|
|
|
|
|
|
عـامـه در آغـاز سـده دوم بـه اشـتـبـاه خـود پـى بـرد و ايـن سد را كه خليفه دوم بنانهاده بود, عـمربن عبدالعزيزخليفه زاهد اموى , كه خود از سوى مادر از تبار خليفه دوم بود, شكست بنابراين شـيـعه دست كم يك سده در تدوين و نگارش حديث از اهل سنت جلو افتاد ((119)) البته ناگفته نـمـانـد كـه در ميان عامه نيز از همان ابتدا برخى از صحابه و تابعان برحسب شرايط و يا تشخيص فـردى بـه نـگـارش احـاديث مى پرداختند امااين كار رسما امرى پسنديده نبود و تدوين رسمى با فرمان عمربن عبدالعزيز آغاز گشت ((120)) . پس از فرمانى كه عمربن عبدالعزيز صادر كرد و طى آن به كتابت و تدوين سنت نبوى (ص ) فرمان داد,موجى از تلاش و نشاط علمى براى تدوين حديث در ميان سنيان پديد آمد هنوز اندكى از اين نـشاطعلمى نگذشته بود كه مجموعه هاى حديثى گوناگونى بردست مردمان نيمه نخست سده دوم فـراهـم آمـدايـن كتابها و مصنفات بطور همزمان در شهرها و مناطق مختلف پديدار گشت گويند ابتدا حديث پژوهان احاديث مختلف را در دفترها و جزوه ها گردهم مى آوردند و سپس آنها را بـراسـاس مـوضوع مرتب مى ساختند و نظم مى دادند مجموعه هاى يادشده در بردارنده سنن و مـسـايـل وابـسـتـه بـه آن بـود شمارى ازاين كتابها و مجموعه ها را ((مصنف )) و پاره اى ديگر را ((جامع )) يا ((مجموع )) و جز آن مى ناميدند ((121)) دراينكه نخستين بار چه كسى پس از فرمان عـمـربـن عـبدالعزيز مجموعه اى فراهم ساخت , اختلاف است معروف است كه محمدبن مسلم بن شهاب زهرى (د 124 ق ) نخستين كسى است كه فرمان عمر رااجابت كرده ((122)) و خود در مقام افـتـخـار بـه كـارش گـفـته : ((هيچ كس پيش از من اين دانش را تدوين نكرده است )) ((123)) گـويـنـد: پـس از وى عـبدالملك بن جريج بصرى (د 150 ق ) در مكه , مالك بن انس (د 179ق ) يا مـحـمـدبـن اسـحـاق (د 151 ق ) يـا مـحـمـدبـن عـبـدالـرحـمـن بـن ابـى ذئب (د 158 ق ) در مـديـنه ,ربيع بن صبيح (د 160 ق ) يا سعيدبن ابى عروبه (د 156 ق ) يا حمادبن سلمه (د 167 ق ) در بـصـره , سفيان ثورى (د 161 ق ) در كوفه , معمربن راشد (د 181 ق ) در خراسان , هشيم بن بشير (د 183 ق ) در واسـط ,جرير بن عبدالحميد (د 188 ق ) در رى و عبداللّه بن وهب ((124)) (د 197 ق ) در مـصـر نـخـستين كسانى هستند كه مصنفانى را پديد آورده اند آنگاه بسيارى از محدثان راه و روش آنان را دنبال كردند. بـيـشـتـر مـصنفات و مجموعه هاى يادشده , افزون بر حديث شريف نبوى (ص ), سخنان صحابه و فتواهاى تابعان را هم در برداشت چنانكه در موطا مالك اين وضع به چشم مى خورد ((125)) . مدتى بعد برخى از محدثان بهتر ديدند كه احاديث پيامبر را از فتواهاى صحابه و تابعان جدا سازند و آنـهـارا در كـتـابهايى ويژه مدون كرده , با مطالبى كه شايسته نام حديث نيست , در نياميزند به دنـبـال پـيـدايـش اين انديشه , مسندها تاليف شد و مرويات هر صحابى , هر چند كه به موضوعات گوناگون مربوط بود, زير نام مسند فلان وفلان گردهم آمد در اين برهه , اسدبن موسى اموى (د 212 ق ), عـبيداللّه بن موسى عبسى (د213ق ), عبداللّه بن زبير حميدى مكى (د 219ق ), مسدد بن مسر هدبصرى (د 228ق ),يحيى بن عبدالحميد حمانى كوفى (د 228ق ) و نعيم بن حماد خزاعى (د 228ق ) هـريـك مـسـنـدى تاليف كردند و اندكى بعد محدثان نامدارى چون اسحاق بن راهويه (د 238ق ), عـثـمـان بن ابى شيبه (د 239ق ) واحمدبن حنبل (د 241ق ) و ديگران از آن روش پيروى كردند و آثار خود را برهمان منوال مرتب ساختند ((126)) . ايـنان حديث را گردآورده , همراه با اسانيدش تدوين كردند و براى هر حديثى طرق بسيارى ذكر كردند تاآگاهان و ژرف كاوان بتوانند صحيح را از ضعيف و درست را از نادرست باز شناسند كارى كه براى هرجوينده اى مى سر نيست از آن جا كه دراين مرحله , همه توجه محدثان به جدا ساختن احـاديـث منسوب به رسول خدا(ص ) از سخنان و نظرات ديگران معطوف گشت , به نقد و پالايش مـرويـات خويش از حيث صحت و ضعف چندان عنايتى نشان ندادند آنان تا حد امكان و به فراخور آگـاهـيـهـاى خـويش از نقل احاديث ساختگى تن زدند اما احاديثى را كه جعلى بودنش نزد آنان قـطـعـى و مـسلم نبود, پذيرفته و درمسندهاى خويش وارد ساختند از همين رو در اين مسندها احـاديـث درسـت و نـادرسـت در هـم آمـيـخـت وتشخيص صحت و ضعف اين احاديث به عهده خـوانـنـدگـان نهاده شد ترديدى نيست كه اين وضع بارسنگينى را بردوش خواننده مى گذارد بـويـژه كـسـى كه به ابزار نقد و سنجش حديث كاملا مسلح نباشد اماآنچه در اين مرحله رخ داد, طبيعى بود زيرا اين مرحله نمودار گامى از تحول تدوين حديث بود كه جمع و تدوين ناگزير بايد از آن بگذرد و راه را براى رشد بيشتر و روش كاملتر هموار سازد. چـون نـوبـت بـه بخارى و مسلم و معاصرانشان رسيد, دريافتند كه مسندها هم احاديث صحيح و حـسن رادر بردارند و هم احاديث ضعيف و بلكه ساختگى را در نتيجه همت آنان براى گردآوردن احـاديـث صـحـيـح كه به پندار آنان هيچ كسى در آن ترديد نكند, به جنبش درآمد احساس وجود كـاسـتـى و نياز به رفع آن حتى نزد خود مولفان مسندها همواره وجود داشت تا آن جا كه بخارى اعـتـراف مـى كـنـد كه استادش اسحاق بن راهويه بود كه او را به تاليف صحيح رهنمون ساخت او مى گويد:. ((نزد اسحاق بن راهويه بوديم كه گفت : اى كاش كتابى مختصر ويژه سنت صحيح رسول خدا(ص ) فـراهـم مـى سـاخـتـيد! اين سخن در ژرفاى وجودم اثر نهاد و در نتيجه الجامع الصحيح را تاليف كردم )) ((127)) . ايـن نـكـتـه در ايـن جـا شـايان ذكر است كه محدثانى كه به پندار خويش در جهت فراهم آوردن احـاديـث صـحـيـح كـوشـيـدنـد, بـويـژه صاحبان صحاح ششگانه همگى تقريبا در زمان واحدى مى زيسته اند جدول زيرنشان مى دهد كه آنان همگى تقريبا در مطلع سده سوم زاده شده و در نيمه نخست اين قرن باليده و به مرحله بارورى رسيده اند هر چند كه دوران حياتشان تا نيمه دوم سده سـوم هم ادامه يافته است تنهانسايى است كه به دليل زندگانى نسبتا درازش تا نخستين سالهاى سده چهارم زيسته است . دوران زندگانى صاحبان صحاح . رديف ــ نام ــ ولادت ــ درگذشت ــ سن . 1 ــ بخارى ــ 19 ق ــ 256 ق ــ 62 سال . 2 ــ مسلم ــ 20 ق ــ 261 ق ــ 57 سال . 3 ــ ابوداوود ــ 20 ق ــ 275 ق ــ 73 سال . 4 ــ ابن ماجه ــ 209 ق ــ 273 ق ــ 64 سال . 5 ــ ترمذى ــ 209 ق ــ 279 ق ــ 70 سال . 6 ــ نسايى ــ 215 ق ــ 303 ق ــ 88 سال . ايـن هـمزمانى نشان مى دهد پديده صحيح نگارى ((128)) ـ البته به پندار مؤلفانش ـ در خلاپيدا نـشـده ,بلكه زاييده اوضاع خاص دينى , فرهنگى و اجتماعى زمان بوده است پيش از اين گفته شد كـه بـخـارى از آرزوى اسـتـادش ابـن راهـويـه كه گفت ((كاش كتابى ويژه سنت صحيح رسول خـدا(ص ) فراهم مى ساختيد)) تاثيرپذيرفت چه عاملى سبب شد كه پسر راهويه اين آرزو را در دل بـپـرورانـد؟ با آنكه او خود پيش از اين يك مسند تاليف كرده و احاديث درست و نادرست را در آن گـردآورده بود چه انگيزه اى سبب شد كه امثال ابن راهويه به ضرورت پالايش مسندها و گزينش احاديث صحيح پى ببرند؟ . پاسخ دقيق اين پرسش را بايداز رهگذر مطالعه و بررسى شرايط خاص دينى , فرهنگى و سياسى آن زمان جستجو كرد در اين جا مجال بررسى گسترده آن شرايط در اختيار نگارنده نيست اما يكى از پژوهندگان معاصر تلاش كرده تا پاسخ اين پرسش را بيابد وى پاره اى از علل و عوامل اين تحول را در پديده هاى زيرجستجو مى كند: ((129)) . 1 ـ پـيـدايـش مـتـكلمان به ويژه متكلمان معتزلى كه خردگرايى برانديشه آنان چيرگى داشت مطالعه آثارترجمه شده فيلسوفان يونان نيز اين خردگرايى را در آنان هرچه بيشتر تقويت مى كرد و در نـتـيـجه باحديث گرايان به مناظره مى نشستند دراين مناظره ها غالبا اين متكلمان احاديث ضعيف يا ساختگى رادستاويز قرار داده و براهل حديث خرده مى گرفتند اهل حديث در مقام دفاع مـى گفتند: اين احاديث درمسانيد موجودند و در مسانيد هم احاديث درست هست و هم احاديث نـادرسـت و اعـتماد كردن به جملگى منقولات اين كتابها روا نيست ولى اين استدلال مفيد واقع نمى شد. 2 ـ در ايـن دوره فـرقـه هـاى ديـنـى و سـيـاسى گوناگونى پديد آمده بود از آن جا كه احاديث رسـول خـدا (ص )پس از قرآن , معتبرترين سرچشمه انديشه دينى بود, غالبا اين فرقه ها براى تاييد نـظـر خود به تحريف احاديث نبوى يا برساختن احاديثى از زبان آن حضرت (ص ) دست مى يازيدند مـؤلـفـان مـسـنـدها تا سرحدتوان خويش سعى كرده بودند اين قبيل احاديث را كنار بگذارند اما خـواه نـاخواه برخى از آنها به كتابهاى ايشان راه يافته بود زيرا احاديث ساختگى در ميان مردم رواج يافته وبا احاديث صحيح سخت در آميخته بود. 3 ـ در كـنار اين فرقه هاى دينى و سياسى , زنديقانى در جامعه مى زيستند كه با اسلام سردشمنى داشـتند وبراى پيشبرد اهداف خويش به حديث سازى مى پرداختند تا آن جا كه گاه برخى از آنان در كتابهاى محدثان مشهور مخفيانه دست مى برده و درآنها احاديث جعلى وارد مى ساخته اند و آن مـحـدث آن احـاديـث را بـه پـنـدار آنـكـه از شـنـيـده هاى خودش است , روايت مى كرد, چنانكه نـوشـتـه انـد:عـبـدالـكريم بن ابى العوجا پسر زن حماد بن سلمه (د 167 ق ) در كتابهاى او حديث سـاخـتـگـى وارد مـى كـرد ((130)) معروف است كه همين ابن ابى العوجا در وقت اعدامش فرياد برآورده گفت : ((اينك كه مرامى كشيد, بدانيد كه من چهارهزار حديث از خود ساخته و در ميان ا حـاديـث شـمـا مسلمانان پراكنده ام به موجب آن سخنان ساختگى , حلال را حرام و حرام را حلال نشان داده ام )) ((131)) . 4 ـ افـزون بر عوامل يادشده , قصه گويان و واعظانى پيدا شده بودند كه وظيفه پنددادن مردم را در مـسـاجـدو ديـگـر جاها به عهده داشتند اينان حريص بودند كه هرچه بيشتر مردم را به گرد خـويـش جـمـع كـنـند و ازسخنان خويش بهره مند سازند در ميان آنان گاه واعظانى كم مايه و كژانديش پيدا مى شدند كه احاديث حقيقى را با افسانه ها و داستانهاى شگفت انگيز در مى آميختند و بـديـن طريق عامه مردم را جذب سخنان خويش ساخته , بازار خويش را گرم مى كردند چنانكه حـكـايت كرده اند: يحيى بن معين وابن حنبل به مسجدى وارد شدند داستان گويى را ديدند كه از زبان آنان براى مردم احاديثى را نقل مى كند كه آنان هرگزآنها را روايت نكرده بودند ابن معين به او اعتراض كرد اما او نپذيرفت و براين كه آن سخنان را از ابن معين واحمد روايت مى كند, پافشارى كرد ابن معين ناگزير خود را معرفى كرده گفت :من ابن معين هستم و اين هم احمد است وما اين سـخـنـان را نـگـفـتـه ايـم ! درايـن هـنـگـام داسـتـان گـو گـفـت : آيـا در دنـيـا فـقـط يـك يـحـيـى بـن مـعـين واحمدبن حنبل وجود دارد؟ آنگاه مسخره كنان از آن دو دور شد ((132)) اين پـديـده هـا و جـريـانات كه درجامعه اسلامى آن عصر حاكم بود, محدثان آن زمان را واداشت تا به گـزيـنـش احـاديث صحيح و پالايش مسانيد همت گمارند و آن احاديث را در كتابى ويژه مدون سازند. مراحل تدوين حديث نزد اهل سنت . بـا توجه به آنچه گفته شد, روشن گشت كه تدوين حديث مراحلى را پشت سر گذاشته و در هر مرحله دگرگونيهايى به خود ديده است مسندنويسى در چهارمين مرحله از مراحل تدوين پديدار شده است آن مراحل را به شرح زير مى توان خلاصه كرد:. 1 ـ در مـرحـله نخست آن را از بر كرده اند زيرا طبيعت و روش زندگى آنان اين كار را تا حدودى براى آنان ميسر مى ساخت . 2 ـ در مـرحـلـه بـعـد, زمـانـى كـه اسـتـعداد حفظ كردن كاهش يافت , تلاش كردند تا احاديث رسـول خـدا(ص ) رااز حـافظه راويان گردآورند و بنويسند به عقيده برخى , اين كار در دفترهايى ويژه حديث , جامع ودسته بندى شده صورت نمى گرفت , بلكه در آن دفترها فقه , نحو, لغت و شعر بـا حـديـث هـمنشين گشته بود اين نشان مى دهد كه حديث در آن ايام دوران كودكى خود را مـى گـذرانـده اسـت هـيـچ يـك ازدفـترهايى كه دراين مرحله نگاشته شده , مستقلا به دست ما نرسيده است . 3 ـ در روزگـار عـبـاسـيـان تدوين حديث چهره ديگرى به خود گرفت دراين روزگار محدثان احـتـمالا براثرآشنايى با دانش و فرهنگ و تمدن كشورهاى همسايه , محتواى دفترهاى يادشده را پـاكـيـزه و مرتب ساخته و روايات بيشترى را بدان افزودند و سخنان صحابيان و فتواهاى تابعان را بـدان پـيـوست كردندبدين ترتيب , كتابهايى دسته بندى شده ويژه حديث و مطالب مربوط به آن پديد آمد موطا مالك نمودارروشن كتابهايى است كه دراين مرحله فراهم آمده است . 4 ـ در پـايـان سـده دوم و آغـاز سده سوم , تدوين حديث به مرحله تازه اى قدم نهاد دراين مرحله محدثان تلاش كردند تا برخلاف روش گذشته , احاديث نبوى (ص ) را از سخنان صحابه و فتواهاى تـابـعـان كـه شايسته نيست برآنها نام حديث نهند, جداسازند در نتيجه اين گرايش و تلاش تازه , مسندهاى بسيارى نوشته شد كه نام آورترين آنها مسند احمد است . 5 ـ چـون در مـسـنـدهاى يادشده احاديث صحيح و ضعيف , و درست و نادرست فراهم آمده بود, بخارى و معاصرانش مجموعه هاى مختصرى فراهم ساختند و درآن مجموعه ها احاديثى را نوشتند كـه بـراسـاس روش خود در پژوهشهاى حديث شناختى معتقد به درستى و صحت اسناد آن بودند بنابراين با پيدايش صحيح نويسى تدوين حديث به مرحله پالايش و گزينش منتقل گشت . 6 ـ پـس ازسـپـرى شـدن عـصـر مـؤلفان صحاح , غالبا تلاش حديث پژوهان صرف تهذيب , شرح و گزيده ساختن كتابهاى پيشينيان شده است ((133)) . نخستين مؤلف مسند كيست ؟ . بطور مسلم نمى توان گفت چه كسى نخستين بار مسندى فراهم آورده واحاديث پيامبر(ص ) را از سـخـنـان ديگران جداساخته است زيرا در اين باره برهان قاطعى در دست نيست معروف است كه ابـوداوودسـلـيـمـان بـن جارود طيالسى (د 204 ق ) نخستين كسى است كه مسندى تاليف كرد ((134)) آنـگـاه گـروهى ازمعاصرانش از اتباع تابعان واتباع اتباع تابعان در اين روش از او پيروى كـردند و در نتيجه عبيداللّه بن موسى عبسى كوفى (د 213 ق ) و مسدد بن مسرهد بصرى (د 228 ق ) و اسـدبـن مـوسى اموى (د 212 ق ) ونعيم بن حماد خزاعى (د 228 ق ) هر يك مسندى تاليف كـردند سپس پيشوايان بزرگ در پى آنان ره سپردند تا آنجا كه كمتر پيشواى حافظى را توان يافت كه مرويات خود را به روش مسانيد تاليف نكرده باشد ((135)) . بـرخـى بـرآنچه دراين باره معروف شده , خرده گرفته و گفته اند: شمارى از مردمان پنداشته اند ابـوداوودنـخـستين كسى است كه مسندى تاليف كرده است منشا اين پندار, تقدم عصر طيالسى نـسـبـت بـه ديـگرمؤلفان مسندهاست اين قبيل افراد گمان كرده اند طيالسى خود به تصنيف و فـراهـم آوردن ايـن مـسنددست زده و حال آنكه چنين نيست زيرا اين مسند فراهم ساخته خود او نيست , بلكه يكى از حافظان خراسانى تنها رواياتى را كه يونس بن حبيب ((136)) از ابو داوود روايت كـرده , گـردآورده وابو داوود به همين مقدار يا بيشتر احاديثى دارد كه دراين مسند نيامده است ((137)) . اما بايد گفت تا جايى كه نگارنده جستجو كرد, در خود مسند طيالسى به اينكه اين مسند را كسى ديگرجز ابو داوود تاليف كرده باشد, تصريح يا اشاره اى وجود ندارد شايد به دليل همين ترديدى كه درباره مؤلف واقعى مسند طيالسى وجود دارد, محدثان و رجال شناسان اهل سنت در سده چهارم به گونه اى ديگر در اين باره نظر داده ويا به نحوى ترديدآميز دراين باره سخن گفته اند. چنانكه دارقطنى (د 385 ق ) گويد: ((نخستين كسى كه مسند تاليف كرد, نعيم بن حماد خزاعى مروزى بود)) و خطيب بغدادى افزايد: ((اسدبن موسى هم مسندى فراهم ساخته واين اسد از نعيم سـالمندتر است و زودتر از او به استماع حديث پرداخته احتمال مى رود نعيم در جوانيش به تاليف مـسـند دست زده و درنتيجه در اين كار از اسدبن موسى پيش افتاده باشد)) حاكم نيشابورى (د 405 ق ) گـويد:((عبيداللّه بن موسى عبسى وابو داوود طيالسى نخستين كسانى هستند كه مسند تـالـيف كرده و احاديث رابراساس راويان مدون ساخته اند)) و بالاخره ابن عدى (د 365 ق ) درباره نـخـسـتـيـن مـؤلـف مـسـند در هر شهرو سرزمين سخن گفته و از اظهارنظر درباره نخستين مـسندنويس بطور مطلق خوددارى كرده است او گويد:((آورده اند يحيى حمانى [ ابوزكريايحيى بـن عـبـدالـحميد ] اول كسى است كه در كوفه مسندى تاليف كرد ومسدد بن مسرهد نخستين كـسـى اسـت كـه در بـصره مسندى فراهم آورد نخستين مسندنويس در مصراسدالسنه [ اسدبن مـوسـى اموى ] است و اسد پيش از آن دو مى زيسته و از آن دو تن زودتر مرده است ))عقيلى از زبان عـلـى بـن عـبـدالـعـزيـز نـقـل مـى كـنـد كه گفت : ((از يحيى حمانى شنيدم كه مى گفت : به سـخـن اهـل كوفه گوش نكنيد زيرا آنان به خاطر آنكه من نخستين كسى هستم كه مسند فراهم آورده ام , برمن رشك مى برند)) ((138)) . بـه عـقـيـده نگارنده هيچ يك از سخنان بالا از دقت علمى برخوردارنيست زيرا آنان از عبداللّه بن زبـيـرحـميدى (د 219 ق ) كه در مكه مسندى فراهم ساخته و مسندش هم تا به امروز از دستبرد رخـدادهـامصون مانده , سخنى نمى گويند و حال آنكه بى ترديد او يكى از پيشگامان مسندنويسى است . از مـيان پژوهندگان معاصر ((سزگين )), بى آنكه از فرد خاصى نام ببرد, پيدايش مسندنويسى را يكبار به واپسين سالهاى سده دوم ((139)) و بارديگر به نيمه دوم آن سده ((140)) مربوط مى داند و يكى ازپژوهندگان امامى پا را فراتر مى گذارد و مى نويسد:. ((در خـلال بـررسـى كتابهاى حديث در مى يابيم كه مسند ناميدن مجموعه هايى كه احاديثش از طـريـق يـكى از امامان معصوم (ع ) از پيامبر(ص ) روايت شده , چون مسند حسن يا حسين يا باقر يا صـادق ـ عـلـيهم السلام ـ در زمان امام صادق و بلكه در زمان امام باقر متداول بوده است از اين جا مـى تـوان گفت كه تاريخ تاليف مسندها به نيمه هاى سده دوم , بلكه به نخستين سالهاى اين سده بـاز مى گردد چون امام باقر در سال 114 قمرى از دنيا رفته و درميان مؤلفان مسندها شمارى از ياران آن امام به چشم مى خورند بنابراين , ما اين اشتباه راتصحيح مى كنيم كه تاريخ تاليف مسندها را در واپـسـيـن سـالهاى سده دوم دانسته اند يا آنكه آن را به مؤلفانى نسبت داده اند كه در آغازين سالهاى سده سوم در گذشته اند)) ((141)) . آنـگـاه وى از رهـگـذر نـقـد و بـررسـى آرا حديث پژوهان و رجال شناسان امامى درباره اصطلاح اسندع نه ((142)) نتيجه مى گيرد: راويى را كه شيخ طوسى او را با تعبيراسندعنه به وصف در آورده , كـتـابـى تـالـيـف كرده كه جملگى روايات آن كتاب از طريق آن امام از پيامبر(ص ) روايت شـده اسـت از ايـن كـتـابها گاه به نام ((نسخه )), گاه به نام ((اصل )) و گاه به نا م ((مسند)) ياد كـرده انـد ((143)) سپس پژوهنده مزبور درباره يك يك اين راويان به تتبع مى پردازد و از رهگذر بـررسـى فـهـرستها نشان مى دهد كه اين راويان اثرى به روش يادشده پديد آورده اند از ميان اين كسان , براى نمونه مى توان از دو تن ياد كرد:. 1 ـ موسى بن ابراهيم مروزى كه مجموعه اى به نام مسندالامام موسى بن جعفرالكاظم دارد وى كه آمـوزگـارفـرزنـد سندى بن شاهك بوده , روايات اين مجموعه را پيش از سال 183 قمرى (سال شهادت امام ) ازامام شنيده و فراهم آورده است ((144)) . 2 ـ احـمـدبـن عامربن سليمان طايى كه مجموعه اى دارد به نام صحيفة الرضا يامسندالرضا البته روشـن اسـت كه مجموعه هايى كه بدين گونه تاليف شده به گستردگى مسندهايى كه در سده سوم فراهم آمده , نيست ولى مى تواند نمودار نخستين تلاشها دراين عرصه به شمار آيد. گفتنى است كه در كتابخانه ظاهريه , پاره هايى از يك مجموعه حديثى وجود دارد كه از آن به نام مـسـنـدعـبـداللّه بـن مبارك (د 181 ق ) ياد كرده اند ((145)) مادرباره چند و چون آن مجموعه , آگـاهـى درستى دراختيار نداريم اگر آن مجموعه به سبك مسندها تاليف شده ونسبتش به ابن مبارك درست باشد, بايد وى را يكى از پيشگامان روش مسندنويسى به شمار آورد. جايگاه نخستين مسندنويسان در طبقه بندى ابن حجر از محدثان وراويان . ابـن حـجـر عـسـقـلانـى (د 852 ق ) در كـتاب تقريب خود محدثان و راويان را به دوازده طبقه تقسيم كرده است بدين قرار:. 1) طبقه ((146)) صحابه با اختلاف مراتب آنان . 2) طبقه تابعان بزرگ , مانند ابن مسيب . 3) طبقه تابعان ميانين , مانند حسن بصرى و ابن سيرين . 4) طبقه تابعانى كه بيشتر از تابعان بزرگ روايت مى كنند, مانند زهرى و قتاده . 5) طـبـقه تابعان كوچك كه يكى دوتن از صحابه را ملاقات كرده , ولى حديثى از آنان نشنيده اند, مانند اعمش . 6) طبقه اى كه با طبقه پنجم هم عصر بوده , ولى هيچ يك از صحابه را نديده اند, مانند ابن جريج . 7) طبقه بزرگان اتباع تابعان , مانند مالك و ثورى . 8) طبقه ميانين از اتباع تابعان , مانند ابن عيينه و ابن عليه . 9) طبقه اتباع كوچك تابعان , مانند يزيدبن هارون , شافعى , ابوداوود طيالسى و عبدالرزاق . 10) طـبـقـه بـزرگـان تـابـعـان اتـبـاع كـه دانش را از اتباع تابعان فراگرفته و تابعان صحابه را هرگزنديده اند, مانند احمدبن حنبل . 11) طبقه ميانين از تابعان اتباع , مانند ذهلى و بخارى . 12) طـبقه تابعان كوچك اتباع , مانند ترمذى برخى از كسانى را هم كه وفاتشان اندكى ديرتربوده , به اين طبقه پيوست كرده است , مانند برخى از استادان نسايى . زمـان وفات راويان يادشده به نحو اجمال چنين است : كسانى كه در طبقه يكم ودوم جاى دارند, پـيـش ازتـمام شدن سده نخست در گذشته اند راويانى كه در طبقه سوم تا هشتم مى باشند, در سـده دوم مرده اند وآنان كه در شمار طبقه نهم تا دوازدهم به حساب مى آيند, پس از سده دوم از جهان رخت بربسته اند ((147)) . بـنابرآنچه گفته شد, نخستين مسندنويسان در طبقه هشتم يعنى طبقه ميانين از اتباع تابعان و طبقه نهم يعنى طبقه اتباع كوچك تابعان جاى دارند. منزلت مسندها در ميان مجموعه هاى حديث . از مـطـالـب گـذشته تا اندازه اى دانستيم كه مسندها در مقايسه با ديگر مجموعه هاى حديث از كـتـابهاى درجه اول به شمار نمى آيند زيرا مسندنويسان به نقد و پالايش احاديث از حيث صحت و ضـعـف چـندان عنايتى نشان نداده اند در نتيجه , دراين كتابها احاديث درست ونادرست با يكديگر درآميخته است دراين جا براى دستيابى به آگاهيهاى بيشتر به بررسى نظر دانشمندان دراين باره مى پردازيم ابن صلاح در مقدمه معروف خود در علوم حديث مى نويسد:. ((كـتابهاى مسند چون مسند ابو داوود طيالسى , مسند عبيداللّه بن موسى , مسند احمدبن حنبل , مـسـنـد اسـحاق بن راهويه و مسند عبدبن حميد, مسند دارمى , ((148)) مسند ابى يعلى موصلى , مـسند حسن بن سفيان , مسندابوبكر بزار و مانند اينها از حيث احتجاج و اعتماد به مندرجاتشان به كتابهاى پنجگانه [صحيح بخارى , مسلم , سنن ابوداوود, نسايى و جامع ترمذى ] ملحق نشده و در رديـف آنـهـا بـه حـساب نمى آيند زيرا عادت مسندنويسان اين است كه در مسند هر صحابى تمام احاديثى را كه به نام آن صحابى نقل شده , مى آورند,بى آنكه به اين نكته پايبند باشند كه آن حديث شـايسته احتجاج باشد از همين روست كه اين كتابها از حيث رتبه , پس از كتابهاى پنجگانه و ديگر مصنفات مشابه قرار گرفته اند)) ((149)) . همو در جاى ديگرى از كتابش درباره شناخت آدابى كه برجوينده حديث واجب است , مى نويسد:. ((شـايـسـتـه است كه جوينده حديث پيش از هر كتابى دو صحيح را فراگيرد و صورت درست و واژه هاى مشكل آن دو كتاب را ضبط كند و معانى دشوار آن را به نيكى بفهمد آنگاه باهمين هدف بـه تـرتـيـب بـه سـراغ سـنـن ابـوداوود و سـنن نسايى و جامع ترمذى برود سزاواراست از كتاب الـسـنـن الـكـبـيـر اثر بيهقى غفلت نكند زيرا به عقيده ما در موضوع خود بى نظيراست سپس به فـراگـيـرى ديـگر مجموعه هاى حديث از قبيل مسندها و جوامع كه حديث پژوهان سخت به آنها نـيـازمـندند, بپردازد, از قبيل مسند احمدبن حنبل , موطا مالك بن انس , كتاب العلل از احمد بن حنبل و )) ((150)) . ايـن حـزم اندلسى در كتاب مراتب الديانه از ميان كتابهاى حديث ابتدا دو صحيح و پس از آن دو, صـحـيـح ابـن السكن [ سعيدبن عثمان بغدادى ] و المنتقى اثر ابن جارود و المنتقى اثر قاسم بن اصبغ را در خوربزرگداشت مى داند از نگاه وى كتابهاى ابو داوود, نسايى , مصنف قاسم بن اصبغ , مـصـنـف طحاوى ومسندهاى احمد, بزار, ابوبكر و عثمان پسران ابى شيبه , ابن راهويه , طيالسى , حـسـن بـن سـفـيان , مسندى ,ابن سنجر, يعقوب بن شيبه , على بن مدينى و ابن ابى غرزه و ديگر كتابهاى مشابه در مرتبه بعدى قراردارند ((151)) . ابن حجر مى نويسد:. ((بخارى چون پس از مدتى بررسى و موشكافى به اين نكته پى برد كه در مسندها احاديث درست و نادرست و صحيح و ضعيف با هم درآميخته و در كنار هم آمده و در نتيجه بازشناسى آنها از يكديگر براى خوانندگان دشوار است , بر آن شدتا احاديث صحيح را ازميان هزاران حديث گلچين كند تا ديگر براى كسى جاى دودلى نماند)) ((152)) . علامه شيخ طاهر جزايرى ((153)) در اين باره مى نويسد:. ((مـنزلت مسندها پايين تر از كتابهاى سنن است زيرا روش نويسندگان اين كتابها اين است كه در مـسـنـد هـريـك از صحابه تمام روايات او را, خواه درست باشد و خواه نادرست , گردمى آورند از همين رو بطور مطلق نمى توان برمندرجات اين كتابها استناد كرد)) ((154)) . احمد امين هم درست همين عقيده را دارد او مى نويسد:. ((ايـنـان [ مـسـندنويسان ] در مسند هريك از صحابه مرويات او را اعم از درست و نادرست گرد مـى آورنـد از هـمـيـن رو كـتـابـهـاى مـسند را در موضوع حديث , كتابهاى درجه يك به حساب نمى آورند)) ((155)) . نويسنده كتاب اضوا على السنة المحمدية برهمين عقيده پاى مى فشارد و مى نويسد:. ((هـرچـند كه در تاليف مسندها هدف تنها تدوين حديث پيامبر(ص ) و در نياميختن آن باسخنان صـحابه و ديگران بود, اما در عين حال بايد گفت : در اين گونه كتابها احاديث درست و نادرست , كـه سـيـل روايـت آنـها را تا اين زمان پيش آورده بود, با يكديگر همنشين گشته است زيرا در آن روزگار تقسيم حديث به صحيح , حسن و ضعيف هنوز متداول نشده بود ((156)) از اين رو مرتبه اين مسندها پايين تر از مرتبه كتابهاى سنن است )) ((157)) . بـرخـى ديـگـر از دانـشـمـنـدان كـتـابهاى حديث را برحسب مراتب دسته بندى كرده اند دراين دسـتـه بـنـدى ,پـاره اى از مسندها را در طبقه دوم و پاره اى را در طبقه سوم و برخى را در طبقه چهارم نهاده اند بدين شرح :. طـبـقـه نـخـسـت : در ايـن طـبـقه تنها صحيح بخارى و مسلم و موطا مالك جاى دارند در اين كتابهااحاديث متواتر, صحيح آحادى و حسن را به وديعت نهاده اند ((158)) . طـبـقـه دوم : جـامـع تـرمذى , سنن ابو داوود, مسند احمد, مجتبى اثر نسايى دراين طبقه جاى مـى گـيـرند اين كتابها از نظر ارزش و اعتبار به پايه دو صحيح و موطا نمى رسند, اما مؤلفان آنها نـسـبـت بـه شـروطى كه درنظر داشته اند, سهل انگارى نكرده اند كتابهاى يادشده هرچند كه از احـاديث ضعيف تهى نيست , ولى مردم دوره هاى بعدى آنها را پذيرفته اند حديث پژوهان اهل سنت بـه كـتـابـهايى كه دراين دو طبقه جاى مى گيرند, به نحوى ويژه اعتماد دارند و اصول عقيده و احكام شريعت را از دل آنها بيرون مى كشند. طـبـقه سوم : در اين طبقه مسندها, جوامع و كتابهايى قرار دارند كه انواع احاديث ضعيف از قبيل شـاذ,مـنـكـر, مقلوب و در آنها فراوان يافت مى شود افزون بر آنكه حال رجال و راويان احاديث آن كـتـابـهـا براى ماناشناخته و احاديث شاذ و منفرد آن شايع و متداول نيستند, چون مسند ابن ابى شـيبه , طيالسى , عبدبن حميد, مصنف عبدالرزاق و كتابهاى بيهقى , طبرانى و طحاوى اين كتابها هـمواره گمنام و ناشناخته مانده اند هدف مؤلفان كتابهاى يادشده گرد آوردن يافته هاى خويش بـوده , نـه گـزيـنـش و پـالايـش آن يافته هااز كتابهاى اين طبقه جز حديث شناسان برجسته كه زندگانى خويش را در راه كسب دقايق اين دانش سپرى كرده اند, نمى توانند سود جويند. طبقه چهارم : تصنيفات سست و بى ارزشى كه در زمانهاى متاخر از زبان داستان پردازان , واعظان , صـوفـيـان ,مـورخـان ناعادل , هوى پرستان و بدعت گذاران گردآورى شده , دراين طبقه نهاده مـى شـود كـتـابـهاى خطيب , ابونعيم , ابن عساكر, ديلمى , ابن مردويه , ابن شاهين و و تا اندازه اى مـسـند خوارزمى از اين دسته به شمار مى آيند مواد كتاب موضوعات ابن جوزى از ميان اين كتابها فراهم آمده است روشن است كه حديث شناسان به اين طبقه از كتابهاى حديث توجهى ندارند و به آنها اعتماد نمى ورزند, زيرا اين كتابهارا سرچشمه هواها و بدعتها مى دانند ((159)) . آنـچـه گذشت شمه اى بود از داورى دانشمندان درباره منزلت و رتبه مسندها در ميان كتابهاى حديث و اگربگوييم اين داورى نزد دانشمندان اجماعى است , سخنى گزاف نخواهد بود. مسندها مايه هايى براى تاليف صحاح و سنن . مـحـدثـانـى كه در سده سوم وپس از آن زيسته اند, غالبا مواد كتابهاى خود را از لابه لاى مسندها برگزيده انداز همين روست كه احمد محمد شاكر شارح مسند احمد, آن مسند را به منزله ريشه و اساس تمام يابيشتر مجموعه هاى حديث اهل سنت مى داند ((160)) گواه درستى اين ادعا سخنى است كه درباره حاكم نيشابورى گزارش كرده اند گويند: ابوعبداللّه حاكم نيشابورى گفته است : . ((در سال 356 هجرى نزد ابومحمد مزنى [ يكى از حافظان حديث ] بودم كه فردى علوى از بغداد بر وى وارد شد اين فرد براى نوشتن حديث در بغداد اقامت گزيده بود مزنى از اين كس پرسيد كه درنـگ در بـغداد چه دستاوردى برايش داشته است ؟ آن كس در لابه لاى سخنانش گفت : مسند احـمـد حـنـبل را از ابوبكر بن مالك [ قطيعى ] در يكصد و پنجاه جزشنيدم مزنى از اين سخن در شـگـفـت مـانده گفت : يكصدو پنجاه جز از حديث احمدحنبل ! زمانى كه ما در عراق بوديم اگر جزئى از حديث احمدبن حنبل را نزديكى ازاستادان مى ديديم , سخت در شگفت مى مانديم اكنون چگونه در مدتى چنين كوتاه اين مسند بزرگ را فراگرفتى !. ((آنگاه حاكم عزم كرد تا المستدرك على الصحيحين را تاليف كند, اما مسند اسحاق [ بن راهويه ] حنظلى و مسند عبداللّه بن شيرويه و مسند ابوالعباس سراج ((161)) را در اختيارنداشت سخنى را كـه از ابـو مـحـمـد مـزنـى شـنيده بود, در صفحه خاطرش مانده بود در سال367 هجرى براى حـج گـزاردن بيرون شد دربازگشت از سفر حج در سال 368 هجرى چندماهى در بغداد درنگ كـرد و جـمـلـگـى مـسـنـد احـمـد را از ابوبكر بن مالك شنيد آنگاه به وطن خويش بازگشت و دست اندركار تاليف مستدرك شد)) ((162)) . بخش سوم . آشنايى اجمالى با مسندهايى كه به مؤلفان خود منسوبند. اشاره به گونه گونى و كثرت مسندها. پـيـش از ايـن گـفته شد كتابى كه مسند نام گرفته , گاه به مولفش منسوب است , مانند مسند احـمـدبـن حنبل وگاه به راوى اش , مانند مسندالامام زيد بايد دانست مسندهاى گونه نخست مـعـروفتر و رايج ترند و گويانخستين بار آن گونه كتابها را مسند خوانده اند اما بعدها اندك اندك دامـنـه آن دانـشواژه را گسترش داده وبرمجموعه مرويات يكى از پيشوايان يافقيهان يا محدثان هـم مـسـنـد نام نهاده اند هرچند كه آن مجموعه به ترتيب موضوع مدون شده باشد نگارنده تلاش دارد مـسـنـدهـا را دسـته بندى كند و آنها را از يكديگر بازشناساند و در خلال اين بخش و بخش چهارم فهرست وار و به اجمال معرفى كند. پيش از آنكه با مسندها آشنا شويم , يادآورى چند نكته را بايسته مى داند:. (1) آن گونه كه از كتابهاى رجال , تذكره ها و فهرستها برمى آيد, در سده هاى سوم و چهارم كمتر محدثى راتوان يافت كه مسندى تاليف نكرده باشد پاره اى از اين مسندها چاپ شده و در دسترس پـژوهـشگران است پاره اى ديگر هنوز به صورت دستنوشته در كنج كتابخانه ها مانده و از دسترس پـژوهندگان دور است شمار بسيارى هم با گذشت زمان از ميان رفته و تنها نامى از آنها بر جاى مـانـده و يـا دسـت كم تاكنون نسخه اى از آنها شناخته نشده است در نتيجه , داورى درباره چند و چـون آنـهـا كـارى دشـوار و بـلكه بى پايه خواهد بود يكى از نويسندگان بزرگ معاصر مى نويسد: ((هـرگـونـه نقد تاريخى يا ذوقى ويا لغوى كه درباب آثار شاعران و نويسندگان بشود تا بر متون صـحـيـح معتبر متكى نباشد, سنديت ندارد)) ((163)) اين سخن هرچند درباره آثار و نوشته هاى ادبـى گـفـته شده , اما درباره هر اثر ديگرى كه پيشينيان از خودبرجاى نهاده اند از جمله درباره كـتـابـهـاى حديث هم صادق است بنابراين تنها راه آشنايى با بخش بزرگى از مسندها مراجعه به فهرستها و تذكره هاست و اين كتابها هم چيزى جز آگاهيهايى كلى در اختيار مانمى گذارند. (2) شمار فراوان و انبوه مسندها ما را از ژرفكاوى درباره آنها باز مى دارد چه روشن است كه هرچه گـسـتـره مـوضـوع بـيشتر باشد, انسان كمتر مى تواند به ژرفاى آن دسترسى يابد بنابراين , اگر خـواننده مطالب اين دوبخش را اندكى سطحى يافت , اين را بر نگارنده خرده نگيرد زيرا در اين دو بـخـش , هـدف آشـنايى فهرست گونه و اجمالى با مسندها و تصوير يك دورنماى كلى از كميت و كـيفيت مسندنويسى درصفحه ذهن خواننده است روشن است كه ژرفكاوى درباره هر يك از اين مسندها خود مى تواند موضوع يك پژوهش مستقل باشد. (3) مـسـنـدهـاى شـيعى با آنكه غالبا به راويان خود منسوبند و به نام آنان شناخته مى شوند و در نـتـيجه درشمار مسندهاى گونه دوم به حساب مى آيند, نگارنده ترجيح مى دهد آنها را در بخش ((شـيـعـه ومـسـنـدنـويـسى )) معرفى كند بنابراين , دراين دو بخش خوانندگان گرامى تنها با مسندهاى اهل سنت آشناخواهند شد. (4) شمارى از مسندها چنين است كه مؤلف در آنها مرويات يك صحابى را گردآورده و مجموعه خـود رابـه نام آن صحابى نامگذارى كرده , مانند مسند الامام على از نسايى و مسند بلال بن رباح الموذن الصحابى اثر ابوعلى حسن زعفرانى , و اين درست همانند عناوين بخشهاى مسندهايى چون مـسـنـد طـيـالـسى , مسنداحمد و مسند ابى يعلى موصلى است از همين رو ما مسندهايى از اين دسـت را بـا آنـكـه بـه ظـاهـر به راويان خود منسوبند, در رديف مسندهاى گونه نخست به شمار آورده ايـم زيرا هدف از اين دسته بندى ,پيشگيرى از اختلاط و اشتباه ميان راويان و مؤلفان است تا بـراى نـمـونـه كسى گمان نكند مقصود از مسندشافعى اين است كه شافعى خود آن مجموعه را فراهم آورده است روشن است كه درباره مسندهاى مورد اشاره چنين اشتباهى رخ نخواهد داد چه بـديـهى است كسى اميرالمؤمنين (ع ) يا بلال را مؤلف آن مجموعه ها نخواهد پنداشت افزون برآن , مسندهاى مورد اشاره از نظر بافت و ساختمان داخلى غالبا بامسندهاى نوع اول همگون است نه با نوع دوم . آشنايى با مسندها و مرورى بر پاره اى از احوال مسندنويسان . اينك نوبت آن است كه با مسندهاى گونه نخست آشنا شويم :. 1 ـ الـمـسند منسوب به ابوعبدالرحمن عبداللّه بن مبارك حنظلى مروزى (د 181 ق / 797 م ) ابن مبارك يكى از محدثان , مورخان , فقيهان و صوفيان بزرگ شمرده مى شود گويند:بيست ساله بود كـه طـلـب حـديث را آغاز كرد ((164)) در سفرهايش بسيارى از استادان را ديده و از آنان حديث شـنـيـده اسـت ((165)) ابـن مـبارك مجلس درس ابوحنيفه را دوست مى داشت و به قولى وى رافـقيه ترين مردم مى دانست ((166)) او نزد مالك نيز فقه آموخت و كتاب الموطا او را از خودش روايت كرده است ((167)) .
|
|
|
|
|
|
|