بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مسند نویسی در تاریخ حدیث, ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest - مسند نويسى در تاريخ حديث
     mosnad01 - مسند نويسى در تاريخ حديث
     mosnad02 - مسند نويسى در تاريخ حديث
     mosnad03 - مسند نويسى در تاريخ حديث
     mosnad06 - مسند نويسى در تاريخ حديث
     mosnad07 - مسند نويسى در تاريخ حديث
     mosnad09 - مسند نويسى در تاريخ حديث
     mosnad10 - مسند نويسى در تاريخ حديث
     mosnad11 - مسند نويسى در تاريخ حديث
     mosnad12 - مسند نويسى در تاريخ حديث
     mosnad13 - مسند نويسى در تاريخ حديث
     mosnad14 - مسند نويسى در تاريخ حديث
     mosnad15 - مسند نويسى در تاريخ حديث
     mosnad16 - مسند نويسى در تاريخ حديث
     mosnad17 - مسند نويسى در تاريخ حديث
 

 

 
 


((كـشـى )) درجـايى وى را از عامه , ولى سخت دوستدار اهل بيت (ع ) دانسته ((931)) و در جايى ديـگر ازسران زيديه شمرده ((932)) و شيخ طوسى او را در زمره ياران امام باقر(ع ) ياد كرده است ((933)) او پيش ازآمدن زيد به كوفه , مدت پنج سال (حدود سالهاى 115ـ120ق ) همه ساله پس از گـزاردن حـج , چندماهى در مدينه مجاورت مى گزيد واز صحبت زيد بهره مند مى شد و پس از آمـدن آن بزرگوار به كوفه نيز تاهنگام شهادتش از ياران خاص او بود ((934)) در لابه لاى مسند زيـد تعبيراتى از ابوخالد به چشم مى خورد كه نشان مى دهد وى مدت زيادى صحبت زيد را درك كـرده ((935)) و بخشى از شنيده هاى او اززيد در سالهاى پايانى زندگانى وى در كوفه بوده است ((936)) در جريان قيام زيد, در سال 122ق كه رهبرقيام به همراه بسيارى از ياران خود به شهادت رسـيـد, ابوخالد جان به سلامت برد و از آن پس به عنوان تنها ميراث برزيد شناخته شد ((937)) او خود درباره همراهى اش با زيد گفته :. ((هـيچ حديثى را از زيد فرا نگرفتم , مگر آنكه آن را يك يا دويا سه يا چهار يا پنج بار و بلكه بيشتر از ايـن از او شـنـيـده ام ... هرگز هاشميى را بسان زيد بن على و فصيح تر از وى و زاهدترو آگاهتر و پـارسـاتـر و رساتر در سخن و آگاهتر به اختلاف مردمان و... نديدم از همين روازميان همه مردم همراهى او را برگزيدم )) ((938)) . در مـيان كسانى كه از او بهره گرفته و حديث شنيده اند, بويژه بايد از ابراهيم بن زبرقان , نصربن مـزاحم ,حسين بن علوان و يحيى بن هاشم سمسار ياد كرد كه در انتقال آثار وى به آيندگان نقش اساسى ايفاكرده اند. رجـال شـنـاسـان اهـل سـنت جز تنى چند, صرفا برپايه اختلاف مذهبى , در برابر ابوخالد موضعى سخت اتخاذ كرده وبا الفاظ گوناگون چون كذاب , حديث ساز, متهم و متروك الحديث به تضعيف او در حـديـث پـرداخـتـه اند ((939)) ولى برخى از محققان معاصر اهل سنت اين خرده گيريها را برخاسته از تعصب مذهبى دانسته و با دلايل استوار آنها را مردود شمرده اند ((940)) . اما رجال شناسان امامى , برخلاف گفته محمد ابوزهره , ((941)) اغلب او را ثقه شمرده اند ((942)) حـتـى دركتب چهارگانه و ديگر مجموعه هاى حديث شيعه , احاديث فراوانى از طريق وى از امام مـحـمـد باقر(ع )وزيدبن على نقل شده است ((943)) شايان ذكر است كه در كتب چهارگانه , از طـريق ابان بن عثمان به وساطت ابوخالد, چند حديث از امام باقر روايت شده ((944)) روايت ابان بـن عـثـمـان از ابوخالد خودقرينه اى است بر توثيق وى زيرا ابان بن عثمان يكى از آن هيجده تنى اسـت كه شيعه بردرستى مرويات آنان اتفاق نظر دارند (اصحاب اجماع ) و مراسيل آنان را در حكم مسانيد تلقى كرده اند ((945)) . امـا زيـديان خود, ابوخالد را موثق ترين راوى زيد به شمار آورده و حتى برآنند كه هركس وثاقت او راخدشه دار سازد, ((ناصبى )) يا ((رافضى )) است ((946)) عبدالواسع واسعى در دفاع از ابوخالد و ديـگـرراويـان مسند زيد, سخنى دارد كه گزيده اش چنين است : رجال شناسان به خاطر دوستى اهل بيت برابوخالد و راويان پس از او, خرده گرفته اند اين عادت محدثان و رجال شناسان است كه بـر مـخـالـفـان مذهبى خويش خرده مى گيرند و همفكران خود را عادل مى شمارند گروهى از محدثان از كسانى كه به دشمنى و كارزار بااهل بيت مشهورند, حديث نقل كرده اند, با آنكه بخارى و ديگران در كتابهاى خودآورده اند كه ((سباب المسلم فسوق وقتاله كفر)) يعنى : ((دشنام گويى به مسلمان مايه فسق و كارزار با او مايه كفر است )) ((947)) . ايـنـك لازم اسـت به نقش ابوخالد در پيدايش و شكل گيرى مسند زيد اشاره شود دراين باره بايد گـفت :بسيارى از احاديث و اقوال منسوب به زيد در كتاب مورد بحث , پاسخى است به پرسشهاى ابـوخالد ((948)) افزون براين دركتاب مزبور, ابوخالد به سبب مصاحبت درازمدت با زيد, گاه به رفـتار و كردار زيداشارتهايى دارد ((949)) از اين رو بايد گفت كه نقش ابوخالد در تدوين مسند زيـد, تنها يك گردآورى ازشنيده هاى خود نيست , بلكه وى نقش فعالى در طرح و تدوين مسايل برعهده داشته است چنانكه درضمن برشمردن آثار منسوب به زيد نيز گفته شد, در يك مقايسه از نظر نوع انتساب مسند به زيد, بايد آن را از مقوله انتساب كتاب الا ثار ابويوسف به ابوحنيفه دانست , نـه از مقوله انتساب موطا به مالك بن انس در حقيقت زيد سالها پيش از آنكه تدوين مجموعه هاى فقهى ـ حديثى رايج گردد, به شهادت رسيده بود. بـا تـوجه به آنچه گفته شد, ابوخالد را بايد گردآورنده مسند زيد تلقى كرد بدون آنكه سخن ياد شـده , بـه مـفـهوم ترديد در صحت انتساب مندرجات مسند به زيد بوده باشد شايان ذكر است كه بـراسـاس گزارشى از ابراهيم بن زبرقان , ابوخالد مى گويد كه زيد خود نسخه اى را گرد آورده و آن را بـه ابوخالد و شاگردان ديگر خود آموخته بود ((950)) ولى اسلوب تدوين مسند, اين حكايت را تـاييد نمى كند و در صورت صحت روايت مزبور, بايد تصور كرد كه نسخه زيد تنها شالوده اصلى مسند را تشكيل مى داده است . ابـوخـالـد مـطالب برخى ديگر از آثار منسوب به زيد, از قبيل تفسير غريب القرآن , منسك الحج و رسـالة فى حقوق اللّه را هم روايت كرده ((951)) و گويا شخص وى درتدوين آنها نقش اساسى ايفا كرده است . 2ـ ابـراهـيـم بن زبرقان كوفى ((952)) (د 183 ق ): ابراهيم مسند زيد را از ابوخالد روايت مى كند شـيـخ طـوسـى ابراهيم را در زمره ياران امام صادق بر شمرده ((953)) و مامقانى از وى به عنوان ((امـامـى نـاشـناخته )) يادكرده است ((954)) از محدثان اهل سنت , ابن معين او را ثقه شمرده و ابـونـعـيـم از او روايـت كرده است اما اونيز چون استادش از طعن مخالفان عقيدتى خود در امان نـمانده , طعنى كه غالبا بر دليل قابل پذيرشى استوار نيست چنانكه ابوحاتم رازى درباره او گفته : مـنـقـولات وى را احـتـجـاج نـشايد ((955)) از معاصران اهل سنت , محمد ابوزهره , پس از آنكه خـرده گـيـرى رجـال شـنـاسـان سـنى را بى پايه قلمداد كرده مى نويسد:((زيديان جملگى او را سـتـوده انـد و هـيـچ كـس از ايـشـان طـعـنى براو وارد نياورده و همچنين شيعيان ميانه رواو را ستوده اند)) ((956)) . 3ـ نصربن مزاحم منقرى كوفى (د 212 ق ): راوى مسندزيد از ابراهيم , نصربن مزاحم است نصر هم مـحـدث و هـم مـورخ بود و هم اوست كه تاريخ واقعه صفين رانوشت وى مسند را به دو سند نقل مى كند كه يكى ازآن دو عالى و ديگرى نازل است به اين معنا كه وى اين مجموعه را هم مستقيما از ابوخالد واسطى و هم از شاگرد ابوخالد, يعنى ابراهيم زبرقان روايت مى كند بنابه تصريح نصر بن مـزاحـم , روايت مستقيم وى ازابوخالد از حيث كمال در حد نسخه ابراهيم بن زبرقان نبوده , بلكه متن روايت ابراهيم بر خلاف روايت ديگر شاگردان , متن كامل و مدون بوده است ((957)) و همين متن است كه در دوره هاى بعدى همواره مورد توجه راويان قرار مى گرفته است . محدثان اهل سنت نصر را هم از طعنهاى خود بى بهره نساخته اند ذهبى او را ((يك رافضى سخت سـر(رافـضى جلد) كه حديث او را ترك گفته اند)) توصيف كرده و برخى ديگر او را كذاب , واهى الـحديث ,متروك و ضعيف شمرده اند ((958)) محمد ابوزهره طعن ذهبى را نااستوار خوانده و در بـرابـر او اسـتـدلال مـى كند كه هر شيعه اى رافضى نيست ((959)) درميان رجال شناسان امامى , نـجـاشـى وى را چـنين توصيف مى كند: ((نصر بن مزاحم ... راست رفتار و درستكار است ليكن از ضعفا روايت مى كند كتابهايش نيكو(حسان ) است )) ((960)) شيخ طوسى , در رجال خود, او را در زمـره يـاران امـام بـاقر(ع ) برشمرده , ((961)) امامرحوم آية اللّه خويى با توجه به تاريخ وفات نصر و پـاره اى قـرايـن ديگر گفته شيخ را نمى پذيرد او در مقام نتيجه گيرى مى نويسد: ((به گمان ما, شيخ حديثى را به روايت نصر از ابوجعفر(ع ) ديده و پنداشته مقصوداز ابوجعفر,امام باقر(ع ) است و در نـتـيجه او را در زمره اصحاب آن امام ياد كرده اگر چنين روايتى درست باشد, هرچند ما بدان دست نيافته باشيم , در آن صورت ناگزير [ بايد گفت : ابوجعفر دوم ] امام جواد(ع )مقصود است )) ((962)) مامقانى نصر را ((حسن )) دانسته است ((963)) زيديان جملگى نصر را ثقه و قابل اعتماد مـى دانـنـد هـمـانـطـور كـه نـصـر مـسـند را از ابوخالد وديگران روايت مى كند, از او نيز كسان بسيارى روايت كرده اند كه نام آورترين آنها سليمان بن ابراهيم محاربى است . 4ـ سليمان بن ابراهيم محاربى (د نيمه دوم سده سوم ): سليمان نيز همچون ساير راويان زيدى به خـاطرمذهبش مورد طعن محدثان اهل سنت قرار گرفته , اما زيديان جملگى او را توثيق كرده و بـسـيـارى نـزد اوبـه شـنـيدن حديث پرداخته اند وى در نيمه دوم سده سوم كه فقه زيدى روبه گـسـتـرش نهاد, يكى از ناقلان مسند زيد بوده است ((964)) نگارنده تا جايى كه كتابهاى رجالى اماميه را بررسى كرد, به نامى از اين سليمان برخورد نكرد. 5ـ عـلـى بن محمد نخعى (د 324 ق ): مجموع را از سليمان , نواده دختريش على بن محمد نخعى روايـت مـى كـنـد نخعى فقيهى مشهور بوده كه با فقيهان حنفى معاصرش درآميخته تا جايى كه خودش از زمره فقيهان حنفى به شمار آمده وبه همين اعتبار وى برخلاف نياى خود و ساير راويان زيدى تا حدودى ازطعن محدثان اهل سنت در امان مانده است نخعى كه نزد زيديان مورد اعتماد اسـت , مجموع را در سال265 قمرى نزد نياى خود خوانده است محققان ميان فقه زيدى و حنفى هـماهنگيهاى بسيارى مشاهده مى كنند شايد بتوان اين على بن محمد نخعى را ((واسطة العقد)) فقه زيدى و حنفى نام نهاد ((965)) . 6ـ ابوالقاسم عبدالعزيز بن اسحاق بغدادى معروف به ((ابن بقال ))(د 363 ق / 974 م ): مجموع را از على بن محمد نخعى , كسان بسيارى روايت كرده اند معروفترين اين راويان , ابن بقال بزرگ زيديان در بـغـداد است ((966)) از رجال شناسان شيعه درباره او مدح ياذمى ديده نشده و گويا از طريق وى حـديـثى در كتابهاى شيعه نقل نگشته است ((967)) زيديان جملگى او را توثيق مى كنند ابن بقال كتابهاى گوناگونى در زمينه فقه زيدى تاليف كرده است شيخ طوسى مى نويسد: وى كتابى دارد دربـاره طـبـقـات شـيـعـه ((968)) ابـن بقال افزون بر روايت مسند زيد, از نو آن را مرتب و مـنظم ساخت و همين نسخه مرتب اساس نسخه هاى بعدى قرار گرفت به همين اعتبار است كه در بـسيارى ازمنابع از وى به عنوان گردآورنده مسند زيد ياد مى شود ((969)) براى نگارنده اين نكته مجهول است كه چه كسى بر المجموع زيدنام مسند را نهاده است ؟
ابو خالد واسطى , ابن بقال يا مردمان دوره هاى بعد؟
برخى هم براين نامگذارى خرده گرفته اند ((970)) شرف الدين حسين بن احمد سياغى شارح مسند زيد,در كتاب الروض النضير, سند روايت خود را از مسند يكى پس از ديـگـرى تـا ابـو خـالـد بر مى شمارد, اما ماسخن را درباره راويان اين مجموعه در همين جا كوتاه مى كنيم زيرا از سده چهارم به بعد كتابهاى حديث مشهور شده و آنچه را كه دانشمندان اين دوره و دوره هاى پيشين پذيرفته اند, مردمان دوره هاى بعد هم آنها را پذيرفته و بدانها اعتماد كرده اند. در پـايـان اين بخش , گفتنى است كه ابن عقده كتابى داشته به نام من روى اخبار زيدبن على و مسنده ((971)) اما اين كتاب تا كنون يافت نشده است .

مقدار ارزش و اعتبار مسند زيد شهيد.

يـكـى از پـژوهـنـدگـان مـعاصر اهل سنت درباره چگونگى تاليف مسند زيد و ارزش تاريخى آن مى نويسد:. ((عـصـر امـام زيـد عـصر نمايان شدن طليعه هاى تصنيف است بااين وجود نمى توان بطوريقينى گفت كه مجموع با همان نظم وترتيبى كه اكنون در دسترس ماست , از تاليفات امام زيد است زيرا كـسـى كـه مـتـن آن كـتـاب را بـررسى كند, جاى جاى مى بيند كه ابوخالد در مقام نقل حديث مـى گـويـد: زيـدبن على مرا حديث كرد, و در مقام نقل نظر فقهى زيد مى گويد:زيد بن على گفت اينها نشان مى دهد كه ابوخالد مطالب اين كتاب را شفاهى از زيددريافت كرده واين سخن مـانـع آن نيست كه آن پيشوا بخشى از دانش خود را در نوشته اى باخود همراه داشته باشد به نظر مـن بـهـتـر اين است كه بگوييم ابوخالد از زيد حديث و فقه رانوشته , سپس آن را در دو مجموعه مـرتـب سـاخـتـه است تمام اين سخنان به صحت انتساب مجموع به زيدبن على زيانى نمى رساند بنابراين مجموع يكى از مهمترين سندهاى تاريخى است كه ثابت مى كند, تصنيف و تاليف در اوايل سده دوم هجرى آغاز گشته است )) ((972)) . ايـنـك نوبت آن است تا اندكى درباره مقدار ارزش و اعتبار مندرجات اين كتاب سخن بگوييم در آغاز بايدگفت : اين كتاب نزد زيديان يكسره پذيرفته است دانشمندان زيدى همواره با سند پيوسته آن را ازگـذشـتگان نقل كرده و طرق نقل خود را در كتابها يا رساله هايى بيان داشته اند شارحان اين كتاب هم درواكنش به اعتراضها تلاش كرده اند تا درستى احاديث آن را از رهگذر سنجش آنها با مندرجات كتابهاى معروف اهل سنت مثل صحاح ششگانه نشان بدهند ((973)) . امـا روشن است كه نمى توان احاديث اين كتاب را, مثل هر كتاب ديگرى , يكسره پذيرفت همچنان كـه نمى توان نسبت آن را به زيد يكسره مردود دانست زيرا راه يافتن خطاهاى عمدى و غيرعمدى درايـن قـبـيل كتابها امرى است كه معمولا رخ مى دهد بنابراين لازم به نظر مى رسد تا دراين باره كـمـى دامن سخن را بگسترانيم محمد ابوزهره در كتاب الامام زيد, درباره اعتبار اين مجموعه و چگونگى روايت آن از نگاه دانشمندان اهل سنت , بحثى دارد كه فشرده آن در اينجا آورده مى شود او مى نويسد:. ((دانـشـمندان درباره مجموع فقهى به دو دسته تقسيم مى شوند دسته اى كه در چگونگى روايت ايـن كـتاب طعن وارد مى سازند و شك برمى انگيزند و دسته ديگر كه آن را درست مى شمارند وبا ديده قبول بدان مى نگرند و همه طعنها را مردود مى دانند)). وى ابـتـدا طـعنها را يكى يكى بر مى شمارد و سپس به آنها پاسخ مى گويد اين طعنها به دو دسته تـقـسيم مى شوند: الف ـنهايى كه راوى مسند را نشانه گرفته اند ب ـنهايى كه خود مسند را هدف قرار داده اند. الف ـ طعنهاى دسته نخست :. 1ـ ابـوخـالـد از سـوى دانشمندان بزرگ اهل سنت به حديث سازى و دروغگويى متهم شده , مثلا نسايى گفته : او ثقه نيست و نوشتن حديثش روا نباشد. 2ـ وى دفترهاى داروشناسان را مى خريد و مطالب آن را از طريق اهل بيت (ع ) به رسول خدا(ص ) نسبت مى داد و نقل مى كرد. 3ـ او در سـتـايـش اهل بيت زياده روى كرده واين كار او را در زمره بدعتگذاران و هوس گرايان قرار مى دهد. 4ـ او از ديـگـران بريده و كاملا به امام زيد پيوسته بود او معتقد به برانگيختن آشوب بود واين كار براى مسلمانان زيان آور است . پاسخ ابوزهره به اين طعنها چنين است :. 1ـ برخى از بزرگان اهل سنت كه در اقليت هستند, مثل ابن ماجه و دارقطنى ابوخالد را ستوده و حديثش را پذيرفته اند, و برخى هم چون نسايى برامانت او خرده گرفته اند اما اهل بيت و زيديان او را به عدالت پذيرفته اند ديده نشده كه يكى از اهل بيت بر او خرده گرفته باشد او از محمد باقر(ع ) و جعفر صادق (ع )روايت مى كند هرگاه شخصيت او نامقبول بود, ايشان حاضر به حديث گويى با وى نـمـى شـدند افزون براين , دانشمندان اصولى بيان داشته اند كه طعن مطلق كه سببش بيان نـشـده بـاشـد, پـذيرفتنى نيست زيراسليقه ها وگرايشهاى مذهبى افراد در جرح وتعديل ديگران تـاثـيرى بسزا دارد وتمام طعنهايى كه برابوخالد وارد ساخته اند, مطلق و در نتيجه بى ارزش است كـوتـاه سـخن اينكه : تمام كسانى كه برابوخالدخرده گرفته اند, به شخص او نگاه نكرده اند كه آيا راستگو و امين است يا خير؟
بلكه سبب خرده گيرى آنان زيدى بودن اوست . 2ـ طـعن دوم زشت ترين طعنهاست زيرا اگر با دليلى همراه نباشد, سخن گوينده اش نه تنها در عـرصـه روايـت , بـلـكـه دربـاره هـرچيزى از اعتبار مى افتد معناى اين طعن اين است كه وى به نـوشته هاى داروشناسان درباره فوايد عطرها و داروها و غيره رجوع مى كرد و آن را حديثى از اهل بيت مى شمرد و به اين عنوان ميان مردم پخش مى كرد ما اين سخن را شايسته پذيرش نمى دانيم , زيـرا گـويـنـده معين نكرده كه وى چه سخنى را از دفترهاى داروشناسان گرفته و در روايت يا كـتابى گنجانيده است يكى از مقررات ثابت در داورى و قضا اين است كه به دعاوى مبهم ترتيب اثـر داده نـمـى شود اين دعوى هم ادعاى مبهمى است كه راهى براى اثباتش نيست افزون براينكه تـدويـن دانـشـهـا, بـويژه دانش پزشكى , در عصر زيدمتداول نبوده , بلكه در عصر هارون الرشيد متداول و در عصر مامون گسترش يافت . 3ـ زيـاده روى در سـتـايـش اهل بيت , اتهامى است كه معلوم نيست اگر خود ابوخالد با آن روبرو مى شد, آن را چه مى ناميد شايد مى گفت : ((اين شرافتى است كه مدعى آن نيستم و تهمتى است كـه آن را از خـود دورنمى سازم )) علماى اصول براى پذيرش جرح و تعديل , اتحاد مذهب ستايش كننده و ستايش شونده وخرده گيرنده و جرح شونده را شرط كرده اند زيرا چه بسا طعنى كه نزد ديـگـران سـتايش باشد يا برعكس ترديدى نيست كه زياده روى در ستايش اهل بيت , نزد گروهى اتهام و نزد گروهى ديگر شرافت است . 4ـ اتـهـام بـريـدن از حافظان عصرش و پيوستن به زيد ويارى وى , از سنخ همان اتهامات پيشين است درباره يارى زيد بايد به خاطر داشت كه ابو حنيفه , سفيان ثورى , اعمش , ابن ابى ليلى و ديگر فقيهان ومحدثان به يارى او برخاسته تا جايى كه جنبش او, جنبش فقيهان و محدثان شمرده شده زيـرا زيـد مـوردقـبول همه گروههاى مسلمان بود عبادت پيشگان , زاهدان , مرجئه , معتزليان و شيعه جملگى وى و كارش را بزرگ مى داشتند. امـا ايـنكه گفته اند, وى از حافظان عصرش روايت نكرده , ادعايى است كه زندگى ابوخالد دروغ بـودنـش راآشـكـار مى كند زيرا در تهذيب الكمال [ اثر حافظ مزى ] آمده كه وى از زيد و برادرش مـحـمـدباقر(ع ) وسفيان ثورى دانش آموخته پس او از حافظان حديث منقطع نبوده , اما مانند هر جـويـنـده دانـشـى در مـيـان استادان با يكى بيشتر همراه بوده است تمام پيشوايان چنين حالتى داشته اند ابوحنيفه به حماد بن سليمان پيوسته بود, اما از ديگران هم دانش مى آموخت شافعى نيز در حدود نه سال با مالك ملازمت داشت , ولى پيش از آن نزد محدثان مكه , چون سفيان بن عينيه و مسلم بن خالد زنجى دانش آموزى كرده بود. ب ـ طعنهاى دسته دوم :. آنـچـه تـاكـنون بدان پاسخ گفته شد, طعن در راوى مجموع بود اما آنان كه نسبت مجموع را به زيدنمى پذيرند, برخود آن كتاب هم خرده هايى گرفته اند, كه خلاصه اش چنين است :. 1ـ پاره اى از آنچه كه او روايت كرده , ثابت شده كه ساختگى و دروغين است و كسى كه دروغگويى وحديث سازيش ثابت گردد, روايتش پذيرفته نشود تا چه رسد به اينكه مجموع بزرگى بسان اين مجموعه را روايت كند. 2ـ مـجـمـوعى كه ابوخالد از زيد روايت كرده , ناشناخته است چون در آن احاديث ناآشنايى وجود دارد كه درستى نسبت آنها به على (ع ) دور مى نمايد. 3ـ ابـوخـالد در روايت مجموع يكه و تنهاست اگر صدور مجموع از امام زيد معلوم و دانسته بود, هرآينه شهرت مى يافت و راويانش بسيار مى شدند. پيش از بيان پاسخ اين اعتراضها, گفتنى است كه اين طعنها هر چند در ظاهر متوجه راوى است , امـا بـاانـدكـى تـامل دانسته مى شود كه در حقيقت به خود مسند زيد باز مى گردد اما پاسخ اين اعتراضها:. 1ـ ابـوزهـره در بـاب مشكوك بودن نسبت پاره اى از احاديث اين مجموعه به حضرت اميرمومنان عـلـى (ع )و دعـوى دروغـيـن بـودن آنـهـا, پنج حديث را كه گفته اند ((ذهبى )) آنهارا ساختگى دانسته , ((974)) مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهد واز رهگذر سنجش آنها با مضامين قرآن كريم و مـنـدرجات ديگر كتابهاى حديث ,ثابت مى كند كه اينها ساختگى نيستند و نسبتشان درست است آنگاه نتيجه مى گيرد كه با فرض ساختگى بودن اين چند حديث , نمى توان حكم كرد كه سند همه كـتابهايى كه اين احاديث را روايت كرده اند, باطل است صحاح ششگانه هم كه مورد اعتماد قاطبه سـنـيـان است , ساختگى بودن برخى از اخبارش مسلم شده , اما اين مطلب موجب بى اعتمادى به جـملگى مندرجات آن كتابها و دروغين دانستن آنها و ردنسبت آنها به مولفانش نشده است او در پايان چنين ادامه مى دهد:. بـر فـرض كـه نسبت شمار اندكى از آن احاديث درست نباشد, روانيست كه راوى آنها را به حديث سازى ودروغپردازى متهم سازند چون احتمال لغزش و وهم دراين شمار اندك به صواب نزديكتر اسـت ازاحـتـمال قصد دروغگويى و حديث سازى , و ميان اين دو فرق بسيار است چون خطا بر هر انسانى جايزاست , ولى دروغ بستن بر رسول خدا(ص ) از هيچ مؤمنى پذيرفته نيست . 2ـ انـتـقـاد كـنـنـدگـان مـدعـى هـستند كه برخى از اقوال و احاديثى كه از طريق على (ع ) به پـيـامـبر(ص ) نسبت داده شده , با برخى ديگر از مرويات او سازگارى ندارد زيديان گفته اند: راه داورى درايـن بـاره اين است كه مرويات على (ع ) دراين مجموعه با مرويات آن حضرت در مسانيد وسـنـن اهل سنت سنجيده شوند اگرميان اين دو دسته احاديث هماهنگى برقرار بود كه مجموع صـحـيـح اسـت وگرنه صحت مجموع موردترديد واقع مى شود آنگاه شارحان اين مجموعه بيان داشته اند كه اين ادعا باطل است يكى از اين شارحان دراين باره مى گويد:. ((مـا نـسـخـه ابوخالد را با سنن و مسانيد سنجيديم در نتيجه احاديث آن را با اسنادهاى ديگركه بـرخى صحيح و برخى حسن بودند, يافتيم اگر خدا بخواهد بزودى جزئيات آن را روشن خواهيم سـاخـت از اين پس متهم ساختن ابوخالد به حديث سازى مانند اين است كه كسى انسانى را متهم كـند كه شخصى را از روى دشمنى و ستم كشته , اما پس از آن اتهام ما آن شخص را زنده ببينيم )) ((975)) . آنگاه ابوزهره مى افزايد: ترديدى نيست كه اين سنجش معيارى متين و استوار است مابه اين بخش ازشـرح مـجـموع نگاه كرديم و ديديم كه اجمالا ميان احاديث كتاب مورد نظر و مرويات على (ع ) درمسندهاى اهل سنت هماهنگى وجود دارد. 3ـ نـويـسـنـده مـزبـور درباب انفراد عمروبن خالد در روايت مجموع , مى نويسد: اين اعتراض در نـگـاه نـخستين پسنديده به نظر مى رسد اما زيديان اين اعتراض را به اشكالى پاسخ گفته اند وى آنگاه پاسخهاى زيديان را به دقت بيان مى كند كه گزيده اش چنين است :. نـخـسـت آنكه : پس از قتل حضرت زيد, شاگردانش در بلاد مختلف پراكنده شدند و بزودى پس ازشـهـادتـش گـرد نـيامدند واين روايات فقهى در حفاظت دستى امين قرار داشت وآن , دست شـاگـردى ازشاگردان مخلص بود كه اين ميراث را نگاه داشت وچون پراكندگى پس ازوحشت قتل پيشوايشان همه آنها را قادر برگردآورى و نسخه بردارى نمى ساخت , يك تن اين كار را كرد و ديـگران رضا دادند رضايت ايشان به روايت و قبول ايشان محتواى كتاب را خود تصديق آن شمرده مـى شـود و در حـكـم روايـت همگان تواند بود اين پذيرش دو امر را در بر دارد: يكى تصديق راوى ديـگرى شركت آنان در به دوش كشيدن رنج روايت به گونه اى كه طعن در او در شمار طعن در همه ايشان است . دوم آنكه : فرزندان زيد از قبيل يحيى و عيسى آنچه را كه ابوخالد روايت كرده , قبول دارند. سـوم آنـكه : دانشمندان روايت او را به ديده قبول تلقى كرده اند زيرا كه وى را با زيد پيوندى ويژه بود چه پيش از آمدن به عراق , پنج سال در مدينه با او مصاحبت داشت و بعد هم ملازمت خويش را تا شهادت زيد ادامه داد. چـهـارم : آنـكـه يگانگى در روايت موجب طعن نمى شود چون برخى از تابعان هم به خاطر ارتباط خاص بابرخى از صحابه , در روايت از وى منفرد بوده اند هر يك از تابعان به سبب ملازمت بيشتر با يـك صـحـابـى ,از او احـاديـثى نقل مى كند كه ديگران روايت نمى كنند واين به روايت وى زيانى نمى رساند. پنجم آنكه : اعتراض نكردن شاگردان بر او و قبول اكثريت , آن هم قبول ايجابى نه سكوتى , بهترين دليل برمنفرد نبودن است . شـشـم آنكه : در شدت ملازمت و طول مصاحبت , او را بر ديگر شاگردان زيد برتريى بود و معقول چنان مى نمايد كه او در روايت آنچه ديگران نمى دانند, منفرد باشد. محمد ابوزهره در پايان اين بحث گويد: ((ما پس از مقايسه ميان دلايل موافقان و مخالفان , دلايل دسـتـه اول را بـرتر مى دانيم و راستى و درستى روايت ابوخالد را ترجيح مى دهيم )) ((976)) وى سخن را درباره مسند حضرت زيد گسترش داده و مسايلى در زكات , بيع , شفعه , مزارعه , اجاره و هـبـه از آن كـتاب نقل كرده و آنها را با فقه مذاهب چهارگانه سنجيده و موارد اختلاف و اتفاق را نشان داده است يكى از اهداف وى در نقل اين نمونه ها, نشان دادن نزديكى فقه مذهب زيدى با فقه مذاهب چهارگانه است ((977)) . نـظر ابوزهره را مى توان نمودار نظر ميانه روان اهل سنت درباره اين كتاب دانست اما دانشمندان امـامـى , تاآنجا كه نگارنده آگاهى دارد, درباره مسند زيد و درستى يا نادرستى احاديث آن كمتر سخنى گفته اند تنهانجاشى در مقام ذكر ابوخالد واسطى به اين كتاب اشاره مى كندو مى نويسد: ((عـمرو بن خالد واسطى اززيدبن على روايت مى كند وى را كتابى بزرگ است كه نصربن مزاحم مـنـقـرى و ديـگران از او روايت كرده اند)) ((978)) علامه حلى هم بخشى از گفته نجاشى را در كـتاب خود آورده ((979)) و اطلاعاتى برگفته نجاشى نيفزوده است شايد يكى از دلايل خاموشى ايشان , اين باشد كه كتاب مزبور پيش از چاپ ازدسترس دانشمندان امامى دور بوده است . اگـر مسند زيد را بگشاييم , خواهيم ديد كه جملگى احاديث آن از طريق پدرش امام سجاد از امام حسين از على از پيامبرـ صلوات اللّه عليهم ـ است گاهى هم زنجيره راويان به على پايان مى پذيرد و حـديـث بـه پيامبر نسبت داده نمى شود كه چنين حديثى را سنيان اصطلاحا ((موقوف )) خوانند پـيـش از ايـن گـفـته شد كه در مجموعه هاى حديثى شيعه , از جمله كتابهاى چهارگانه , شمار چشمگيرى حديث از طريق زيد نقل شده است جا دارد اين دو دسته حديث با يكديگر سنجيده شود و وجوه مناسبات آنها بيان گردد اين مهم راه مطالعه در درجه درستى يا نادرستى انتساب مطالب مـسـنـد را به حضرت زيد هموارتر مى سازد از ميان دانشمندان معاصر شيعه , مرحوم دكتر حسين كـريـمان به اين راه دست يافته و براى انجام اين مهم دامن همت برميان بسته است وى از جوامع حـديـثـى نـخـسـتـيـن كافى , فقيه , تهذيب الاحكام و استبصار و ازجوامع اخير, وسائل الشيعة را بـرگزيده و بدون قصد استقصا آنها را مورد مطالعه و بررسى قرار داده و درنتيجه شمارى چند از احـاديـث مسند را يافته كه عينا يا با اندكى تفاوت از طريق حضرت زيد در كتابهاى ياد شده , درج گـشـتـه اسـت نـگـارنـده بـا قـدردانى از تلاشهاى ارزنده آن مرحوم , آن بخش از كتاب سيره و قـيـام زيـدبـن عـلـى را كـه دست آورد اين مطالعات در آن نقش بسته , با تغييرى اندك در اينجا مى آورد:. مـسند, ص 95 : ((980)) حدثنى زيدبن على عن ابيه عن جده (ع ) عن على بن ابى طالب ـ كرم اللّه وجهه ـانه اتاه رجل , فقال : يا اميرالمؤمنين واللّه انى لاحبك فى اللّه قال : ولكنى ابغضك فى اللّه قال : ولـم ؟
قـال :لانـك تـتـغـنـى بـاذانـك , يـعـنـى تطربه وتاخذ على تعليم القرآن اجرا, و قدسمعت رسول اللّه (ص ) يقول : من اخذ على تعليم القرآن اجرا كان حظه يوم القيامة ((981)) . ايـن حـديـث در مـن لايـحـضـره الفقيه , ج 3 , ص 109 ـ 110 مرسلا, و در تهذيب , ج 6, ص 376, واسـتـبـصـار, ج 3, ص 65, و وسايل الشيعه , ج 12, ص 114 مسندا با تفاوتى اندك ضبط افتاده , و سـنـدروايـت قـبل از زيد در تهذيب و استبصار چنين است : محمدبن الحسن الصفار, عن عبداللّه بـن الـمنبه , ((982)) عن الحسين بن علوان , عن عمرو بن خالد, عن زيدبن على ... دراين منابع به جاى ((تتغنى با ذانك )), ((تبغى فى الاذان )) آمده و بجز اين , اختلاف قابل ملاحظه ديگرى ندارد. مـسـند, ص 164: حدثنى زيدبن على عن ابيه عن جده عن على (ع ), قال : اتى رسول اللّه (ص ) نفر, فـقـالوا:يا رسول اللّه ان امراة معنا توفيت و ليس معها ذورحم محرم ؟
فقال (ص ): كيف صنعتم بها؟
فـقـالـوا: صـبـبـنـاالـمـا عـليها صبا قال : افما وجدتم من اهل الكتاب امراة تغسلها؟
قالوا: لا قال : افلايممتموها؟
((983)) . ايـن حـديـث در تـهذيب , ج 1 , ص 443, و استبصار, ج 1, ص 203 , و وسائل الشيعه , ج 2, ص 705 و710 درج آمـده و سـند آن قبل از زيد بدين قرار ثبت افتاده : سعدبن عبداللّه , عن ابى الجوزا, عن الحسين بن علوان , عن عمروبن خالد, عن زيد بن على .... مـسـند, ص 165: حدثنى زيد بن على عن ابيه عن جده عن على (ع ) قال : قال رسول اللّه (ص ): اذا مات الشهيد من يومه او من الغد فواروه فى ثيابه , و ان بقى اياما حتى تغيرت جراحه غسل ((984)) . ايـن حـديث در تهذيب , ج 1 , ص 332, و ج 6 , ص 168, و استبصار, ج 1 ص 215, و وسائل الشيعه , ج2 ص 699 ذكـر گـرديده و سند آن قبل از زيد در تهذيب و استبصار بدين قرار است : محمد بن احمدبن يحيى , عن ابى جعفر, عن ابى الجوزا, عن الحسين بن علوان , عن عمروبن خالد, عن زيدبن عـلـى ... شيخ ‌طوسى درباب اين خبرگفته : اين خبر با اخبار عامه موافق است بنابراين به آن عمل نـمـى كـنيم مسند ص 166: حدثنى زيدبن على عن ابيه عن جده عن على (ع ), انه سئل عن رجل احترق بالنار, فامرهم ان يصبوا عليه الما صبا ((985)) . ايـن حديث در كافى , ج3 , ص 213, و تهذيب ج1 , ص 333, و وسائل الشيعه , ج2 , ص 702 درج آمده وسند آن قبل از زيد در كافى بدين قرار است : عدة من اصحابنا, عن احمد بن محمد بن خالد, عن ابـى الجوزا, عن الحسين بن علوان , عن عمروبن خالد, عن زيد بن على ... و در تهذيب چنين است : اخبرنى الشيخ عن ابى جعفرمحمدبن على , عن محمد بن الحسن , عن محمدبن يحيى , عن محمد بـن احـمد بن يحيى , عن ابى جعفر, عن ابى الجوزا, عن الحسين بن علوان ,عن عمروبن خالد, عن زيد بن على .... مـسـنـد, ص 166: حدثنى زيدبن على عن ابيه عن جده عن على (ع ), قال : ينزع عن الشهيد الفرو, والخف ,والقلنسوة , والعمامة , والمنطقه , والسراويل , الا ان يكون اصابه دم , فان كان اصابه ترك , ولم يترك عليه معقودا الا حل ((986)) . ايـن حـديـث در كـافى , ج 3, ص 211, و من لايحضره الفقيه , ج 1, ص 97, و تهذيب ج 1, ص 332, ووسـايـل الـشيعه , ج 2, ص 701 ضبط افتاده , در من لايحضره الفقيه مرسل و در بقيه مسند است سـندحديث در كافى ((987)) بدين قرار است : عدة من اصحابنا, عن احمدبن محمدبن خالد, عن ابيه , عن ابى الجوزا, عن الحسين بن علوان , عن عمروبن خالد, عن زيدبن على .... مسند, ص 175: حدثنى زيدبن على عن ابيه عن جده عن على (ع ), قال : دخل رسول اللّه (ص ) على رجـل مـن ولد عبدالمطلب و هويجود بنفسه , قد وجهوه لغير القبلة فقال (ص ): وجهوه الى القبلة , فـانـكـم اذافعلتم ذلك اقبلت الملائكة عليه , و اقبل اللّه عليه بوجهه , فلم يزل كذلك حتى يقبض ((988)) . ايـن حـديـث در مـن لايـحـضـره الـفقيه , ج 1 , ص 79 مرسلا, و در وسائل الشيعة , ج 2 , ص 662 مـسـنـدامـذكـورافـتـاده , و سند آن چنين آمده : رواه فى العلل عن محمدبن على ماجيلويه , عن محمدبن يحيى , عن محمدبن احمد, عن احمدبن ابى عبداللّه , عن ابى الجوزا المنبه بن عبداللّه , عن الحسين بن علوان , عن عمروبن خالد, عن زيدبن على .... مـسـنـد , ص 256: حـدثـنى زيدبن على عن ابيه عن جده عن على (ع ) قال : لعن رسول اللّه (ص ) آكل الربا ومؤكله و بايعه و كاتبه و شاهديه ((989)) . ايـن حـديـث در من لايحضره الفقيه , ج 3, ص 174 مرسلا, و در تهذيب , ج 7, ص 15, و در وسايل الـشيعه ,ج 12 مسندا ذكر گرديده و سند آن در تهذيب بدين گونه است : الحسين بن سعيد, عن الـحـسـيـن بـن عـلـوان ,عـن عمروبن خالد, عن زيد بن على ... در وسايل به جاى عمروبن خالد, مـحـمدبن خالد است كه گويا سهوباشد, چون از قول صاحب تهذيب نقل گرديده كه در قول او چنانكه نوشته شد, عمرو بن خالد است . مـسـنـد, ص 303: حـدثـنـى زيـد بن على عن ابيه عن جده عن على (ع ): ان امراة اتت عليا(ع ) و رجـل قـدتـزوجـها, و دخل بها, و سمى لها مهرا و سمى لمهرها اجلا, فقال له على (ع ): لااجل لك فى مهرها اذادخلت بها, فحقها حال , فاد اليها حقها ((990)) . ايـن حـديـث در تهذيب , ج 7, ص 358, و استبصار, ج 2, ص 221, و وسايل الشيعه , ج 15, ص 17 و 21ذكـر شـده , و سند آن چنين است : روى محمدبن احمدبن يحيى , عن ابى جعفر, عن ابى الجوزا, عن الحسين بن علوان , عن عمروبن خالد, عن زيد بن على .... مـسند, ص 345: حدثنى زيد بن على عن ابيه عن جده عن على (ع ), قال : لاقصاص بين الرجال و النسافيمادون النفس , ولاقصاص فيما بين الاحرار و العبيد فيمادون النفس ((991)) . مـفـهـوم ايـن حـديـث در تـهـذيـب , ج 10, ص 279, بدين صورت ذكر گرديده است : محمدبن احـمـدبـن يـحـيى , عن ابى جعفر, عن ابى الجوزا, عن الحسين بن علوان , عن عمروبن خالد, عن زيدبن على , عن آبائه , عن على ـ عليه السلام ـ قال : ليس بين الرجال والنسا قصاص الافى النفس , و لـيـس بين الاحرار والمماليك قصاص الافى النفس عمدا, و ليس بين الصبيان قصاص فى شئ الا فى النفس . ايـن حـديـث بـاهمين سند در استبصار, ج 4, ص 266, و وسائل الشيعه , ج19 , ص 124 و ص 139, باتفاوتى كه در پاره اى موارد با متن تهذيب دارد, درج است . مـسـنـد, ص 346: حـدثـنى زيدبن على عن ابيه عن جده عن على (ع ), قال : قال رسول اللّه (ص ): المعدن جبار, والبئر جبار, والدابة المنفلة جبار, والرجل جبار ((992)) . اين حديث در وسايل الشيعه , ج 19, ص 203, با تقديم و تاخير و اندك تفاوتى , نقل گرديده و سند آن بـديـن صـورت آمده است : و فى معانى الاخبار عن ابيه , عن سعد بن عبداللّه , عن الميثم بن ابى مـسـروق ,عن الحسين بن علوان , عن عمروبن خالد, عن زيدبن على ... لخت ((والرجل جبار)) در اينجا نيامده است . گـرچـه نـمـونه رواياتى كه از ابواب مختلف مسند نقل گرديد و محل درج آن روايات در منابع مـعـتـمـد اماميه نشان داده شده , جهت بيان نظر و داورى در باب آن كتاب كافى مى نمايد, لكن تـتـميم فايدت را به محل ذكر چند مورد ديگر از اين دست روايات از زيد ـ كه براى اختصار از نقل متن و سند آنها خوددارى مى شود ـ اشارت مى رود:. مـسـنـد, ص 63: حـديث در انواع غسل : در تهذيب , ج 1, ص 464 به قسمتى از اين حديث اشارت رفته است در مسند از نصربن مزاحم از ابراهيم بن الزبرقان از عمروبن خالد از زيد, و در تهذيب , از سعد از ابى الجوزا از حسين بن علوان از عمروبن خالد از زيد(ع ) نقل افتاده است . مسند, ص 286: حديث در ضامن بودن عامل مشترك چون تباهى به وجود آورد. مسند, ص 286: حديث در ضامن بودن حمالى كه شيشه اى را در حمل بشكند. در تـهـذيـب , ج 7, ص 222, و وسـايـل , ج 13, ص 279, اين دو حديث ملفقا به صورت يك حديث درج گرديده است . مـسـنـد, ص 344: حـديث در مواردى كه عاقله ديه نمى پردازد در من لايحضره الفقيه , ج 4, ص 107مـرسـلا , و تـهذيب , ج 10, ص 175, و استبصار, ج4 , ص 262, و وسايل , ج 19, ص 306 مسندا, ذكرگرديده است . در پـايـان ايـن مبحث , بدين نكته اشاره مى شود كه گاه موضوع واحد با كميت واحد, در مسند و مـنـابـع معتمد اماميه , از حضرت زيد از پدرش از جدش از حضرت على (ع ) از رسول اللّه (ص ) نقل مـى شـود, لـكن مفاد آنچه در مسند آمده با ديگر منابع تفاوت دارد, مثلا: در مسند (ص 352) در فضل شهادت آمده :. حـدثـنـى زيـدبـن عـلى , عن ابيه , عن جده , عن على (ع ), قال : قال رسول اللّه (ص ): للشهيد سبع درجات :فاول درجاته ان يرى منزله من الجنة قبل خروج روحه , فيهون عليه مابه , والثانية ان تبرز له زوجة من حورالجنة , فتقول له ابشر يا ولى اللّه , فواللّه ما عنداللّه خير لك مما عنداهلك , والثالثة اذا خـرجـت نـفسه جاه خدمه من الجنة فولوا غسله و كفنه , و طيبوه من طيب الجنة , والرابعة ان لايهون على مسلم خروج نفسه مثل مايهون على الشهيد, والخامسة ان يبعث يوم القيامة , و جروحه تـنـبـعث مسكا, فيعرف الشهدابرائحتهم يوم القيامة , والسادسة انه ليس احد اقرب منزلا من عرش الـرحـمـن مـن الـشهدا, والسابعة ان لهم كل جمعة زورة , يزورون اللّه ـ عزوجل ـ فيحيون بتحية الكرامة , و يتحفون بتحف الجنة , ثم ينصرفون فيقال : هؤلا زوار الرحمن ((993)) . و در تهذيب الاحكام (ج 6, ص 121) و وسائل الشيعه (ج 11, ص 9) كتاب جهاد درج افتاده است :.