مـحـمـد بن الحسن الصفار, عن عبداللّه بن المنبه , عن حسين بن علوان , عن عمروبن خالد, عن زيـدبـن عـلـى , عـن ابيه , عن آبائه ـ عليهم السلام ـ قال : قال رسول اللّه (ص ): للشهيد سبع خصال من اللّه : اول قطرة من دمه مغفور له كل ذنب , و الثانية : يقع راسه فى حجر زوجتيه من الحور العين , و تمسحان الغبار عن وجهه , تقولان مرحبا بك , و يقول هومثل ذلك لهما, والثالثة : تكسى من كسوة الـجـنـة , والـرابـعة : يبتدره خزنة الجنة بكل ريح طيبة ايهم ياخذه معه , والخامسة ان يرى منزلته , والـسادسة : يقال لروحه اسرح فى الجنة حيث شئت , والسابعة ان ينظر فى وجه اللّه وانها لراحة لكل نبى و شهيد ((994)) . آنگاه آن نويسنده كتاب سيره و قيام زيد بن على مى افزايد:. ((نـتـيـجـه اى كـه از بـررسى و سنجش اخبار مشترك منقول در جوامع حديثى ما و مسند ـ كه بـه پـاره اى از آنـهـا در صـفـحـات اخـيـر اشـارت رفت ـ عايد مى گردد, اينكه قول كسانى را كه نسبت مسند را به حضرت زيد يكسره رد مى كنند, مردود مى سازد بلكه به ما مجال مى دهد تاآنچه از مسند را موافق مى يابيم درست بدانيم , و آنچه نزديك است نزديك و آنچه مخالف است غير سليم النقل تلقى كنيم , كه سبب آن يا تقيه از جانب حضرت زيد ويا كذب روات بوده است )) ((995)) . وى مضمون اين نتيجه گيرى را در جايى ديگر هم تكرار مى كند و مى نويسد:. ((قـول كـسـانـى كه نسبت مسند يا مجموع را به حضرت زيد يكسره رد مى كنند, مقبول نيست و چنانكه ديديم پاره اى از احاديث مندرج در مسند, در جوامع حديثى ما نيز آمده است بنابراين طعن بر پاره اى از مرويات مسند وارد است نه بر تمامت آن )) ((996)) . در ادامه اين بحث بيان دو نكته سودمند تواند بود:. الف ـ در جاى جاى مسند, ابوخالد واسطى به راى و فتواى زيد اشاره مى كند همچنان كه پيش از ايـن گـفـتـه شـد, بسيارى از اين اظهار نظرها در پاسخ پرسشهاى ابوخالد بوده است نكته باريك ايـنـكه , آنچه را كه درمسند به نام راى و فتواى زيد مى شناسند, مى تواند خود حديثى مرسل باشد كـه زنجيره اسنادش يادنشده است بنابراين , در اينگونه جاها بايد نهايت باريك بينى و احتياط را به كار گرفت چنانكه در ((كتاب الجنايز)) باب ((المراة تغسل زوجها)) آمده :. (( و قال زيدبن على (ع ): اذا مات الرجل مع النسا وليس فيهن امراته ولا ذات رحم محرم من نسائه وزرنـه [كـذا ] الـى الـركبتين و صببن عليه الما صبا ولا يمسسنه بايديهن ولا ينظرن الى عورته و يطهرنه )) ((997)) . ايـن مـطـلـب با تغييرى اندك , به صورت حديثى مسند, از طريق زيد از پدرانش دوبار در تهذيب الاحكام ويك بار در استبصار درج گرديده متنى كه در استبصار نقل شده , چنين است :. سـعـد بـن عبداللّه عن ابى الجوزا المنبه بن عبداللّه عن الحسين بن علوان عن عمروبن خالد عن زيـدبـن عـلـى عن آبائه عن على ـ عليهم السلام ـ قال : ((اذا مات الرجل فى السفر مع النسا, ليس فـيهن امراته ولا ذومحرم من نسائه , قال : يؤزرنه الى الركبتين و يصببن عليه الما صبا و لا ينظرن الى عورته ولا يلمسنه بايديهن و يطهرنه )) ((998)) . ب ـ پـاره اى از احـاديـثـى كـه از زيـد شهيد نقل شده , با مذهب اماميه مخالف وبا مذهب سنيان هـمـاهـنـگ اسـت ((999)) و ايـن بـا اقـرار واعتراف زيد برامامت امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ سازگارى ندارد مامقانى در تنقيح المقال در صدد يافتن علت اين امر بر آمده ,مى نويسد:. ((به هنگامى كه زيد به امامت صادقين ـ عليهماالسلام ـ اعتقاد دارد, پس اين فتواهاى غريب و بلكه بيشتر موافق عامه چيست ؟
فاضل مجلسى (ره ) گفته : غالب اخبار او موافق عامه است و سبب اين يـا تـقـيـه از سـوى زيـد باشد يا دروغ بستن حسين بن علوان و عمروبن خالدبراو محقق وحيد [ بـهـبـهـانى ] پس از نقل اين مطلب گفته : شايد قول نخست درست تر باشد,زيرا تا سرگرم شدن امويان به عباسيان , اهل بيت را توانايى اظهار حق نبود و زيد هر چنددر وقت خروج تقيه را به يكسو نـهاد, اما شايد بتوان گفت : گاه آن را مصلحت مى ديده ياآنكه اين روايات پيش از خروج او صادر شده است )) ((1000)) . بـنابراين ظاهرا حضرت زيد, با آنكه نظرش بر قيام بود, پيش از آنكه آمادگيش بدان پايه رسد كه بـتواندخروج كند وبى پروا به اشاعه مذهب حق و امر به معروف و نهى از منكر بپردازد, در موردى كـه لازم مى آمد, اصل تقيه را مراعات مى كرده , چنانكه بر خلاف اعتقاد خود, هشام بن عبدالملك را((اميرالمؤمنين )) خطاب كرده است ((1001)) اين از يك سو, از سوى ديگر مى دانيم ياران زيد از پـيـروان هـمـه فـرقه هاى اسلامى تركيب يافته بودند در نتيجه همانطور كه مرحوم دكتر حسين كريمان گفته :. ((ظاهرا اين تصور را روى در صواب است كه در محضر حضرت زيد مسايلى مطرح مى گرديد واز ايـشـان پـاسـخ خواسته مى شد پاسخ بايد چنان باشد كه به حسن اعتقاد پيروان كه از اهل سنت و خارجيان و مرجئه و معتزله و شيعه تركيب يافته بودند, لطمه نزند چون كارى عظيم در پيش بود: بـرانداختن حكومت غاصبانه و جابرانه امويان و برقرار كردن حكومت حق وعدالت بنابراين وحدت بايد ميان اصحاب محفوظ بماند تا پراكنده نشوند)) ((1002)) . بخش هفتم .
مسند حميدى .
آشنايى با مؤلف .
ابـوبـكـر عـبـداللّه بـن زبير حميدى اسدى , اصل ونسبش از شهر مكه بود وى به حميدبن اسامه , خـانـدانـى ازتيره بنى اسدبن عبدالعزى بن قصى (يعنى : همان تيره اى كه خويشاوند ام المومنين خديجه كبرى مى باشند) منسوب است نام آورترين استادانش يكى سفيان بن عيينه و ديگرى محمد بن ادريس شافعى است نوشته اند: نزديك بيست سال شاگرد وهمنشين سفيان بن عيينه بوده واز او دهـهـا هـزارحـديـث شـنـيـده وبه خاطر سپرده , از همين رو او را رئيس شاگردان ابن عيينه دانـسـته اند فقه را از شافعى بياموخت و در سفر شافعى به مصر همراهش گشت و تا گاه وفات او در آنجابماند واستاد خود راهمراهى كرد پس از درگذشت شافعى , خود را مهيا ساخت تا بركرسى درس او بـنـشـيند, اما رقيبان او را ازرسيدن به اين مقصود باز داشتند پس از آن به مسقط الراس خويش , يعنى مكه بازگشت و در سال 219ق / 834 م چشم از جهان بربست . بـسـيـارى از دانـايان و محدثان اهل سنت نزد او شاگردى كرده واز او حديث نقل كرده اند از آن جمله مى توان از بخارى , ذهلى , ابوزرعه رازى , ابوحاتم رازى و بشربن موسى اسدى نام برد بخارى دركـتـابـهـايـش در 75 جا از او حديث نقل كرده كه در 23 مورد آن بى واسطه و در بقيه موارد با واسطه ديگران روايت كرده است مسلم نيز در مقدمه كتابش از او نام مى برد ((1003)) . مـحـدثـان , رجال شناسان و شرح حال نگاران اهل سنت عموما دانش و منش او را ستوده و وى را مـحـدثـى قـابـل اعـتماد شمرده اند حاكم نيشابورى , حميدى را مفتى مردم مكه و محدث ايشان دانـسـتـه وگـفته : ((او درحديث براى مردم حجاز نظير احمدبن حنبل براى مردم عراق است )) ((1004)) هـمـو گـويـد: ((بخارى از فرطاعتماد به حميدى هرگاه حديثى را نزد او مى يافت , از مـراجـعـه بـه ديـگران احساس بى نيازى مى كرد)) ((1005)) و ((حبيب الرحمن اعظمى )) مصحح مسند حميدى گويد: ((براى حميدى همين شرافت بس كه در سماع حديث از ابن عيينه , همراه شافعى و در عرصه فقه و حديث استاد بخارى بوده است )) ((1006)) . در كـنـار اين ستايش ها حكاياتى نيز به چشم مى خورد كه از وى چهره اى متعصب , جسور, تندخو وبدزبان ترسيم مى كند از جمله نوشته اند: چون شافعى بيمار شد, دوتن از شاگردانش به نامهاى ابـن عبدالحكم و بويطى درباره تصدى كرسى درس او باهم به نزاع پرداخته و هر يك خود را براى نـشـستن به جاى استاد از ديگرى شايسته تر مى ديد حميدى كه در آن روزگار در مصر بود, بيامد واز زبان شافعى گفت : هيچ كس از بويطى براى جانشينى من سزاوارتر نيست , زيرا درميان يارانم آگـاهـتـر از او وجـود نداردابن عبدالحكم بدو گفت : دروغ مى گويى حميدى در پاسخ گفت : خـودت و پـدر و مادرت دروغ مى گوييد ((1007)) ديگر آنكه مى گويند: نسبت به فقيهان مكتب عـراق , يـعـنـى راى گرايان پيرو ابوحنيفه , بدبين بودواز جسارت و بدزبانى نسبت به آنان پروايى نـداشت همين خصلت است كه حبيب الرحمن اعظمى محدث ديار هند را واداشته تا در پيشگفتار خـود بـر مسند حميدى به انتقاد از او پردازد واين رفتارها رامغاير با مقام علمى و دينى او قلمداد كند ((1008)) . حميدى با امام ابوابراهيم موسى بن جعفر ملقب به كاظم (128 ـ 183 ه ) و امام ابوالحسن على بن موسى ملقب به رضا (148 ـ 203 ه ) و امام ابوجعفر محمد بن على ملقب به تقى وجواد (195 ـ 220 هـ )مـعـاصـر بوده , ولى گويا نزد هيچ يك از اين سه پيشواى معصوم ـ عليهم السلام ـ شاگردى نـكـرده واز ايـن سرچشمه هاى زلال معرفت جرعه اى ننوشيده است , زيرا تا جايى كه نگارنده تتبع كـرد, هيچ يك ازرجال شناسان و شرح حال نگاران , از آن امامان در زمره استادان او ياد نكرده اند با نـگـريـسـتـن در سـلـسـلـه سـنـد احـاديـث مـسـنـد وى , بـويـژه بخش مربوط به احاديث امام عـلـى بـن ابى طالب ((1009)) , اين مطلب روشن مى شود كه حميدى از طريق اهل بيت (ع ) حديثى روايـت نكرده است در همين جا اين نكته را هم بايد افزود كه در كتابهاى رجالى شيعه نامى از اين مـحدث به ميان نيامده , از اين جا دانسته مى شود كه درجوامع حديث شيعه , حديثى از اين شخص روايت نشده , به عبارت ديگر, نام اين شخص در زنجيره سند روايتى از روايات شيعه وجود ندارد. تصحيح وانتشار مسند حميدى :.
در ميان نخستين مسندهايى كه تاليف شده , مسند حميدى اين امتياز را دارد كه نسخه هايى چند ازدسـتـنـوشـتـه هـايش تاكنون باقى مانده و ((حبيب الرحمن اعظمى )) اين توفيق را يافته تا اين دسـتنوشته ها را به دست آورد و بر پايه آنها مسند يادشده را تصحيح وبه جويندگان دانش عرضه بدارد داستان تصحيح وانتشار كتاب مورد گفتگو از زبان مصحح آن چنين است :. ((همواره نام مسندها را از زبان عالمان مى شنيديم و در كتابها مى خوانديم اما دستيابى به خود آن كـتـابـهـا براى هريك از اهل دانش به آسانى ميسر نبود, تا اينكه خداوند به گردانندگان موسسه ((دايـرة الـمـعـارف العثمانيه )) در حيدرآباد هندوستان اين توفيق را داد كه در سال 1321 ه براى نخستين بار مسند ابى داوود طيالسى را منتشر سازند من ازهمان سالهاآرزو مى كردم كه اى كاش خـداونـد يـكـى از اهل دانش را موفق بدارد تا ساير مسندها را درگنجينه هاى كتاب بجويد و در صـورت دسـتـيـابى به هريك از آنها, براى تصحيح و نشر آن دامن همت برميان بندد زيرا اين كار خدمتى فراموش نشدنى و منتى برگردن اهل علم است و افزون برآن نيكو دفاعى است از مصنفان صحاح در برابر دشمنان سنت كه گفته اند:مؤلفان صحاح احاديث كتابهاى خويش را خود ساخته و پـرداخـته اند من اين آرزو را در دل پرورانده و پيوسته در برابر ديدگانم بود, تا آنكه در كتابخانه دارالـعـلـوم در ديوبند ((1010)) هندوستان به دستنوشته اى از مسند حميدى برخوردم خوشحال شـدم و خـداى مـتـعال راسپاس گزاردم پس از آن فهرست كتابخانه هاى عمومى هند و فهرست كـتـابـخـانـه خديويه راورق زدم تا شايد در يكى از آنها نسخه ديگرى از اين كتاب را بيابم , ولى به مـقـصود خوددست نيافتم در دسامبر 1958 ميلادى برايم مسافرتى به حيدرآباد پيش آمد دراين سـفـرمـوفـق شـدم از كـتـابـخانه سعيديه كه گنجينه اى از دستنوشته هاى نفيس است , ديدار كنم دراين كتابخانه به نسخه ديگرى از مسند مورد نظر دست يافتم و از آن هنگام عزم خود راجزم كـردم تـا كتاب ياد شده را تصحيح كرده وبرآن تعليقه بنگارم از بخت خوش , اين خبر به بنيانگذار انـجـمـن عـلمى در كراچى , مرد بسيار فاضل ((حضرت مولانا محمد بن موسى ميان )) رسيد در نتيجه به من نامه اى نوشت و مرا سخت تشويق كرد تا به اين كار اقدام كرده وآن را به پايان رسانم او از سـر بـزرگـوارى از من اجازه خواست تانشر مسند حميدى رادرزمره كارهاى آن انجمن علمى قرار دهد در نتيجه آستين همت را بالا زده و دوباره به حيدرآباد سفر كردم تا آن دو نسخه را با هم مـقـابـلـه كـنـم ايـن بـار خداوند برمن منت نهاد و دركتابخانه دانشگاه عثمانيه به نسخه سومى دسـتـرسى پيدا كردم ... بنابراين اساس كار خود رادر تصحيح اين مسند براين سه نسخه نهادم ...)) ((1011)) . در ايـنـجـا خوب است به تاريخ كتابت اين دستنوشته ها اشارتى بشود كهنترين اين دستنوشته ها, نسخه كتابخانه دانشگاه عثمانيه است كه به شهادت مهر تملكى كه برآن ضرب شده , پيش از سال 1159هـجـرى استنساخ گرديده ((1012)) نسخه كتابخانه سعيديه در سال 1311 هجرى و نسخه ديـوبـنـد در سال1324 هجرى و گويا از روى همان نسخه سعيديه ((1013)) نسخه بردارى شده است در خلال چاپ كتاب نيز عكسى از نسخه موجود در كتابخانه ظاهريه دمشق به دست مصحح رسيده كه از آن هم تا حد امكان در ادامه كار بهره برده است ((1014)) . نـسـخـه اخـيـر نـسبت به سه نسخه پيشين , از نفاست و اعتبار بيشترى برخوردار است زيرا اولا, صـورت سـماع چند تن از عالمان و محدثان از جمله ابن عماد و ابن تيميه در آغاز و انجام آن نقش بسته ثانيا, آن نسخه از موقوفات ((ابن زكنون حنبلى )) (د 837 ق ) صاحب كتاب الكواكب الدرارى و شـرح آن مـى بـاشـد ((1015)) ثـالـثـا, كـهنترين نسخه از مسند حميدى است كه تاكنون يافت شده است بنابه اظهار فؤاد سزگين تاريخ نگارش اين نسخه سال 689 ه مى باشد ((1016)) . كارهايى كه مصحح روى اين مسند انجام داده است . 1ـ هـريـك از احـاديـث كـتـاب را در ديـگر مجموعه هاى حديث جستجو كرده وجاى آن را درآن مجموعه هانشان داده است . 2ـ هرجا كه به نظر وى لازم آمده , به شرح واژه ها ى نامانوس و بيان مفاهيم مشكل پرداخته است . 3ـ فهرستى از احاديث بر پايه ابواب فقه ترتيب داده تا پژوهنده به آسانى به مطلوب خود دست يابد . 4ـ فـهـرسـتـى از نام مكانها و اشخاصى كه در متن احاديث ذكرشان به ميان آمده عرضه داشته , دراين فهرست از آوردن نام رجال زنجيره سند خوددارى كرده است . 5ـ احاديث را از آغاز تا انجام كتاب شماره گذارى كرده و در فهرستهاى مذكور به اين ارقام ارجاع مى دهد ((1017)) . راويان مسند حميدى .
مـسـنـد حـمـيـدى را افـراد زيـر يـكـى پس از ديگرى روايت كرده و دست به دست به نسلهاى بعدى سپرده اند:. 1ـ از خـود مـولـف كـسـان مـتـعددى آن را سماع و روايت كرده اند كه از جمله يكى ابواسماعيل سلمى ترمذى (د 280 ق ) وديگرى بشربن موسى اسدى بغدادى (د 288 ق ) است ((1018)) . گفتنى است مسندى كه از حميدى امروزه در دسترس ماست , همين روايت بشربن موسى است اما ازروايت ديگران از اين كتاب تاكنون اثرى به دست نيامده است . 2ـ ايـن مـسند را از بشربن موسى , ابوعلى محمد بن احمد بن حسن معروف به ((ابن صواف )) (د 359 ق )روايت كرده است . 3ـ راوى كـتـاب مـزبـور از ابن صواف , عبدالغفاربن محمد مشهور به ابوطاهر مؤدب (د 428 ق ) مى باشد. 4ـ پس از ابوطاهر مؤدب , نوبت روايت كتاب به محمد بن احمد معروف به ابومنصور خياط (د 499 ق )مى رسد. 5ـ اين مجموعه را از ابومنصور خياط دو تن روايت كرده اند يكى ابوالحسن سعداللّه بن نصر معروف بـه ((ابـن الـدجـاجـى )) و ((ابـن الـحيوانى )) (د 564 ق ) و ديگرى ابوالمعالى احمدبن عبدالغنى باجسرايى (د 563ق ). 6ـ تـقـى الـديـن ابـومـحـمـد مـقـدسى جماعيلى (د 600 ق ) مسند مزبور را از آن دو تن سماع و روايت كرده است . افـزون بـر ابومحمد مقدسى , ابوعبداللّه محمد بن عماد حرانى (د 632 ق ) نيز اين مسند را تنها از طـريـق ابـن الدجاجى سعداللّه بن نصر روايت كرده بايد دانست : نسخه هايى كه ازاين كتاب وجود دارد و اسـاس چـاپ آن قـرار گرفته , تركيبى است از روايت اين دو تن به اين معنا كه دو بخش از بخشهاى ده يا يازده گانه كتاب سماع ابن عماد حرانى و ساير بخشهاى آن سماع ابومحمد مقدسى است . مصحح كتاب پس از گزارش پاره اى از احوال راويان اين مسند گويد:. ((از شواهد صحت انتساب نسخه هاى موجود به مولف , يكى اين است كه احاديث اين نسخه ها كاملا بـا مـنـقـولات ابـن حجر از مسند حميدى در فتح البارى موافقت دارد و اگر درپاره اى از موارد اختلافى به چشم مى خورد,آن اختلاف اندك و از قبيل اختلاف نسخ است )) ((1019)) . شمار احاديث مسندحميدى وپاره اى آگاهى هاى ديگر در آن باره .
مـسـنـد حـميدى در بردارنده 1300 حديث است كه بخش عمده آنها احاديث مرفوع و اندكى هم احاديث موقوف و مقطوع (سخنان و آثار صحابه و تابعان ) مى باشد ((1020)) . ايـن احـاديـث از 180 تـن صـحابى نقل شده كه از اين تعداد 32 تن زن و بقيه مرد هستند دراين ميان بالاترين رقم حديث از آن ابوهريره مى باشد زيرا دراين كتاب از طريق وى 248 حديث روايت شـده است اينك از چندصحابى معروف , به ترتيب تعداد حديثى كه از ايشان در كتاب مزبور روايت شده , نام برده مى شود:. 1ـ ابوهريره دوسى 248 حديث . 2ـ عايشه همسر رسول خدا: 127 حديث . 3ـ عبداللّه بن عمر بن خطاب : 102 حديث . 4ـ جابربن عبداللّه انصارى : 78 حديث . 5ـ عبداللّه بن عباس : 74 حديث . 6ـ عبداللّه بن مسعود: 42 حديث . 7ـ انس بن مالك : 41 حديث . 8ـ عمر خليفه دوم : 25 حديث . 9ـ امام على بن ابى طالب : 23 حديث . 10ـ ام سلمة همسر رسول خدا: شانزده حديث . 11ـ سعدبن ابى وقاص : پانزده حديث . 12ـ ابوذر غفارى : سيزده حديث . 13ـ ابوبكر نخستين خليفه : هفت حديث . 14ـ ابى بن كعب : شش حديث . 15ـ عمار بن ياسر: پنج حديث . 16ـ سعيد بن زيد: چهار حديث . 17ـ عثمان خليفه سوم : چهار حديث . 18ـ زبير بن عوام : چهار حديث . 19ـ عبدالرحمن بن عوف : دو حديث . 20ـ ابى عبيده جراح : يك حديث . از دقـت در سـياهه بالا و سنجش آن با شمار احاديث صحابيان ياد شده در مسند احمد كه پس از ايـن خـواهد آمد, روشن مى شود كه مسند مورد بحث تنها بخش بسيار اندكى از مرويات صحابه را در برمى گيرد سياهه زير تعداد احاديث صحابه مورد نظر را در مسند ابن حنبل نشان مى دهد:. 1ـ ابوهريره : 3879 حديث . 2ـ عايشه همسر پيامبر: 2353 حديث . 3ـ عبداللّه بن عمر بن خطاب : 2029 حديث . 4ـ جابربن عبداللّه انصارى : 1162 حديث . 5ـ عبداللّه بن عباس : 1710 حديث . 6ـ عبداللّه بن مسعود: 900 حديث . 7ـ انس بن مالك : 2154 حديث . 8ـ عمر بن خطاب خليفه دوم : 310 حديث . 9ـ امام على بن ابى طالب : 819 حديث . 10ـ ام المومنين ام سلمة : 277 حديث . 11ـ سعد بن ابى وقاص : 186 حديث . 12ـ ابوذرغفارى : 265 حديث . 13ـ ابوبكر نخستين خليفه : 81 حديث . 14ـ ابى بن كعب : 191 حديث . 15ـ عمار بن ياسر: 38 حديث . 16ـ سعيد بن زيد: سى حديث . 17ـ عثمان خليفه سوم : 163 حديث . 18ـ زبيربن عوام : 34 حديث . 19ـ عبدالرحمن بن عوف : 35 حديث . 20ـ ابى عبيده جراح : دوازده حديث . به نظر مى رسد تقديم و تاخير مسانيد صحابه دراين مسند بر پايه افضليت ايشان باشد از همين رو كتاب با احاديث نه تن از ((عشره مبشره )) (به ترتيب : ابوبكر, عمر, عثمان , امام على بن ابى طالب , زبـيـر,عـبـدالـرحمن بن عوف , سعد بن ابى وقاص , سعيد بن زيد, ابى عبيده جراح ) آغاز شده و با احاديث جابربن عبداللّه انصارى پايان پذيرفته است . اگـر تـرتـيـب مسند حميدى را با ترتيب مسند احمد بن حنبل كه آن هم براساس برترى صحابه مرتب شده ,بسنجيم , خواهيم ديد كه جز در مورد عشره مبشره , شباهتى ميان ترتيب اين دو مسند وجـود نـدارد ازايـنـجا دانسته مى شود كه موضوع افضليت صحابه معيارى استوار, قاطع و مسلم ندارد. شـايسته است اين نكته را هم بيفزايم كه از فاطمه زهرا(ع ) دخت گرامى پيامبر و حسن و حسين دو سـرورجوانان اهل بهشت و نيز از طلحة بن عبيداللّه , كه به زعم سنيان يكى از ده تنى است كه بديشان نويدبهشت داده اند, حديثى دراين كتاب به چشم نمى خورد. مناقب اهل بيت در مسند حميدى .
احـاديـثـى كـه گـزارشگر مناقب و فضايل اهل بيت رسالت باشد, در مسند مورد بحث نسبت به سـايـركـتـابهاى حديث ا هل سنت نسبتا اندك است با گشت و گذارى كه نگارنده دراين مسند داشـت , به شش ـهفت فقره حديث دراين باره برخورد كرد برجسته ترين اين احاديث , يكى حديث معروف ((منزلت ))است كه سعيد بن مسيب از سعد بن ابى وقاص روايت كرده ((1021)) و ديگرى حـديثى است درباره دوستى امام على (ع ) كه زربن حبيش از زبان خود آن سرور بيان داشته است آن حـديـث بدين شرح است :زربن حبيش از على بن ابى طالب روايت كند كه : پيامبر با من سخنى در مـيـان نـهـاد و مـرا بـه حـفظ آن سفارش فرمود آن سخن اين است كه ((جز مؤمن ترا دوست نمى دارد و جز منافق با تو دشمنى نمى ورزد)) ((1022)) . يـكـى ديـگر از اين احاديث از زبان صحابيى به نام ابى بكره [ نفيع بن حارث ثقفى ] ((1023)) بيان مـى دارد:پـيامبر را برفراز منبر ديدم كه ((حسن بن على )) همراه او و در كنارش بود او يك بار به مردم مى نگريست ويك بار به حسن و مى گفت : ((اين پسرم آقاست اميد است كه خداوند به دست او ميان دو گروه ازمسلمانان سازش برقرار سازد)) ((1024)) . هـر چند كه اين حديث به ظاهر براى سبط اكبر پيامبر(ص ) مدحتى را بيان مى دارد, ولى لحن آن چـندان اطمينان آور نيست و بيشتر به نظر مى رسد زاده حوادث سياسى پسين باشد تا يك حديث اصـيـل وراستين به گمان نگارنده دور نمى نمايد كه كسانى اين سخن را از زبان پيامبر ساخته و پـرداخـتـه بـاشند تابدان وسيله ((فئه باغيه )) ((1025)) و رهبر آنان معاويه را مومن و پاك اعتقاد جـلـوه دهـنـد ((1026)) البته اگر باتكيه بر قراينى صدور اين سخن از پيامبر مسلم شود, در آن صـورت روشـن است كه پيامبر به همبستگى مسلمانان نظر داشته تا پيراسته دانستن سپاه شام از گـمـراهـى زيـرا در انـديـشـه شـيـعى ميان صلح امام حسن كه ((پرشكوه ترين نرمش قهرمانانه تاريخ )) ((1027)) است و قيام امام حسين تفاوتى در هدف وجود ندارد ودر حقيقت اولى زمينه ساز دومـى وبـه بـيـان كوتاه و گوياى عبدالحسين شرف الدين ((شهادت كربلا پيش ازآنكه حسينى باشد, حسنى بود)) ((1028)) به تعبير ديگر اين دو حركت به منزله دو رويه يك سكه هستند. فهارس مسند حميدى .
كـسى كه با دواوين حديث سروكار دارد, براى رسيدن به مطلوب خويش در آن ديوانها با صعوبت ودشوارى روبه رو مى گردد چه آن كتاب به شيوه مسانيد مرتب شده باشد وچه به صورت معاجم يـاجـوامـع يـاسـنـن از همين رو به فراهم آوردن فهرستهايى علمى براى اين كتابها نياز شديدى احساس مى شود تا بدان وسيله در وقت پژوهندگان به مقدار زيادى صرفه جويى شود. بـراى تدارك اين نياز, ((ابويعلى قويسنى شبراوى )) فهارس علمى جامعى براى مسند مورد بحث تـهـيـه كـرده ((1029)) و بـراى سامان دادن اين فهارس به چاپى كه در ده جز [ و در دو مجلد به كـوشـش حـبيب الرحمن اعظمى ] عرضه شده , تكيه كرده وبه شماره احاديث دراين چاپ ارجاع داده و بـنـابـه گـفته خود,هيچ حديث مرفوع يا موقوفى را از دست ننهاده , خواه آن حديث قولى باشد يا فعلى , تقريرى باشد ياوصفى .... اما فهرستهايى كه براى كتاب مزبور تنظيم كرده , به قرار زير است :. 1ـ فهرستى الفبايى از صحابيانى كه احاديث آنان در كتاب مزبور نقل شده است . 2ـ فهرستى از اطراف ((1030)) احاديث به ترتيب حروف الفبا. 3ـ فهرستى از اطراف آثار به ترتيب حروف الفبا. 4ـ فـهـرسـتى از واژه هاى نامانوس يا كليدى در احاديث و آثار, به گونه اى كه پژوهشگر بتواند با يـادآوردن آن كـلـمه از رهگذر اين فهرست به مطلوب خويش دست يابد در پرداختن اين فهرست ريشه سه حرفى كلمات را در نظر گرفته و آنها را براساس حروف الفبا مرتب ساخته است . 5ـ فهرستى از آيات قرآنى كه دراين مسند به كار رفته است . 6ـ و بالاخره فهرستى از ابيات شعرى ((1031)) . آثار ديگر حميدى .
نـام آورتـريـن اثر حميدى همين مسند است اما گذشته از اين مسند, شرح حال نگاران و فهرست نويسان چند كتاب ديگر هم به وى نسبت داده اند عناوين آن كتابها به قرار زير است :. 1ـ الرد على النعمان . 2ـ كتاب التفسير ((1032)) . 3ـ كتاب الدلايل ((1033)) . مسند حميدى و كتاب المطالب العاليه .
ابـن حـجر عسقلانى كتابى دارد به نام المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية وى در اين كتاب احاديث هشت مسند كامل را, يعنى : مسندهاى حميدى , طيالسى , ابن ابى عمر, مسدد , ابن منيع , ابـن ابـى شـيبه ,عبد بن حميد, ابن ابى اسامة و نيز نيمى از مسند اسحاق بن راهويه را تتبع كرده واحاديث زايد بر كتابهاى ششگانه و مسند احمد را از اين كتابها بيرون كشيده و علاوه بر مسندهاى ياد شده , پاره اى از احاديث مسند ابى يعلى را هم برآنها افزوده و سرانجام احاديث استخراج شده را براساس ابواب فقهى منظم ساخته است . بـراى آگـاهـى بـيشتر از انگيزه , هدف و روش كار ((ابن حجر)) رشته سخن را به دست خودش مـى سپاريم اودر ديباچه كتاب پس از سپاس به درگاه خداوند و تقديم سلام بر پيامبر و خاندان و يارانش مى گويد:. ((اشتغال به دانش , خصوصا اشتغال به حديث نبوى يكى از بهترين طاعات و عبادات است از همين رو عـلـمـاى مـا احاديث پراكنده را گردآورده و براساس مسانيد ياابواب مرتب ساخته اند به نظرم رسيد تمام احاديثى را كه در كتابهاى مختلف بدانها دست يافته ام , دركتاب واحدى فراهم سازم تا دسترسى بدانها براى طالبان آسان گردد اما بعدا از آن تصميم باز گشتم و بهتر ديدم آن بخش از احاديث ((مسانيد)) را كه در ((كتابهاى مشهور)) به چشم نمى خورد, يكجا گرد آورم مقصودم از ((كـتـابـهـاى مشهور)) صحاح ششگانه و مسند احمد واز ((مسانيد)) كتابهايى است كه بر محور صـحـابـيـان تـنـظيم شده اند از ميان مسانيد به هشت مسند كامل دست يافته ام آن هشت مسند عبارتند از:. 1ـ مـسـنـد ابـى داود طـيـالـسـى 2ـ مـسـند حميدى 3ـ مسند ابن ابى عمر 4ـ مسند مسدد 5ـ مـسـنـداحمدبن منيع 6ـ مسند ابى بكر بن ابى شيبه 7ـ مسند عبد بن حميد 8ـ مسند حارث بن ابـى اسـامة افزون بر مسندهاى يادشده , به نسخه كامل مسندهاى ديگرى هم چون مسند بزار,ابى يـعـلـى و طبرانى دسترسى پيدا كردم , اما چون ديدم استادم ابوالحسن هيثمى ((1034)) احاديث افـزون بـر كـتـب ششگانه را از كتابهاى ياد شده و مسند احمد بيرون كشيده وباحذف اسانيد در كتاب ويژه اى مدون ساخته , ((1035)) به خود جرات ندادم در كار اودخالت كنم و تنها آن بخش از احـاديـث مـسـنـد ابـى يعلى را كه او بدان دست نيافته بود,بررسى كردم زيرا او در كتاب خود بر مـخـتـصـر مـسـند ابى يعلى قناعت كرده بود به نسخه هايى ناقص از شمار ديگرى از مسندها هم بـرخـوردم , مـثـل مسند اسحاق بن راهويه كه نيمى از آن به دستم رسيد و مطالب آن را بررسى و بيرون كشيدم ... بر بخشهايى از مسند حسن بن سفيان , محمدبن هشام سدوسى , محمد بن هارون رويـانى , هيثم بن كليب و ديگران هم دسترسى پيدا كردم اما چيزى از آنها يادداشت نكرده ام شايد زمـانـى كـه بـخواهم اين كتاب راپاكنويس كنم , برگردم و زوايد آن كتابها را هم استخراج كنم و بـدان بيفزايم ... اين كتاب رابراساس احكام فقهى منظم ساختم و به دنبال آن , احاديث مشتمل بر آغـاز آفـرينش , ايمان ,علم , سنت , تفسير, اخبار پيامبران , مناقب , سيره نبوى , مغازى , خلفا, آداب , ادعيه , زهد,رقائق , فتنه ها, تعبير خواب , بعث وزنده شدن مردگان , را ذكر كردم و آن را المطالب الـعـالـيـة بـزوائد الـمسانيد الثمانية ((1036)) ناميدم دراين كتاب با خود شرط كرده ام كه حديث هرصحابى را كه صاحبان آن هفت كتاب نقل نكرده اند, ذكر كنم هر چند آن حديث را آنان يابرخى از ايـشـان از زبـان صـحابى ديگرى روايت كرده باشند در مورد اخير گاه خواننده رابدان حديث رهنمون ساخته ام )) ((1037)) . كـتـاب المطالب العاليه بر پايه شماره گذارى مصحح 4702 حديث را در بردارد بنابراين مى توان گـفـت :زوايد مسندهاى يادشده برآن هفت كتاب (صحاح سته و مسند احمد) همين مقدار است اهـمـيت اين كتاب بيشتر از آن روست كه اكثر مسانيدى كه ابن حجر مطالب كتاب خود را از آنها گـلـچـيـن كـرده , اكـنون دردست نيست وبسا كه به دست حوادث و فتنه ها از ميان رفته باشند بـنـابـرايـن كتاب مزبور مى تواند,جانشين آنها باشد علاوه برآن بايد دانست كه ابن حجر به دنبال بـسيارى از احاديث درباب صحت و سقم و يا اتصال و انقطاع اسناد آنها مطالبى عرضه داشته كه به نوبه خود مفيد تواند بود بايد افزود: در كتاب المطالب العاليه در پايان هر حديثى مشخص شده كه آن حديث از كداميك از مسندهاى مورد نظر گرفته شده است ((1038)) . زنجيره روايت ابن حجر تا مسند حميدى .
ابـن حـجـر در آغـاز كتابش سلسله روايت خود را تا مؤلفان آن مسندها ياد كرده است وى در آنجا طريق روايت خود را تا حميدى چنين بيان مى دارد:. عـبـدالرحمن بن احمد بن مقداد فيشى طى نامه اى كه از دمشق به من نوشت از طريق احمدبن ابى طالب بن قبيطى و او به ترتيب از احمدبن عبدالغنى از ابو منصور خياط از عبدالغفار بن محمد مؤدب از ابوعلى بن صواب از بشربن موسى از حميدى اين مسند را براى من روايت كرد ((1039)) . بخش هشتم .
مسند احمد بن حنبل .
گزارشى كوتاه از زندگانى احمد(164ـ 241ق /780ـ 855م ).
ابـوعـبداللّه احمدبن محمد بن حنبل شيبانى كه به ((ابن حنبل )) شهرت دارد, از تيره تازيان بنى شـيـبـان ويـكـى از مـحدثان و فقيهان بلندآوازه است او در بغداد (و به قولى در مرو) به دنيا آمد شيفتگانش او را باپيامبر(ص ) از يك نژاد مى دانند و مى گويند: سلسله پدرانش به نزار نوزدهمين نـياى پيامبر(ص )مى پيوندد به اين معنا كه نزار چهار پسر دارد: مضر, ربيعه , اياد و انمار, و عربهاى عدنانى جملگى از اين چهار تن پديد آمده اند پيامبر از تبار مضر واحمد از تبار ربيعه است ((1040)) دوسـتـداران احـمـد اين را براى او منقبتى مى شمرند و حال آنكه اگر اين براى او منقبتى باشد, ميليونها تن انسان دراين منقبت با اوشريكند. در نقطه مقابل اين شيفتگان , ((خوانسارى )) بى آنكه سرچشمه سخن خويش را نشان دهد, وى را از تـبـار((ذوثـديه )) ((1041)) يكى از خوارج نهروان دانسته و اظهار داشته : ((به دليل اينكه نياى احـمد در نهروان به دست على (ع ) كشته شده , او با على دشمن بوده است )) ((1042)) اما با صرف نـظـر از اينكه احمد از تبارذوثديه باشد يا نباشد, بخش اخير سخن خوانسارى قطعا نادرست است زيـرا ـ چـنـانكه به تفصيل خواهيم گفت ـ احمد نه تنها على (ع ) را دوست مى داشته , بلكه در آثار خـود بـيـش از هـمـه محدثان اهل سنت (و در راس آنان بخارى و مسلم ) درباره امتيازات على و خـانـدانـش حـديث نقل مى كند تا جايى كه خاورشناسان در مقايسه ميان او از يك سو و بخارى و مـسـلم از سوى ديگر گفته اند: بخارى و مسلم به دليل ترس از عباسيان از نقل اين قبيل احاديث خـوددارى كـرده انـد, امـا احـمد چون دلير و داراى روحيه اى نيرومند بوده , از نقل احاديث ويژه فـضـايـل عـلـى واهـل بـيت بيم نداشت ((1043)) افزون براين , او خودپيشگويى خروج ذوثديه و سرانجام بد او را از زبان پيامبر بارها نقل مى كند ((1044)) . بارى , احمد در خردسالى پدرش را از دست داد و با يتيمى بزرگ شد اندك ميراث خانوادگى مايه آن شـدكـه او زنـدگـى متوسط, ولى مستقلى پيدا كند او كه از اتباع اتباع تابعان است , از شانزده سـالـگى به آموختن حديث همت گماشت و در آغاز كار تا سال 183 ق در زادگاهش به آموختن لغت و حديث پرداخت پس از آن براى دانش آموزى شروع به مسافرت كرد و شهرهاى كوفه , بصره , مـكـه , مدينه , شام و يمن را درنورديد دراين سفرهاى دور و دراز بيشتر همتش متوجه فراگيرى حـديـث بـود در مكه از سفيان بن عيينه ودر صنعا از محدث و مفسر معروف يعنى عبدالرزاق بن هـمـام صنعانى دانش آموخت و چون به بغدادبازگشت , در حوزه درس فقه واصول شافعى حاضر شد و اين در فاصله سالهاى 195 تا 197ق بود ازهمين رو شافعيان , او را شافعى به حساب مى آورند اما در واقع راهى كه او پيموده از راه شافعى جداست ((1045)) . از بارزترين ويژگيهاى گرايش فكرى او در عرصه عقايد و معرفت دينى , پيروى قاطعانه و تزلزل ناپذير ازعقايد اهل حديث بود بعدها در عصر خليفگان عباسى مامون , معتصم و واثق (218ـ234ق ) فرصتى براى وى فراهم شد تا ايستادگى خويش را در اين راه به نمايش گذارد و اين هنگامى بود كـه دولـت عقايد((معتزله )) را پذيرفت و تبليغ آن را در صدر دستور كار خويش قرار داد و برتمام محدثان و فقيهانى كه به ((آفريده بودن قرآن )) ((1046)) اعتراف نكردند, سخت گرفت ابن حنبل يـكـى از آن فقيهانى بود كه به ((محنت )) (باورپرسى يا آزمون عقيده محدثان و فقيهان ) گرفتار آمدند وى را به بند كشيدند وبا غل وزنجير روانه طرسوس كردند تا به حضور مامون رسد و خليفه بـا او مـنـاظـره كند اما خبرمرگ خليفه در ميان راه رسيد در عهد معتصم نيز تازيانه و زندان را با بـردبـارى بـه جـان خريد اما به گمان خود اندكى از عقايدسلف را رها نساخت در زمان واثق نيز هـمـان روش ادامـه يافت از همين رو شيفتگانش او را يكى ازنمودهاى آيه شريفه ((يجاهدون فى سـبيل اللّه و لايخافون لومة لائم )) ((1047)) مى دانند ((1048)) بسيارى از سنيان ايستادگى او را در آن رخداد در سلامت انديشه دينى بس موثر مى دانند معاصر او,على بن مدينى گويد:((خداوند در روز رده ايـن ديـن را بـه دسـت ابـوبـكـر و در روز محنه به دست احمدبن حنبل تاييد كرد)) ((1049)) . در عهد متوكل (232 ق به بعد) كارگزاران خليفه از آزار ابن حنبل دست كشيدند زيرا متوكل به سـيرت سه خليفه پيشين پشت كرده , مذهب اهل حديث را پيشه ساخت اين خليفه به مناسبتهاى گـونـاگـون ابن حنبل را به خود نزديك ساخته , به مجلس خود فرا مى خواند و براى خانواده اش بى آنكه وى بداند,مقررى تعيين كرد دراين و قت او توانست فعاليت آموزشى خود را از سر گيرد. ابـن حـنـبل در سن 77 سالگى در بغداد مرد و در گورستان شهدا (مقابرالشهدا), نزديك دروازه حـرب , به خاك سپرده شد گور وى تا سالها و بلكه قرنها مورد تقديس و احترام دوستدارانش بود دربـاره حـضـورگـسـترده مردم در تشييع جنازه او گزارشهايى در دست است كه بيش از آنكه حـقيقت داشته باشد, به افسانه مى ماند ((1050)) او را با صفاتى چون : داشتن حافظه اى نيرومند, شـكـيبايى , نستوهى , پاكى دل و انديشه , اخلاص , پارسايى , هيبت , شجاعت ودانش وافر ستوده اند ((1051)) گـواهـى اسـتـادان , معاصران وشاگردان او بر هريك از موارد يادشده در تاريخ اسلام ذهبى به گونه اى گسترده آمده است از جمله شافعى گويد: ((از بغداد بيرون شدم , در حالى كه در آنـجـا كـسـى را پارساتر و پرهيزكارتر و داناتر از احمدبن حنبل پشت سر نگذاشتم )) ((1052)) گويند: وى زبان فارسى را هم مى دانست و گاه بدان تكلم مى كرد ((1053)) . استادان احمد:. استادان احمد بسيارند ابن جزرى شيوخ و استادان او را كه در مسند از آنان روايت مى كند, شمرده و در نتيجه تعداد آنان را 283 تن دانسته است ((1054)) ابن جوزى نيز در مناقب احمد استادان او را از صـدتن متجاوز مى داند محمد ابوزهره معتقد است , همه اين افراد در تكوين شخصيت احمد نقش اساسى نداشته اند درميان آنان كسانى هستند كه بسا احمد با آنان ديدارهاى كوتاهى داشته و يـا احـاديـث اندكى را از طريق آنان روايت كرده است او براين باور است كه دوكس در سازندگى شـخـصـيـت احـمد نقش مهمى داشته اند يكى هشيم بن بشير واسطى (د 183 ق ) كه نقش او در هـدايـت احـمـد بـه سـوى سـنت بسيار موثر بوده است زيرا احمد از شانزده سالگى ملازم او شده وچـهـارـپـنـج سـال نـزد او شـاگردى كرده است ديگرى شافعى كه احمد بينش فقهى و نيرو و مـعـيـارهـاى اسـتنباط را از او فرا گرفت و چنان شيفته او شد كه وى را مجدد قرن دانسته و به دوستش اسحاق بن راهويه گفته : ((از اين مرد بهره جوى كه نظير وى را نديده ام ))
مـحـمـد بن الحسن الصفار, عن عبداللّه بن المنبه , عن حسين بن علوان , عن عمروبن خالد, عن زيـدبـن عـلـى , عـن ابيه , عن آبائه ـ عليهم السلام ـ قال : قال رسول اللّه (ص ): للشهيد سبع خصال من اللّه : اول قطرة من دمه مغفور له كل ذنب , و الثانية : يقع راسه فى حجر زوجتيه من الحور العين , و تمسحان الغبار عن وجهه , تقولان مرحبا بك , و يقول هومثل ذلك لهما, والثالثة : تكسى من كسوة الـجـنـة , والـرابـعة : يبتدره خزنة الجنة بكل ريح طيبة ايهم ياخذه معه , والخامسة ان يرى منزلته , والـسادسة : يقال لروحه اسرح فى الجنة حيث شئت , والسابعة ان ينظر فى وجه اللّه وانها لراحة لكل نبى و شهيد ((994)) . آنگاه آن نويسنده كتاب سيره و قيام زيد بن على مى افزايد:. ((نـتـيـجـه اى كـه از بـررسى و سنجش اخبار مشترك منقول در جوامع حديثى ما و مسند ـ كه بـه پـاره اى از آنـهـا در صـفـحـات اخـيـر اشـارت رفت ـ عايد مى گردد, اينكه قول كسانى را كه نسبت مسند را به حضرت زيد يكسره رد مى كنند, مردود مى سازد بلكه به ما مجال مى دهد تاآنچه از مسند را موافق مى يابيم درست بدانيم , و آنچه نزديك است نزديك و آنچه مخالف است غير سليم النقل تلقى كنيم , كه سبب آن يا تقيه از جانب حضرت زيد ويا كذب روات بوده است )) ((995)) . وى مضمون اين نتيجه گيرى را در جايى ديگر هم تكرار مى كند و مى نويسد:. ((قـول كـسـانـى كه نسبت مسند يا مجموع را به حضرت زيد يكسره رد مى كنند, مقبول نيست و چنانكه ديديم پاره اى از احاديث مندرج در مسند, در جوامع حديثى ما نيز آمده است بنابراين طعن بر پاره اى از مرويات مسند وارد است نه بر تمامت آن )) ((996)) . در ادامه اين بحث بيان دو نكته سودمند تواند بود:. الف ـ در جاى جاى مسند, ابوخالد واسطى به راى و فتواى زيد اشاره مى كند همچنان كه پيش از ايـن گـفـتـه شـد, بسيارى از اين اظهار نظرها در پاسخ پرسشهاى ابوخالد بوده است نكته باريك ايـنـكه , آنچه را كه درمسند به نام راى و فتواى زيد مى شناسند, مى تواند خود حديثى مرسل باشد كـه زنجيره اسنادش يادنشده است بنابراين , در اينگونه جاها بايد نهايت باريك بينى و احتياط را به كار گرفت چنانكه در ((كتاب الجنايز)) باب ((المراة تغسل زوجها)) آمده :. (( و قال زيدبن على (ع ): اذا مات الرجل مع النسا وليس فيهن امراته ولا ذات رحم محرم من نسائه وزرنـه [كـذا ] الـى الـركبتين و صببن عليه الما صبا ولا يمسسنه بايديهن ولا ينظرن الى عورته و يطهرنه )) ((997)) . ايـن مـطـلـب با تغييرى اندك , به صورت حديثى مسند, از طريق زيد از پدرانش دوبار در تهذيب الاحكام ويك بار در استبصار درج گرديده متنى كه در استبصار نقل شده , چنين است :. سـعـد بـن عبداللّه عن ابى الجوزا المنبه بن عبداللّه عن الحسين بن علوان عن عمروبن خالد عن زيـدبـن عـلـى عن آبائه عن على ـ عليهم السلام ـ قال : ((اذا مات الرجل فى السفر مع النسا, ليس فـيهن امراته ولا ذومحرم من نسائه , قال : يؤزرنه الى الركبتين و يصببن عليه الما صبا و لا ينظرن الى عورته ولا يلمسنه بايديهن و يطهرنه )) ((998)) . ب ـ پـاره اى از احـاديـثـى كـه از زيـد شهيد نقل شده , با مذهب اماميه مخالف وبا مذهب سنيان هـمـاهـنـگ اسـت ((999)) و ايـن بـا اقـرار واعتراف زيد برامامت امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ سازگارى ندارد مامقانى در تنقيح المقال در صدد يافتن علت اين امر بر آمده ,مى نويسد:. ((به هنگامى كه زيد به امامت صادقين ـ عليهماالسلام ـ اعتقاد دارد, پس اين فتواهاى غريب و بلكه بيشتر موافق عامه چيست ؟
فاضل مجلسى (ره ) گفته : غالب اخبار او موافق عامه است و سبب اين يـا تـقـيـه از سـوى زيـد باشد يا دروغ بستن حسين بن علوان و عمروبن خالدبراو محقق وحيد [ بـهـبـهـانى ] پس از نقل اين مطلب گفته : شايد قول نخست درست تر باشد,زيرا تا سرگرم شدن امويان به عباسيان , اهل بيت را توانايى اظهار حق نبود و زيد هر چنددر وقت خروج تقيه را به يكسو نـهاد, اما شايد بتوان گفت : گاه آن را مصلحت مى ديده ياآنكه اين روايات پيش از خروج او صادر شده است )) ((1000)) . بـنابراين ظاهرا حضرت زيد, با آنكه نظرش بر قيام بود, پيش از آنكه آمادگيش بدان پايه رسد كه بـتواندخروج كند وبى پروا به اشاعه مذهب حق و امر به معروف و نهى از منكر بپردازد, در موردى كـه لازم مى آمد, اصل تقيه را مراعات مى كرده , چنانكه بر خلاف اعتقاد خود, هشام بن عبدالملك را((اميرالمؤمنين )) خطاب كرده است ((1001)) اين از يك سو, از سوى ديگر مى دانيم ياران زيد از پـيـروان هـمـه فـرقه هاى اسلامى تركيب يافته بودند در نتيجه همانطور كه مرحوم دكتر حسين كريمان گفته :. ((ظاهرا اين تصور را روى در صواب است كه در محضر حضرت زيد مسايلى مطرح مى گرديد واز ايـشـان پـاسـخ خواسته مى شد پاسخ بايد چنان باشد كه به حسن اعتقاد پيروان كه از اهل سنت و خارجيان و مرجئه و معتزله و شيعه تركيب يافته بودند, لطمه نزند چون كارى عظيم در پيش بود: بـرانداختن حكومت غاصبانه و جابرانه امويان و برقرار كردن حكومت حق وعدالت بنابراين وحدت بايد ميان اصحاب محفوظ بماند تا پراكنده نشوند)) ((1002)) .
بخش هفتم .
مسند حميدى .
آشنايى با مؤلف .
ابـوبـكـر عـبـداللّه بـن زبير حميدى اسدى , اصل ونسبش از شهر مكه بود وى به حميدبن اسامه , خـانـدانـى ازتيره بنى اسدبن عبدالعزى بن قصى (يعنى : همان تيره اى كه خويشاوند ام المومنين خديجه كبرى مى باشند) منسوب است نام آورترين استادانش يكى سفيان بن عيينه و ديگرى محمد بن ادريس شافعى است نوشته اند: نزديك بيست سال شاگرد وهمنشين سفيان بن عيينه بوده واز او دهـهـا هـزارحـديـث شـنـيـده وبه خاطر سپرده , از همين رو او را رئيس شاگردان ابن عيينه دانـسـته اند فقه را از شافعى بياموخت و در سفر شافعى به مصر همراهش گشت و تا گاه وفات او در آنجابماند واستاد خود راهمراهى كرد پس از درگذشت شافعى , خود را مهيا ساخت تا بركرسى درس او بـنـشـيند, اما رقيبان او را ازرسيدن به اين مقصود باز داشتند پس از آن به مسقط الراس خويش , يعنى مكه بازگشت و در سال 219ق / 834 م چشم از جهان بربست . بـسـيـارى از دانـايان و محدثان اهل سنت نزد او شاگردى كرده واز او حديث نقل كرده اند از آن جمله مى توان از بخارى , ذهلى , ابوزرعه رازى , ابوحاتم رازى و بشربن موسى اسدى نام برد بخارى دركـتـابـهـايـش در 75 جا از او حديث نقل كرده كه در 23 مورد آن بى واسطه و در بقيه موارد با واسطه ديگران روايت كرده است مسلم نيز در مقدمه كتابش از او نام مى برد ((1003)) . مـحـدثـان , رجال شناسان و شرح حال نگاران اهل سنت عموما دانش و منش او را ستوده و وى را مـحـدثـى قـابـل اعـتماد شمرده اند حاكم نيشابورى , حميدى را مفتى مردم مكه و محدث ايشان دانـسـتـه وگـفته : ((او درحديث براى مردم حجاز نظير احمدبن حنبل براى مردم عراق است )) ((1004)) هـمـو گـويـد: ((بخارى از فرطاعتماد به حميدى هرگاه حديثى را نزد او مى يافت , از مـراجـعـه بـه ديـگران احساس بى نيازى مى كرد)) ((1005)) و ((حبيب الرحمن اعظمى )) مصحح مسند حميدى گويد: ((براى حميدى همين شرافت بس كه در سماع حديث از ابن عيينه , همراه شافعى و در عرصه فقه و حديث استاد بخارى بوده است )) ((1006)) . در كـنـار اين ستايش ها حكاياتى نيز به چشم مى خورد كه از وى چهره اى متعصب , جسور, تندخو وبدزبان ترسيم مى كند از جمله نوشته اند: چون شافعى بيمار شد, دوتن از شاگردانش به نامهاى ابـن عبدالحكم و بويطى درباره تصدى كرسى درس او باهم به نزاع پرداخته و هر يك خود را براى نـشـستن به جاى استاد از ديگرى شايسته تر مى ديد حميدى كه در آن روزگار در مصر بود, بيامد واز زبان شافعى گفت : هيچ كس از بويطى براى جانشينى من سزاوارتر نيست , زيرا درميان يارانم آگـاهـتـر از او وجـود نداردابن عبدالحكم بدو گفت : دروغ مى گويى حميدى در پاسخ گفت : خـودت و پـدر و مادرت دروغ مى گوييد ((1007)) ديگر آنكه مى گويند: نسبت به فقيهان مكتب عـراق , يـعـنـى راى گرايان پيرو ابوحنيفه , بدبين بودواز جسارت و بدزبانى نسبت به آنان پروايى نـداشت همين خصلت است كه حبيب الرحمن اعظمى محدث ديار هند را واداشته تا در پيشگفتار خـود بـر مسند حميدى به انتقاد از او پردازد واين رفتارها رامغاير با مقام علمى و دينى او قلمداد كند ((1008)) . حميدى با امام ابوابراهيم موسى بن جعفر ملقب به كاظم (128 ـ 183 ه ) و امام ابوالحسن على بن موسى ملقب به رضا (148 ـ 203 ه ) و امام ابوجعفر محمد بن على ملقب به تقى وجواد (195 ـ 220 هـ )مـعـاصـر بوده , ولى گويا نزد هيچ يك از اين سه پيشواى معصوم ـ عليهم السلام ـ شاگردى نـكـرده واز ايـن سرچشمه هاى زلال معرفت جرعه اى ننوشيده است , زيرا تا جايى كه نگارنده تتبع كـرد, هيچ يك ازرجال شناسان و شرح حال نگاران , از آن امامان در زمره استادان او ياد نكرده اند با نـگـريـسـتـن در سـلـسـلـه سـنـد احـاديـث مـسـنـد وى , بـويـژه بخش مربوط به احاديث امام عـلـى بـن ابى طالب ((1009)) , اين مطلب روشن مى شود كه حميدى از طريق اهل بيت (ع ) حديثى روايـت نكرده است در همين جا اين نكته را هم بايد افزود كه در كتابهاى رجالى شيعه نامى از اين مـحدث به ميان نيامده , از اين جا دانسته مى شود كه درجوامع حديث شيعه , حديثى از اين شخص روايت نشده , به عبارت ديگر, نام اين شخص در زنجيره سند روايتى از روايات شيعه وجود ندارد. تصحيح وانتشار مسند حميدى :.
در ميان نخستين مسندهايى كه تاليف شده , مسند حميدى اين امتياز را دارد كه نسخه هايى چند ازدسـتـنـوشـتـه هـايش تاكنون باقى مانده و ((حبيب الرحمن اعظمى )) اين توفيق را يافته تا اين دسـتنوشته ها را به دست آورد و بر پايه آنها مسند يادشده را تصحيح وبه جويندگان دانش عرضه بدارد داستان تصحيح وانتشار كتاب مورد گفتگو از زبان مصحح آن چنين است :. ((همواره نام مسندها را از زبان عالمان مى شنيديم و در كتابها مى خوانديم اما دستيابى به خود آن كـتـابـهـا براى هريك از اهل دانش به آسانى ميسر نبود, تا اينكه خداوند به گردانندگان موسسه ((دايـرة الـمـعـارف العثمانيه )) در حيدرآباد هندوستان اين توفيق را داد كه در سال 1321 ه براى نخستين بار مسند ابى داوود طيالسى را منتشر سازند من ازهمان سالهاآرزو مى كردم كه اى كاش خـداونـد يـكـى از اهل دانش را موفق بدارد تا ساير مسندها را درگنجينه هاى كتاب بجويد و در صـورت دسـتـيـابى به هريك از آنها, براى تصحيح و نشر آن دامن همت برميان بندد زيرا اين كار خدمتى فراموش نشدنى و منتى برگردن اهل علم است و افزون برآن نيكو دفاعى است از مصنفان صحاح در برابر دشمنان سنت كه گفته اند:مؤلفان صحاح احاديث كتابهاى خويش را خود ساخته و پـرداخـته اند من اين آرزو را در دل پرورانده و پيوسته در برابر ديدگانم بود, تا آنكه در كتابخانه دارالـعـلـوم در ديوبند ((1010)) هندوستان به دستنوشته اى از مسند حميدى برخوردم خوشحال شـدم و خـداى مـتـعال راسپاس گزاردم پس از آن فهرست كتابخانه هاى عمومى هند و فهرست كـتـابـخـانـه خديويه راورق زدم تا شايد در يكى از آنها نسخه ديگرى از اين كتاب را بيابم , ولى به مـقـصود خوددست نيافتم در دسامبر 1958 ميلادى برايم مسافرتى به حيدرآباد پيش آمد دراين سـفـرمـوفـق شـدم از كـتـابـخانه سعيديه كه گنجينه اى از دستنوشته هاى نفيس است , ديدار كنم دراين كتابخانه به نسخه ديگرى از مسند مورد نظر دست يافتم و از آن هنگام عزم خود راجزم كـردم تـا كتاب ياد شده را تصحيح كرده وبرآن تعليقه بنگارم از بخت خوش , اين خبر به بنيانگذار انـجـمـن عـلمى در كراچى , مرد بسيار فاضل ((حضرت مولانا محمد بن موسى ميان )) رسيد در نتيجه به من نامه اى نوشت و مرا سخت تشويق كرد تا به اين كار اقدام كرده وآن را به پايان رسانم او از سـر بـزرگـوارى از من اجازه خواست تانشر مسند حميدى رادرزمره كارهاى آن انجمن علمى قرار دهد در نتيجه آستين همت را بالا زده و دوباره به حيدرآباد سفر كردم تا آن دو نسخه را با هم مـقـابـلـه كـنـم ايـن بـار خداوند برمن منت نهاد و دركتابخانه دانشگاه عثمانيه به نسخه سومى دسـتـرسى پيدا كردم ... بنابراين اساس كار خود رادر تصحيح اين مسند براين سه نسخه نهادم ...)) ((1011)) . در ايـنـجـا خوب است به تاريخ كتابت اين دستنوشته ها اشارتى بشود كهنترين اين دستنوشته ها, نسخه كتابخانه دانشگاه عثمانيه است كه به شهادت مهر تملكى كه برآن ضرب شده , پيش از سال 1159هـجـرى استنساخ گرديده ((1012)) نسخه كتابخانه سعيديه در سال 1311 هجرى و نسخه ديـوبـنـد در سال1324 هجرى و گويا از روى همان نسخه سعيديه ((1013)) نسخه بردارى شده است در خلال چاپ كتاب نيز عكسى از نسخه موجود در كتابخانه ظاهريه دمشق به دست مصحح رسيده كه از آن هم تا حد امكان در ادامه كار بهره برده است ((1014)) . نـسـخـه اخـيـر نـسبت به سه نسخه پيشين , از نفاست و اعتبار بيشترى برخوردار است زيرا اولا, صـورت سـماع چند تن از عالمان و محدثان از جمله ابن عماد و ابن تيميه در آغاز و انجام آن نقش بسته ثانيا, آن نسخه از موقوفات ((ابن زكنون حنبلى )) (د 837 ق ) صاحب كتاب الكواكب الدرارى و شـرح آن مـى بـاشـد ((1015)) ثـالـثـا, كـهنترين نسخه از مسند حميدى است كه تاكنون يافت شده است بنابه اظهار فؤاد سزگين تاريخ نگارش اين نسخه سال 689 ه مى باشد ((1016)) . كارهايى كه مصحح روى اين مسند انجام داده است . 1ـ هـريـك از احـاديـث كـتـاب را در ديـگر مجموعه هاى حديث جستجو كرده وجاى آن را درآن مجموعه هانشان داده است . 2ـ هرجا كه به نظر وى لازم آمده , به شرح واژه ها ى نامانوس و بيان مفاهيم مشكل پرداخته است . 3ـ فهرستى از احاديث بر پايه ابواب فقه ترتيب داده تا پژوهنده به آسانى به مطلوب خود دست يابد . 4ـ فـهـرسـتـى از نام مكانها و اشخاصى كه در متن احاديث ذكرشان به ميان آمده عرضه داشته , دراين فهرست از آوردن نام رجال زنجيره سند خوددارى كرده است . 5ـ احاديث را از آغاز تا انجام كتاب شماره گذارى كرده و در فهرستهاى مذكور به اين ارقام ارجاع مى دهد ((1017)) . راويان مسند حميدى .
مـسـنـد حـمـيـدى را افـراد زيـر يـكـى پس از ديگرى روايت كرده و دست به دست به نسلهاى بعدى سپرده اند:. 1ـ از خـود مـولـف كـسـان مـتـعددى آن را سماع و روايت كرده اند كه از جمله يكى ابواسماعيل سلمى ترمذى (د 280 ق ) وديگرى بشربن موسى اسدى بغدادى (د 288 ق ) است ((1018)) . گفتنى است مسندى كه از حميدى امروزه در دسترس ماست , همين روايت بشربن موسى است اما ازروايت ديگران از اين كتاب تاكنون اثرى به دست نيامده است . 2ـ ايـن مـسند را از بشربن موسى , ابوعلى محمد بن احمد بن حسن معروف به ((ابن صواف )) (د 359 ق )روايت كرده است . 3ـ راوى كـتـاب مـزبـور از ابن صواف , عبدالغفاربن محمد مشهور به ابوطاهر مؤدب (د 428 ق ) مى باشد. 4ـ پس از ابوطاهر مؤدب , نوبت روايت كتاب به محمد بن احمد معروف به ابومنصور خياط (د 499 ق )مى رسد. 5ـ اين مجموعه را از ابومنصور خياط دو تن روايت كرده اند يكى ابوالحسن سعداللّه بن نصر معروف بـه ((ابـن الـدجـاجـى )) و ((ابـن الـحيوانى )) (د 564 ق ) و ديگرى ابوالمعالى احمدبن عبدالغنى باجسرايى (د 563ق ). 6ـ تـقـى الـديـن ابـومـحـمـد مـقـدسى جماعيلى (د 600 ق ) مسند مزبور را از آن دو تن سماع و روايت كرده است . افـزون بـر ابومحمد مقدسى , ابوعبداللّه محمد بن عماد حرانى (د 632 ق ) نيز اين مسند را تنها از طـريـق ابـن الدجاجى سعداللّه بن نصر روايت كرده بايد دانست : نسخه هايى كه ازاين كتاب وجود دارد و اسـاس چـاپ آن قـرار گرفته , تركيبى است از روايت اين دو تن به اين معنا كه دو بخش از بخشهاى ده يا يازده گانه كتاب سماع ابن عماد حرانى و ساير بخشهاى آن سماع ابومحمد مقدسى است . مصحح كتاب پس از گزارش پاره اى از احوال راويان اين مسند گويد:. ((از شواهد صحت انتساب نسخه هاى موجود به مولف , يكى اين است كه احاديث اين نسخه ها كاملا بـا مـنـقـولات ابـن حجر از مسند حميدى در فتح البارى موافقت دارد و اگر درپاره اى از موارد اختلافى به چشم مى خورد,آن اختلاف اندك و از قبيل اختلاف نسخ است )) ((1019)) . شمار احاديث مسندحميدى وپاره اى آگاهى هاى ديگر در آن باره .
مـسـنـد حـميدى در بردارنده 1300 حديث است كه بخش عمده آنها احاديث مرفوع و اندكى هم احاديث موقوف و مقطوع (سخنان و آثار صحابه و تابعان ) مى باشد ((1020)) . ايـن احـاديـث از 180 تـن صـحابى نقل شده كه از اين تعداد 32 تن زن و بقيه مرد هستند دراين ميان بالاترين رقم حديث از آن ابوهريره مى باشد زيرا دراين كتاب از طريق وى 248 حديث روايت شـده است اينك از چندصحابى معروف , به ترتيب تعداد حديثى كه از ايشان در كتاب مزبور روايت شده , نام برده مى شود:. 1ـ ابوهريره دوسى 248 حديث . 2ـ عايشه همسر رسول خدا: 127 حديث . 3ـ عبداللّه بن عمر بن خطاب : 102 حديث . 4ـ جابربن عبداللّه انصارى : 78 حديث . 5ـ عبداللّه بن عباس : 74 حديث . 6ـ عبداللّه بن مسعود: 42 حديث . 7ـ انس بن مالك : 41 حديث . 8ـ عمر خليفه دوم : 25 حديث . 9ـ امام على بن ابى طالب : 23 حديث . 10ـ ام سلمة همسر رسول خدا: شانزده حديث . 11ـ سعدبن ابى وقاص : پانزده حديث . 12ـ ابوذر غفارى : سيزده حديث . 13ـ ابوبكر نخستين خليفه : هفت حديث . 14ـ ابى بن كعب : شش حديث . 15ـ عمار بن ياسر: پنج حديث . 16ـ سعيد بن زيد: چهار حديث . 17ـ عثمان خليفه سوم : چهار حديث . 18ـ زبير بن عوام : چهار حديث . 19ـ عبدالرحمن بن عوف : دو حديث . 20ـ ابى عبيده جراح : يك حديث . از دقـت در سـياهه بالا و سنجش آن با شمار احاديث صحابيان ياد شده در مسند احمد كه پس از ايـن خـواهد آمد, روشن مى شود كه مسند مورد بحث تنها بخش بسيار اندكى از مرويات صحابه را در برمى گيرد سياهه زير تعداد احاديث صحابه مورد نظر را در مسند ابن حنبل نشان مى دهد:. 1ـ ابوهريره : 3879 حديث . 2ـ عايشه همسر پيامبر: 2353 حديث . 3ـ عبداللّه بن عمر بن خطاب : 2029 حديث . 4ـ جابربن عبداللّه انصارى : 1162 حديث . 5ـ عبداللّه بن عباس : 1710 حديث . 6ـ عبداللّه بن مسعود: 900 حديث . 7ـ انس بن مالك : 2154 حديث . 8ـ عمر بن خطاب خليفه دوم : 310 حديث . 9ـ امام على بن ابى طالب : 819 حديث . 10ـ ام المومنين ام سلمة : 277 حديث . 11ـ سعد بن ابى وقاص : 186 حديث . 12ـ ابوذرغفارى : 265 حديث . 13ـ ابوبكر نخستين خليفه : 81 حديث . 14ـ ابى بن كعب : 191 حديث . 15ـ عمار بن ياسر: 38 حديث . 16ـ سعيد بن زيد: سى حديث . 17ـ عثمان خليفه سوم : 163 حديث . 18ـ زبيربن عوام : 34 حديث . 19ـ عبدالرحمن بن عوف : 35 حديث . 20ـ ابى عبيده جراح : دوازده حديث . به نظر مى رسد تقديم و تاخير مسانيد صحابه دراين مسند بر پايه افضليت ايشان باشد از همين رو كتاب با احاديث نه تن از ((عشره مبشره )) (به ترتيب : ابوبكر, عمر, عثمان , امام على بن ابى طالب , زبـيـر,عـبـدالـرحمن بن عوف , سعد بن ابى وقاص , سعيد بن زيد, ابى عبيده جراح ) آغاز شده و با احاديث جابربن عبداللّه انصارى پايان پذيرفته است . اگـر تـرتـيـب مسند حميدى را با ترتيب مسند احمد بن حنبل كه آن هم براساس برترى صحابه مرتب شده ,بسنجيم , خواهيم ديد كه جز در مورد عشره مبشره , شباهتى ميان ترتيب اين دو مسند وجـود نـدارد ازايـنـجا دانسته مى شود كه موضوع افضليت صحابه معيارى استوار, قاطع و مسلم ندارد. شـايسته است اين نكته را هم بيفزايم كه از فاطمه زهرا(ع ) دخت گرامى پيامبر و حسن و حسين دو سـرورجوانان اهل بهشت و نيز از طلحة بن عبيداللّه , كه به زعم سنيان يكى از ده تنى است كه بديشان نويدبهشت داده اند, حديثى دراين كتاب به چشم نمى خورد. مناقب اهل بيت در مسند حميدى .
احـاديـثـى كـه گـزارشگر مناقب و فضايل اهل بيت رسالت باشد, در مسند مورد بحث نسبت به سـايـركـتـابهاى حديث ا هل سنت نسبتا اندك است با گشت و گذارى كه نگارنده دراين مسند داشـت , به شش ـهفت فقره حديث دراين باره برخورد كرد برجسته ترين اين احاديث , يكى حديث معروف ((منزلت ))است كه سعيد بن مسيب از سعد بن ابى وقاص روايت كرده ((1021)) و ديگرى حـديثى است درباره دوستى امام على (ع ) كه زربن حبيش از زبان خود آن سرور بيان داشته است آن حـديـث بدين شرح است :زربن حبيش از على بن ابى طالب روايت كند كه : پيامبر با من سخنى در مـيـان نـهـاد و مـرا بـه حـفظ آن سفارش فرمود آن سخن اين است كه ((جز مؤمن ترا دوست نمى دارد و جز منافق با تو دشمنى نمى ورزد)) ((1022)) . يـكـى ديـگر از اين احاديث از زبان صحابيى به نام ابى بكره [ نفيع بن حارث ثقفى ] ((1023)) بيان مـى دارد:پـيامبر را برفراز منبر ديدم كه ((حسن بن على )) همراه او و در كنارش بود او يك بار به مردم مى نگريست ويك بار به حسن و مى گفت : ((اين پسرم آقاست اميد است كه خداوند به دست او ميان دو گروه ازمسلمانان سازش برقرار سازد)) ((1024)) . هـر چند كه اين حديث به ظاهر براى سبط اكبر پيامبر(ص ) مدحتى را بيان مى دارد, ولى لحن آن چـندان اطمينان آور نيست و بيشتر به نظر مى رسد زاده حوادث سياسى پسين باشد تا يك حديث اصـيـل وراستين به گمان نگارنده دور نمى نمايد كه كسانى اين سخن را از زبان پيامبر ساخته و پـرداخـتـه بـاشند تابدان وسيله ((فئه باغيه )) ((1025)) و رهبر آنان معاويه را مومن و پاك اعتقاد جـلـوه دهـنـد ((1026)) البته اگر باتكيه بر قراينى صدور اين سخن از پيامبر مسلم شود, در آن صـورت روشـن است كه پيامبر به همبستگى مسلمانان نظر داشته تا پيراسته دانستن سپاه شام از گـمـراهـى زيـرا در انـديـشـه شـيـعى ميان صلح امام حسن كه ((پرشكوه ترين نرمش قهرمانانه تاريخ )) ((1027)) است و قيام امام حسين تفاوتى در هدف وجود ندارد ودر حقيقت اولى زمينه ساز دومـى وبـه بـيـان كوتاه و گوياى عبدالحسين شرف الدين ((شهادت كربلا پيش ازآنكه حسينى باشد, حسنى بود)) ((1028)) به تعبير ديگر اين دو حركت به منزله دو رويه يك سكه هستند. فهارس مسند حميدى .
كـسى كه با دواوين حديث سروكار دارد, براى رسيدن به مطلوب خويش در آن ديوانها با صعوبت ودشوارى روبه رو مى گردد چه آن كتاب به شيوه مسانيد مرتب شده باشد وچه به صورت معاجم يـاجـوامـع يـاسـنـن از همين رو به فراهم آوردن فهرستهايى علمى براى اين كتابها نياز شديدى احساس مى شود تا بدان وسيله در وقت پژوهندگان به مقدار زيادى صرفه جويى شود. بـراى تدارك اين نياز, ((ابويعلى قويسنى شبراوى )) فهارس علمى جامعى براى مسند مورد بحث تـهـيـه كـرده ((1029)) و بـراى سامان دادن اين فهارس به چاپى كه در ده جز [ و در دو مجلد به كـوشـش حـبيب الرحمن اعظمى ] عرضه شده , تكيه كرده وبه شماره احاديث دراين چاپ ارجاع داده و بـنـابـه گـفته خود,هيچ حديث مرفوع يا موقوفى را از دست ننهاده , خواه آن حديث قولى باشد يا فعلى , تقريرى باشد ياوصفى .... اما فهرستهايى كه براى كتاب مزبور تنظيم كرده , به قرار زير است :. 1ـ فهرستى الفبايى از صحابيانى كه احاديث آنان در كتاب مزبور نقل شده است . 2ـ فهرستى از اطراف ((1030)) احاديث به ترتيب حروف الفبا. 3ـ فهرستى از اطراف آثار به ترتيب حروف الفبا. 4ـ فـهـرسـتى از واژه هاى نامانوس يا كليدى در احاديث و آثار, به گونه اى كه پژوهشگر بتواند با يـادآوردن آن كـلـمه از رهگذر اين فهرست به مطلوب خويش دست يابد در پرداختن اين فهرست ريشه سه حرفى كلمات را در نظر گرفته و آنها را براساس حروف الفبا مرتب ساخته است . 5ـ فهرستى از آيات قرآنى كه دراين مسند به كار رفته است . 6ـ و بالاخره فهرستى از ابيات شعرى ((1031)) . آثار ديگر حميدى .
نـام آورتـريـن اثر حميدى همين مسند است اما گذشته از اين مسند, شرح حال نگاران و فهرست نويسان چند كتاب ديگر هم به وى نسبت داده اند عناوين آن كتابها به قرار زير است :. 1ـ الرد على النعمان . 2ـ كتاب التفسير ((1032)) . 3ـ كتاب الدلايل ((1033)) . مسند حميدى و كتاب المطالب العاليه .
ابـن حـجر عسقلانى كتابى دارد به نام المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية وى در اين كتاب احاديث هشت مسند كامل را, يعنى : مسندهاى حميدى , طيالسى , ابن ابى عمر, مسدد , ابن منيع , ابـن ابـى شـيبه ,عبد بن حميد, ابن ابى اسامة و نيز نيمى از مسند اسحاق بن راهويه را تتبع كرده واحاديث زايد بر كتابهاى ششگانه و مسند احمد را از اين كتابها بيرون كشيده و علاوه بر مسندهاى ياد شده , پاره اى از احاديث مسند ابى يعلى را هم برآنها افزوده و سرانجام احاديث استخراج شده را براساس ابواب فقهى منظم ساخته است . بـراى آگـاهـى بـيشتر از انگيزه , هدف و روش كار ((ابن حجر)) رشته سخن را به دست خودش مـى سپاريم اودر ديباچه كتاب پس از سپاس به درگاه خداوند و تقديم سلام بر پيامبر و خاندان و يارانش مى گويد:. ((اشتغال به دانش , خصوصا اشتغال به حديث نبوى يكى از بهترين طاعات و عبادات است از همين رو عـلـمـاى مـا احاديث پراكنده را گردآورده و براساس مسانيد ياابواب مرتب ساخته اند به نظرم رسيد تمام احاديثى را كه در كتابهاى مختلف بدانها دست يافته ام , دركتاب واحدى فراهم سازم تا دسترسى بدانها براى طالبان آسان گردد اما بعدا از آن تصميم باز گشتم و بهتر ديدم آن بخش از احاديث ((مسانيد)) را كه در ((كتابهاى مشهور)) به چشم نمى خورد, يكجا گرد آورم مقصودم از ((كـتـابـهـاى مشهور)) صحاح ششگانه و مسند احمد واز ((مسانيد)) كتابهايى است كه بر محور صـحـابـيـان تـنـظيم شده اند از ميان مسانيد به هشت مسند كامل دست يافته ام آن هشت مسند عبارتند از:. 1ـ مـسـنـد ابـى داود طـيـالـسـى 2ـ مـسـند حميدى 3ـ مسند ابن ابى عمر 4ـ مسند مسدد 5ـ مـسـنـداحمدبن منيع 6ـ مسند ابى بكر بن ابى شيبه 7ـ مسند عبد بن حميد 8ـ مسند حارث بن ابـى اسـامة افزون بر مسندهاى يادشده , به نسخه كامل مسندهاى ديگرى هم چون مسند بزار,ابى يـعـلـى و طبرانى دسترسى پيدا كردم , اما چون ديدم استادم ابوالحسن هيثمى ((1034)) احاديث افـزون بـر كـتـب ششگانه را از كتابهاى ياد شده و مسند احمد بيرون كشيده وباحذف اسانيد در كتاب ويژه اى مدون ساخته , ((1035)) به خود جرات ندادم در كار اودخالت كنم و تنها آن بخش از احـاديـث مـسـنـد ابـى يعلى را كه او بدان دست نيافته بود,بررسى كردم زيرا او در كتاب خود بر مـخـتـصـر مـسـند ابى يعلى قناعت كرده بود به نسخه هايى ناقص از شمار ديگرى از مسندها هم بـرخـوردم , مـثـل مسند اسحاق بن راهويه كه نيمى از آن به دستم رسيد و مطالب آن را بررسى و بيرون كشيدم ... بر بخشهايى از مسند حسن بن سفيان , محمدبن هشام سدوسى , محمد بن هارون رويـانى , هيثم بن كليب و ديگران هم دسترسى پيدا كردم اما چيزى از آنها يادداشت نكرده ام شايد زمـانـى كـه بـخواهم اين كتاب راپاكنويس كنم , برگردم و زوايد آن كتابها را هم استخراج كنم و بـدان بيفزايم ... اين كتاب رابراساس احكام فقهى منظم ساختم و به دنبال آن , احاديث مشتمل بر آغـاز آفـرينش , ايمان ,علم , سنت , تفسير, اخبار پيامبران , مناقب , سيره نبوى , مغازى , خلفا, آداب , ادعيه , زهد,رقائق , فتنه ها, تعبير خواب , بعث وزنده شدن مردگان , را ذكر كردم و آن را المطالب الـعـالـيـة بـزوائد الـمسانيد الثمانية ((1036)) ناميدم دراين كتاب با خود شرط كرده ام كه حديث هرصحابى را كه صاحبان آن هفت كتاب نقل نكرده اند, ذكر كنم هر چند آن حديث را آنان يابرخى از ايـشـان از زبـان صـحابى ديگرى روايت كرده باشند در مورد اخير گاه خواننده رابدان حديث رهنمون ساخته ام )) ((1037)) . كـتـاب المطالب العاليه بر پايه شماره گذارى مصحح 4702 حديث را در بردارد بنابراين مى توان گـفـت :زوايد مسندهاى يادشده برآن هفت كتاب (صحاح سته و مسند احمد) همين مقدار است اهـمـيت اين كتاب بيشتر از آن روست كه اكثر مسانيدى كه ابن حجر مطالب كتاب خود را از آنها گـلـچـيـن كـرده , اكـنون دردست نيست وبسا كه به دست حوادث و فتنه ها از ميان رفته باشند بـنـابـرايـن كتاب مزبور مى تواند,جانشين آنها باشد علاوه برآن بايد دانست كه ابن حجر به دنبال بـسيارى از احاديث درباب صحت و سقم و يا اتصال و انقطاع اسناد آنها مطالبى عرضه داشته كه به نوبه خود مفيد تواند بود بايد افزود: در كتاب المطالب العاليه در پايان هر حديثى مشخص شده كه آن حديث از كداميك از مسندهاى مورد نظر گرفته شده است ((1038)) . زنجيره روايت ابن حجر تا مسند حميدى .
ابـن حـجـر در آغـاز كتابش سلسله روايت خود را تا مؤلفان آن مسندها ياد كرده است وى در آنجا طريق روايت خود را تا حميدى چنين بيان مى دارد:. عـبـدالرحمن بن احمد بن مقداد فيشى طى نامه اى كه از دمشق به من نوشت از طريق احمدبن ابى طالب بن قبيطى و او به ترتيب از احمدبن عبدالغنى از ابو منصور خياط از عبدالغفار بن محمد مؤدب از ابوعلى بن صواب از بشربن موسى از حميدى اين مسند را براى من روايت كرد ((1039)) . بخش هشتم .
مسند احمد بن حنبل .
گزارشى كوتاه از زندگانى احمد(164ـ 241ق /780ـ 855م ).
ابـوعـبداللّه احمدبن محمد بن حنبل شيبانى كه به ((ابن حنبل )) شهرت دارد, از تيره تازيان بنى شـيـبـان ويـكـى از مـحدثان و فقيهان بلندآوازه است او در بغداد (و به قولى در مرو) به دنيا آمد شيفتگانش او را باپيامبر(ص ) از يك نژاد مى دانند و مى گويند: سلسله پدرانش به نزار نوزدهمين نـياى پيامبر(ص )مى پيوندد به اين معنا كه نزار چهار پسر دارد: مضر, ربيعه , اياد و انمار, و عربهاى عدنانى جملگى از اين چهار تن پديد آمده اند پيامبر از تبار مضر واحمد از تبار ربيعه است ((1040)) دوسـتـداران احـمـد اين را براى او منقبتى مى شمرند و حال آنكه اگر اين براى او منقبتى باشد, ميليونها تن انسان دراين منقبت با اوشريكند. در نقطه مقابل اين شيفتگان , ((خوانسارى )) بى آنكه سرچشمه سخن خويش را نشان دهد, وى را از تـبـار((ذوثـديه )) ((1041)) يكى از خوارج نهروان دانسته و اظهار داشته : ((به دليل اينكه نياى احـمد در نهروان به دست على (ع ) كشته شده , او با على دشمن بوده است )) ((1042)) اما با صرف نـظـر از اينكه احمد از تبارذوثديه باشد يا نباشد, بخش اخير سخن خوانسارى قطعا نادرست است زيـرا ـ چـنـانكه به تفصيل خواهيم گفت ـ احمد نه تنها على (ع ) را دوست مى داشته , بلكه در آثار خـود بـيـش از هـمـه محدثان اهل سنت (و در راس آنان بخارى و مسلم ) درباره امتيازات على و خـانـدانـش حـديث نقل مى كند تا جايى كه خاورشناسان در مقايسه ميان او از يك سو و بخارى و مـسـلم از سوى ديگر گفته اند: بخارى و مسلم به دليل ترس از عباسيان از نقل اين قبيل احاديث خـوددارى كـرده انـد, امـا احـمد چون دلير و داراى روحيه اى نيرومند بوده , از نقل احاديث ويژه فـضـايـل عـلـى واهـل بـيت بيم نداشت ((1043)) افزون براين , او خودپيشگويى خروج ذوثديه و سرانجام بد او را از زبان پيامبر بارها نقل مى كند ((1044)) . بارى , احمد در خردسالى پدرش را از دست داد و با يتيمى بزرگ شد اندك ميراث خانوادگى مايه آن شـدكـه او زنـدگـى متوسط, ولى مستقلى پيدا كند او كه از اتباع اتباع تابعان است , از شانزده سـالـگى به آموختن حديث همت گماشت و در آغاز كار تا سال 183 ق در زادگاهش به آموختن لغت و حديث پرداخت پس از آن براى دانش آموزى شروع به مسافرت كرد و شهرهاى كوفه , بصره , مـكـه , مدينه , شام و يمن را درنورديد دراين سفرهاى دور و دراز بيشتر همتش متوجه فراگيرى حـديـث بـود در مكه از سفيان بن عيينه ودر صنعا از محدث و مفسر معروف يعنى عبدالرزاق بن هـمـام صنعانى دانش آموخت و چون به بغدادبازگشت , در حوزه درس فقه واصول شافعى حاضر شد و اين در فاصله سالهاى 195 تا 197ق بود ازهمين رو شافعيان , او را شافعى به حساب مى آورند اما در واقع راهى كه او پيموده از راه شافعى جداست ((1045)) . از بارزترين ويژگيهاى گرايش فكرى او در عرصه عقايد و معرفت دينى , پيروى قاطعانه و تزلزل ناپذير ازعقايد اهل حديث بود بعدها در عصر خليفگان عباسى مامون , معتصم و واثق (218ـ234ق ) فرصتى براى وى فراهم شد تا ايستادگى خويش را در اين راه به نمايش گذارد و اين هنگامى بود كـه دولـت عقايد((معتزله )) را پذيرفت و تبليغ آن را در صدر دستور كار خويش قرار داد و برتمام محدثان و فقيهانى كه به ((آفريده بودن قرآن )) ((1046)) اعتراف نكردند, سخت گرفت ابن حنبل يـكـى از آن فقيهانى بود كه به ((محنت )) (باورپرسى يا آزمون عقيده محدثان و فقيهان ) گرفتار آمدند وى را به بند كشيدند وبا غل وزنجير روانه طرسوس كردند تا به حضور مامون رسد و خليفه بـا او مـنـاظـره كند اما خبرمرگ خليفه در ميان راه رسيد در عهد معتصم نيز تازيانه و زندان را با بـردبـارى بـه جـان خريد اما به گمان خود اندكى از عقايدسلف را رها نساخت در زمان واثق نيز هـمـان روش ادامـه يافت از همين رو شيفتگانش او را يكى ازنمودهاى آيه شريفه ((يجاهدون فى سـبيل اللّه و لايخافون لومة لائم )) ((1047)) مى دانند ((1048)) بسيارى از سنيان ايستادگى او را در آن رخداد در سلامت انديشه دينى بس موثر مى دانند معاصر او,على بن مدينى گويد:((خداوند در روز رده ايـن ديـن را بـه دسـت ابـوبـكـر و در روز محنه به دست احمدبن حنبل تاييد كرد)) ((1049)) . در عهد متوكل (232 ق به بعد) كارگزاران خليفه از آزار ابن حنبل دست كشيدند زيرا متوكل به سـيرت سه خليفه پيشين پشت كرده , مذهب اهل حديث را پيشه ساخت اين خليفه به مناسبتهاى گـونـاگـون ابن حنبل را به خود نزديك ساخته , به مجلس خود فرا مى خواند و براى خانواده اش بى آنكه وى بداند,مقررى تعيين كرد دراين و قت او توانست فعاليت آموزشى خود را از سر گيرد. ابـن حـنـبل در سن 77 سالگى در بغداد مرد و در گورستان شهدا (مقابرالشهدا), نزديك دروازه حـرب , به خاك سپرده شد گور وى تا سالها و بلكه قرنها مورد تقديس و احترام دوستدارانش بود دربـاره حـضـورگـسـترده مردم در تشييع جنازه او گزارشهايى در دست است كه بيش از آنكه حـقيقت داشته باشد, به افسانه مى ماند ((1050)) او را با صفاتى چون : داشتن حافظه اى نيرومند, شـكـيبايى , نستوهى , پاكى دل و انديشه , اخلاص , پارسايى , هيبت , شجاعت ودانش وافر ستوده اند ((1051)) گـواهـى اسـتـادان , معاصران وشاگردان او بر هريك از موارد يادشده در تاريخ اسلام ذهبى به گونه اى گسترده آمده است از جمله شافعى گويد: ((از بغداد بيرون شدم , در حالى كه در آنـجـا كـسـى را پارساتر و پرهيزكارتر و داناتر از احمدبن حنبل پشت سر نگذاشتم )) ((1052)) گويند: وى زبان فارسى را هم مى دانست و گاه بدان تكلم مى كرد ((1053)) . استادان احمد:. استادان احمد بسيارند ابن جزرى شيوخ و استادان او را كه در مسند از آنان روايت مى كند, شمرده و در نتيجه تعداد آنان را 283 تن دانسته است ((1054)) ابن جوزى نيز در مناقب احمد استادان او را از صـدتن متجاوز مى داند محمد ابوزهره معتقد است , همه اين افراد در تكوين شخصيت احمد نقش اساسى نداشته اند درميان آنان كسانى هستند كه بسا احمد با آنان ديدارهاى كوتاهى داشته و يـا احـاديـث اندكى را از طريق آنان روايت كرده است او براين باور است كه دوكس در سازندگى شـخـصـيـت احـمد نقش مهمى داشته اند يكى هشيم بن بشير واسطى (د 183 ق ) كه نقش او در هـدايـت احـمـد بـه سـوى سـنت بسيار موثر بوده است زيرا احمد از شانزده سالگى ملازم او شده وچـهـارـپـنـج سـال نـزد او شـاگردى كرده است ديگرى شافعى كه احمد بينش فقهى و نيرو و مـعـيـارهـاى اسـتنباط را از او فرا گرفت و چنان شيفته او شد كه وى را مجدد قرن دانسته و به دوستش اسحاق بن راهويه گفته : ((از اين مرد بهره جوى كه نظير وى را نديده ام ))
ابـوبـكـر عـبـداللّه بـن زبير حميدى اسدى , اصل ونسبش از شهر مكه بود وى به حميدبن اسامه , خـانـدانـى ازتيره بنى اسدبن عبدالعزى بن قصى (يعنى : همان تيره اى كه خويشاوند ام المومنين خديجه كبرى مى باشند) منسوب است نام آورترين استادانش يكى سفيان بن عيينه و ديگرى محمد بن ادريس شافعى است نوشته اند: نزديك بيست سال شاگرد وهمنشين سفيان بن عيينه بوده واز او دهـهـا هـزارحـديـث شـنـيـده وبه خاطر سپرده , از همين رو او را رئيس شاگردان ابن عيينه دانـسـته اند فقه را از شافعى بياموخت و در سفر شافعى به مصر همراهش گشت و تا گاه وفات او در آنجابماند واستاد خود راهمراهى كرد پس از درگذشت شافعى , خود را مهيا ساخت تا بركرسى درس او بـنـشـيند, اما رقيبان او را ازرسيدن به اين مقصود باز داشتند پس از آن به مسقط الراس خويش , يعنى مكه بازگشت و در سال 219ق / 834 م چشم از جهان بربست . بـسـيـارى از دانـايان و محدثان اهل سنت نزد او شاگردى كرده واز او حديث نقل كرده اند از آن جمله مى توان از بخارى , ذهلى , ابوزرعه رازى , ابوحاتم رازى و بشربن موسى اسدى نام برد بخارى دركـتـابـهـايـش در 75 جا از او حديث نقل كرده كه در 23 مورد آن بى واسطه و در بقيه موارد با واسطه ديگران روايت كرده است مسلم نيز در مقدمه كتابش از او نام مى برد ((1003)) . مـحـدثـان , رجال شناسان و شرح حال نگاران اهل سنت عموما دانش و منش او را ستوده و وى را مـحـدثـى قـابـل اعـتماد شمرده اند حاكم نيشابورى , حميدى را مفتى مردم مكه و محدث ايشان دانـسـتـه وگـفته : ((او درحديث براى مردم حجاز نظير احمدبن حنبل براى مردم عراق است )) ((1004)) هـمـو گـويـد: ((بخارى از فرطاعتماد به حميدى هرگاه حديثى را نزد او مى يافت , از مـراجـعـه بـه ديـگران احساس بى نيازى مى كرد)) ((1005)) و ((حبيب الرحمن اعظمى )) مصحح مسند حميدى گويد: ((براى حميدى همين شرافت بس كه در سماع حديث از ابن عيينه , همراه شافعى و در عرصه فقه و حديث استاد بخارى بوده است )) ((1006)) . در كـنـار اين ستايش ها حكاياتى نيز به چشم مى خورد كه از وى چهره اى متعصب , جسور, تندخو وبدزبان ترسيم مى كند از جمله نوشته اند: چون شافعى بيمار شد, دوتن از شاگردانش به نامهاى ابـن عبدالحكم و بويطى درباره تصدى كرسى درس او باهم به نزاع پرداخته و هر يك خود را براى نـشـستن به جاى استاد از ديگرى شايسته تر مى ديد حميدى كه در آن روزگار در مصر بود, بيامد واز زبان شافعى گفت : هيچ كس از بويطى براى جانشينى من سزاوارتر نيست , زيرا درميان يارانم آگـاهـتـر از او وجـود نداردابن عبدالحكم بدو گفت : دروغ مى گويى حميدى در پاسخ گفت : خـودت و پـدر و مادرت دروغ مى گوييد ((1007)) ديگر آنكه مى گويند: نسبت به فقيهان مكتب عـراق , يـعـنـى راى گرايان پيرو ابوحنيفه , بدبين بودواز جسارت و بدزبانى نسبت به آنان پروايى نـداشت همين خصلت است كه حبيب الرحمن اعظمى محدث ديار هند را واداشته تا در پيشگفتار خـود بـر مسند حميدى به انتقاد از او پردازد واين رفتارها رامغاير با مقام علمى و دينى او قلمداد كند ((1008)) . حميدى با امام ابوابراهيم موسى بن جعفر ملقب به كاظم (128 ـ 183 ه ) و امام ابوالحسن على بن موسى ملقب به رضا (148 ـ 203 ه ) و امام ابوجعفر محمد بن على ملقب به تقى وجواد (195 ـ 220 هـ )مـعـاصـر بوده , ولى گويا نزد هيچ يك از اين سه پيشواى معصوم ـ عليهم السلام ـ شاگردى نـكـرده واز ايـن سرچشمه هاى زلال معرفت جرعه اى ننوشيده است , زيرا تا جايى كه نگارنده تتبع كـرد, هيچ يك ازرجال شناسان و شرح حال نگاران , از آن امامان در زمره استادان او ياد نكرده اند با نـگـريـسـتـن در سـلـسـلـه سـنـد احـاديـث مـسـنـد وى , بـويـژه بخش مربوط به احاديث امام عـلـى بـن ابى طالب ((1009)) , اين مطلب روشن مى شود كه حميدى از طريق اهل بيت (ع ) حديثى روايـت نكرده است در همين جا اين نكته را هم بايد افزود كه در كتابهاى رجالى شيعه نامى از اين مـحدث به ميان نيامده , از اين جا دانسته مى شود كه درجوامع حديث شيعه , حديثى از اين شخص روايت نشده , به عبارت ديگر, نام اين شخص در زنجيره سند روايتى از روايات شيعه وجود ندارد.