ـ امـام عـلـى (ع ) آيـه ((اى انـسـان ! چـه چـيـز تـو را به پروردگار كريمت مغرور (و دلير) كرده اسـت ))راتـلاوت كـرد و فـرمود : انسانى كه در اين آيه مورد خطاب و سؤال است , هر دليلى براى مغرور شدنش به خدا بياورد دليلش بر باطل است و عذر و بهانه اش از عذر و بهانه هر فريب خورده ديگرى بى پايه تر وجهالت وجود او را سخت فرا گرفته است اى انسان ! چه چيز تو را به گناه كردن دلـير كرده است ؟ چه چيز تو را به پروردگارت مغرور و گستاخ كرده است ؟ چه چيز تو را به نابود كردن نفست خو داده است ؟ . ـ پـيـامبر خدا(ص ) : خوشا شب خفتن زيركان و روزه خوارى آنان كه از شب زنده دارى نابخردان وسـخـتـكـوشى آنان در عبادت , بى خبرند! ذره اى عبادت شخص پرهيزگار و با يقين بهتر از يك دنياعبادت فريفتگان است .
ـ در زبور آمده است : اى پسر آدم ! چون .
به شما نعمت زبان را روزى كردم و اندام و جوارح در اختيارتان نهادم و مال و ثروت روزيتان كردم , شـمـااز هـمـه اندامها و اعضاى بدن خود در راه معاصى و گناهان كمك گرفتيد, گويى به من مغرور گشته ايد وكيفر مرا به بازى گرفته ايد. ـ امـام صـادق (ع ) : هـمـانـا خداى تبارك و تعالى مى داند كه بندگان چه خواهند كرد و به سوى چـه سـرنـوشـتى رهسپار خواهند شد از اين رو,وقتى گناه و بدى مى كنند, چون از پيش به آنچه مى كنند آگاه است , كارى به آنها ندارد پس , مبادا رفق و مدارا از سوى كسى كه بيم از دست دادن چيزى را ندارد, تو رابفريبد. ـ امام على (ع ) : زنهار, زنهار, اى فريب خورده ! به خدا سوگند كه او چنان (گناهان را) پوشانده , كه گويى بخشيده است .
ـ يـكـى از عـوامـل مـصـون مـانـدن از گناهان , اين است كه به خدا مغرور نشويد (و به او طمع بيهوده مبنديد و خود را از عذاب او ايمن مپنداريد). ـ پـيـامـبر خدا(ص ) : اى پسر مسعود! به خدا مغرور مشو و به پاكى و علم و عمل و نيكى و عبادت خود,فريفته مگرد. ـ امـام عـلـى (ع ) : پا فشارى كردن بنده در معصيت و آرزوى آمرزش داشتن از خدا, مغرور شدن به خداست .
ـ پـيامبر خدا(ص ) : به خدا مغرور مشويد, زيرا اگر قرار بود خدا چيزى را به حال خود وا گذارد, هرآينه مورچه و خردل و پشه را به حال خود وا مى گذاشت .
ـ امـام عـلـى (ع ) : بـسا كسانى كه با احسان خداوند اندك اندك به عذاب حق نزديك شده اندو به خاطرپوشاندن گناهانشان مغرور و فريفته شده اند و به سبب تعريف و تمجيد (مردمان ) از آنان به فتنه وتباهى افتاده اند!. فريب دنيا را خوردن .
ـ امـام عـلـى (ع ) : از فـريـب دنـيـا بـپرهيزيد, زيرا دنيا هر خوبى و نعمتى كه فريبكارانه به انسان دهد,همواره پس مى گيرد و كسى را كه به دنيا دل بندد و در آن جا خوش كند, كوچ دهد. ـ فريفته شدن به دنيا, حماقت است .
ـ دنيا خوابى است و فريفته شدن به آن (موجب ) پشيمانى .
ـ دل بستن نفس به دنيا, بزرگترين فريب است .
ـ هر كه فريب دنيا را بخورد, گول آرزوها را بخورد. ـ زنـهار كه دنيا با هوسهاى دروغين و بى اساس تو را نفريبد, زيرا هوس از بين مى رود و گناهانى كه كسب كرده اى , براى تو مى ماند. ـ برخوردارى فريفته شدگان به دنيا, تو را نفريبد, زيرا آن برخوردارى سايه اى گذراست .
فريب نفس را خوردن .
ـ امام على (ع ) : هر كه نادان باشد, فريب نفس خود را بخورد و امروزش بدتر از ديروزش باشد. ـ هر كه فريب نفس خود را بخورد, نفسش او را به دست هلاكتها سپارد. ـ عـزتـت , تو را فريفت و سرانجام آن خوارى تو باشد پس , از كردار زشت خويش بترس ,شايد بدين وسيله هدايت شوى .
ـ بـدبخت كسى است كه فريفته وضع خود (از توانگرى يا دانش يا پاكى و مانند اينها) شود وگول فريبندگى آرزوهايش را بخورد. ـ هر كه مغرور وضعيت خود شود, در چاره انديشى براى كارهاى خويش كوتاهى كند. چيزهايى كه نبايد فريفته آنها شد. قرآن .
((جـولان كـافران در شهرها تو را نفريبد اين برخوردارى اندكى است پس از آن جايگاهشان جهنم است و جهنم بدآرامگاهى است )). ـ امـام على (ع ), در سفارش به كميل بن زياد, فرمود : اى كميل ! فريب بعضى از مردم را مخوركه نمازهاى طولانى مى خوانند و روزه هاى پياپى مى گيرند و صدقه مى دهند و احسان مى كنند,زيرا اينان (براى حسابرسى در موقف ) نگه داشته مى شوند. ـ امام صادق (ع ) : گريه هاى آنان تو را نفريبد, زيرا كه تقوا در دل است .
ـ امـام عـلـى (ع ) : هـرگاه نادرستى بر روزگار و مردم آن چيره گردد و با چنين وضعى انسانى به انسان ديگر خوشبين باشد, بيگمان فريب خورده است .
ـ فـريب فراوانى مسجدها و نماز جماعت مردمى را كه بدنهايشان در كنار هم و دلهايشان پراكنده است , مخور. ـ امام باقر(ع ) : مبادا مردم تو را از خود غافل سازند, زيرا زيان اين غفلت به تو مى رسد نه به آنان .
ـ امام على (ع ) : سوگند به خدا كه اين جدى است نه شوخى و راست است نه دروغ منظورم چيزى جـز مرگ نيست كه دعوت كننده اش نداى خود را به گوش همگان رسانيد و ساربانش همگان را (به سوى مرگ ) شتاباند پس , (مشاهده ) انبوه مردمان تو را از خويشتن غافل نسازد. ـ پيامبر خدا(ص ) : گناه كردن مردم تو را از گناهت غافل نكند و نعمتهاى مردم تو را ازنعمتهايى كـه خـداوند ارزانيت داشته است دچار غفلت نسازد و مردم را از رحمت خداى عزوجل كه تو خود بدان اميد بسته اى , نوميد مگردان .
آنچه مانع فريب خوردن و غفلت انسان مى شود. ـ مـصـبـاح الشريعه : امام صادق (ع ) فرمود : آدم فريب خورده (دنيا) در دنيا بينواست و درآخرت بـازنـده , زيـرا چـنـين كسى ارزشمندترين چيز (يعنى آخرت ) را به بى ارزشترين چيز(يعنى دنيا) فـروخـتـه اسـت , و از خـود راضـى و مـغـرور مباش , زيرا گاه فريب ثروت و تندرستى خويش را مـى خـورى و خيال مى كنى كه براى هميشه زنده اى گاه فريب عمر دراز و فرزندان ودوستان و يارانت را مى خورى , به اين خيال كه اينها موجب نجات تو هستند گاه فريب وضعيت خود و آرزوها و دست يافتن به اميد و خواسته ات را مى خورى و مى پندارى كه تيرت به هدف خورده و راه درست را رفـتـه اى گـاه فـريب اين را مى خورى كه به مردم وانمود مى كنى از كوتاهى كردن در عبادت پـشـيمانى , حال آن كه خداوند تعالى مى داند كه خلاف آن در دل تو مى گذردگاه خودت را در عـبـادت بـه زحمت مى اندازى , در صورتى كه خداوند خواستار اخلاص است گاه به علم و اصل و نـسـب خـود مـى نازى , حال آن كه از آنچه در غيب خداوند نهفته است بى خبرى گاه باشد كه به ظـاهـر خـدا را بخوانى , اما در واقع ديگرى را مى خوانى گاه به گمان خودت مردم را نصيحت و خيرخواهى مى كنى , اما در واقع غرض تو جلب توجه و متمايل كردن آنان به سوى خودت مى باشد گاه نفس خويش را نكوهش مى كنى , حال آن كه درحقيقت در پى ستايش آن هستى .
بـدان كه از تاريكيهاى فريب و آرزو هرگز بيرون نروى , مگر اين كه از سر راستى به پيشگاه خداى تـعـالـى تـوبـه بـرى و در برابرش فروتنى و زارى كنى و به معايبى كه در تو هست و باعقل و علم سازگارى ندارند و دين و شريعت و روشها و معيارهاى پيامبر و ائمه هدى آنها راتحمل نمى كنند, بـشـنـاسى اگر به وضعى كه دارى خرسند و قانع باشى , در بدبختى و تباه كردن عمر و حسرت و افسوس خوردن در روز قيامت كسى بدتر از تو نخواهد بود. جنگهاى پيامبر. جنگ بزرگ بدر. قرآن .
((هـر آيـنـه خـدا شـمـا را در بـدر يارى داد و حال آن كه خوار بوديد پس از خدا بترسيد باشد كه سپاسگزار شويد آن گاه كه به مؤمنان مى گفتى كه اگر پروردگارتان سه هزار فرشته به ياريتان فرو فرستد, آيا شما را كافى نخواهد بود؟ )). ـ امـام صـادق (ع ), دربـاره آيـه (( و حال آن كه خوار بوديد)), فرمود : با وجود پيامبر خدا(ص ) در مـيـان آنـان خـوار نـبودند, بلكه منظور اين است كه : خداوند شما را در بدر يارى داد حال آن كه ضعيف بوديد. ـ ابـن عـبـاس : پـيـامـبـر خـدا(ص ) بـالاى سر كشتگان بدر ايستاد و فرمود : خداوند با گروهى انـدك كـيـفـرتـان داد شـما, من راستگو را دروغزن شمرديد و من امين را خائن داشتيد آن گاه حـضـرت رو بـه (جنازه ) ابوجهل بن هشام كرد و فرمود : اين مرد در برابر خدا از فرعون سركش تر بود, زيرا فرعون وقتى يقين كرد كه در چنگال مرگ گرفتار آمده است , به يگانگى خدا ايمان آورد اما اين مرد هنگامى هم كه يقين كرد دارد از بين مى رود باز لات و عزى را خواند. ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ) : اى ابوجهل ! اى عتبه ! اى شيبه ! اى اميه ! آيا وعده پروردگارتان را راست يـافـتـيـد؟ مـن كه وعده پروردگارم را راست يافتم عمر عرض كرد : اى پيامبر خدا! با پيكرهايى بـى جـان سـخـن مـى گويى ؟ حضرت فرمود : سوگند به آن كه جانم در دست اوست , سخن مرا همچنان كه شما مى شنويدآنها نيز مى شنوند, منتها آنان نمى توانند جواب بدهند. ـ انـس : عـمـر دربـاره اهل بدر براى ما سخن به ميان آورد و گفت : پيامبر خدا(ص ) روز قبل از شـروع جنگ , قتلگاه مشركان را به ما نشان مى داد و مى فرمود : فردا به خواست خدا فلانى در اين جـا به خاك مى افتد و فلانى در اين جا جنگ كه شروع شد, آن افراد در همان جايى كه پيامبر(ص ) فـرمـوده بـود بـه خـاك مى افتادند من به پيامبر خدا عرض كردم : سوگند به آن كه تو را به حق مبعوث كرد, آن افراد درهمان جايى كه فرموده بودى به خاك افتاده اند حضرت سپس دستور داد كـه جـنازه آنها را در جايى انداختند و آن گاه به طرف آنان رفت و فرمود : اى فلان ! اى فلان ! آيا آنـچـه را خداوند به شما وعده داده بوديد راست يافتيد؟ من كه آنچه را خدا به من وعده داده بود راست يافتم عرض كردم : اى پيامبر خدا!با افرادى كه به لاشه اى تبديل شده اند سخن مى گويى ؟ حـضرت فرمود : همچنان كه شما سخن مرامى شنويد, آنها نيز مى شنوند منتها آنان قادر به جواب دادن نيستند. ـ امام على (ع ) : در جنگ بدر چهره اصحاب پيامبر خدا(ص ), مانند پشم سفيد بود. ـ در جـنـگ بـدر مـا خـود را در پـنـاه پـيامبر خدا(ص ) قرار مى داديم و آن حضرت از همه ما به دشمن نزديكتر بود و در آن روز از همه شجاعت بيشترى نشان مى داد. ـ ابن عباس : در جنگ , بدر پرچم پيامبر خدا(ص ) در دست على بن ابى طالب بود و پرچم انصار در دست سعد بن عباده .
ـ امـام عـلـى (ع ) : در شـب جـنگ بدر پيامبر خدا(ص ) نماز مى خواند و مى گفت بار خدايا! اگر اين گروه (مسلمانان ) را نابود كنى ديگر بندگى نخواهى شد در آن شب بر آنان باران باريد. ـ در روز بدر جز مقداد كه بر اسب ابلق خود سوار بود ما سواره ديگرى نداشتيم .
ـ زمانى كه در جنگ بدر شركت كرديم , جز مقداد بن اسود سواره ديگرى در ميان ما نبود درشب جنگ بدر هر كه با ما بود خوابيد, مگر پيامبر خدا(ص ) كه در زير درختى ايستاده بود و تاصبح نماز مى خواند و دعا مى كرد. ـ دربـاره آيـه ((آن گـاه كـه از پـروردگـارتـان يـارى مـى خواستيد)) : وقتى پيامبر(ص ) شمار فـراوان مشركان و اندك بودن تعداد مسلمانان را ديد, رو به قبله كرد و گفت : بار خدايا! وعده اى را كـه بـه مـن داده اى بـه كـار بـند بار خدايا! اگر اين گروه را از بين ببرى , ديگر در روى زمين پـرستش نخواهى شد حضرت در حالى كه دستهاى خود را به سوى آسمان كشيده بود پيوسته اين جـمله را مى گفت , چندان كه رداى او از شانه اش افتاد پس خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود : ((آن گاه كه از پروردگارتان يارى مى خواستيد)). ـ عـمـربـن خطاب : در روز بدر پيامبر(ص ) به ياران خود نگريست كه سيصد و چند تن بودند وبه مـشـركـان نـگاه كرد ديد بيش از هزار نفرند پس در حالى كه ردا و ازارى بر تن داشت , رو به قبله ايـسـتاد و دستهايش را به جانب آن كشيد و گفت : بار خدايا! وعده اى را كه به من داده اى عملى گردان بار خدايا! وعده اى را كه به من داده اى عملى گردان بار خدايا! اگر اين گروه را ازاسلام بگيرى ديگر هرگز بر روى زمين پرستش نخواهى شد در اين هنگام خداى متعال آيه ((آن گاه كه از پروردگارتان يارى مى طلبيديد)) را نازل فرمود. جنگ رجيع و جنگ معونه .
قرآن .
((كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپنداريد, بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند)). جنگ احد و حمرا الاسد. قرآن .
((و بـامـدادان از ميان كسان خويش بيرون آمدى تا مؤمنان را در آن جايها كه مى بايست بجنگند, بگمارى و خدا شنواى داناست )). ـ ابـن مـسعود : در جنگ احد زنان در پشت جبهه مسلمانان بودند و مجروحان را مداوامى كردند ابـوسـفـيان آمد و شعار ((اعل هبل , پيروز باد هبل )) را سر داد پيامبر خدا(ص )به مسلمانان فرمود :شما بگوييد ((اللّه اعلى و اجل )) و مسلمانان شعار ((اللّه اعلى و اجل )) را سردادند ابو سفيان شعار داد : ((لـنـا الـعـزى و لا عزى لكم , ما عزى را داريم و شما عزايى نداريد))پيامبر خدا به مسلمانان فرمود : شما هم بگوييد : ((اللهم مولانا و الكافرون لا مولى لهم ((12)) )). ـ انس : در جنگ احد, دندان پيشين پيامبرخداشكست و سر آن حضرت شكاف برداشت ودر حالى كه از فرقش خون جارى بود مى فرمود :چگونه رستگار شوند مردمى كه فرق پيامبرخود را كه آنان را بـه خدا دعوت مى كند, شكافتند و دندان پيشينش راشكستند؟ پس ,خداوندعزوجل اين آيه رافرو فرستاد : ((تو را در اين كارها دستى نيست )). ـ چـون پـيـامـبـر(ص ) از جـنـگ احـد بـرگـشـت و وارد مـديـنـه شـد, جـبـرئيـل (ع ) بـر آن حضرت فرودآمدوگفت : اى محمد! خداوند فرمانت مى دهد كه اين قوم (مشركان ) را تعقيب كنى وكـسـى جـز افـراد مـجـروح همراه تو نيايد! پس , پيامبر خدا(ص ) به جارچيى فرمود تا جار زند : اى گـروه مـهـاجـران و انصار! هر كس جراحتى دارد بيرون بيايد و هر كس مجروح نيست بماند آنـان شـروع بـه مـر هـم نـهـادن بـر زخـمـهـاى خود و مداواى آنها كردند و خداوند اين آيه را بر پيامبرش نازل فرمود : ((و در دست يافتن به آن قوم سستى مكنيد اگر شما درد مى كشيد آنها نيز چـون شـمـادرد مـى كـشـند ولى شما از خدا چيزى را اميد داريد كه آنان اميد ندارند)) و خداى عـزوجل فرمود :((اگر به شما زخمى رسيده به آن قوم نيز مانند شما زخمى رسيده است )) پس , مسلمانان با وجوددرد و جراحتى كه داشتند (براى تعقيب مشركان ) بيرون رفتند. ـ پيامبر خدا(ص ) : خدايا! قوم مرا ببخشا, زيرا آنان مردمى نادانند. ـ خـشـم خدا سخت است بر مردى كه پيامبر خدا(ص ) او را بكشد, خشم خدا سخت است برمردى كه خود را شاه شاهان مى نامد, حال آن كه پادشاهى جز خدا نيست .
ـ خشم خدا سخت است بر مردمى , كه چهره پيامبر خدا را مجروح كردند. ـ ابـو سعيد : در جنگ احد چهره پيامبر خدا(ص ) شكاف برداشت و دندان پيشين او شكست در آن روز پـيـامـبـر خدا(ص ) ايستاد و دستهاى خود را به آسمان بلند كرد و گفت : خداوند بر يهودكه گـفـتـنـد : عـزير پسر خداست , بشدت خشم گرفت و بر نصارا كه گفتند: مسيح پسر خداست , سـخـت خشم گرفت و خشم خدا سخت است بر كسى كه خون مرا ريخت و با آزردن خاندانم , مرا آزرد. ـ ابـو حـمـيـد سـاعـدى : هـنـگـامى كه پيامبر(ص ) از مدينه به قصد احد بيرون آمد, در عبور از ثـنية الوداع با يك گردان سراپا مسلح برخورد كرد پرسيد:اينهاكيستند؟ عرض كردند: عبداللّه بن ابـى اسـت بـا ششصد تن از يهوديان بنى قينقاع و هم پيمان خود فرمود: آيا اسلام آورده اند؟ عرض كـردنـد : نه , اى پيامبر خدا حضرت فرمود : بگوييدبرگردند, زيرا ما در برابر مشركان از مشركان كمك نمى گيريم .
ـ امـام عـلـى (ع ) : در جنگ احد هنگامى كه مردم از گرد پيامبر خدا پراكنده شدند, من در ميان كشتگان نگاه كردم , اما پيامبر خدا(ص ) را نديدم با خود گفتم : به خدا قسم او اهل فرار نبود و در مـيـان كـشته ها هم نمى بينمش فكر مى كنم خداوند از اين رفتار ما به خشم آمده و پيامبرش را به آسمان برده است پس ,وجود من ديگر بى فايده است و بايد بجنگم تا كشته شوم لذا غلاف شمشيرم را شـكـستم و به دشمن حمله كردم و آنان از برابر من دور شدند و ناگاه ديدم كه پيامبر خدا(ص ) در ميان آنهاست .
جنگ بنى نضير. قرآن .
((اوست آن خدايى كه نخستين بار كسانى از اهل كتاب را كه كافر بودند از خانه هايشان بيرون راند و شـمـانـمى پنداشتيد كه بيرون روند آنها نيز مى پنداشتند حصارهايشان را توان آن هست كه در بـرابـر خـدا نـگهدارشان باشد خدااز سويى كه گمانش نمى بردند بر آنها تاخت آورد و در دلشان وحـشـت افكند, چنان كه خانه هاى خود را با دست خويش و بادست مؤمنان خراب مى كردند پس اى اهل بصيرت عبرت گيريد)). جنگ ذات الرقاع و جنگ عسفان .
قرآن .
((و چون در ميانشان باشى و برايشان اقامه نماز كنى , بايد كه گروهى از آنان با تو به نماز ايستند و سـلاحـهـاى خـويـش بـردارنـد و چون سجده به پايان بردند پشت سر شما (در برابر دشمن ) قرار گيرند)). ـ امـام صـادق (ع ) : در جنگ ذات الرقاع پيامبر خدا(ص ) زير درختى در كنار دره اى پياده شد در ايـن هنگام سيلى آمد و ميان آن حضرت و يارانش جدايى انداخت مردى از مشركان پيامبر(ص ) را در آن حـال ديد و مسلمانان نيز در آن طرف دره ايستاده و منتظر بودند تا جريان سيل قطع شود آن مـردمشرك به همراهان خود گفت : من محمد را مى كشم و آن گاه نزد پيامبر آمد و به روى پـيـامبر خدا(ص )شمشير كشيد و گفت : اى محمد! اينك چه كسى تو را از چنگ من مى رهاند؟ حضرت فرمود :پروردگار من و تو در اين هنگام جبرئيل آن مرد را از اسبش پرت كرد و به او پشت افـتـاد پـيامبرخدا(ص ) برخاست و شمشير كشيد و روى سينه او نشست و فرمود : اى غورث ! چه كـسى تو را از چنگ من مى رهاند؟ عرض كرد : بخشندگى و كرم تو اى محمد! حضرت از آن مرد دست كشيد و او برخاست در حالى كه مى گفت : به خدا قسم كه تو از من بهتر و گرامى ترى .
جنگ كوچك بدر. قرآن .
((پس در راه خدا نبرد كن كه جز بر نفس خويش مكلف نيستى و مؤمنان را به جنگ برانگيز, شايد خـدا آسـيـب كـافـران رااز شما باز دارد و خشم و عذاب خدا از هر خشم و عذاب ديگرى سخت تر است )). جنگ احزاب و بنى قريظه .
قرآن .
((مـى پنداريد كه بهشت خواهيد رفت در صورتى كه آنچه بر سر گذشتگان آمده هنوز بر سر شما نـيـامـده است ؟ به ايشان سختى و رنج رسيد و متزلزل شدند تا آن جا كه پيامبر و مؤمنانى كه با او بودند گفتند : پس يارى خدا كى مى رسد؟ بدان كه يارى خدا نزديك است )). ـ امـام باقر(ع ), درباره آيه ((مى گويد مال فراوانى را تباه كردم )), فرمود : منظور عمرو بن عبدود است كه على بن ابى طالب در روز خندق پذيرفتن اسلام را به او پيشنهاد كرد و او گفت :پس آن هـمه مالى كه در راه مبارزه با شما خرج كردم چه مى شود؟ او براى مبارزه با راه خدا مالى را خرج كرده بود در اين هنگام على (ع ) او را كشت .
ـ امـام صـادق (ع ) : هـنـگـامـى كـه پـيـامـبـر خـدا(ص ) خـنـدق را مى كند مسلمانان به مانعى برخوردندپيامبر خدا(ص ) كلنگ را از دست اميرالمؤمنين يا از دست سلمان گرفت و ضربه اى بر آن فـرودآورد كـه سـه تـكـه شـد در ايـن هنگام پيامبر خدا(ص ) فرمود : خداوند با اين ضربه من گنجهاى كسرى و قيصر را برايم گشود يكى از افراد به رفيقش گفت : وعده گنجهاى كسرى و قـيـصر را به ما مى دهد, در حالى كه هيچ يك از ما (از بيم دشمن ) قادر نيست براى قضاى حاجت بيرون رود!. ـ برا بن عازب : هنگامى كه پيامبر خدا(ص ) به ما دستور حفر خندق را داد, در قسمتى ازخندق به سـنـگ بـسيار بزرگ و سختى برخورديم كه تيشه ها در آن كارگر نبود موضوع را به عرض پيامبر خـدا(ص ) رسـانـديم پيامبر(ص ) آمد و چون سنگ را ديد, لباسش را در آورد وكلنگ را گرفت و فـرمـود : بـه نـام خـدا و آن گـاه ضربه اى زد كه يك سوم تخته سنگ شكست وگفت : اللّه اكبر, كليدهاى شام به من داده شد, به خدا قسم كه هم اينك كاخهاى سرخ آن رامى بينم ! سپس ضربه دوم را زد و يـك سـوم ديگر تخته سنگ شكسته شد و گفت : اللّه اكبر,كليدهاى ايران به من داده شد به خدا سوگند كه كاخهاى سفيد مداين را مى بينم ! آن گاه ضربه سوم را فرود آورد و گفت : به نام خدا در اين هنگام باقيمانده سنگ شكست و گفت : اللّه اكبر,كليدهاى يمن به من داده شد, به خدا سوگند هم اينك از همين جا دروازه هاى صنعا را مى بينم .
ـ ابى بن عباس بن سهل به نقل از پدر خود از جدش نقل مى كند : در روز خندق با پيامبرخدا(ص ) بـوديـم كـه آن حـضـرت تـيـشـه را گرفت و ضربه اى زد كه به سنگى برخورد و صدا كردپيامبر خـدا(ص ) خـنديد عرض شد : اى پيامبر خدا! از چه مى خنديد؟ فرمود : از مردمى خنده ام گرفت كه بسته در بند از خاور زمين آورده و با زور به سوى بهشت كشانده مى شوند!. ـ بـرا : در جـنـگ احـزاب پـيـامـبـر خـدا(ص ) به همراه ما خاك مى كشيد و در حالى كه گرد و غبارسفيدى شكم آن حضرت را پوشانده بود, مى گفت :. به خدا سوگند اگر تو نبودى ما هدايت نمى شديم .
و زكات نمى داديم و نماز نمى خوانديم .
پس بر ما آرامش فرو فرست .
همانا آنان (مشركان ) از ما سر پيچيدند. برا مى گويد : گاهى هم مى فرمود:. همانا اين جماعت از ما سرپيچى كردند. آن گاه كه خواهان فتنه و گمراهى شدند ما امتناع كرديم .
حضرت اين اشعار را با صداى بلند مى خواند. ـ يزيد بن اصم : چون خداوند احزاب را درهم شكست و پيامبر(ص ) به خانه اش برگشت وشروع به شـستن سر و صورت خود كرد, جبرئيل نزد آن حضرت آمد و گفت : خدا از تودرگذرد, سلاح به زمين گذاشته اى در حالى كه فرشتگان آسمان هنوز آن را به زمين نگذاشته اند؟ در محل دژ بنى قريظه نزد ما بيا پس , پيامبر خدا(ص ) جار زد و كنار دژ به آنان پيوست .
جنگ بنى مصطلق .
قرآن .
((چـون منافقان نزد تو آيند, گويند : ما گواهى مى دهيم كه تو فرستاده خدا هستى خدا مى داند كه تو فرستاده او هستى و خدا گواهى مى دهد كه منافقان دروغگويند))((13)). جنگ حديبيه و بيعت رضوان .
قرآن .
((كـيست ستمكارتر از آن كه نگذاشت نام خدا در مسجدهاى خدا برده شود و در ويران كردن آنها كوشيد؟ آنان در آن مسجدها, جز بيمناك و ترسان داخل نخواهند شد و نصيبشان در دنيا خوارى و در آخرت عذابى بزرگ است )). ـ ايـاس بـن سـلـمـه از پـدرش نـقـل مى كند : در جنگ حديبيه با پيامبر خدا(ص ) بيرون آمديم آن حـضـرت صد شتر قربانى كرد و تعداد ما هزار و هفتصد نفر بود و با آنان جنگ افزار و پيادگان وسواران بودند در ميان شتران قربانى پيامبر(ص ) شتر ابوجهل نيز بود آن حضرت در حديبيه فرود آمد و قريش با ايشان با اين شرط صلح كردند كه همان جا كه هستند قربانى كنند. ـ قـريـش سـهـيـل بـن عـمـرو و حـويـطب بن عبدالعزى و مكرز بن حفص را براى عقد قرارداد صـلح ,پيش پيامبر(ص ) فرستادند هنگامى كه پيامبر خدا چشمش به آنها افتاد و سهيل را در ميان آن افـراد ديـدفـرمـود: ايـن قـوم كار شمارا سهل كردند, خويشاوندان شما را نزدتان فرستاده اند و خـواهـان صـلح هستندپس , قربانيها را (به طرف آنها) حركت دهيد و لبيك گوييد شايد اين كار دلـهـاى آنـان را نـرم كـند صداى لبيك از گوشه و كنار اردوگاه برخاست و بانگ لبيك همه جا پيچيد آن سه نفر آمدند و تقاضاى صلح كردند. در حـالـى كـه مردم با يكديگر صلح كرده بودند و در ميان مسلمانان تعدادى از (اسراى ) مشركان بـودندو در ميان مشركان تعدادى از (اسراى ) مسلمانان ,ابوسفيان ناگاه حمله كرد و سيل مردان مـسلح در وادى به راه افتاد سلمه مى گويد : من شش نفر از مشركان مسلح را در حالى كه آنها را مـى راندم و هيچ كارى نمى توانستند بكنند, نزد پيامبر(ص )آوردم اما پيامبرنه چيزى از آنها گرفت ونـه كشت ,بلكه بخشيد ومابه مشركان حمله برديم و همه اسيرانمان را از دست مشركان آزاد كرديم ولى اسراى آنها همچنان دردست ما باقى ماند. سـپـس قـريـش نـزد سـهيل بن عمرو و حويطب بن عبدالعزى آمدند و آنها را مامور عقد قرارداد صلح كردند پيامبر(ص ) على و طلحه را فرستاد و على قرارداد صلح را چنين نوشت : به نام خداوند بخشاينده مهربان اين پيمان صلحى است كه محمد پيامبر خدا(ص ) با قريش مى بندد و بر اين مفاد مصالحه مى كنندكه نسبت به يكديگر خيانت و سرقت انجام ندهند و هر كس از ياران محمد كه به قـصـد حـج يـا عمره ياتجارت وارد مكه شود, جان و مالش در امان است و هر كس از قريش كه به قصد تجارت در مصر و شام از مدينه عبور كند, جان و مالش در امان است و هر كس از قريش كه به مـحمد پناهنده شود, بايد بازگردانده شود و چنانچه از ياران محمد كسى به قريش پناهنده شود, برگردانده نشود اين بند قرارداد بر مسلمانان گران آمد اما پيامبر خدا(ص ) فرمود : هر كس از ما كـه بـه قـريش پناهنده شود, خداوند او را (از رحمت خود) دور گرداند و هر كس از قريش كه به مـاپـنـاهنده شود, او را بر مى گردانيم و اگر خدا بداند كه او قلبا مسلمان است , برايش گشايش قـرار مى دهديكى ديگر از مفاد صلحنامه اين بود كه پيامبر در سال آينده در چنين ماهى عمره به جا آورد و هيچ گونه سواره نظام و جنگ افزارى با خود نياورد مگر همان مقدار كه مسافر در نيام خـود حـمل مى كند و فقط سه شب در مكه اقامت كنند و قربانى كردن امسال هم در همين جايى صورت گيرد كه توقف كرده اند وهمانجا قربانگاه باشد و وارد مكه نشوند پيامبر خدا(ص ) فرمود : ما قربانيها را مى رانيم و شما جلو آنها رامى گيريد. ـ عـبـداللّه بـن ابـى اوفى : در روز بيعت رضوان , تعداد ما هزار و چهار صد يا هزار و سيصد نفر بود وقبيله اسلم در آن روز يك هشتم مهاجران بودند. ـ انـس : قـريـش بـا پـيـامـبـر(ص ) قـرارداد صلح امضا كردند و يكى از آنان سهيل بن عمرو بود پـيامبر(ص )به على فرمود : بنويس : بسم اللّه الرحمن الرحيم سهيل گفت : ما نمى دانيم بسم اللّه الـرحمن الرحيم چيست بلكه چيزى را بنويس كه برايمان آشناست بنويس : باسمك اللهم حضرت فـرمـود : بنويس : ازمحمد پيامبر خدا نمايندگان قريش گفتند : اگر معتقد بوديم كه تو پيامبر خـدا هستى از تو پيروى مى كرديم به جاى آن نام خودت و نام پدرت را بنويس پيامبر(ص ) فرمود : بـنـويـس : از مـحـمد پسر عبداللّه يكى ازشروط آنان باپيامبر(ص ) اين بودكه اگركسى از مسلمانان پيش مشركان رفت , او را برنگردانند واگر از آنان كسى به پيامبر پناهنده شد او را برگردانند ياران پـيامبر(ص ) عرض كردند : اى پيامبر خدا, اين شرط را بنويسيم ؟ فرمود : آرى زيرا اگر از ما كسى بـه آنان پناهنده شود, خداوند او را (از رحمت خود)دور گرداند و اگر كسى از آنان به ما پناهنده شود, بزودى خداوند براى او گشايش و برونشوى قرارخواهد داد. جنگ خيبر و فدك .
قرآن .
((چـون بـراى گـرفـتـن غنايم به راه بيفتيد, آنان كه از جنگ تخلف ورزيده اند خواهند گفت : بـگذاريد تا ما هم از پى شمابياييم مى خواهند سخن خدا را ديگرگون كنند بگو : شما هرگز از پى ما نخواهيد آمد خدا از پيش چنين گفته است سپس خواهند گفت : بلكه بر ما حسد مى بريد؟ نه , اينان جز اندكى نمى فهمند)). ـ بـريـده : در روز جنگ خيبر, ابوبكر پرچم را گرفت اما بدون آن كه موفق به فتح شود برگشت روزبـعـد عـمر پرچم را گرفت و او هم ناكام برگشت و ابن سلمه كشته شد و مردم (مسلمانان ) بـرگـشـتند پيامبرخدا(ص ), فرمود اين پرچم را به كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خـدا و رسولش نيزاو را دوست دارند و هرگز بر نمى گردد تا فتح و پيروزى نصيبش شود مـا آن شب را خوشحال از اين كه فردا روز پيروزى است , به صبح رسانديم پيامبر خدا نماز صبح را خـوانـد و آن گـاه پرچم را خواست و ازجا بلند شد هر يك از ما كه نزد پيامبر خدا قرب و منزلتى داشـت امـيـدوار بـود كـه آن مـرد او باشد حتى من به خاطر قرب و منزلتى كه نزد پيامبر داشتم گـردن كشيدم و سرم را بالا گرفتم اما پيامبر خدا على بن ابى طالب را صدا زدعلى (ع ) مبتلا به چشم درد بود پيامبر خدا دستى بر چشم او كشيد و آن گاه پرچم را به وى سپرد و فتح وپيروزى نصيب او شد. ـ چـون پـيامبر خدا(ص ) در نزديك خيبر فرودآمد, اهل خيبر دچار ترس و هراس شدند و گفتند :مـحـمـد بـا يـثـربـيـان آمـد پـيامبر خدا(ص ) عمر بن خطاب را با مسلمانان فرستاد و او با اهل خـيـبـربـه نـبردپرداخت ,اما آنان او و نيروهايش را عقب زدند عمر در حالى كه يارانش را متهم به بـزدلـى مـى كردو آنان او را, نزد پيامبر خدا برگشتند پيامبر(ص ) فرمود : فردا پرچم را به مردى مـى دهم كه خدا ورسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند روز بعد, ابوبكر و عـمـر گردن مى كشيدندكه پرچم به يكى از آنها داده شود, اما پيامبر(ص ) على را صدا زد در آن روز على مبتلا به چشم درد بودپيامبر خدا(ص ) در چشم او اندكى آب دهان انداخت و پرچم را به وى سـپرد على با نيروهاى مسلمان حركت كرد و به مقابله با اهل خيبر شتافت و با مرحب خيبرى رو به رو شد كه اين رجز را مى خواند:. خيبر مى داند كه من مرحب هستم .
غرق سلاحم و پهلوانى كار آزموده ام .
آن گاه كه شيران ژيان رو آورند,. بارها نيزه مى زنم و گاهى هم ضربتى شمشير فرود مى آورم .
او و عـلـى رو يـا روى هـم قـرار گـرفـتـنـد و على با شمشير چنان ضربتى بر فرق او زد كه تا به دنـدانـهـايـش رسيد و صداى ضربتش را همه اردوگاه شنيدند و هنوز آخرين افراد لشكر نيامده بودند كه خيبر به دست اوليها فتح شد. ـ جابر : روز خيبر مرحب يهودى بيرون آمد و اين رجز را مى خواند:. خيبر مى داند كه من مرحب هستم .
غرق در سلاحم و پهلوانى كار آزموده ام .
بارها نيزه مى زنم و گاهى هم ضربتى شمشير,. آن گاه كه شيران به ميدان آيند و تجربه كنند. و مـى گـفـت : آيـا مـرد مـيدانى هست ؟ پيامبر خدا(ص ) فرمود : چه كسى به مصاف او مى رود؟ مـحمدبن مسلمه عرض كرد : من اى پيامبر خدا به خدا قسم من داغديده و خونخواهم آنان ديروز بـرادر مـرا كشتندجابر مى گويد : پيامبر خدا فرمود : برو خدايا! او را كمك فرما چون دو مبارز به هم نزديك شدندميانشان درختى قرار گرفت مرحب بر محمد بن مسلمه حمله كرد و ضربه اى به او حـواله كرد كه محمدسپرش را پيش آورد و شمشير مرحب در آن گير كرد و محمد بن مسلمه با استفاده از اين فرصت ضربتى بر مرحب زد و او را كشت ((14)) .
ـ حـسـيـل بـن خـارجـه اشـجعى : من براى فروش كالا وارد مدينه شدم مرا نزد پيامبر خدا(ص ) بردندحضرت فرمود : اى حسيل ! حاضرى بيست پيمانه خرما به تو بدهم و تو در مقابل آن راه خيبر را بـه اين ياران من نشان دهى ؟ من اين كار را كردم و چون پيامبر خدا(ص ) به خيبر رسيد, نزد آن حضرت رفتم واو بيست پيمانه خرما به من داد بعد از آن مرا (به اسيرى ) نزد پيامبر خدا بردند, آن حـضـرت بـه مـن فرمود : اى حسيل ! هيچ كس نزد من (به اسيرى ) آورده نشد كه سه روز باشد و مسلمان نشود و ريسمان زرد (اسارت ) از گردنش بيرون آيد حسيل گفت : من هم مسلمان شدم .
ـ ابـو طـلـحـه : مـن پـشـت سـر پيامبر(ص ) سوار بودم , به طورى كه زانويم با زانوى آن حضرت تماس داشت پيامبر شب به خيبر حمله نكرد و چون سحرگاه شد, بر آنان شبيخون زد و فرمود : ما هرگاه درميدان قومى فرود آييم , بد سرنوشتى در انتظار بيم داده شدگان است .
ـ چـون صـبـح شـد اهـالـى خيبر با بيل و زنبيلهاى خود براى رفتن به مزارعشان بيرون آمدند و چـون پـيـامبر و سپاه اسلام را ديدند, برگشتند و فرار كردند پيامبر خدا(ص ) فرمود اللّه اكبر, اللّه اكبر خيبر ويران شد (و سقوط كرد) : ما هرگاه در ميدان قومى فرود آييم , بد سرنوشتى در انتظار بيم داده شدگان است .
ـ ايـاس بـن سـلـمـه از پـدرش نقل مى كند : در روز خيبر عمويم براى جنگ با مرحب يهودى به ميدان رفت مرحب اين رجز را خواند:. خيبر مى داند كه من مرحب هستم .
غرق در سلاحم و پهلوانى كار آزموده ام .
آن گاه كه آتش جنگها شعله ور شود. عموى من عامر نيز چنين رجز خواند:. خيبر مى داند كه من عامر هستم .
سراپا مسلحم و پهلوانى ماجرا جويم .
آن دو سـپـس دو ضـربه رد و بدل كردند شمشير مرحب در سپر عامر گير كرد و عامر از قسمت پايين بدن مرحب ضربه اى زد و شمشير به ساق پاى خود او برگشت و شاهرگ پايش را قطع كرد و بـر اثـر آن مـردسـلمة بن اكوع مى گويد : من به عده اى از ياران پيامبر خدا(ص ) برخوردم و آنان گـفـتند : كار عامر تباه گشت , خودش را كشت سلمه مى گويد : من با چشم گريان , نزد پيامبر خـدا(ص ) آمـدم و عـرض كردم : اى پيامبر خدا! آيا كار عامر تباه شد؟ پيامبر فرمود : چه كسى اين حرف را زده است ؟ عرض كردم : گروهى از ياران شما پيامبر خدا(ص ) فرمود : دروغ گفته هر كه ايـن حـرف را زده اسـت بـلـكـه عـامـر دو پـاداش دارد عـامـر در راه رفـتن به خيبر براى ياران پيامبرخدا(ص ) كه پيامبر نيز در ميانشان بود, رجز مى خواند و سواران را به حركت وا مى داشت او اين اشعار رامى خواند:. به خدا قسم , اگر خدا نبود ما هدايت نمى شديم .
و زكات نمى داديم و نماز نمى خوانديم .
كسانى كه ما را انكار كردند,. هرگاه بخواهند فتنه و آشوب به پا كنند ما زير بار نمى رويم .
ما از فضل و عنايت تو بى نياز نيستيم .
پس در هنگام رو يا رويى با دشمن گامهايمان را استوار بدار. و بر ما ثبات و آرامش فرو فرست .
پـيـامـبـر خـدا(ص ) فـرمود : اين كيست ؟ عرض كردند : عامر است اى پيامبر خدا حضرت فرمود :پـروردگـارت تو را بيامرزد سلمه مى گويد : پيامبر خدا(ص ) هرگز براى كسى اختصاصا طلب آمـرزش نـكـرد مـگـر اين كه او به شهادت رسيد عمر بن خطاب چون اين سخن (پيامبر) را شنيد عـرض كرد : اى پيامبر خدا! چرا ما را از وجود عامر بهره مند نساختى ؟ عامر به ميدان جنگ رفت و شـهيد شد سلمه مى گويد : پيامبر خدا(ص ) سپس مرا دنبال على (ع ) فرستاد و فرمود : امروز اين رايـت را بـه مـردى مـى دهـم كـه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مـى دارنـد سـلـمـه مـى گويد : من نزد على رفتم و او را كه مبتلا به چشم درد بود, آوردم پيامبر خدا(ص ) در چشمان على آب دهان انداخت و آن گاه رايت را به او داد در اين هنگام مرحب بيرون آمد و در حالى كه شمشير خود را در هوا تكان مى دادگفت :. خيبر مى داند كه من مرحب هستم .
غرق در سلاحم و پهلوانى كار آزموده ام .
آن گاه كه آتش جنگها شعله ور شود. على صلوات اللّه عليه و بركاته نيز فرمود:. من آنم كه مادرم مرا حيدر ناميد. همچون شير بيشه ها وحشتناك و پرهيبتم .
آنان را با پيمانه بزرگ كيل مى كنم .
پس , سر مرحب را با شمشير شكافت و فتح و پيروزى به دست او صورت گرفت ((15)) .
جنگ مؤته .
ـ مـحـمـد بـن شهاب زهرى : هنگامى كه جعفر بن ابى طالب از سرزمين حبشه برگشت , پيامبر خـدا(ص )او را به سوى موته گسيل داشت و در كنار او زيد بن حارثه و عبداللّه بن رواحه را نيز به فـرمـاندهى سپاه گماشت (كه چنانچه جعفر كشته شود, زيد فرماندهى را به عهده بگيرد و اگر زيد هم كشته شد, عبداللّه فرمانده شود) مسلمانان به راه افتادند تا به سرزمين بلقا رسيدند و در آن جا با لشكريان رومى و عرب هرقل رو به رو شدند مسلمانان خود را به قريه اى به نام مؤته كشيدند و در آن جا ميان دو سپاه جنگ درگرفت و مسلمانان به سختى جنگيدند. جنگ ذات السلاسل .
قرآن .
((سـوگـند به اسبهاى دونده نفس زننده سوگند به اسبانى كه با سم از سنگ آتش مى جهانند و سـوگـنـد به اسبانى كه بامدادان هجوم آوردند و در آن جا غبار برانگيختند و در آن جا همه را در ميان گرفتند)). جنگ فتح مكه .
قرآن .
|