بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ابو فراس حمدانی,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     1 - ابو فراس حمدانى
     2 - ابو فراس حمدانى
     3 - ابو فراس حمدانى
     fehrest - ابو فراس حمدانى
 

 

 
 

وى در اسارتگاه خرشنه سروده هاى غم انگيزى را نگاشت و روزهايى را كه با جنگاورى بر اين قلعه مى تاخت، در ابياتش ياد آور شد. او در بخشى از شعرش چنين مى گويد:

ـ اگر «خرشنه» را در حال اسيرى مى بينم، در مقابل، چه بسيار اوقاتى كه با حمله در آن وارد شده ام.

ـ همانا ديده ام آتش هايى را كه منازل و كاخ ها را مى ربايد.

ـ و ديده ام اسيرانى را با چشمان و لبان سياه نزد ما مى آوردند.

ـ كسى كه مانند من باشد، شب را جز اين كه امير يا اسير باشد، روز نمى كند.

ـ بر بزرگان ما از صدرنشينى يا گور، يكى از آن دو وارد مى شود.

با وجودى كه از حاكم حلب انتظار مساعدت براى آزادسازى حاكم منبج مى رفت، ليكن امير سيف الدوله در رهايى او اقدامى نكرد و اين امر بر عموزاده اسير بسيار گران آمد و او را آزرده خاطر كرد. ابوفراس به امير حلب پيشنهاد مبادله او با جمعى از بزرگان روم از جمله خواهرزاده امپراتور را مى نمايد و سيف الدوله را به اهتمام و سرعت در اين كار سفارش مى كند، اما هيچ واكنش و جواب مثبتى از شام مشاهده نمى شود.(1)

امير منبج كه از جراحات وارده در جنگ در رنج بود، با مشاهده بى مهرى دوستان و نزديكان، رنجيده خاطر گرديد و دردنامه خود را تنها براى مادر غمخوار خويش ارسال مى كرد و رنج ها و مصيبت هايش را در قالب شعر براى مادر بازگو مى نمود.(2) ابوفراس در ضمن قصيده هاى پياپى كه براى سيف الدوله مى فرستاد، از او گله مى كرد و امير را مورد سرزنش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الفرج بعد الشدة، ج 1، ص 228.

2. ديوان ابى فراس، ص 232.

قرار مى داد و با بيان رنج و ناراحتى خويش از مصيبت هايى كه متحمل گرديده، در صدد تحريك عواطف سيف الدوله بر مى آمد و گاه به فرزندان امير متوسل مى شد و با آنان مكاتبه مى كرد تا وسايل آزادى وى فراهم آيد، اما گويا اين اشعار و تلاش ها هيچ تأثيرى در امير حلب نداشت.(1)

ابن خالويه مى گويد:

برخى از اسيرانِ در بند روم، به ابوفراس پيشنهاد كردند اگر پرداخت مال و فديه براى امير سيف الدوله گران و دشوار است، ما با حاكم خراسان و ديگر رؤساى سرزمين هاى اسلامى مكاتبه كنيم تا آنان براى آزادى تو پيشگام شوند. ابوفراس اين پيشنهاد را به امير ارسال داشت، اما سيف الدوله به شدت از اين توصيه به خشم آمد و گفت: اهل خراسان كجا او را مى شناسند؟!(2)

برخى معتقدند ارسال اين پيشنهاد سبب شد سيف الدوله از ابوفراس سخت عصبانى گردد و در سرعت بخشيدن آزادى او تلاش ننمايد.(3)

علت اهمال امير حلب از رها ساختن ابوفراس، آن بود كه امير در پى آزادى تمام اسيران مسلمان مى كوشيد و لذا از مبادله خواهرزاده امپراتور با عموزاده خويش ابا داشت.(4)

بى توجهى سيف الدوله نسبت به سرنوشت ابوفراس، او را به سختى آزرد و وى در قصيده اى ضمن گله از امير، خود را با خواهرزاده امپراتور مقايسه كرد و به ستايش خويش پرداخت،(5) اما فرمانرواى حلب به سخنان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. اعيان الشيعه، ج 4، ص 322.

2. ديوان ابى فراس، ص 28.

3. اعيان الشيعه، ج 4، ص 322.

4. ديوان ابى فراس، ص 24 ـ 27.

5. همان.

او هيچ وقعى ننهاد.

روميان پس از آن كه از تلاش و اقدام سيف الدوله براى دادن فديه جهت رهايى ابوفراس يا مبادله او با فرد مورد نظر نااميد شدند، او را از خرشنه(1) به قسطنطنيه (استانبول كنونى) منتقل كردند.(2)

ابوفراس، از لحظه ورود به قسطنطنيه و ديدار با امپراتور روم، چنين ياد مى كند:

وقتى به قسطنطنيه رسيدم، پادشاه روم مرا اكرام و احترامى كرد كه با هيچ اسيرى نكرده بود; يكى از رسم هاى روميان اين بود كه هيچ اسيرى حق نداشت پيش از ملاقات پادشاه سوار اسب شود. اسيران ملزم بودند در زمين بازى روميان ـ كه ملطوم ناميده مى شود ـ سربرهنه راه بروند و سه بار يا بيشتر در مقابل شاه سجده كنند و پادشاه در مجمعى كه تورى نام داشت گام برگردن اسير بسايد. پادشاه مرا از همه اين رسوم معاف داشت و فوراً مرا به خانه اى برد و مستخدمى را به خدمت من گمارد و دستور احترام مرا صادر كرد و هر اسير مسلمانى را كه مى خواستم، نزد من مى فرستاد.(3)

در دوره اقامت ابوفراس در قسطنطنيه، مناظره اى ميان او و دمستوك صورت گرفت; دمستوك رو به او كرد و گفت: شما نويسنده ايد و از جنگ چيزى نمى دانيد! ابوفراس در جواب او، اين سخن نغز را بيان داشت: «ما در اين شصت سال، سرزمين شما را با شمشير يا قلم تسخير كرده ايم.»(4)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بنا بر نقل ابن خالويه، ابوفراس تا 354 در خرشنه بود. ر.ك: همان، ص 205.

2. ابوفراس الحمدانى ـ حياته و شعره، ص 110.

3. اعيان الشيعه، ج 4، ص 325; الغدير، ج 3، ص 555.

4. ديوان ابى فراس، ص 42. او سپس ابياتى سرود كه طليعه آن چنين است:

اتزعم، يا ضخم اللغاديد، اننا *** و نحن اسود الحرب لانعرف الحربا

او روزهاى اقامت در روم را با دلتنگى گذراند و هماره در اشعارش از بدى روزگار و بىوفايى يار و جور اغيار مى ناليده است.(1)

گر چه تقاضا و اصرار او از سيف الدوله براى اهتمام در آزادى وى ادامه داشت، اما هيچ گاه خود را در برابر او خوار و كوچك نساخت و بر شايستگى و منزلت خويش تأكيد ورزيد; حتى ادعا مى كرد اگر مادر پيرى در منبج نداشت و دل بدو نسپرده بود، مرگ در اسارت برايش آسان بود.(2)

گويند: مادر ابوفراس براى ترغيب سيف الدوله، از منبج به حلب رفت، تا وى را براى رها كردن فرزندش تشويق كند. اما حضور و سخن اين زن اثرى نبخشيد. واكنش منفى امير، دل ابوفراس را آزرد و او را واداشت در قصيده اى به سختى از وى گله كند.(3)

مرگ مادر، بزرگ ترين ضربه را بر ابوفراس وارد آورد; مادر مهربانى كه در سال هاى اسارت فرزند، يگانه حامى و پشتيبان و تكيه گاه وى بود و ابوفراس نيز با او شرح دل مى گفت و غم سينه را بر او بازگو مى كرد و مكاتبه با آن درياى مهر را تسلى خاطر و تشفى باطن مى انگاشت:

إلى مَن أشتكى و لَمن اُنَاجى *** إذَا ضَاقَت بِمَا فيهَا الصّدُور;

ـ در هنگامه دل تنگى به چه كسى شِكْوه بَرَم و از چه كسى كمك جويم؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ابوفراس در غم و محنت دورى از وطن، سروده اى در ديوان خود، ص 30 دارد كه با اين ابيات آغاز مى شود:

ان فى الاسر لَصبّا *** دَمْعُه فى الخّد صبّ

هو فى الروم مقيم *** و له فى الشام قلب

2. ديوان ابى فراس، ص 317. آغاز شعرش چنين است:

لولا العَجُوزُ بِمَنبج *** ما خِفتُ اسبَابَ المنية

3. همان، ص 241. طليعه قصيده او بدين قرار است:

يا حَسرَةً ما اكادُ أحمِلُها *** آخِرُها مُزعِج، و أوّلُها!

به راستى غروب عمر مادر او را گرياند; كمرش را شكست; حلاوت انتظار آزادى را از بين برد و فروغ عمرش را كم نور كرد. نهايت افسردگى و ماتم ابوفراس در قصيده بلندش هويداست.(1)

رهايى

سرانجام در 355 ابوفراس پس از چهار سال اسارت، به همراه جمعى ديگر از اسيران مسلمان از بند روميان رهايى يافت و به موطن خويش بازگشت.(2) ياقوت حموى گويد:

سيف الدوله به سال 355 قمرى اموالى را از گوشه و كنار جمع آورى كرد و با پرداخت فديه اسراى مسلمان، آنان را آزاد كرد. در ميان اسرا ابوفراس و تنى چند از خويشاوندانش وجود داشتند. سيف الدوله از اين كه تنها به آزاد ساختن ابوفراس و خويشاوندانش اكتفا كند و ديگر مسلمانان را به حال خود رها نمايد، ابا داشت.

ابو فراس در روم زمينه پرداخت فديه براى آزادى تمامى اسيران مسلمان را فراهم كرد. او مى گويد:

پادشاه روم براى من به طور خصوصى فديه آزادى پرداخت. وقتى خود را به لطف حق، مشمول اين همه تجليل ديدم و عافيت و مقام خود را باز يافتم، امتياز خود را در آزادى بر ساير مسلمانان نپذيرفتم و با پادشاه روم براى آزادى ديگران، آغاز به فديه دادن كردم... نزد رومى ها هنوز سه هزار اسير از كارگزاران و سپاهيان مسلمان بود. من با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. همان، ص 163.

2. تجارب الامم، ج 2، ص 192; الكامل فى التاريخ، ج 8، ص 574; الفرج بعد الشدة، ج 1، ص 228 و 229.

دويست و چهل هزار دينار رومى قرار فديه بستم و ضامن پرداخت آن مبلغ شدم. آن گاه به همراه مسلمانان آزاد شده، از قسطنطنيه خارج شده، به خرشنه آمدم... .(1)

باتوجه به دو گفتار فوق، گويا مذاكرات تعيين مبلغ فديه و تضمين پرداخت آن، با هماهنگى امير سيف الدوله، از سوى ابوفراس انجام پذيرفته و پس از ورود اسيران به شام، امير براى پرداخت مبالغ مورد توافق اقدام كرده است.(2)

فرمانروايى حمص

حمص شهرى وسيع و دلپذير و در ميان بلاد شام براى هر تماشاگر چشمگير است. حمص خاكى فراخ و بى حساب، اما فاقد درخت و آب دارد و اهل اين شهر به يارى و مددكارى دشمنان، به سبب مجاورت با آنان معروف بودند. باروهاى حمص در نهايت صلابت و استحكام و از دير باز پايدار و با دوام بود و دروازه هاى آهنين بلند بالا و ستبر پيكر، منظر هر بيننده اى را شگفت زده مى كرد.(3)

ابوفراس پس از رهايى از روم، مدتى بر كرسى امارت اين شهر تكيه زد و زمام امور آن خطه وسيع را به عهده گرفت.(4) او در اين مقطع شاهد درگذشت عموزاده خويش امير سيف الدوله بود. سيف الدوله به مدت چند سال به بيمارى فلج دچار شد و اين ناراحتى، وى را از حركت بازداشت و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الغدير، ج 3، ص 55; اعيان الشيعه، ج 4، ص 325; ديوان ابى فراس، ص 237.

2. اعيان الشيعه، ج 4، ص 325.

3. سفرنامه ابن جبير، ص 318 ـ 320.

4. ديوان ابى فراس، ص 234; دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 6، ص 121; دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 430.

بر اثر اين بيمارى در روز جمعه دهم صفر 356 حيات دنيا را بدرود گفت. جسد امير را از حلب به زادگاهش «ميافارقين»(1) منتقل كردند و به توصيه وى به همراه گرد و غبارهايى كه در جنگهايش با روميان به ارمغان مى آورد و در محلى جمع آورى كرده بود، دفن كردند.(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مشهورترين شهر ديار بكر. ر. ك: معجم البلدان، ج 5، ص 235.

2. اليواقيت و الضرب فى تاريخ حلب، ص 120. ابوفراس در مرگ امير مرثيه اى نسرود; شايد دل آزردگى او از سيف الدوله در طول اسارت، مانع از اين كار شد.

بخش سوم: شهريار شعر

الهام آسمانى

در منظر قدما، به كلام موزون، انديشيده و مخيّل شعر مى گفتند.(1) و در اصطلاح نو، شعر به معناى گره خوردگى عاطفه و تخيّل است كه در زبانى آهنگين شكل گرفته باشد.(2) بر خلاف نظم، شعر كلامى است مرتب و معنوى و موزون و خيال انگيز به قصد، كه موضوعش احساس انگيز و مبيّن تأثيرات بى شائبه شاعر بودن خلاصه مى شود.(3) چنين شعر جوشيده از دل، بر اريكه دل خواهد نشست.

شعر دانى چيست؟ مرواريدى از درياى عقل *** شاعر، آن افسونگرى كاين طرفه مرواريد سفت

شعر، آن باشد كه خيزد از دل و جوشد زلب *** باز در دل ها نشيند هر كجا گوشى شنفت(4)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. معيار الاشعار، خواجه نصير الدين، ص 1; المعجم فى معابير اشعارالعجم، شمس الدين محمد رازى، ص 196.

2. زبان و نگارش فارسى، جمعى از اساتيد، ص 145.

3. لغت نامه دهخدا، ج 9، ص 12608. نظم فقط سخن موزون و مقفى و از عنصر عاطفه و تخيل به دور است.

4. ديوان اشعار، محمدتقى بهار، ج 2، ص 407.

شعر همه چيز را به زيبايى تبديل مى كند و زيبايىِ آنچه را زيباترين است، اعتلا مى بخشد; شادى و ترس، غم و سرور، ابديت و دگرگونى را باهم تلفيق مى كند و با قيدى سبك همه چيزهاى آشتى ناپذير را به حال وحدت در مى آورد; به هر چه دست مى زند، آن را دگرگون مى سازد و هر شكلى كه در حدود شعاع آن در حركت است، با انعطافى شگفت به تجسم روحى كه او مى دهد، تبديل مى گردد و نقاب مألوف را از چهره جهان برمى گيرد و زيبايى خفته و برهنه را كه روح اَشكال آن است، آشكار مى سازد... شعر گزارش بهترين و سعادت آميزترين لحظات، سعادتمندترين و بهترين دين هاست و شاعران، قانونگذاران به رسميت شناخته نشده جهانند... .(1)

نظريه پردازان شعر، عمل شاعر را به دليل ابداع وى ستودنى مى دانند و معتقدند شاعر با توسل به قريحه خويش چيزهاى تازه اى مى آفريند و جنبه خلاقه شاعر داراى ارزش است.(2)

افلاطون با بيان وضعيت روحى خاص براى شاعر، از تخيل او بدين گونه ياد مى كند:

استعدادى كه تو دارى، يك هنر نيست، بلكه الهام است. نيرويى آسمانى در تو هست كه تو را به حركت در مى آورد، مانند نيرويى كه در سنگى است. و «اوريپدوس» آن را مغناطيس ناميده است... البته شعر نخست خود به بعضى از مردم الهام مى بخشد و از اين اشخاص الهام گرفته، سلسله ديگرى از افراد مجذوب پديد مى آيد، زيرا شاعران بزرگ و گويندگان شعر، اشعار زيباى خود را نه به كمك هنر بلكه به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. روزنامه ايران، ش 705 ،ص 9.

2. همان.

سبب آن كه الهام گرفته و مجذوب شده اند مى سرايند.(1)

در فرهنگ دينى ما، شعر و شاعر، منزلت و جايگاه بلند پايه دارد و شاعرانى كه در راستاى تبيين انديشه معصومان والاگهر و اشاعه فضيلت و اخلاق شعر مى سرايند و شعرشان رويكردى معنوى و ولايى دارد، به عنوان تأييد شدگان و الهام يافتگان روح قدسى ياد شده اند:

ما قال فينا قائل بيت شعر حتى يؤيد بروح القدس;(2)

هر كس در حق ما بيت شعرى بسرايد، از روح قدسى كمك مى گيرد.

بى شك شعر چنين شاعرانى «حكمت آميز» است و هر بيت از شعر اين «حكيمان» آكنده از دُرّهاى نغز و رهگشا.

كلام را با سخن سيد و پيشواى مسلمانان حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)پى مى گيريم: «ان من الشعر لحكمة;(3) همانا برخى از اشعار، حكمت است.»

اشعار حكيمانه ابوفراس حمدانى نيز با اين ديد ملاحظه مى شود.

شعر ابوفراس

شعر ابوفراس مزايا و ويژگى هاى متعددى را در خود جمع كرده است; افزون بر شخصيت برازنده شاعر، سروده هاى او در اسارت (روميات) و همچنين اشعار وى در مدح اهل بيت، ابوفراس را در جهان اسلام شاخص و سرآمد ساخته است.

در دانشنامه ايران و اسلام، از شعر ابوفراس اين گونه ياد مى شود:

نخستين آثار ابوفراس، يكى شامل قصائدى به سبك قدماست كه در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. چهار رساله از افلاطون، رساله فايدروس، ترجمه محمد حسن لطفى.

2. وسائل الشيعه، حر عاملى، ج 10، ص 467.

3. الميزان، علامه محمد حسين طباطبايى، ج 15، ص 337.

آنها شرافت نسب و حسب و مبارزات خود را مى ستايد و يا در آنها به خود فخر مى كند و ديگر، اشعار كوتاه تر تغزلى در عشق و اخوانيات به سبك شاعران عراق.

دسته اوّل اين آثار به سبب صداقت و نيروى طبيعيشان، شايان توجه اند و نقطه مقابل اسلوب پر استعاره و پر كار رقيب نيرومند ابوفراس در دربار سيف الدوله يعنى «متنبى» به شمار مى روند.

دسته دوم اشعارى ظريف، ولى كم اهميت اند كه جنبه صورى آنها غالب است و خالى از اصالت اند.

همچنين قصائد صريح شيعى ابوفراس كه در آنها به هجاى عباسيان پرداخته، قابل توجه است. لكن شهرت او بيشتر از همه مديون «روميات» يعنى اشعارى است كه هنگام اسارت سروده ]است[. در اين اشعار ابوفراس با بيانى مؤثر و فصيح، آرزوى يك تن محبوس را به ديدن يار و ديار شرح مى دهد. اين اشعار همچنين محتوى فخريات، طعن به سيف الدوله به سبب تأخير در پرداخت بهاى آزادى او و نيز شِكْوه از غفلت ديگران در كار اوست.(1)

گروهى از محققان، خصوصيات شعرى او را چنين بر شمرده اند:

مضمون هاى شعر وى مدح، رثا، فخر و حماسه، نسيب و تشبيب و اندكى وصف است. وى در شخصيت و نيز در شعر خود به شدت سنّت گرا بود. نيازى به سرودن مديحه براى گذران زندگى خويش نداشت و شايد شاعرى را براى خود عار مى دانست، چه مى پنداشت كه هنر اصلى وى شمشير زدن است، نه شاعرى، و شايد به همين سبب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. دانشنامه ايران و اسلام، ص 1085 ـ 1086.

است كه مانع انتشار شعر خود مى شد... اغلب قصيده هاى او با مقدمه تغزلى معمول (نسيب) آغاز مى شود و همين مقدمه هاى تقليدى ـ از شعر جاهلى ـ بخش مهمى از غزليات ديوان او را تشكيل مى دهد. چند قصيده وى نيز غزل ناب است... تنها نوآورى ابوفراس در اين اشعار، در تعداد ابيات هر مضمون است، به گونه اى كه در برخى از قصيده ها كه با مضمون فخر سروده شده است، مقدمه تغزلى بيش از غرض اصلى شعر است. افزون بر اين، تناسب و انسجامى كه ابوفراس ميان مقدمه و مضمون اصلى شعر ايجاد كرده، سخت قابل تحسين است. حدود صد قطعه در ديوان وى ديده مى شود كه غزل محض است. در اين اشعار، ابوفراس از تقليد صرف دست شسته است و بنابراين آنها را مى توان بازتاب تجربه هاى واقعى شاعر در عشق پنداشت كه در لحظه هاى خاصى سروده شده است و در آنها شخصيت شهسوارگونه شاعر رنگ باخته و عواطف طبيعى وى آشكار شده است، چنان كه گويى او عاشق كهنه كارى است كه با زير و بم عشق آشنا است... با اين حال، غزل او از قلمرو عفت و پاكى در نمى گذرد، چه در نظر وى ارجمندترين عشق ها عفيف ترين آنهاست...

آنچه منتقدان كهن و نيز محققان معاصر را بر آن داشته است تا به شعر وى عنايتى آميخته به تحسين نشان دهند، نخست شخصيت ويژه اوست كه از آن سخن گفته شد; ديگر، سروده هايى از وى كه به «اسريات» يا «حبسيات» يا «روميات» شهرت يافته است. در اين گونه اشعار، عاطفه شاعر دقت و عمق بيشترى يافته است، چندان كه به گفته برخى از معاصران، گران جانان سنگين دل را نيز متأثر مى سازد. شايد با

توجه به همين سروده هاى اوست كه منتقدان كهن، وى را شاعرى نوآور دانسته اند، و برخى از معاصران وى را برتر از متنبى شمرده اند. احساس صادقانه شاعر در اين اشعار مجال بروز يافته است و وى از شعر، مرهمى بر زخم ها و گنجينه اى براى نگهداشت مفاخر خويش ساخته است و در آنها فخر و حماسه و عشق را با يكديگر در آميخته و تصويرى حقيقى و گويا از رنج هاى خويش در روزگار اسارت ارائه داده است. بخش ديگر اشعار وى كه اين ويژگى در آنها به چشم مى خورد، اخواتيات اوست. در اين سروده ها نيز تشخص او به خوبى آشكار مى گردد...

ابوفراس مسلمانى شيعى و راست كيش است، چنان كه وى را در شمار شاعران اهل بيت و از بى پروايان در ابراز عقيده بر شمرده اند. اگر چه اشعار وى در اين زمينه بسيار اندك است، اما تأثير آن در جهان تشيع اندك نبوده است. مشهورترين اين اشعار قصيده اى است كه به «شافيه» مشهور است... و نيز در دو قطعه ديگر از پيشوايان دوازده گانه شيعيان نام برده است... و به راستى مى توان ابوفراس را شاعر اهل بيت(عليهم السلام)ناميد.(1)

در منظر نظر

حيات ادبى و شعرى ابوفراس زيبايى ها و ظرافت هاى بسيارى را در خود نهفته دارد و اين مهم از ديد نافذ خداوندگاران انديشه و ادب پنهان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 6، ص 122 ـ 124; و ر.ك: ابوفراس الحمدانى، ص 339 ـ 347; مقدمه ديوان ابى فراس، ابن خالويه، ص 11; فنون الشعر فى مجتمع الحمدانين، مصطفى شكعه، ص 315 و 403 ـ 414; معالم العلماء، ابن شهر آشوب، ص 149; الغدير، ج 3، ص 552.

نمانده است و هر يك به تعريف و تمجيد از او پرداخته اند كه به نمونه هاى شاخص آن گفته ها اشاره مى كنيم:

1 ـ صاحب بن عباد

«بدأ الشعر بمَلِك و ختم بمَلِك;

شعر از پادشاهى ]چون امروء القيس[ آغاز و به پادشاهى ديگر ]همچون ابوفراس[ پايان پذيرفت.»(1)

2 ـ متنبى

او به تقدم و برازندگى ابوفراس گواهى مى داد و از برخورد با او هراسان بود و تمايل به شركت در مسابقه با او نداشت، تا در مقابله با او شعر بسرايد. او زبان به مدح ابوفراس نگشود و افراد دون مرتبه از او از آل حمدان را ستود; البته نه از روى غفلت يا بى التفاتى و تحقير بلكه به دليل هيبت و عظمت او، وبه عبارتى: ابوفراس را بزرگ تر و شكوهمندتر از حد مدح خويش مى ديد.(2)

3 ـ ثعالبى

«ابوفراس در زمينه ادب، فضل، كرم، شرافتمندى، جلال، شكوه، شيواگويى، هنرمندى، سلحشورى و دليرى، يگانه روزگار و خورشيد عصر خويش بود. شعرش، نامدارى و زيبايى و ظرافت و روانى و فصاحت و شيرينى بلند سخنى و شماتت، همه را باهم جمع كرده و در اين زمينه به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الغدير، ج 3، ص 553; شذرات الذهب، ابن عماد حنبلى، ج 2، ص 24.

2. يتيمة الدهر، ج 1، ص 57.

شهرت پيوسته است. در اشعار او طبع شاداب و بلندى مقام و عزت پادشاهى، نهفته و اين خصال در هيچ شاعرى جز در عبدالله بن معتز و ابوفراس جمع نشده است و سخن شناسان و نقادان، كلام ابوفراس را برتر از ابن معتز خوانده اند.»(1)

4 ـ علامه امينى

«او شهريار بلاغت و خداوندگار ادب در خاندان حمدانيان است.»(2)

ابن عساكر(3)، ابن شهرآشوب(4)، ابن اثير(5)، ابن خلكان(6)، ابوالفداء(7)، يافعى(8)، افندى(9)، ذهبى(10)، حر عاملى(11)، خوانسارى(12)، بستانى(13)، ابن عماد حنبلى(14)، فريد وجدى(15)، زركلى(16)، امين عاملى(17)،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. همان.

2. شهداء الفضيلة، شيخ عبدالحسين امينى، ص 21.

3. تاريخ مدينة دمشق، ج 11، ص 421; مختصر تاريخ دمشق، ج 6، ص 150.

4. معالم العلماء، ص 149.

5. الكامل فى التاريخ، ج 5، ص 194 و 355 (حوادث سنه 357 هـ).

6. وفيات الأعيان، ج 2، ص 153.

7. المختصر فى تاريخ البشر، ج 2، ص 108 (حوادث سنه 357).

8. مرآة الجنان، ج 2، ص 277.

9. رياض العلماء، ج 5، ص 489.

10. سير اعلام النبلاء، محمد بن احمد بن عثمان الذهبى، ج 16، ص 196 ـ 197; تاريخ الاسلام، ص 159 (حوادث سنه 357).

11. امل الآمل، ج 2، ص 59، شماره 150.

12. روضات الجنات، ج 3، ص 15، شماره 232.

13. دائرة المعارف، ج 2، ص 300.

14. شذرات الذهب، ج 2، ص 24.

15. دائرة المعارف القرن العشرين، ج 7، ص 150.

16. الاعلام، ج 2، ص 156.

17. اعيان الشيعه، ج 4، ص 307.

عمر رضاكحاله و(1)... نيز از او به بزرگى ياد كرده اند.

ديوان شعر

ديوان شعر ابوفراس حمدانى به وسيله ابن خالويه، استاد ارزنده او جمع آورى گرديد و سپس به صورت زيبا تنظيم و عرضه شد. ابن خالويه در ديوان شعر شاگرد خويش، بسيارى از وقايع و اتفاقات را كه ابوفراس در شعرها بدان اشاره كرده، شرح داده(2) و فراى از آن در ابتداى برخى از اشعار، به پاره اى از موضوعات و اخبارى كه شعر بدان مناسبت سروده شده، اشاره كرده است.(3)

اين ديوان فاخر، نخست در سال 1873 ميلادى و سپس در سال هاى 1900 و 1910 در بيروت به زيور طبع آراسته شد و تاكنون نيز بارها با قبض و بسط هاى تلخ و شيرين تجديد چاپ گرديده است در سال 1942 «سامى دهان» آن را در سه جلد، همراه با تحقيقات مفصل به چاپ رساند.(4)

نسخه هاى متعدد و فراوانى از ديوان ابوفراس در مجامع فرهنگى فرانسه، آلمان، ايتاليا، روسيه، استانبول، مدينه منوره، مصر، دمشق و حلب موجود است كه مورد توجه صاحبان فكر و نظر قرار دارد.(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. معجم المؤلفين، ج 3، ص 175.

2. معجم الادباء، ج 3، ص 1036.

3. گويا شاعر معاصرِ ابوفراس، بَبَّغاء (م 398) نيز در جمع آورى اشعار او همت گمارده است، اما مجموعه او در دسترس نيست. ر.ك: دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 430.

4. اعيان الشيعه، ج 4، ص 331 ـ 332; دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 431; دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 6، ص 124.

5. اعيان الشيعه، ج 4، ص 331 ـ 332.

شاعر اهل بيت

ابوفراس حمدانى، آن شيعى پاك نهاد، بر اعتقاد و علاقه خود به خاندان رسول تأكيد داشت و به راستى شاعر آل محمد(صلى الله عليه وآله) بود. او در بيان فضايل اميرمؤمنان و ائمه معصوم(عليهم السلام) بى باك بود و در سروده هايش به تندى برنابخردى و ستم امويان و عباسيان مى تاخت و لذا اشعار وى زبانزد عام و خاص گرديد و تأثير ويژه اى در جهان تشيع داشت.(1)

من شعر شيعيم

من پاسدار مرز شرف

                  خون و همتم

من جام خون فشان سخن را

      چون كاسه شفق

            بر آستان شامگهان

                  در دست; داشتم

شمشير شعر خود

      در خاك رزمگاه

            با خون سرخ

                  ـ با آيه ـ

                        كاشتم.(2)

اشعار او را در اين موضوع مرور مى كنيم:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. معالم العلماء، ص 149; الغدير، ج 3، ص 550.

2 على موسوى گرمارودى.

الف) شافيه

اين قصيده جاودان، ميان اديبان مشهور است و همواره در طول ساليان دراز طراوت خود را حفظ كرده است. صفاى فصاحت، حسن انسجام، قوت استدلال در كنار رسايى معنا و روانى الفاظ، از ويژگى هاى برجسته آن مى باشد. بنابه نظر حسين بن خالويه، شافيه ابوفراس در جواب «ابن سكره هاشمى»(1) و در دفاع از آل على سروده شد.(2)

شارح شافيه مدعى است ابوفراس، شافيه خود را در پاسخ ابن معتز عباسى(3) سرود و آن را در جمع پانصد نفر از سپاهيان شمشير به دست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ابوالحسن محمد بن عبدالله هاشمى (م 385)، مشهور به ابن رائطه، از اعقاب مهدى، خليفه عباسى است. او در روزگارى ظهور كرد كه محيط فسادآلود و اشرافى بغداد، شعر مجالس عيش و نيز كوچه و بازار و حتى آنچه را به «سخف» و «مجون» مشهور بود، بسيار مى پسنديد و ابن سكره به همان مكتب گراييد و همان معانى را به شعر در مى آورد. ابن سكره به حضرت على و خاندان بزرگوارش مايل نبود و حتى نسبت به ايشان اسائه ادب مىورزيد! و به دليل بى حرمتى به آن خاندان والا سخت مورد هجو و شماتت قرار گرفت. گويا قصيده شافيه ابوفراس در مقابل قصيده ابن سكره سروده شد. آغاز قصيده ابن سكره چنين است:

بنى على دعوا مقالتكم *** لا ينقص الدر وضع من وضعه

   ر.ك: تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، ج 5، ص 465; الكامل فى التاريخ، ج 9، ص 115; يتيمه الدهر، ج 3، ص 3; الغدير، ج 3، ص 550; دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 6، ص 693.

2. ديوان ابى فراس، ص 255.

3. ابوالعباس عبدالله بن معتز (247 ـ 296) فرزند المعتز بالله ـ سيزدهمين خليفه عباسى ـ است. او شاعر، اديب، راوى و نقاد شعر و ادب عرب در عصر دوم عباسى به شمار مى رفت. سروده هاى وى به طرديات، معاتبات، زهديات. خمريات و... تقسيم شده است. ابن معتز در سرودن خمريات چيره دست بود و شايد در آن سده هيچ شاعرى به فراوانى او در باب شراب شعر نگفته باشد. ابن معتز نخستين بار روح اشرافى گرى را در كالبد شعر عربى دميد. او در ميان علوم و فنون گوناگون رايج آن زمان، تنها به موسيقى دل سپرد و موسيقيدانى نيكو از كار درآمد. ابن معتز از اختلافات علويان با عباسيان و قيام هاى آنان بر ضد عباسيان سخت دل آزرده و سوگند ياد كرده بود اگر روزى دستش برسد، طالبيان را يكسره از ميان بردارد. او با وجود حنفى يا حنبلى مذهب بودن، نه تنها با فرقه هاى شيعى در ستيز بود، بلكه با مذاهب عامه نيز هم عقيده نبود. مايه اصلى فخريات ديوان ابن معتز، برتر نهادن عباسيان نسبت به علويان است. نام ابن معتز به عنوان «خليفه يك روزه» در فهرست نوادر روزگار ثبت است. پس از عزل مكتفى، جمعى از اعيان با وى كه لقب «المنتصف بالله» برگزيده بود، مخفيانه بيعت كردند، اما طرفداران مقتدر ـ برادر مكتفى ـ بر او و يارانش هجوم بردند و تمامى آنان را قلع و قمع ساختند و خود ابن معتز را با وضع فجيعى كشتند. ر.ك: الاغانى، ابوالفرج اصفهانى، ج 9، ص 318; الكامل فى التاريخ، ج 8، ص 18; تاريخ طبرى، ج 11، ص 404; ديوان اشعار الامير ابى العباس، ابن معتز، به كوشش محمد بديع شريف، ج 1، ص 219 ـ 255; شرح شافيه ابى فراس، ص 63; دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 4، ص 632 ـ 641.

خويش در محيطى نظامى و پرشور ايراد كرد.(1) البته با توجه به همزمانى ابن سكره و ابن معتز، مى توان شافيه ابوفراس حمدانى را پاسخ به جريان ضد ولايى و اعلام انزجار از جناح مخالف اهل بيت كه در سروده هاى آن دو نفر تبلور يافته بود، دانست.(2)

ترجمه شافيه شصت بيتى ابوفراس را مرور مى كنيم:

الدّينُ مُخْتَرمٌ وَ الحَقُّ مُهْتَضَمُ *** وَ فَىءُ ألِ رَسُولِ اللهِ مُقْتَسَمُ...

ـ حقيقت از دست رفته، رشته دين از هم گسيخته، اموال آل رسول خدا ]در دست دشمنان[ قسمت شده است;

ـ مردمى كه مى بينيد، مردمى نيستند كه تحت فرمان رهبران خود باشند و گوسفندان و چهار پايانند!

ـ خواب كم را هم بر خويش حرام كرده ام و دلى كه با اندوه و با همت عالى در ستيز است، مرا بيدار نگه داشته است;

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. شرح شافيه ابى فراس، ص 64، گويا شارح، اين ديدگاه را از شرح لاسيه، اثر صفرى اخذ كرده است. گروهى معتقدند ابى فراس اين شعر را در شهر بغداد و در ميان آن جمع ايراد كرد. ر.ك: منتهى المقال، ابوعلى حائرى، ج 7، ص 223.

2. اين قصيده در پاسخ به اميرزاده اى ديگر از عباسيان و قصيده ابن سكره هاشمى سروده شد و به شافيه مشهور است. ر.ك: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 6، ص 123.

ـ عزمم، خواب شبانگاهى را از من ربوده است، مگر آن كه جوانمردانه بر آن پيروز گردم;

ـ اسب، زره، نيزه و شمشير من بايد براى كارى كه اظهار نمى كنم، محفوظ بماند;

ـ دستان و بازوان ستبر من به راه «رمث الجزيره»، «خذراف» و «غنم»(1) به كار گرفته مى شود;

ـ جوانانى كه چون سوار شوند، دلى استوار داشته و هنگام تصميم، ثابت قدم بوده و رأيشان تغيير نمى كند;

ـ كجايند مردان؟! آيا براى خداوند از چنگ تجاوزكاران ياورى نيست؟ آيا براى او انتقام گيرنده اى وجود ندارد؟

ـ در حالى كه آل على در خانه خود تحت فشارند، كار سياست به دست زنان و خدمتگزاران دربار افتاده است!

ـ آل على تبعيد گشته اند و مصفاترين نوشيدنى آنها به هنگام تشنگى، ته مانده آب هاست، و ذكر آنها يادشان جرم و گناه است!

ـ زمين جز براى صاحبان اصلى اش، براى همه گسترده، و اموال جز براى اربابان آن، بر ديگران فراخ و آزاد است!

ـ خوشبختى در اين ديار از آنِ ستمديدگان و بدبختى و شقاوت از آنِ ستم پيشگان است.

ـ در اين دنيا، عاقبت نيك از آن پرهيزكاران است، هر چند ستمگر گنه كار در آن شتاب كند.

ـ اى بى پدران! آيا بر بنى هاشم افتخار مى كنيد تا آن جا كه گويا پيامبرِ خدا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. هر سه گياهانى است كه براى خوراك شتر مناسب است.

نياى شماست؟

ـ و حال آن كه هيچ گونه برابرى در شرف بين شما و آل على(عليهم السلام) نيست و در هيچ جايگاهى شما با آنان برابرى نداريد.

ـ نه براى شما، مانند ايشان، بزرگوارىِ ريشه دارى است و نه جد شما يك دهم مقام جد آنها را دارد.

ـ هيچ شباهتى ميان اصالت خانوادگى شما و آنها نيست و «نثيله»(1) شما به مادر آنها شباهتى ندارد.

ـ روز غدير پيامبر براى آنان برخاست، و بر اين كار، خدا و فرشتگان و ملت ها گواهند.

ـ تا آن گاه كه خلافت از مجراى خود منحرف شد و به جاى صاحبان اصلى آن، مورد اختلاف گرگان و لاشخوران قرار گرفت.

ـ وكارشان را به شورا ارجاع كردند، گويانمى دانستند واليان حق چه كسانند!

ـ سوگند به خدا! جايگاه خلافت را به خوبى مى شناسند، ولى چهره حقيقت را پوشانده اند!

ـ آن گاه بنى عباس ادعاى تملك خلافت را كردند، با اين كه نه اقدامى كرده بودند و نه سابقه اى داشتند.

ـ اگر گروهى در اين امر ياد مى شدند، بى شك عباسيان از آنها نبودند و در هيچ امرى نظر آنان مفيد نبود.

ـ ابوبكر و رفيقش هم صلاحيت آنان را در امرى كه تقاضا مى كردند و بر آن گمان و اميد داشتند، تصويب نمى كردند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نثيله دختر كليب بن حباب. ر.ك: بحارلاانوار، محمدباقر مجلسى، ج 22، ص 271. گويا او مادر عباس بن عبدالمطلب است. ر.ك: الغدير، ج 3، ص 546.

ـ بنابراين، آنان امر خلافت را به ناحق ادعا مى كنند، يا پيشوايانشان در تصاحب خلافت ستمگرند.

ـ ليكن على به سبب قرابتش به رسول خدا، به امر ولايت از شما نزديك تر است، البته اگر كفران نعمت نكنيد.

ـ آيا پدر شما، عبدالله بن عباس يـا عبيدالله يـا «قُثم» منكـر خلافت اويند؟

ـ شما بد پاداشى به بنى حسن، از نعمت پدرشان، آن بزرگوار هدايتگر و مادرشان داديد!

ـ نه بيعتى شما را از ريختن خون ايشان بازداشت و نه سوگندى، و نه قرابت و نه عهد و پيمانى!

ـ چرا شما بى دليل از اسيران(1) ايشان كه در جنگ بدر از اسيران شما(2)گذشت كرده بودند، صرف نظر نكرديد؟!

ـ چرا تازيانه خود را از «ديباج»(3) باز نگرفتيد و چرا از دشنام به دختران رسول خدا](صلى الله عليه وآله)[ جلوگيرى نكرديد؟!

ـ چرا احترام خون رسول خدا مانع اين تازيانه ها نشد و احترام حرم، شما را از آن باز نداشت؟!

ـ بنى اميه با همه ظلم هاى فراوانشان، كمتر از شما متعرض آنها شدند.

ـ چه جفاهايى از نظر دين بر آنان وارد ساختيد و چه خون هايى از پيامبر خدا ريختيد!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. منظور عبدالله بن حسن بن حسن بن على(عليه السلام) است.

2. مراد عباس بن عبدالمطلب مى باشد.

3. ديباج، محمدبن عبدالله عثمانى، برادر مادرى بنى حسن از فاطمه دختر حسين(عليه السلام) است كه منصور عباسى 250 تازيانه بر او زد. ر.ك: الغدير، ج 3، ص 547.

ـ آيا خود را پيروان پيامبر مى دانيد، در حالى كه دست خود را به خون فرزندان طاهر و پاك او آلوده كرده ايد؟!

ـ چه پندار دورى است! روزى كه اخلاق و شميم فاضله پايان پذيرد; نه قرابت و نه رَحِم هيچ يك تأثير نخواهد كرد.

ـ دوستى و ولايت، سلمان را قريب و نزديك مى سازد.(1) و از آن رو، قرابت ميان نوح و فرزندانش از ميان مى رود.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation