بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دو نامه سیاه و سپید, ( )
 
 

بخش های کتاب

     00 - امام على : كتابخانه : دو نامه سياه و سپيد
     01 - امام على : كتابخانه : دو نامه سياه و سپيد
     02 - امام على : كتابخانه : دو نامه سياه و سپيد
     03 - امام على : كتابخانه : دو نامه سياه و سپيد
     fehrest -
     index - امام على : كتابخانه : دو نامه سياه و سپيد
 

 

 
 

مقدمه طبع دوم

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

چون دو نامه ميان امير اهل خلاف بخارا و امير اهل ولاى خراسان در دو قرن پيش از اين رد و بدل گرديده بود; حقير نسخه بسيار مطلوبى از آنرا بدست آوردم، و با مقدمه‏اى كوتاه بمناسبت عيد سعيد غدير خم آن را طبع و بجامعه علم و ادب و ايمان و ايقان تقديم داشتم اينك مناسب ديد تا براى توضيح و معرفى حاكم بخارا و حاكم خراسان در آن عصر و نيز براى تبيين شخصيت‏بارز علمى و ادبى و تاريخى و ايمانى نويسنده مكتوب و اوضاع و كيفيت احوال آنزمان و آن سامان قدرى به اختصار بنگارم، تا مطالعه اين دو مكتوب براى قاريان گرامى و سروران اخلاء ايمانى و برادران ارجمند روحانى، بيشتر سرور آفرين و لذت بخش بوده باشد.

لهذا براى طبع دوم و مجدد آن كه ان شاء الله الملك و المنان بعنوان هديه غديرى سال يكهزار و چهار صد و پانزده هجريه قمريه صورت خواهد گرفت نام آنرا «هديه غديريه، دو نامه سياه و سپيد» برگزيده، و با اين مقدمه كه بواسطه اهميت‏شناسائى كتاب و موقعيت احوال و جريان امور در آن ديار ميباشد تقديم قراء گرامى مينمايم.مطالب زير كه در اثر مساعى جميله يكى از اعز و احب دوستان و رفقاى دانشمندى كه اهل فضل و ادب ميباشد جمع آورى و تهيه گرديده است تقديم ميگردد:

اما درباره نويسنده و انشاء كننده مكتوب از ناحيه امير محمد خان حاكم اهل خراسان:

مرحوم استادمان در علم درايه و رجال و حديث: علامه حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى قدس الله نفسه در طبقات اعلام الشيعة در قسمت الكرام البررة فى القرن الثالث‏بعد العشرة ج 2 صفحه 579 مرقوم داشته‏اند:

1035

الشيخ محمد رفيع الطبسى

... - بعد از سنه 1201

وى شيخ محمد رفيع بن عبد الواحد طبسى عالم فاضلى است كه از افاضل عصرش و از اصدقاء امير محمد خان ميباشد.چون امير معصوم بيك والى ماوراء النهر در سنه 1202 به امير محمد خان نوشت و از وى بعضى از امور را خواسته بودشخص مورد ترجمه ما به امر امير محمد خان جوابى براى او نوشت، و اين دلالت دارد بر آنكه وفات او پس از اين تاريخ بوده است.

من صورت اين كتاب و جواب را بخط علامه سيد امير محمد على شهرستانى ديدم كه آن صورت را در سنه 1244 هجريه قمريه نوشته بوده است.

و در كتاب الذريعة الى تصانيف الشيعة جلد 5 صفحه 186 مرقوم داشته‏اند: (826 پاسخ مكتوب ماوراء النهر) مكتوب از والى ماوراء النهر امير معصوم‏بيك بن دانيال ميباشد كه در شهر شعبان 1202 به سوى بعضى از اكابر شيعه ارسال داشته است و اين مكتوب را مشحون از تهمتها و ناسزاها بهر فعل شنيع و قبيحى بوده است مولى محمد رفيع بن عبد الواحد طبسى به امر امير محمد خان پاسخ او را به طريق صحيح و متن واقع داده است.

اول پاسخ نامه بدين عبارت ميباشد: الحمد لله فضل الاسلام على ساير الملك و الاديان بنص كتابه الجليل.

من نسخه‏اى از آن را بخط امير محمد على بن امير محمد حسين مرعشى شهرستانى حائرى ديدم و تاريخ كتابت آن در سنه 1144 بوده است، اين نامه در كتابخانه پسرش‏ميرزا محمد حسين است كه در سنه 1315 وفات كرده است، و بعدا جوابهاى متعددى از اين مكتوب ذكر خواهيم نمود.

و همچنين در الذريعة ج 26 ص 258 كه مستدركات مؤلف ميباشد بدين عبارت مرقوم داشته‏اند: (1297) جواب مكتوب امير ماوراء النهر: اسمش معصوم‏بيك بن امير دانيال است كه به امراء خراسان امير محمد خان در سنه 1202 كه در آن مذمت صفويه و علامه مجلسى و نادرشاه و بعضى از علماء آمده است نوشته است و در همان تاريخ مذكور با لغت فارسى ميرزا محمد رفيع بن حاج عبد الواحد طبسى پاسخ داده است.تاريخ كتابت اين نسخه 1312 و در نزد ميرزا محمد اردبيلى بن عبد الظاهر موجود بوده است.

عليرغم مراجعه به كتب ذيل، ترجمه محمد رفيع طبسى يافت نشد:

1- نجوم السماء 2- المآثر و الاثار 3- تاريخ رجال ايران 4- گلشن مراد تذكره علماء و شعراء عهد زنديه 5- ريحانة الادب 6- روضات الجنات 7- اعيان الشيعة 8- قصص العلماء 9- نامه دانشوران.

فقط در تاريخ علماء خراسان نوشته مرحوم ميرزا عبد الرحمن مدرس آستان‏قدس رضوى متولد در سنه 1268 و متوفى در سنه 1338 هجرى شمسى كه با مقدمه و تصحيح و تحشيه آقاى شيخ محمد باقر ساعدى خراسانى به طبع رسيده است، در ص 41 بهمين مقدار آمده است.

رفيع 14- مولانا الشيخ محمد رفيع از اهالى شرع انور و فضلاى آن عصر بوده است رحمة الله عليه.

و اينمطلب را از كتاب وسيلة الرضوان ميرزا شمس الدين محمد رضوى رحمة الله عليه كه وى سيدى جليل و بزرگى نبيل و عالمى خبير و بزرگوارى از ارباب قلوب و صدق سيرت و صفاى ضمير بوده است نقل كرده است.

و او در اين كتاب دويست معجزه از زمان حيات آنحضرت نقل مينمايد و يكصد و بيست و دو اعجاز بعد از زمان وفات ايشان تا زمان مؤلف، برخى مرويات از كتب ديگران و پاره‏اى مرئيات خود آن سيد بزرگوار و مسموعات از علماى اخبار اخيار آن عصر را حكايت ميفرمايد.

و در ضمن آن اسم و رسمى اجمالا از علماء و فضلاء آن زمان بدست مى‏آيد.مؤلف كتاب تاريخ خراسان: ميرزا عبد الرحمن مدرس در اينجا ميگويد: چون تفصيل حالات آنها معلوم نبود بهمان قدريكه از دلالات كلام آن سيد عاليمقام مفهوم ميشود در ضمن ترجمه آن اقتصار نمود.هر يك را ذكرى به افراد ننهاديم و توفيق را به لطف الهى واگذار نموديم.

در اينجا پس از ذكر پنج نفر با عباراتى كوتاه در ترجمه احوالشان ميرسد به رفيع كه به عبارت «مولانا الشيخ محمد رفيع از اهالى شرع انور و فضلاى آن عصر بوده است رحمة الله عليه‏» اكتفا نموده و ترجمه را در احوال وى خاتمه ميدهد. (ص 39 تا ص 41 از تاريخ علماى خراسان) .

جناب محترم آقاى ساعدى كه ذيلى بر اين تاريخ نگاشته‏اند اشاره‏اى به مترجم له ما نمينمايند، اما در مقدمه‏ايكه بر اين كتاب نوشته‏اند از مؤلف كتاب وسيلة الرضوان تمجيد و تحميد به سزائى مينمايند; و در صفحه (ط) متذكر ميشوند كه او از تلامذه ميرزا ابو القاسم شهير به ميرزا بابا ذهبى شيرازى متخلص به راز بوده است.

اين بود در باره ملا محمد رفيع طبسى رحمة الله عليه.

و اما درباره ترجمه احوال امير بخارا و امير خراسان

در ملحقات تاريخ روضة الصفاء ج 9 كه به تاليف رضا قليخان هدايت‏تحقق پذيرفته است (1) از طبع سنگى سنه 1274 هجريه قمريه (2) در مطالب تاريخى كه مصدر به عنوان: «در ذكر بعضى اتفاقات مرو و بخارا و تصرف سلاطين و خواتين اوزبكيه در آن بلاد و ظلم و تعدى بر عباد و فرستادن پادشاه اسلام بعضى سفر ابدان ولايات و قصد تسخير ماوراء النهر، و بلخ بامى و شاهيجان‏» ميباشد چنين آورده است:

بر اصحاب خبرت پوشيده نيست كه ماوراء النهر يعنى آن سوى رود جيحون كه ولايت تركستان است مملكتى است عريض و وسيع و در آن چند شهر بزرگ و عالى و رفيع است مانند: سمرقند، و بخارا، و سغد، و خجند، و زرنوق، و تور، و كش، و بدخشان، و ترند، و اشناس، و اسردشنه، و اوزكند، و اتراز، و چاح و سنجاب، و نسف، و فارياب، و تاشكنت، و فناكت و غير ذلك و غالب

‹ر1- مجموع مجلدات روضة الصفاء و لواحق آن ده مجلد ميباشد كه تا مقدارى از جلد هفتم را مير خواند (پسر خواند مير صاحب كتاب حبيب السير) تاليف كرده است آنرا ميرزا قليخان هدايت در عصر ناصر الدين‏شاه قاجار و به امر او تاليف نموده است.

اين بلاد در تصرف اولاد تور و آل افراسياب بوده و از آن پس چنگيزيان تصرف نموده‏اند و اولاد چنگيزخان هر يك در طرفى سلطنت‏يافته‏اند.

و از جمله اولاد اورنگ‏خان جوجى نژاد است كه ايشان را اوزبك خوانند و آنها نيز به چند فرقه متفرقند; و در بلاد فرغانه مشهور به خوغند، و تركستان و بخارا و سمرقند و خوارزم، شعب آن گروه پراكنده شده‏اند.و چنانكه در تواريخ مسطور است در هر بيشه ريشه كرده‏اند و با يكديگر اختلاف دارند.

از آنجمله بعد از دولت صفويه كه اولاد حاجى محمد خان و عرب محمد سلطان در خوارزم ولايت داشتند، و يلبارس خان را نادر شاه بر افكند و حكومت‏خوارزم به محمد طاهرخان مفوض داشت.

در بخارا نيز طائفه اوزبكيه ابو الفيض خان چنگيز خان و ابو الخير خان سلطنت هميكردند در عهد خانيت ابو الفيض خان چنگيزى، مير معصوم نام ولد دانيال اتاليق بن رحيم بن اتاليق بن حكيم اتاليق كه آباء و اجداد او به قواعد ملوك چنگيزيه و اوزبكيه مرتبه اتاليقى يعنى لله‏گى و اتابيكى بوده در لباس زهد و تقوى و تصوف در بخارا ظهور كرده و از آنجهت كه خان بخارا بدو اظهار ارادت و او مراد و مرشد واقع شد او را شاهمرادلقب دادند.و چون بزرگ را بيك و نيكو را جان خوانند وى را بيكجان خواندند و رفته رفته در توسط رعايا و برايا و اظهار عدالت و نصفت كار او به مقامى كشيد كه مرجع تمام اهالى بخارا شد; و شاه را نائب مناب و قائم مقام او ميدانستند تا بر او بيعت كردند و شاه نشان شد.

لهذا شاه را به گوشه نشانيد و برو مقررى معين كرد و خود در لباس تصوف و زهد و عدالت و قناعت متكفل مهام انام شد تا امر رتق و فتق ولايت‏بدو انحصار يافت.دولت «اوزبكيه منقيت‏» بدو مخصوص گشت و كمال استقلال حاصل نمود و در طخارستان و تركستان مستولى شد; و لشگر بر سر مرو شاهيجان برد و بيرامعلى خان قاجار عز الدينلو كه از زمان صفويه الى هذا العهد حكومت مرو پدران او را بوده بكشت و بند مرو را خراب كرد، و امير ناصر الدين توره يعنى شاهزاده فرزند خود را به حكومت مرو مامور ساخت.

و درين سنوات كه پادشاه ايران به انتظام فارس و آذربايجان اشتغال داشت‏سپاه وى در حدود خراسان تاخت و تاراج تام و قتل عام كردند.

بناء عليهذا در اين ايام موكب سلطانى در ارض اقدس همى زيست نامه به‏شاهمراد بكجان اوزبك نگاشت كه حكايت گذشته سلاطين صفويه از شاه اسماعيل و معاصرين محمدخان شيبانى اوزبك و ساير سلاطين اوزبكيه و صفويه را الى نادر شاه افشار و ابو الخير خان اوزبك حاجت‏به اظهار نيست.

ما دانيم و شما دانيد كه رفته، و پيداست كه بلخ بامى، و مرو شاهيجان و زمين داور، و سيستان، و قندهار، و كابل از اجزاى ملك پادشاهان ايران بوده‏اند اكنون شما را چه افتاده كه بلخ بامى و مرو شاهيجان را تصرف نمائيد، و آنگاه دست‏بر قتل بيرامعلى خان قاجار عز الدينلو كه از طوائف سلسله عليه ماست گشائيد كينهاى قديم ايرانى و تورانى را تجديد كردن صرفه شما نخواهد بود!

از زمان تور دپشنگ و افراسياب و كيخسرو حاصل كار خود را ديده‏ايد و شنيده‏ايد

«نظم‏»

بر آنم مياور كه جنبم ز جاىندارد پر پشه با پيل پاى

با دنبال شير نر بازيچه كردن كار خردمندان نيست، و بنا گوش پلنگ خاريدن از شيوه بخردان با فرهنگ بعيد است.همه عالم از نسل حوا و آدمند.

و اگر به نسل پادشاهان توران مكابرت بايد و مفاخرت شايد، فرع ما نيز از آن‏اصل و فرق ما نيز از آن وصل خواهد بود.سلاله و نتيجه قاجار نويان نه از «منقيت و قنقرات ادنى‏» است; بلكه دوده ستوده ايل جليل نبيل تا خود از «سلدوس، و جلاير، و اوزبك اعلى‏» است.

خداوند جهانبان جهانبخش را شكر سزد كه ممالك توران و ايران و روم و روس و چين و ماچين و ختا و ختن و هندوستان را به دودمان بزرگ اتراك موهبت فرمود در اينصورت اولى آنكه هر يك به ملك خود قناعت كنند; و پاى از حد خود بيرون ننهند به تختگاه موروث و مكتسب خود باز گردند، و گرد كينه و فزونى نگردند تا ما نيز به حدود و سنور و ثغور قديمه ايران قانع شويم و از اينسوى آب جيحون فراتر نجوئيم

«نظم‏»

مرا زيبد از خسروان عجمسر تخت كاوس و اكليل جم

به شاخى چه بايد در آويختنكه نتوان از آن ميوه‏اى ريختن

به هرج آن نمائى تو از گرم و سردپذيرنده‏ام زاشتى يا نبرد

بيا تا چه دارى ز شمشير و جامكه دارم در اين هر دو دستى تمام

چون اين نامه جگر خراش به مير معصوم بكجان امير بخارا رسيد، محمد حسين خان مروى قاجار ولد بيرامعلى خان را خواسته، سخنى چند در متابعت پادشاه ظفرمند رانده; از مرو شاهيجان متوحشا به بخارا رفت و دل در برش طپيدن گرفت‏» بارى مراد مؤلف از پادشاه اسلام كه به مير معصوم نامه نوشت و او از ترس فرار كرد «آغا محمد خان‏» قاجار است كه در آن اوان به خراسان لشكر كشى نموده بوده است.

و همچنين راجع هويت امير بخارا در كتاب امپراطورى صحرا نوردان تاليف رنه‏گروسه ترجمه عبد الحسين ميكده در ص 797 و ص 798 اينطور مذكور افتاده است: سلسله «آستراخانى‏» «هشتر خانى‏» از سال 1599 ميلادى تا سال 1785 در ماوراء النهر سلطنت كرد، و بخارا پايتخت آنها بود.از اين گذشته فرغانه را تا سال 1700 تحت تصرف داشتند.

بين قبائل مغول كه در آغاز قرن شانزدهم ميلادى با محمدخان شيبانى شريك و همكار شده بودند، قبيله‏اى بود موسوم به «نوقاى‏» يا «منگيت‏» مسقط الراس آنها مرغزاران واقع بين مصب «ولكا» و شط «اورال‏» بود و در آن چمنداران زندگى ميكردند; در دوره شيبانيان قبيله «منگيت‏» يا «نوقاى‏» نفوذى روز افزون در بخارا يافتند; بطوريكه رؤساء آنها در نيمه قرن هجدهم كدخدا و همه كاره دربار محسوب مى‏شدند.

در زمان سلطنت آخرين سلسله استرخانى «هشترخانى‏» ابو الغازى كه تولدش 1758 و مرگش در 1785 بوده است; رئيس منگيت‏ها موسوم به معصوم شاه مراد كه ضمنا دختر ابو الغازى را به زوجيت‏خود داشت پادشاه واقعى آن خاندان شده بود «معصوم شاه‏» بالاخره بر تخت‏سلطنت نشست و رسما پادشاه شد 1785 تا 1800 و كوشش نمود كه بر وسعت كشور خود بيفزايد و بطرف جنوب رود جيحون به سوى مرو و بلخ برود و آن جاها را از تحت تسلط پادشاه افغانستان تيمور شاه درانى بدرآورد، اما نتوانست‏بلخ را به خانات بخارا ملحق سازد مگر در سال 1826 ولى افغانان آن شهر را پس گرفتند و از سال 1841 ديگر به آنها بطور قطع تعلق يافت.ولى مرو بر خلاف بلخ جزء خانات بخارا باقى ماند.

سلسله منگيت‏ها در بخارا از سال 1785 تا 1920 سلطنت كرد، در سال 1866 خود را تحت الحماية روس شناختند در سنه 1920 آخرين اولاد چنگيزخان را «سويت‏» (شورويها) از تخت و تاج محروم ساختند.و اما درباره هويت امير و حاكم خراسان:

او امير محمد خان عرب زنگوئى حاكم طبس بوده است در ذيل مجمل التواريخ ابو الحسن محمد امين گلستانه ص 431 مينويسد:

بعد از منازعات بسيار نسيم فتح و نصر بر پرچم علم نصر الله ميرزا وزيده نادر ميرزا مغلوب برادر گرديده، از مشهد مقدس فرار، و با دويست‏سيصد نفر سوار از موافقان بطرف طبس ايلغار كرده; در آنجا به امير محمد خان ولد علميردان خان عرب زنگوئى كه بعد از فوت پدر خردسال بود قانون بى اعتدالى پيش گرفته بعد از اذيت‏بسيار يكنفر از خواهران او بلا رضاى برادر راضى و بعقد نكاح خود در آورد.

و از صفحات 435 تا 438 مطالبى را ذكر كرده است كه ما در اينجا عناوين و رؤس آنها نقل مينمائيم:

ورود امير محمد خان به اتفاق هفتصد نفر به مشهد، و مجالست و مؤانست وى با نادر ميرزا و سپس توطئه عليه وى و جنگ و جدل در كاخ نادر ميرزا، و تلاش ميرزا مهدى مشهدى براى صلح و مجروح شدن وى و دستگير كردن‏نادر ميرزا، و اعزام وى به طبس، و محبوس شدن در آن، و نصب ممش خان كرد به سمت‏حاكم و والى مشهد، و بازگشت‏به طبس، و نامه تيمور شاه فرزند احمد شاه فرزند احمد شاه ابدالى به محمد خان جهت رفع يد از نادر ميرزا، و عدم اعتناء محمد خان به نامه وى، و ارسال لشكر از قندهار به طبس جهت‏سركوب محمد خان، و مجاب كردن فرمانده لشگر شاه ابدالى، و بازگشت وى به قندهار، و ارسال سپاه جهت فتح مشهد، و دفاع ممش خان كرد از شهر، و ورود محمد خان به دروازه مشهد، و شكستن حلقه محاصره و ورود به شهر، و ادامه درگيرى طرفين بمدت سه ماه، و مصالحه بر ارسال نادر ميرزا به قندهار نزد تيمورشاه ابدالى، و تخلف نصر الله ميرزا از اردوى عليمردان خان زند، و بازگشت‏به خراسان، و اذن گرفتن از محمد خان طبسى براى ورود به شهر، و درخواست نادر ميرزا از امناى دولت تيمور شاه براى به سلطنت رساندن وى، و فتح مشهد، و مقابله دو برادر در خارج مشهد، و مغلوب شدن نادر ميرزا، و فرار به قصبه طوس را بيان ميكنند از آنچه ذكر شد بدست ميآيد كه امير محمد خان مذكور در كتاب، همان امير محمد خان عرب زنگوئى طبسى ميباشد فرزند عليمردان خان كه حاكم طبس و فردوس بوده است‏زيرا امير مذكور در سنه 1202 در جنگ سبزوار درگذشت و جناب ملا محمد رفيع طبسى نويسنده و انشاء كننده مكتوب در صدر كتاب از وى بدينگونه تعريف مى‏كند كه مرحوم امير محمد خان روح الله روحه، و تاريخ كتابت جواب هم شعبان 1202 است.

و اين نشاندهنده آنستكه امير مذكور قبلا نامه را دريافت و سپس امر به جواب كرده است، و سپس در جنگ سبزوار فوت كرده است و ملا محمد رفيع پاسخ را در همان زمان فوت بدون تاخير نوشته است، زيرا فاصله تاريخ وصول نامه تا ارسال جواب عرفا بلكه عقلا مدفوع است.بنابراين حيات اين امير بايد متصل بزمان ارسال جواب باشد.

و تاريخ امير محمد خان ديگرى كه حياتش قريب به سنه 1202 باشد به غير از امير محمد خان عرب زنگوئى حاكم طبس و فردوس نمى‏شناسد.

لهذا بنظر مى‏رسد كه ملا محمد رفيع عالم مقتدر مورد گفتگوى ما هم در طبس ميزيسته و نيز از مدحى كه فى الجمله از نادر شاه نموده است ميتوان بدست آورد كه تابع حكومت مشهد و اخلاف نادرشاه افشار بوده است.و علت آنكه در اين مكتوب نام پادشاهى از پادشاهان ايران را نبرده است آنست كه در آن زمان حكومت مقتدرى وجود نداشت.اخلاف نادر با يكديگر در جنگ بوده‏اند، و بهمين خاطر دولت‏خراسان ضعيف، و آنجا عرصه تاخت و تاز احمد شاه ابدالى از يكسو، و حكام ماوراء النهر از سوى ديگر; بعلاوه آشوبهاى داخلى همه را فرا گرفته بود، بنحوى كه اهل خراسان طى سى و پنج‏سال از قتل نادر شاه روز خوشى نديدند.

از همين جهت علماى خراسان پراكنده شده، جمعى به هند، و جمعى بمركز ايران اصفهان و قم، و گروهى به عتبات عاليات شتافتند; و در نتيجه علماى خراسان غريب گشته، شرح احوالشان در كتب رجال و تراجم و تذكره‏ها نگرديده است مهدى بامداد در كتاب تاريخ رجال ايران ج 3 ص 262 و ص 263 مينويسد:

امير محمد خان عرب زنگوئى پسر عليمردان خان از امراء بزرگ و مقتدر خراسان، و خود نيز در زمره مدعيان سلطنت‏بوده است.در سال 1201 قمرى كه جعفر خان زند برادر مادرى و جانشين عليمردان خان زند پس از آنكه‏از بهبهان و كازرون بازگشت‏براى گرفتن يزد بر سر تقى خان بافقى، حاكم مقتدر آنجا كه بهيچيك از مدعيان سلطنت اطاعت نداشت تاخت و تقى خان را محصور نمود.و چون او خود را محصور ديد از امير محمد خان طبسى حاكم مقتدر و متنفذ فردوس و طبس استمداد جست.

مير محمد خان با هزار نفر به امداد تقى خان آمده، با جعفر خان جنگ كرد و او را شكست داد و مهمات جنگى و اثاث و اسباب شخصى او را به تصرف امير محمدخان در آمد، و جعفر خان پس از اين شكست ناچار شده به فارس گريخت.

امير محمد خان پس از اين فتح به هواى سلطنت افتاد، و سپس بسمت اصفهان براى گرفتن آن شهر رهسپار شد.در اين هنگام محمد حسينخان و اسماعيل خان عرب عامرى كه از طرف آغا محمد خان حاكم نطنز و اردستان بودند براى همراهى با وى مير محمد خان پيوستند.هنگاميكه به حوالى اصفهان نزديك شدند عده لشگريان او به هفت هزار رسيده بود.

در اين هنگام جعفر قليخان برادر آغا محمد خان كه براى انتظامات امور بختيارى مامور بود با اينكه در يكى از شكارها از اسب افتاده و درد پاداشت‏با اينحال به‏اتفاق مصطفى قليخان برادر خود در مقام دفاع و محافظت اصفهان برآمده، و پس از چهارده روز جنگ سخت، شكست‏به لشگر امير محمد خان افتاد و به ناچار ابتدا به سمت‏يزد، و سپس به طبس رهسپار گرديد.پس از ورود بمحل در آنجا نيز آرام و قرار نگرفته در صدد تسخير خراسان برآمد.و چون در اينهنگام الله يارخان قليچه حاكم سبزوار كه در ميان امراء خراسان خيلى مقتدر و قوى بود، مير محمد خان خواست ابتداء او را سركوبى نموده، از ميان بردارد; و پس از بين بردن او ساير افراد در مقابل او تكليف خود را خواهند فهميد.

بنابراين سبزوار را محاصره نمود و نزديك بود آنرا فتح و الله يار خان را مقهور نمايد كه ناگهان در اين ميان هنگام يورش از اسب افتاد (1202 ه.ق) و به آمال و آرزوى خود نرسيد.

و ايضا بعد از فوت امير محمد خان متحد ديگر وى: تقى خان بافقى حاكم يزد از آغا محمد خان را پذيرفت.زيرا آغا محمد خان كه به سال 1202 ه.ق از تهران به سمت اصفهان ميرفت تا از آنجا براى مبارزه با جعفر خان به شيراز برود بابا خان (فتحعلى شاه) را با پنجهزار هزار سوار براى سركوبى تقى خان به يزد فرستادپس از مدتى كه تقى خان در محاصره بود مصالحه شد به اينكه تقى خان مرتبا ماليات خود را به آغا محمد خان پرداخته و از وى تمكين كند.

ظاهرا مستند مهدى بامداد كتاب گلشن مراد است كه آنرا ابو الحسن خان غفارى در احوالات زنديه نوشته است.

و اما معصوم‏بيگ حاكم بخارا پس از نامه ملا محمد رفيع به خراسان لشگركشى و مشهد را محاصره نمود ولى كارى از پيش نبرد.و اين موافق با زمامدارى شاهرخ شاه است زيرا شاهرخ شاه تا استقرار حكومت قاجار در خراسان حكومت مى‏كرد، و توسط آغا محمد خان قاجار شكنجه و از مشهد تبعيد گرديد.

كليم الله توحدى در كتاب حركت تاريخى كرد به خراسان ج اول ص 194 نوشته است: در زمانى كه بيك جان ازبك در ماوراء النهر به اوج قدرت رسيده بود; و نوعى حكومت مذهبى بر قرار كرده بود، از ضعف شاهرخ نادرى استفاده كرده و نواحى شرقى خراسان را مورد تاخت و تاز قرار داد و مدتى نيز مشهد را به محاصره انداخت.و چون نتوانست‏بر شهر دست‏يابد به ناچار محاصره را رها كرده به بخارا برگشت و به شاهرخ نوشت كه سال ديگر بر سروقت تو باز خواهم آمد.

و اين بيگى جان همان معصوم بيگ است و اين حمله بعد از كتابت مذكور انجام شده است زيرا مرو كه در شمال مشهد است و فاصله چندانى با قوچان ندارد بر طبق صريح كتاب در تصرف امير بخارا بوده است و لذا براى بستن سد آن مزدور از خراسان ميطلبد و وعده حمله ميداد.و اگر اين حمله قبل از كتابت‏بود بدان اشارت ميرفت.

الحمد لله كه دولت ناصبى ازبك و تركمن بيش از صد و پنجاه سال است كه زير سلطه امپراطورى روس و حكومت كمونيستى قرار گرفت.و هم اكنون تبديل به دولتهاى ضعيف و ترسو گرديده و فاقد ارتش ميباشند.

فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين