بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دو نامه سیاه و سپید, ( )
 
 

بخش های کتاب

     00 - امام على : كتابخانه : دو نامه سياه و سپيد
     01 - امام على : كتابخانه : دو نامه سياه و سپيد
     02 - امام على : كتابخانه : دو نامه سياه و سپيد
     03 - امام على : كتابخانه : دو نامه سياه و سپيد
     fehrest -
     index - امام على : كتابخانه : دو نامه سياه و سپيد
 

 

 
 

هديه غديريه

دو نامه سياه و سپيد

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله الذى جعل الجهاد ماضيا الى يوم القيام و الصلوة و السلام على خير المرسلين محمد و على اصحابه الكرام و ازواجه امهات اهل الاسلام

و بعد اين نامه‏ايست از نزد امير المسلمين امير معصوم بيك ابن امير دانيال بر رؤساء و سرخيلان قبائل و عشاير ايلات و احشامات و حكام شهرها و بلادهاى دار الكفر خراسان خربها الله تعالى بايد حضراتشان بدانند كه چون از قديم الايام ضابطه سلاطين كردون احتشام ترك بر ان استمرار ميدارد كه اگر خرابى به بند مرو رسد بر رعاياى خراسان حواله آيد تا آنكه سد آن بسته گردد و اسحاب آب برده است‏بند مرو را و باير افتاده طايفه آن ولايت‏بقبة الاسلام بخارا نقل گردانيده شده‏اند و آموز علم و دين مينمايند عنقريب همه مسلمان كرده شده خواهند آمد دانيد نادر شاه كافر بود و دين نداشت و زياد جاهل مشدد بود بند مرو را از خراسان مزدور و كارگر خواسته بسته كرد بايد چهل هزار مرد در چهار ماه كارگر خواسته آيد ده بده قريه بقريه شهر بشهر بلاد ببلاد محل بمحل حواله نموده روان دارند كه سد بسته آيد با پانصد و هشتاد هزار طلا خرج وى و آسوده نشينند و قحوه و قليان كه در ميان‏شما كشند دور دارند و محرابهاى مسجدها را بطريق حنفية ايدها الله سازند و در مدح و ستايش شيخين و ذى النورين كه سراج امت و هادى ملتند كوشند و هرزه روا ندارند اى بيخبران شجاعت على و محبت آل رسول بيدوستى ايشان بچه كار آيد و در قيامت دانيد كه اگر اين سه نفر واسطه نباشند و شفيع نشوند كه را بهشت دهند شنيده ميآيد كه در تعزيه حسين پسر فاطمه (ع) شما آل مروان و ابو سفيانرا هرزه كارى كنيد و با بى‏بى عايشه رضى الله عنها و عن ابيها درشتى و ناسزا روا داريد زهى مذهب باطل و دين بى‏بنياد زياد مشدد كفر و زياد بى دينيد واى بر شماها كجا روا دانيم كه شما اين مذهب را بر پا داريد حضرت ما بحكم «و فضل الله المجاهدين على القاعدين درجة‏» تا پا در ركاب فرموده داريم دمى نياسوده‏ايم و مادام رواج دين و رونق ملت را خواهنده بوده‏ايم اگر آل مروان و آل ابو سفيان كه خويشاوندان جناب پيغمبر خدايند با خويشان ديگر كه اولاد فاطمه‏اند (ع) بدى كردند و ستمى نمودند خداى داند و ايشان شما و ما را چه كار كه نيكوكار و بدكار را از يكديگر جدا سازيم و تميز دهيم لعن خدا جز بر شيطان روا نيست‏براى شما بمادر گروندگان چه كار داريد همخوابه رسول خدا كه نور دل و آرام جان حضرت مصطفى است اى گمراهان عرض و ناموس پيغمبر خود را دريد و بوى جفا كنيد ديديد اهل مرو چسان طناب كرده‏هايشان‏پاپيچ ايشان شده «جزاء بما كانوا يعملون‏» شما در حق خود به ببينيد و از نايره غضب و آتش قهر حضرت ما بينديشيد زود است كه با سپاه چون مور و ملخ بخراسان آمده از مذهب مخترعه و دين مبتدعه شيخ اوغلى اثرى گذارده نماند اين مذهب شما را خدا و خلق دانند كه اسماعيل صفوى و سگ‏بچهاى او احداث كرده و مانند ملا مهدى كافر كه در طوس و باقر فاجر كه در نواحى بغداد است ضال و مضل شما و گمراه كننده بندگان خدايند شما جاهلها را فريفته دارند و گمراه سازند و كتابهاى باقر نام مجلسى كه در مجلس جهنم مصدر و بر محفل غوايت و ضلالتى مستقر است موجب گمراهى شما است هر جا از اين كتابها به بينيد بسوزيد و آن دو نفر بى ايمانرا كشتيد تا ايمان محكم يابيد و محمد خان عرب زياد كافر مشدد و بى دين است او را نيز كشيد و قتل او را بحكم خدا واجب دانيد «يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم‏» و دايم ميشنويد و مى‏بينيد كه هر كه خلاف سنت الهى كند و اطاعت اولى الامر لازم نداند بچه طريق گوشمال گرديده آيد و در هر مذهبى كه هر يك از رؤساء شما مذهبى تازه احداث كرده‏اند و در يك حكم با هم متفق نيايند و نزاع و جدال كنند چه اعتماد را شايد و اين اهل ضلالتى را كجا آدم شمارد و خون و مال شما حلال آمده سه نفر عالم بلاد اسلام فرستاد آمد تا شما را هدايت كرده سازند و گويند كه دين شما چراغى است كه ويرا دمى بس است اللهم وفق ملا تخمش و ملا شاه مراد و ملا كلكتاش رحم الله من تبعهم من المسلمين و شنيده ميآيد كه شخصى كه درك صحيح و تبحر در علم داشته آيد در بلاد شما نبايد خواسته آيد تا شما را هدايت اولا بدليل و برهان شافى كرده آيد اگر اطاعت را لازم داريد «انكم لعلى هدى و على صراط مستقيم‏» و اگر اطاعت را نپذيريد بشمشير و تير اثبات حق و حقيقت مذهب آيد اگر ملاى شما فى الجمله كلام ما را داند شما را نگويد و فتنه را نخواباند و شما ويرا ندانيد پس كلم الناس على قدر عقولهم لازم آيد و زياد نشايد اگر كار از مكاتبه بمجادله برسد ندانم چه فتنه برآيد و بكجا كار گشايد اگر سلامت را خواسته داريد زنهاى خود را كه بعقد باطل ايام كفر گرفته داريد باز گذاريد و علماى اسلام را تابع آئيد و عقد تازه فرا خور اسلام واقع سازيد تا از شعله غضب عالم سوز ما در امان باشيد «و ما كنا معذبين حتى نبعث اليهم رسولا»

و السلام على من اتبع الهدى

من آنچه شرط بلاغ است در نصيحت و پند بگفتمت تو اگر بشنوى از آن يا نه جواب مكتوب اين اسلوب كه حسب‏الامر بندگان سليمان‏شان مرحوم امير محمد خان روح الله روحه بقلم كمترين بندگان ابن حاج عبد الواحد الطبسى محمد رفيع صورت ترقيم يافت.

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله الذي فضل الاسلام على ساير الملل و الاديان بنص كتابه الجليل و طوى به اساطير الاولين بالبرهان و الدليل و اختار اهله من خلقه و سقاهم شرابا طهورا من هذا العين السلسبيل فما شربوا منه الا قليل و فضل مداد العلماء على دماء الشهداء و جعلهم نبراس الهداية و مصباح السعادة كما صرح به النبي الامى ذو المجد و التبجيل علماء امتى كانبياء بنى اسرائيل ف صلى الله عليه و آله الممدوحين في التورية و الانجيل الذين هم جواهر معادن العلم و التاويل و خزان‏اسرار الوحى و التنزيل سيما على بن ابيطالب مظهر العجائب و مظهر الغرائب خير سليل من سلالة ابراهيم الخليل الذى ظهر بسيفه الاسلام و استقر بجهده الدين النبيل و لعنة الله على من نصب له العداوة و الخلاف بعقل سقيم و قلب غليل و بعد تا رستم رزم خواه بيان به تيغ زبان گشاى زبان قلع و قمع ماده خلاف و طغيان و اعتساف نموده اقليم تحقيق را بپايمردى اشهب سبك سير استدلال و برهان توان پيمود و مادامى سلطان دار الملك خرد با عساكر منصوره حواس حصار استوار راه راست را بدستيابى بهادران فطانت و ذكاء و غازيان افكار صحيحة و دلايل محكمه عقليه تواند گشود كشور شريعت غراى احمدى و جزاير خالدات دين مبين محمدى از دستبرد سپاه جهل و نادانى و تسخير قطاع طريقان فيافى حيرت و سرگردانى و سم ستور بيگانگان ديار عقول و خرد و استيلاى جنود مجنده عناد و حسد مصون و محروس و دست‏حقه بازان بازار عام فريبى از كنگره ايوان قويم الاركان آن قصر مشيد بريده و مايوس باد بمحمد و آله الامجاد بعد از طى تعارفات رسميه كلام و پس از آرايش‏قلب و جناح عساكر مقصد و مرام بتيغ بانى فارس سريع السير قلم و بتركتازى بهادر جنگجوى مشكين رقم طبل بلند آواز صرير تحرير را مجاهد ارباب عناد و كوس فتنه طراز نفير هدير را مدافع اصحاب شر و فساد ساخته نوبت افكن معركه خراب و چريك زل مبارزت جواب ميگردد كه نامه خسران ختامه عدوان مآل و مكاتبه جهالت منوالى كه مانند صحيفه اعمال اهل مشعر بر دنائت طبع و رذالت افعال و منبئ كلمات واهية و شناعت اقوال و بسان كتاب زند از مزخرفات لاطائل مالامال بود در سنگلاخ سخنان بى بنايش هماى معنى چون عنقا عديم الوجود و در شوره زار مزارع الفاظش مدلول و مفهوم نبات الحيات بى هست و بود در سطح صفحه صحيفه‏اش مفاد و منطوق شبيه جزء لا يتجزى مفهوم و ماده قابله تصحيح از هيولاى صورت نكاتش نظير انتهاى سلاسل اعداد معدوم فحاوى مركز سطورش عديل دايره بى پا و سر و فلك مثال حروفش را عدم امكان توضيح و تعديل قطب محور قضاياى معدوله عباراتش نتايج صغرى و كبرى انعكاس و موضوع اشكال اشاراتش محمول اغاليط برهان و قياس جزء و كل نسب فقراتش را تباين كلى در ميان و تناقض مقدمات تالى و مقدم جزئياتش عيان معرفه و نكره مبتدا و خبر كلماتش مفعول و فاعل تعقيد و تميز حال دلالاتش ممدود ماده‏تسويد جمل معترضه‏اش بسان كاتب آن مفعول ما لم يسم فاعله و منصوب و مرفوع الفاظ مهمله‏اش مانند پادشاهى بخارا منوى عامله صرف حروفش را تعدى از مثال صحيح لازم و مصدر لفيف نكاتش عطف بر اجوف جازم عموم و خصوص استدلالش از كتاب و سنت وضع شى‏ء در غير موضوع له و بيان معانى بدايع تلميحاتش بحشو و اطناب موجه جمع و تفريق ضروب خطاير مساحت مدلول و مدعايش منطق جزر اصم و كسور اعداد فريضه مطالبش با جبر عدل و مقابله تعصب منضم قطر اهليلجى ثبت‏خاتمش برهان شكل حمار و صفايح اسطرلاب سدسى مضامينش ارتفاع سقوط از درجه اعتبار زوج و فرد لحيان استخراج معانى الفاظش را قبض الخارج فرض و كمال ظهور شعور مراتب بينه و زبر جفر تهجياتش عارى از طول و عرض پريشانى زلف خطوطش نشان داء الثعلب و نبض موجى شخص دلائش دليل بحران مرض ذات الصدر تردد مذهب از قرع منكوس مطلوبش بقابله قبول روغنى نچكيده كه از عقده زهره و داد دمس مس اميدش را زر توان ساخت و از پنجه مرائش جز عرق فتنه نطراويده كه بعطر صلح توان پرداخت طعنه بر هر كامل از گفتار ناموزون زند كه بندگان رجيم الشان حجيم مكان صديق‏نشان فاروق توامان نعثل بنيان اسلام پشتيبان‏والى دار الفسق امير كبير زمره طاغيان غول بيابان ضلالت‏سالك جاده شقاوت و جهالت هادى طريق اصحاب غى و فضاحت صاعد مصاعد ذروه شناعت و وقاحت مركز دايره اضلال مردود نظر اهل كمال زيبنده سرير مردم آزارى تاجدار افرستم شعارى مؤسس اساس جور و اعتساف دفتر شوى صحائف عدل و انصاف آنكه در ايام سلطنت فطرتش پيك آه دردمندان و قاصد نفرين مستمندان از تعدى و تطاول وجود نا محمودش از پا ننشسته و شخص نامشخص همتش كه پيوسته شيشه ناموس عفيفان را بسنگ تهمت و افترا بى انديشه و محابا شكسته همواره سياه نامه سپاه افعالش خون آشام عجوزه و مساكين و شب و روز خاطر عدوان مآثرش در فكر تضييع اوقات مسلمين و در دربار شيطنت مدارش ديگ مكر و حيله در جوش و از تركتازى سپاهش قاطبه فقراء و مترددين در خروش حال خسران مثالش مصدوقه «الخناس الذى يوسوس فى صدور الناس‏» و كلب عقور ضميرش در كمين اذيت‏شرذمه اناس با آنكه از نسب ذاتش اهل اسلام را عار است‏بآب امارت دست و رو شسته و با وجودى كه ذات ردية الصفاتش ملوث بلوث نفاق است نام عصمت‏بر خود بسته القابل لرتع البغال و الحمير لا للجلوس فى المسند و السرير رئيس المعاندين افتخار الشياطين معصوم ابن‏دانيال شد الله اطنبة خيام عمره باوتاد الزوال و يسر له ما تمناه من العذاب و النكال و اذاقه بعدله من الزقوم و الضريع و الصلصال از بلاد ما وراء النهر ايدنا الله بتسخيرها بالغلبة و القهر نامزد عاليجاهان معلى جايگاهان شيران پيشه دلاورى و هنربران معركه پر دلى و دادآورى سالكان مسالك سداد و ناهجان مناهج فوز و رشاد غلامان با اخلاص پادشاه خيبرگير بعقيده درست و بندگان خاص ائمه اثنى عشر از روز نخست اميران شيعه خانه خراسان صانهم الله عن الخوارق و الحدثان لا زالت‏بلادهم محفوفة بالامن و الامان مصحوب فرستادهاى خود مرسول درجه نزول و سمت وصول پذيرفته عاليجاهان مشار اليهم بنظر اين كمترين بنده خاندان رسول و كمينه چاكر اولاد بتول رسانيده اشارت نوشتن جواب و قرعه مطالب اين باب بنام اين نيازمند درگاه رب الارباب مفوض گرديد هر چند چون بمدلول مثل مشهور كه قلم جوانمرد و خامه در ادب فرد است‏بايست رعايت ناموس ادب و حمايت‏حسن طلب كه عموما لازم و خصوصا بمدلول عقل الكاتب فى قلمه در مكاتبات فرض و متحتم و پاس حياء و عفاف و حرمت مردى‏و انصاف كه ثمره شجره فتوت و مردانگى و شكوفه رياض مروت و فرزانگى است چنانكه گفته‏اند:(پيامبر اكرم (ص)

بهار گلستان خوبى حيا استادب از بزرگان عجب خوش نما است

و الحياء ربيع الشباب كرده شود از آنجا كه كتاب نا صواب او از سنگ و چقماق عصبيت نايره فساد برافروخته و از صرصر باد بيحيائى آتش نفاق در نيستان قلم اندوخته بود بمضمون كما تدين تدان

با كوه همزبان چو شوى بشنوى جوابآنرا كه گفته چه خطا است و چه صواب

سزاى صلح صلح و جنگ جنگ استكلوخ انداز را پاداش سنگ است

مناسب حال منحرف از اعتدالش نيشتر دلخراش هجو و لعن و ملايم طبع خباثت مآلش حنظل شتم و لعن مينمود كه خون فاسد طغيان از عروق آن مخنث‏بيدين و ايمان ريخته و زهر تلخگوئى نشانه ترياق در دماغش آميخته بحقنه قلم مرض سبات و سدر را علاج سازد

حديث‏با تو باندازه تو بايد گفتكه گر بلند كنم اندكى گران شنوى

پس خامه عذب البيانرا كه در جداول جريانش زلال خوشگوار شيرين گفتار و مراره زهر توبيخ و شتم از يكجوى روان و مصداق هذا عذب فرات و هذا ملح اجاج كنايه از آنست‏بجواب مزخرفات آن سر خيل محبان اموى و مروان و بقيه خاندان آل زياد و ابى سفيان روان ساخته‏بدستيابى شحنه فكر نمپران جزاء سزاء بما گرويد كه شيرازه خلاصه مكتوب بد اسلوب و طغراى نامه نامرغوب خود را برشته تلقب بلقب امير المسلمين عين ظهور جهل و نادانى و سفاهت و بلاهت و بى ايمانى است چنانچه موجه طغيان مستلزم تراوش چندين وجه كفر و خذلانست زيرا كه در قواعد عربيت و نقل اهل لغت جمع محلى بالف و لام مفيد عموم است پس لازم ميآيد كه جميع فرق اسلام از ترك و تاجيك و عرب و عجم و هند و روم داخل در تحت‏حكم تو و رعيت تو باشند و اين معنى بديهى البطلان است و مع هذا خروج ايشان از حكم تو كفر خواهد بود زيرا كه مخالف امر اولى الامر ميباشند و اين نيز محض افترا و بهتان است

الا لعنة الله على الظالمين

و با اينكه اهل بخارا را بفرده و بخصوصه مسلمان شمرده ساير فرق مسلمانان و اهل بلدانرا كافر دانسته و هذا ايضا افك عظيم و ديگر چون ابو الغانى محمد خان كه نتيجه دودمان چنگيز خان و اولو الامر شما است‏بايد داخل در اين عموم باشد با اينكه در بخارا سكه و خطبه بنام او ميخوانى و او را پادشاه ميدانى و تفضيل بنده بر آقا و امارت ماموم بر امام و تقدم مفضول بر فاضل روا نيست پيوسته تو خلاف امر او را نقش سكه عمل ميسائى پس بمذهب خود از دايره اسلام بسبب مخالفت اولو الامر خارج و كافر خواهى‏بود امير المسلمين گفتن ترا از ان زشت‏تر باشد كه بر گوساله زرين خطاب ربنا الاعلى و نوشتن دار الايمان خراسان را دار الكفر با وجودى كه هرات و قندهار و غزنين و بلخ و بخارا و كابل و ساير بلاد ما وراء النهر داخل آنست پس خود نيز از اهل دار الكفر خواهى بود البلية اذا عمت طابت

هر كس كه مرا گفت نكو خود نيكو استو آنكس كه بدم گفت‏بدى سيرت او است

حال متكلم از كلامش پيداستاز كوزه همان برون تراود كه در او است

و اظهار بستن بند مرو شاهجان و اشاره بامداد آن جز حماقت تو سفيه نادان محملى نداشت چون كه ببلاد ناگرفته حواله عملة و وجه خرج مينمائى

ز پنج چيز تعجب كنند اهل خرد كه از تصور آن بيحضور گردد دل لگد زدن ز سگ و گربه و گزيدن گاو ز ميش نيش و ز خر شاخ و امر از سافل چون ارسال عمله كار زار و بيكارحال صورت امكان نداشت و بعضى موانع و معاذير ملكية سد راه قبول و سنگ پيش راه حصول مامول بود وجه مدد خرج بعدد و مبلغ كه خواسته بودى بلكه باضعاف مضاعف بيشتر گلوله جانسوز و بندقه جگر دوز در مخزن اسباب و اسلحه حرب نهاده عند الفرصة بزور بازوى نيروى اشفاق قادر خلاق و چاشنى امداد بواطن خلفاى خدا بر اهل آفاق تحويل خزانه دار سينه‏هاى شما اهل نفاق از روى استحقاق خواهد شد

از خارجى مداردم تيغ كين دريغيا دم ز دوستى شه اوليا مزن انگشت

بر كف تو از آن پنج آفريديعنى كه جز بدامن آل عبا مزن

اگر بلاد مرو در دست تو بماند جانت‏برآيد و ديده‏ات در آيد بسد آن پرداز و الا بعون الله و فضله حق بمن له الحق عايد گردد و زن و مرد بخارا را بخارى بامر بستن مامور خواهيم ساخت

گر ز آتش تو آب رسد بند مرو رادر چاره باش خاك بخارا دهم بباد

و شعف و مباهاتى كه بسبب اسر و غارت اهل مرو نموده بودى كه حال مسلمان شده‏اند

در آنزمان كه بود بيم جان شگفت مداربزير چادر ناهيد اگر خزد بهرام

سهل است ارتكاب ايشان بشرب شراب باعث ويرانى و خرابى حالشان گرديده بعذاب صحبت اهل نفاق گرفتار اذا ضاقت‏بك الدنيا تفكر فى الم نشرح و بمدلول سيجعل الله بعد عسر يسرا جناب اقدس الهى فرج بايشان كرامت‏خواهد نمود ليكن بر كشتن ايشان از دين مبين و مذهب ائمه طاهرين صلواة الله عليهم اجمعين محال عقل است

هر كس كه جرعه نوش مى حب حيدر استمهر على بطينت پاكش مخمر است

برگشتنش ز مذهب پر نور اهلبيتباشد محال و آنكه پذيرد كم از خر است

دست از ولاى آل على كس نميكشدبالفرض اگر كسى بكشد جرم مادر است

اظهار غير مذهب خود گر كند ز خوفبر ما تقيه فرض بحكم پيمبر است

و اسناد پادشاه جمجاه غفران‏پناه نادر شاه روح الله روحه بكفر و زندقه از حماقت تو ملحد مردود است هر چند تقصيريكه بر آنشاه والاجاه لازم ميآيد گذاشتن اهل ماوراء النهر بعد از تسخير آن بلاد و ظهور معدلت و داد نسبت‏بآن طايفه بى بنياد كج نهاد و پاك نساختن عرصه آنديار از لوث خباثت‏شما نطفه‏هاى حرام و مايه‏هاى شر و فساد است

بزرگش نخوانند اهل خردكه نام بزرگان بزشتى برد

و منع تشريب قحوه و قليان از غليان سفاهت و بيخردى و طغيان بلاهت و نامردى است اولا اينكه در حرمين شريفين و مصر و شام و بغداد و بصره و بلاد روم كه از اعاظم مدن اهل اسلام است كسى شرب آنرا حرام ندانسته با آنكه علماى اعلام و فضلاى كرام آن مرز و بوم تشرب مينمايند و احدى را از آن منع نميفرمايند و تو مخنث‏خبيث‏با آنكه يقين ميدانى كه سخن تو چون گوز گاو بى صدا و چون ضرطه باقلائى بى بنا است‏بمنع اشاره مينمائى

در خلا و در ملاء هر كس كه ياد آرد تراطبل طبعش در زمان نقاره نفرت زند

اول ببين كه كسى ترا در زمره موجودات ميشمارد و يا در سلك آدمى ميانگارد بعد از آن اين مزخرفات در هم باف ثبت الارش ثم انقش و در خصوص تغيير محرابها و تعيين سمت قبله اگر كعبه معظمه را قبله ميدانى بموازنه و محاسبة و براهين نجومى مشخص ميگردد و قبله ما فرا خور ارصاد گوركانى و ايلخانى و جنگى و ساير دواير مشهورة انحرافى ندارد بلكه چون مذهب حق اثنى عشر مستقيم است الا آنكه خدائى و پيغمبرى و عالمى و قبله تازه از اجماع شما بهم رسيده باشد ما را معلوم نيست پس آنقبله از جهات سته بيرون و از اين عالم و مملكت پروردگار عالميان خارج است ما را توجه آن ممكن نيست و ما شنيده بوديم كه شما را در خلافت گفتگو و حرف است‏حال معلوم شد در ذات واجب هم خلاف داريد بهر حال اگر حيات باقى و شاهد عافيت در بزم وجود ساقى باشد بعون الله محرابهاى بخارا را كه از سمت قبله اسلام منحرف و چون دين شما ضعيف عقلها از دائره توجه مكه معظمه منعطف است تغيير و تبديل خواهيم داد لا تعجل فان الندامة في العجلة و الصبر مفتاح الفرج و اگر اين سؤالها از راه حاجت است كه ميخواهى تحقيق نمائى كه حق كدام است‏حال تو شبيه سؤال عرب بدوى است در رى و استفسار و استعلام حال گمشده وى عربى از دكان طباخى چرب رودى خريد اندر رى داشت در جيب تا بخانه برد ناگهان در رهى فتاد از وى نام او را نكو نميداشت هر طرف ميدويدش اندر پى اير بر كف نهاده گفت اى قوم هل وجدتم بمثل هذا الشي‏ء و تاكيد شديد در مدح و ثنا و ستايش شيخين و ذى النورين كه نموده بودى ما

ز مريدان على و عمرهيچ نگوئيم نه خير و نه شر

حشر مريدان على با علىحشر مريدان عمر با عمر

البته در مدح آنها كوتاهى نميشود خدمت‏سزاوارتر بفرمائيد ما سگ را بروى خداوند ميشناسيم مدح و ثناى هم مستلزم ستايش ايشان است و اينكه نوشته بودى كه ايشان سراج امت و هادى ملتند آرى چراغ در مستراح بر افروزند

كسى كو هست پور بو قحافهكجا باشد سزاوار خلافه

چو در امر خلافت نيست لايقكسى كو بوده در اول منافق

عمر چون بود معدول العدالةنبودش در نسب يكجو اصالة

نمودند از برايش عدل تقديرچو پرواز از براى مرغ تصوير

عمر معدول چون از عامر آمدبتخريب بناى دين برآمد

چو نام نامى او منصرف نيستز كفر اولى هم منحرف نيست

بعثمان ابن عفانم چه كار استكه خود نزد شما بى‏اعتبار است

كه ميگوئيد از ادراك واهىعلى داده بقتل وى گواهى

كسى كو را امامت‏بى شك و هينكه در وى گفتگوئى نيست در بين

دهد فتوى بقتلش جاى طعن استسزاوار از براى شتم و لعن است

و اينكه نوشته بودى كه دولت‏شاه مردان و شير يزدان بى محبت ايشان سودى و بيولاى ايشان روى بهبودى نيست و دخول در بهشت‏بى مودت ايشان كسى را ممكن نيست

قسم بذات خدا كز بهشت‏بيزارمگرم بدوستى بو بكر و عمر بخشند

بلى چون شاه اولياء قسيم جنت و لظى و ساقى كوثر و سلسبيل است دخول در بهشت‏بى ولاى قسيم آن كس را ممكن نيست صاحب البيت ابصر بما فى البيت

خود ناگرفته پند مده پند ديگرانپيكان به تير جا كن و آنگاه بر نشان

چو صبح پيرهن از شوق چون بتن ندرمكه نيست مرقد پاكش مدام در نظرم

على عالى والا شهى كه گرديدهغبار مقدم او توتياى چشم ترم

بحضرتش ز ره صدق كرده‏ام تصديقكه بر عقيده جد و طريقه پدرم

قسيم جنت و دوزخ و ساقى كوثرنعيم يابم اگر سايه‏اش فتد بسرم

هماى بر سر من سايه شرف فكندچو در فضاى هوايش دهند بال و پرم

بروز حشر نباشد براى فوز نجاتبجز وسيله مهرش وسيله دگرم

سترده است اميد شفاعت‏خاصشز سينه بيم جحيم و مخافت‏سقرم

چو كوه بر سر من تيغ اگر نهد گردونبجز محبت او از جهان بدر نبرم

و در باب معاويه عنيد و يزيد پليد عليهما اللعنة و العذاب الشديد كه نص «اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون‏» درباره ايشان صريح و حكم «انهم لصالوا النار» در حق ايشان صحيح است نوشته بودى كه ايشان از اقارب حضرت سيد المرسلين‏اند اين از قبيل مصادره بر مطلوبست‏زيرا كه كسى از شيعه بلكه از سنت هم قائل نشده و بر فرض تسليم ابو لهب بسبب كفر و نفاق بآتش «تبت‏يدا ابى لهب و تب‏» كباب و در سلاسل و اغلال عذاب در پيچ و تاب و قطع پيوندش از علاقه عميت‏حضرت رسالت‏مآب است و مولوى جامى را كه از خود ميدانند فرموده اللعن على يزيد في الشرع يجوز و اللاعن يحوى حسنات و يفوز قد صح لدى انه معتل و اللعن مضاعف و هذا مهموز و شيخ سنائى غزنوى عليه الرحمة ميفرمايد

داستان پسر هند مگر نشنيدىكه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيد

پدر او در دندان پيمبر بشكست

مادر او جگر عم پيمبر بمكيد

خود بناحق حق داماد پيمبر بگرفتپسر او سر فرزند پيمبر ببريد

بر چنين قوم تو لعنت نكنى شرمت‏بادلعن الله يزيدا و على آل يزيد

ذلك مبلغهم من العلم

آنكه سنى و مذهبش اين استنيست‏سنى مخرب دين است

و ثمره اين سخنان غير از وساوس شيطان و عناد و بجز از حقد بر اولاد امجاد حبيب رب العباد چيزى نيست‏با آنكه نوشته بودى كه ايشان ظلمى كردند خدا داند و ايشان ما نيز زياده از پاداش ظلم و ستم ايشان چيزى نميگوئيم الا لعنة الله على الظالمين‏و از قرآن مجيد گويا چشم پوشيده و بآيه «و لا تركنوا الى الذين ظلموا» نرسيده و نص صريح «ما كان للنبى و الذين آمنوا معه ان يستغفروا للمشركين و لو كانوا اولى قربى‏» را نديده و از حديقه كلام معجز نظام خالق الانام ميوه معرفت نچشيده كه مردودان درگاه اله و مطرودان گمراه را برگزيده و مقربان درگاه بارگاه جلال و مستوفيان قلمرو عزت و مكرمت و جلال كمال را مانند حضرت سيد الوصيين و المرضيين و اول من آمن بالله و ثانى اول ما خلق الله امير عباد الله و صنو رسول الله امام المشارق و المغارب و الهزبر السالب ابى الحسنين و ضياء الخافقين الذى ردت اليه اليوح بعد الافول على ابن ابيطالب و حضرت صديقه طاهره و درخشنده كوكب افق فاخرة بضعة الرسول فاطمة الزهراء البتول و حضرت امام همام رهنماى اهل اسلام زينة عرش الله و قرطه و ريحانة رسول الله و سبطه سيد شباب اهل الجنة و خليفة الله و حجته على الانس و الجنة معفر الخدين ابا عبد الله الحسين‏صلوات الله عليهم اجمعين را دور انداخته و از سوء ادب و غافل بودن و تصريح باسامى ايشان نمودن و بعلى و حسين پسر فاطمه خطاب نمودن

آنكه دارد ميان جان مسكناز ادب نيست نام او بردن

و اشاره ذات مخنث صفات خود را بامير المسلمين و حضرت ما كردن غلبه طغيان ماده نفاق و شدت مرض ذات الصدر كينه و شقاق است چرا كه در عظمت و علو مرتبت و منزلت ايشان از ابرار و فجار و اشرار و اخيار كسى را محال انگار نيست چنانكه فرزدق شاعر در اين معنى سفته ان عد اهل التقى كانوا ائمتهم ان قيل من خير خلق الله قيل هم و ملاى جامى در سلسلة الذهب تضمين آنرا بفارسى گفته

گر بپرسند ز آسمان بالفرضسائلى من خيار اهل الارض

از زبان ستاره و انجمهيچ لفظى نيايد الا هم

حب ايشان دليل اهل وفاقبغض ايشان نشان كفر و شقاق

و بمضمون حديث نبوى در حق جناب مرتضوى لحمك لحمى و نفسك نفسى و نص آيه شريفه «فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم‏» و حديث‏شريف حسين منى‏و انا من حسين سوء ادب نسبت‏بآن دو امام عاليمقدار اهانت و بيحرمتى بسيد مختار و رسول حضرت كردگار است «ذلك هو الخسران المبين‏»

هرزه شود منفعل از قول خويشمثل وضو ساختن از بول خويش

ريش نجس را چو كنى خاك مالبيشتر از پيش دهد شرح حال

و اعتراض بر شيعة و تعرض بر انطايفه رفيعه بنسبت ارتداد عايشه و استبعاد از آن در كمال حماقت و بيخردى و نادانى است اولا خود درج نامه سفاهت‏ختامة كه مبدئها خلف و ختامها سكر و كلها خرط القتاد را مصداق و ريح المعتاد را اطلاق است نموده بودى كه شما و ما را بامتياز ابرار و فجار چه كار است و با وجود اين مقال و صدور نص صريح قادر متعال «يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء ان تبدلكم تسؤكم‏» بمقام تفتيش حال و تحقيق اين كلمات فتنه مآل بر آمدن از شدت مرض سر سام ضلال است و اما الجواب بدانكه بسبب مخالفت «و قرن في بيوتكن‏» و حرب او با امام زمان دليل خروج او از دايره اسلام و ايمان است چنانچه بر واقعه جمل موافق و مخالف متفقند و در اين معنى‏استبعادى نيست زيرا كه آيه كريمه «و امرئة نوح و امرئة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما» شاهديست نصب العين و خروج پسر نوح از دايره اهليت «ليس من اهلك انه عمل غير صالح‏» گواهى است در بين و كلام عبد الله ابن عباس و شيخ نظام رضي الله عنهما مقبول الطرفين كه

تجملت تبغلت و ان عشت تفيلتلك التسع من الثمن و في الكل تصرفت

دليلى است‏بر اثبات و الزام جانبين

خوى شود از قرب بزرگان خرابجيفه دهد بوى بد از آفتاب

كانت مودة سلمان له نسباو لم يكن بين نوح و ابنه رحم

پس با وجود اقرار علماى شما بصحت واقعه جمل از وادى انصاف دور افتادن و دلائل عقليه و شواهد نقليه در زير سنگ بيمروتى نهادن و زبان استبعاد گشادن و از مضمون «حربك حربى و سلمك سلمى اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله‏» غافل بودن محض مكابرة و اختلاج لجاج كه طارى از ماده نافهمى و سوء المزاج است‏كه علاج آن

جز داغ پيكان تير و دم شمشير تيز نيستسگ صفت را چاره جز دشنه و دشنام نيستتا نه بيند سنگ سگ از مشت كى ساكت‏شود

و اظهار بهجت و سرور از نهب و سلب اهل مرو كه نموده بودى

ايدوست‏بر جنازه دشمن چو بگذرىشادى مكن كه بر تو هم اين ماجرى بود

اگر تسلط تو بغلبه و قهر ميبود گنجايش شعف داشت و الا كه بسبب نافهمى و جهالت و رذالت‏سلطان بنده و بصلح و هدنة و ايمان مؤكده بايمان دربند تو افتاده نقض عهد و پيمان نموده باشى زهى نامردى و بيمروتى است

مردى نبود فتاده را پاى زدنگر دست فتاده بگيرى مردى

و بمضمون «و لا يحيق المكر السيئى الا باهله جزاء بما كانوا يعملون‏» را در حق خود دانيد

مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نويادم از كشته خويش آمد و هنگام درو

ما يزرع المرء في الافاق يحصدهمن يزرع الثوم لم يقلعه ريحانا

و ديگر لواى شعف در ميدان اظهار افراخته بودى كه تا پا در ركاب دولت كرده دمى نياسوده اين مثل در خراسان مشهور است كه جان كندن از سگ دريغ نتوان داشت و در بدى از شغال افسوس نتوان خورد و اظهارعدم انديشه اهل خراسان از غضب تو و آوردن سپاه مانند جراد و مور بآنحدود و تهديد و وعيد شديدى كه نموده بودى

كجا بوده با شهى همركابكجا بوده در شمار و حساب

كجا كرده خانه زين تهىكجا ديده چتر شاهنشهى

كجا گرگ ترسيده از گوسفنداسد كى ز ارنب شود خوفمند

هما هيچ ننديشد از مرغ شومعقاب شكارى نترسد ز بوم

چو روشن شود رايت آفتابكشد ماه رخشنده در سر نقاب

چو از كوه گردد نمايان پلنگشود پاى رفتار روباه لنگ

اگر فى المثل از كران تا كرانشود بحر و بر پر ز مرغابيان

ز پرواز شهباز فرخنده فالبود طاقت صبرشان پايمال

شود از ملخ پر اگر روزگاريكى سار از ايشان بر آرد دمار

شود وادى نمل اگر بيخبرسپاه سليمان و را رهگذر

بيكدم ز بيداد سم ستوراثر تا قيامت نماند ز مور

«يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم‏» الخ و در طى مزخرفات واهية اشاره بحدوث مذهب قويمه اثنى عشريه و تجدد آن در زمان طلوع آفتاب عالمتاب صفوية رضوان الله عليهم شده بود كه پادشاه دين پناه نقد دودمان صفوى سكه رايجه بازار مذهب جعفرى درة التاج تارك تاجداران رياض مصطفوى چشم و چراغ خاندان عظيم الشان‏مرتضوى آفتاب افق ديندارى و ماه درخشان سپهر كامكارى و نامدارى صدر نشين رياض جنان تاجدار افسر مرحمت ايزد منان سلطان فردوس مكان و خاقان رضوان پاسبان السلطان ابن السلطان شاه اسماعيل الحسينى الموسوى الصفوى بهادر خان كه با وجود ترك دنيا نمودن و مضرب خيام حيات در دار بقا فرمودن بر چهره زر تمام عيار دلها سكه رايجه مدح و ثنايش منقوش و كام جان اهل ايمان از شيوه عدالت و انصافش بباده خوشگوار سر خوش بلاد ملت اثنى عشريه از بروج مشيده همتى والا نهمتش استوار و ملك رواج مذهب اسلام از سعى و اهتمامش برقرار داروغه امرش اقليم ظهور امور شريعت را بنحوى محكم ساخته كه تا زمان صاحب الزمان محل امن و امان خواهد بود و ديده شاهد دين پرورى نگار خلود خواهد گشود انرا بروز داده و نه احداث فرموده بر عالميان ظاهر و باهر است كه بيضاى امر الهى از شرق زبان وحى ترجمان حضرت رسالت پناهى نص صريح «يا ايها النبى بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس‏» طلوع نموده و فرمان قضا جريان «انما وليكم الله ورسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون‏» و حكم جهانمطاع «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» در روز غدير در منبر ظهور ادا فرمود و بخلعت من كنت مولاه فعلى مولاه قامت‏با قابليتش را بياراست و بگرفتن دست مباركش و بلند كردن از ميان فرق ناس معنى «يد الله فوق ايديهم‏» ظاهر ساخته و بخطبه «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا» زبان تهنيت و مباركباد شيعيان از جانب خالق العباد گشاد الى يومنا هذا رواج اين مذهب ثابت و برقرار است و با وجود استيلاى متعصبان اموى و مروان و تسلط آل عباس و ابى سفيان و مبالغه ايشان در اخفاى ان و قتل شيعة در اكثر ازمنه و اوان بمضمون «يريدون ان يطفؤا نور الله بافواههم و يابى الله الا ان يتم نوره و لو كره المشركون‏» شمع تجلى ظهور و شوارق آيات نور آن بر طور صدور تابان وسراج وهاجش در ايوان ثبات و دوام درخشان و بدم و نفس اهل طغيان منطفى و بخاكستر تعصب متعلبان جوهر آن منتفى نگشته بلكه بيشتر هويدا و فزونتر روشن و آشكارا گرديده سعى ايشان از مقوله چراغ آفتاب بپف ستردن و شميم مشك را بخاك زدودن و ماهتاب بگل اندودن بود

چراغى را كه ايزد برفروزدهر آنكس پف كند ريشش بسوزد

و تا ظهور دولت‏حضرت صاحب الزمان و خليفة الرحمن و قاطع البرهان صلوات الله و سلامه عليه تابان و فروزان خواهد بود

بود گر باز چشم مرد ديندارنماند در دلش يكذره انكار

سزاوار خلافت جز على نيستخدا را جز على غيرى ولى نيست

بنزد عقل اين برهان كافى استكه نصب او شده باقى خلافى است

فان الظن لا يغنى من الحقخدا فرموده در تنزيل مطلق

بنص بلغ با اين صراحتكه شد منصوب در امر خلافت

كه را اين جاه و اين قدر و جلال استرقم دار از خداى ذو الجلال است

رقم قرآن و جبريل است چاپارخطيب آن رسول حكم جبار

طراز انت منى بر قدش راستچو تاج انمايش افسر آراست

گرفته دست او مقصود اولنموده امر دين با وى محول

بر او از كنت مولى شد ثنا خوانيد الله فوق ايديهم نمايان

خدا فرموده ويرا نفس احمدكه حرف اجنبى در وى نگنجد

براى تهنيت رب البهيةدهد ز اليوم اكملتش هدية

على چون گشت منصوب او من اللهشود اجماع باطل قصه كوتاه

گرت چشم جهان بين نيست احولبدل چون مينهى در جا و مبدل

كه غيرى در ميانش گشته فاصلزهى دعوى بيمعنى باطل

بدل را شرط آمد چون توافقكه با مبدل نمايد خود تطابق

بگو پس كيست‏بعد از شاه لولاككه باشد حكم او برتر ز افلاك

فمن لم يقنع بالقليل لم يشبع بالجزيل و لو تليت عليه التورية و الانجيل و ديگر سادات رفيع الدرجات نسل شاه صفى را بسگ بچه خطاب كردن قياس بنفس است

تقييد دوا ز جرح مطلق كردنهم جذر اصم بفكر منطق كردن

جمع شب و روز در زمان واحدبتوان نتوان علاج احمق كردن

و نسبت دادن علماى اعلام و فضلاى كرام اسلام از قبيل عاليجناب قدسى القاب خاتم الفقهاء و المتشرعين و خاتم الفضلاء و المتورعين عمدة المحققين و زبدة المدققين لسان الاولين و الآخرين آية الله على العالمين استاد الكل فى الكل و مرشد المسلمين الى اعدل السبل آقا محمد باقر ادام الله ظلال جلاله على مفارق اهل الاسلام و خلدايام حياته الى قيام قائم آل محمد عليه السلام و عاليجناب مصطفوى مآب مرتضوى انتساب افضل الحكماء و المتكلمين نقاوة الادباء و المتشرعين سلطان الفضلاء و برهان المحققين حجة الله على الخلق اجمعين جامع المعقول و المنقول الحائر بين الفروع و الاصول سلالة السادات العظام خلاصة النجباء الفخام قامع بنيان الجبرية و القدرية سليل آل خير البرية ميرزا محمد مهديا بسط الله قواعد امره فى تخوم الارض و اجرى ينبوع فضله في الساهرة بالطول و العرض و اشاره باهراق دماء ايشان و احراق كتب عاليجناب فردوس مآب مجلس نشين حضور شفيع يوم النشور صدر محفل قرب حضرت غفور زلال چشمه سار صفاى عقيدت طور ظهور تجليات مرآت شريعت گره گشاى عقدهاى لا ينحل علوم هادى طريق بى نوايان ديار رسوم المؤيد من عند الله تعالى بالنفس القدسى مولانا محمد باقر المجلسى اجلسه الله تعالى على كراسى النور و جعله من الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون فى دار السرور كه لوحه نگار صفحه اظهار ساخته بودى «ويل لكل افاك اثيم‏»

از سينه‏هاى اهل بخارا بخار جهلانسان شود بلند چو دود از دل تنور

سرسام آورد ز بخار كلامشانچون جيفه زان كنند حريفان از ان نفور

بر هر عاقل بصيرو داناى خبير صورت اين مدعا پوشيده نيست كه تمايز اولاد بشر و جدائى ذريه آدم از يكديگر جز بنور معرفت و پرهيزگارى نيست چنانچه آيه كريمه «ان اكرمكم عند الله اتقيكم‏» بر آن گواهى است‏بصير و آيه شريفه «و تزودوا فان خير الزاد التقوى‏» بر اثبات اين دعوى شاهدى است نصير و در ميزان اعتبار و محك نظر اولو الابصار شريف و وضيع و رفيع و صعلوك و امير و فقير و وزير و برنا و پير در يكدرجه نازل و در جنسيت‏با يكديگر مماثلند پس فصل كه مميز نوع ايشان تواند بود غير از زيور علم و معرفت نيست پس علماء اعلام كه دوحات جويبار علماء امتى كانبياء بنى اسرائيل و سر افرازان تاج وهاج العلماء ورثة الانبياء و صدر نشينان بزم «هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون‏» و مالك رقابان اقليم «ا فمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لا يستون‏» بعد از حجتهاى خدا بهترين انام و اشرف اهل اسلامند و غنا و ثروت و دولت و مكتب بدست قدرت داراى «تعز من تشاء و تذل من تشاء» و ملك ملك «ترزق من تشاء بغير حساب‏» است هر كه را خواهد بحكم «يفعل الله ما يشاء و يحكم ما يريد» تارك عزتش را از اكليل «تؤتى الملك من تشاء» آرايش داده ديگرى را بمضمون «و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا في الارض‏» و مدلول «ان الانسان ليطغى ان راه استغنى‏» خاكسار «ينزع الملك ممن يشآء» كرده‏اند تا بندگان ضعيف اعتماد بر عوارض قوت و قدرت و جاه و سطوت جسمانى كه دمى بيش نيست نكرده لواى دعوى الوهيت از آوازه «و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا» بر نيفرازند و از جاده قويمه انصاف پا بيرون ننهاده حكم صريح «انما المؤمنون اخوة‏» را فراموش كرده و نص صريح جلى «ان الله يامر بالعدل و الاحسان‏» را در پس گوش افكنده بمضمون «خلق الانسان ضعيفا و انه كان ظلوما جهولا» را برقم ترقين و مفاد معنى انسانى را كه اوله نطفة مدرة و آخره جيفة قذرة بقلم امى در دفتر تفكر مقرر سازند و با اولاد امجاد و ذرارى و احفاد حبيب رب العباد كه ثمره شجره تعريس كلبن وجودند بحكم لولاك لما خلقت الافلاك شيوه‏نا پسنديده عناد و حساد ورزيده نفى سيادت و تكفير سادات كرام و علماى عظام نموده و نص «قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى‏» را خلاف شمارند و حديث مستفيض انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى و خبر شريف من اكرم اولادى فقد اكرمنى و من اهانهم فقد اهاننى كه مجمع عليه فريقين است محل نگذارند و اعتنا نكنند و غزالى با آنكه از صوفيه اهل سنت و جماعت است در اين معنى را چه خوش سفته و در باب محبت ذوى القربى چه نيكو گفته

رايت ولائى آل طه وسيلةعلى رغم اهل البعد يورثنى القربى

فما طلب المبعوث اجرا على الهدىبتبليغه الا المودة فى القربى

پس عداوت اين طايفه روى مردى برتافتن از سخن حق مصدق مطلق و افشاندن تخم جهالت در مزرع غوايت‏شمر و سنان و فعل مردوده زمره بنى مروان و محض افترا و بهتان و ظهور عدم فهم و اثبات كفر و طغيانست الاناء يترشح بما فيه و الخباثة يخرج من فيه و ديگر از باد غرور و صرصر سرورقتل و سبى عيال و اطفال و نهب اموال گويندگان «لا اله الا الله‏» معترفين بوحدانيت آله و مقرين برسالت‏حضرت شاه بمدلول المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه ماحى رسوم ايمان و هادم بنيان اسلام و اركان آنست و فتوى بقتل و غارت و اسير نمودن بحكم «و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون‏» ثمره شجره كفر و زندقه و الحاد خمير مايه خروج از فرمان رب العباد و جوهر تيغ فتنه و فساد است و اينمعنى ظاهر الدلالة است كه در بلاد بغداد و شام و مصر و روم و ساير بلاد اهل اسلام شيعة و سنى در ظل حمايت پادشاهان عدالت نظام آسوده و در خراسان مانند احمد شاه و تيمور شاه در تحت لواى سلطنت ايشان شيعة و سنى با هم يار و شفيق و موافق و مخالف با يكديگر برادر و رفيقند و حكام و سلاطين را بحقيت و بطلان دين و مذهب رعيت رجوعى نيست و بمضمون «اعدلوا هو اقرب للتقوى‏» لازمه رحم و مروت و طريقه انصاف و فتوت مرعى ميدارند چنانكه اگر از اهل ايران كسى را صدمه سنگ جفائى برسد بمومياى التجا بدولت آل عثمان مداوا كنند جبر كسر آن مينمايند و در سايه قصر معدلت و احسان‏سلطان روم و والى بغداد درتكند فراغبال و رفاه حال و آرام دل بال استراحت ميگشايند و قضاة و حكام و علماى اعلام ايشان دوستى و خلطه و وداد مبذول ميفرمايند و پيوسته سلسله مواخات با خواقين ايران محكم دارند و با يكديگر نرد محبت و قمار مودت ميبازند و نايره تعصب را بزلال «لكم دينكم و لى دين‏» منطفى و زنگ كدورت معاندت را بمصقل «انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشآء» منتفى ميسازند و از قبيل عاليجناب آقائى آقا محمد باقر و ساير مجتهدين شيعه امامية كه در مشهد مقدس مرتضوى و در حرم محترم حسينى يعنى نجف و كربلاى معلى على مشرفهما آلاف التحية و الثناء در كنف دولت‏سلطان البرين و خاقان البحرين ثانى اسكندر ذى القرنين خادم الحرمين الشريفين و معين الحجيج و زائرى المشعرين سلطان عبد الحميد شد الله اطنبة خيام دولته باوتاد الخلود و ايده فى عيش رغيد و طالع مسعود و حضرة الوزير الاعظم و الدستور المعظم المكين على سرير المروة و الانصاف و هادم بنيان الجور و الخلاف سليمان پاشا خلد الله لواء رفعته نشو و نما يافته علم اجتهاد و ترويج مذهب قوى بنياد در اقطاع و ارباع بقاع و اصقاع آن بلاد برافراخته نور ظهور مذهب جعفرى‏بر قبه قله طور تافته با اكثر آن بلاد بمذهب تسنن معتادند از آنجناب استدعاى دعاء مينمايند و در توقير و تعظيم و اكرام و احترام جناب مشار اليه مبالغه ميفرمايند و بملاحظه «ان الله يامر بالعدل و الاحسان‏» پا از دايره مروت بيرون ننهاده الشفقة على خلق الله و السلطان العادل كالوالد الرحيم را سرمايه ديندارى ميشمارند و در حمايت عرب و عجم و شيعه و سنى دقيقه نامرعى نميگذارند «ان فى ذلك لذكرى لمن له قلب او القى السمع و هو شهيد» و در بسط كلام خام و ربط نظم بى نظام ارشاد انام بآيه شريفه «يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم‏» الخ نموده بودى مال غلبه سوداى جهل و خسران بود اذا كان الغراب دليل قوم سيهديهم سبيل الهالكين پس بر طبق آن ارشاد و وعظ زمره طغات و اهل عدوان از قرآن ميشود كه «يا ايها الذين آمنوا لا تتبعوا خطوات الشيطان فانه يامر بالفحشاء و المنكر» پس فراخور براهين عقليه و ادله نقليه و شواهد قرآنية و احاديث صحيحة كه مجمع عليه طرفين‏و مقبول فريقين و شاهد نصب العين است‏خلافت و ولايت على ابن ابيطالب عليه السلام اظهر من الشمس و ابين من الامس است چنانچه شافعى گفته

لو ان المرتضى ابدى محلهلخر الناس طرا سجدا له

الخ و له ايضا

اذا في مجلس تذكر علياو سبطيه و فاطمة الزكية

يقال تجاوزوا يا قوم هذافهذا من حديث الرافضية

برئت الى المهيمن من اناسيرون الرفض حب الفاطمية

و ديگرى گفته

بغض الوصى علامة مكتوبةكتبت على جبهات اولاد الزنا

من لم يوال من الاناس وليهسيان عند الله صلى او زنى

خلافت‏بر على امر يقين استكه چون مهر جهان‏آرا مبين است

شما را نيست در وى هيچ انكاربفضلش ما همه داريم اقرار

و ليكن در مفاعيل ثلاثهخليفه نزد ارباب خباثه

دليل نصبشان بر ما عيان نيستچو پاى فاعلش اندر ميان نيست

همين دانيم گرديدند مفعولچو نايب فاعل افعال مجهول

شما را بايد اين توجيه كردنكه حاصل علم گاهى گردد از ظن

چو حكم‏شرع عارى از وجوب استخلافت هم ز افعال قلوبست

نه هر چيزى كه هر كس خواهش او استخدا و مصطفى را نيز نيكو است

چو شد اجماع مردم در ثقيفهبراى نصب و تعيين خليفه

عمر خود بود چون مفعول مطلقشد آخر فاعل اندر بردن حق

چو فعل قلب بود اين امر مجملبدو منصوب شد مفعول اول

پس اول كرد خود تاثير فاعلكه شد مفعول ثانى نيز حاصل

ز رفع خود چو ثانى با خبر شدبمفعول دگر صاحب اثر شد

پس سزاوار خلافت مطلق و لايق امامت‏بر حق كسى است كه بر معراج «سلونى قبل ان تفقدونى‏» براق همت تواند راند و زبان وحى ترجمان نبوى بر منبر علو رفعتش خطبه «انت منى بمنزلة هارون من موسى‏» تواند خواند و بمضمون «انا مدينة العلم و على بابها» بر در مدينه عرفانش تواند نشاند و كسى را كه غايت زور كمان علمش از «عوجت فاستقيمونى‏» و مايه خردش «اقيلونى‏» باشد از درجه خلافت‏بضرب فلاخن ملامت توان راند و دعوى ديگرى كه موجه بحر فهمش «كل الناس افقه من عمر حتى المخدرات فى الحجال‏» و ادعاى فضيلتش «لو لا على لهلك عمر» بوده باشد بمقراض منع از صحيفه ايمان توان بريد و دست كسى را كه بزعم شما امام عادل فتوى بقتلش داده باشد از خان خلافت‏بزور سر پنجه برهان توان كشيد «انكم ظلمتم انفسكم باتخاذكم العجل فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم‏» اگر مدعا يافتن عقيده ما است «لا يزال الاسلام عزيزا الى اثنى عشر خليفة كلهم من قريش‏» ما را دست آويز و نسيم كريمه «و اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم‏» مشام ما را نكهت‏بيز و پيروى اصحاب عبا و ذريه رسول خدا را واجب ميدانيم و ايشان را امام و پيشوا و هادى و رهنما و حجت‏خدا ميدانيم

هذا طريقتى و عقيدتى و مذهبىيا رب باين عقيده ز خاكم بر آورى

و معيار اين مقال از پالهنگ صراحت و بداهت در ميزان عقل سليم و ذهن مستقيم احتياج بمراد و بعيد مفرده و من ذلك جمعيت الباقى اوارجات نصوص و تتمه پروا نجات شواهد بخصوص در نظر ارباب خلوص نيست‏بلكه حجج‏بالغه عقليه «كانهم بنيان مرصوص‏» در اين باب چون نقوش وفصوص در دفاتر عقول ثابت و مقرر است و اطناب در اين باب غير حشو و بارز منتهاى جهل و نادانى و قصور فهم و سرگردانى و سقم نظر بنظر صحيح و فكر صحيح صريح نميرسد و اينكه نوشته بودى كه سه نفر ملا را فرستاديم تا شما را هدايت كنند بعد از ورود ايشان حالى شد كه تاب از ناب و گنجفه از كتاب و بول از آب و سنجاب از سحاب و مغرفه از معرفة و فقه از قفه و طويل از عريض و مخيض از محيض و قبيح از مليح و ريح از رنج و ضب از دب فرق نكرده‏اند از زمره عوام كالانعام بل هم اضل و در وادى غوايت‏بلكه جماديت معطل بوده‏اند و مضغه ايشان هنوز علقه نگشته در حيز ذيروح نميبودند اراده بود كه بمنجنيق خمپاره نيران شراره ايشان را بدار البوار فرستاده تا خبر فتح و مژده فيروزى شما را بوالد بزرگوارت برسانند چند نفر تركمان كه با ايشان همزبان و در كيش و ملت همعنان بودند مامور گشتند كه از سبب آمدن ايشان باين ديار و شغل و كارشان استفسار نمايند آن سه نفر بى بود مردود راه نهيق گم كرده از حيوانيت‏بمرتبه اسفل جماديت‏برجوع قهقرى عدول نمودند

اين بود اگر هادى و علام شماتف باد بدين و مذهب خام شما

بعد از مشاهده اين حال بر آنسه حيوان بسته زبان ترحم نموده رقم عفو بر جرايد جرائمشان كشيده دو كس آنها از دهشت و خوف همان شب‏از منادى اجل نويد «فذوقوا فلن نزيدكم الا عذابا» شنيدند و بمضمون «يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا» دست از دامان هستى كشيده مضمون «فقطع دابر القوم الذين ظلموا و ان دابر هؤلاء مقطوع مصبحين‏» را در حق خود ديدند و اينكه نوشته بودى كه حلائل خود را بعقد تازه بر خود حلال سازيم حليت آنها بر ما بحكم خالق ارض و سما است انشاء الله بلطف سبحانى و بى قضاى آسمانى زنهاى اهل بخارا و سمرقند را بصيغه متعه بر مردان اهل خراسان عقد و پيوند خواهيم بست و تجديد اين سنت‏سنية در آن مرز و بوم بر كرسى خواهد نشست و ديگر توبيخ اينكه علماى شما در يك مسئله با هم متفق نيستند كرده بودى كلا و حاشا در اصول و عقايد همه بر يك صراط مستقيم و بر يك نهج مقيمند اگر در بعضى مسائل فروعية مخالف يكديگر باشند قدح در مذهب نمينمايد زيرا كه مجتهدين هر يك مستمسك بدليلى گشته مع هذا انكار يكديگر را نمينمايند و همه را حق ميدانند و ليس هذا اول قارورة كسرت في الاسلام بلكه علماى شما از چهار مذهب قابل جرح و تعديل و شايسته توبيخ و قدح هستند «الا انهم هم السفهاء و لكن لا يشعرون‏»

ذهب الحمار ليستفيد لنفسهذنبا فاب و ما له اذنان

اگر في الحقيقة اين مزخرفات لا طايل و مدعيات باطل از طريقه مباحثه علمى و مناظره رسمى است از قبيل حمل زن باحتلام و مجامعت‏بدشنام و بوسه به پيغام است مانند قاضى كلان و ملا ترسم باقى و غيرهما كه فى الجملة سوادى دارند انفاد خراسان ساز تا با علماى شيعة مباحثه و مناظره و مشاجره نموده آنچه استراق سمع نموده باشند بضرب شهاب ثاقب جواب بمركز اصلى ايشان كه خاك نادانى است رسانند و سينه‏هاى ايشانرا از تير دلدوز الزام مشبك سازند و ادعاى اينكه در خراسان كسى نيست كه تبحر در فنون علوم داشته باشد بحمد الله تعالى و منه تلامذه علماى اعلام انقدر هستند كه شافعى قابل رعى ماشية و ابو حنيفة در خور حمل غاشية و احمد حنبل شايسته كفش گذارى و مالك لايق مشعلدارى ايشان نيست ادعاى باطل تو قياس

فان البحث للجهال حيضمن اللائى يئسن من المحيض

بحث علم ابلهان ز انسان بودكو ز بعد صد زنى حائض شود

و يا ذات الولد عذراء شود و الا اگر غرض تهديد و وعيد است صدق شيئان لا يفترقان البخارية و الحمارية ظاهر شد مشو

نرم گفتار با زير دستكه الماس ز ارزيز يابد شكست

تو اگر بكثرت خود مشعوف شده ما متمسك بحبل المتين «كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله و الله مع الصابرين‏» و مستعصم «و من يتوكل على الله فهو حسبه‏» گشته بگوش هوش از سينه‏هاى غيب سروش «قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم و يخزهم و ينصركم عليهم و يشف صدور قوم مؤمنين‏» ميرسد

مقدمة المرام و امام المقصود ما آنست كه عنقريب حركت‏بصوب بخارا نموده از صداى تفنگ بيدرنگ و زمبورك ثعبان آهنگ و زلزال صواعق نهنگ توب قلعه كوب كه نشانه «اذا زلزلت الارض زلزالها و اخرجت الارض اثقالها» و نمونه «فيه ظلمات و رعد و برق‏» است‏حصار استوار حيات شما را از برق «الناس مجزيون باعمالهم‏» منهدم دست فتنه «ان ياجوج و ماجوج مفسدون فى الارض‏» را بانضباط سد محكم جهاد از سر مسلمانان و شيعيان كوتاه سازيم

قتل عامى آرزو دارد ز لطف ايزدىچونكه از سر حد جنيه تا بخارا كشتنى است

از آنجا كه لطف ايزدى‏شامل حال و كافل احوال آمال اين نيازمند درگاه ايزد متعال بوده دشمنان آل رسول بحكم «يد الله فوق ايديهم كلما اوقدوا نارا للحرب اطفاها الله و لا يحيق المكر السيئ الا باهله‏» بواسطه تيغ بيدريغ غازيان شير شكار و هزبران جان نثار شراران بيكار عايد بروزگار نكبت مدارشان گرديده و قامت تجبر خصم بسنگ شكست‏خميده بشارت «انا فتحنا لك فتحا مبينا» و مژده «فقد جائكم الفتح‏» گوش شخص اقبال ما شنيده «فحمدا له ثم حمدا له على ما هدانا لشكر النعم‏» هر چند بايست كلمات واهيه تو را حمل بر «لم يكن شيئا مذكورا» نموده و در مزابل و مستراح عدم افشانيم ولى چون جواب مكاتبات مثل رد سلام بنا بر فرامين مطاعه ائمه معصومين ما واجب بوده اداء للفرض بجواب پرداخته ترا مخاطب خود ساخته زياد چون ملاقات قريب الوقوع بود كه چون عارضه ماده مستعده خناق نهضت‏بآنحدود نموده چون عروق تو مخنث‏بى دين و ايمان از مواد فاسده سوداى كفر و طغيان مملو گشته گلوگير تو ابتر پر تزوير شده بيارى بارى و امداد بواطن قدسى مواطن حضرت خير البشر و ساقى‏كوثر و قوت بازوى ائمه اثنى عشر صلوات الله عليهم اجمعين از صماد آتش و قهر بر بلاد ما وراء النهر باد نخوت و غرور تو مايه شر را تحليل داده بنيشتر سنان جانستان و تير اجل نشان خون فاسد از رگ دل و رشته جان تو بيرون آورده بحب ايارج گلوله جگر دوز و شربت زوفاى شمشير جانسوز كام بخش ساخته بترياق فاروق حجت و برهان و غلبه قالع ماده نزله عصبيت و زهر عناد كشته از غبار و گرد تركتاز بدان ديار مشام گرفته بخار فتنه را بعطسه آورده از شربت‏خون جگر و عرق نيلوفر روز سياه و ديده تر و كباب سينه حسرت پرور غذاى چاشت و شام تو بيدين ابتر را بر كانه خانه غضب مقرر خواهيم فرمود

اينجا ز رسول و نامه برنايد كارشمشير دو رويه كار يكرويه كند

و الا كه از بارگاه قضا و قدر و امر خالق دادگستر امرى ديگر مقرر شده باشد تاسى بائمه هدى نموده سر از رضاى او بر طوق فرمان جريان قضاء «و منهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا» نهاده بحكم «و جاهدوا فى الله حق جهاده‏» مقاتله و مدافعه نموده «ما شآء الله كان و ما لم يشا لم يكن‏» را مطيع و منقاد «و ما النصر الا من عند الله‏» را راسخ الاعتقاديم

گر خدا فرصت دهد بر قلع و قمع دشمنانآتشى سوزم كه از چنگيز بر نايد نشان

اگر جز بكام من آيد جوابمن و گرز و ميدان افراسياب

منت آنچه شرط است گفتم تمامتو دانى و تدبير خود و السلام

و بر عنوان نامه نوشته

در قبة البلوى و بئس الماوى بخارا خربها الله بالطاعون و الوباء صحيفة الاذى دلخراش و سينه كاو عاليجاه جهالت پناه رذالت دستگاه سفاهت اكتناه ضلالت انتباه امير الخنازير و الكلاب المطرود عند اولى الالباب معصوم ابن دانيال الملقب به بيكخان خلده الله فى اسفل درك من النيران خواهد گرديد نمقته فى شهر شعبان المعظم حجة شافية تاريخه هزار و دويست و دو انتهى از روى نسخه كه در سنه هزار و دويست و پانزده نوشته شده بود مكتوب گرديد

حرره العبد الوضيع محمد مهدى بديع فى شهر رجب سنه 1319