درس سى و سوّم : تعيين ولىّ فقيه به نظر أهل حلّ و عقد است ، نه رأى أكثريّت عامّه مردم
أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشّيْطَانِ الرّجِيمِ
بِسْمِ اللَهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ
وَ صَلّى اللَهُ عَلَى سَيّدِنَا مُحَمّدٍ وَ ءَالِهِ الطّيّبِينَ الطّاهِرِينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الْأنَ إلَى قِيَامِ يَوْمِ الدّينِ
وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوّةَ إلّا بِاللَهِ الْعَلِىّ الْعَظِيمِ
ولايت فقيه ثبوتاً داراى شرائطى است : أعلميّت بِأمْر الله ، أورعيّت ، أقوائيّت ، ذكوريّت ، بلوغ ، كمال عقل ، هجرت بسوى دارالإسلام ، و تشيّع و إسلام هم كه أمرى واحد است . البتّه از بعضى روايات هم استفاده مىشود كه : ولىّ فقيه نبايد از أولاد زنا باشد .
حال در مقام إثبات ، ولىّ فقيه از كجا و چگونه موجوديّت پيدا مىكند و راه إيصال به او چگونه است ؟ طريق إيصال ، منحصر است به تشخيص أهل فنّ و خُبره ؛ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ . (1)
در هر موضوعى از موضوعات ، إنسان بايد به خبره آن فنّ مراجعه كند ، تا يقين حاصل نموده و از شكّ و ترديد بيرون آيد . زيرا فقط أهل خبره آن موضوع را مىشناسند ، نه همه مردم . آن ظرائف و دقائق و درجات عاليه كه در نفس فقيه است ، أبداً مردم به آن راه ندارند . مردم جز صورت چيز ديگرى نمىبينند ؛ و جز نمائى از ظاهر ، مطلب ديگرى إدراك نمىكنند . هر كس ظاهرش آراستهتر و فريبندهتر و جالبتر باشد ، مردم به او گرايش پيدا مىكنند . آن دقائق و رقائق را بايد أفرادى بفهمند كه خودشان أهل فنّ باشند و تشخيص بدهند و بتوانند در موارد خاصّ ، بين فرد مهمّ و أهمّ ، عالم و أعلم ، و تقىّ و أتقى فرق بگذارند .
البتّه اين يك مسأله ارتكازى ، عرفى ، طبيعى و تجربى است كه مردم در مراجعات خود به أفراد متخصّص ـ در هر موضوعى از موضوعات ـ چنانچه در تعيين أفراد ترديد و تشكيك نمودند ، خود به خود يكى را انتخاب نمىكنند ، بلكه به أهل خبره مراجعه مىنمايند تا آنان نظر دهند كه در اين فنّ ، كدام فرد متخصّصتر ، بصيرتر و واردتر است .
اگر بخواهند عمل جرّاحى انجام دهند (و در اين جهت ، أطبّاء متعدّدى وجود داشته باشند) خود به خود نمىروند طبيبى را انتخاب كنند ؛ بلكه با مراجعه به أطبّاء ديگر ، از وضع او كاملاً مطّلع مىشوند ؛ و آنها كه أهل خبره هستند و در فنّ طبابت حاذقند ، يكى را بر ديگران مقدّم مىدارند .
اگر إنسان انتخاب متخصّصتر را به دست عامّه مردم بسپارد ، از جهت اينكه عامّه مردم در اين موضوع خبرويّتى ندارند ، حكم آنها باطل است و رأى أكثريّت در اينجا به كلّى از درجه اعتبار ساقط مىباشد . چون أكثريّت مردم بر أساس همان منويّات و آراء و أفكار و مقاصد روزمرّه خود حركت مىكنند و دنبال مطلبى مىروند .
أفكار عامّه مردم در سطح پائين و نازلى است . عامّه مردم نمىتوانند آن خصوصيّاتى را كه براى فرد متخصّص لازم است إدراك نمايند .
در اين مسأله ، آياتى از قرآن كريم وارد است :
در سوره زُمَر مىفرمايد : قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنّمَا يَتَذَكّرُ أُولُوا الْأَلْبَبِ . (2)
أفرادى كه مىدانند ، با أفرادى كه نمىدانند مساوى نيستند ؛ و اين مطلب را صاحبان خرد إدراك مىكنند ؛ كه در اين اُمور نبايد اختيار را به دستِ الّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الّذِينَ لاَيَعْلَمُونَ ، در درجه واحده سپرد ؛ و همه آنها را به يك ميزان و به يك نصاب ، ذى رأى در انتخاب ولىّ فقيه قرار داد .
در سوره رعد مىفرمايد : قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الْأَعْمَى وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِى الظّلُمَتُ وَ النّورُ . (3)
در اينجا به عنوان استفهام إنكارى مىفرمايد : مگر ميشود شخص نابينا با بصير و بينا يكسان باشد ؟ مگر مىشود ظلمت با نور يكسان باشد ؟ جهل ، عَمى و كورى و ظلمت است ؛ و علم ، بصيرت و نور است . شما نمىتوانيد نور را با ظلمت ، و نابينائى را با بينائى جمع كنيد و همه را در رتبه واحده ، منشاَ أثر قرار بدهيد !
در سوره مؤمنون مىفرمايد : بَلْ جَآءَهُم بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَرِهُونَ ش وَ لَوِ اتّبَعَ الْحَقّ أَهْوَآءَهُمْ لَفَسَدَتِ السّمَوَ تُ وَ الْأَرْضُ وَ مَن فِيهِنّ بَلْ أَتَيْنَهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مّعْرِضُونَ . (4)
ما براى مردم حقّ آورديم (حقّ يعنى أصالت و واقعيّت ؛ وجود پيغمبر حقّ است و متحقّق به أصالت و واقعيّت) أمّا أكثريّت مردم از پذيرش حقّ امتناع دارند . طِباع أكثريّت مردم از حقّ إعراض مىكند . هنوز تربيت مردم و تكامل نوعى آنها در رشد و ارتقاء ، به سرحدّى نرسيده است كه طبع أوّليّه مردم بسوى حقّ گرايش داشته باشد ؛ و آنها قدم به سوى حقّ بردارند ، گرچه مخالف با لذّات شهوانى و تمايلات طبيعى و مادّى آنها باشد .
مردم هنوز در سطح بساطت و إسارت در أفكار بهيميّه هستند ؛ و عامّه مردم هنوز از اين حدود خارج نشدهاند تا به حقّ گرايش پيدا كنند ؛ طبع أوّليّه آنها از حقّ روى مىگرداند و فرار مىكند . در اين صورت ، حقّ نمىتواند متابعت از آراء و أفكار آنها بكند.
اين آيه ، آراء و أفكار آنها را به عنوان أهواء تعبير فرموده است . أهواء ، يعنى أفكار پوچ و توخالى كه مثل هوا چيزى ندارد . اگر حقّ و أصالت و واقعيّت و حقيقت ، تابع أهواء و أفكار توخالى و پوچ و بىاعتبار اين مردم بشود ، آسمانها و زمين و أفرادى كه در آسمانها و زمين هستند ، همه فاسد و تباه مىشوند . پس حقّ نمىتواند از أكثريّت تبعيّت كند.
ما براى اين مردم ، حقيقت ذكر و يادآور از حقّ ، و آنچه را كه يك فرد إنسان براى تذكّر لازم دارد آوردهايم و نشان دادهايم ؛ أمّا آنها از ذكر پروردگار إعراض كرده و توجّه نمىكنند .
در سوره مائده مىفرمايد : قُل لّايَسْتَوِى الْخَبِيثُ وَ الطّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتّقُوا اللَه يَأُولِى الْأَلْبَبِ لَعَلّكُمْ تُفْلِحُونَ. (5)
بگو اى پيغمبر : خبيث و طيّب ، هم سطح و مساوى نيستند ؛ ولو اينكه خبيث در عالم ، كثرت داشته باشد (هم كثرت عددى و هم كثرت تخيّلى و تخيّل جمالى) اگر چه كثرت خبيث و تعداد أفراديكه در أهواء و آراء شيطانيّه زندگى مىكنند و نفس آنها خبيث و آلوده به خبث است ، آنقدر جالب باشد كه كثرت آنها تو را به شگفت در آورده و چشمگير باشد . در عين حال به خبيث توجّه نكن ، و به كثرت آنها اعتناء منما ؛ و نبايد آنها تو را به شگفت در آورند ! به دنبال طيّب و حقّ برو ولو اينكه تعدادشان اندك ، و أفرادشان بسيار قليل باشد !
فَاتّقُوا اللَه ؛ بنابراين از خدا بپرهيزيد اى اُولى الألباب و صاحبان خرد . اگر ميل و اميد به رستگارى داريد ، بايد از اين منهاج طىّ طريق كنيد !
در سوره أنعام مىفرمايد : وَ إِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِى الْأَرْضِ يُضِلّوكَ عَن سَبِيلِ اللَهِ إِن يَتّبِعُونَ إِلّا الظّنّ وَ إِنْ هُمْ إِلّا يَخْرُصُونَ . (6)
اى پيغمبر ! اگر تو از أكثريّت أفرادى كه در روى زمين هستند پيروى و إطاعت كنى ، تو را از راه خدا گمراه مىكنند . زيرا كه آنها متابعت نمىكنند مگر پندار و گمان خود را . و تمام آنها بر أساس خَرْص و تخمين و شكّ و تخيّل و پندار حركت مىكنند ؛ و كارهاى خود را بر اين أساس قرار مىدهند .
اين آيه خيلى روشن و صريح است در اينكه : أكثريّت مَنْ فى الأرض ، أفراد مضلّ و ضالّ ، يعنى نارس و ناقصند . أفراد كثير و أكثر مَنْ فى الأرض ، أفراد كال و ناپخته ، و مانند ميوه نارس و درختان هرس نكرده و پيوند نزده و جنگلى هستند . اينها بايد تربيت شوند ؛ نفوسشان بايد تحت تربيت و تهذيب قرار گرفته ، هرس بشوند . باغبان بايد آنها را تربيت كرده پيوند بزند ، تا قابل استفاده شوند .
أمّا اين أكثريّت با اين آراء و أهواء خود ، همه به دنبال مادّيّات و تلذّذات صورى و چشمگير طبيعى ، و تخيّلات اعتبارى و آرزوهاى زودگذر حركت كرده ، خود را فدا مىكنند ؛ جنگ و صلحشان بر اين أساس است ؛ آشتى و قهرشان بر اين منهاج است ؛ معاملات ، مزاوجات ، مراودات ، اجتماعات و بازارشان بر اين رويّه و روش است . و اگر تو بخواهى از آنها پيروى كنى ، تو را از راه خدا گمراه مىكنند . چون راه خدا راه حقّ است ؛ بايد تمام راهها را بِبُرد و جلو برود . و تو اگر بخواهى از آنها پيروى كنى ، آنها تو را بر أساس انديشه خود تنازل مىدهند . لذا از پيمودن راه حقّ باز مانده و گمراه خواهى شد .
جمله : إِن يَتّبِعُونَ إِلّا الظّنّ در حكم تعليل است . يعنى به علّت آنكه تمام مردم دنبال گمان مىروند ؛ و به حقّ و واقعيّت و علم و يقين نمىرسند ؛ و تمام فعّاليّت و حركتشان در دنيا بر أساس احتمال و خرص و تخمين است .
أيضاً در سوره أنعام مىفرمايد : وَ إِنّ كَثِيرًا لّيُضِلّونَ بِأَهْوَآنِهِم بِغَيْرِ عِلْمٍ . (7)
تحقيقاً بسيارى از مردم بدون علم و درايت ، با أهواء و آراء پوچ و توخالى خود ديگران را گمراه مىكنند . و هرجا كه أمر به دست أكثريّت صورت پذيرد ، نتيجه جز گمراهى چيزى نخواهد بود .
خداوند در سوره شُعَرآء ، در هشت موضع كه از حالات اُمّت هشت پيغمبر (قوم حضرت خاتم النّبيّين صلّى الله عليه و آله و سلّم ، و قوم حضرت موسى ، إبراهيم ، نوح ، هود ، صالح ، شعيب و لوط) شرحى بيان مىكند و ارتباط آنان را با پيغمبرانشان ذكر مىكند ، در پايان هر موضعى مىفرمايد :
وَ مَاكَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ . «اكثريّت اين اُمّتها اينطور نبودند كه إيمان بياورند.»
حال اگر اين پيامبران وظيفه خود را بر أساس آراء أكثريّت قرار مىدادند ، مردم آنان را أمر مىكردند كه : اى پيغمبر ! از تبليغ و جهاد و أمر و نهى و صوم و صلوة و إنفاق به فقراء و ... دست بردار و در مجالس و محافل ما شركت كن ؛ در كارهاى خلاف و إسراف كارىها و تبذيرها و اُمور لهو و لعب ما مساعدت نما !
اگر بنا بود كه رأى أكثريّت حجّت باشد ، آراء أكثريّت ، بلكه أكثريّت قريب به اتّفاق ، بلكه أكثريّت ملصق به اتّفاق أهل مكّه و قريش اين بود كه بايد پيغمبر را كشت و تكّه تكّه كرد ، تا از اين أفكار تازه و جديدى كه در ميان ما آورده است خود را نجات دهيم . اين مرد ، مرد گمراهى است !
اين است نتيجه پيروى از أكثريّت ! هجرت پيامبر أكرم به مدينه هم بر أساس رأى أكثريّت آنها پيش آمد كرد ، چرا كه رأى أكثريّتشان بر اين قرار گرفت كه پيامبر را بايد كشت. فلهذا پيامبر هجرت فرمود .
بَلْ جَآءَهُم بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَرِهُونَ . (8)
«پيغمبر از طرف پروردگار براى آنها حقّ را آورد (يعنى قلبش ، قرآنش ، نزولش ، گفتارش ، برخوردش در ميان اجتماع ، همهاش حقّ بود) در حاليكه أكثر آنها از پذيرفتن حقّ ناراضى هستند.»
وَ لَكِنّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كَرِهُونَ .» (9)
وليكن أكثر شما از پذيرفتن حقّ ناراضى هستيد.»
وَ مَا وَجَدْنَا لِأَكْثَرِهِمْ مِّنْ عَهْدٍ . (10)
«ما نديديم كه أكثريّت مردم ، بر عهد و پيمان خود استوار و ثابت باشند.»
وَ مَا يَتّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلّا ظَنّا .ّ (11)
متابعت نمىكنند أكثريّت آنها مگر از خيال و پندار.»
وَلَكِنّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ . (12)
وليكن أكثريّت مردم جاهلند ، نمىدانند.»
وَ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْقِلُونَ . (13)
بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْقِلُونَ . (14)
كِتَبٌ فُصِّلَتْ ءَايَتُهُ قُرْءَانًا عَرَبِيّا لّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ش بَشِيرًا وَ نَذِيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لَايَسْمَعُونَ . (15)
«كتابى است كه آياتش جدا جدا ، مُبيّن ، روشن ، با تفصيل ، با لسان عربىّ ، فصيح و آشكار بر شما تلاوت ميشود (خدا آن را قرآن قرار داده است تا قابل قرائت بوده و شما آن را بخوانيد) براى أفرادى كه مىفهمند و مىدانند ؛ اين قرآن بشير است و نذير است (بشارت دهنده به سعادت و بيم دهنده از بدبختى و شقاوت) أمّا افسوس كه أكثريّت مردم از اين قرآن إعراض كردهاند ! فَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ : گوش نمىكنند ؛ قرآن را نمىشنوند ؛ قرآن براى آنها خوانده مىشود أمّا نمىشنوند ؛ آرى أكثريّت مردم نمىشنوند!»
أَمْ تَحْسَبُ أَنّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ . (16)
به عنوان تعجّب مىفرمايد : «آيا تو چنين مىپندارى كه أكثريّت اين مردم مىشنوند يا فكر مىكنند ؟! نه ، اين گمان را أصلاً نداشته باش ! أكثريّت مردم نمىشنوند و تعقّل ندارند.»
عبارت : وَلَكِنّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ و مشابه آن ، در چندين جاى از قرآن آمده است .
در چند جاى از قرآن آمده است : بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْلَمُونَ .
و در سوره أنبياء مىفرمايد : بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْلَمُونَ الْحَقّ فَهُم مّعْرِضُونَ . (17)
و در سوره شورى مىفرمايد : فَلِذَ لِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَ لَا تَتّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ وَ قُلْ ءَامَنتُ بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ مِن كِتَبٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمْ . (18)
«بدين علّت اى پيغمبر ، مردم را به راه خدا دعوت كن ؛ و در مشكلاتى كه براى تو پيدا مىشود استقامت و پافشارى نما ، همان طور كه به تو أمر شده است كه استقامت كنى . و متابعت نكن از أهواء و گفتار و انديشهها ، و از تقاضاهاى آنها و از راههائى كه مىپيمايند (أفكار آنها ، أهواء و توخالى است) . و بگو من إيمان آوردم به آنچه را كه خداوند نازل فرموده است از كتابهاى آسمانى ، و أمر شدهام كه در ميان شما عدالت را برقرار كنم.»
بناءً عليهذا عامّه مردم گرفتار إحساسات هستند ، و به درجه تكامل عقلى ارتقاء نيافتهاند ؛ بنابراين ، اگر بنا شود حقّ انتخاب رئيس و حاكم به آنها سپرده شود ، اختيار آنها بر أساس تخيّلات واهيه و توهّمات دانيه مىباشد . از ديدن عكسى ، و يا استماع يك سخنرانى فريفته مىشوند و رأى مىدهند ، در حالتى كه ممكن است آن صاحب عكس يا آن سخنران از شيّادان بوده و به قصد شكار مردم عامى خود را مجهّز كرده باشد .
ما چه بسا در زمان خود به كرّات و مرّات ديدهايم كه با نصب پوستر و حمل پلاكارتها و نوشتن نام شخص كانديدا بر در و ديوار ، مردم به او گرايش پيدا كرده و رأى مىدهند ؛ و چون صحنه تغيير مىكند و تبليغات دگرگون مىشود ، شخص ديگرى باز به همين منوال ، با عكس و پوستر و پلاكارت و إدّعاهاى پوچ و واهى ، مردم را به دور خود جذب مىنمايد ، و درجه رأى خود را افزونى مىبخشد .
در إسلام كه بناء آن بر أصل تبعيّت از حقّ ، و پيروى از أصالت و متن واقع بنيان گذارى شده است ، آيا اختيار انتخاب ولىّ فقيه را كه عقل منفصل تودههاست ، و عهدهدار مسؤوليّتِ بار گران ترقّى و تكامل أفراد و جمعيّتها به سر منزل هدايت و سعادت دنيا و آخرت ، و تشكيل مدينه فاضله و إقامه قسط و عدل در سراسر جهان ، و رهبرى اُمّت به وادى عرفان و توحيد إلهى است ، مىتوان به دست أفرادى سپرد كه از درجه علم و تقوى و إدراكات عقلانيّه ، در مرتبه پستى قرار دارند ؟! أبداً ، أبداً !
عامّه مردم كسى را انتخاب مىكنند كه مطابق با ذوق آنها باشد ؛ و در روش و سلوك با آنان همسليقه و همگام باشد . و در اين صورت واضح است كه جامعه به چه درجهاى از سقوط و تباهى و فساد افتاده ، و از محور عدل و أصالت عقل ، به وادى تمايلات شخصى و وهميّات واهى تنزّل مىنمايد .
در اينجا يك سؤال مطرح ميشود ؛ و طرفداران دمكراسى كه حقّ انتخاب حاكم و پيشوا را به تمام أفراد و تودههاى مردم مىدهند ، بايد پاسخگوى آن باشند . آن سؤال اينست :
در هر جمعيّتى از تودههاى مردم ، عامّه مردم در سطح واحد از فهم و شعور و درايت نيستند ؛ بلكه مشهود است كه مختلف و در مراتب متفاوتى قرار دارند . بعضى زحمت كشيده و رنج برده ، عقل و علم خود را فزونى بخشيدهاند ؛ و چون يك حكيم و فيلسوف با درايت ، و يك عالم با كفايت ، و يك عارف روشن ضمير از حقائق اطّلاع حاصل كردهاند ؛ به وضعيّات مصالح و مفاسد مردم پىبرده ، و با حسّ إنسان شناسى خود مىتوانند أعقل و أعلم و أورع و أشجع و أقوى و أبصر أفراد اُمّت را به اُمور و مصالح تشخيص داده ، و او را براى رهبرى و پيشوائى مردم برگزينند . البتّه اين أفراد در تمام جوامع بشرى كمياب هستند و دسترسى به آنها مشكل است .
طبقه ديگر كسانى هستند كه بدين درجه از كمال نرسيدهاند ، ولى در راه تقويت قواى علمى و عملى برآمده و در صدد تكميل آنها هستند ؛ و با پيمودن درجات و مراتب علمى و عملى و كلاسهاى تربيتى مىخواهند خود را به كمال برسانند . اين أفراد در جوامع بشرى يافت مىشوند و تعداد آنان نيز كم نيست ، ولى نسبت به تعداد أفراد توده مردم بسيار اندكند .
اينان در تشخيص حقّ از باطل گر چه به درجه طبقه أوّل نرسيدهاند ، ولى تا اندازهاى به اين مرحله آشنائى پيدا كردهاند .
طبقه سوّم عامّه مردم هستند كه تودهها را تشكيل مىدهند . اينان نه تنها به سطح عالى علم و عمل ارتقاء نيافتهاند ، بلكه در اين صراط گامى هم برنداشتهاند . اينان تابع جلوهها ، رنگها و بوها هستند ؛ هر چه را چشم ببيند به طرف آن كشيده مىشوند ، گرچه از معنويّت و واقعيّت تهى باشد . اينانند كه به هر كه زيباتر باشد بيشتر رأى مىدهند ؛ و هر كه عكسش بر در و ديوار بيشتر باشد و رسانههاى تبليغاتى او را بيشتر تبليغ كرده باشند ، به او مىگروند .
بنابراين ، اگر بنا شود ـ فرضاً ـ حقّ رأى را به تمام مردم سپرده ، آنان را در انتخاب پيشوا دخالت داد ، بايد اين سپردن بر ميزان عقل و علم و درايت و بصيرت آنان ضريب بگيرد . مثلاً به مردم عامى حقّ يك رأى داد ؛ به محصّل حقّ ده رأى ؛ به طالب علم حقّ صد رأى ؛ به دانشمند و عالم ، حقّ هزار رأى ؛ به حكيم و فيلسوف إلهى حقّ دههزار رأى ؛ و به عالم ربّانىِ اُمّت و عارفى كه از خود بيرون جَسته و از هواى نفس تهى شده و به حقّ و حقيقت و كلّيّت راه يافته است حقّ صد هزار رأى داده شود .
بنابراين ، در اينجا بايد بگوئيم : اى آزادى خواهان دلباخته صحنه جاهلى ! آيا شما هم حقّ انتخاب پيشوا و رئيس و حاكم را بر همين ميزان به تودههاى مردم مىدهيد ؟! آيا مردم را به گروهها و دستهجات مختلف قسمت مىكنيد ؟! و با ضريبهاى مختلف ، حقّ انتخاب را به آنها مىسپاريد ؟!
بديهى است كه چنين نيست ؛ بلكه بر أساس سياهى جمعيّت و تعداد نفرات ، به هر يك (خواه فاضل و دانشمند باشد ، خواه جاهل و نادان ؛ خواه مغز متفكّر كشور باشد ، خواه يك فرد تهى مغز) حقّ يك رأى مىدهيد ؛ و اين در منطق عقل و درايت غلط است .
اين رويّه و سنّت ، ارزش عقل و عقلاء و علم و علماء را ساقط مىكند ؛ و در ميزان سنجش ، قيمت و ارزش رأى و بينش دانا و دانايان و جامعه شناسان و شخص بىإطّلاع را مساوى قرار داده ، و أفراد صاحب درايت و بينش را در رديف عادىترين مردم قرار مىدهد . چگونه شما به اين سؤال پاسخ مىدهيد ؟! چگونه در محضر عدل و شرف إنسانيّت جوابگوى آن هستيد ؟! چگونه در برابر عدل پروردگار ، حقوق عامّه مردم را به ترك انتخاب پيشوائى كه مورد عنايت عقلاى جامعه و متفكّران مردم است ضايع مىكنيد ؟! و بالنّتيجه جامعه را رو به تباهى و فساد مىكشيد ؟!
اين إشكالى است كه به لواداران دمكراسى جاهلى وارد است . در تمام دنيا انتخابات بر أساس أكثريّت بوده و اين إشكال بر همه آنها وارد است .
خداوند تبارك و تعالى چنين إلهام فرموده است . اكنون بيائيد و جواب آن را بدهيد ! و هيهات كه بتوانيد جواب آن را بدهيد ؛ زيرا كه قابل پاسخ نيست .
وقتى كه بناست ما بهترين و دلسوزترين أفراد را (روى آن خصوصيّات) ولىّ فقيه قرار بدهيم ، و هر كشورى هم بنابر مصالح واقعيّه خود ، أعقل را برگزيند ، نمىتوان انتخاب ولىّ فقيه و آن أعقل را به دست عاميان سپرد ؛ و آنها را در درجه و كفايت و درايت ، همرديف با روشنفكرترين أفراد آن جامعه ، و از نقطه نظر ضريب رأى ، آنان را با همديگر در يك درجه به حساب آورد ؛ در حالتى كه در جامعه آن شخصى كه دانشمند است و درايتش آنقدر عالى است كه چه بسا فكرش به اندازه تمام ملّت ارزش دارد ، او را با آن فردى كه دست راست و چپش را نمىشناسد ، در يك سطح قرار داده و به هر كدام حقّ يك رأى مىدهند !
اين عمل ، جامعه را از عقل و أصالت و واقع بينى به پائين سقوط مىدهد ، و بر أساس همين أفكار و أوهام فعلى طبيعىِ عادى در مىآورد .
إسلام بنايش فقط بر أصالت و حقيقت و واقعيّت است . لذا راه إثبات ولىّ فقيه را (با آن خصوصيّات ، كه مقاماتش در عالم ثبوت گفته شد) به دست أفراد خبره و متعهّد و أهل حلّ و عقد كه هر كدام آنها به اندازه هزار يا دههزار نفر از أفراد اُمّت ، ارزش فكرى و علمى و تخصّصى و تقوائى دارند ، مىسپرد ؛ و بايد اين أفراد أهل حلّ و عقد و خبره با اين خصوصيّات ، آن ولىّ فقيه را تشخيص بدهند .
بنابراين ، دنبال أكثريّت رفتن در همه جا ساقط است .
مثلاً رأى گرفتن براى أفرادى كه به مجلس شورى مىروند ، در وضعيّت انتخابات فعلى (رأى أكثريّت) پايهاى از قرآن و أخبار ندارد .
در قضيّه بنىصدر ديديم كه چگونه با يك رأى بسيار بالائى از طرف توده مردم به رياست جمهورى منتخب گرديد ! أكثر أفراد ملّت هم به او رأى دادند . چگونه رأى دادند و چگونه عمل كردند ؟! أمّا او چگونه از آب در آمد و عاقبت كار به كجا كشيد ؟! و اگر به همين نحو بر مصدر كار باقى مىماند و پرده از روى آن برداشته نمىشد ، كافى بود كه تا صدها سال بعد همان مرام و همان رويّه در اين مملكت پياده شود !! و خداوند عنايت غيبى و تفضّل غيبى فرمود تا اينكه پرده برداشته شد و مردم فهميدند . و اين نبود جز متابعت از أهواء و سپردن أمر به دست أكثريّت مردم .
إن شآء الله اگر فرصتى پيدا شود بيان مىكنيم كه : بطور كلّى در إسلام ، قضيّه تبليغات در انتخابات نيست و نبايد مطرح شود . كسانى كه بخواهند در انتخابات با نشان دادن پوستر و عكس ، خود را معرّفى كنند و جلو بيفتند ، تبليغات كنند و در أثر تبليغات بر ديگران سبقت گيرند و تنافس كنند ، اين أفراد بطور كلّى قابل براى انتخاب شدن و ولايت بر مردم نيستند ؛ و از درجه اعتبار و تقواى معنوى ساقطند . همين عمل تبليغاتىشان دلالت بر انحطاط روحى و فساد نفس آنان دارد ؛ و اينان در شرعِ عقل و در عقلِ شرع از اعتبار ساقطند .
آن كسى مىتواند زمام اُمور مردم را در دست بگيرد كه آرزوى سبقت از ديگران در دلش نباشد (چه وكيل مجلس باشد چه عضو مجلس خبرگان ، هر چه مىخواهد باشد) بلكه بايد خود را در وجدان و ضميرش خادمى از أفراد بداند ، و اشتغال به اين پُست را از جهت أمر دنيوى حقير و پَست بشمارد ؛ و فقط براى انجام وظيفه و رسيدگى به اُمور مسلمين و تكفّل أيتام آل محمّد بدين اُمور داخل شود . نه اينكه با خرج أموال كثيره و نصب پوسترها و پلاكارتها و تبليغات آنچنانى ، اين مشاغل را تصاحب كند و ديگران را كنار بزند ! اينها تبليغات كفر است . اين تبليغات ، تبليغات شيطانى است ؛ و منهاج و ممشايش بر أساس حقّ نيست .
أفرادى كه در ممشاى حقّ حركت مىكنند و قصد خدمت به إسلام و مملكت را دارند ، بايد بدون هيچگونه تبليغ و تنافسى خودشان را در معرض بياورند ؛ و تمام أفراد ملّت هم ، بدون تبليغ ظاهرى و خارجى ، بروند فكر كنند و با بزرگانشان گفتگو و مشورت كنند ؛ و أهل حلّ و عقد هم بيايند و آنهائى را كه صلاحيّت اين مقام را دارند ، تشخيص داده و به اين مقام برسانند .
اين راهى است كه از أخبار و آيات بدست مىآيد .
و أمّا اينكه پيغمبر أكرم در جنگ اُحد به رأى أكثريّت عمل كرد و از أكثريّت تبعيّت نمود ، و قضيّه جنگ را به شورى گذارد و بر أساس آيه قرآن : وَ شَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ (19) عمل نمود ، به اين جهت بود كه بزرگان و پيرمردهاى مدينه گفتند : يا رسول الله ! ما صلاح نمىدانيم جنگ را بيرون از مدينه قرار دهى ! در خود مدينه جنگ خواهيم نمود . هيچ سابقه ندارد كه جنگى با ما واقع شده باشد ، و ما در داخل مدينه باشيم و دشمن پيروز شده باشد . آنها مقدارى بيرون مدينه مىمانند و آذوقهشان تمام مىشود و بر مىگردند و مىروند . ما هم در حصار خود هستيم ، و زنها و بچّهها هم به آنها سنگ و تير مىزنند ، و همه متفرّق مىشوند .
أمّا جوانها كه در جنگ گذشته (در صحنه بدر) حاضر نشده بودند ، و داستان فداكاريهاى بدريّون به گوش آنها رسيده بود ، گفتند : ما مىخواهيم برويم و در بيرون مدينه جنگ كنيم ؛ و چنان ضرب شستى به دشمن نشان دهيم كه تا تاريخ باقى است ، نام شجاعت ما ثبت و ضبط شود !
و در حالى كه پيغمبر أكرم هم ميل نداشتند جنگ در بيرون مدينه صورت بگيرد ، و ترجيح مىدادند در خود مدينه باشند ، هركدام از اين جوانان بلند شدند و يك فصل مُشبِعى از مزايا و مرجّحات نبرد در بيرون از مدينه را يادآور شدند كه : ميدان است ، جنگ است ، فداكارى و إيثار است ، و اگر هم إنسان كشته شود يا بكشد به بهشت مىرود . بودن ما درمدينه ننگ است كه بگويند : كفّار براى جنگ آمدند ، و پيغمبر و مسلمانها ترسيدند و از خانههاى خود بيرون نيامدند .
اين براى ما ننگ است . مرد بايد شمشير دست بگيرد و بيرون برود ، و أمثال اين عبارات .
خلاصه اينكه ، پيغمبر هيچ ميل به جنگ در بيرون مدينه را نداشتند و رأى همان أصحاب قليل را انتخاب فرمودند و صلاح هم همين بود ؛ ولى اينها إصرار كردند و حتّى بعضىها گفتند : يا رسول الله ! مگر تو نمىگوئى : اگر إنسان بكشد يا كشته شود به بهشت مىرود ؟! ما مىخواهيم كشته بشويم ! خداوند وعده داده است كه هفتاد نفر از ما كشته مىشوند ، ما آرزوى كشتهشدن داريم . در حاليكه خبر ندارند كه در اين جنگ ، همه پا به فرار مىگذارند ، و پيغمبر و أميرالمؤمنين صلوات الله عليهما را در صحنه نبرد تنها گذارده به دست دشمن مىسپارند .
على كلّ تقدير ، پيغمبر در اين مرحله به رأى آنها تن در دادند و كرهاً با آنها مماشات نمودند و از مدينه بيرون رفتند . گرچه بعضى از همان أفرادى كه ترغيب و تحريص به بيرون رفتن مىنمودند به مسأله واقف شده ، از آن حضرت معذرت خواستند و تقاضا نمودند كه پيامبر در مدينه باقى بماند ، ولى پيغمبر فرمود : نه ؛ خداوند بر پيغمبرى كه جامه حرب بپوشد ، ناروا دارد كه دست به جنگ نزده ، جامه را از تن در آورد .
پيغمبر در اينجا رأى أكثريّت را انتخاب نكرد ، بلكه با أكثريّت مُماشات كرد . فرق است بين مماشات و تنزّل ، و انتخاب رأى أكثريّت .
يك وقت إنسان با وجود أقلّيّت و أكثريّت ، پس از مشورت ، رأى أكثريّت را به عنوان أكثريّت أمارهاى بر واقع قرار مىدهد و مىگويد : چون أكثريّت رأى دادهاند ، پس تحقّق و وصولش به واقع أقرب است ؛ اين تبعيّت از رأى أكثريّت است .
وليكن گاهى إنسان رأى أكثريّت را انتخاب مىكند نه از جهت أكثريّت ، بلكه بجهت مماشات با آنها . مثلاً شما قصد داريد غذائى در منزل طبخ كنيد ، و در منزل دو نفر بزرگسال و چند كودك وجود دارد ؛ از آنها سؤال مىكنيد امروز غذا چه ميل داريد ؟ آن دو نفر بزرگ مىگويند : مثلاً فلان غذا ؛ ولى بچّهها همه مىگويند : نه ، ما به فلان غذا رغبت داريم . در اينصورت شما به حرف بچّهها گوش مىكنيد ، براى اينكه دل بچّهها را بدست بياوريد ! نه اينكه واقعاً آن چيزى كه آنها انتخاب كردهاند ، بهتر است .
مماشات و راه آمدن با بچّهها يا جوانان و يا عدّه أكثر از طبقات مختلف ، غير از انتخاب رأى أكثريّت است . و تمام لطماتى كه بر پيغمبر واقع شد بواسطه همين جهت بود ؛ اين انتخاب أكثريّت نبود . بلى مسأله اينجاست كه اگر هر دو طرف از نقطه نظر إصابه به واقع علَى السّويّه باشند ، و يك طرف بيشتر باشد ، اين أماره براى حقّ است .
مثلاً اگر در مسألهاى أقلّيّت و أكثريّت دو رأى مختلف دارند ، و از تمام جهات ، وِزانشان و استحكامشان و متانتشان بالسّويّه است ، و انتخاب يكى از دو طرف براى ما مشكل است ، در اين صورت گروه أكثريّت با وجود تساوى در همه جهات ، أماريّتش به واقع بيشتر خواهد بود .
مثل مقبوله عمربن حنظله كه در آنجا حضرت صادق عليه السّلام مىفرمايد : انْظُرُوا إلَى مَنْ كَانَ مِنْكُمْ قَدْ رَوَى حَدِيْثَنَا ، وَ نَظَرَ فِى حَلاَلِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا ، فَارْضَوْا بِهِ حَكَمًا .
راوى سؤال مىكند : هريك از آن دو نفر ، يك قاضى را براى خود به عنوان حَكَم اختيار مىكنند و آن دو قاضى در حُكم مخالفت كردهاند ؛ حالا چه كنند ؟
در اينجا حضرت ، ميزانِ براى انتخاب را بيان مىكنند و مىفرمايند : الْحُكْمُ مَا حَكَمَ بِهِ أَفْقَهُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا وَ أَصْدَقُهُمَا فِى الْحَدِيثِ وَ أَوْرَعُهُمَا .
سپس راوى مىگويد : كِلاَهُمَا عَدْلَانِ مَرْضِيّانِ ؛ هر دو در اين جهت مساوى هستند .
اينجا حضرت مىفرمايند : يُنْظَرُ إلَى مَا كَانَ مِنْ رِوَايَتِهِمَا عَنّا فِى ذَلِكَ الّذِى حَكَمَا بِهِ الْمُجْمِعُ عَلَيْهِ أَصْحَابُكَ ، فَيُؤْخَذُ بِهِ مِنْ حُكْمِهِمَا وَ يُتْرَكُ الشّآذّ الّذِى لَيْسَ بِمَشْهُورٍ عِنْدَ أَصْحَابِكَ ؛ فَإنّ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ لَا رَيْبَ فِيهِ .
حضرت مىفرمايند : در اينجا أكثريّت را ملاحظه كن ! اگر هر دو فقيه ناظر در حكم و حلال و حرام ما هستند ، و هر دو أفقه و أبصر و أورع و أصدق در حديث مىباشند (يعنى از جهت متن و مايه علمى كاملند) اينجا آن رأيى كه مطابق با مُجمَعٌ عليه است ، بر آن رأيى كه شاذّ و نادر است تقدّم دارد . در اينجا رأى أكثريّت و إجماع ، أماره و علامت و آيه براى حقّ قرار داده شده است ؛ و اين إشكالى ندارد .
نه اينكه از ابتداء حضرت رأى فقيهى را كه أكثريّت و شهرت دارد ترجيح بدهند . در اينجا أكثريّت ميزان نيست ؛ بلكه مُرجّح و أماره به واقع همان أصالت و واقعيّت آن فقيه است ؛ و در درجه دوّم أصدقيّت و أعدليّت ، و در درجه سوّم موافقت مشهور أماره براى واقع قرار مىگيرد .
پس ما نمىتوانيم ابتداءً در انتخابات رأى را به أكثريّت بدهيم ؛ و مقبوله عمر بن حنظله هم دلالت بر اين معنى ندارد . أوّل بايد به همان أفراد متخصّص و متعهّد و مؤمن و أهل حلّ و عقد مراجعه كنيم ؛ در اينصورت اگر أهل حلّ و عقد با تمام آن شرائط اختلاف كردند ، و گروهى فردى را و دستهاى ديگرى را براى حكومت برگزيدند ، در اينجا رعايت أكثريّت بلامانع است ؛ و مقبوله عمربن حنظله به همين جهت نظر دارد .
بنابراين ، تمام آرائى كه بر أساس أكثريّت گرفته ميشود ، بايد بر أساس همان عنوان خُبرويّت و دستوراتى باشد كه در إسلام آمده است ، و ميزان حقّ است ، نه عنوان أكثريّت .
رأى در مجلس هم به عنوان أكثريّت نيست ؛ ولىّ فقيه مىتواند هر چه را كه به نظر خود صلاح مىداند (بعد از آنكه در مقام ثبوت داراى تمام و كمال شرائط بود) عمل كند ؛ خواه مطابق أكثريّت باشد يا نباشد .
اگر أكثريّت مجلس بر أمرى رأى دادند ، او مىتواند أقلّيّت را ترجيح دهد . و اگر تمام أفراد مجلس إجماعاً بر أمرى رأى دادند ، او مىتواند با همه مخالفت كرده و رأى خودش را بگزيند . معنى ولايت اينست .
چون مجلس مركّب است از أفراد مشاور و زيردستان كه در تحت ولايت فقيه ميباشند ، نه در رتبه و مقام ولايت .
در «نهج البلاغة» پاسخ أميرالمؤمنين عليه السّلام به عبدالله بن عبّاس شاهد گفتار ماست .
وَ قَالَ عَلَيْهِ السّلاَمُ لِعَبْدِ اللَهِ بنِ الْعَبّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إلَيْهِ فِى شَىْءٍ لَمْ يُوَافِقْ رَأْيَهُ عَلَيْهِ السّلاَمُ : لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَىّ وَ أَرَى ؛ فَإنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِى ! (20)
عبدالله بن عبّاس در مسألهاى از مسائل ، رأى خود را به حضرت أميرالمؤمنين علىّ عليه السّلام إظهار نمود و آن موافق با نظر حضرت نبود (گويا عبدالله بن عبّاس خيلى به عقل و درايت و نظريّه خودش اطمينان داشت ، و مىخواست رأى خودش را بر أميرالمؤمنين عليه السّلام تحميل كند).
حضرت به او ميفرمايد : من بايد با شما مشورت كنم ، أمّا بعد از اينكه مشورت كردم ، رأى ، رأى من است . و اگر شما را به نزد خود طلبيدم و براى مشورت از شما نظر خواهى كردم ، اين بدان معنى نيست كه رأى شما را عِدل رأى خود قرار دادهام ؛ أبداً !
اگر پيغمبر أكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم با صد هزار نفر هم مشورت كند ، آراء آنها هرگز معادل با رأى پيغمبر نخواهد بود . رأى ، رأى پيغمبر است .
آنها نمىتوانند بگويند : ما پنج نفريم و پيغمبر يك نفر . ما پنج رأى مخالف پيغمبر داريم و پيغمبر بايد تابع ما باشد ؛ چون أكثريّت با ماست !!
وَ شَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكّلْ عَلَى اللَهِ .ُ (21)
اى پيغمبر ، با مردم و با أصحابت در هر أمرى كه اتّفاق مىافتد مشورت كن ، أمّا رأى ، رأى توست و نسبت به آراء آنها حقّ عمل ندارى .
فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكّلْ عَلَى اللَهِ . وقتى كه مشورت كردى و مطلب برايت روشن شد ، آنچه به نظر خودت آمد ، بر آن تصميم بگير و عمل كن ، و توكّل بر خدا بنما !
مشورت ، رأى گيرى و انتخاب رأى أكثريّت نيست . مشورت ، براى واضح شدن و روشن شدن مطلب براى خود إنسان است ؛ و رأى نهائى از آنِ شخصى است كه صاحب مشورت است . و در مقام ولايت ، هيچكس نمىتواند با خودِ ولىّ ، همفكر و در رتبه او بوده ، و مشورت خود را با او در يك ميزان و مِنساق قرار بدهد .
عبدالله بن عبّاس اينطور گمان مىكرد كه موقعيّت او چنين و چنان است . و از سرلشكران و از نزديكان و خِصّيصين حضرت است ؛ از شاگردان مكتب قرآن حضرت مىباشد و حضرت او را أمين بر بعضى از مسائل و پيغامها قرار دادهاند ؛ به او راه دادهاند ، با او مىنشينند و صحبت دارند ؛ غذا مىخورند و ... حال چون حضرت در مسألهاى با او مشورت كردهاند ، او توقّع دارد كه فكرش را بر أميرالمؤمنين عليه السّلام تحميل كند !
حضرت مىفرمايند : لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَىّ وَ أَرَى ؛ فَإنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِى !
حقّ تو اينست كه : وقتى تو را مشاور خود قرار دادم نظرت را به من بگوئى ؛ وليكن من از رأى خود متابعت مىكنم . و اگر مخالف رأى تو عمل كردم ، بر تو واجب است كه از من إطاعت كنى . مبادا بر رأى خود پافشارى كنى ، و أمر مرا مخالفت نمائى و بگوئى : حال كه أميرالمؤمنين با من مخالفت نموده است ، من هم حقّ دارم از نظر خودم تبعيّت كنم !
انتخاب رأى ، فقط براى من محفوظ است ؛ فَإنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِى : اگر من عصيان تو را كردم و مخالفت رأى تو را نمودم ، بر تو واجب است كه از من إطاعت كنى ؛ زيرا من ولىّ و تو مُولّى عليه مىباشى . حقّ مشورتى كه بر تو دارم ، إيجاب نمىكند كه رأى تو را همرديف و هم ميزان با رأى خودم قرار بدهم . رأى ، رأى ولىّ فقيه است و بس ! در شرع إسلام ، غير از فقيه أعلم و أورع و جامع الشّرائط إلهى و عارف بالله و بأمرالله ، هيچكس حقّ رأى براى اُمور عامّه مسلمين را ندارد .
اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد
پىنوشتها:
1) ذيل آيه 43 ، از سوره 16 : النّحل ؛ و ذيل آيه 7 ، از سوره 21 : الأنبيآء
2) ذيل آيه 9 ، از سوره 39 : الزّمر
3) قسمتى از آيه 16 ، از سوره 13 : الرّعد
4) ذيل آيه 70 و آيه 71 ، از سوره 23 : المؤمنون
5) آيه 100 ، از سوره 5 : المآئدة
6) آيه 116 ، از سوره 6 : الأنعام
7) قسمتى از آيه 119 از سوره 6 : الأنعام
8) ذيل آيه 70 ، از سوره 23 : المؤمنون
9) ذيل آيه 78 ، از سوره 43 : الزّخرف
10) صدر آيه 102 ، از سوره 7 : الأعراف
11) صدر آيه 36 ، از سوره 10 : يونس
12) ذيل آيه 111 ، از سوره 6 : الأنعام
13) ذيل آيه 103 ، از سوره 5 : المآئدة
14) ذيل آيه 63 ، از سوره 29 : العنكبوت
15) آيه 3 و 4 ، از سوره 41 : فصّلت
16) صدر آيه 44 ، از سوره 25 : الفرقان
17) ذيل آيه 24 ، از سوره 21 : الأنبيآء
18) صدر آيه 15 ، از سوره 42 : الشّورى
19) قسمتى از آيه 159 ، از سوره 3 : ءَال عمران
20) «نهج البلاغة» حكمت 321 ؛ و از طبع عبده ، ج 2 ، ص 212
21) قسمتى از آيه 159 ، از سوره 3 : ءال عمران