بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آقا بزرگ تهرانی, محمد صحتى سردرودى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     fehrest -
 

 

 
 

فصل اول: از پامنار تا نجف

نياكان نيكنام

خاندان آقا بزرگ، پيشينه درخشانى دارند، در اصل از خطه سرسبز مازندران و گيلان بودند كه بعدها به تهرانكوچيدند وتوانستند مردان نيكنامى را به تاريخ تشيع تحويل دهند كه ما به اختصار و به ترتيب تاريخى از آنهانام مى‏بريم:

1. حاج محسن بن حاج محمد تهرانى (متوفاى 1250 ق).

جد اعلاى شيخ آقا بزرگ است و سلسله نسب خانوادگى وى تا آنجا كه خود نوشته و در نسخه‏اى از كتاب حقاليقين، به‏يادگار مانده چنين است :

«حاج محسن، فرزند حاج محمد تهرانى فرزند ملا على اكبر پسر حاج باقر». (1) .

بازرگانى با فرهنگ و تاجرى ديندار بود، از اقدامات فرهنگى او مى‏توان از افتتاح و تاسيس چاپخانه نام برد كهبراى‏نخستين بار به همت او و به يارى منوچهرخان معتمد الدوله گرجى در ايران بنا نهاده شد. (2) .

2. ملا محمد رضا تهرانى (متوفاى 1275 ق).

پدر بزرگ شيخ است، نخست‏به تجارت و بازرگانى اشتغال داشت كه پس از چندى تجارت را كنار گذاشت وبراى تحصيل‏علوم ومعارف اسلامى به حوزه علميه نجف اشرف شتافت. پس از آن كه در علوم ادبى و فقه و اصولتبحرى يافت‏به تهران‏بازگشت. بعد از آن كه پدرش حاج محسن، دار فانى را وداع گفت ملا محمد رضا، ناچار بهتغيير برنامه روزانه شد، نصفى از روز رادر بازار با تجارت و نصفى ديگر را در حلقه‏هاى درس و بحث‏سپرىمى‏ساخت تا اين كه در محرم 1275 براى هميشه چشم ازجهان فانى پوشيد و به سراى باقى پيوست.

ملا محمد رضا تهرانى علاوه بر دهها كتاب نفيس اسلامى كه آنها را به دست‏خود و با خط زيبايى استنساخ كردهبود، دوفرزند فاضل نيز ازخود به يادگار گذاشت، پسر بزرگتر حاج على نام داشت كه خدا را عبدى صالح ومؤمنى نيكوكار بود تا در سال‏1324 ق در گذشت و پيكرش درگورستان معروف نجف، وادى السلام در كنارپدرش به خاك سپرده شد و پسر ديگر حاج‏حبيب الله نام داشت كه در سال 1361 ق در نجف وفات يافت و درجوار پدر و برادرش در وادى السلام دفن شد. ملا محمدرضا تهرانى پسر كوچكترى نيز داشت كه محمد حسنناميده مى‏شد. اين فرزند در بهار زندگانى و در دوران جوانى، در آب افتادو غرق شد. اين فاجعه كه فرق فرزندىبرومند را براى هميشه به دنبال داشت، دل پدر را گداخت تا آنجا كه ملا محمد رضاتهرانى را واداشت تا سوگسروده‏اى را، در فراق فرزند جوانش چنين بسرايد :

چون شدى غرقه همان به كه به تقليد تومن.

ديده دريا كنم و رخت‏به آنجا فكنم (3) .

3. حاج على تهرانى (1250 - 1324 ق).

پدر شيخ آقا بزرگ است از آثار او كتابى را به نام «تاريخ الدخانيه‏» در تاريخ تحريم تنباكو توسط ميرزاى بزرگشيرازى، نام‏مى‏برند كه به زبان فارسى نوشته شده است (4) و در فضل و بزرگى او همين بس كه فرزندىفرهيخته و بسيار تاثير گذار درتاريخ اسلام و تشيع را تربيت كرد كه هم اينك همان فرزند فرزانه و بافضيلت،آبروى فرهنگ اسلام و ايران شمرده مى‏شود وهمو است كه اكنون قهرمان اين اوراق و كيمياى اين كتاب است وحال كه اين ناچيز با آثار او بيشتر از پيش انس و الفتى دارد ازتلاشهاى طاقت فرساى او و كارهايش كه هر كداممرد افكن و توان فرسا مى‏نمايد، شگفت زده مى‏شود و بى اختيار قلم دردستش مى‏لرزد.

مادر

بى گمان بيشترين سهم را در تربيت و تشكل شخصيت‏شيخ آقا بزرگ، مادر بزرگوارش داشته است و شيخنغمه‏هاى‏نخستين زندگى و سرود سبز بودن را پيش از همه و بيشتر از همه از او شنيده است و روايت رشد ورويش را نخست از مسندروح نواز مادر آموخته و درايت دين و دانش را قبل از همه در دفتر مهر و محبت مادرديده است و حديث اخلاق و ايمان راهمراه با اسناد محكم اخلاص و عشق، در مكتب مهرافروز مادر خوانده است.اما با اين همه در تاريخ چنان كه بايد و شايد ازمادر شيخ اثر يا سخنى نمانده است تنها اين مقدار اندك رانوشته‏اند كه مادرش زنى بود باورمند و نيكوكردار كه از سادات علوى‏محسوب مى‏گشت و با نام «آسيه بيگم‏»خوانده مى‏شد و دختر حاج اسدالله، مشهور به «حاج سيد عطار تهرانى‏» بود، (5) گفتنى‏است كه جلال آل احمدنويسنده پر آوازه ايران نيز از طرف مادر خويشاوندى نزديكى با شيخ آقا بزرگ تهرانى داشت و شيخ آقابزرگ،دائى مادر جلال بود (6) .

ميلاد سبز

1293 سال قمرى از هجرت رسول راستيها و پيام آور پاكيها حضرت محمد مصطفى مى‏گذشت. درست‏يكهفته به‏سالگشت ميلاد بزرگترين مولد آفرينش مانده بود كه مسلمانان در تدارك آن روز بزرگ (17 ربيع الاول)بودند در خانواده حاج‏ملا على تهرانى علاوه برجشن ميلاد حال وهواى ديگرى حاكم بود آنها از اينكه مى‏ديدندكودكشان همزمان با روزهاى آن‏ميلاد مقدس، تولد خواهد يافت‏بسيار شاد و خوشنود بودند در انتظار كودكىكه تازه مى‏خواست قدم به گلشن زندگى گذارد،لحظه شمارى مى‏كردند.

بالاخره وقت موعود فرا رسيد و از لطف خدا، حاج ملا على، صاحب پسرى سالم و كامل گشت و اين زمانى بودكه تقويم‏تاريخ، درست‏شب پنجشنبه يازدهم ربيع الاول، (ربيع المولود) بهار نخستين و ماه ميلاد را نشاد مى‏داد.

صبح آن شب شيرين و به ياد ماندنى، سخنى كه در خانه حاج ملا على واقع در كوى پامنار تهران، بر سرزبانهابود، صحبت‏از ميهمان تازه وارد و مولود پامنار بود. آن نوزاد «محمد حسن‏» ناميده شد. پدر خواست تا با اين نام،اسم جدش حاج محسن رازنده نگهدارد اما تقارن اين تولد با ماه ربيع المولود بيشتر از هرچيز ديگرى برايشجالب و جذاب مى‏نمود و به همين سبب‏كلمه مقدس محمد را پيشوند اسم جدش ساخت و فرزندش رامحمدحسن ناميد (7) .

اما از آنجا كه در ميان تهرانى‏ها از دير باز عادت چنين بود كه پسرى را به نام جد بزرگ خانواده و به اسم «آقابزرگ‏» صداكنند (8) ، محمد محسن، مولود ماه ميلاد هم به همين ترتيب آقا بزرگ خوانده شد. تو گويى خانوادهملا على تهرانى‏نمى‏توانست از اين قاعده و عادت، مستثنى باشد با اين تفاوت كه آقا بزرگ اين دفتر به راستى«آقايى بزرگ‏» شد و با همين نام‏شهره آفاق گشت.

در گلشن قرآن

مولد پامنار از همان روزهاى نخستين حيات با سرچشمه زلال نور آشنا شد. وى در حالى كه تنها چهار يانج‏بهار از آغازسبز زندگى را پشت‏سر مى‏گذاشت دل پاك و جان تشنه‏اش را هر روز با قرآن و آوازهاى آهنگين وروح نواز آن جلا مى‏داد او هربامداد ترد بانويى كه در آموزش قرآن به كودكان شناخته شده بود، مى‏رفت و همهروزه سرود سبز زندگى را با خواندن آيات‏الهى ترنم وتهجى مى‏كرد. متاسفانه تاريخ اسم زن يا زنانى را كه مولودپامنار قرآن را پيش آنها آموخت، فراموش كرده است وبه همين علت از نخستين آموزگاران آقا بزرگ در تاريخحتى نامى هم نماده است. تنها همين قدر نوشته‏اند كه او قرآن را پيش‏برخى از زنان خانواده‏اش خواند و در سن7 سالگى (1300 ق) در محله خود، پامنار به مكتب رفت و در مكتبهاى اين محله‏مقدارى فارسى و ديوان شعرخواند، آنگاه پاره‏اى از علوم دينى و حساب بيآموخت (9) .

روحانى ده ساله

فرزند ملا على تهرانى كم كم داشت‏بزرگ مى‏شد. تازه تنها ده سال از عمرش مى‏گذشت اما او در اين مدتبخوبى توانسته‏بود استعدادهاى نهفته‏اش را شكوفا سازد و با آموختن قرآن و زبان فارسى، رويش و رشادت را بهروايت نشيند.

و پدر كه اين همه را در طول ده سال ديده بود دلش مى‏خواست فرزندش را هر چه بيشتر و بهتر تشويق كند واو را بيشتر ازپيش به تحصيل علم و كمال راغب سازد بهترآن ديد كه براى همين منظور مجلسى ترتيب دهد وپسرش را ملبس به لباس‏دانش ودين سازد. استاد محمد رضا حكيمى گزارشى از آن محفل معنوى و مجلسباصفا را چنين بدست مى‏دهد :

«وى چون 10 ساله شد (1303 ق) پدرش مجلسى ترتيب داد، با حضور جمعى از روحانيون آن‏روزگار تهران، و دراين محفل معنوى، وى لباس روحانيت پوشيد و عمامه بر سر گذارد. حاضران به اوتبريك گفتند و خواستند تاخواندن «جامع المقدمات‏» را بياغازد. پس از پوشيدن لباس روحانى وى را باافزودن كلمه شيخ (كلمه‏اى كه براىروحانيون، هم عنوان است و هم احترام) بر سرنامش، «شيخ آقابزرگ‏» خواندند.» (10) .

دوازده سال در حوزه تهران

شيخ آقا بزرگ تهرانى از سال 1303 ق كه معمم شد، تا سال 1315 ق در تهران سكونت داشت. نخست مراحلمقدماتى رادر مدرسه دانگى آغاز كرد و در مدرسه پامنار و سپس در مدرسه فخريه (مروى) پى گرفت. او درعرض اين دوازده سال توانست‏علوم و فنون مختلفى چون : ادبيات، منطق، تجويد قرآن، فقه، اصول، خط نسخ ونستعليق را بيآموزد. او درحلقه درس و بحث‏آموزگاران و استادان بزرگوارى كه شمارش نامشان به بيش از دهاستاد مى‏رسد شركت جست و از خرمن دانش و تجربه آنان،خوشه‏چينى‏ها كرد.

ما در فصل جداگانه‏اى كه پس از اين از استادان شيخ سخن خواهيم از آموزگاران مقدماتى شيخ هم ساد كردىخواهيم‏داشت. در اينجا گفتنى است كه شيخ در اين دوران كه معمولا دوره مقدماتى شمرده مى‏شود به جزتحصيل و تكميل معلومات‏كارها و اقدام‏هاى جالبى هم داشته است كه از آن ميان استنساخ چندين نسخه ازكتابهاى معتبر و . . . جالب تر است كه برخى‏از آنها امروزه زينت‏بخش بعضى كتابخانه‏ها و گنجينه‏هاست و هريك حاكى از سليقه و خط زيباى او، و مهم تر از همه بيانگرتلاش و تكاپوى او، حتى در روزگار نوجوانى و جوانى ونشان دهنده اين است كه شيخ از همان گامهاى نخست راهش را انتخاب‏كرده بود و به كتاب و قلم، علاقه ويژه‏اىداشت، نويسندگى و احياى متون و ميراث علمى و فرهنگى را وظيفه دينى و رسالت‏فرهنگى خويش مى‏دانست (11) .

حديث هجرت

در سال 1313 ق براى نخستين بار شيخ آقا بزرگ سفرى به كشور عراق آغاز كرد. مدت زمان اين سفر كه شيخبه همراهى‏برادر به زيارت عتبات رفت معلوم نيست. همين مقدار نوشته‏اند كه هدف شيخ از اين سفر، زيارتآستان امامان معصوم عليهم‏السلام در شهرهاى زيارتى عراق : نجف، كربلا، كاظمين و سامراء بود اما بى گمانحوزه‏ها و حلقه‏هاى بحث و درسى كه در اين‏شهرهاى مقدس بويژه در نجف اشرف، تشكيل مى‏شد از چشمهاىتيز بين شيخ دور نبود. آن چنانكه وى را مجذوب و شيفته‏خود ساخته، بى قرارش كردند.

شيخ از اين سفر زيارتى به تهران بازگشت اما توگويى دلش را درنجف اشرف جا گذاشته بود. او مثل تشنه‏اىمى‏ماند كه تاسرچشمه پيش رفته اما تشنه‏تر از پيش بازگشته است هر روز كه مى‏گذشت آتش اشتياقش بيشتراز پيش زبانه مى‏كشيد دوسال از اين فراق و هجران سپرى گشت و شيخ در حالى كه تنها بيست و دو بهار ازعمرش را پشت‏سر مى‏گذاشت‏براى هميشه‏راه عراق را در پيش گرفت. تقويم تاريخ سال 1315 ق را نشان مى‏دادكه شيخ وارد عراق شد. نخست دل به ديار دليرمردان‏تاريخ، كربلاى ثارالله برد تا در روز نيمه شعبان براى زيارتمخصوص امام حسين‏عليه السلام كه دراعمال آن روز (روز ميلاد امام‏مهدى(عج) ) وارد شده است در كربلا و درحريم حريت و حماسه‏هاى جاويد باشد. و با همت جستن از تربت پاك «همت‏آفرينان و حماسه گستران‏» (12) راهنجف را براى دانش اندوزى و كمال جويى در پيش گيرد. شيخ پس از آن كه چند صباحى را درشهر كربلا،بازيارت و عبادت گذراند. روز چهارشنبه 17 شعبان همان سال وارد نجف گشت تا در سايه سار آستان قدى علوى،از چشمه‏هاى جارى علم و حكمت‏سيراب گردد همان علم و حكمتى كه شهرش و زادگاهش رسول خدا(ص) ودروازه ومرزبانش على مرتضى عليه السلام است. چنان كه حكيم ابوالقاسم فردوسى مى‏گويد :

درست اين سخن گفت پيغنبر است.

كه من شهر علمم على هم در است.

اينك او به دروازه مدينة العلم پيامبرصلى الله عليه وآله راه يافته بود و خدا را از اينكه او را به مراد دل رسانيدهبود بسيار شاكر و سپاس گوبود.

پى‏نوشتها:

1) الذريعه الى تصانيف الشيعه، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج 9، جزء اول، ص 145.

2) الذريعه، ج 9، ص 145; دائرة المعارف بزرگ اسلامى، بكوشش گروهى از پژوهشگران، ج اول، ص 455، درآنجا از پدر حاج محسن‏به اسم على اكبر نام بردند كه اشتباه است و درست همان است كه خود نوشته است.يعنى حاج محمد تهرانى.

3) الكرام البرره فى القرن الثالث‏بعد العشره، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج 2، ص 563.

4) الذريعه، ج 3، 252; مكارم الآثار، ج 4، ص 1356.

5) شيخ الباحثين، عبدالرحيم محمد على، ص 14.

6) دائرة المعارف تشيع، ج اول، ص 141، زير مدخل «آل احمد».

7) طبقات اعلام الشيعه، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج اول، مقدمه.

8) همان، در آنجا اضافه مى‏كند كه اين رسم و عادت در مورد فرزندان ديگر هم به كار برده مى‏شد به اين ترتيبپسرى كه به اسم جدنزديك (پدر پدر) ناميده مى‏شد «آقا كوچك‏» و دخترانى كه به ترتيب به اسم جده بزرگ ومادر بزرگ ناميده مى‏شدند، «خانم بزرگ‏» و«خانم كوچك‏» خوانده مى‏شدند.

9) شيخ آقا بزرگ تهرانى، استاد محمد رضا حكيمى، ص 14.

10) همان، ص 4.

11) طبقات اعلام الشيعه، ج اول (القرن الرابع)، مقدمه; دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج اول، ص 455، زيرمدخل آقا بزرگ تهرانى;الذريعه الى تصانيف الشيعه، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج 20، مقدمه.

12) اين عبارت را از استاد بزرگوار جناب محمد رضا حكيمى وام گرفته‏ايم.