بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب وضوی پیامبر,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest - وضوى پيامبر
     wozu_f01 - وضوى پيامبر
     wozu_f02 - وضوى پيامبر
     wozu_f03 - وضوى پيامبر
     wozu_f04 - وضوى پيامبر
     wozu_f05 - وضوى پيامبر
     wozu_f06 - وضوى پيامبر
     wozu_f07 - وضوى پيامبر
     wozu_f08 - وضوى پيامبر
     wozu_f09 - وضوى پيامبر
     wozu_f10 - وضوى پيامبر
     wozu_f11 - وضوى پيامبر
     wozu_f12 - وضوى پيامبر
     wozu_f13 - وضوى پيامبر
     wozu_f14 - وضوى پيامبر
     wozu_f15 - وضوى پيامبر
     wozu_f16 - وضوى پيامبر
     wozu_f18 - وضوى پيامبر
     wozu_f19 - وضوى پيامبر
     wozu_f20 - وضوى پيامبر
 

 

 
 

هارون گفت : آفرين بر تو! درست حفظ كرده اى ! اين همان نماز عصر است و اين نيز هنگام آن نماز نزد آن طايفه است .
خداوند تو را پاداش نكو دهد و تلاشت را پرثمربدارد.
تو كه هستى و از كجايى ؟ گفت : من مردى از رعيت اين دولتم .
تبارم از مرو است , و در شهر بغداد سكونت دارم ((551)) ... از ايـن روايـت بـر مى آيد كه اختلاف فقهى ميان خليفه و بنى حسن بويژه در آن شرايط سياسى و اجـتـمـاعـى , نشانه اى بوده كه بدان وسيله طالبيين را مى شناخته اند.
درآينده خواهيد خواند كه چـگـونـه عـباسيان از مذهب به عنوان وسيله اى براى كنار زدن فرزندان على بن ابى طالب (ع ) از ديـگـر مـسـلمانان و قلمداد كردن آنان به عنوان از دين برگشتگان و از آيين برون شدگان بهره مـى جستند.
اين در حالى است كه اينان هر چه مى گفتند از پدران خود به ارث برده بودند و اغلب احاديث آنان به رسول خدا(ص )بازمى گشت .
اصـولا گـسـتـرانـدن اخـتلاف مذهبى در ميان امت پديدارى است برخاسته از انگيزه هاو اهداف سـيـاسـى كه صرفا براى كنار زدن و جدا كردن شيعيان از ديگران خلق شده است .
اين كه هارون بـدان مـرد مى گويد: آفرين بر تو! خوب حفظ كرده اى ! اين همان نماز عصراست و اين نيز هنگام نماز نزد آن طايفه است , بخوبى اين حقيقت را نشان مى دهد.
بـديـن سـان مى گوييم : امكان ندارد فرزندان على (ع ) در حكمى ضرورى كه هر روزچند بار يك مسلمان با آن سر و كار دارد با يكديگر اختلاف كنند.
اگر ما ديدگاه امام زيددر مساءله وقت نماز عـصـر را بررسيم خواهيم ديد كه با ديدگاه امام صادق , عبداللّه بن عباس و ديگر مردان اهل بيت هيچ تفاوتى ندارد.
در مـسند امام زيد, باب اوقات الصلاة آمده است كه زيد بن على , از پدرش , ازجدش , از على بن ابى طالب (ع ) مرا حديث آورد كه رسول خدا(ص ) فرمود: بر مردم پيشوايانى خواهد آمد كه نماز را بميرانند, آن سان كه تن انسان مى ميرد.
چون اين زمان رادرك كرديد نماز را در وقت خود به جاى آوريد.
نمازتان با آن ديگر مردمان هم نافله باشد, چه , وانهادن نماز از وقت آن كفر است ((552)) .
در هـمين كتاب آمده است : از امام شهيد ابوالحسن زيد بن على ـ رضى اللّه عنه آشنيدم كه چون دربـاره آيـه (اءقـم الصلاة لدلوك الشمس الى غسق الليل ...) از او پرسيدندگفت : دلوك شمس زوال آفـتاب است و غسق ليل ثلث آن تا هنگامى كه سفيدى ازكرانه افق برود.
(و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهورا), كه فرشتگان شب وفرشگان روز آن را گواهى مى كنند.
زيـد بـن عـلـى مـى گـويد: برترين وقتها آغاز وقت است و اگر آن را به تاءخير افكندى بى اشكال است ((553)) .
امـام زيـد با اين سخن بدان اشاره مى كند كه چونان كه خداوند در كتاب خود فرموده و چونان كه شـيـعه عمل مى كند نماز داراى سه وقت است .
وقت فضيلت عصر نيز, چونان كه از روايتهاى امام باقر و امام صادق برمى آيد پس از پايان نماز ظهر است .
اين احتمال وجود دارد كه سخن زيد مبنى بر اين كه به تاءخير افكندن نماز از وقت آن كفر است اشاره اى به كار امويان و نقش آنان در تغيير دادن وقت نماز به معناى دعوت مؤمنان به انجام نماز در وقـت آن دارد, چـرا كـه دربـاره فـضـيـلت انجام نماز در وقت آن حديث فراوان رسيده است .
هـمـچـنـين اين سخن زيد به معناى درهم كوبيدن كار كسانى كه در فقه اسلام نوساخته هايى به مـيـان آوردنـد و پـاسخى به آن روايت نبوى است كه فرمود: بر شما فرمانروايانى خواهند آمد كه كـارهـايـى آنـان را از نماز بازبدارد تا اندازه اى كه نماز را به تاءخير افكنند, پس نماز را در وقت آن بخوانيد ((554)) .
در انـساب الاشراف بلاذرى آمده است كه مردمان مصر گروهى را نزد عثمان فرستادند و از بازى ابن ابى سرح با وقت نماز به او شكايت كردند.
در تـاريـخ مـديـنـة ابـن شـبه آمده است كه هفتصد تن از مصريان روانه مدينه شدند وبه مسجد درآمـدنـد.
در آنـجـا نـسـبت به آنچه ابن ابى سرح در مورد وقت نماز با آنان كرده بود به اصحاب پيامبر(ص ) شكايت كردند ((555)) .
در تـاريخ آمده است كه سليمان بن عبدالملك نماز را به وقت آن برگرداند ((556)) .
نقل اين خبر بـدان اشـاره دارد كـه تـوده مـسلمانان درباره مساءله وقت نماز بر حكمرانان اعتراض داشته اند و خليفه چون مصلحت حكومت را در پاسخ دادن به اعتراض وبرآوردن خواسته مردمان مى ديد, اين كار را انجام داده است .
بخارى در صحيح خود باب تضييع الصلاة عن وقتها دو حديث از انس آورده است .
يكى از اين دو حديث از غيلدن از انس است كه گفت : از آنچه در دوران پيامبر(ص )بود هيچ سراغ نـمـى يـابيم .
گفته شد: نماز؟ گفت : مگر نه آن است كه اين را هم بدان گونه كه خواسته ايد تباه كـرده ايـد؟ حديث ديگر از عثمان بن ابى داوود است كه گفت : از زهرى شنيدم كه مى گويد: در دمشق بر انس وارد شدم و او را گريان ديدم .
پرسيدم چرا مى گريى ؟ گـفـت : از آنـچـه [در دوران پـيـشـيـن ] ديده بودم هيچ نشان نمى يابم , و اين نماز هم تباه شده است ((557)) .
از امـام صـادق نيز روايت شده است كه فرمود: براى هر نمازى دو وقت است وبرترين وقتها همان وقت نخست است و تاءخير عمدى نماز از اين وقت روا نيست .
اين وقت [وقت دوم ] براى كسى است كه به كارى ديگر از نماز فروماند, يا فراموش كرده , ياغافل شده و يا خواب بوده است .
اما هيچ كس حق ندارد اين وقت دوم را وقت نماز خودقرار دهد, مگر به واسطه داشتن عذر يا بيمارى ((558)) .
عبيداللّه بن زراره از امام صادق درباره وقت ظهر و عصر پرسيد.
امام فرمود: وقتى خورشيد از ميانه آسـمـان بـرگـردد وقـت ظـهر و عصر, هر دو, آغاز شود, با اين تفاوت كه اين يك نماز پيش از آن ديگرى است .
سپس تا هنگامى كه خورشيد غروب كند براى هردو وقت دارى ((559)) .
بـرخـى از صـحـابـه همين موضع اهل بيت را تاءييد كرده اند.
يكى از آنها ابن عباس است ((560)) .
ديـگـرى عايشه است كه در حديثى گفت : رسول خدا(ص ) نماز ظهر و عصررا هنگامى مى خواند كـه هنوز آفتاب از خانه وى بيرون نرفته بود.
در حديثى ديگر گفت :رسول خدا(ص ) نماز عصر را هـنـگـامـى خـوانـد كه هنوز آفتاب در درون خانه او بود و سايه در خانه اش پيدا نشده بود.
هم در حـديـثـى ديگر است كه گفت : رسول خدا(ص ) هنگامى نماز عصر را مى خواند كه هنوز آفتاب در خانه من بود و سايه پيدا نشده بود ((561)) .
بـخارى در باب وقت العصر روايت مى كند كه راوى گفت : از ابوامامه شنيدم كه مى گويد: نماز ظهر را همراه با عمر بن عبدالعزيز به جاى آورديم .
سپس بيرون شديم ونزد انس بن مالك رفتيم .
او را كه ديديم نماز عصر مى خواند.
گفتم : عمو! اين كدام نمازبود كه خواندى ؟ گفت : نماز عصر, و اين نمازى است كه همراه با رسول خدا(ص )مى خوانديم ((562)) .
در كـتـاب مـقـاتل الطالبيين از حسن بن حسين آمده است كه گفت : من و قاسم بن عبداللّه بن حـسـيـن بن على بن حسين در حالى كه نماز ظهر را خوانده بوديم آهنگ آن داشتيم كه به غسل دادن ابوالفوارس عبداللّه بن ابراهيم بن حسين بپردازيم .
قاسم به من گفت : آيا نماز عصر را هم بخوانيم ؟ مى ترسيم غسل او به درازا كشد.
بـديـن سـان هـمـراه قـاسم نماز [عصر] خوانديم ... چون غسل ابوالفوارس را به پايان برديم من در خـورشـيد نگريستم و ديدم كه هنوز تازه اول وقت عصر است .
از اين روى عصر را اعاده كردم ... در خواب كسى به خوابم آمد و گفت : با آن كه پشت سر قاسم نمازخوانده بودى نماز را اعاده كردى ؟ گفتم : من در غير وقت نماز خوانده بودم .
گفت : دل قاسم راه يافته تر از دل توست ((563)) .
از آنـچـه گـذشت روشن شد كه موضع طالبيان , خواه حسنى و خواه حسينى , وهمچنين موضع بـرخى از صحابه چون عبداللّه بن عباس علامه امت , انس بن مالك خدمتگزار پيامبر(ص ) و عايشه همسر پيامبر(ص ) با هم خواندن نماز ظهر و عصر بوده يادست كم اين شيوه را تقرير مى كرده و به رسميت مى شناخته اند.

= 2 ـ مسح بر پاافزار

1ـ ابـوالـفرج اصفهانى اخبار برخى از كسانى را آورده كه خود را در صفوف ياران يحيى بن عبداللّه بـن حـسن جاى داده بودند.
او مى گويد: برخى از مردمان كوفه و از جمله ابن حسن بن صالح بن حـى او را هـمـراهى كردند.
اين شخص اخير در برترى دادن ابوبكرو عمر و عثمان ـ در شش ساله آغـازيـن خلافتش ـ همچنين در عقيده به كفر عثمان درسالهاى بعدى خلافتش بر عقيده زيديه بـتـريـه بـود, نبيذ مى آشاميد و بر پاافزار مسح مى كرد.
او در كار يحيى با وى مخالفت مى ورزيد و ياران وى را تباه مى كرد.
يـحـيى بن عبداللّه مى گويد: روزى مؤذن اذان گفت و من به طهارت و وضو مشغول شدم .
نماز اقامه شد و وى منتظر من نماند و نماز اصحابم را امامت كرد.
من طهارت ووضو را به پايان بردم و چـون ديدم وى مشغول نماز است خود در كنارى بتنهايى به نمازايستادم و با او نماز نگزاردم , چرا كـه مى دانستم بر پاافزار مسح مى كند.
او چون نماز را به پايان برد به ياران خويش گفت : چرا خود را در هـمراهى با كسى به كشتن دهيم كه نمازگزاردن با ما را روا نمى دارد و از ديدگاه او حكم كسانى داريم كه مذهب او رانمى پذيرند ((564)) .
2 ـ زيد بن على از پدرش از جدش حسين بن على (ع ) روايت مى كند كه گفت : مازادگان فاطمه نه بر پاافزار مسح مى كنيم , نه بر عمامه , نه بر كلاه , نه بر روبند و نه برجامه ((565)) .
3 ـ ابـن مـصـتعله از امام باقر روايتى نقل كرده است كه وى مى گويد: من از امام پرسيدم درباره مسح بر پاافزار چه مى گويى ؟ فـرمـود: عـمـر ايـن كـار را بـراى مسافر به مدت سه روز و براى مقيم به مدت يك شبانه روز روا مى دانست , ولى پدر من آن را نه براى مسافر روا مى دانست و نه براى مقيم .
چون از نزد او بيرون شدم بر آستانه در ايستادم .
فرمود: برگرد.
بـرگـشتم .
فرمود: آن مردمان [مخالفان ] بر پايه راءى خود فتوا مى دادند و گاه به آنچه حق است مى رسيدند و گاه راه خطا مى پيمودند.
اما پدر من به راءى عقيده نداشت .
ايـن مـوضع اهل بيت درباره مسح بر پاافزار را ابن عباس و عايشه نيز تاءييد كرده اند,چه , از اين دو نقل است كه گفته اند: اگر پاهايم بريده شود برايم دوست داشتنى تر است از آن كه بر موزه مسح كـنـم , يـا اگـر بـر پوست الاغى مسح كنم برايم دوست داشتنى تراست از آن كه بر پاافزار مسح كنم ((566)) .
دربـاره ابـن عمر نيز رسيده است كه عطاء مى گويد: در مسح بر پاافزار با آنان مخالفت داشت , اما بعدها با آنان موافق شد ((567)) .
بـديـن سـان روشن مى شود كه فقه بنى حسن , امام زيد, امام باقر و حتى عبداللّه بن عباس درباره مسح بر پاافزار يكى بوده و در اين زمينه هيچ اختلافى ميانشان وجودنداشته است .
اما فقيه نمايان دستگاه حكومت به على و فرزندانش نسبت مى دهند كه به جواز مسح بر پاافزار عقيده داشتند.

= 3 ـ حى على خيرالعمل

ابوالفرج اصفهانى روايت كرده است كه اسحاق بن عيسى بن على در دوران حكومت موسى الهادى والـى مـديـنه شد.
او مردى را از زادگان عمر بن خطاب , به نام عبدالعزيز بن عبداللّه به جانشينى گـمـاشـت .
وى بـر طالبيين سخت گرفت , با آنان بدى كردو در ستم بر آنان راه افراط در پيش گـرفـت .
از آنان خواسته بود هر روز خود را به مقرحكومتى وى معرفى كنند و آنان نيز خود را در تـالار حـكـومت معرفى مى كردند.
او درمورد هر يك از آنان يكى از خويشاوندانشان را كفيل كرده بـود.
حـسـن بـن مـحـمد بن عبداللّه بن حسن [در همين چهارچوب ] حسين بن على و يحيى بن عبداللّه بن حسن راكفالت كرد... يك روز جمعه وى طالبيين را برشمرد و چون به نام حسن بن محمد رسيد وى راحاضر نيافت .
از هـمين روى به يحيى و حسين بن على گفت : يا او را مى آوريد يا شما را به زندان مى افكنم .
او سه روز است كه خود را معرفى نكرده و غايب شده است .
مى خواهم براى من حسن بن محمد را حاضر كنيد.
حسين به وى گفت : ما بر او دسترسى نداريم .
او در پى كارى رفته است , آن سان كه ديگر مردمان مى روند.
تو در پى خاندان عمر بن خطاب بفرست و همان گونه كه ما را گردآورده اى آنان را نيز گرد آور و يك يك آنان را برشمر.
اگر در ميان آنان كسانى نيافتى كه بيش از حسن غيبت دارند با ما به انصاف حكم كرده اى .
عبدالعزيز به طلاق و عتاق سوگند ياد كرد كه حسين را هزار تازيانه زند و بر سويقه بتازدو آنجا را خراب كند.
يـحيى كه چنين شنيد خشمگين برخاست و به عبدالعزيز پيمان سپرد كه او را بازآورد.
پس در پى حـسـن بن محمد فرستاد كه آنجا حاضر شود.
در پى آن , يحيى , سليمان وادريس فرزندان عبداللّه بـن حسن و نيز عبداللّه بن حسن افطس , ابراهيم بن اسماعيل طباطبا, عمر بن حسن بن على بن حسن بن حسين بن حسن , عبداللّه بن اسحاق بن ابراهيم بن حسن بن حسن بن على و عبداللّه بن جـعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب حاضر شدند و در پى جوانان و غلامان و وابـستگان خويش هم فرستادند و آنها نيز گرد آمدند: بيست و شش تن از فرزندان على , ده تن از حاجيان وشمارى از وابستگان .
چون مؤذن براى نماز صبح اذان گفت به مسجد آمدند و فرياد زدند كه احد, احد.
سپس عبداللّه بـن حـسـن افطس بر بالاى مناره اى رفت كه در قسمت بالا سر پيامبر(ص ) وجايى كه جنازه ها را بـراى زيارت مى آوردند قرار داشت رو به مؤذن كرد و گفت : حى على خير العمل را بگو.
او چون شمشير را در دست عبداللّه ديد اين جمله را در اذان اداكرد.
عبدالعزيز اين را شنيد, احساس خطر كـرد, تـرسيد و گريخت .
پس حسين نماز صبح را امامت كرد.
سپس گواهانى را كه عبدالعزيز در حضور آنان از وى براى حاضر كردن حسن پيمان گرفته بود فرا خواند و به آنان گفت : اين حسن است كه او را آورده است .
آن غمرى را بياوريد[تا حسن را تحويل گيرد] و گرنه من پيمان خويش گزارده و از آنچه برگردن داشته ام برنگشته ام .
طـالبيين همه آن شب به مسجد آمده بودند و تنها حسن بن جعفر بن حسن و موسى بن جعفر بن مـحمد حضور نداشت كه نخست از عبداللّه بن حسن عذر خواسته و وى نيزاو را ناچار نكرده بود و ديگرى نيز عبداللّه به وى گفته بود تو در گشايشى ((568)) .
در مـسـنـد امام زيد از پدرش على بن حسين (ع ) آمده است كه در اذان مى گفت :حى على خير العمل , حى على خير العمل ((569)) .
از حسين بن على , شهيد فخ نيزروايت شده كه اين جمله ها را در اذان مى گفت ((570)) .
قوشچى در شرح تجريد در مبحث امامت مى گويد: عمر بر منبر مى گفت : اى مردم , سه چيز است كـه در روزگـار عـمـر وجـود داشـته و من از آنها نهى و آنها را حرام اعلام مى كنم و بر آنها كيفر مـى دهـم : مـتـعـه زنان , متعه حج , و حى على خير العمل .
قوشچى سپس براى خليفه چنين عذر مى آورد كه اين كار موجب خرده گيرى بر خليفه نيست , چراكه مخالفت مجتهدى با مجتهد ديگر در مسائل اجتهادى بدعت شمرده نمى شود.
اما اين عذر آورى قوشچى براى خليفه بى معناست , چرا كه اگر خليفه عذرى داشت چرا ديگران را در صورت مخالفت به كيفر تهديد مى كرد.
و اگر گفتن اين جمله جايز نبود چرا, آن سان كه ابن حـزم در الـمـحـلـى ((571)) حكايت مى كند كسانى چون ابن عمر و ابوامامه اين جمله را در اذان خويش مى گفتند؟ اينها نمونه هايى است كه نشان مى دهد طالبيين از هر فرصتى براى دعوت به سنت و بازگرداندن مـردم بـدان بهره مى جستند.
در حديثى آمده است كه ابن نباح در اذان خوددوبار حى على خير الـعـمـل مـى گـفـت و عـلـى (ع ) چون او را در اين حال ديد فرمود: آفرين بر كسانى كه درست مى گويند ((572)) .

= 4 ـ نماز بر مرده

فـرزنـدان عـلـى (ع ) دربـاره شـماره تكبيرهاى نماز ميت با ديگران تفاوت نظر دارند.
آنان تاءكيد مـى كـنـنـد كه نماز پنج تكبيره است .
اما عمر مردم را, از آن روى كه اختلاف كرده بودند! بر نماز چهار تكبيره بداشت .
1 ـ در مـقاتل الطالبيين آمده است : يحيى بن على و كسانى ديگر مرا حديث آورده گفته اند: عمر بـن شـبـه مـا را حـديث آورده گفته است : ابراهيم بن محمد بن عبداللّه بن ابى كرام جعفرى مرا حديث آورده گفته است : ابراهيم بن عبداللّه در بصره بر جنازه اى نماز خواند و چهار تكبير گفت .
عيسى بن زيد از او پرسيد: با آن كه شيوه تكبير خاندان خويش را مى دانى يك تكبير كاستى ؟ گفت :مردم بر اين شيوه بيشتر گرد آمده اند و ما نيز به اجتماع آنان نيازمنديم , و به خواست خدادر تكبيرى كه ترك كردم ضررى هم نيست .
عيسى كه اين سخن را شنيد از او جدا شد وكناره جست .
ايـن خـبـر بـه ابوجعفر منصور رسيد.
وى در پى عيسى فرستاد و از او خواست زيديه را از پيرامون ابراهيم بپراكند.
او چنين نكرد و آنچه مى خواست انجام نيافت .
زمان بگذشت تا هنگامى كه ابراهيم كـشـتـه شـد و در اين هنگام عيسى بن زيد نيز پنهان شد.
به منصور گفتند: آيا او را نمى طلبى ؟ گـفت : نه , به خداوند سوگند.
پس از محمد و ابراهيم هيچ كس را از اين خاندان نمى طلبم .
آيا از اين پس خود بايد براى آنان نام و آوازه بسازم ؟ ابـوالـفـرج اصـفـهانى مى افزايد: گمان مى كنم اين سخن توهمى از سوى راوى يعنى ابراهيم بن مـحـمـد جعفرى است , زيرا عيسى هيچ گاه از ابراهيم جدا نشد و از او كناره نگرفت .
او در نبرد با خـمـرى ابـراهـيـم را همراهى كرد و پس از آن كه ابراهيم كشته شد وى نيز متوارى شد و تا پايان زندگى فرارى زيست ((573)) .
در اين روايت چند نكته شايسته توجه است : الف ـ اين كه مى گويد: چرا با آن كه شيوه تكبير خاندان خويش را مى دانى يك تكبير كاستى ؟ ب ـ اين كه مى گويد: مردم بر اين شيوه بيشتر گرد آمده اند.
ج ـ ايـن كه مى گويد: به خواست خدا در تكبيرى كه ترك كردم ضررى هم نيست , واين كه راوى مى گويد: عيسى از او جدا شد و كناره گرفت .
د ـ اين كه راوى مى گويد: خبر به منصور رسيد.
وى در پى عيسى فرستاد و از اوخواست زيديه را از پيرامون ابراهيم بپراكند.
او چنين نكرد و آنچه مى خواست انجام نيافت .
زمان بگذشت تا هنگامى كه ابراهيم كشته شد و در اين هنگام عيسى بن زيد نيزپنهان شد.
2 ـ روايت مسند زيد تاءييدى بر موضع فقهى عيسى است .
در اين روايت آمده است : زيدبن على , از پـدرش , از جـدش درباره نماز ميت مرا حديث آورده گفت : درنخستين تكبير با سپاس و ستايش خـداونـد آغاز مى كنى .
در تكبير دوم بر پيامبر وخاندانش درود مى فرستى .
در سومين تكبير براى خـود و مـردان و زنـان مـؤمـن دعا مى كنى .
در چهارمين تكبير براى مرده دعا مى كنى و آمرزش مى طلبى , در پنجمين اللّه اكبرمى گويى و سلام مى دهى ((574)) .
3 ـ احمد در مسند خود از عبدالاعلى آورده است كه گفت : پشت سر زيد بن ارقم بر جنازه اى نماز خـواندم .
او در نماز پنج تكبير گفت ... پس ابوعيسى عبدالرحمن بن ابى ليلى برخاست , دست او را گرفت و گفت : فراموش كردى ؟ گفت : نه .
اما پشت سر خليل خويش ابوالقاسم (ص ) نماز خواندم و او پنج تكبير گفت .
من هرگز اين را رها نخواهم كرد ((575)) .
4 ـ بغوى از طريق ايوب بن نعمان از زيد بن ارقم همانند اين حديث نقل كرده است ((576)) .
5 ـ طحاوى به سند خود از يحيى بن عبداللّه تميمى آورده است كه گفت : همراه باعيسى , وابسته حذيفة بن يمان , بر جنازه اى نماز گزاردم .
او بر آن پنج تكبير گفت ... سپس به ما رو كرد و گفت : نه به خطا افتادم و نه فراموش كردم , بلكه همان گونه تكبير گفتم كه آقا و صاحب نعمتم ـ يعنى حـذيـفـة بـن يمان ـ بر جنازه اى نماز خواند و بر آن پنج تكبيرگفت و پس از آن به ما روى كرد و گـفـت : نه به خطا افتادم و نه فراموش كردم .
بلكه همان گونه تكبير گفتم كه رسول خدا(ص ) تكبير گفت ((577)) .
در مـقـاتل الطالبيين آمده است كه حسن بن على بر امام على (ع ) نماز خواند و درنماز پنج تكبير گفت ((578)) .
ايـن روايتها و نمونه هايى از اين دست گواهى مى دهد كه اصول و شيوه و راه اهل بيت در هميشه تـاريـخ يـك چـيز بوده و يك روز هم از راه على (ع ) فاصله نگرفته اند, راهى كه تجسم راستين آن چـيزى است كه پيامبر خدا(ص ) آن را خواست و در رفتار و گفتار وتقرير خود بيان فرمود.
اصولا پديده ترديد آوردن در فقه علوى و نقل ديدگاههاى متناقض از اين گروه تنها برنامه اى حكومتى اسـت كـه نـخـسـتين سنگ بناى آن را حكومت اموى نهاد و بعدها حكومت عباسيان نيز آن را پى گرفت و تكميل كرد.
به هر روى , از آنچه گذشت روشن مى شود كه فقه امام زيد از فقه عبداللّه بن حسن و فقه امام باقر و امام صادق چندان دور نيست و اين گروهها همه شاخسارهاى درخت پيامبرى و فرزندان زهرا و على (ع )اند و با هم پيوند و همنواختى دينى شايان توجهى دارند.
اگـر مذهب زيد چيزى جز مذهب امام باقر و امام صادق بود شيعه برايش آمرزش نمى طلبيد و در كـتـابـهـاى فـقه و رجال خود او را نمى ستود و نمى گفت كه او ناسخ و منسوخ ‌قرآن را از يكديگر بازمى شناخت و همو مهتر قرآنيان بود.
بـنـى حسن نيز چنين جايگاهى دارند, در روايت است كه امام صادق چون ديد كه آنان را بر هودج نشانده از مدينه بيرون مى برند اشك در ديدگانش غلتيد و برايشان دعاكرد ((579)) .
هر كس در صحيفه سجاديه و سند آن بنگرد اين حقيقت را بخوبى گواهى خواهد كرد چه صحيفه موجود نزد عـبـداللّه بـن حـسـن بـنـمامى همانند صحيفه موجود نزدامام صادق بوده است .
چونان كه راوى مـى گـويـد: نـگريستم و ديدم كه عينا يكى هستند ودر يك كلمه هم با يكديگر اختلاف و تفاوت ندارند.

توجيه اختلافها

بايد دانست كه اگر هم ميان اين طايفه ها با شيعه اختلافى بوده بازگشت آن به يكى از عوامل زير است : 1 ـ غلبه روحيه انقلابى بر بنى حسن و زيديه .
2 ـ تلاش حكمرانان براى گستراندن اختلاف و جدايى در صف طالبيان .
3 ـ موفقيت ديگر فقيهان در جذب زيديه .

اما عامل نخست

روحـيـه انقلابى بر بنى حسن و زيديان غلبه داشت و حكمرانان و نفوذيان كوشيدنداز اين روحيه بـراى تـرديـد برانگيزى در ميان آنان نسبت به احاديث و گفته ها امام صادق بهره جويند و چنين وانـمود كنند كه سخنان امام باقر و امام صادق درباره بنى حسن به انگيزه ترس از جنگ يا حسد و رقابت بوده است .
امـا اگـر كسى در سخنان اين دو امام دقت ورزد خواهد ديد كه از اين سخنان به هيچ وجه چنين بـرداشت نمى شود, و اين سخنان نه به نادرست خواندن قيام نفس زكيه ياشورش زيدبن على (ع ), بلكه بدان اشاره دارد كه اين تلاشها نتيجه مورد نظر را در پى نمى آورد, چه , اوضاع و شرايط حاكم در آن روزگـار مـنـاسـب يك انقلاب و يا شورش نبود.
امامان اين واقعيت را به چشم مى ديدند و آگاهى از چنين حقايقى را از پدران خويش به ارث برده بودند.
در مـقـاتـل الـطـالـبيين از ابن داحه نقل شده است كه جعفر بن محمد(ص ) به عبداللّه بن حسن فرمود: اين حكومت نه به چنگ تو مى آيد و نه به فرزندانت مى رسد, بلكه درچنگ اين ـ يعنى سفاح ـ و سـپس آن ديگرى ـ منصور ـ و سپس فرزند اوست و همچنان در اين خاندان مى ماند تا هنگامى كه كودكان را به حكومت گزينند و با زنان رايزنى كنند ((580)) .
عـبـداللّه مى گويد: اى جعفر,به خدا سوگند, خداوند تو را از غيب آگاه نكرده است ,تو تنها از سر حسد بر فرزندان من چنين مى گويى .
امـام فـرمـود: نـه , به خداوند سوگند, من هرگز بر فرزند تو رشك نورزيده ام .
اما اين مرد ـ يعنى منصور ـ او را در احجار الزيت مى كشد و سپس فرزند او را در عفوف و درحالى كه پاهاى اسبش در ميان آب است به قتل مى رساند.
سـپـس برخاست و خشمگينانه در حالى كه رداى خويش را در پى مى كشيد بيرون رفت .
ابوجعفر منصور نيز در پى او روانه شد و از او پرسيد: اى ابوعبداللّه , آيا تو خودمى دانى چه گفتى ؟ فرمود: به خداوند سوگند مى دانم , و اين خواهد شد.
راوى مى گويد: بعدها هنگامى كه منصور به خلافت رسيد جعفر را صادق ناميد وچون مى خواست از او نـامـى بـبرد مى گفت : جعفر بن محمد صادق به من چنين و چنان گفت .
پس از آن هم اين لقب بر جاى ماند ((581)) .
در كـتـاب اقـبـال سـيـد بن طاووس نيز نامه امام صادق در تسليت گويى به عبداللّه بن حسن به مـنـاسـبت مصيبتهايى كه برايش رخ داده روايت شده و در اين نامه عبارت به خلف صالح و نسل پاك فرزندان برادر و عموزادگان ((582)) آمده است .
از ايـن فـهـمـيده مى شود كه اختلاف ميان عبداللّه بن حسن و امام جعفر صادق اختلافى مذهبى نـبـوده و بـلـكه از برداشت نادرست زيديه و بنى حسن از رفتار و مواضع امام صادق (ع ) سرچشمه مى گرفته است , چه , واژه خلف صالح در نامه امام (ع ) بدان اشاره دارد كه عبداللّه بن حسن از راه راست منحرف نشده است .
دربـاره زيـدبـن عـلى بن الحسين نيز همين حقيقت وجود دارد.
در تاريخ الشام ازعمرو بن قاسم آمـده اسـت كـه جـعـفـر بن محمد از عمويش زيد ياد كرد و براى وى رحمت طلبيد و گفت : به خـداوند سوگند, او مهتر همگان بود.
در ميان ما براى دنيايمان و براى آخرتمان همانند او نمانده است .
در خـطط مقريزى آمده است كه جعفر بن محمد درباره گروهى كه از بيعت زيد بن على بيزارى جستند فرمود: خداوند بيزار است از كسى كه از عمويم زيد بيزارى بجويد.
ابـن حجر در الاصابة در شرح حال حكيم بن عياش چنين آورده است : مردى نزدجعفر بن محمد صادق آمد و بدو گفت : شنيدم حكيم بن عياش در كوفه در هجو شماشعر مى گويد.
گفت : آيا چيزى از شعر او از بر دارى ؟ گفت : شنيدم كه مى گويد: بـراى شـما بود كه زيد را فدايى داديم و او را بر تنه درختى بردار كشيدند, امانديديم كه مهدى بر ايـن درخـت بـردار شود.
از سر سبك خردى على را با عثمان قياس كرديد, در حالى كه عثمان از على برتر و پاك تر است .
او [امام صادق ] دستانش را كه مى لرزيد به آسمان برداشت و چنين نفرين كرد:خدايا اگر بنده ات دروغ گـفـته است سگ خويش را بر او چيره ساز.
پس از اين نفرين بود كه بنى اميه او را به كوفه فـرستادند.
در كوفه هنگامى كه در كوچه ها مى رفت شيرى اورا ديد.
اين خبر به امام جعفر صادق رسيد.
او سجده كرد و سپس گفت : سپاس خدايى راكه وعده خويش را تحقق بخشيد ((583)) .
در عيون اخبار الرضا آمده است : چون زيدبن موسى بن جعفر بر ماءمون شوريد وماءمون بر او چيره شـد, او را به خاطر رضا بخشيد و آنگاه به امام رضا گفت : اى ابوالحسن , اگر اين برادرت شورشى راه انداخت و آنچه خواست كرد, پيش از او زيد بن على نيز شوريده و به قتل رسيده بود.
اينجا هم , اگر جايگاه تو نزد من نبود بيقين او رامى كشتم .
رضـا(ع ) فـرمود: اى امير مؤمنان , برادرم زيد را با زيد بن على مقايسه مكن .
او ازعالمان آل محمد بود كه براى خدا برآشفت و با دشمنان خدا پيكار كرد تا در راه او كشته شد.
پدرم برايم حديث كرد كـه از پدرش جعفر شنيد كه فرمود: خداوند عمويم زيد رارحمت كناد.
او مردم را به خشنودى آل مـحـمـد فـرا خـواند و اگر هم به پيروزى مى رسيد به آنچه وعده داده بود وفا مى كرد.
او درباره قـيـامـش با من رايزنى كرد و من گفتم : عمو جان ,اگر مى خواهى در كناسه كشته شوى هر چه خواهى بكن ((584)) .
در اين روايت به پيشگويى رسول اكرم (ص ), امام على بن ابى طالب (ع ), امام حسين (ع ) و ديگرانى اشاره است كه يكى از فرزندانشان در كناسه بردارمى شود ((585)) .

يگانگى مواضع دينى

از آنـچـه گذشت روشن مى شود كه مذهب زيد و همچنين مذهب بنى حسن بامذهب امام باقر و امـام صـادق مـخالفتى ندارد, هر چند در برخى از مواضع سياسى بايكديگر اختلاف داشته باشند.
اصـولا چـگـونـه مى توان تصور كرد كه زيد با برادر بزرگترخويش مخالفت ورزد, با آن كه هر دو فـرزنـدان زيـن العابدين اند و همه بر فضل و بلندى جايگاه و برترى آنان در فقه و شريعت گواهى مـى دهـند؟ از زيد روايت شده است كه مى گويد: هر كس آهنگ جهاد دارد نزد من آيد و هر كس علم را خواهد نزد برادرزاده ام برود.
امـام صـادق نـيـز فـرمـود: آن كه قيام كرده پيشواى شمشير است و آن كه نشسته پيشواى دانش است ((586)) .
ايـن دو روايـت روشـن مـى كـنـد كه اهل بيت در دو عرصه علم و سياست با حكمرانان رويارويى مى كردند و در اين ميان , تفاوت شيوه و برنامه گروههاى منسوب به اهل بيت ,هيچ بدان معنا نبود كـه در عـقيده يا در احكام با يكديگر اختلاف دارند.
اهل بيت بر اين نظر بودند كه مى بايست در هر دو عرصه سياسى و دينى به اين رويارويى استمراربخشيد.
درسـت اسـت كه قيام كردن و قيام نكردن دو خط موازى همديگرند, اما هر دو به سمت يك هدف مشترك يعنى استمرار سنت نبوى پيش مى رود.
از همين روى ما درتاريخ شيعه همواره دو جريان مـى يـابـيم : جريان انقلابى عصيانگر و جريان منتظرمحافظه كار.
از برخورد اين دو جريان مثبت و منفى است كه , به گفته فيزيك دانان , نورپديد مى آيد.
حركت نيز چنين است و از پيش نهادن يك گـام و هـمـزمـان پس ماندن گام ديگر شكل مى گيرد و اين هر دو از ضرورتهاى گام برداشتن اسـت .
بر اين پايه , رسيدن برخى از روايتها از امام صادق درباره زيد به معناى ترديد آوردن در قيام اونيست , بلكه به گمان برتر, اين روايتها مى تواند از موضعى تاكتيكى نشان داشته باشد كه شرايط سياسى آن روزگار مى طلبيده است .
هم , بر اين قياس است كه پيامبر خدا(ص ) درباره امام حسن وامام حسين فرمود: هر دو امامند, برخيزند يا بنشينند.
بـه هر روى , ميان بنى حسن , زيديه و جعفريه وحدتى فكرى , مذهبى و سياسى وجود داشته است , چـه , اگر جز اين بود يحى بن عبداللّه بن حسن , جعفربن محمد رادوست خويش نمى خواند.
در مـقـاتـل الـطالبيين آمده است : يحيى او را دوست خويش مى خواند و چون از او حديثى مى آورد مى گفت : حدثنى حبيبى جعفربن محمد ((587)) .
از ديـگـر سـوى , امـام صـادق نيز به او وصيت كرد, همچنان كه درباره پاره اى امور به فرزند خود موسى و كنيزى كه نزد او بود وصيت كرده بود ((588)) .
آيا چنين روايتهايى بر چيزى جز وحدت هدف و نزديكى انديشه و استدلال دلالت مى كند؟ اگـر ايـن خاندانها وحدت نداشتند چگونه ابوسرايا, ابراهيم بن موسى بن جعفر را به ولايت يمن و زيد بن موسى بن جعفر را به ولايت اهواز مى گمارد ((589)) ؟ يـا چـگـونـه عـلى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين (ع ) در برابر جعفرى فرمانرواى بصره در روزگار منصور مى ايستد ((590)) ؟ اگـر ايـن خـانـدانها همسو و همگرا نبودند چگونه مى توان اين روايت را تفسير كرد كه مى گويد: ابـراهـيـم بـن اسحاق قطان ما را حديث آورده , گفت : از حسين بن على (شهيدفخ ) و يحيى بن عـبـداللّه شـنـيـدم كـه مـى گويند: ما تنها هنگامى قيام كرديم كه با اهل بيت خويش به مشورت پرداختيم و با موسى بن جعفر رايزنى كرديم و او ما را به قيام فرمان داد ((591)) .
هـم زمـانـى كه سپاهيان حكومت سرهاى شهيدان فخ را نزد موسى بن جعفر وعباس آوردند, در حـالى كه جمعى از فرزندان حسن و حسين آنجا بودند هيچ كس جزموسى بن جعفر سخن نگفت كه پرسيد: اين سر حسين است ؟ گفتند: آرى .
فـرمـود: (انـاللّه و انـا الـيـه راجعون ). به خداوند سوگند, او در حالى رفت كه مسلمان ,درستكار, روزه دار, شـب زنـده دار, امـر كـنـنـده بـه مـعروف و نهى كننده از منكر بود و در ميان خاندانش همانندى نداشت ((592)) .
اگـر ايـن خـاندانها با يكديگر در فقه اختلافى داشتند آيا امكان داشت چنين روايتى از امام كاظم صادر شود يا يحيى بن عبداللّه بن حسن , امام صادق را دوست خويش بخواند؟ بـا تـوجـه بـه آنچه گذشت پس چه جدايى ميان وضوى بنى حسن و زيديه هست ؟ آياآنان در اين زمينه دو خط مخالف يكديگر را ترسيم مى كردند يا در اين زمينه همسوبودند؟ بـه ديـگر سخن , آيا وضوى على بن حسين , زيد بن على و عبداللّه بن حسن موافق وضوى عثمان , عـبـداللّه بن عمروعاص و ربيع بنت معوذ بود يا بدانچه على بن ابى طالب (ع ), اوس بن ابى اوس و عبداللّه بن عباس روايت كرده بودند عقيده داشتند؟ هـر كس موضوع وضو را در كتابهاى حديث و رجال بررسد به حقيقتى تقريباآشكار خواهد رسيد و آن ايـن كـه بنى هاشم بر پاافزار مسح نمى كردند, پا را نمى شستند,به مسح پا عقيده داشتند و در برابر كسانى كه شستن پا را به رسول خدا(ص ) نسبت داده اند موضعى اعتراض آميز داشتند, از اين جمله است : الف ـ اعتراض ابن عباس به ربيع بنت معوذ.
ب ـ گـفـتـار على بن ابى طالب (ع ) در رحبه كه مى فرمايد: اين وضوى كسى است كه در اسلام نوساخته اى به ميان نياورده است .
ج ـ ايـن سـخـن ديگر آن حضرت كه فرمود: اگر دين به راءى و نظر بود كف پا از روى پا به مسح كشيدن سزامندتر بود, اما من ديدم كه پيامبر(ص ) چنين وضو گرفت .
د ـ اين كه , چنان كه در فصل آينده خواهد آمد, امام باقر و امام صادق شستن سوم اعضاى وضو و يا شستن پاها را بدعت خواندند و به كسانى كه چنين نظرى داشتنداعتراض كردند.
بـه هر روى , نظريه شستن پا در وضو يك نظريه حكومتى است و مشروعيت خودرا از قرآن نگرفته است .
چونان كه ابن عباس بر ربيع اعتراض مى كند و مى گويد: مردم فقط شستن راپذيرفته اند, اما من در كـتاب خدا جز مسح نمى يابم , يا كسانى چون انس بن مالك ,شعبى و عكرمه مى گويند: آنچه در قـرآن نـازل شـده مسح است .
اينك به سراغ حديثى ديگر مى رويم تا ببينيم از آن چه برداشت مى شود:

موضع امام زين العابدين در مساءله وضو

بيهقى در سنن كبرى از سفيان بن عيينه روايت كرده كه گفت : عبداللّه بن محمد بن عقيل براى ما حديث آورد كه على بن حسين (ع ) او را نزد ربيع بنت معوذ فرستاد تادرباره وضوى پيامبر(ص ) از وى بـپرسد.
او حديث وصف وضوى پيامبر(ص ) را گفت و درآن چنين آورد كه ... سپس پاهاى خـويـش را شست .
آنگاه افزود: يكى از عموزادگان تو,يعنى ابن عباس ـ نزد من آمد و او را از اين حديث آگاه كردم , اما گفت : در كتاب خدا تنهادو شستن و دو مسح كردن مى يابم ((593)) .
درباره اين روايت چند نكته شايان گفتن است : 1 ـ ايـن روايـت مـربوط به دوره اموى است , چه اين كه عبداللّه بن محمد بن عقيل درسال 145 و امـام زيـن العابدين در سال 92 درگذشته و بدين سان بايد گفت : عبداللّه دردوره اموى ديده به جهان گشوده است .
2 ـ عـبداللّه بن محمد بن عقيل از امام زين العابدين خردسال تر و به لحاظ پايگاه اجتماعى نيز از او فروتر است , چه صاحبان كتب طبقات ابن عقيل را در طبقه چهارم وامام زين العابدين را در طبقه دوم جاى مى دهند.
3 ـ مـعـنـا نـدارد كـه امـام زين العابدين پسر عموى خود عبداللّه بن محمد بن عقيل رانزد ربيع فرستاده باشد تا حكم وضو را از اين رهگذر بياموزد! چرا كه باور كردنى وپذيرفتنى نيست كه على بـن حـسـين و يا عبداللّه كه هر دو از خاندان پيامبرند و در اين خاندان زيسته اند, حكم يك وظيفه عبادى را كه هر روزه چند بار انجام مى گيرد ندانند.
افزون بر اين چگونه مى توان باور داشت على بـن حـسـيـن در آن سـاليان عمر خويش و با آن كه پدرش حسين و عموهايش حسن و محمد بن حنفيه اند و خود نيز يكى از پيشوايان مسلمانان و يكى از فقيهان اهل بيت است حكم وضو را نداند؟! آيـا بـا اين كه راوى همين خبر, يعنى سفيان حديثى ديگر مى گويد: با على بن حسين همنشينى بسيار داشتم و از او فقيه تر نديدم ((594)) چگونه مى توان پذيرفت كه امام قصد فراگيرى داشته است ؟ عـبـداللّه بـن محمد قرشى حديث آورده مى گويد: على بن حسين (ع ) چون وضومى ساخت رنگ رخـسـاره اش ديـگـرگـون مـى شد و چون كسانش از او مى پرسيدند كه چه چيز تو را به اين حال درآورده اسـت , در پـاسـخ مـى گـفـت : آيا مى دانيد براى به پا ايستادن درپيشگاه چه كسى آماده مى شوم ((595)) ؟

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation