|
|
|
|
|
|
مقدمه شيعه از آن دم كه بر شريعه على فرود آمد، از فرات هميشهزلال و همه آن جارى آن ،نوشيد و زمزمه آن را به جان نيوشيد،تا اين دم ،به تلاش وپايمردى واز جان گذشتگى شريعه بانان ناب انديش ،بر اين شريعه مانده واز آنفرات نوشيده و نوشانده است . شريعه على و اولاد على ،زندگى مى بخشد، پژمردگى را از روح و روان مى سترد، جانرا جلا مى دهد و جمال را صفا،شادابى مى آورد،ذهن را از پندارها مى پيرايد،دل را روشن مى كند، راه از بى راه مى شناسد، عليه نابرابرى ، بيداد، هر چه پستى وزشتى است ،مى شوراند، به سوى قلّه هاى زيبايى و مجد و شرف ،رهنمون ميگردد، ذلت راذليل و عزت را بر فراز مى دارد. شيعه ،با ماندن در اين شريعه ،نوشيدن و نوشاندن از آن فرات ،به جان نيوشيدننغمه ها،سرودهاو زمزمه هاى دل انگيز و روح نواز آن و گردن نهادن به رهنمودهاىشريعه بانان ،از هر گزندى در امان مانده ،از گردابهاى هراس انگيز فتنه ها به سلامترهيده و عقيده ناب و راستين خود را از هر گونه دستبرد و درآميختگى به دور داشته و نابو بى آميغ ،صاف و شفاف ،رخشان و آسمانى ،بذر باورهاى خويش را افشانده بىفرسودگى و خستگى ، فراز و نشيبها را پيمود و گردنه هاى نفس گير و دشوار گذررا پشت سر گذارده و شبهاى تار و بى پايان را به پايان برده ،تا به روزگارنوين ،گام گذارده و در اين روزگار،با همان پشتوانه لبالب و سرشار، ميدان دارىشگرفى را آغازيده است . در اين ميدان ، با هر چه پوچى و ناپاكى است در آميخته با هر چه شور و نشور، پاكى وراستى ،زلالى و روشنى است در آميخته و آوردگاه را به زيبايى و مردى و مردانگىبياراسته است . در هر برهه اى ، به گونه اى نقش آفرين شد.در برهه اى چون تندرى برفرمانروايان بيدادگر خروشيد و در دوره اى با هشيارى مردمانى را از چنگ ديوان و دَدانِآدميخوار، رهاند و زمين را پس از ويرانى و تباهى به دست قومى عنان گسسته ، آباد كردو در روزگارى با تلاش شبان و روزان ، رايحه دلاويز دانش و معارف شيعى را بر هركوى و برزن ،وزاند و در هنگامه اى سخت و دشوار،كه مرگ از هر سوى ،به سويش مىتاخت ،قهرمانانه كاخ مجد و شرف را بر آورد و به قلّه والاييها فرا رفت . بيان جزء جزء اين هنگامه آفرينيها، خوش درخشيدنها،سر فرازانه پيش رفتنها،از هيچزبان و قلمى بر نيايد؛ نه زبان آوران توان پيمودن اين عرصه را دارند و نه چكامهسرايان و نگارندگان توان ترسيم آن همه زيبايى و شكوه را. مجله حوزه ، به اين اميد پا گرفت كه دريچه اى به سوى اينبامدادِدل آويز بگشايد و شميمى از اين نسيم روح انگيز صبا، به جانها بيفشاند.و بر آنبوده و هست كه شكوه ها، زييابها، اوجها و والاييهاى شيعه را در آوردگاه هاى گوناگونبنماياند و باورهاى راستين و درخشان آن را، در حدّ توان ، به زيباترينجمال ، جلوه گر سازد. براى راه يافتن به اين آستان جلال ، راه ها و روشهايى را پيش گرفت ، از جمله بهآستان جاى جاى ميهن اسلامى و گاه ، آن سوى مرزها، بار يافت و از اين گنجوران خواستكه گنجينه سينه خود را بگشايند و از كانونهاى گرمى بگويند كه خود شاهد بوده اندو در برهه برهه از استخوان سوز، از برف و كولاك و بيداد دى ، رهاندند و به وادىهميشه بهار رهنمون شدند و از مشعلهاى بگويند كه خود سوختند، تا طلسم شب را بشكنندو ماندگان در باتلاق شب را به سرزمين سپيده ها ره نمايند. آنچه پيش روى دارد، بخش نخست از اين گفت و گوهاى برانگيزاننده ، روشن گر،بيدارگر و افق گشاست و اميد مى رود بخشهاى ديگر آن نيز، به زودى نشر بيابد وآيينه محفلِ حقيقت جويان گردد. آمين . حوزه مصاحبه با آيت اللّه صدوقى حوزه :مساءله ولايت فقيه ، و تفكّرِ حكومتِ بعد از ائمه اطهار (ع ) درزمان غيبت ، ويژه امام امت و ياران اوست ، يا در ميان فقهاى پيشين نيز بوده است ، و نيزمساءله ياد شده در متون اسلامى و روايات ما از چه جايگاهى برخوردار است ؟ استاد: ولايت فقيه ، از زمان غيبت صغرى تا بهحال برقرار است . به اين معنى ، نه اين است كه اَلنَبّىُ اَولى بِالمؤ منين مِناَنفُسِهِم پيغمبر تمام اختيارات را از جان مردم ومال مردم داشت . ولايت ، اولا و بالذّات مال خداست : اَللّه وَلى الَذيّن اَّمنوا چون آفريدگارماست . پس كسى كه ما را آفريده ، همه گونه اختيارى را هم درباره ما دارد. اختيار تامه اىرا كه خداوند متعال نسبت به بشر دارد و نسبت به بندگانش دارد، تفويض شده است بهپيغمبرش : اَلنّبى اَولى بالمؤ منين مِن اَنفُسِهِم . و ما كانَ لِمُومِن و لا مؤ منَة اِذا قضى اللّه وَ رَسُولهُ اَمرا اَن يكُونَ لَهُم الخيرة مِن امِرهمو من يعص اللّه و رسوله فقد ضلَّ ضلالا مبينا(1) فَلا وَ رَبك لا يُؤ منُون حَتى يُحكَمُوك فيما شَجَرَ بينهم ثُم لا يَجدوا في اَنفُسِهِمحَرَجا مما قَضَيتَ وَ يُسَّلِمُوا تَسليما.(2) در برابر پيامبر تمام امت بايد تسليم باشد. اين ولايت را خداى متعال داده است به پيامبرش . حتّى اگر به فردى بگويد: از مالتخارج شو، وظيفه اش اين است كه جدا شود.هر دستورى كه پيامبر بدهد، بايدعمل بكنند. اين جنگها كه مى شد، به وسيله رسول خدا بود، به امررسول خدا بود. 84 غزوه ، سريه كه براىرسول خدا پيدا شد. و پيغمبر با كفّار و قريش مى جنگيد، با ولايتى بود كه خدا به اوداده بود. ولايتش را اعمال مى كرد. بعدا هم اين ولايت را به جانشينانش داده ، به على (ع )و... تا رسيده به زمان حضرت مهدى حضرت مهدى (عج ) هم وقتى غيبت كبرى شروع شد،به وسيله توقيع شريفش ، كه به آخرين نماينده اش فرمود: ديگر جانشين براى خودمعيّن نكن و فرمود: و امّا الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواة حديثنا فاءنهم حجتى عليكم و انا حجةاللّه عليكم .(3) پس ولايت فقيه از جانب ولى عصر است ، ولى عصر هم از جانب پيغمبر است و پيغمبر هم ،از جانب خداست . پس اين ولايت را خدا داده به فقيه . منتهى در دوران قدرت طواغيت وشاهنشاهى ، نمى گذاشتند كه همه اين قدرت اعمال بشود. سدّ راه اين قدرت بودند. و جلواين قدرت را مى گرفتند، ولى باز هم تمام كارهاى مسلمين ، به وسيله فقها، به وسيلهمراجع بزرگ بود كه انجام مى گرفت . نصب قيّم براى صغير مى كردند. اجازات ديگرىمى دادند به اشخاصى كه صلاحيّت داشتند. اجازه امور حسبيّه مى دادند. براى غُيّاب وقُصَّر نصب قيّم دستور مى دادند. اينها را داشتند. منتهى كارهاى كلّى را دولتهاى وقت بهواسطه قدرتهايى كه در دست داشتند نمى گذاشتند كه فقيه اجرا كند. ولى حالا كه ديگر قدرت در دست مردم مسلمان است ، فقيه هم در راءس است به امر امام زمان، امام زمان هم به امر پيامبر، و پيامبر هم به امر خداست . پس ولايت فقيه يك امرى نيست كه مردم به فقيه داده باشند! اين يك امرى است الهى كه خدابه او داده ، و اگر هم مسلمان ، مسلمان باشد بدون ولايت فقيهاصل كارش درست نيست . تمام امور در دست فقيه جامع الشرايط است : مجارى الاءمور بيد العلماء(4) يَنظُرانِ مَن كان مِنكُم مِمّن قد روى حديثنا وَنظَرَ فى حَلالِنا وَ حَرامنا وَ عَرَفَاَحكامُنا فَليَرضوا بِه حَكما فانّى قد جَعَلتُهُ حاكما فاِذا حَكَمَ بَحكمنا فَلَمُيُقبل مِنهُ فَاِنّما استخفّ بِحُكم اللّه و عَلَينا رَدّ و الرّاد عَلَينا رادّ على اللّه وَ هُوَ على حدّالشّرك باللّه (5) امام عصر مى فرمايد: او حجّت است از جانب من به شما؛ يعنى آن كه عارف به حق ماست و منحُجّت بر او هستم . كسى كه نسبت به فقيه جامع الشرايط ردّ كندمثل اين كه ما را رد كرده است و كسى كه ما را رد كند شرك به خداست . پس يك امر به اصطلاح فعلى نيست كه نشسته باشند در مجلسين ، يا در قانون اساسىتفويضى كرده باشند به فقيه . امرى خدايى است ، آن را تقرير و تبيين كرده اند. واگر هم كسى زير بار ولايت فقيه نباشد، زير بار اسلام هم نيست . نمى شود گفت مسلمان، نمى شود گفت مؤ من . هر مقامى مى خواهد باشد. اگر ولايت فقيه راقبول ندارد، ما در اسلام او، شك داريم و در ايمان او به خدا. نه شك ، بلكه مى گوييم مؤمن من نيست ، مسلمان نيست ! مصاحبه با استاد ستوده (6) استاد ستوده خصال ، حضرت آيت اللّه ستوده را از ديرباز مى شناختيم و صداى گرم وآهنگين استاد سالها ما را در شور و نشورى عميق فرو برده بود. بر آن شديم با استادگفت و گويى داشته باشيم ، تا بيش تر با شخصيت معنوى و علمى استاد آشنا شويم . راهى خانه استاد شديم ، و استاد با محبت ما را پذيرفت . سادگى و بى آلايشى استاددوستان را مجذوب ساخته بود. زنده دلى همراه با وقار و متانت كه در استاد به طور شگفتانگيزى جمع شده بود، همه را تحت تاءثير قرار داده بود. در چهره اش هيچ نشانى از رنج28 سال تدريسِ مداوم ديده نمى شد. همتى والا وجودش را پر كرده بود و خستگى را نمى شناخت . از هاى و هوى زمانه ، خويش رابه كنار كشيده بود و وظيفه خويش را در تربيت و پرورش طلاب مى ديد. درطول مصاحبه اين معنا را در ذهن مان نقش بست كه : هر كسى را براى كارى ساخته اند، آنكه توان تعليم و تربيت دارد، بايد به اين مهم بپردازد و آن كه توان اداره جامعه رادارد، دستى بالا زند و گوشه كارى را بگيرد، و آن كه قلمى مى تواند بزند، به تبييناسلام و انقلاب بپردازد. از زندگى استاد جويا شديم . استاد پاسخ داد؛ امّا از پاسخ استاد چيزى دستگيرمان نشد؛زيرا استاد وقتى از خويش مى گفت ، زبان در كامش نمى چرخيد. حقيقت آن بود كه وى هرآنچه رنج در زندگى ديده بود، از كرشمه و نازِ يار مى دانست . و هر آنچه نعمت چشيدهبود، از لطف وى .از اين روى ، همه را لطف مى ديد و جاى براى شكوه و فغان نمى شناخت . اگر اصرار دوستان نبود، شايد همين مختصرى هم كه استاد بناچار به زبان آورد، نمىتوانستيم در مجلّه داشته باشيم ، و بيش تر ياد گذشتگان و خاطره روندگان بود، كهصفحه هاى اين بخش را پر مى كرد. چرا كه استاد علاقه زيادى داشت ، راه را در روشديگران بنماياند و از خود هيچ نگويد و اينك اين شما و اين كلام استاد. حوزه :شمّه اى از زندگى و وضع تحصيلى و تدريسى خود رابيان كنيد. استاد: طبق تاريخى كه ابوى اين جانب ، شيخ رحمت اللّه قاضى اراكى ، در پشتقرآن به شعر ذكر كرده ، در سال 1300، در اراك متولد شدم . پدرم درسال 1313، فوت كردند. زندگى ساده و بى تكلفى داشتم ، و كم عائله بودم . يادمهست حدود 35 سال قبل يك نفر اهل علم از بنده سؤال كرد كه ماهى چقدر مخارج داريد؟ گفتم : ماهى 150 تومان . گفت : اگر غير از شما اين حرف را مى زد باور نمى كردم . از روزى كه وارد عالم روحانيت شدم ، علاقه وافر به درس و بحث داشتم . والحمداللّهخداوند عالم نيز توفيق مرحمت فرمودند، بدون مسامحه و تنبلى انجام شده است . 38 سالقبل به قم آمدم و از محضر اساتيد محترم آن روز استفاده كردم . خدمت مرحوم آيت اللّهالعظمى آقاى بروجردى ، فقه و اصول و خدمت آيت اللّه اراكى و مرحوم آيت اللّه داماد،اصول و قريب هفت سال در خدمت آيت اللّه العظمى آقاى گلپايگانى فقه خوانده ام و درمحضر مرحوم آيت اللّه العظمى آقاى حاج سيد احمد خوانسارى ، علم كلام آموختم . از بدو ورود به قم ، ضمن تحصيل ، به تدريس هماشتغال داشتم و پنج دوره معالم الاصول ، قوانين ، سه دوره شرح لمعه ، هفت دوره كفايه وهفت دوره مكاسب را براى آقايان طلاب درس گفته ام . در ضمن ، در علم كلام ، شرح بابحادى عشر و شرح تجريد علّامه بر تجريد الاعتقاد خواجه نصير الدين ، رحمة اللّهعليهما، را در خلال بحث اصول و فقه مكرر براى آقايان عرض كرده ام ، چه در اوقاتتعطيلى و چه تحصيلى . حتى يك سالى اول آفتاب شرح تجريد مى گفتم . يك روززمستانى سخت ، در حالى كه برف مى باريد، رفتم مباحثه . يك نفر از آقايان مى فرمود: توى حجره به رفيقم گفتم : امروز نمى روم ، ايشان نمى آيند. رفيقم گفت : برو،او اگر سنگ هم ببارد مى آيد. البته اين رويّه ها از الطاف خداوند عالم بوده است . و اكنون هم بحثهاى حقير منحصر استبه مكاسب در فقه و جلدين كفايه در اصول كه در ايام هفته بحث مى شود و قريب 40ساعت در هفته براى مطالعه و گفتن آنها وقت صرف مى گردد و تاحال خداوند عالم در اين كار خيلى كمك فرموده وان شااللّه براى آقايان نافع مى باشد. حوزه :در حوزه مرسوم است وقتى استادى كتابى را مدتى تدريسمى كند، آن كتاب را ترك مى كند و كتاب بالاتر را مى پردازد. حضرت عالى با اين كهسالهاست مكاسب و كفاية تدريس مى كنيد، به درس خارج نپرداخته ايد، چرا؟ استاد: عجله اى نيست ، بايد وظيفه را انجام داد. بايد ديد نياز چيست ؟ به منبعضى اساتيد اين معنا را اصرار كردند. آقاى حائرى فرمود و اصرار كرد. ولى اگربراى خدا باشد، هر چه باشد، خوب است . مگر نياز باشد. درس خارج گفتن ، طالبشزياد است ، درسهاى پايين را كم تر مى گويند، قهرا نياز بيش تر است و بايد طبق نيازدرس شروع كرد. من هفت دوره مكاسب مباحثه كرده ام ، هنوز الا ن علاقه اممثل همان دوره اوّل است . همچنين كفايه را كه ازسال 49، شروع به تدريس كردم . مرحوم آخوند، اصول را منقح كرده است . در كتابخانه فيضيّه كتابى است به نامتعادل و تراجيح ، از مرحوم كرباسى . اين كتاب به قدرى حجيم است كه گمان مى كنم ازسالى كه من به قم آمده ام ، كسى لاى آن را باز نكرده است . مى گويند: مرحوم آخوند به خواب كسى آمده بود و در عالم خواب به وى فرموده است : من بهاهل علم خدمت كرده ام ، 25 سال زحمت آنها را در 2سال جمع كرده ام . آن شخص در جواب گفته بود: شما در 2سال جمع كرده ايد، ولى طلبه بايد 25 سال زحمت بكشد تا كتاب شما رابفهمد. حوزه :به نظر شما چه مقدار درس خواندن در رشته هاى مختلفبراى يك طلبه لازم است ؟ استاد: طلبه با 20 سال درس خواندن ، مجتهد مى شود. اگر يكى دو دورهاصول به همراه فقه و حديث و رجال بخواند، از تقليد بى نياز مى شود. خواندن ادبياتبه مقدار فهم قرآن و حديث كافى است . نظير علوم عقلى كه به مقدار نياز بايد بخواند.مرحوم آيت اللّه بروجردى ، برخلاف آن كه مى گويند با فلسفه مخالف بود، مخالفنبود؛ بلكه مى فرمود: به حدّ نياز خوانده شود. خوب است ، عمده وقت صرف فقه و اخبارو احاديث و تفسير قرآن شود. چنانچه مرحوم آقاى خوانسارى روزى درمنزل فرمود: اهل علم نبايد در اين زمان از علومى مثل فلسفه و... تهي دست باشد. حوزه :عدّه اى مى پندارندفضل هر كسى مربوط به مقدار زمان تحصيلى آن است و هر كسى بيش تر به درس رفتهباشد، عالم تر است ، نظر شما چيست ؟ استاد: درس خوب خواندن و خوب فهميدن مهم است ، نه درس زياد رفتن . بايدمطلب را خوب فهميد و خوب بحث كرد. مرحوم آيت اللّه بروجردى مى فرمود: در اصفهانكه درس مى رفتم ، در كنار آن ، خودم مشغول بودم . ايشان مى فرمود: من براى اين درس مى رفتم كه متّهم نكنند به اين كه آقا حسين درس نمى خواند و الّالازم نمى ديدم درس بروم . طلبه بايد اين طور باشد. در كنار درسها با هم مباحثه قوى وفعّال ، بحث كند، مثلا مستمسك را بيايند مباحثه كنند. مستمسك خيلى كتاب خوبى است . مرحومسيد، صاحب عروه ، در فروعش نظر دارد به جواهر الكلام و مستند الشيعة . مستمسك آقاىحكيم ملخّص اين دو كتاب است . آقاى حكيم ، در دو صفحه ، همه خصوصيات اين دو كتاب راآورده است . طلبه ها فروع عروه را عنوان كنند و بحث كنند. اين كه طلبه ها اين مطالعات رانمى كنند، رشد هم نمى كنند. حوزه :شنيده ايم كه مرحوم آقاى بروجردى مسلط بودن بر فتاواىاهل سنّت را بر فقيه لازم مى دانسته است . آيا شما اين سخن را از ايشان شنيده ايد؟ استاد: اين مطلبى است كه در درس مى فرمود. مى فرمود: پنج نفر از فقها فقهشان از همه ممتاز است كه عبارتند از: علّامه ، شهيدين ،محقق ، فخرالدين . و جهتش اين استكه احاطه به فتاوى اهل سنّت دارند. گاهى مزاح مى كرد و مى فرمود: در قديم كتابخلاف را بعضيها با انبر، ورق مى زدند، مى گفتند فتواى سنيها توى اينكتاب است . مرحوم بروجردى ، خود، اين كتاب را چاپ كرد. حوزه :طلبه ها براى تبليغ لازم است زبانهاى رايج خارجى و علومجديد را ياد بگيرند؛ گويا عده اى استفاده از سهم امام (ع ) را براى آموزش آنها صحيحنمى دانند نظر شما چيست ؟ استاد: اين چه حرفى است ، بايد خواند. گاهى تبليغ اسلام از راه دانستن اينهامى شود. قهرا لازم است . منافاتى با مصرف سهم امام (ع ) ندارد. مگر اينها را ياد بگيردو عليه امام زمان (ع ) به كار گيرد. هر آنچه را بياموزد و عليه امام زمان (ع ) به كاربگيرد، حرام خواهد بود. بعضيها مى گفتند: مى خواهيم با سهم امام به مكّه برويم ، آياامام زمان (ع ) راضى است ؟ در جواب مى گفتم : مگر امام زمان با حج (نعوذباللّه ) مخالف است ؟ اشكالى ندارد. حوزه :شما در اين مدت زياد تدريس ، چه تجربه هايى به دستآورده ايد و بايد درس چگونه گفته شود كه موفّقيت آميز باشد؟ استاد: درس را انسان اگر از روى علاقه بگويد، اشخاص را خسته نكند و بهجمع و جور بگويد، طلاب علاقه مند مى شوند. برخورد استاد با شاگرد بايد دوستانهو متواضعانه باشد، با تكّبر و فخر فروشى نبايد باشد. استاد، بايدمثل رفيق با شاگرد برخورد كند. اگر اين طور باشد، طلبه به نشاط مى آيد. اينهاخيلى تاءثير دارد. بايد درس را خيلى ساده بيان كرد.قبل از اين كه به قم بيايم ، طلبه هاى مدرسه اى كه من در آن جا ساكن بودم ، مى آمدنداز من اشتباه مى پرسيدند. به آنها مى گفتند: چرا همه شما از ايشان مى پرسيد، ازديگران نمى پرسيد. مى گفتند: ايشان وقتى مى گويد،اشكال مان را خوب مى فهميم . حوزه :طلبه ها به درس شما علاقه دارند، تنوّع درس و مزاحهاىشما سختيها را آسان مى كند. آيا فكر مى كنيد اين نوع تنوّع در درس گفتن مفيد است ؟ استاد: من فكر مى كنم اينها ادخالالسرور است . كسانى هستند كه الا ن مى آيند و مى گويند: من بعد از بيست و پنجسال ، هنوز حرفهاى شما يادم هست . وقتى شرح لمعه مى خوانديم به كتاب نكاح كه مىرسيديم ، چنان اين كتاب را مى خواندم كه بعدش مى رفتند زن مى گرفتند. ازدواجمنافاتى با درس ندارد، بلكه كمك است . طلبه هايى بودند كه مى گفتند چند وقت درسبخوانيم ، بعد زن بگيريم ، مى گفتم : زن گرفتن ربطى به درس ندارد، زن كه كتابرا از دست انسان نمى گيرد. خود فرد بايد علاقه به كارش داشته باشد، جديت كند. اينكه مى گويند چند سال بايد درس بخوانند بعد زن بگيرند؛ درست نيست . نجّار هم اگرهمه وقت خود را صرف زن كند به نجارى اش نمى رسد. اين مربوط به همت و بى همتىآدم است . گاهى سر درس مى گفتم : الا ن بعضى در مدرسه فيضيّه هستند، ولى به درسحاضر نشده اند، ولى بعضى ها در جاهاى دورى ساكن هستند، الا ن حاضرند. فردى بود،با اين كه پايش معلول بود، سر وقت در درس حاضر مى شد، ولى بودند افرادى كهسالم بودند، ولى تنبلى مى كردند. بايد خود انسان كار كند، خدا كمك مى كند. گاهىاوقات كارى كه 6 ماه وقت لازم دارد، با كمك خدا بسيار زود انجام مى شود. حوزه :شما از اعضاى جمع آورى كتاب : جامع الحديثالشيعة بوده ايد، بفرماييد انگيزه حضرت آيت اللّه بروجردى در اين اقدام چهبوده است ؟ استاد: چهار يا پنج نقيصه در وسائل الشيعه بود كه باعث اقدامبه اين كار شد. نقائص عبارت بودند: 1. مرحوم شيخ حرّ عاملى ، در آخر ابواب ، بعد از بيان احاديث باب ، مى فرمايد:تقدم او ياءتى ما يدلّ على ذلك . آيت اللّه بروجردى مى فرمود: كجاتقدم و كجا ياءتى ؟ بايد مقدار زيادى گشت تا آنها را پيداكرد. ايشان مى فرمود: بايد جاى اينها، باب ، روايت و كتابى كه از آننقل شده است معين شود. 2. وسائل ، تكثير ابواب كرده است ، مثلا در باب اذان و اقامه ،چهل و هشت باب منعقد كرده و حال آن كه چهار يا پنج باب كافى است . 3. وسائل تقطيع روايت كرده است ؛ مثلا يك روايت كه متضمّن 10 يا 11 حكم است در 11باب آورده و به 11 جزء تقسيم كرده است و اين كار درست نيست ، چون بسا صدر وذيل روايت قرينه مى شود بر فهم جملات حديث . حديث ، بايد يكجا نوشته شد و جلوىفقيه گذاشته شود، تا فقيه از آن احكام را استنباط كند، بلى براى كمك به فقيهنوشته شود كه اين حديث اشاره به مطلبى در فلان باب دارد. 4. در وسائل تكرار اساتيد شده است ؛ مثلا صاحبوسائل خبرى را از كافى نقل مى كند، سند را مى آورد؛ از شيخنقل مى كند، سند را مى آورد؛ و... آيت اللّه بروجردى مى فرمود: شيخ طوسى اخبار را ازكلينى نقل مى كند. بنابراين ، مى شود اين اساتيد راتداخل داد و اين چنين نوشت : يب يعنى تهذيب عن كا يعنىكافى و آن گاه سند را ذكر كرد. 5. وسائل ، اخبار اهل سنت را نياورده است . آيت اللّه بروجردى مى فرمود: من مى خواهم از اين راه اينها ملزم باشند كه به اخبار مامراجعه كنند و تمسك كنند. اهل تسنن مى گويند: فقه شيعه از آن جايى كهبه قياس و استحسان عمل نمى كند، توسعه ندارد. من مى خواهم آنها به كتاب هاى مامراجعه كنند و بدانند احكام فروعى كه آنهابه قياس و استحسان مى فهمند، ما با مراجعهبه روايات به دست مى آوريم . ولى بعد ايشان بنابر ملاحظات و احتياطى كه كردند، ازاين نظر برگشت مى فرمود: مى ترسم مقدسين هو كنند. بنابراين فرمود: وقتى بابتمام شد، بنويسيد: رواه الجمهور كه بدانند ما از اخبار و فقه آنها آگاهىداريم . 6. در وسائل ، كتب اربعه و غير اربعه مخلوط آمده است ، از اين روى مى فرمود: هر چه ازكتب اربعه است بالاى صفحه و بقيّه را بعد از آنها در پاورقى بنويسيد. روى اين مسائل ، ايشان اين جمع را تشكيل داد و خودشان گاهى اوقات تشريف مى آورد. ولىچون اين كار سالها طول مى كشيد، مرحوم آقاى ربّانى كه از اعضاى اين جمع بود، يكى دوپيشنهاد حضرت آيت اللّه بروجردى را در وسائل آورد و مثلا جاى : تقدم وتاءخر را مشخص كرد و چاپ نمود. حوزه :آقا نورالدين ، از بزرگان حوزه اراك بوده و حضرت عالىهم از دانش آموخته هاى حوزه اراك هستيد، اگر نكته و خاطره اى از استادان خود درباره آن مردبزرگ شنيده ايد، بيان كنيد. استاد: ما ايشان را درك نكرده ايم ، لكن مطالبى درباره ايشان شنيده ايم : يكىاز خصايص ايشان ، حافظه قوى و استعداد زيادشان بوده است . از ايشان رساله مىخواهند، ايشان مى فرمايد: من رساله ندارم ، هر كس فتواى من را مى خواهد، رساله اىبياورد من در حاشيه آن نظراتم را بنويسم . رساله را مى گرفته و در ظرف يك هفتهنظرات خود را در حاشيه آن مى نوشته است . سخاوت طبع ايشان نيز زياده بوده است . در اين جا خاطره اى درباره ايشان ، از مرحوم آقاى حائرىنقل مى كنم : مرحوم حائرى ، كه 16 سال در اراك مى زيسته است(سال 1316 ه ق ) به اراك مى آيد، 8 سال مى ماند،سال 1324، به كربلا مى رود و 8 سال آن جا مى ماند.سال 1332، مجددا به اراك باز مى گردد و درسال 1340، به قم مى آيد. در مدتى كه در اراك بوده ، با آقا نورالدين حشر و نشر وبرخورد داشته است . ايشان مى گفت : پول و كاه نزد اين سيد يكى بود. وقتى مرحومآقانورالدين فوت مى كند، مردم چهل روز عزادارى مى كنند. حوزه :اراك زمانى حوزه علميّه بوده ؟ استاد: بله ، حوزه اراك به قدرى رونق داشت كه آقاى حائرى مى فرمود: من حوزهاراك را از سامراء كمتر نمى دانم . به خاطر وجود آقاى حائرى حوزه اراك گرم شده بود. حوزه :آيا مرحوم حائرى سامراء هم بوده است ؟ بله ، ايشان در زمان آقاى ميرزاى شيرازى ، در حوزه سامراء بوده است ، در بيت ايشان .مرحوم شيرازى ، ايشان را با پسرشان هم مباحثه مى كند. درباره آقاى حائرى و ميرزاخاطره اى شنيده ام ، كه نقل آن در اين جا مفيد است : بعد از چند سالى كه مرحوم حائرى مى خواهد از ميرزا جدا شود، براى خداحافظىنزد ميرزا مى رود. ميرزا سنگين برخورد مى كند. اين برخورد روى آقا حائرى تاءثير مىگذارد. ميرزا مى فهمد، به آقاى حائرى مى فرمايد: صبر كن . وقتى مردم مى روند، نامهاى به آقاى حائرى نشان مى دهد، مى گويد: ببين چه نوشته است ! قبل از خواندن از مرحوم حائرى نامه را مى گيرد و مى فرمايد: نخوان ! آبروى فردى ازبين مى رود. شايد بد و بيراه نوشته بوده كه مرحوم ميرزا ناراحت بوده است . ميرزاى شيرازى خيلىمقيد بوده است . حوزه :از آقاى بروجردى اگر خاطره اى داريد، بفرماييد. استاد: بلى ، در يك هواى سرد زمستانى ،قبل از درس ، كسى خدمت ايشان مى رسد و از ايشان مى خواهد كه چون هوا سرد است درسنرود و اگر هم مى رود پوستين بپوشد. ايشان مى فرمايد: مى روم و عباى تابستانى هممى پوشم . ايشان آمد در حالي كه يك عباى استراليائى پوشيده بود. حوزه :از مرحوم آقاى خوانسارى هم ار خاطره اى داريد، بفرماييد. استاد: خاطره اى هم از ايشان دارم . وقتى در حضور ايشان از مرآتالعقول علّامه مجلسى سخن به ميان مى آمد، ايشان مى فرمود: اين كتاب خوبى است ، دوستداشتم آن را داشته باشم . روزى در يك كتاب فروشى با اين كتاب برخورد كردم كه درسه جلد با قطع بزرگ و زيبا بود، به ايشان عرض كردم : كتاب مرآةالعقول در فلان كتابفروشى است و به 63 تومان مى فروشند. ايشان فرمودند: الا ن منهيچ پول ندارم . اين حرف را در زمانى گفت كه مى توانست صدها هزار تومان از افرادتهيّه كند. اين قضيّه مربوط به 33 سال قبل است . حوزه :اگر از زندگى خودتان هم خاطره اى به ياد داريد و براىطلاب مفيد مى دانيد، بيان فرماييد. استاد: من در مجالس شركت نمى كنم . روزى كسى آمده بود و مرا به يك مجلس عقددعوت كرد. به ايشان گفتم : من در عقد خودم هم شركت نكردم چه برسد به ديگرى . چونهمان روز كه مى خواستم ازدواج كنم ، دوستان به مجلس عروسى ما مى رفتند، ولى منمباحثه مى كردم . و به عنوان كمك و لطف الهى اين را هم بگويم كه در شب ازدواج ، بنده 62ريال بيش تر نداشتم ،ولى خداوند به كسى كه مى خواهد وظيفه را انجام دهد كمك مى كند.آقاى نصير الاسلامى بود كه در مدرسه اى كه ما ساكن بوديم ، درس مى فرمود، و نمازهم مى خواند. بنده در خدمت شان شرح لمعه مى خواندم . در همان روز به من گفتت : آقاىصدراى واعظ شما را ديد؟ گفتم : نه . فرمود: با شما كار داشت . ايشان متصدى مدرسه ديگرى بود. من به مدرسه ايشان رفتم .منتظر ماندم . ايشان وارد شد. معمول بود وقتى به مدرسه مى آمد،اهل علم دورش را مى گرفتند. ايشان پس از آن كه جواباهل علم را داد، بر كاغذى به يكى از بازرگانان نوشت : هر چه فلانى مى خواهد بهايشان بدهيد. ولى من همچنان ساده گرفتم و اين مطلب بر من گران نيامد. حوزه :به نظر شما طلبه را نظر زندگى بايد چگونه باشد؟ استاد: وضع اقتصادى اهلعلم لازم است ساده باشد. بنده خودم با اين كه 38سال است در حوزه قم زندگى مى كنم ، حدود 13سال است كه منزل شخصى دارم . از نظر اخلاقى لازم است داراى صفات حسنه باشند. خصوصا تواضع و فروتنى و حسنخلق و تارك كذب و غيبت باشند. از نظر اجتماعى با مردم مدارا كنند، با آنها فخرفروشى نكنند. مثل يك پدر يا برادر با آنها رفتار كنند و طمع بهمال آنها نداشته باشند، تا در ديد جامعه با عظمت باشند. و عظمتاهل علم عظمت قرآن و اسلام است . نسبت به درس علاقه مند باشند و زحمت بكشند، و ازخداوند عالم و اهل بيت عصمت و طهارت ، مخصوصا، حضرت بقية اللّه ، روحى له الفداء،كمك بخواهند. حوزه :در پايان ما و ديگر طلاب را موعظه بفرماييد. استاد: من ، وقتى افراد را اصرار مى كنند و موعظه اى مى خواهند، مى گويم :زبان ! زبان ! بايد مواظب زبان تان باشيد، خيلى انسان بايد سنجيده حرف بزند.مرحوم خوانسارى ، طورى بود كه اگر 50 سال با ايشان مى نشستى ، درباره كسى يككلمه نمى گفت ، يا خود را بر كسى ترجيح نمى داد. زمانى بود كه من هنوز به قم نيامدهبودم و اراك بودم ، مرحوم كاشانى از تبعيد آزاد شده بود، اراك آمد. يك مدتى هم اطرافاراك تبعيد بود، ولى آن سال جاى ديگر تبعيد بود و به اراك وارد شد. بنا بود ابتدابه قم و آن گاه به تهران برود. در راه رفتن به قم ، مردم به علماى اراك ايشان رابدرقه مى كردند، صاحب حاشيه معروف بر كفايه و شاگرد آخوند هم حضور داشت . بهشش فرسخى قم آمده بوديم ، راه را به طرف دهى به نام قاضى آباد كج كرديم . درآن جا آيت اللّه كاشانى را به نهار دعوت كرده بودند. باغ مفصّلى بود، با امكاناتمفصّل . عده اى از علماء هم از قم آمده بودند. وقتى ظهر شد، ديدم سيّدى شنها را هموار كردكه نماز بخواند. من ديدم سيّد خوبى است ، پا شدم به ايشان اقتدا كردم . بعد فهميدمايشان آقاى سيد احمد خوانسارى است . اسم ايشان را شنيده بودم ، ولى از نزديك ايشان رانديده بودم . بعد از نماز ديدم خيلى به ايشان اقتدا كرده اند. كسى در آن مجلس از ايشانسؤ ال كرد: روئيت وجه و كفين اجنبيه جايز است يا نه ؟ آيت اللّه خوانسارى نگاهى به اوكرد و هيچ نگفت . آيت اللّه كاشانى به عربى به اين فرد گفت : مساءله قحط بود كهاين را پرسيدى . ايشان خيلى بر زبانشان مسلط بود. زبان حفظش لازم است ، چون جرم زبان سنگين است .اميرالمؤ منين (ع ) درباره زبان مى فرمايند: جرمه صغير و جرمه ثقيل . درروايت است كه كسى از دنيا سالم برود، ملائكه تعجب مى كنند. دنيا خيلى مخاطره دارد.پايين و بالا دارد. البته اگر كسى مصمّم باشد خدا كمكش مى كند. والسلام . حوزه :با تشكر از شما كه اين فرصت را به ما عنايت فرموديد. مصاحبه با حجة الاسلام و المسلمين هاشمى رفسنجانى (7) در پى تصميم به مصاحبه با آگاهان مسائل حوزه ، در اين شماره پاى سخن حضرت حجةالاسلام و المسلمين ، جناب آقاى هاشمى رفسنجانى ، نشستيم . مردى با كوله بارى ازتجربه تحصيل ، تحقيق ، مبارزه و مديّريت . دانشمندى فقيه ، با ديدگانى ژرف ، آگاهبه زمان ، آن سان كه در شب تار، بيم هيچ موجى و فشار هيچ گردبادى ، درساحل زمين گيرش نمى كند، و تلاءلؤ كاذب هيچ سرابى ، چهرهزلال آب را در ذهنش مخدوش نمى گرداند، و آن سوى هر پديده را به روشنى اين سوىپديده مى بيند. مردى كه چون با مردم سخن مى گويد مهربان تر از پدر، و آن گاه كهبا دشمن به مقابله بر مى خيزد، سخت تر و استوارتر از كوه هاى سر به فك كشيده است: اشدّاء على الكفار رحماء بينهم . آقاى هاشمى رفسنجانى ، در اين گفت و گو، از تجربه ها و خاطره ها و دست آوردهايشسخن مى گويد، و از كمبودها و كاستيهاى نظام تحصيلى حوزه ، مى نالد، و طرحها رابراى بهبود نظام تحصيلى و بالا بردن كارآيى حوزه ها ارائه مى دهد. از اين رو، گوش فرا دادن به سخنان وى ، و به كارگيرى رهنمودهاى ايشان ، مى تواندروش تحصيل حوزه را دگرگون سازد، و فقه مغلوب رهنمون گردد. اميد آن كه دست اندركاران اداره حوزه هاى علميه ، از تجربه هاى آقاى هاشمى سود جويند،و نظام آموزشى و تربيتى حوزه را آن گونه جهت دهند كه در آينده اى نه چندان دور، باتحول فارغ التحصيلانِ آگاه به تماميت اسلام ، تحولى در فرهنگ جامعهاسلامى پديد آوردند، و كمبودهاى نيروهاى كيفى نظام اسلامى را تاءمين كنند. حوزه حوزه :انگيزه حضرت عالى از انتخاب رشته روحانيّت چه بوده است؟ استاد: در حال حاضر، دقيق نمى توانم بگويم ، انگيزه انتخابم در آن زمان چهبوده است . اين موضوع به تلقى خانواده مان از دين و روحانيّت بر مى گردد. اصولازندگى من در يك خانواده نيمه روحانى و نيمه كشاورز؛ در روستايى به نامبهرمان ، در جلگه لو حقره )، از جلگه هاى رفسنجان ، بود. پدرم، خدا رحمتشان كند، مقدارى ، در حدود سيوطى و مغنى ، درس طلبگى خوانده بود، ولى چونبه قرآن ، ادبيات عرب و احاديث علاقه مند بود، تا دوران پيرى هيچ گاه مطالعه اينامور را رها نكرد. با اين كه شغل روحانى نداشت ، و كشاورز متوسطى بود، از مطالعه وخواندن احاديث و عربى به مقدارى كه مى فهميد، دست نمى كنيد. عموى من مرد فاضلى بود، ايشان صرف را خوانده و خوب فهميده بود. وى تنها روحانىروستاهايى كه ما بوديم ، مثل محمود آباد، بهرمان و قاسم آباد، بود. در چنين محيطى ، بهطور طبيعى با عربى و بعضى چيزها مقدارى آشنا بوديم . و چون آن جا مدرسه دولتىنبود، ما از 5 سالگى تا سيزده سالگى به مكتب مى رفتيم . كتابهاى مدرسه وكتابهايى مثل : گلستان سعدى ، معراج نامه و حافظ را مى خوانديم . اين اواخر پيش پدرمشروع بخواندن نصاب الصبيان كردم . اين اوّلين مرحله از ورود من به عالم طلبگى بود. پسر عمويم ، حاج شيخ محمد هاشميان ، امام جمعه رفسنجان ، كه بزرگ تر از من بود،امثله و مقدارى از صرف مير را خوانده بود و همراه پدرشان كه با سواد بود، مكتب داشتند.وى مرا تشويق كرد كه به قم بروم ، و طلبه شوم چون آن جا نمى توانستم درسبخوانم و آن مقدار كه در مكتب درس مى دادند، خوانده بودم . پدرم ، از اين پيشنهاداستقبال كرد و قرار شد به قم بيايم . در حدود چهارده سالگى بود كه وارد طلبگىشدم و از همان سال اوّل هم لباس پوشيدم . اصولا، از آن جا كه خانواده ما علاقه مند به امور مذهب ، قرآن ، دعا، روضه و اينطور چيزهابودند. و افرادى كه در اين قبيل خانواده ها زندگى مى كنند، داراى چنين انگيزه هاى هستند؛در من نيز اين انگيزه بود. علاوه بر آن ، راه ديگرى هم در پيش روى من نبود؛ يا بايد در ده مى ماندم و همان كارهاىتوى ده و كشاورزى را مى كردم ؛ يا اين كه به قم مى آمدم ، چون آن جا درس طلبگى ،بيش از اين ، مقدور نبود، البته عموى من مى توانست درس بدهد؛ امّا، نه طلبه اى بود ونه جاذبه اى . به همين خاطر، تشويق شدم كه به قم بيايم . در آن سال ، پدرم و عمويم عازم سفر كربلا شدند و من و پسر عمويم را آوردند قم وطلبه شديم . از امثله و شرح امثله ، طبق رويه اى كه در قم بود، شروع كرديم ومشغول درس خواندن شديم . بنابراين ، انگيزه همان انگيزه اى بود كه در خانواده ما بود، و جاذبه اى كه روحانيتبراى ما داشت . افراد روحانى ، به يك حالت ملكوتى در ذهن ما جلوه داشتند. گاهى كه ازبيرون ، آخوندى ،روضه خوانى ، به ده مى آمد، براى من خيلى جاذبه داشت . در جلساتروضه شركت مى كردم و گاهى هم نوحه خوانى مى كردم . به طور كلى ، رشته براى منيك رشته بسيار مقدسى بود. حوزه :چرا قم را براى ادامهتحصيل انتخاب كرديد؟ استاد: علت اين كه به قم آمدم و به شهرهاى ديگر نرفتم ، اين بود كه اخوانمرعشى در قم بودند، و از طلاب فاضل هم بودند و ما، با ايشان قوم و خويشى داريم .اين امر باعث مى شد كه به قم بيايم و از موقعيت آنها در قم استفاده كنم . به همين جهت ،ابوى و عمويم ، من و آقا محمد را به قم آوردند، و درمنزل آقايان مرعشى گذاشتند و خود به كربلا رفتند. حوزه :شيوه برخوردتان با مشكلات و رنجهاى دوران طلبگىچگونه بود؟ استاد: مشكلات چندانى نداشتم ، و در قم ، زندگى بهتر از روستا داشتم . درحال حاضر، كه روستاها پيشرفت كرده اند، چقدر با زندگى شهرفاصل دارند؟ خوب آن موقع خيلى پيش تر از اينها بود. روستاى ما، طورى كه تا 14سالگى كه به قم آمدم ، يكى دو بار بيشتر در روستا ماشين نديدم ، يك بار ماشينسوارى و يك بار ماشين بارى ! گاهى هم دوچرخه و موتور سيكلت در آن جا پيدا مى شد.وقتى به قم آمدم ، تحوّلى برايم محسوب مى شد. علاوه بر آن ، در خانه آقايان مرعشى، كه ما در آن زندگى مى كرديم ؛ زندگى نسبتا مرفّهى بود، و در آن خانه ، مشكلاتى ازلحاظ امكانات نداشتيم . تنها مساءله غربت و دورى از خانواده بود كه البته ، به زودىبا دوستان طلبه در قم انس گرفتيم ، و از اين جهت هم مشكلى نبود. از لحاظ زندگى هم ،ماهى 50 تومان از طريق پدرم مى آمد، و پنجاه تومان آن روز، براى زندگى كافى بود،بخصوص ، كه كرايه منزل هم نداشتيم ؛ و در آنمنزل ، احساس كمبود نمى كرديم ، مثل منزل خودمان بود و مشكلى نداشتيم . وقتىپول دير مى رسيد، بدهكار مى شديم و بعد كه مى رسيد، مى پرداختيم . البته ،زندگى من اين طور بود؛ وگرنه طلبه ها در آن زمان مشكلات فراوان داشتند. افرادى كهاز طريق خانواده شان ، امكاناتى براى تهيّهوسائل زندگى نداشتند؛ يا در قم منزل از خودشان نداشتند؛ به ويژه ، آنهايى كه تازهوارد قم مى شدند، بسيار زندگى سختى داشتند. به طلبه هاى مبتدى شهريه نمى دادند،و حجره گيرشان نمى آمد. امكانات كم بود و بايدبا نهايت فقر و تنگدستى زندگى مىكردند. مشكلات سرما، گرما، مرض ، تهيه مسكن ، مسافرت و... هم بود. طلبه هاى زيادى را، كه الا ن از شخصيتهاى كشور هستند مى شناسم كه در آن زمان براىمعيشت خود، رنجهاى زيادى داشتند. حوزه :شما چه درسهايى را خوانده ايد و اساتيد شما چه كسانىبودند؟ استاد: در آن دوره معمول اين بود كه همين امثله ، شرح امثله ، تصريف ،عوامل ، انموذج ، صمديه و تقريبا همه مقدمات و منطق كبرى خوانده مى شد. من هم به همانترتيب خواندم و سريع هم خواندم . بعد سيوطى ، مغنى ، بخشى از جامى ، حاشيه ملاعبداللّه در منطق ، بخشى از شمسيه در منطق ، معالم ومطول را به طور كامل خواندم . قسمت عمده اينها درس اصلى ادبيات بود. من تقريبا در دوالى سه سال اينها را خواندم . بعد لمعتين را به طوركامل ، قوانين جلد اوّل ، رسائل و مكاسب و كفايتين را به طوركامل خواندم . در كنار اينها منظومه منطق و منظومه فلسفه سبزوارى و قسمتى از اسفار راخواندم . اساتيد دوران مقدمات ، آن طور كه در حوزه مرسوم بود، اساتيد خيلى مشخص و معروفىنبودند. وقتى طلّاب وارد حوزه مى شدند، از طلبه هايى كه درس آنها بالاتر بود، درسمى گرفتند، و يا كسانى كه جديد الورود بودند، مباحثه مى كردند. من هممثل همه آنها همين گونه با مقدمات برخورد كردم ، ولى در درس خارج ، درس آيت اللّهبروجردى را تا وقتى در قيد حيات بودند، تقريبا همه را، مى رفتم . درس خارجِ مهّم ،درس امام بود. يك دوره و نيم ، اصول خدمت ايشان خواندم و درس فقه هم به موازات اينداشتم . در شش ، هفت سالگى كه خدمت ايشان بودم ، فقه واصول را با پسر عموى خود از ايشان درس مى گرفتيم . درس تفسيرى در حاشيه آن بودكه آقاى علّامه طباطبائى مى گفت . مدتى هم درس آيت اللّه گلپايگانى در فقه رفتم .درس مرحوم آيت اللّه داماد زياد رفتم . و گاهى هم پاى درس مدرسين ديگر درس خارج مىرفتم ، لكن نه زياد و نه در سطح بالا. استاد ديگر ما آقاى منتظرى بود.رسائل ، مكاسب ، كفايه و منظومه را پيش ايشان خواندم . تقريبا چهار الى پنجسال به طور مداوم خدمت ايشان درس مى خواندم . مهم ترين استفاده هايى كه من درطول تحصيلم كرده ام ، در درجه اوّل ، از درسهاى حضرت امام بود؛ كه هم از درسشاناستفاده زيادى برده ام ، و هم از روحيّه وافكارشان سود جستم . و ضمن اين كه خدمت ايشاندرس مى خواندم ، سعى مى كردم روزهاى تعطيلى يا اعياد و روزهايى كه آن جناب درسنداشت ، خدمت ايشان بمانم و از حرفهاى ايشان لذّت ببرم . حوزه :حال كه از تحصيل و اساتيدتان فرموديد، از خاطرات ايندوره هم ، اگر چيزى به ياد داريد، بفرماييد؟ استاد: خاطرات دوران تحصيل زياد است . براى من دوران طلبگى دوران خاصّىبود. از دوران ادبيات ، وقتى كه سيوطى مى خواندم ، خاطره شيرينى دارم : حافظه منخوب بود و اشعار الفيه و متن حاشيه ملّا عبداللّه را حفظ كرده بودم . با حفظ كردن اشعارسيوطى متن حاشيه ، طلبه بر منطق و نحو به خوبى مسلّط مى شود. در آن زمان به طلبههاى مبتدى ، تا حدود لمعه ، شهريه نمى دادند. البته گاهى فوق العاده اى تقسيم مىكردند. من به فكر افتادم ، براى تاءمين نيازهايم خدمت آيت اللّه بروجردى بروم . خيلىبه وى علاقه مند بودم . هر جا ايشان بود؛ حالا چه توى درس يا جلسه ، من مى ماندم .درس ايشان را نمى فهميدم ، ولى پاى درس ايشان مى رفتم . عاشق ايشان بودم و همينطور نگاه مى كردم . در آن زمان مقدارى قرآن ، بخشى از سوره بقره ، را حفظ كرده بودم . ازاوّل به فكر حفظ قرآن بودم . نامه اى خدمت آيت اللّه بروجردى نوشتم و در آن نامه متذكرشدم كه من بخشى زا سوره بقره ، متن الفيه و متن منطق را حفظ دارم و از ايشان استمدادكردم . توى نامه نوشتم كه آمادگى دارم امتحان بدهم . ايشان ايّام و فيات مجلس روضهمى گرفت و آقاى فلسفى منبر مى رفت . نامه را توى مجلس روضه ، به ايشان دادم .ايشان خواند(مرحوم فاضل قفقازى پدر آقاى محمدفاضل هم كنار ايشان نشسته بود) بعد از خواندن نامه ، فرمود: حاضرى امتحان بدهى ؟ گفتم : بلى . بچه طلبه اى بودم ، دو زانو خدمت ايشان نشستم . يكى از آيه هاى سوره بقره ، آيه :ما ننسخ من آية او ننسها... را خواند. گفت : بعد يكى از اشعار الفيه راخواند، گفت : بعد را بخوان : چند شعر بعد را خواندم . آن گاه يكى از جاهاىمشكل متن حاشيه را خواند. من دنباله اش را خواندم . سپس معناى آن قسمت كه خيلىمشكل بود، خواست ، معنى كردم . ايشان ، خيلى تشويق كرد و همان جا گرفتم و اين اوّلينشهريه من بود. بعد از آن ، به مقسم خود، آقاى شيخ محمد حسن احسن گفت : جايزه اى به منبدهد. ما رفتيم جايزه مان را بگيريم . ايشان يك دست لباس (قبا و عبا...) كهنه دارد. خيلىبه من برخورد، چون حالت گدايى پيدا كرد؛ من گريه ام گرفت و آنها را نگرفتم . آمدم، بعد يك چيز نقدى به من دادند و آن طورى تمام شد. حوزه :موضوعى كه براى ما طلبه ها جالب است بدانيم ، اين استكه چه چيزهايى در ساخت شخصيّت شما تاءثير داشت ؟ استاد: پايه عقيدتى من از همان خانواده بود. خانواده ما عقايد مذهبى و محكم وسالمى داشتند، كه همه اعضاى خانواده همان جور هم ماندند. پدرم خيلى متعبّد بود. و معمولا،سپيده صبح بلند مى شد و قرآن مى خواند، تا آفتاب بالا مى آمد. صبح ما با صداىقرآن ايشان بلند مى شديم . از بچگى ما را براى نماز خواندن بيدار مى كردند و برنماز خواندن ما مواظبت مى كردند. خوب متكى هم كه مى رفتيم جنبه مذهبى داشت ، روستا هممذهبى بود؛ هنوز هم همان طور ماند است . روستاى ما، مركز پخش مذهب در آن جلگه بود. و ماكه طلبه شديم ، به آن جا رفت و آمد داشتيم ، و مبلّغ بوديم . آن قد است روستاها هنوز هممانده است . در قم هم حضور آقايان مرعشى براى ما مغتنم بود، چون آنها در قم از طلبههاى فاضل و شاگرد آقاى بروجردى بودند و اين باعث مى شد كه ما با چهره هاى متشخص حوزه قم آشنا شويم . تقريبا، همه خانه ايشان مى آمدند و رفت و آمد داشتند. توىمهمانيها با آنان آشنا مى شديم ، حرفهايشان را مى شنيديم . اين موقعيّت هم باعث شد، كهما بيش تر از سطح معمولى طلبه ها با سطح بالاى حوزه تماس داشته باشيم . و اين همكمك كرد به تحقيق شخصيت وجودى من . وقتىتحليل مى كنم ، اين طور به نظرم مى رسد. امّا پايه فكر سياسى من به دوران مبارزات آيت اللّه كاشانى بر مى گردد، كه البتهاينها را مى توان به عنوان خاطرات سياسى هم تلقى كرد. من ، متولد يك هزار و سيصد وسيزده هستم و آن سالى كه من آمدم سال هزار و سيصد و بيست و هفت بود.سال بيست و هفت ، اوج مبارزات سياسى آيت اللّه كاشانى ، فدائيان اسلام و جبهه ملى بود.جريانات سياسى براى من كه از روستا آمده بودم و آن حوادث عجيب و غريب را مى ديدم ،جالب بود. آن ميتينگها، سخنرانيهاى مرحوم واحدى ، نواب صفوى و شمس قنات آبادى و آنچيزهايى كه پيش مى آمد، سخنرانيهايى كه جبهه ملّى ها در قم مى كردند، برخوردهايىكه در دوران مصدق پيش مى آمد، كم كم خودمان سياسى شده بوديم ، توى اين جريانهاحركت مى كرديم . يك بار، به عنوان اعتراض به جريان سيد معمّمى كه توده اى شده بودو در مسجد امام نماز مى خواند به شهر بانى رفتيم . تيراندازى شد و گاز اشك آورانداختند. اين چيزها را تازه مى ديدم . اينها خاطره مى شد و البته براى من سازنده هم بود؛ از اينرو، بايد بگويم آن جنبه سياسى و مبارزاتى خودم را از همان سالها دارم ، از مبارزاتفدائيان اسلام ، جبهه ملى ، آيت اللّه كاشانى و آن حوادثسال هزار و سيصد و بيست و هفت به بعد، تاتشكيل دولت مصدق و سقوط آن . اين دوره براى من بسيار بسيار سازنده بود. البتهاطلاعات مبهمى دارم ، چون آن موقع تشخيص زياد نبود، ولى پايه سياسى فكر ما را همانسالها محكم كرد. حوزه :از چه زمانى شروع به تبليغ كرديد و چه خاطراتى در اينباره داريد؟ استاد: يك كمى كه درس خواندم ، احساس علاقه مندى به تبليغ كردم . همه طلبهها مى دانند كه دوران اول طلبگى يك حالت مقدسى و يك وارستگى دارد. زود احساس كردمبايد آن مقدار كه ياد گرفتم ، تبليغ كنم . سال سوّم و چهارم طلبگى بود كه شروعكردم . آن مقدار كه ياد گرفتم ، تبليغ كنم .سال سوّم و چهارم طلبگى بود كه شروع كردم . آن موقع براى تبليغ مشكلاتى داشتيم .من را مى شناختند و مجانى هم تبليغ مى كردم ، مساءله اى نبود و مردماستقبال مى كردند. اصولا، خانواده ما آن جا طورى بود كه برخورد مردم با ما خيلى خوببود و بسيار مؤ ثر و مورد استقبال بوديم . من هم چيزى ياد مى گرفتم و مى رفتم براىمردم مى گفتم . كم كم يك مقدار مخارج زندگى زياد شد و در آمد كافى هم نداشتيم ، به فكر افتادمبراى تبليغ به جاهاى ديگر هم بروم تا درآمدى هم داشته باشم و بتوانم زندگى كنم .در ضمن ، برادرهاى ديگر هم بعد از من به قم آمدند و دو سه نفر شديم و آقاى مرعشى هماز قم رفت و ما رفتيم خانه گرفتيم ، چون اوائل ، مدرسه گيرمان نيامد و اين موضوعباعث شد خرجمان زياد شود. از يك طرف وظيفه تشخيص مى داديم و از طرف ديگر نيازمالى هم داشتيم ، بنابراين تبليغ رفتيم . عزّت نفسى برخوردار بودم و از اين كه اينطور معلوم شود به تبليغ مى رويم و پول مى گيريم ، ناراحت مى شدم و تحملش براىمن سنگين بود. به علاوه ، تبليغ را هم با توجّه به تعليمات اوليه مان ، به عنوانوظيفه مى خواستم انجام دهم ، مزد گرفتن براى من دشوار بود. ولى ضرورت ، اين را برمن تحميل مى كرد. امّا خاطرات تبليغ : اوّلين خاطره اى كه دارم ، مربوط مى شود به يكى از روستاهاى خمين، به نام كمره هم مباحثه اى داشتماهل آن جا، كه مرا تشويق كرد براى دهه اربعين به آن جا بروم . آدرس داد. سوار ماشينشدم و با يك چمدانى از كتاب آن جا رفتم . كنار جاده ، لب قهوه خانه پياده شدم ، خيلىسخت گذشت . اصلا خجالت مى كشيدم . خيال مى كردم . كه حالا همه مردم گمان مى كنندبراى گدايى آمدم . يك حالت ورشكستگى احساس مى كردم . شب توى قهوه خانه ماندم .صبح آمدند و مرا بردند. توى يك خانه اى روضه بود كه مرا آن جا بردند. لابد قصدآزمايش داشتند. در آن جا يك سخنرانى كردم . طبقمعمول طلبه ها، اوّل آيه شريفه : الم اعهد اليكم ياءبنى آدم ان لا تعبدوا الشيطانانه لكم عدومبين (8)را مطرح كردم و درباره عبادت شيطان و عبادت خدا حرف زدم. يك مقدار با لحن تند با مردم برخورد كردم . بعضى ها حرفهاى من را پسنديدند وبعضى ها نپسنديدند. منبرم خيلى نگرفت ؛ غريبى هم فشار آورد، برگشتم . و به عنواناين كه چمدان را از قهوه خانه بياورم به قهوه خانه آمدم . حالم پريشان بود، منبرمنگرفته بود، و جاى درستى هم نبود. استخاره كردم كه بيايم يا بمانم ، بود، منبرمنگرفته بود، و جاى درستى هم نبود. استخاره كردم كه بيايم يا بمانم ، اين آيه شريفهآمد كه : لو اطلعت عليهم لوليت منهم فرارا.(9)فورى سوار ماشينى شدمكه به طرف قم بر مى گشت . و اين تبليغ يك روزطول كشيد. در سفر ديگرى ، كه سفر بعدى بود، همراه آقايان ربّانى املشى و حسن صانعى بهطرف شيراز رفتم . رفتم فسا. در درآمد هم شريك شديم . قرار شد هر چه گيرمان آمد،تقسيم كنيم . در راه خيلى سختى كشيديم . با اين كه خاطرات شيرين طلبگى داشتيم ، و ازيك نوع آزادى برخوردار بوديم ، ولى خوب سختى خيلى كشيديم بعد از سه چهار روز،جايى گيرمان نيامد، بعد به يك روستايى به نام وهُميز رفتيم .اوّل رفتيم به اصطهبانات ، آن جا كارمان نگرفت . بعد رفتيم وهُميز يك چندروزى آن جا بوديم . آن جا هم بند نشديم رفتيم نى ريز و در آن جا مانديم . در اين دوره ، كه به خاطر احساس وظيفه نمى توانستيم در قم بمانيم و به تبليغ نرويم، مشكلات زيادى داشتيم . البته ميتوانستم به روستاى خودمان بروم ، ولى آن جا درآمدىنداشت ، و فكر مى كرديم كه ترّقى منبر و قدرت و عظمان در غريبى بهتر مى شود. ازاين رو، دوره سختى برايم بود. البته در همين دوره ، چيزهاى شيرينى هم براى ما وجودداشت . رنجها را تحمل مى كرديم ، ولى دست آوردهاى خوبى نصيبمان مى شد، شناسايى وتجارب خوبى به دست آورديم . حوزه :چه نوع فعاليّت فرهنگى يا تحقيقاتى داشتيد؟ استاد: در آن دوره ، روى چيز خاصى تحقيق نمى كردم ، بلكه نياز مهم من آن موقعمنبرهايم بود كه براى آن مطلب جمع مى كردم و روى مطالعه تاريخ ، تفسير، روايات ،اشعار و رفتن پاى منبرها و ديدن اساتيد خطابه كار مى كردم . آن موقع احساس مى شد، نياز به علوم جديد و دانستن زبان خارجى دارم و فرصتى پيداكردم كه تابستانها به مدرسه علوى در تهران بيايم . در آن جا تحت عنوان تربيت مبلغبراى خارج ، دوره هايى براى آموزش زبان و علوم جديد گذاشته بودند كه براى من مفيدبود. يكى از كارهايى كه همراه آقاى باهنر و بعضى دوستان شروع كرديم ، نشريه اى بودبه نام : مكتب تشيّع ، سلسله انتشاراتى بود كه هفت يا هشت سالنامه و چهارفصل نامه درآمد. اين يك كار مفيدى بود؛ اولا مقالات بسيار خوبى منتشر كرديم ، مقالاتتحقيقى كه از خود نويسندگان و محققان مى گرفتيم . و ثانيا براى خودمان هم مفيد بود؛چون تهيه كردن مقالات ما را با مسائل مهمّى آشنا مى كرد، و همچنين با محققان و روشنفكرانآشنا مى ساخت . به علاوه شبكه توزيعى درست كرده بوديم كه در سراسر كشور پخشبود، و نمايندگانى داشتيم . نمايندگانى كه نوعا آدمهاى مخلص و فعّال مذهبى بودند. اين شبكه ، در كارهاى سياسىخيلى به درد ما خورد؛ يعنى ، به صورت يك شبكه در سراسر كشور چهره هاى فعالىداشتيم كه اسم آنان را مى دانستيم ، و نامه هايى از آنان داشتيم و كارهايشان را مى دانستيم، با بعضى كه به قم مى آمدند آشنا بوديم و مذاكره مى كرديم . و اين شبكه در وقتىكه مبارزه را عليه شاه شروع كرديم در موفقّيت ما تاءثير داشت . براى پخش اعلاميّه وارتباطات از اين شبكه خيلى استفاده كرديم . تحقيقات عميقى در اين دوره براىمسائل خاص اجتماعى نداشتيم ، غير از همانها كه در مكتب تشيع منتشر شد. البته براى آنزمان ، به نظر من كار بسيار مؤ ثر و مفيدى بود و در رشد حوزه و طلبه ها نقش اساسىداشت ؛ چون مهم ترين مسائل فكرى آن زمان را، در رابطه با تبليغات عليه اسلام كه دردانشگاه ها يا در سطح روشنفكران و غرب زده ها و مجامع ماركسيستى مطرح بود، در آن مجلّهبه صورت مقالات تحقيقى مطرح و از اسلام دفاع مى كرديم . نشريه ما، نسبت به مكتب اسلام امتياز داشت . مكتب اسلام مقالاتى كوتاه وسطحى داشت و اين مجلّه مقالاتى عميق و طولانى مى نوشت . فكر مى كنم در آن موقع گام مؤثرى در رشد طلبه ها بود. تيتراژش زياد بود و در سراسر كشور پخش مى شد. درضمن به درد وعاظ هم مى خورد، و طبعا در افكار منبرى ها تاءثير داشت و تحوّلى در جامعهمذهبى آن روز بود. آن نشريه بايد از كارهاى مؤ ثر حوزه به حساب مى آيد. اينها، بيش تر مربوط به آن دوره اى است كه در قم بروم . وقتى از قم بيرون آمدم درموارد زيادى تحقيقاتى داشتم كه با پيروزى انقلاب ناتمام ماند. و در اثر گرفتارىنتوانستيم تمام كنيم . يكى از آن موارد، زندگى ائمه بود. ما آن موقعى كه مبارزه مىكرديم ، احساس مى كرديم ، احساس كرديم كه زندگى ائمه براى مردم روشن نيست و بهخاطر ابهامها كه در زندگى ائمه است ، آدم هاى ضد مبارزه ، و مخالفان انقلاب و منزويها،هميشه براى توجيه خودشان ، تاريخ زندگى ائمه را تحريف و براى سكوت و بىتحركى خودشان ، به چيزهايى استدلال مى كردند. اين بود كه به فكر افتاديم درزندگى ائمه تحقيق و آن را بازنويسى كنيم . با بودجه اى كه از طرف يكى از دوستاندر اختيار ما گذاشته شد، كار را شروع كرديم . بودجه اى در حدود سى هزار تومان .موضوعاتى براى تحقيق مشخص كرديم . در حدود ده پانزدهفصل و حدود يكصد و چند موضوع بين طلبه هاىفاضل ، خوش ذوق و مبارز تقسيم كرديم . كتابهايى را مشخّص كرديم ، تا زندگى ائمهرا يك بار ديگر مطالعه كنند. بعضى ها رايگان كار مى كردند و بعضى ديگر به خاطرزندگى ، مجبور بودند چيزى بگيرند. آن موقعها براى تحقيق ساعتى پنج تومان مىداديم . يادداشتهاى به نسبت خوبى به دست آمد. از همكاران نزديك ما، در اين راه ، آقاى موسوىخوئينى ها، آقاى معاديخواه و افرادى ديگر بودند. در آخرين بارى كه بازداشت شدم ،رابطه من با اين گروه تحقيقاتى قطع شد. خوشبختانه چون از ترس رژيميادداشتهايمان را تكثير مى كرديم و در چند جا نگه مى داشتيم ، اين يادداشتها سالم ماند.البته نرسيديم تعقيب كنيم . اخيرا شنيده ام آقاى موسوى تعقيب مى كند و براىتكميل آنها از طلبه هاى قم استفاده مى كنند. اگر اين كار تمام بشود، مى تواند منبعخوبى براى تحقيق باشد. در مورد ديگرى ، در رابطه با قرآن يك تحقيق انفرادى كرده ام . تنظيم يك فهرست معنوىبراى قرآن . لازم است تا مطالبى كه در قرآن آمده فيش بشود. المعجم المفهرس براىالفاظ قرآن نوشته شده ، امّا براى معنايى قرآن تا به امروز در كتابخانه هاى دنيا، چهبه زبان فارسى ، چه عربى و چه زبانهاى ديگر، چيز جامعى وجود ندارد. براى اينكار از مدتى پيش برنامه ريخته بودم ، ولى هيچ وقت فرصت پيدا نمى كردم . آخرينبارى كه به زندان افتادم ، در زندان اوين ، محيط خوبى داشتم ، كتاب و امكانات بود،فرصت زيادى هم پيش آمد. از اين رو، كار را شروع كردم و پايه يك كار بسيار ضرورىو مادرى را در اين باره ريختم . قرآن را يكى دوبار با دقّت مرور كردم ، و همراه باتفاسيرى كه داشتم ، آيات را تجزيه كردم . هر مطلبى كه فكر مى كردم از آيه بهصورت صريح ، يا ظاهر، يا اشاره ، يا تفسيرهايى كه در روايات بود، استفاده مىشود، يادداشت مى كردم ، بعد كه اينها را توانستم از زندان بيرون بياورم ،محصول كار متراكم دو سال ونيم را در بيست و چند دفتر دويست برگى كه به صورتغير منظّم و به ترتيب تنزيل قرآن ثبت شده بود، در اختيار عدّه اى از جوانان گذاشتم ،تا آنها را تبديل به فيش كنند. و امروز در حدود صد هزار فيش مى شود كه اگر روى هرمطلبى در قرآن كار يا تحقيق كند، با مراجعه به آن مى تواند آيات مربوط به مطلب راپيدا كند. الا ن محقّقان راجع به هر موضوعى كه مى خواهند كار كنند، بايد يك بار قرآن را بهخاطر يك موضوع بخوانند، ولى اگر اين كاركامل بشود، نيازى به اين كار نخواهد بود. البته چون كار منكامل نيست ، زيرا انتقال فيشها را خودم انجام نداده ام و بايد خودم دخالت كنم . به علاوهچيزهايى به ذهن من نرسيده كه طبعا ممكن است به ذهنهاى گوناگون ديگران برسد. بعد از انتشار اينها، لابد مستدرك برايش نوشته مى شود و شايد، ده تا بيستسال بعد جاى اين مرجع كه اكنون توى كتابخانه هاى دنيا و محققان خالى است ، پر شود.ان شاءاللّه توفيق پيدا كنم اين كار را تمام كنم ، يا دوستانى پيدا شوند و كمك كنند ووقت بگذارند. روى اخلاق هم يك كار تحقيقى دارم . آن موقع من يكى از موانع مبارزه را برداشتهاىانحرافى از اخلاق اسلام ، مى ديدم . نوعا واژه هاى اخلاقى اسلاممثل : صبر، زهد، تقيه و... طورى در جامعه تفسير مى شد كه به بى حالى و سكوت وانزاو منجر مى شد و اين مانع مبارزه بود. در صورتى كه در اخلاق اسلام ، مايه هاىتحرك و مبارزه و جهاد را بيش تر از هر چيز مى بينيم . از اين رو، به فكر افتادم تحقيقىروى علم اخلاق بكنم ، و يك نوع برداشتهاى تحرك آور و نشاط آورى ، كه واقعا توى اينعناوين وجود دارد، مشخص كنم . يك كار به نسبت طولانى روى اين جريان كردم . البته اينمباحث ، بيش تر از روى سخنرانى هايم در آن موقع نتيجه مى داد. اين كار هم باز ناقصاست . اكنون نيازى كه در آن زمان مى ديدم ، نمى بينم ، لكن خوب است اين كار بشود.البته اين كارى نيست كه من كرده باشم ، آدم وقتى به كتابهاى اخلاقى مراجعه مى كند،مى بيند در نوشته هاى ديگران برداشتهاى اين گونه اى زياد است . ولى يك كار متمركزلازم است كه اخلاق اسلامى هم يك بار بازنويسى شود. و آن نيروى سازنده و خلّاق كهانسانها را بايد عابدان شب و شيران روز بسازد، نقش خودش را به دست آورد، نه اين كهانسانهايى تو سرى خور، منزوى ، ضعيف ، بى تحرك و ساكت درمقابل ظلم به وجود آورد. حوزه :به نظر شما، امروز، روحانيّت چه رسالتى دارد، و براىانجام اين رسالتها چه آمادگيهايى لازم است ، و آيا ضرورت دارد، در اين راستا، متوندرسى دگرگون شود؟ استاد: سؤ ال بسيار مهمّى است . در رابطه با نيازهاى فكرى و عملى جامعهاسلامى ، جمهورى اسلامى نيازمند به افكار اسلامى است . تفاوت اساسى كه بين اينزمان و زمان تحصيل ما وجود دارد، در اين است كه در زمان حاضر، همهمسائل جامعه ، جواب اسلامى لازم دارد، يعنى ، اسلام متن زندگى مردم شده است . آن موقعبيش تر همت ما صرف اين مى شد، كه از لحاظ ايدئولوژيكى و فكرى ، عقايد مردم را آنقدرى كه دستمان مى رسيد، در مساجد، حسينيّه ها و ملاقاتها حفظ كنيم . اصلا، كار دستمسلمانها نبود؛ نه اقتصاد، نه مملكت ، نه ارتش ، نه انتظامات ، نه بازار، نه آموزش وپرورش ، نه نشريات و نه راديو و تلويزيون و حتى نمازجمعه . همه اينها خارج ازحوزه ما بود. بنابراين ، ما در حاشيه زندگى مردم بوديم . و نيازهايى كه از مردم پيشما مى آمد بسيار محدود بود. الا ن در مقابل همه چيز بايد جواب اسلامى داشته باشيم و راهاسلامى مشخص كنيم . در زمان ما، بيش تر مسائل صلات ، طهارت ، مقدارى خمس و زكات ،حج و نكاح مورد بحث بود، قضاوت را كمى مى خواندند و بقيه كتابهاى فقهى ، تقريبامتروك بود. در موقع خواندن سطح ، يك دوره لمعه را همه مى خواندند، يا مثلا در مكاسب ،مكاسب محرّمه و بيع خوانده مى شد، امّا وقتى كه جنبه عملى براى ما نداشت ، توى جامعهمطرح نبود و طبعا نياز زيادى هم به كتابهاى كه بايد نظام اقتصادى را مشخص كند، يادستگاه قضايى را تعيين كند، و حتى امر به معروف و نهى از منكر و جهاد را، احساس نمىشد، مگر در همان سطح مدرسه كه بايد يك نفر مجتهد بداند. در رساله ها هم اينها بههمان سطح محدودى كه مى دانيد تنزل كرده است . به نظر من الا ن بايد معكوس بشود. دركتابهاى عبادى به اندازه كافى تحقيق كرده ايم . اين مقدار كه در كتاب طهارت ، صلات وكتابهاى ديگرى كه نام بردم تفريع فروع شده ، حتى فروعى كه بسيار بسيار بعيداست در عمل بيايد، بحث شده و كافى است . جزوه هاى بسيار نوشته شده و كتابها وتقريرها به وجود آمده و كم نداريم . مراجعِ ما، فقط بايد براىعمل نظر بدهند، كه مى دهند. امّا آنهايى كه ما الا ن كمبود داريم ، بخشى از كتابهاى فقهى است كه متروك يا نيمهمتروك بوده و بايد مثل كتابِ صلات و طهارت ، با همين گستردگى مطرح شود و تفريعفروع گردد و تمام احتمالهاى آنها مورد بحث قرار گيرد، و آيات و روايات آن بحث شود.از اين رو درسها، قاعدتا بايد در اين مسائل باشد، نه مثلا در عبادات ، كه تحقيق شده است. آنها كه تحقيق نشده اولويت دارد و ما، الا ن توى مملكت نياز به آنها داريم . بايد طلبهها جواب گو باشند. در بخش عقيدتى هم ، نياز الا ن وسيع تر از آن موقع است . الا نصدا و سيما، روزنامه ها و انتشارات دست ماست ، بايد اينمسائل را به طور وسيع مطرح كنيم . آن موقع جراءت نمى كرديم اينمسائل را مطرح كنيم ، لكن ، الا ن سراسر دنياى اسلام و غير اسلام ، در رابطه با حكومتاسلامى پرسشهاى زيادى دارند كه بايد جواب آنها را بدهيم . طلبه ها بايد اينها رابخوانند. اگر در آن موقع ، فلسفه در يك محدوده كمى استفاده مى شد، اكنون بايد پاسخگوى پرسشهاى سراسر دنيا باشد. فلسفه اسلام ، بايد جهان بينى مشخص اسلام رابه دنيا عرضه كند؛ بنابراين ، بايد حسابى روى فلسفه كار بشود. در دانشگاه هاى ما، همه دانشگاه ها، نياز به معارف اسلامى است ، نياز به معلمان عالىرتبه روحانى است ، كه نداريم . طلبه هاى با سواد كه در گذشتهتحصيل كرده اند، تحصيلاتشان طورى است كه غير از يك بخش ناچيزش ، توى دانشگاهنمى تواند مطرح شود. نمى تواند نيازهاى دانشگاه را تاءمين كند. بايد اين چيزها راتحصيل كنند. در همه سطوح ، حتى سطوح ابتدايى ، احتياج به معلم روحانى داريم . درنهادها وزارتخانه ها، ارتش ، سپاه ، ژاندارمرى ، شهربانى ، كارخانه ها، همه جا بهطلبه هاى گذشته باشند، بايد مسلح به اطلاعاتى باشند كه بتوانند نيازهاى اينها راجواب دهند. الا ن ، پرسشها بر محور حقوق سياسى ، اقتصادى ، روابط بين المللى ،حقوق بشر و امثال آنهاست . طلبه ها بايد اين امور را بدانند. بنابراين ، در حوزه بايدبه اين گونه چيزها اهميت داده شود. در حال حاضر، طلبه ها نمى توانند از جامعه منفك باشند. جامعه در همين دوران كه ايناندرس مى خوانند به آنها احتياج دارد، نهادهاى انقلابى ، مردم ، ادارات همه جا احتياج بهاينها دارند و بايد در جامعه حضور داشته باشند. ما،مثل محصلان عادى مدارس و دانشگاه نيستيم . ما به خاطر مسؤ ليتى كه مى خواهيم به عهدهبگيريم ، و هم به خاطر نيازى كه جامعه دارد، و هم به لحاظ امكانات خدمتى كه براىطلبه ها در حال تحصيل وجود دارد، بايد ضمنتحصيل به سطحى از كار كه قدرتش را داريم بپردازيم ؛ تبليغ برويم ، درنويسندگى ، در گفتن ،در عمل و برخورد با جامعه ، سعى كنيم توى متن جامعه باشيم .چون سازندگىِ دوران تحصيل بسيار مهم است و ما از اين سازندگى دورانتحصيل در دوره هاى گذشته استفاده مى كرديم . به هرحال ، بايد سعى شود كيفيت زيست از لحاظ مادىمثل گذشته و حال ، متوسط يا پايين تر از متوسط باشد. و از لحاظ روحى ، اخلاص ، آنعنصر اصلى موفقيتها، بايد حفظ شود. رابطه اى كه بين استاد و شاگرد در حوزه هابود حفظ شود. آن رابطه بسيار صميمى و خوب است كه معمولا بين مدرسان و شاگرداندر دانشگاه ها نيست . آن رابطه بايد باقى بماند و عظمت استاد در نزد شاگرد حفظ شود.مباحثه به نظر من خيلى مهم است و بايد تلقى باشد. روش تدريس حوزه اى ، كه بهطور معمول طلبه ها در موقع تدريس به پايين تر، آموخته ها را براى خودشان ملكه مىكردند و تمرين مى نمودند و مطالعه براى تدريس در موقع درس گفتن كه موجب هضممطلب مى شود بايد باقى باشد. اينها از امتيازهاى حوزه است و بايد نگه داشته شود. در خصوص شيوه هاى تبليغى و تفهيمى ؛ قلم ، بيان و هنر، بايد يك مقدار از وضعگذشته خودمان را به وضع روز تطبيق دهيم . در گذشته بيش تر به سخنرانى و وعظاهميت مى داديم ، و نوشتن ، بيش تر به صورت كتاب و خيلى كم به صورت مقالات دينىمرسوم بود. اين اواخر، مجلات دينى مرسوم شده بود كه آن هم تعداد كمى از طلبه هامقاله مى نوشتند. من ، خيال مى كنم در حال حاضر كار قلم و بيان در سطح وسيع ترىبايد تفهيم شود. مهم تر از اينها توجّه به هنرهاى ديگر است . به هنرهاى تصويرى ، آن چيزهاى كه درسيماى جمهورى اسلامى مى شود از آنها استفاده كرد، نظير: فيلمها، تئاترها و نمايشها كهكاربرد آنها خيلى زياد است . حوزه از اين مساءله خالى بود، در حوزه اگر مى شدشايد هم هست ، من نمى دانم رشته هاى هنرى ، همه ابعاد هنر را براى كسانىكه درس مى خوانند تنظيم مى كردند و طلبه ها را با آنها آشنا مى ساختند، به نظر مىرسد كه در آينده خيلى مى توانستيم استفاده كنيم . دنياى امروز، بيش تر روى هنرهاىتصويرى و نمايشى مى گردد، تبليغات خيلى مؤ ثر است . ظرافت در نوشتن داستانها وقطعات كوتاه ، ولى مؤ ثر و قلمهاى روان كه در مطبوعات پر تيراژ بايد به كارگرفته شود. از اينها بايد استفاده كرد. البته از فن سخن نبايد غفلت كرد كه مبادا درجامعه افت كند. اين از افتخارات حوزه در گذشته بود، و الا ن بايد محفوظ بماند. متون درسى حوزه ، همان طور كه گفتم ، بايد وسيع تر از متون قديم باشد؛ يعنى ،اولويت به متونى كه قبلا تحقيق نشده داده شود. منتهى در جنب اين تحصيلات ، آن گونهمسائلى كه اشاره كردم ، بايد به شدت رسيدگى شود. طلبه اى كه متون درسى راخوب نخوانده باشد، در تبيين مسائل جنبى هم موفق نخواهد شد. امّا طلبه اى كه متوندرسى را خوانده ، در مسائل جنبى هم موفق مى شود. نبايد روزى پيش آيد كه طلبه هاىخوب ما از متون درسى ضعيف و علوم جنبى شان قوى باشد؛ يعنى ، اولا مقدور نيست كسى درمتون درسى فاضل نباشد و در علوم جنبى قوى باشد. ثانيا، مفيد هم نيست . چون آن چيزىكه در رابطه با نياز مردم مى باشد، همان متون درسى است ، ضرورت دارد باشد و خوبهم باشد، و طلبه ها بايد حسابى درس بخوانند. منتهى بايد جامع باشند. يك سرىتحصيلات هست كه بچه ها در مدارس مى خوانند، نظير علوم طبيعى وامثال آن . در حال حاضر، زيبنده نيست طلبه اى كه به اسم سلام حرف مى زند، از اين علوم با اطلاعنباشد؛ يعنى ، حداقل اطلاعات ، در حدود ديپلم ، براى طلبه هاى حوزه لازم است . اگرابتدءا از ديپلم پذيرفته شود چه بهتر. و اگر افرادى هم بدون ديپلم آمده باشند، بايددر حد ديپلم ، اطلاعات لازم را تحصيل كنند تا در برخورد با افرادتحصيل كرده ، خيلى بيگانه از علوم و اصطلاحات آنان نباشند؛ چون بى اطلاعى از اينهاتاءثير منفى دارد. حوزه :وضع حوزه را درحال حاضر چگونه مى بينيد؟ استاد: من الا ن زياد با وضع حوزه آشنا نيستيم . تحقيقا خود شما كه آن جا هستيدبيش تر از من حوزه ها را مى شناسيد. يك مقدار تماسى كه با روحانيون دارم ، اميدوار كنندهاست . طلبه ها وضع خوبى دارند، در كل جامع تر از گذشته فكر مى كنند؛ امّا يك رگههاى ناجورى هم مى بينم ؛ يعنى كسانى با ديدهاى بسته ، در مقام مدرّس ،محصل ، و حتى بالاتر از اينها توى حوزه ها خزيده اند، كه باز به زندگىِ منزوىگذشته روحانيت فكر مى كنند و راحتى را در آن مى بينند؛ يعنى حاضر نيستند توى جامعهمسؤ ليت قبول كنند؛ زيرا كارهاى فعّال توى جامعه و واردمسائل جدى جامعه شدن ، مسؤ ليت دارد، گاهى بدنامى و گاهى خوش نامى مى آورد، و آدمبه زحمت مى افتد. از آن زندگى يك نواخت طلبگى و روحانى كه قانع بودند به كنجخانه اى و نام محدودى ، خيلى تفاوت دارد. بعضى ها هم به خاطر سوابق ناجورى كهدارند و نمى توانند توى جامعه امروز هضم شوند، اين گونه زهدى را مدعى هستند. در حوزه ها، به خاطر محيط آزاد و بى حساب و كتابى كه دارد، طورى كه هر كه مى خواهدبيايد و هر كه مى خواهد برود، هر جورى مى خواهد زندگى كند، هر جورى درس بخواند،هر جورى درس بدهد، مى تواند انجام دهد و مى شود چنين افرادى زندگى بكنند. اين خطر وجود دارد كه نيروهايى اين جا جمع بشوند و روزىتبديل به يك جريان نيرومند بشود. خطر انحراف از اين ناحيه است . طلبه ها بايد مواظبباشند اين گونه جريانها را راه ندهند و اگر هم هستند مواظب باشند، جان نگيرند ونيرومند نشوند. اگر مى شود هدايت شان كرد، هدايت كنند. وگرنه بايد طلبه ها را حفظكرد و نگذاشت محصلينى كه با روحيه سالم ترى حوزه مى آيند، در دام اينها بيفتند.طلبه ، به خاطر روحيه زهد گونه اى كه دارد، در دورانتحصيل آمادگى پذيرش اين گونه القاءات را دارد و اين خطرى است كه بايد مواظبشبود. بايد مواظب بود افكار غير اجتماعى اسلام ، افكار صوفى منشانه اى كه در بخشىاز جهان اسلام هميشه حاكم بود و اكنون خطر برگشت آن است ، پيش نيايد. دخالت طبقهروحانيت در سياست ، يكى از اصول اسلامى است . در زمان حضرت پيامبر، كه بيش ترينسند اسلام ، اعمال پيامبر مى تواند باشد، اين طورى بود كهمسائل سياسى و اقتصادى و... از روحانيت جدا نبود. در زمان حاكميت على (ع ) هم اين طوربود. همچنين در زمان خلفاء راشدين . بعدا كه حكومتهاى اموى و عباسى به نام اسلام حاكمشدند، اين بدعت را گذاشتند و روحانيت را، همان روحانيتى كه خودشانتحمل مى كردند، كم كم از نظام جدا كردند و بعد درطول تاريخ ، اكثر اين طور بود. اين انحراف است ، بدعت است . براى طلاب يك مساءله ،درس خواندن است ، درس خواندن ، تحصيل است وتحصيل شغل خاصى است . امّا به عنوان روحانيت كه بحث مى كنيم و از وظايف آن حرف مىزنيم ، دخالت در سياست ، جزء مهم ترين اهداف يك روحانى مى تواند باشد. به همانمقدار كه در طول تحصيل وارد جامعه مى شوند، بايدمسائل سياسى ، اقتصادى ، نظامى ، فرهنگى و اخلاقى جامعه را مورد نظر داشته باشند؛هيچ گونه مرزى اين جا وجود ندارد. كسانى كه مى خواهند مرز درست كنند، خيانت به اسلاممى كنند؛ يعنى اين انحراف قطعى از جامعه نمونه اسلامى كه در صدر اسلام بود، مىباشد و تبعيت از نظامهاى اموى ، عباسى و طاغوتهاى به نام مسلمان ، در تاريخ اسلاماست . حتى تحصيل هم بايد اين طورى باشد؛ يعنى ، ما وقتى درس مى خوانيم ، براىطلبه اى كه به هر حال بعدا مى خواهد يا مرجع تقليد، يا پيشنماز، يا قاضى ، يا واعظ،يا مدرس ، يا محقق يا معلم يا هرچه مى خواهد باشد، بايد تحصيلات و برنامه هاى كارششامل همه اينها باشد. و همان جامعيتى كه در فقه اسلام است ، بايد به روح طلبه هامنتقل بشود. ما اين مشكل را در دوران مبارزه باطاغوت داشتيم . عده اى دين را از سياست جدا مىدانستند، و حتى حاضر نبودند روزنامه بخوانند. البته ريشه اين انزوا، قهر از حكّام ظلمبود كه در روحانيون پيدا شده بود. ريشه ، ريشه درستى است ؛ يعنى سياست منفى دربرابر حكّام ظلم ، ولى متاءسفانه امروز اين ريشه با اهداف خاص خودش ، در غير شرائطخود هم مى خواهد عمل كند. اگر منظور قهر با حكّام ظلم بوده است ، وقتى حكومت اسلامى برقرار شد، بايد درستعكس آن عمل شود، و اگر برايشان مبارزه جدى با حكومت طاغوت در بقعه اى از بقعاتاسلام مطرح است ، آن جا با تناسب و اقتضاى شرايط بايد مسلح به افكار سياسى وساير افكار اجتماعى كه در جامعه لازم است ، بشود. بله ، آنانى كه ماءيوسند و چاره اىجز انزواء ندارند، بايد گونه اى رفتار كنند كه خشم و قهر خودشان را با انزوا وفاصله گرفتن از سياست حاكم بر جامعه نشان بدهند كه خوب آن زمان ديگرى دارد. حوزه :در مورد خودسازى طلبه ها چه نظر داريد؟ استاد: خودسازى طلبه ها را من يك ضرورت مى دانم . طلبه ها بايد در دورانتحصيل ، كيفيت زندگى طلبگى و برخورد بامسائل اطراف خودشان را طورى تنظيم كنند كه برايشان دوران سازندگى باشد. طبعازندگى طلبگى از لحاظ اقتصادى ، يك زندگى متوسط يا پايين تر از متوسط خواهدبود. اين كه بگوييم رفاه ، طلبه ها را منحرف كند يا مانع سازندگى آنان بشود در ايندوران خيلى بعيد است ، مگر افراد استثنايى كه خودشان امكاناتى داشته باشند، و تازهآنها را هم محيط زندگى طلبگى ، تحمّل نمى كند. ولى به هرحال ، يك مواظبتى لازم است ؛ يعنى ، در مقطعى كه زندگى مى كنيم و روحانيت وضعزندگى خوبى نسبت به ساير مقاطع دارد، و براى زندگى طلبگى حسابى جديد بازشده است ، خيلى مواظبت لازم است ،تا اين شرايط باعث نشود آن مايه سلامت و خودسازى كهدر زندگى گذشته طلبه ها بوده ، از دست برود. شايد براى خيلى ها اين امكان باشدكه خودشان را از سطح زندگى طلبگى بالا بياورند،حداقل از زندگى طلبه بالا بياورند، حداقل از زندگى طلبه در گذشته . اين مساءلهنبايد طورى باشد كه باعث تغيير روحيّه سالم دورانتحصيل طلّاب بشود. به علاوه ، مساءله اى كه مهم است اين است كه ما در گذشته وقتىدرس مى خوانديم ، معمولا انگيزه هاى مادّى نمى توانست محركتحصيل ما باشد، چون آينده روشن نبود و ممكن بود تا آخر عمر توى حوزه با همان فقرزندگى كنيم ؛ يعنى ، هيچ تضمينى نبود كه وقتى به يك سطحى رسيديم در جايىشغلى به دست آوريم ، حتى شغلى مثل پيشنمازى . چون اين طور نبود كه پستهاى خالىپيشنمازى منتظر ما باشد، حتّى براى منبر هم هيچ تضمينى نداشتيم كه بتوانيم به منبربرويم ؛ چون روزهايى كه حوزه وارد سياست شده بود، منبر هم زياد نبود. شانسى بودكه منبر كسى بگيرد يا نگيرد، يا بتواند بيش تر از روضه خوآنهاو واعظان محلّىموقعيتى به دست آورد. و وقتى شرايط طور ديگر شد، ممكن بود طلبه هاى خوب از منبرممنوع بشوند. در مسجد هم همين وضع بود، ممكن بود دستگاه شاه ، مانع زا اين بشود كهمسجدى را در اختيار طلبه هاى مفيد و مؤ ثر بگذارند، يا اصلا ممكن بود مسجدى گيرنيايد. از اين رو، آينده مادى طلبه ها در دوره اى كه ماتحصيل مى كرديم ، بسيار مبهم بود. و انگيزه هاىتحصيل ، بيش تر معنوى ، احساس وظيفه و ارزش خود علوم بود. اكنون اين خطر وجود داردكه كسانى باانگيزه هاى مادى ، براى به دست آوردن مشاغلى مانند قضاوت ، سياسىايدئولوژيها،دانشگاه ها كه منتظرند طلبه فاضلتحصيل كرده پيدا كنند و ديگر جاها... وارد حوزه بشوند. به طور كلّى به خاطر اين كهروحانيون در مشاغل حساس قرار مى گيرند، ممكن است ضمن اين كه اميد و نشاطى بهزندگى طلبگى مى دهد، و استعدادهاى خوبى را جلب مى كند، و صحيح هم هست كه آيندهروشن و اميدبخش باشد، انگيزه هاى مادى ايجاد كند و به آن خلوص تحصيلى كه درگذشته بود صدمه وارد بياورد. و من تاءكيدم اين است كه مربيان حوزه ، معلمان اخلاقىحوزه و مدرسان حوزه ، بايد دائما مواظب باشند و زنگ خطرى را براى طلبه ها به صدادر آورند تا خلوص براى خدا و اخلاص در عمل كه عنصر اصلى سازندگى تحصيلاتحوزه است مخدوش نشود. حوزه :در خصوص سازماندهى حوزه چه پيشنهادى داريد؟ استاد: در اين مساءله نظر من نمى تواند خيلى مفيد باشد. كسانى كه توى حوزههستند و مشكلات جارى تشكيلات حوزه را مى بينند و دستشان در كار است ، بهتر از من مىتوانند صاحب نظر باشند. افكار من مقدار زيادى مربوط به دوران تحصيلى خودم است ودر حال حاضر هم اطلاعاتم به اندازه آقايانى كه در حوزه تشريف دارند، نيست ، ولىكلّياتى از سابق و نيز ايده هايى داشتيم و حالا هم داريم ، و آن اين كه بى در و دروازه اىو بى پايانى تحصيل ، نمى تواند هميشه مقبول باشد. يك وقتى بود ما درس مىخوانديم و هيچ پيش بينى نمى كرديم ، توى جامعه چه كار خواهيم كرد و وضع مان روشننبود حكومت هم اجازه وارد شدن به جاهاى حساس مملكت را نمى داد، اين بود كه ما براى خودتحصيل تبليغ مى كرديم ، و در همان سطوحى كه به دستمان مى رسيد براى باقى نگهداشتن فقه اسلام و تحقيق بر روى مسائلى كه پيشرفت زمانبه وجود آورده بود، درس مىخوانديم . لكن اكنون اين طور نيست ، حوزه ، مسؤ وليت خاص خود را دارد و بايد جامعه راتغذيه كند، و نيازهاى نيروى انسانى روحانى جامعه را تاءمين كند. ما امروز در جامعه مان كمبود خيلى شديدى داريم كه در بخشى ديگر از حرفهايم گفتم .بنابراين ، بايد حد و حدودى براى تحصيل قرار داد؛ پايه هايى ، درجه هايى ، رشتههاى تكميلى ، كارآموزيهايى در جامعه و اين قبيل چيزها را بايد تنظيم كرد. از شيوه هاىموجود در تحصيلات جديد بايد استفاده كرد. اينها متكى به تجربه است ؛ يعنى ، نظامهابراى تاءمين نيازهاى خودشان ، مدارس ، مدارس متوسطه ، هنرستانها، انستيتوها، دانشگاهها، برنامه هاى فوق ليسانس و... را با نيازهاى جامعه خود تنظيم كردند. الا ن جامعه ما،در مورد تحصيل طلّاب هم چنين وضعى دارد؛ همه آنها تجربه ها بايد مورد توجّه قرارگيرد، و آن قسمتهايى كه براى طلبه ها كار بردارد، مورد استفاده قرار داده شود. بايددوره قرار داد، حدى براى هر مقطعى از تحصيل و نيز امتيازاتى معيّن نمود، و براى هردانشنامه اى در هر مقطعى ، ارزش كارى قرار داد، تا رشته هاى تربيت طلّاب براىنيازهاى خاص جامعه تاءمين شود؛ براى امامت جمعه ، قضاوت ، پيشنمازى ، معلمى دردبستانها و دبيرستانها، ماءموريتهاى خارج از كشور، شركت در كنفرانسهاى بين المللىو... بايد به طور خاصى تربيت كرد. در حوزه بايد آزمايش استعداد بشود، و استعدادهامشخص شود، ذوقها و سليقه هاى طلاب به دست آيد، و در مسيرى كه استعدادهاست تحصيلات تنظيم شود، كه اگر به آن مقطع رسيدند ونخواستند ادامه بدهند، مشخص شود جايشان كجا خواهد بود. بعضى ها تا پايان مىخواهند بيايند و توى حوزه بمانند، براى همانها هم شرايطى درست بشود، چون آنهايىكه مى خواهند بمانند، يا بايد مدرّس موثرى در حوزه باشند و يا محقق خوبى . اين طورىنباشد كه هر كس خواست بيايد درس بخواند، و از سهم امام ، از فضاى مدرسه و ازامكانات كم استفاده كند و بعد به ميل خودش ، همان طور بماند تا پير شود و از بين برودو در همان جا دفن شود. اين ديگر درست نيست . يك موقعى نفسِ بودنِ حوزه هاهدف بود، البته اين ، الان هم هست ،ولى نيازى نداريم براى اين هدف بخصوص تلاشكنيم . در حال حاضر، نيازهاى جامعه مطرح است ، و امكانات هممال همه است . اين طور نيست كه شخصى كه با امكانات بيتالمال تحصيل كرده آزاد باشد. به هر نحوى خواست كار كند و فقط براى خودش باشد.تحقيقا بايد همه اين مسائل را در نظر گرفت . حوزه :به نظر شما چه خطراتى حوزه را تهديد مى كند؟ استاد: يك بحث كه براى حوزه خيلى ضررورى است همين ست و بايد توجّه داشتهباشيم . سى الى چهل سال پيش ، به خاطر منزوى بودن ما، جاسوسهاى دنيا، مراكزجاسوسى و قدرتهاى استعمارى دنيا، خيلى لازم نمى ديدند كه توى حوزه ها نفوذ كنند؛لكن در حال حاضر، تحقيقا اينها به فكر نفوذ در حوزه ها هستند. اين خيلى خامى است كه مافكر كنيم اينهايى كه در همه مجامع كوچك الان جاسوس تربيت مى كنند، در حوزه هاى علميه، آن هم در ايران و در حوزه تشيّع ، كه احتمالا در آينده منشاء آثار فراوانى دركل دنيا خواهد بود، به فكر تربيت عامل و جاسوس نباشند. ممكن است از همين حالا بچههايى را وادار كنند توى حوزه بيايند، يا مدرّسينى را از گوشه و كنار دنيا يا از حوزههاى ديگر كشورها بخرند و توى حوزه بفرستند و كانونهايى براى خودشان درست كنند.و در مراجع ، مدرسين ، طلّاب و كلاسها نفوذ كنند و ضمن اين كه احاطه داشته باشند برمسائل حوزه ، براى حركات مخصوصى كه در شرايط خاص لازم دارند، آماده باشند. وقتىبه زمان مشروطه و آن دورانهايى كه روحانيت نفوذ قوى پيدا كردند، بر مى گرديم ، مىبينيم كه جاسوسهاى نيرومندى هم از شرق و هم از غرب توى حوزه پيدا شدند. هميناديانى كه در آن موقع اختراع شد، نظير بهائيها، مشايخ ، شيخيها، و بعضى از رشتههاى تصوف و چيزهايى از اين قبيل . تازه آن زمان روحانيت آن قدر مؤ ثر نبود، و امكاناتجاسوس پرورى هم آن قدر قوى نبود. در حال كنونى ، ما، روى محاسبه بايد معتقد باشيمكه اينها به فكر نفوذ توى جامعه و جامعه روحانيت هستند. و ممكن است طرق مختلفى همبراى نفوذ داشته باشند. مسئولان حوزه بايد بيدار باشند. الا ن ما گزينش لازم درايم واين طور درست نيست كه هر كس خواست آن جا بيايد. ضمن اين كه آزادى در لباس هست ،بايد بپذيريم كه بايد اين آزادى تحت شرايطى باشد. هر كس خواست لباس روحانىبپوشد، نبايد آزاد باشد، شرايطى بايد براى لباس روحانيّت قرار داد. حجره هاى مدرسه ها، مدرسه ها، مراكز دينى ، حتى امام زاده ها و مساجد و خدمه اينها وكسانى كه آن مراكز را اداره مى كنند، مديران آن جا همه بايد زير نظر گرفته شوند.بايد با شرايطى خاص و انضباط جدّى مواظبشان باشيم كه مبادا از اين ناحيه ضربه اىبه اسلام و انقلاب اسلامى بخورد. اگر اين بى نظمى كنونى ادامه داشته باشد،قابل پيش بينى است كه ما در سالهاى آينده شاهد ظهور آدمهاى خطرناكى در جامعه روحانيتباشيم . و مى بينيد آدمهاى خيلى بى ارزش را مى آيند پر وبال مى دهند. راديوها را در اختيارشان مى گذارند، بزرگشان مى كنندپول هم در اختيارشان مى گذارند و بچه ها را فريب مى دهند، خوب آنها امكانات بسيارزيادى براى بزرگ كردن اين گونه آدمها دارند. خداى نكرده اگر روزى اين گونهمسائل به سطح مرجعيّت و امثال آن برسد و بتوانند با امكانات فراوان ، طلّاب زيادى دوربعضى از افراد نامناسب جمع كنند و حوزه تشكيل بدهند و آن كانون گسترش پيدا كند، وبتواند در سراسر كشور جاى پايى باز كند، ممكن است ما از درون آسيب ببينيم ، يا حوزهاز درون منفجر بشود. از اين رو، روى مساءله حفاظت سياسى حوزه ها بايد خيلى توجّهبشود. حفاظت اسلامى هم از اين كم تر نيست . اگر در روحانيت عيبى پيدا شد، عيب اخلاقىاجتماعى ، به انقلاب و جامعه اسلامى به شدت ضربه مى زند. يك آخوند پيدا كنند وبدنامى برايش درست كنند و اين بدنامى را علم كنند، پايه هاى اعتقاد مردم را به روحانيتسست مى كنند، مخصوصا اگر اين آدم ، آدم به ظاهر خوبى هم باشد. الان مثل گذشته نيست كه روى اين مساءله بى توجّه باشيم . البته ، در گذشته هم نمىبايست بى توجّه مى بوديم ، ولى الان حساسيّت بيش ترى دارد. در جامعه ما بايدشرايط اخلاقى فراهم شود. به افرادى كه حسابى روى حفظ ظاهر ندارند، يا باطنناسالمى دارند، نبايد اجازه داده شود از لباس روحانيت استفاده كنند. اين مخالف آزادى همنيست . هر نظام و تشكيلاتى مى تواند براى خودش شرايطى داشته باشد. ارگ ارتشبراى خودش شرايطى داشته باشد، هيچ كس نمى تواند بگويد اين خلاف آزادى است .اگر هر صنفى شرايطى براى خود بگذارد، يا دولت شرايطى بگذارد، نمى توانيمبگوييم خلاف آزادى است . حوزه :آيا در مورد تحصيل حوزه اى خانمها نظر خاصى داريد؟ استاد: حضور خانمها و دختر خانمها در حوزه و درس خواندن آنان يك پروندهجديدى است . اين كار بايد خيلى زودتر از اين مى شد. خانمها وقت زيادى براىتحصيل دارند، و بعد هم در جامعه فرصت خوبى براىتحصيل ، و تدريس و گفتن دارند. اينان مى توانند نيروى بسيار عظيمى براى جامعهاسلامى باشند. از اين جهت ، اينها در تاريخ مظلومند و كم تر ميدانتحصيل برايشان داده شده است . جامعه ما در حال حاضر، به خانم طلبه هاىفاضل ، كه بتوانند توى حوزه ساخته بشوند و بعد توى جامعه براى خانمها معلم ،استاد و مرشد باشند، خيلى نياز دارد. نصف جامعه ما خانمها هستند. و دليلى ندارد كه كمتراز مردها از بين خانمها طلبه داشته باشيم . اگر اين سطحتحصيل علوم دينى كه الان در مردها هست ، در خانمها هم باشد، مى توانندتحوّل عظيمى در جامعه به وجود آورند. در آينده درداخل خانه هاشان ، در بچه ها و خانواده هاى خودشان ، دامنهاى اينان قهرمانهاى اسلامىخواهد پروريد. به اضافه ، در فاميل اطراف خودشان ، در محيطى كه هستند، خيلى مىتوانند مؤ ثر باشند. بايد تشويق كرد خانمها در حوزه هاى علمىتحصيل كنند، و تا آن سطوح بالا پيش بروند. چون خانمها، وقتى هم كهكامل مى شوند، ازدواج مى كنند، باز بيش تر از آقايان توى خانه وقت دارند. مردها وقتىازدواج كردند، اداره زندگى ، تاءمين معاش و كارهاى بيرونى خيلى از آنها را گرفتار مىكند. ولى خانمها در هر حال ، در حالى هم كه بچه دارى مى كنند، خانه دارى مى كنند،وقتى برايشان باقى مى ماند. ما بايد توصيه كنيم ، مخصوصا در محيط خانه ، كه خانمها بيش تر از آقايان هستند.براى مطالعه و خودسازى ، چون وقتى كه باسواد باشند، ميدان مطالعه برايشان بازاست . من تبريك مى گويم به خانمهايى كه آمده اند و تشويق مى كنم كسانى كه نيامده اند بهحوزه ها بيايند. مسئولان حوزه ها هم بايد راه را براى آنها باز كنند و امكانات را برايشانتاءمين كنند. حوزه :مى خواستيم نظرتان را درباره مجله حوزه بدانيم ؟ استاد: من زياد موفق نمى شوم مجله را بخوانم ، عناوين مطالب را مى بينم ، اگرنقطه قابل توجّهى بود مى خوانم . به طور كلى من نظرم در مورد مجله اين است كه اينمجلّه بايد جدى باشد، يعنى ، به كليات اكتفا نكنيد و به سوىمسائل جزئى برويد. مسائل عملى نيازهاى حوزه را به طور صريح مطرح كنيد. ممكن استاين كار بحث انگيز هم باشد، لكن ، اگر سالم مطرح شود و موضع گيريهاى متعصّبانهجريانى در بين نباشد، و منصفانه باشد عيبى ندارد، بلكه ممكن استحلّال مشكلات بشود و خيلى چيزها را اصلاح كند. نيازها، دردها، پيشنهادهاى خوب ، كمبودها، امتيازات و اينطور چيزها بايد مطرح شود. يكقسمتهايى از مسائل كه تحقيق نشده مطرح كنيد، زمينه باز كنيد، مقاله بخواهيد، مسابقهبگذاريد، جايزه بدهيد. افراد خوب و گمنام كه بايد چهره شوند مشخص كنيد و چهرهسازى نماييد. به هر حال ، بايد مجلّه ، جدى باشد. مطالب ومسائل اخلاقى و علمى در سطح كليات خوب است ، ولى نمى تواند سازنده و مؤ ثرباشد. به آن شكل . كليات را مى شود همه جا ديد. حوزه :در پايان اگر پيامى و راهنمايى خاصى براى حوزه و طلبهها داريد بفرماييد؟ استاد: حرفهايى كه در همين مصاحبه زدم ، مخاطب خيلى از قسمتهايش ، غير مستقيم ،طلاب هستند. و نكته اى كه فكر مى كنم بايد تاءكيد كنم اين است كه بايد روحيّه سادهزيستى و طلبگى را به معناى واقعى تاريخى اش حفظ كنيم . مخصوصا طلبه هاى جوانمواظب باشند و متوجّه باشند كه يك مقدار شؤ ونات و پيرايه هايى كه براى آدم پيدا مىشود يا مطابق شؤ ون قيودى براى خودش درست مى كند، محدوديتهاى براى فعاليتها واقدامات و خدمات درست مى كنند. بايد روى طلبه هاى جوان خيلى تكيه كرد.نسل بى پيرانه نوعا طلبه هاى جوان هستند كه خيلى هم مؤ ثرند. پيروزى مبارزه را، بعداز آن آثارى كه از امام عظيم الشاءنمان داشتيم ، مرهون طلبه هاى جوان هستيم . يك عده ازمدرسين خيلى موثر بودند، و طلبه ها را راهنمايى مى كردند، ولى لشكر اصلى در اينكار، طلبه ها بودند. آن قشر محروم ، مخلص ، باسواد، بدون تعلقات و وابستگيها، خيلى مى توانند اثرداشته باشند. اگر احيانا، بعضى از شخصيتها و بزرگان مى خواستند با مبارزه مخالفتكنند، اينان به منزله عصاى اژدهاى امام بودند. اينان واقعا لشكر بودند. درحال حاضر، هم بايد همين ها را حفظ كرد. اگر قشر محروم طلبه ها ميدان داشته باشند وتوى صحنه باشند و اين حالت را هم حفظ كنند، حوزه مى تواند صلابت و سلامتش راپاسدارى كند. ولى اگر آن قوّتهاى علمى يا مالى يا اصلى و نسبى بتوانند اين طلبه هارا مهار و سركوب كنند، و ميدان را از آنان بگيرند، به نظر مى رسد كه ضرر كنيم .سلامت حوزه تا حدود زيادى متكى به آن طلبه هاى خوب و سالم و بى پيرايه است .البته اين معنايش بى نظمى نيست . بايد نظم و انضباط در حوزه حاكم باشد. و حدود ومقررات ، بويژه حدود اسلامى و شرايط دينى بايد قاطعانه حاكم باشد. اما اين خاصيّتحوزه را نبايد ازش گرفت . طلبه ها اگر اين حالت را پيدا كنند، حوزه هميشه طرفدارمحرومان جامعه مى شود. امروز آن كه در سراسر دنيا نياز به كمك و حمايت دارد، قشرمحرومان است . انقلاب اسلامى تا آن موقعى انقلاب است كه جهتش جهت محرومان باشد. اگر در حوزه اين جهت را عوض كردند، و حوزه به محافظه كارى گراييد، و خواست قشرحاكم دنيا يا قشر سرمايه دار در داخل خودمان را راضى نگه دارد، حوزه ديگر آن خاصيّتانقلابى را ندارد و آن روح اسلامى اش را هم از دست مى دهد. چون ما وقتى تاريخ اسلام ،معارف قرآن و برخورد رهبران اسلام را مى بينيم ، متوجّه مى شويم كه همه جهتشان حمايتاز محروم و مظلوم و مبارزه با ظلم و متجاوز بوده است . اين جهت را بايد در حوزه حفظ كرد. خطرناك تر اين است كه خود قشر روحانيت ، به قشر حاكمِ مترف مسرف ،تبديل شود. اگر چنين چيزى پيش بيايد، قضيه معكوس مى شود و بايد كسانى پيداشوند كه عليه روحانيت انقلاب كنند، كه در اين صورت ، بسيار خطرناك مى شود وبراى اسلام خيلى ضرر دارد. تاءكيد ديگرى كه قبلا هم گفتم ، تاءكيد روى درس خواندن است . مطمئن باشند افرادبى سواد هر چند خوش صدا و خوش ذوق براى هنر وامثال آن باشند، اگر سوادشان كم باشد، تاءثير روحانيشان در جامعه كم است . طلبهها، هر چه بيش تر درس بخوانند و از اين فرصت حوزه استفاده كنند و بخوانند. با سوادشدن با حفظ آن روحيات انقلابى و اسلامى انسانى مى تواند سرمايه بسيار خوبىباشد. حضور طلبه ها در جبهه جنگ يكى از پيامهاى مقطعى من است .امروز رفتن طلبه ها به جبههجنگ خيلى مهم است . اولا رزمندگان وقتى طلبه ها را در كنار خودشان ببينند، روحانيت راببينند، خيلى دلشان محكم مى شود و به راهشان اعتماد بيش ترى مى كنند. و ثانيا، پايهروحانيّت محكم مى شود. نيروهاى اصلى جامعه ، همانهايى هستند كه توى ميدان هستند وبايد رابطه آنها با روحانيت قوى باشد. علاوه بر آن ، خود ميدان جنگ براى طلبه ها وبراى حوزه خيلى سازنده است . خاطرات و مشاهداتشان از ميدانهاى جنگ ، از سنگر، ازصحنه هاى نبرد و پشت جبهه ، يك ذخيره عظيمى است كه تاءثيرش در حوزه ها از هر پايهسازنده ديگرى بيش تر است . من نمى دانم ، آيا در جامعه مان جريان سازنده اىمثل جريان روحياتى كه از جبهه مى شود به حوزه ها آورد، مى توانيم پيدا كنيم . فكر مىكنم چنين جايى نباشد. از اين سفره اى كه الا ن به خاطر شرايط خاص بر خلافميل ما پهن شده و امام فرمودند: براى ما نعمت است ، استفاده كنيم جنبه هاى نعمتى اين جنگ ،قسمت عمده اش همين روحياتى است كه از جبهه ها به جامعه آورده مى شود. و سازندگى استكه اين جبهه ها و شهادتها و خونهاى مقدس ، براى جامعه دارد. البته پيروزييها آثارديگرى خواهد داشت . خداوند به شما و ما و همه رزمندگان راه اسلام توفيق عنايت كند.
|
|
|
|
|
|
|
|