هـلاك كـرد و هـود و كسانى را كه به او ايمان آورده بودند,با لطف و رحمت خود, نجات داد (هود / 58). 2 ـ شخصيت معنوى هود. هود(ع ) از قوم عاد و دومين پيامبرى بود كه براى دفاع از حق و درهم كوبيدن بت پرستى قيام كرد. رنـج و مـحـنـت هـايـى را كـه بـه خاطر خداى سبحان كشيده نقل كرده است و او را نيز همچون ديگرپيامبران گرامى خود ستوده و مثل ديگران از وى به نيكى ياد كرده است .
نبوت 2 / 1 ((خاصه 5)) صالح .
صالح (ع ). قرآن .
((و بـه سـوى قـوم ثـمود, برادرشان صالح رافرستاديم (و او) گفت : اى قوم من , خدا را بپرستيد (كه )شما را معبودى جز او نيست .
نشانه اى آشكار آمد. نشانه اى است )). ـ امـام عـلـى (ع ) : اى مـردم , جز اين نيست كه راضى بودن و راضى نبودن (به يك عمل )است كه مردم را گرد هم مى آورد. را فقط يك مرد پى كرد, اما خداوند همه آنان را عذاب كرد. او راضى بودند. ((آن را پى كردند, پس پشيمان گشتند)). عـذاب آن هـا اين بود كه سرزمينشان صدايى همچون صداى خيش گداخته اى كه در زمين نرم و هموار فرو رود, بر آورد و فرو رفت .
ـ ابـومطر : چون ابن ملجم نابكار وملعون بر اميرمؤمنان (ع ) ضربت زد,حسن (ع )به حضرت عرض كرد : او رابكشم ؟ فرمود: نه , زندانيش كن .
را بكشيد و هرگاه مردم مرا در اين پشت , درجاى قبر برادرانم هود و صالح , به خاك سپاريد. سخنى درباره داستان صالح در چند فصل .
1 ـ ثمود, قوم صالح (ع ). ثـمـود قـومـى از عرب هاى عاربه (نژاده و اصيل )بودند كه در وادى القرى , واقع در ميان مدينه و شام ,زندگى مى كردند. هستند و تاريخ از سرگذشت آن ها جز اندكى نقل نكرده است .
است .
سرگذشت ايشان نقل مى شود نمى توان اعتماد كرد. آن چـه قـرآن از اخـبـار ايـن قوم نقل كرده اين است كه ثمود ـ چنان كه از نام پيامبرشان كه يكى ازهـمـيـن مـردم بـوده اسـت (هـود / 61) بـر مـى آيـد ـمـردمى عرب بوده اند كه بعد از قوم عاد مـى زيـسـته اندو از فرهنگ و تمدنى برخوردار بوده , زمين را آبادمى كرده اند و در دشت ها كاخ ها مى ساخته و دركوه ها خانه هاى امن مى تراشيده اند (اعراف / 74). شـغـل كـشـاورزى داشـتـه انـد و چـشـمـه هـاى آب جـارى مـى كرده اند و باغ ها و نخلستان ها و كشتزارهاداشته اند (شعرا / 148). قـوم ثمود به رسم و شيوه طايفه ها و قبايل زندگى مى كرده اند, يعنى بزرگان و پيرانشان بر آن ها فرمان مى رانده اند. بودند كه در زمين تبهكارى مى كردند و اهل صلاح ودرستكارى نبودند (نمل / 48). زمين سر به طغيان برداشتند و به بت پرستى پرداختند و سركشى و ستمگرى را از حد گذراندند. 2 ـ بعثت صالح (ع ). چـون قـوم ثـمـود پـروردگار خود را از ياد بردند وگمراهى و ستم را از حد گذراندند, خداوند صالح پيامبر را به سوى آنان فرستاد. و پر افتخار بود و به خردمندى و كاردانى شهرت داشت (هود/ 62 و نمل / 49). پـرستش خداى يگانه و ترك بت پرستى دعوت كردو از ايشان خواست كه در جامعه خود به عدالت واحـسـان رفتار كنند و برترى طلبى را كنار بگذارند وزياده روى نكنند و سركشى نورزند و آنان را ازعذاب برحذر داشت و اعلام خطر كرد (هود, شعرا,شمس و سوره هاى ديگر). صالح (ع ) با حكمت و اندرز نيكو, به دين خدادعوت مى كرد و براى خدا در برابر آزار و اذيت هاصبر كرد, اما جز اندكى از مردم مستضعف , كسى ديگر به او ايمان نياورد (اعراف / 75). طـغـيـانـگـران مـسـتـكـبـر و تـوده دنـبـالـه رو آن ها بركفرشان اصرار ورزيدند و افرادى را كه بـه صـالـح (ع )ايـمـان آورده بودند خوار و حقير شمردند وخودش را به نادانى و جادوگرى متهم سـاختند(اعراف / 66, شعرا / 153 و نمل / 47) و از وى خواستند تا براى سخن خود دليلى بياورد و بـراى اثبات درستى ادعاى رسالتش معجزه اى ارائه دهد وبه او پيشنهاد كردند از دل كوه برايشان ماده شترى بيرون آورد. شـتـرى ) را با همان خصوصياتى كه آنان گفته بودندبراى آنان آورد و بديشان گفت : خداوند به شـمـافـرمان مى دهد كه يك روز شما از چشمه آبى كه داريد آب برداريد و يك روز هم دست نگه داريـدتـا ناقه از آن بنوشد به طورى كه يك روز سهم آب ازناقه باشد و يك روز از شما و همچنين اجـازه دهيدناقه به دلخواه خود روى زمين خدا بچرد و به اوآزارى نرسانيد كه اگر گزندى به او رسانيد, به زودى گرفتار عذاب مى شويد (اعراف / 72, هود / 64 وشعرا / 156). اين موضوع تا مدتى رعايت شد اما سپس قوم صالح به طغيان و مكر پرداختند و شقى ترين فردخود را مـامـور كـشـتـن ناقه كردند و او ناقه را پى كرد وآن ها به صالح گفتند : اگر راست مى گويى آن چه رابه ما وعده مى دهى , عملى كن .
روز در خانه هايتان برخوردار شويد. بى دروغ است (هود / 65). سـپـس قـبـيـلـه ها و دستجات شهر براى صالح دسيسه چينى كردند و با خود هم قسم شدند كه بـه صـالـح و كـسانش شبيخون مى زنيم و آن گاه به ولى اومى گوييم : ما در محل و هنگام قتل كسان او حاضرنبوديم و ما راست مى گوييم .
زدنـد و خـدا نـيـز نـيرنگ زد و آن ها خبر نداشتند (نمل / 50) و در حالى كه مى نگريستند صاعقه (الذاريات / 44) و زمين لرزه و صيحه ايشان را فرو گرفت و درخانه هايشان از پا در آمدند. برتافت و گفت : اى قوم من , من پيام پروردگارم رابه شما رساندم و خير شما را خواستم ولى شما افـرادنـاصـح و خـيرخواه را دوست نداريد (اعراف / 79,هود / 67) و خدا كسانى را كه ايمان آورده وپـرهـيـزگـار بـودنـد نـجات داد (فصلت / 18) و بعد ازهلاكت ثمود, منادى الهى ندا داد : هان , ثموديان به پروردگارشان كافر شدند. 3 ـ شخصيت صالح (ع ). در تورات فعلى از اين پيامبر صالح و شايسته يادى نشده است .
پـيـامـبـرانـى اسـت كه قرآن مى فرمايد به امر خدا قيام كردند و در راه دعوت به توحيد و مبارزه بابت پرستى به پاخاستند. هـود يـاد مـى كند و مانند بقيه پيامبران و رسولان خود,او را نيز مى ستايد و او را نيز همانند ديگر پيامبرانش بر جهانيان برگزيده و برترى داده است .
و همه پيامبران باد. نبوت 2 / 1 ((خاصه 6)) ابراهيم .
ابراهيم (ع ). قرآن .
((و ديـن چـه كـسـى بـهـتر از آن كس است كه خود راتسليم خدا كرده و نيكوكار است و از آيين ابراهيم حق گرا پيروى نموده است ؟ و خدا ابراهيم را دوست گرفت )). ((سپس به تو وحى كرديم كه : از آيين ابراهيم حق گراى پيروى كن .
((و چـون ابـراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمودو وى آن همه را به انجام رسانيد (خدا به او) فرمود : من تورا پيشواى مردم قرار دادم .
(چطور)؟ فرمود : پيمان من به بيدادگران نمى رسد)). ـ پيامبر خدا(ص ) : اما (براى مشاهده حضرت ) ابراهيم , به يار خود (پيامبر(ص ))بنگريد. ـ امـام صـادق (ع ) : خـداونـد تـبارك وتعالى ابراهيم (ع ) را پيش از آن كه به پيامبرى برگزيند, به بندگى (خود) گرفت و پيش ازآن كه به رسولى برگزيندش به پيامبرى برگزيد و پيش از آن كه خليلش گرداند او رابه رسولى برگزيد و پيش از آن كه امامش قرار دهد او را به خليلى گرفت و چون همه اين مقامات را برايش فراهم آورد, فرمود :((من تو را امام مردم قرار دادم )). ـ پيامبر خدا(ص ) : روزى كه مى خواستندابراهيم را به آتش افكنند, او را به سوى آتش بردند. فرمود : خداوند ما را كافى است و او نيكوحمايتگرى است .
ـ اين كه مى گوييم : ابراهيم خليل خداست .
است .
چـرا كـه او بـه پـروردگار خود فقير و نيازمندبود و از همه بريد و به او روى آورد و از غيراو روى گرداند و اظهار بى نيازى كرد. زمـانـى كـه خـواستند او را در آتش افكنند و بامنجنيق پرتابش كردند, خداوند به جبرئيل (ع )پيغام فرستاد كه : بنده ام رادرياب .
مـيـان هـوا بود رسانيد و گفت : هر امرى دارى به من بگو, زيرا خداوند مرا براى يارى توفرستاده است .
خداوند مرا بسنده است و او نيكوحمايتگرى است .
نمى خواهم و به هيچ كس جز او نيازى ندارم .
پـس , خـداونـد او را خليل خود ناميد, يعنى فقير و نيازمند به خود و كسى كه از همه بريده و به او روى آورده است .
ـ امام باقر(ع ) : خداوند عزوجل , ابراهيم را خليل (خود) قرار داد, چون دست رد به سينه هيچ كس نزد و از هيچ كس هم جزخداى عزوجل چيزى نخواست .
ـ پـيامبر خدا(ص ) : خداوند, ابراهيم رابه خليلى نگرفت مگر به واسطه آن كه اطعام مى كرد و شب هنگام كه مردم خواب بودنداو نماز مى گزارد. ـ حـسـان بن عطيه : نخستين كسى كه در جنگ , لشكر را به جناح چپ و راست وقلب آرايش داد, ابراهيم (ع ) بود و آن هنگامى بود كه براى جنگ با اسيركنندگان لوط(ع ) رهسپار شد. ـ پيامبر خدا(ص ) : خداوند تبارك وتعالى , از هر چيزى چهار تا برگزيد. انبيا چهار نفر را براى شمشير برگزيد :ابراهيم و داود و موسى و من .
ـ امام باقر(ع ), درباره آيه ((ان ابراهيم لاواه حليم )), فرمود : اواه , يعنى بسيار دعاكننده .
ـ امـام صـادق (ع ), نـيـز درباره آيه ((ان ابراهيم لحليم اواه منيب )) فرمود : (اواه يعنى ) بسيار دعا كننده .
سخنى درباره سرگذشت ابراهيم (ع ) و شخصيت او. اين گفتار شامل مباحث گوناگون قرآنى ,علمى , تاريخى و غيره مى باشد. داستان ابراهيم (ع ) در قرآن .
ابـراهـيـم (ع ) در دوران طـفـوليت خود تا روزگاررسيدن به سن تميز, در حالت عزلت و به دور ازمحيط قوم خود زندگى مى كرد. آمد و نزد پدرش رفت , اما ملاحظه كرد كه او وقومش بت مى پرستند. سـالـم داشـت و بـه سـبـب شهود حق و ارائه ملكوت اشيا از جانب خداوند به او و به طور كلى به واسطه سخن حق و كردار شايسته , مؤيد به تاييد الهى شده بود, اين كار پدر و قوم خود را نپسنديد. لـذا, بـا پدر خود درباره بت پرستيش به بحث پرداخت و از او خواست بت ها را كنار گذارد وخداى يگانه را بپرستد و از او پيروى كند تا خداوندوى را به راه راست رهنمون شود و از حاكميت شيطان دورش گرداند. مـحاجه مى كرد و در راه ارشاد او اصرار مى ورزيد, تاجايى كه پدرش بر او تشر زد و از خود راندش وتـهـديـد كرد كه اگر از بدگويى خدايانش و بى رغبتى به آن ها دست برندارد سنگسارش خواهد كرد. ابـراهيم (ع ) كه از خويى بزرگوارانه و گفتارى نرم ودلپسند بر خوردار بود, با ملايمت و مهربانى ودلـسـوزى , بـه او درود گـفـت و قول داد كه برايش آمرزش بطلبد و از او و مردمش و آن چه به جاى خدا مى پرستند كناره گيرى كند (مريم / 48 ـ 41). آن حـضـرت , از طـرف ديـگر, با مردم درباره بت ها بحث مى كرد (انبيا / 56 ـ 51, شعرا / 77 ـ69 و صـافـات / 87 ـ 83) و بـا عده اى ديگر كه خورشيد و ماه و ستاره مى پرستيدند درباره اين پديده ها احـتجاج مى ورزيد تا جايى كه بطلان عقايدآن ها را اثبات كرد و شايع شد كه او از بت ها ومعبودان منحرف شده است (انعام / 82 ـ 74. روز كـه مـردم براى انجام مراسم عبادتى دستجمعى ازشهر بيرون رفتند, ابراهيم به بهانه اين كه بيماراست , همراه آنان نرفت و در شهر ماند و به بتخانه رفت و همه بت ها را خرد كرد مگر بت بزرگ را كه شايد به سراغ آن بروند. بـلايـى كـه بـه سـر مـعـبـودهـايـشـان آمـده بـودبـاخـبـر شـدنـدو ازعـامـل ايـن كـارجـسـتجو وتحقيق كردند,گفتند:شنيده ايم كه جوانى به نام ابراهيم از بت ها به بدى ياد مى كند. لـذا, ابـراهـيـم (ع ) را بـه انـجـمـن خود احضار كردند واو را به حضور مردم آوردند, تا بلكه مردم شهادت دهند. ابـراهيم , آيا تو با خدايان ما چنين كرده اى ؟ حضرت فرمود : آن بزرگترشان اين كار را كرده است , اگرسخن مى گويند, از آن ها بپرسيد. را سـالم نگه داشته و آن را نشكسته و تبر را بر شانه يانزديك شانه اش قرار داده بود, تا وانمود شود كه اين بت بزرگ بوده كه بقيه بت ها را شكسته است .
ابـراهـيـم وقـتـى فـرمـود بـزرگ آن هـا اين كار راكرده است , مى دانست كه مردم اين حرفش را بـاورنـمى كنند, زيرا مى دانند كه بت ها جمادند و قادر به اين كار نيستند, اما مى خواست به دنبال آن , ايـن جمله را بگويد : از خودشان بپرسيد اگر براستى سخن مى گويند, تا بدين وسيله صراحتا اعتراف كنندكه بت ها جمادند و حيات و شعورى ندارند. عـلـت , وقـتـى سـخن ابراهيم (ع ) را شنيدند, به وجدانشان مراجعه كردند و گفتند : اين شماييد كه (منحرف و) ستمكاريد و با سرافكندگى گفتند : توخود مى دانى كه اين بت ها حرف نمى زنند. فرمود : پس آيا شما به جاى خداوند چيزى رامى پرستيد كه سود و زيانى به شما نمى توانندبرسانند. مى پرستيد. كه خودتان مى تراشيد, در حالى كه خداوند هم شما وهم آن چه را مى سازيد آفريده است ؟ . مردم گفتند : او را بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد. افروختند و در اين كار همگان مشاركت كردند و آن گاه ابراهيم را در آتش افكندند. بـراى او خـنك و بى گزند گردانيد و نقشه آنان را نقش بر آب كرد (انبيا/ 70 ـ 57, صافات / 98 ـ 88). ابراهيم در طى اين مدت به نزد پادشاه (نمرود) كه مردم او را مى پرستيدند و به خدايگانى گرفته بودند,برده شد. و مناظره كرد. است كه زنده مى كند و مى ميراند. وارد شد و گفت : من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم .
مثلا اسيرى را مى كشم يا آزاد مى كنم .
صريحترى كه راه مغالطه را بر او ببندد, فرمود :خداوند خورشيد را از مشرق در مى آورد, تو آن رااز مغرب در آور. مبهوت و درمانده شد (بقره / 258). بارى , پس از آن كه خداوند ابراهيم را از آتش نجات داد, آن حضرت شروع به دعوت به آيين حنيف و حق گراى توحيد كرد و شمار اندكى به آن حضرت ايمان آوردند كه از آن جمله خداوند متعال از لوط و همچنين از همسر ابراهيم كه با وى مهاجرت كرد نام مى برد. سرزمين خود را به سوى ارض مقدس ترك كند, بااين زن ازدواج كرده بود ((8)) .
ابـراهـيم (ع ) و كسانى كه به او ايمان آورده بودنداز قوم خود بيزارى جستند و شخص او از آزر كه پـدرخـطابش مى كرد, اما پدر حقيقى او نبود ((9)) , بيزارى جست و به همراه همسر خود و لوط به سرزمين مقدس مهاجرت كرد تا در آن جا بدون مزاحمت قوم بى فرهنگ و منحرف خود, به عبادت خداوندبپردازد (ممتحنه / 4, انبيا 71). خـداونـد سبحان به ابراهيم كه به سن پيرى رسيده بود,بشارت به دنيا آمدن اسماعيل و اسحاق و همچنين يعقوب از صلب اسحاق را داد. اسـمـاعـيـل و بعد اسحاق به دنيا آمدند و خداوند وجوداو و دو فرزندش و نوادگان او را پر بركت ساخت .
ابـراهـيـم سـپـس , بـه فـرمان پروردگارش راهى سرزمين مكه كه واديى بى آب و علف بود, شد وفـرزنـدش اسماعيل را كه كودكى خردسال بود در آن جا گذاشت و خودش به سرزمين مقدس برگشت .
اسماعيل در سرزمين مكه نشو و نما يافت وگروهى از عرب هاى ساكن آن جا دورش جمع شدند و بدين ترتيب شهر مكه ساخته شد. ابـراهـيم (ع ), پيش از بناى مكه و خانه كعبه و پس از آن , گهگاهى به ديدن اسماعيل در سرزمين مكه مى رفت (بقره / 126, ابراهيم / 41 ـ 35). كمك اسماعيل بيت اللّه الحرام را ساخت و آن نخستين خانه اى است كه از جانب خداوند براى مردم ساخته شد و خانه اى است بركت زا و مايه هدايت جهانيان .
ابراهيم است و هر كه واردش شود, در امان است (بقره / 129 ـ 127 و آل عمران / 97 ـ 96). بـعـد از ساختن كعبه دستور حج را صادر كرد وآيين ها و مراسم مربوط به آن را تشريع نمود (حج /30 ـ 26). آن گاه خداوند به ابراهيم (ع ) فرمان داد كه فرزندش اسماعيل را ذبح كند. انجام مراسم حج با اسماعيل بيرون رفت و چون به جايگاه سعى رسيد, فرمود : پسركم , خواب ديدم كه تو را ذبح مى كنم .
مامورى انجام بده كه به خواست خدا مرا ازشكيبايان خواهى يافت .
فرمان الهى تن دادند و ابراهيم پسر را به پيشانى برخاك افكند, ندا آمد كه اى ابراهيم , رؤياى خود راحقيقت بخشيدى و خداوند قربانى بزرگى راجانفداى اسماعيل كرد. آخـريـن مـطـلـبـى كـه قـرآن كريم از سرگذشت ابراهيم (ع ) بازگو مى كند, دعاهايى است كه ابـراهـيـم در بـرخـى سفرهايش در مكه كرده و در سوره ابراهيم (آيات 41 ـ 35) نقل شده است و آخـريـن دعـايش اين است : ((پروردگارا, مرا و پدر و مادرم ومؤمنان را در روزى كه به حساب ها رسيدگى مى شود, بيامرز)). منزلت ابراهيم در پيشگاه خداى سبحان ومقام عبوديت او. خـداونـد مـتعال در كتاب خود زيباترين ستايش را از ابراهيم به عمل آورده و رنج و مشقتى را كه درراه خـدا كـشـيده با رسايى تمام ستوده است و درشصت و اندى جاى كتاب خود از وى به اسم , نـام كرده و بسيارى از نعمت ها و موهبت هايى را كه به او ارزانى داشته ياد كرده است كه در اين جا به چندمورد آن اشاره مى كنيم : خداوند قبلا به او رشد وهدايت ارزانى داشت (انبيا / 51). برگزيد و در آخرت نيز در شمار صالحان خواهدبود, چرا كه وقتى خداوند به او فرمود : تسليم شو. عرض كرد : تسليم پروردگار جهانيان هستم (بقره /131 ـ 130). پاكدلى رو به پرودگارش آورد و از مشركان نبود(انعام / 79). پـيـدا كـرد و به سبب آن كه خداوند ملكوت آسمان هاو زمين را به وى نماياند, به حق يقين يافت (بقره /260 , انعام / 75). (نسا / 125). خانواده اش ارزانى داشت و به وفادارى وصفش كرد(نجم / 37). (هود / 75 ـ 73). و حـق گـراى بـود و از مشركان نبود و شاكر نعمت هاى او بود و خداوند وى را برگزيد و به راهى راست هدايتش كرد و در دنيا به او نيكويى و نعمت داد ودر آخرت از شايستگان است , ستوده است (نحل /122 ـ 120). خداوند او را از بندگان مؤمن خود و از زمره نيكوكاران شمرده و بر او درود فرستاده است (صافات / 111 ـ 83). آنـان را بـه نـيـرومـندى و ديده ورى وصف كرده و آنان را با موهبت ويژه اى كه يادآورى آن سراى است ,خالص گردانيده (ص / 46 ـ 45). پيشواى مردم قرار داده (بقره / 124). پـنـج پيامبر اولواالعزم قرار داده كه كتاب و شريعت عطايشان كرده است (احزاب / 7 , شورى / 13 واعلى / 19 ـ 18). و ملك و هدايت بخشيده و آن ها را در اعقاب اوكلمه اى جاويدان قرار داد (نسا / 54 , انعام / 90 ـ74 و زخرف / 28). داد (حديد / 26). برايش باقى گذاشت (شعرا / 84 و مريم / 50). اين بود اجمالى از مناصب الهى و مقامات عبوديتى كه خداوند سبحان به ابراهيم (ع ) ارزانى داشت .
يك از انبيا و رسولان گرامى به اين تفصيل سخن نگفته است .
تـفـسـيـر و شـرح هـر يك از مقامات ياد شده رامى توانيد در آيات مربوط كه قبلا شرح داده ايم يا به خواست خدا در آينده شرح خواهيم داد, مراجعه كنيد, زيرا پرداختن به اين مقامات در اين جا ما را ازهدف مورد بحث خارج مى سازد. خـداونـد سـبـحـان با نامگذارى اين دين پايدار واستوار (ما) به اسلام , چنان كه ابراهيم (ع ) آن را به همين نام ناميد و نسبت دادن آن به او, زندگى پربركت و شخصيت دينى او را حفظ كرده است .
خداى متعال مى فرمايد : ((آيين پدرتان ابراهيم (نيز چنين بوده است ). نـامـيـد)) و مـى فـرمـايـد : ((بـگو : پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده است : دينى پايدار, آيين ابراهيم حق گراى و او از مشركان نبود)). همچنين , كعبه اين خانه محترم را كه ابراهيم ساخت , قبله جهانيان قرار داد و مناسك حج وزيارت اين خانه را تشريع نمود. همچنان كه در جلد اول كتاب حاضر در تفسير آيه ((واذ جعلنا البيت مثابة للناس .
حـقـيـقـت اعـمـالـى اسـت كـه داسـتـان اسـكـان فرزند وهمسرش را در آن جا و قربانى كردن فـرزنـدش اسـمـاعيل و كوشش او در راه خدا و توجهش به او وتحمل آزار و اذيت در راه خدا را به نمايش مى گذارد. تاثير پربركت ابراهيم (ع ) در جامعه بشرى .
از جـمـلـه بـركـت هـاى وجود ابراهيم (ع ), دين توحيد و آيين يكتاپرستى است كه در هر نقطه اى اززمـيـن و نـزد هـر كـسـى بـاشـد منشا آن به ابراهيم برمى گردد, مثلا دين امروزى يهود كه به تـوحيدمتصف است به موسى بن عمران مى رسد و موسى خود نسبش به اسرائيل يعنى يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم منتهى مى شود. عيسى بن مريم (ع ) مى رسد و آن حضرت خود ازنسل ابراهيم (ع ) مى باشد. ديـن اسـلام نـيز به وسيله محمد رسول خدا(ص )آمده كه نسبت آن حضرت نيز به اسماعيل ذبيح فرزند ابراهيم خليل (ع ) مى رسد. توحيد و آيين يكتاپرستى در دنيا, اثر خجسته وپربركت آن جناب مى باشد. ديـن ابـراهـيـم كـه در اسـلام مـشـاهده مى شود, نماز است و زكات و حج و مباح بودن گوشت چـهـارپـايان وبيزارى جستن از دشمنان خدا و سلام گفتن و احكام ده گانه مربوط به طهارت و نظافت كه پنج حكم آن به سر و پنج حكم ديگر به ساير اعضاى بدن مربوطمى شود. گـرفـتـن آبـخور سبيل , گذاشتن ريش , تراشيدن ياكوتاه كردن مو, مسواك زدن و خلال كردن دندانها. پـنـج حـكـم مـربـوط بـه سـايـر اعـضاى بدن نيز عبارت است از : ازاله موهاى زائد از بدن , ختنه كردن ,گرفتن ناخن , غسل جنابت و طهارت و شستشو باآب .
بحث كامل و همه جانبه تاييد مى كند كه هرسنت و سيره پسنديده اى , اعم از اعتقادى و عملى ,كه در جـامـعـه بشرى وجود دارد, همه از آثار نيكوى نبوت است و ما در مباحث گذشته هم بارها به اين مطلب اشاره كرده ايم .
ارزنده و بزرگى به بشر كرده و حق بزرگى به گردن بشر امروز دارد, چه انسان ها به اين خدمات توجه داشته باشند يا از آن ها بى خبر باشند. نبوت 2 / 1 ((خاصه 7)) لوط. لوط(ع ). قرآن .
((و لوط را (فرستاديم ) هنگامى كه به قوم خود گفت :آيا آن كار زشت را مرتكب مى شويد كه هيچ كس ازجهانيان در آن بر شما پيشى نگرفته است ؟ )). ـ امـام صـادق (ع ) : خـداونـد بـعد از لوط هيچ پيامبرى نفرستاد مگر اين كه در ميان قومش عزتى داشت .
ـ امـام بـاقـر(ع ) : آن آباديى كه باران عذاب برايشان باريد, سدوم , آبادى قوم لوطاست كه خداوند سنگ هايى از سجيل , يعنى گل , بر آن ها باراند. ـ در پـاسخ به سؤال ابوبصير از پناه بردن پيامبر به خدا از بخل ـ : آرى , اى ابا محمد,هر صبح و شام به خدا پناه مى برد و ما نيز ازبخل به خدا پناه مى بريم .
((و هر كس از بخل نفس خود مصون بماند,ايشانند همان رستگاران )). برايت بگويم .
نسبت به خوراك بخل مى ورزيدند و اين بخل منجر به پديد آمدن درد بى درمانى درنيروى شهوت آنان شد. عرض كردم : به چه منجر شد؟ فرمود :آبادى قوم لوط بر سر راه كاروان هاى شام ومصر قرار داشت و كاروانيان در شهر آن هافرود مى آمدند و لوطيان از آن ها پذيرايى مى كردند. و پـذيـرايـى از آن هـا بالا گرفت , بخل و خست آنان را به تنگ آورد و اين بخل كارشان رابه آن جا كـشـاند كه هرگاه مسافر در آبادى آن ها فرود مى آمد وى را بى سيرت مى كردند, بدون آن كه اين عملشان از روى شهوت باشد. ميهمان مى كردند كه از پيش آن ها برود. بـديـن ترتيب , كار آن ها در آبادى شايع شد وكاروانيان از آن ها حذر مى كردند و ديگر درآباديشان فـرود نـمى آمدند و اينچنين , بخل وخست بلايى به سرشان آورد كه نمى توانستندآن را از خود دور كـنـنـد, بدون آن كه ميل وشهوتى به اين عمل داشته باشند, كارشان به جايى رسيد كه به مردان شهرها مزد مى دادندو از آن ها تقاضاى آن عمل را مى كردند. حـضـرت سپس فرمود : پس , كدام درد بدتر وبدفرجامتر و نزد خداى متعال زشت تر ازبخل است ؟ ابوبصير مى گويد : عرض كردم : فدايت شوم , آيا همه مردم آبادى لوط اين كار را مى كردند؟ فرمود : آرى , به استثناى اعضاى يك خانواده كه مسلمان وتسليم امر خدا بودند. خداى متعال را كه مى فرمايد : ((پس , هر كه را از مؤمنان در آن آبادى بود بيرون برديم .
ولى در آن جا جز يك خانه از فرمانبران (خدا بيشتر) نيافتيم )). گفتارى پيرامون داستان لوط و قوم او درچند فصل .
1 ـ داستان لوط و قوم او در قرآن .
لوط(ع ) از كلدانيان سرزمين بابل و از شمارنخستين كسانى بود كه به ابراهيم (ع ) ايمان آوردند. او بـه حـضـرت ابـراهـيم ايمان آورد و گفت : ((من به سوى پروردگار خود هجرت مى كنم )) و خـداوند اورا به همراه ابراهيم نجات داد و به سرزمين مقدس ,خاك فلسطين , رفتند (انبيا : 71) و لوط در يكى ازشهرهاى آن كه بنا به تواريخ و توارت و برخى روايات شهر سدوم بود, سكنا گزيد. مـردم اين شهر و شهرهاى تابع آن ـ كه خداونددر قرآن آن ها را مؤتفكات ناميده است ـ (توبه :70) بت مى پرستيدند و عمل زشت لواط را مرتكب مى شدند. مـيـانـشان شيوع يافت (اعراف : 80) به حدى كه درانجمن ها و محافل خود آن را انجام مى دادند, بدون اين كه آن را بد بدانند (عنكبوت : 29). زشـت هـمچنان در ميان اين مردم شيوع داشت تا به صورت يك سنت قومى در آمد و عموم مردم بدان مبتلا شدند و زن ها را واگذاشتند و راه توالد و تناسل را بستند (عنكبوت : 29). در چـنين شرايطى بود كه خداوند لوط را به سوى آنان فرستاد (شعرا : 162) و او مردم را به پرهيز ازخـدا و كـنار گذاشتن فحشا و بازگشت به راه فطرت فراخواند و به آن ها اعلام خطر كرد و (از عـاقـبـت ناگواراين امر و عذاب خدا) ترساندشان , اما جز بر عصيان و سركشى آن ها نيفزود و تنها جوابشان اين بود كه گفتند : اگر راست مى گويى , عذاب خدا را بر ما فرودآر. تـهـديـد كـردنـد و گفتند : ((اى لوط, اگر دست بر ندارى بيرونت خواهيم كرد)) و ((گفتند : خاندان لوط را ازآبادى خود بيرون كنيد كه آنان مردمى پاكى طلب هستند)). 2 ـ فرجام كار قوم لوط. لوط(ع ) پيوسته مردم را به راه خدا و پيروى ازقانون فطرت و كنار گذاشتن فحشا دعوت مى كرد. امـا آنـان هـمـچـنـان به كار كثيف خود ادامه مى دادند, تاجايى كه طغيان و نافرمانى در جانشان نشست وسزاوار عذاب شدند. مامورانى از فرشتگان گرامى خود را براى هلاك كردن آن ها فرستاد. و ماموريت خود را براى نابود كردن قوم لوط به اوخبر دادند. بدين وسيله عذاب را از آنان باز گرداند. فـرشـتـگـان گـفت كه لوط در ميان آن مردم به سرمى برد, اما فرشتگان در پاسخ او گفتند كه آن هاموقعيت لوط و خاندانش را بهتر مى دانند و فرمان خدا رسيده و عذابى برگشت ناپذير به سراغ آن مردم خواهد آمد (عنكبوت : 32, هود : 76). فرشتگان سپس به صورت پسركانى نورسته پيش لوط رفتند و به عنوان ميهمان بر او وارد شدند. اين جريان بر لوط گران آمد و از كار آنان درمانده شد, چون مى دانست كه قومش به زودى متعرض آنان خواهند شد و هرگز از آنان دست بر نخواهند داشت .
چندى نگذشت كه مردم جريان را شنيدند و با شتاب و خوشحالى به سوى لوط آمدند و به خانه اش هجوم بردند. تـوانست نصيحتشان كرد و سعى نمود غيرت ومردانگى آن ها را برانگيزد و حتى دختران خود رابه آنان پيشنهاد كرد و فرمود : اى قوم من , اينان دختران منند, آنان براى شما پاكيزه ترند. بترسيد و مرا در باب ميهمانانم رسوا مكنيد. فـريـاد كـمـك سـر داد و فرمود : آيا در ميان شما آدم رشيد و فهميده اى پيدا نمى شود؟ اما مردم جواب دادند كه به دختران او نيازى ندارند و به هيچ وجه دست از سر ميهمانانش برنخواهند داشت .
لـوط نـومـيـد شـد و گـفـت : ((كـاش در بـرابـر شما قدرتى داشتم يا به تكيه گاهى استوار پناه مى جستم )). در اين هنگام فرشتگان گفتند : اى لوط, مافرستادگان پروردگار تو هستيم .
اين قوم هرگز به تو دست نيابند. مردم را گرفتند و جماعت كورمال كورمال پراكنده شدند (قمر : 37). هـمـان شب , پاسى از شب گذشته , خانواده اش راحركت دهد و خودش به دنبال آنان رود و هيچ كـس پـشـت سـرش را ننگرد و تنها زنش را باقى گذارد,زيرا به او نيز همان عذابى مى رسد كه به مردم خواهدرسيد و به او خبر دادند كه مردم صبحگاهان هلاك خواهند شد (هود : 81, حجر : 66). هنگام طلوع آفتاب صيحه , قوم لوط را فراگرفت و خداوند سنگ هايى از گل كه نزدپروردگارت نشان دار بود, برايشان فرو باراند وشهرهايشان را بر سرشان واژگون ساخت و آن ها رازير و رو كرد و همه مؤمنانى را كه در شهر بودندنجات داد و در آن جا جز يك خانه از مسلمانان يعنى همان خانه لـوط را نـيـافـت و در آن سـرزمـين براى كسانى كه از عذاب دردناك مى ترسند, نشانه اى بر جاى گذاشت (ذاريات : 37 و آياتى ديگر). ايـن مـسـاله كه ايمان و اسلام اختصاص به خانه لوط داشته و عذاب همه شهرهاى قوم لوط را در برگرفته دليل بر آن است كه اولا : همه قوم كافر ونامؤمن بوده اند. شـايـع نبوده , زيرا اگر چنين بود و زنان از فحشا پاك و مبرا بودند و با توجه به اين كه لوط به راه فـطـرت وسـنت و قانون خلقت كه همان پيوند زنان و مردان بايكديگر است دعوت مى كرد, طبعا بايد عده اى اززن ها از لوط پيروى مى كردند و دور او جمع مى شدند و به وى ايمان مى آوردند, حال آن كه دراين باره چيزى در كتاب خداى سبحان نيامده است واين نكته خود مؤيد مطلبى است كه در اخبارپيشگفته آمده و مى گويد فحشا در ميان آنان شيوع داشته است و مردها به لواط با مردها اكتفامى كرده اند و زن ها به مساحقه با زن ها. 3 ـ شخصيت معنوى لوط. لوط(ع ) فرستاده خداوند به سوى مردم مؤتفكات , يعنى شهر سدوم و شهرهاى تابعه آن ,بود. سدوم , عموره , صوغر و صبوييم .
لوط را نيز در كليه مقامات معنويى كه در وصف پيامبران گراميش ذكر كرده , شريك ساخته است .
وصـف هـاى مـخـصـوص او اين است كه مى فرمايد :((لوط را حكمت و علم داديم و او را از آباديى كه كارهاى پليد مى كرد نجات داديم كه آنان مردمى بدو فاسق بودند. و او از شايستگان است )). 4 ـ لوط و قوم او در تورات .
تورات مى گويد كه لوط برادر زاده ابرام ـابراهيم ـ هاران بن تارخ بود و با ابراهيم در خانه تارخ در شهر اور كلدانيان به سر مى برد. چـنـدى تـارخ بـه قـصـد سـرزمـين كنعانيان از اورمهاجرت كرد و به همراه ابرام و لوط در شهر حاران اقامت نمود و در همان جا درگذشت .
بـعـدا, ابـرام بـه فـرمان پروردگار با لوط و اموال وغلامان فراوان كه در حاران بدست آورده بود, اين شهر را ترك گفت و به سرزمين كنعان آمد. بـه سـمت جنوب كوچ مى كرد تا به مصر آمد و از آن جا به جنوب , به سمت بيت ايل , رهسپار شد و درآن جا رحل اقامت افكند. لـوط نـيـز كـه ابـراهـيـم را هـمـراهى مى كرد براى خودگوسفند و گاو و خيمه ها داشت و آن سـرزمين گنجايش سكونت اين دو نفر را نداشت و ميان چوپانان رمه هاى آن دو نزاع در گرفت و ابراهيم ولوط براى پرهيز از وقوع مشاجره و درگيرى , از هم جدا شدند. شهرهاى اين وادى سكنا گزيد و چادرهايش را به سدوم منتقل كرد. پروردگار بسيار خطاكار و گنهكار بودند. چادرهاى خود را منتقل كرد و در بلوطستان ممرا كه در حبرون است , اقامت گزيد. سـپـس , مـيـان شـاهـان سـدوم و عـمـوره و ادمـه وصـبـويـيم و صوغر از يك سو و چهار تن از پادشاهان همسايه از سوى ديگر جنگى در گرفت كه در اين جنگ پادشاه سدوم و پادشاهان متحد او شـكـسـت خـوردند و دشمن , كليه املاك و خوراكى هاى سدوم و عموره را گرفت و لوط نيز با ديگران اسير شد وتمامى دارايى هايش به تاراج رفت .
رسـيـد و او بـا كـلـيه غلامان خود ـ كه متجاوز از سيصدنفر بودند ـ بيرون آمد و با آنان جنگيد و شـكـسـتـشان داد و لوط و تمام اموال او را از اسارت و يغما نجات داد و او را به مكانى كه در آن جا اقامت داشت ,برگرداند (خلاصه شده از آغاز داستان لوط درتورات ). تـورات مى گويد : ((و خداوند در بلوطستان ممرابر وى ـ ابراهيم ـ ظاهر شد و او در گرماى روز درخيمه نشسته بود. كه اينك سه مرد در مقابل او ايستاده اند و چون ايشان را ديد از در خيمه به استقبال ايشان شتافت ورو بر زمين نهاد. نظر تو شدم از نزد بنده خود مگذر. تـا پـاى شـسـته در زير درخت بياراميد و لقمه نانى بياورم تا دل هاى خود را تقويت دهيد و پس از آن روانه شويد زيرا بر بنده خود گذر كرده ايد. گفتند : چنين كنيم كه تو گفتى .
|