بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب یاد او, آیت الله محمد تقى مصباح یزدى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     YADO001 -
     YADO002 -
     YADO003 -
     YADO004 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

شرايط ذكر 
براى بهره مندى از حقيقت ذكر و درك محضر الهى شرايط متعددى مى توان بر شمرد. ما دراين جا، از باب نمونه ، به برخى از اين شرايط اشاره مى كنيم .
1- يكى از شرايط ذكر توجه به معنا و محتواى ذكر است . توجهمستقل و افراطى به طرز اداى كلمات و تقيد حرفه اى به مخارج حروف و علاقه به آهنگصوت ، بدون توجه به معناى ذكر، خود از موانع التفات قلبى به حقيقت ذكر است . ازاين رو در ذكر قلبى كه عوارض لفظ و صوت در بين نيست ، روح بهتر مى تواند بهطور مستقيم به معانى ذكر توجه يابد.
2- اداى ذكر بايد از روى اشتياق و اقبال روح و علاقه باشد، نه از روى عادت و تكرار.هرگاه گفتار و رفتارى مستند به عادت رسوخ يافته باشد، وقوع آن ، حالتى شبيهبه جبر دارد كه آزادى و اختيار و حتى گاهى آگاهى روح در آنها اثر ندارد و بى اختيارانجام مى پذيرد. اين جا است كه ذكر، پديده اى بى خاصيت و بى اثر مى گردد.
3- تطبيق اعمال و رفتار با معنا و مقام ذكر: مقام ذكر و درك محضر خداوند ايجاب مى كند كهدر هنگام ذكر و مناجات ، توجه انسان فقط به ذات اقدس ‍ حق معطوف گردد. انصرافدل از خداوند و نداشتن حضور قلب به هنگام عبادت و مناجات ، بى ادبى به محضرپروردگار است . بى ترديد چنين ذكر و دعا و عبادتى اگر موجب تباهى و تيرگىدل و روح نگردد، تاءثير چندانى در تقرب انسان به خداوند نخواهد داشت . كسى كه ذكرشريف الله اكبر را بر زبان مى آورد، نبايد هيچ چيز را بر خدا مقدم بدارد: چراكه مفاد اين ذكر اين است كه من خدا را از هر چيز و هر كس برتر و بزرگ تر مى دانم. از اين رو اگر كسى به عكس رفتار كند و درعمل ، همه چيز را بر خدا مقدم بدارد. گفتن الله اكبر نتيجه اى دركمال و ترقى روح او نخواهد داشت .
4- درك مقام خداوند و عظمت بى انتهاى او و نيز رعايت ادب حضور ايجاب مى كند كه بندهاز خدا جز او نخواهد و در اين صورت است كه ذكر و عبادت در زمره عبادت و ذكر احرار واحباب قرار مى گيرد و حالى از معرفت و همتى بلند است . دون همتانند كه در محضر محبوب، اغيار را از او مى طلبند! از او چيزى را مى خواهند كه در مقايسه با مقام معشوق ، ذره اىبسيار ناچيز به شمار مى آيد. آنان به جهت بيگانه و بى خبر بودن از محبوب و معشوقواقعى ، ذره را مى نگرند، اما بربى كرانه عظمت وجلال پروردگار خويش چشم مى پوشند. با نگاهى به دعاى سحر امام باقر عليهالسلام مى توان گوشه هايى از عظمت مقام ذكر احرار را دريافت :
اءللهم انى اءسئلك من بهائك بابهاه و كل بهائك بهى اءللهم انى اءسئلك ببهائك كلهاءللهم انى اءسئلك من جمالك باءجمله و كل جمالكجميل ...
خدايا، من از تو در خواست مى كنم به حق نورانى ترين مراتب نورت كه تمام مراتب آننورانى است . خدايا، از تو درخواست مى كنم به حق تمام مراتب نورانيتت . خدايا، از تودرخواست مى كنم به حق نيكوترين مراتب جمالت كه تمام مراتب جمالت نيكو است .
در سراسر اين دعا سخن از بهاء جمال ، عظمت ، نور، رحمت ، علم ، شرف و مانند آنها است وحرفى از قصر و باغ و حور و غلمان نيست . از زاويه چنين نگرشى ، اگر بهشت زيبا است، بهشت آفرين زيباتر است .
5- ذكر خداوند بايد عامل به فعليت رساندن استعدادهاى روح انسان و پس از مصرف آن ،احساس نشاط و سلامتى و عافيت مى كند، نفس نيز از ياد خدا چنين احساسى دارد.
پس هر قلبى - چنان كه جمع محلى به ال (القلوب 9 فاده مى كند - با ذكر خدا اطمينان مىيابد و اضطرابش تسكين پيدا مى كند. آرى ، اين معنا حكمى است عمومى كه هيچ قلبى ازآن مستثنا نيست ، مگر آن كار قلب به جايى برسد كه در اثر از دست دادن بصيرت ورشدش ، ديگر نتوان آن قلب ناميد؛ البته چنين قلبى از ذكر خدا گريزان و از نعمتطماءنينه و سكون محروم خواهد بود، چنان كه خداوند فرمود: لهم قلوب لايفقهون بها.(48)
(49)
3- ذكر خدا وسوسه ها و تخيلات و توهمات و ديگر عواملى كه اختلالات فكرى و روانىرا فراهم مى آورند از بين مى برد و نمى گذارد نيروهاى ثمر بخش ذهنى و روانى هدرروند.
04 ذكر الهى ، علاوه بر اينكه درون آدمى را از آلودگى ها، وسوسه ها، تخيلات وتوهمات پاك كند، مى تواند فعاليت هاى ذهنى و روانى انسان را تنظيم كرده مجهولاتىرا براى او مكشوف گرداند.تشخيص حقيقت را براى انسان آسان سازد.
ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون ؛(50)
حقيقت ، كسانى كه تقوا دارند، چون وسوسه اى از جانب شيطان بديشان رسد خدا به يادو به ناگاه بينا شوند.
تعبير طائف (طواف كننده ) در اين آيه حاكى از آن است كه وسوسه هاى شيطان چون طوافكننده اى پيرامون فكر و روح انسان به حركت در مى آيند تا راهى براى نفوذبيابند.اگر انسان در اين هنگامه به ياد خداوند بيفتد به عواقب شوم گناه و آلوده گشتنبه وسوسه هاى شيطانى توجه مى كند و در مى يابد كه در حضور خداوندى توانا ودانا قرار دارد كه بر پنهان ترين زواياى روح و قلب او نيز اشراف و آگاهى دارد، وبدين ترتيب ، آن وسوسه ها را از حريم دل خود دور مى سازد.اما اگر به ياد خداوندنيفتد و غفلت بر او چيره گردد، بالاخره آن وسوسه ها راهى براى نفوذ مى يابند و درنتيجه ، آن انسان غافل تسليم وسوسه هاى شيطانى مى گردد.
5- ذكر خدا پيش در آمد استغفار و توبه است .
و الذين اذا فعلوا فاحشة اءو اءنفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفرالذنوب الا الله ...؛ (51) و آنان كه چون كار زشتى مى كنند، يا برخود ستم روادارند، خدا را به ياد مى آورند و براى گناهانشان آمرزش ‍ مى خواهند، و چه كسى جز خداگناهان را مى آمرزند؟
از اين آيه استفاده مى شوند كه انسان تا به ياد خدا است و خود را در محضر او مى بيندگناه نمى كند. ارتكاب گناه زمانى است كه خدا را فراموش كند و گرفتار غفلت گردد.البته اين نسيان و غفلت در مورد افراد مومن موقتى و گذرا است و آنها به زودى به يادخدا مى افتند و همين ياد خدا آنان را متوجه خطايشان مى نمايد و توبه مى كنند؛ چرا كه مىدانند تنها خداوند است كه گناهان را مى آمرزد و تنها او است كه پناهگاه و اميد خطا كاراناست .
در اين جا مناسب است به پاره اى از فوايد وفضايل ذكر كه در روايات شريفه آمده است اشاره اى داشته باشيم :
- ذكر، كليد نيكو شدن قلب است : اءصل صلاح القلب اشتغاله بذكرالله ؛ (52)
اصلنيكويى قلب در اثر اشتغال آن به ذكر خدا است .
- ذكر، حيات قلب ها است : فى ذكر الله حياة القلب ؛ (53) ذكر خدا موجب حيات قلب است.
- ذكر، غذاى نفوس و هم نشينى با محبوب است : ذكر الله قوت النفوس ‍ و مجالسةالمحبوب . (54)
-ذكر، نور قلب ها است : عليك بذكر الله فانه نور القلب ؛ (55) بر تو باد بهذكر خدا كه آن نور قلب است . در روايتى ديگر چنين آمده است :
ثمرة الذكر استنارة القلوب ؛ (56) ميوه ذكر نورانى شدن قلب ها است .
- ذكر، شفاى قلب ها است : رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ذكر الله شفاءالقلوب . (57)
- ذكر، كليد انس با خدا است : الذكر مفتاح الانس . (58) در جاى ديگر حضرت على عليهالسلام مى فرمايد:
هنگامى كه ديدى خداوند تو را به ياد خود ماءنوس مى كند، تو را دوست داشته است ، وهنگامى كه ديدى خداوند تو را با مخلوق و خلقش ماءنوس ‍ مى كند و تو را از ياد خودشبه وحشت مى اندازد، تو را به دشمن داشته است . (59)
- ذكر، دور كننده شيطان است ، ذكر الله مطردة الشيطان . (60)
در جاى ديگر حضرت على عليه السلام در اين باره مى فرمايند:
- ذكر الله راءس مالكل مؤ من و ربحه السلامة من الشيطان ؛ (61)
سرمايه هر مؤ منى است بهره و دورويى است : من اءكثر ذكر الله فقد برى ء من النفاث ؛(62)
هر كسى زياد ياد خدا كند همانا از دورويى دور مى ماند.
- ذكر، باعث محبت به خدا مى شود: رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مىفرمايند:
من اءكثر ذكر الله اءحبه ؛ (63) هر كسى زياد خدا را ياد كند دوستدار خدا مى گردد.
- ذكر، مايه مصون ماندن از اشتباه و خطا است :رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايند:
خداوند سبحان مى فرمايد، وقتى ديدم در اكثر مواقع بنده من به ذكر منمشغول است ، او را بيشتر به خود مشغول مى كنم . وقتى بنده اى چنين شد، اگر در معرضلغزش قرار گيرد بين او و خطايش مانع مى شوم .آنها اولياى حقيقى من و قهرمانان واقعىهستند.(64)
آثار اعراض از ياد خدا 
1- خود فراموشى . 
و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم اءنفسهم ....؛ (65) و چون كسانى مىباشيد كه خدا را فراموش كردند و او نيز آنان را دچار خود فراموشى كرد.
بيمارى خود فراموشى يكى از بيمارى ها و آفت هاى خطرناك روحى است .كسى كه به اينبيمارى روحى مبتلا گردد، حقيقت انسانى خويش را از ياد مى برد و فراموش مى كند كه درزنجيره جهان هستى ذره اى ناچيز است كه براى تداوم حيات هر لحظه نيازمند فيض و عطاىالهى است .
چنين كسى خود را مستقل و بى نياز از غير خود مى پندارد و در دام غرور و خود بزرگ بينىگرفتار مى آيد و تصور مى كند كه ديگران بايد در خدمت او باشند. ريشه اين بدبختىو گرفتارى اين است كه او خدا را فراموش كرده و در نتيجه از حقيقت انسانى بى بهرهمانده است . همان حقيقتى كه در زبان قرآن ، قلب ناميده شده است و ظرف ادراك حقايق الهىو صفات عالى انسانى مى باشد.
2 و 3.زندگى مشقت بار و نابينايى در آخرت . 
و من اءعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكار و نحشره يوم القيامة اءعمى ؛ (66)
و هر كس از ياد من روى بر گرداند ، در حقيقت ، زندگى تنگ سخت خواهد داشت و روزرستاخيز او را نابينا محشور مى كنيم .
كسى كه از ياد خداوند اعراض كند هدف آفرينش و حيات پس از مرگ را نيز فراموش مىكند و همه چيز را خلاصه در دنيا مى بيند لذا هيچ گاه از دنيا سير نمى شود. از اين روحتى اگر در دنيا دارا و توانمند بوده از ثروت و امكانات مادى فراوان برخوردار باشد،هم چنان عطش دنيا خواهى در وجودش ‍ زبانه مى كشد و هيچ گاه ارضا و سيراب نمىشود.مشكل اصلى اين گونه افراد اين است كه روح آنها تشنه است و تشنگى روح را نمىتوان با ماديات از بين برد. اين تشنگى تنها با خنكاى ياد و ذكر خداوند از بين مى رود.
هم چنين كسانى كه نشانه هاى بى شمار قدرت و حكمت الهى را نا ديده مى گيرند و غرقدر ماديات هستند و از ياد خداوند و سرچشمه حيات مادى و معنوى غافلند، در حقيقت ازبصيرت و بينايى محرومند. همين انتخاب آنها در اين دنيا، تاءثير نهايى خود را در آخرتمى گذرد و باعث مى گردد كه نابينا محشور شوند و نتوانند نشانه هاى لطف و كرم الهىرا نظاره كنند. در آن روز آنها آثار رحمت و لطف الهى را كه سخت به آن نيازمندند، نمىبينند؛ آثار لطف و رحمتى كه شامل مؤ منان مى گردد و به آنها آرامش ‍ مى بخشد.
در ادامه آيه مى فرمايد، اين بنده اى كه خداوند او را كور محشور مى كند مى گويد: خدايامن كه بينا بودم چرا مرا كور محشور كردى ؟ خداوند در پاسخ مى فرمايد:
كذلك اءنتك ءاياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى ؛ (67) همان طور كه نشانههاى ما براى تو آمد و آن را به فراموشى امروز همان گونه فراموشى مى شوى .
آرى ، وقتى انسان از ياد خداوند اعراض و در برابر آيات الهى بى اعتنايى كند و حتىهنگامى كه ديگران آيات الهى را براى او مى خوانند توجهى نكند و چشمدل خود را به روى حقايق و معارف ببندد، در قيامت كوردل محشور مى شود. هم چنان كه او در دنيا خداوند و آيات الهى را فراموش ‍ كرد، خداوندنيز در قيامت او را به فراموشى مى سپرد. البته اين بدان معنا نيست كه واقعا فراموشمى شود و از ذكر الهى خارج مى گردد. بلكه مقصود اين است كه آثار رحمت و انعام الهىمحروم مى ماند و خداوند او را گرفتار كيفر و عذاب مى كند.
4- سلطه شيطان  
و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين ؛ (68) و هر كسى از يادخداى رحمان دل بگرداند، بر او شيطانى مى گماريم تا براى وى دمسازى باشد.
كسى كه از ذكر خدا غافل گشت ، آماده پذيرش تسلط شيطان و وسوسه هاى شيطانى مىشود؛ زيرا هر چه انسان از ياد خدا فاصله بگيرد، به ماديات و لذت هاى دنيوى نزديكتر و به ظواهر مادى و تعلقات دنيوى دلباخته تر مى گردد. وقتى هدف هاى مادى وتعلقات دنيوى براى كسى اصل قرار گرفت ، او در پرتو وسوسه هاى شيطانى ،براى رسيدن به هدف هاى ناپاك خود از هيچ كارى روى گردان نيست و از هر فكر وانديشه شيطانى استقبال مى كند. با توجه به اين حقيقت ، امام امام صادق عليه السلامكى فرمايند:
لا يتمكن الشيطان بالوسوسة من العبد الا و قد اءعرض عن ذكر الله ؛ (69)
شيطان با وسوسه بر بنده تسلط مى يابد. مگر آن كه او از ذكر خداوند اعراض كردهباشد.
مقام اهل ذكر در كلام اميرالمؤ منين عليه السلام 
قاله عند تلاوته :
يسبح له فيها بالغدو و الاصال رجال لا تلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر الله ، ان اللهسبحانه و تعالى جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعدالعشوة و تنقاد به بعد المعاندة و ما برح لله - غزت الاوه - فى البرهة بعد البرهة وفى اءزمان الفتراب عباد ناجاهم فى فكرهم و كلمهم فى ذات عقولهم فاستصبحوا بنوريقظة فى الابصار و الاسماع و الافئدة يذكرون باءيام الله و يخوفون مقامه بمنزلةالادلة فى الفلوات ، من اءخذ القصد حمدوا اليه طريقه و بشروه بالنجاة ، و من اءخذيمينا و شمالا ذموا اليه الطريق و حذروه من الهلكة و كانوا كذلك مصابيح تك الظلمات واءدلة تلك الشبهات .
و ان للذكر لاهلا اءخذوه من الدنيا بدلا، فلم تشغلهم تجارة و لابيح عنه ، يقطعون بهاءيام الحياة ، و يهتفون بالزواجر عن محارم الله فى اءسماع الغافلين ، و ياءمرونبالقسط و ياءمرون به ، و ينهون عن المنكر و يتناهون عنه ، فكانما قطعوا الدنيا الىالاخرة و هم فيها فشاهدوا ما وراء ذلك فكانما اطلعوا غيوباءهل البرزخ فى طول الاقامة فيه ، و حققت القيامة عليهم عداتها فكشفوا غطاء ذلكلاهل الذينا حتى كانهم يرون ما لايرى الناس و يسمعون ما لا يسمعون ، فلو مثلثهم لعقلكفى مقاومهم المحمودة و مجالسهم المشهودة و قد نشروا دواوين اءعمالهم و فرغوا لمحاسبةاءنفسهم على كل صغيرة و كبيرة اءمروا بها فقصروا عنها اءو نهوا عنها ففرطوا فيها وحملوا ثقل اءوزارهم ظهور هم فضعفوا عن الاستقلال بها فنشجوا نشيجا، يعجون الى ربهم منمقام ندم و اعتراف لراءيت اءعلام هدى و مصابيح دجى ، قد حقت بهم الملائكة و تنزلتعليهم السكينة و فتحت لهم اءبواب السماء و اءعدت لهم مقاعد الكرامات فى مقعد اطلعالله عليهم فيه ، فرضى سعيهم و حمد مقامهم يتنسمون بدعائة روح التجاور. رهائنفاقة الى فضله و اسارى ذلة لعظمته ، جرحطول الاسى قلوبهم ، و طول البكاء عيونهم ،لكل باب رغبة الى الله منهم يد قارعة ، يساءلون من لاتضيق لديه المنادح و لا يخيب عليهالراغبون ، فحاسب نفسك لنفسك فان غيرها من الانفس لها حسيب غيرك .

(نهج البلاغه ، ترجمه محمد دشتى ، خطبه 222)
امير مؤ منان عليه السلام به هنگام تلاوت آيه 37 سوره نور - كه ترجمه آن چنين است : وصبح و شام در آن خانه ها تسبيح مى گويند، مردانى كه تجارت و معامله اى آنها را از يادخدا غافل نمى كند. فرمود:
همانا خداى سبحان و بزرگ ياد خود را روشنى بخشدل ها قرار داد تا بدان پس از ناشنوايى بشنوند و پس از كم نورى بنگرند، و پس ازدشمنى و عناد رام گردند. همواره خدا را كه - نعمت هاى او بى شمار است - در روزگارىپس از روزگارى و در دوران جدايى از رسالت (تا آمدن پيامبرى پس از پيامبر ديگر)بندگانى است كه از راه انديشه با آنان در راز است و در درون عقلشان با آنان سخنگفته است .
آنان چراغ هدايت را با نور بيدارى در گوش ها و ديده ها ودل ها بر افروختند، ايام خدا را به ياد مردان مى آورند و آنان را از بزرگى وجلال او مى ترسانند؛ چون رهمنايان در بيابان ها، آن كه راه ميانه را پيش گرفت ،ستودند و به نجات مژده دادند، و آن كه راه انحرافى راست يا چپ را پيش گرفت ، روش ‍وى را زشت شمردند و از تباهى بر حذرش داشتند. اين چنين چراغ ظلمت ها و راهنماى پرتگاهها بودند.
همانا ياد خدا را اهلى است كه آن ياد را جايگزين دنيا كردند به گونه اى كه هيچ تجارتيا خريد و فروشى آنها را از ياد خدا باز مى دارد، با ياد خدا روزگار مى گذرانند وغافلان را با هشدارهاى خود از كيفرهاى الهى مى ترسانند . به عدالت فرمان مى دهند وخود بدان پاى بندند. از بدى ها نهى مى كنند و خود از آنها پرهيز دارند. با اين كه دردنيا زندگى مى كنند، گويا آن را رها كرده و به آخرت پيوسته اند، آنان سراى ديگر رامشاهده كرده اند آن چنان كه گويا از مسايل پنهان برزخيان و مدت طولانى اقامتشان آگاهىدارند، و گويا قيامت وعده هاى خود را براى آنان تحقق بخشيده است . پس ‍ آنان براى مردمدنيا از آن پرده برداشتند. گويى مى بينند آن را كه مردم نمى بينند و مى شنوند آن راكه مردم نمى شنوند.
اگر اهل ذكر را در انديشه ات مجسم كنى و مقامات ستوده آنان و جايگاه آشكارشان رابنگرى در حالى كه نامه هاى اعمال خود را گشوده و براى حساب رسى آماده اند، و درانديشه اند كه در كدام يك از اعمال كوچك و بزرگى كه به آن فرمان داده شده كوتاهىكرده اند، يا چه اعمالى را كه از آن نهى شده بودند مرتكب گرديده اند، و بار سنگينگناهان خويش را بر دوش ‍ نهاد و در برداشتن آن ناتوان شده اند، پس گريه راهگلويشان را گرفته است و آنها با ناله نجوا و زمزمه كنند و در مقام پشيمانى و اعترافبه پيشگاه خداوند فرياد برآورند؛ هر آينه نشانه هاى هدايت و چراغ هاى روشن گرتاريكى ها را بنگرى كه فرشتگان آنان را در بر گرفته اند و آرامش بر آنان مى باردو درهاى آسمان را رويشان گشوده و مقام ارزش مندى براى آنان آماده شده است ؛ جايگاهىكه خداوند در آن با نظر رحمت به ايشان نگريسته ، و از تلاش شان خشنود است و منزلتايشان را ستوده است ، و آنان با مناجات به درگاه خدا، نسيم عفو و بخشش را استشمام مىكنند.
آنان در گروه نيازمندى به فضل خدا و اسير بزرگى اويند. غم و اندوه طولانىدل هايشان را مجروح و گريه هاى پياپى چشم هايشان را آزرده است . آنان براى هر درىاز درهاى اميدوارى به خدا، دستى كوبنده دارند كه آن را مى كوبد. از كسى درخواست مىكنند كه بخشش او را كاستى و درخواست كنندگان او را نوميدى نيست ، پس اكنون براىخودت ، حساب خويش را بررسى كن ؛ چرا كه كسان ديگر حساب رسى غير از تو دارند.
شرح خطبه 
نورانيت دل در پرتو ذكر خدا 
پس از مباحثى كه تاكنون درباره ذكر مطرح شده ، اينك به شرح و بررسى خطبه مىپردازيم . در آغاز خطبه ، حضرت پس از تلاوت آيه :
يسبح له فيها بالغدو والاصالرجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله .(70) مى فرمايند.
ان الله سبحانه و تعالى جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقرة و تبصربه بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة .
شكى نيست كه دل انسان در اثر انس گرفتن با امور مادى و تعلق به لذايذ دنيوى تيرهمى گردد همان گونه كه آهن زنگ مى زند، دل نيز وقتى با بيگانگانمشغول شد زنگار مى گيرد. اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند. آنچهدل را صفا و جلا مى دهد و زنگار را از آن مى زدايد و به آن نورانيت مى بخشد، ياد خدااست . قلب و دل انسان حقيقت و گوهرى است ملكوتى كه ذاتاتمايل به عالم و ملكوت و ذات اقدس حق دارد و اگر بر خلاف ذات و فطرتش به غيرخداوند سپرده شود تيره مى شود و گوش دلش كر مى گردد و قدرت شنوايى حقايق نابالهى را از دست مى دهد. در اين حال نيز با ياد خدا مى توان دوباره آن را شنوا كرد. هم چنينچشم دل كه لايق مشاهده انوار الهى است ، وقتى از عالم نورانيت به در آمد و در ظلمات وتاريكى جهل و گناه قرار گرفت ، نورانيت و روشنايى خويش را از دست مى دهد. در اين جانيز راه درمان اين است كه مجددا با ياد خدا درخشندگى و بينايى را به آن باز گردانيم .
اين حقيقت كه قلب و دلانسان چشم و گوش دارد در آيات قرآن و ساير روايات نيز مطرح گرديده است .البتهچشم و گوش دل با چشم و گوش سر متفاوت است و از جنس روح و قلب انسان است . چونقلب و روح انسان داراى گوهرى ملكوتى است ، چشم و گوش و قلب نيز ماهيتى ملكوتىدارد. از اين رو آثار كورى و كرى دل ، غير از آثارى كورى و كرى چشم و گوش ظاهرىاست . قرآن كريم درباره تفاوت كورى دل با كورى چشم ظاهرى مى فرمايد.
اءفلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها اءو آذان يسمعون بها فانها لاتعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور؛ (71)
آيا در زمين گردش نكرده اند، تا دل هايى داشته باشند كه با آنها بينديشند يا گوشهايى كه با آنها بشنوند؟ در حقيقت ، چشم ها كور نيستند، ليكندل هاى نهفته در سينه ها كور هستند.
آرى ، هم چنان كه گاهى بينايى و شنوايى چشم و گوش ظاهر كم مى شود و حتى گاهىانسان بينايى و شنوايى خود را كاملا از دست مى دهد، چشم و گوشدل انسان نيز مى تواند به همين آسيب ها مبتلا گردد.
ناراحتى چشم و گوش انسان ممكن است با مداوا و مراجعه به پزشك و مصرف داروبرطرف گردد، اما كسى كه بيمار روحى دارد و حقايقى را كه افراد سليم الفطره بهراحتى مى پذيرند، نمى پذيرد، راه علاج او ياد و توجه به خداوند است . با بحث ومجادله و دليل و برهان نمى توان چشم و دل چنين كسى را بينا كرد و حقايق را به آن نمودو گوش دلش را آماده شنيدن حقايق و معارف كرد. در اين جا بايد كوشيد تا زمينه توجهبه خداوند و انس ‍ با حضرت حق در فرد پديد آيد. اگر چنين شود، او در پرتونورانيتى كه در نتيجه اش با خداوند پيدا مى كند حقايق را به روشنى مى بيند و مىپذيرد:
و من لم يعجل الله له نورا فما له من نور؛ (72) و خدا به هر كس ‍ نورى ندادهباشد او را هيچ نورى نخواهد بود.
آرامش و اطمينان ره آورد ذكر خدا 
در قرآن و روايات توجه زيادى به مساءله ذكر شده و اهميتى شايان براى آن بيانگرديده ، آن چنان كه انسان را به شگفتى وا مى دارد. مثلا هدف نماز كه ستون دين استذكر خداوند دانسته شده است : و اءقم الصلاة لذكرى . (73) در آيه اى ديگر ذكر خدابرتر و والاتر معرفى گرديده است .
ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر؛ (74) همانا نماز از كارزشت و ناپسند باز مى دارد، و قطعا يا خدا بالاتر است .
البته درباره جمله ولذكر الله اكبر مفسرين تفسيرهاى متفاوتى ذكر كرده اند.برخى گفته اند آن بخش از نماز كه ذكر است از ساير بخش ها برتر است . برخىگفته اند ذكر از نماز برتر است . برخى نيز گفته اند نماز از آن جهت كه ذكر است ازساير اعمال برتر است . اما به هر حال ، خداوندمتعال در اين آيه به نحو مطلق ذكر را برتر قرار داده است . اين اهميت و عنايت به ذكر،حاكى از ثمرات و فوايدى است كه ذكر دارد. ما پيش تر درباره فوايد ذكر سخن گفتيم .در اين خطبه نيز حضرت در آغاز، براى تشويق افراد به ياد كردن خداوند، بخشى ازفوايد ذكر را بر مى شمارند.
چنان كه پيش تر بيان كرديم ، خداوند يكى از فوايد ذكر را اطمينان يافتن قلب ذكر مىكند: اءلا بذكر الله تطمئن القلب .(75) براساس ادبيات عرب ، تقديم جار و مجروردر اين آيه افاده حصر مى كند و بيان گر اين است كه هيچ چيز جز ياد خدا باعث آرامش واطمينان دل نمى گردد. گاهى ما تعبدا به مفاد اين آيه ايمان مى آوريم و مى پذيريم كهتنها ياد خدا است كه موجب آرامش دل مى شود؛ اما گاهى با نگاهى تحليلى در پى آن برمى آييم تا با تاءمل و تفكر و استدلال عقلى چنين فايده اى را اثبات كنيم .
براى رسيدن به اين مقصود، ابتدا بايد ببينيم چه چيزهايى در زندگى موجب تشويشخاطر و دلهره و اضطراب انسان مى گردد تا معلوم شود چگونه ياد خدا موجب آرامشدل مى گردد.
سعادت جويى و كمال خواهى مقتضاى فطرت انسان است و بس شك هر انسانى خواهانسعادت و كمال خويش است . بر همين اساس نيز قرآن كريم هنگامى كه مردم را به انجاماعمال خير و عبادات ترغيب مى كند، در بسيارى از آيات ، سعادت و فلاح را به عنواننتيجه آن امور ذكر مى كند. فلاح و سعادت عالى ترين و نهايى ترين مطلوب انسان استكه قرآن كريم در بسيارى از آيات با تعابيرى چون اءوليك هم المفلحون ، ذلكالفوز العظيم
و مانند آنها به آن اشاره شده است . با توجه به اين حقيقت فطرى ،خداوند متعال انسان ها را به دو دسته (اهل سعادت واهل شقاوت ) تقسيم مى كند و فرجام حتمى و تغيير ناپذير آنها را سعادت و يا شقاوت برمى شمارد:
يوم ياءت لا تكلم نفس الا باذنه فمنهم شقى و سعيد. فاما الذين شقوا ففى النار لهمفيها زفير و شهيق ، خالدين فيها ما دامت السماوات و الارض الا ما شاء ربك ان ربكفعال لما يريد. و اءما الذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها ما دامت السماوات و الارض الاما شاء ربك عطاء غير مجذوذ؛ (76)
روزى است كه چون فرا رسد هيچ كس جز به اذن وى سخن نگويد.
آن گاه بعضى از آنان تيره بختند و برخى نيك بخت . و اما كسانى كه تيره بخت شدهاند، در درون آتش دم و بازدمى دارند. تا آسمان ها و زمين بر جا است . در آن ماندگارخواهند بود. مگر آنچه پروردگارت بخواهد؛ زيرا پروردگار تو همان كند كه خواهد. واما كسانى كه نيك بخت شده اند؛ تا آسمان ها و زمين بر جا است ، در بهشت جاودانند، مگرآنچه پروردگارت بخواهد. كه اين بخششى است كه بريدنى نيست .
بنابر اين ، در اين كه انسان فطرتا طالب سعادت است شكى نيست .
اساسا وجود همين انگيزه و عامل فطرى در درون انسان است كه باعث مى گردد او در صددتكامل بر آيد. اما سخن در اين است كه راه رسيدن به بازشناسد. او گرچه طالب سعادتاست ، اما راه رسيدن به آن را به درستى نمى داند. جهان بينى هاى مختلف ، با توجه بهتفاوت نگرشى كه به هستى درند، راه هاى متفاوتى را پيش روى انسان مى نهند. براساس جهان بينى مادى كه زندگى و لذايذ دنيوى و مادى رااصل و هدف قرار مى دهد، سعادت انسان عبارت است از بهره ورى هر چه بيشتر از لذايذمادى . اما بينش الهى كه زندگى اخروى و قرب الهى را هدف برين انسان معرفى مى كند،سعادت و كمال انسان را در بهره بردارى بيشتر از دنيا و نعمت هاى آن نمى داند، بلكه آنرا در قرب الهى و رسيدن به رضوان حق تعالى جستجو مى كند.
به هر حال از منظر قرآن ، ذكر خداوند از آن رو كه تاءمين كننده سعادت انسان است موجباطمينان و آرامش دل مى گردد. عكس اين معنا درباره ترك ذكر الهى صادق است . ترك يادخداوند از آن رو كه زمينه شقاوت انسان و بريدن ازاصل خويش را فراهم مى آورد و باعث از دست دادن سعادت او مى شود، موجب تشويش خاطر،ناراحتى و اضطراب او مى گردد:
و من اءعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا؛ (77) و هر كس از ياد مندل بگرداند، در حقيقت ، زندگى تنگ و سختى خواهد داشت .
كسى كه اهميت ذكر خداوند را بشناسد، به خوبى درك مى كند كه اعراض از ياد خداوندچه خسارت بزرگى است ، اگر اين حقيقت را درك كنيم كه حياتدل انسان به ذكر خدا است ، در مى يابيم كه كسى كه از ذكر و ياد خداوند اعراض كند، ازحيات قلب محروم مى ماند. افسردگى دل و آتش ‍ حرمان از حيات معنوىدل ، هر لحظه او را مى آزارد و حسرتى جانكاه بر دلش مى نشاند. امام سجاد عليه السلامدر دعاى ابو حمزه ثمالى عرض ‍ مى كند:
مولاى بذكرك عاش قلبى و بمناجاتك بردت اءلم الخوف عنى ؛ اى مولاى من ، باياد تو دلم زنده است و با مناجات تو درد ترس (فراق ) را از خود تسكين مى دهم .
منشاء اساسى نگرانى ها و اضطراب ها 
هر كس بسته به معرفتى كه دارد لذت و سعادت خود را در چيزهايى مى جويد و از آنچهخوشى و سعادت را از او بستاند مى گريزد. اگر درست درباره ريشه و منشاء ناراحتى هانسبت به از دست دادن سعادت و گرفتار آمدن به بدبختى است . اين امر درباره همهحوادثى كه براى هر كس پيش ‍ آمده و موجبات اندوه و حزن او را فراهم آورده صادق است ؛با اين تفاوت كه افراد داراى بينش مادى ريشه ناراحتى ها و اضطراب هاى خود را در ازدست دادن سعادت مادى و خوشى ها و لذت هاى دنيوى جستجو مى كنند و موحدان و مؤ منان كهبه فراتر از دنيا مى نگرند و به آخرت مى انديشند، ريشه اضطراب ها و نگرانى هاىخود را در از دست دادن سعادت اخروى و رضوان الهى مى جويند. اضطراب و نگرانىهمواره در زمره بزرگ ترين بلاهاى زندگى بشر بوده و هست و عوارض ناشى از آن درزندگى فردى و اجتماعى انسان ها كاملا محسوس است .در طرفمقابل نيز آرامش همواره يكى از گمشده هاى بشر بوده است و تلاش كرده تا از هر راهى آنرا به دست آورد. برخى از دانشمندان مى گويند كه به هنگام شيوع بيمارى هايى چونوبا، اكثر كسانى كه ظاهرا به علت ابتلا به آن بيمارى مى ميرند، در واقع به علتترس و نگرانى جان خود را از دست مى دهند و تنها تعداد كمى از آنها واقعا به جهتابتلاى به بيمارى جان مى سپرند. به طور كلى آرامش و دلهره نقش بسيار مهمى در سلامتو بيمارى فرد و جامعه و سعادت و بدبختى انسان ها دارد.
تاريخ بشر آكنده از صحنه هاى عم انگيزى است كه انسان براىتحصيل آرامش به هر چيز دست انداخته و در هر وادى گام سپرده و تن به انواع اعتيادها دادهاست . در اين ميان قرآن با جمله اى كوتاه اما پر مغز، مطمئن ترين و نزديك ترين راه رانشان مى دهد و مى فرمايد: بدانيد كه ياد خدا آرامش بخشدل ها است .
عوامل نگرانى و پريشانى 
عوامل مختلفى مى توانند موجب تشويش خاطر و نگرانى انسان شوند.
مهم ترين اين عوامل عبارتند از:
1. گاهى اضطراب و نگرانى به جهت آينده تاريك و مبهمى است كه در برابر فكرانسان خودنمايى مى كند. احتمال زوال نعمت ها، گرفتارى درچنگال دشمن ، ضعف ، بيمارى ، ناتوانى ، درماندگى ، احتياج و...آدمى را رنج مى دهد؛ اماايمان به خداوند قادر متعال مى تواند اين نگرانى ها را از بين ببرد و به انسان آرامشببخشد.
2. گاه گذشته تاريك زندگى فكر انسان را به خودمشغول مى دارد.پيوسته او را نگران مى سازد؛ نگرانى از گناهان ، كوتاهى ها و لغزشهايى كه از او سر زده است . اما توجه به اين كه خداوند، غفار، توبه پذير و رحيم استبه او آرامش مى بخشد.
3. ضعف و ناتوانى انسان در برابر عوامل طبيعى و گاه درمقابل انبوه دشمنان داخلى و خارجى او را نگران مى سازد كه در برابر آن همه دشمننيرومند چه كند. اما هنگامى كه به ياد خدا مى افتد و متكى به قدرت و رحمت او مى شود.قدرتى كه برترين قدرت ها است و هيچ چيز در برابر آن ياراى مقاومت ندارد - قلبش آراممى گيرد.
4. گاهى نيز ريشه نگرانى هاى آزار دهنده انسان ، احساس پوچى زندگى و بى هدفبودن آن است ؛ اما كسى كه به خدا ايمان دارد و مسير تكاملى زندگى را به عنوان يكهدف بزرگ پذيرفته است و همه برنامه ها و حوادث ها زندگى را در همين مسير مى بيند،نه در زندگى احساس پوچى مى كند و نه هم چون افراد بى هدف و مردد، سرگردان ومضطرب است .
5. عامل ديگر نگرانى آن است كه انسان گاهى براى انجام خدمتى زحمت زيادى رامتحمل مى شود، اما كسى را نمى بيند كه به زحمت او ارج نهد و از آن قدردانى و تشكر كندبلكه گاهى با تغافل و بى اعتنايى و بى مهرى نيز مواجه مى شود و اين ناسپاسىشديدا او را رنج مى دهد و در حالت اضطراب و نگرانى فرو مى برد. اما هنگامى كهاحساس كند كسى هست كه از تمام تلاش ها و كوشش هايش آگاه است و همه آنها را ارج مىنهد و براى همه پاداش مى دهد. نگرانى اش از اين ناحيه رفع مى شود.
6. دنياپرستى و دلباختگى در برابر رزق و برق زندگى مادى يكى از بزرگ ترينعوامل اضطراب و نگرانى انسان ها است . اما انسان مؤ من ، با ايمان به خدا و تحت تاءثيرتعاليم الهى و وحيانى ، با زهد و پارسايى سازنده و عدم اسارت درچنگال زرق و برق زندگى مادى ، به همه اين اضطراب ها پايان مى دهد. ايمان و توجهوافر امام على عليه السلام به خداوند، از او شخصيتى چنان آزاده ساخته كه مى فرمايد:
و ان دنياكم عندى لاهون من ورقة فى فهم جرادة تقضمها؛ (78) و همانا اين دنياىآلوده شما نزد من از برگ جويده شده در دهان ملخ پست تر
است !
7. عامل مهم ديگرى كه موجب نگرانى و اضطراب انسان مى شود ترس و وحشت از مرگ است. اين مساءله همواره فكر و روح انسان را به خودمشغول داشته است . از نظر جهان بينى مادى اين نگرانى به جا است . اما هر گاه در سايهايمان به خدا مرگ را دريچه اى به سوى زندگى و جهانى وسيع تر و والاتر بدانيم ومرگ را هم چون گذرگاهى براى عبور از دالان يك زندان و رسيدن به فضاى آزادبشمريم ، ديگر اين نگرانى بى معنا است .
با مرورى بر عواملى كه بر شمرديم ، مى بينيم اينعوامل در برابر ايمان به خدا ذوب و نابود مى گردند و از اين رو تصديق خواهيم كردكه ياد خدا مايه آرامش دل ها است . (79)
اضطراب و نگرانى از منظر اگزيستانسياليسم الحادى 
در بينش الهى ، ذكر و ياد خدا برقرار ساختن ارتباط با قدرت و حاكم مطلق هستى است كهانسان در پناه او به آرامش و اطمينان مى رسد و از دام اضطراب و دلهر مى رهد. هم چنين باذكر خداوند مسير تكامل او هموار مى گردد. اما در بينش مادى كه عالم مجرد و ماوراى مادهانكار مى شود. همه چيز در ماده و طبيعت خلاصه مى گردد، ذكر و ارتباط با خداوند و خالقهستى بى معنا است . از اين رو بر اثر قطع ارتباط با خداوند و غفلت از ياد و ذكر كسىكه رحمت و قدرتش بى پايان است ، انسان از هدايت و رحمت مبداء هستى محروم و به خود وانهاده مى شود و درونش آكنده از التهاب و اضطراب مى گردد. مشاهده اين اضطراب ونگرانى و عموميت آن در بين كسانى كه طعم ارتباط با خدا را نچشيده اند و با ثمرهارزشمندى ذكر و ياد خداوند، يعنى آرامش و اطمينان درون ، آشنا نيستند باعث
گرديد كه اگزيستانسياليست هاى مادى اين نظريه را مطرح كنند كه اساسا دلهره واضطراب فصل مميز و مشخصه اصلى و ذاتى انسان است و هيچ گاه از او جدا نمى گردد.
به عبارت ديگر، همان گونه كه ما، براى مثال ، ناطق رافصل مميز حيوان نسبت به ساير حيوانات قرار مى دهيم ، اين گروه از نظريه پردازان ،فصل مميز انسان را دلهره و اضطراب دانستند. آنان در اين نظريه خود كاملا تحت تاءثيرمحيط و جامعه پيرامون خود قرار گرفتند و در حقيقت ، موضعى انفعالى اتخاذ كردند. ايندر حالى است كه پيوسته و در طول تاريخ تا به امروز، ما بسيارى از مومنان به خدا واولياى الهى را مى بينيم كه قلب و روحشان مالامال از اطمينان و آرامش است . اگر دلهره واضطراب را فصل مميز انسان بدانيم پس بايد بگوييم اين افراد انسان نبوده و نيستند!
از منظر قرآن اضطراب و نگرانى به جهت ترس از دست دادن نعمت ها، خوشى ها و لذتهاى زودگذر دنيا و محروم ماندن از آنها، حالتى عرضى براى انسان است . انسان فطرتاطالب سعادت و كمال است . حال اگر انسانى حقيقت سعادت خويش و راه رسيدن به آن ازشناخت و در نتيجه از رسيدن به سعادت محروم ماند، طبيعتا گرفتار اضطراب و دلهره مىگردد. او از آن رو مضطرب و نگران است كه مبدا خير و بخشنده سعادت وكمال را نشناخته تا با او ارتباط برقرار كند. چنين كسى اگر به سرچشمه خوبى ها راهيابد و با او پيوند برقرار سازد، نگرانى اش زدوده مى گردد، او اگر مبداء وجود وخيرات و رب العالمين و كسى را كه تدبير جهان و انسان به عهده او است بشناسد، باخيالى آسوده بر او توكل و اعتماد مى كند و امور خويش را به او وا مى گذارد و او راوكيل خويش بر مى گزيند و مطمئن است كه به او خيانت نمى كند:
و توكل على الله و كفى بالله وكيلا؛ (80) و بر خدا اعتماد كن ، همين بس كه خدا نگهبانتو است .
وقتى كسى بر خداوند اعتماد و توكل كرد و صلاحديد خداوند را در ارتباط با خويش ، حقو به صلاح و مصلحت واقعى خود ديد ديگر نگرانى و اضطرابى نخواهد داشت . او مىداند كه خداوند خير او را مى خواهد و بيش ‍ از هر كس ديگرى نيز بدان چه به خير وصلاح او است آگاهى دارد. از اين رو اگر خداوند براى او راحتى و خوشى رقم زند،خوشحال مى شود؛ چون مى داند صلاح او در آن چيزى است كه خداوند براى او پيش آوردهاست ؛ اگر هم به دام سختى ها و بلاها گرفتار آيد، ناراحت نمى شود؛ چون مى داند كهآن بلاها و سختى ها به مصلحت او است ، و بدين ترتيب به خواست خداوند رضايت مى دهد.
بنابر اين انسان فطرتا طالب سعادت و آرامش است و بهدنبال كسى مى گردد كه اين سعادت و آرامش را به او ببخشد و در پناه او از دام گرفتارىها و مصايب نجات يابد، و چنين موجودى كسى نيست جز خداوندمتعال كه مبداء هستى و مدبر عالم است . كسى كه به اين قدرت مطلق هستى معرفت يافت وخود را در حسن تدبير و اداره او قرار داد، به آرامش و اطمينان مطلق مى رسد و مى داند كهاگر خداوند نخواهد حتى اگر همه قدرت هاى مادى دست به دست هم دهند، نمى توانندگزندى به او برسانند و خداوند چيزى كه به خير و سلاح او است برايش رقم خواهدزد. اما كسانى كه از معرفت خداوند به بهره اند ممكن است به هر چيز و هر كسى پناهندهشوند. آنان ممكن است به انسان هايى چون خود تكيه كنند و يا حتى ممكن است از فرطجهالت و ناآگاهى به حيوانات و جمادات ، يعنى بت ها پناه برند؛ موجوداتى كه بهفرموده قرآن اختيار نفع و صلاح خود را نيز ندارند، چه رسد كه بر تاءمين نفع و مصلحتديگران و دفع ضرر از آنها قدرت داشته باشند. خداوند در نكوهش از چنين گزينشى مىفرمايد:
قل رب السماوات و الارض قل الله قل اءفاتخذتم من دونه اءولياء لا يملكون لاءنفسهمنفعا و لا ضرا...؛ (81)
بگو: پروردگار آسمان ها و زمين كيست ؟ بگو: خدا ، بگو: پس ‍ آياجز او سرپرستانى گرفته ايد كه اختيار سود و زيان خود را ندارند.؟
كسانى كه در زندگى به غير خدا تكيه مى كنند طرفى بر نمى بندند و نفعى عايدشاننمى شود؛ چون اولا ديگران به دنبال منفعت خود هستند؛ ثانيا اگر هم بخواهند نفعى بهغير خود برسانند، قدرتشان محدود است و مغلوب قدرت غالب و برترى هستند كه مافوقهمه قدرت ها و شكست ناپذير است . اگر كسى بخواهد براى هميشه خيالش راحت گردد وبه آرامش ‍ زوال ناپذير دست يابد، تكيه گاهى محكم و شكست ناپذير برگزيند و بامبداء قدرت لايزالى ارتباط بر قرار كند كه بتواند او را در رهايى از شقاوت و رسيدنبه سعادت و نجات از تنگناها و مشكلات زندگى يارى رساند. تنها در اين صورت استكه ديگر دلهره و اضطرابى برايش باقى نمى ماند.
جلوه هاى عملى و رفتارى ياد خدا 
در عمل نيز ثابت شده كسانى كه به خداوند تكيه مى كنند و ياد او را دردل زنده مى دارند، همواره از آرامش و اطمينان وصف ناپذيرى بر خوردارند.
اينان در بحرانى ترين مراحل زندگى و در مواجهه با سهمگين ترين حوادث و رخدادها، خمبه ابرو نمى آورند. نمونه بارز آنها در زمان ما، كه خداوندمتعال نعمت بزرگ وجودش را به ما ارزانى داشت و به حق الگويى جاودانه براى ما بودهو خواهد بود، اما را حل ، رضوان الله عليه ، است . آن بزرگوار در بحرانى ترين وسهمگين ترين حوادثى كه براى شخص ايشان و يا جامعه پيش مى آمد، خم به آبرو نمىآورد و آرامش خود را از دست نمى داد روزها و ماه هاى بسيارى بر امام عليه رحمة الله گذشتكه خطر از هر سو او را محاصره كرده بود و در روى زمين پشتيبانى نداشت و دور از شهرو ديار خود، از اين كشور به آن كشور مى رفت و كسى به ايشان پناه نمى داد. آنبزرگوار از همه امكانات ظاهرى منقطع بود و هيچ وسيله اى در اختيار نداشت كه دربرابر خطرهاى احتمالى از خود دفاع كند. از جمله پر مخاطره ترين ساعت ها و دقايق عمرحضرت امام رحمة الله زمانى بود كه پس از چهاردهسال تبعيد با هواپيما به كشور باز مى گشت ، در آن شب بحرانى خطرها ايشان را احاطهكرده بود؛ چرا كه فضا، هواپيما و باند فرودگاه ، همه در اختيار دشمن بود و هر لحظهبراى ايشان احتمال خطر جدى وجود داشت . ممكن بود هواپيماى ايشان را هدف موشك قراردهند و يا در فرودگاه ايشان را به قتل برسانند. با همه ايناحوال و با اين كه هيچ تاءمينى نداشتند، در هواپيما دركمال آرامش استراحت كردند و خوابيدند و وقتى از ايشان سؤال شد كه اين كه به وطن خود بر مى گرديد چه احساسى داريد، فرمودند: احساسىخاصى ندارم !
اگر براى ما خطرى كوچك پيش آيد آرامش و طاقت خود را از دست مى دهيم و از فرط ناراحتىاز شب تا صبح خوابمان نمى برد. اما آن رادمرد با اين كه همه دنيا عليه او بودند، خمبه ابرو مى آورد و همه آن تهديدات را پوچ و بى اثر مى ديد. وقتى كه شبانه بهخانه ايشان در قم ريختند و دستگيرشان كردند و به تهران بردند، افسران و ماءمورانامنيتى كه در ماشين همراه ايشان بودند از ترس مى لرزيدند. گويا ايشان فرموده بود:
شما كه مرا دستگير كرده ايد، چرا مى ترسيد؟ هم چنين ايشان در يكى از مناسبت ها فرمودهبودند: و الله تا به حال از چيزى نترسيده ام ! خداوندمتعال اين نمونه ها را به ما ارائه كرد تا دريابيم كه ذكر خدا و توجه به او چه اكسيرو كيميايى است كه همه عظمت ها در برابر آن آب مى شوند و همه قدرت ها درمقابل آن ذوب مى گردند. خدا داراى عظمت و بى نهايت است و هيچ قدرتى نمى تواند دربرابر عظمت و قدرت لايزال الهى قد برافرازد.
كسى كه چنين منبع عظيمى ارتباط بر قرار كند ودل به او سپرده ، در برابر خطرها احساس ضعف نمى كند و شكست ناپذير مى گردد.
انسان موجودى بسيار ضعيف است و از خود استقلالى ندارد. تمامى حركات و سكنات انسانوابسته به قدرت الهى و حيات و بقايش در گرو اراده و مشيت او است . از اين رو انسانبايد در برابر خداوند احساس ‍ خردى و كوچكى و ذلت و حقارت كند؛ چنان كه قرآن دروصف مؤ منان مى فرمايد:
انما المومنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا وعلى ربهم يتوكلون ؛ (82) مؤ منان همان كسانى اند كه چون خدا ياد شوددل هايشان بلرزد، و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد، و برپروردگار خود توكل مى كنند.
مؤ منان از يك سو، با اتكاى بر خداوند در برابر همه قدرت ها و نيروهاى عالم چونكوهى استوار مى ايستند و خم به ابرو نمى آورند؛ اما هم ايشان به وقت ياد و ذكر خدا وقرار گرفتن در برابر عظمت لايزال الهى درهم مى شكنند و رعشه و لرزه اندامشان رافرا مى گيرد. نمونه كامل چنين مؤ منانى ، كسانى چون اميرالمؤ منين على عليه السلامهستند. آن حضرت كه در شهامت و شجاعت بى نظير بود، وقتى در محراب عبادت مى ايستادزا عظمت الهى به خود مى لرزيد ساير امامان عليه السلام نيز كه از قدرت هاى غير الهىنمى هراسيدند، هنگامى كه در برابر خداوند قرار مى گرفتند و حتى پيش از نماز و بههنگام گرفتن وضو رنگ رخسارشان دگرگون مى گشت و از خود بى خود مى شدند.
برخى نسبت به بروز اين دو حالت متفاوت و به ظاهر متضاد اين سؤال را مطرح كرده اند كه چگونه خداوند از يك سو مى فرمايد: ياد خدا موجب اطمينان و آرامشدل مى گردد و از سوى ديگر مى فرمايد يا خدا موجب تر در برابر خداوند مى گردد؟پاسخ اين سؤ ال چنان كه بدان اشاره رفت اين است كه موضوعى و مورد دو فرموده خداىمتعال متفاوت است . در مورد اول ، فرد خود را در برابر قدرت هاى غير الهى مى يابد وبا ياد خدا و تكيه بر قدرت لايزال هستى بخش از آنها نمى هراسد؛ چون مى داند كهخداوند داراى قدرت برتر، در برابر قدرت هاى شيطانى قرار دارد و بااتصال به اين قدرت لايزال ، در برابر هيچ قدرتى شكست نمى خورد. اما وقتى خود رابرابر خداوند مى بيند در پيشگاه عظمت بى نهايت الهى به خود مى لرزد.
البته وجود چنين حالت هاى متضادى به صورت متناوب در عموم مؤ منان ،قابل انكار نيست ، اما هم زمانى تحقيق چنين حالاتى و جمع بين آنها تنها مورد اولياى خاصخدا و سالكانى صادق است كه به مقام جمع الجمعى و درك و شهود گوهر و لب كمالات وفضايل دست يافته اند.
براى چنين كسانى درك اين حالات متضاد به صورت جمعى ميسر مى گردد گرچه ما بهچنين مقامى نرسيده ايم و حقيقت آن را درك نكرده ايم ، اما وجود چنين مقامى را باور داريم و آنرا توجيه پذير مى دانيم :
مرحوم علامه طباطبايى رحمة الله در توجيه ترتب دو حالت مذكور بر ياد و ذكر خداوندمى فرمايد: هنگامى كه انسان مشغول كارى است و توجهش ‍ كاملا معطوف به امور دنيوىاست . اگر، ناگهان آيه قرآنى تلاوت شود يا صداى اذان به گوشش برسد، در اثرانتقال ناگهانى از حالتى به حالت ديگر، حالت اضطراب و ترس گونه اى به اودست مى دهد اما وقتى توجه او به خداوند تداوم يافت و با ياد خدا انس گرفت ثبات وآرامش بر ذهن و قلب او حاكم مى گردد. و قرآن كريم در سوره زمر به همين مساءله اشارهكرده است .
الله نزل اءحسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثمتلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله ...؛ (83) خدا زيباترين سخن را به صورتكتابى متشابه ، متضمن وعده و وعيد، نازل كرده است . آنان كه از پروردگارشان مىهراسند، پوست بدنشان از آن مى فراشد (موى بر اندامشان راست مى شود)، سپسپوستشان و دلشان به ياد خدا نرم مى گردد.
بنا بر تحليلى كه ذكر كرديم ، هنگامى كه مؤ منان آيات قرآن را مى شنوند، تغييرحالى مى يابند، و به جهت مواجهه با قدرت و عظمت الهى حالت بيم و ترس به آنها دستمى دهد. اما به تدريج كه توجهشان متمركز در ساحت قدس اهلى شد و با ياد خداوندماءنوس گرديدند. آن بيم و ترس به آرامش و سكونمبدل مى گردد.
هدايت خاص خداوند 
و ما برح لله - عزت آلاؤ ه - فى البرهة بعد البرهة و فى اءزمان الفترات عبادناجاهم فى كرهم و كلمهم فى ذات عقولهم ...
حضرت در اين بخش از سخن خويش از انسان هاى آگاه ، هشيار، دين باور و حقيقت خواهىسخن مى گويند كه خداوند ايشان را از اين لياقت و شرافت بر خوردار ساخته و از راهعقلشان با آنان سخن گفته و دلشان با نور هدايت خويش روشن ساخته و حقايق را بهآنان نمايانده است .
به جز ديوانگان ، همه انسان ها، حتى آنها كه در طريق فريب كاى و جنايت گام بر دارند،از عقل و قدرت و فكر و انديشه بر خوردارند. هم مصلحان و انسان هاى وارسته و هم مفسدانو كسانى كه سلاح هاى مرگبار مى سازند وخيل انسان هاى بى گناه را به كام مرگ مى فرستند. همه براى مقاصد خويش ‍ از قدرتفكر خود استفاده مى كنند. تفاوت در كيفيت بهره بردارى از فكر است .
خداى متعال ، بر اساس تدبير و هدايت حكيمانه خود و پس از آزمايش ‍ انسان ها، بندگانشايسته و دوستان خود را كه دلشان آماده پذيرش حق است ، بر مى گزيند و در ژرفاىدل و فكرشان با آنان سخن مى گويد. خداوند آنان را اتخاذ تصميمات صحيح و خداپسندانه يارى مى كند و همواره بر فهمشان مى فزايد و متناسب با ظرفيت وجودشان ، دررسيدن به قله هاى سعادت و نيك بختى يارى مى كند و به واقع ، فكر و ذهن و قدرتتدبيرشان را در اختيار خود مى گيرد.
والذين اهتدوا زادهم هدى و آتاهم تقواهم ؛ (84)
و آنان كه به هدايت گراييدند خدا آنان را هر چه بيشتر هدايت بخشيد و توفيقپرهيزگاريشان داد.
همه انسان ها از هدايت اوليه الهى بر خوردار مى شوند.در اين ميان عده اى از اين هدايتاستفاده مى كنند و مسير تكامل انسانى را مى پيمايند. به همين جهت خداوند بر هدايت آنها مىافزايد. اما برخى نيز توفيق و لياقت هدايت را از خود سلب مى كنند و كوردلى وگمراهى را بر هدايت ترجيح مى دهند:
و اءما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى فاءخذتهم صاعقة العذاب الهونبما كانوا يكسبون ؛ (85) اما ثمود را هدايت كرديم و لى آنان كوردلى را بر هدايتترجيح دادند، پس به (كيفر) آنچه مرتكب مى شدند صاعقه عذاب خفت آور آنان را فروگرفت :
گونه هاى وحى در قرآن 
در قرآن واژه وحى در چهار معنا استعمال شده است :
1. به معناى لغوى ، وحى در لغت عبارت است از اعلام سريع و پنهانى كه با اشاره انجاممى پذيرد.
2.به معناى هدايت و ادراك غريزى و فطرى كه در نهاد موجودات قرار داده شده است . ازجمله مواردى كه وحى در قرآن به اين معنا استعمال شده ، مى توان به اين آيه شريفهاشاره كرد:
و اءوحى ربك الى النحل اءن اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون ثمكلى من كل الثمرات فاسلكى سبل ربك ذللا؛ (86) و پروردگار تو به زنبورعسل وحى كرد كه از پاره اى كوه ها و از برخى درختان و داربست هايى كه انسان ها مىسازند، خانه هايى براى خود قرار ده ، سپس از همه ميوه ها بخور و راه هاى پروردگارترا بپوى .
3. به معناى وحى رسالى و تشريعى ، مخاطب اين وحى تنها پيامبران هستند كه آياتتشريعى الهى به آنان ابلاغ مى گردد و ديگران توفيق شنيدن اين وحى را ندارند واگر همه شنونده اين وحى باشند، گيرنده آن محسوب نمى شوند؛ چنان كه امير مؤ منانعليه السلام در خطبه قاصعه تلويحا، از قول پيامبر صلى الله عليه و آله ، خود راشنونده وحى معرفى مى كنند:
انك تسمع ما اءسمع وترى ما اءرى الا اءنك لست بنى و لكنك لوزير و انك لعلى خير؛(87) اى على ، تو آنچه را من مى شنوم مى شنوى ، و آنچه را من مى بينم مى بينى ،جز اين كه تو پيامبر نيستى ، بلكه وزير من هستى و بر (طريق ) خير (و صلاح ) هستى .
4. به معناى الهام و يا القاى به قلب ، در اين نوع وحى ، شخص بدون اين كه القاكننده را ببيند يا تحت آموزش قرار گيرد، مطلبى را از بيرون دريافت مى كند. گاهى ايندريافت از مصدرى نورانى و الهى است ، و آن در صورتى است كه نفس به جهت پاكى وطهارت و نورانيت معنوى به مقامى برسد كه شايستگى دريافت حقايق از سوى موجوداتبرتر معنوى و اولياى خدا و حتى مقام ربوبى را پيدا كند. در اين جا علو و برترى روحسبب دريافت چنين الهاماتى مى شود. اما گاهى آن دريافت و الهام از مصدرى شرير وشيطانى است ، و آن در صورتى است كه نفس از نظر دنائت و پستى و ظلمت و تاريكى بهمرحله اى سقوط كند كه با موجودات هم سنخ خود ارتباط يابد و آنان سخنان بى اساس ووسوسه هاى فريبنده را به او القا كنند. ملاك كار برد وحى در دو مورد اخير، دورنى ، وپنهانى بودن و نيز سرعت و تندى چنين دريافت و آموزشى است . از شمار الهامات رحمانىمى توان به قضيه مادر موسى عليه السلام در قرآن اشاره كرد:
و اءوحينا الى اءم موسى اءن اءرضعيه فاذا خفت عليه فاءلقيه فى اليم و لا تخافىو لا تحزنى انا رادوه اليك و جاعلوه من المرسلين ؛ (88) و به مادر موسى وحىكرديم كه او را شير ده ، و چون بر او بيمناك شدى او را درنيل بينداز و مترس و اندوه به خود راه مده كه ما او را به تو باز مى گردانيم و از زمرهپيامبرانش قرار مى دهيم .
بى شك انديشه هاى پنجگانه شير دادن به فرزند، به دريا افكندن او، ترسان ونگران نبودن از سرنوشت فرزند، بازگشت حتمى كودك ، و پيامبرى و رسالت او، كهبر قلب مادر موسى وارد شد، زاييده نفس او نبود، بلكه عاملى غيبى او را به آنها آگاهساخته بود؛ ولى چون اين آموزش به صورت پنهانى و به سرعت انجام گرفته ، درمورد آن كلمه وحى به كار رفته است .
الهام و نجواى خداوند با دوستان خود 
با توجه به آنچه درباره استعمالات وحى و معانى آن در قرآن گفته شد، نتيجه مىگيريم كه سخن خداوند با فكر و عقل اولياى خود - كه اميرالمؤ منين عليه السلام در اينخطبه به آن اشاره كرده اند - از مقوله الهام است .
همان گونه كه اشاره كرديم ، پس از آن كه افرادى به تزكيه نفس و طهارت آنپرداختند، زمينه دريافت الهامات غيبى در آنها پديد مى آيد همانند وحيى كه به پيامبرانالهى مى شود، الهام و هدايت هاى پنهانى الهى نيز قطعى و خدشه ناپذير است ، اماگسترده و شعاع آن متفاوت مى باشد. با توجه به تفاوت مؤ منان در ظرفيت وجود واختلاف آنها در دريافت حقايق معنوى ، خداوند صادر عالى معنوى ، آنان متناسب با سعهوجوديشان مخاطب الهام خود مى سازند. بدين ترتيب ، بسته به تفاوت مؤ منان و دوستانخداوند در رسيدن به مدارج تعالى و كمال ، مراتب الهامشكل مى گيرد. مخاطب عالى ترين مرتبه الهامات و اشراقات الهى ، پيامبر صلى اللهعليه و آله و ائمه معصومين عليه السلام هستند و پس از آنها سايرين ، بسته و ظرفيت وسعه وجودشان مخاطب الهامات غيبى قرار مى گيرند.
در روايتى امام صادق عليه السلام ضمن برشمردن گون هاى علم خود، به كيفيت الهاماتىكه به ائمه معصومين عليه السلام مى شود نيز اشاره مى كنند.
ان علمنا غابر و مزبور و نكت فى القلوب و نقر فى الاسماع ،فقال اءما الغابر فما تقدم من علمنا، و اءما المزبور فما ياءتينا، و اءما النكت فىالقلوب فالهام ، و اءما النقر فى الاسماع فاءمر الملك ؛ (89) همانا علم ما يامربوط به گذشته است و يا نوشته شده و يا وارد شدن دردل و يا تاءثير در گوش . سپس فرمود: اما گذشته ، علم به امور پيشين است و ما نوشتهشده مربوط به امور آينده است و اما وارد شده بهدل الهام است و اما تاءثير در گوش امر فرشته است .
بنا به نقل بصائر الدرجات ، در ذيل اين روايت ، زراره (در موردى كه فرشته با امامسخن مى گويد) از حضرت سؤ ال مى كند: امام كه شخص گوينده را نمى بيند چگونه مىفهمد كه آن امر و سخن از فرشته است و از شيطان نيست ؟ امام مى فرمايد:
آرامش و سكونى بر امام عارض مى شود كه مى فهمد آن سخن از ناحيه فرشته است و اگراز جانب شيطان باشد، هراسى عارض امام مى شود.
علاوه بر آن كه اى زراره ، شيطان متعرض صاحب امر امامت نمى گردد. (90)
اميرالمؤ منين عليه السلام پس از آن كه از نجواى خداوند با بندگان برگزيده خود والهام كردن به فكر و عقل آنها سخن مى گويند، به ثمره و بازتاب اين الهامات الهى وغيبى اشاره مى كنند و مى فرمايند: فاستصبحوا بنور يقظة فى الابصار و الاسماع والامئدة يذكرون باءيام الله ... كسانى كه خداوند آنان را به خلوت انس خود بار داد وبه نجواى با آنان پرداخت و فكر و عقلشان را در اختيار گرفت و با الهامات خويش راه رابه آنها نمود، نور بيدارى در ديدگان ، گوش ها ودل هايشان پرتو افكن مى شود و چراغ هدايت فرارويشان افروخته مى گردد. پس آنانتنها حقايق و آنچه را بايد مى بينند و مى شنوند و دردل مى گذرانند و مانند كسانى نيستند كه با طغيان و عناد و كفر پيشه گى ، خود را ازمشاهده حقايق محروم ساخته اند و به فرموده قرآن ، چشم دلشان كور گرديده است :
فانها لاتعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور؛ (91)
در حقيقت ، چشم ها كور نيستند، لكن دل هايى كه در سينه ها هستند كورند.
اين هدايت يافتگان كه روح بخل و حسادت از وجودشان رخت بر بسته ، در تلاشند كهديگران را نيز از گوهر هدايت و نورى كه بدان ره يافته اند بر خوردار سازند وپيوسته ايام خدا و نشانه هايى كه در بيابان هاى بى نشان بر پا شده اند تا راه و چاهرا به رهگذران بنمايانند و آنان را متوجه خطرات كنند، در بيابان پر خطر زندگى ،مردم را متوجه بزرگى و جلال خداوندى كرده و عاقبت انحراف از مسير هدايت را به آنانگوشزد مى كنند. آنان هم چنين هر كس كه راه ميانه را بر گزيند و در مسير هموار هدايتگام بر دارد، ستايش مى دهند. در طرف مقابل نيز هر كس را كه از مسير هدايت خارج شده وچپ و راست و بيراهه ، مى روند نكوهش مى كنند و از تباهى بر حذرش مى دارند.
آرى ، در هنگامه اى كه برخى گرفتار شبهات و انحرافات شده اند و در تلاشند كهديگران را به دام انحراف و شبهه گرفتار سازند و مردم را به مسير كفر و نفاق و شقاقبكشانند، ره يافتگان خلوت انس حضرت حق و باريافتگان مجلس ياد و ذكر خداوند مىكوشند كه چراغ هدايت در تاريكى ها و راهنماى مردم و مواجهه با دام هاى سقوط و انحرافباشند.
جايگاه اهل ذكر در كلام معصوم 
حضرت در ادامه خطبه خويش درباره جلوه هاى رفتارى ياد خداوند مى فرمايند:
و ان للذكر لاءهلا اءخذوه من الدنيا بدلا، فلم تشغلهم تجاره و لا بيع عنه .
اغلب مردم در پى دنيا و ماديات هستند و براى رسيدن به آن و تاءمين خواسته هاى دنيوىمى كوشند. هم و غم آنها تاءمين لذايذ و نعمت هاى دنيا است . در اين ميان اندكى از بندگانخدا نيز اهل ذكر و انس با خدا هستند و به جاى دنيا ودل بستن به لذت هايش ، خلوت انس با پروردگار خويش را برگزيده اند. لذت آنها درسخن گفتن با او است . آنان شيفته و شيداى ياد حق هستند و در مجلس انس با حق غرق مشاهدهمحبوب مى گردند. اين دل باختگان توجه از ما سوى برگرفته و تنها به او توجهدارند؛ آن چنان كه اشتغال ظاهرى به دنيا و كسب و تجارت ، آنان را به خودمشغول نمى سازد و از توجه آنان به خداوند نمى كاهد. آنان گرچه به ظاهر به اموردنيايى مشغولند، اما دلشان در جاى ديگرى است ؛ در بين مردمند، اما دلشان به كسديگرى است . وقتى با مردم سخن مى گويند، مردم تصور مى كنند كه به آنها توجهدارند؛ در حالى كه توجه آنها به خداوند است و روزگار را با ياد خدا سپرى مى كنند. اماچنان كه گفتيم ، آنان فقط به فكر خود نيستند بلكه در انديشه نجات و هدايت ديگراننيز هستند من با تذكرات و هشدارهاى خود غافلان را از ارتكاب محرمات و كيفرهاى الهى مىترسانند. ابتدا خود به عدالت زينت مى يابند و سپس ديگران را نيز به عدالت دعوتمى كنند.
خود از بدى ها و زشتى ها دورى مى كنند و ديگران را نيز از بدى ها باز مى دارند.
مصداق بارز اهل ذكر خود آن حضرت و فرزندان معصومشان عليه السلام هستند. طبق روايتىكه در كافى آمده است مراد از اهل الذكر در قرآن هم اين بزرگواران هستند، و آن روايت ايناست كه امام صادق عليه السلام درباره آيه :
و انه لذكر لك و لقومك و سوف تسئلون (92)
فرمودند:

الذكر القرآن و نن قومه و نحن المسؤ ولون ؛ (93) مراد از ذكر قرآن است و ما قوم آنو پرسش شوندگان هستيم .
هم چنين طبق روايت امام كاظم عليه السلام ، رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد آيه :
فاسئلوا اءهلالذكر ان كنتم لا تعلمون (94)
فرمودند:
الذكر اءنا، و الائمه اهل الذكر؛ (95) منظور از ذكر من هستم و امامان عليه السلاماهل ذكر مى باشند.
راه كار گسترش و تقويت ذكر و توجه به خداوند 
ذكر خداوند در انسان و شؤ ون مختلف زندگى او جلوه اى گوناگونى دارد.
ياد خدا، در زبان به صورت ذكر لفظى ، در بدن به صورت ركوع و سجود و خضوع، و در قلب به صورت خشوع و توجه به ساحت ربوبى جلوه مى كند.
ياد خدا و هراس از كيفر اعمال ، موجب جارى گشتن اشك از چشم و لرزش ‍ اندام و دگرگونىرنگ رخساره مى گردد. ذكر هم چنين موجب انجام صحيح وظايف شرعى همراه با قصد تقربمى شود و تا ياد و توجه به خدا نباشد، هيچ عبادتى به صورت صحيح و مطلوب انجامنمى پذيرد.
ياد خدا به سان روحى است كه در همه اعمال خير و عبادت دميده مى شود و به آنها ارزش وحيات مى بخشد.
توجه به اين جلوه ها و نيز آنچه در آيات و روايان درباره ذكر آمده ، باعث تقويت انگيزهانسان براى به دست آوردن اين اكسير و كيمياى ارزشمند مى گردد اما سخن اين است كه راهدست يابى به مراتب عالى ذكر چيست و چه موانعى بر سر راه توجه و ياد خدا دارد، تااز آنها آنها دورى گزينيم ؟
راه رسوخ يافتن ياد خدا در دل انسان و گسترش آن در تمام شئوون زندگى انسان ،تلاش در عمق يافتن و نيز تداوم آن است . بايد براى رسيدن به درجات عالى ذكر، همبر تعداد و كميت ذكر خدا بيفزايد و هم بايد بگوشيم توجهمان به خداوند عمق و كيفيتبيشترى پيدا كند. در اين مسير ممكن است حركت كسى آرام و آهسته باشد و نتواند قدم هاىبلند بردارد، اما اگر به همين حركت و قدم هاى آهسته تداوم بخشد، بالاخره روزى اوج مىگيرد و به مراحل عالى تر ياد خداوند مى رسد؛ مرحله اى كه در هم چون امور مادى داراىمراحلى است و بدون طى كردن مراحل پايين ، رسيدن بهمراحل عالى تر ممكن نيست ، اگر نوجوانى به ورزش وزنه بردارى علاقه من شود، درروزهاى اول نمى تواند وزنه صد كيلويى را بالا ببرد، ولى با تمرين هاى فراوان وافزودن به قدرت و توان خويش ، مى تواند روزى بر آن كار قدرت يابد. يا در مسيركسب علم و دانش ، دانش آموزى كه تازه تحصيل علم را شروع كرده ، نمى تواندمسايل پيچيده علمى و رياضى را حل كند. بر همين قياس ، در امور معنوى نيز افراد باحركت هاى تدريجى و مستمر است كه مى توانند مدارج على تركمال و معنويت را طى كنند و ممكن نيست با حركت هاى دفعى و جهشى به آن مقصد عالى دستيابد. البته برخى از بندگان برگزيده خدا از ظرفيت هاى وجودى نامحدود واستعدادهاى فوق العاده اى بر خوردارند كه حركت هاى تكاملى آنها بسيار سريع وپرشتاب است . برخى از معصومان ، در شكم مادر از علوم سرشار بر خوردارند و خدا راتسبيح مى گويند؛ اما اين عده كه عبارتند از انبيا و اولياى معصوم خدا - مستثنى هستند وحسابشان با ديگران متفاوت است . افراد عادى و متعارف ، نه طمعى به چنين حركت هاىسريع و شتابان دارند و نه چنين حركت هايى از آنها ساخته است . آنان بايد با مدد وتوفيق الهى در مسير ياد و توجه به خداوند قرار گيرند و آرام آرام حركت كنند تا بهمقصد برسند.
در قرآن مجيد، راه هايى براى ارتقا و تقويت ذكر و توجه به خداوند ارايه شده است ؛يكى از آن راه ها نماز است .در اين باره خداوند خطاب به حضرت موسى عليه السلام مىفرمايد: و اءقم الصلاة لذكرى ؛ (96) و نماز را براى ياد من بر پا دار. در اين آيه ،ذكر و توجه عميق به خداوند كه با حضور قلب در نمازحاصل مى گردد، به عنوان هدف نماز ذكر شده است و خداىمتعال به حضرت موسى دستور مى دهد كه براى رسيدن به اين هدف متعالى نمازبخواند. بنابر اين براى اين كه ما به مرتبه عالى ذكر و توجه مستمر درونى بهخداوند برسيم ، بايد از نماز و اذكار لفظى شروع كنيم . البته در آغاز، قطعا حضورقلب كامل نخواهيم داشت و مرتب عالى معنويت و نورانيت فورا در ما پديد نخواهد آمد، ولىاگر در همان حد كه بر ايمان مقدور است به معناى اذكار توجه پيدا كنيم .از توجه خودبه غير خداوند بكاهيم و با تمركز بيشترى ذكر بگوييم ، رفته رفته روح و دلمانآمادگى بيشترى براى توجهات خالصانه تر پيدا خواهد كرد.
بهترين فرصت ها براى عبادت و خلوت با خداوند 
گاهى برخى از طلاب و كسانى كه به كسب علم و دانشاشتغال دارند، از پراكنده گى حواس و عدم تمركز در هنگام مطالعه شكوه دارند و ازاساتيد و يا دوستان رسول خدا راه كارى براى تمركز حواس داشته باشد، مطالب رابهتر مى فهمد و از فرصت مطالعه بيشتر استفاده مى كند.از جمله راه كارهايى كه به اينافراد ارايه مى شود اين است كه سعى كنند انگيزه و شوق خود به مطالعه را گسترشبخشند. هم چنين انتخاب محيطى آرام و بى سرو صدا و خالى از مزاحمت و عواملى كه توجهانسان را به خود مشغول سازد در اين امور مؤ ثر است . به اين افراد توصيه مى شود باتمرين و به تدريج بكوشند كه به هنگام مطالعه فكر و توجهشان فقط معطوف بهمطالب كتاب گردد و از توجه با امور ديگر خوددارى كنند.
درباره نماز و ذكر و توجه به خدا نيز اين سؤال مطرح مى شود كه چه كنيم تا در هنگام نماز و گفتن ذكر خدا حضور قلب داشته باشيمو توجهمان فقط معطوف به خداوند گردد؟ پاسخ اين است كه در درجهاول بايد تمرين و ممارست داشته باشيم . در كنار سايرعوامل ، تمرين اساسى ترين عامل براى رسيدن به هر هدفى است . در كنار تمرين ،بايد سعى كنيم بهترين وقت خود را به نماز و عبادت و ذكر خدا اختصاص دهيم . بايداوقاتى به ذكر و عبادت بپردازيم كه از نشاط كافى برخوردار باشيم و آمادگىبيشترى براى عبادت داشته باشيم . بدنمان در حالتاعتدال باشد. بعد از خوردن غذا و پر بودن شكم و نيز هنگامى گرسنگى و ضعف بدن ،هم چنين هنگام خستگى كه نشاط و آرامش كافى نداريم ، زمان مناسبى براى عبادت و ذكر خدانيست . در طول روز كه نوعا انسان به فعاليت هاى روزانه و انجام وظايف خوداشتغال دارد، آمادگى كافى براى عبادت ندارد. هنگام استراحت بعد از ظهر و نيز پس ازپايان يافتن فعاليت روزانه و مغرب ، و به خصوص نزديك اذان صبح و بين الطلوعينفرصت مناسبى براى پرداختن به عبادت و ذكر است . قرآن با اشاره به بهترين اوقاتتسبيح و عبادت خداوند مى فرمايد:
فى بيوت اءذن اءن ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال ؛ (97) در خانه هايى كه خدا رخصت داده كه (قدر و منزلت ) آنها رفعت يابدو نامش در آنها ياد شود. در آن (خانه ) هر بامداد و شامگاه او را نيايش ‍ مى كنند.
يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا. و سجوه بكرة و اءصيلا؛ (98) اىكسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را فراوان ياد كنيد، و صبح و شام او را به پاكىبستاييد.
انتخاب محل خلوت نيز در تقويت حضور قلب به هنگام عبادت و ذكر مؤ ثر است . گرچهياد خداوند همواره پسنديده است ، اما در روايات بر مساءله خلوت با خدا و ارتباط با خدابه دور از چشم ديگران سفارش شده است . در حديثى قدسى ، خداىمتعال به حضرت عيسى عليه السلام مى فرمايد:
يا عيسى اءلن لى قلبك و اءكثر ذكرى فى الخلوات ؛ (99) شيعيان ما كسانىهستند كه هنگام تنهايى فراوان خدا را ياد مى كنند.
تاءكيد بر عبادت در تنهايى و خلوت از آن رو است كه در حضور ديگران و محيط پر سرو صدا تمركز لازم براى توجه به خداوند ميسر نمى گردد و مزاحمت ها نمى گذارد كهحواس انسان جمع باشد و عبادت و ذكر خدا با حضور قلب انجام گيرد. علاوه بر اين ممكناست انگيزه انسان سالم نماند و به ريا و خودنمايى آلوده گردد.پس از كار روزانه وخارج شدن از محيطهاى پر و سر صدا، انسان مى تواند به خود بينديشد و به خداوندتوجه پيدا كند و به انجام عبادت با حضور قلب بيشتر بپردازد. گرچه خداوند از ما دورنيست و از هر كس و هر چيزى به ما نزديك تر است و به فرموده قرآن ، از شاهرگ به مانزديك تر است : و نحن اءقرب اليه من حبل الوريد ؛ (100) اما براى اين كه مابا خداوند انس بيابيم ، بايد از درون قلب با او ارتباط بر قرار كنيم .
البته در آغاز كه انس با خدا در ما پديد نيامده و انسان با خداوند بيگانه است ارتباط وتوجه عميق به خداوند دشوار است ، اما پس از تكرار توجه و ياد خدا و مستمر گشتنارتباط با او، انسان با خداوند احساس آشنايى مى كند و با او انس مى يابد و پى مىبرد كه انس با خدا چه لذتى دارد. گاه اين انس تا بدان جا مى رسد كه به جز مواردىكه خداوند فرمان داده كه به سراغ انجام وظايف خود برود و به امور روزمره زندگىبپردازد، حاضر نيست از انس با محبوب و گفتگوى با اودل بكند.
با اين مكه قرآن معمولا در صدد بيان اصول و كليات است و وارد بيان جزئيات وتفاصيل برنامه ها نمى شود و بيان آنها را به عهده پيامبر صلى الله عليه و آله نهادهاست . (101) اما وقتى كه به مساءله عبادت و راز و نياز با خداوند مى رسد، بهجزئيات نيز اشاره مى كند روى آنها تاءكيد دارد. قرآن در جايى مى فرمايد:
و سبح بحمد ربك حين تقوم . و من الليل فسبحه و ادبار النجوم ؛ (102) و هنگامكه بر مى خيزى پروردگارت را تسبيح و حمد گوى ، و (نيز) پاره اى از شب و درفروشدن ستارگان تسبيح گوى او باش .
در جاى ديگر مى فرمايد:
و اذكر اسم ربك بكرة و اءصيلا. و من الليل فاسجد له و سبحه ليلا طويلا؛(103)
و نام پروردگارت را بامدادان و شامگاهان ياد كن ، و بخشى از شب را در برابر او سجدهكن و شب هاى دراز، او را به پاكى بستاى .
ما نبايد اين مساءله را ساده بگيريم و با بى تفاوتى از كنار آن بگذريم . قرآن كه دراين مورد به بيان وقت و زمان و تاءكيد بر نوع عبادت مانند تسبيح و سجده پرداخته استبه جهت نقش سازنده و اثر عميق و اساسى آنها درتكامل معنوى انسان است . اگر غير از اين بود، قرآن تا بدين حد بر آنها تاءكيد نمىكرد. تاءكيد قرآن براى اين است كه ما اين آداب را رعايت كنيم و به ايندليل كه مستحب هستند، از انجام آنها خوددارى نكنيم . نگوييم ما وظايف واجب خود را بهدرستى انجام نمى دهيم ، چه رسد كه به مستحباتعمل كنيم و سجده هاى طولانى داشته باشيم .

next page

fehrest page

back page