بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب وضوی پیامبر,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest - وضوى پيامبر
     wozu_f01 - وضوى پيامبر
     wozu_f02 - وضوى پيامبر
     wozu_f03 - وضوى پيامبر
     wozu_f04 - وضوى پيامبر
     wozu_f05 - وضوى پيامبر
     wozu_f06 - وضوى پيامبر
     wozu_f07 - وضوى پيامبر
     wozu_f08 - وضوى پيامبر
     wozu_f09 - وضوى پيامبر
     wozu_f10 - وضوى پيامبر
     wozu_f11 - وضوى پيامبر
     wozu_f12 - وضوى پيامبر
     wozu_f13 - وضوى پيامبر
     wozu_f14 - وضوى پيامبر
     wozu_f15 - وضوى پيامبر
     wozu_f16 - وضوى پيامبر
     wozu_f18 - وضوى پيامبر
     wozu_f19 - وضوى پيامبر
     wozu_f20 - وضوى پيامبر
 

 

 
 

, و طوسى در كتاب رجال خود او رادر باب ((294)) ابـن نـديـم وى را از عـالـمـان شيعه شمرده كـسـانـى كـه از ائمـه روايت نكرده اند ((295)) جاى داده و در الفهرست درباره اوگفته است : ابـراهـيم بن محمد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود ثقفى آرضى اللّه عنه ـ كوفى تـبار است .
سعد بن مسعود برادر ابو عبيد بن مسعود عموى مختاراست كه على (ع ) او را بر مدائن گـمـاشـت و او همان كسى است كه در نبرد ساباط امام حسن به او پناه برد.
ابواسحاق ابراهيم بن مـحـمد به اصفهان كوچيد و در همان جا رحل اقامت افكند.
او در آغاز زيدى مذهب بود, اما بعدها امامت را پذيرفت ((296)) .
بيشتر رجال نويسان شيعه از قبيل نجاشى , علامه حلى , ابن داوود و ديگران شرح حال او را در كتب خود آورده اند.
از ديگر سوى كسانى از رجال نويسان سنى بر وى به دليل تشيعش تاخته اند.
ابـن ابـى حـاتم رازى درباره وى مى گويد: از پدرم شنيدم كه مى گويد: وى مجهول وناشناخته اسـت ((297)) ابـو نـعيم مى گويد: او از شيعيان اهل غلو بود.
از اسماعيل بن ابان وديگران روايت مـى كـنـد و روايـت او متروك است ((298)) .
سمعانى مى گويد: وى به اصفهان كوچيد و در آنجا ساكن شد.
او در شيعه گرى غلو مى كرد و آثارى هم درباره تشيع دارد ((299)) .
ذهـبـى مـى گويد: ابن ابى حاتم گفته : وى مجهول و ناشناخته است .
بخارى گفته :حديث وى صـحـيـح نـيـست .
يعنى حديث وى به نقل از عايشه درباره لزوم استرجاع گفتن در هنگام به ياد آوردن مصيبت صحيح نيست ((300)) .
اگـر اين گفته ها درباره وى درست باشد آيا مى توان باور كرد و پذيرفت كه روايتى درباره وضوى بـا سـه بـار شـستن اعضا از وى صادر شده و وى يادآورى نكرده باشد, با آن كه اماميه يمن كسانى چـون مـفيد و طوسى و ديگران در نامه على بن ابى طالب (ع ) به محمد بن ابى بكر از همين را وى روايـت مـسـح را نـقـل كـرده اند؟ بر اين پايه بايد گفت : درنسخه چاپى كتاب الغارات اين روايت تحريف شده است .
2 ـ كتاب غارات از كتابهايى است كه همواره در دسترس و مورد استفاده اهل سنت بوده و از همين روى هـيـچ بعيد نيست كه آنان روايت را از او به گونه اى كه با مذهب آنان سازگارى داشته باشد نقل كرده اند, بويژه آن كه مى دانيم نسخه نويسان و حاكمان در گذرتاريخ نقشى بزرگ در تحريف حـقـايق داشته اند.
پيشتر خوانديد كه چگونه طبرى و ابن اثير به اين بهانه كه عامه تحمل شنيدن نـدارند از نقل برخى روايتهاى تاريخى خوددارى مى كنند يا براى رعايت حال عامه مردم برخى از روايـتـهـا را ديـگـرگون مى سازند.
براى نمونه طبرى در نقل روايت وصيى و خليفتى فيكم من بـعـدى در تـفـسير آيه انذار, واژه كذاوكذا را به جاى اين عبارت مى گذارد و ابن كثير هم از او پيروى مى كند و همين كار راانجام مى دهد ((301)) .
در حـاشـيـه كـتـاب آراء عـلـمـاء المسلمين سيد مرتضى رضوى آمده است : تقريبا نيم قرن پيش دارالـكـتـب المصريه قاهره به مديريت استاد على فكرى به تحقيق در كتابهايى پرداخت كه از آنها بـوى تـاءيـيـد شـيعه يا اهل بيت به مشام مى رسيد.
كميته اى كه وى براى اين كار ترتيب داده بود عـبـارتـهـايى اينچنينى را حذف مى كرد و در پايان كتاب نيز باگستاخى و بى شرمى مهر كميته تغيير دهنده كتاب اين كتاب را تحقيق كرده است را باامضاى مدير كميته يعنى على فكرى بر آن مى زد.
آرى , تـحريف متنهاى تاريخى و بازيچه قرار دادن ميراث فرهنگى مكتوب درگذشته رواج داشته , اكنون نيز رواج دارد و بعيد نيست در آينده نيز چنگال خود رانشان دهد.
3 ـ روايـت نـسـخـه چـاپـى الـغارات با آنچه ما در گفتارهاى پيشين بنياد نهاديم مخالف است و هـمچنين با آنچه در آينده به تفصيل بيان خواهيم داشت تعارض دارد, چه روشن خواهيم كرد كه امام على (ع ) پرچمدار و پشتيبان مكتب وضوى با دو بار شستن اعضا ومسح سر و پاست .
آنچه هم مفيد و طوسى در امالى خود روايت كرده اند با مكتب امام على (ع ) و اهل بيت همخوانى و هـمـنـواختى دارد و ميان آن با اين مكتب هيچ تعارضى نيست .
همين خودتقويت كننده اين نظر اسـت كـه مـتن مفيد و طوسى متن اصلى و تحريف نشده روايت الغارات است نه متون ديگر, چه , سـنـد روايـت مـفـيد و طوسى در ابن هلال ثقفى به هم مى رسد و افزون بر اين آنچه اين دو نقل كرده اند تاريخش به سده چهارم يا پنجم هجرى بازمى گردد, چرا كه سال درگذشت مفيد 413 ه ق , و سـال درگـذشـت طوسى 460 ه ق است و ميان دوران زندگى اين دو با زمان تاءليف كتاب الـغارات فاصله چندانى نبوده است .
نگارنده خود به نسخه اى از امالى كه سال نوشتن آن به دوران زنـدگـى مؤلف نزديك است مراجعه كرده و در آنجا ديده است كه آنچه امام خطاب به محمد بن ابـى بكرنوشته مسح پاست نه شستن آن .
افزون بر اين معنايى ندارد كه امام در نامه اى ديگرخطاب بـه او وضـو را بـه شـسـتن پا ترسيم كند, چرا كه ميان چنين دو متنى تعارض كامل وجود خواهد داشت .
چـگـونـه امام مى تواند در نامه خود بنويسد كه وضو به شستن پاست .
در حالى كه هم او خود و هم اهل بيت و خاصان و نزديكان او با اقتدا به پيامبر اكرم (ص ) مسح مى كنند؟چه معنايى دارد پس از آن كه ثابت شده شستن پا در وضو از نوساخته هاى دينى عصرعثمان است امام به محمدبن ابى بكر نامه بنويسد كه وضو به شستن پاست ؟ كوتاه سخن آن كه روايت مفيد و طوسى از كتاب الغارات , بر خلاف آنچه در نسخه چاپى كه دست تحريف هواپرستان و متعصبان بدان رسيده است آمده , به واقعيت ودرستى نزديكتر است .
ايـن نـكـتـه بـر مجلسى نيز پوشيده مانده كه كلمه ثلاثا در روايت از اصل كتاب نيست , بلكه اثر دسـتـان تـحـريـف نسخه پردازان است .
و اگر نقل طوسى و مفيد از اين كتاب نبود براى هميشه واقـعـيت او پنهان مى ماند و گناه چنين نسبتى به اميرمؤمنان برگردن ثقفى افكنده مى شد, در حالى كه او از اين گناه بركنار است .
بـديـن سـان براى خواننده محترم روشن شد كه روايت نسخه چاپى الغارات نادرست است و بنا به قراينى تحريف شده است .

چهار:تدوين وضو در دوران على (ع ).

در كـتـابـهـاى شـرح حـال دانشمندان آمده است كه عبيداللّه و على دو پسر رافع آوابسته رسول خـدا(ص ) ـ از كـسـانى بودند كه به زمان امام على بن ابى طالب (ع ) سنت نبوى را تدوين كردند.
نـجـاشـى مـى گـويـد: على بن ابى رافع كتابى در فنون فقه , وضو, نمازو ديگر ابواب گرد آورد.
نجاشى سپس سند خود تا راويان كتاب را ذكر كرده است ((302)) .
امـام شـرف الـديـن در كتاب المراجعات نامهاى كسانى را كه سنت نبوى را تدوين كردند آورده و گفته است : على بن ابى رافع , كه بر طبق شرح حالش در الاصابه در دوران پيامبر اكرم (ص ) ديده به جهان گشود و او را على ناميدند, داراى كتابى در فنون فقاهت برمذهب اهل بيت است .
اهل بيت از اين كتاب آگاهى داشتند و شيعيان خود را بدان ارجاع مى دادند.
موسى بن عبداللّه بن حسن مى گويد: مردى درباره تشهد از پدرم پرسيد, پدرم به من گفت : كتاب ابن ابى رافع را بده .
[كتاب را دادم ] كتاب را گرفت و بر ما املا كرد ((303)) .
اينك مى توان پرسيد: نقل اين روايت از امامان اهل بيت چه معنايى دارد؟ آيا آنان نمى توانستند بدون مراجعه به كتاب ابى رافع احكام شرع را بيان كنند؟ ديگر آن كه معناى آن خبر كه مى گويد ابن ابى رافع كتابى در وضو داشت چيست ؟ نـزديـكـتـريـن احتمالى كه در اين باره به ذهن مى رسد آن است كه امامان (عليهم السلام ) از اين رهگذر چند هدف داشتند: يـك : آگـاهـانـدن مردم از حقيقت و توجه دادن آنان به اين مهم كه آنچه از رسول خدا(ص ) نقل مـى كـنـنـد همان چيزى است كه صدور آن از آن حضرت ثابت شده است .
ازآنجا كه در آن دوران تـدويـن بـه گروهى اندك و معين محدود مى شد و كتاب ابن ابى رافع از جمله معدود كتابها در تـدوين حديث بود امامان مى خواستند از رهگذر رجوع دادن مردم به كتاب به آنان بفهمانند كه نه بر پايه راءى فتوا مى دهند و نه بر پايه قياس , بلكه فتواى آنان مبتنى بر حديثى است كه نسل به نسل از رسـول خـدا(ص ) بـه ارث بـرده اند.
اين همه نيز بدان سبب بود كه شيعه را مصونيت و استوارى دهند و به آنچه در وراى ظاهراوضاع هست آگاهشان سازند.
دو: از آنـجـا كه وضو از امورى است كه در نخستين دوران اسلام تدوين شده است ,احتمالا امامان مـى خـواستند از اين راه شيعه را از اين حقيقت آگاه كنند كه وضوى اهل بيت به سان ديگر احكام شرعى نيست كه در دوران عثمان تجربه كرده اند و ديده اند,بلكه اين وضو, آن سان كه به خط ابى رافع مى بينند يا در صحيفه على مى بينند همان وضوى رسول خدا(ص ) است .
بـه ديـگر سخن , وضو در آن دوران مساءله اى بود كه نزد آن پيشگامان و پيشينيان مورد بحث قرار مـى گـرفـت و امـامان شيعه نيز پيروان خود را به دليل ضرورتى كه براى اين كار وجود داشت به فراگيرى و بررسى و فهم آن كتابها راهنمايى مى كردند.
از ابوحنيفه نقل شده است كه نسبت صحفى (كتابى ) به امام جعفر صادق (ع )مى داده است .
يعنى كسى است كه دانسته هاى خود را از كتابها برمى گيرد.
طبيعى است كه امام صادق (ع ) نيز پاسخى جز آن نداشت كه با افتخار و سر بلندى صريحا بگويد كه تـنها و تنها حكم خداوند را از آنچه از پدرانش از رسول خدا(ص ) به ارث برده است نقل مى كند.
او مى گويد: من مردى كتابى هستم و او [ابوحنيفه ] راست مى گويد... من كتابها و صحف پدرانم و ابراهيم و موسى را خوانده ام ((304)) .
اسـتـاد مـحـمـد عـجـاج بـدين اشاره كرده كه نزد جعفربن محمد صادق (ع ) رساله ها,احاديث و نسخه هايى بوده است ((305)) .
در سـخـن امـيرمؤمنان على (ع ) نيز آمده است كه مى فرمايد: آغاز فتنه پيروى ازهوسها و بدعت احـكام است ... ـ تا جايى كه مى گويد ـ من وضو و نماز و غسل را به جايگاه درست خود و به زمان و احكام اصلى خويش بازگردانيدم ((306)) .
بدين سان روشن شد كه مساءله وضو از همان دوران امام على (ع ) تا پايان دوره حضور مطرح بوده و بـسـيارى از عالمان شيعه و اصحاب امامان در اين باره نوشته اند.
ازآن جمله اند: على بن مهزيار اهـوازى ((307)) , عـلـى بـن حـسـن بـن فـضـال ((308)) , عـلـى بن حسين بن موسى بن بابويه قمى ((309)) , احمدبن حسن بن فضال ((310)) و برخى ديگر.
هـمـچـنـيـن بـرخـى ديـگـر از عـالـمـان شـيـعـه مـانـنـد عـلـى بن بلال ((311)) , محمد بن مـسـعـودعـياشى ((312)) , فضل بن شاذان نيشابورى ((313)) و برخى ديگر درباره اثبات مسح پا وعدم جواز مسح بر موزه , كتاب يا رساله نوشته اند.
با اين وصف هيچ معنايى براى اين ادعا نمى ماند كه كسى بگويد: حتى يك روايت از على (ع ) هم در اين باب صادر نشده است .
ايـن هـم كـه علامه امينى و مجلسى و برخى ديگر روايتى در اين باره نقل نكرده اند,موجب ضعف روايـتـهايى كه در اين خصوص به ما رسيده است نمى شود, چرا كه آنهاهرگز مدعى نشده اند كه هـمـه بدعتها و نوساخته هاى دينى ديگران را در كتابهاى خودگرد آورده و بررسيده اند, هر چند كـه از بـاب استطراد به برخى از آنها اشاره كرده اند.
افزون بر اين بحث علامه امينى به طور خاص درباره غدير است و كتاب مجلسى نيزدرباره روايات اهل بيت (ع ). علاوه بر آنچه گفتيم اين نكته را هم نبايد از ياد برد كه علامه امينى در كتاب الغديرشيوه علمى و تـحـليلى ما را در پيش نگرفته است تا همه مفردات تاريخى را در اين باره گرد آورد, در كنار هم بچيند و از آنها معنايى واحد برگيرد و شرح و تفسير كند.
الـبـته علامه امينى مسائل مختلفى را كه به بدعتها و نوساخته هاى دينى برمى گرددبررسيده و آنـچـه را در اين باره در كتابهاى سيره و تاريخ آمده يادآور شده است و هيچ مدعى بيش از اين هم نيست .
از هـمـيـن جاست كه همه اهل پژوهش و تحقيق را به در پيش گرفتن شيوه تحليل علمى و فهم مـفـردات اخـتلافهاى فقهى ميان مذاهب فرا مى خوانيم , چرا كه اين شيوه مى تواند به نتايج خيره كننده و مورد قبولى نزد همه جويندگان حق و حقيقت بينجامد.

با دو اصطلاح

ما از آغاز تاكنون دو اصطلاح را مكرر آورديم : 1 ـ شيوه وضوى با سه بار شستن اعضاو شستن سر وپا: وضوى خليفه عثمان بن عفان 2 ـ شيوه وضوى با دو بار شستن و مسح سر و پا: وضوى مخالفان خليفه كه از زبان رسول خدا(ص ) در اين باره حديث نقل مى كردند.
اينك با اين دو مفهوم و چگونگى برگرفتن آن از روايتهاى تاريخى آشنايى بيشترى مى يابيم و اين بخش را به پايان مى بريم : نزد حقوقدانان و اهل قانون و شريعت معروف است كه گواهى آوردن از لوازم واركان اثبات است و مـعـمـولا در دعـوى به كار مى آيد و به منزله پشتوانه اى براى مدعى دربرابر مدعى عليه و دليلى قانونى است كه براى حل اختلاف و رسيدن به حكم نهايى از آن بهره گرفته مى شود.
چـونـان كـه روايـتهاى تاريخى گواهى مى دهد, خليفه عثمان به اين ركن تكيه زده و ازآن بهره جسته و به گواهى خواستن از صحابه براى وضوى خود توسل جسته و مدعى شده آن وضويى كه مـى گـويـد وضوى رسول خدا(ص ) است و آن حضرت سه بار اعضاى وضو را مى شسته است .
اين خـود مـى فـهماند كه خليفه با مردم در اين باره اختلاف داشته است و آنان كار و شيوه او را سنت پيامبر(ص ) نمى دانستنه اند.
از ديگر سوى تاءكيد خليفه بر شيوه خود و گواهى خواستن از صحابه از اين حكايت دارد كه وى مى خواسته ادعاى خود را به تقرير صحابه و به پذيرش اين كه اين وضوى پيامبر(ص ) است تقويت وپشتيبانى كند.
اين در حالى است كه مى بينيم امام جعفر صادق (ع ) كه از امـامـان اهل بيت است مشروعيت سه بار شستن را نمى پذيرد و آن را از سنت نمى داند, بلكه آن را بدعت مى خواند.
اينك نمونه هايى از روايات را در اين باره فراروى داريد: 1 ـ احـمـد در مـسـند خود آورده است : عبداللّه برايم نقل حديث كرد, پدرم برايم نقل حديث كرد, وكـيـع بـرايمان نقل حديث كرد, سفيان برايمان از ابى نضر, از انس نقل حديث كرد كه عثمان در نشستنگاهها و در حالى كه گروهى از اصحاب رسول خدا(ص )نزد او بودند سه سه وضو ساخت و آنگاه پرسيد: آيا نديد كه رسول خدا(ص ) چنين وضومى گيرد؟ گفتند: چرا ((314)) .
2 ـ عـبـداللّه مـا را حديث آورده است , پدرم مرا حديث آورده است , ابن اشجعى مارا حديث آورده است , پدرمان به نقل از سفيان , از ابى نضر سالم , از بسربن سعيد ما راحديث آورده است كه گفت : عـثـمـان به نشستنگاهها آمد و آبى براى وضو خواست .
پس مضمضه و استنشاق كرد.
آنگاه سه بار صورت خود را شست و دستانش را نيز سه سه .
سپس سر خويش را مسح كشيد و پاهايش را نيز سه سـه .
آنـگـاه گفت : ديدم رسول خدا(ص ) را كه چنين وضو مى گيرد.
هان اى حاضران , آيا چنين نبود؟ گفتند: چرا, و تنى چند از اصحاب رسول خدا نيز نزد او بودند ((315)) .
3 ـ عبداللّه براى ما حديث آورده , پدرم مرا حديث آورده , عبداللّه بن وليد ما راحديث آورده , سفيان مـا را حديث آورده , ابونضر سالم به نقل از بسر بن سعيد درباره عثمان بن عفان مرا حديث آورده و گـفته است : وى آبى خواست و در نشستنگاههاوضوى ساخت .
او سه سه وضو گرفت و سپس به اصحاب رسول خدا(ص ) گفت : آياديديد كه رسول خدا(ص ) چنين كرد؟ گفتند: آرى ((316)) .
4 ـ متقى هندى به دو طريق از ابونضر نقل كرده است : الـف ـ عثمان سه سه وضو گرفت و سپس گفت : شما را به خداوند سوگند مى دهم ,آيا مى دانيد كه رسول خدا(ص ) آن گونه وضو مى گرفت كه من وضو گرفتم ؟ گفتند:آرى ((317)) .
ب ـ بـه لـفـظى ديـگـر: سـپس به كسانى كه آنجا حاضر بودند گفت : شما را به خداوندسوگند مـى دهـم , آيـا مـى دانيد رسول خدا(ص ) چونان وضو مى گرفت كه هم اكنون من وضو گرفتم ؟ گـفـتـند: آرى .
اين كار عثمان به واسطه خبرى بود كه درباره وضوى برخى ازمردم به او رسيده بود ((318)) .
5 ـ دار قطنى به سند خود كه به علقمه مى رسد آورده است كه عثمان تنى چند ازاصحاب رسول خـدا(ص ) را خـواسـت .
پس با دست راست بر روى دست چپ آب ريخت و سه بار دستان را شست .
سـپس سه بار مضمضه و سه بار استنشاق كرد.
آنگاه روى خودسه بار شست .
سپس دستان خويش سه بار تا آرنج شست .
آنگاه سر خود را مسح كشيدو پس از آن پاهايش را شست و تميز كرد و سپس گـفت : ديدم رسول خدا را كه همانند اين وضويى كه شاهد آن بوديد انجام داد و سپس فرمود: هر كس وضو گيرد و وضو را نكوسازد و سپس دو ركعت نماز گزارد, با گناهانش آن گونه باشد كه به روز زاده شدن از مادربوده است .
عـثـمان پس از آن [رو به يكى كرد و] گفت : فلانى , آيا چنين بود؟ گفت : آرى .
سپس [رو به يكى ديـگر كرد و] گفت : فلانى , آيا چنين بود؟ گفت : آرى .
او اين كار را ادامه داد تاهنگامى كه جمعى از اصـحـاب رسول خدا را بر شيوه خويش گواه گرفت و پس از آن گفت : سپاس خداى را كه بر اين با من همراهى و همراءيى كرديد.
از ايـن روايـت درمى يابيم كه سه بار انجام افعال وضو, يكى از موارد اختلاف ميان مردم در دوران عـثمان بوده است , چرا كه گواه گرفتن برخى از مردمان بر شيوه خويش ازسوى عثمان معنايى جـز ايـن نـمـى تواند داشته باشد.
اين حقيقت را بخوبى مى توان درروايت دوم احمد كه مى گويد عثمان در نشستنگاهها گروهى از صحابه را گواه گرفت , يادر روايت دار قطنى كه مى گويد از تنى چند از صحابه يك به يك گواهى خواست و ازديگر رواياتى كه مى گويد در وراى اين گواهى خـواسـتـن و گواه گرفتن مساءله اى ديگر پنهان بوده است , دريافت و از اين روايات بدين نتيجه رسـيد كه موضوع اختلاف ميان خليفه وديگران بروشنى چه بوده است , چرا كه اگر جز اين بود و اگر اختلافى وجود نداشت وهمه مسلمانان اتفاق نظر داشتند و شيوه خليفه را سنت مى دانستند وى نيازمند آن نمى شد كه بر آنچه مى گويد از ديگران گواهى بخواهد.
هـمـچـنـيـن از روايـتـهاى گذشته بخوبى دومين موضوع اختلاف ميان خليفه و ديگران روشن مـى شود, و آن تاءكيد خليفه بر شستن سر و پا به جاى مسح است كه صحابه درسيره عملى رسول خـدا(ص ) ديـده بودند, حديث علقمه و برخى از ديگر احاديث گذشته بر اين تاءكيد خليفه دلالت داشت .
در اين ميان خليفه دو واژه اسباغ و احسان وضو را نيز كه در گفتار رسول خدا(ص ) آمده است به كار گرفت و بدانها مفهوم خاصى كه مورد نظر خود او بود داد وپس از آن كوشيد با معرفى اين دو واژه , بـه عنوان تفسير تعبيرى ديگر از همان شستن پا وسه بار شستن اعضا, ديگران را در برابر نظريه و شيوه خود به تسليم و پذيرش وادارد.

نيكو ساختن وضو (احسان الوضوء)

زهـير بن حرب براى ما نقل كرده است , يعقوب بن ابراهيم براى ما نقل حديث كرده است , پدرمان بـراى ما از صالح نقل حديث كرده كه گفته است : ابن شهاب گفت : آلكن عروه به نقل از حمران حـديـث را مـى آورد كـه گـفت : ـ چون عثمان وضو ساخت گفت :به خداوند سوگند براى شما حـديـثـى نـقـل كنم كه ـ به خداوند سوگند ـ اگر آن آيه در كتاب خدا نبود هرگز برايتان نقل نـمـى كـردم .
از رسـول خدا(ص ) شنيدم كه مى گويد: هيچ كس نيست كه وضو گيرد و وضوى خـويش نيكو سازد و سپس نماز گزارد مگر آن كه از نمازى كه با آن وضو خوانده تا نماز پس از آن هر گناهى را كه از او سر زند بيامرزد.
عروه مى گويد: اين آيه همان است كه مى فرمايد: (ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات و الهدى من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم اللّه و يلعنهم اللا عنون ) ((319)) .
اينك جاى اين پرسش است آيا با آن كه مسلمانان بر صدور روايت احسان وضو ازپيامبر(ص ) اتفاق دارنـد و صـحـابـه آن را نـقـل كـرده اند.
نقل اين روايت از سوى خليفه اين همه سوگند و تاءكيد مـى خـواهـد؟ مـى دانـيـم روايـت احسان وضو از انس , از عمر بن خطاب و از كسانى ديگر از زبان پيامبر(ص ) بفراوانى نقل شده و اين از روايتهايى است كه هيچ كس در آن اختلافى ندارد, بويژه آن كـه اين روايت از طريق عمر با عبارت هر كس وضوگيرد و وضوى خود نكو سازد ((320)) و يا با عـبـارت هـيـچ كس نيست كه وضو گيرد ووضوى خويش نكو سازد و سپس بگويد ((321)) ... و عـبـاراتى همانند اين ((322)) و پيش ازعثمان نقل شده است .
حال كه چنين است انگيزه آن همه سوگند مؤكد از سوى خليفه چيست و اين همه از چه حكايت مى كند؟

كامل ساختن وضو (اسباغ الوضوء)

دربـاره اسـباغ وضو (كامل ساختن وضو) احاديثى در صحيح مسلم به چهار طريق وهمچنين در مـوطـاء مـالـك بـه نـقـل از ابـوعـبـداللّه سالم آمده است كه گفت : روزى كه سعدبن ابى وقاص درگذشت بر همسر پيامبر(ص ) عايشه وارد شدم .
عبدالرحمن بن ابى بكر نيزوارد شد و نزد او وضو گـرفـت .
عـايـشـه گـفت : اى عبدالرحمن , وضو را كامل بگير, كه ازرسول خدا(ص ) شنيدم كه مى فرمايد: واى بر پس آيندگان از آتش ! ((323)) عـايـشـه آهـنـگ آن داشت كه از رهگذر جمله وضو را كامل بگير و نيز روايت نبوى واى بر پس آيندگان از آتش ! مخاطب را به لزوم شستن اعضا رهنمون شود.
اينك مى پرسيم : اين دو روايت تا چه اندازه بر مقصود خليفه دلالت دارد؟ چرامدافعان شيوه خليفه پيوسته براى اثبات لزوم شستن اعضاى مسح و سه بار شستن همه اعضا بر مفاهيمى چون وضو را نـيكو سازيد يا وضو را كامل بگيريد يا واى برآيندگان از آتش ! استدلال مى كنند؟ و چرا اغلب احاديث باب شستن پا در صحيح ها ومسندهاى اهل سنت همين حديث واى بر آيندگان ! است و در اين باب به هيچ وجه وضوى پيامبر(ص ) وصف نشده است ؟ ايـن در حالى است كه روايتهاى فراوان اسباغ وضو در صحاح از كسانى چون على بن ابى طالب , عـمـر بـن خطاب , ابوهريره , انس بن مالك , ابن عباس , ابومالك اشعرى ,ابوسعيد, ثوبان , لقيط بن صـبـره و كـسانى ديگر نقل شده اما اينها هيچ كدام نه كسى را برسخن خود گواه گرفته اند و نه همانند عثمان آن اندازه سوگندهاى مؤكد بر زبان آورده اند.
بـديـن سان روشن مى شود كه خليفه در وراى تاءكيد بر نكو ساختن و كامل ساختن وضو قصد جا انـداختن چيزى را داشته كه در ذهن خود او بوده , و براى رساندن وقبولاندن آن به ديگران تلاش مـى كـرده اسـت , و گـرنه براى احاديثى كه ميان مسلمانان پذيرفته شده است نه نيازى به گواه گرفتن است و نه نيازى به آن همه سوگندهاى آميخته به تاءكيد.
پس در دل اين تاءكيد چيزى ديگر نهفته است و آن اين كه خليفه مى خواهد از گذربهره گرفتن از مفهومى ثابت و پذيرفته شده و با دادن معنايى تازه به آن ديدگاه نو خويش را ثابت كند و مردم را بر گرد همين ديدگاه گرد آورد.
عبارت وضو را نكو سازيد ووضو را كامل بگيريد همچنين بدان اشاره دارد كه در وضو تقدس بيشترى مى بايست ومسح داراى تقدس مثل شستن نيست .
از هـمين جا مى فهميم كه چرا امام على (ع ) بر رد راءى و قياس و بر لزوم برگرفتن احكام شرع از كـتـاب و سـنت تاءكيد دارد.
او اين سخن رسول خدا(ص ) را از ياد نبرده است كه فرمود: اين امت مـدتـى بـه كـتـاب خدا عمل مى كند, سپس مدتى به سنت پيامبرخدا(ص ) و سپس به راءى عمل مى كند... آن هنگام كه به راءى عمل كردند گمراه شدند وگمراه كردند ((324)) .
به هر روى با آنچه گذشت مى توان موارد اختلاف ميان عثمان و مخالفان صحابى اودر مساءله زير را در چند مساءله زير خلاصه كرد: 1 ـ در شمار دفعات شستن : خليفه بر اين كه به جاى دو بار بايد سه بار اعضا راشست تاءكيد داشت و از صحابه در اين باره گواهى خواست .
2 ـ در جـايـگـزينى شستن به جاى مسح كشيدن كه خليفه در اين باره هم ـ آن سان كه در روايت علقمه گذشت ـ از صحابه گواهى خواست .
بر اين پايه , ما گواهى خواستن خليفه از صحابه بر اين دو مساءله را نشان اختلاف اوبا مخالفان در اين دو مساءله مى دانيم و از همين جاست كه دو مفهوم زير را بر مى گيريم : الف : وضوى با سه بار شستن و شستن اعضاى مسح كه همان وضو به شيوه خليفه است , ب ـ وضوى با دو بار شستن و مسح سر و پا كه همان شيوه وضوى مخالفان خليفه است .
بـديـن سـان خـليفه با جايگزين كردن وضوى با دو بار شستن و مسح سر و پا باوضوى با سه بار شستن اعضا و شستن اعضاى مسح مكتب تازه اى را در برابر سنت مبارك نبوى بنيان نهاد.

بخش دوم : وضو در دوران اموى و عباسى .

دوره اموى 40 ـ 132 ه ق دوره عباسى 132 ـ 232 ه ق

درآمد

پيش از پرداختن به مباحث اين بخش لازم است عواملى كه دو دوره اموى و عباسى را از دوره خلفاى راشدين جدا مى كند اشاره كنيم .
يـك : از ميان رفتن تقدس خلافت در دو دوره اخير, چه , در اين دو دوره آن تقدسى كه در دوران خلفاى راشدين به خليفه و مقام خلافت داده مى شد, در كار نبود.
دو: بـسـيـارى از صحابه اى كه در دوران اموى مى زيستند از متاءخران صحابه بودند وبيشتر آنان همراهى با خلفاى سياسى را پيشه كردند.
سـه : در دوران خلفاى راشدين خليفه براى استوار ساختن احكام دينى مى كوشيد,در حالى كه در دو دوره بـعـد تـنـها شاهد تلاشهايى هستيم كه حكومت و حاكم را تقويت مى كند, چرا كه در اين دوران خلافت از ديدگاه متوليان آن تنها يك منصب سياسى بود.
چهار: در اين دوره اخير به علت كم شدن شمار صحابه احتمال تغيير در دين احتمالى دور نبود.
پنج : در اين دوره اخير چيزهايى بنياد نهاده شد و در دين به عنوان ركن تلقى گرديدكه در آيين پيامبر(ص ) يا وجود نداشت يا از چنين جايگاهى برخوردار نبود.
ايـن عوامل در كنار يكديگر جامعه و افكار و انديشه هايى را شكل داد كه به لحاظماهيت با آنچه در دوران خلفاى راشدين بود تفاوت داشت .
اين تفاوت نهادين ميان دوره خلفاى راشدين و دوره هاى اموى و عباسى سبب شده است ما بررسى ايـن دوره اخـيـر را در بـخشى ديگر و جداى از آن دوره نخستين فراروى نهيم تا بتوان به صورتى فراگيرتر و متمايز از يكديگر هر يك از دوره ها ومشخصه هاى هر دوره را شناخت .

دوره اموى (40 ـ 132 ه ق ).

اشاره درباره بنى اميه چنين زبانزد است كه مساءله عثمان و سياست او را ركن كار خـويـش گـرفـتند, ادعاى خونخواهى او داشتند, در پى گستراندن فضيلتهاى اوبودند, در برابر مخالفان او مى ايستادند و براى كاستن از منزلت و جايگاه آنان مى كوشيدند و در پى همين راهبرد كـلـى بـه فقه او پايبندى و در گستراندن آن كوشش داشتند, هر چند برخى از اين ديدگاههاى فقهى با صريح قران كريم و سنت نبوى مخالفت داشت .
اينك نمونه هايى از اين ديدگاههاى فقهى را فراروى داريد:

امويان و حركت در چهارچوب آراى عثمان

= 1 ـ نماز در منى احمد به سند خود كه تا عبادبن عبداللّه بن زبير مى رسد, از پدر او نقل كرده است كه گفت : چون مـعـاويـه بـراى حج به ميان ما آمد همراه با او به مكه رفتيم .
او نماز ظهر راامامت كرد و آن را دو ركعت خواند.
سپس به دارالندوه رفت .
[راوى ] مى گويد: عثمان چون به مكه مى آمد نماز را تمام مى خواند و نمازهاى ظهر, عصر و عشا را چـهـار ركعتى مى گزارد و چون به منى و عرفات مى رفت نماز راشكسته مى خواند و هنگامى هم كه اعمال حج را به پايان مى برد و در منى اقامت مى گزيد نماز را تمام مى خواند تا هنگامى كه مكه را ترك گويد.
[راوى چـنـين ادامه مى هد:] چون معاويه نماز ظهر را دو ركعت خواند مروان بن حكم و عمرو بن عـثـمـان بـرخـاسـتند و نزد او رفته گفتند: هيچ كس زشت تر از اين كه توخرده گرفتى بر پسر عمويت خرده نگرفت ! پرسيد: مگر چه شده است ؟ گفتند: آيا نمى دانى او در مكه نماز را تمام مى خواند؟ گـفت : واى بر شما! آيا سنت چيزى جز آن است كه من به جاى آوردم ؟ من با رسول خدا(ص ) و با ابوبكر و با عمر دو ركعت نماز گزاردم .
گفتند: اما پسر عمويت نماز را تمام مى خواند و مخالفت تو با او عيب است ! راوى مـى گـويـد: از آن پـس چـون مـعـاويـه بـه منى رفت نماز را چهار ركعتى گزارد وامامت كرد ((325)) .
متقى هندى در كنزالعمال از ابن عباس نقل كرده است كه گفت : رسول خدا(ص ) و ابوبكرو عمر [در مـكـه ] دو ركـعـت نماز گزاردند عثمان هم در دو سوم يا بخشى از دوران فرمانروايى خويش چـنين كرد.
اما پس از چندى نماز را چهار ركعتى به جاى آورد.
به جاى آورد و در پى او امويان نيز همين شيوه را گرفتند ((326)) .
از آنـچـه گـذشت روشن مى شود كه معاويه به شيوه نماز عثمان ناآگاه نبوده ولى مى خواسته با زيـركـى انـدازه اثـرگـذارى ديـدگاه فقهى عثمان در مساءله نماز را بر مردم وبويژه نزديكان و خويشاوندان خود ارزيابى كند.

= 2 ـ همسر كردن دو خواهر از طريق ملك

ابـن منذر از قاسم بن محمد نقل كرده است كه طايفه اى در اين باره از معاويه پرسيدند كه آيا مرد مـى تـوانـد دو خـواهـر را بـا هم از طريق ملك در اختيار گيرد و با آنان همبستر شود.
او در پاسخ گـفـت : اشكالى ندارد.
اين سخن به نعمان بن بشير رسيد و وى [به خليفه ] گفت : چنين فتوايى داده اى ؟ گفت : آرى .
نعمان گفت : آيا اگر مرد خواهرخويش را در اختيار داشته باشد جايز است بـا او همبستر شود؟ گفت : به خداوند سوگند,گويا دوست دارى آنها را دريابم آنها را ببينى و به آنها بگويى از اين كار خوددارى كنند كه برايشان روا نيست ؟ گفت : خويشاوندى از عتق و از ديگر چيزها [يكسان ]است ((327)) .
معاويه با اين فتوا از ديدگاه فقهى عثمان پيروى مى كرد, چرا كه عثمان نيز پيش ازاين چنين فتوا داده بود.
مـالك در موطا از ابن شهاب از قبيصة بن ذؤيب نقل كرده كه گفته است : شخصى در اين باره از عثمان پرسيد كه مردى دو خواهر را مالك است , آيا مى تواند با هر دوهمبستر شود؟ عثمان گفت : آيه اى اين كار را حلال و آيه اى ديگر آن را حرام دانسته است , اما من خود دوست ندارم چنين كنم .
راوى مى گويد: مردى كه پرسيده بود از نزد عثمان بيرون آمد و يكى از اصحاب رسول خدا(ص ) را ديد و در اين باره از او پرسيد.
او نيز در پاسخ گفت : اگر من قدرتى داشتم و كسى را مى يافتم كه چنين كرده است او را كيفر مى دادم .
ابـن شـهـاب مى گويد: به گمان من آن مرد [كه پاسخ اخير را داده ] على بن ابى طالب (ع ) بوده است ((328)) .

= 3 ـ واگذشتن تكبير مستحب در نماز

طـبـرانى به نقل از ابو هريره و ابن ابى شيبه به نقل از سعيدبن مسيب آورده اند كه نخستين كسى كه تكبير را ترك كرد معاويه بود ((329)) .
در كـتاب الوسائل فى مسامرة الاوائل آمده است : نخستين كسى كه تكبير را كم كردمعاويه بود.
او چون مى گفت : سمع اللّه لمن حمده بيدرنگ به سجده مى رفت و تكبيرنمى گفت ((330)) .
ابـن ابى شيبه از ابراهيم نحفى نقل كرده است كه گفت : نخستين كسى كه تكبير را كم كرد زياد بود ((331)) .
ابـن حـجـر عـسقلانى در فتح البارى اين نظريه ها را با يكديگر سازگارى داده و گفته است : اين سـخـن اخـير با آن كه پيشتر از آن گفته شده است منافات ندارد, زيرا زياد بدان سبب كه معاويه تـكـبير را ترك كرده بود آن را واگذاشت و معاويه نيز بدان سبب كه عثمان آن را ترك كرده آن را واگـذاشـته بود ((332)) .
از مطرف بن عبداللّه نقل شده است كه گفت :من و عمران بن حصين پـشـت سر على بن ابى طالب (ع ) نماز گزارديم .
او چون به سجده مى رفت تكبير مى گفت , چون سر از سجده برمى داشت تكبير مى گفت و چون پس ازسجده دوم براى قرائت برمى خاست تكبير مى گفت .
چون نماز را بدين سان به پايان رساند عمران بن حصين دست مرا گرفت و گفت : اين نـمـاز مـرا بـه يـاد نـمـاز مـحـمـد(ص )انـداخـت .
يا گفت : اين محمد(ص ) بود كه براى ما نماز گزارد ((333)) .
در روايـتـى ديـگـر از مطرف بن عمران چنين نقل شده است كه گفت : پشت سرعلى (ع ) نمازى خواندم كه مرا به ياد نماز پيامبر(ص ) و دو خليفه او انداخت .
براى خواندن نماز روانه شدم و همراه او نماز گزاردم .
او هرگاه سجده مى كرد و هرگاه سر ازركوع برمى داشت تكبير مى گفتم : اى ابو نجيد, نخستين كسى كه تكبير را واگذاشت كه بود؟ گفت : عثمان بن عفان آن هنگام كه به كهنسالى رسيده و صدايش ضعيف شد ((334)) .
شافعى در كتاب الام و قزوينى در كتاب التدوين از طريق انس بن مالك روايت كرده اند كه گفت : مـعـاويـه در مـديـنه نماز گزارد و در نمازش قرائت را به جهر خواند.
اوبراى سوره حمد بسم اللّه الرحمن الرحيم گفت و اين را براى سوره بعد تلاوت نكرد.
چون قرائت را تمام كرد تكبير نگفته به ركوع رفت و چون آن نماز را به پايان برد كسانى ازمهاجرين كه صداى اين نماز را مى شنيدند از هر سـوى بانگ برآوردند كه اى معاويه , آيااز نماز دزديدى يا فراموش كردى ؟ او پس از آن هنگامى كه نـماز گزارد براى سوره پس ازحمد نيز بسم اللّه الرحمن الرحيم گفت و چون خواست به سجده رود تكبيرگفت ((335)) .
شـافـعى همين حديث را از طريق عبيدبن رفاعه نقل كرده است ((336)) .
صاحب الانتصار نيز اين حديث را از طريق انس روايت كرده و سرانجام صاحب كتاب البحرالزخار هم آن را نقل كرده است .
بـديـن سـان دانـستيد كه معاويه در وانهادن تكبير مستحب نماز و به نكاح درآوردن دوخواهر از طريق ملك و نيز نخواندن بسم اللّه الرحمن الرحيم براى سوره در نماز, به عثمان اقتدا جسته و از نظريه فقهى او پيروى كرده است .

= 4 ـ تلبيه

نسائى و بيهقى در سنن خود از سعيد بن جبير نقل كرده اند كه گفت : ابن عباس درعرفه بود.
وى گفت : چه شده است كه صداى تلبيه مردم را نمى شنوم ؟ گفتم : از معاويه مى ترسند.
ابـن عـبـاس از خيمه اش بيرون رفت و گفت : لبيك اللهم لبيك , هر چند معاويه ناخشنود شود.
خدايا, اينان را لعنت كن كه از كينه با على (ع ) سنت را وانهادند ((337)) .
سـندى در تعليقه خود بر سنن نسائى مى گويد: از كينه على (ع ) يعنى به واسطه كينه با او, چرا كـه عـلـى (ع ) بـه سـنـتـهـا (مـسـتـحبات ) پايبند بود و آنان از سر كينه و دشمنى بااو سنتها را واگذاشتند ((338)) .
ابـن حـزم در الـمـحـلـى آورده اسـت : رسـول خدا(ص ) و ابوبكر و عمر تا هنگام رمى جمره تلبيه مى گفتند ((339)) .
ابن حزم در اين روايت از عثمان سخنى به ميان نياورده است .
از عـبـدالـرحمن بن يزيد روايت شده است كه گفت : عبداللّه بن مسعود هنگامى كه ازمكه آهنگ عرفه كرد لبيك گفت .
پس او را گفتند: از كجا چنين كارى آورده اى ؟ درصحيح مسلم است كه پس از لبيك گفتن عبداللّه بن مسعود, گفتند: آيا اين مرد از عربهاى بيابان نشين است ؟ او در پـاسـخ گـفت : مردم فراموش كرده اند يا گمراه شده اند؟ من از همان كه سوره بقره بر وى نازل شده است شنيدم كه مى گويد: لبيك اللهم لبيك ((340)) .
ايـن دو روايت اخير بدان اشاره دارد كه عثمان تلبيه گفتن را خوش نداشت و مردم را به ترك آن خـو داده بـود تـا جـايـى كه انجام آن را بيرون از دين مى شمردند.
معاويه نيز,چونان كه از روايت نخست برمى آيد, راه خليفه را پى گرفت .
آنـچه گذشت تنها نمونه اى از روايات فراوانى است كه در جاى جاى كتابها پراكنده است و همه بر ايـن دلالـت مـى كـنـد كـه مـعـاويـه بـه شـيوه عثمان پايبند بود و براى گسترش فقه عثمان و ديدگاههاى فقهى او مى كوشيد.
ايـنك مى پرسيم : آيا باور كردنى و پذيرفتنى است كه معاويه با آن كه ديدگاههاى فقهى عثمان را پذيرفته و چهارچوب كارهاى خود قرار داده است از وضوى او تجاوزكند؟ اصولا نقل آن همه فضايل براى عثمان از سوى معاويه به چه معنا و به كدامين هدف است ؟ آيا اينها همه مقدمه اى براى اعتبار بخشيدن به فقه او و دنباله روى از راه اونبوده است ؟ مـعـاويـه چـگـونه مى تواند فقه عثمان را كه خليفه اموى مظلوم است ! واگذارد و اجازه دهد فقه مخالفان عثمان و مخالفان خود او گسترش يابد؟ مـا درصـدد پـرداخـتـن بـه اين مساءله نيستيم كه آيا عثمان بر امويان اثر گذاشت يا آنان بر او اثر گذاردند, اما دوست مى داريم بر اين نكته تاءكيد كنيم كه نوعى همنواختى وآميختگى و همسويى در افكار و انديشه هاى امويان و عثمان وجود داشته و همه در يك راه و در پى يك هدف بوده اند.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation