كه دارى بميرى وداخل جهنم بشوى . سيد حميرى در خانه خودش به دوستش و به خادمش گفت : در اين خانه من، به على عليه السلام دشنام داده نشده است خادم سيد گفت : مگر كسى به مولا دشنام مىدهد؟ سيد گفت : آرى پدر و مادر من به آن حضرت دشنام مى دهند. عباسه دختر سيد اسماعيل حميرى مى گويد: پدرم به من مى گفت : در روزگارى كه كودكبودم مى شنيدم كه پدر و مادرم اميرالمومنين على عليه السلام را دشنام مى دهند من از خانهبيرون مى آمدم و گرسنه مى ماندم و اين گرسنگى را بر بازگشت به پيش آنها ترجيحمى دادم و چون علاقه به اينكه از آنها دور باشم ، داشتم و از آنان ناراحت بودم و بدم مىآمد شبها را در مسجد مى خوابيدم تا گرسنگى ناتوانم مى كرد و به خانه مى رفتم وچيزى مى خوردم و باز بيرون مى آمدم . چون كمى بزرگ شدم و به كمال خود رسيدم و شاعرى را آغاز كردم به پدر و مادرمگفتم من را از بدگويى اميرالمومنين على عليه السلام بركنار داريد زيرا اين كار مرارنج مى دهد و من دوست ندارم كه به خاطر مقابله با شما عاق شوم . ولى آنها به گمراهى خود ادامه دادند و من از آنان جدا شدم و براى آنها اين شعر را سرودم: (اى محمد، از شكافنده عمود صبح بترس ، و تباهى دين خويش را با سامان بخشيدن بهآن ، از بين ببر آيا برادر و جانشين محمد را دشنام مى دهى ؟ و با اين كار به رسيدنرستگارى اميد مى دارى ؟ هيهات ، مرگ بر تو و عذاب وعزرائيل بر تو نزديك باد). آنان تهديد به قتلم كردند و من به نزد عقبة بن مسلم آمدم و او را آگاه كردم او گفت : ديگربه نزد آنان مرو و منزلى برايم فراهم كرد كه به دستور وى همه چيزهايى كه به آنهانياز داشتم در آن خانه آماده شده بود و حقوقى را برايم معين كرد كه كمك هزينه زندگىام بود. (145)
|