بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب وضوی پیامبر,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest - وضوى پيامبر
     wozu_f01 - وضوى پيامبر
     wozu_f02 - وضوى پيامبر
     wozu_f03 - وضوى پيامبر
     wozu_f04 - وضوى پيامبر
     wozu_f05 - وضوى پيامبر
     wozu_f06 - وضوى پيامبر
     wozu_f07 - وضوى پيامبر
     wozu_f08 - وضوى پيامبر
     wozu_f09 - وضوى پيامبر
     wozu_f10 - وضوى پيامبر
     wozu_f11 - وضوى پيامبر
     wozu_f12 - وضوى پيامبر
     wozu_f13 - وضوى پيامبر
     wozu_f14 - وضوى پيامبر
     wozu_f15 - وضوى پيامبر
     wozu_f16 - وضوى پيامبر
     wozu_f18 - وضوى پيامبر
     wozu_f19 - وضوى پيامبر
     wozu_f20 - وضوى پيامبر
 

 

 
 

سـه : خط آن مردم مخالف شيوه وضوى خليفه تا روزگار حجاج بن يوسف ثقفى نيز ادامه داشته اسـت , چـرا كـه مـوسـى بن انس مى گويد: ما با او از وضو سخن از ميان داشتيم .
در اين دوران بـزرگـانـى از صحابه همانند انس بن مالك (خادم رسول خدا(ص )) وابن عباس (علامه امت ) در جـبـهـه مـخالف خليفه بوده اند و ايستادن چنين كسانى در اين جبهه ـ كه به رغم همه فشارها و شـرايـط سياسى و اجتماعى صورت مى پذيرفته ـ خود ازريشه دار بودن اين خط و درستى اين راه حكايت مى كند.
در ايـن مـيان , حكومت براى رهايى از اين بحران و براى صحيح نماياندن اجتهادهاو ديدگاههاى فقهى و غير فقهى خود بنيان تدوين سنت نبوى را گذاشت تا مهار همه چيز را از اين رهگذر در دست داشته و در آينده با هيچ مشكلى از ناحيه نقل متون دينى روياروى نشود! حكومت اجراى اين ماءموريت را به ابن شهاب زهرى واگذاشت .
در كـنـزالعمال به نقل از انس آمده است كه گفت : ديدم رسول خدا(ص ) سه سه وضومى گيرد, آنگاه مى فرمايد: پروردگارم ـ عزوجل ـ مرا بدين شيوه فرمان داده است ((390)) .
بـنگريد, چگونه پيامبر را به سه بار شستن اعضا فرمان مى دهد, با آن كه مى دانيم اواعضاى وضو را دو بـار از باب سنت شست و بر آن پاداشى دو چندان دارد! در صحاح وسنن نيز به تواتر آمده است كه او دو دو وضو مى گرفت .
اينك بايد پرسيد: آيا پس ازسنت و مستحب , كارى واجب هست ؟ و آيا ايـن احـتمال وجود ندارد كه چنين چيزى ـ اگرهم بوده ـ از ويژگيهاى پيامبر(ص ) و تكليفهاى ويژه او بوده است ؟ اگـر احـاديـثـى از قـبيل حديث فوق از زبان انس صحيح است چرا اين احاديث را دركتب فقهى حـديـثـى مـعـتبر همانند صحيح بخارى , صحيح مسلم و چهار صحيح ديگرنمى بينيم ؟ چرا همه تناقضهاى حديثى تنها از زبان انس , ابن عباس , على (ع ) و جابر بن عبداللّه انصارى نقل شده است ؟ حـتـما اگر ـ آن سان كه محمد بن حسن شيبانى ازابوحنيفه نقل مى كند ـ انس در اواخر عمر به خـلـط احـاديـث مـبـتلا شد و چون از او فتوامى پرسيدند به عقل خويش [و نه به استناد و حديث مـحفوظ] پاسخ مى داد, آيا درباره ابن عباس , على (ع ) و جابربن عبداللّه انصارى نيز مى توان چنين گـفت ؟ اختلاف نقل ازآنها در احكام چه صورت و چه توجيهى دارد؟ آيا آنها نيز به خلط در احكام مـبـتـلا شـدنـد,يـا آن كـه دسـت سياست تناقض گويى و در برخى موارد تضادگويى را به آنان نسبت داد؟

نگاهى و مقايسه اى

اگـر پـژوهـشـگران ژرفكاو و دقيق در اخبار و روايات بنگرند از جايگاه و نقش سياست در تحريف بـسـيـارى از امـور آگاهى خواهند يافت .
براى نمونه , فخر رازى درتفسير خود در مبحث مسائل فـقـهـى استنباط شده از سوره حمد تعارض روايتها نقل شده است انس بن مالك درباره گفتن بسم اللّه الرحمن الرحيم در آغاز اين سوره رايادآور مى شود و بدين نكته توجه مى دهد كه او گاه بسم اللّه الرحمن الرحيم را جزوى از سوره مى داند, گاه آن را جزوى از سوره نمى شمرد, و گاه نيز در اين باره توقف مى كند.
فخر رازى مى گويد: مى گويم : انس و ابن مغفل نگفتن بسم اللّه الرحمن الرحيم را خاص خلفاى سـه گـانه دانسته و از على در اين مورد نام نبرده اند.
اين دليلى است بر اتفاق همه براين كه على آشكارا بسم اللّه الرحمن الرحيم را مى گفت .
فـخـر رازى سـپـس سخنان ابوحامد اسفراينى را آورده كه گفته است : در اين باب ازانس شش حـديـث روايـت شـده است , حنفيه تنها سه روايت از او نقل كرده اند: يكى آن كه گفت : پشت سر رسـول خـدا(ص ) و پـشـت سـر ابـوبـكر, عمر و عثمان نماز خواندم , آنان نمازرا با الحمد للّه رب العالمين آغاز مى كردند.
ديگرى آن كه گفت : آنها نمى گفتند: بسم اللّه الرحمن الرحيم .
سه ديگر آن كه گفت : از هيچكدام از آنان نشنيدم كه بگويند: بسم اللّه الرحمن الرحيم .
ايـن سـه روايـت ديـدگـاه حـنفيه را تقويت مى كند.
اما سه روايت ديگر هست كه باديدگاه آنان مخالف است : يـكـى آن كـه گـفـتـيـم انـس روايت كرده كه چون معاويه بسم اللّه الرحمن الرحيم را درنماز واگذاشت , مهاجران و انصار بر او خرده گرفتند و با او مخالفت كردند.
بيان كرديم كه اين دليلى است بر آن كه آشكار گفتن اين جمله به سان مساءله اى متواتر ميان آنان (مهاجرين و انصار) است .
ديگرى آن كه ابوقلد از انس روايت كرده است كه رسول خدا(ص ) و ابوبكر و عمربسم اللّه الرحمن الرحيم را آشكار مى كردند.
ديگر آن كه [از انس ] درباره آشكار كردن يا پوشيده گفتن بسم اللّه الرحمن الرحيم پرسيده شد و وى گفت : اين مساءله را نمى دانم .
بـديـن سـان ثابت شد كه روايت از انس در اين مساءله به سختى دچار آميختگى وآشفتگى و از اين روى مـتـعـارض است و بايد به ديگر ادله رجوع كرد.
همچنين اين روايتهاگرفتار خدشه ديگرى اسـت و آن ايـن كه على (ع ) در آشكار كردن بسم اللّه الرحمن الرحيم اصرار فراوان داشت و چون حـكـومـت به بنى اميه رسيد آنان به هدف تلاش براى از ميان بردن آثار على (ع ) در جلوگيرى از آشـكـار كـردن آن اصـرار داشـتند.
و از همين روى , شايد انس از آنان مى ترسيد.
و به همين سبب گـفـته هايش در اين باره دچار آشفتگى است ما اگر هم در چيزى شك داشته باشيم در اين هيچ تـرديد نداريم كه هرگاه ميان گفته انس و ابن مغفل , از يك سوى و گفته على بن ابى طالب (ع ) از سـوى ديـگـر, كـه در هـمـه عمر بر ديدگاه خود ماند تعارض وجود داشته باشد پذيرش سخن على (ع ) سزاوارتر واين پاسخى قاطع در اين مساءله است ((391)) .
بـديـن سـان با آنچه گذشت تصويرى روشن از اين حقيقت فرا روى خوانندگان قرارگرفت كه چـگـونـه امـويـان افـكار و عقايدى را كه داشتند به مخالفان خويش نسبت مى دادند.
پيش از اين نمونه هايى حاكى از اين گذشت كه به على (ع ) نسبت داده اند كه وضوى عثمان را به علامه امت , ابـن عـبـاس , آمـوخـت !, يا طلحه و زبير و سعد و على وضوى عثمان را تقرير كردند, و با آن كه از مـخالفان سرسخت خليفه بودند پذيرفتند كه همين وضو وضوى رسول خداست .
اين نيز گذشت كـه بـه حـسـيـن بـن على (ع ) نسبت داده اند كه وضوى با سه بار شستن انجام مى داد و در هنگام شستن پا در وضو دعامى خواند ((392)) .
بـه هـر روى , صرف نظر از همه اينها, موضع انس از اصالت و ريشه دار بودن مكتب وضوى با دوبار شستن حكايت مى كند, زيرا انس با آن كه از مخالفان على (ع ) بود و برصدر روايت من كنت مولاه فـهـذا عـلـى مـولاه ((393)) از پـيـامبر اكرم (ص ) در باره على (ع )گواهى نمى داد, با صلابت و استوارى از وضوى مردم يعنى همان وضوى مخالف وضوى خليفه دفاع كرد.
اين چه معنايى دارد؟ آيا بدان معنا نيست كه وضوى بدين شيوه از ديدگاه او وضوى صحيح است و او خود ديده كه پيامبر(ص ) اين وضو را به جاى مى آورده و قران نيز همان را توصيه كرده است ؟

روايتى مشكوك

امـويان , از باب ملازمه , براى ضعيف نماياندن اخبار و روايات حاكى از تاءييدوضوى مخالف وضوى خـلـيفه از سوى انس كوشيدند و روايت آوردند كه او نيز مردم رابه وضوى با سه بار شستن يعنى هـمان شيوه وضوى خليفه مى خواند تا از اين رهگذرروايتهاى حاكى از مسح از سوى وى را با اين روايتها در تعارض افكنند.
بـراى نـمونه , طبرانى در المعجم الصغير به سند خود از عمر بن ابان بن مفضل مدنى روايت كرده است كه گفت : انس بن مالك وضو را به من نشان داد [و تعليم داد]...او ظرف آبى برداشت و آن را در سـمت چپ خويش گذاشته , از آن بر دست راست خودآب ريخت و سه بار آن را شست .
سپس ظرف را به دست راست داد و سه سه وضوساخت .
بر سر خويش نيز سه بار مسح كشيد و آنگاه براى مسح اطراف گوشها آبى تازه برگرفت و اطراف گوشها را هم مسح كشيد.
من به او گفتم : گوشهايت را مسح كشيدى ! گـفـت : اى جوان , گوشها بخشى از سر است , بخشى از صورت نيست .
سپس افزود:اى جوان , آيا ديدى و فهميدى يا تكرار كنم ؟ گفتم : مرا بس است و فهميدم .
پس گفت : ديدم كه رسول خدا (ص ) نيز چنين وضو مى گيرد ((394)) .
ما چند نكته به عنوان نقد بر اين حديث مطرح مى كنيم : يـك : در سـنـد حـديـث نـوعـى خلط وجود دارد, چه در اين سند آمده است : جعفر بن حميد بن عبدالكريم بن فروخ بن ديرج بن بلال بن سعد انصارى دمشقى ما را حديث آورد كه نياى مادرى ام عمر بن ابان بن مفضل مرا حديث آورد.
اين در حالى است كه : 1 ـ سـنـد فوق نشان مى دهد حديثى كه طبرانى روايت كرده تنها دو طبقه واسطه دارد, با آن كه مـى دانـيـم نـقـل چـنين حديثى از سوى طبرانى به كمتر از سه يا چهار طبقه واسطه امكان پذير نيست ((395)) .
2 ـ نـه كـسى با آن نام و نشان كه در اين سند هست از بلال بن سعد دمشقى حديثى نقل كرده , نه وى از نـيـاى مـادرى اش نـقـل كـرده و نـه كـسى به چنين نامى در كتابهاى رجال شناخته شده است ((396)) .
3 ـ ايـن احـتـمـال وجـود دارد كـه راوى خـبـر از طـرفداران دستگاه حاكم و از كسانى بوده كه مـى خـواسـتـه انـد ديـدگـاههاى خود را به فقيهان دربار حكومت نسبت دهند.
ابوزرعه دمشقى مـى گـويد: بلال بن سعد يكى از عالمان در دوره خلافت هشام است .
اواز داستانسرايانى است كه بخوبى داستانسرايى مى كرد ((397)) .
بر اين پايه , هيچ كششى در دل انسان به پذيرش و اطمينان به چنين حديثى از چنين راويى وجود ندارد.
دو: راوى ايـن خـبـر نـه از راويان مشهور به نقل حديث و نه از كسانى است كه بدين كار اهتمامى داشـتـه اند, و همين گفته طبرانى درباره او بسنده مى كند كه گفت : عمرو بن ابان هيچ حديثى بجز اين حديث از انس نقل نكرده است .
سـه : اگـر حـتى از باب كوتاه آمدن در جدل , صحت اين خبر را نيز بپذيريم , باز هم اين احتمال را بـرخواهيم گزيد كه اين خبر در دوره حجاج بن يوسف ثقفى و دوران عبدالملك بن مروان صادر شـده اسـت , چـرا كـه چنين حديثى با ديدگاههاى او در مساءله وضو سازگار و همخوان است و اوسـت كه صحابه را آزار مى داد و رودرروى آنان مى ايستاد و تنها بدان جرم كه از رسول خدا(ص ) نقل حديث مى كنند و بر سنت شريف اواستوارند.
ابـن عساكر در تاريخ خود از ابوبكر بن عياش از اعمش روايت كرده است كه گفت :انس بن مالك بـه عـبـدالـمـلك بن مروان چنين نامه نوشت : اى اميرمؤمنان , من نه سال محمد(ص ) را خدمت گـزاردم ـ و در مـتـن ديگر, من نه سال خدمتگزار پيامبر(ص ) بودم ـ وبه خداوند سوگند, اگر يـهـوديـان و مـسـيـحيان مردى را مى يافتند كه پيامبرشان را خدمت گزارده است او را گرامى مى داشتند.
اما حجاج مرا با ريسندگان بصره سودا مى كند.
عبدالملك پس از شنيدن اين سخن به حجاج نوشت كه از انس پوزش بخواهد.
حجاج بدين منظور آهـنـگ انس كرد.
انس تا اين خبر را شنيد بيرون آمد, به استقبال حجاج رفت و به او نزديك شد و گفت : اى ابوحمزه , آيا خشمگين شده اى ؟ حجاج گفت : من خشمگين شوم ؟ انـس گفت : اى ابوحمزه , حكايت من و تو حكايت آن است كه گفت : به در بگو تاديوار بشنود.
من خواستم كسى جراءت زبان گشودن بر من نيابد ((398)) .
بـه هـر روى , خليفگان اموى بدين شيوه با صحابه روياروى مى شدند و براى تحميل ديدگاههاى خـود مـى كـوشيدند.
اينك آيا كسى مى تواند به اين گونه احاديث انس وديگران كه در زير فشار و ستم حكمرانان صادر شده است اطمينان كند؟ چهار: اين كه راوى مى گويد: به او گفتم : گوشهايت را مسح كشيدى ؟ و او گفت : اى جوان ..., اين خود, مى فهماند كه براى راوى مسح گوشها تازگى داشته و وى آن رانمى پذيرفته است .
تاءكيد انس بر مسح گوشها و يادآور شدن اين كه گوش از سر است و نه از صورت , وهمچنين اين سـخـن او كه آيا ديدى و فهميدى , يا برايت تكرار كنم و نيز اين پاسخ راوى كه فهميدم , مرا بس اسـت , هـمه بر اين دلالت مى كند كه مسح گوشها سيره مسلمانان نبوده و انس اين قسمت را با خشم و احساس بيان كرده است .
درباره سه بار شستن وبويژه سه بار شستن سر نيز همين مساءله هست , چه , در هيچ كدام از روايتهايى كه ازرسول خدا(ص ) نقل شده و وى در آنها وضو را توصيف فـرمـوده چنين كارى ذكر نشده است .
بر اين پايه , اين احتمال وجود دارد كه اين خبر ـ بنابر فرض صحت ـ از روايتهايى باشد كه مى توان بدان بر مذهب مالكى استدلال كرد: چه , در مذهب مالكى بر مـسـح هـمـه سـر تـاءكيد دارند و مى گويند: حرف ب در آيه (و امسحوا برؤوسكم ) براى الصاق آمده است .
اگـر اين فرض اخير را بپذيريم , اين روايت تنها به كار يك مذهب مى آيد و با ديگرمذهبهاى فقهى سازگار نيست .
اين نكته هم گفتنى است كه در اين روايت حكم فقهى پا را نمى يابيم كه آيا بايد آن را مسح كشيد يـا بـايـد آن را شست .
اما از آنجا كه حكم رسيده از پيامبر(ص ) در اين باره مسح است و اين چيزى اسـت كـه حـكـمـرانان را خوشايند نمى افتد, اين بخش از حديث راعمدا وانهاده و آنگاه از دلالت التزامى و از انجام سه بار افعال وضو, چنين استفاده كرده اند كه پيامبر(ص ) پا را مى شست و مسح نمى كرد! ايـن هـمـه از آن روسـت كـه اخبار برخوردهاى انس با حجاج و اخبار حاكى از تاءكيد اوبر مسح را ضعيف جلوه دهند.
اينك حديثى ديگر را بر مى رسيم : طـبـرانـى در كتاب المعجم الصغير خود از ابراهيم بن ابى عبله آورده است كه گفت :از انس بن مـالـك (رض ) پـرسيدم : چگونه وضو سازم ؟ گفت : از من نمى پرسى كه بنا برآنچه ديده اى رسول خـدا(ص ) چـگـونـه وضـو مى گرفت ؟ ديدم رسول خدا(ص ) سه سه وضومى گيرد و مى فرمايد: پروردگارم مرا به همين شيوه فرمان داده است ((399)) .
ايـن روايـت بـه سـان ديگر روايتها از وجود اختلاف در مساءله وضو در دوران اموى خبر مى دهد و حاكى از آن است كه يكى از محورهاى اختلاف در اين مساءله حكم سه بارشستن اعضا بوده است .
مـا در ايـنـجـا درصـدد نـقد اين يا آن روايت نيستيم , بلكه مى خواهيم بدين اشاره كنيم كه دست سـيـاسـت در وراى طرح برخى از مفاهيم رايج آن روزگار در كار بوده است .
اگرروايتهايى را از قـبـيـل آنـچـه گـذشت با نگاهى علمى و بدور از هرگونه تعصب بررسى كنيم به حقايقى دست خواهيم يافت كه عامه را ياراى شنيدنش نيست .
ما با چنين بررسى دست سياست را در بازيچه قرار دادن مـنـابـع تـشـريع اسلامى از رهگذر تدوين احاديثى كه به سود آنهاست و وانهادن و يا حذف احـاديـثـى كـه آنها را زيانبار است و نيز از رهگذرفعال كردن حركت تدوين حديث , لغت , تاريخ و عـلـومى همانند به سود خويش وهمسوى با خواسته ها و اهداف حكومت مى بينيم .
همين حقيقت اسـت كـه مـا را ناگزيرمى سازد در هر بررسى فقهى اوضاع و شرايط همراه با تشريع , زمان تدوين پـايـه هـاى يـك تـشـريع و نيز اوضاع و شرايط و قراين همراه با سنت را بدقت بررسيم .
گستردن پـژوهـش وتدقيق بدين حوزه به معناى آن نيست كه از بيطرفى در پژوهش خويش دور مى شويم ومـسـايلى جانبى را كه بدانها نيازى نيست برمى انگيزيم .
بلكه به اعتقاد ما استوارى ودرستى يك پژوهش بر نگريستن به مسايلى از اين دست است .
بر همين پايه در اينجا به بررسى يكى از مباحث مؤثر در فهم شريعت مى پردازيم :

تدوين سنت نبوى و نقش حكمرانان در آن

به نظر مى رسد چون مرگ زود هنگام عمر بن عبدالعزيز فرا رسيد, ابن حزم ازنوشتن حديث روى برتافت , بويژه آن كه يزيدبن عبدالملك نيز وى را از اين كار بركناركرد.
اما در سال 105 ه ق هشام بـن عـبدالملك از ابن شهاب زهرى خواست حديث رابراى وى تدوين كند.
برخى گفته اند هشام ابن شهاب را بدين كار ناچار ساخت .
از مـعـمـر, از زهـرى روايـت شـده اسـت كه گفت : ما كتابت علم [مقصود حديث است ]را خوش نداشتيم تا هنگامى كه اين حكمرانان ما را بدان مجبور كردند.
پس از آن بر اين راءى شديم كه علم را از هيچ مسلمانى دريغ نداريم ((400)) .
در حـديـثـى ديـگـر است كه گفت : حاكمان از من خواستند آن را [حديث را] بنويسم ومن آن را بـرايـشان نوشتم .
پس از خداوند شرم كردم در حالى كه آن را براى حاكمان نوشته ام براى ديگران ننويسم ((401)) .
ابـو الـمـليح مى گويد: ما چشم آن نداشتيم كه از زهرى حديث بنويسيم تا هنگامى كه هشام او را ناچار كرد.
وى پس از آن براى فرزندانش حديث نوشت ومردم نيز حديث رانوشتند ((402)) .
اينك مى پرسيم : آن حاكمانى كه راويانى را به كتابت وتدوين حديث فرا خواندندچه كسانى بودند, آيـا آنـهـا هـمـان فرزندان ابو سفيان , حكم بن عاص وكسانى از اين قبيل نبودند, آيا آنان زادگان كـسانى نبودند كه رو در روى پيامبر(ص ) ايستادند وتنها از سرناچارى به اسلام در آمدند؟ چگونه مـى تـوان زادگـان مـروان كـه رسول خدا پدر ونيايشان رالعن كرده واز مدينه بيرون رانده است امانتداران امانتهاى پيامبر(ص ) دانست ؟ يـا چـگـونه مى توان احكام دين را از معاويه گرفت , با آن كه اوست كه چون مغيره ازاو مى خواهد بـراى خـوشـنـامـى بـيشتر! آزار بنى هاشم را واگذارد در پاسخ او مى گويد:هيهات ! هيهات ! به ماندگارى كدام نام اميد بندم ؟ به آن مرد تيمى حكومت كرد وعدالت ورزيد وكارهايى هم كرد.
اما هنوز نمرده بود كه نامش از ياد رفت و تنها از او همين ماندكه بگويند: ابوبكر.
سپس آن مرد عدى حـكومت را به دست گرفت واجتهاد كرد وده سال تلاش كرد.
اما هنوز نمرده بود كه نامش از ياد رفت وتنها از او همين ماند كه بگويند:عمر.
تنها ابن ابى كبشه است كه هر روز پنج بار نام او را فرياد مـى كنند ومى گويند: اءشهدان محمدا رسول اللّه .
پس كدامين كار ماندگار است ؟ وپس از اين كدام نام مى ماند؟ تو راپدر مباد! سوگند به خداوند, هر چه هست مرگ است ومرگ ((403)) ! هـمو در جايى ديگر چون صداى مؤذن را شنيد كه مى گويد: اءشهد ان محمدارسول اللّه گفت : اى پـسر عبداللّه , آفرين بر اين زيركى ! تو را همتى بسيار بلند بود! براى خود به كمتر از اين خرسند نشدى كه نامت در كنار نام پروردگار جهانيان برده شود ((404)) .
هـمـو نـيـز كسى است كه چون به كوفه در آمد گفت : به خداوند سوگند, من نه براى آن با شما جنگيدم كه نماز بخوانيد, نه براى آن كه روزه بگيريد نه براى آن كه حج بگذاريد, و نه براى آن كه زكـات بـدهـيـد.
شـمـا خود اين كار را انجام مى دهيد.
من تنها براى آن با شما جنگيدم كه بر شما حكومت كنم .
اينك با آن كه شما خوش نداريد خدا اين خواسته را به من داده است ((405)) .
درباره پدر او هم روايت افزون از اين وفراتر از حد گفتنى است ((406)) .
ديـگـر بـار مـپـرسـم : آيا با آن كه مكر و حيله اين خاندان وموضع آنان را در برابر رسول خدا(ص ) مـى دانيم واز اين آگاهيم كه روح تعصب وتفرقه را ميان مسلمانان مى گستردند,باز هم مى توان به روايتهايشان اطمينان كرد ويا آنان را امانتدار امانتهاى پيامبر(ص )دانست ؟ آيـا كـسى مى تواند به فقه حجاجى كه عبدالملك بن مروان را بر پيامبر(ص )برمى گزيند و راضى نمى شود قبر رسول خدا(ص ) را زيارت كند اطمينان بورزد ((407)) ؟

پرسشهايى نيازمند پاسخ

نـمـى دانيم چگونه براى ما گرفتن احكام دين از چنين حاكمانى كه رسول خدا(ص ) رااين گونه ترسيم كرده اند رواست ؟ يـا چـگـونـه بـا نظريه شناختن كه از موضع بزرگان خاندان اموى در برابر رسول خدا(ص ) داريم مى توانيم به سنتى كه از سوى آنان تدوين يافته است اطمينان كنيم ؟ چـرا حـكـمـران محدثان را به تدوين سنت ناچار مى كنند ومعناى اين وادار كردن وناچار ساختن چيست ؟ چرا زهرى از اين كه سنت را براى حكمرانان بنويسد وبراى مردم ننويسد شرم دارد؟ آيـا حـكـومـت از رهگذر تدوين حديث در پى تثبيت خوشايندها ومحوناخوشايندهاى خويش بوده اسـت ؟ چـه چـيـزى زهرى را آزار مى داده است ؟ آيا اين كه حكمرانان بخشى از احاديث را گرفته وبخشى ديگر راوا مى نهاده اند او را آزرده خاطرمى ساخته يا چيزى ديگر در كار بوده است ؟ آيـا حاكمى كه او وديگران را به تدوين حديث وامى داشته از امويان بوده ويا ازمروانيان بوده است ؟ واصولا آيا ميان سياست اين دو طايفه در اين زمينه تفاوتى هست ؟ چرا درحالى كه حكمرانان مستمرى حجر بى عدى ويارانش را قطع كرده بودندهديه هاى آنان پى درپى بر سر فقيهان سازش كارى مى باريد كه در بازى حكومت شركت داشتند؟ چگونه زهرى كه زمانى مورد نفرت هشام بوده وهشام روياروى شدن با او رادوست نداشته است به يـكـباره نزد او از بهره هاى بسيار برخوردار مى شود ((408)) ؟ چرااز ميان همه صحابه پيامبر(ص ) تـنـهـا ابـو هـريره لقب نخستين راوى اسلام را از آن خودمى كند؟ چرا معاويه از ميان همه زنان پيامبر(ص )تنها به عايشه حلقه هايى از جواهر به مبلغ صد هزار درهم مى دهد ((409)) ؟ ابـونـعـيم روايت كرده است كه معاويه پارچه ها, سكه ها و چيزهاى ارزشمند ديگرى را براى عايشه فرستاد ((410)) .
ابـن كثير از عطاء نقل كرده است كه معاويه براى عايشه كه در مكه بود گردنبندى به قيمت صد هزار [درهم ] فرستاد ووى نيز آن را پذيرفت ((411)) .
از عروه نقل شده است كه معاويه براى عايشه صدهزار فرستاد ((412)) .
بـديـن سان مى بينيم معاويه با جراءت فروان همه مستمريها را تنها به دوستداران عثمان مى دهد وبـه كسى كه از او چيزى مى طلبد مى گويد: من دين مردم را از آنان خريدم وتو را به علاقه ات به عثمان واگذاشتم ((413)) .
چگونه ابن عمر هديه معاويه را كه صد هزار درهم است مى پذيرد وهنگامى كه بيعت با يزيد را به او يـادآور مـى شـونـد مـى گـويـد: ايـن چـيزى است كه او خواست .
بدين سان دين من برايم ارزان است ((414)) .
چـگونه ابو هريره كه زمانى پا برهنه بود وتنها يك لنگ كهنه ((415)) تن پوشش بودوگرسنگى او را مـى كـشـت ((416)) به وضعى مى رسد كه جامه خز ((417)) ورداى زينت بافته به ديبا ((418)) وكتان رنگى ((419)) و حرير ((420)) بر تن مى كند؟ چـگـونه همو كه زمانى نوكر خانه بسره دختر مروان بود و به لقمه نانى آنجا كارمى كرد بعدها با او ازدواج مى كند و آقاى او مى شود ((421)) .
چرا از ميان همه راويان تنها براى او مقرى در عقيق ((422)) ساخته وزمينهايى در ذى الحليفه به او واگـذار مى شود ((423)) ؟ چرا همه آنان كه با معاويه كار مى كردند بدين سخن تصريح داشتند كه دينشان در خطر است , واز آن سوى , كسانى كه با او همكارى نمى كردند چنين دليل مى آوردند كه اين براى پاسدارى از دين خويش است ؟ ابـن عـبـد الـبـر مى آورد: پس از خوددارى عبد الرحمن بن ابى بكرـ هان كه از فقيهان صحابه واز مـردمـان مـخالف وضوى خليفه است ـ از بيعت بايزيد, معاويه براى اوصدهزار درهم فرستاد.
عبد الرحمن آن را برگرداند وگفت : آيا دين خود را به دنيابفروشم ؟ مـعناى اين سخن عايشه چيست كه به عبداللّه بن يزيد بن زبير مى گويد: مرا باهمدمانم دفن كن وبا رسول خدا(ص ) در خانه دفن مكن كه خوش ندارم خويش را پاك بنمايانم ((424)) ؟ چرا موضع عايشه با برادرش عبد الرحمن در ماجراى مرة بن ابى عثمان متفاوت است , آنجا كه وى نـزد عـبد الرحمن مى آيد واز او نامه اى براى زياد مى خواهد.
وى نيزمى نويسد: به زياد بن ابيه ..., مره مى ترسد اين نامه را با چنين لحنى با خود ببرد.
ازهمين روى نزد عايشه مى آيد وعايشه برايش چنين مى نويسد: از عايشه ام المؤمنين ,به زياد بن ابى سفيان چون مره اين نامه را مى برد زياد به او مـى گويد: چون فردا شود نامه را بياور.
آنگاه مردم را گرد مى آورد وبه غلام خود مى گويد: اى غلام , نامه را بخوان .
اونامه را مى خواند از عايشه ام المؤمنين , به زياد پسر ابوسفيان ....
پس از اين كار حاجت مره را بر مى آورد ((425)) .
در مـعجم البلدان ماده نهر مره آمده است پس قطعه زمين در كنار رودخانه ابله به مساحت صد جريب به او واگذار كرد وفرمان داد نهرى از آن رودخانه به سوى اين قطعه زمين بكشند, اين نهر به نام خود او يعنى نهر مره خوانده شد ((426)) .
در شـرح ابـن ابـى الـحديد آمده است : وى براى تسليت گويى درگذشت فاطمه نزدبنى هاشم نيامد! بلكه حتى سخنانى به على (ع ) گفت كه از شادى او نشان داشت ((427)) .
ابـو الفرج اصفهانى در كتاب مقاتل الطالبين آورده است عايشه چون خبر كشته شدن على بن ابى طالب (ع ) را شنيد سجده شكر گزارد ((428)) .
هـمـو از پيامبر(ص ) روايت كرده است كه فرمود: هركس مى خواهد به دو مرد ازدوزخيان بنگرد اين دو را بنگرد پس عايشه سر خود را بلند كرد وعلى (ع ) وعباس راديد كه مى آيند ((429)) .
آيا نقل چنين روايتهايى از او صحيح است ؟ آيا اين روايتها با اخبار متواتر ومشهورى كه در فضيلت على (ع ) رسيده ناسازگارنيست ؟ آيـا با آن كه على (ع ) نخستين مسلمان است , در شب هجرت در بستر پيامبر(ص )خوابيده است , تا آخرين لحظه زندگى وحتى پس از وفات پيامبر(ص ) در كنار او بوده وازسنت او دفاع كرده است , رواست درباره او گفته شود كه از دوزخيان است ؟ آيا اين پاداش كسى است كه درراه خدا جهاد كرده وبر خط سنت نبوى استوارمانده واز مكتب دفاع كرده است ؟ چـرا در روايت عايشه كسانى چون معاويه , مروان , عبداللّه بن ابى سرح , وليد بن عقبه وديگرانى كه دربـاره شان لعن رسيده است از دوزخيان نباشند؟ چرا درآن روايت ديگر تنها مى گويد: ميان دو مرد قدم زد ((430)) وبه نام على (ع ) تصريح نمى كند؟ آيـا گـفته هاى اين زن جز از سر كينه و دشمنى او باعلى وخاندان على (ع ) است ؟امام خود بدين مـوضـوع اشـاره مى كند ومى فرمايد: اما آن زن انديشه زنانه بر او دست يافت , ودر سينه اش كينه چـون كـوره آهـنـگرى بتافت , واگر از او مى خواستند تا آنچه به من كرد به ديگرى كند نمى كرد وچنين نمى شتافت .
به هر حال , حرمتى كه داشت بر جاست وحساب او با خداست ((431)) .

بازگشت آنچه گذشت

اينك به آن سخن پيشين باز گرديم وبنگريم كه حكمرانان در تدوين سنت چه نقشى داشتند وچرا بـه رغم وجود بزرگانى از تابعين وفقيهان ومجتهدان خود دست به كارفتوا دادن وتدوين كردن شدند.
اصولا اين به چه معناست كه مردم به حكمرانان وياعاملان گماشته آنان ارجاع داده شوند؟ آيا واقعا آنچه ابن عمر مى گويد همان گفته خداورسول خداست وخطا در آن ممكن نيست ؟ چگونه شد كه كار تدوين سنت به اجبار وناچار كردن كشيد؟ در شرح نووى بر صحيح مسلم آمده است : بشير عدوى نزد ابن عباس آمد وبه نقل حديث پرداخت و مى گفت رسول خدا چنين گفت ورسول خدا چنان گفت .
اما ابن عباس نه اجازه مى داد حديث بگويد ونه به او گوش مى سپرد.
او كه چنين ديد گفت : ابن عباس , نمى بينم كه به حديثم گوش دهى ؟ از رسول خدا(ص ) برايت حديث مى آورم و تو گوش نمى سپارى .
ابـن عـباس گفت : زمانى بود كه چون مى شنيديم كسى مى گويد: رسول خدا(ص )چنين گفته اسـت , ديـده هايمان بى درنگ به سوى او دوخته مى شد وبدانچه مى گويدگوش مى سپرديم .
اما پـس از آن كـه مـردم در اين كار سره و ناسره را به هم در آميختندديگر هيچ حديثى جز آن را كه شناخته ومعلوم است از مردم نمى پذيريم ((432)) .
گـفـتـه انـد: كـتـابى در بردارنده قضاوت وفتواى على (ع ) نزد ابن عباس آوردند واوهمه را جز مقدارى اندك از ميان برد ((433)) .
در كتاب طبقات الفقهاء از سعيد بن جبير نقل شده است كه گفت : درباره ايلاء ازعبداللّه بن عمر پرسيدم .
گفت : آيا در پى آنى كه [پس از شنيدن از من ] پيوسته بگويى : ابن عمر گفت ؟ گفتم : آرى وگفته تو را هم مى پذيرم .
ابـن عـمـر گـفـت : صـاحـبـان حـكومت در اين باره مى گويند, بلكه خدا ورسول او در اين باره مـى گـويند.
نمى دانيم چگونه از ديدگاه برخى از مسلمانان نظر برگزيده حاكمان , به هنگام در دسـت نبودن دليلى از كتاب و سنت , دليل شرعى ومنبع استنباط دانسته مى شود.
آيا واقعا چنين چيزى حجت است ؟ در اعلام الموقعين از مسيب بن رافع نقل شده است كه گفت : چنين بوده است كه اگر مساءله اى پديد آيد ودرباره آن دليلى د ركتاب وسنت نباشد آن را به حكمرانان وانهندوحكمرانان نيز عالمان را گرد آورند واگر آنان بر چيزى همراءى شدند همان حق باشد ((434)) .
چـرا ابـن عمر مردم را به پذيرش فقه عبد الملك بن مروان مى خواند وچون از اومى پرسند پس از شما از چه كسى بپرسيم , مى گويد: مروان را پسرى فقيه است , از اوبپرسيد ((435)) .

اين مروان كيست ؟

آيـا هـمان كسى نيست كه پيامبر(ص ) او را همراه پدرش از مدينه تبعيد كرد؟ و آيا همونيست كه پس از يزيد مهتر خاندان حاكم شد؟ آيا همو نبود كه چون خطبه را بر نماز مقدم داشت ابو سعيد خدرى بروى اعتراض كرد وگفت : به خدا سوگند آيين را ديگرگون كرده اند ((436)) ؟ عـبدالملك پسر مروان بن حكم است واو رانده شده پيامبر از مدينه است .
مادرش نيز عايشه دختر معاويه بن مغيرة بن عاص واو همان كسى است كه در روز جنگ احدبينى حمزه را بريد ((437)) و رسول خدا نيز فرمان داد او را گردن زدند.
حـال بـا عنايت به اين اوصاف آيا مى توان اين روايت جرير بن حازم را پذيرفت كه مى گويد: از نافع شـنيدم كه مى گويد: در حالى مدينه را ديدم كه در آن پر تلاش تر, فقيه تروآگاهتر از عبدالملك به كتاب خدا نبود ((438)) ؟ بـا آن كـه مـى دانـيم مدينه درآن روزگار آكنده از فقيهان وعالمان بوده است به كدامين منطق مـى توان عبد الملك را فقيه ترين وكتاب آشناترين مردم خواند؟ آيا واقعا آن اندازه عرصه تهى بوده است كه عبدالملك حكمران عهده دار پيشوايى فقاهت وقرائت شود؟چرا انس آن هنگام كه در شام است مى گريد؟ زهـرى مـى گـويـد: در دمـشـق بـه انس بن مالك رسيدم , در حالى كه مى گريست گفتم :چرا مى گريى ؟ گـفت : هيچ از آن چيزها كه در اسلام ديدم امروز نشانى نمى بينم مگر اين نماز كه همين نيز تباه شده است ((439)) .
بـخـارى بـه نـقـل از غـيـلان آورده اسـت كـه گفت : انس گفت : هيچ چيز از آنها كه دردوران پيامبر(ص ) بوده است نمى شناسم وسراغ ندارم .
گفتند: نماز را چه مى گويى ! گفت : مگر نه آن است كه اين را هم چنان كه خواستيد تباه كرديد ((440)) ؟ چرا در اين دوره , عبادت را كالبدى بى جان و قالبى بدون محتوا مى بينيم : بـخارى از اعمش روايت كرده است كه گفت : از سالم شنيدم كه مى گويد: ازام درداء شنيدم كه مى گويد: ابو درداء خشمگين بر من وارد شد.
گفتم : چراخشمگينى ؟ گـفـت : بـه خـداونـد سـوگـنـد, از امـت مـحـمـد هـيـچ نـشـان نـمـى يابم مگر اين كه همه نمازمى خوانند ((441)) .
آيـا بـا چنين وصفى و با شناختى كه از مواضع امثال حجاج و عبدالملك داريم مى توان به احاديث اين حكمرانان , اجتهادات حجاج و فتواهاى عبدالملك اطمينان كرد؟ شـگـفـتا از چرخش روزگار, كه اين گونه كسان پس از گرد آوردن عالمانى در دربار كه فتواى خوشايند ايشان را صادر كنند پايگاه صدور فتوا و جايگاه قضاوت و داورى شدند! سـعـيـد بن جبير مى گويد: رجاء بن حيوه از خبره ترين فقيهان شام شمرده مى شد.
اماچون از او مى پرسيدم او را شاميى يافتم كه مى گويد: عبدالملك بن مروان چنين فتوا داده است , عبدالملك بن مروان چنان نظر داده است ((442)) .
به گمان نگارنده تا اينجا بخوبى ماهيت عبدالملك بن مروان را دريافته ايد و اينك مى توان گفت : اگر حال حكمرانان اين است و وضع فقه و شريعت چنين است , خود بگووضع وضو چه سان خواهد بود, بويژه آن كه حكمران مشت خود را كوبيده و نظر خويش را كه مخالف سنت پيامبر است اعلام داشته است .
چـنـيـن است كه مى بينيم حكمرانان روزگار اموى مردم را به پايبندى به فقه عثمان مى خوانند.
بـراى نـمونه , عبدالملك مى گويد: بدانچه در اين مصحف آمده وپيشواى ستمديده شما را بر آن داشته است پايبند باشيد, واجبهايى را كه پيشواى ستمديده شمارا بر آنها گرد آورد به جاى آوريد, كـه او در اين باره از زيدبن ثابت نظر خواسته بود و او آكه خداى رحمتش كناد ـ چه خوب رايزنى بـود.
پـس او و خـلـيـفـه آنـچـه را اركـان آيـيـن بوداستوار داشتند و آنچه را بيرون از آن بود بر شمردند ((443)) .
با چنين وضعى چگونه مى توان به روايت حكمرانان درباره وضو اطمينان كرد؟ نـاچـار كـردن زهرى به نوشتن حديث از سوى حكومت به چه معناست ؟ چرا او ازاين كه حديث را براى حكومت بنويسد و براى مردم ننويسد شرم دارد؟ ايـن نـامـه عمر بن عبد العزيز به سرزمينهاى اسلامى به چه معناست كه مى نويسد:علم را از ابن شهاب بگيريد, كه از او آگاهتر به سنت گذشته نخواهيد يافت .
پـس از ايـن بـخشنامه حكومت چگونه مقصود اين سخن زهرى پوشيده خواهد ماندكه مى گويد: اگـر دانـش عـايـشه را با دانش همه زنان مقايسه كنند دانش عايشه افزونترخواهد بود؟ يا چگونه مـعـنـاى ايـن سـخن فقيه حكومت , عطاء پوشيده خواهد ماندكه مى گويد: عايشه در ميان عامه مردمان آگاهترين ودرست انديش ترين بود: آيا اين سخن ابن عمر درست وپذيرفتنى است كه مى گويد: در فتنه نمى جنگم وپشت سر هر كس كه چيرگى يافت نماز مى خوانم ؟ ((444)) اگـر ايـن گـفـتـه پذيرفتنى است معناى اين كلام خداوند چيست كه فرمود: با آن كه سركشى مى كند پيكار كنيد تا به فرمان خدا باز گردد ((445)) ؟ آيا مشروعيت حكومت آن كه چيرگى يافته از مفاهيم شريعت الهى است يا ازمصاديق آيين جنگل است ؟ چرا چنين ديدگاههايى از زبان كسانى چون ابن عمر وابوهريره مطرح مى شود؟ چـگـونـه با آن كه ابن عمر بيش از 2000 حديث دارد برخى به خود جراءت مى دهنداو را در شمار كـسـانى كه كم روايت كرده اند در آورند؟ آيا او در شمار اين گونه كسان است يا ام سلمه همسر پيامبر, يا ابوذر و عمار وديگر مخالفان حكومت ؟ نـمـى دانـيـم آيـا واقـعـيت را باور بداريم يا اين سخن شعبى را كه مى گويد: با ابن عمريك سال همنشينى كردم ودر اين مدت هيچ نشنيدم كه از رسول خدا(ص ) حديث نقل كند ((446)) .
چـگـونـه ايـن روايت ابن سعد وذهبى از امام باقر را باور بداريم كه فرمود: ابن عمردر ميان همه صحابه پيامبر(ص ) بيش از همه مراقب بود كه اگر چيزى از رسول خدا (ص )شنيده است نه بر آن بـيفزايد و نه از آن بكاهد ((447)) ؟ وچگونه است كه گفته هاى عايشه و ديگر كسان اين روايت را نقض مى كند؟ چـگـونـه اسـت كـه ابو هريره از مهره هاى توطئه امويان مى شود وتا جايى كه مى داندگماشتگان حكومت شام كى مى آيند وكى مى روند, وچگونه است كه مردم را به فرمانبرى از آنان وناسزانگفتن آن ستمگران مى خواند؟ حجاج زاهر مى گويد: ابو هريره از من پرسيد: از كجايى ؟ گفتم : از مردم عراق .
گـفـت : نـزديك است كه گماشتگان شام به سراغ تو آيند وزكاتت بستانند.
چون نزدتو آمدند در هـمـان سـرزمـيـن ديـدارشـان كن وچون به ديارتان در آمدند كناره گزين وسرزمين را به آنان واگـذار.
مباد آنان را دشنام دهى , كه اگر دشنام دهى پاداشت تباه خواهد شد وزكاتت هم خواهد ستاند, اما اگر صبر كنى در نامه عملت در روز قيامت خواهد آمد ((448)) .
در كـتاب الاموال ابوعبيد آمده است : مردى نزد ابو هريره آمد واز او پرسيد: آيااموال ارزشمند خود را از آنان پنهان بدارم ؟ گـفـت : نـه , وقـتى به سراغ شما آمدند آنان را نافرمانى نكنيد, ووقتى رفتند ناسزايشان نگوييد تا ستمگرى بايستد كه از بار گناه ستمگرى ديگر كاسته است .
بلكه بگو: اين مال من است , و اين هم حـقـوق واجـبـى اسـت كـه بر آن تعلق گرفته است .
حق را بستان وباطل راوانه .
پس اگر حق را ستاندند كه وظيفه خود انجام داده اى .
واگر از آن فراتر گرفتند آن رااندوخته ترازوى عملت در روز قيامت كرده اند ((449)) .

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation