بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب یاد او, آیت الله محمد تقى مصباح یزدى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     YADO001 -
     YADO002 -
     YADO003 -
     YADO004 -
 

 

 
 

 

next page fehrest page

فهرست مطالب 
پيش گفتار
بررسى مفهوم ذكر
كاربرد ذكر در مقابل غفلت و نسيان
اطلاقات و استعمالات ذكر
1. قرآن كريم :
2.وحى :
3. كتاب آسمانى :
4. خصوص تورات :
5. رسوالله صلى الله عليه و آله
6.نماز جمعه :
7.ذكر به معناى شرف و افتخار:
8.ذكر به معناى حفظ و به خاطر سپارى :
انواع ذكر
حقيقت ذكر
مراتب داشتن ذكر
رد نگرش هاى انحرافى درباره ذكر
ضرورت توجه به كميت و كيفيت ذكر
ارتباط كنترل نفس با توجه به خداوند
نقش نيازهاى مادى و معنوى در ياد كردن خداوند
تقسيم ذكر به ذكر صريح و ضمنى و بيان مصاديقى از ذكر ضمنى
اهميت ذكر خدا
شرايط ذكر
آثار اعراض از ياد خدا
1- خود فراموشى .
2 و 3.زندگى مشقت بار و نابينايى در آخرت .
4- سلطه شيطان
مقام اهل ذكر در كلام اميرالمؤ منين عليه السلام
شرح خطبه
نورانيت دل در پرتو ذكر خدا
آرامش و اطمينان ره آورد ذكر خدا
منشاء اساسى نگرانى ها و اضطراب ها
عوامل نگرانى و پريشانى
اضطراب و نگرانى از منظر اگزيستانسياليسم الحادى
جلوه هاى عملى و رفتارى ياد خدا
هدايت خاص خداوند
گونه هاى وحى در قرآن
الهام و نجواى خداوند با دوستان خود
جايگاه اهل ذكر در كلام معصوم
راه كار گسترش و تقويت ذكر و توجه به خداوند
بهترين فرصت ها براى عبادت و خلوت با خداوند
لزوم اهتمام به انجام نماز شب و مستحبات و پرهيز از بهانه جويى
مجالس ذكر
اهميت توجه به حضور پروردگار
حقيقت مقام انس با خدا و محبت او
اهل ذكر و مشاهده جهان آخرت
موانع ذكر از منظر قرآن
سازگارى خدا پرستى و آخرت گرايى با فعاليت هاى فردى و اجتماعى
بررسى امكان توجه دائم به خداوند
استمرار عبادت و توجه به خدا و راه كار آن
كشف حجاب ها براى اهل ذكر
اهميت محاسبه نفس
فايده محاسبه نفس
كيفيت محاسبه نفس
جايگاه و حالات معنوى اهل ذكر
پيش گفتار 
با اينكه آدمى به اقتضاى فطرتش همواره خواهان آرامشدل و آسايش ‍ خاطر است در عين حال در بسيارى از اوقات دچار دلهره ها، اضطرابها ، وپريشانيهاى خاطر مى شود و كثرت دلهره ها و اضطرابها، در اين روزگار بجايى رسيدكه بعضى از فيلسوفان غربى دلهره و اضطراب رافصل مميز انسان تلقى كرده اند در صورتى كه اين نگرانيها و نابسامانيها وپريشانيهاى روحى و روانى معلول از خود بيگانگى و گسستن پيوند با سرچشمهخوبيها و پاكيها و زيبايهاست .
آرى ، انسان اين موجود بى نهايت كوچك و ضعيف و سر تا پا نياز، در صورتى مى تواندبر نابسامانى هاى روحى و روانى خويش فايق آيد كه همسو با نظام تكوين ، در ساحتهشيارى ، پيوندى دقيق با خداوند برقرار كند و با ارتباطى قلبى با سرچشمه همهخوبى ها، پاكى ها و آفريدگار محبت و صفا و با حضور درمحفل انس خالق يكتا، روانش را آرامش بخشد، الا بذكر الله تطمئن القلوب .(1)
ياد خداوند، موجب اطمينان ، آرامش و نشاط درون آدمى است و نمى گذارد اندوه هاى برخاستهاز كاستى هاى حيات مادى موجوديت انسان را به خطر افكند؛ همان گونه كه نمى گذاردسرمستى غرقه شدن در كامجويى ها، راز نهايى شخصيت آدمى را از بين ببرد، ياد خداوند،دل را صفا و جلا مى دهد و زنگار غفلت ها و از خود فراموشى ها را مى زدايد.
گرچه نيازمنديهاى بى شمار انسان به خداىمتعال ، عامل توجه و ياد اوست ، اما تا انسان ، در زميندل ، بذر معرفت ننشاند و ضميرش با باران عنايت الهى سيراب نگردد، به فراخناى يادخدا و عظمت محفل انس ‍ حضرت حق رهنمون نمى گردد.پس از آنكه او خداوند را شناخت و نورحق بر قلبش تابيد و به جهان وسيع و نورانى معرفت الهىبال گشود و سرمست عشق و تجلى معبود خويش گشت ، دمادم از معشوق خويش ياد مى كند و ازژرفاى دل فرياد بر مى آورد كه : الهى ، و الهمنى و لها بذكرك الى ذكرك ؛(2) خداى من ، مرا واله و حيران ياد خود براى ياد خود گردان .
در جاى جاى قرآن و سنت بر جاى مانده از ميراث داران وحى الهى و از جمله نهج البلاغهكه دريايى است بى كران از گوهرهاى ناب معرفت الهى ، برگ هاى زرينى است از عظمتو شكوه ياد خداوند ورق خورده ، از اين شمار، اميرالمؤ منين عليه السلام در خطبه 222 نهجالبلاغه در عالى ترين مضامين مقام اهل ذكر را معرفى مى كنند.
اين نوشتار حاصل سلسله گفتارى است از حكيم فرزانه و دانشمند ژرف انديش و روشنضمير، حضرت آيت الله مصباح يزدى ، اءدام الله ضلله العالى ، كه به عنوان در آمد وشرحى بر آن خطبه بيان شده و نگارش و تدوين آن توسط جناب حجة الاسلام آقاى كريمسبحانى انجام پذيرفته است .
اميد آنكه اين اثر مرضى حضرت حق و ولى الله الا عظم ، حجة ابن الحسن العسكرى ،عجل الله فرجه الشريف ، و مقبول جويندگان معرفت قرار گيرد.
بررسى مفهوم ذكر 
هنگامى كه درباره ذكر خدا و مطلوب بودن آن سخن به ميان مى آيد و مثلا، در وصف دوستانخدا گفته مى شود كه دائما به ذكر خداوند مشغولند و هيچ كارى آنها را از ذكر خدا بازنمى دارد، در آغاز چهر افرادى در ذهن انسان تصوير مى شود كه پيوسته لب هايشان درركت و به ذكر خداوند گويا است و زبانشانمشغول خواندن اذكار و اوراد است ؛ يعنى در ابتدا، عرف مردم ذكر را منحصر در ذكر لفظىمى دانند؛ در صورتى كه طبق آنچه از روايات و قرآن كريم استفاده مى شود، گسترده وشمول و عمق ذكر فراتر از اين است . از اين رو، ضرورت دارد قدرى درباره مفهوم ذكربحث كنيم .
در زبان فارسى كلمه يادمعادل كلمه ذكر است كه به خوبى معناى آن را مىرساند و از اين جهت مى توان گفت كه كلمه ذكر از معدود واژگان عربى است كهمعادل فارسى آن به صورت منفرد و بدون تركيب ، كاملا معناى ذكر را مى رساند.
راغب اصفهانى دو معنا براى ذكر بر مى شمارد. وى مى گويد: گاهى ذكر به معناىتوانايى انسان براى حفظ شناختى است كه حفظ كرده است ، و گاهى به معناى حضورمعنايى در قلب و يا سخنى بر زبان است و تقسيم ذكر به ذكر قلبى و ذكر لسانى بهمعناى دوم مربوط مى شود و هر يك از ذكر لسانى و قلبى خود بر دو گونه اند:
1. ذكر پس از فراموشى .
2 ذكر بدون سابقه فراموشى كه ادامه توجه و هشيارى انسان رخ مى دهد.(3)
مرحوم علامه مجلسى رحمة الله درباره مفهوم ذكر مى فرمايد: ذكر حضور معنا در نفسانسان است و گاهى نيز به عمل و دانش ذكر مى گويند و نيز به سخنى كه معناى مردنظر را در بر دارد، كلمه ذكر اطلاق مى گردد.(4)
كاربرد ذكر در مقابل غفلت و نسيان 
از جمله كاربردهاى كلمه ذكر، كار برد آن درمقابل غفلت و نسيان است . اين دو كار برد در قرآن نيز ذكر شده است . باتوجه به اين دو كار برد، بايد تفاوت بين آنها را باز شناخت . مرحوم علامه طباطبايىرحمة الله ، در ذيل آيه 152 سوره بقره ، در اين باره چنين مى فرمايند:
بايد دانست كه ذكر گاهى در مقابل غفلت گفته مى شود، مانند: آيه ولاتطع من اءغفلنا قلبه عن ذكرنا (5) و آن عبارت از اين است كه انسان توجه به علمخود نداشته باشد. يعنى علم به چيزى دارد، ولى خودش متوجه نيست كه علم به آن دارد،بنابر اين ذكر به معناى علم به علم داشتن است .و گاهى درمقابل نسيان گفته مى شود و آن عبارت اززايل شدن صورت علمى از محفظه ذهن است چنان كه مى فرمايد: و اذكر ربك اذا نسيت(6) بنابراين ، ذكر يعنى وجود صورت علمى در حافظه و همان طور كهنسيان داراى آثارى است ، ذكر هم آثارى مخصوص به خود دارد. پس همان طور كه دربعضى موارد كلمه نسيان را به ملاحظه وجود آثار نسيان ( بدون اينكه حقيقت فراموشىموجود باشد) اطلاق مى كنند و مثلا مى گويند: هنگامى كه بدانى دوستت احتياج بهيارى و كمك دارد و او را كمك نكنى ، فراموشش كرده اى در اينجا نه اينكه واقعا او رااز ياد برده باشيد، ولى چون به ياد او نبودن اثرى را بهدنبال ندارد، مثل اين است كه فراموش كرده اى
(7)
روشن شد كه ذكر و ياد در جايى به كار مى رود كهدل انسان متوجه چيزى باشد؛ خواه انسان به چيزى كه قبلا توجه نداشت توجه يابد، ويا اين كه پس ‍ از فراموشى چيزى كه قبلا توجه نداشت توجه يابد، و يا اين كه پس ازفراموشى چيزى كه قبلا به آن توجه داشت ، مجددا به آن توجه يابد. گاه نيز به اينصورت است كه پس از غفلت از چيزى ، از حالت غفلت خارج مى گردد و مجددا به آنتوجه مى يابد. البته براى صدق مفهوم ذكر ضرورتا لازم نيست كه غفلت ونسيان و فراموشى بر آن مقدم گردد، بلكه ذكر و ياد در مورد مطلق هوشيارى و استحضارو توجه نيز به كار مى رود.
بيان اين نكته لازم است كه در سوره كهف ، قبل از آيه و ذكر ربك اذا نسيت ...خداوند بهپيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد كه هرگز نگو من فلان كار را فردا انجام مىدهم و حتما در جايى كه از آينده خبر مى دهى ، جمله الا اءن يشاء الله ، مگر اين كه خدابخواهد را ذكر كن .اين توصيه از آن جهت است كه هيچ كس و حتى پيامبر صلى اللهعليه و آله هرگز در مقام خداوند نخواهد، كسى توانايى بر انجام كارى ندارد.
نكته ديگر در آيه و اذكر ربك اذا نسيت ...، مساءله نسيان پيامبر صلى الله عليه و آله است كه در آيه بدان اشاره شده است .اين جا اين سؤال مطرح مى شود كه مگر پيامبر معصوم نبود و مگر طبق اعتقاد ما و بر اساس آنچه از ادلهقطعى استفاده مى شود، پيامبر و معصومان عليه السلام از نسيان و غفلت مبرا و مصوننبوده اند؟ و اگر نسيان و فراموشى در فكر پيامبر راه داشته باشد، مردم نمى توانندبه گفتار او اعتقاد كامل داشته باشند.
پاسخ اين سؤ ال اين است كه در بسيارى از آيات قرآن كريم گرچه به ظاهر روى سخنخدا با پيامبر است ، اما مقصود و منظور توده مردم هستند. طبق ضربالمثل عرب ، سخن خداوند در اين موارد، از باب اياك اعنى و اسمعى يا جاره است ؛همان كه در فارسى نيز مى گوييم : به در مى گويند كه ديوار بشنود.
اطلاقات و استعمالات ذكر 
به جز استعمال ذكر در معناى لغوى ياد شده ، اين كلمه اطلاقات ديگرى نيز درقرآن دارد كه داراى نوعى علاقه و ارتباط با معناى لغوى مى باشد. در اين كاربردهاىمختلف ذكر را در قرآن بررسى مى كنيم :
1. قرآن كريم :  
- ذلك نتلوه عليك من الايات و الذكر الحكيم ؛ (8) اينها است كه ما آن را از آيات وذكر (قرآن ) حكمت آموز بر تو مى خوانيم .
- وانزلنا اليك الذكر لتبين للناس مانزل اليهم ؛ (9) و اين ذكر (قرآن ) را بهسوى تو فرود آورديم ، تا براى مردم آنچه را به سوى ايشاننازل شده توضيح دهى .
- انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ؛ (10)
بى ترديد، ما اين ذكر (قرآن ) را به تدريجنازل كرده ايم ، قطعا نگهبان آن خواهيم بود.
مى توان گفت علاقه سببيت و مسببيت بى قرآن و ذكر خداوند باعث شده كه در آيا مذكور،ذكر در مورد قرآن استعمال شود؛ چون آيات قرآن سبب و علت ذكر حقيقى يعنى توجه بهخداوند است .با توجه به وجود همين علاقه است كه ذكر در مورد كتاب هاى آسمانى و بهخصوص تورات استعمال شده است .
2.وحى :  
اءالقى الذكر من بيننا بل هو كذاب اءشر؛ (11) آيا از ميان ما ذكر (وحى ) بر اوالقا شده است ؟ نه (بلكه ) او دروغ گويى گستاخ است .
3. كتاب آسمانى :  
و ما اءرسلنا قبلك الا رجالا نوحى اليهم فسئلوااءهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ؛ (12) و پيش از تو نيز جز مردانى را كه به آنانوحى مى كرديم گسيل نداشتيم .اگر نمى دانيد ازاهل كتاب هاى آسمانى بپرسيد.
4. خصوص تورات :  
و لقد كتبنا فى الزبود من بعد الذكر اءن الارض يرثها عبادى الصالحون ؛ (13)
و در حقيقت ، در زبور پس از ذكر تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارثخواهند برد.
5. رسوالله صلى الله عليه و آله  
قد انزل الله اليكم ذكرا.رسولا يتلوا عليكم آيات الله مبينات ليخرج الذين آمنوا وعملوا الصالحات من الظلمات الى النور...؛ (14) راستى كه خداوند سوى شما ذكرفرو فرستاده است : پيامبرى كه آيات روشن گر خدا را بر شما تلاوت مى كند، تاكسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند از تاريكى ها به سوى روشنايىبيرون برد.
در آيات فوق ، رسولا از نظر ادبيات عرب ، عطف بيان يابدل براى كلمه ذكرااست و شايد بتوان با تفسير ديگرى و با تقديرگرفتن جمله و اءرسلنا اليكم ، در آغاز آيه 11 مفاد آن رامستقل از آيه 10 قرار داد كه تقدير آن چنين است : و ارسلنا اليكم رسولا اماتفسير اول كه در آن ارتباط دو آيه كاملا ملحوظ گشته و با عطف بيان و يابدل قرار دادن رسولا براى ذكرا واژه ذكر بر پيامبر صلى الله عليهو آله اطلاق گشته ، موافق با سياق و ظاهر آيات است . طبق اين تفسير علاقه سببيت ومسببيت و علت و معلولى باعث و مصحح اطلاق ذكرا بر پيامبر خواهد بود زيراوجود مقدس آن حضرت ، بارزترين و مؤ ثرترين وسيله براى ياد خدا است .
6.نماز جمعه :  
يا ايها الذين آمنوا اذا نودى للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله و ذروا البيعذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ؛ (15) اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون براىنماز جمعه ندا در داده شود، به سوى ذكر خدا - يعنى نماز جمعه - بشتابيد و داد و ستد راواگذاريد.اگر بدانيد اين براى شما بهتر است .
7.ذكر به معناى شرف و افتخار:  
لقد انرلنا اليكم كتابا فيه ذكركم افلا تعقلون ؛ (16) هر آينه به سوى شماكتابى فرستاديم كه ياد شما يعنى آنچه مايه برترى و عزت شما است در آن است ؛ ايانمى انديشيد؟
8.ذكر به معناى حفظ و به خاطر سپارى :  
و اد اخذنا و ميثاقكم و رفعنا فوقكم الطور خذوا ما آتيناكم بقوة و اذكروا ما فيه لعلكمتتقون ؛ (17) و به ياد آريد آن گاه كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را برفراز شما افراشتيم . آن كتاب را كه به شما داديم با همه نيرو و به جد بگيريد وآنچه را كه در آن است به خاطر داشته باشيد، باشد كه به تقوا گراييد.
انواع ذكر 
ذكر را معمولا به دو گونه تقسيم مى كنند:
1.ذكر لفظى ؛
2. ذكر قلبى ، برخى ذكر عملى را نيز اضافه كرده اند.اين تقسيم بندى دراصل برگرفته از آيات و روايات است .
بايد توجه داشت كه ذكر لفظى خود به خود ارزش چندانى ندارد و هدف از لفظ، توجهبه معنا و تاءثير در دل است ؛ زيرا ذكر به معناى به ياد آوردن است و در مورد ذكرلفظى ، اين امر تنها هنگامى صادق است كه زبان بادل هماهنگ باشد. به علاوه خداوند متعال مى فرمايد: واذكر اسم ربك وتبتل اليه تبيلا (18)؛ يعنى ذكر نام خدا باتبتل همراه باشد، و مقصود از تبتل اين است كه توجه شخص منحصرا به خدا باشد.
مرحوم مجلسى هر سخنى را كه جهتى اليه داشته باشد ذكر خدا مى داند و پس از تقسيمآن به ذكر لفظى و ذكر قلبى ، مى فرمايد: ذكر لفظى هر سخنى است كه جهتى الهىداشته باشد؛ مثل دعا و قرآن و بحث هاى فقهى و بيان اخبار و روايات مانند آنها.وى آن گاهذكر قلبى را به دو نوع تقسيم مى كند: الف ) تفكر دردلايل احكام الهى و صفات بارى تعالى و تذكر نعمت هاى او و تفكر در فانى بودن دنيا؛ب ) توجه به عقاب و ثواب هاى اخروى و خوف از خدا در هنگامى كه امر يا نهيى از جانبخدا متوجه شخص است و در نتيجه ، عمل بر طبق تكليف الهى :
در روايات به مرحله اى از ذكر اشاره شده كه مى توان آن را ذكر عملى ناميد و مرحوممجلسى نيز در نوع دوم ذكر قلبى به آن اشاره دارد.بايد افزود كه ذكر قلبى هيچگونه ظهور و بروز خارجى و لفظى ندارد و شخص فقط دردل به خدا توجه دارد، اگر در ظاهر نيز به كارى ديگرىمشغول باشد، اما در اعماق دلش روى به خدا دارد.
امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايند:
من قال اله الا الله مخلصا دخل الجنة و اخلاصه اءن يحجرة لا اله الا الله عما حرم اللهعز و جل ؛ (19) كسى كه با اخلاص الا اله الله بگويد وارد بهشت مى شود، ونشانه اخلاص او اين است كه گفتن لا اله الله او را از آنچه خداوند حرام كرده باز مى دارد.
با دقت در روايت فوق در مى يابيم كه حضرت به هر سه مرحله ذكر اشاره دارند: يكى،گفتن لا اله الله ، كه ذكر لفظى است ؛ دوم ، همراه بودن ذكر با اخلاص در نيت ، كهذكر قلبى است ؛ و سوم ، اين كه اخلاص بايد در رفتار شخص اثر گذارد و او را ازگناه باز دارد، كه اين ذكر عملى است .
هم چنين رسول خدا صلى الله عليه و آله در يكى از سفارش هاى خود به امير مؤ منان عليهالسلام به صراحت ذكر عملى را بيان مى كنند:
يا على سه چيز است كه اين امت طاقت انجام آن را ندارند:
1. مساوات و برادرى :
2.انصاف و از صميم قلب حق دادن به مردم .
3. ذكر خداوند در هر حالى ؛ و ذكر تنها سبحان الله ، و الحمد لله ، و لا اله الله ، والله اكبر نيست ؛ بلكه ذكر اين است كه اگر كسى به حرامى از حرام هاى الهى برخورد كرد، از خداوند بترسد و آن حرام را ترك كند (20)
از جمله آياتى كه به ذكر لفظى و ذكر قلبى اشاره دارد، آيه 205 سوره اعراف است ؛آن جا كه خداوند مى فرمايد:
و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و حيفة و دون الجهر منالقول بالغدو و الاصال و لا تكن من الغافلين ؛ و دردل خويش ، پروردگارت را بامدادان و شامگاهان با تضرع و ترس ، بى صداى بلندياد كن و از غافلان مباش .
در آيه فوق ، به دو قسم ذكر و ياد پروردگار اشاره شده است . يكى در دلى ، وديگرى به زبان و آهسته و شايد بتوان استفاده كرد كه ذكر لفظى با صداى بلندمطلوب نيست و با مقام عبوديت و اظهار ذلت و حقارت در پيشگاه الهى سازگارى ندارد. درقرآن كريم در مورد نماز مى خوانيم .
و لا تجهر بصلاتك و لاتخافت بها و ابتغ بين ذلك سبيلا؛ (21) و نمازت رابه آواز بلند مخوان و بسيار آهسته اش مكن ، و ميان اين و آن راهى ميانه جوى .
هم چنين در روايتى چنين آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در بعضى از جنگها با اصحاب خود راه مى پيمودند. شب هنگام به بيابانى هولناك رسيدند، و اتفاقا آنشب بسيار تاريك بود. يكى از اصحاب با صداى بند تكبير گفت : حضرت فرمود: آنكس را كه مى خوانيد نه دور است و نه غايب .
تضرع از ضراعة و به معناى زارى كردن است .خيفة نيز نوعخاصى از ترسيدن است كه با ساحت مقدس بارى تعالى تناسب دارد.
بنابر اين در معناى تضرع ميل و رغبت در نزديك شدن به شخص ‍ نهفته است . ازاين رو دليل آن كه خداوند ذكر را به دو صفت تضرع و خيفه توصيف كرده است كه آدمىدر ذكر گفتن حالت كسى را داشته باشد كه هم چيزى را دوست مى دارد و به اين جهت مىخواهد به عقب برگردد و دور شود. هم چنين از اين آيه شريفه استمرار در ذكر قلبى ولفظى نيز استفاده مى شود.(22)
حقيقت ذكر 
چنان كه گفته شد حقيقت ذكر در درون انسان و در قلب او عينيت مى يابد و ذكر لفظى تنهانمود خارجى همان حقيقت درونى است كه مى گذرد. ذكر خدا تنها تكرار كلمات نيست بدونآن كه آن كوچك ترين نقش و تاءثيرى در زندگى انسان داشته باشد، و بدون اين كهگوينده به معنا و مفهوم والاى آنها توجه كند. چگونه ممكن است به ياد دوستى باشيم ودر همان حال عملا با او دشمنى بورزيم ؟! چگونه ممكن است ذكر خدا با اعمالى كه در حقيقتذكر لفظى تلقى مى شود، اما توجه به حقيقت ذكر و استعمالات آن در روايات و آيات ، مارا به اين نكته رهنمون مى سازد كه معناى حقيقى ذكر، همان توجه درونى و قلبى است واساسا به ياد كسى بودن ، از مقوله لفظ نيست .
اطلاق ذكر بر ذكر لفظى ، در واقع از آن رو است كه لفظ كاشف از معنا و حكايت گرچيزى است كه در دل مى گذرد. وجود علاقهدال و مدلول بين لفظ و معنا موجب شده كه مجازا بر ذكر لفظى نيز ذكر اطلاقگردد.البته بر اثر كثرت استعمال ، اين اطلاق واستعمال جنبه حقيقت يافته و ديگر نيازمند قرينه نيست و بر اين اساس ، ما حقيقتا ذكر رابه دو نحو استعمال مى كنيم : يكى به معناى ياد كردن زبانى بدون هيچ مرتبه اى ازتوجه قلبى ميسور نيست زيرا كسى كه مى خواهد ذكرى بگويد - مثلا ذكر لاحول و لا قوة الا بالله يا سبحان الله و الحمدالله بايد در آغاز توجهىهر چند اندك به خداوند و تكليف و ثواب و عقاب الهى داشته باشد، تا انگيزه انجام آنرفتار مستحبى در او ايجاد مى گردد.
البته ذكر لفظى تنها در صورتى ارزش مطلوب را خواهد داشت كه برخاسته ازدل يا راهى براى رسيدن به ذكر قلبى باشد و در اين صورت است كه درعمل نيز مؤ ثر خواهد بود. كسى كه سعى مى كند به ياد خدا باشد، طبعا درعمل نيز با ديگران متفاوت خواهد بود امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايند:
من اءشد ما فرض الله على خلقه ذكر الله كثيرا. ثمقال : لا اءعنى سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اكبر، و ان كان منه ، و لكنذكر الله عند ما اءحل و حرم ، فان كان طاعة عمل بها و ان كان معصية تركها؛ (23) اززمره مهم ترين و والاترين چيزهايى كه خداوند بر بندگانش فرض كرده اين است كهفراوان ذكر خدا كنند. سپس حضرت فرمودند: مقصود من تنها گفتن سبحان الله والحمد الله و لا اله الا الله و الله اكبر
نيست ، اگر چه اينها نيزذكرند؛ بلكه مقصود من ياد خدا در رويارويى با چيزى است كه خداوندحلال و يا حرام كرده است . پس اگر آن كار طاعت خداوند بود، بنده آن را انجام دهد و اگرمعصيت و نافرمانى بود، رهايش ‍ كند.
با توجه به اهميت و جايگاه ذكر قلبى است كه در قرآن كريم غايت و هدف بر پا داشتننماز، ذكر و توجه به خداوند قرار داده شده است .خداوند خطاب به حضرت موسى عليهالسلام مى فرمايد: و اءقم الصلاة لذكرى ؛ (24) و براى ياد من نماز بر پا دار.
اگر ما نماز را تركيبى از اعمالى چون ركوع ، سجود و اذكار لفظى بدانيم ،لازمه اش اين است كه غايت جزيى از مغيا باشد؛ يعنى مجموع نماز كه در برگزيدهاعمال و اوراد و اذكار است به هدف بهره مندى از ذكرى كه بخشى از نماز است اقامهگردد. البته چنين چيزى غلط نيست ، اما هم آهنگ با بلاغت در سخن نمى باشد و از نظر ادباپذيرفته نيست كه جزيى از كل و بخشى از مركبى غايت آنكل مركب قلمداد گردد. و نيز روشن است كه توجهى كه غايت و هدف بر پا داشتن نمازقرار داده شده ، توجه قلبى عميق و قوى است نه توجه ضعيف و سطحى كه لازمه اقدامبه هر عبادتى است . اگر انسان هيچ توجهى به خداوند پيدا نكند و به ياد او نيفتد، گرچه توجهى مبهم و ضعيفى باشد، انگيزه اى براى گفتن ذكر و انجام نماز نخواهد داشت .اصلا شرط صحت نماز قصدش اطاعت امر خداوند باشد.از اين رو امكان ندارد عبادت او خالىاز توجه به خداوند باشد.
با توجه به آنچه گفته شد، ذكرى كه در آيه شريفه به عنوان غايت نمازذكر شده نه ذكر لفظى است و نه آن توجهى كه براى شروع نماز و نيت آن ضرورتدارد. غايت اصلى در نماز عبارت است از توجه ژرف و عميق قلبى به خداوند كه ثمرهنماز و مرتبت به آن است .
مراتب داشتن ذكر 
تا اين جا روشن شد كه ذكر واقعى همان توجه درونى باشد، اما اين توجه هميشه و درهمه افراد يكسان نيست ؛ گاهى بسيار ضعيف و گاهى بسيار قوى است به گونه اى كهشخص مشغول ذكر كاملا به آنچه مى گويد توجه دارد و حضور خداوند را با تمام وجوددرك مى كند. بنابر اين ذكر قلبى داراى مراتب بى شمارى است و چنان نيست كه توجهاتقلبى هميشه و در همه افراد يكسان باشد و تفاوتى بين آنها ملاحظه نگردد.افراد ضعيفتنها به مراتب نازل ذكر نايل مى شوند و مراتب عالى آن ، كه عبارت است كه توجه تامو كام به ذات و صفات و اسماى الهى ، به جز براى اولياى خاص و برگزيده خداوندميسر نمى گردد. در اين ميان ، گاهى مرتبه نازل ذكر سبب و زمينه رسيدن به مرتبهعالى ترى از آن مى گردد و به واقع ، ذكر هم وسيله مى شود و هم غايت و هدف ، به اينحقيقت در برخى از دعاها و مناجات ها اشاره شده است ؛ مثلا در مناجات شعبانيه مى خوانيم .
الهى و اءلهمنى و لها بذكرك الى ذكرك ؛ خدايا با موفق داشتنم به ياد خودت ،به من اشتياق و شيفتگى بيشترى نسبت به مراتب عالى تر ياد خودت عنايت فرما.
اين كه برخى از مراتب ذكر وسيله رسيدن به مراتب عالى تر آن قرار داده شده ، دلالتدارد بر اين كه براى رسيدن به مراتب عالى ذكر ابتدا بايد از مراتب ضعيف تر شروعكرد. ما ابتدا بايد از ذكر لفظى شروع كنيم و به اين بهانه كه در هنگام گفتن ذكرلفظى توجهمان به خداوند ضعيف است ، آن را رها نكنيم ، گاهى هنگامى كه دعا و ذكر مابى رمق و بى روح است و از توجه كافى به مبداء هستى برخوردار نيست ، شيطان ما راوسوسه مى كند كه آن را رها كنيم ؛ چرا كه ذكر و دعايى كه از توجه قلبى كافى بهخداوند برخوردار نباشد، چون جسمى بى روح و مرده است و فايده اى ندارد! برخى ازروشن فكران نيز كه دچار انحراف و لغزش شده اند سخنانى شبيه اين را تكرار مىكنند؛ مثلا در مورد نماز مى گويند: نمازهايى كه اغلب مردم مى خوانند، صرفا لقلقهزبان و عارى از توجه به خداوند و توجه به محتواى نماز است و ايده اى ندارد و خواندنو نخواندنش يكسان است ! اين پندار ناشى از وسوسه شيطان است .آنان غافلند كه همينذكر و نماز به ظاهر بى روح و خالى از توجه كافى ، گرچه بدر برابر ذكر باتوجه و نماز با حضور قلب كافى چيزى به شمار نمى آيد، اما چون براى اظهاربندگى خدا انجام مى پذيرد، اين قابليت و استعداد را دارد، كه روح ما را صفا و نورانيتببخشد و سبب رسيدن به مراحل عالى تر توجه به خداوند گردد. پس نبايد آن را بىثمر و بدون فايده قلمداد كنيم و تحت تاءثير وسوسه هاى شيطانى آن را ترك كنيم .
هم چنين اگر به هنگام خواندن قرآن حال و توجه كافى نداريم . بايد مراقب باشيمشيطان ما را وسوسه نكند كه خواندن قرآن بدون توجه به محتوا معناى آن چه فايده اىدارد. چنان كه عده اى تحت تاءثير القائات شيطان ، خواندن قرآن بدون توجه و دركمعانى آن را خالى از فايده مى دانند. درست است كه اين قرائت درمقابل قرائت اولياى خدا قطره اى در برابر دريا به حساب مى آيد، اما وقتى انسان باتوجه ارتكازى به خداوند و جهت اظهار بندگى قرآن را با احترام بگشايد و آيات آن رابخواند و مرور كند، كارى پرفايده و پرثمر انجام داده است . البته گر چه ما بايدبه اذكار لفظى اهميت بدهيم و آنها را ترك نكنيم ، اما نبايد هم به آنها اكتفا نماييم .
بايد با همتى عالى ، سعى كنيم از مسير اذكار لفظى به توجهات قلبى برسيم وتوجه فزون ترى به اسما و صفات الهى پيدا كنيم .
در اين جا ذكر اين نكته نيز به بايسته است كه ما غالبا، متناسب با حالمان ، فقط بهوسيله يك يا دو اسم از اسامى خداوند به ذات حق توجه پيدا كنيم . اين در حالى است كه ،براى مثال ، در دعاى گران سنگ و پرمحتواى جوشن كبير، با ذكر هزار اسم بارى تعالى، از مسير آنها به ذات حق توجه مى يابيم . مسلما اين توجه گسترده تر از توجهى استكه تنها از مسير يك يا دو اسم از اسامى حضرت حقحاصل مى آيد. از اين رو مناسب است براى ارتباط با خداوند، جاى تاءكيد بر يك يا چندمناجات خاص ، از ساير ادعيه و مناجات هاى منقول از معصومان : نيز استفاده كنيم .
رد نگرش هاى انحرافى درباره ذكر 
همانند بسيارى از معارف اسلامى و قرآنى و مطالب حق ، در مورد بحث ذكر نيز انحراف هاو كج انديشى هايى وجود دارد و در هر دو حوزه فهم وعمل افراط و تفريطهايى صورت مى پذيرد، از يك سو افراد سطحى نگرى را مى بينيمكه بدون توجه به محتوا و معناى ذكر و حتى بدون توجه به خداوند و تنها بر اساسعادت ، تسبيح دست مى گيرند و ذكر مى گويند. اين دسته كه توجهى به معنا و محتواىذكر ندارند، مى پندارند كه با صرف گفتن اذكار و اوراد به وظيفه خودعمل كرده اند و به سبب آن قرين سعادت و نيك بختى مى گردند و مشكلاتشان مرتفع وگناهانشان بخشوده مى شود.
در مقابل ، كسانى اساس ذكر را زير سؤ ال مى برند و آنچه درباره ذكر گفته مى شودرا ساخته و پرداخته ذهن افراد مقدس مآب مى داند و مى گويند آنها براى اين كه از زيربار مسؤ وليت ها و وظايف اجتماعى شانه خالى كنند، در گوشه اى مى نشينند و بهخواندن دعا و ذكر مشغول مى گردند، در حالى كه اينعمل جاى تكاليف واجب را نمى گيرد و با ترك واجب تقربىحاصل نخواهد شد.
هر دوى اين گرايش ها انحرافى و غلط است . طبق آنچه ما در باب حقيقت ذكر گفتيم . حقيقتذكر مربوط به دل و قلب است . اذكار لفظى نيز از آن رو كه حكايت گر حالت توجهقلبى به خداوند هستند ذكر ناميده شده اند. از اين رو اگر ذكر لفظى حالى از توجهقلبى و همراه با توجه درونى نباشد، در حد لقلقه زبان باقى مى ماند. راستى چگونهممكن است كسى كه در حالى ذكر لفظى و زبانى چشم به نامحرم دوخته ، يا به موسيقىحرام گوش ‍ مى دهد و يا بر عليه برادر مؤ من خود توطئه مى كند،مشغول ياد خدا باشد؟! چنين كسى با ذكر و ياد خدا بيگانه است ، آن تنها طبق عادت روزمرهخود لحظاتى را به لقلقه زبان مى گذارند، بدون اين كه توجهى به معناى ذكرداشته باشد و توجه قلبى او به خداوند برانگيخته گردد.به واقع ، او با اين كارمعارف و ارزش هاى الهى را به بازى و مسخره گرفته است و خود و ديگران را فريب مىدهد.
عده اى تصور مى كنند كه تكرار يك سرى الفاظ و اذكار، بدون توجه به محتوا و معناىآنها و بدون توجه قلبى به خداوند، به آنهاكمال و تعالى مى بخشد و عمل آنها از جهاد در راه خدا نيز برتر است !غافل از اين كه ذكرى كه طبق عادت انجام مى گيرد و از حد لقلقه زبان فراتر نمى رودسودى به حالشان نمى بخشد. ذكر وقتى ارزش دارد كه همراه با توجه و حضور قلبباشد و فرد را از گناه و عصيان باز دارد. كسى كه به معصيت و گناهمشغول نيست از كسى كه به خداوند توجه دارد و خداوند را ناظر و حاضر مى بيند ومعصيت سر زند. هنگامى معصيت از فرد سر مى زند كه از خداوندغافل گشته و او را فراموش كرده باشد. در اينحال تفاوت نمى كند كه زبانش به گفتن ذكرمشغول باشد يا نباشد. از اين رو، مضمون برخى از روايات اين است كه ذاكر خدا كسىاست كه از خداوند اطاعت كند و غافل كسى است كه معصيت كند گر چه نماز و روزه اوفراوان باشد. كسى كه فراوان قرآن مى خواند و روزه مى گيرد و نماز مى گزارد و درعين حال معصيت مى كند، غافل است و تنها بر طبق عادتى روزمره به آناعمال مى پردازد. ذاكر حقيقى كسى است كه قلبا به خداوند توجه دارد و عملا خداى رااطاعت مى كند و از مصيت او سرباز مى زند. معصيت با توجه به خدا و ايمان سازگار نيست. بر خلاف تصور افراد مقدس مآب كج انديش كه جاهلانه به معارف الهى مى نگرند وهر چيزى را به دل خواه و ميل و سليقه خود تفسير مى كنند، ذكر خدا، گفتن تند و سريعيك سرى الفاظ و تكرار آنها بدون توجه قلبى نيست . ذكرى كه براى ظاهر سازى وفريب كارى مردم انجام مى گيرد، ذكر نيست . ذكرى كه باعثكمال و تعالى انسان مى گردد و در آيات و روايات از آن ستايش شده ، توجه قلبى بهخداوند است نه ذكرى كه از لقلقه زبان فراتر نمى رود.
از سوى ديگر، چنان كه اشاره داشتيم ، عده اى بيگانه با فرهنگ اسلامى ، گفتن ذكر راخالى از فايده و واقعيت مى دانند و بر اين باورند كه اين اذكار را مقدسين و مذهبى هابراى بازار گرمى و رواج كار خود درست كرده اند. اين نگرش كسانى است كه فرهنگ وبينش اسلامى ندارند و از حقيقت انسان و كمال او بى خبرند. آنان ارزش واقعى انسان رانمى دانند و تصور مى كنند كه ارزش هاى انسانى صرفا همان ارزش هايى است كه ماديينمطرح مى سازند. براساس چنين نگرشى ، آنان ذكر و عبادت را يك سرى آداب و رسومىتلقى مى كنند كه نقشى در كمال واقعى انسان ندارند.
مواجهه ما با اين افراد بايد مبنايى باشد. ابتدا بايد اسلام و قرآن را بر آنان عرضهكنيم . اگر واقعا به اسلام و قرآن معتقد باشند طبيعى است كه بايد لوازم اين اعتقاد رابپذيرند؛ و از جمله لوازم اين اعتقاد، باور داشتن عبادت ، دعا و ذكر خداوند است . اما اگراسلام و قرآن را قبول نداشتند، بايد با دلايل عقلى براى آنها حقيقت وكمال انسان و مسير رشد تعالى او را ثابت كنيم .
توضيح فزون تر اين كه ، ما معتقديم ذكر حركت به سوى خداكمال نهايى انسان ، و راهى جهت رسيدن به قرب الهى است . اين باور و اعتقاد بر يكسرى پيش فرض ها و اصول موضوعه قطعى و مسلم بنيان نهاده شده كه بررسى آنهافرصت زيادى طلبد و البته نبايد از نقد و بررسى آناصول و اعتقادات مبنايى پروا داشت و خط قرمز برگرد آنها كشيد.از جمله آناصول موضوعه اين است كه ما معتقديم موجودى به نام خدا وجود دارد كه واجد وموجد هر كمالى است . هم چنين از جمله آنها اين است كه انسان روحى دارد كه حقيقت او راشكل مى دهد و آن روح داراى تكامل است . كمال حقيقى انسان نيز مربوط به روح او است وبدن صرفا ابزارى است براى تكامل روح ، بر اساس فرهنگ اسلام و قرآن ،كمال انسان مرتبه اى است كه قرب الهى ناميده شده است . بر همين اساس مامعتقديم كارى براى كمال و سعادت انسان مفيد است كه در جهت نزديكى و تقرب به اللهباشد. تعبير قربة الى الله در بين همه مسلمان ها در هر شهر و روستايى شايعو رايج است . نزديكى به خدا نيز فيزيكى و جسمانى و حركت از نقطه اى به نقطه ديگرنيست ، بلكه روحانى و قلبى است . اين روح انسان است كه بايد به خداوند نزديكگردد. روح نيز از سنخ علم ، معرفت و آگاهى است و خصيصه ذاتى آن ، درك و فهم وشناخت است .
در تعريف جسم مى گوييم . جسم چيزى است كه داراىطول و عرض و عمق است . اما در تعريف روح مى گوييم . روح موجودى است داراى درك .
فصل مميز روح درك است و حقيقت آن با درك تواءم است . حركت و رشد روح در گرو علم وآگاهى و توجه است . سقوط روح نيز ناشى از ضعف شعور، آگاهى ، علم و توجه است وبنابراين چنين موجودى اگر بخواهد به سوى خداوند حركت كند و به او نزديكشود.بايد توجهاتش به خداوند فزونى گيرد و بلكه دايمى گردد. توجهات روح بهخداوند، در حقيقت قدم هايى است كه روح براى رسيدن به خداوند بر مى دارد. هر قدر اينتوجهات قوى تر باشد و انسان در دعا و نيايش و بلكه در رفتار ظاهرى توجه بيشترىبه خداوند داشته باشد و بيشتر رضا و قرب او را مد نظر گيرد، به خداوند نزديك ترمى شود. در مقابل ، هر قدر توجهات روح به خداوند كمتر و ضعيف تر باشد از خداونددورتر مى گردد. هر قدر روح به دشمنان خدا و شيطان نزديك تر گردد و در راه هاىشيطانى گام بردارد، بيشتر از خداوند فاصله مى گيرد.
حاصل سخن اين كه : حركت تكاملى انسان با دل صورت مى پذيرد و حركتدل همان توجهات دل است . از اين رو حقيقت حركت انسان در گرو توجه و ذكر است و حقيقتذكر نيز توجه و آگاهى به خدا است نه صرف لفظ و گويش . بدين ترتيب حقيقت سيرانسان همان توجهات او است . اين سخن بسيار فراتر از مطالبى است كه در فوايد ذكرآمده است (مثل اين كه گفته مى شود ذكر موجب آرامش روح است ، يا انسان را از گناه باز مىدارد، يا او را به پاداش و ثواب مى رساند و از آتش دوزخ مى رهاند) ؛ چرا كه هم ذكر وهم آنچه به عنوان فايده آن برشمرده مى شود، همه وسيله اند و هدف و مطلوب چيزىفراتر از آنها است . هدف قرب خداوند است و ذكر همان راهى است براى رسيدن به قربخدا. فوايد بر شمرده شده و براى ذكر نيز اين چنين هستند و اصالت ندارند. اصالتتنها از آن قرب خدا است . با اين تحليل در مى يابيم كهتكامل حقيقى انسان بدون ياد خدا تحقق نمى يابد.
خداوند در قرآن مى فرمايد؛
و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر منالقول بالغدو و الاصال و لا تكن من الغافلين ؛ (25) و دردل خويش ، پروردگارت را بامدادان و شامگاهان با تضرع و ترس ، بى صداى بلند،ياد كن و از غافلان مباش .
سپس در آيه بعد، در بيان علت امر به ياد خداوند مى فرمايد:
ان الذين عند ربك لايستكبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون ؛ به يقين كسانىكه نزد پروردگار تو هستند از پرستش او تكبر نمى ورزند و او را به پاكى مىستايند و براى او سجده مى كنند.
از اين دو آيه ، ظاهر مى شود كه قرب به خدا تنها به وسيله ياد و ذكر اوحاصل مى آيد و به وسيله ذكر است كه حجاب هاىحايل بين بنده و خداوند بر طرف مى شود. اگر ذكرى در كار نمى بود، همه موجودات درنزديكى و دورى نسبت خداوند يكسان بودند و از اين نظر هيچ اختلافى بين موجودات نبودكه يكى به او نزديك تر باشد و ديگرى دورتر.
ضرورت توجه به كميت و كيفيت ذكر 
در ارتباط با مراتب ذكر، هم بايد كميت و مقدار ذكر ملاحظه گردد و هم كيفيت آن . از اينروى در روايات و قرآن و سفارش هاى اولياى دين بر كميت ذكر تاءكيد شده است . حتىسفارش شده كه ما در نماز تنها به اذكار واجب بسنده نكنيم و سعى كنيم اذكار مستحبىفراوانى كه وارد شده و نيز تعقيبات و تسبيحات فاطمه زهرا عليه السلام را نيزبگوييم . بى ترديد اگر ذكر مكرر خداوند اثر سازنده در روح انسان نمى داشت و موجبتعالى انسان و رسيدن به مراحل على توجه به خداوند نمى گشت ، مورد سفارش وتاءكيد قرار نمى گرفت . از جمله آياتى كه ناظر به كميت ذكر است و خداوند در آن بهفراوانى ذكر سفارش كرده است . آيه 41 سوره احزاب است :
ايا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا. اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خداى رابسيار ياد كنيد.
در جاى ديگر مى فرمايد:
فاذا قضيت الصلاة فانتشروا فى الارض و ابتغوا منفضل الله و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون ؛ (26) و چون نماز گزارده شد، درروى زمين پراكنده گرديده و فضل خدا را جويا شويد و خدا را بسيار ياد كنيد، باشد كهرستگار شويد.
در برخى روايات وارد شده كه انسان بايد پيوسته به ذكر خداوندمشغول باشد و در هر حالى و در هنگام انجام هر كارى نبايد از ذكر خداوندغافل باشد. از امام باقر عليه السلام نقل شده كه حضرت موسى عليه السلام در مناجاتخود خطاب به خداوند عرض كرد: خدايا، مواقعى براى من پيش ‍ مى آيد كه از مقام عزت وجلال تو شرم دارد كه در آن حال ذكر تو را بگويم . خداوند در پاسخ فرمود:
يا موسى ان ذكرى حسين على كلحال ؛ (27) اين موسى ، ذكر و ياد من در هر حالى نيكو است .
گاهى انسان در وضعيتى قرار دارد كه نمى خواهد ديگران در آنحال او را مشاهده كنند يا با آنان سخن بگويد، چه رسد به اين كه در آنحال با خداوند سخن بگويد.در چنان وضعيتى حجت و حيا باعث مى شود كه انسان هم ازسخن گفتن با ديگران خوددارى كند و هم خودش را از آنان مخفى نگاه دارد تا او را در آنوضعيت مشاهده نكنند. از اين جهت ، حضرت موسى عليه السلام كه نمى خواهد لحظه اى ازياد خداوند غافل باشد و زبان مباركش از ذكر خداوند حيا مى كنم كه ذكر تو را بگويم .خداوند در پاسخ مى فرمايد، در هر شرايط و وضعيتى ذكر من نيكو است . از اين رو مىبينيم در شريعت اسلام دعاهاى مخصوصى براى هنگام قضاى حاجت وارد شده است .
هم چنين در باب تاءكيد بر كميت ذكر و اهميت آن ، امام باقر عليه السلام مى فرمايند:
پدرم فراوان ذكر مى گفت . وقتى با او راه مى رفتم پيوسته ذكر مى گفت ، وقتى با اومشغول خوردن غذا بودم ، باز ذكر مى گفت و اگر با مردم سخن مى گفت ، سخن گفتن باآنان او را از ذكر خدا باز نمى داشت و پيوسته مى ديدم كه زبانش به سقف دهانش چسبيدهاست و لا اله الا الله مى گويد. (28)
چنان كه عرض كرديم ، گذشته از كميت ذكر، بر كيفيت ذكر نيز تاءكيد شده و بلكه اينتاكيد فزون تر نيز هست . زيرا ارزش واقعى هر كارى در گرو كيفيت آن است ، وعمل به ظاهر كوچك ، اما با كيفيتى عالى بهتر است ازعمل به ظاهر بزرگى كه از كيفيت نازلى برخوردار باشد.عمل اندك همراه با تقوا، بهتر است از عمل فراوانى كه از تقوا بى بهره باشد. دو ركعتنماز با توجه ، از صد ركعت نماز حالى از توجه بهتر است ، قرائت چند آيه قرآن باتوجه و تدبر، از ختم قرآن بدون توجه و تدبر بهتر است .
خداوند در باب كيفيت بخشيدن به ذكر و عبادت مى فرمايد:
فاذا قضيتم مناسككم فاذكروا الله كذكركم آباء كم او اءشد ذكرا... (29) و چونمناسك حج خود را به جاى مى آورديد، خداى را ياد كند آن گونه كه پدران خود را ياد مىكنيد، بلكه شديدتر خدا را به ياد آوريد.
عرب هاى جاهلى پس از انجام حج چند روزى در منا توقف مى كردند و با شعر و نثر وسخنان ادبى به پدران و اجدادشان افتخار مى كردند و آنان را به رخ يكديگر مىكشيدند. خداوند در برابر اين عمل زشت ناشى از تعصب فافيلى و قبيله اى فرمان داد كهمسلمانان پس از فراغت از حج به ذكر او مشغول گردند و فرمود: همان گونه كهپدرانتان را ياد مى كرديد، خداوند را ياد كنيد، بلكه خداوند را عميق تر و شديدتر يادكنيد؛ چرا كه نعمت حياتى كه خداوند در اختيار شما نهاد و بالاتر از آن ، نعمت هدايت شمابه راه راست ، بالاتر و والاتر از حقوق پدران شما است .
آيه فوق از آن روى ناظر به كيفيت ذكر است كه در آن از واژه اشد استفاده شدهاست . اين واژه بيان گر شدت عمل ، در برابر ضعف آن ، و بنابر اين ناظر به كيفيتعمل است ؛ در مقابل كاربرد واژه كثير (در برابرقليل ) كه حكايت گر كميت و مقدار عمل است . توصيه به كيفيت بخشيدن بهعمل از آن جهت است كه حج گذار پس از انجام مناسك خود كماكان متوجه و متذكر موقعيت ويژهو حساسى كه در آن قرار گرفته است باشد و فرصت طلايى درك حضور خداوند ومعنويت فزاينده موسم حج را از كف ندهد و دچار غفلت نشود؛ چنان كه اعراب جاهلى بعد ازانجام مناسك حج افتخارات پدران خود را بر مى شمردند و از ياد خداوندغافل بودند.
توجه به كيفيت ذكر از آن رو است كه توجهاتدل انسان يكسان نيست ؛ گاهى توجه سطحى است و گاهى عميق ، و گاه آن چنان عمق و قوتمى يابد كه انسان به هنگام توجه به كسى ، كاملا از امور پيرامون خويش ‍غافل و بى خبر مى ماند؛ به سان عاشقى كهدل را به معشوق سپرده و كاملا متوجه او و محو درجمال او است و اصلا توجه ندارد كه در پيرامونش چه مى گذرد و ديگران چه قضاوتىدرباره او دادند. گاهى شدت توجه چنان است كه به حسب آنچهنقل شده در هنگام نماز تير را از پاى اميرالمؤ منين عليه السلام خارج كردند تا زياداحساس درد نكنند زيرا آن حضرت در حين نماز چنان غرق توجه به خداىمتعال بودند كه هيچ توجهى به خويش و درد پا نداشتند.
ما بايد سعى كنيم بر كيفيت ذكر بيفزاييم و به توجه قلبى خود به خداوند عمقبيشترى بخشيم . در عين حال نبايد از كميت ذكر نيزغافل گرديم . بايد متوجه باشيم ذكر و ياد خدا حد و مرزى ندارد. حتى اگر موفق شويماز نظر كميت به بالاترين سطح ممكن برسيم و تمام شبانه روز را به ذكر خدا سپرىكنيم ، مراحل بى شمارى از كيفيت آن پيش روى ما است .
البته شايد براى برخى شرايطى پيش آيد كه ذكر لفظى مطلوب نباشد.
كسانى كه ايمانشان ضعيف است و شائبه ريا براى آنها وجود دارد، اگر درمقابل ديگران ياد ذكر بگويند، ممكن است گرفتار ريا شوند؟ در اين صورت براى آنهاشايسته تر آن است كه با دل به خداوند توجه يابند و به ذكر قلبى بسنده كنند تا ازآفت ريا كه نوعى شرك است مصون بمانند.
ارتباط كنترل نفس با توجه به خداوند 
مرتبه قلبى انسان به خداوند، بستگى به سطحكنترل او بر دل و خطورات قلبى خويش دارد. براى سنجش مرتبه توجه قلبى خود بهخداوند، بايد بنگريم كه تا چه حد اختيار دلمان را در دست داريم . براى اين كار مىتوانيم در اين مساءله تاءمل كنيم كه به هنگام نماز به چه چيزهايى بيشتر توجه پيدامى كنيم . برخى به هنگام نماز - كه مظهر توجه به خداوند و ذكر او است - بيشتر بهمسايل حاشيه اى توجه دارند و كمتر به خداوند توجه مى يابند. آنها در نماز تازهفرصت مى يابند كه فراموش شده هاى خود را به ياد آورند و به فكر كردن دربارهمسايل روزمره خود بپردازند. آنان چنان از خدا و نماز غافلند كه فقط وقتى سلام نماز رامى دهند، يادشان مى آيد كه نماز مى خواندند. اين غفلت و بى توجهى از ياد خدا ناشى ازتسلط شيطان بر نفس انسان است . اگر اختياردل انسان به چنگ شيطان افتاد، به هر سو كه بخواهد مى كشاند، در نتيجه ، انسان بههمه چيز توجه دارد، جز خدا، اگر اين امكان فراهم مى بود كه خطورات قلبى و گرايشها و توجهات دل خود را به هنگام نماز به تصوير بكشيم . متوجه مى شديم كه از بينانبوه آن تصاوير اندكى - و آن هم شايد! به خداوند اختصاص دارد. به واقع ما در نماز وعبادت خود به هر چيز و هر كس توجه داريم جز خداوند و معبود خويش و هر كسى به خانهدل ما وارد مى شود جز صاحب خانه . اين رسوايى بزرگى براى انسان است . براىرهايى اين رسوايى ، بايد بكوشيم كه در هنگام ذكر و نماز،دل خود را از پراكنده گرايى باز داريم و به تدريج قدرت تسلط بر نفس و قلبخويش را پيدا كنيم . در اين صورت مى توانيم به توجهمان به خداوند تمركز و عمقبخشيم .
حتى كسانى كه به كارهاى با ارزش و با اهميتى چونتحصيل علم اشتغال دارند - و چه بسا به دليل شدت علاقه به كسب علم ، پيوسته و درهمه حال به مطالب علمى مى انديشند و حتى در خواب نيز مطالب علمى براى آنها تداعىمى شود - نبايد شدت علاقه به علم و پرداختن به آن ، سبب شود كه از توجه به سايرابعاد وجودى خود و از ذكر و توجه به خداوندغافل گردند. عالم بايد در كنار تحصيل علم به خود سازى و فزونى بخشيدن بهتوجهات معنوى خود به خداوند نيز بپردازند و در اين صورت است كه مى توان گفتتحصيل علم براى خدا و برخوردار از اخلاص است و نتايج ارزشمندى بر آن مرتبت مىگردد و خدمت به اسلام به حساب مى آيد و به وجود انسان بركت مى بخشد. در غير اينصورت ، بيم آن مى رود كه شخص عالم بى عمل گردد. طبيعى است كه وقتى اين شجرهخبيثه در دلش ريشه دواند، هستى او بر باد مى رود و از آن پس دلش لياقت توجه بهخداوند را نخواهد داشت ؛ چه رسد كه توجه عميق به خداوند پيدا كند!
نقش نيازهاى مادى و معنوى در ياد كردن خداوند 
عمده ترين دليل لزوم ذكر خدا نياز فطرى خود انسان است . انسان از آغاز زندگى خود رابرتر از اين جهان ماده مى بيند و در وراى حقايق نسبى و اعتبارى ، حقيقت مطلقى را مى جويدكه هستى و زيبايى مطلق باشد تا دل به او ببندد. در اين ميان تنها خدا است كه از هر عيبو نقص مبرا و شايسته شتايش و پرستش است . از اين رو همه انسان ها با گرايشى ازدرون خويش ، او را مى طلبند و حتى آنان كه به ظاهر به غير خدادل بسته اند در تعيين مصداق به خطا رفته اند وگرنه در حقيقت او را مى جويند.
سرچشمه اين احساس نياز، علاقه انسان به از بين بردن نقش ها و پر كردن خلاهاى وجودخويش است . تنها در پناه خداوند است كه انسان خود را نورانى مى بيند و خلاهاى وجودخويش را فراموش مى كند، و ذكر خدا بهترين راه ايجاد ارتباط با آن منبع فياض ولايزال و درياى لطف و رحمت است .
بدين ترتيب ، عمده ترين انگيزه انسان براى روى آوردن به ذكر الهى و توجه بهخداوند، نيازهاى مختلف مادى و معنوى و دنيوى و اخروى ، و در يك كلام ، ضعف و نقصوجودى او است . بر همين اساس ، مراتب و انواع مختلفى براى ذكر تحقق مى يابد. انسانها به دليل تفاوت مراتب معرفت و شناختشان نسبت به خدا و اسما و صفات الهى و نيز بهحسب نيازها و انگيزه هايى كه براى ذكر خداوند دارند، اذكارشان چه از نظر مفهوم و چه ازنظر مرتبه و سطح متفاوت مى شود. مثلا كسى كه در تاءمين غذاى خودمشكل دارد، گرسنگى و نياز به غذا او را متوجه صفت رازقيت خداوند مى كند و او خداوند رابا اسم يا رازق مى خواند. چنين كسى حتى اگر در آن لحظه يا الله نيزبگويد، در واقع صفت رازقيت خداوند را در نظر گرفته است ؛ چون او ابتدا صفت رازقيتخداوند را تصور كرده و همان صفت انگيزه توجه به خداوند شده است . هم چنين ، سايرنيازهاى انسان هر يك انگيزه براى توجه به اسم خاصى از اسماى الهى را پديد مىآورند.
پس با توجه به انگيزه هاى مادى و معنوى و سطح توجهى كه انسان به خداوند دارد،گونه ها و مراتب ذكر شكل مى گيرد. در اين بين ، پايين ترين مراتب ذكر مواردى است كهانگيزه ها و نيازمندى هاى دنيوى زمينه ذكر خداوند را فراهم آورده است . در آغاز، نوعا انساناز مسير نيازهاى مادى به خداوند توجه مى يابد. مثلا وقتى به بيمارى و مشكلى گرفتارمى شود، فطرتا به خداوند توجه پيدا مى كند و باتوسل و نيايش و راز و نياز به درگاه خدا، از او مى خواهد كه مشكلش را مرتفع سازد.گرچه چنين ذكر و عبادت و توجهى كه با انگيزه مادى انجام پذيرفته با عبادت و ذكراولياى خدا تفاوت اساسى دارد، اما نبايد آن را ناديده گرفت ؛ چون همين انگيزه ها نيزبين ما و خداوند پيوند ايجاد مى كنند و باعث مى شوند انسان از خداوند و توجه به اوغافل نگردد. چيزى كه هست بايد متوجه باشيم كه با اين انگيزه هاى مادى و دنيوى در آغازراه قرار داريم و به اولين و پايين ترين مراتب ذكر خداوند رسيده ايم .
عالى ترين و نقش آفرين ترين مراتب ذكر مربوط به مواردى است كه انگيزه هاى معنوىو نيازهاى اخروى باعث توجه به خداوند شده اند. وقتى انسان مى نگرد كه زندگى بىانتهايى در پيش دارد كه كاستى هاى جهان ماده - نظير بيمارى ، ندارى و گرفتارى هايىكه او را رنج مى دهند - در برابر گرفتارى ها و عذاب هاى آن بسيار ناچيز و بى مقدارهستند، در مى يابد كه نياز او به خداوند و لطف و عنايت او در جهان بسيار فراتر ازنيازهاى اين جهانى او به خداوند است . بر اين اساس ، كسى كه تحت تاءثير انگيزه هاىمعنوى و نيازهاى اخروى به خدا روى آورد توجه پاينده ترى به خداوند پيدا مى كند.درست به همين دليل است كه در ادعيه و مناجات هايى كه از ائمه اطهار عليه السلام واردشده ، علاوه بر ذكر نعمت هاى اخروى و توجه به آنها، بر عذاب ها و گرفتارى هاى قيامتنيز تكيه شده است .
نيازمندى هاى مادى ( از قبيل نياز به خوردن و آشاميدن ، لباس و نياز به انس ‍ يافت باديگران ) غريزى و فطرى اند و نوع انسان ها بسيار تحت تاءثير آنها هستند. شبيه ايننيازها - و البته با اختلاف اساسى و ماهوى نسبت به مشابه هاى دنيايى خود - در آخرتنير وجود دارند. به همين دليل ، خداوند متعال براى ترغيب انسان هاى متعارف به بهشت وجهان آخرت ، در موارد بسيارى به آن دسته از نعمت هاى اخروى اشاره مى كند كه هم نامنعمت هاى دنيوى هستند. در اين جا نمونه هايى از اين آيات را با هم مرور مى كنيم .
ان الله يدخل الذين آمنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الانهار يحلون فيهامن اءساور من ذهب و لولوا و لباسهم فيها حرير؛ (30)
خدا كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند در باغ هايى كه از زير درختان آننهرها روان است در مى آورد: در آن جا با دستبندهايى از طلا و مرواريد آراسته مى شوند، ولباسشان در آن جا از پرنيان است .
- و لهم فيها اءزواج مطهرة و هم فيها خالدون ؛ (31) و مؤ منان و صالحات در آنجا همسرانى پاكيزه خواهند داشت ، و در آن جا جاودانه مى مانند.
- ان الابرار لفى نعيم . على الارائك ينظرون . تعرف فى وجوههم نظرة النعيم ؛(32) به راستى نيكوكاران در نعيم الهى خواهند بود. بر تحت ها نشسته مى نگرنداز چهره هايشان طراوت نعمت بهشت را در مى يابى .
يكى از عالى ترين لذت ها در دنيا است است كه عاشق با معشوقش خلوت كند و رو به روىاو بنشيند و با او سخن بگويد. اين لذت در آخرت نيز براى بندگان صالح خدا عينيت مىيابد، از اين رو خداوند مى فرمايد.
فى جنات النعيم . على سرر متقابلين . يطاف عليهم بكاس من معين . بيضاء لذةللشاربين ؛ (33) در باغ هاى پر نعمت ، بر سريرها در برابر همديگر مىنشيند، با جامى از باده ناب پيرامونشان به گردش در مى آيند، (باده اى ) سخت سپيد كهنوشندگان را لذت (عالى ) مى بخشد.
هم چنان كه گفتيم ، مرتبه ذكر كسانى كه بيم و اميد نسبت به عذاب ها و نعمت هاى آخرتآنها را به ذكر خداوند وا مى دارد بالاتر و فراتر از مرتبه ذكرى است كه بر پايهانگيزه ها و نيازمنديهاى دنيايى شكل گرفته است .
اما در اين ميان ، عالى ترين و خالصانه ترين مرتبه ذكر كهعقل ما از درك و تصور آن عاجز است ، ذكرى است كه بر پايه نيازمنديهاى مادى و اخروى وحب نفس استوار نگرديده ؛ بلكه بر پايه ايمانى خالص و اعتقادى راسخ به خداوند ومحبت اتم الهى و انس با حضرت حق سامان يافته است .
ايمان صحيح و استوار و اعتقاد راسخ و راستين به خدا، مستلزم ذكر خالصانه و دايمى ذاتاقدس الهى است . اگر كسى واقعا خداوند را شناخت و به او ايمان آورد، جز خدا، هيچ چيز وهيچ كس ديگر را قابل ذكر نخواهد يافت و جز شوق انس با او چيز ديگرى انگيزه ذكر اونمى شود. بديهى است وقتى كه خدا در دل كسى تجلى نمايد، آندل جايى براى تجلى غير خدايى نخواهد داشت . چنين كسانى از روى محبت شديد به خداونداو را ياد مى كنند والذين ءامنوا اشد حبا لله ؛ (34) كسانى كه ايمان آورده اند دردوستى خدا سخت ترند. گاه انسان براى منافع شخصى به ياد دوستش مى افتد، اما گاهفقط رشته مودت و محبت ، او را به ياد محبوب مى اندازد و باعث مى شود شب و روز به ياداو بوده و عقربه دلش همواره سوى او متوجه باشد. آنچه باعث توجه بندگان خالص خدابه معبود خود مى شود و آنها را شيداى ديدار محبوبشان مى سازد، محبت است نه منفعت طلبىهاى دنيايى و اخروى . آنها حتى وقتى نام محبوبشان برده مى شود چنان وجدى مى يابندكه سر از پا نمى نشاسند.
در همين زمينه روايتى درباره حضرت ابراهيم عليه السلامنقل شده است .
مى دانيم كه به سبب محبت وافرى كه آن حضرت به خداوند داشت ملقب بهخليل الله : دوست خدا گرديد. نقل شده كه فرشتگان مى خواستند درجه محبتحضرت ابراهيم به خداوند را بشناسند. وقتى آن حضرت گله گوسفند خود را در بيابانمى چراند، جبرئيل بين آسمان و زمين نداى سبوح قدوس سر داد. با شنيدن آن ندا،حضرت ابراهيم عليه السلام به هيجان و وجد آمد و گفت تو كيستى كه نام محبوب مرابردى ؟ اگر يك بار ديگر نام او را ببرى نصف گوسفندانم را به تو مى بخشم . باديگر جبرئيل گفت : سبوح قدوس حضرت ابراهيم عليه السلام بيشتر به وجهآمد و گفت : اگر يك بار ديگر نام محبوبم را ببرى همه گوسفندانم را به تو مى بخشم.
آرى ، كسانى چنان در عشق معبود خود ذوب مى شوند كه در سويداى دلشان جز رخ يار نقشنمى بندد و حاضرند در راه محبت و عشق محبوب خويش ، همه دارايى و بلكه هستى خود راببخشند. براى آنان عالى ترين لذت در ياد خداوند نهفته است و اگر پيوسته به ذكر اومشغول گردند، نه فقط احساس رنج و خستگى نمى كنند، بلكه با ياد خداوند نشاط وقدرت و تحرك مى يابند:
الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السماوات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا؛ (35) همانان كه خدا را در همهاحوال ايستاده و نشسته و به پهلو آرميد ياد مى كنند. و در آفرينش ‍ آسمان ها و زمين مىانديشند كه : پروردگار، اينها را بيهوده نيافريدى .
تقسيم ذكر به ذكر صريح و ضمنى و بيان مصاديقى از ذكر ضمنى 
يكى از تقسيماتى كه مى توان براى ذكر برشمرد، تقسيم آن به ذكر صريح و ذكرضمنى است . گاهى انسان قصد و غرضش صرفا اين است كه به خدا توجه كند و غرضديگرى ندارد. در اين جا با گفتن اذكارى مثل يا الله يا رحمان ، ياغفار و نظاير آنها، يا بدون لفظ و از طريق توجه قلبى ، خود را متوجه ذات اقدسحق مى كند. منظورمان از ذكر صريح چنين ذكرى است . اما گاهى غرض اصلى واولى مثلا، دعا خواندن يا تلاوت قرآن است ، ولى طبيعتا با خواندن دعا و قرآن ، ذكر وياد خدا نيز حاصل مى شود. چنين ذكرى را ذكر ضمنى مى ناميم .
چنان كه اشاره كرديم ، از جمله موارد ذكر ضمنى ، دعا است . هنگامى كه انسانمشغول دعا است ، تنها در صدد گفتن ذكر خدا نيست بلكه اتفاقا غرض اصلى اش اظهارنياز به درگاه خداوند و خواستن حاجت ، بايد ذاكر خداوند گردد و به او توجه كند.ارزش و والايى دعا نيز در همين است كه هم مشتمل بر ذكر و هممشتمل بر اظهار بندگى است . اين هم كه فرموده اند: الدعاء مخ العبادة (36) دعامغز عبادت است
تحليل و تفسيرش ‍ مى تواند همين باشد.زيرا عبادت اظهاربندگى در پيشگاه خداوند و اقرار به فقر و عجز و نادارى خويش در برابر آن مالكحقيقى و غنى بالذات است ؛ و اشاره كرديم كه روح دعا نيز همين است .

يكى ديگر از مصاديق ذكر ضمنى خداوند، ياد اولياى خدا است . امام باقر عليه السلام دراين باره مى فرمايند: ان ذكرنا من ذكر الله ، (37) همانا ياد ما ياد خدا است . هنگامى كهما به حضرات معصومين و حتى سادات توجه پيدا مى كنيم ، به ساحت ربوبى نيز توجهمى يابيم ، چرا كه توجه ما به آنها در واقع از آن رو است كه آنها بندگان مقرب خداوندهستند و محبت ما به ايشان نيز شعاعى از محبت به خدا است . هم چنين از آن رو كه براى ساحتربوبى قدر و احترام قايليم ، به ايشان احترام مى گزاريم و بزرگشان مى داريم .پس ياد اولياى خدا و توسل به ايشان ، به نوعى ذكر خدا است و باتوسل ، ارتباط با خداوند مستحكم و پايدار مى ماند؛ چرا كه اينتوسل مشتمل بر ذكر و توجه به خداوند نيز هست .
با توجه به اين كه دعا و هم ياد اولياى خدا وتوسل به ايشان از مصاديق ذكر ضمنى هستند، كهمشتمل بر توسل به اولياى خدا و وسايط فيض و رحمت الهى باشند. معصومين عليهالسلام در سخنان خود به ياران و دوستانشان آموخته اند كه براى كسبفضايل و ثواب هاى اخروى نكته سنج باشند و از ميان كارهاى مختلف ، بنگرند كارى راكه پرثمرتر است انجام دهند. از اين رو مؤ من هميشه بايد سعى كند راه كوتاه و ميانبرى را برگزيند كه زودتر او را به هدف مى رساند . با توجه با اين توصيهارزشمند، دوستار اهل بيت عليه السلام بايد بكوشد دعايى را انتخاب كند و گفتارى رابر زبان آورد كه هم مشتمل بر ذكر لفظى و مستقيم خدا و هم ذكر ضمنى و تلويحى وتوسل به اولياى خدا و دعا براى ايشان باشد. البته بديهى است ، علاوه بر ذكرلفظى و زبانى ، بايد سعى كند دل و قلبش نيز به خداوند توجه داشته باشد. در اينصورت ، احتمال به اجابت رسيدن دعا بسيار زياد است . در روايات اسلامى اين چنين آمدهكه دعا در حق برادران مؤ من و دوستان خدا، احتمال استجابت دعا را افزايش مى دهد. در همينزمينه على ابن ابراهيم روايت مى كند عبدالله بن جندب را در موقف عرفات ديدم كه بهتر ازوقوف او نديدم ؛ پيوسته دست هايش به سوى آسمان بلند و اشك بر گونه هايش جارىبود و بر زمين مى ريخت . زمانى كه مردم از عرفات بر گشتند به او گفتم . من وقوفىبهتر از وقوف تو نديدم . در پاسخ گفت : به خدا قسم ، تنها براى برادران دينى دعاكردم ، چون حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به من فرمود:
ان من دعا لاخيه الغيب نودى من العرش و لك مائة ضعف فكرهت اءن اءدع مائة اءلفمضمونة لواحدة لا اءدرى تستجاب اءم لا؛ (38)
كسى كه پشت سر برادرش و در غيابش به او دعا كند، از عرش ندا مى رسد، صد هزاربرابر (آنچه براى برادر مؤ منت در خواست كردى ) براى خودت در نظر گرفته شد،پس من خوش نداشتم كه صد هزار دعايى را كه اجابتش ‍ ضمانت شده را به جهت يك دعا كهنمى دانم به اجابت مى رسد يا نه ، رها كنم .

وقتى دعا در حق ديگران تا اين حد اهميت دارد، نهايت زيركى وعقل در اين است كه انسان در حق ديگران دعا كند؛ به خصوص دعا در حق اولياى خدا وصلوات بر حضرت محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله كه مقامشان از همه برتر است .گذشته از آن ، توجه به پيامبر و اهل بيت آن حضرت و درود و دعا در حق ايشان عالىترين مدال افتخار ما است . و خداوند به بركت وجود آن حضرات رحمت و نعمت هاى خويش رابر مخلوقات ارزانى مى دارد و به طفيل وجود آن بزرگواران عطا و بخشش الهى بهسوى مخلوقات و انسان ها سرازير مى شود. وقتى خداوند مى خواهد رحمتى رانازل كند، ابتدا آن رحمت را بر قلب مقدس حضرت ولى عصر،عجل الله فرجه الشريف ، نازل مى كند و آن گاه از آن جا، آن رحمت بر ديگران جارى مىگردد. توجه خداوند در درجه اول به وجود مقدس آن حضرت است . ديگران اين لياقت راندارند كه در كنار آن حضرت ، مورد توجه خداوند قرار گيرند و درطول و امتداد توجه به آن حضرت ، به آنان نيز توجهى خواهد شد. به واقع توجه بهديگران رشحه اى از عنايت و توجه خداوند به حضرت بقية الله الاءغظم عليه السلاماست .
وقتى همه خلايق ريزه خوار آن حضرات هستند و به فيض وجود ايشان هستى و بقا يافتهاند، چه لطف و افتخارى بالاتر از اين كه ما در حق آن بزرگواران دعا كنيم كه بىترديد آن دعا مستجاب خواهد شد. وقتى ارزش ‍ دعا در حق ديگران صد هزار برابر دعا درحق خويش است . ارزش دعا در حق آن حضرت به عدد و رقم در نمى آيد زمانى كه ما در حقآنها دعا مى كنيم چشمه جوشان رحمت الهى به سوى همه خلايق سرازير مى شود و هركسى را در حد ظرفيتش فرا مى گيرد. اين رحمت ناشى از همان رحمت بى نهايتى است كهدر آغاز به پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن حضرت ارزانى شده است . بنابراين والاترين دعا و پربركت ترين ذكر در اين عالم ، ذكر صلوات است .
نكته ديگر اين كه وقتى ما به دوستى هديه اى مى دهيم او هر چند تهيدست باشد سعى مىكند كه در حد توانش جبران كند و هديه اى به ما بدهد. پاسخ شايسته دادن به لطف وعنايت ديگران ، كمالى است متناسب با فطرت انسانى كه انواع انسان ها از آنبرخوردارند. بر همين اساس وقتى به آنها خوبى و محبتى مى شود، يا كسى هديه اى بهآنها مى دهد سعى مى كنند پاسخ در خورى بدهند.حال تصور كنيد كه ما بندگان فقير وبيچاره و سراپا تقصير وقتى در حق اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام دها مى كنيم وبر آنها صلوات و درود مى فرستيم آن بزرگوار چه عكس العملى خواهند داشت ؟ آيا جزاين است كه توجه آنها مضاعف و دعاى آنها در حق ما بسيار فراتر و مؤ ثرتر از دعاىخودمان خواهد بود؟ و مسلم است كه دعاى آن حضرات به اجابت مى رسد.حال بنگريد، در اين عالم ، چه كارى با ارزش تر
از صلوات بر پيامبر و اهل آن حضرت عليه السلام مى توان سراغ گرفت .
البته گرچه عنايت و لطف آن بزرگواران نسبت به ما از اندازه بيرون است ، شاهد اينمطلب اين روايت است كه شخصى به امام رضا عليه السلام عرض كرد:
جعلت فداك اءشتهى اءن اءعلم اءنا عندك قال : اءنظر كيف اءنا عندك ؛ (39)
فدايت گردم ؛ مايلم بدانم جايگاه من در نزد شما چگونه است ؟
حضرت در پاسخ فرمودند: بنگر جايگاه من در نزد تو چگونه است .
(يعنى هر قدر تو به ما توجه دارى ما نيز به تو توجه خواهيم كرد)
حقيقى كه امام رضا عليه السلام بيان فرموده اند اشاره به رابطه متقابلى دارد كه بهعنوان يك اصل در برخى از آيات قرآن نيز آمده است ؛ از جمله اين آيه :
فاذكرونى اءذكركم و اشكروا لى و لا تكفرون ؛ (40) پس مرا ياد كنيد، تا شمارا ياد كنم و شكرانه ام به جاى آريد و با من ناسپاسى نكنيد.
يا اين آيه :
واءوفوا بعهد اءوف بعهدكم ؛ (41) و به پيمانم وفا كنيد، تا به پيمانتان وفا كنم .
البته توجه خداوند به ما معلول توجهات ما نيست . چنان نيست كه العياذ بالله ، خداوندغفلت داشته باشد و وقتى ما او را ياد مى كنيم . بر اثر ياد ما خدا متوجه ما مى شود؛ چونچيزى از خداوند غايب نيست . منظور در اين جا اثر مترتب بر اين ياد و رحمت خاصى است كهاز سوى خداوند بر بنده نازل مى گردد.
اهميت ذكر خدا 
از ديدگاه معارف اسلامى ، تاءثير ذكر در كمال انسان امرى انكارناپذير است .
از رو در ضرورت و اهميت آن ترديد نبايد كرد. امام صادق عليه السلام در روايتى مىفرمايند:
ما من شى ء الا و له حد ينتهى اليه الا الذكر فليس له حد ينهتى اليه ؛ (42)
چيزى نيست مگر آن كه براى آن نهايتى است كه به آن مى انجامد، مگر ذكر كه نهايت وحدى ندارد كه به آن بينجامد.
هم چنين در روايتى از رسول خدا عليه السلام وارد شده كه حضرت فرمودند:
ارتعوا فى رياض الجنة ، قالوا: يا رسول الله و ما رياض الجنة ؟قال : مجالس الذكر، اغدوا و روحوا و اذكروا. من كان يحب اءن يعلم منزلته عند اللهفلينظر كيف منزلة الله عنده ، فان الله تعالىينزل العبد حيث اءنزل العبد الله من نفسه ، و اعلموا اءن خير اءعمالكم عند مليككم و اءزكاهاو اءرفعها فى ردجاتكم و خير ما طلعت عليه الشمس ذكر الله تعالى فانه تعالى اخبرعن نفسه فقال : اءنا جليس من ذكرنى .(43)
بخراميد در باغ هاى بهشت . اصحاب گفتند: اىرسول خدا، باغ هاى بهشت چيستند؟ حضرت فرمودند: باغ هاى بهشت مجالس ذكرند: دربامداد و شامگاه به ياد خدا باشيد. و كسى كهمايل است منزلت خود را در نزد خدا بداند، بنگرد منزلت خدا در نزد او چگونه است . همانارتبه هركس نزد خدا به اندازه رتبه خدا نزد وى است .همانا برتريناعمال شما نزد مالك شما و پاكيزه ترين آنها و مؤ ثرترين آنها در بالا بردن درجاتشما و بهترين چيزى كه خورشيد بر آن طلوع مى كرده است ذكر خداوندمتعال است . زيرا كه خداوند از خويش خبر داد و فرمود: من هم نشين كسى هستم كه مرا يادكند.
بى شك طبيعت دنيا غفلت زا است و نفس ارتباط با امور مادى واشتغال به مسايل دنيايى موجب گرايش به عالم فانى و روى گردانى از عالم باقىاست . كسب و كار و صنعت گرى ، خوردن ، خوابيدن سخن گفتن با ديگران و حتى مطالعه وتحصيل علم ، همه عامل توجه به خويش و ماديات و غفلت از ياد خدا هستند. اين امر ضرورتو اهميت ذكر را دو چندان مى كند. در تاءييد اين كه نفس دنيا و امور كم و بيش انسان را ازياد خدا غافل مى گرداند، مى توان به اين روايت امام صادق عليه السلام استناد كهحضرت مى فرمايند: پيامبر صلى الله عليه و آله بدون آن كه - نعوذبالله - مرتكبگناهى شده باشد روزى هفتاد بار استغفار مى كرد. (44) استغفار از آن رو است كهوقتى دل انسان به عوامل مادى مشغول گشت زمينه محروم گشتن آن از حيات معنى فراهم مىگردد. چون آنچه باعث حيات دل انسان و بقاى آن مى شود و به تعبير ديگر، غذاى روحدل انسان است ، ياد و ذكر خداوند است . بر اين اساس ، خداوندمتعال در مناجات با حضرت موسى عليه السلام فرمود:
اى موسى در هيچ حال مرا فراموش نكن ، چون غفلت و فراموش كردن من قلب را مى راند. (45)
از ديگر دلايل اهميت ذكر خدا اين است كه ذكر و ياد محبوب ، محبت آفرين است و انسان هر چهبيشتر دوستش را ياد كند محبت او در اعماق دلش راسخ ‌تر و پايدارتر مى شود.اگر ماخداوند را بيشتر ياد كنيم . اشتغال به ذكر او را در گسترده زندگيمان فرا گير سازيم، محبت او در قلبمان ريشه دار مى گردد.اين دوستى و عشق ، مانع از انجام كارهايى مىشود كه خشم محبوب را فراهم مى آورد.
اكنون با توجه به اين اوصاف ، آيا خسارتى بالاتر از غفلت از خدا و آخرت وجود دارد؟و آيا فرجامى اسف بارتر از آن تصور مى شود؟ اميرالمؤ منين عليه السلام دربارهسرانجام غفلت مى فرمايند:
من غفل غرته الامانى و اءخذته الحسرة اذا انكشف الغطاء و بدا له من الله ما لم يكن يحتسب؛ (46)
كسى كه غافل گشت : آرزوها او را مغرور مى كند و وقتى روز قيامت آشكار گشت و پردهكنار رفت ندامت و پشيمانى او را فرا مى گيرد و از مجازات و كيفر الهى چيزى براى اوآشكار مى گردد كه گمانش را نمى برد.
هم چنين حسن بصرى روايت مى كند كه روزى آن حضرت عليه السلام به بازار بصرهآمدند و مردم را غرق در معامله و خريد و فروش ديدند، از ديدن آن وضع به شدتگريستند و فرمودند:
اين بندگان دنيا و عمله هاى دنيا پريشان ، اگر روز را به خريد و فروش و قسم خوردنو قرار داد مشغوليد و شب در بستر استراحت مى كنيد و با غفلت از آخرت به سر مى بريدپس چه زمانى براى آخرت به سر مى بريد پس چه زمانى براى آخرت زاد و توشهبر مى داريد، و چه وقت در مورد معاد تفكر مى كنيد؟ (47)

next page fehrest page