آغازه
سخن از على (عليه السلام ) است و فضيلتهاى بى پايان او، سخن از رادمردى كه سرحلقه ى پارسايان و خداى جويان است هم او كه عمرش سراسر به عبادت خداىعزوجل گذشت آن هم چه عبادتى ، همه در اوج كمال و زيبنده ى صبحوصال ، همه نور و شعور و در خور موعد حضور، عبادتىكامل و مشتمل بر هر آنچه كه زيبنده ى عبوديت و بندگى حضرت جهان آفرينجل و علاست و اين عجب نيست چرا كه انسانى كامل چون حضرتش (عليه السلام ) را عبادتىمى بايست شايسته و بايسته و سيرتى مى بايد مبتنى بر آن . ناگفته پيداست كه آن عبادت و اين سيره ى عبادى به واسطه قرار داشتن در عالى ترينسطح و بهره مندى از ژرفا و پهنايى كه وصف ناپذير مى نمايد و نيز به سعادتآفرينى و انتساب به امامى كه عصمت ، روح تابناك و هميشگى پندار و كردار اوست و خودكاملترين الگوى پيش روى آدميان مى باشد مى بايد بيش از پيش در امتداد نگاه همگانقرار گيرد تا بهره مندى از رستگارى دنيا و آخرت فراگير شود. لازمه ى اين امر شناسايى و شناساندن سيره ى عبادى آن امام همام (عليه السلام ) است كهخود مشتمل بر عبادت حضرت (به معناى خاص ) نيز مى باشد، امرى كه نگارنده با وجودبضاعت اندك خويش ، قصد پرداختن به آن را داشته است و اين كتابحاصل آن مى باشد. اميد آنكه در سالى كه به تدبير مقام فرزانه ى رهبرى به نام نامى نورانى و ديرآشناى امام اميرالمومنين (عليه السلام ) زينت و جلا يافته ، توفيق آشنايى بيشتر باحضرتش نصيبمان گردد، ان شاء الله . بيژن شهرامى ديباچه ايوان نجف عجب صفايى دارد اينجا نجف است ؛ مهبط كروبيان سدره نشين و ميعادگاه دينمداران آسمان و زمين ، شهرىديوار به ديوار مهر و نزديك به سپهر، خاستگاه باد صبا و رستنگاه درخت صفا كه هرشام و پگاه بانگ بر مى آورد و دل از كف دادگان را به ولايت عشق بشارت مى دهد. اينجا نجف است ، شهر مقتداى اوصيا و سرحلقه اوليا، شهر على و دلتنگى هاى او، آنجاكه چاه شنيدن درد دل حضرتش (عليه السلام ) را تاب نياورد و به خون نشست :
اكنون نيز گويى نجواى شبانگاهى حضرتش از آن سوى نخليات شيفته سر مدهوش بهگوش مى رسد. آرى اينجا نجف اشرف است ؛ صدفى در بردارنده مرواريد هستى فروز عصمت و عشق ،شهرى پر رمز و راز بر ساحل اقيانوس نماز كه پايتخت بهشت يعنى حرم قدسىسرحلقه ى پارسايان امير مومنان على (عليه السلام ) را در خويش جاى داده است . اگرچشم دل بگشايى فرشتگان را خواهى ديد كه دسته دسته شيفته سر و شيدا فرود مىآيند تا چراغ دل خويش را به نور محبت و زيارت حضرتش روشنى بخشند و دمى در سايهسار بارگاه ملكوتيش بياسايند... به پاى بوسى امام پرهيزكاران آمده ام . در معيت كاروانىمشتمل بر مرد و زن و پير و جوان . دل در دلم نيست ، هر قدمى كه به سوى بارگاه ملائكپاسبان علوى (عليه السلام ) بر مى دارم ، احساس مى كنم كه قدمى به فردوس نزديكتر شده ام ، قلبم به شدت مى تپد؛ بار خدايا كجا هستم . من كجا و اينجا كجا، منسيه روى گناهكار كجا و پايتخت بهشت كجا! دست بر ديده مى كشم ، نكند خواب هستم !؟ نه ، بيدارم ، بيدار بيدار. تا بهحال هيچ وقت تا اين حد بيدار نبوده ام . دلم مى خواهد با تمام وجود فرياد بكشم ، آنگونهبزرگ نائل شده ام ، باشد كه خود نيز بداننايل آيند. دلم مى خواهد بال و شهپرى مى داشتم و زودتر خود را به حريم قدسى شاه ولايت مىرساندم ، دلم مى خواهد... خيابان پيش رو كه چونان انتظار دراز مى نمايد بالاخره طى مى شود وچشمم به گنبد و ايوان و صحن و سراى با صفاى امام عارفان و دينمداران مى افتد كهچونان خورشيدى تابناك نور مى پراكند با خود مى گويم :
طعم خوش خاطرات شيرين دوران كودكى تمام وجودم را در بر مى گيرد و كمى از لرزشآن مى كاهد. حالا مى توانم تجديد وضو كنم و پاى در روضه ى رضوان علوى (عليهالسلام ) بگذارم ... آبشار اشك چونان پرده اى بر رواق چشمانم افتاده است ، بغض راه گلويم را بسته ،آنگونه كه نمى توانم حتى ناله اى از سر شوق برآورم ، چه رسد به اينكه زيارتنامهبخوانم ، پس چه كنم ؟ فهميدم بايد به لساندل متوسل شوم . متوسل مى شوم و چه فصيح و راحت مى يابمش ، رو به حضرت و ضريح نورانى روضهى مقدسش بغض فروخورده ى سالهاى انتظار را آشكار مى نمايم : السلام عليك ياحبيب الله ، السلام السلام عليك يا صفوه الله ، السلام عليك يا ولى الله ...سبك مى شوم ، درست مثل كبوترهايى كه بى اعتنا به آمد و شد مردم مى آيند و مى روند،مى نشينند و برمى خيزند... نماز مغرب و عشا و دوگانه ى زيارت را به جا مى آورم و پس از خواندن آياتى از قرآنرو به ضريح به ديوار تكيه مى زنم و به مجاوران و زائران عرب و غير عرب كهپروانه وار برگرد مضجع نورانى حضرت (عليه السلام ) در طوافند خيره مى شوم .با خود مى گويم : اى كاش مى شد چند صباحى در نجف ماند و لوحدل را از زنگارها پاك نمود، آرى اى كاش مى شد؛ اما افسوس كه چند ساعتى بيشترفرصت و مجال نيست با تمام وجود آرزو مى كنم كه اى كاش اين زيارت ، معرفتم را نسبتبه امام (عليه السلام ) و سيره ى عبادى حضرتش افزايش دهد. اى كاش در اين لحظاتملكوتى و تاثيرگذار و در اين مكان مقدس و هميشه بهار، محضر عالمى سترگ و بسياردان از سلسله ى جليله ى علماى مكتب اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام ) را درك مىنمودم و انبوه سوالاتم را در اين زمينه از ايشان مى پرسيدم . در اين افكار غوطه ور هستم كه نجواى سوزناك و ازدل برآمده ى پيرى نورانى در كسوت عالمان دين ، توجهم را به خود جلب مى كند.مشغول خواندن زيارت جامعه ى كبيره است ، آن هم از حفظ. قدمى جلوتر مى نهم . درمى يابم اين پير فرزانه كه اينگونه ديدگان و لسان را بهگوهرهاى درج دل روشنايى بخشيده ، كسى نيست مگر آن ناده ى دوران و جستجوگر بسياردان ، فقيه اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام ) كه در تبيين واقعه ى سرنوشت ساز والهى غدير خم ، از جان مايه گذاشت و توفيق الهى را در اين راه رفيق خويش ساخت . با خود مى گويم اى كاش مى شد سوالاتم را از ايشان بپرسم . اما چگونه اين تقاضاىخود را مطرح نمايم ؟ چگونه مصدع وقت شريفش شوم ؟ يكدفعه به دلم مى افتد كه ازخود امام (عليه السلام ) استمداد بطلبم ، به همين خاطر رو به ضريح مطهر كرده و مىگويم : آقاجان چه نيكو خواهد بود اگر تشرفم به محضر قدسى شما توام با معرفتباشد. از شما مى خواهم جهت تحقق اين مهم ذره نوازى كنيد و دعايم فرماييد:
جلوى پايش بلند مى شوم و سلام مى دهم . با خوشرويى جوابم را مى دهد و در حالى كهتبسمى بر چهره دارد مى فرمايد: از اسلامى آمده ايد؟ مى گويم : آرى . مى فرمايد: فرهنگى هستيد؟. مى گويم : آرى ، آموزگار ابتدايى هستم . مى فرمايد: بسيار خوب ، شغلى مقدس و مهم داريد قدر خود را بدانيد و بكوشيد تازمينه ى آشنايى بيشتر دانش آموزان با معارف بلند و نورانى شريعت اسلام واهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام ) را فراهم آوريد خصوصا در سالى كه متبرك بهنام نامى امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) است . مى گويم : دلم مى خواهد در اين سفر معرفتم نسبت به امام على (عليه السلام )خصوصا نسبت به سيره ى عبادى حضرتش افزايش يابد تا بتوانم در كلاس با دست پرحضور يابم . مى فرمايد: لازمه ى اين مهم را در چه مى بينى ؟ مى گويم : در مصاحبت با بزرگمردى چونان حضرتعالى كه پاسخ انبوهسوالاتم را مى داند. مى فرمايد: حجم دانسته هاى من در برابر نادانسته هايم بسيار اندك است ؛ با وجوداين حاضرم آن را در اختيار شما كه شوق آموختن را در سر داريد قرار دهم . مى گويم : شكر خداى را كه اين سعادت بزرگ را نيز نصيبم فرمود سپس مى گويم : از شما هم كمال تشكر را دارم كه ذره نوازى فرموديد و اين احسانبزرگ را در حق من روا داشتيد. بدين ترتيب توفيق درك محضر علامه ى فرزانه و كسب فيض از پيشگاه ايشان راآنگونه كه ذكر آن در ادامه ى اين نوشتار در قالب هشت تحفه آمده مى يابم . تحفه اول : درحريم كعبه شاه انس وجان آمدپديد مى پرسم : سيره عبادى يعنى چه ؟ مى فرمايد: با معناى اين اصطلاح ناآشنا نيستى . مى گويم : چگونه ؟. مى فرمايد: اكنون مى گويم . سپس مى پرسد: معنى سيره چيست ؟ مى گويم : يعنى روش . مى فرمايد: آرى روش ، هيئت ، سنت ، طريقه ، مذهب ، خو و خلق (5) سپس مى فرمايد: معنى عبادى هم كه روشن است : حفت ، حالت يا امرمنتسب به عباد و بندگان خداى تعالى و به لفظ ديگر هر آنچه كه رنگ و بوى عبوديت وبندگى حضرت حق جل و علا را دارد و دينى و آيينى است ، لذا مى توان گفت سيره ىعبادى كه ناظر بر به كارگيرى عنصر بندگى و عبوديت پروردگار درزندگى است به معنى رويكرد و اهتمام فرد به فرامين و احكام الهى مى باشد، خلق وخويى است مبتنى بر شرع مقدس كه به لحاظ كمى و كيفى از فردى به فرد ديگرمتفاوت است . مى پرسم : پس بدين ترتيب سيره ى عبادى هر فرد مبين دينمدارى اوست ،مىفرمايد: آرى :
مى فرمايد: با عنايت به گفتار، كردار و پندار ايشان و توجه بدين مطلب كهعناصر فوق تا چه حد منطبق بر فرامين و احكام الهى است ، ناگفته پيداست كه التزامبه شرط اخير در همه جا ضرورى نيست مى پرسم : مثلا در چه جايى مى فرمايد: به عنوان مثال در بررسى سيره ى عبادى ائمه اطهار عليه السلام كهفعل و قول ايشان تماما تفسير و نمود عينى فرامين و احكام خداست و براى انسانها حجت مىباشد، چنانكه پيامبر عظيم الشان اسلام (صلى الله عليه وآله ) خطاب به مسلمانانتمامى تاريخ فرموده اند:من در ميان شما دوثقل وزين گرانبها يعنى قرآن كريم و اهل بيتم را بر جاى مى نهم و اين دو هرگز ازيكديگر جدا نخواهد شد تا آنكه در حوض بر من وارد شوند (6) مى گويم : پس هدف ما از سير در بوستان جانفزا و بى انتهاى سيره ى عبادىحضرات معصومين (عليه السلام ) زنده ساختن جان ودل به شميم بى بديل دين خدا و دست يافتن به قرب ربوبى از طريق الگو قرار دادنآن وجود قدسى برتر است مى فرمايد: آرى :
مى فرمايد: به همه ى مقاطع مى گويم : حتى گاه ولادت و كودكى آنان ؟ مى فرمايد: آرى و بلكه قبل از آن ميگويم : پيش از آن مى فرمايد: آرى مى گويم چگونه مى فرمايد: در حديثى از حضرت ختمى مرتبت (صلى الله عليه وآله ) آمده است :بسيار پيش از آنكه خداى تعالى آدم را بيافريند من و على از يك نور آفريده شديم. چون خدا آدم را آفريد اين نور را در صلب او قرار داد و همچنان يكى بوديم تا در صلبعبدالمطلب از يكديگر جدا شديم و در من نبوت و در على وصيت جايگير شد (8)
آرى :
مى فرمايد: آرى
مى گويم : يعنى وجود مقدسش در رحم پاك مادر نيز تسبيح گوى حضرت حق وجل و علا است ؟ مى فرمايد: آرى همانگونه كه ساير معصومين (عليه السلام ) بوده اند از جمله بى بىهر دو سرا، فاطمه زهرا عليهاالسلام (13)
مى فرمايد: قبل از ظهر سه شنبه دهم رجب سال سى ام عامالفيل گروهى از جمله عباس عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) كه در جوار خانه كعبهنشسته بودند ديدند كه فاطمه دختر اسد بن هاشم وارد مسجدالحرام شد در حالى كه دردزايمان او زا بى تاب ساخته بود. لختى بعد به نزد خانه كعبه رفت و سر به ديوار نهاد و گفت : بارالها من به تو وبه همه پيامبران و كتابهايى كه از سوى تو آمده ايمان دارم آن چنان كه به صدق گفتارنيارى خويش ابراهيم خليل معترفم . هم او كه اين خانه را به فرمان حضرتت سقفبرافراشت . پروردگارا به حق او و ره حق اين نوزاد كه در بطن من است ، ولادت او را برمن سهل فرما... هنوز راز و نياز او با خداى عزوجل به پايان نرسيده بود كه بخش پشتى كعبه شكافتهشد و لحظه اى بعد با ورود فاطمه به داخل بيت به حالت نخستين باز آمد. حاضرين در مسجد شگفت زده به سوى در خانه رفتند تا آن را بگشايند؛ اما چون گشودهنشد رد يافتند كه حضرت حق چنين مقدر داشت است . مكه حيران و مبهوت از اين رويداد بى سابقه سه روز چشم بر هم ننهاد و نفس در سينهحبس داشت تا اينكه در خجسته روز جمعه سيزدهم رجب ديوار خانه ديگر بار شكافته شدفاطمه در حاليكه مولود كعبه را در آغوش داشت پاى به صحن مسجد گذارد. دختر اسدبن هاشم در ميان سرور و شادى مردم لب به سخن گشود و ضمن بر شمردن وجوه خدادادمهترى و برترى خود بر زنان بزرگى چونان آسيه همسر فرعون و مريم دختر عمرانعليهاالسلام فرمود: دمى قبل چون آهنگ خروج از كعبه را نمودم هاتفى آواز در داد كه يافاطمه نام نوزاد را على بگذارد؛ چه ، خداى على اعلى فرمايد: من نام او را از نام خويشبرگزيده ، به ادب خود مؤ دب ساخته و بر دقايق عليم خويش آگاه نموده ام ، اوست كهبيت مرا از وجود بتان مى پيرايد و بر بام آن اذان گفته مرا تقديس مى نمايد واى برآنكه او را دشمن دارد و از اطاعتش روى برگرداند. (15)
خداى تعالى در اين رويداد شايسته و بجا، پيشواى امامان را در جايى كه قبله گاهمومنان است نهاد، چه حضرتش جل و علا هر چه را در جاى خود مى نهد. گويا على نيز خواست تا درباره ى بيت الهى كه اين افتخار را براى او به ارمغان آوردهو مولد وى شده بود اداى دين فرمايد و به همين جهت بتان را از فراز خانه به زيرافكند؛ چه ، كعبه اى شريف به درگاه حق تعالى شكايت برده و گفته بود: پروردگارا تا چه هنگام در پيرامون من اين بتان را پرستش كنند و حضرت حقجل شانه در جواب بدو وعده فرموده بود كه آن مكان مقدس را از لوث وجود اصنام تطهيرخواهد نمود. (19) مى پرسم : نظر علماى ساير مذاهب اسلامى درباره ى اين رويداد فرخنده و مهم چيست؟ مى فرمايد نم جز گروهى اندك كه از سرجهل يا عناد آن را مسكوت گذاشته يا به كلى نپذيرفته اند، محدثان و سيره نويسانشهير بسيارى بدان اشاره كرده اند، از جمله : على به حسين مسعودى در مروج الذهب و معادنالجواهر (20) حاكم نيشابورى در مستدرك (21) ابن ابى الحديد معتزلى در شرحنهج البلاغه (22) على بن برهان الدين حلبى در سيره الحلبيه ، (23) حافظگنجى در الطالب و امثال ذلك (24) مى پرسم : مهمترين عامل تاثير گذار بر سيره ى عبادى حضرت (عليه السلام ) دردوران كودكى چه بوده است ؟ مى فرمايد: عنايات ، توجهات و الطاف خاص الهى . مى پرسم : مهمترين نمود آن چيست ؟ مى فرمايد: قرار گرفتن حضرتش در سايه سار خورشيد وجود سرور كائنات ومفخر موجودات و رحمت عالميان و صفوت آدميان و تتمه ى دور و زمان ، محمد مصطفى (صلىالله عليه وآله ). (25) حضرت خود در اين رابطه مى فرمايد: آنگاه كه كودك بودم مرا در كنار خود نهاد وبر سينه ى خويشم جدا داد، و مرا در بستر خود مى خوابانيد، چنانكه تنم را به تن خويشمى سود و بوى خوش را به من مى بويانيد و گاه بود كه چيزى را مى جويد، پس آن رابه من مى خورانيد. از من دروغى در گفتار نديد، و خطايى در كردار نشنيد و من در پى اوبودم - در سفر و حضر - چنانكه شتر بچه در پى مادر، هر روز براى من از اخلاق خودنشانه اى برپا مى داشت و مرا به پيروى آن مى گماشت . هرسال در حرا خلوت مى گزيد من او را مى ديدم وجز من كسى وى را نمى ديد. آن هنگام جزخانه اى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و خديجه در آن بودند در هيچ خانه اىمسلمانى راه نيافته بود، من سومين آنان بودم ، روشنايى وحى و پيامبرى را مى ديدم وبوى نبوت را مى شنودم (26) سپس مى فرمايد: با مرور اين عبارت نورانى مى توان به سيره ى عبادى حضرت(عليه السلام ) در دوران كودكى پى برد. دوست دارم در رابطه ى با آنها حصبت نمايى. در حالى كه عبارت نورانى حضرت را در ذهن مرو مى نمايم مى گويم : با دقت درفرمايشات امام (عليه السلام ) كه ذكر فرموديد، مى توان به نتايجذيل دست يافت و آن اينكه حضرت در خردسالى و صغر سن نيز: 1- گفتارش از دروغ بى فروغ نشد. (دروغى بر زبان جارى نساخت ) 2- كردارش به خطا آلوده نگشت . (كار خطايى از او سر نزد) 3- با جان و دل از حضرت ختمى مرتبت متابعت فرمود؛ چه از كودكى همنشين حضرتش بود. 4- اولين آزادمردى بود كه بدو ايمان آورد. 5- سخت به تحصيل رضاى الهى انديشيد. 6-... مى فرمايد: آرى درست گفتى و علاوه بر آن جلب عنايت و توجه خاص خواجه ىكونين است به خويش كه خراميدن بدين درجه از لياقت ، خود امرى است عظيم و بسيار مهمكه دست نيافتى مى نمايد. مى پرسم : به راستى چگونه شد كه مولاى متقيان (عليه السلام ) بدين افتخاركه منحصر به اوست ، نائل آمد؟ مى فرمايد: پيش از پاسخ دادن به اين پرسش حكايتى را كه همين الان به ذهنم آمد،ذكر مى كنم ، حكايتى كه نشان مى دهد على (عليه السلام ) در خردسالى نيز از كمك كردنبه ديگران كه خود عبادتى بزرگ است ، فروگذار نمى شد. حكايت آورده اند- على (عليه السلام ) در ايامى كه براى شير خوردن نزد دايه به سر مىبرد، روزى كه متوجه شد كه وى از چادرها دور است و او به همراه برادرش (پسر دايهاش ) تنها هستند. احساس كرد كه مى بايد مراقب او نيز باشد. به همين خاطر وقتى كه دريافت كودك ، چهاردست و پا به سمت بره ها و چاهى كه در نزديكى آنها بود رفته ، كوشيد خود را به اوبرساند، اما به يكباره پايش به طناب خيمه گير كرد. با هر زحمتى كه بود دست را دراز كرد و پاهاى كودك را كه سر خورده سرش در دهانه ىچاه واقع شده و از ترس جيغ مى زد را گرفت . در اين اثناء زن كه بيمناك از در افتادن كودك به چاه از نيمه ى راه بازگشته بود، دواندوان سر رسيد و طفل را برگرفت و در حالى كه هر دو را در آغوش كشيده بود از سرشوق فرياد برآورد: زنده باشى على جان ، تو برادرت را نجات دادى ، واى خداى اگرعلي، واى خدا اگر على نبود (27) سپس مى فرمايد: اما در پاسخ به سوال شما بايد بگويم كه شش ، هفتسال قبل از بعثت پيامبر گرامى اسلام ، آنگاه كه امام (عليه السلام ) كودكى حدودا ششساله بودند باران اندكى بر مكه باريد و قحطى و خشكسالى شديدى گريبانگيرمردمان شد. در اين احوال كه اداره ى امور اهل وعيال خاصه در خانواده هاى پرجمعيت دشوار مى نمود، پيامبر گرامى اسلام (عليه السلام )به دو عموى خود يعنى حمزه و عباس بن عبدالمطلب فرمودند: در اين شرايط سختشايسته است از گرفتارى و سنگينى مخارج زندگانى جناب ابوطالب بكاهيم . گفتند: چگونه ؟ فرمود: با قبول كفايت امور چندتن از فرزندانش . آنان اين پيشنهاد راهگشا را مى پذيرند و در معيت حضرتش به نزد ابوطالب رفته ومطلب را با وى در ميان مى نهند و از او مى خواهند تا چنان كند. ابوطالب نيز پذيرفتهمى گويد: عقيل را وانهيد و هر كدام را كه مى خواهيد ببريد. عباس طالب را بر مى گزيند و حمزه جعفر را ضمن آنكه حضرت رسالت پناه (عليهالسلام ) نيز على (عليه السلام ) را انتخاب نموده مى فرمايند: همانا من كسى راانتخاب نمودم و برگزيدم كه خداوند او را براى من و شما برگزيده است و او على(عليه السلام ) است . (28)
سپس مى افزايد: در اين ميان محبت و علاقه ى حضرترسول (صلى الله عليه وآله ) به على (عليه السلام )مثال زدنى است . حكايت روزى يكى از فرزندان عباس بن عبدالمطلب از او مى پرسد كهرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به كداميك از فرزندان خود علاقه ى بيشترى دارد؟ پاسخ مى شنود: به على بن ابيطالب (عليه السلام . شگفت زده مى گويد: از فرزندان آن حضرت پرسيده ام ! ديگر بار جواب مى شنود: آرى به على بن ابيطالب (عليه السلام )؛ چهرسول خدا او را از تمامى فرزندانش بيشتر دوست مى داشت و بدو بيشتر مهر مى ورزيد.ديده نشد كه وى را در كودكى از خود جدا نمايد مگر در سفر. آرى پدرى را نسبت به فرزند خويش مهربان تر از حضرت محمد (صلى الله عليه وآله )نسبت به على (عليه السلام ) نديدم ، همانگونه كه هيچ فرزندى را نسبت به پدر خودفرمانبردارتر از على (عليه السلام ) نسبت بهرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مشاهده ننمودم . مى پرسم : چرا حضرت (صلى الله عليه وآله ) هدف عاليه ى خويش (مبنى برتعليم و تربيت على (عليه السلام ) را با عمويش ابوطالب (عليه السلام ) در ميانننهاد؟ مى فرمايد: ادب آن حضرت از يكسو و احترامى كه براى آن موحد سالخوردهقائل بود از ديگر سو، مانع از آن مى شد كه شيوه ى تعليمى تربيتى خويش را برتراز سير و سلوك حضرت ابوطالب با فرزندش برشمارد. البته اين نكته بود كه حضرت ابوطالب (عليه السلام ) به عنوان عهده دار مقام شامخوصايت انبياء پيشين بدان وقوف كامل داشت و از قرار گرفتن فرزندش در سايه سارگل سرسبد جهان آفرينش كه به زودى عهده دار مقام منيع و رفيع نبوت مى شد سختشادمان و خرسند بود. مى پرسم : گرايش مولود كعبه به عبادت در سنين كودكى (كه خود بيانگرگوشه اى از سيره ى عبادى آن حضرت است ) چگونه بوده است ؟. مى فرمايد: بسيار عالى ، خواه قبل و خواه بعد از رسالت حضرت نبى اكرم (صلىالله عليه وآله ). حكايت فاطمه ، دختر اسد بن هاشم ، مادر گرامى مولود كعبه (عليه السلام ) مى فرمايد:چون على (عليه السلام ) متولد شد او را محكم در قنداقى پيچيدم ؛ اما حضرتش باتكانى آن را پاره ساخت . پارچه ى قنداق را دو لايه نمودم ؛ اما آن را نيز به اشارتىپاره فرمود بر تعداد پارچه ها افزودم تا آن جا كه شش عدد بگذشت و به حرير و چرمرسيد و در تمامى حالات آنها را پاره نمود تا اينكه خطاب به من فرمود: مادر جان دستانمرا نبند چرا كه مى خواهم با آنها خداى تعالى را در تضرع و زارى بخوانم .(30) سپس مى افزايد: حضرتش در اين زمينه (گرايش به عبادت در سنين كودكى ) خودفرموده اند: من بنده ى خدا، برادر رسول الله (صلى الله عليه وآله ) و نيزبزرگترين تصديق كننده ى او هستم و كسى جز دروغگوى تهمت زن منكر آن نمى شود. بهدرستى كه من هفت سال پيش از مردم با رسول خدا نماز گزاردم ، چه نخستين كسى بودم كهبا او نماز خواندم . آرى من هفت سال پيش از آنكه فردى از اين امت خداى تعالى را پرستشنمايد حضرتش را پرستيده ام . (31) حكايت در عهد جاهليت روزى عنيف كندى به مكه شد تا خريد كند. چونان هميشه به نزد عباسعموى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) كه تاجر پيشه بود و در جوار مكه مغازه اى داشترفت و در پيش او نشست . اختى بعد درست آن هنگام كه خورشيد به وسط آسمان رسيده بود جوانى را ديد كه آمد وپس از نگريستن به آسمان رو به روى كعبه ايستاد. اندكى بعد كودكى آمد و در سمتراست او قرار گرفت . دمى بعد نيز زنى آمد و پشت سر هر دوى ايشان ايستاد. مرد جوانبه ركوع رفت و آن كودك و آن زن هم با وى به ركوع شدند، سربرداشت آن دو نيزسربرداشتند، به سجده رفت ، آن دو هم همين طور... شگفت زده شرح ماجرا و نام ايشان رااز ابن عبدالمطلب جويا شد. عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در پاسخ گفت : آن جوان محمد (صلى اللهعليه وآله )، فرزند عبدالله برادرزاده ى من و آن كودك على (عليه السلام )، فرزندابوطالب برادر زاده ى ديگر من و آن زن خديجه است دختر خوليد و همسر محمد (صلى اللهعليه وآله ). برادر زاده ام - محمد (صلى الله عليه وآله ) - به من خبر داده كه خدايش پروردگار زمينو آسمان او را بدين آيين مامور ساخته است . به خدا قسم در روى زمين جز اين سه تن احدىبر اين ديانت نيست . (32)
مى فرمايد: آرى :
و نيز مطلعند از آراء صحابه و تابعين رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در اين رابطهكه على (عليه السلام ) اولين مسلمان و مومن بهرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بوده است . نظير سلمان فارسى ، عبدالله بن عباس ،عباس بن عبدالمطلب ، عمر بن خطاب ، انس بن مالك ، ابوسعيد خدرى و بسيارى ديگرچنانكه از انس بن مالك نقل شده است كه روز دوشنبهرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به رسالت مبعوث شدند و على (عليه السلام )فرداى همان روز يعنى سه شنبه اسلام آورد اگر چه پيش از آن نيز موحد بود.(37) سپس مى افزايد: جالب اينكه قضيه ى يوم الدار نيز در حالى روى داد كه على(عليه السلام ) اندك سال بود مى پرسم : آن قضيه از چه قرار بوده است ؟ مى فرمايد: در تفسير و شرح آيه ى شريفه ى وانذر عشيرتك الاقربين ؛(38) يعنى نخست خويشان نزديكت را بترسان ، آمده است كه على (عليه السلام ) فرمود:به دنبال نزول آيه ى شريفه ى وانذر عشيرتك الاقربين روزىرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به من فرمود كه غذايىمشتمل بر يك صاع گندم ، يك ران گوسفند و يك ظرف شير تهيه شود و جمعى ازفرزندان عبدالمطلب و سران بنى هاشم (حدودچهل و پنج نفر) نيز به صرف غذا در بيت شريف آن حضرت دعوت شوند تا در حضورايشان ماموريت الهى خود را به آنها ابلاغ نمايد. متعاقب آن چنين نمودم و چون غذا اندك مى نمود. حضرت (صلى الله عليه وآله ) تكه اى ازگوشت را با دندان مبارك خود نصف كرد و به ديگ افكند تا فزونى و بركت يابد و چنيننيز شد. آنگاه حضرت (صلى الله عليه وآله ) خطاب به ميهمان فرمود: به نام خداى تعالىبخوريد و همه خوردند و نوشيدند و سير شدند و از آن بركت آن بزرگوارچيزى هم كم نيامد. اگر چه آن مقدار غذا معمولا كفايت يك تن از آنان را مى نمود. در اين وقت كه پيامبر نور و رحمت ، خويش را جهت ابلاغ رسالت الهى آماده مى ساخت ،ابولهب عموى آن حضرت ، ضيافت حضرت را جادو خواند و با اين گفتار سخيف و موهنخويش باعث شد تا ميهمانان پراكنده شوند و از فيض استماع كلامرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) باز بمانند. فرداى آن روز حضرت (صلى الله عليه وآله ) مرا فراخوانده فرمودند: على جاناين مرد چنانكه ديدى مانع از سخن مى گرديد و ميهمانقبل از آن كه سخنى با ايشان بگويم متفرق شدند. از اين رو امروز نيز خوراكى مهيا كن وديگر بار ايشان را به نزد من آور. من نيز حسب الامر حضرت چنان كردم . ميهمانان آمدند و ديگر بار خوردند و نوشيدند تاسير شدند. آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) لب به سخن گشوده گفتند:يا بنى عبداللمطلب انى والله ما اعلم شابا فى العرب جاء قومهبافضل ما جئتكم به و.. اى فرزندان عبدالمطلب به خدا قسم جوانى را در ميانعرب سراغ ندارم كه براى قوم خود چيزى نيكوتر و گزيده تر از آنچه كه من براىشما به ارمغان آورده ام آورده باشد، من خير و سعادت دنيايى و اخروى را براى شما بهارمغان آورده ام آورده باشد، من خير و سعادت دنيايى و اخروى را براى شما آورده ام و خداىتعالى مرا مامور ساخته و بر آن داشته تا شما را نيز بدان دعوت كنم .حال كداميك از شما مرا در اين كار يارى مى رساند تا در آينده برادر، وصى و جانشين منباشد؟ حضرت سه بار اين جمله را تكرار فرمودند و هر سه بار از ميان ايشان كسى بهيارى پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) برنخاست و اعلام آمادگى نكرد، الا من كه از همهى آنها كوچكتر ضعيف تر بودم ، برخاستم و اعلام كردم : اى پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) من ياور تو در انجام اين رسالت الهى خواهد بود. پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به سويم آمد، دست بر پشتم نهاد و فرمود: هذا اخىو وصيى و خليفتى فيكم فاسمعوا واطيعوه ؛ يعنى على ، برادر وصى و جانشين مندر ميان شما خواهد بود فرمانش را بشنويد و نسبت به وى فرمانبردار و مطيع باشيد. در اين هنگام ميهمانان با خنده رو به پدرم (ابوطالب ) نموده ، گفتند: محمد مى گويد:بايد از فرزندت متابعت كنى و فرمان ببرى و او را بزرگ تو قرار داد...(39)
مى فرمايد: بين سيزده تا پانزده سال (41) مى گويم : اين ماجرا به خوبى مبين رفعت و ژرفناكى سيره ى عبادى آن حضرت درسنين كودى است ؛ چه در آن شرايط حساس و سرنوشت ساز كهنهال شريعت نوپاى مبتنى بر يكتا پرستى را شب زدگى ، خشكىجهل و توفانهاى سهمگين و سياه شرك ، پلشتى و بدسرشتى تهديد مى كرد، باغبانمهربان گلستان توحيد نياز به يارى داشت و على (عليه السلام ) اين بنده ى رها شده ازتمام قيود (42) چه خوب اين نياز پر رمز و راز را درك كرده و چه نيكو بانگفايكم يو ازرنى على هذا الامر (43) پيامبر پاكى و رحمت را لبيك گفت . آرى چه پندار نيكويى و چه كردار شايسته اى كه شهباز وصف و عنقاىخرد را بر قلل فرازمند رفعت و شكوه آن جرات و توان پركشيدن نيست . چهغزل زيبايى ، چه مثنوى شكر ريز بلندى كه هيچ ديوانى را ياراى در برگرفتن آننيست مى فرمايد: چنين است ، نعلى (عليه السلام ) كه بنابر نص صريح قرآن كريمواجب التعظيم والاطاعه است ، خود مطيع محض پروردگار و سفير ارجمند حضرتشجل و علاست ، آنسان كه اين متابعت بى چون و چرا بيتالغزل و سر سلسله ى ماندگار اصول و مبانى سيره ى عباديش در سر تا سر عمرپربركت و نورانيش محسوب مى شود، خواه در خردسالى ، خواه در جوانى يا ساير مقاطعزندگانى . سپس مى افزايد: متابعت وصف ناپذير فوق ، سر حلقه ى پارسايان را به آنجارسانده كه بايد مى رساند، چنانكه مى بينيم حتى شرط قبولى عبادات نيز بهره مندى ازنعمت گرانسنگى چونان ولايت و محبت اوست .
مى گويم : حضرت علامه ! درباره ى سيره ى عبادى امام على بن ابيطالب (عليهالسلام ) در گستره ى زندگى اجتماعى ايشان سوالات بسيارى را در ذهن دارم ، اما نمىدانم از كجا و چگونه آنها را مطرح سازم . مى فرمايد: اين ، امرى كاملا طبيعى است ؛ چه ، عظمت شخصيتى آن امام همان (عليهالسلام ) كه خداى تعالى و رسول ارجمندش (صلى الله عليه وآله )، او را ستوده اند،به گونه اى است كه آدمى در مواجهه ى با آن دچار بهت و خيرتى ملكوتى مى شودآنگونه كه واله و شيدا نمى داند در مقام ستايش و توصيف گوشه اى از ديده ها و شنيده هانيز از كجا شروع و به كجا ختم نمايد. سپس مى افزايد: با وجود اين براى آنكه بتوانىحداقل به دسته اى از مطالبى كه علاقه مند مطرح ساختن آنها هستى بپردازى به تعدادىاز عناصر كليدى سيره ى عبادى حضرت اشارت مى نمايم تا پيرامون آنها به گفتگوبپردازيم . موافق هستى ؟ با خردسندى مى گويم : آرى مى فرمايد: اما قبل از آن ذكر نكته اى را ضرورى مى دانم و آن اينكه عصمت پاكدامنىو نيز رويكرد حضرت به واجبات و فرائض الهى ، خاصه نماز (به عنوان عنصرپرفروغ سيره ى عبادى حضرتش ) آنقدر كامل ، گستره ، عاشقانه و عارفانه است كهگفتگويى مستقل را مى طلبد و ان شاء الله در ادامه ى بحث بدان خواهيد پرداخت . سپس مى فرمايد: يكى از عناصر ياد شده عبارتست از: الف - علاقه ى سرشار امام على (عليه السلام )بهرسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) 1- تلاش براى حفظ جان پيامبر (صلى الله عليه وآله ) مى پرسم : مگر اراده و مشيت الهى بر حفظ جان گرامىرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) تعلق نگرفته بود؟ مى فرمايد: آرى مى گويم : پس تلاش براى حفظ جان پيامبر (صلى الله عليه وآله ) ضرورتىداشته است ؟ مى فرمايد: آرى ، چرا كه اراده ى خداوند بر اين تعلقگرفته بود كه جان گرامى پيامبر خود را از طريق مجارى طبيعى و اسباب عقلى از جملهتلاش و جان نثارى اصحاب و در راس ايشان امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) پاسبدارد، نه از طريق اعمال قدرت صرف . گواه اين مطلب علاوه بر زندگينامه ى نورانىرسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) آيه ى شريفه ىذيل است كه امكان به خطر افتادن جان عزيز آن حضرت (صلى الله عليه وآله ) را منتفىنمى سازد: و ما محمد الا رسول قد خلت من قبلهالرسل ...؛ (46) يعنى محمد، تنها، پيامبرى (از سوى خداوند) است ، پيش از اوپيامبرانى آمده اند و رفته اند هرگاه بميرد و يا كشته شود آيا شما به افكار و عقايدجاهليت برمى گرديد؟ هر كس عقب گرد نمايد به خدا زيانى نمى زند، خداوندسپاسگزاران را سزاى نيك مى دهد. حكايت در ماه ربيع الاول سنه ى سيزدهم بعثت مشركان مكه پس از بحثىمفصل و داغ با اشارات پيرمردى ناشناس (كه در برخى از منابع او را شيطان دانسته اند)بر آن شدند تا جهت خاموش ساختن نداى توحيد و اطفاى نورانيت چراغ فروزان هدايت ورستگارى دين مبين اسلام گروهى متشكل از جنگجويانقبايل مختلف را جهت يورش شبانه به خانه ى وحى و به شهادت رساندن وجود نازنينحضرت ختمى مرتبت ، محمد مصطفى (عليه السلام ) برگزيده اند. چون زمان اجراى اين تصميم شوم نزديك شود، فرشته ى وحى فرود آمد و ضمن افشاىنقشه ى ننگين مشركان از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) خواست اقدام به مهاجرت بهسوى شهر يثرب فرمايد؛ اما قبل از آن فردى را جهت خوابيدن در جايگاه خويش برگزيندتا مشركان تصور كنند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در خانه است . رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) برادر، وصى و جانشين خويش على (عليهالسلام ) را از مضمون پيام فرشته ى وحى آگاه ساخت و چون هميشه او را آماده ى فداكارىو جانفشانى در راه خدا يافت . على (عليه السلام ) با ايمان كامل به حقيقت اسلام كه عبارت از تسليم بودن در پيشگاهقدس ربوبى است (47) پس از عزيمت مخفيانه و شب هنگامرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به سوى شهر يثرب در بستر حضرتش آرميد وپوشش سبز رنگى را نيز بر سر كشيد. پاسى از شب گذشته چهل نفر تروريست مسلح ، رفته رفته حلقه ى محاصره خانه ىوحى را تنگ و تنگتر نمودند. هر از چند گاهى نيز يكى از آنان از شكاف در به درون مىنگريست تا از تداوم حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در بيت خاطر جمع شوند. آنانبه عمد حمله را تا نزديكى هاى صبح به تاخير انداختند تا بنى هاشم ببيند كهقاتل محمد (صلى الله عليه وآله ) يك فرد مشخص نيست تا درصدد خونخواهى برنيايند.با دميدن سپيده صبح مشركان مهاجم به حجره ى شريف نبوى (صلى الله عليه وآله ) هجومبردند، اما در كمال بهت و ناباورى على (عليه السلام ) را ديدند كه با نهايت خونسردىو آرامش سر از بالين برداشته و نگاه معنادار تحقير كننده اى بر آنان افكنده است .(48) آرى ، به حول و قوه ى الهى و جانفشانى مولود كعبه (عليه السلام )، محمد (صلى اللهعليه وآله ) از خطر رست و نيز مشركان به سنگ نشست : و يمكرون و يمرالله و اللهخير الماكرين ؛ (49) يعنى اگر آنها با تو مكر كنند خدا هم با آنها مكر مى كندو خدا بهتر از هر كس مكر تواند. ارزش جانفشانى و تلاش امير مومنان در حفظ جان گرامى پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) آنقدر چشم افزا بود كه اندكى بعد خداى تعالى نيز باارسال آيتى آن را به زيبايى ستود: و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاتالله و الله رؤ وف بالعباد يعنى برخى از مردم با خدا معامله نموده و جانخويش را براى رضايت او از دست ميدهند و خدا نسبت به بندگان مهربانست .
مى فرمايد: آرى ، على (عليه السلام ) همواره مترصد حفظ جان شريفرسول الله (صلى الله عليه وآله ) بود. حكايت ابوطالب بر جان پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) مى ترسيد، بسا، شب هنگام ،نزد بستر او مى رفت و او را بر مى خيزاند و على (عليه السلام ) را به جاى وى مىخواباند. شبى على (عليه السلام ) گفت : من كشته خواهم شد. ابوطالب در چند بيت بدو چنين گفت : پسرم شكيبا باش كه شكيبايى خردمندانه تراست و هر زنده اى مى ميرد بلايى است دشوار اما خدا خواسته است دوستى فداى دوستىشود. دوستى والاگهر، كريم و نجيب . اگر مرگى رسيد تنها براى تو نيست ، هر زندهاى مى ميرد. على (عليه السلام ) چنين پاسخ داد: مرا در يارى احمد (صلى الله عليه وآله )شكيبايى مى فرمايى ؟ به خدا آنچه گفتم از بيم نبود. من دوست دارم يارى مرا ببينى وبدانى . من پيوسته فرمانبردار تو هستم . من احمد (صلى الله عليه وآله ) را كه دركودكى و جوانى ستوده است براى رضاى خدا يارى مى كنم .(51) سپس مى افزايد: مشركان آنگاه كه ديدند رسالت الهى خواجه ى كونين (صلى الله عليهوآله ) تبعات بس ويرانگرى را متوجه زشت شرك و فرهنگ شوم و ناميمون جاهلى نمودهاست به انواع تطميع ها و تهديدها دست يازيدند، اما چون آنها را كاملا بر وجود مقدس خيرالمرسلين (صلى الله عليه وآله ) بى اثر يافتند. روز و شبى را سپرى ننمودند. مگرآنكه براى به شهادت رسانيدن حضرتش (صلى الله عليه وآله ) نقشه ها كشيده ،دسيسه چينى ها نمودند. اين توطئه ها آنقدر متنوع ، رنگارنگ و همه جانبه بود كه گاه مجارى طبيعى و اسباب عقلىاز عهده ى دفع آنها برنيامده ، مظاهرات مستقيم غيبى را نيز طلب مى كرد. البته اگر ايندسايس از حيطه ى مكر و تزوير و گروهى بودن بيرون مى آمد و حالت رو در رو و نفربه نفر مى يافت هيچ كس را ياراى مقابله بارسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) نبود، چه عظمت ، شكوه ، اقتدار، ابهت و مهابتكفرستيز حضرتش در بالاترين مرتبت قرار داشته است ، آنگونه كه على (عليه السلام )مى فرمايد: چون كارزار دشوار مى شد ما خود را بهرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نگاه مى داشتيم ، چنانكه هيچ يك ما از وى به دشمننزديكتر نبود. (و معنى آن اين است كه چون بيم از دشمن بسيار مى بود و اژدهاى جنگ دهانمى گشود مسلمانان به رسول خدا پناه مى بردند و از او مى خواستند تا خود دست به جنگبگشايد. در اين هنگام به بركت پيامبر، خدا پيروزى بر آنان مى فرستاد و بيمى را كهداشتند با رسول اكرم (صلى الله عليه وآله )(52) مى گشاد.) مى گويم : شك ندارم كه نه تنها حفظ جان بلكه پاسداشت سلامتى حضرتخيرالمرسلين نيز مد نظر اميرالمومنين على (عليه السلام ) است . مى فرمايد: آرى به حقيقت چنين است و عام الحزن خود از گواهان اين مطلب است. مى پرسم :چگونه ؟ مى فرمايد: در آن سال حزن آور كه تازه جناب ابوطالب (عليه السلام ) روى درنقاب خاك كشيده بود و اميدى نيز به بهبود بيمارى حضرت خديجه ى كبرى (عليهالسلام ) نبود، على (عليه السلام ) با وجود غم جانكاه درگذشت پدر، نگران سلامتىپيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) بود چنانكه مى فرمود: تازه سه روز است ازفاجعه ى اول مى گذرد هنوز از جراحات مرگ پدرم كه بر قلب پيامبر (صلى الله عليهوآله ) وارد آمده خون مى بارد و التيام نيافته ، اينك ام المومنين (خديجه (عليه السلام )اين زن پاكدل و با ايمان براى پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) فرشته ى رحمتبود... (53) 2- تلاش براى درك محضر رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مى پرسم : مگر محدوديت يا مانعى بر سرا راه تشرف به پيشگاه خيرالمرسلين(صلى الله عليه وآله ) و درك محضر نورانيش پيش آمد كه على (عليه السلام ) را بهتلاش براى حصول اين مهم واداشت ؟ مى فرمايد: آرى با نزول آيه ى شريفه ى يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتمالرسول ... (54) شرطى مالى براى تشرف به محضر پيامبر عظيم الشان(صلى الله عليه وآله ) وضع شد، چرا كه مراجعات بىدليل و سوالات نابجاى برخى از مسلمانان متمول آنقدر شدت يافته بود كه از يك سوءحضرت به تنگ آمده و از ديگر سو نوبت به فقرا نمى رسيد، لذا خداوند اين آيه رانازل نمود كه مى فرمايد: اى اهل ايمان هرگاه بخواهيد با رسول سخن سرى بگوييد (يا سوالى كنيد) پيش ازاين كار بايد (مبلغى ) صدقه دهيد كه اين صدقه براى شما بهتر و پاكيزه تر است (كهشما را از سوالات بى جابر كنار و از بخل و لئامت پاك مى گرداند) و اگر از فقرچيزى براى صدقه نيابيد در اين صورت خدا البته آمرزنده و مهربان است (و شما را مىبخشد مى پرسم : آيا مراجعان براى تشرف ، اداء صدقه نمودند؟ مى فرمايد: جز على بن ابيطالب (عليه السلام ) بقيه از فقر بيمناك شده وبدل دست نيازيدند، به اميد آنكه اين دستور تغيير يابد. البته اين حكم ده روز بعد بانزول آيه اى برداشته شد؛ اما افتخار عمل بدان منحصرا براى مولا و سرورمان على(عليه السلام ) باقى ماند. مى پرسم آن آيه كدام است ؟ مى فرمايد: آيه چنين آغاز مى شود: ءاشفقتم ان تقدموا بين يدى نجواكمصدقات ...؛ (55) يعنى آيا از اين كه پيش از راز گفتن بارسول (صلى الله عليه وآله ) صدقه دهيد (از فقر) ترسيدند؟ پسحال كه اداء صدقه نكرديد باز هم خدا شما را بخشيد، اينكه نماز برپا داريد و زكاتبدهيد و خدا و رسول (صلى الله عليه وآله ) را اطاعت كنيد (بدانيد كه ) خدا به هر چهكنيد آگاه است مى پرسم : در اين تشرف تاريخى حضرت (عليه ) چه پرسيدند؟ مى فرمايد: سوالاتى را مطرح فرمودند كه تماما مبين دينمدارى اوست ، آن چنانكهاين رويداد نكته آموز خود جلوه اى درخشان از سيره ى عبادى آن امام همام (عليه السلام ) است. در بعضى از روايات چنين آمده كه اميرالمومنين على (عليه السلام ) در اين مورد فرمود:چون اين آيت فرود آمد، يك دينار (معادل ده درهم ) به صدقه دادم و دهسوال از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) پرسيدم . گفتم : يا رسول الله كيف ادعو الله ؟؛ خداى راجل جلاله چون خوانم و چگونه پرستم ؟ گفت : بالصدق و الوفاء: عهدى كه روز بلى با وى رفتهبه وفاى آن باز آيى و در گفتار و كردار خود صدق به جاى آرى آنچه نمايى ، دارى وآنچه گويى ، كنى و از آنجا كه آواز دهى ، باشى . گفتم : ما اسال الله ؟ از خدا چه خواهم ؟ گفت : كل حلالا و قل صدقا؛ آنچه خوىحلال خور و آنچه گويى صدق گوى ، حرام را به خود راه مده كه حرام بد سرانجامبود، از دروغ بپرهيز كه هر كه دروغ گويد در دو جهان بدنام بود. گفتم : ما الحيله ؟ حيلت چه كنم تا آن بود كه من خواهم ؟ گفت : ترك الحيله حيله حيلت بگذار و بدان كه همه آن بود كهالله خواهد و حيلت و تدبير بنده هرگز با تقدير الله برنيايد. گفتم : ما على ؟ بر من چيست از احكام تا بگزارم و از عهده ى آن بيرون گفت :امر الله و رسوله ، به هر چه الله فرمود از واجبات ومفروضات و هر چه رسول گفت از مسنوبات و مندوبات (56) گفتم : ما الراحه ؛ آسايش و راحت چيست ؟ گفت : الجنه گفت : راحت آن است كه در بهشت با نعمت فرود آيى و از دوزخبا عقوبت ايمن شوى . گفتم : ما السرور؟ شادى چيست و آن كامشادى كى ؟ گفت : الرويه شادى آن شادى كه شب فراق به سرآيد و صبحوصال از مطلع اقبال برآيد و بنده شاهد جمالذوالجلال بيند. گفتم : ما الحق ؛ آن حق كه باطل را در آن راه نيست چيست ؟ گفت : الاسلام ؛ دين اسلام گفتم مالفساد؛ آن فساد و تباهى كه از راستى و پاكى دور است چيست ؟ گفت : الكفر كفر ورزيدن و حق بپوشيدن گفتم ماالوفاء وفا چيست ؟ گفت : شهاده ان لا اله الا الله كلمه ى شهادت گفتن و بر ايمان و توحيد واخلاص مستقيم بودن
مى گويم : حتما مصاديق ظريف و طريفى از عرض ادب و ارادت ، منظور نظر حضرتعلامه است ، چه قائل شدن احترام براى حضرت ختمى مرتبت (صلى الله عليه وآله ) ازسوى امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) امرى بديهى و مسلم است . مى فرمايد: آرى همين طور است . حكايت در جريان تدوين پيمان صلح حديبيه مابين سهيل بن عمر و پيامبر عظيم الشان اسلام(صلى الله عليه وآله )، حضرت (صلى الله عليه وآله )، على (عليه السلام ) را خواستو بدو فرمود: متن معاهده را بدين شكل كه مى گويم بنويس : بسم الله الرحمن الرحيم و على (عليه السلام ) نوشت : ابن عمرو گفت : من با اين جمله و رحمن و رحيم آن آشنايىندارم ، بگو بنويسد: باسمك اللهم ؛ يعنى به نام تو اى خدا. پيامبر (صلى الله عليه وآله ) درخواست او را پذيرفت و على (صلى الله عليه وآله )نيز آن را نوشت . سپس پيامبر خطاب به على (عليه السلام ) فرمود: بنويس اينپيمانى است كه محمد پيامبر خدا با سهيل بن عمرو نماينده ى قريش منعقد ساخت . در اينجا نماينده ى قريش از در اعتراض وارد شد و گفت : بگو نام خود و پدرت رانوشته و لقب رسول الله را از متن معاهده بردارد؛ چه اگر نبوت و دعوتتو را به رسميت شناخته بوديم ، با تو به ستيز برنمى خاستيم . حضرت خيرالمرسلين (صلى الله عليه وآله ) كه مصلحت اسلاميان را در انعقاد عهدنامه ىمزبور يافته بود به رغم عدم رضايت گروهى از مسلمانان ، خواسته ىسهيل را پذيرفت و به على (عليه السلام ) فرمود چنان كند. اين كار بر اميرمومنان (عليه السلام ) سخت گران آمد؛ آن سان كه باكمال ادب و احترام به حضرت عرضه داشت : مرا ياراى چنين جسارتى كه عنوانرسالت را زا جوار نام شريف شما بردارم نيست . پيامبر عظيم الشان اسلام (صلى الله عليه وآله ) چون چنين ديد از حضرتش (عليهالسلام ) خواست كه انگشت وى را برداشته روى عبارت مزبور نهد كه شخصا به محو آناقدام نمايد! بدين ترتيب خواسته ى نماينده ى قريش محقق و عهدنامه ى حديبيه مابين ترتيب خواستهى نماينده ى قريش محقق و عهدنامه ى حديبيه مابين طرفين منعقد شد، ضمن آنكه ديگر باربرگى از كتاب زرين و قطور عرض ادب اميرمومنان (عليه السلام ) به رحمت عالميان(صلى الله عليه وآله ) ورق خورد. 4- احترام به راى و تصميم حضرت (صلى الله عليه وآله ) مى پرسم : آيا در صدر اسلام كسى اين جسارت را به خود راه داد كه از صحابه ىرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بخواهد در تصميمى از تصميماترسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) دخالت نموده آن را به نحوى تغيير دهند؟. مى فرمايد: آرى ، متاسفانه نه تنها افرادى پيدا شدند كه اين جسارت را به خودراه دادند، بلكه بعضى از ياران آن حضرت نيز آن را پذيرفتند و (با دخالت در كارپبامبر (صلى الله عليه وآله ) نهايه به معصيت عظيمى گرفتار آمدند. چنانكه در مقاطعمختلفى به ويژه واپسين روزهاى زندگى شريف پيغمبر (صلى الله عليه وآله )فرمايشات او (صلى الله عليه وآله ) را عامدا در موضوعات حساس و سرنوشت سازىنظير امامت و خلافت الهى و جانشينى بلافصل امير مومنان على (عليه السلام ) نشنيدهگرفته ، العياذ بالله هذيان پنداشته و بر خلاف آنعمل نمودند. مى پرسم : مگو آنها نشنيدند كه قرآن كريم مى فرمايد: آن گاه كه خدا ورسولش در كارى فرمان دهند شايسته نيست كه مردان و زنان با ايمان در آن كار از روىاختيار و هر گونه كه بخواهند عمل كنند و فرمان خدا و رسولش را ناديدهانگارند. (58) مى فرمايد: چرا؟ اما در افتادن آنان به چاه وحشتناك هواى نفس و دنياپرستىنصوص صريح قرآن كريم را نيز از برابر ديدگانشان دور ساخت سپس مى افزايد: در اين ميان على (عليه السلام ) كه مشاور امين و معصومرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بود با احترامكامل به راى و ايشان هرگز در مقام تعديل و تغيير تصميمى از تصميمات حضرتش(صلى الله عليه وآله ) برنيامد، چرا كه يقين داشت من يطعالرسول فقد اطاع الله ؛ (59) هر كهرسول خدا را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است . حكايت با نقض مفادى از پيمان صلح حديبيه از سوى قريش ، مشركان از واكنش پيامبر (صلىالله عليه وآله ) سخت بيمناك شدند تا آنجا كه ابوسفيان را به عنوان سركرده خود بهمدينه گسيل داشتند تا در خواست تمديد عهد نامه را مطرح نمايد. به شهر مدينه آمد و با رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) از تمديد و تحكيم پيمانسخن راند، اما چون با سكوت و بى تفاوتى معنادار حضرت مواجه شد و به هدف خويشدست نيافت به خانه ى امام على (عليه السلام ) روى آورد و از حضرتش درخواست شفاعتنمود، اما حضرت (عليه السلام ) با صراحت كامل فرمود: ما هرگز در تصميمى كهپيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) مى گيرد، مداخله نمى كنيم (60) مى پرسم : از منظر امام على (عليه السلام ) شور و مشورت در چه مواردى رواست؟ مى فرمايد: در مواردى كه از طرف خداى تعالى ورسول (صلى الله عليه وآله ) و ائمه ى هدى حكم مشخصى صادر نشده باشد چنانكه درپاسخ طلحه و زبير كه معترض بودند، چرا با آنها مشورت نشده ، فرمود: اگرحكمى بود كه در كتاب خدا بيانى و در سنت نبوى راهى براى آن يافت نشد با شما بهمشورت خواهم نشست . مى پرسم : از اينروست كه قرآن كريم مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوااطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (61) اى مومنان ، خدا را اطاعتكنيد و رسول او را و ولى امر از ايشان را. مى فرمايد: آرى همانگونه كه فرمود: و ما اتيكمالرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا؛ (62) و شما آنچه را كهرسول حق (صلى الله عليه وآله ) دستور دهد (و منع يا عطا كند) بگيريد و هر چيزى را كهنهى فرمايد واگذاريد. 5- حمايت عملى و نظرى از حضرت (صلى الله عليه وآله ) و رسالت الهىاو مى پرسم : مقصود از حمايت عملى همان جان فشانى ها، مجاهدات ها، پايمردى ها،شجاهت ها و حرف شنوى ها صادقانه و متواضعانه اى است كه على (عليه السلام ) نسبتبه ساحت قدس نبوى (صلى الله عليه وآله ) روا مى داشت . مى فرمايد: آرى . مى پرسم : و مقصود از حمايت نظرى ؟ مى فرمايد: گفتار و سخن بلند آن امام همام كه در بخشهاى بعد گفتگو پيرامون آنصحبت خواهيم نمود ان شاء الله سپس مى فرمايد: حضرت على (عليه السلام ) علاوه بر حمايت عملى ، به نوع اخيرحمايت نيز دائما متوسل مى شد تا آنجا كه حتى از فرصت به دست آمده در مجلس عروسىخويش هم در اين زمينه سود مى جويد. مى پرسم : فرمايشات حضرت (عليه السلام ) در آنمحفل نورانى چه بوده است ؟ مى فرمايد: به قرار ذيل : ستايش و سپاس خدايى را سزاست كه سخنوران را به دانش خود نواخته و قلوبدينداران را به عنايتش منور ساخته است . راههاى به حق رسنده ىباطل ستيز را به واسطه ى احكامش آشكار فرموده و آنها را به وسيله ى پسر عمويم مهترعالميان و برگزيده جهانيان است مفتوح نموده است . پيامبر است اين ، كه دعوتش ناله ى ذلت بار ملحدين را بلند و صدق دعوى راستىژرفناكى پيام خويش را بر اهل باطل مبرهن نموده است . خداى تعالى حضرتش را خاتمپيامبران و سيد رسولان قرار داده است ، او هم رسالت حضرت حق را اجرا و نشانه هاىخداوندى را به عالميان ابلاغ فرموده است . ستايش مخصوص خداوندگارى است كه بندگان را به قدرت خويش آفريده به سببدينش عزتمند گردانيده و به وسيله ى پيامبرش محمد (صلى الله عليه وآله ) گرامىداشته ، رحمت ، مكرمت ، شرافت و عظمت بخشيده است . او را مى ستايم و گواهى مى دهم خداوندگارى جز او در جهان وجود ندارد درود حضرت حقبر محمد (صلى الله عليه وآله ) باد؛ درودى كه او را نفع بخشد و بهره مندسازد...(63) 6- پافشارى بر اجراى منويات رسولمكرم اسلام (صلى الله عليه وآله ) مى فرمايد: ابرام و اصرار بر اجراى حكم خدا ورسول (صلى الله عليه وآله ) صفت بسيار ارزشمندى است كه از حقيقت ايمان نشات مىگيرد و مولايمان امام على (عليه السلام ) بدان آراسته بوده اند.
|